پرسشهائی در مورد آیه 38 سوره یس پیرامون مستقر خورشید (از منظر قرآن، حدیث و علم)
تبهای اولیه
سلام و عرض ادب.
منظور از مستقر خورشید در آیه 38 سوره یس چیست؟
[/HR]
اگر «مستقر» اسم مکان باشد، آنگاه کجاست؟
در اینصورت منظور از «تجری» ، چه نوع حرکتی است؟
آیا در لسان عرب «تجری» میتواند برای یک حرکت دورانی تناوبی (همچون گردش ماه حول زمین) مورد استفاده قرار گیرد؟
[/HR]
اگر «مستقر» اسم مکان و «تجری» یک حرکت در حوزه فیزیک مکانیک باشند، آنگاه طبق احادیثی که از قول پیامبر اکرم(ص) مستقر خورشید را زیر عرش معرفی مینمایند، موضوع عرش و جایگاهش چگونه خواهد بود؟
[/HR]
پیشاپیش از کارشناس گرامی و همه کاربران بزرگواری که در بحث شرکت میکنند، تشکر و قدردانی مینمایم.
موفق باشید :Gol:
[=arial]با سلام و ادب[=arial]1. « لام» در كلمه « لمستقر» ممكن است به چند معنا باشد:
[=arial]الف: لام به معنای « الی» (خورشید به سوی قرارگاه خود روان است)(1)
[=arial]ب: لام به معنای «فی» (خورشید در قرارگاه خود روان است)(2)
[=arial]ج: لام برای غیات «تا» باشد(خورشید تا قرارگاه خود روان است)(3)
[=arial]د: لام به معنای تأكید باشد(خورشید روان است مر قرارگاه خود را).
[=arial]2. آیه بالا به نحو دیگری نیز قراءت شده است: « وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لامُسْتَقَرَّلَهَا » ؛ « خورشید روان است و قرارگاه ندارد.»(4)
[=arial]3. كلمه مستقر در « لمستقر » ممكن است میمی، یا اسم زمان و یا اسم مكان باشد . پس بدین معناست « خورشید به طرف قرار گرفتن خود حركت میكند » و یا تا آن جا كه قرار گیرد حركت میكند.» یعنی تا سرآمدن اجل آن و یا زمان استقرار و یا محل استقرارش حركت میكند.»(5)
[=arial]این احتمال(سرآمدن اجل یا زمان اسقرار) به وسیله آیه « كُلِّ یَجْرِی لاِجَلِ مُسَمّیً » [سوره رعد(13) آیه 2] تأیید میشود؛ چرا كه « لاجل مسمی» به جای « لمستقرلها» به كار رفته است. مگر آن كه ادعا شود كه آیه « وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمْسْتَقَرِّلَهَا» [سوره یس (36) آیه 38] میخواهد در مورد خورشید به مطلب تازهای اشاره كند كه در آیات دیگر [سوره فاطر(35)آیه 13؛سوره رعد(13)آیه 2؛ سوره زمر(39) آیه 5] اشاره نشده بود. یعنی خورشید و ماه هر دو زمان استقرار و پایان زمانی حركت دارند و علاوه بر آن، خورشید پایانمكانی نیز دارد.
[=arial]لذا از یک سو به مدار ثابت بودنش تصرح نموده است و از سوی دیگر به حرکت داشتن هدفدار و اجل (پایان) دارش اشاره کرده است و علم نیز ثابت کرده است که هیچ موجودی ثابت نیست و همه در حرکت هستند و در ضمن کلیه سیارات، کرات و ستارگان در مدار معین خود قرار دارند. خورشید نیز حرکت انتقالی دارد و در نهایت نیز همه کهکشانها، سیارات و ستارگان اجلی (پایانی) دارند که در مدار خود به سوی آن رهسپارند، و از جمله خورشید.
در پاسخ تشریحی آیه مبارکه نیز ذیلاً مطلبی از مرحوم علامه طباطبایی (ره) – المیزان ایفاد میگردد:
«(جریان شمس) همان حركت آن است، و لام در جمله (لمستقر لها) به معناى (الى - به سوى ) و یا براى (غایت تا) مىباشد. و كلمه مستقر مصدر میمى و یا اسم زمان و یا اسم مكان است .
و معناى آیه این است كه: خورشید به طرف قرار گرفتن خود حركت مىكند و یا تا آنجا كه قرار گیرد حركت مىكند، یعنى تا سرآمدن اجلش، و یا تا زمان استقرار، و یا محل استقرارش حركت مىكند.
حال ببینیم معناى جریان و حركت خورشید چیست؟ از نظر حس اگر حساب كنیم، حس آدمى براى آفتاب اثبات حركت مىكند، حركتى دورانى پیرامون زمین، و اما از نظر بحثهاى علمى قضیه درست به عكس است. یعنى خورشید دور زمین نمى چرخد، بلكه زمین به دور خورشید مىگردد. و نیز اثبات مىكند كه: خورشید با سیاراتى كه پیرامون آنند به سوى ستاره (نسر ثابت) حركتى انتقالى دارند.
و به هر حال حاصل معناى آیه شریفه این است كه: آفتاب پیوسته در جریان است ، مادامى كه نظام دنیوى بر حال خود باقى است، تا روزى كه قرار گیرد و از حركت بیفتد، و در نتیجه دنیا خراب گشته، این نظام باطل گردد.
البته آیه شریفه - به طورى كه گفته شده - طورى دیگر نیز قرائت شده و آن قراءتى است منسوب به اهل بیت (علیهم السلام ) و بعضى دیگر غیر از اهل بیت و در این قرائت به جاى لام در (لمستقر) لاى نافیه آمده و خواندهاند: (الشمس تجرى لا مستقر لها خورشید حركت مىكند، و هیچگاه ساكن نمى شود)، ولى معناى اولى هم سرانجام به این معنا برگشت مىكند.
و اما اینكه: بعضى (جریان خورشید را بر حركت وضعى خورشید به دور مركز خود حمل كردهاند) درست نیست ، چون خلاف ظاهر (جریان) است ، زیرا جریان دلالت بر انتقال از مكانى به مكانى دیگر دارد.
1. محمد حسین طباطبایی: المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1417 ق، ج 17، ص 79.
2. سیدهبة الدین شیرازی: اسلام و هیئت ، مطبعة الغری ، نجف، 1356 ق، ص 181.
3. محمد حسین طباطبایی: پیشین، ج 17، ص 89.
4. طبرسی: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت ، 1415 ق، ج 8، ص 272.
این قرائت از امام سجاد وامام باقر و امام صادق u و نیز ابن عباس، ابن مسعود، عكرمه و عطاء نقل شده است. مرحوم طبرسی میگوید: ظاهر این قرائت عام است، اما معنای آن خاص است، یعنی تا وقتی آسمانها همان طور برپاست خورشید محل استقرار ندارد اما هنگامی كه آسمانها در هم فروریخت خورشید نیز مستقر میشود.
5. محمد حسین طباطبایی: پیشین، ج 17، ص 89.
سلام و عرض ادب.
کارشناس گرامی، استاد عمار.
با تشکر از پاسختان.
روند کلی و سیاق مطالبی که خداوند متعال در آیات 37 الی 40 سوره یس بیان نموده است، اشاره به حرکت ظاهری خورشید در مدار دایرةالبروج دارد:
و نشانهاى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمیكنيم و بناگاه آنان در تاريكى فرو میروند (37)
و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژه خود روان است تقدير آن عزيز دانا اين است (38)
و براى ماه منزلهايى معين كردهايم تا چون شاخک خشک خوشه خرما برگردد (39)
نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)
ترجمه فولادوند
محور آیات مبتنی بر ناظر زمینی است. وگرنه هلالهای ماه، دیگر موضوعیتی پیدا نمیکند. و همچنین شب و روز به آنصورتی که در آیات بیان شده و ما تجربهاش میکنیم.
لذا در مورد خورشید نیز منظور از «تجری» باید حرکت ظاهری آن از دید ناظر زمینی باشد.
و آیه «کل یجری لاجل مسمی» در سورههای رعد، فاطر و زمر که شما به آن اشاره کردید نیز میتواند مؤید این مطلب باشد.
با توجه به مطالب فوق، بنظرم اینکه «مستقر» اسم زمان باشد قوت بیشتری دارد.
اما...
با روند کنونی و نظم موجود در کائنات، خورشید تقریباً تا حدود 5 میلیارد سال دیگر فروزان خواهد بود.
و حدود 100 میلیون سال قبل از خاموش شدن، تبدیل به یک غول سرخ با دمائی بسیار بالا خواهد شد که باعث از بین رفتن حیات کره زمین و تبخیر اتمسفر آن میشود.
خورشید پس از گذشت این 100 میلیون سال به یک کوتوله سفید تبدیل میگردد. (که هماکنون هم در کهکشانمان تعداد زیادی کوتوله سفید داریم.)
اما بواسطه جرم زیادش همچنان مرکز منظومه شمسی خواهد ماند و سیارهها و زمینِ فاقد حیات بدور آن گردش خواهند کرد. (همانند بقیه کوتولههای سفید کهکشان راه شیری)
به عبارتی باز هم نسبت به زمین، همان حرکت ظاهری را خواهد داشت و جاری خواهد ماند.
و حتی همان گردش بدور هسته کهکشان را کماکان خواهد داشت.
گرچه هنوز عمر کائنات در حدی نیست که کوتولههای سفید تبدیل به کوتولههای سیاه شوند، اما در نهایت پس از سرد شدنِ آنها، این اتفاق برایشان خواهد افتاد ولی باز هم از حرکت نمیایستند.
اگر این آینده و دورنمای علمی را با آیاتی از قرآن در وصف قیامت مقایسه کنیم، تبدیل شدن زمین و خورشید به غیر چیزی که اکنون هستند تا حدودی ملموستر و قابل درکتر میشود.
اما کماکان این اشکال باقیست که نه خورشید و نه زمینِ تغییر یافته، از حرکت جاری خود باز نمیایستند.
لذا در اینجا آن قرائتی که فرمودید اهل بیت(ع) از این آیه دارند (با مضمون: « وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لامُسْتَقَرَّلَهَا » ؛ « خورشید روان است و قرارگاه ندارد» ) قوت بیشتری پیدا میکند.
یعنی این حرکت زمین و خورشید هیچگاه به سکون نخواهد رسید و همواره جاریند و قرار نمییابند.
[="Tahoma"]سلام مجدد.
اما در مورد اینکه «مستقر» اسم مکان باشد و واقعاً خورشید در جائی استقرار یابد و از حرکت بایستد، هر چند با توجه به مطالب گذشته احتمالش را ضعیف میدانم، اما روایتی از پیامبر اکرم(ص) به نقل از ابوذر(ره) وجود دارد که هضمش برایم دشوار است.
آنجا که حضرت میفرمایند مستقر خورشید زیر عرش است. با این مضمون:
در کتاب توحید از ابوذر غفاری رحمةالله نقل کرده که روزی من دست مبارک حضرت رسالت پناه را گرفته پیاده به راهی میرفتیم و نظر بر آفتاب داشتیم تا آنکه غروب کرد، پس من گفتم ای رسول خدا آفتاب به کجا فرود میرود؟ حضرت فرمودند: در آسمان بلند می شود از سمائی به سمائی دیگر تا آنکه به آسمان هفتم در زیر عرش می رسد و در آنجا سجده می کند و فرشتگانی که موکل برآنند آنها نیز به سجده در میآیند. پس آفتاب میگوید ای پروردگار من به کجا امر میکنی که طلوع کنم از محل غروب من یا از موضع طلوع؟ و این است معنی قول خدای تعالی که فرموده: «والشمس تجری لمستقر لها».
لطفاً در این مورد نیز توضیحاتی ارائه نمایید :Gol:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب خدمت برادر بزرگوار جناب استوار
با اجازه نظربنده در اینباره اینست که همانطور که ما زمین را ثابت و بدون حرکت میپنداریم خورشید هم چنین نسبتی را با جهان هستی دارد.
یعنی خورشید و دیگر ستارگان هیچ یک ثابت نیستند و در مجموع، کل افلاک آسمانی در حرکتند اما نسبت به سیاره ها که حول محور خاصی در حرکتند ثابت به نظر میرسند.
در غیراینصورت ثبات و پایداری افلاک آسمانی چگونه خواهد بود؟
توضیح اینکه استقرار خورشید همان سکون ظاهریش در برابر سیاره ها میباشد
پس مستقر میتواند اسم مکان هم باشد
[="Tahoma"]سلام.
عرض ادب و احترام خدمت برادر بزرگوار جناب امین :Gol:
تشکر میکنم از حضورتان در این تاپیک.
در غیراینصورت ثبات و پایداری افلاک آسمانی چگونه خواهد بود؟
این ثبات و پایداری توسط یکی از چهار نیروی موجود در جهان هستی به نام گرانش صورت میپذیرد.
چیزی که در قرآن کریم بیان شده در مورد این ثبات و پایداریِ اجرام آسمانی و افلاک، همان ستونهای نامرئی است.
که مطابق فرمایش امام رضا(ع) ستونهائی وجود دارند که ما قادر به دیدنشان نیستیم.
حقیر در تاپیکی با نام ستونهای نامرئی آسمان، بیان کردم که فضا انباشته است از ذرات بنیادینی به نام گراویتون که عامل انتقال نیروی گرانش در میدان گرانشی اجرام میباشند.
به عبارت دیگر آنچه ما خلأ مینامیم تنها فضائی عاری از مولکولهای هواست، اما انباشته و اشباع از ذرات گراویتون.
به نظر حقیر همانطور که سیارات یک منظومه حول ستارهای میگردند، و همانگونه که منظومههای یک کهکشان حول هسته کهکشان در حال چرخشند، احتمالاً کهکشانهای محلی نیز حول مرکزی (که شاید یک ابَر سیاه چاله بسیار عظیمتر از ابر سیاهچاله واقع در هسته کهکشان ما باشد) در حال چرخش هستند.
اکنون دانشمندان توانستهاند حرکت کهکشان راه شیری و دیگر کهکشانهایی که با ما در یک گروه محلی قرار دارند را به سمت صورت فلکی ویرگو یا سنبله رصد کنند.
اگر شعاع متوسط چرخش خیلی بزرگ باشد (و به تبع آن، زمانِ یک دورانِ کامل) ممکن است یک حرکت دورانی با یک حرکت مستقیمالخط اشتباه گرفته شود.
بنابراین احتمال دارد حرکت انتقالی کهکشان راه شیری، مستقیمالخط نباشد و حول یک مرکز در حال چرخش باشد.
میدان گرانشی عظیم این مرکز، تأمین کننده نیروی گرانشی لازم برای ثبات و پایداری اجرام آسمانی در فلک خودشان میباشد.
توضیح اینکه استقرار خورشید همان سکون ظاهریش در برابر سیاره ها میباشد
مطلبی قابل تأمل است.
اما با این حساب بنظرم نیاز است توضیحی در مورد حرف لام در « لمستقر » داده شود که چه نوعی است و به چه معنا.
این ثبات و پایداری توسط یکی از چهار نیروی موجود در جهان هستی به نام گرانش صورت میپذیرد.
چیزی که در قرآن کریم بیان شده در مورد این ثبات و پایداریِ اجرام آسمانی و افلاک، همان ستونهای نامرئی است.
که مطابق فرمایش امام رضا(ع) ستونهائی وجود دارند که ما قادر به دیدنشان نیستیم.
حقیر در تاپیکی با نام ستونهای نامرئی آسمان، بیان کردم که فضا انباشته است از ذرات بنیادینی به نام گراویتون که عامل انتقال نیروی گرانش در میدان گرانشی اجرام میباشند.
به عبارت دیگر آنچه ما خلأ مینامیم تنها فضائی عاری از مولکولهای هواست، اما انباشته و اشباع از ذرات گراویتون.
به نظر حقیر همانطور که سیارات یک منظومه حول ستارهای میگردند، و همانگونه که منظومههای یک کهکشان حول هسته کهکشان در حال چرخشند، احتمالاً کهکشانهای محلی نیز حول مرکزی (که شاید یک ابَر سیاه چاله بسیار عظیمتر از ابر سیاهچاله واقع در هسته کهکشان ما باشد) در حال چرخش هستند.
اکنون دانشمندان توانستهاند حرکت کهکشان راه شیری و دیگر کهکشانهایی که با ما در یک گروه محلی قرار دارند را به سمت صورت فلکی ویرگو یا سنبله رصد کنند.
اگر شعاع متوسط چرخش خیلی بزرگ باشد (و به تبع آن، زمانِ یک دورانِ کامل) ممکن است یک حرکت دورانی با یک حرکت مستقیمالخط اشتباه گرفته شود.
بنابراین احتمال دارد حرکت انتقالی کهکشان راه شیری، مستقیمالخط نباشد و حول یک مرکز در حال چرخش باشد.
میدان گرانشی عظیم این مرکز، تأمین کننده نیروی گرانشی لازم برای ثبات و پایداری اجرام آسمانی در فلک خودشان میباشد.مطلبی قابل تأمل است.
اما با این حساب بنظرم نیاز است توضیحی در مورد حرف لام در « لمستقر » داده شود که چه نوعی است و به چه معنا.
با عرض سلام مجدد و تشکر
به نظر نمیاید نیروی گرانش بتواند به تنهایی در این ثبات و پایداری نقش داشته باشد.
با توجه به اینکه جهان با یک انفجار ایجاد شده است ، تمامی افلاک آسمانی من جمله ستارگانی که ثابت به نظر میرسند ، بلا استثناء باید در حرکت باشند.
و با توجه به اینکه طبق آیات شریفه این جهان پس از اینکه مانند طوماری باز شده مجددا بسته میشود میتوان این استقرار را به آن زمانی نسبت داد که مجددا دنیا به حالت اولیه اش باز میگردد.
این در صورتیست که لام در لمستقر به معنای الی و بسوی باشد.
اما ممکن است لام "لمستقر " لها....به معنای در باشد. یعنی در قرارگاه که برایش مقرر شده است سیر میکند.
مثل راننده ای که روی صندلی ماشین (که یک مکان ثابتی است ) نشسته و این جایش هیچ گاه تغییر نمیکند اما در عین حال میتواند در حرکت و جابجایی هم باشد.
حرکت خورشید (و الشمس تجری لمستقر لها (یس ۳۸ )
«و خورشید در قرارگاه خود در حرکت است»!
نکـتـه آیـه: خورشید در قرار گاه خود در حرکت است:واژه « مُـسـتـقـر» به معنی: جای ثابت و مشخصی است که شئ یا فـرد در آن است ضمن اینکه به اینطرف و آنطرف نیز رفت و آمد می کند. خورشید همانطور که آیه توصیف می کند در «مستقـر» خود در حرکت است.«مستقـر» آن مـرکـز مـنـظـومـه شمسی است که جای ثابت و مشخص آن است. و حرکت آن از جمله حرکت آن در مداری در کهکشان راه شیری اسـت که با سرعـت 900000 کـیلومـتر در ساعت در آن در حرکت است و 225 میلیون سال طول می دهد تا آن را طی کند.(بنابر عـلم نجوم عصر پیامبر اکرم (ص): زمین مرکز جهان بود و خورشید و سیارات بدور آن می چرخیدند. این تئوری تا سال 1543 بقوت خود باقی بود. ولی قـرآن خورشید را در «مستقـر» خود (که مرکز منظومه شمسی باشد) در حرکت بیان کرده است).
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله،
در اینکه از نظر قرآن زمین در حرکت است شکی نیست:
هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِن رِّزْقِهِ ۖ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ [الملک، ۱۵]
او کسی است که زمین را برای شما رام کرد، بر شانههای آن راه بروید و از روزیهای خداوند بخورید؛ و بازگشت و اجتماع همه به سوی اوست!
ذلول چهارپای رام است چنانکه در آیهی ۷۱ سورهی بقره هم در مورد قربانی کردن گاو بنیاسرائیل آمده است که «إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَّا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ»، و اینکه خداوند فرموده است بر روی شانههای آن سیر کند نشان میدهد که حرکت مورد تجربه توسط ساکنان زمین حرکتی مانند حرکتی چرخشی بالا-پایین و رو به جلو است که حرکتی سیکلوئید مانند میباشد، یعنی ترکیبی از حرکت وضعی زمین به دور خودش و انتقالی حول خورشید.
پس حتی اگر آیاتی از قرآن به حرکت ماه و خورشید از دید ناظر زمینی صحبت کند هم به این معنا نیست که نظر قرآن به سکون کرهی زمین و چرخش تمامی افلاک به دور آن باشد. تا جایی که حقیر دیدم برخی از آیاتی که در این موارد میتوان از آنها برداشتی کرد این آیات است:
وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ / وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ / وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ / لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ ۚ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ [یس، ۳۷ - ۴۰]
شب برای آنها نشانهای است، ما روز را از آن برمیگیریم، ناگهان تاریکی آنان را فرا میگیرد! / و خورشید (نیز برای آنها آیتی است) که پیوسته بسوی قرارگاهش در حرکت است؛ این تقدیر خداوند قادر و داناست. / و برای ماه منزلگاههایی قرار دادیم، (و هنگامی که این منازل را طی کرد) سرانجام بصورت «شاخه کهنه قوسی شکل و زرد رنگ خرما» در میآید. / نه خورشید را سزاست که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشی میگیرد؛ و هر کدام در مسیر خود شناورند.
... وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ... [الأنعام، ۹۶]
... و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده است ...
... وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ ... [الأعراف، ۵۴]
... و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید، که مسخّر فرمان او هستند ...
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ ۚ مَا خَلَقَ اللَّـهُ ذَٰلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ ... [یونس، ۵]
او کسی است که خورشید را روشنایی، و ماه را نور قرار داد؛ و برای آن منزلگاههایی مقدّر کرد، تا عدد سالها و حساب (کارها) را بدانید؛ خداوند این را جز بحق نیافریده ...
اللَّـهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ۖ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۖ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ ۖ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ [الرعد، ۲]
خدا همان کسی است که آسمانها را بدون ستونهایی که برای شما دیدنی باشد برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت؛ و خورشید و ماه را مسخّر ساخت که هر کدام تا زمان معینی حرکت دارند! ندبیر امر میکند، تشریح میکند آیات را (برای شما)؛ شاید به لقای پروردگارتان یقین پیدا کنید!
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَأَنَّ اللَّـهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ [لقمان، ۲۹]
آیا ندیدی که خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل میکند، و خورشید و ماه را مسخّر ساخته و هر کدام تا سرآمد معینی به حرکت خود ادامه میدهند؟! خداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است.
وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ ۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ [ابراهیم، ۳۳]
و خورشید و ماه را -که با برنامه منظّمی درکارند- به تسخیر شما درآورد؛ و شب و روز را (نیز) مسخّر شما ساخت
وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ ۖ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ [النحل، ۱۲]
او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت؛ و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایی است برای گروهی که عقل خود را به کار میگیرند!
حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا ... [الکهف، ۸۶]
تا به غروبگاه آفتاب رسید؛ (در آن جا) احساس کرد (و در نظرش مجسّم شد) که خورشید در چشمه تیره و گلآلودی فرو میرود؛ و در آن جا قومی را یافت ...
وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا ۖ وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ / وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ ۖ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ [الأنبیاء، ۳۲ و ۳۳]
و آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم؛ ولی آنها از آیات آن رویگردانند. / او کسی است که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید؛ هر یک در مداری در حرکتند!
أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا [الفرقان، ۴۵]
آیا ندیدی چگونه پروردگارت سایه را گسترده ساخت؟! و اگر میخواست آن را ساکن قرار میداد؛ سپس خورشید را بر وجود آن دلیل قرار دادیم!
أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّـهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا / وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا [نوح، ۱۵ و ۱۶]
آیا نمیدانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکی بالای دیگری آفریده است / و ماه را در میان آسمانها مایه روشنایی، و خورشید را چراغ فروزانی قرار داده است؟!
احادیث جالبی هم هستند که آنها را تا حدودی توضیح دهند، مثل اینکه پشت ماه و خورشید به سمت زمین است و روی آنها به سمت آسمانها و اگر روی آنها به سمت زمین بود از حرارت آنها همه میمردند و اینکه ماه برای ما سرد است ولی برای اهل آسمان مانند خورشید است ... به نظر حقیر رسید شاید منظور از روی آنها مرکز آنها باشد که حرارتش شدیدتر است و منظور از پشت آنها ظاهر آنها در آسمان ما باشد که دمای کمتری دارد. این را از این نظر گفتم که در تاپیک دیگری روی این مسأله بحث کرده بودیم که زمینهای هفتگانه به هم راه دارند و این مسأله میتواند اینطور به ما کمک کند که این ارتباط از طریق مرکز زمین باشد ... مفهوم و ساختار کلی زمینهای هفتگانه هم که معلوم شود و ارتباط آسمانهای هفتگانهی میان آنها یا بالای آنها هم که مشخص گردند شاید خیلی از موارد مشخص شود. چیزی که معلوم است این است که ماه و خورشید و ستارگان مربوط به آسمان هستند، ولی شاید سیارات منظومهی شمسی را لازم باشد جزء زمین به حساب آورد، شاید هم خیر.
[SPOILER]یک نکتهی دیگر هم اینکه ممکن است گاهی یک مطلب به نظر عجیب برسد و بعد معلوم شود که خورشید در آیهی مورد نظر لازم باشد تأویل شود و منظور همین خورشید در آسمان ما نباشد، نمیدانم. مطمئن نیستم ولی شاید آیهی ۴۵ سورهی فرقان که در بالا مورد اشاره قرار گرفته است از همان موارد باشد، چنانکه در آن اینطور بیان شده است که خداوند ابتدا سایه را گستراند و ساکن قرارش نداد و سپس خورشید را بر آن دلالت داد. از یک طرف حرکت سایهها در آیهی ۱۵ سورهی رعد به سجدهی برای خداوند نسبت داده شده است (یا در واقع سجده به حرکت سایهها نسبت داده شده است) و از طرف دیگر حدیث زیر را داریم که توضیحش از جه گفته شده قابل تأمل است:
الهداية الكبرى، ص: ۴۳۸-۴۳۹قَالَ الْمُفَضَّلُ يَا مَوْلَايَ: أَ وَ لَيْسَ يُقَالُ إِنَّ إِبْلِيسَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ، قَالَ بَلَى يَا مُفَضَّلُ هُوَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ، لَا الرُّوحَانِيَّةِ وَ لَا النُّورَانِيَّةِ، وَ لَا سُكَّانِ السَّمَاوَاتِ، وَ مَعْنَى مَلَائِكَةٍ هُوَ اسْمٌ وَاحِدٌ فَيُصْرَفُ فَهُوَ مَلَكٌ وَ مَالِكٌ وَ مَمْلُوكٌ هَذَا كُلُّهُ اسْمٌ وَاحِدٌ وَ كَانَ أَمْلَاكَ الْأَرْضِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ وَ قَوْلَهُ تَعَالَى: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ وَ قَالَ: يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ وَ قَوْلَهُ: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً قَالَ الْمُفَضَّلُ: نَعَمْ يَا سَيِّدِي عَلِمْتُ وَ فَهِمْتُ، فَكَيْفَ كَانَتِ الْأَظِلَّةُ؟
قَالَ: أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا. ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً «1» يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ (سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى) أَوَّلُ مَا خَلَقَ، النُّورُ الظِّلِّيُّ، قُلْتُ: وَ مِمَّا خَلَقَهُ؟ قَالَ: خَلَقَهُ مِنْ مَشِيئَتِهِ ثُمَّ قَسَمَهُ أَظِلَّةً أَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اللَّهِ (تَعَالَى): أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً خَلَقَهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً وَ عَرْشاً وَ مَاءً ثُمَّ قَسَّمَهُ أَظِلَّةً فَنَظَرَتِ الْأَظِلَّةُ بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ فَرَأَتْ نَفْسَهَا فَعَرَفَتْ أَنَّهُمْ كُوِّنُوا بَعْدَ أَنْ لَمْ يَكُونُوا وَ أُلْهِمُوا مِنَ الْمَعْرِفَةِ هَذَا الْمِقْدَارَ وَ لَمْ يُلْهَمُوا مَعْرِفَةَ شَيْءٍ سِوَاهُ مِنَ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ أَدَّبَهُمْ، قَالَ: كَيْفَ أَدَّبَهُمْ؟ قَالَ: سَبَّحَ نَفْسَهُ فَسَبَّحُوهُ وَ حَمَّدَ نَفْسَهُ فَحَمَّدُوهُ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ يَعْرِفُهُ وَ لَا يَدْرِي كَيْفَ يُثْنِي عَلَيْهِ وَ يَشْكُرُهُ فَلَمْ تَزَلِ الْأَظِلَّةُ تَحْمَدُهُ وَ تُهَلِّلُهُ، فَمَكَثُوا عَلَى ذَلِكَ سَبْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ فَنَشْكُرُ اللَّهَ ذَلِكَ لَهُمْ فَخَلَقَ مِنْ تَسْبِيحِهِمُ السَّمَاءَ السَّابِعَةَ. ثُمَّ خَلَقَ الْأَظِلَّةَ أَشْبَاحاً وَ جَعَلَهَا لِبَاساً لِلْأَظِلَّةِ وَ خَلَقَ مِنْ تَسْبِيحِ نَفْسِهِ الْحِجَابَ الْأَعْلَى ثُمَّ تَلَا وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ «1» الْوَحْيُ يَعْنِي الْأَظِلَّةَ أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ يَعْنِي الْأَشْبَاحَ الَّتِي خُلِقَتْ مِنْ تَسْبِيحِ الْأَظِلَّةِ ثُمَّ خَلَقَ لَهُمُ الْجَنَّةَ السَّابِعَةَ وَ السَّمَاءَ السَّابِعَةَ وَ هِيَ أَعْلَى الْجِنَانِ ثُمَّ خَلَقَ آدَمَ الْأَوَّلَ وَ أَخَذَ عَلَيْهِ الْمِيثَاقَ وَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِ، فَقَالَ لَهُمْ: مَنْ رَبُّكُمْ قالُوا: سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا «2» فَقَالَ: لِلْحِجَابِ الَّذِي خَلَقَهُ مِنْ تَسْبِيحِ نَفْسِهِ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خُلِقُوا فَأَنْبَأَهُمُ الْحِجَابُ فِي ذَلِكَ فَكَانَ الْحِجَابُ الْأَوَّلُ يُعْلِمُهُمْ فَمِنْ هُنَاكَ وَجَبَتِ الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ. ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ عَلَى مِثَالِ ذَلِكَ سَبْعَةَ آدَمَ وَ خَلَقَ لِكُلِّ آدَمَ سَمَاءً وَ جَنَّةً فَجَعَلَ الْأَوَّلَ مَنْ أَجَابَ لِأَخْذِ الْمِيثَاقِ الْأَوَّلِ ثُمَّ الثَّانِيَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ يُفَضِّلُ الْأَوَّلَ فِي الْأَوَّلِ، وَ خَلَقَ النُّورَ الثَّانِيَ أَفْضَلَ مِنَ الثَّالِثِ، وَ خَلَقَ الْأَظِلَّةَ مِنْ إِرَادَتِهِ عَلَى مَا شَاءَ، ثُمَّ أَدَّبَهُمْ عَلَى مِثَالِ الْأَوَّلِ وَ خَلَقَ لَهُمُ السَّمَاءَ الثَّانِيَةَ وَ الْجَنَّةَ الثَّانِيَةَ وَ قَالَ: أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ ... قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا فَقَالَ لِلْحِجَابِ الثَّانِي أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ وَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خُلِقُوا وَ أَخَذَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ الْمِيثَاقَ لِلْحِجَابِ الثَّانِي، ثُمَّ قَرَأَ: وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ* وَ هُوَ الْحِجَابُ الْأَوَّلُ ثُمَّ تَلَا وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها ثُمَّ خَلَقَ النُّورَ الثَّالِثَ عَلَى مِثَالِ مَا خَلَقَ النُّورَ الْأَوَّلَ وَ الثَّانِيَ مِنَ الْأَظِلَّةِ وَ الْأَشْبَاحِ وَ السَّمَاءِ وَ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ الْحِجَابَ الثَّالِثَ وَ رَأَّسَهُ كَمَا رَأَّسَ الْحِجَابَ الثَّانِيَ وَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ لَهُ وَ أَنْبَأَهُمْ كَمَا أَنْبَأَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ فَأَجَابُوا عَلَى مَا أَجَابُوا وَ كَذَلِكَ بَقِيَّةُ الْأَنْوَارِ وَ السَّمَوَاتِ وَ أَضْعَفُهُمْ السَّابِعُ وَ إِنَّ ذَلِكَ أَنَّهُ أَقَلُّهُمْ نُوراً وَ أَرَقُّهُمْ إِيمَاناً وَ يَقِيناً. وَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ كُلَّهَا مِنْ سَبْعَةِ أَنْوَارٍ وَ جَعَلَ كُلَّ نُورٍ مُتَقَدِّمٍ أَفْضَلَ مِنْ صَاحِبِهِ لِسَابِقَتِهِ فِي الْإِجَابَةِ وَ ذَلِكَ مِقْدَارُ ذَلِكَ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ وَ خَلَقَ فِي كُلِّ سَمَاءٍ جَنَّةً وَ عَيْناً وَ إِنَّمَا احْتَمَلَتْ كُلُّ سَمَاءٍ أَهْلَهَا وَ صَارَتْ قُطْباً لَهُمْ لِأَنَّ اللَّهَ خَلَقَهَا مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ الْعُيُونَ السَّبْعَةَ الَّتِي فِي الْجِنَانِ فَإِنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ عُلُومِ أَهْلِهَا ثُمَّ خَلَقَ سَبْعَةَ أَيَّامٍ لِكُلِّ سَمَاءٍ يَوْماً ثُمَّ خَلَقَ لِلْأَرْوَاحِ أَبْدَاناً مِنْ نُورٍ.
این بحث سایه اگر فهمیده شود شایه مبنای تعریف شب و روز و بر حسب آن حرکت وضعی زمین و خورشید و بعد حساب روز و ماه و سال بهتر فهمیده شود ... اینکه خداوند فرموده خورشید و ماه را برای ما --اگرچه نه به امر ما بلکه به امر خودش-- مسخر کرده است، این میتواند مبنایی باشد برای درک حرکت آنها وقتی شب و روز و ماه و سال بهتر فهمیده شد. یک راه شناخت حرکت آنها نجوم است و ارتباط دادن آن حرکات با نیازهای خودمان و سایر موجودات، یک راه هم شناخت انسان و نیازهای آن است و بعد یافتن راه حل برای آن که حرکت خورشید و ماه و ستارگان هم از جملهی آنها هستند.[/SPOILER]
ببخشید اگر پراکنده است، وضعیت ذهن خودم از وضعیت این پاسخ بهتر نبود. :Gol:
یا علی
فضا انباشته است از ذرات بنیادینی به نام گراویتون که عامل انتقال نیروی گرانش در میدان گرانشی اجرام میباشند.
به عبارت دیگر آنچه ما خلأ مینامیم تنها فضائی عاری از مولکولهای هواست، اما انباشته و اشباع از ذرات گراویتون.
سلام علیکم،
اگر اشتباه میکنم لطفا تذکر بدهید ... فهمیدن نیروی جاذبه به هیچ وجه یک مسألهی ساده نیست و گراویتونها هم یک توجیه هستند برای فهمیدن مفهوم میدان نیرویی جاذبه. در واقع تا کنون ما فقط توانستهایم نیروهای تماسی را درک کنیم و به همین دلیل برای فهمیدن چیزی به نام گرانش که مفهومی میدانی است به تعریف ذراتی به نام گراویتون روی آوردهایم، بماند که اثر گذاری آن روی اجرام هم باز قابل درک نیست چون تا کنون هر چه دیدهایم اینطور بوده است که ذرات در برخورد با اجرام آنها را هول دادهاند نه اینکه به سمت مبدأ گسیل خود بکشند ...
برای اینکه درک دقیقی از میدان گرانشی داشته باشیم باید فضا را بشناسیم و جرم را بشناسیم و علم امروز در هر دوی این موارد با ضعفهای جدّی روبروست، ما الآن در جایگاه شناخت گرانش قرار نداریم و فقط با روابطی تجربی میتوانیم پیشبینیهایی در حد نیازهای کاربردیامان داشته باشیم. بررسی وحی الهی بر اساس این توجیهات و تصورات اگرچه خالی از لطف نیست ولی هرگز نباید این توجیهات را قطعی و مسلم فرض نمود ...
با توجه به اینکه جهان با یک انفجار ایجاد شده است ، تمامی افلاک آسمانی من جمله ستارگانی که ثابت به نظر میرسند ، بلا استثناء باید در حرکت باشند.
سلام علیکم برادر عزیزم،
این مسأله آنقدرها هم واضح نیست که حتماً انفجار بزرگی رخ داده باشد یاخیر ... مطابق اسلام خلقت آسمانها و زمین از آب بوده است، آب هم معلوم نیست که همان آب خوردنی منظور باشد چه آنکه خداوند در قرآن به منی هم آب جهنده گفته است ...
اینکه آب از چه خلق شده است قابل بحث است ولی هر چه باشد فکر نکنم انفجار باشد، میتواند از نور باشد، یک منبع نور که کوچکترین و سادهترین حالت ماده را ساطع کرده است و این مادهی خام با هم برهمکنش داده و از کلونی شدن ذرات بنیادین ساختارهای پیچیدهتر ماده ساخته شدهاند.
در حدیث آورده شده به صورت مخفی در پست قبلی یک مقدمهای وجود داشت که حقیر نیاوردم ولی در آن مقدمه صحبت از این بود که پیش از خلقت آسمانها و زمین از آبی که «کان عرشه علی الماء»، در آن آب موجوداتی زندگی میکردند که شریعت داشتند و تولید مثل داشتند و غیره، اگرچه شاید حتی این موجودات ابتدایی هم بوده و مثلاً پلانکتونها بوده باشند، حقیر نمیدانم، ولی این خلاف نظریهی مهبانگ بزرگ است. (اگر اشتباه آن حدیث را برداشت نکرده باشم، چون عربی حقیر خیلی هم خوب نیست)
به هر حال نه اینکه حقیر چیزی در این موارد بدانم، فقط خواستم بگویم که این موارد آنقدرها که دانشمندان امروزی میگویند قطعی نیست، ما منابع معتبرتری از مشاهدات تجربی ایشان در دسترس داریم اگرچه فهممان از آن منابع در زمان غیبت خلیفهی خدا ناقص باشد ... شاید همین فهم ناقص از منابع قطعی (قرآن) بهتر از فهم ناقص از منابع غیرقطعی (مشاهدات تجربی) باشد.
یا علی
[="Tahoma"][="Navy"] منظور از مستقر خورشید در آیه 38 سوره یس چیست؟ اگر «مستقر» اسم مکان باشد، آنگاه کجاست؟ اگر «مستقر» اسم مکان و «تجری» یک حرکت در حوزه فیزیک مکانیک باشند، آنگاه طبق احادیثی که از قول پیامبر اکرم(ص) مستقر خورشید را زیر عرش معرفی مینمایند، موضوع عرش و جایگاهش چگونه خواهد بود؟ پیشاپیش از کارشناس گرامی و همه کاربران بزرگواری که در بحث شرکت میکنند، تشکر و قدردانی مینمایم. موفق باشیدسلام و عرض ادب.
در اینصورت منظور از «تجری» ، چه نوع حرکتی است؟
آیا در لسان عرب «تجری» میتواند برای یک حرکت دورانی تناوبی (همچون گردش ماه حول زمین) مورد استفاده قرار گیرد؟
سلام
با توجه به استعمالات لفظ تجری ظاهرا این لفظ قابلیت استعمال در معنای عام حرکت ، اعم از حرکت خطی و دورانی و غیره را دارد
و اما مستقر میتواند اشاره به جایگاه و قرارگاه نهایی خورشید داشته باشد که الان برای ما شناخته شده نیست چه اینکه قرارگاه نهایی عالم ماده هم برای ما ناشناخته است
و اما عناوینی مانند عرش و کرسی بیانگر سطوح حاکمیت و تدبیر و ربوبیت حق تعالی در عرصه جهان است و روایت میتواند بیانگر قرار داشتن خورشید در سطح بالایی از حاکمیت و تدبیر الهی در جهان باشد
البته الفاظی مانند عرش و شمس در تفسیر انفسی بر مصادیقی که رابطه آنها روشنتر به نظر می رسد تطبیق می شوند
مثلا در روایت است که : قلب المومن عرش الرحمان لذا خورشید قلب مومن می تواند به معنای محل تجلی ایمان و هدایت یا همان عقل باشد
یا علیم[/]
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
برادر عزیز جناب امین.
به نظر نمیاید نیروی گرانش بتواند به تنهایی در این ثبات و پایداری نقش داشته باشد.
بله احتمال دارد گرانش تنها عامل این ثبات و پایداری نباشد.
اما فکر میکنم در بین نیروهای چهارگانه شناخته شده تا کنون، تنها عامل باشد.
و با توجه به اینکه طبق آیات شریفه این جهان پس از اینکه مانند طوماری باز شده مجددا بسته میشود میتوان این استقرار را به آن زمانی نسبت داد که مجددا دنیا به حالت اولیه اش باز میگردد.
این در صورتیست که لام در لمستقر به معنای الی و بسوی باشد.
این مطلب نیز بسیار قابل تأمل است و تاکنون به آن توجه نکرده بودم.
اما اولاً ممکن است نظریه مهبانگ درست نباشد، و ثانیاً بنظر میرسد لزومی نداشته باشد که مرقومات یک طومار پس از پیچیدن آن محو شود. (و به همین طریق در مورد کائنات حرکتهای جاری اجرام به سکون ختم شوند)
اما ممکن است لام "لمستقر " لها....به معنای در باشد. یعنی در قرارگاه که برایش مقرر شده است سیر میکند.
مثل راننده ای که روی صندلی ماشین (که یک مکان ثابتی است ) نشسته و این جایش هیچ گاه تغییر نمیکند اما در عین حال میتواند در حرکت و جابجایی هم باشد.
در این مورد شاید دیگر از حرف لام به معنای در استفاده نشود. (البته دوستانی که با ادبیات عربی آشنائی دارند میتوانند در این مورد نظر دهند)
مثلاً نمیگوئیم فلانی در صندلی ماشینش حرکت میکند. بلکه میگوییم فلانی همراه ماشینش حرکت میکند.
به نظر حقیر با توجه به معنای مستقر، اگر لام معنای فی داشته باشد، حرکت در مستقر چیزی شبیه به حرکت وضعی خواهد بود که در اینحالت با تجری مطابقت نخواهد داشت.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
در اینکه از نظر قرآن زمین در حرکت است شکی نیست
پس حتی اگر آیاتی از قرآن به حرکت ماه و خورشید از دید ناظر زمینی صحبت کند هم به این معنا نیست که نظر قرآن به سکون کرهی زمین و چرخش تمامی افلاک به دور آن باشد
برادر عزیز، گمان نمیکنم ما چنین چیزی بیان کرده باشیم! :Gig:
احادیث جالبی هم هستند که آنها را تا حدودی توضیح دهند، مثل اینکه پشت ماه و خورشید به سمت زمین است و روی آنها به سمت آسمانها و اگر روی آنها به سمت زمین بود از حرارت آنها همه میمردند و اینکه ماه برای ما سرد است ولی برای اهل آسمان مانند خورشید است ... به نظر حقیر رسید شاید منظور از روی آنها مرکز آنها باشد که حرارتش شدیدتر است و منظور از پشت آنها ظاهر آنها در آسمان ما باشد که دمای کمتری دارد.
صادقانه بگم دوست عزیز: هنگ کردم :soal:
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
اگر اشتباه میکنم لطفا تذکر بدهید ... فهمیدن نیروی جاذبه به هیچ وجه یک مسألهی ساده نیست و گراویتونها هم یک توجیه هستند برای فهمیدن مفهوم میدان نیرویی جاذبه. در واقع تا کنون ما فقط توانستهایم نیروهای تماسی را درک کنیم و به همین دلیل برای فهمیدن چیزی به نام گرانش که مفهومی میدانی است به تعریف ذراتی به نام گراویتون روی آوردهایم، بماند که اثر گذاری آن روی اجرام هم باز قابل درک نیست چون تا کنون هر چه دیدهایم اینطور بوده است که ذرات در برخورد با اجرام آنها را هول دادهاند نه اینکه به سمت مبدأ گسیل خود بکشند ...
برای اینکه درک دقیقی از میدان گرانشی داشته باشیم باید فضا را بشناسیم و جرم را بشناسیم و علم امروز در هر دوی این موارد با ضعفهای جدّی روبروست، ما الآن در جایگاه شناخت گرانش قرار نداریم و فقط با روابطی تجربی میتوانیم پیشبینیهایی در حد نیازهای کاربردیامان داشته باشیم. بررسی وحی الهی بر اساس این توجیهات و تصورات اگرچه خالی از لطف نیست ولی هرگز نباید این توجیهات را قطعی و مسلم فرض نمود ...
دوست عزیزم جناب owari ، در آن تاپیک ستونهای نامرئی آسمان نیز بحث ما تنها یک احتمال بود که جمع بندی کارشناس گرامی نیز بر همین اساس بود.
لذا در اینجا که مطلب دوباره عنوان شد، حقیر از واژه احتمال استفاده نکردم که البته قصوری از سوی اینجانب بود و کاملاً حق با شماست.
ممنون از تذکر بجایی که دادید :Gol:
اما اگر اجازه دهید مطلب مختصری خدمتتان عرض کنم.
پیتر هیگز در سال 1960 وجود ذره هیگز را پیش بینی نمود. اما بعدها رونق نظریه ریسمانها باعث شد که بسیاری از دانشمندان از مدل استانداد ذره به سوی ریسمانها کوچ کنند.
از جمله هاوکینگ که پس از کشف ذره هیگز در جولای سال 2012 ، خودش اعلان کرد که در حیرت و اندوهی عظیم فرو رفته.
پیش بینی ذرات گراویتون در میدان گرانشی، به مراتب اعتبار و قوتش از پیش بینی ذره هیگز بیشتر است مخصوصاً اکنون که دیگر مدل استاندارد ذره در تمامی محافل پذیرفته شده.
یکی از مؤیدات بسیار قوی در این مورد همان انحنا فضا-زمان در میدان گرانشی یک جرم نسبتاً بزرگ سماوی و انحراف مسیر حرکت موج الکترومغناطیس است.
هنگامی که فوتونها به سمت مرکز میدان گرانشی حرکت میکنند، جابجائی فرکانس به سمت آبی و هنگامی که فوتونها از میدان گرانشی دور میشوند، جابجائی به سمت سرخ را در فرکانس خود تجربه میکنند.
شاید تنها دلیل قوی و محکمی که بتوان برای این پدیده ارائه کرد، ورود و خروج ذرات گراویتون به ساختمان فوتون باشد.
...سلام و عرض ادب.
صادقانه بگم دوست عزیز: هنگ کردم :soal:
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
این بندهی حقیر خدا هم هنگ کرده بود که بعد reset شد و تصمیم گرفت همه چیز را از اول و قدم به قدم جلو برود و چک کند و یاد بگیرد :ok:
با فیزیک جدید و اطلاعات و درک فعلیامان از وضعیت زمین و ستارهها بعید میدانم بتوان به فهم کاملی از آیات قرآن و احادیث رسید.
[SPOILER]میشود نظریهای داد که با بسیاری از آیات و احادیث تطابق داشته باشد، ولی گاهی یک آیه هم که در تضاد با آن نظریه باشد لزوماً اینطور نخواهد بود که تنها با کمی ویرایش آن نظریه بشود به پاسخ صحیح رسید، اگر مکعب روبیک درست کرده باشید منظور حقیر را متوجه میشوید، گاهی از یک راه میرویم و تقریباً تمام یک سطح به رنگ مورد نظر در میآید ولی نزدیک به غیر ممکن است که با ادامهی همان راه بشود مکعب روبیک را کامل کرد و گاهی برای درست کردن آن باید همه چیز را به هم زد و از راه درستش وارد شد تا نه برخی که رنگ همهی صفحات با هم درست شود.[/SPOILER]
در پناه خداوند و در کشف اسرار خلقت همیشه موفق باشید :Gol:
یا علی
سلام علیکم و رحمة الله در مورد بحث باز شدن طومار دنیا و پیچیده شدن آن در آستانهی قیامت و باز شدن مجدد آن برای قیامت اگرچه مستقیماً به بحث حاضر ارتباطی ندارد ولی از آن نظر که برخی از بزرگواران نظرشان به مستقر خورشید در زمان برچیده شدن نظام دنیا بود این مطلب جناب ملاصدرا پیرامون آیات بسیار بلندمرتبهی ۴۵ و ۴۶ از سورهی فرقان شاید خواندنی باشد: (حداقل یک زنگ تفریح است :ok:)
شرح أصول الكافي (صدرا)، ج3، ص: 194اذا عرفت الامر كما هو ثم انظر الى قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ، لتعلم ان العالم الجسماني ظل الرب الممدود و مثاله الموجود و سينقبض الظل و يرجع بالحركة الذاتية من الشهادة الى الغيب كما دل عليه قوله تعالى: وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً، و قوله: ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيرا
در این فراز کوتاه از بینات معظمله اینطور آمده است که منظور از ظل ممدود قابل مشاهده همین عالم جسمانی است که سایهی حقیقت خلقت است و پستترین و پایینترین بروز این خلقت است. خداوند این سایه را گسترانیده و باز جمعش خواهد کرد و این سایه مدام در حال حرکت (کوچک و بزرگ شدن) است. بعد خداوند مثال این حرکت را در سایهی ایجاد شده بر روی سطح زمین توسط خورشید قرار داده است (لکل مثل مثال) تا ما این را ببینیم و پی به آن ببریم. اینکه سایهها در ابتدای صبح شروع به کوچک شدن میکنند و تا وسط روز که سایه به کوتاهترین طول خود میرسد و این وقت نماز ظهر است، بعد سایهها شروع به بلند شدن میکنند تا قبل از مغرب همه جا را فرا بگیرند و دوباره ظلمت همه جا را بگیرد.
این گفته تا حدودی با پیشبینی علوم جدید تطبیق دارد، اینکه مطابق با نظریهی مهبانگ جهان در حال انبساط است و زمانی میرسد که تمام سوختهای ستارگان تمام شده و موتور این انبساط خاموش میگردد و جهان به صورت یک تودهی جرم خاموش و منفعل در میآید و سپس تحت اثر گرانش خودش شتاب منفی به خود میگیرد تا بالأخره سرعت انبساطش جایی به صفر رسیده و حرکت انقباضی خود را آغاز نماید. این سناریو موافقان و مخالفان زیادی دارد که اگر جهان بخواهد منقبض شود این به چه معنا خواهد بود، آیا انتروپی عالم دیگر به جای زیاد شدن همواره به سمت کم شدن خواهد بود و تمامی فرایندهایی که رخ میدهد در خلاف جهت فرایندهای خودبخودی عالم در حال انبساط خواهد بود؟ یا خیر؟ این مسأله نقل برخی محفلهای علمی است اما شاید شما دوست داشته باشید آن را به پیچیده شدن طومار آسمانها و زمین که در قرآن آمده است حمل نمایید و بعد ببینید آیا در این میان مستقری برای خورشید یافت خواهد شد یا خیر؟ اگر این بیان علم جدید درست باشد «بله» زمانی که کل جهان به سرعت صفر میرسد تا انقباض خود را شروع کند شما میتوانید بگویید تمامی سیارات و ستارهها و از جمله خورشید متوقف شده یا به طور نسبی جایگاه ثابتی به خود میگیرند یا چیزی شبیه به این، بعدش چه شود را دیگر نمیدانم ...
ولی اگر اسلام با نظریهی مهبانگ سازگار نیست لزومی ندارد که کل جهان را هم در حال انبساط بدانیم و این بحث گسترده شدن سایه و جمع شدن آن هم باید محمل دیگری پیدا نماید ... لااقل برخی از گزارههای بیان بالا باید اصلاح گردند اگر نیازی به زیر و زبر کردن کل پاراگراف نباشد ...
اما در هر صورت حقیر گمان نمیکنم که این بیان تنها منظور خداوند از جریان خورشید به سمت مستقر خود باشد، دلیلم هم احادیث دیگری است که به طور اختصاصی همین گزارهها را توضیح میدهند. چیزهای بسیاری است که ما نمیدانیم و باید سعی کنیم که بدانیم و پاک کردن صورت مسأله بهترین راه نیست.
یا علی
سلام علیکم برادر عزیزم،
این مسأله آنقدرها هم واضح نیست که حتماً انفجار بزرگی رخ داده باشد یاخیر ... مطابق اسلام خلقت آسمانها و زمین از آب بوده است، آب هم معلوم نیست که همان آب خوردنی منظور باشد چه آنکه خداوند در قرآن به منی هم آب جهنده گفته است ...
اینکه آب از چه خلق شده است قابل بحث است ولی هر چه باشد فکر نکنم انفجار باشد، میتواند از نور باشد، یک منبع نور که کوچکترین و سادهترین حالت ماده را ساطع کرده است و این مادهی خام با هم برهمکنش داده و از کلونی شدن ذرات بنیادینساختارهای پیچیدهتر ماده ساخته شدهاند.
در حدیث آورده شده به صورت مخفی در پست قبلی یک مقدمهای وجود داشت که حقیر نیاوردم ولی در آن مقدمه صحبت از این بود که پیش از خلقت آسمانها و زمین از آبی که «کان عرشه علی الماء»، در آن آب موجوداتی زندگی میکردند که شریعت داشتند و تولید مثل داشتند و غیره، اگرچه شاید حتی این موجودات ابتدایی هم بوده و مثلاً پلانکتونها بوده باشند، حقیر نمیدانم، ولی این خلاف نظریهی مهبانگ بزرگ است. (اگر اشتباه آن حدیث را برداشت نکرده باشم، چون عربی حقیر خیلی هم خوب نیست)
به هر حال نه اینکه حقیر چیزی در این موارد بدانم، فقط خواستم بگویم که این موارد آنقدرها که دانشمندان امروزی میگویند قطعی نیست، ما منابع معتبرتری از مشاهدات تجربی ایشان در دسترس داریم اگرچه فهممان از آن منابع در زمان غیبت خلیفهی خدا ناقص باشد ... شاید همین فهم ناقص از منابع قطعی (قرآن) بهتر از فهم ناقص از منابع غیرقطعی (مشاهدات تجربی) باشد.
یا علی
با سلام و عرض ادب خدمت شما
قبل از هرچیز لازم به ذکر است که خیلی از علوم که بشر امروزه به آنهادست یافته با استفاده از علوم اسلامی به آنها رسیده است. از جمله همین نظریه جدید درمورد پیدایش کائنات ...
[=arial]"دقیقا در روز یکشنبه سوم اسفند 1376 – بیست و دوم فوریه 1998 میلادی در پی انتشار خبری با عنوان « ارائه نظریه جدیدی در مورد پیدایش کائنات » به نقل از خبر گزاری رویتر از لندن که در آن، دو دانشمند انگلیسی به نامهای استفان هاوکینگ و نیل توروک ادعا کرده بودند « کائنات پیش از انفجاری بزرگ در 12 میلیارد سال پیش به اندازه یک نخود بیش نبوده است» ، آقای مرتضی رضوی در نامه ای خطاب به رئیس دانشگاه کمبریج (که در روزنامه ایران و جمهوری چاپ شد) تاکید کرد که این نظریه برای نخستین بار توسط وی ارائه شده و دو دانشمند انگلیسی این نظریه را از کتاب ایشان (که در سال 1372 چاپ و منتشر نموده و نسخه های متعدد آن را چهار سال قبل از انتشار این خبر برای دانشگاه کمبریج و برخی دانشگاه های دیگر اروپایی ارسال کرده) اقتباس نموده اند. "
تبیین جهان و سرقت علمی آکادمیهای غربی
اما درمورد آیه شریفه : وکان عرشه علی الماء
علامه طباطبایی میفرماید: بر آب بودن عرش كنايه است از اينكه مالكيت خداى تعالى در آن روز مستقر بر اين آب بود كه گفتيم ماده حيات و زندگى است، چون عرش و تخت سلطنت هر پادشاهى عبارت است
از محل ظهور سلطنت او، و استقرار پادشاه بر آن محل به معناى استقرار ملك او بر آن محل است
در تفسیر نمونه در این باره چنین امده: کلمه ی «ماء» معنای معمولی آن «آب» است؛ اما گاهی به هر شیء مایع «ماء» گفته می شود، مانند: فلزات مایع و امثال آن. با آنچه در تفسیر این دو کلمه [ماء-عرش] گفتیم، چنین استفاده می شود که در آغاز آفرینش جهان هستی به صورت مواد مذابی بود [یا گازهای فوق العاده فشرده که شکل مواد مذاب و مایع را داشت].
در روایتی از امام باقر آمده است:
«همه چیز آب بود و عرش الهی برآن قرار داشت سپس خداوند انفجاری در آب پدید آورد و پس از آن، شعله و زبانه اش را خاموش کرد و در پی آن گازی پدید آمد که ماده آفرینش آسمان ها شد». ( تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 540.)
و با توجه به آیات دیگری مثل:
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ
اولم يرالذين کفروا ان السَّموات و الارض کانتا رتقا ففتقنا هما؛
بعضی تفاسیر دوران شش گانه را به این ترتیب میدانند که دوره اول دوره ایست که جهان بصورت توده گازی شکل بود که با گردش بدور خود از هم جدا گردیده و کرات را تشکیل داد.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
سلام
با توجه به استعمالات لفظ تجری ظاهرا این لفظ قابلیت استعمال در معنای عام حرکت ، اعم از حرکت خطی و دورانی و غیره را دارد
و اما مستقر میتواند اشاره به جایگاه و قرارگاه نهایی خورشید داشته باشد که الان برای ما شناخته شده نیست چه اینکه قرارگاه نهایی عالم ماده هم برای ما ناشناخته است
و اما عناوینی مانند عرش و کرسی بیانگر سطوح حاکمیت و تدبیر و ربوبیت حق تعالی در عرصه جهان است و روایت میتواند بیانگر قرار داشتن خورشید در سطح بالایی از حاکمیت و تدبیر الهی در جهان باشد
البته الفاظی مانند عرش و شمس در تفسیر انفسی بر مصادیقی که رابطه آنها روشنتر به نظر می رسد تطبیق می شوند
مثلا در روایت است که : قلب المومن عرش الرحمان لذا خورشید قلب مومن می تواند به معنای محل تجلی ایمان و هدایت یا همان عقل باشد
یا علیم
برادر عزیز، ضمن تشکر از پاسخ مختصر اما مفیدتان، اگر امکان دارد در مورد قسمت آخر یعنی قضیه عرش و شمس کمی مسئله را روشنتر توضیح دهید. (با توجه به آگاهی که از نوع اندیشه حقیر در مورد ادبیات قرآن و حدیث در بیان باطن حقایق عالم دارید)
اگر تأویلی از باطن آن به ذهنتان میرسد، ممنون میشوم بیان کنید.
سلام و عرض ادب.
برادر عزیز جناب امین.
بله احتمال دارد گرانش تنها عامل این ثبات و پایداری نباشد.
اما فکر میکنم در بین نیروهای چهارگانه شناخته شده تا کنون، تنها عامل باشد.
با عرض سلام و احترام خدمت شما
جناب استوار من تا بحال فکر میکردم نیروی جاذبه و ثبات و پایداری کرات آسمانی معلول حرکت اولیه آنهاست گویا قضیه برعکس میباشد و حرکت کرات آسمانی معلول نیروی گرانش هست!!!
این مطلب نیز بسیار قابل تأمل است و تاکنون به آن توجه نکرده بودم.
اما اولاً ممکن است نظریه مهبانگ درست نباشد، و ثانیاً بنظر میرسد لزومی نداشته باشد که مرقومات یک طومار پس از پیچیدن آن محو شود. (و به همین طریق در مورد کائنات حرکتهای جاری اجرام به سکون ختم شوند
درمورد مهبانگ ، تقریبا بنده هیچ تردیدی ندارم. اما همانطور که از اول هم گفتم نظرم اینست که منظور از مستقر خورشید همان جایی است که در آسمان برای آن مقرر گردیده است
موفق باشید
در این مورد شاید دیگر از حرف لام به معنای در استفاده نشود. (البته دوستانی که با ادبیات عربی آشنائی دارند میتوانند در این مورد نظر دهند)
مثلاً نمیگوئیم فلانی در صندلی ماشینش حرکت میکند. بلکه میگوییم فلانی همراه ماشینش حرکت میکند.
به نظر حقیر با توجه به معنای مستقر، اگر لام معنای فی داشته باشد، حرکت در مستقر چیزی شبیه به حرکت وضعی خواهد بود که در اینحالت با تجری مطابقت نخواهد داشت.
فکر میکنم منبع این مطلب یک پژوهشگر عرب باشد چون به اسم عبد الدائم الكحيل است
[=arial] قرارگاه خورشيد
و خورشيد در جاى خود در حرکت است
در زمـان پيامبر اسلام محمد صلى الله عليه وسلم و تا پيش از اختراع تـلـسـکـوپ کـسـی خورشـيدی و ماهی غير ماه و خورشيدی که می بينيم را نمی شناخت. از زمـان اختراع و بکارگيری تـلـسـکـوپ (هـزار جهار صد سال پس) تا کـنون (در منظومه شمسی) دهـها مجرات کشف شـده است ولكن قرآن كريم در اين باره پيشتر از همه خبر داده بود. خورشيد ستارهای است از ستارگان رشته اصلي که 5 ميليارد سال از عمرش میگذرد. در حدود 109 برابر قطرى زمين كه در فاصله 150 ميليون كيلومتر زمين واقع شده است اين ستاره کروی شکل بوده و عمدتا از گازهای هيدروژن و هلوم تشکيل شده است. وسعت اين ستاره 1.4 ميليون كيلومتر (870000 مايل) است. جرم اين ستاره 7 برابر جرم يک ستاره معمولی بوده و همچنين 750 برابر جرم تمام سياراتی است که به دورش میچرخند. و 9،99 منظومه شمسى را تشكيل مى دهد. كلمه( مُـسـتـقـر) به معنی: جای ثابت و مشخصی است که شئ يا فـرد در آن است ضمن اينکه به اينطرف و آنطرف نيز رفت و آمد می کند. خورشيد همان قسم که آيه توصيف می کند در «مستقـر» خود در حرکت است. (مستقـر) آن مـرکـز مـنـظـومـه شمسی است که جای ثابت و مشخص آن است. و حرکت آن از جمله حرکت آن در مداری در کهکشان راه شیری اسـت که با سرعـت 900000 کـيلومـتر در ساعت در آن در حرکت است و 225 ميليون سال طول می دهد تا آن را طی کند.
[="Tahoma"][="Navy"]برادر عزیز، ضمن تشکر از پاسخ مختصر اما مفیدتان، اگر امکان دارد در مورد قسمت آخر یعنی قضیه عرش و شمس کمی مسئله را روشنتر توضیح دهید. (با توجه به آگاهی که از نوع اندیشه حقیر در مورد ادبیات قرآن و حدیث در بیان باطن حقایق عالم دارید)
اگر تأویلی از باطن آن به ذهنتان میرسد، ممنون میشوم بیان کنید.
سلام
تفسیر انفسی قرآن کریم عبارت است از تطبیق الفاط ظاهری قرآن کریم بر معانی باطنی و نفسانی انسان
چه اینکه قرآن کریم از عالم جان و درون تنزل یافته و مصادیق اصیل و اولیه اش را باید در درون جست
این معانی را اهل معنا یا به کشف یا در کلمات اهل ولایت یافته اند که نمونه ای از آنرا در بالا ذکر کردیم
طبق این معنا عرش و شمس مصادیقی درونی از نفس انسان دارند که ذکر شد
برای آشنایی بیشتر با تفسیر انفسی مطالعه تفسیر جناب ابن عربی را توصیه می کنم
یا علیم[/]
سلام و عرض ادب.
ضمن تشکر از کارشناس گرامی و دوستان عزیزی که در بحث تاپیک شرکت نمودند، به نظر حقیر در موضوع مستقر خورشید، دو مورد زیر شاید قوت بیشتری داشته باشند:
اول - قرائت اهل بیت(ع) از این آیه و بحث لای نافیه: « وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لامُسْتَقَرَّلَهَا »
که در اینصورت مستقری برای خورشید وجود ندارد و احتمالا حدیثی که از پیامبر(ص) در این زمینه روایت شده شاید صحیح نباشد.
دوم - لام به معنای فی بوده و منظور از مستقر خورشید همان مرکز منظومه شمسی باشد. یعنی خورشید در مرکز منظومه مستقر است اما کل منظومه و از جمله مرکزش حول هسته کهکشان در حال گردش.
البته هنوز در این تفسیر اشکالی مشاهده میکنم و آن اینکه بین دو عبارت زیر تفاوت است:
«خورشید در مستقر خود حرکت میکند» و «خورشید به همراه مستقر خود حرکت میکند»
به عبارتی دیگر آیا در ادبیات عرب، «تجری لمستقر لها» میتواند مثلاً برای مسافری که در یکی از اتاقهای کشتی اقامت دارد بکار رود؟
آیا لام در اینجا میتواند به معنای فی باشد و از سوی دیگر همراهی در تجری کشتی را برای مسافر در بر داشته باشد؟
سلام و عرض ادب.ضمن تشکر از کارشناس گرامی و دوستان عزیزی که در بحث تاپیک شرکت نمودند، به نظر حقیر در موضوع مستقر خورشید، دو مورد زیر شاید قوت بیشتری داشته باشند:
اول - قرائت اهل بیت(ع) از این آیه و بحث لای نافیه: « وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لامُسْتَقَرَّلَهَا »
که در اینصورت مستقری برای خورشید وجود ندارد و احتمالا حدیثی که از پیامبر(ص) در این زمینه روایت شده شاید صحیح نباشد.دوم - لام به معنای فی بوده و منظور از مستقر خورشید همان مرکز منظومه شمسی باشد. یعنی خورشید در مرکز منظومه مستقر است اما کل منظومه و از جمله مرکزش حول هسته کهکشان در حال گردش.
البته هنوز در این تفسیر اشکالی مشاهده میکنم و آن اینکه بین دو عبارت زیر تفاوت است:
«خورشید در مستقر خود حرکت میکند» و «خورشید به همراه مستقر خود حرکت میکند»
به عبارتی دیگر آیا در ادبیات عرب، «تجری لمستقر لها» میتواند مثلاً برای مسافری که در یکی از اتاقهای کشتی اقامت دارد بکار رود؟
آیا لام در اینجا میتواند به معنای فی باشد و از سوی دیگر همراهی در تجری کشتی را برای مسافر در بر داشته باشد؟
باسلام
چه کسی میتواندمنکرحرکت خورشیدشود
قطعا سخن حق که خورشیددرحرکت است صحیح است اماچگونه؟!!!
نه تنهاعلم بلکه منطق هم به این موضوع حرکت خورشیدرسیده لیکن ذره ذره مولکول واجرام خورشیددرحال جنب وجوش وحرکت است!!!!وبه هیچ عنوان مستقرنیست این محال وغیرممکن است
یاحق
باسلام
چه کسی میتواندمنکرحرکت خورشیدشود
قطعا سخن حق که خورشیددرحرکت است صحیح است اماچگونه؟!!!
نه تنهاعلم بلکه منطق هم به این موضوع حرکت خورشیدرسیده لیکن ذره ذره مولکول واجرام خورشیددرحال جنب وجوش وحرکت است!!!!وبه هیچ عنوان مستقرنیست این محال وغیرممکن است
یاحق
سلام علیکم برادر مؤمنم،
استقرار یافتن با ساکن و ثابت شدن متفاوت است، در واقع هیچ دو کلمهای عیناً یکسان نیستند، برخی از کلمات از برخی از جنبهها مشابه هم هستند ولی حتماً وجوه افتراقی بینشان وجود دارد و توجه به این مسأله در فهمیدن رموز قرآن اهمیت بالایی دارد (گفتم که خودم یادم بیفتد، شما خودتان بهتر میدانید :ok:) ...
سکون در مقابل حرکت است، ثبات در مقابل ناپایداری و بیثباتی است ... مستقر حتی با مقام هم متفاوت است ... مستقر جایی است که در آن شیء قرار پیدا میکند ... با خودش حالتی از آرامش را دارد ... جالبه که در قرآن هم بهشت و هم آخرت مستقر و مقام شمرده شدهاند اما در حدیث داریم که «أيها الناس ان الدنيا ليست لكم بدار و لا قرار» ...
حالا با این حساب مستقر برای خورشید چه معنایی خواهد داشت؟ نمیدانم ...
نه تنهاعلم بلکه منطق هم به این موضوع حرکت خورشیدرسیده لیکن ذره ذره مولکول واجرام خورشیددرحال جنب وجوش وحرکت است!
میشود لطفاً روی رویکرد منطق در مورد حرکت خورشید کمی توضیح بدهید؟
یا علی
سلام علیکم برادر مؤمنم،
استقرار یافتن با ساکن و ثابت شدن متفاوت است، در واقع هیچ دو کلمهای عیناً یکسان نیستند، برخی از کلمات از برخی از جنبهها مشابه هم هستند ولی حتماً وجوه افتراقی بینشان وجود دارد و توجه به این مسأله در فهمیدن رموز قرآن اهمیت بالایی دارد (گفتم که خودم یادم بیفتد، شما خودتان بهتر میدانید :ok:) ...
سکون در مقابل حرکت است، ثبات در مقابل ناپایداری و بیثباتی است ... مستقر حتی با مقام هم متفاوت است ... مستقر جایی است که در آن شیء قرار پیدا میکند ... با خودش حالتی از آرامش را دارد ... جالبه که در قرآن هم بهشت و هم آخرت مستقر و مقام شمرده شدهاند اما در حدیث داریم که «أيها الناس ان الدنيا ليست لكم بدار و لا قرار» ...
حالا با این حساب مستقر برای خورشید چه معنایی خواهد داشت؟ نمیدانم ...
میشود لطفاً روی رویکرد منطق در مورد حرکت خورشید کمی توضیح بدهید؟یا علی
باسلام
حتی اگرفرض ماجای ان هم باشداینگونه نیست همانطورکه گفتم مولکول وذره ذره خورشیددریک جااستقرارنداردودرحرکت است وهرگزمتوقف نیست این راعلم هم تاییدمیکند
پس جای خورشیدمدام درحرکت است اماهرکتش به گونه وسرعتی نیست که ماتوان درک ویاحتی دیدنش راداشته باشیم اماعلم چرا
یاحق
باسلام
حتی اگرفرض ماجای ان هم باشداینگونه نیست همانطورکه گفتم مولکول وذره ذره خورشیددریک جااستقرارنداردودرحرکت است وهرگزمتوقف نیست این راعلم هم تاییدمیکند
پس جای خورشیدمدام درحرکت است اماهرکتش به گونه وسرعتی نیست که ماتوان درک ویاحتی دیدنش راداشته باشیم اماعلم چرا
یاحق
سلام علیکم برادر عزیزم،
الکترونها در اطراف هستهی اتم در حرکت است، اما مجموعاً در حوالی هستهی اتم مستقر است، اتم در داخل یک مولکول چند اتمی مدام در نوسان است ولی آزاد نیست و در آن مولکول مستقر است، مولکولها هم نوساناتی دارند و درجات آزادی گاهی زیادی هم دارند اما مجموعاً داخل یک نمونهی ماده استقرار دارد، یک جسم روی زمین در حرکت باشد به هر حال استقرار آن بر روی زمین است، زمین دور خورشید میچرخد ولی مجموعاً زمین حول خورشید استقرار دارد و غیره ... حالا البته اگر این بیانها درست باشند ... چون ظاهراً در اصل قرار به معنای سرما و خنکی است، اما در قرة عینی به معنای روشنی چشم هم معنا شده است.
[SPOILER]
ارتباط سرما و خنکی را با سکون و رخوت ما هم یک درک شهودی از آن در خودمان داریم، از رخوت و مرگ طبیعت در فصل سرما گرفته تا مزاج سرد در خودمان ...
در ترمودینامیک و فیزیک مواد (و مخصوصاً فیزیک حالت جامد) هم این مسأله مطرح است و البته قانون سوم ترمودینامیک (که وحی منزل نیست و تجربی است) ادعا میکند که دمای صفر مطلق (صفر کلوین) قابل دستیابی نیست، بعد از جهتی فرضشان این است که در صفر کلوین تمام حرکات متوقف میشود و انتروپی را در آن دما صفر میگیرند، اما از جهتی دیگر در آن دماهای بسیار پایین عموماً از فیزیک کوانتوم استفاده میشود که اصل عد قطعیت در آن صفر شدن حرکت و صفر شدن انتروپی حتی در صفر کلوین را انکار میکند و یک انرژی صفر برای مواد در نظر میگیرند. با این حساب علیرغم وجود یک تناقض جزئی در بیان محققین متفاوت ولی همه قائل به این هستند که حرکت همواره وجود دارد ... این مسأله در فلسفهی اسلامی هم اگر اشتباه نکنم وجود دارد و عالم ماده قرین مفهوم زمان و حرکت است و ماده بدون حرکت مفهومی خود متناقض به حساب میآید که امکان ندارد.
با تمام این اوصاف هنوز تعبیر استقرار برای ماده میتوان به کار برد ... حالا اگر اشتباه میکنم لطفاً تذکر بفرمایید.
:Gol:[/SPOILER]
حالا این مستقر برای خورشید را نمیدانم چطور ترجمه کنیم. مثلاً مستقر بر وزن استفعال است که طلب را میرساند، حالا این اسم مکان یا زمان را با طلب خنکی معنا کنیم یا با طلب روشنی یا با طلب قرار و آرامش؟ نمیدانم ... شاید هم دارم به کل اشتباه میکنم ... :Gol:
میشود لطفاً از دید منطق هم نظرتان را بفرمایید که منطق چطوری حرکت خورشید را نتیجه میگیرد؟
با تشکر،
یا علی
سلام علیکم برادر عزیزم،
الکترونها در اطراف هستهی اتم در حرکت است، اما مجموعاً در حوالی هستهی اتم مستقر است، اتم در داخل یک مولکول چند اتمی مدام در نوسان است ولی آزاد نیست و در آن مولکول مستقر است، مولکولها هم نوساناتی دارند و درجات آزادی گاهی زیادی هم دارند اما مجموعاً داخل یک نمونهی ماده استقرار دارد، یک جسم روی زمین در حرکت باشد به هر حال استقرار آن بر روی زمین است، زمین دور خورشید میچرخد ولی مجموعاً زمین حول خورشید استقرار دارد و غیره ... حالا البته اگر این بیانها درست باشند ... چون ظاهراً در اصل قرار به معنای سرما و خنکی است، اما در قرة عینی به معنای روشنی چشم هم معنا شده است.
[SPOILER]
ارتباط سرما و خنکی را با سکون و رخوت ما هم یک درک شهودی از آن در خودمان داریم، از رخوت و مرگ طبیعت در فصل سرما گرفته تا مزاج سرد در خودمان ...
در ترمودینامیک و فیزیک مواد (و مخصوصاً فیزیک حالت جامد) هم این مسأله مطرح است و البته قانون سوم ترمودینامیک (که وحی منزل نیست و تجربی است) ادعا میکند که دمای صفر مطلق (صفر کلوین) قابل دستیابی نیست، بعد از جهتی فرضشان این است که در صفر کلوین تمام حرکات متوقف میشود و انتروپی را در آن دما صفر میگیرند، اما از جهتی دیگر در آن دماهای بسیار پایین عموماً از فیزیک کوانتوم استفاده میشود که اصل عد قطعیت در آن صفر شدن حرکت و صفر شدن انتروپی حتی در صفر کلوین را انکار میکند و یک انرژی صفر برای مواد در نظر میگیرند. با این حساب علیرغم وجود یک تناقض جزئی در بیان محققین متفاوت ولی همه قائل به این هستند که حرکت همواره وجود دارد ... این مسأله در فلسفهی اسلامی هم اگر اشتباه نکنم وجود دارد و عالم ماده قرین مفهوم زمان و حرکت است و ماده بدون حرکت مفهومی خود متناقض به حساب میآید که امکان ندارد.
با تمام این اوصاف هنوز تعبیر استقرار برای ماده میتوان به کار برد ... حالا اگر اشتباه میکنم لطفاً تذکر بفرمایید.
:Gol:[/SPOILER]
حالا این مستقر برای خورشید را نمیدانم چطور ترجمه کنیم. مثلاً مستقر بر وزن استفعال است که طلب را میرساند، حالا این اسم مکان یا زمان را با طلب خنکی معنا کنیم یا با طلب روشنی یا با طلب قرار و آرامش؟ نمیدانم ... شاید هم دارم به کل اشتباه میکنم ... :Gol:میشود لطفاً از دید منطق هم نظرتان را بفرمایید که منطق چطوری حرکت خورشید را نتیجه میگیرد؟
با تشکر،
یا علی
باسلام
پس طبق نتیجه گیری خودتان درحرکت است تفاوتی بین دورنداردمهم این است که درحرکت است..
اماازلحاظ منطق قطعا هرچیزی که علمی باشدمنطقیست
یاحق
باسلام
...
اماازلحاظ منطق قطعا هرچیزی که علمی باشدمنطقیست
سلام علیکم برادر عزیزم،
علوم تجربی چندان ارتباطی با منطق ندارند، چون منطق تناظری با نظریهپردازی ندارد، مثل اینکه یک روزی هیئت بطلمیوسی علمی به حساب میآمد و امروز مطلبی دیگر علمی به حساب میآید، ولی منطق نباید اینطور باشد، از این نظر منطق بیشتر با ریاضی و فلسفه سازگاری دارد تا با علوم مبتنی بر تجربه. حالا شما بهتر میدانید حقیر این تقسیمبندیها را درست نمیدانم :Gol:
با این وجود سؤال حقیر از شما بر اساس این فرمودهاتان بود:
نه تنهاعلم بلکه منطق هم به این موضوع حرکت خورشیدرسیده
که از آن اینطور برداشت کردم که منطق جداگانه از علوم تجربی صحبتی در مورد حرکت خورشید دارد ...
به هر حال از پاسخگویی شما متشکرم :Gol:
یا علی
سلام علیکم برادر عزیزم،
علوم تجربی چندان ارتباطی با منطق ندارند، چون منطق تناظری با نظریهپردازی ندارد، مثل اینکه یک روزی هیئت بطلمیوسی علمی به حساب میآمد و امروز مطلبی دیگر علمی به حساب میآید، ولی منطق نباید اینطور باشد، از این نظر منطق بیشتر با ریاضی و فلسفه سازگاری دارد تا با علوم مبتنی بر تجربه. حالا شما بهتر میدانید حقیر این تقسیمبندیها را درست نمیدانم :Gol:
یا علی
باسلام
علوم تجربی ارطباتی بامنطق ندارد!!!
پس حرکت خورشیدکه به مااثبات شده غیرمنطقیست!!!
ویاسرماخوردگی انسان براثرغلبه ویروس غیرمنطقیست!!!!
حقیرهم نمیدانم چطورچنین نتیجه گیری کردید
یاحق
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
چه کسی میتواندمنکرحرکت خورشیدشود
قطعا سخن حق که خورشیددرحرکت است صحیح است اماچگونه؟!!!
نه تنهاعلم بلکه منطق هم به این موضوع حرکت خورشیدرسیده لیکن ذره ذره مولکول واجرام خورشیددرحال جنب وجوش وحرکت است!!!!وبه هیچ عنوان مستقرنیست این محال وغیرممکن است
ضمن سپاس از مشارکت شما برادر گرامی در بحث تاپیک،
خورشید به همراه منظومه شمسی، حول هسته کهکشان راه شیری، و کهکشان حول یک ابر سیاه چاله در حال گردش است.
لفظ «تجری» بر اینگونه حرکات اطلاق میشود.
این لفظ، بر حرکات وضعی این جرم آسمانی یا حرکات میکروسکوپی اجزاء سازنده آن و یا همجوشی هستهای و ... اطلاق نمیگردد.
حرکات خورشید برای ما مسلم و قطعیست. (مخصوصاً حرکت انتقالی که «تجری» بر آن منطبق است)
اما اینکه فرمودید منطق نیز مؤید حرکت خورشید است، فکر نمیکنم چندان صحیح باشد، زیرا مطلب زیر همانگونه که دوستمان جناب owari نیز گفتند، صحیح نیست:
اماازلحاظ منطق قطعا هرچیزی که علمی باشدمنطقیست
ممکن است بعضی مسلمات و قطعیات علمی، منطقی باشند اما نه همه آنها. (مانند غیر منطقی بودن دمای 4 درجه سانتیگراد در مورد تغییر حجم آب)
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.ضمن سپاس از مشارکت شما برادر گرامی در بحث تاپیک،
خورشید به همراه منظومه شمسی، حول هسته کهکشان راه شیری، و کهکشان حول یک ابر سیاه چاله در حال گردش است.
لفظ «تجری» بر اینگونه حرکات اطلاق میشود.
این لفظ، بر حرکات وضعی این جرم آسمانی یا حرکات میکروسکوپی اجزاء سازنده آن و یا همجوشی هستهای و ... اطلاق نمیگردد.حرکات خورشید برای ما مسلم و قطعیست. (مخصوصاً حرکت انتقالی که «تجری» بر آن منطبق است)
اما اینکه فرمودید منطق نیز مؤید حرکت خورشید است، فکر نمیکنم چندان صحیح باشد، زیرا مطلب زیر همانگونه که دوستمان جناب owari نیز گفتند، صحیح نیست:ممکن است بعضی مسلمات و قطعیات علمی، منطقی باشند اما نه همه آنها. (مانند غیر منطقی بودن دمای 4 درجه سانتیگراد در مورد تغییر حجم آب)
باسلام مجدد
اگردقت میفرمودید حقیرگفتم هرچیز نه همه چیز!!
پس دمای چهاردرجه قطعا منطقی نیست
اماحرکت خورشیدباتوجه به توجیه خودتان منطقیست
یاحق
سلام و عرض ادب.
اگردقت میفرمودید حقیرگفتم هرچیز نه همه چیز!!
برادر گرامی، من در نقل قول شما مجدداً دقت کردم. این بیان شماست:
ازلحاظ منطق قطعا هرچیزی که علمی باشد منطقیست
قضاوت با خودتان. آیا عبارت «قطعاً هر چیزِ علمی، منطقیست» به معنای « همه چیزهای علمی، منطقیست» نیست؟
حقیر نیز یک مطلب علمی (و نه غیر علمی) برای شما بیان کردم که منطقی نیست: رفتار عجیب آب در دمای 4 درجه سانتیگراد.
اماحرکت خورشیدباتوجه به توجیه خودتان منطقیست
اتفاقاً حرکت انتقالی خورشید از دیدگاه حقیر منطقی نیست.
فکر میکنم اگر منظومه ما حرکت انتقالی نداشت، آنگاه منطقی بود. آیا میتوانید در این مورد بر دیدگاه بنده اشکال منطقی بگیرید؟
سلام و عرض ادب.برادر گرامی، من در نقل قول شما مجدداً دقت کردم. این بیان شماست:
قضاوت با خودتان. آیا عبارت «قطعاً هر چیزِ علمی، منطقیست» به معنای « همه چیزهای علمی، منطقیست» نیست؟
حقیر نیز یک مطلب علمی (و نه غیر علمی) برای شما بیان کردم که منطقی نیست: رفتار عجیب آب در دمای 4 درجه سانتیگراد.
اتفاقاً حرکت انتقالی خورشید از دیدگاه حقیر منطقی نیست.
فکر میکنم اگر منظومه ما حرکت انتقالی نداشت، آنگاه منطقی بود. آیا میتوانید در این مورد بر دیدگاه بنده اشکال منطقی بگیرید؟
باسلام
اولا هرکلمه ایست مبهم پس حق قضاوت ازدیدگاه خودرابران ندارید
نیشه واضح بفرماییدچگونه خورشیددرحرکت ازدیدگاه قران نمیتواندحرکت مولکولی ان باشد
یاحق
سلام و عرض ادب.
اولا هرکلمه ایست مبهم پس حق قضاوت ازدیدگاه خودرابران ندارید
امرتان مطاع برادر عزیز. پس قضاوت را بعهده خوانندگان گرامی میگذاریم.
اما خاطرم هست قبلاً در لغت نامههای دهخدا، معین و عمید نوشته شد بود: « هر: همه . تمام . کل »
نیشه واضح بفرماییدچگونه خورشیددرحرکت ازدیدگاه قران نمیتواندحرکت مولکولی ان باشد
همانطور که مرحوم علامه طباطبائی(ره) در تفسیر المیزان بیان کردهاند: اینكه بعضى جریان خورشید را بر حركت وضعى خورشید به دور مركز خود حمل كردهاند، درست نیست. چون خلاف ظاهر «جریان» است. زیرا «جریان» دلالت بر انتقال از مكانى به مكانى دیگر دارد.
به نحو مشابه حرکات اجزاء درونی خورشید، در زمره حرکت وضعی است و نه انتقالی. لذا لفظ «تجری» بر آن منطبق نمیشود.
[=113]سلام و عرض ادب.امرتان مطاع برادر عزیز. پس قضاوت را بعهده خوانندگان گرامی میگذاریم.
اما خاطرم هست قبلاً در لغت نامههای دهخدا، معین و عمید نوشته شد بود: « هر: همه . تمام . کل »باسلام مجدد
دوست عزیزحتی اگر هر که حرفیست مبهم باچندین معنی شما همه معناکنید
(چیز)راقطعانمیتوانید
پس دراینجاحقیربایدبگویم منظورم ازهر وچیز چه بوده است
یاحق
سلام و عرض ادب.امرتان مطاع برادر عزیز. پس قضاوت را بعهده خوانندگان گرامی میگذاریم.
اما خاطرم هست قبلاً در لغت نامههای دهخدا، معین و عمید نوشته شد بود: « هر: همه . تمام . کل »همانطور که مرحوم علامه طباطبائی(ره) در تفسیر المیزان بیان کردهاند: اینكه بعضى جریان خورشید را بر حركت وضعى خورشید به دور مركز خود حمل كردهاند، درست نیست. چون خلاف ظاهر «جریان» است. زیرا «جریان» دلالت بر انتقال از مكانى به مكانى دیگر دارد.
به نحو مشابه حرکات اجزاء درونی خورشید، در زمره حرکت وضعی است و نه انتقالی. لذا لفظ «تجری» بر آن منطبق نمیشود.
باسلام
اگردلالت برانتقال ازمکانی به مکانی دیگرهست
این حرف حقیرراردنمیکند چون اجزای خورشیدهم ازمکانی به مکانی دیگرحرکت میکنند فرقی نمیکنددورهسته و..مهم این است که درحرکت است
سلام و عرض ادب.امرتان مطاع برادر عزیز. پس قضاوت را بعهده خوانندگان گرامی میگذاریم.
اما خاطرم هست قبلاً در لغت نامههای دهخدا، معین و عمید نوشته شد بود: « هر: همه . تمام . کل »همانطور که مرحوم علامه طباطبائی(ره) در تفسیر المیزان بیان کردهاند: اینكه بعضى جریان خورشید را بر حركت وضعى خورشید به دور مركز خود حمل كردهاند، درست نیست. چون خلاف ظاهر «جریان» است. زیرا «جریان» دلالت بر انتقال از مكانى به مكانى دیگر دارد.
به نحو مشابه حرکات اجزاء درونی خورشید، در زمره حرکت وضعی است و نه انتقالی. لذا لفظ «تجری» بر آن منطبق نمیشود.
باسلام
موضوع تشابهتان رادیدم حال سوال حقیرجوابش یک کلمه است
ایاعلامه طباطبایی,صراحتاموضوع,حرکت مولکولی وجنب جوش ان رارد
کرده یاخیر؟؟!!
در کتاب توحید از ابوذر غفاری رحمةالله نقل کرده که روزی من دست مبارک حضرت رسالت پناه را گرفته پیاده به راهی میرفتیم و نظر بر آفتاب داشتیم تا آنکه غروب کرد، پس من گفتم ای رسول خدا آفتاب به کجا فرود میرود؟ حضرت فرمودند: در آسمان بلند می شود از سمائی به سمائی دیگر تا آنکه به آسمان هفتم در زیر عرش می رسد و در آنجا سجده می کند و فرشتگانی که موکل برآنند آنها نیز به سجده در میآیند. پس آفتاب میگوید ای پروردگار من به کجا امر میکنی که طلوع کنم از محل غروب من یا از موضع طلوع؟ و این است معنی قول خدای تعالی که فرموده: «والشمس تجری لمستقر لها».
سلام
بسیار راجع به این روایت فکر کردم.
میتوان اینطور گفت که منظور باطن عالم است. نه ظاهر و چیزی که برای ما ملموس است.
این مسئله و روایت را با مفهموم "حرکت جوهری" میتوان هضم کرد.
ابتدا "حرکت جوهری" را یکبار دیگر مرور کنید
با توجه به نظریه ملاصدرا، این بحث که قرنها مورد بحث فلاسفه بود، شکل دیگری گرفت. افلاطون جهان را حادث و ارسطو آن را قدیم میدانست. صدرا میگوید که جهان حادث است، اما به این معنا که عین حدوث است. جهان حدوث دایم است.[۴] در فلسفه صدرا، علت، معلول را توضیح میدهد. ذهن و عین یکی نیستند و جریان عبور از مقدمه به نتیجه که در مورد ذهن صادق است، در مورد عین صادق نیست.[۵] در واقع حرکت جوهری به این معنی است که جهان همیشه در حال نو شدن است و خلع و لبس می کند. یعنی در هر لحظه لباس خود را میکند و لباسی نو می پوشد. در حرکت جوهری این مساله که هر لحظه جهان معدوم می شود و سپس بوجود می آید باطل است؛ زیرا ثابت شده است که خود جهان در زمان است، پس اگر قرار باشد که هر لحظه معدوم شود و سپس بوجود آید، باید دو لحظه موجود باشند که جدا از هم باشند، یعنی باید در زمان انقطاع باشد که این خود امری ناممکن است[زیرا هر لحظه خود به دو نیم لحظه قابل تقسیم است و سپس هر نیم لحظه خود به دو نیم دیگر تقسیم میشود و این تقسیمات تا بینهایت ادامه دارند. پس دو لحظه که جدا از هم باشند و بینشان زمانی نباشد، وجود ندارد]. بنابراین جهان هر لحظه نو می شود که دقیقا مطابق با این دعا است که میفرماید: "یا دایم الفضل علی البریه" یعنی "ای کسی که بر مخلوقات خود به طور دایم فضل و رحمت داری" یعنی در فضل خداوند انقطاع نیست، پس جهان هم معدوم نمی شود و بعد بوجود آید- بلکه هر لحظه نو به نو می شود.
بعد از مرور نظریه حرکت جوهری، اینطور در نظر بگیرید که خورشید و کائنات و .. بعد از یکدور چرخش کامل زمین به دور خود، (که مفهوم غروب و طلوع را در خود دارد)، برای ادامه وضع موجود نیازمند اراده و تصمیم عرش هستند. و خورشید و کائنات و زمین و ... سجده کنان (اطاعت) ادامه وضع موجود و یا تغییر وضع را از عرش استعلام میگیرند. (البته طبق نظریه حرکت جوهری، همیشه نیازمند اراده و تصمیم و در واقع محتاج فیض هستند، و این تضادی با روایت ندارد، چرا که زمین گرد است، و هر لحظه خورشید در حال غروب است)
نتیجه اینکه، هر لحظه و دائما محتاج فیض هستند، و دائم در حال سجده (اطاعت)، و این عرش (پروردگار عرش) است که دائما فیض وجود را ناشی میکند. و فیض از هفت آسمان گذر میکند تا به خورشید و .. میرسد.
همینطور معجزه "رد شمس" (برگشتن خورشید) که چند بار در زمان حضرت رسول (ص) اتفاق افتاده، با همین دیدگاه قابل درک است.
همچنین آیه مذکور در سئوال تاپیک نیز، با همین دیدگاه قابل بررسی و هضم می باشد. همچنان که در روایت نیز به آن اشاره شده.
در مرحله اول اینطور در نظر بگیرید : "حرکت سپس استقرار سپس حرکت سپس استقرار سپس حرکت سپس..."
که البته این غلط است، چرا که دو لحظه وجود ندارد، همان نو به نو شدن را به این بحث حرکت و استقرار مربوط کنید.
در جمع بندی نکات عرض شده و به عبارت نزدیک تر به حدیث اشاره شده و آیه قرآن مورد صحبت و جمع آن با علم بشر و نظریه حرکت جوهری:
1- طبق نظریه حرکت جوهری، خورشید هر لحظه نیازمند فیض است، و دائما در حال نو به نو شدن است. و دائما در حال خلق شدن است.
2- خورشید در هر لحظه و در تمامی لحظات برای بخشی از زمین غروب کرده محسوب می شود.
3- خورشید در واقع در تمامی لحظات، به زیر عرش میرود (باطن خورشید منظور است)، و در آنجا استقرار میابد و منتظر کسب فیض میشود.
4- مفهوم سجده، همان تمکین و تسلیم و اطاعت و بندگی است. در این حال (سجده) باطن خورشید منتظر کسب فیض است. (البته مفهوم و مقصود من از انتظار، زمانی نیست، بلکه فیض دائما و بدون وقفه به خورشید باید برسد، مقصود من از انتظار، نیاز است)
5- این مفهوم را میتوان اینطور و با این عبارات گفت که باطن خورشید در زیر عرش مستقر میشود، و در حال سجده، ادامه حرکت و وجود خود را از خداوند متعال استعلام میگیرد.
6- پس از کسب فیض، در همان حال به حرکت خود و ادامه وجود خود ادامه میدهد، و مجددا مستقر میشود و فیض بعدی را میگیرد.
7- در این نظریه (نو به نو شدن و حرکت جوهری)، اینکه زمین به یکباره معکوس حرکت کند، قابل درک و پذیرش است.
8- مفهوم استقرار را با توجه به حدیث، شاید بتوان نکته شماره 3 و 5 من در نظر گرفت. یعنی مراد استقرار باطنی است، نه استقرار ظاهری،
9- برای نزدیک شدن مطلب به ذهن، هرچند مقایسه غلطی است، ولی فریم های یک فیلم را در نظر بگیرید. هر ثانیه از یک فیلم مثلا 25 فریم دارد، خورشید در فریم 1 مستقر میشود، بعد از کسب اجازه و فیض، در فریم 2 مستقر میشود، بعد در فریم 3، الی آخر
موفق باشید.
بسیار راجع به این روایت فکر کردم. میتوان اینطور گفت که منظور باطن عالم است. نه ظاهر و چیزی که برای ما ملموس است. این مسئله و روایت را با مفهموم "حرکت جوهری" میتوان هضم کرد. ابتدا "حرکت جوهری" را یکبار دیگر مرور کنید نتیجه اینکه، هر لحظه و دائما محتاج فیض هستند، و دائم در حال سجده (اطاعت)، و این عرش (پروردگار عرش) است که دائما فیض وجود را ناشی میکند. و فیض از هفت آسمان گذر میکند تا به خورشید و .. میرسد. همینطور معجزه "رد شمس" (برگشتن خورشید) که چند بار در زمان حضرت رسول (ص) اتفاق افتاده، با همین دیدگاه قابل درک است. همچنین آیه مذکور در سئوال تاپیک نیز، با همین دیدگاه قابل بررسی و هضم می باشد. همچنان که در روایت نیز به آن اشاره شده. در مرحله اول اینطور در نظر بگیرید : "حرکت سپس استقرار سپس حرکت سپس استقرار سپس حرکت سپس..." که البته این غلط است، چرا که دو لحظه وجود ندارد، همان نو به نو شدن را به این بحث حرکت و استقرار مربوط کنید. در جمع بندی نکات عرض شده و به عبارت نزدیک تر به حدیث اشاره شده و آیه قرآن مورد صحبت و جمع آن با علم بشر و نظریه حرکت جوهری: 1- طبق نظریه حرکت جوهری، خورشید هر لحظه نیازمند فیض است، و دائما در حال نو به نو شدن است. و دائما در حال خلق شدن است. 2- خورشید در هر لحظه و در تمامی لحظات برای بخشی از زمین غروب کرده محسوب می شود. 3- خورشید در واقع در تمامی لحظات، به زیر عرش میرود (باطن خورشید منظور است)، و در آنجا استقرار میابد و منتظر کسب فیض میشود. 4- مفهوم سجده، همان تمکین و تسلیم و اطاعت و بندگی است. در این حال (سجده) باطن خورشید منتظر کسب فیض است. (البته مفهوم و مقصود من از انتظار، زمانی نیست، بلکه فیض دائما و بدون وقفه به خورشید باید برسد، مقصود من از انتظار، نیاز است) 5- این مفهوم را میتوان اینطور و با این عبارات گفت که باطن خورشید در زیر عرش مستقر میشود، و در حال سجده، ادامه حرکت و وجود خود را از خداوند متعال استعلام میگیرد. 6- پس از کسب فیض، در همان حال به حرکت خود و ادامه وجود خود ادامه میدهد، و مجددا مستقر میشود و فیض بعدی را میگیرد. 7- در این نظریه (نو به نو شدن و حرکت جوهری)، اینکه زمین به یکباره معکوس حرکت کند، قابل درک و پذیرش است. 8- مفهوم استقرار را با توجه به حدیث، شاید بتوان نکته شماره 3 و 5 من در نظر گرفت. یعنی مراد استقرار باطنی است، نه استقرار ظاهری، 9- برای نزدیک شدن مطلب به ذهن، هرچند مقایسه غلطی است، ولی فریم های یک فیلم را در نظر بگیرید. هر ثانیه از یک فیلم مثلا 25 فریم دارد، خورشید در فریم 1 مستقر میشود، بعد از کسب اجازه و فیض، در فریم 2 مستقر میشود، بعد در فریم 3، الی آخر موفق باشید.سلام
...
بعد از مرور نظریه حرکت جوهری، اینطور در نظر بگیرید که خورشید و کائنات و .. بعد از یکدور چرخش کامل زمین به دور خود، (که مفهوم غروب و طلوع را در خود دارد)، برای ادامه وضع موجود نیازمند اراده و تصمیم عرش هستند. و خورشید و کائنات و زمین و ... سجده کنان (اطاعت) ادامه وضع موجود و یا تغییر وضع را از عرش استعلام میگیرند. (البته طبق نظریه حرکت جوهری، همیشه نیازمند اراده و تصمیم و در واقع محتاج فیض هستند، و این تضادی با روایت ندارد، چرا که زمین گرد است، و هر لحظه خورشید در حال غروب است)
سلام علیکم برادر عزیزم،
هم ممنون از این توضیحات خیلی زیبایتان که جای تعمق دارد، :Gol: و هم اینکه فرمودید «در مرحله اول اینطور در نظر بگیرید : "حرکت سپس استقرار سپس حرکت سپس استقرار سپس حرکت سپس..." که البته این غلط است» از نظر مکانیک کوانتومی قابل پذیرش است، حتی در این نظریه زمان را هم میتوان گسسته (discrete) در نظر گرفت در مقابل اینکه پیوستار فرض گردد؛ اگرچه چند نکته در این بین باقی میماند از جمله اینکه آیا نظریهی کوانتومی یک نظریهی ناظر بر شناخت ما از جهان است یا یک نظریهی ناظر بر حقیقت جهان؟ (که لااقل تعبیر کپنهاگی از آن ناظر بر برداشت ماست و دربارهی خود حقیقت نظری نمیدهد: Epistemic) جناب استوار بیشتر میتوانند در این زمینه نظر بدهند :ok: از نظر فلسفی هم این بحث قابل طرح است که آیا خلقت لحظه به لحظه و نوبهنو شدن عالم باید پیوسته باشد یا میتواند هم گسسته باشد.
یا علی
سلام علیکم برادر عزیزم،
هم ممنون از این توضیحات خیلی زیبایتان که جای تعمق دارد، :Gol: و هم اینکه فرمودید «در مرحله اول اینطور در نظر بگیرید : "حرکت سپس استقرار سپس حرکت سپس استقرار سپس حرکت سپس..." که البته این غلط است» از نظر مکانیک کوانتومی قابل پذیرش است، حتی در این نظریه زمان را هم میتوان گسسته (discrete) در نظر گرفت در مقابل اینکه پیوستار فرض گردد؛ اگرچه چند نکته در این بین باقی میماند از جمله اینکه آیا نظریهی کوانتومی یک نظریهی ناظر بر شناخت ما از جهان است یا یک نظریهی ناظر بر حقیقت جهان؟ (که لااقل تعبیر کپنهاگی از آن ناظر بر برداشت ماست و دربارهی خود حقیقت نظری نمیدهد: Epistemic) جناب استوار بیشتر میتوانند در این زمینه نظر بدهند :ok: از نظر فلسفی هم این بحث قابل طرح است که آیا خلقت لحظه به لحظه و نوبهنو شدن عالم باید پیوسته باشد یا میتواند هم گسسته باشد.
یا علی
سلام.
ممنون از لطفتون.
از نظر مبحث حرکت جوهری ملاصدرا، که در حال حاضر تقریبا اکثر فیلسوفان اسلامی تابع همین نظریه هستند، نمیتواند گسسته باشد.
در واقع دو لحظه منفک و قابل تفکیک که پشت سر هم باشند وجود ندارد. و نظریه حرکت جوهری تأکید ویژه ای روی این مطلب دارد که مقصودش معدوم شدن جهان و دوباره خلق شدن نیست. بلکه همان مفهوم نو به نو شدن، مدنظر است
پس اگر قرار باشد که هر لحظه معدوم شود و سپس بوجود آید، باید دو لحظه موجود باشند که جدا از هم باشند، یعنی باید در زمان انقطاع باشد که این خود امری ناممکن است[زیرا هر لحظه خود به دو نیم لحظه قابل تقسیم است و سپس هر نیم لحظه خود به دو نیم دیگر تقسیم میشود و این تقسیمات تا بینهایت ادامه دارند.
این بحث حرکت جوهری در فلسفه اسلامی (ملاصدرا) است. اما اینکه در علم کوانتوم میتوانند از هم گسسته باشد، سواد (معلومات ناچیز) حقیر قد نمیدهد!
موفق باشید.
باسلام
اگردلالت برانتقال ازمکانی به مکانی دیگرهست
این حرف حقیرراردنمیکند چون اجزای خورشیدهم ازمکانی به مکانی دیگرحرکت میکنند فرقی نمیکنددورهسته و..مهم این است که درحرکت است
سلام علیکم،
«جریان» داشتن و جاری بودن را میشود به حساب انتقال و حرکت اجزاء یک ماده هم گذاشت، چنانکه در وصف بهشت آمده است «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»، اما در اینجا «تجری» به خورشید نسبت داده شده است به عنوان یک کل، پس بیشتر به نظر میرسد باید برای آن برداشتی را کرد که از آیهی زیر در مورد کشتی میتوان برداشت نمود: «الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ»، یعنی حرکت کشتی در دریا هم با فعل «تجری» بیان شده است:
وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّـهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا ۚ إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ / وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ ... [هود، ۴۱ و ۴۲]
شاید باید در اینجا هم برای خورشید به دنبال محمِلی قابل جریان بگردیم و بعد مستقرّ خورشید در بستر آن محمِل تعریف گردد؟ البته منظورمم نظریهی Aether نیست، ولی جالب است که در برخی از احادیث در مورد دریاهایی میان ستارگان دوردست و آسمان دنیا صحبت شده است ... شاید از این راهگذار بهتر بتوان به موضوع نزدیک شد؟
یا علی
سلام علیکم،
«جریان» داشتن و جاری بودن را میشود به حساب انتقال و حرکت اجزاء یک ماده هم گذاشت، چنانکه در وصف بهشت آمده است «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»، اما در اینجا «تجری» به خورشید نسبت داده شده است که به عنوان یک کل و بیشتر به نظر میرسد باید برای آن برداشتی را کرد که از آیهی زیر در مورد کشتی میتوان برداشت نمود: «الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ»، یعنی حرکت کشتی در دریا هم با فعل «تجری» بیان شده است. شاید باید در اینجا هم برای خورشید به دنبال محمِلی قابل جریان بگردیم و بعد مستقرّ خورشید در بستر آن محمِل تعریف گردد؟ البته منظورمم نظریهی Aether نیست، ولی جالب است که در برخی از احادیث در مورد دریاهایی میان ستارگان دوردست و آسمان دنیا صحبت شده است ... شاید از این راهگذار بهتر بتوان به موضوع نزدیک شد؟
یا علی
باسلام
مشکل حقیردقیقاهمین است که میگویدبه نظرمیرسد
اگرنسبت به خورشیدداده شده این هم حرف حقیرراردنمیکندزیراجزخورشیددرحال حرکت ودرمجموع کل خورشیددرحرکتی است که استقرارندارد
ازلفظ تجری همان گونه که مثال اوردیدچندین معناخارج میشود
یاحق
باسلام
مشکل حقیردقیقاهمین است که میگویدبه نظرمیرسد
اگرنسبت به خورشیدداده شده این هم حرف حقیرراردنمیکندزیراجزخورشیددرحال حرکت ودرمجموع کل خورشیددرحرکتی است که استقرارندارد
ازلفظ تجری همان گونه که مثال اوردیدچندین معناخارج میشود
یاحق
سلام.
منظور دوستان این است که خورشید (بعنوان یک کل)، تجری دارد. یعنی از مکانی به مکان دیگر حرکت میکند.
اما حرکت ذرات داخل خورشید، نمیتواند حمل بر حرکت کل خورشید از مکانی به مکان دیگر باشد.
بله، طبق استدلال شما حرکت دارد، اما کلیتش در مکان کلی خودش ثابت است. کلیتش طی مسافت نکرده
آب راکد، و آب جاری را در نظر بگیرید.
با استدلال شما باید بگوییم هیچ آب راکدی وجود ندارد. و البته از یک معنی درست است. رکود مطلق ندارد. اما جاری نیز نیست. یعنی در کلیت حرکت ندارد و طی مسافت نکرده
البته اینکه تجری چند معنا داشته باشد را متوجه نشدم، چند نمونه از معانی آن را بیان کنید تا بحث شفاف شود.
موفق باشید.
سلام.منظور دوستان این است که خورشید (بعنوان یک کل)، تجری دارد. یعنی از مکانی به مکان دیگر حرکت میکند.
اما حرکت ذرات داخل خورشید، نمیتواند حمل بر حرکت کل خورشید از مکانی به مکان دیگر باشد.
بله، طبق استدلال شما حرکت دارد، اما کلیتش در مکان کلی خودش ثابت است. کلیتش طی مسافت نکرده
آب راکد، و آب جاری را در نظر بگیرید.
با استدلال شما باید بگوییم هیچ آب راکدی وجود ندارد. و البته از یک معنی درست است. رکود مطلق ندارد. اما جاری نیز نیست. یعنی در کلیت حرکت ندارد و طی مسافت نکرده
البته اینکه تجری چند معنا داشته باشد را متوجه نشدم، چند نمونه از معانی آن را بیان کنید تا بحث شفاف شود.
موفق باشید.
باسلام
ابشاری رادرنظربگیرید این ابشارکه فواره میکندباابی که دردرونش ازابتداقراردادندفواره میکندبه عبارت ساده ترهیچ ابی به حوزه ابشارافزایش یاکاهش پیدانکرده اماابشارباهمان اب فوران کرده وبرای فوران بعدی ازابی کع درفوران اول خارج شده استفاده میکند
ایابراین عمل شمامیگویداب جریان ندارد!؟؟بله دریک حوزه محدوداست امامدام درحرکت وجریان است
وطی مسافت میکندهمیشه درمسافتی که محدودبه ان است پس فاقدحرکت ومسافت نیست
یاحق
سلام علیکم،
«جریان» داشتن و جاری بودن را میشود به حساب انتقال و حرکت اجزاء یک ماده هم گذاشت، چنانکه در وصف بهشت آمده است «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»، اما در اینجا «تجری» به خورشید نسبت داده شده است به عنوان یک کل، پس بیشتر به نظر میرسد باید برای آن برداشتی را کرد که از آیهی زیر در مورد کشتی میتوان برداشت نمود: «الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ»، یعنی حرکت کشتی در دریا هم با فعل «تجری» بیان شده است:
وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّـهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا ۚ إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ / وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ ... [هود، ۴۱ و ۴۲]شاید باید در اینجا هم برای خورشید به دنبال محمِلی قابل جریان بگردیم و بعد مستقرّ خورشید در بستر آن محمِل تعریف گردد؟ البته منظورمم نظریهی Aether نیست، ولی جالب است که در برخی از احادیث در مورد دریاهایی میان ستارگان دوردست و آسمان دنیا صحبت شده است ... شاید از این راهگذار بهتر بتوان به موضوع نزدیک شد؟
یا علی
باسلام
وامادرانتهااین نکته راضروری دونستم فرض کنیدهزاران بارازمحل فعلی به سرخیابان برویدوبه مکان اول بازگردید
ایاشمافاقدحرکتی انتقالی هستید!!!
یاحق
باسلام
ابشاری رادرنظربگیرید این ابشارکه فواره میکندباابی که دردرونش ازابتداقراردادندفواره میکندبه عبارت ساده ترهیچ ابی به حوزه ابشارافزایش یاکاهش پیدانکرده اماابشارباهمان اب فوران کرده وبرای فوران بعدی ازابی کع درفوران اول خارج شده استفاده میکند
ایابراین عمل شمامیگویداب جریان ندارد!؟؟بله دریک حوزه محدوداست امامدام درحرکت وجریان است
وطی مسافت میکندهمیشه درمسافتی که محدودبه ان است پس فاقدحرکت ومسافت نیست
یاحق
سلام مجدد.
در مثال آب، شما لیوان آبی را در نظر بگیرید..
آب لیوان راکد است یا جاری؟
بله، اگر بخواهیم اینطور ریز مداقه کنیم، و بحث را به ذرات بکشانیم، باید بگوییم آب لیوان جاری است.
طبق استدلال شما که منطقی نیز هست، همین را میتوانیم بگوییم، یعنی از نظر علمی آب لیوان جاری است؟
اگر این را بپذیریم، آن موقع باید تفکیک بین معانی جاری "تجری" قائل شویم.. بگویم یک جاری علمی داریم، و یک جاری عرفی
تجری علمی
تجری عرفی
من که گیج شدم!!!
موفق باشید.
سلام مجدد.در مثال آب، شما لیوان آبی را در نظر بگیرید..
آب لیوان راکد است یا جاری؟
بله، اگر بخواهیم اینطور ریز مداقه کنیم، و بحث را به ذرات بکشانیم، باید بگوییم آب لیوان جاری است.
طبق استدلال شما که منطقی نیز هست، همین را میتوانیم بگوییم، یعنی از نظر علمی آب لیوان جاری است؟
اگر این را بپذیریم، آن موقع باید تفکیک بین معانی جاری "تجری" قائل شویم.. بگویم یک جاری علمی داریم، و یک جاری عرفی
تجری علمی
تجری عرفیمن که گیج شدم!!!
موفق باشید.
باسلام
استدلال شماکاملا صحیح است
ازان جهت به اب لیوان راکد میگویم زیراتوان درکش رانداریم امااگه بخواهیم مثل قران علمی صحبت کنیم هیچ بشرعاقلی اب لیوان راراکدنمیداند
یاحق
فکر میکنم اینطور حل شود:
معنی تجری:
اینکه کلیت جسم، یعنی تمام اجزاء آن با رعایت نسبتشان به همدیگر، همگی با هم حرکت کنند. (با رعایت نسبت)
یک جسم ساکن (عرفی) را در نظر بگیرید.
اجزاء آن درون جسم حرکت میکنند.. در این نوع حرکت نسبت حرکت اجزاء به همدیگر حفظ نمیشود.. یعنی همه در یک جهت و به یک میزان حرکت نکرده اند
اما وقتی کل اجزاء آن جسم، با رعایت نسبت عادیشان به همدیگر، همگی با هم از نقطه a به نقطه b طی مسافت کنند، این را میگویند تجری..
باسلام
استدلال شماکاملا صحیح است
ازان جهت به اب لیوان راکد میگویم زیراتوان درکش رانداریم امااگه بخواهیم مثل قران علمی صحبت کنیم هیچ بشرعاقلی اب لیوان راراکدنمیداند
یاحق
خب سئوالی پیش می آید.
چرا آب راکد می گندد؟ و آب جاری (عرفی) نمی گندد؟
باسلام
وامادرانتهااین نکته راضروری دونستم فرض کنیدهزاران بارازمحل فعلی به سرخیابان برویدوبه مکان اول بازگردید
ایاشمافاقدحرکتی انتقالی هستید!!!
یاحق
سلام علیکم برادر اندیشمندم،
فرض کنید حقیر کاری که شما فرمودید را روزی یک بار انجام بدهد، در این صورت در میانه روز که در سر بازار هستم اگر ازم بپرسید که حرکت انتقالیام چقدر است خواهم گفت این مقدار مساقت، اگر آخر روز بپرسید که چقدر منتقل شدید خواهم گفت نسبت به شب پیش صفر، اگرچه مقداری که طی کردم دوبرابر مقداری است که در وسط روز به شما گفتم.
مطلبی که شما میفرمایید درست است، جریان و سَیَلان معمولاً در مورد سیالها به کار برده میشود، آب دریا را کسی آب راکد نمیگوید اگرچه دریا رویهمرفته سرجایش ساکن باشد، اما باید توجه داشته باشیم که در چه مقیاس مکانی و زمانی به مسأله نگاه میشود. مثلاً آب دریا چندین و چند نوع جریان و حرکت دارد، یکی جریانهای بسیار کوچکی از جنس موج و مشابههای آن، یکی جریانهای عظیمتری که در بازههای زمانی بسیار بزرگتر قابل رصد کردن است و جریانهای بینقارهای هستند و در ایجاد آب و هوا نقش بزرگی دارند، یکی حرکت جزر و مدّی، یکی حرکتی که در انتقال زمین و دوران آن به دور خورشید آبهای خود را هم با خود میبرد و همینطور شاید بسیاری حرکات دیگر، هر کدام از اینها در برخی مقیاسها مهم هستند و در برخی دیگر از مقیاسها کم اهمیت میشوند. مثلاً در بررسی ساختن یک سازه در کنار دریا بیشتر به امواج و جزر و مدّ دریا کار داریم نه به حرکت آب به همراه کرهی زمین دور خورشید، همچنین نه به جریانهای بین قارهای، اما برای پیشبینیهای آب و هوایی گاهی جریانهای بینقارهای اهمیت بیشتری دارند تا بحث امواج و یا حتی جزر و مدّ ....
وقتی بحث حرکت خورشید مطرح باشد در آن مقیاس جریان پلاسمای داخل خورشید و حتی جریان جوّ خورشید به نظر نمیرسد چندان قابل توجه باشد، همچنانکه وقتی شما از ماه به زمین نگاه کنید جریان بادها و ابرها و طوفانها و امواج روی سطج زمین به چشم نمیایند و یک لایهی نازک از اتمسفر زمین دیده میشود که همراه زمین در حرکت است ... در این مقیاس حرکت کلی زمین است که دیده میشود و حرکات نسبی اجزای آن نسبت به مرکز ان چندان قابل وجه نیست ...
در اینجا اگر خداوند میفرمود «الشمس تجری فیها سیالها لمستقرها» حرف شما درست میبود، اما خداوند فرموده است «الشمس تجری لمستقرها» و خورشید را فاعل این حرکت معرفی کرده است و وقتی که حرکت غول عظیمی مانند خورشید رویهمرفته مطرح باشد جریانهای داخلی آن به نظر نمیرسد چندان محلی از اعراب بیابند و البته بستگی به بزرگی حرکتی دارد که به خورشید نسبت داده میشود، اگر منظور طی کردن مسیری باشد که خود خورشید بر روی آن مسیر مانند یک نقطه دیده میشود معلوم است که دینامیک داخلی آن اهمیتش باز کمتر خواهد بود، اما اگر مسیر مورد نظر بسیار کوچک باشد و مثلاً از مرتبهی دوران خورشید حول محور خودش باشد آن جریانهای داخلی هم میتوانند مهم باشند، بخصوص پدیدههایی مانند طوفانهای خورشیدی مهم میشوند.
یا علی
فکر میکنم اینطور حل شود:معنی تجری:
اینکه کلیت جسم، یعنی تمام اجزاء آن با رعایت نسبتشان به همدیگر، همگی با هم حرکت کنند. (با رعایت نسبت)یک جسم ساکن (عرفی) را در نظر بگیرید.
اجزاء آن درون جسم حرکت میکنند.. در این نوع حرکت نسبت حرکت اجزاء به همدیگر حفظ نمیشود.. یعنی همه در یک جهت و به یک میزان حرکت نکرده انداما وقتی کل اجزاء آن جسم، با رعایت نسبت عادیشان به همدیگر، همگی با هم از نقطه a به نقطه b طی مسافت کنند، این را میگویند تجری..
این تجری ازدیدگاه شماست
لیکن یک جسم ساکن واقعا ساکن نیست!!!
حتی اگرتمام ذرات ازنقطه aبه bحرکت نکنند وحرکتشان نامنظم ازدیدگاه شماباشدنمیتوان ان رافاقدحرکت دانست ولفظ تجری راشامل ان ندانست
چون یک جسم ساکن واقعاساکن نیست این مطلب بدیهی بوده وبااندک تاملی ان رادرخواهیدیافت
یاحق