شرح نامه امام علی علیه السلام به حارث همدانی

تب‌های اولیه

120 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

تعاریف موت و مرگ
ابتدا بد نیست عرض کنیم که کلمه موت که ما در فارسی آن را مرگ معنا می کنیم مقابلی دارد که حیات است.(الموت و الحیاة) موت و حیات رابطه تقابلی با هم دارند. ظاهرا تقابل این دو از نوع تقابل عدم و ملکه است؛ یعنی در آن جا که شانیت حیات است می توان گفت این شی میت است حیات ندارد، در آن جا که شانیت موت است می توان گفت که این شی حی است و حیات دارد. تقابل بین حیات و موت از لحاظ منطقی تقابل ملکه و عدم است اما ایا در این جا مراد امیرالمومنین علیه السلام از کلمه موت معنای خاصی است؟
چون می دانیم موت در لغت معنای مختلفی دارد، لااقل چهار یا پنج معنا برای موت داریم. در استعمالات قرآن نیز موت معنای متعددی دارد. گفتیم که موت با حیات تقابل دارد، حیات منشا حرکت و نمو است، حی آن چیزی را می گویند که تحرک و رشد و نمو دارد. در قبالش آن چیزی که تحرک و نمو ندارد طبعا میت است. نمونه استعمال آن را می بینید.
قرآن می گوید:
«فَانْظُرْ إِلي‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِکَ لَمُحْيِ الْمَوْتي‏ وَ هُوَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»[1]؛ «به اثار رحمت الهی بنگر که چگونه زمین را بعد از مردنش زنده می کند، چنین کسی (که زمین مرده را زنده کرد) زنده کننده مردگان (در قیامت) است و او بر همه چیز تواناست.
بنگر به آثار رحمت الهی چگونه زنده می کند خدا زمین را بعد از مرگ آن.
«وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»[2]؛ «زمین مرده برای آنها آیتی است؛ ما ان را زنده کردیم و دانه های (غذایی) از آن خارج ساختیم که از آن می خورند.»
پی نوشت:
[1].روم، 50
[2].یس، 33

قرآن کلمه میت را به ارض و زمین اطلاق می کند. پس زمین میت داریم و زمین حی. آن زمینی که در آن رشد نبات و رویش وجود دارد، تحرک در آن زمین وجود دارد آن زمین زنده است و زمینی که رویش و انبات و نمو ندارد آن زمین میت و میته است، این یک معنا. بنابراین اگر چیزی منشا اثر و تحرک بود آن حی است و اگر نبود میت است.
این استعمال برای انسان در مورد تحرک عقلانی و علمی در قرآن به کار برده شده است. به بیان گسترده تر گویا می توان گفت: «الحیاة حیاتان و المماتُ ممتان.» ما در مورد انسان دو گونه حیات و دو گونه ممات داریم.«حیاة روح و حیاة جسم» ما یک حیات روحی در انسان داریم و یک حیات جسمی. جسم تلاش خودش را دارد اندام کار می کند، پنج لیتر خون در بدن مدام در حال گردش است. دستگاه تنفس دم و بازدم دارد، مشکلی در عروق نیست، سلسله اعصاب تلاش و فعالیت خود را دارد. تمام آثار حیات جسمانی در بدن دیده می شود. چشم، دیدگان، تمام حواس وظایف خودشان را انجام می دهند. چشم رفلکس دارد، بازتاب دارد، نبض می زند، اینها آثار حیات جسمانی است که دیده می شود؛ اما در کنار حیات جسمانی حیات روحانی داریم. گاه ممکن است جسم حیات داشته باشد، اما روح حیات ندارد.
موت هم این گونه است با مساله حیات تقابل دارد. ما یک موت جسمانی داریم و یک موت روحانی. مساله را در موت پیاده می کنیم که محل کلام است، یعنی گاه میت به جسمی گفته می شود که اثر تحرک حیاتی در آن نیست، جنازه ای است در پیش روی غسال،«کالمیِّتِ بین یدی الغَسّال یُقَلِّبُهُ یمینا و شمالاً»غسال جنازه را این سو و آن سو می کند. حمزه سیدالشهدا بر زمین افتاده است، سینه او را دریده و کبد او را بیرون کشیده اند. این به ظاهر جنازه ای است که بر روی زمین افتاده است اما:
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»[1]؛ «ای پیامبر هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.»
نمی توان حمزه را میت دانست. او نه تنها زنده است، شهید و شاهد است، بلکه سیدالشهدا است.
جسم میت است هر طبیب که ببیند از جهت خصوصیات جسمانی این انسان میت است. حیات ندارد، ممات دارد؛ اما به نص صریح قرآن این وجود زنده است. حیات روحانی دارد و ممات جسمانی. گاه عکس این می شود یک انسان حیات جسمانی دارد اما ممات روحانی. این مصیبت عظیمی است. جسم تمام نیازهای انسان را می طلبد، می خورد، می آشامد، «یاکل الطعام و یمشی فی الاسواق» اما روح میت است، روح حیات ندارد. صرفا با حیات جسمانی زندگی می کند. ان نشاط و رشد و تحرک روحانی در این وجود دیده نمی شود.
«"أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»[2]؛ «آیا کسی که مرده بود سپس او را زنده کردیم و....»
پی نوشت:
[1].آل عمران، 169
[2].انعام، 122

گاه قرآن به بعضی از انسانها میت می گوید، ولو این که اینها می خورند و می آشامند و حرکت می کنند.
«وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ»[1]؛ «و هرگز مردگان و زندگان یکسان نیستند. خداوند پیام خود را به گوش هر کس بخواهد می رساند و تو نمی توانی سخن خود را به گوش آنان که در گور خفته اند برسانی.»
پیغمبر؛ شما نمی توانی به اینها که گویا در قبراند و میت اند صدای خودت را به گوششان برسانی. ابوجهل هر چند با شما یک قدم بیش فاصله ندارد؛ اما صدای شما را نمی شنود چون مرده است و انسان میت که چیزی نمی شنود. جسم ابوجهل و دستگاه سامعه او کار می کند ولی قرآن او را میت می داند چون روح بیدار ندارد و تلاش ندارد.
بنابراین در مورد انسان حیات و ممات دو گونه است. حیات جسمانی و حیات روحانی و ممات روحانی و همچنین نقطه مقابل آن کلمه موت، این معانی را دارد.
پی نوشت:
[1].فاطر، 22

اما آن معنای عمده ای که در کلمه موت وجود دارد و یقینا این جا سیدالموحدین از کلمه موت مرادشان همان است، همان است که از آن تعبیر به «زهاق الروح عن الجسد» می کنند.
«مفارقة الروح عن الجسد» جدایی روح از تن، قطع علقه روح با بدن، از آن به موت تعبیر می کنیم. معنای شرعی کلمه موت غیر معنی لغوی آن است. به این معنا، معنای شرعی موت یعنی ذهاب الروح عن الجسد؛ جدایی روح از جسد.«مفارقة الروح عن الجسم» جدایی روح از جسم. با این معنا کلمه موت برای ما واژه آشنایی است. شاید از آشناترین و ملموس ترین معانی برای تمام انسانها اعم از عالم، جاهل، دنی و شریف، صغیر و کبیرمساله موت می باشد.
در حدی این معنا برای ما ملموس است که اسامی این مساله در عرف، در قرآن و در لغت کلمه یقین است.
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّي يَأْتِيَکَ الْيَقينُ»[1]؛ «و پروردگارت را عبادت کن تا یقین(مرگ)تو فرا رسد.
عبادت خدایت بکن تا آن زمان که یقین به تو برسد. تا آن زمانی که مرگ تو را دریابد. کلمه یقین از اسامی مرگ است چون مرگ از یقینی و مسلم ترین چیزهاست. اگر ما نسبت به چیزی در عالم تردید نماییم در وجود مرگ نمی توانیم شک کنیم. صد سال قبل در این شهر و در این وادی هر کس بود امروز نیست و صد سال آینده هر که در این وادی، در این مدرسه و در این شهر باشد نخواهد بود. این را به یقین درک کرده ایم و شک و شبهه هم نداریم. این برای ما روشن است.
پی نوشت:
[1].حجر، 99

بنابراین خود مرگ امر شناخته شده ای است. در این جهت بحثی نیست اما آنچه مهم و مدنظر است نگرش به مساله مرگ می باشد که مرگ را از جهت محتوا چه بدانیم و در زندگی و حیات بشری چه جایگاهی برای آن قائل باشیم.
اگر امیرالمومنین علیه السلام تذکر می دهد، باید ابتدا مرگ شناخته شود تا ببینیم امیرالمومنین علیه السلام یادآوری بسیار از کدام مرگ را می گوید. آن مرگی را که علی علیه السلام والصلوة می گوید همین است که جامعه می شناسد؟ آیا همین است که مردم او را «هادم اللذات» می دانند؟

مرگ در نظر عامه مردم
توجه دارید شاید از کریه ترین الفاظ برای جامعه انسانی و بشری البته نوع و عموم مردم را عرض می کنیم کلمه مرگ است که از آن نفرت دارند، در حدی که هنگام ناسزا به یکدیگر کلمه مرگ را به کار می برند. مرگ بر تو؛
شاید دیگر از این واژه بدتر وجود نداشته باشد که بخواهند نثار کنند. می بینیم که مردم ترس و کراهت شدیدی از مرگ دارند. تلاش و کوشش می کنند که از مرگ بگریزند و فرار کنند. عرض کردم که از اسامی مرگ «هادم اللذات» است یعنی چیزی که لذات را خرد و هدم می کن، از بین می برد. این دیدگاه مردم نسبت به مساله مرگ است.

لا طيب للعيش ما دامت منغصة***لذاته بأذكار الموت والهرم

کجا لذتی برای عیش وجود دارد؟ چه زندگی ای؟ چه زندگی پاکیزه ای برای ما خواهد بود؟ همین مقدار که به یاد پیری، به یاد ناتوانی و به یاد مرگ می افتیم تمام اذت ها از کام ما می رود.

مبادا که در دهر دیر ایستی/ مصیبت بود پبری و نیستی
این پیری و نیستی سخت ما را نگران کرده است. هنگامی که فکر آن را می کنیم دیگر هر چیز شیرینی در کام ما تلخ می شود. موی سر سپید می شود؛ انسانها این دیدگاه را نسبت به مرگ دارند و وحشتی از آن دارند. کسی که به سوی مرگ می رود دیگر از او وحشت زده تر و خائفتر انسانی وجود ندارد.

شعری است در باب استعاره و در علم بیان که به عنوان مثالی برای استعاره مکنیه به کار برده می شود: «و اذا المنیة انشَبَت اطفارها» مرگ را به درنده و شیری تشبیه می کنند که چنگال هایش را در گلوی انسان ها فرو می کند. چرا چیز دیگری را به درنده تشبیه نکردند که مرگ را به درنده تشبیه کردند؟ یعنی شاعران و ادبیان از مرگ تصویر موجود درنده ای را که می افکند و گلو را می گیرد و انسان را از بین می برد در شعرشان ساخته و گفتند:
گرگ اجل یکایک از این گله می برد/ این
گله را ببین که چه آسوده می چرد
از مرگ تعبیر به گرگ مرگ و شیر مرگ و گرگ اجل کردند. این چهره کریه را برای مرگ ساختند. از مرگ ترسیدند و به عنوان ناسزا مطرح کردند و مرگ را پایان دهنده همه لذت ها دانستند.
چرا این دیدگاه باید باشد؟ آیا همین درست است؟ آیا علی علیه السلام همین دیدگاه را در مورد مرگ می بیند که به یادآوری بسیار آن دستور می دهد؟

علت ناپسندی مرگ در نظر عموم
این چهره ای که مردم از مرگ ساخته اند به لحاظ چیست؟ به لحاظ آن است که به اهمیت و حقیقت مرگ جهل دارند. چون حقیقت مرگ روشن نشده لذا نسبت به آن چنین دیدگاه ها و این موضع گیری ها را دارند والا انسان هایی که حقیقت مرگ را می شناسندبینش دیگری در رابطه با این مساله دارند. انسان هایی که مرگ را نشناخته اند احساس می کنند مرگ یعنی فنا و هلاکت، می گویند: پدر رفت دیدیم جسم او را زیرخاک کردند.
از تن توچو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو

می گویند این بدن که می بینی:
جامی است که عقل آفرین می زندش / صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف / می سازد و باز بر زمین می زندش

اینها احساس می کنند مرگ یعنی کوزه را بر زمین زدن و شکستن و همان شعر منسوب به خیام است؛ چنین دیدگاهی در مساله مرگ، انسان را از مرگ و زندگی بیزار می کند، اگر واقعا همین دیدگاه حاکم باشد آیا درست است؟
حال بیایید در مکتب سیدالموحدین علی علیه السلام در آن سرمنشا و سرچشمه ای که علی علیه السلام از آنجا نوشیده و اعتقادات خود را از آن منبع گرفته است، از آن سرچشمه ای که علی علیه السلام نوشیده که همان وحی است مرگ را مورد مطالعه قرار دهید.
ببینیم در کلام ذات باری تعالی مرگ چکونه به انسانها معرفی می شود و امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه مرگ را چگونه معرفی می کند.

حقیقت مرگ در قرآن و در نظر امام علی علیه السلام
در قرآن هنگامی که بحث مرگ مطرح می شود تعابیری که ذات باری تعالی دارد همه تعابیری بسیار محرک، جاذب و جالب است.
«"اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ....»[1]؛ «خداوند ارواح را هنگام مرگ قبض می کند و.....»
قران از مرگ تعبیر به توفی می کند. توفی یعنی شی را کامل دریافت کردن. ای انسانها بدانید در لحظه مرگ خدا جانتان را کامل دریافت می کند و به سوی خود می برد. اگر جان ما به سوی خدا می رود پس چیزی به نام فنا وجود ندارد. چیزی را که خدا بگیرد در ان هلاکت وجود ندارد.
«"مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ"»[2]؛ «آنچه نزد شماست فانی می شود، اما آنچه نزد خداست باقی است؛ و به کسانی که صبر و استقامت پیشه کنند مطابق بهترین اعمالی که انجام می دادند پاداش خواهیم داد.
اگر روح به نزد خدا می رود باقی است؛ اگر انسان به سوی خدا می رود بس بقا و جاودانگی است، پس فنا وجود ندارد. خداوند متعال از مرگ به رجوع تعبیر می کند.
«......" ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[3]؛ «.....و به سوی او بازگردانده می شوید....»
این همان شعار معروف بین مسلمانهاست که:
«الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[4]؛ «آنها که هر گاه مصیبتی به ایشان می رسد می گویند ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم.»

پی نوشت:
[1].زمر، 42
[2].نحل، 96
[3].بقره، 28
[4].بقره، 156

همان کلمه استرجاع؛ بنابراین از مرگ تعبیر به رجوع الی الله کرده اند. از مرگ تعبیر به «رد الی الله» کرده اند. معنی رد بازشت است. مَرَّد بازگشتگاه از مرگ تعبیر به بازشت کرده اند. هنگامی که خدا با یهود سخن میگوید ای یهودیان؛ که شما خیلی پرمدعا هستید «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقي»[1]؛ « بگو ای یهودیان اگر گمان می کنید که فقط شما دوستان خدایید نه سایر مردم پس آرزوی مرگ کنید اگر راست میگویید (تا به لقای محبوبتان برسید)
پی نوشت:
[1].جمعه 6

اگر شما خیال می کنید نور چشم خدا هستید؛ چون یهودیان خیلی پر مدعا بودند و می گفتند:
«

وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ »
[1]؛ «یهود و نصاری گفتند: ما از فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستیم.بگو پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات می کند...»
ما فرزندان و نور چشمی های خدا هستیم، خدا نه تنها ما را عذاب نمی کند بلکه بهشت را هم جز به ما به کس دیگری نخواهد داد و اگر کسی بخواهد به بهشت برود باید یهودی باشد یا لااقل مسیحی باشد و الا مسلمان که جایگاهی در بهشت ندارد.
بهشت ملک مطلق یهودیان و مسیحیان است خدا قول داده که ما را عذاب نکند، اگر احیانا هم خواست عذاب نماید به تعداد همان چند روزی است که در فراق موسی گوساله پرستی کردیم و الا خدا ما را عذاب نخواهد کرد؛ حال ای یهودیان پرمدعا اگر شما می پندارید ولی خدا و نزدیک به خدا هستید و از مسلمان ها و دیگری جدا هستید حال ما راهی به شما پیشنهاد می کنیم
«فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ »؛«شما تمنا و آرزوی مرگ بکنبد تا زودتر به دیدار حبیب برسید.»
«وَلاَ یَتَمَنَّونَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّـلِمِینَ»[2]، «ولی آنان هرگز تمنای مرگ نمی کنند بخاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند؛ و خداوند ظالمان را به خوبی می شناسد.

ولی شما این کار را نمی کنید. شما تمنای مرگ نمی کنید.
پی نوشت:
[1].مائده، 18
[2].جمعه، 7

«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[1]؛ «بگو: این مرگی که از آن فرار می کنیدسرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و اشکار است بازگردانده می شوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام می دادید خبر می دهد.»
آن مرگی که شما از آن می گریزید به سراغ شما خواهد امد و بدانید که:
« ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ »[2]؛ «شما به سوی غیب و شهادت رد می شوید. به سوی خدایی که عالم به غیب و شهادت است.»
کلمه تردون جمع است و از ریشه رد است.تعابیری که قرآن از مرگ دارد: رد، رجوع، توفیه، سوق، حرکت دادن به سو و جهت و مسیر خاص. این تعابیر هیچ کدام اشاره به فنا و هلاکت ندارد بلکه عمدتا انسان را نسبت به مرگ آشنا می کند و اولیای خدا شخصیت هایی چون سیدالموحدین امیرالمومنین علیه السلام نیز هنگامی که به مرگ نزدیک می شوندو موضوع مرگ را مطرح می کنند از موضع بسیار آگاهانه و علیمانه و حکیمانه از آن سخن می گویند. گر چه عظمت مساله مرگ بسیار جایگاه عجیبی دارد.
پی نوشت:
[1].جمعه، 8
[2].همان

خطبه یکصد و چهل و نهم امیرالمومنین علیه السلام از عظیم ترین مطالب در مساله مرگ است.«

أَيُّهَا اَلنَّاسُ كُلُّ اِمْرِئٍ لاَقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ»؛ «ای مردم هر کس مرگی را که از آن گریزان است به هنگام فرار خواهد دید. مراد حضرت چیست؟ مساله مرگ
«الاجلُ مَساقُ النفس» بدانید که اجل، نفس شما را پیش می برد. این عمری که خدا تا هنگام مرگ به شما داده است شما را حرکت می دهد.«والهربُ منهُ موافاته» و گریز از مرگ به معنای به دام افتادن است.
کارم اندر عشق مشکل می شود / خان و مانم بر سر دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق / عشق پیش از من به منزل می شود.

هر کس که می خواهد از مرگ بگریزد مرگ زودتر و جلوتر از او حرکت می کند.«والهربُ منهُ موافاته» گریز از مرگ در دامان رگ افتادن است. «كم‌ اطردت‌ الأ‌يام‌ أبحثها عن‌ مكنون‌ هذا الأ‌مر»؛ این خطبه ای است که امام علیه السلام یکی دو روز قبل از شهادتش بازگو فرمودند. حتی بعضی معتقدند این خطبه بعد از ضربت خوردن و بعد از آن که فرق مقدس امام علیه السلام شکافته شد ایراد گردیده است.

[=system]




این امر، حساسیت را بیشتر می کند، چه بسیار شب ها وروزهایی را گذراندم که درباره حقیقت مساله مرگ فکر می کردم؛ اما چه بگویم؛ حقیقت مرگ مخفی است.هیهات، بسیار از دست انسان ها دور است که بتوانند به رمز و رموز این مساله برسند. علمی مخزون است و مخصوص به حضرت باری تعالی.
خدا خود می داند که چگونه می میراند و چگونه زنده می کند، علقه جسم و روح را به چه کیفیت جدا می کند. اسراری که در مساله و پدیده مرگ وجود دارد بسیار مساله حساس و جدی ای است که علم آن نزد خداوند است؛ اما من به شما توصیه هایی دارم. حضرت تا پایان خطبه ادامه می دهند.
غرضم در همین ابتدای بحث اثبات عظمت مساله مرگ بود. ما الان می گوییم فلان اقا یا فلان کس مرد، آیا این علم مخزون الهی است؟ ما مرگ را کم نبینیم. پدیده مرگ از عظیم ترین پدیده های خلقت و از عظیم ترین مسائلی است که خداوند در وجود قرار داده است. مضافا بر این که مساله مرگ امری تقدیر شده است.
«نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ»[1]؛ «ما در میان شما مرگ را مقدر ساختیم و هرگز کسی بر ما پیشی نمی گیرد.»
همان گونه که خداوند حیات را تقدیر می کند، ممات را هم ذات باری تعالی اندازه گیری کرده و به قامت هر کس تعیین و بریده است.
امام علی علیه السلام چنین دیدگاهی را در مساله مرگ دارد. این بزرگان چون حقیقت مرگ برایشان روشن است تعابیرشان نشان دهنده اهمیت مساله است، لذا آن خوف و ترسی که دیگران از مرگ دارند در محدوده این شخصیت ها راه ندارد.
پی نوشت:
[1].واقعه، 60

برخورد بزرگان با مساله مرگ
دو سه نمونه از این باب عرض می کنم. در احادیث داریم وجود مقدس ابی عبدالله الحسین علیه السلام در آن لحظات حساس پیش از ظهر عاشورا هنگامی که می خواستند یاران خودشان را تشویق کنند و آنها را برای نبرد آماده کنند فرمودند:
«ای بزرگ زادگان قدری صبرکنید، قدمی بیش با مواعید الهی فاصله ندارید.
«صَبْراً يا بَنِي الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ»[1]؛
مرگ چیزی نیست مگر یک پل. پلی زده می شود که حیاة الدنیا به حیاة الاخرة متصل می شود. آن پل اتصالی مرگ است. چه خوفی از مرگ دارید؟ پلی بیش نیست. گاه فرمودند:
«ألموت‏ باب‏ الأخرة»[2]
پی نوشت:
[1].البحار، ج44، ص297
[2].غرر الحكم و درر الكلم، ص 29

درب با عظمت آخرت که باید گشوده شود از طریق مرگ باز می شود، مرگ درب ورود به عالم آخرت است. مرگ نه درنده است، نه گرگ و نه شیر است. اگر کسی می خواهد به جنات عدن برسد، اگر کسی می خواهد به مصداق آیه ذیل و آن وعده های الهی برسد راه رسیدن به آن مساله مرگ است.
«سلامٌ قولاً من رّبِّ رحیم»[1]؛ «بر آنها سلام و(درود الهی) این سخنی است از سوی پروردگار مهربان.»
سومین کلمه:
«فِي‏ الْمَوْتِ‏ رَاحَةُ السُّعَدَاءِ.»[2] در مرگ اسباب راحت و آسایش سعادتمندان است. بزرگان هیچ شوخی ندارند. اینها غلو نمی گویند. اینها تشقی خاطر نمی کنند. وقتی حضرت سیدالشهداء علیه السلام به عزیز دلبند و گرانقدر خودش هنگامی که با آن کیفیت جان می دهد می گوید:
«لقد استرحتَ مِن هُموم الدنیا و غُمومها»[3]؛ «فرزندم همانا از غم جهان آسوده گشتی»
این خود دلیلی است که مرگ راحت اور است. مرگ نه تنها «راحت السعداء» بلکه «راحت اشقیاء» هم هست. مرگ گاه برای انسان های شقی هم موجب راحتی است. انسانی که تمام عمر را در طغیان و فساد و ظلم بر بندگان خدا و یا در معصیت می گذراند هر چه زودتر برود بار سبکتری دارد.
پی نوشت
[1].یس، 58
[2]. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 165
[3].مقتل ابی مخفف، ص83

سعدی در گلستان :
درویش مستجاب الدعوه ای در بغداد پدید آمد. حجاج بن یوسف ثقفی این درویش را خواست و گفت: تو که دعایت مستجاب است دعایی در حق ما بنما. گفت خدایا: جانش بستان؛ این چه دعایی است؟ چرا چنین دعا کردی؟ گفت این دعا راحت تو و راحت جمله مسلمین می باشد، اگر بفهمی.
ای زبر دست زیر دست آزار / گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری/ مردنت به که مردم آزاری

تو اگر نباشی خیلی راحت تری، مرگ برای انسان سعید راحت و وصول به مواعید الهی است. مرگ برای انسان شقی نیز راحت است. بار را سبکتر می کند. چنین دیدگاهی در مکتب وحی و مکتب عصمت نسبت به مساله مرگ وجود دارد. نه آن خوفهاست و نه آن وحشت ها، نه آن لرزش ها و نه آن نرسیدن ها.
اینها به مرگ بشارت می دهند آن جمله معروف را شنیده اید که امیرالمومنین علیه السلام می گوید به خدا سوگند پسر ابیطالب به مرگ انس بیشتری دارد از طفل به پستان مادر.
انس به مرگ؟ بلی چون مرگ را شناخته است. علی علیه السلام می داند جایگاه مرگ چیست لذا وقتی می خواهد به سوی مسجد کوفه حرکت کند در شب نوزده رمضان، شنیده اید وقتی که:
شال شه وا شد و دامن به گرو / زینبش دست به دامن که مرو
وقتی که شال به حلقه در گیر کرد و شال کمر باز شد، امیرالمومنین علیه السلام شال را بستند و فرمودند:
«علی کمر را برای مرگ محکم ببند که مرگ به دیدار تو آمده است و هر گاه مرگ در کوی تو خانه می کند از آن نهراس.»
این جا فرمودند: هیچ گاه تمنای مرگ نکن الا به یک شرط و پیمان وثیق، که متاسفانه آن شرط وثیق را همه کس ندارد. پس چه باید کرد؟ باید هیچ گاه در این مساله جزع و فزع نباشد و نباید انسان مرگ خود را تمنا کند.
تا جان ز فشار غم نکاهد/ کس مرگ خود از خدا نخواهد
باید صد در صد تسلیم خداوند متعال بود و از فرصت ها عالیترین استفاده را کرد.

برای عزیزان و آقایانی که در وادی تعلیم و تعلم هستند عرض می کنم وقتی که ابوریحان بیرونی در لحظات آخر جان دادن و مرگ بود، آن فقیه بزرگوار که همدرس و دوست او بود به دیدارش آمد. وقتی که در حضورش نشست، ابوریحان یکی از فروع مساله طهارت را سوال کرد و حال این که عرق مرگ بر پیشانیش نشسته بود. فقیه رو به او کرد و گفت: این چه به درد تو می خورد؟ تو الان در حال جان دادنی؛ گفت: از همین فرصتی که خدا به من داده است می خواهم استفاده کنم. آیا من این مساله را بدانم و بمیرم نزد خدا بهتر است یا نه؟
گفت: بدانی بهتر است. گفت: پس بگذار بدانم و بعد بمیرم. یعنی کمال استفاده از فرصت های الهی. عزیزان تمام عمر فرصتی است که خداوند به من و شما داده است. مرگ پایان فرصت است. هر مقداری که می توانید بکوشید و تلاش کنید و از فرصت هایی که خداوند متعال به ما داده است استفاده کنید.
خداوند تضمینی به هیچ کداممان نداده که فردا ما را سالم نگه دارد. بنابراین ما هر لحظه تزلزل داریم، عقل سلیم حکم می کند انسانی که چنین حالتی دارد هر لحظه اش را غنیمت بداند و از کف ندهد. بداند که فردا برای بعضی از امور دیر است و مهم این است که:
«دیروز که رفت از کف دادیم، فردا که معلوم نیست چه خواهد شد. پس بنابراین الان را غنیمت بدان.»
سعدیا دی رفت و فردا آنچنان معلوم نیست / در میان این و آن فرصت شمر امروز را
قدر وقت و عمر را بدانیم، از خدا بخواهیم که برای ما خیر مقدر کند و به ما توفیق دهد و بگوییم: «خدایا تو همانی که ما می پسندیم و دوست می داریم؛ اما تو ما را قرار بده آن چنان که دوست می داری و می پسندی.»

موضوع قفل شده است