۞ زندگینامه مقام معظم رهبری ۞
تبهای اولیه
رهبر عاليقدر حضرت آيت الله سيد على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنهاى، در روز 24 تيرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود.
ايشان دومين پسر خانواده هستند. زندگى سيد جواد خامنه اى مانند بيشتر روحانيون و مدرسّان علوم دينى، بسيار ساده بود. همسر و فرزندانش نيز معناى عميق قناعت و ساده زيستى را از او ياد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بيان نخستين خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنين مى گويند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى گذشت. من يادم هست شب هايى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم.»
آقا سيد على، از چهار سالگى آموزش قرآن را در مكتبخانه آغاز و در هفت سالگى راهى دبستان شدند و پس از پايان تحصيلات دوران ابتدايى، دوره سه ساله سيكل اول دبيرستان را پشت سر گذاشتند.آقا، خاطرات خود را از دوران مكتب و مدرسه چنين بيان مى فرمايند:
بايد بگويم اولين مركز درسى كه من رفتم، مدرسه نبود، مكتب بود - در سنين قبل از مدرسه - شايد چهار سال يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگتر از من را - كه از من، سه سال و نيم بزرگ بودند - با هم در مكتب دخترانه گذاشتند، يعنى مكتبى كه معلمش زن بود و بيشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند.البته من خيلى كوچك بودم.
تجربه اى كه از آن وقت مى توانم به ياد بياورم ، اين است كه بچه را در آن سنين چهار، پنج سالگى، اصلا نبايد به مدرسه و مكتب و اينها گذاشت ، براى اين كه هيچ فايده اى ندارد.من به نظرم مى رسد كه از آن دورهى مكتب قبل از مدرسه، هيچ استفاده علمى و درسى نكردم.گذاشته بودند كه ما قرآن ياد بگيريم - طبعا - چون در مكتبها معمولا قرآن درس مى دادند.آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود.درس نمى دادند.
بد نيست بدانيد كه من متولد 1318 هستم.اين دورانى كه مى گويم، سالهاى 1323، 1324، آن سالهاست - اوايل مكتب رفتن ما - بنابر اين يك دوره آن است، كه اولين روز مكتب اول را يادم نيست.پس از مدتى - يكى، دو ماه - كه در آن مكتب بوديم، ما را از آن مكتب برداشتند و در مكتبى گذاشتند كه مردانه بود، يعنى معلمش مرد مسنى بود.شايد شما در اين داستانهاى قديمى، «ملا مكتبى» خوانده باشيد، درست همان ملا مكتبى تصوير شده در داستانها و در قصه هاى قديمى، ما پيش او درس مى خوانديم.
من كوچكترين فرد آن مكتب بودم - شايد آن وقت، حدود پنجسالم بود - و چون هم خيلى كوچك بودم، هم سيد و پسر عالم بودم، اين آقاى «ملا مكتبى» ، صبح ها من را كنار دستخودش مى نشاند و پول كمى، مثلا اسكناس پنج قرانى - آن وقتها اسكناس پنج ريالى بود.اسكناس يك تومانى و دو تومانى، شما نديده ايد - يا دو تومانى از جيب خود بيرون مى آورد، به من مى داد و مى گفت: تو اينها را به قرآن بمال كه بركت پيدا كند! بيچاره دلش را خوش مى كرد به اين كه به اين ترتيب - مثلا - پولش بركت پيدا كند، چون درآمدى نداشتند.
روز اولى كه ما را به آن مدرسه بردند، من يادم است كه از نظر من روز بسيار تيره، تاريك، بد و ناخوشايند بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگى كرد كه به نظر من - آن وقت - خيلى بود.البته شايد آن موقع به قدر نصف اين اتاق، يا مقدارى بيشتر از نصف اين اتاق (1) بود، اما به چشم كودكى آن روز من، جاى خيلى بزرگى مى آمد.و چون پنجره هايش شيشه نداشت و از اين كاغذهاى مومى داشت، تاريك و بد بود.مدتى هم آن جا بوديم.
ليكن روز اول كه ما را به دبستان بردند، روز خوبى بود، روز شلوغى بود.بچه ها بازى مى كردند، ما هم بازى مى كرديم.اتاق ما كلاس بسيار بزرگى بود - باز به چشم آن وقت كودكى من - وعده بچه هاى كلاس اول، زياد بود.حالا كه فكر مى كنم، شايد سى نفر، چهل نفر، بچه هاى كلاس اول بوديم و روز پرشور و پرشوقى بود و خاطره بدى از آن روز ندارم.
البته چشم من ضعيف بود، هيچ كس هم نمى دانست، خودم هم نمى دانستم، فقط مى فهميدم كه چيزهايى را درست نمى بينم. بعدها چندين سال گذشت و من خودم فهميدم كه چشمهايم ضعيف است، پدر و مادرم فهميدند و برايم عينك تهيه كردند.آن وقت، وقتى كه من عينكى شدم، گمان مى كنم حدود سيزده سالم بود، ليكن در اين دوره اول مدرسه و اينها اين نقص كار من بود. قيافه معلم را از دور نمى ديدم.تخته سياه را كه روى آن مى نوشتند، اصلا نمى ديدم، و اين مشكلات زيادى را در كار تحصيل من به وجود مى آورد.
حالا خوشبختانه بچه ها در كودكى، فورا شناسايى مى شوند و اگر چشمشان ضعيف است، برايشان عينك مى گيرند و رسيدگى مى كنند.آن وقت اصلا اين چيزها در مدرسه اى معمول نبود.
البته اين مدرسه ما يك مدرسه به اصطلاح غير دولتى بود، بعلاوه مدرسه دينى بود كه معلمين و مديرانش از افراد بسيار متدين انتخاب شده بودند، و با برنامه هاى اندكى دينى تر از معمول مدارس آن روز، اداره مى شد، چون آن مدرسه ها اصلا برنامه دينى درستى نداشت و كسى توجهى و اعتنايى به آن نمى كرد.
در مورد معلمين اول ما، بله يادم است كه مدير دبستان ما آقاى «تدين» بود، تا چند سال پيش زنده بود.من در زمان رياست جمهوريم ارتباطات زيادى با او داشتم.مشهد كه مى رفتم، ديدن ما مى آمد.پيرمرد شده بود و با هم تماس داشتيم.يك معلم ديگر داشتيم كه اسمش آقاى روحانى بود، الان يادم است، نمى دانم كجاست.عدهاى از معلمين را يادم است، بله، تا كلاس ششم - دوره دبستان - خيلى از معلمين را دورادور مى شناختم.البته متاسفانه الان هيچ كدام را نمى دانم كجا هستند.اصلا زنده اند، نيستند و چه مى كنند، ليكن بعد از دوره مدرسه هم با بعضى از آنها ارتباط و آشنايى داشتم
مقام معظم رهبرى در مورد علاقه خود به درسهاى مختلف در دوران دبستان مى فرمايند:
دورانهاى كلاس اول و دوم و سوم را كه اصلا يادم نيست، الان هيچ نمى توانم قضاوتى بكنم كه به چه درس هايى علاقه داشتم، ليكن در اواخر دوره دبستان - يعنى كلاس پنجم و ششم - به رياضى و جغرافيا علاقه داشتم، خيلى به تاريخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم.البته در درسهاى دينى هم خيلى خوب بودم، قرآن را با صداى بلند مى خواندم - قرآن خوان مدرسه بودم. - يك كتاب دينى را آن وقت به ما درس مى دادند - به نام تعليمات دينى - براى آن وقتها كتاب خيلى خوبى بود، من تكه هايى از آن كتاب را - فصل، فصل بود - حفظ مى كردم.
در همان دوره آخر دبستان - يعنى كلاس پنجم و ششم - تا منبر آقاى فلسفى را از راديو پخش مى كردند كه ما از راديو شنيده بوديم، من تقليد منبر او را - در بچگى - مى كردم.به همان سبك، آن بخشهاى كتاب دينى را با صداى بلندى و خيلى شمرده مى خواندم. معلمم و پدر و مادرم خيلى خوششان مى آمد، من را تشويق مى كردند.بله، اين درسهايى بود كه آن وقت دوست مى داشتم.
آقا سيد على به موازات طى درسهاى كلاسيك، به تحصيلات طلبگى در مدرسه «نواب» پرداختند و در كنار تحصيل در مدرسه و حوزه، به ورزش و بازيهاى متداول دوران خود مى پرداختند:
در مورد بازى كردن پرسيدند؟ بله، بازى هم مى كرديم.منتها در كوچه بازى مى كرديم، در خانه جاى بازى نداشتيم و بازي هاى آن وقت بچه ها فرق مى كرد.يك مقدار هم بازيهاى ورزشى بود، مثل واليبال و فوتبال و اينها كه بازى مى كرديم.من آن موقع در كوچه، با بچه ها واليبال بازى مى كردم، خيلى هم واليبال را دوست داشتم.الان هم اگر گاهى بخواهيم ورزش دسته جمعى بكنيم - البته با بچه هاى خودم - به واليبال رو مى آوريم كه ورزش خيلى خوبى است.
بازيهاى غير ورزشى آن وقت، «گرگم به هوا» و بازيهايى بود كه در آنها خيلى معنا و مفهومى نبود، يعنى اگر فرض كنى كه بعضى از بازيها ممكن است براى بچه ها آموزنده باشد و انسان با تفكر، آنها را انتخاب كند، اين بازيهايى كه الان در ذهن من هست، واقعا اين خصوصيت را نداشت، ولى بازى و سرگرمى بود.
چيزى كه حتما مى دانم براى شما جالب است، اين است كه من همان وقت، معمم بودم، يعنى در بين سنين ده و سيزده سالگى - كه ايشان سؤال كردند - من عمامه سرم بود و قبا تنم بود! قبل از آن هم همين طور، از اوايلى كه به مدرسه رفتم، با قبا رفتم، منتها تابستانها با سربرهنه مى رفتم، زمستان كه مى شد، مادرم عمامه به سرم مى پيچيد.مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت، عمامه پيچيدن را خوب بلد بود.سر ماها عمامه مى پيچيد و به مدرسه مى رفتيم.البته اسباب زحمت بود كه جلوى بچه ها، يكى با قباى بلند و لباس جور ديگر باشد.طبعا مقدارى حالت انگشت نمايى و اينها بود، اما ما با بازى و رفاقت و شيطنت و اين طور چيزها جبران مى كرديم، نمى گذاشتيم كه در اين زمينه ها خيلى سخت بگذرد.
به هرحال، بازى در كوچه بود. البته خاطراتى هم در اين زمينه دارم كه الان اگر مناسب شد، ممكن است در خلال صحبت بگويم. بازى ما بيشتر در كوچه بود، در خانه كمتر به بازى مى رسيديم» .
معظم له علوم اسلامي را در همان مدرسه اسلامي ، ادبيات عرب را شروع مي كنند. شرح امثله را نزد مادر خوانده بود. صرف مير و تصريف را نيز از پدر آموخته بودند و عوامل و انموذج را در مدرسه، نزد دو نفر از معلمين آنجا مي آموزند . و سپس به مدرسه علوم دينيه ((سليمان خان)) مي روند و صمديه و سيوطي و مقداري از مغني را مي خوانند .
شرايع را هم در درس پدر شركت مي كننند و هنگامي كه به كتاب حج مي رسند، پدر به ايشان مي گويند كه در درس شرح لمعه كه به مبحث حج رسيده بود شركت كننند و هم مباحثه با برادرشان بشوند. بعد از مدرسه سليمان خان به مدرسه علوم دينيه نواب مي روند و سطح را به پايان مي رسانند. پس از آن در دروس خارج مرحوم آيت الله العظمي ميلاني شركت مي نمايند.
آيت الله العظمي خامنه اي (مدظلله العالي ) اين موفقيت را در سايه توجه و زحمات پدرشان مي دانند و مي گويند:
(( عامل و موجب اصلي در انتخاب اين راه نوراني روحانيت ، پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوق بودند… وقتي من دروس طلبگي روي آوردم ، اختلاف سني من و پدرم خيلي زياد بود. درست چهل و پنج سال ، علاوه بر آن پدرم مقام علمي بالايي داشت و مجتهدي با اجازه و شاگرداني در سطوح عالي تربيت كرده بود ، بنابراين سزاوار نبود كه او با آن مقام علمي به من كه دوره ابتدايي دروس اسلامي را مي گذراندم، درس بدهد. حال و حوصله اين گونه كارها را هم نداشت؛ اما بنابر علاقه اي كه به تربيت ما داشت، هم به برادر بزرگتر و هم به من و هم بعدها به برادر كوچكترمان ، درس مي داد و حق عظيمي از جهت تحصيلي و تربيتي به گردن همه ما برادران ، به ويژه بر من دارند ، چنان كه اگر ايشان نمي بودند، من به موفقيتهاي فراوانم در تحصيلات فقه و اصول نائل نمي شدم.
البته تا پيش از رفتن به قم، علاوه بر آن كه نزد پدر درس مي خواندم ، در درسهاي عمومي حوزه مشهد نيز حاضر مي شدم و تابستانها كه اين درسها تعطيل مي شد، پدر درسهاي تعطيلي ((اصطلاح در مورد درس ايام تعطيل)) به جاي آن تعيين مي فرمود و خود تدريس مي كرد.
به همين دليل من به خلاف اشخاصي كه تنها در حوزه هاي عمومي درس مي خواندند وقفه أي در تحصيل نداشتم و لذا در سن 16 سالگي بودم كه تمام دروس سطح را خوانده و درس خارج را شروع كرده بودم.))
آيت الله خامنه اى که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند.
در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند.
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند.
در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام».
آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟!
ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
معظم له درباره تدريس در حوزه علميه مي فرمايد:
((تدريس را از اولين روزهاي طلبگي رسمي، يعني بلافاصله بعد از تمام شدن دوره دبستان شروع كردم. اولين تدريس، كتاب امثله يا صرف مير بود كه براي دو شاگرد بزرگسال از روضه خوانهاي مشهد شروع كردم و تابستان 1337 كه در مشهد بودم، كتابهايي از صرف، نحو،معاني،بيان ،اصول و فقه تدريس مي كردم. در قم هم در كنار درسي كه مي خواندم، تدريس نيز مي كردم.
در سال 1336 به قصد زيارت، به عتبات عاليات مشرف شدم. حوزه گرم نجف مرا تشويق به ماندن در آن كانون علمي مي كرد، لذا مايل بودم در نجف بمانم . مدت كوتاه هم ماندم؛ اما پدرم با اقامتم در نجف موافقت نكرد و به مشهد بازگشتيم و در سال 1337 با اجازه به قم رفتم و تا سال 1343 در قم ماندم. در همان سال چون پدرم به دنبال عارضه چشم، بينايي خود را كاملا از دست داد، ناگريز به مشهد بازگشتم، گرچه حتي بعضي استادان بزرگ من در قم به شدت مخالف رفتنم بودند.
پس از برگشتن از قم به مشهد (در سال 1343 ) تدريس يكي از برنامه هاي اصلي و هميشگي ام بود و در طول اين سالها تا (1356 سطوح عاليه، (مكاسب و كفايه) تفسير و عقايد تدريس مي كردم . ))
مقام معظم رهبري ( دامت بركاته ) در مورد اساتيد خويش از ابتدا ورود به حوزه تا دروس خارج مي فرمايد:
(( در مشهد مقدس نيز از سال 1343، ضمن اين كه خود به تحصيل ادامه مي دادم، به تدريس حوزه هم مشغول بودم و تا سال 1349 در درس فقه شركت مي كردم.
كتاب انموذج و صمديه را در مدرسه سليمان خان مشهد نزد آقاي علوم نامي كه خودش تحصيلات جديده را در رشته پزشكي ادامه مي داد، خواندم. پس از آن سيوطي را با مقداري از مغني پيش شخصي به نام آقاي مسعود در همين مدرسه خواندم و بعد چون برادر بزرگم در مدرسه نواب اطاق داشت، رفتم آنجا و معالم را ضمن اين كه سيوطي و مغني را مي خواندم، شروع كردم.
در همين ايام پدرم پيشنهاد كرد، كتاب شرايع الاسلام محقق حلي ( قدس ) را به من درس بدهد و با اينكه شرايع ، كتاب درسي نبود ، پدرم احساس كرد اين كتاب مي تواند در پيشبرد من موثر باشد كه همين طور هم شد ، يعني از اول كتاب شرايع ايشان به من درس داد تا كتاب حج ، وقتي رسيديم به كتاب حج ، در آن موقع پدرم كتاب حج شرح لمعه را به برادرم درس مي داد ، آن وقت به من گفت :
بيا و در درس شرح لمعه شركت كن . من گفتم :
ممكن است نتوانم بفهمم ، ايشان گفتند : مي تواني بفهمي و لذا رفتم و اتفاقا هم فهميدم كه البته تقريبا سه چهارم كتاب شرح لمعه را نزد پدرم خواندم و ما بقي را پيش مرحوم آقا ميرزا احمد مدرس يزدي ( كه مدرس معروف شرح لمعه و قوانين در مدرسه نواب بود ) خواندم و پس از اينكه شرح لمعه را تمام كردم رفتم درس مكاسب و رسائل مرحوم آيه الله حاج شيخ هاشم قزويني ( كه از شاگردان مرحوم آقا ميرزا مهدي اصفهاني و اهل رياضت و مدرس درجه يك مشهد بخصوص نزد اهل علم به عنوان مرد آزاده و روشن ضميري معروف بود ) ايشان مردي جامع و خوش بيان بودند ، به طوري كه من در نجف و قم كه اغلب درسهاي آنجا را رفته بودم ، كسي را به خوش بياني ايشان نديدم .
بخش عمده درس رسائل و مكاسب و كفايه را پيش ايشان خواندم. اينكه مي گويم بخش عمده، براي اين است كه ما بقي را پيش پدرم خوانده و لذا بايد بگويم؛كمكهاي پدرم، سهم و افري در پيشرفت درسي ام داشته است و من از آن اول كه رسما طلبه شدم تا وقتي درس خارج را شروع كردم پنج سال و نيم طول كشيده، يعني: دوره سطح را تماما پنج سال و نيم گذراندم و درس خارج را هم نزد مرحوم آيه الله العظمي ميلاني(قدس) كه مرد ملا و محقق و از مراجع در مشهد بودند، شروع كردم.
يك سال درس اصول و دو سال و نيم درس فقه خارج ايشان را رفتم تا اواخر سال 1337 كه به قم عزيمت كردم. ناگفته نماند كه در مشهد يك مدتي هم درس خارج آيه الله حاج شيخ هاشم قزويني رفتم ؛يعني : ايشان با اصرار خود ما ، يك درس خارج (اصول)شروع كرد. مرحوم حاج شيخ هاشم با بحث وسيع همه اقوال را نقل مي كرد و بعد رد مي كرد. در مشهد يك درس ديگر بهم رفتم كه درس فلسفه آيه الله ميرزا جواد آقا تهراني بود. به اين طريق كه ايشان كتاب منظومه و مطالب مرحوم حاج ملاهادي سبزواري را درس مي گفتند و رد مي كردند، كه در حقيقت اين درس منظومه ايشان رد منظومه بود. تا اينكه يك كسي از دوستانم كه در قم فلسفه خوانده بود، مي گفت :
اين درست نيست تو بروي درس منظومه ميرزا جواد آقا و ايشان منظومه را رد كند، چون به اين ترتيب تو مفاهيم حكمت را ياد نمي گيري لذا خوب است پيش كسي كه معتقد به حكمت است بروي و اين درس را بخواني و من هم اين حرف را قبول مردم و رفتم پيش شخصي به نام ((آقا شيخ رضا ايسمي))كه در مشهد بود و ملاي قديمي و فاضل و حكيم و خيلي هم معتقد به حكمت بود. پيش ايشان درس منظومه را شروع كردم و ايشان مباحث را با ديد كاملا معتقد به فلسفه بحث مي كرد.))
مقام معظم رهبري در ادامه خاطراتش درباره هجرت به حوزه علميه نجف و شركت در دروس آيات عظام به طور موقت مي فرمايد:
سپس به نجف رفتم و در درسهاي ايات عظام حكيم و خوئي و شاهرودي و درس آقا ميرزا باقر زنجاني و مرحوم ميرزا حسن يزدي و آقا سيد يحيي يزدي و هر جا كه يك درسي بود، رفتم.
اما در بين همه اين درسها يكي از درس آيه الله حكيم خيلي خوشم آمد، به خاطر سليس بودن و رواني اش و با نظرات فقه خيلي خوبي كه داشت و يكي هم درس آيه الله آقا ميرزا حسن بجنوردي بود كه در مسجد طوسي مي گفت و از درس ايشان هم خوشم مي آمد، تا اينكه تصميم گرفتم در نجف بمانم، لذا به پدرم نامه نوشتم كه اگر مي شود من اينجا بمانم، اما پدرم موافقت نكرد.
معظم له بعد از اين كه پدرشان اقامت در نجف را نپذيرفتند تصميم به بازگشت به وطن مي گيرند. ايشان در ادامه ي خاطراتش مي فرمايد:
بابراين امدم مشهد و بعد از مدتي راهي قم شدم و در قم تصميم گرفتم همه درسها را ببينم تا هر كدام را پسنديدم به همان درس بروم، كه همين كار را هم كردم و از ميان همه ان درسها، يكي در س امام و بعد از آن درس آيت الله آقا مرتضي حاج شيخ و ديگري درس آيت الله العظمي بروجردي را مي رفتم و در درس فقه .
اصول امام هم مستمرا شركت مي كردم.
آيت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».
نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند.
با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند.
پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه درايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با ميلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريکايى رژيم پهلوى، به اوج رسيد و ساواک شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران کرد.
رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.
کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى کردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند.
«از سال 48 زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من، که به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پيوستن جريان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بيمناک است و نمى تواند بپذيرد که فعاليّـت هاى فکرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به کنار است. پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و کلاسهاى مخفى ايدئولوژى و... گسترش بيشترى پيدا کرد».
«پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديکِ ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. اين فعاليـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آيت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند.
در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختى هايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنانکه آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد،
آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
آيت الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و بسيار مهّم بودند که در اين مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازيم:
٭ پايه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماينده امام خميني«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ايران؛ با تجهيزات و تحريکات قدرت هاى شيطانى و بزرگ ازجمله آمريکا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ رياست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجايى دومّين رئيس جمهور ايران، آيت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حکم تنفيذ امام خمينى (قدس سره) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند. همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دوّمين بار به اين مقام و مسؤوليت انتخاب شدند.
٭ رياست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1366.
٭ رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولايت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبيرانقلاب امام خمينى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسؤوليت عظيم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شايستگى تمام توانستند امّت مسلمان ايران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند.
حضرت آيه الله العظمي خامنه أي (مد ظله العالي) تاليفات و آثار فراواني دارند كه بعضي از آنها تا كنون
به زيور طبع آراسته گرديده است:
- كتاب الجهاد (درس خارج معظم له )
- چهار كتاب اصلي علم رجال.
- آينده در قلمرو اسلام
- از ژرفاي نماز.
- بازگشت به نهج البلاغه
- پرسش و پاسخ در پنج مجلد
- درسهايي از نهج البلاغه
- درس اخلاق
- سيري در زندگي امام صادق (ع)
- شخصيت سياسي امام رضا (ع)
- عنصر مبارزه در زندگي ائمه(ع)
- گفتاري در باب صبر.
- گفتاري در وحدت و تحزب
- مسلمانان در نهضت هندوستان
- گفتاري در باب حكومت علوي
- گروههاي معارض در نهضتهاي انبياء و درانقلاب اسلامي
- فرياد مظلوميت
- مصاحبه ها
- صلح امام حسن(ع) پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ.
- عطر شهادت
- رسالت حوزه
- در مكتب جمعه
- قبسات النور
- استفتائات
- پرسش و پاسخ (در پنج مجلد)
- جلوه آفناب
- راه امام راه ما
- هنر از ديدگاه مقام معظم رهبري
- مرد عمل، جهاد، شهادت دكتر مصطفي چمران
- هشدارهاي مقام معظم رهبري
- شهيد آغازگر-شهيد آيت الله مصطفي خميني.
- پژوهش در زندگي امام سجاد (ع)
-حديث ولايت (مجموعه بيانات مقام معظم رهبري) (چندين جلد)
چندين اثر با ارزش ديگر معظم له به زيور طبع آراسته گرديد و اميدواريم كه نسل حاضر بتواند از نوشتجات و فيوضات معنوي ان به نحو احسن استفاده نمايند.
هذا امامنا لجمیع الانس ومسلمین ،الله حافظ لسید علی الحسینی الخامنه ای (حفظ الله) خدایا امامت رهبرمان را به ظهور آخرین برگزیده ات متصل بفرما صلوات