درس اخلاق اسک دینی ها برای یکدیگر (کاربردی)

تب‌های اولیه

1832 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

منزلت عظیم دعای عرفه

بسم الله الرحمن الرحیم

دعاى‏ عرفه‏ حضرت سید الشهداء علیه السلام در توحید، و دعاى زیارت جامعه كبیر حضرت امام على نقى علیه السلام در ولایت و بیان مقام انسان كامل ولى، عدیل یكدیگر در این دو اصل اصیل و ركن ركین معارف انسانى ‏اند.
بر زیارت جامعه شروح متعدد نوشته شده است خداوند توفیق نیل به لباب این دو صحیفه مكرمه منطق اهل بیت عصمت و وحى را مرحمت بفرماید. به ذكر چند جمله از دعاى‏ عرفه‏ یاد شده تبرك مى جوییم اگرچه همه آن یكپارچه نور است:

الهى انا الفقیر فى غناى فكیف لا اكون فقیرا فى فقرى.

الهى انا الجاهل فى علمى فكیف لا اكون جهولا فى جهلى الهى ان اختلاف تدبیرك و سرعة مقادیرك منعا عبادك العارفین بك عن السكون الى عطاء و الیأس منك فى بلاء.

الهى ما أقربك منى و قد أبعدنى عنك و ما أرأفك بى فما الذى یحجبنى عنك.

الهى علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار أن مرادك منى أن تتعرف الى فى كل شى‏ء حتى لا أجهلك فى شى‏ء ...

الهى من كانت محاسنه مساوى فكیف لا یكون مساویه مساوى، و من كانت حقائقه دعاوى فكیف لا تكون دعاویه دعاوى ...

الهى ترددى فى الاثار یوجب بعد المزار فاجمعنى علیك بخدمة توصلنى الیك. كیف یستدل علیك بما هو فى وجوده مفتقر الیك أیكون لغیرك من الظهور ما لیس لك حتى یكون هو المظهر لك متى غبت حتى تتحاج الى دلیل یدل علیك و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل الیك عمیت عین لا تراك (لا تزال- خ) علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصیبا الهى أمرت بالرجوع الى الاثار فارجعنى الیك بكسوة الانوار و هدایة الاستبصار حتى ارجع الیك منها كما دخلت الیك منها مصون السر عن النظر الیها و مرفوع الهمة عن الاعتماد علیها انك على كل شى قدیر ...

الهى هذا ذلى ظاهر بین یدیك، و هذا حالى لا یخفى علیك، منك اطلب الوصول الیك و بك استدل علیك، فاهدنى بنورك الیك، و اقمنى بصدق العبودیة بین یدیك ....

الهى حققنى بحقائق اهل القرب و اسلك بى مسلك أهل- الجذب .... انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اولیاءك حتى عرفوك و وحدوك. و انت الذى ازلت الاغیار عن قلوب احبائك حتى لم یحبوا سواك و لم یلجأوا الى غیرك ... ماذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك (اقبال سید ابن طاوس ص 348 ط رحلى).

هزار و یك نكته/ص 577، نكته 717

احادیث مهمی در باب ریاست و مسئولیت!!!!!!!

بسمه تعالی
1- رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله)‏: مَنْ تَوَلَّى عِرَافَةَ قَوْمٍ وَ لَمْ یُحْسِنْ فِیهِمْ حُبِسَ عَلَى شَفِیرِ جَهَنَّمَ بِكُلِّ یَوْمٍ أَلْفَ سَنَةٍ وَ حُشِرَ وَ یَدُهُ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِهِ فَإِنْ كَانَ قَامَ فِیهِمْ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى أَطْلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ إِنْ كَانَ ظَالِماً هُوِیَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ سَبْعِینَ خَرِیفا

رسول خدا (صلّی الله علیه و آله): هر كس ریاست قومى را بر عهده گیرد و با آنان به نیكى رفتار نكند، او را در برابر هر روزى هزار سال در گوشه ‏اى از دوزخ زندانى مى‏ كنند، و با دستهاى غل شده بر گردن محشور مى ‏شود. پس اگر به فرمان خدا بر آنان ریاست كرده باشد خدا او را آزاد مى‏ كند، و اگر به ستم بر آنان مسلط شده باشد او را در نقطه ‏اى از دوزخ كه به اندازه مسافت هفتاد سال راه است سرنگون مى‏ كنند.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال‏-ص 569

2- قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله): مَن وَلّی شَیئاً مِن اُمُورِ المُسلِمینَ اِلاّ اُتِی بِهِ یومَ القِیامَة وَ یداهُ مَغلُولَتانِ اِلی عُنُقِهِ لا یفُکُّهُما اِلاّ عَدلٌ.

رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: هر که ولایت و مسئولیت کاری از امور مسلمانان به او واگذار شود، روز قیامت او را در حالی که دستان او را به گردنش بسته اند می آورند و چیزی جز عدالت او را از غل و زنجیر آزاد نمی سازد.

عوالی اللآلی، ج 1، ص 366

3- عن النبى (صلّی الله علیه و آله) قال : لایومر احد على عشره فما فوقهم الاجى ء به یوم القیامه مغلوله یداه فان كان محسنا فك عنه و ان كان مسیئا یزید غلا على غله .

پیامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله) فرمود: هیچ كس بر ده نفر یا بیشتر امیرى و ریاست نمى كند مگر اینكه در روز قیامت با دستان غل و زنجیر شده آورده مى شود پس اگر (در زمان ریاستش ) نیكوكار بوده و غل و زنجیر از او برداشته مى شود و اگر بدكار بوده و بر غل و زنجیرش افزوده مى گردد.

کتاب جهاد النفس - وسائل الشیعه

4- عن الصادق (علیه السلام) عن آبائه عن النبى (علیه السلام) فى حدیث المناهى قال : الا و من تولى عرافه قوم اتى یوم القیامه و یداه مغلولتان الى عنقه فان قام فیهم بامر الله اطلقه الله و ان كان ظالما هوى به فى نار جهنم و بئس المصیر.

امام صادق (علیه السلام) از پدران بزرگوارش روایت فرمود: كه پیامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله) در حدیث مناهى فرموده است : آگاه باشید كه هر كس كارگزارى گروهى را به عهده گیرد در روز قیامت با دستانى به گردن زنجیر شده مى آید پس اگر در بین آن گروه به دستور خدا قیام نموده باشد خداوند او را آزاد مى سازد ولى اگر به ستم رفتار كرده باشد در آتش جهنم افكنده مى شود و بد بازگشتگاهى است .

کتاب جهاد النفس - وسائل الشیعه

5- قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله) : مَن اَحَبَّ اَن یتَمَثَّلَ لَهُ الرِّجالُ قِیاماً فَلیتَبَّوأ مقعَدُهُ مِنَ النّار.

رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: کسی که دوست دارد مردم جلوی پای او بایستند، جایگاهش پر از آتش خواهد شد.

بحار الأنوار، ج 73، ص 150

حکمت 150 نهج البلاغه :


مردی از امام (ع) درخواست اندرز کرد و درود خدا بر او فرمود:

مانند کسی مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را با آرزوهای دراز به تاخیر می‌اندازد؛ در دنیا چونان زاهدان سخن می‌گوید، اما در رفتار همانند دنیاپرستان است؛ اگر نعمت‌ها به او برسد، سیر نمی‌شود و در محرومیت قناعت ندارد؛ از آنچه به او رسید شکرگزار نیست و از آنچه مانده زیاد‌ه‌طلب است؛ دیگران را پرهیز می‌دهد، اما خود پروا ندارد؛ به فرمان‌برداری امر می‌کند، اما خود فرمان‌ نمی‌برد؛ نیکوکاران را دوست دارد، اما رفتارشان را ندارد؛ گناهکاران را دشمن دارد، اما خود یکی از گناهکاران است؛ با گناهان فراوان مرگ را دوست نمی‌دارد، اما بر آنچه که مرگ را ناخوشایند می سازد پافشاری دارد؛ اگر بیمار شود پشیمان می‌شود و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانی‌هاست؛ در سلامت مغرور و در گرفتاری ناامید است.

اگر مصیبتی به او رسد به زاری خدا را می‌خواند، اگر به گشایش دست یافت مغرورانه از خدا روی بر می‌گرداند؛ نفس او با نیروی گمان ناروا،‌ بر او چیرگی دارد و او با قدرت یقین بر نفس خود چیره نمی‌گردد؛ برای دیگران که گناهی کمتر از او دارند نگران، و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است؛ اگر بی‌نیاز گردد مست و مغرور شود و اگر تهدیدست گردد، مایوس و سست شود؛ چون کار کند در آن کوتاهی ورزد و چون چیزی خواهد زیاده‌وری نماید؛ چون در برابر شهوت قرار گیرد گناه را برگزیده و توبه را به تاخیر اندازد و چون رنجی به او رسد از راه ملت اسلام دوری گزیند؛ عبرت‌آموزی را طرح می‌کند، اما خود عبرت نمی‌گیرد؛ :Ghamgin: در پند دادن مبالغه می‌کند، اما خود پندپذیر نیست.

سخن بسیار می‌گوید، امار کردار خوب او اندک است؛ برای دنیای زودگذر تلاش و رقابت دارد، اما برای آخرت جاویدان آسان می‌گذرد؛ سود را زیان، و زیان را سود می‌پندارد؛ از مرگ هراسناک است، اما فرصت را از دست می‌دهد؛ ...

مرحوم سید رضی فرموده است: «اگر در نهج‌البلاغه جز این حکمت وجود نداشت، همین یک حکمت برای اندرز دادن کافی بود؛ این سخن، حکمتی رسا و عامل بینایی انسان آگاه و عبرت‌آموز صاحب اندیشه است».

[="Times New Roman"][="Black"]یه استاد خانومی داشتیم درس کارآفرینی و پروژه باهاش داشتم..تازه ارشدش رو گرفته بود و کله اش داغ بود..
.
هی میومد سر کلاس میگفت من اینجوری ام . من اونجوری ام و با کسی شوخی ندارم و کلاسام اینجوریه و اونجوریه و این حرف ها..کلا خیلی جو گیر شده بود..
.

یه روز سر کلاس یکی از بچه ها یه چیزی پروند اینم گفت : همین کارها رو می کنید که این شدید ( یعنی هیچی نشدید )
.
منم گفتم خودت چی شدی؟
.
خلاصه یه 20 دقیقه ای سر همین مسئله با هم بحث کردیم و آخر سر دید حرف من منطقیه..گفت باشه من واقعا خودم به حرف های شما اعتقاد دارم اگر بهتون بی احترامی کردم عذرخواهی میکنم.
.
از اون روز با من افتاده بود سر دنده لج . سر هیچ و پوچ بهم گیر می داد..بهانه های الکی میگرفت..
.
هر جلسه که میومد میگفت اینایی که بی ادبن به هیچ جا نمی رسن . اینایی که با استادشون بد حرف می زنن..
.
اینایی که..
.
می خواست امتحان میان ترم بگیره سوالای من با بقیه فرق داشت.. هر سوالم 10 خط جوابش بود..
.
منم کل کتاب رو بلعیده بودم..تمام سوالات رو کامل جواب دادم فقط یه کلمه هرچی فکر کردم یادم نیومد که جاشو خالی گذاشتم نوشتم ..... شده است.
.
سر همین یه کلمه یه نمره ازم کم کرد از 10 نمره 9 بهم داد.
.
بعدشم گفت اینایی که با ارفاق 9 می گیرن فکر نکنید خبریه . اصل امتحان پایان ترمه..:khandeh!: ممکنه یه نفر درس نخونده باشه ولی دانشجوی مودبی باشه ( ول کن نبود :Nishkhand: ) من بهش 20 میدم.
.
ولی اونایی که تربیت ندارن و بی ادبی می کنن رو هرچی بنویسند بهشون نمره نمیدم..
:khaneh:
.
سر جلسه امتحانم آخر برگم نوشتم " سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او . علمی که ره به حق ننماید جهالت است."
.
اگرچه نمره ی من از همه بیشتر شد ولی یاد صحبت دکتر فرهنگ افتادم که گفت غرور . تعصب . لجاجت موانع رشد و تحول هستند..و ممکنه باعث بشن آدم دست به یه کارهایی بزنه که بعدا نتونه جمعشون کنه..
[/]

[="Arial"][="Green"][=Roboto]وای از زمانی که شهوت بر انسان غلبه نماید و آدمی فرمان عقل را زیرپا گذارد و تسلیم لذت زودگذر گردد.

[=Roboto]وقتی میل به لذتی در انسان قدرت می گیرد، اندیشه ضعیف می شود و قدرت کنترل انسان کاهش می یابد. در چنین موقعی یکی از سوالات اساسی و مهمی که برای جوانان علاقمند به سرنوشت خود، پیش می آید این است که چاره چیست؟ و چه باید کرد؟

[=Roboto]پاسخ این است که در آموزه های الهی راههای عمیق و برجسته ای شمرده شده است، اما یکی از راههائی که فورا نتیجه میدهد، این است که در آن لحظات حساس، انسان به یاد محبوب حقیقی، آن موجود دوست داشتنی که دائما به او محبت میکند، بیفتد... که در دم چشمش باز می شود و بصیرت می یابد و عقل ضعیف شده او برمیگردد.

[=Roboto]نگاه کنید:
[=Roboto]إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (اعراف آیه 201)
كسانى كه پرهيزگارى میكنند، چون از شيطان وسوسه‏ اى به آنها برسد، خدا را ياد میکنند، و در دم بصيرت می يابند.

سلام ممنون از همه ی دوستان به خاطر تجربه ها و درس های اخلاقیشون
[=&quot]
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی :

[=&quot]پس روزگاری می‌ آید که مردم شکم‌ هایشان خدایشان است، موقع نماز و وقت نماز به دنبال شکم هستند. الان نانوایی‌ ها و رستوران‌ ها چه خبر است؟ در خانه‌ ها بعضی در حال ناهار خوردن هستند و فکر نماز نیستند.

[=&quot]کسانی که نماز را در اول وقت نمی‌خوانند نماز آنها را نفرین می‌ کند و می‌گوید خدا تو را ضایع و خراب کند همان طور که تو مرا ضایع و خراب کردی.

[=&quot]به همین خاطر هم هست که این گونه افراد همیشه گرفتار هستند و می‌ گویند آقا من هر کار می‌ کنیم نمی‌ شود این کار، آن کار. این برای این است که نماز اول وقت نمی‌ خوانی و پدر و مادر از دست تو ناراضی هستند.

[=&quot]از ملا می‌ پرسند: چرا هر کار می‌کنیم کارمان به سامان نمی‌ شود؟ [در جواب گفت] برای اینکه نماز اول وقت نمی‌خوانی و نماز هم نفرین‌ تان می‌ کند.

[=&quot]استاد ما مرحوم آقای برهان 65 سال پیش بر روی منبر می‌ گفت و من هنوز یادم هست که می‌ فرمود: آن کسی که نماز مغرب را آن قدر دیر بخواند که آسمان پر از ستاره شود چنین کسی ملعون است.

[=&quot]به همین خاطر هم بود که هنوز توی مأذنه گل دسته قم اذان می‌ گفتند و وسط‌ های اذان بود که آیت‌ الله مرعشی نجفی به رکوع می‌ رفتند یعنی آن قدر نماز را زود شروع می‌ کرد مبادا که ستاره به آسمان بیاید. صبح‌ ها هم همین طور اگر کسی آن قدر نماز صبحش را دیر بخواند که آسمان دیگر ستاره‌ ای نداشته باشد چنین کسی هم ملعون است.

[=&quot]بنابراین دو نفر ملعون هستند: اول آن کسی که آن قدر نماز مغرب را دیر بخواند که آسمان پر از ستاره شود و دوم آن کسی که آن قدر نماز صبح را دیر بخواند که ستاره‌ ای در آسمان باقی نمانده باشد و نزدیک طلوع آفتاب باشد این دو نفر ملعون هستند یعنی از رحمت خدا به دور می‌باشند.

[=&quot]شیخ رجبعلی خیاط می‌ گفت: من هر وقت که نماز می‌خواندم نمازهایی مثل نماز امام زمان یا نماز جعفر طیار از خداوند حاجتی می‌ خواستم یک روز گفتم بگذار یک بار برای خود خدا نماز بخوانم و حاجتی نخواهم شاعر می‌ گوید:

[=&quot]تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن .....................که خواجه خود روش بنده‌ پروری دارد

[=&quot]همان شب شیخ رجبعلی خیاط در عالم خواب دید که به او گفتند چرا دیر آمدی؟ یعنی چه یعنی تو باید 30 سال پیش به فکر این کار می‌ افتادی حالا سر پیری باید بفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نکنی.

[=&quot]ما هر وقت جایی گیر می‌ کنیم و اصطلاحا دم‌‌ مان در تله‌ ای گیر می‌ کند می‌ گوییم خدا. این شعر را استاد من شیخ اکبر برهان 62 سال پیش در مسجد لرزاده بر روی منبر می‌ خواندند و من هنوز به یاد دارم که:

[=&quot]هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی.........چون دردسرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی

[=&quot]ما هر وقت با خدا کار داریم خدا را صدا می‌ زنیم چه قدر خوب است که وقتی هم که کاری نداریم بگوییم خدا.

[=&quot]مباحث آیت الله مجتهدی تهرانی

هیچ وقت زود قضاوت نکنید

و هیچ وقت ظاهر بین نباشیم


لزوم داشتن استاد در بیان استاد دینانی

لزوم رسیدن به خودآگاهی و داشتن پیر طریق

* سؤالی در اینجا مطرح است که سختی کار، خودش را در آن نشان می دهد. و آن اینکه درست است که انسان به خود نزدیک است و حقیقتی به نام عقل را در خودش احساس می کند، اما رفتن به سوی این عالم [باطنی] کار بسیار مشکلی است. جناب حافظ می فرماید:

آخر به چه گویم هست، از خود خبرم چون نیست / وز بهر چه گویم نیست، با وی نظرم چون هست [1]

همان طور که می بینیم، چندین نکته عمیق در این بیت هست. همچنین اقبال لاهوری نیز می فرماید:

اگر زیری ز خود خواهی زبَر شو / خدا خواهی به خود نزدیک تر شو
به تسخیر خود ار افتاده ای طاق / تو را آسان شود تسخیر آفاق [2]

جناب سهروردی هم همین نکته را مطرح کرده و می گوید کسی که اهل ذکر نباشد، درون پیمایی برای او میسر نیست. در اینجاست که سیر و سلوک باطنی ما تنها به هدایت اهل ذکر و پیر ممکن خواهد شد. من می خواستم بیشتر بر روی آیه ای که ملاصدرا به آن اشاره می کند بحث کنیم: « یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ » [3] جناب سهروردی در آیه اهل الذکر گفت پیر کسی است که اهل ذکر باشد. جناب ملاصدرا هم در اینجا صفت یک پیر را خشیّت می داند و می گوید راه [برای سیر الی الله] باز است، اگر با این توشه حرکت کنید؛ یعنی اهل ذکر باشید، اهل خشیت باشید و مشفع باشید. هر کسی که این صفات را دارا باشد پیر خواهد بود و در بین هزاران نفر، شاید یک نفر هم پیدا نشود که این صفت در او وجود داشته باشد. آیا این بیانات، جایگاه پیر و پیرگرایی به عنوان یکی از ارکان سیر و سلوک را نشان نمی دهد؟

یقیناً همین طور است. همان طور که عرض کردم، پیر همان انسان کامل است. پیر، یعنی انسانی که این راه را رفته، سختی های آن را به خود دیده، خطرها را به جان خریده و از راه و رسم منزل ها بی خبر نیست؛ «که سالک بی خبر نبوَد ز راه و رسم منزل ها» [4] . خود پیغمبران پیران طریق اند، همچنین اولیاء خداوند نیز پیران طریق محسوب می شوند. البته اینکه چگونه می توان اولیاء خدا را شناخت بحث دیگری است و ما در اینجا فقط آنها را توصیف می کنیم. انبیاء خداوند [در طول تاریخ] بوده اند و کتب آسمانی این را نشان داده است. آثارشان نیز همچنان در دست ما هست. اولیاء و بزرگان طریقت نیز بوده اند و آثارشان خوشبختانه در دست ماست. این افراد راه و رسم منزل ها را می دانسته و این راه را طی کرده اند. اگر ما نیز با کلمات آنها آشنا شویم و به آنها اتصال پیدا کنیم، می توانیم این راه را برویم. ولی همان طور که قبلاً عرض کردم، شرط اول آن است که خودآگاهی پیدا کنیم. مادامی که ما خود را نشناسیم و ندانیم که راه باطن، راه درون خودمان است [طی طریق ممکن نخواهد شد]. قبلاً عرض کردم که ما معمولاً راه باطن را در بیرون جستجو می کنیم، در حالی که راه باطن در بیرون نیست. شما شعری از حافظ خواندید، اجازه دهید من بیت دیگری نیز از او بخوانم. حافظ که مرد عجیبی بوده است و خداوند او را رحمت کند می فرماید:

حضوری گر همی خواهی ز خود غافل مشو حافظ / متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها [5]

شناخت حق با خودآگاهی و انتخاب پیر - دکتر دینانی

اگر حضور می خواهی به سراغ خودت برو! حضور را باید در خودت پیدا کنی و این بسیار مهم است. سهروردی نیز همین را می گوید. به نظر من حافظ همه سهروردی را خوانده بوده و این حرف را هم از او گرفته است. چون تمام پیام سهروردی – که شما هم به آن اشاره کردید – [توجه به] مقام حضور انسان است. و حضور، همان باطن انسان است، چیزی که دنیای امروز نمی خواهد به آن گوش دهد. امروز وقتی از باطن صحبت می کنیم، اهل ظاهر – که تا گلو در امور ظاهری مستغرق اند – اصلاً به آن توجه نمی کنند. وقتی از باطن با آنها صحبت می کنیم، گمان می کنند که منظور از باطن همان اعضای باطنی [و داخل بدن] خودشان است. اما اعضا که باطن نیستند! بارها گفته ایم که باطن، سرّ سویدای آدمی است. به نظر من حتی عقل هم از مراحل باطن است. ما باید به سرّ سویدا و ادراکات درونی خودمان توجه کرده تا راه باطن را پیدا کنیم. وقتی به باطن خودمان توجه کردیم، باطن کلمات بزرگان را نیز خواهیم فهمید. شعر مولانا را ممکن است همه کس بخواند، ولی هر کس محتوای آن را به خوبی نمی فهمد. بعضی از تفسیرهایی که برای اشعار مولانا گفته می شود، بر اساس ظاهر آن بوده است. چون [شخص مفسر] اهل ظاهر است، [از شعر مولانا نیز] بیش از ظاهر نمی فهمد. برای شعر حافظ هم همین طور است. در شعر حافظ هم بستگی دارد چه کسی این شعر را می خواند. وقتی من می گویم «حضوری گر همی خواهی، ز خود غافل مشو حافظ» یک فرد اهل ظاهر، «حضور» را چگونه معنی خواهد کرد؟ [حتماً] فکر می کند حضور به این معناست که در جمعی بنشیند و بگوید و بخندد! اما این [معنای] حضور نیست.

گوش دنیای امروز به باطن کم بدهکار است؛ یعنی کمتر به باطن توجه می کند. شاید هم همیشه این طور بوده است. البته همان طور که عرض کردم منظور این نیست که فقط به باطن توجه کنیم. ما باید دو چشم داشته باشیم؛ هم چشم باطنی و هم چشم ظاهری. اگر با این دو چشم کار نکنیم، گرفتار خواهیم بود. به باطن محض رفتن و غفلت از ظاهر، خطر است؛ غرق ظاهر شدن و غفلت از باطن نیز خطر است.

پی نوشتها:

[1] حافظ، غزلیات، غزل شماره 27

[2] اقبال لاهوری، زبور عجم، تمهید. اصل شعر چنین بیان شده است:
اگر زیری ز خود گیری زبر شو / خدا خواهی به خود نزدیک تر شو
به تسخیر خود افتادی اگر طاق / تو را آسان شود تسخیر آفاق

[3] قرآن کریم، سوره الانبیاء، آیه 28 « یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ ؛ آنچه فرا روی آنان و آنچه پشت سرشان است می داند و جز برای کسی که [خدا] رضایت دهد شفاعت نمی کنند و خود از بیم او هراسانند. »

[4] اشاره به بیتی از غزل شماره 1 دیوان حافظ، آنجا که می گوید:
به مِی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

[5] حافظ، غزلیات، غزل شماره 1

بسمه تعالی

دریچه ورود به عالم غیب

* جناب محیی الدین انسان کامل را از وجهی که به عالم غیب متصل است، در شأن ولایت دانسته و آن را ولیّ کامل خدا می نامد و نیز از بُعدی که به عالم خارج ارتباط دارد، او را در شأن نبوت دانسته و نبی اطلاق می کند. اگر نبوت با سیاست و احکام نیز همراه باشد آن را رسالت می خواند. جناب سهروردی هم در تفسیر آیه « فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ » [1] عبارتی به همین مضمون دارد. ایشان به این آیه خیلی علاقه مند بوده و آن را [در آثار خود] بسیار تکرار کرده است. هر دوی این بزرگواران معتقدند که انسان از وجهی که ولیّ خداست، در خداوند مندک است؛ یعنی نمی توان میان او و خداوند حدی قائل شد. اما انسان از آن وجه که نبی است، باید با عالم خارج مشابهتی داشته باشد. استاد! آیا با این فرض ما می توانیم ساحت ولایت را یک ساحت الوهی در نظر بگیریم؟

مسأله بسیار عمیقی را مطرح کردید، اما اجازه بفرمایید که من در اینجا توضیح بیشتری بدهم. وقتی شما از ابن عربی نقل کردید که انسان دو جنبه ظاهر و باطن یا دو جنبه غیب و شهود یا دو جنبه مُلک و ملکوت و یا دو جنبه نبوت و ولایت دارد – همه اینها عبارت اخری یکدیگرند – لازم است که من هم توضیحی بدهم، چرا که در این تعبیر خیلی سوء تفاهم می شود. وقتی برای اشخاص از غیب و شهود و ظاهر و باطن صحبت می کنیم، گمان می کنند که جهان غیب و شهود دو جهان بیرونی اند که اگر مثلاً از طرف یمین برویم به طرف غیب و اگر از سمت یسار برویم به طرف ظاهر رفته ایم. اشتباه از همینجا شروع می شود. از آنجا که انسان ظاهر بین است، غیب و شهود را نیز می خواهد در بیرون از خودش پیدا کند. تمام اشکالات ناشی از این است که انسان بیش از آن که درون بین باشد، بیرون بین است. البته انسان باید بیرون بین هم باشد. من نمی خواهم بگویم که انسان بیرون را نبیند! چون انسانی که بیرون را نبیند کور است و دچار مشکل خواهد شد. ولی نباید بیرون بینی را به بهای از دست دادن درون جدی بگیرد؛ یعنی درون بینی را فدای بیرون بینی نکند و بلعکس. ولی ما تا از ظاهر و باطن صحبت می کنیم، ذهن انسان ها به سمتی می رود که ببینند از کدام جهت به غیب بروند و از کدام طرف به ظاهر برسند. این طرز فکر به طور کلی اشتباه است.

دریچه ورود به عالم غیب

برای اینکه انسان غیب و شهود، یا به تعبیر واضح تر ظاهر و باطن و یا همان طور که شما فرمودید، ولایت و نبوت را درک کند، بهترین راه آن است که بیرون را برای یک لحظه در پرانتز قرار داده و به خودش مراجعه کند. مراجعه به خود یعنی چه؟ یعنی خودش را یک لحظه حضوراً دریابد. آنگاه خواهد دید که خودش وجهی به بیرون دارد که بر اساس آن ماه و آفتاب و خیابان را می بیند، غذا و آب می خورد، زن و بچه و رفیق دارد و … . این بیرون انسان است. اما همین خود، یک درون هم دارد؛ یک حالات باطنی هم دارد. در سرّ سویدای خویش شاید حالات و افکاری داشته باشد که به هیچ کس نگفته است و چیزهایی در درون اش است که در هیچ کجای دیگر نیست. اگر انسان این دو نگاه را داشته باشد و بداند که هر دو نگاه مربوط به خود اوست، [آنگاه با معنای غیب آشنا خواهد شد]. آنجا هم که خداوند فرموده است: « أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ » [2] ما برای شما دو چشم قرار دادیم، [اشاره به همین نکته دارد]. درست است که ما دو چشم ظاهری داریم، ولی در این آیه یکی از این دو چشم اشاره به چشم باطن است. درست است که دو چشم ما ظاهر را می بینند، اما همین دو چشم می توانند باطن را هم ببینند، به شرطی که در درون برویم! البته درون رفتن برای بسیاری از اشخاص سخت است.

حالا با این مقدمات چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم برای اینکه انسان بتواند عالم غیب را بفهمد، باید به باطن خودش برود. اجازه دهید من این مسئله را خیلی ساده کنم که مردم فکر نکنند که «غیب» چیز عجیب و غریبی است! چون مردم فکر می کنند که غیب یک چیز عجیب و غریب است. بله! هم عجیب و غریب است و هم عجیب و غریب نیست! من آن را برای شما ساده می کنم. شما همه اعضای بدن خود را می توانید ببینید، از جمله دست و چشم و گوش و دیگر اعضا و جوارحی که دارید. حتی لباس خود را اندازه می گیرید و می بینید که به چه قامتی هستید. همچنین حواس خودتان را نیز به واسطه اینکه محسوس آن در بیرون است می بینید. البته ممکن است بگویید که من دیدن خودم را نمی بینم! شما چشم خودتان را می توانید در آینه ببینید، ولی دیدن خود را نمی توانید ببینید. من اگر از شما بپرسم که آیا می توانید «دیدنِ خود» را ببینید، چه جوابی به من خواهید داد؟ آیا شما دیدن خودت را میبینی؟ شنیدن خودت را می شنوی؟ [مسلماً پاسخ خواهید داد که] نه! اما می توانید به من اینگونه جواب دهید که دیدن خودم را در محسوسات می بینم. وقتی به چیزی نگاه می کنم، درست است که دیدن خود را نمی بینم، ولی آن [شیء] مرئی را می توانم ببینم. پس دیدن من در محسوسات تجلی پیدا می کند.

حال اگر از شما بپرسم که آیا عقل خود را می توانید ببینید، چه جوابی خواهید داشت؟ آیا شما می توانید عقل خود را ببینید و به آن دست انداخته و بر او احاطه پیدا کنید؟ اصلاً آیا می توان به عقل احاطه پیدا کرد؟ [حقیقت این است که] او بر شما احاطه دارد، نه شما بر او! ممکن است بگویید که عقل خودم را نمی توانم ببینم، اما آن را در معقول می بینم؛ چنانکه دیدن خود را نمی توانستم ببینم، اما آن را در مرئی می دیدم. من اکنون خواهم پرسید که معقول شما کجاست؟ آیا معقول را می توانید ببینید؟ در اینجاست که حتی معقول را هم نمی توانید ببینید! نه عقل را می توان دید و نه معقول را. امر معقول، معقول است و دیدنی نیست. بنابراین هم عقل خود و هم معقول خود را نمی توانید ببینید، در حالی که هم عقل دارید و هم معقول! و این غیب شماست. من می خواهم [معنای] غیب را برای مردم روشن کنم تا از آن وحشت نکنند و نپندارند که غیب، جای سیاه و عجیب و غریبی است! خیر! غیب شما، عقل شماست. اما جهان عقل – که جهان غیب شماست – جهانی بس بیکرانه است. در درون عالم غیب شما – که همان عقل است – غیب هایی نهفته است. این وادی آنچنان بیکرانه است که می توانید در اینجا به غیب اندر غیب اندر غیب و پرده اندر پرده اندر پرده دست بیابید. تا جایی که خود عقل بگوید من ناتوان شدم. بله! خود عقل در جایی به ناتوانی اش پی خواهد برد.

این همان راه غیب است که شما باید آن را از درون خود پیدا کنید. وقتی من از غیب و ظاهر می گویم، شما به بیرون نگاه می کنید و می گویید از این طرف باید به غیب رسید یا از آن طرف؟! از تمام جهات ششگانه، چه به آسمان روی، چه به اعماق زمین بروی به غیب نخواهی رسید. اگر با انواع قمرها و شاتل ها به اعماق فضا بروید، یا یک چاه بکنید و به اعماق زمین بروید، آیا به غیب می رسید؟ والله نخواهید رسید! به هر جهتی که بروید، آسمان همین رنگ است. پس از چه طریقی باید به عالم غیب رفت؟ از درون خودت! همان طور که من مثال زدم، درون هم چیز عجیب و غریبی نیست. وقتی شما به سمت عقلانیت بروید، به سمت غیب رفته اید. عقل برای شما «دریچه» غیب است و نمی توانید آن را لمس کنید. وقتی وارد عالم عقل خود شدید، به عالم غیب که لایتناهی است پا گذاشته اید. حال برگردیم به پرسش شما. سؤال شما در ابتدای بحث چه بود؟

* اینکه نسبت ولایت و نبوت با ظاهر و باطن چیست؟

بله، ظاهر و باطن. برای رفت به باطن – که همان ولایت است – باید از درون وارد شد. از درون رفتن نیز نوعی صعود است که عرفا به آن «قوس صعود» می گویند؛ صعود به حق و لایتناها. اما خیلی از مردم معنای ولایت را نفهمیده اند. ولایت، رفتن به باطن، سرّ سویدا و جهان لایتناهی است. اما نبوت، سیر معکوس از آن عالم لایتناهی است. البته نبی هم کسی است که ولایتش تمام باشد. هیچ پیغمبری بدون ولایت، پیغمبر نیست و هر نبی به اندازه ولایتش نبی است. هر ولیّ به اندازه ای که در باطن سیر کرده و مراحل غیر را طی نموده است می تواند نبی باشد. به همین خاطر است که مراتب انبیاء یکسان نیست. مراتب انبیاء به اندازه مراتب ولایتشان است. انبیاء به اندازه ای که در جهان درون و غیبی سیر و صعود کرده اند می توانند باز گردند. بازگشت از غیب به ظاهر را «نبوّت» می نامند و «نبی» آن کسی است که از باطن و سرّ سویدا و مکمن غیب به جهان ظاهر می آید و با مردم گفتگو کرده و آنها را دعوت می کند. پس نبوت، آمدن به ظاهر است و ولایت، رفتن به باطن می باشد.

اما کدام یک برتر و بالاتر است؟ آیا به طرف باطن رفتن مهم تر است یا به طرف ظاهر آمدن؟ هر دو مهم است اما کدام بالاتر است؟ عرفا، ولایت و رفتن به باطن را «یلی الرّب» به معنای به طرف حق رفتن می نامند. همچنین نبوت را «یلی الخلق» به معنای به سوی خلق آمدن نامیده اند. در اینجا «سوی» است که فرق دارد. ولایت، جهت حقّانی و رو به سوی حق دارد، ولی پایان نبوت رسیدن به خلق است. درست است که نبی از حق می آید، اما می خواهد به خلق برسد. در ولایت نیز درست است که از خلق حرکت می کند، اما میخواهد به حق برسد. نبوت و ولایت دو سیر بوده که هر دو به هم وابسته و پیوسته است. به عبارت دیگر این دو معنی، دو قوس و یا دو نیم خط دایره هستی را تشکیل می دهد، اما سیر باطنی سیر به مقام غیب و ولایت است و از باطن به ظاهر آمدن نیز نبوت است. این دو دایره صعود و نزول، همان دایره هستی انسان است. انسان کامل با این دو نیم دایره تکمیل می شود. انسان کامل کسی است که این دایره را طی کرده و یک دور هستی را در نوردیده است. اگر در یکی از این دو سیر نقص باشد، انسان کامل نخواهد شد.

پی نوشتها:

[1] قرآن کریم، سوره النحل، آیه 43 « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ؛ اگر خود نمی دانید، از اهل کتاب بپرسید، که ما پیش از تو به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را که به آنها وحی می فرستادیم. »

[2] قرآن کریم، سوره البلد، آیه 9 و 10 « أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ ؛ آیا برای او دو چشم نیافریده ایم؟ » « وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ ؛ و یک زبان و دو لب؟ »

بسمه تعالی
شفاعت در کلام استاد دینانی

شفاعت؛ حقیقت تکوینی

* سؤال بعدی ما راجع به شفاعت است. همان طور که حضرتعالی فرمودید، عقلی که از ساحت آستان قدس الهی تنزل می کند و تجافی هم ندارد، مرحله به مرحله جلوه های خویش را نشان خواهد داد. در اینجا نکته ای بدست می آید و آن اینکه عقل در هر مرحله از تنزل خویش که انسان بتواند تصور کند، یکنواختی و یگانگی اش محفوظ می ماند. این نکته چنین می رساند که حقیقت عقل، همان گوهر شریف و قدسی است که خداوند او را آفریده و قسم می خورد که عزیزتر و شریف تر از تو نیافریده ام. تجلی این عقل هم چنانکه فرمودید، وحی است. شاید با جمع کردن بیانات نبی اکرم (ص) که فرمود «اول ما خلق الله نوری» و «اول ما خلق الله العقل» نیز بتوان به این نتیجه رسید.

جناب ملاصدرا به زیبایی در ذیل آیه « یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ » [1] به موضوع شفاعت می پردازد. انسانی که از طرف خدا می آید، آنچه نیاز بشر است را با خود می آورد. در واقع نبی آمده است که نیاز بشر را تأمین بکند. اسماء و صفات الهی حامل ارزاق مادی و معنوی جوامع بشری هستند، بنابراین انسان به هر نحوی که به حامل این اسماء و صفات متوسل شود، دقیقاً به این معناست که به خداوند متوسل شده است. در حقیقت اینجا یک قاعده بدست می آید و آن اتحاد عاشق با معشوق و محب با محبوب است. اگر ما این قاعده را بپذیریم، آیا بحث شفاعت – که در مورد این موضوع هم شبه افکنی زیاد شده است – حل می شود یا خیر؟

شفاعت - دکتر دینانی

بعضی از افراد بحث شفاعت را مشکل دانسته اند، در حالی که هیچ مشکلی در آن نیست. علت این موضوع هم آن است که مردم تصور درستی از شفاعت ندارند. شفاعت اگر در مقام لفظ باشد، به نحوی که شما لفظاً بگویید که من تو [= معصوم] را شفیع قرار دادم و به تو متوسل می شوم اما در باطن شما چیزی [متناسب با آن لفظ] نباشد، لقلقه لسان خواهد بود. شفاعت یک امر واقعی و نفس الامری است. اصلاً شفاعت یک حقیقت است و حتی به شما عرض می کنم که [سیر کمالی انسان] اصلاً بدون شفاعت نمی شود.

ببینید! انسان در باطن خود به حق تعالی وصل است و با او معیّت دارد. «حق» با ماست: « وَهُوَ مَعَكُمْ » [2]. این معیّت در انسان کامل [متحقق] شده به طوری که انسان ها هر چقدر هم که ناقص باشند، باز هم به انسان کامل وصل اند. انسان ها از نظر باطن به یک کمال وصل اند و به هیچ وجه از [منبع] کمال منقطع نیستند. ما منقطع و وانهاده شده نیستیم! بعضی گمان می کنند که انسان وانهاده و در این عالم پرت شده است! شاید هم بعضی از فیلسوفان غربی چنین تعبیری داشته اند که در اذهان نیز به غلط چنین تصوری به وجود آمده است. اما ما پرت نشده ایم و از منبع هستی منقطع نیستیم. ما در باطن به منبع هستی وصل بوده و به حق تعالی اتصال داریم.

چنانچه ما به این اتصال آگاهی پیدا کنیم، در آن صورت است که وصل خواهیم شد. شفاعت نیز بدین معناست که من به یک حبل متین اتصال دارم و این حبل متین من را به بالا می برد. منتها [شفاعت] باید با آگاهی توأم باشد. شفاعت آن جایی است که من به آن حبل متینی که از باطن و سرّ سویدای من به مکمن غیب اتصال واقعی و نفس الامری دارد، آگاهی داشته باشم. [باید بدانم که] من این نردبان و این رشته محکم را به دست گرفته و بالا می روم. من [به منبع هستی] وصلم و هیچ گاه از آن منقطع نبوده ام!

مردمی که خود را منقطع می دانند، در [ساحت] آگاهی خود منقطع هستند. حتی کفار نیز منقطع از حق نیستند، بلکه در آگاهی منقطع اند. یک کافر به حسب مقام تکوین از حق تعالی جدا نیست، بلکه خودش [این اتصال را] ندانسته و نادان است. در شخص کافر، یک عناد و یک دشمنی و کفر جلوی چشم او را گرفته است، اما اگر این پرده عناد و کفر برداشته شود، خواهد دید که در باطن [به حق تعالی] وصل است. در این هنگام اگر دست شما به آن رشته شفاعت رسید، خود به خود شما را [به مراتب بالا] خواهد برد، چرا که شفاعت یک امر تکوینی است. پس لازم است که انسان این حجاب ها و عنادها را بردارد. این أنانیت ها و نفسانیت هاست که هر لحظه ما را از آن رشته محکمی که در باطن به آن وصل هستیم دور می کند. شفاعت، خود به خود وجود دارد و یک امر اعتباری نیست! شفاعت یک امر اعتباری و لفظی نیست، بلکه یک امر تکوینی است.

پی نوشتها:

[1] قرآن کریم، سوره الانبیاء، آیه 28 : « یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ ؛ آنچه فراروی آنان و آنچه پشت سرشان است می داند و جز برای کسی که [خدا] رضایت دهد، شفاعت نمی کنند و خود از بیم او هراسان اند. »

[2] قرآن کریم، سوره الحدید، آیه 4 : « هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ؛ اوست آن کس که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید آن گاه بر عرش استیلا یافت. آنچه در زمین درآید و آنچه از آن برآید و آنچه از آسمان فرود آید و آنچه در آن بالا رود [همه را] می داند. و هر کجا باشید او با شماست، و خدا به هر چه می کنید بیناست. »

Im_Masoud.Freeman;675855 نوشت:
[=Times New Roman]یه استاد خانومی داشتیم درس کارآفرینی و پروژه باهاش داشتم..تازه ارشدش رو گرفته بود و کله اش داغ بود..
.
هی میومد سر کلاس میگفت من اینجوری ام . من اونجوری ام و با کسی شوخی ندارم و کلاسام اینجوریه و اونجوریه و این حرف ها..کلا خیلی جو گیر شده بود..
.

یه روز سر کلاس یکی از بچه ها یه چیزی پروند اینم گفت : همین کارها رو می کنید که این شدید ( یعنی هیچی نشدید )
.
منم گفتم خودت چی شدی؟
.
خلاصه یه 20 دقیقه ای سر همین مسئله با هم بحث کردیم و آخر سر دید حرف من منطقیه..گفت باشه من واقعا خودم به حرف های شما اعتقاد دارم اگر بهتون بی احترامی کردم عذرخواهی میکنم.
.
از اون روز با من افتاده بود سر دنده لج . سر هیچ و پوچ بهم گیر می داد..بهانه های الکی میگرفت..
.
هر جلسه که میومد میگفت اینایی که بی ادبن به هیچ جا نمی رسن . اینایی که با استادشون بد حرف می زنن..
.
اینایی که..
.
می خواست امتحان میان ترم بگیره سوالای من با بقیه فرق داشت.. هر سوالم 10 خط جوابش بود..
.
منم کل کتاب رو بلعیده بودم..تمام سوالات رو کامل جواب دادم فقط یه کلمه هرچی فکر کردم یادم نیومد که جاشو خالی گذاشتم نوشتم ..... شده است.
.
سر همین یه کلمه یه نمره ازم کم کرد از 10 نمره 9 بهم داد.
.
بعدشم گفت اینایی که با ارفاق 9 می گیرن فکر نکنید خبریه . اصل امتحان پایان ترمه..:khandeh!: ممکنه یه نفر درس نخونده باشه ولی دانشجوی مودبی باشه ( ول کن نبود :Nishkhand: ) من بهش 20 میدم.
.
ولی اونایی که تربیت ندارن و بی ادبی می کنن رو هرچی بنویسند بهشون نمره نمیدم..
:khaneh:
.
سر جلسه امتحانم آخر برگم نوشتم " سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او . علمی که ره به حق ننماید جهالت است."
.
اگرچه نمره ی من از همه بیشتر شد ولی یاد صحبت دکتر فرهنگ افتادم که گفت غرور . تعصب . لجاجت موانع رشد و تحول هستند..و ممکنه باعث بشن آدم دست به یه کارهایی بزنه که بعدا نتونه جمعشون کنه..
با سلام و احترام:

ببخشيد خيلي عذر مي خواهم

اما

استاد شما در مقام استادي خويش گرچه

اشتباهاتي داشتند،بخاطر جايگاهي كه در تعليم دارند بسيار بسيار محترمند

هر كسي در چنين جايگاهي باشد ارزش احترام را دارد

شايد مي شد از طريق ديگري غير از صراحت به ايشان تذكر داد

گرچه انتقامي هم كه ايشان گرفتند خيلي سخت بوده است!!!!!

بسمه تعالی

بالاترین ذکر

سوال: می‌خواهیم برویم اصفهان،‌ یک ذکری یک دعایی یادمان بدهید.

آیت‌الله بهجت اعلی الله مقامه:
اصفهان یا مازندران یا خراسان، فرق نمی‌کند. بالاترین ذکر، همین ذکری است که عرض می‌کنم: نیت بکند که اگر خدا به او صد سال عمر داد، یک دفعه عالماً عامداً مختاراً معصیت خدا را نکند. این بالاترین ذکر است. ذکر عملی است! اگر همه ما این ذکر را داشته باشیم، همه ما با فضل خدا اهل بهشتیم، اگر این ذکرمان دوام داشته باشد. دوامش هم [به این است که] اگر حدوث داشته باشد، دوام دارد.
چرا؟! به جهت اینکه لطف خدا بیشتر است؛ «من تقرب الیّ شبراً تقربتُ الیه باعاً؛ هر که وجبی به من نزدیک شود؛ یک باع به او نزدیک می‌شوم».
خدا بیشتر می‌خواهد که بنده نزدیک او برود، از اینکه بنده بخواهد دوست داشته باشد نزدیک خدا برود، که نمی‌داند نزدیک خدا چه می‌شود و چه هست و چی می‌بیند. بهشت می‌بیند؛ همیشه.

به نام خدا

نم نم باران بود و من شنيده بودم هنگام بارش باران دعا مستجاب است،دعا كردم خدايا ميشه يكي از آياتت را به من نشان بدهي ؟

هر چه منتظر ماندم خبري نشد،نمي دونم منتظر چي بودم،رسيدم به دانشكده و وارد كلاس شدم،از قضا كمي دير رسيده بودم

شنيدم كه استاد مي گفت:باران يكي از ايات الهي است،ما كوريم وگرنه آيه بودنش را درك مي كرديم!!!!!

محبت اهل‌بیت علیهم‌السلام حتّی برای کافر نافع است

بسمه تعالی

آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه:
مودت و محبت اهل‌بیت علیهم‌السلام حتی برای کافر نافع است. در بالای ایوان طلای حضرت امیر علیه‌السلام نوشته شده است: «قالَ رَسُولُ الله‏ِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: لَوِ اجْتَمَعَ الناسُ عَلی حُب عَلِی بن أَبِی طالِبٍ علیه‌السلام، لَما خَلَقَ الله‏ُ النارَ؛ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر همه‌ مردم بر محبت علی علیه‌السلام گِرد می‌آمدند، هرگز خداوند آتش جهنم را نمی‌آفرید».[1]

و نیز در روایتی به نقل از امیر مؤمنان علیه‌السلام آمده است: «فَاسْتَزَدْتُهُ فَزادَ لِی مُحِبی الْمُحِبینَ؛ از رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خواستم که زیاده کند، دوستانِ دوستان علی علیه‌السلام را نیز بر آن افزود».

قطعاً کافر مُحِب و غیرمُحِب علی و اهل‌بیت علیهم‌السلام در عذاب با هم فرق دارند، هرچند کافر استحقاق عذاب و خلود جهنم را دارد، اما آیا فعلیت عذاب هم برای او ثابت است؟!

در محضر بهجت، ج٢، ص٣٠٢

[1]. ر.ک: بحارالانوار، ج٣٩، ص٢۴٨، ٢۴٩ و ٣٠۵؛ ارشادالقلوب، ج٢، ص٢٣۴؛ بشارةالمصطفی، ص٧۵؛ تأویل‌الآیات، ص۴٨۶؛ العددالقویة، ص٢٠٢؛ عوالی‌اللّئالی، ج۴، ص٨۶؛ کشف‌الغمّة، ج١، ص٩٩؛ کشف‌الیقین، ص٢٢۵؛ نهج‌الحق، ص٢۵٩.

محبت اهل بیت علیهم السلام به روایت اهل سنت

بسمه تعالی
زمخشری، صاحب تفسیر کشّاف به اسناد خود از پیامبر اکرم صلی‏‌الله‏‌علیه‏‌وآله‏‌وسلم نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «فاطِمَةُ مُهْجَةُ قَلْبی، وَ ابْناها ثَمَرَةُ فُؤادی، وَ بَعْلُها نُورُ بَصَری، وَ الأَئِمةُ مِنْ وُلْدِها اُمَناءُ رَبّی حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِهِ، مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ نَجی، وَ مَنْ تَخَلّفَ عَنْهُمْ هَوی؛ فاطمه، جان دل، و دو پسر او میوه‏ دل، و شوهرش نور چشم من، و امامانی که پسران او هستند امانت‏‌داران پروردگار و رشته‏‌های کشیده شده بین او و خلق می‏‌باشند. هر کس به آنها چنگ بزند نجات می‏‌یابد، و هر کس از آنان عقب بماند، هلاک می‏‌گردد».[1]

همچنین گفته شده است که این ابیات را زمخشری سروده است:

کثُرَ الشک وَ الْخِلافُ فَکل مُدعِی الْفَوْزِ بِالصراطِ السوِی

فَاعْتِصامی بِلا إِلهَ سِواهُ ثُم حُبی لاِءَحْمَدَ وَ عَلِی

فازَ کلْبٌ بِحُب أَصْحابِ کهْفٍ کیفَ أَشْقی بِحُب آلِ النبِی؟![2]

در محضر بهجت، ج۳، ص۱۷۰

[1]. بحارالانوار، ج۲۹، ص۶۵۰؛ الصراط‌المستقیم، ج۲، ص۳۲؛ الصوارم‌المهرقة، ص۳۳۷؛ نهج‌الحق، ص۲۲۷.

[2]. ر.ک: الکنی و الالقاب، ج۲، ص۲۹۹؛

تردید و اختلاف بسیار است و هرکس ادعا می‏‌کند که به راه راست رستگار گردیده است.

ولی من به لااله‌الاالله‏ سپس به محبت به احمد صلی‏‌الله‏‌علیه‏‌وآله‏‌وسلم و علی علیه‏‌السلام چنگ زده‏‌ام.

چگونه می‏‌شود که سگی به‌خاطر دوست داشتن اصحاب کهف رستگار گردد، ولی من با محبت خاندان پیامبر علیهم‏‌السلام شقاوتمند شوم؟!

به نام خدا

و خداوند عالم را در شش روز آفريد،سپس مشتي خاك برداشت و از آن گلي ساخت

جسم آدم بود و سپس از روح خويش در آن دميد،آنگاه انسان شد

گاهي كه به مضمون اين ايات مي انديشم،به نظرم مي رسد

كه مقدمات انسانيت از خود انسانيت طولاني تر و سخت تر است

براي اينكه از خودمان انسان بسازيم بايد مقدمات فراواني بچينيم.

شايد اولين قدم ،رفع موانع انسان شدن باشد و براي اين كار بايد

موانع را شناخت و از سر راه برداشت.


بنام خدا

همه انبیاء و اوصیاء الهی آمده اند تا به ما بگویند برای رضای خدا یک قدم به جلو بر دارید ...

و آن یک قدم می تواند همین باشد که اوقات خاص را واقعاً برای خدا خالی کنیم. یکی از آن اوقات خاص، وقت نماز است. ممارست بر این قدم صدق، مقدمه گامهای دیگر در همه آنات و لحظات را فراهم می سازد. التماس دعا ...:Gol:

بسمه تعالی

دستور العمل عارفی به یک زن برای درمان بد اخلاقی شوهرش

زن نمی دانست که چه بکند؟
خلق و خوی شوهرش او را به تنگ آورده بود، همیشه می گفت و می خندید ، با بچه ها خوش و بش می کرد، ولی مدتی بود با کوچکترین مسئله عصبانی می شد و داد و فریاد می کرد !!!
زن روزی به نزد عارفی رفت تا از او کمک بگیرد، زن از عارف دستوری خواست تا شاید چاره ی کارش شود !
عارف نگاهی به زن کرد و گفت : چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است.
ببر کوهستان !! آن حیوان بسیار وحشی است !! و هر وقت تار مویی از سبیل ببر وحشی را آوردی دستوری به تو می دهم تا شوهرت با تو مهربان شود .... زن با ناامیدی به خانه اش برگشت؛ غذایی با گوشت آماده کرد و روانه ی کوهستان شد ، خود را به نزدیکی غار رساند ، از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد .. آن شب ببر بیرون نیامد!
چندین شب به همین منوال گذشت هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد ، بلاخره ببر وحشی غرش کنان از غار بیرون آمد و ایستاد و به اطراف نگاه کرد!
هر شب که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند ....
چهار ماه طول کشید تا ببر به واسطه ی بوی غذا به زن نزدیک شد ، و آرام آرام شروع به خوردن کرد . مدتی گذشت...
طوری بود که ببر بر سر راه زن می ایستاد و منتظر می ماند، زن خود را به ببر نزدیک تر میکرد و سر او را نوازش می کرد و با ملایمت به او غذا می داد.
با وجود دشواری و سختی راه ، هر شب آن زن برای ببر غذا می برد و سر او را در دامن خود می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می کشید ...!
بلاخره یک شب زن با ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند، و شادمان نزد آن عارف رفت .... فکر می کنید آن عارف چه کرد؟
نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود ..
زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید. عارف با خونسردی رو به زن کرد و گفت:آیا ”مرد تو " از آن ببر کوهستان بدتر است؟
تو نیرویی داری که از وجود آن بی خبری!
با صبر و حوصله، عشق و محبت توانستی آن حیوان را رام کنی !!! مهار خشم شوهرت در دستان توست، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز. آری توانایی انسان شگرف است.

استاد;692938 نوشت:
با صبر و حوصله، عشق و محبت توانستی آن حیوان را رام کنی !!! مهار خشم شوهرت در دستان توست، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز. آری توانایی انسان شگرف است.

با سلام و عرض ادب:

استاد گرامی این توصیه زمانی کارگر می افتد که زن فرشته ای مهربان باشد

اما اگر او هم ببری چونان همسرش باشد زندگی ها این می شود که می بینیم!!!!

لذا انسان چه مرد و چه زن تا مهار قوه غضبیه را به دست عقل نگرفته باشد(در سایه تزکیه نفس)

امکان ندارد بتواند در مقابل اعمال خشم کسی صبر کند و مقابله به مثل ننماید.

بسمه تعالی

رمز ملاقات سید عبدالكریم كفاش

سید عبدالكریم پینه دوز هفته ای یك بار به محضر امام زمان(عج) می رسید رمز ملاقات دیدارش چه بود؟ همین سوال را از خودش پرسیدند. فرمود: شبی پیغمبر ختمی مرتبت (ص) را در عالم رؤیا زیارت كردم. گفتم: یا جداه، یا رسول ا... من خیلی علاقه دارم خدمت آقا زاده شما برسم، چه كنم؟ هر دری را می زنم نمی شود. جدم فرمود: سید عبدالكریم ،فرزندم، روزی دوبار؛ اول صبح و اول شب می نشینی وبرای حسینم گریه می كنی، اگر می خواهی به خدمت امام زمان برسی این برنامه را انجام بده.

می گوید این برنامه را یك سال ادامه دادم. صبحها می نشستم وخودم برای خودم روضه كربلا می خواندم، غروب هم می نشستم مقتل می خواندم وگریه می كردم. یك سال كه از این جریان گذشت دیدم دیگر در باز شد.

یكی از عبادات عالیه واعمال امام زمان(عج) همین است؛ اول صبح ودم غروب گریه می كند برای امام حسین(ع).اگر كسی این عمل را انجام داد، با امامش همكار می شود، هم سنخ می شود و سنخیت موجب ضمیمه شدن و رابطه و وصل خواهد شد.

خدایا! بار الها! پروردگارا! به حق حضرت ابی عبدا... الحسین(ع) وبه حق امام زمان(عج) توفیق گریستن بر ابی عبدا...الحسین(ع) را به همه ما عنایت فرما. الهی آمین


بسمه تعالی

از علایم ظهور فقط علامات حتمی مانده است

حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ محمد باقر ملبوبی صاحب کتاب «الوقایع و الحوادث» خوابی را که خود از آیت الله سید محمد گلپایگانی شنیده اند، طبق درخواست نویسنده چنین مرقوم فرمودند:
آیت الله سید محمد گلپایگانی فرزند عارف واصل، آیت الله العظمی سید جمال الدین گلپایگانی فرمودند: مدتها پس از فوت مرحوم پدرم، شبی در خواب دیدم حضورشان مشرف شدم و ایشان در اطاق مفروش به زیلو و فاقد اثاث نشسته اند. گفتم: پدر! اگر خبری نیست ما هم به دنبال کارمان برویم؟ وضع طلبگی در گذشته و حال همین است که به چشم می خورد.
فرمودند: پسر، حرف مزن! هم اکنون ولی امر تشریف می آورند. آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب کل عالم، حضرت ولی عصر علیه السلام تشریف آوردند. پس از عرض سلام و جواب حضرت، قبل از این که من حرفی بزنم، حضرت فرمودند:
«سید محمد! مقام پدرت این حجره ی محقر نیست، بلکه مقامش آن جاست. به محل مورد اشاره ی دست حضرت نگاه کردم، قصری با شکوه و ساختمانی با عظمت – که لایدرک و لایوصف است – دیدم و خوشحال گردیدم.»
عرض کردم: یابن رسول الله! آیا وقت ظهور مبارک رسیده است تا دیدگان همه به جمال و حضورتان روشن شود؟
حضرت فرمودند:«لم تبق من العلامات الا المتحویات و ربما اوقعت فی مدة قلیلة، فعلیکم بدعاء الفرج؛» از علایم ظهور فقط علامات حتمی مانده است و شاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع بپیوندند؛ پس بر شما باد که برای فرج دعا کنید.

به نام خدا

عارفی را پرسیدند:بهترین روش بندگی چیست؟

گفت:شکر

شکر یعنی هر آن نعمت که داری از حق بینی

نی از خویش و غایت بندگی آن است که خویش در میانه نبینی.



کسب روزی حلال

بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله میفرمودند:
روزی های حرام خیلی در جامعه رواج پیدا کرده واین موجب آن شده که دیگر در گوشها حرف معارف و قرآن اثر نمیکند.
و قضیه ی کربلا و آن خطبه حضرت سید الشهدا را نقل فرمودند :حضرت که به یزیدیان خطاب کرده شما حق دارید که حرف حق در گوشهایتان فرو نرود چون شکمهایتان را از حرام پر کرده اید.

و نقل می فرمودند:

که روزی از مسجد سبز میدان به خونه میرفتم، بنده خدایی از دور مرا صدا می زد آقآ آقا ،به ایشان گفتیم موضوع چیه؟ سر سخن رو باز کرد،میگفت ما سه نفر از آبادیهای اطراف آمل هر صبح برای فروختن شیر دامهایمان به آمل می آییم ،دو تا هم محلی ما بمحض آمدن شیرشان را میخرند .و شیر مرا کسی نمیخرد با اینکه آنها در شیرشان آب هم میریزن و من که در شیرم آب نمیریزم هر چه میکنم شیرم را نمی توانم بفروشم گاها شیر میترشد و مجبور میشوم که بریزم .تصمیم گرفتم منم اینکار بکنم تا شاید شیرم را بخرند.
به ایشان گفتم.مبادا تو اینکار بکنی، روزی حلال خودت را حرام کنی.روزی حلال نعمت هر کس نمیشود .باید پول حلالی گیر بیاید و شیرت را بخرد که کم پیدا میشود.

در عظمت دعا و دعا کردن

بسمه تعالی
دعا کلید عطاء و وسیلۀ قرب الی الله و مُخ عبادت و حیات روح و روح حیات است.
دعا کوبۀ باب رحمت رحیمیّه و سبب فتوح برکات شرح صدر و نور و ضیای سّر است.
دعا موجب رسوخ حبّ ذکر الهی در دل، و منزّه نفس از رَین شواغل است.
دعا توشۀ سالکان حرم کبریای لایزال، و شِعار عاشقان قبلۀ جمال، و دِثار عارفان کعبۀ جلال است.
دعا سیر شهودی و کشف وجودی اهل کمال و تنها رابطۀ انسان با خدای متعال است.
دعا معراج عروج نفس ناطقه به اوج وحدت، و ولوج به ملکوت عزّت است.
دعا مِرقات ارتقای انسان به مقام ولایت، و رَفرَف اعتلای وی به مرتبت خَلّت است.

دعا واسطۀ اسم اعظم گردیدن انسان و دست یافتن به کنوز قرآن و دارا شدن رموز تصرّف طبایع اجرام و ارکانست.

دعا کاسر قلب و جابر آن به أنا عندالمنکسرة قلوبهم است. یعنی دل از ذکر و دعا شکسته شود و دل شکسته درست ترین و ارزنده ترین کالای بازار هستی است که خدا در دل شکسته است.

الهی یکبار دلم را بشکستی از من چه بشکن بشکنی.

دعا یاد دوست در دل راندن و نام او به زبان آوردن و در خلوت با او جشن ساختن و در وحدت با او نجوی گفتن و شیرین زبانی کردن است.

دل بی دعا بها ندارد، و دل بی بها بها ندارد(قُل ما یَعبَؤُ بِکُم رَبّی لَولا دَعاؤُکُم.فرقان/هفتادوهشت)بگو اگر دعای شما نباشد پروردگار من شما را چه وزن نهد و به شمار آورد.
صادق آل محمد صلوات الله علیهم فرمود:
علیکم بالدعاء فانّکم لاتقرّبون بمثله. به دعاء تمسّک جوئید که به هیچ چیز همانند دعاء به خداوند نزدیک نمی شوید.
جمود عین و خمول لسان از کوردلی است. هر چند که محبّت و عشق اساس ذکر و دعایند ولی در آغاز از ذکر و مناجات و دعا محبّت به بار آید و در انجام، محبّت، ذکر و مناجات و دعا و سوز و گداز می آورد.

در اول ذکـــــر آرد انــس بــا یــار/ در آخر ذکر از انس اسـت و دیــدار
چـنانکه مـــرغ تا بینـــد چمــن را/ نیــارد بسـتنش آن کـه دهـــــن را
شود مرغ حق آن فـرزانه سالـک / که با ذکر حق است اندر مسالک
خوش آنگاهی دل از روی تولّــی/ شــــرف یابـــد ز انـــوار تجلّــــــــــی
چگونه مرغ حق ناید به حق حق/ چو می بیند جمــال حســن مطلق

منبع: نور علی نور در ذکرو ذاکر و مذکور ابوالفضائل علّامه حسن حسن زاده آملی.

جایگاه عشق حضرت حق

بسمه تعالی
حدیث قدسی:«لایَسعُنی أَرضی ولاسمائی،بل یَسعنی قلبُ عبدِیَ المؤمن»؛یعنی زمین و آسمانم را گنجایش و لیاقت عشق و محبّت من نبود،تنها قلب بندۀ خاصّ مؤمنم رااین گنجایش بود،چون آن جاحرم من است.قال الصادق(ع):«القلبُ حَرَمُ الله فلاتُسکِن فی حرم الله غیرالله.»؛یعنی قلب،حرم خداست،پس غیر خدا را در آن جا راه مده(چه خوش بی مهربونی ازدوسربی).
وکریمۀ(یُحِبُّهم ویُحِبُّونه.مائده/آیۀپنجاه وچهار)؛یعنی خدابندگانش رادوست می دارد،(چون روح منفوخ اویندوسردرخط فرمان)و بندگان،خدای خویش رادوست می دارند(که اصل خویش رادوست می دارند)،این جَلیّۀ حُبّ نخست از حق ظهور یافت که انسان را دوست داشت و آفرید،چراکه آدم مظهر(نَفَختُ فیه مِن روحی)شد و پروردگار،همۀ نظامات وجود،مادّی و مجرّد،حتی فرشتگان مقرّب را به خدمتش گماشت(وإذقُلناللمَلائِکةِ اسجُدُوالِآدم.بقره/آیۀ سی وچهار)؛یعنی فرشتگان را گفتیم به آدم سجده کنید.
وچون زیباترین مظهرحُسن خود را آفریده بود،به خود تبریک گفت: (فَتَبارَک اللهُ أَحسَنُ الخالقینَ.مؤمنین/آیۀ چهارده)،چون که احسنُ المخلوقین راآفریده بود.
چه خوش بی مهربونی ازدوسربی/که یک سرمهربونی دردسربی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت/دل لیلی ازاوشوریده تربی
این جا مشخّص شدکه امانت خدا همان معرفة الله و حبّ الله و ولایة الله است که به انسان عنایت شد و در نتیجه،خدایش راشناخت و دوستش داشت و عاشقانه مطیع فرمان بندگی اش گردید.
بندگانیم جان ودل برکف/چشم برحکم وگوش برفرمان

منبع:اسرارالصلاة/ استاد مهدی سمندری.

شفاعت از منظر علامه ذالفنون حسن حسن زاده آملی

بسمه تعالی
حضرت استاد علّامه حسن زاده در این باره میفرمایند: « کتابی در شفاعت دیدم خیلی قطور ، آن را مطالعه اجمالی کردم دیدم که چه چیزهای بی مبنایی نوشته است مثل اینکه پدری فرزندش را بزند و او قهر کند و عموی او دست بچه را بگیرد و نزد پدرش بیاورد که این یک بار را به من ببخش که دیگر اشتباه نمیکند پس شفاعت نوعی پارتی بازی شده است و از این گونه امور ومطالب که به نام اسلام نازنین به فکر مردم تزریق میکنند . ظواهر اینجا را اصل قرار میدهند وحقایق آن سویی را با این ظواهر می سنجند».
دروس شرح فصوص الحکم ج1 ص61 .

در جای دیگر نیز میفرمایند « آنچه از برخی از احادیث به دست میاید این است که مومن ( که از دنیا رفته است ) میتواند بر طبق اندازه علم وعمل خود اهل خود را زیارت کند برخی از آنها میتوانند هر چند روز یک بار و برخی هم کمتر یا بیشتر پس از این مطلب تو حدس بزن( میزان زیارت انسان کامل را) که همانا ارواح کملین (انسانهای کامل )مشرف هستند بر این نشأه طبیعت به صورت علی الدوام ... پس بدان که هرچه را در این دنیا زراعت کنی همان را در آنجا برداشت میکنی وهمینطور است جمیع مقامات اخروی مانند شفاعت ، که شفاعت در آن دنیا زمانی نصیب تو میشود که بذر آن را در مزرعه قلبت در این دنیا کاشته باشی پس شفاعت را باید از این دنیا با خود ببری نه اینکه پنداری پارتی بازی است»
مآثر آثار ج 1 ص 324

به نام خدا

مرگ لحظه ی دل کندن است،از هر چه داری،از هر چه تصور می کردی از آن توست،از هر چه به آن امید بسته بودی،هر چه دوست داشتی و برایت عزیز بوده است.

آنوقت اگر این تعلق خاطرها زیاد باشد و هر گوشه ی دل آدم به بندی بسته و در غل و زنجیر تعلق خاطر به چیزی یا کسی گرفتار باشد،فکر کنید هر ثانیه اش

چقدر سخت است.

در تصور من مثل این است که هر لحظه و ثانیه به ثانیه عزیزی را از دست بدهی و یا خبر بسیار بدی را بشنوی.

واقعا که دل نبستن از دل کندن بسیار سهل تر است.اما شجاعت می خواهد،مراقبت می طلبد و یک نظر وسیع جامع الاطراف که دنیا در نظر حقیر

و ارزش دل بستن را نداشته باشد،شاید به همین دلیل است که مولا علی علیه السلام فرمود:"دلهایتان را با یاد مرگ زنده کنید"

به نام خدا

"حروف و كلمات به قدر ظرفيت خويش معاني را حمل مي كنند نه به قدر وسعت حقايق"


خدایا ما را با محمد و آل محمد محشور کن،یعنی چه؟

بسم الله الرحمن الرحیم

مراد از حشر با پیامبر (ص)چیست؟

غرض آنکه مرحوم آقای شعرانی(علامه شیخ ابوالحسن شعرانی) درباره حشر در بهشت و محشور شدن با بهشتی ها می فرمود که محشور شدگان
با پیامبر(ص) یعنی حشر با حقیقت رسول الله (ص)؛ و این با حشری که عوام بر سر زبان دارند فرق دارد.
آن گاه مثال می زد و می فرمود:الآن عدّه ای خدمت آیت الله بروجردی می روند و در محضرش می نشینند و حتی دستش را می بوسند و شاید شبانه روز در کنارش هم باشند،چنین کسانی محشور با آقای بروجردی اند و ظاهراً حشر و نشر با او دارند.آیا شما چنین حشری می خواهید یا حشر علمی و معنوی؟ آن حشری که می گوییم خدایا
ما را با محمد و آل محمد (ص) محشور بدار، بدان معناست که ما را با صفات و حقیقت آنها محشور فرما، ما را بر اسرار قرآن و مقامات بهتر توفیق ارزانی دار.
ما چُنین حشری را می خواهیم ؛ والاّ اگر چنانچه حشر جسمانی مورد نظر با شد، باید گفت چهار پایی که جناب رسول الله(ص) بر آن سوار می شد خیلی با ایشان حشر داشته است.
پس منظور حشر جسمانی نیست، این حشر اتصّاف انسان به {إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ} سوره قلم(68)،آیه4،است.
که همان خُلق رسول الله (ص) میباشد؛یعنی به زبان اهل عرفان،صورت کتبی حضرت خاتم(ص) است که اگر ما بخواهیم حقیقت رسول الله (ص) را به قلم آوردیم باید آن را به دست یک منشی توانا که به سِرّ او آشنا باشد بدهیم،
و آن منشی توانا کسی جز خدا نمی باشد،اوست که به سِرّ پیامبر(ص) آشناست و این حقیقت را به قلم آورده است.

بر گرفته از کتاب اشارات و تنبیهات (ابن سینا)، نمط هشتم،ص 114، { شرح حضرت علامه حسن زاده آملی}

بسمه تعالی
انسان موجودی ابدی است، انسان که تباه و فاسد نمی شود و همین که متکوّن وخلق شد،دیگر ابدی است و هست که هست«إِنّماتَنتَقِلونَ مِن دارٍإِلی دارٍ»،«إِنّماخُلِقتُم لِلبَقاء»
با مرگ آن اضافاتی را که به خود انتساب می داد،آن امور اضافی و اعتباری از او گرفته می شود.
حال بنگر که به چه دل می بندی تا بدانی مرگت چگونه است.
و نیز بنگر چگونه خود را می سازی تا بدانی ابدیتت چگونه است........

به نام خدا

چرا بگویم؟

"این قبل از هر سخنی بهترین سؤال از خویشتن است"


به نام خدا

هر گاه بدی مردم رنجیده خاطرت ساخت با خویش بگو

ای جان ،عالم همه اسماء و صفات حقند و او اسمی است

جا مانده از مسمای خویش،پرتویی ضعیف است از شمس

الوهیت حضرت دوست،پس مرا با او ضدیت و دوئیت چیست؟

او را برای قوی شدن وجودش یاری خواهم کرد،با تجلی بخشش

و غفاریت حق در وجود خویش.

پرتو حق بر او بتابد نور خواهدیافت،خواهد فهمید، او زیبایی را درک خواهد کرد.

من تنها نمود حقم ،رنجیدن را با نمود چکار؟بود دوست پاینده باد.

به نام خدا

گمان مکن کسی که گناهکار است خدایی ندارد

خدای او غفار رحیم تواب است،پس گناهکار را سرزنش مکن

بلکه سعی کن وی را از گناهی که بدان مبتلا شده نجات بخشی.

به نام خدا

هر گز در بند خلق مباش که نفوس متفرق آنان تو را به تفرق خیال و آشفتگی ذهن

و دل سوق دهد،بلکه در بند خداوند خلق شو که جمعیت خیال یابی و دلت ثبات گیرد.

که همو به زبان یوسفِ نبی، علی نبینا و علیه السلام فرمود:"أ أرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار"

به نام خدا

هرگز مردم را قضاوت نکن که لغزشگاهی بس خطرناک است برای کسی سودای بندگی دارد.

به نام خدا

"کسی که زیاد سخن می گوید،اشتباهاتش فراوان می شود"

خدایا عاقبت ما را ختم بخیر بفرما


با نام و یاد حضرت دوست

نه گفتن را تمرین کن
نگو طرف مقابلم ناراحت میشه
اگه واقعا نمی تونی کاری واسش انجام بدی یا وقتشو نداری یا درخواستش غیرمنطقیه
خیلی راحت بگو
"نه"
ناراحتم شد اشکالی نداره
واسه خودت ارزش قائل شو...:Labkhand:

به نام خدا

بعضی چیزها خیلی گرانند،کمتر کسی می تواند طالب آنها باشد.

برخی خیلی ارزانند،مشتری خودشان را دارند.

بعضی چیزها از آن هم ارزان ترند،چوب حراج به تنشان می خورد.

اما بعضی چیزها را نمی شود قیمت گذاری کرد،آنها را پنهان می کنند

هر گز چنین چیزی را نمی شود به معرض نمایش گذارد.

تو کدامیک هستی؟

دین می گوید،بهای تو خداست،قیمت نداری!

بسم الله الرحمن الرحیم

هدف ریاضتهای شرعی رساندن انسان به عالم اله است

سلام علیکم
چه خوبه در حد و اندازه باورمان, رفتارمان, ادعای متخلق بودن, متدین بودن, متاله بودن ... داشته باشیم
این روزها مردم هم شدند مثل خدا
یا صد یا هیچ...

پاییز داره شروع میشه، با غم اندوه زیاد از این فصل لذت ببرید ،زیر باران وبرف خشش برگ پاییزی همه در پاییز ، امیدوارم زندگیتون همیشه پاییز باشه و سرد، پیشاپیش پاییز مبارک

به نام خدا

عارفی را پرسیدند:یا شیخ ایمان را چگونه باید تحصیل نمود؟

فرمود: هر گاه در خویش به راستی طلب آن یافتید در پی تحصیل آن برآئید

چرا که انسان تا دروغ می گوید ایمان از او فرار می کند.

و بزرگترین دروغ آن است که به خود بگویید و خویش را در پی تحصیل چیزی بدانید

که از جان طالب آن نیستید

نشنیده اید که امیر کلام فرمود: از دوستی دروغگو بپرهیزید که دور را نزدیک و نزدیک را

برای شما دور می کند؟

تفسیر این کلام آن باشد که:از دوستی با ابلیس درون بپرهیز که او امور را بر تو مشتبه می کند

تو در پی دنیایی اما آنچنان تو را می فریبد که گمان می کنی از ابناء آخرتی:

"هل ننبئکم بالأخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا"

آیا خبر ندهم شما را از زیانکارترین مردم کسانی که همه ی تلاش آنان در دنیا نابود شده است در

حالیکه خود گمان می کنند بهترین کار را انجام می دهند.

و این نیست جز آنکه تمامی عمر به دنبال چیزی رفته اند که تحصیل آن را نزدیک می پنداشته اند

در حالیکه هر چه در پی آن می دویدند از آنها دورتر می شد و آن چیست؟

خداوند در مصحف شریف آن را دنیا معرفی می نماید و به سراب شبیه می کند!

و این همان دروغ بزرگ است که دور را نزدیک نشانت می دهد!

اما شیطان درونت ترفند دیگری نیز دارد نزدیک را دور می نماید!

و چه چیز به تو نزدیک است جز مرگ و جز آخرت و جز خداوند:

"ونحن اقرب الیه من حبل الورید" و ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم.

ابالیس انس و جن دنیایی را که از اراده و خواست تو دور است و هیچ نسبتی با

ذات و فطرت تو ندارد نزدیک و آنچه را به تو نزدیک است و در فطرت و خمیر مایه ی توست

از توحید و پرستش و غلبه ی آخرت بر دنیایت دور نشان می دهند.

پس هر کس تو را به دنیا دعوت نمود و لذات پست و بی مقدار و محبتهای دروغین آن، دور را

به تو نزدیک نشان داده است از او بپرهیز این بزرگترین دروغ دنیاست.

و تنها راه تحصیل ایمان این است که هرگز به خویش دروغ نگوئید!

و هر گز با دروغگویان نپیوندید!



چاشنی روز عرفه

بسمه تعالی

استاد فاطمی نیا:
نهم ماه ذی الحجه را از دست ندهید. روز عرفه روز روا شدن حاجت‌ هاست،
【نمک و چاشنی روز عرفه، توسل به حضرت مسلم بن عقیل (ع) است. 】من متأسفم از اینکه این موضوع کمتر یادآوری می‌شود. روز نهم ذی الحجه اولین شهید راه کربلا به شهادت رسیده است، و اساساً توسل به حضرت مسلم، روح عبادات در روز عرفه است.

سید الساجدین حضرت امام سجاد علیه السلام سائلی را دید که روز عرفه دست نیاز به بندگان دراز کرده است، حضرت فرمود: تعجب می‌کنم تو از یک بشر درخواست می‌کنی در حالی که امروز بچه‌هایی که در رحم مادرانشان هستند هم امید به رحمت خداوند دارند و تو داری از مردم طلب می‌کنی!»

اگر مقدور بود، دعای عرفه امام حسین علیه السلام را مطالعه کنید. باور کنید من منکر ثواب نیستم اما این ثواب پدرِ بعضی از مردم را درآورده است. بزرگان ما می‌گفتند برای انسان‌شدن بخوانید، ثواب خودش خواهد آمد! در مضامین‌ دعای عرفه دقت کنید که بسیار زیباست. دعای عرفه افتخار شیعه است.

بسمه تعالی

ای بی معرفت، اینه رســـم رفـــاقت؟

♥•٠·˙
مواظب باش وقتی شیطان را لعنت میکنی یا در حج رمی جمرات میکنی شیطان به تو نگوید «ای بی معرفت، اینــم رسم رفاقتـــه؟ انسان که رفیقشو لعنت نمی کنه ...
انسان به رفیقش سنگ نمی زنـــه »
اول رفاقتت را با شیـــطان قطــــع کن ، بعــــد او را لعنت کن و ســـنگ بزن ...

" آیت الله مجتهدی تهرانی "

بسمه العزیز

عزت نفست را با هیچ چیز طاق نزن بانوی زهرایی(س)


یا سبحان

چه کسی گفته است غیرت خاص مردان است؟

پاکدامنی و عفت زن، حاصل مراقبت غیورانه ی او از حریم خویش است.


[="Times New Roman"][="Black"]


لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم

احساسی عمیقی در من پدید میاره که میگه

سرتو بزار توی بغلم راحت بخواب ، نگران هیچی نباش ، من هستم ، مواظبتم. :ok:

[/]

حبیبه;734586 نوشت:
بسمه العزیز
عزت نفست را با هیچ چیز طاق نزن بانوی زهرایی(س)

چشممم :Gol:

________

نیت پاک و خالص ..

امام على عليه السلام :

وُصولُ المَرءِ اِلى كُلِّ ما يَبتَغيهِ مِن طيبِ عَيشِهِ وَ اَمنِ سِربِهِ وَ سَعَةِ رِزقِهِ بِحُسنِ نيَّتِهِ وَ سَعَةِ خُلقِهِ؛

آدمى با نيّت خوب و خوش اخلاقى به تمام آن چه در جستجوى آن است، از زندگى خوش و امنيت محيط و وسعت روزى، دست مى يابد.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ،ص92 ، ح 1607

آقای من!
در نزد اولیاء الله مجرب است که إکثار ذکر شریف «یا حیّ و یا قیّوم یا من لا اله الّا انت» موجب حیات عقل است. وقتی با خدایت خلوت کن که بدن استراحت کرده باشد و از خستگی بدر آمده باشد و در حال امتلاء و اشتها نباشد. در آن حال با کمال حضور و مراقیت و ادب مع الله، خداوند سبحان را بدان ذکر شریف میخوانی. عدد ندارد؛ اختیار مدت با خود جنابعالی است، مثلا در حدود بیست دقیقه یا بیشتر و بهتر اینکه (تعدادش) کمتر از یک اربعین نباشد؛ بیشترش چه بهتر.



نامه ها برنامه ها، ص 226