╰✿╮ کلبه فیروزه اﮮ ஜ محفلی پر از عطر حضور اسک دینی ها

تب‌های اولیه

18145 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال


با سلام

.
.
.
بدون شرح !!

کجا میری رفیق > ؟

[SPOILER][/SPOILER]

[SPOILER]مسیر بهشت در بین وهابی ها ...[/SPOILER]

سلام

:Gol:عیدتون مبارک:Gol:

با تشکر ویژه از همه آقایان جهت هدیه روز زن، گل ، شیرینی، شام در رستوران و سایر هزینه کرد های روز زن

با احترام به اطلاع میرساند که جهت بهره مندی از خیر و ثواب اخروی هزینه های روز مرد صرف امور خیریه خواهد شد.

انجمن بانوان نیکوکار


:Gol:سلام و شادباش بسیار فراوان به مناسبت روز خودمون که گذشت :Gol:

یه پیشنهاد بسیار عالی جهت هدیه روز مرد :::

حالا که آقایون همه اش در فکر تهیه هدایای معنوی برای خانوماشون بودند،پیشنهاد میشه در اقدامی متقابل برای قدردانی از این طرز تفکر ، آقایون رو برای شرکت در مراسم اعتکاف ثبت نام کنید و به عنوان کادو سورپرایزشون کنید :Nishkhand::Nishkhand:

سه روزم سه روزه .....!!!!! :Khandidan!::Khandidan!:

چیزی که عوض داره گله نداره :Kaf::Kaf:

تقدیم با عشق به تمام آقایان شوهر :hamdel::hamdel:

[="Tahoma"][="Navy"]

سلام
بهترین هدیه ای که خانمها میتونن گرفته باشن.

:geryan:

آفرین به این سلیقه

:kaf:

[SPOILER]ان شاالله روز مرد تلافی میشه
:kalafeh:[/SPOILER]

[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

دوستان و خانمهای عزیز سایت :moj:
دیدم دوستان دارن کم لطفی میکنن بابت هدیه روز مرد:Black (3):
گفتم برم ببینم چه خبره ؟!
چند تا مغازه خوب که کلی حراج به شیشه اش زده پیدا کردم:yes:

فقط جوراب داره اونم مردونه از نوع نانو

برین بگیرین تا تموم نشد، آره خیلی سخته با این همه کار و اینا یه آژانس بگیر سریع برو بیا:abroo:

با روی خوش تحویل یعنی هدیه بدینا:eyes:

ضمنا اعتکاف بسی پیشنهاد خوبیه:Kaf:

[/]

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]مادر ، نماد صبر و استقامت[/h]


[/]

[="Tahoma"][="YellowGreen"]چرا من نبودم همه رنگی شدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Nishkhand:
[SPOILER]الهی من بمیرم واسه مامانم همه براش هدیه خریدن جز من !!!!!!خیلی دلم میخواست منم بخرم اما اگه میرفتم بیرون دیگه خونه برنمیگشتم چون خیلی وقته بیرون از خونه رو ندیدم عقده ای شدم!!!احساس عذاب وجدان دارم!!!!!بسیار هم حسودیم شد بقیه برا مامانم هدیه خریدن_____به صورت کاملا اشکارا این حسادتو بروز دادم و زدم زیر جون:Gol::Gol: ××خیلی دوست دارمممممممممم منو ببخش:Gol::Gol::Gol:[/SPOILER]

[="Verdana"][="Blue"]

مادر تو را چه بنامم که هیچ چیز یارای برابری با تو را ندارد

کوهت ننامم که کوه پایداری و استقامت از تو آموخته

رودت نخوانم که رود صداقت و پاکدامنی تو را به ارمغان برده

آسمانت نخوانم که بسی بلندتر و رفیع تری و آسمان زیر گامهای توست

ماه و خورشیدت ننامم که آن دو نور تو را به عاریت گرفته اند

ستاره ات ندانم که آنان بی شمارند و تو بی همتا

تو را نسترن و یاس و یاسمن نمی دانم که گل نیز عطر و بویش را از تو دارد

آبشاران خروشان از مهر توست و دشت وسعت خویش را از قلبت گرفته

مادر تو را با کدامین شعر و غزل بسرایم که در مقابل نامت شعر و غزل نیز عاجزند

تو خود یک دنیا کلامی و یک عمر واژه ای ...

مادر ای طراوت بهاران و ای هستی بخش زندگانیم

تو را چه بنامم و وصفت چه بخوانم که بیکران آسمانها و دریاها

در پیش نام تو کوچکند

باشد که به جبران نیکیهایت و به پاس دلواپسیهایت

همواره تو را عزیز بدارم و محترم

و همواره آواز من این باشد که

مادر... دوستت دارم ... دوستت دارم

عمرت مستدام؛ نامت جاودان و روزت مبارک

[/]

[="Verdana"][="Blue"]مادرم ای بهتر از فصل بهار

مادرم روشن تر از هر چشمه سار

مادرم ای عطر ناب زندگی

مادرم ای شعله ی بخشندگی

مادرم ای حوری هفت آسمان

مادرم ای نام خوب و جاودان

مادرم ای حس خوب عاشقی

مادرم خوشتر ز عطر رازقی

مادرم ای مایه ی آرامشم

مادرم ای واژه ی آسایشم

مادرم ای جاودان در قلب من

مادرم ای صاحب این جسم و تن

مادرم می خواهمت تا فصل دور

مادرم پاینده باشی پر غرور

مادرم روزت مبارک ناز من

مادرم تنها تویی آواز من[/]

[="Tahoma"][="Blue"]سروده امام موسی صدر برای همسرش

تاریخ انتشار : دوشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:۳۲
امام موسی صدر در سال ۱۳۴۴ شعری با عنوان «مهتاب» سرود که آن را به همسرش تقدیم کرد.

به گزارش روابط عمومی موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، غزل «مهتاب» سروده امام موسی صدر در سال ۱۳۴۴ است که آن را به همسرش بانو پروین خلیلی تقدیم کرده است. این غزل که در دفتر آیت الله سید مرتضی مستجابی با این توضیح ذکر شده است که «غزل در بحر خفیف و دارای توشیح متناسب در دو مصرع، از: موسی صدر» از این قرار است:

پرده‌ای از پرند س‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍یم اندود ماه / بر دوش شام گسترده

روشن و دلکش و خیال‌انگیز / وز نسیم شبانه افسرده

و اندر اعماق آشیانه خویش/ سر خود مرغ حق فرو برده

یاد بیداری و تلاش و سخن / از خیال زمانه بسپرده

نیمی از شام هجر بگذشته / صحبت غم به جانم آورده

خواب بگریخته زدیده من / دامن از اشک چشم پر کرده

لیک با رنج جانگداز فراق / روح باز از غمش نیازرده

یاد مهر حیات‌بخش «مه»م / زنده می‌دارد این تن مرده

لاله حاوی او چراغ شب است / نور بر شام هجر بسپرده

یا رب از جور دهر برهانش / تا که برهاند این سرا پرده

این شعر با دستخط امام موسی صدر نزد آیت الله سید مرتضی مستجابی محفوظ است که ایشان آن را در اختیار موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر قرار داده است. نکته حایز اهمیت این است که حروف اول مصرع‌های اول این غزل نام «پروین خلیلی» و حروف اول مصرع‌های دوم این غزل نام «موسی صدر» را می‌سازند.[/]

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]مادر تا همیشه دوستت دارم...[/h]


سلام مادر خوبم…[/]

[="Tahoma"][="Navy"] مادر از نگاه فرزند:

۴ سالگی = مامان همه چی‌ بلده

۸ سالگی = مامان خیلی‌ چیزا بلده

۱۲ سالگی =مامان همهٔ همه چیرو بلد نیست

۱۴ سالگی =مامان هیچی‌ بلد نیست من بهتر می‌دونم

۱۶ سالگی =مامان کیه ؟

۱۸ سالگی =مامان طرز فکرش مال قدیماست

۲۵ سالگی =مامان احتمالا میدونه

۳۵ سالگی =قبل از اینکه تصمیم بگیریم ،از مامان سوال می‌کنیم

۴۵ سالگی= از خودم پرسیدم که مامان تو این موقعیت چطور رفتار می‌کنه

۷۰ سالگی = چقدر دوست داشتم الان می‌تونستم از مامانم بپرسم..

[/]

[="Tahoma"][="Red"]

روش نگهداری اقایان از بچه ها


[/]

روز مادر بر همه مادران مبارک باشه :Gol:
ما امروز قراره بریم واسه مادرم کادو بگیریم این دو سه روزه داشتیم مذاکره میکردیم که به یه کادوی ساده رضایت بده اخه چند روز بعدش هم تولد برادرمه و اینجوری چیزی واسه خودمون نمیمونه ولی رضایت نداد :Ghamgin:

باز باران با ترانه ...

با گوهر های فراوان ...

میخورد بر بام خانه ...
....

[b]content[/b]


بهشت را همین جا یافتم....
کنار سجاده تو...
و عطر رازقی های دعای بعد از نمازت...
مرا می بری تا انتهای آبی شدن...
باور کردم به راستی که بهشت زیر پای توست

پ.ن: برای همه مادرای مریض دعا کنیم

:Rose:

[="Black"]

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت


[=times new roman]هر چه دارم
همه از عطر لب مادرم است
عوض قصه
به بالای سرم گفت :
حسین....

زن، زندگیـست

و

مـرد، امنیت

و چه خوب می شود وقتی

مـردی تمامِ مردانگیش را خـرجِ

امنیتِ زندگیـش کُند

و چه زیبـا می شود وقتی

زنی تمامِ زندگیش را خرج

غرورِ امنیتش کُند ...

[=microsoft sans serif]جوانی هایت را
با بچگی هایم پیر کردم..........................
مرا به موی سپیدت ببخش مادر!!!!

حضرت فاطمه(سلام الله علیها) مي‌فرمايند: اگر به آنچه شما را امر نموديم عمل مي‌كني و از آنچه شما را بر حذر داشته‌ايم دوري مي‌كني از شيعيان ما هستي و گرنه هرگز. (بحار‌الانوار/65/156)

با هر‌چه نكويي‌ست، نكو بايد شد
سرشار زلال آبرو بايد شد
مي‌خواهي اگر شيعه‌ي مولا باشي
فرمانبر امر و نهي او بايد شد

[="Tahoma"][="Red"] روز جهاني کتاب و حق تاليف مبارک

[/]

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]هر کاری به وقتش[/h]


[/]

[="Tahoma"][="Navy"]


[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

طولانیه ولی جالبه!


يكي از محافظان مقام معظم رهبري نقل مي كرد كه: افتخارمان این است که در استان تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانه‌شان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تک‌تک این محله‌های خود شما را من حداقل می‌دانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. به‌همین‌خاطر می‌دانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحال‌ترین لذتی که آدم می‌خواهد ببرد را دارد.بعضی‌هایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید می‌روی فقط یک فرزند داشتند كه آن هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچه‌شان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آن‌ها با افتخار می‌گویند، ولی ما که می‌نشینیم نگاه می‌کنیم، آن خستگی را احساس می‌کنیم.بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال خانواده شهید «خرسند»، در نازی‌آباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان این‌قدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت می‌کرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدم‌هایی که در راه خدا در کشور ما از ادیان مختلف کشته شدند. چه شيعه، چه سني، چه مسيحي و...صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهای‌شان زدیم که آن‌ها از ما بی‌خبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند.کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله‌ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم. صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانواده‌ها را زدیم و با آن‌ها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمان‌ها ما می‌رویم سلام می‌کنیم و می‌گوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی می‌گوییم و کارتی نشان می‌دهیم. بین ارمنی‌ها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... بگوییماز دادستانی آمدیم که باید دربروند. کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست می‌خواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.برای نماز مغرب‌وعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ می‌کنند، می‌رویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای این‌که ما توی منطقه هستیم با بی‌سیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش می‌شود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بی‌سیم گفتم به گوشم.موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کم‌تر از سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمی‌فهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید می‌کردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و این‌ها بروند تو.کارگردان رفت پشت‌بام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد. پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بی‌سیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصله‌ای که بود به این خانم چون احیا بشود، این‌جوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما.گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیده‌اید ـ‌، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.دخترها گفتند: چه شد؟گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری می‌آیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.تا اجازه نگرفت وارد خانه نشداین‌ها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بی‌سیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم.نگهبانی هم که بايد كنار در مي‌ايستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتی‌مان را انجام دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.گفتم: بفرمایید.گفت شما؟نه این‌که ما را نمی‌شناخت، گفتند، تو چه کاره‌ای یعنی؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده.گفت: کس دیگری نیست؟یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم می‌توانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیمآقا شما بفرمایید داخل.گفت: من بدون اذن صاحب‌خانه به داخل نمی‌آیم.معنی و مفهوم حفاظت، خودش را این‌جا از دست نمی‌دهد. مهم‌تر از حفاظت این است.بدون اذن وارد خانه کسی نمی‌شود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظت‌ترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.به آقا گفتیم: که رفته‌اند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.گفتند: نه می‌ایستم تا بیایند.چند دقیقه‌ای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچه‌هایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند.يكي از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوش‌آمد گفت. بعد گفت كه مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت می‌رسیم.رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت این‌ها پدر ندارند؟گفتم: نمی‌دانم. چون صبح نپرسیده بودم.گفت بزرگ‌تر ندارند؟ برادر ندارند؟ رفتیم آن اتاق پشتي. گفتم: ببخشید، پدرتان؟ گفتند، مرده.گفتیم، برادر؟ گفتند، یکی داشتیم شهید شده.گفتیم، بزرگتری، کسی؟گفتند، عموی ما در خانة بغلی می‌نشیند.فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباس‌ها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافه‌ات تابلو است.در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی می‌کنند؟بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.او را داخل كه بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. این‌ها به خودی خود زبانشان با ما فرق می‌کند.سلام علیک هم که می‌خواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوال‌پرسی کرد و درنهايت یک هم‌دمی را برای آقا مهیا کردیم.حضرت آقا چايي و شيريني‌شان را خوردرفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم.آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم گفتند: مادر! ما آمده‌ایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچه‌ها را آوردند.دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟گفتند: دانشجو هستند.آقا خيلي تحسینشان کرد و با این‌ها كلي صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟این‌ها همه‌اش درس است. من خودم نمی‌دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا می‌خورد یا نمی‌خورد؟ نمی‌دانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقااین‌ها می‌گویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان می‌پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟خُب اگر چیزی بیاورند ما می‌خوریم.بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آب‌میوه بیاورید، من هم چایی، هم آب‌میوة شما را می‌خورم.این‌ها رفتند چایی، آب‌میوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمان‌ها این‌‌طوری است. یک نفر چند تا میوه پوست می‌کند می‌دهد دست آقا، آقا هم دعا می‌کند. همان‌جا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم می‌کنیم، همه یک قسمتی از این میوه می‌خورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنی‌ها هم همین کار را باید می‌کردیم؟ واقعاً نمی‌دانستیم.چایی آوردند، آقا خورد، آب‌میوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد.آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنی‌ها نشستند و با این‌ها صحبت کردند. مثل بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمی‌بینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.توی خانة مسلمان‌ها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست.می‌پریم و می‌آوریم. این‌ها رفتند آلبوم عکس‌شان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس دوتایی. یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همین‌جوری نگاه می‌کردند، شروع کردند به صحبت کردن، همین‌جوری صفحه‌ها را ورق می‌زدند تا تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش f14، بمب‌افکن رهگیر بوده و بالاي صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می‌زنند. شهید، هواپیما را تا آن‌جا که ممکن است، اوج می‌دهد. هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا می‌آید و بقیه‌اش را به‌سمت ایران سرازیر می‌شود. چهار تا موتور هواپیما منهدم می‌شود.هواپیما لاشه‌اش توی خاک ایران مي‌افتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمی‌کرده‌، نتوانسته ایجکت کند و نشد كه چتر برای شهید کار کند. هواپیما به زمین خورد و ایشان به شهادت رسید.ارمنی‌ای بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی به‌دست عراقی‌ها بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است.دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.مادر شهيد گفت: امروز فهميدم كه علي(علیه السلام) كيستمادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می‌توانم جمله‌ای به شما عرضکنم؟آقا گفت: بفرمایید، من آمدم این‌جا که حرف شما را بشنوم.گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضه‌هایتان شرکت می‌کنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمی‌آییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دسته‌های سینه‌زنی امام حسین(ع) شربت می‌دهیم. می‌آییم توی دسته‌هایتان می‌نشینیم، ظرف یک‌بارمصرف می‌گیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آن‌ها آب نمی‌خوریم. توی مجالس شما شرکت می‌کنیم و بعضی از حرف‌ها را می‌شنویم. من تا الآن نمی‌فهمیدم بعضي چيزها را.می‌گفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است ـ را بین درودیوار گذاشته‌اند، سینه‌اش را سوراخ کرده‌اند. میخ، مسمار به سینه‌اش خورده. نمی‌فهمیدم یعنی چی. می‌گفتند مسلمان‌ها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند. نمی‌فهیمدم یعنی چی. گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما می‌گذاشت روی کولش می‌رفت خانه یتیم‌هایش. این را هم نمی‌فهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.امروز با ورود شما به منزل‌مان، با این همه گرفتاری‌اي كه داريد، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین‌ هستید. من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیم‌هایش می‌رفت چه‌قدر بزرگ است.از ورود آقای خامنه‌ای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شده‌اش و زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمی‌دهد؟بعد از بازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبيخ كردندما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه،‌ به اندازة چند کتاب از این‌ها درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوه‌شان را خورد. بعضی از دوست‌های ما نخوردند. کاتولیک‌تر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر نظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزب‌اللهی‌تر از آقا هستم دیگر.با آن‌ها خداحافظي كرديم و به‌سمت دفتر به‌راه افتاديم. وقتي رسيديم آقا فرمودند: این بچه‌ها را بگویید بیایند.آمدند. گفتند: این کار احمقانه چه بود كه شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم. وقتی خانه‌شان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به این‌ها محسوب می‌شود. نمی‌خواستید داخل نمی‌آمدید.


خدایا...
پشت حصار خطاهایم بنویس:
" جوانی "

نقل قول:

سلام

جالب بود اما خیلی هم پشت سر هم نبود!! :Gig:

:Nishkhand:

کی هوسشو کرده؟؟؟؟:Nishkhand::Nishkhand::Nishkhand:


آسانسور

روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جداشدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟
پدر که در عمرش تا آن موقع آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تاکنون چنین چیزی ندیدم، ونمیدانم.
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که ازیک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، دراین وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله موطلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش
گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!

Vəhab;506133 نوشت:
کی هوسشو کرده؟؟؟؟:Nishkhand::Nishkhand::Nishkhand:

[="Tahoma"][="Navy"]


سلام
ببینید اعتماد به نفسو.....


[/]

[=times new roman]سلام به همه کلبه نشینا
اینارو ببینید خیلی جالبه خودم دفه اول که دیدم چند دقیقه مات و مبهوت شدم.

[SPOILER][/SPOILER]

[SPOILER][/SPOILER]

[SPOILER][/SPOILER]

[SPOILER][/SPOILER]

فتبارک الله أحسن الخالقین .........

:Kaf::Kaf::Kaf:

[="SlateGray"]

Vəhab;506136 نوشت:
پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش
گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!

شما لطف دارید!!:moteajeb::aatash:[/]

Vəhab;506133 نوشت:
کی هوسشو کرده؟؟؟؟:Nishkhand::Nishkhand::Nishkhand:

بسم الله
يا محمد ص
سلام دادا وهاب عزيز.
داداش كم پيدايي.؟
نيستي.
هوس خودتو كرده بوديم كه ديديمت.
نوكرتم.
موفق باشيد
التماس دعا
يا حق





به طاها به یاسین;506221 نوشت:
سلام
ببینید اعتماد به نفسو.....

:khaneh::shad::shad::khobam::khaneh:

[="Verdana"][="Blue"]

Vəb;506136 نوشت:

آسانسور

روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.

گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!

سلام
انتظار می رفت حداقل اگر داستان رو از جایی کپی کردین و اینجا گذاشتین یکم اصلاحش می فرمودین که مناسب کلبه باشه
البته ببخشیدا:Narahat az:[/]

[=Microsoft Sans Serif]

[=microsoft sans serif]سلام
تقدیم به دوستان کلبه نشین

[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]


ياد امام و شهدا دل و میبره کربلا ... روضه شهدا ... کربلاي مجيد نريماني

حتما گوش بدید..عالیـــــــــــــــــــــــــه


دايي حسن;506282 نوشت:

بسم الله
يا محمد ص
سلام دادا وهاب عزيز.
داداش كم پيدايي.؟
نيستي.
هوس خودتو كرده بوديم كه ديديمت.
نوكرتم.
موفق باشيد
التماس دعا
يا حق


سلام داداش گلم
خوبی خوشی سلامتی ؟
اره کم پیدا بودم ولی دوباره برگشتم ودر خدمت شما دوستان گل هستم

[=Times New Roman]پام و که تو کوچه گذاشتم صدای داد و بیداد رو شنیدم ...با خودم گفتم اخ جون دعوا
از بچگی عاشق دعوا و صحنه های اگشن بودم ،اونم چــــــــــــــــــــی؟ پخش زنده
اما وسط دعوا همه چی بهم میریخت و وقتی به اوج خودش میرسید و کار به فحش میکشید
مامانم بشگونم میگرفت و با عصبانیت سرم داد میزد
جوری که به خودم شک میکردم که شاید معلم اون ادم های بی تربیت که فحش میدادن من بودم و خودم خبر ندارم
حالا که به خونه نزدیک شدم و متوجه شدم این صداها از خونه ی خودمونه
نگران سرم و اطراف چرخوندم تا ببینم کسی غیر از من شاهد این صدا ها شده یا خیر؟
وقتی کسی رو ندیدم با بیشترین سرعتی که از خودم سراغ دارم کلید و توی قفل چرخوندم و وارد حیاط شدم
تند کفشام و از پا کندم و وارد خونه شدم
رضا با دعوا داشت پشت تلفن فحش میداد
به خاطر حضور من و مامان که توی اشپزخونه بود ، هم تا جایی که راه داشت سعی میکردم عفت کلام داشته باشه
با حرکات دست که روی بینی بود و هیس ارومی که فقط حرکت اش و انجام میدادم و دست هایی که دور و اطراف و باد میزد سعی داشتم بهش با زبان اشاره بفهمونم ارومتر در و همسایه میشنون
اما اون موقع خون جلو چشماش و گرفته بود و من وبال بالم زدنم و نمیدید
توی حرف ها و داد هاش متوجه شدم از کسی پول میخواد و اون طرف هم به هیچ قیمتی حاضر نیست پول و برگردونه
وقتی که گوشی تلفن و روی میز کوبید و دستش و به سمت قفسه ی سینه اش برد تازه متوجه وخامت اوضاع شدم
سریع داد زدم و از مامان خواستم با یه لیوان اب قند خودش و به پذیرایی برسونه
لیوان اب قند و یه نفس سر کشید و نفسی تازه کرد
همون جور که در نقش شمسی خانوم قصه ها بادش میزدم با حرص گفتم :برادر من فکر خودت نیستی جهنم ،فکر منو مامان هم نیستی ،عیب نداره
فکر در و همسایه ی فضول باش که فکر میکنن تو تعادل روانی نداری
به تلفن اشاره کردم و با لحن اروم تری ادامه دادم :پولت و نمیده که نده بسپرش دست خدا
سری به معنی تاسف تکون داد و گفت :همین ادم های مثل تو ظالم و میسازن ...
از این صفتی که بهم بست هیچ ناراحت نشدم ..تازه الان که فکرام و جمع میکنم میبینم راست میگه ..باید پول و از حلقومش کشید بیرون
از سکوتم استفاده کرد و عصبی گفت:" بچه پرو بعد دو سال تازه میگه ندارم اگه یه بار دیگه زنگ بزنی هرچی که لیاقتته بهت میگم جای دستت درد نکنشه،والا "
روی زمین زانو زدم و کیفم و روی زمین گذاشتم و گفتم :"مملکت قانون داره شهر هردمبیل که نیست ،میریم از طریق قانونی پولت و ازش میگیریم ، حالا چند ملیونی هست
کلافه دستش و روی پیشونیش گذاشت و گفت :200
داد زدم :چییییییییییییییییییییی دویست ملیون ؟ تو این همه پول از کجا اوردی؟
اخمی کرد و گفت :گورم کجا بوده که کفن داشته باشم ..منظورم تومنه
ناخود اگاه ابروهام از فشار بهت و تعجب بالا پریدن :ناباور با صدای بلند گفتم : تو واسه دویست هزار تومن اینجوری داشتی سکته میکردی ؟
فقط سری تکان داد
صحنه ها یکی یکی از جلو چشمم رد میشدن ..داد زدنش ...قیافه اش که عین سکته ای ها شده بود ..حرص و جوشی که موقع حرف زدنن در تک تک حرکاتش بود ..همه و همه باعث شدن
پقی بزنم زیر خنده
اینقدر خندیدم که دل درد گرفتم ،اشک از کوشه چشمم سرازیر شد
با سراستین اشکم و پاک کردم و با صدایی که ته مانده های خنده در میونش بیداد میکرد گفتم :"
"حالا که اینقدر محتاجی باشه من 200 تومن بهت پول میدم اصلا دو سال چیه ؟ دویست سال دیگه هم نده "
و از جا بلند شدم وهمین طور که به سمت اتاق میرفتم با خودم زمزمه کردم 200 تومن و باز خندیدم
پایان
ن:
[=Times New Roman]اگه اونقدر محتاج باشید که شپش تو جیبتون جفت شیش بیاره و از کسی پول بخواهید و اون طرف هم مثل طرف اقا رضای داستان ما بگه ندارم چیکار میکنید [=Times New Roman]
البته این نکته اخلاقی رو هم در نظر بگیرید
[=Times New Roman]اگر کسی به مستحقی صدقه بدهد، به او ده ثواب می‌دهند، اما اگر قرض بدهد هجده تا، حال اگر این قرض را به خویشان خود، خواهر یا برادرش بدهد، سی تا ثواب به او می‌دهند،

به طاها به یاسین;506221 نوشت:

سلام
ببینید اعتماد به نفسو.....


واقعا حرکتش خیلی شیک و مجلسی بود
اگه من بودم عمرا نمیتونستم به این تمیزی قضیه رو ماست مالی کنم

خب به سلامتی روز مادر تموم شد
خوبشحال اونایی که هدیه گرفتن:Nishkhand:
اما بحث جدید
دم خروس یا تبلیغ دین
شبکه سه یه برنامه داره سمت خدا
از هفته پیش کلی کارشناس اوردن که در مورد نقش مادر و خانم خانه دار صحبت کردن و کلی حرف که خوبه و خیلی خوبه و خیلی خیلی خوبه و....
بعد شب میلاد حضرت زهرا ساعت 10 شب همون شبکه یه برنامه میذاره و به مناسبت میلاد حضرت زهرا سه تا خانم میاره به برنامه
حالا جالبش کجا بود
این خانم ها همچین حجاب اسلامی که به شب میلاد حضرت بخوره که نداشتن بعد خانه دار هم که نبودن فکر کنم یکیشون کارگردان بود
نتیجه چی شد
:khaneh:
به زندگی لبخند بزن و بگو ...


مهدی;506481 نوشت:
خوبشحال اونایی که هدیه گرفتن

نگران نباشید ..:Khandidan!:.نوبت شما هم میشه :ok:

مهدی;506481 نوشت:
شبکه سه یه برنامه داره سمت خدا

من که تی و ی تماشا نمیکنم:Narahat az:
یکی محض رضای خدا بیاد از اول پخش برنامه تا انتها رو با جزئیات (حتی پیام بازرگانی های وسط برنامه )توضیح بده ببینیم کی چی شد ؟کی کی رو کشت ..قضیه چیه ؟

مهدی;506481 نوشت:

به زندگی لبخند بزن و بگو ...


ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیب:aks:

مهدی;506481 نوشت:

دم خروس یا تبلیغ دین

این که چیزی نیست!!!
تعجب برا موقعیه که مجری این دو تا برنامه هم یکی می بود.....

اصلا هم بعید نیستا (از آقای شریعتی بعیده ولی از تلویزیون نه! قابلیتش بیشتر از این حرفاس)
.
.
.
خوب مگه چیه؟ بده تلویزیونمون اینقد انعطاف داره و سمت و سوی کارکردش راکد نیست!؟!؟!!!!!
اگه بخواییم بیشتر از این هم میتونه انعطاف به خرج بده
اساسا با ثبات فکری میونه ی خوبی نداره!

[="Tahoma"][="Blue"]باسلام دوستان

من منظورتون را از این موضوع متوجه نشدم؟؟:Gig::bastan::ok:[/]

سلام و عرض ادب

[=arial narrow]

بعضیا بار میندن، گریه کنون میخندن، مسافرای شهر مدینه بار میبندن

[=arial narrow]یا امام رضا، حج فقرا تویی، هم مدینه هم اوج کربلا تویی
[=arial narrow]یا امام رضا یا رضا رضا رضا
[=arial narrow]اشکا مثل ستاره، رو صورتا میباره، چون حرمت همیشه، بوی مدینه داره
[=arial narrow]چون خودت آقا، غصه دار مادری
[=arial narrow]یا امام رضا یا رضا رضا رضا

برای همه اونایی که بغض راه گلوشونو بسته و دنبال بهونه میگردند...

برای همه اونایی که این روزا حاجیا رو راهی میکنند و دل خودشون رو هم با اونها...

برای همه اونهایی که...

[SPOILER]
[FLV]http://www.askdin.com/attachments/3006466996d1398362504-.mp4[/FLV]
[/SPOILER]


[SPOILER]ببخشید پا برهنه اومدم وسط موضوع

یه کمی دلم گرفته بود

ولی خواهش میکنم اگر دلتون شکست منو از دعای خیرتون محروم نکنید[/SPOILER]

بنام خدا
یاامام هادی

نقل قول:
اما بحث جدید
دم خروس یا تبلیغ دین
شبکه سه یه برنامه داره سمت خدا
از هفته پیش کلی کارشناس اوردن که در مورد نقش مادر و خانم خانه دار صحبت کردن و کلی حرف که خوبه و خیلی خوبه و خیلی خیلی خوبه و....
بعد شب میلاد حضرت زهرا ساعت 10 شب همون شبکه یه برنامه میذاره و به مناسبت میلاد حضرت زهرا سه تا خانم میاره به برنامه
حالا جالبش کجا بود
این خانم ها همچین حجاب اسلامی که به شب میلاد حضرت بخوره که نداشتن بعد خانه دار هم که نبودن فکر کنم یکیشون کارگردان بود
نتیجه چی شد
آخه بزرگوار ،مگه ما چندتا برنامه بدردبخور مثل "سمت خدا " تو این تلویزیون داریم، که اینم شما بهش گیر می دید مدیرمحترم ؟ :Moteajeb!::vamonde:

نمی شد حالا برای موضوع کلبه ،مثال دیگه ای از صداسیمای منورمان پیدا کنید ؟ :Gig::Nishkhand:

ماشالله صداسیما که گل و بلبله ! مورد زیاد داریم ، الحمدلله ! :khaneh:

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]طبس.....[/h]


خشم خدا دشمن را زمین گیر کرد!!!!دوباره داستان ارتش فیل وکعبه تکرار شده بود و تکرار خواهد شد!!![/]

[="Black"]

مهدی;506481 نوشت:
خب به سلامتی روز مادر تموم شد

بسم الله
يا محمد ص
سلام دادا مهدي.
داداش مهدي روز مادر هيچ وقت تمام نميشه هميشه روز مادره هر روز مادري بچه ي به دنيا مياره اين روز مادره هر روز مادري بچشو بيدار ميكنه بره مدرسه اين روز مادره هر روز مادري به بچش ميگه اينقدر نت نرو اين روز مادره :Cheshmak:هر روز مادري لنگ كفش ميزنه تو سر بچش اين روز مادره طرف لنگ كفش ميخورد الان معلم شده:Moteajeb!: هر روز روز روز...
بعد ما.
روز تولدمون بايد به مادرمون كادو بديم از اون كادو ميخواهيم (ايا ميدونيد من 24 سال دارم هيچ موقع جشن تولد نگرفتم:Gig:)روز مدرسه مارو بيدار ميكنه غر ميزنيم بعد يه چيزي معلمي دكتري مهندسي هر چي شديم يادمون ميره زحمت مادر بوده .
به سلامتي هر روز روز مادره.
به افتخار مادران:Kaf:
.

مهدی;506481 نوشت:
بعد شب میلاد حضرت زهرا ساعت 10 شب همون شبکه یه برنامه میذاره و به مناسبت میلاد حضرت زهرا سه تا خانم میاره به برنامه

اينو متوجه نشدم با مجري سه تا بودن يا مهمانان؟
من زياد نام بازيگران و كارگردانان را نميدونم ولي اگه اسم برنامه با اسم مهمانان را بگي دوستان بهتر متوجه ميشن.
اخه يه برنامه بود كه حجاب داشتن.حالا ما ميگيم حجاب نداشتن البته من درس متجه نشدم مهدي كيارو ميگه .
ولي:
اگه كسي تو خيابان يا تي وي يا ... بي حجاب باشه ما بايد نگاه كنيم ؟
خو نگاه نميكردي!!!:Khandidan!:
.
حالا ولش كن داداش مهدي خودت خوبي؟:Nishkhand:
موفق باشيد
التماس دعا
يا حق[/]
موضوع قفل شده است