شهـيد عمـاد مـغــنيه (حـاج رضـوان)
تبهای اولیه
شهید عماد مغنیه معروف به حاج رضوان معاون جهادی حزب الله لبنان بود، که در بهمن ماه 1386 در منطقه کفرسوسه سوریه به دنبال انفجار یک خوردوی بمبگذاری شده، توسط سازمانهای جاسوسی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
مغنیه که در خانوادهای پنج نفره متشکل از پدر، مادر و دو برادرش به نامهای «جهاد» و «فواد» میزیست، تحصیلات عالی خود را در دانشگاه آمریکایی بیروت به پایان رساند.
جهاد، برادر عماد، در سال 1363 در عملیات علیه اشغالگران به شهادت رسید. فؤاد نیز قربانی توطئه سازمان جاسوسی اسرائیل موساد شد و به شهادت رسید.
عماد از سن 17 سالگی با سازمان آزادیبخش فلسطین همکاری مبارزاتی داشت، مدتی محافظ شخصی یاسر عرفات بود، ولی پس از حمله سراسری ارتش صهیونیستی در خرداد ماه 1361 به لبنان که تا بیروت پایتخت این کشور پیش رفت، پس از عقبنشینی و خروج نیروهای عرفات از راه بندر بیروت، از این گروه فاصله گرفت و به جنبش شیعی «افواج المقاومة اللبنانیة» که توسط امام موسی صدر و شهید دکتر مصطفی چمران بنیانگذاری شده بود، پیوست.
استعداد فراوان، از خودگذشتگی و شجاعت که از ویژگیهای بارز او به شمار میآمدند، در هم آمیخته و از او شخصیتی انقلابی تمام عیار پدید آورد.
با تشکیل حزبالله لبنان در سال 1362، عماد مغنیه نیز همچون حجتالاسلام «سیدعباس موسوی»، دبیر کل حزبالله که بعدها در حمله تروریستی بالگردهای رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و سیدحسن نصرالله، دبیر کل کنونی حزبالله، از جنبش امل خارج شد و در مقاومت اسلامی نقش بسزایی ایفا کرد.
شرکت او در سلسله عملیات نظامی و کارساز علیه اشغالگران صهیونیست، باعث شد تا دشمنان از او به عنوان شخص اول در نبرد با مقاومت اسلامی یاد کنند.
آن چه مسلّم است، بر خلاف آنچه آمریکا و رژیم صهیونیستی علیه عماد مغنیه جوّسازی میکنند و او را تروریستی بزرگ مینامند، وی تنها رزمندهای خالص از مقاومت اسلامی لبنان بود که برای نجات کشورش از اشغالگران، تا پای جان مبارزه کرد و بیش از 26 سال، سازمانهای اطلاعاتی سیا و موساد را به دنبال خود کشاند. جایزه 25 میلیون دلاری پلیس «اف.بی.آی» آمریکا برای زنده یا مرده عماد، نشان از هراس جنایتکاران و تروریستهای دولتی از هرگونه مقاومت دارد.
از عماد مغنیه به عنوان مغز متفکر به اسارت در آوردن سربازان رژیم صهیونیستی در تابستان سال 1385 و همچنین فرمانده جنگ 33 روزه رزمندگان مقاومت اسلامی علیه تهاجم همه جانبه اسراییل نامبرده می شود
خبرگزاري فارس: انيس نقاش از مبارزان قديمي لبناني كه سالها همراه ياسر عرفات جنگيده است، از خاطرات آشنايي خود با شهيد "عماد مغنيه " سخن گفته و ناگفتههاي ترور او را بيان كرده است.
* جناب آقاي نقاش، لطفا براي ما بگوييد كه شما از كي "حاج رضوان " يا همان "عماد مغنيه " را ميشناختيد؟
- انيس نقاش: حدودا سال 1355، كه من عضو "سازمان الفتح " به رهبري "ياسر عرفات " بودم و مسئوليت آموزش نيروهايي را در اردوگاهي در جنوب لبنان برعهده داشتم، او آمد پيش من؛ سنش تقريباً پانزده سال و نيم اين طورها بود. آن زمان اكثر گروه هاي مبارز، چپي ها و كمونيست ها بودند، و بچه هاي مومن (مسلمان) در بيروت خيلي كم بودند.
عماد آمد و گفت: "ما يك گروه از بچه هاي مومن هستيم، به من آموزش نظامي بدهيد، من مي خواهم با صهيونيست ها بجنگم. "
من قبول كردم ولي او گفت: "آيا براي ديدن آموزش نظامي حتماً بايد عضو الفتح باشم؟ "
كه من گفتم: "لازم نيست شما رسما عضو الفتح بشويد. "
* شما آن زمان به نيروها آموزش مي داديد؟
- انيس نقاش: بله. من يك اردوگاه آموزشي داشتم كه گروه هاي زيادي مثل ماركسيست ها، مائوئيست ها، ناسيوناليست ها و گروهي هم از بچه هاي مسلمان "اخوان المسلمين " در آن جا آموزش مي ديدند. تقريباً پانزده روز آموزش اسلحه و تاكتيك و جنگ غير متقارن و اي جور آموزش ها صورت گرفت.
بعدها روابط ما ادامه پيدا كرد و به مرور خيلي نزديك تر شد. او فكر مي كرد كه براي ورود به الفتح بايد كاري انجام دهد، لكن ديد كه آسان تر مي شود با من كنار بيايد و من به ايشان اختيار دادم كه مثلاً گروه خودش را آموزش دهد.
آن زمان بحبوحه جنگ هاي داخلي لبنان بود، اما من در اين جنگ ها دخالتي نداشتم. آن موقع جنوب لبنان از آرامش برخوردار بود. آن هم به خاطر جنگ هاي داخلي كه لبناني ها را مشغول خود مي ساخت. من براي خودم برنامه ريزي كردم كه مبارزه و جنگ خودم را معطوف جنوب كنم. آن جا تشكيلاتي از بچه ها را درست كردم و به محض اين كه جنگ داخلي لبنان آرام شد، تشكيلات ما رفت در جنوب و عليه اسرائيل وارد عمل شد. حاج عماد هم جزوي از اين تشكيلات بود كه در جنوب متمركز شدند. مرتب با من در تماس بود و فنون جنگي را مي آموخت. كم كم تشكيلات و گروهي كه با او بودند تجربه شان بيشتر شد.
* گروهي براي خودش تشكيل داده بود؟
- انيس نقاش: او اول رفته بود پيش "علامه فضل الله " و دروس مذهبي مي آموخت. اما مسائل نظامي و انقلابي را از طرف ما ياد گرفته بود.
بعداً من سال 1358 رفتم فرانسه و ديگر خبري از او نداشتم. البته وقتي كه انقلاب اسلامي پيروز شد، او خيلي دلش مي خواست به ايران بيايد و با امام خميني بيشتر آشنا بشود. او از من درباره انقلاب اسلامي ايران مي پرسيد. عكس و پوسترهاي امام را پخش مي كرد و بعد از آن با سفارت ايران آشنا شد.
وقتي كه من رفتم فرانسه و در عمليات اعدام انقلابي "شاهپور بختيار " - كه نيروهاي ضد انقلاب را براي انجام كودتا عليه انقلاب اسلامي گردآوري كرده بود - مجروح و اسير شدم، آنها مثل خيلي از دوستان راه خود را ادامه دادند. حاج عماد از اين بچه هايي بود كه خيلي مراقبت از مشي مبارزاتي مي كرد و كاري جدي را در پيش گرفته بود و دل شان به امام و انقلاب اسلامي چسبيده بود.
بعد از ده سال من اخبارش را در روزنامه ها مطالعه مي كردم كه مبارز بزرگي شده و در تشكيلات حزب الله است. سال 1369 وقتي كه من از زندان فرانسه آزاد شدم، مجدداً عماد را ديدم؛ پس از اين چند سال، او خودش را به نام ديگري معرفي كرد و فكر كرد كه من او را نمي شناسم و فراموشش كرده ام. ولي من به او گفتم كه او عماد است و من او را مي شناسم. اما فهميدم كه او حتي به دوستان نزديك خود هم، خودش را به نام ديگري معرفي مي كند. من اين را محترم شمردم كه اين مسئله خوبي است. منتها قبل از شهادتش، هيچ جا اشاره اي به آشنايي ام با او نكردم و البته خيلي از خبرنگارهاي عربي كه از من درباره او مي پرسيدند، من انكار مي كردم و مي گفتم حتي نمي دانم كه او زنده است يا نه. تا اين حد من روابطم با او را پنهان مي كردم.
ولي ما مرتب با هم ملاقات هايي راجع به فلسطين، اسرائيل و مبارزه داشتيم و من مي ديدم كه الحمدلله او پيشرفت زيادي كرده است. هم از لحاظ تاكتيك و هم از لحاظ استراتژيكي. با وجود اعتقادات بسيار زياد مذهبي كه داشت، تفكرات نظامي و مبارزه هم داشت و آدم خلاقي بود. اين را خودش هم مي دانست.
هميشه مي گفت: "بايد يك شيوه و اسلوبي پيدا كنم كه اسرائيلي ها توقع و انتظار آن را نداشته باشند. "
و در عمليات هايي كه داشت، همواره موفق هم بود. تا آن كه آخر رسيد به اين كه فرمانده نظامي حزب الله شد.
ما آن زمان به همه گروه هاي مبارز كمك مي كرديم. خيلي از تشكيلات لبناني مي گفتند كه ما الفتح نيستيم ولي مي خواهيم از شما ياد بگيريم. از شما امكانات بگيريم. الفتح هم به آنها اسلحه و امكانات و غيره ... مي داد. به شرط اين كه عليه اسرائيل كار كنند. حتي به مبارزين و سازمان هاي ديگر در خارج از فلسطين و لبنان.
من خودم هم به اين واسطه با ايران مرتبط شدم. يعني مبارزين ايراني مخالف شاه مي آمدند لبنان مثل شهيد "محمد منتظري "، "جلال الدين فارسي "، شهيد "محمدصالح حسيني "، شهيد "دكتر چمران ". همه شان مي آمدند در لبنان. نه براي زندگي، بلكه براي مبارزه. مي آمدند از الفتح امكانات مي گرفتند. حتي بعضي هاي شان مي رفتند در فلسطين اشغالي براي الفتح اطلاعات مي آوردند. با پاسپورت ايراني آن زمان مي شد رفت اسرائيل. روابط خودم با ايران از اين راه شروع شد.
من مسئول پرونده ارتباط فلسطيني ها با ايراني ها بودم؛ همه مبارزيني كه از ايران مي آمدند، مي آمدند به اردوگاهي آموزشي در جنوب بيروت بنام "اردوگاه دامور " كه البته حاج عماد هم آن جا بود. توي جاده خلده - بيروت.
يك اردوگاه ديگر در شهر صور بود كه خيلي از ايراني ها مي آمدند. مخصوصاً از تشكيلات جلال الدين فارسي و محمد منتظري كه مي آمدند اسلحه و مبارزه و مواد منفجره مي آموختند.
الفتح حيطه ارتباطش خيلي باز بود. يعني به هر كس كه مي آمد كمك مي كرد. بعد از اين كه عماد آمد پيش من و فنون نظامي را آموخت، به من گفت كه اسلحه و امكانات ديگر مي خواهد. من گفتم: خودم شخصاً امكاناتي ندارم و بايد از "خليل الوزير " (ابوجهاد) - معاون ياسر عرفات - اجازه بگيرم.
رفتم پيش ابوجهاد و گفتم: "يك گروه خارج از الفتح امكاناتي مي خواهند براي مبارزه. "
او گفت: "آيا مي خواهند با صهيونيست بجنگند؟ "
گفتم: "بله. " او گفت: "اشكالي ندارد اسلحه به آنان بده. روزي خواهد آمد كه آنان، خودشان عليه اسرائيل مبارزه خواهند كرد. "
اين يك جمله تاريخي است. به خاطر اين عماد مغنيه الان در فلسطين معروف است. چون فلسطيني ها مي گويند اين حاج عماد پيش تر در فتح آموزش ديده است براي آزادي فلسطين.
* به نظر شما علت اين امر چه مي تواند باشد؟
- انيس نقاش: علتش اين است كه حاج عماد با تمام اين گروه ها ارتباط عملياتي داشته است. امكانات از او مي گرفتند. تاكتيك از او ياد مي گرفتند، اطلاعات مي گرفتند. روابطش محكم بوده است.
وقتي در سازمان الفتح با عماد مرتبط بودم، كسان ديگري هم شاهد بر اين ارتباط بودند، و مي توانند بعداً آن را فاش كرده باشند. در اين اردوگاه كه پنجاه نفر هم بودند مثلاً هر كسي كه يادش باشد مي توانسته اين را فاش كند.
* شما با همان اسم عماد آن را مي شناختيد؟
- انيس نقاش: خير. با اسم ديگري بود. ولي مي دانستم كه همه آن بچه ها اهل جنوب لبنان هستند. همه مي آمدند پيش من و مثلاً هر كس مي خواست كار تجارت هم بكند، مي آمد پيش من مشاوره مي گرفت. هركس هم مي خواست درس بخواند، مي آمد. مثلا پانزده نفر از علماي لبنان كه الان براي خودشان كسي شده اند، همه شان الان در قم هستند. اما من يك روز نگفتم تا الان كه با او رابطه داشته ام.
* رابطه شهيد مغنيه با ياسر عرفات چگونه بود؟
- انيس نقاش: رابطه اش با عرفات درجه يك بود. اختلاف سياسي داشت، لكن حاج عماد مي گفت اين عرفات اصلاً خائن نيست و فرد با جرأتي است و من مي توانم با ايشان برخي از كارها را انجام دهم. تا آخرين روز زندگي عرفات، روابط شان محرمانه و خوب بود.
* اين كه برخي مي گويند مغنيه عضو نيروي 17 و محافظ عرفات بود صحيح است؟
- انيس نقاش: نه درست نيست. عماد همكاري و روابطي با افرادي كه در تشكيلات نيروي 17 بودند داشت، اما جزو اين تشكيلات نبود. امكان دارد كارهاي مشتركي با آن واحد انجام داده باشد. البته روابطش با عرفات شخصي بود و خيلي نزديك. سال 1369 وقتي از فرانسه آزاد شدم، رفتم تونس و با عرفات ملاقات كردم. راجع به جنوب لبنان با او بحث داشتم. آن زمان مشكلات و درگيري هايي ميان امل، حزب الله و الفتح وجود داشت. در مورد اشتباهاتي كه كرده بودند با او بحث و جدل كردم. اصرارم هم اين بود كه الفتح با حزب الله همكاري كرده و در جنوب لبنان مبارزه كنند. او مي گفت: "سخت است و امكان دارد نشود. " تا آن جا كه بعد از بحث زياد گفت:
"من وظيفه ام را در مورد بازگشت به جنوب لبنان انجام داده و باز مي گردم و مبارزه مي كنم، ولي به يك شرط و آن هم اين كه حاج عماد موافقت كند. "
من خودم تعجب كردم و از دهان عرفات شنيدم كه روابط شان چقدر محكم است. بعداً وقتي برگشتم لبنان از حاج عماد پرسيدم.
* اين قضيه تقريباً مال چه مقطع زماني است؟
- انيس نقاش: دو هفته بعد از حمله صدام به كويت. تقريباً ماه اكتبر 1990. حاج عماد به من گفت: "بله هنوز من با عرفات ارتباط دارم، لكن نصيحت نمي كنم به او كه به لبنان برگردد، به خاطر اين كه مهم ترين چيزي كه در مورد اسرائيل در جنوب لبنان هست، اين است كه بايد بچه جنوب لبنان در خود لبنان مبارزه كند و فلسطيني ها هم در داخل فلسطين. به اين خاطر كه من مي دانم اين زمين مال من است و دهات و شهرك و غيره را بهتر از ديگران بلد هستم.
* شما در عمليات خاصي هم با حاج عماد شركت داشتيد؟
- انيس نقاش: خير.
* آخرين بار كي او را ديديد؟
- انيس نقاش: بعد از جنگ 33 روزه، حدود يك سال پيش.
* روحيه اش چگونه بود؟ در مورد جنگ، آيا اعتقاد به پيروزي د اشت؟
- انيس نقاش: اعتقاد به پيروزي بزرگ داشت. مهم ترين حرف هاي عماد اين بود كه اشتباهاتي را كه در جنگ پيش آمده بود جمع كرده بود و بررسي مي كرد و آنها را اصلاح كرده، تشكيلات بزرگي درست كرد و برنامه اي را براي آينده تنظيم نموده بود. يكي از چيزهايي كه او از من آموخته بود اين بود كه وقتي او در جواني نزد من آمد، درگيري هايي ميان لبناني ها در جبال لبنان جريان داشت و من در اين اثناء رفتم جنوب لبنان و آن جا برنامه اي را تهيه كردم. من در آن جا هر برنامه اي را كه مي دادم و صحبت مي كردم گوشزد مي كردم كه اين برنامه را ما اكنون آماده مي كنيم براي بعداً، الان مبارزه نداريم. اين يك فكري شد كه شما بايد جلو تر از صهيونيست ها عمل بكنيد. يعني شما نبايد يك جايي بنشينيد و وقتي اسرائيلي ها آمدند بگوئيد الان چه كار كنم؟ شما بايد جلوتر از همه آماده كنيد. تشكيلاتتان بايد آماده باشد. نيروهاي تان بايد آماده باشد. اطلاعات بايد جمع كنيد. به محض اين كه اسرائيل حمله مي كند و شما مي خواهيد جواب بدهيد، امكانات تان بايد آماده باشد. حاج عماد مي دانست كه اين مرحله خيلي مهم است و بعد از يك سال و نيم است كه اين طوري شده است. تشكيلات ما همه شان آمدند جنوب لبنان و عليه اسرائيل جنگيدند. سال 1356 يعني يك سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، اسرائيل آمد تا "نهر ليطاني " و جنوب لبنان را اشغال كرد. آن زمان من خودم قبل از حزب الله، اولين تشكيلات مقاومت لبناني را درست كردم. تشكيلاتي خارج از الفتح.
* آن تشكيلات چه نام داشت؟
- انيس نقاش: "حركه لبنان العربي " (جنبش عربي لبنان)
من يادم هست، آن موقع به ابوجهاد گفتم اسرائيل ديگر به فلسطين اكتفا نكرده و آمده به لبنان و جنوب لبنان را هم گرفته است. اگر ما تشكيلاتي خارج از الفتح درست كنيم، اين جوري جذب لبناني ها بهتر مي شود و آنها هم مي آيند. يعني لبناني كه مي آيد، نمي آيد بگويد من براي فلسطين مي جنگم، بلكه براي كشور خودم مبارزه مي كنم. من رفتم اين تشكيلات را درست كردم و عماد هم شد جزوي از اين تشكيلات.
* شما گفتيد كه زمان آشنايي شما با عماد مغنيه سال 1355 بوده است، اين درست مقطعي بوده كه "جنبش امل " به عنوان يك سازمان شيعه نيز وجود داشته و حتي شاخه نظامي هم داشته، چرا عماد به سمت اين سازمان نرفت؟
- انيس نقاش: اصلاً نيروهاي سازمان امل هم پيش ما آموزش مي ديدند. يعني آن زمان اگر كسي مي خواست عمليات نظامي انجام دهد، مي آمد پيش الفتح . البته بايد توجه داشته باشيد كه آن زمان جنبش امل به عنوان سازماني مومن مطرح نبود. درست است كه امل شيعه بود، اما مثل حزب الله نبود. شيعه بودند، اما خواندن يا نخواندن نماز براي شان مهم نبود. درحالي كه عماد پيش از آن و زماني كه با آقاي فضل الله رفت و آمد داشت، مومن بود. نماز مي خواند و معتقداتي داشت و اين گونه مي ديد كه امل به دردش نمي خورد. امل بعداز پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود كه اكثريتش مومن شدند.
آن ايام، اكثريت احزاب لبناني يعني حدود هفتاد درصدشان شيعه بودند، اما شيعه هايي كمونيست و ناسيوناليست. رهبران اين احزاب مسيحي بودند، لكن تشكيلات آنان هفتاد درصدشان شيعه بودند. اما نه شيعه هايي مومن و معتقد. اما بعد از پيروزي انقلاب اين عوض شد. اينها را شما بايد بدانيد كه امام خميني فقط در ايران نيست، فقط در لبنان نيست. الان شما در اروپا مي بينيد كه بعد از قضيه سلمان رشدي و فتواي امام، انقلاب جديدي در دنيا شده است. فتواي امام عليه سلمان رشدي، خودش شايد چيز كوچكي باشد، لكن از بس كه درگيري تبليغاتي شد بين غرب و بين اسلام، هر مسلماني كه در اروپاست، فكر مي كند حتي اگر شده خودش تنها بايد از اسلام دفاع كند.
* به عنوان يك دوست، چقدر به عماد علاقه مند بوديد؟
- انيس نقاش: فقط اين را بگويم: اگر كسي به من مي گفت كه همه جان و وجودم را براي يك ساعت از عمر او بدهم، اين كار را براي كسي جز عماد نمي كردم.
* احساس شما از شهادت عماد چيست؟
- انيس نقاش: براي او خوشحال هستم كه شهيد شده. شهادتي ارزشمند براي ايشان بخصوص بعد از يك پيروزي. بعد از اين پيروزي، كلي از مردم كشورهاي عرب، او را قدر مي نهند. مي توانم بگويم حتي 99 درصد از بچه هاي حزب الله او را درحالي كه رهبر نظامي حزب الله بود، نمي شناختند. الان اين ملت ها كه براي گرامي داشت او به خيابان ها آمدند، عشق حاج عماد بود؛ ولي اولين بار است كه اسم او را مي شنوند، يا عكسش را مي ديدند. به خاطر چي؟ به خاطر اين كه بعد از شهادتش فهميدند كه او چقدر بزرگ بود. الان مرتب صدها نفر مي آيند بر سر مزار او، گريه مي كنند، قرآن مي خوانند. از بچه بگيريد تا پيرمردها. يك فيلمي در اينترنت بود در شهر "قلطوان " در الجزاير كه منطقه اي فقير نشين داشت. شهرداري آن جا مي خواهد جلسه اش را افتتاح كند، با خواندن فاتحه اي براي حاج عماد شروع مي كند.
* اين بحث عمليات تروريستي كه غربي ها آن را به عماد نسبت مي دهند، چيست؟
- انيس نقاش: براي اين كه آنها به ضررشان است كه چهره اي اينچنين از او نشان بدهند.
اصلاً او چه كار تروريستي انجام داده است؟ مبارزه عليه نيروهاي مارنيز در بيروت؟ مگر اين زمين زمين من نيست؟ پس آنان خودشان شروع كرده اند. حتي عمليات هواپيماربائي كويت را هم هست. وقتي حكومت كويت ميلياردها دلار به حكومت صدام حسين مي داد، براي چه اين كار را مي كرد؟ براي شعله ورتر كردن آتش جنگ ميان مسلمان ها. آيا اين كار خوبي است؟ اين يك كار تروريستي نيست؟ كه بعد از آن هم صدام خودش كويت را اشغال كرد.
يعني اين قدر احمق بودند كه نمي فهميدند به چه كسي پول مي دهند؟ چه كسي را تقويت مي كنند؟ اين تلاش ها فايده اي ندارد و مردم دل شان با حاج عماد است. الان بچه اي كه به دنيا مي آيد، نام او را رضوان يا عماد مي گذارند.
* ماجراي ترور ايشان به چه صورت بود؟
- انيس نقاش: من شنيدم كه اين پنج ماه آخر، كارش تقريباً در خارج لبنان بوده و روي تشكيلاتي غير لبنان كار مي كرد. مثل عراق و فلسطين و سوريه. فلذا در جاهاي ديگر مجدانه مشغول بود. امنيت سوريه احتياطاتش مثل لبنان نبود. امنيت سوريه تا بخشي مي تواند اين كار را بكند، لكن تشكيلاتي مثل تشكيلات خودشان در لبنان بايد مي بود. لذا اين يك نقطه ضعف بود. ديگر اين كه عواملي كه در شبكه هاي مختلف كار مي كنند و ديگر اين كه در سوريه امنيت مثل لبنان نبود. يعني او وقتي به ايران هم مي آمد، به او مي گفتم مواظب خودت باش، اين جا اين قدر هم امن نيست، درست است كشور جمهوري اسلامي است، اما ممكن است چهار پنج تا منافق كه براي آمريكا كار مي كنند، درحالي كه ايراني هم هستند بيايند و شما را ترور كنند. البته ايران هم آن امنيت را نمي تواند پياده كند. آن جا كشور خودشان است. يعني در لبنان بهتر مي توانند مسائل امنيتي را پياده كنند.
* آيا شهيد مغنيه در رفت و آمدهايش محافظ هم داشت؟
- انيس نقاش: به خاطر اين كه كسي عكسي از او نداشت و چهره او را نمي شناختند، او به راحتي مي رفت و مي آمد. با اسامي مختلف مي آمد و اصلاً شما نمي دانستي كه اين چه كسي است.
* براي ما از علاقه هاي خاص او بگوييد.
- انيس نقاش: فكر كنم جالب باشد كه بگويم عماد خيلي فوتبال دوست داشت. مثلاً در خود منطقه ضاحيه جنوبي، در قالب تيم هاي محلي بازي مي كردند. شايد يك يا دو نفر مي دانستند اين كي هست، ولي بقيه كه مرتب با او بازي مي كردند، او را نمي شناختند.
* لطفا يك خاطره جذاب و جالب از عماد كه براي خودتان زيباست، براي ما بگوييد.
- انيس نقاش: يك روز عماد به خانه ام در بيروت آمد كه خيلي خوشحال هم بود. گفتم: چه خبر است كه اين قدر خوشحال هستي؟ گفت: در فوتبال برنده شده ام. يعني كسي به عظمت او مي گفت مثلاً من سه دور برنده شده ام. گفتم: تيم شان چه بود، قوي بودند؟ گفت: نه بابا تيم شان بي حال بود. انگار نان نخورده بودند و خرج شان نكرده بودند.
* طرفدار تيم خاصي هم بود؟
- انيس نقاش: خير. همين جوري در تشكيلات خودشان بازي مي كردند.
يك خاطره جالب ديگر هم برايتان بگويم. يك روز من در تهران، در خياباني نزديك خانه ام بودم كه ناگهان يك نفر بي هوا از پشت سر دست هايش را دورم حلقه كرد و با اين كار من را غافلگير كرد. روشش اين بود كه هر جا دنبالش مي گشتي، پيدايش نمي كردي ولي هر گاه او مي خواست، به راحتي پيدايت مي كرد.
* شهيد مغنيه شوخ هم بود؟
- انيس نقاش: اتفاقا شوخ بود، لطيفه تعريف مي كرد و روحيه شادي داشت. امكان نداشت در جلسه اي حاضر بشود و اول دو تا سه تا شوخي با اين و آن نكند.
بهترين ملاقات و ديدارم با او، قبل از جنگ بود. در جلسه اي كه قبل از جنگ داشتيم؛ با توجه به مصاحبه هايي كه من در تلويزيون داشتم، فكر آن را مي كردم كه حزب الله جنگي را با اسرائيل خواهد داشت.
* اين ديدار قبل از گرفتن اسراي اسرائيلي توسط حزب الله بود يا بعد از آن؟
- انيس نقاش: قبل از آن بود. عماد از صحبت هاي من در تلويزيون خوشش آمده و از اين مسئله راضي بود. با هم در مورد فلسطين، آينده، احتمالات جنگ و ... صحبت كرديم.
به من گفت: "بيا ببين من چي آماده كردم. " و اين لحظه برايم مهم ترين لحظه بود كه اين حاج عماد، كه در اردوگاه من بود و نكات جنگ اسرائيل را يادداشت مي كرد، الان براي من تانك مركاوا را تشريح مي كرد كه اين قدر ضخامت دارد، به آرپي چي هفت جواب نمي دهد و بايد موشك "كورنت " به آن زد و دانه دانه برايم توضيح داد. اين هواپيما نوع چيست و بعد رفت سر بحث تشكيلات كه من چي آماده كرده ام و توضيح مي داد؛ تا جايي كه من گفتم الله اكبر! ديگر بس است. يعني فهميدم كه اين يك جنگ معمولي نيست. در اين شش سال از آزادي جنوب لبنان در سال 1379تا سال 1385، يك تحولات بزرگي شده بود. من مطمئنم كه بين سال 1385 تا الان هم تحولاتي را كه عماد در لبنان اجرا كرده، يك چيز تعجب آوري است.
* آيا با عماد رفت و آمد خانوادگي هم داشتيد؟
- انيس نقاش: بله، با خانواده ام آشنا بودند. خودش و زن و بچه هايش.
* همسر او لبناني است؟
- انيس نقاش: بله. او سه تا بچه دارد. دخترش ازدواج كرده و الان نوه هم دارد. دو تا پسر دارد كه يكي شان به تازگي ازدواج كرده است؛ حدود چهار ماه پيش.
* آيا خانم ايشان خانم "سعدي بدرالدين "، خواهر آقاي "مصطفي بدرالدين " از مبارزان قديمي حزب الله است؟
- انيس نقاش: بله!! درست است!!
* شهيد "فواد " برادر ديگر عماد، چگونه بود؟
انيس نقاش: فواد جزو مبارزين قديمي هم بود، اما مثل ايشان نبود. مي شود گفت دو كاره بود. هم براي حزب الله مبارزه مي كرد و هم كار تجارت داشت.
* فواد چگونه به شهادت رسيد؟
- انيس نقاش: با مواد منفجره. درحالي كه دنبال حاج عماد بودند و فكر كرده بودند كه آنها الان ملاقات دارند، اما حاج عماد نيامد و ماشين حامل بمب منفجر شد و عماد به شهادت رسيد.
* نگاهتان به حزب الله بعد از عماد مغنيه چيست؟ فكر مي كنيد حزب الله ضربه خورده است؟
- انيس نقاش: اول من فكر كردم كه خسارتش بزرگ است، اما موقعيتي كه الان در حزب الله هست، موقعيتي فوق العاده است. يعني هزاران نفر مي خواهند مثل حاج عماد باشند. لبنان را فراموش كنيد، حزب الله را فراموش كنيد! در فلسطين روحيه اي عجيب ايجاد شده است. فلسطيني ها و مسلمانان عرب كه در آن جا هستند، وقتي فهميدند يك نفر عرب مسلمان به اين سن و سال، زماني در الفتح آموزش ديده است و در حزب الله اين قدر بزرگ شده است. مي گويند چرا ما اين قدر جدي كار نمي كنيم.
اين روحيه اي كه الان در غزه مي بينيم به چه صورت است؟ اسرائيل نمي تواند به اين آساني به غزه حمله كند. اين اسرائيل كه در سال 1352 به چهار كشور عربي حمله كرد و زمين چهار تا كشور را گرفت، الان نمي داند با حزب الله بايد بجنگد يا با غزه.
روح شهادت كه آمد در منطقه، همه فهميدند كه براي آزادي فلسطين بايد جدي كار كرد. ايران در ايجاد اين روحيه خيلي تأثير گذار است.
* برخي سايت هاي غربي نوشته اند كه ربوده شدن دو تن از اتباع فرانسوي ها در بيروت در سال 1365توسط سازمان جهاد اسلامي كه فرماندهي آن با شهيد مغنيه بود، به خاطر دوستي ايشان با شما بود كه در آن وقت در زندان فرانسه بوديد تا آنها را با شما مبادله كنند؟
- انيس نقاش: گرفتن گروگان هاي فرانسوي فقط به خاطر من نبود به خاطر خيلي از مسائل ديگر نيز بود. البته خودم هم در زندان مذاكره كردم. مثلا يك ميليارد دلار از اموال ايران را كه گرفته اند پس بدهند. يا 2 نفر از معارضين و مخالفين صدام را كه فرستاده اند عراق، بايد به فرانسه برگردند والا صدام آنها را اعدام مي كند. مجاهدين خلق هم بايد فرانسه را ترك كنند. همه اين مذاكرات در سلول زندان انجام شد.
* لطفا آن چه را از ماجراي ترور شهيد مغنيه متوجه شديد براي ما هم بگوييد.
- انيس نقاش: عماد يك آپارتمان در جائي مثل منطقه اكباتان تهران در دمشق داشت. ساختمان هاي زيادي دور تا دور است كه وسط آن هم پاركينگي بزرگ است. پاركينگ آن عمومي بود يعني هركسي مي آمد و جائي خالي پيدا مي كرد، پارك مي كرد. عماد از آپارتمان كه خارج مي شود، مجبور است مقداري راه را طي كند تا به پاركينگ برسد. نزديك اين راه، يك ماشين پارك شده بوده كه وقتي مي خواسته از آپارتمان خارج شده و به سوي ماشينش برود، آن ماشين منفجر مي شود.
* يعني ماشين منفجر شده اي كه تصاوير آن منتشر شده، متعلق به عماد نبوده؟
- انيس نقاش: نخير، ماشين خودش نبوده است. روزنامه "ساندي تايمز " هم اشتباه نوشته است و من هم به آنها گفتم. لكن آنها قبول نكردند. اسرائيل مي خواهد بگويد كه مثلا با مهارت در ماشين خود او بمب را كار گذاشته اند يعني زير صندلي كه اين غلط است.
وقتي من در بيروت بودم ساندي تايمز با من تماس گرفت و گفت: "خبرنگارما در اسرائيل اين گونه مي گويد، نظر شما چيست؟ آيا تأييد مي كنيد؟ "
گفتم: "نخير اين يك دروغ است. من جنازه عماد را ديده ام، سر او سالم بود و تركش هاي ريزي به او اصابت كرده بود و حتي سوختگي اش درجه سه بود. "
يعني اين طور كه شما ادعا مي كنيد، در درجه اول بايد سر ايشان مي رفت. بعداً هم يكي از بچه هاي حزب الله كه از دمشق برگشته بود، در صحبتي كه با من داشت، اين را تأييد كرد و گفت كه ماشين در مسير راه او منفجر شده است.
به خبرنگار ساندي تايمز گفتم: "آيا مي شود شما اين را رسماً تكذيب كنيد؟ "
گفت: "خير. اگر شما بخواهيد ما مي گوييم يكي از عناصر حزب الله اين را گفته است. "
ساندي تايمز در لندن اين را قبول نمي كرد و ادعاي اسرائيلي ها را پذيرفته بود.
* بدن شهيد مغنيه بيشتر از كدام ناحيه مورد اصابت قرار گرفته بود؟
- انيس نقاش: از پهلو، از بالا به پائين، كل بدنش پر از تركش هاي ريز شده بود.
* آيا كس ديگري هم با او بوده است؟
- انيس نقاش: خير، تنها بوده. همان شب در سفارت ايران در دمشق مراسمي بوده است و آقاي "سيداحمد موسوي " سفير جديد ايران، به مناسبت پيروزي انقلاب در آن جا مراسمي داشته است. اما عماد به آن جا نرفته است. اينها مي خواهند بگويند كه ما دانستيم رفته است پيش سفير و از نزد او آمده است. درحالي كه اين دروغ است. آنها فقط مي دانستند كه او در آن جا آپارتماني دارد.
* آيا عماد با خودش اسلحه حمل مي كرد؟
- انيس نقاش: بله! ايشان اصلاً بدون اسلحه حركت نمي كرد.
* اسلحه اش چي بود؟
- انيس نقاش: يك قبضه كلت "رولور " داشت. يك بار به او گفتم كه من رولور دوست ندارم، ولي او گفت: اين اسلحه سريع شليك مي كند. كه گفتم: من دوست ندارم و بيشتر از كلت برتا استفاده مي كردم.
* آيا عماد قبل از اين ترور شده بود؟
- انيس نقاش: خير. البته خيلي سعي كردند ولي هيچ گاه موفق نشدند.
* آيا در نبردي زخمي هم شده بودند؟
- انيس نقاش: خير.
* آيا خودش مستقيم در شناسايي ها شركت داشت؟
- انيس نقاش: بله. اكثر مواقع با بچه ها مستقيماً در متن شناسايي ها بوده است. من هم همين گونه بودم. وقتي در رأس گروه ها در جنوب لبنان بودم، دو بار هم زخمي شدم. در فرانسه دكتر از من پرسيد در جنگي زخمي شده اي؟ گفتم بله اينجا حاصل انفجار است، اينجا حاصل از گلوله. گفت: از كجا آمده اي از ويتنام؟ گفتم بدتر از آن. از بيروت!
البته او سال 1361،چندين ماه مخفيانه در منطقه اشغالي جنوب لبنان زندگي كرده بود. زير يك وان حمام، اتاقي درست كرده بود و شب ها با بچه ها ارتباط داشت و تردد مي كرده است.
* آخرين ديدارهاي تان با او كي بود؟
- انيس نقاش: سال گذشته، قبل از جنگ 33 روزه با ايشان ملاقات كردم كه توي اتاق عمليات، مفصل به من توضيح داد و وضعيت را تشريح كرد كه چقدر آمادگي دارند براي مقابله با حملات اسرائيل. اين كه چه سلاحي آماده كرده اند، چه تاكتيكي در نظر گرفته اند، و از لحاظ تاكتيكي چه كار مي خواهند بكنند. من از او تقدير كردم و گفتم: "مطمئناً اگر جنگي بشود، مطمئنا پيروز مي شويد. "
اين قدر كه طرح آماده و مستحكمي داشت. همين طور هم شد. 33 روز، بحمدالله و با همين برنامه، تقريباً عمل شد و اسرائيل لطمه خورد.
بعد از اين جنگ، عماد اصلاً استراحت نداشت. فهميده بود كه اسرائيل نمي خوابد و ساكت نمي نشيند. بعد از لطمه اي كه خورده است، بايد كاري كند تا آن را جبران نمايد. به همين خاطر عماد شروع كرد به تغييرات تاكتيكي و استراتژيك در مناطق و آماده كردن هزار تا هزار تا نفرات جديد براي جنگ احتمالي در آينده. همين الان مطمئنم كه پس از گذشت يك سال و نيم از اين جنگ كه تمام شده است، تقريباً برنامه شان را در لبنان تمام كرده اند و الان حزب الله و مقاومت در لبنان، صد در صد آماده شده اند و اگر جنگ شروع شود، مطمئناً صدمه اي بزرگ براي اسرائيل خواهد بود و اسرائيل ديگر تحمل اين صدمه را نخواهد داشت.
لبنان يك كشور استثنايي است. مثل كشورهاي ديگر نيست. اسرائيل به مجرد خوردن يك لطمه بزرگ متلاشي خواهد شد. مردم آن جا مثل ديگر مردم نيستند. چون از كشورهاي ديگر آمده اند، نمي توانند آن را تضمين كنند. فلذا الان اسرائيل خيلي جدي عمل كرده و مي خواهد تاكتيك خودش را عوض كند. لكن من مطمئنم كه بچه هاي حزب الله، هم از لحاظ روحي و فكري آماده اند و هم از لحاظ تاكتيكي و عملياتي.
* به نظر شما رمز موفقيت حاج رضوان چه بود؟
- انيس نقاش: اول "سكينة القلوب " يعني آرامشي بزرگ از خدا. يعني اصلاً ترسي نداشت.
دوم در هر كار خود توسل به خدا و ائمه داشت. يعني اول فكر مي كرد، برنامه و امكانات را آماده مي كرد و بعداً به خدا توسل و توكل مي كرد كه يا مي شد و يا نمي شد. اين نشان مي دهد كه خيلي عقيده داشت و دل ايشان صاف بود و آماده براي اين كار. او مثل افسرهاي نظامي مدرسه نظامي نرفته بود، لكن الان تعليمات مدرسه خودش را در دنيا پخش مي كند. يعني اين جنگ استثنايي را كه نظيرش را دنيا نديده است. الان اين را در كشورهاي ديگر درس مي دهند و از اين تجربيات استفاده مي كنند. همه اينها برگرفته از خلاقيت اينهاست.
آنها از مبارزه فلسطيني ها درس و تجربه گرفتند و اشتباهات آنها را تكرار نكردند. خيلي يادداشت مي كردند درباره كارها. كه اين كار خوب است، اين كار اشتباه. تا اينها بعداً به كسي ديگر منتقل شده و علمي كار كنند. او معتقد بود كه طبق گفته خدا در قرآن، اسرائيل روزي بايد برود.
هر استراتژي اي را كه مي بينيم، براي خودش هدفي دارد. هدف اين استراتژي معلوم است. شما مي توانيد ده تا استراتژي درست كنيد با يك هدف، ولي مطمئن نيستيد كه به سرانجام مي رسد يا نمي رسد. لكن اين هدف نابود كردن اسرائيل در قرآن نوشته شده و از سرانجام آن مطمئن هستيد. پس شما با فكرتان بايد يك استراتژي خوب درست كنيد و جدي بايد عمل كنيد تا به اين هدف برسيد. لكن به اين روالي كه مي رويد، مي توانيد مطمئن باشيد كه هدف تان صددرصد محقق خواهد شد. اين باعث اطمينان قلبي، روحي و ذهني خواهد شد.
وقتي خداوند در قرآن مي فرمايد "عباداً لنا " يعني اين كه مومنون براي خودم. جندالله مال منه.
حاج عماد مي گويد: "هر كس مي خواهد بيايد توي اين كار و با ما باشد، بايد جدي باشد. شما ارتش هركسي نيستيد، شما ارتش خدا هستيد. نبايد الكي و با هر تاكتيكي عمل كنيد. "
حتي در كوچك ترين مسئله هم نظارت داشت. امكان نداشت كه كسي مثلا كفشي بپوشد و حاج عماد نظري ندهد كه آيا با تجربيات من، اين كفش، اين لباس خوب است يا نه؟! يا اين اسلحه بهتر از آن يكي عمل مي كند. در مسائل خيلي دقت مي كرد. شما اين را به ندرت در دنيا پيدا مي كنيد. يعني هم در تاكتيك باشد و هم در استراتژي.
يعني برخي از افسران نظامي در ارتش هاي دنيا فقط استراتژي مي خواهند، برخي شان هم در خود ميدان مبارزه مي كنند وعملياتي هستند، يعني در صحنه، مبارز خوبي هستند. لكن او هم در استراتژي دخالت داشت و هم در تاكتيك. حتي در تبليغات.
من شنيدم كه او در تبليغات تلويزيون المنار هم نظر مي داد. به او گفته بودند: "شما در كجا كار تلويزيوني را آموخته ايد؟ " و او مي گفت: "جايي نياموخته ام، از اين كه خيلي تلويزيون نگاه كرده ام، از اين كار مطلع هستم. "
خلاصه نظارت دقيق داشته بر همه چيز. يعني الحمدلله شما مي دانيد "احدالحسنيين اوالنصرا او الشهادة "، خودش هم نصر را آورد و هم شهادت را براي حزب الله. به عنوان مثال "خالدبن وليد " در تاريخ اسلام، خيلي از لحاظ نظامي قوي و دقيق بود، ولي به مرگ عادي مرده است .
همچنين او را مسئول چندين نوبت عمليات شهادت طلبانه عليه سفارت آمريکا در لبنان و کويت و ربودن هواپيماي امير کويت مي داند. جايزه 25 ميليون دلاري آمريکا براي زنده يا مرده عماد، نشان از هراس جنايتکاران و تروريست هاي دولتي از هرگونه مقاومت دارد. بر خلاف آنچه آمريکا و رژيم صهيونيستي عليه عماد مغنيه جوسازي مي کنند و او را تروريستي بزرگ مي نامند، وي تنها رزمنده اي خالص از مقاومت اسلامي لبنان بود که براي نجات کشورش از اشغالگران، تا پاي جان مبارزه کرد و بيش از 26 سال، سازمان هاي اطلاعاتي 42 کشور از جمله سيا و موساد را به دنبال خود کشاند.
بدون شک، توانايي هاي خارق العاده عماد مغنيه يا همان « حاج رضوان »، در « لجنه امنيه » حزب الله، نقش بسزايي در پيشرفت کميته امنيتي و وارد آوردن ضربات جبران ناپذير بر رژيم اشغالگر قدس داشته است. تاثير اين ضربات بر پيکره صهيونيسم جهاني به حدي بود که پس از شهادتش سخنگوي وزارت خارجه آمريکا اعلام کرد جهان پس از مغنيه ( بخوانيد آمريکا و هم پيمانانش) روزهاي آرام تري را خواهد داشت. امروزه هر کس بخواهد از دين و کشور خويش در برابر اشغالگران دفاع کند، به تروريسم متهم مي شود که اين چيز تازه اي نيست.
با آنکه معاون جهادي حزب الله محسوب مي شد اما اصلا علاقه اي به کسب مدارج سياسي در حزب الله نداشت و عضو شوراي رهبري هم نبود. بعد از سال ها و اصرارهاي مکرر سيد حسن به وي مبني بر شرکت در انتخابات شوراي رهبري پذيرفت که نامزد شود. اما در دل راضي نبود و هيچ تلاشي براي کسب آرا نکرد. راي گيري که انجام شد، بالا ترين راي را آورد پس از نصرالله. همه جا بود و هيچ جا نبود. مثل ماهي اي بود که در دست نمي آيد. هر جا که مي خواست حضور پيدا مي کرد بدون آن که کسي پي به حضورش ببرد يا او را بشناسد.
زبان انگليسي، فرانسه و فارسي را به خوبي عربي بلد بود و صحبت مي کرد. گاهي در برخي جلسات مترجم بودن را بهانه اي براي حضورش و مطلع شدن از نظرات طرفين قرار مي داد و آن قدر خوب از عهده اين کار برمي آمد که هيچ کس شک نمي کرد که او مترجم نيست و عماد مغنيه، مغز متفکر حزب الله لبنان است. حتي گاهي نظرات طرف خودي را که فکر مي کرد نياز به اصلاح دارد در قالب ترجمه اصلاح کرده و نظر خودش را اعمال مي کرد. از اين طريق هميشه در جريان اطلاعات دست اول بود. در هر موضوعي نظرات بسيار خوب و قوي ارائه مي داد، حتي در فيلم سازي و کارهاي رسانه اي شبکه المنار. اما در جاهايي که مي خواست ابراز نظر کند و نظرش مخالف راي شخص ديگري بود، طوري آن را بيان مي کرد که اصلا طرف مقابل احساس مخالفت از سوي حاج رضوان نمي کرد و به خوبي اشکال ديدگاهش را مي پذيرفت، بدون آن که کدورتي بين آنها ايجاد شود.
حاج عماد صفات خاص اساسی داشت که از ابتدای عمر شریفش در وی بود و حتی در زمان نوجوانی اش به آنها معروف شده بود. کسانی که با او بوده اند می دانند که در 13 سالگی به سه مشخصه مهم و اساسی شناخته می شد: اول، صفت غیرت و دفاع از مظلوم است تا حدی که ممکن نبود او با آنکه 13 سال بیشتر نداشت، کسی را ببیند که مظلوم است و او را کمک نکند. و معروف است که هر جا درگیری به وجود می آمد طرف مظلوم از او تقاضا می کرد تا از او دفاع کند. صفت دیگر موجود در حاج عماد، کرم و کرامت وی بود. و معروف بود که اگر قرار بود چیزی توزیع بشود و به همه داده بشود و یا خورده بشود، حاج عماد آخرین نفری بود که می خواست آن را بگیرد، به همه می رسید و بر خودش سخت می گرفت و در این موارد آخرین نفر بود. سومین آنها شهامت بود که او را از همان سنین کم متمایز می کرد. و این صفات آنهایی است که در یک رهبر وجود دارد و از همان سنین در حاج عماد وجود داشت.
بد نیست بدانید، در منطقه ای از بیروت که به آن شیاح می گویند، حاج عماد و دوستانش گروهی کوچک را تشکیل داده بودند تا از مظلومین دفاع کنند و مسائل عبادی و نماز را برپا می داشتند که در آن زمان به خاطر حضور فرقه های مختلف مسیحی و کمونیست و... کاری بس دشوار بود. معروف است که روزی میان او و احزاب آنجا بر سر مساله ای درگیری شد و جماعت مومنان هم در آن زمان بسیار اندک بود ولی حاج عماد توانست در حالی که تقریبا 20 سال داشت برابر آنها که بین 30 تا 40 نفر بودند بایستد و آن گروه مهم را شکست دهد. و معروف است که هر جای بیروت که جماعت مومنان با دیگران درگیر می شدند و حاج عماد در میان شان بود، به خاطر وجود او و همین خصوصیت جرات و شجاعتی که در حاج عماد وجود داشت طرف مقابل از معرکه فرار می کرد.
علاقه زيادي به اهل بيت (ع) داشت و در همه کارهايش به ايشان توسل مي جست و همين باعث شده بود ثبات روحاني،معنوي و عرفاني زيادي پيدا کند که در اوج دشوارترين عمليات ها هم طمانينه و آرامش خاصي داشته باشد. ايران که مي آمد سعي مي کرد حتما به زيارت امام رضا (ع) مشرف شود و اغلب، فرصت زيارت حضرت معصومه(س) را هم از دست نمي داد.
بسيار پايبند مستحبات به خصوص زيارت عاشورا بود و آنرا مي خواند. علاقه خاصي هم به امام حسين«ع» و حضرت رقيه«س» داشت و هرگاه که سوريه مي رفت حتما به زيارت ايشان مي شتافت. آخر هم مزد خود را از سه ساله ابا عبدالله گرفت. شب شهادتش به زيارت حضرت رقيه مي رود، در عزاداري حرم شرکت مي کند، غذاي نذري هم مي خورد و بعد هم در جلسه شرکت مي کند و آخرش هم... راستي آن شب، شب شهادت رقيه بود.
ماهواره هاي جاسوسي رژيم صهيونيستي و هواپيماهاي بدون سرنشين Mk ، بيست و چهار ساعته در حال گشت زني در آسمان بيروت هستند و هر گونه جابجايي و فعاليت را زير نظر دارند. حاج رضوان براي اينکه مقرهاي حزب الله لو نروند، دستور داده بود تعدادي ماشين مدام در شهر بچرخند و از خانه اي به خانه ديگر و از پارکينگي به پارکينگي ديگر بروند، در حالي که جز راننده سرنشيني نداشتند و آن اماکن هم يا خالي بودند يا ارتباطي با حزب الله نداشتند. همين باعث شده بود با اينکه دهها بار همراهش به خانه شان رفته بودم، هيچ گاه محل آن را ياد نگرفتم چون هر بار از مسير جديدي مي رفتند و در راه هم چند ماشين عوض مي کرديم.
حاج عماد، فرمانده دو پيروزي ارزشمند و تاريخي حزب الله يعني جنگ سال 2000 که منجر به خروج رژيم صهيونيستي از لبنان شد و نيز جنگ 33 روزه در سال 2006 بود. آموزش هاي او مبتني بر اين ايده بود; حداکثر تلفات از دشمن و حداقل براي نيروهاي خودي. در شب فرار اسراييل (سال 2000) و در حاليکه کمربند امنيتي بيروت را هم ترک کرده، و به سرعت در حال عقب نشيني به سمت مرزهايشان بودند، شوراي رهبري حزب الله جلسه اي تشکيل داد جهت تصميم گيري در مورد اقدامات بعدي. شهيد عماد مغنيه در آن جلسه معتقد بود که ما براي ذلت بيشتر اسراييل و خوار کردن آنها بايد آنها را تعقيب کنيم و در واقع تا لحظه آخر هم نگذاريم براحتي لبنان را را ترک کنند.
اين بار ديگر مطمئن بودند تلاش هايشان جواب داده و عماد مغنيه را يافته اند آنهم در يک کشتي پاکستاني در دوحه قطر. کارکشته ترين واحدهاي دريايي ناوگان پنجم آمريکا مستقر در خليج فارس متشکل از چند کشتي، قايق، کماندوهاي واحد شناسايي و غواصان حرفه اي ماموريت داشتند او را در حمله اي برق آسا زنده دستگير کنند. عمليات در آخرين دقايق لغو شد چرا که عماد مغنيه باز هم تور امنيتي آنها را ترک کرده بود بدون آنکه ردي از خود بر جای گذاشته باشد.
چند ماهي به نبرد 33 روزه مانده بود آن روز بعد از مدت ها جلسه اي با او داشتم بعد از جلسه به من گفت: بيا اتاق بغل مي خواهم چيزهاي جالبي را نشانت دهم. باور کردني نبود. تجهيزات و برنامه هايي که او را براي نبرد احتمالي با رژيم صهيونيستي آماده کرده بود خارج از حد تصور بودند. او در طراحي هايش از همه تجربه ها استفاده کرده بود از جنگ هاي چريکي ويتنام و الجزاير گرفته تا جنگ فلسطين. جنگ 33 روزه آمده و رفت اما حزب الله قويتر از سابق باقي ماند. حاج عماد در طول جنگ توانست مکالمات دشمن را شنود کند اما آنها نتوانستند. او در اسرائيلي ها نفوذ کرد اما آرزوي کوچکترين اطلاعاتي از داخل حزب ا... بر دل آنها ماند.
سرويس هاي امنيتي چندين کشور غربي دنبالش بودند، صبح و شب. بار ها هم جاهاي مختلف دنيا اقدام به ترور او کردند اما هيچ گاه موفق نبودند. آخرين بار در محله کفرسوسه در دمشق بود. اين بار همه آمده بودند; آمريکايي ها، اروپايي ها، موساد و حتي عرب ها. ماشين در يک کشور اروپايي با نظارت سيا بمب گذاري مي شود و از آنجا به سوريه منتقل مي گردد. کشور هاي عربي محل جلسه را لو داده بودند و موساد بمب را منفجر کرد. حاج عماد هنگامي که قصد سوار شدن به خودرويش را داشت متوجه خودروي مشکوکي که پشت ماشينش پارک بود شد، اما ديگر دير شده بود.
از زبان مادر
مادر شهيدان مغنيه شهادت حاج "عماد " را هديه خود به حزبالله دانست و گفت: حاج عماد همه چيز را از شهيد چمران آموخت و با الگوگيري از رفتار و اخلاقيات وي خود را شاگرد چمران ميدانست.
مادر شهيدان مغنيه اظهار داشت: تصميمگيري براي نحوه ارتباط با فرزندانم خيلي وقتها برايم مشكل بود ولي با توكل بر خدا توانستم آنها را طوري تربيت كنم كه راه شهيد چمران را ادامه دهند و از اينكه در راه اسلام به شهادت رسيدند بسيار خوشحالم.
ام عماد با بيان اينكه "پسر من همه چيز را از استاد خود شهيد چمران آموخت "، تصريح كرد: شهيد چمران با خانواده ما رابطه صميمي داشت و عماد هميشه خود را شاگرد چمران ميخواند، شهيد چمران در دوران امام موسي صدر مدتي را با ما زندگي كرد و عماد هم تحت تأثير رفتار وي بسياري از اخلاقيات را كسب كرد.
وي با اشاره به فضاي سياسي لبنان و احزاب و گروههاي مختلف اين كشور و نگراني از تربيت فرزندان خود افزود: لبنان به دليل وجود طوائف و قوميتهاي مذهبي و سياسي مختلف، داراي تفكرات متنوع و مختلفي در زمينه هاي گوناگون است، خانواده ما شيعه و از محبان اهل بيت (ع) هستند و اين امر بيشتر مرا نگران تربيت فرزندانم ميكرد به گونهاي كه رشد و تعالي در سايه اهل بيت (ع) و ادامه دادن راه انبياء را سرلوحه تربيت آنها قرار داده بودم و اين امر برايم بسيار مهم و جدي بود.
مادر شهيدان مغنيه گفت: چون عماد روابط خوبي با دوستانش داشت، فرماندهان حزب الله به خانه ما رفت و آمد داشتند و حتي ميتوانم بگويم بسياري از آنها ساعاتي از روز را تحت تربيت من بودند.
ام عماد در پاسخ به اين سؤال كه چگونه در برابر شهادت سه فرزندتان صبوري كرديد، اظهار دشت: حضرت زينب كبري(س) اسوه و الگوي صبر براي من و تمام شيعيان است، هر وقت كه ياد مصيبتهاي آن بانوي بزرگ ميافتم از شكايت و بيقراري براي شهادت فرزندانم خجالت ميكشم.
از زبان انیس نقاش
"أنیس نقاش" روزنامه نگار سرشناس لبنانی پس از متهم شدن به تلاش برای ترور "شاپور بختیار" نخست وزیر رژیم پهلوی از سوی نیروهای امنیتی فرانسه بازداشت شد و حدود ده سال در زندان به سر برد و در سال 1990 میلادی آزاد شد. وي در مورد "عماد مغنیه" می گوید: می گویند وی در سال 1975 میلادی با فردی به نام "کارلوس" که اکنون یکی از کارکنان "موسسه پژوهش اسلامي الأمان" است، در گروگان گیری وزرای نفت در وین شرکت کرد اما من در مورد صحت اين عملیات اطلاعاتی ندارم.
"أنیس نقاش" در ادامه افزود: "عماد" که یکی از بهترین دوستان من بود و همیشه همدیگر را می دیدیم، هیچ دغدغه شخصی، خانوادگی و یا اهداف سیاسی در زندگی خود نداشت و تنها چیزی که به آن فکر می کرد [نبرد با]اسرائیل بود و فقط در این مورد حرف می زد.
وی در ادامه می افزاید: زندگی او به گونه ای نبود که همه فکر می کنند. او زندگی بسیار طبیعی داشت. عاشق فوتبال بازی کردن بود و همیشه به منطقه "الشیاح" در "ضاحیه جنوبی" بیروت می رفت تا با جوانان فوتبال بازی کند، البته بدون اینکه آنان بفهمند که او "عماد مغنیه" است. او همچنین به دوچرخه سواری و سفر کردن به جنوب لبنان علاقه زیادی داشت و همیشه به صورت عادی و طبیعی با خانواده اش برای خرید به بازار می رفت.
"نقاش" در ادامه می افزاید: نکته قابل توجه اینست که بسیاری از نیروهای حزب الله نمی دانستند که او همان "عماد مغنیه" و فقط اسم او را شنیده بودند، زیرا او همواره با نامهای مختلف از جمله "مرتضی" و یا "مصطفی" و غیره خود را معرفی می کرد و با همین نامها مذاکرات سیاسی و امنیتی خود را انجام می داد. او همچنین در سمینارها شرکت می کرد و با این نامها سخنرانی می کرد بدون اینکه حاضرین بدانند که این فرد همان "عماد" و یا "حاج رضوان" است.
"نقاش" در ادامه می گوید: عکس های بسیار زیادی از "مغنیه" وجود داشت اما هیچکدام واقعی نبود. عکس واقعی همان عکسی است که رسانه حزب الله (شبکه المنار) آنرا پخش کرد. البته گفته می شود او برای اینکه شناسایی نشود عمل زیبایی و یا تغییر چهره انجام داده بود، اما این حرف اصلا درست نیست. من او را از سال 1976 میلادی می شناسم و اصلا یاد ندارم که چنین عمل جراحی انجام داده باشد. فقط به مرور زمان وزنش بیشتر شد به همین دلیل کمی چهره اش تغییر یافت. البته بالا رفتن سن او نیز در تغییر چهره اش نیز بی تأثیر نبود.
وی در ادامه می افزاید: دقیق ترین چهره او را می توانیم در همان عکسی مشاهده کنیم که با لباس نظامی بود و توسط شبکه المنار منتشر شد. این عکس چند ماه قبل از جنگ 33 روزه سال 2006 میلادی از وی گرفته شد.
این روزنامه نگار سرشناس لبنانی در ادامه می افزاید: در آینده ای نزدیک فیلم مستندی از زندگی وی پخش خواهد شد تا همگان بیشتر با وی آشنا شوند.
"نقاش" در مورد ارتباط وی با "یاسر عرفات" رئیس سابق تشکیلات خودگردان فلسطین و یا "سنی" بودن "عماد مغنیه" می گوید: شنیدم که در برخی رسانه ها اعلام شد که "عماد" اصلش فلسطینی بوده و در گذشته از مذهب سنی به مذهب تشییع گرویده. این درست نیست. خانواده "مغنیه" خانواده ای شیعه و سرشناس در لبنان است و اصلشان هم فلسطینی نیست بلکه به جنوب لبنان تعلق دارند. حتی "محمد جواد مغنیه" که یکی از مفسران قرآن کریم و از علمای سرشناس شیعه است از این خانواده بود.
"نقاش" در ادامه می گوید: همچنین شایعه شد که "عماد" از نیروهای "یاسر عرفات" بوده است. این خبر اصلا درست نیست. بلکه من در گذشته با نیروهای جنبش فتح فعالیت می کردم و مسوول بخش جوانان بودم و در سال 1976 "عماد" که تنها 15 سال سن داشت پیش من آمد و گفت: ما چند جوان از منطقه "ضاحیه" هستیم که می خواهیم آموزش های نظامی ببینیم اما اصلا نمی خواهیم به جنبش فتح بپیوندیم.
وی در پایان در مورد ترور وی می گوید: درست است که آنان توانستند او را ترور کنند اما مطمئنا این کار یکدفعه صورت نگرفت بلکه سالها پیگیری، تلاش و برنامه ریزی نیاز داشت.
خاطراتی از یکی از رزمندگان در جنگ 33 روزه
با دشمن سرسخت بود و با دوستان مهربان. حاج رضوان گاهی که جنگ و ستیز با دشمن به طول میکشید ضعف و درد جسم بیرمغ خود را با تکیه به دیوار و اندکی تامل و سکوت از ما پنهان میساخت. حاج رضوان روح معنویت جنگ 33 روزهی حزبالله لبنان بود. هیچ کس نمیدانست که این نماد عشق، این نور آفتاب، همان عماد مغنیه بود عمادی که دشمن سالها بود از خیال او خوابهای آشفته میدید.
زمانی که اولین موشکها را به سوی حیفا شلیک کردیم و قلب تلآویو را هدف قرار دادیم، طعم پیروزی را با همهی خستگی چشیدیم. قیافهی خسته و درهم شکستهی سربازان اسراییلی، مرگ و شکست آنها را در برابر چشمانمان مجسم میساخت.از مرگ سربازان اسراییلی لذتی نمیبردیم زیرا که برای ارضای حس انتقام به میدان جنگ نیامده بودیم. بسیاری از ما عزیزی، دوستی و برادری را در این جنگ از دست داده بودیم. دیگر به صحنهی پر کشیدن و رفتن عادت کرده بودیم. خبر شهادت همسنگرانمان به همان اندازهای که ما را غمگین میساخت حسرت را در دل و روانمان میکاشت. باور کنید رسیدن به لقاءالله بزرگترین عامل نشاط و شادی رزمندگان حق در برابر ارتش اسطورهیی اسراییل بود.
در این میان مردی از جنس نور، مردی از افسانههای دور، مردی از رخسار حق، مردی از لبخند صبح پا به پای ما جوانان مقاومت در جنگ 33 روزهی لبنان میآمد. او کسی جز شهید عماد مغنیه نبود. مثل همیشه ساکت و کم حرف بود، سکوتش نیز معنویت بود. همهی ما به گروههای هشت الی ده نفر تقسیم شده بودیم وتنها آرزوی ما آن بود که حاج رضوان شبی هم سنگر ما باشد. تیزبین، کوشا و دقیق عمل میکرد. همیشه نقطهی قوت دشمن را برای ما نشانه میگرفت و از پیروزی سخن نمیگفت.
او معتقد بود پیروزی همیشه از آن حق است و مردان حق نباید به کسب میدان بیاندیشند زیرا که همیشه پیروزند.
او میگفت، باید تلاش کرد که حق را از ظالم ستاند اما نباید ظلمی در این میان به دشمن روا شود زیرا که حق ستاندن از ضعیفانی که خود طعمهی ظلم شدهاند، کمتر از ظلم روا کردن نیست.
با دشمن سرسخت بود و با دوستان مهربان. حاج رضوان گاهی که جنگ و ستیز با دشمن به طول میکشید ضعف و درد جسم بیرمغ خود را با تکیه به دیوار و اندکی تامل و سکوت از ما پنهان میساخت.
همهی رزمندگان جنگ 33 روزهی لبنان شهید مغنیه را به عنوان فرماندهی عملیات میشناختند. هیچ کس نمیدانست که همسنگرش حاج رضوان، همان شبحی بود که دشمن سالهاست به دنبال اوست.
اواخر جنگ که دیگر پیروزی حزبالله و مقاومت اسلامی لبنان ورد زبان همهی دنیا بود، کسی از دور با ماشینی در کنار یکی از سنگرها ایستاد. حاج رضوان در این لحظه دستش در دست یکی از بچهها گره خورده بود. آن غریبه فریاد زد حاج عماد آمدهایم که برویم به ستاد فرماندهی کل، سید حسن در انتظار شما است. همهی نگاهها به هم گره خورد، همه با سکوت از یکدیگر میپرسیدیم این همان عماد مغنیه، شبح دست نیافتنی است؟ هیچ کس جرات نداشت این را از حاج رضوان بپرسد. او با لبخندی آکنده از امید به ما گفت بچهها ما پیروز شدیم، شما از همان اول هم به حضور من نیازی نداشتید، عقابهای تیزبین صحرا به بادیه گردی چون من نیاز نداشتند. درود بر شما رزمندگان اسلام، سرافراز باشید که سرافرازی اسلام در دستان شماست. با لبخندی گرم و روحی آکنده از اعتماد به آرامی از ما جدا شد تا بار دیگر یک افسانهی دست نیافتنی شود.
دقت عمل و برنامهریزی حاج رضوان در جنگ 33 روزهی لبنان بینظیر بود، همیشه پیشبینیهای او دربارهی دشمن درست از آب در می آمد و ما بعد از کسب هر پیروزی به او میگفتیم حاجی باز هم پیشبینی کردی، الحق که علم غیب داری، او با لبخندی در پاسخ میگفت برای رویارویی با دشمن نیازی به علم غیب نیست، کافی است به ضعف دشمن و به قدرت خود بیندیشیم. آن روز بعد از رفتن حاج رضوان هیچ کس تا صبح سخن نمیگفت، هر کس با خیال خود شب را به صبح رساند."
اشتباه نکنید، شهید مغنیه دست راست سید حسن نبود. عماد مغنیه نیروی اصلی و راهبردی حزب الله نبود، او تنها یک مرد بود، مردی که سنگینی غم را بر دوش میکشید تا داد آه و نالهی کودکان فلسطینی را، آه و اشک مادران و کودکان لبنانی را از اسراییل و از آمریکا و از همهی همپیمانانشان بستاند. او همانطوری که برای ما یک هم سنگر و دوست بود، برای سید حسن یک برادر بود. باور کنید سید حسن این داغ را پیش از این چشیده است؛ سید حسن برای مغنیه نمیگرید، سید حسن برای خود میگرید که با نبود مردان بزرگی چون مغنیه بار غم را به تنهایی به دوش خواهد کشید و سفر را بار دیگر با نبود یکی دیگر از رهروان حق به تنهایی خواهد پیمود. فراموش نکنید نبود مغنیه هرگز ضربهی دردناکی به پیکر مقاومت لبنان نیست چرا که همهی مقاومت لبنان در راس آن سید حسن، مردان مقاومت هستند. مغنیه رفت که مغنیهی دیگری از مقاومت جایش را بگیرد و راه او را در تاریخ ادامه دهد. و داغهای دیگر بر قلب دشمن بنشاند.
روزنامه صهيونيستي يديعوت آحارونوت اخيرا گزارشي منتشر كرده است. اين گزارش فصل بيستم كتاب "موساد، عمليات بزرگ " است كه نحوه به شهادت رساندن عماد مغنيه از سوي موساد را توضيح ميدهد، ادعاها و اتهامات مطرح شده از سوي صهيونيستها عليه اين مبارز لبناني كه عمدتا دروغ و براي مخدوش كردن چهره وي بوده است، در ترجمه اين گزارش عينا آمده است، متن كامل گزارش را به مناسبت سالروز شهادت آن بزرگوار در زير ميبينيد.
*تشريح صحنه ترور شعيد مغنيه
روز دوازده فوريه 2008، بنا بر گزارشهاي داخلي و خارجي، چند شخص پيرامون ساختمان يك آپارتمان بزرگ واقع در منطقهاي گران قيمت از شهر دمشق جمع شدند، و اندكي پيش از عصر، ماشين جيپ نقرهاي رنگ از نوع ميتسوبيشي پاژيرو را نزديك آپارتمان ديدند.
شخصي با لباس مشكي و ريشي مرتب و بدون محافظ وارد منزل شد. كارگراني كه در خيابان ايستاده بودند، با سرعت از طريق سيستمهاي ارتباطي خود اطلاع ميدهند كه "فرد " به دمشق آمده و به آپارتمان رسيده است.
كمي پيش از ساعت 10 شب، اين شخص آپارتمان را ترك و از ساختمان خارج شده و سوار بر خودروي خود براي ملاقاتي ديگر در يك آپارتمان مخفي امن واقع در منطقه كفر سوسة به راه ميافتد تا چندين ملاقات با نمايندگان ايران، سوريه و لبنان داشته باشد.
بنا بر گزارش روزنامه "ساندي اكسپرس "، تعقيبكنندگان درحاليكه، تلفنهاي همراه به دست داشتند، جهت اطمينان از اينكه بدون شك، اين فرد، همان شخص مورد نظر است، به عكس جديد اين فرد در تلفن همراه خود نگاه ميكردند. در تمام مدت، ماوقع را به فرماندهان موساد گزارش ميكردند.
پس از خروج فرد مورد نظر از خانهاي كه در آن توقف داشت، تعقيبكنندگان با دقت او را زير نظر گرفته و با استناد به عكس جديدي كه همراهشان بود، مطمئن ميشوند وي همان شخص مورد نظر است، لذا بلافاصله مسأله را به همكاران و مقر فرماندهي در تلآويو، گزارش داده و همگي براي اجراي عمليات آماده ميشوند. سران موساد با استرس فراوان، در اتاق "مائير داگان " جمع شدند تا از نزديك جريان را دنبال كنند. فرد خودروي نقرهاي رنگ را روشن كرد. يكي از تعقيبكنندگان در بيسيم خود به آرامي اعلام ميكند كه شخص مورد نظر در راه است. فردي كه درون خودروي پاژيرو نقرهاي رنگ حاضر بود همان "عماد مغنيه " است.
*مغنيه و سالها دروغپردازي عليه وي
بدنبال انفجار در برجهاي دوقلوي،افبيآي، با انتشار ضميمههاي حجيم، ليست تروريستهايي كه بيشتر تحت تعقيب هستند را اعلام كرد. اين اطلاعيه، آرم ال اف بي اي، وزارت امور خارجه و وزارت دادگستري آمريكا را به همراه داشت. در اين ليست 22 اسم و 22 عكس وجود داشت، در رديف نخست اين ليست عماد مغنيه حضور داشت كه آمريكا آن را براي سياستهاي خود از همه خطرناكتر مي دانست و براي كشتن وي 5 مليون دلار جايزه تعيين كرده بود.
آمريكا در اين بيانيه وي را به انفجارهايي متهم كرده است كه در آنها تعداد زيادي آمريكايي كشته شدهاند:
18 آوريل 1983- انفجار سفارت آمريكا در بيروت- 63 كشته.
23 اكتبر 1983- انفجار فرماندهي نيروهاي مبارز آمريكايي در بيروت- 241 كشته.
23 اكتبر 1983- انفجار فرماندهي چتربازان فرانسوي در بيروت- 58 كشته.
به غير از اين موارد، ربودن و قتل "ويليام باكلي " از اعضاي آژانس اطلاعاتي مركزي ايالات متحده و يك سلسله عمليات در سفارت آمريكا در كويت و نيز ربودن هواپيماي مسافربري متعلق به شركت آمريكايي TWA، و دو هواپيماي شركت هواپيمايي كويت و به قتل رساندن كلونل هيگنز از نيروهاي نظارتي سازمان ملل در جنوب آمريكا و قرباني كردن 10 سرباز آمريكايي در عربستان سعودي از جمله اتهاماتي است كه آمريكا به اين مبارز لبناني نسبت مب داد.
زماني كه اين ليست به دست رژيم صهيونيستي رسيد، موساد مواردي را به آن افزود:
4 نوامبر 1983- انفجار فرماندهي ارتش صهيونيستي در صور – 60 كشته.
10 مارس 1985 – حمله به كاروان ارتش صهيونيستي در نزديكي مطلة – 12 كشته.
19 اكتبر 1988 – هدف قرار دادن فرمانده ارتش صهيونيستي نزديك مطلة – 8 كشته.
17 مارس 1992_ انفجار در سفارت اسرائيل در آرژانتين -29 كشته
18 تير 1994- انفجار مركز يهوديان در بوئنس آيرس آرژانتين- 86 كشته
به غير از اين اينها، مواردي همچون، ربودن 3 سرباز در مزارع شبعا، ربودن "حنان تتنباوم " و عمليات تيراندازي در نزديكي شهرك صهيونيستي كيبوتس متسوفا و مهمتر از همه ربودن دو سرباز به نامهاي ريگف و گولدفاسر در مرزهاي لبنان نيز از سوي اسرائيل به اين ليست اضافه شد.
آمريكا و اسرائيل مدعي بودند در پشت همه اين عملياتها يك نفر وجود دارد، فردي مخفي كه در ميان پايتختهاي خاورميانه حركت كرده، [اين در حالي است كه آنها در برخي از اين اتفاقات مدعي بودند كه ايران مسئول انجام اين انفجارهاست، اما اين بار منافع خود را در آن ديده بودند كه مغنيه را در اين مورد متهم كنند. وي از دست عكاسان فرار كرده و انجام مصاحبه را رد ميكند. دستگاههاي اطلاعاتي غربي مغنيه را به شبحي تشبيه ميكنند كه گاهي هست و گاهي نيست. بسياري از اقدامات مغنيه شناخته شده اما ديگر در مورد قيافه، عادات و مكان او چيزي معلوم نيست. روشن است كه وي سال 1962، در يكي از روستاهاي جنوب لبنان به دنيا آمده، برخي اين روستا را طير دبا دانسته و برخي ديگر اطلاعات مختلفي را مطرح كردهاند.
*مغنيه سالها سازمانهاي جاسوسي دنيا را سردرگم كرد
بنا بر اطلاعات موثق، والدين مغنيه از شيعيان مذهبي بودهاند؛ وي در سنين كودكي به بيروت رفته و در محله فقيري در مجاورت فلسطينيها بزرگ شد، او به سازمان آزاديبخش فلسطين پيوسته، تحصيلات راهنمايي را رها و به جنبش فتح ملحق شد. گفتهاند كه وي نگهبان شخصي "ابو اياد " (جانشين عرفات) بوده؛ او بعد از مدتي به خدمت "گروه 17 " كه يگان امنيتي سازمان بود، در آمد، اما زمانيكه پس از جنگ سلامة الجليل در سال 1982، سازمان آزاديبخش فلسطين از لبنان اخراج شد، مغنيه، ماندن در بيروت را ترجيح داده و به هسته اوليه مؤسسين حزبالله پيوست.
بر اساس گزارش يديعوت اين مرد، در سايه بودن و ظاهر نشدن در ملا عام را ترجيح داد و گزارشها پيرامون وي ناقص و پيچيده است. بنا بر يكي از گزارشها، مغنيه محافظ شخصي علامه فضل الله مرجع فقيد شيعيان در لبنان بوده است. طبق گزارشي ديگر، وي فرمانده و مغز متفكر عملياتهاي منظمي بوده كه نتايجي خونين را بدنبال داشته است. برخلاف سيد حسن نصرالله رهبر فعلي حزبالله، مغنيه در تلويزيون حاضر نميشد.
عماد مغنيه به ادعاي اين كتاب يك تروريست [مبارز] سرسخت و مبتكر بوده است. درخشش وي در جريان طراحي و فرماندهي سلسله عملياتهاي كشتار جمعي لبنان در اواخر جنگ اول لبنان نمود داشته است. وي زمانيكه يك كاميون پر از مواد منفجره را با هدايت تعدادي از مبارزان به مقر فرماندهي نيروهاي مبارز آمريكايي و چتربازان فرانسوي در بيروت فرستاد، تنها 21 سال داشت. چند روز بعد، همين حادثه عليه مقر فرماندهي اسرائيل در صور تكرار شد. مغنيه در 22 سالگي يك گروه از مبارزان را به سمت ساختمان سفارت آمريكا در كويت فرماندهي و همانجا اولين هواپيماي خود را ربود. مغنيه پس از هر عمليات از محل فرار ميكرد، گويي كه زمين او را بلعيده باشد.
به ادعاي اين كتاب صهيونيستي عماد مغنيه در 23 سالگي هواپيماي TWA را در مسير يونان به رم ربود و خلبان را وادار به فرود در فرودگاه بيروت كرد؛ در جريان ربودن هواپيما، "رابرت دين استاتهام " غواص ناوگان به قتل رسيده و جنازهاش از پنجره هواپيما به بيرون پرتاب شد. مغنيه بعد از عمليات ربودن هواپيما فرار كرد! اما اين بار اثر انگشتش را در دستشويي هواپيما جا گذاشت.
*مغنيه، مرد سايهها
از زندگي شخصي مغنيه چيزي معلوم نيست، جز ازدواج با دختر عمهاش كه حاصل آن يك دختر و يك پسر است. مغنيه از سنين پايين احساس ميكرد كه هدف تعدادي از دستگاههاي اطلاعاتي غربي است، لذا تلاش كرد هويت خود را پنهان سازد؛ وي عمل جراحي پلاستيك ناموفقي را ليبي انجام داد.
تنها يك عكس از مغنيه به دستگاههاي اطلاعاتي غربي رسيد كه در آن عينك و ريش داشته، چاق است و كلاهي بر سر دارد. اطلاعات درباره وي ناقص بود، اف بي آي تا اين حد از او ميدانست كه متولد لبنان است، عربي صحبت ميكند، مو و محاسن دارد، قدي حدود 170 سانتيمتر و وزني حدود 60 كيلوگرم دارد. اما بايد باز هم تأكيد كرد كه عماد مغنيه خود را به خوبي پنهان ميكرد و در گمراه كردن تعقيب كنندگانش موفق بود.
مغنيه پس از تمامي عملياتهايي كه انجام داد، از شخصيتهاي بزرگ حزبالله شد و نمادي از استواري، شجاعت و توان اجرايي شد، تا جائيكه بازوي نظامي سازمان، به عامل وحشت دستگاههاي اطلاعاتي جهان تبديل شد. هر زمان كه نيرو و توان اين سازمان افزايش يافت، هدف خود را ترور در اسرائيل و غرب قرار داد. مغنيه اين مطلب را درك كرده و در فرار دائم زندگي ميكرد، به همه حتي ياران نزديك خود مشكوك بود. بسياري از اوقات محافظان شخصي خود را تغيير ميداد و هر شب در جاهاي مختلف ميخوابيد. سفرهاي وي به بيروت، تهران و دمشق از اسرار مخفيانه بوده است.
مغنيه بر اساس تصويري كه از وي در موساد و سازمانهاي جاسوسي جهان وجود داشت، شخصي بخصوص، با حضور قوي، داراي علمي گسترده در رابطه با وسايل جنگ الكترونيك و نيز انگيزه بسيار بالا بود. مغنيه واكنشهاي غيرقابل پيشبيني داشت؛ وي توانايي تبديل به شخصيتها و هويتهاي مختلف را دارا بود كه به او اين امكان را ميداد يكي پس از ديگري از دست تعقيبكنندگان خود فرار كند.
*مغنيه نقطه ضعفي نداشت
"ديويد بركاي " از فرماندهان يگان 405 در امان [سازمان جاسوسي ارتش رژيم صهيونيستي] كه مسئول پرونده عكس مغنيه بود در مصاحبهاي با روزنامه انگليسي "ساندي تايمز " اظهار داشت: اطلاعات بسياري از مغنيه جمع كرديم، اما هر بار كه اقدام به اين كار نموديم اطلاعاتمان كمتر ميشد، چرا كه موفق نشديم نقاط ضعفي مانند زن، مواد مخدر و پول در وي پيدا كنيم.
سالهاي زيادي، فشار بر مغنيه ادامه پيدا كرد. سال 1988 زمانيكه هواپيماي وي در پاريس فرود آمد، نزديك بود دستگاههاي فرانسوي او را دستگير كنند. فرانسويان اطلاعاتي داشتند كه آژانس اطلاعاتي آمريكا در اختيارشان گذاشته بود از جمله تصاوير، گذرنامههاي جعلي كه مغنيه از آنها استفاده ميكرد؛ اما فرانسه از آن بيم داشت كه دستگيري مغنيه سبب قتل گروگانهاي فرانسوي كه در لبنان دستگير شده بودند، شود. لذا ترجيح دادند خود را به ندانستن زده و به او اجازه ادامه سفر را بدهند. سازمانهاي آمريكايي تلاش كردند مغنيه را سال 1986 در اروپا و سال 1995 در عربستان دستگير كنند، ولي مثل هميشه از دست آنها فرار كرد.
در آن سالها مغنيه به شدت مشغول برنامهريزي و اجراي عمليات عليه اسرائيليها و يهوديان در آرژانتين بود؛ سال 1988 در نزديكي سفارت بوينس آيرس، بر انفجار يك كاميون بمبگذاري شده كه توسط يك عامل انتحاري هدايت ميشد، نظارت داشت و 29 نفر را به قتل رساند. بلافاصله شماري از سران دستگاههاي امنيتي اين عمليات را به حزبالله ارتباط دادند و معتقد بودند اين عمليات، انتقامي بود در پاسخ به ترور موسوي كه در حملات بالگردهاي اسرائيلي در جنوب لبنان به شهادت رسيد. با گذشت 2 سال، بار ديگر طي عملياتي در مركز يهوديان در بوينس آيرس، 86 نفر به قتل رسيدند كه به اعتقاد برخي اين عمليات نيز پاسخ حزبالله در ربودن شيخ مصطفي ديراني بوده است.
*ترور نافرجام
در دسامبر 1994، مغنيه در لبنان ديده شد و طي مدت زماني كوتاه، تلاش براي ترور وي توسط يك خودروي بمبگذاري شده در جنوب بيروت انجام پذيرفت. پليس لبنان نتايج بدست آمده را اينگونه منتشر ساخت: يك بسته انفجاري زير خودرويي نزديك به مسجدي كه علامه فضلالله در آن خطابه داشت، جاگذاري شده بود كه انفجار سبب ويراني مغازه "فؤاد مغنيه " برادر عماد شد و جسد وي در ميان ويرانهها پيدا شد. اما عماد مغنيه كه گمان ميشد بايد در مغازه باشد به آنجا نيامده بود و بدين ترتيب همچنان زنده ماند.
به فاصله كوتاهي پس از انفجار، دستگاههاي امنيتي لبنان با همكاري حزبالله شماري از عاملان موساد را كه در پشت عمليات قرار داشتند و در رأس آنها مردي بنام احمد خالق بود، بازداشت كردند. در يك اطلاعيه رسمي اعلام شد كه خالق و همسرش، خودروي خود را نزديك مغازه فؤاد مغنيه پارك كردند و خالق براي اطمينان از حضور مغنيه در مغازه وارد آن شد، با وي دست داد سپس به خودرو بازگشت و بمب را به كار انداخت.
روزنامه لبناني "السفير " به نقل از منابع آگاه نوشت كه احمد خالق در قبرس، با يكي از فرماندهان بلندپايه موساد ديداري داشته كه وي دستورات لازم را به خالق داده و حدود 100 هزار دلار جهت اجراي عمليات در اختيار وي گذاشته است.
اين بار مغنيه نجات پيدا كرد، اما عوامل موساد دستبردار نبودند؛ با تلاش پيوسته، اطلاعات را جمع و به تطبيق ميان اظهارات دستگاههاي اطلاعاتي خارجي و انواع روشهاي عملياتي ميپرداختند.عماد مغنيه در سالهاي اخير، رئيس ستاد عالي حزبالله شد، بسياري در سازمان او را جانشين نصرالله ميدانستند. جايگاه بالاي مغنيه او را وادار ميكرد بشدت محتاطانه عمل كند. اين بار شايعاتي مطرح شده بود كه مغنيه با كمك جراحي پلاستيك، چهره ظاهري خود را تغيير داده است.
*سرنخهايي از مغنيه
بنا بر اظهارات نشريات خارجي، با پايان جنگ دوم لبنان، موساد فلسطينيان مخالف حزبالله را در داخل لبنان به خدمت گرفت. يكي از اين مخالفان خواهرزادهاي در روستاي محل تولد مغنيه داشت كه اظهار كرده بود مغنيه به اروپا سفر كرده و با چهرهاي كاملا متفاوت به لبنان بازگشته است.
بدين ترتيب عاملان موساد با يك هدف غيرعادي روبرو بودند، شخصي با جراحي پلاستيك. جاسوسان موساد با توجه به امكان انجام عمل جراحي در يكي از كشورهاي اروپايي، شروع به تحقيق كردند و معلوم شد كه وي در برلين پايتخت آلمان، تحت عمل جراحي قرار گرفته است. به گفته "گوردون توماس " خبرنگار و پژوهشگر انگليسي، جاسوس موساد ملقب به رابين در ديدار با مبلغ آلماني كه روابط پنهاني در برلين شرقي دارد، متوجه شد عماد مغنيه مدتي نه چندان دور، تحت يك سلسله عملهاي جراحي پلاستيك قرار گرفته كه چهرهاش را كاملا تغيير داده است. اين عمليات جراحي در آزمايشگاهي كه در گذشته متعلق به آژانس اطلاعاتي آلمان شرقي بود، انجام شد. بعد از گفتوگو و جستجوي پرونده، رابين با پرداخت هزينهاي بالا به منابع آلماني، موافقت كرد و در عوض آن پروندهاي بدست آورد كه در آن 34 عكس جديد از مغنيه وجود داشت.
از اين عكسها معلوم شد كه طي عملهاي جراحي بر روي مغنيه، فك پايين وي با مهارت شكافته شده و استخواني كه از وي گرفته شده بود در آن كاشته شد تا چهرهاي باريكتر به مغنيه بدهد؛ اين عمل، ظاهري لاغر و نرم به مغنيه داده بود كه در گذشته اينگونه نبود. تعدادي از دندانهاي جلويي او خارج و به جاي آن دندانهايي با ظاهري ديگر كاشته شد؛ همچنين چشمها نيز با كشيده شدن شديد پوست اصلاح شدند. براي تكميل چهره جديد، موي مغنيه خاكستري رنگ شده و به جاي عينك از لنز استفاده شد. مشخص بود، ظاهر جديد هيچ شباهتي به اصل مغنيه ندارد و تمامي تصاوير قديمي كه سازمانهاي اطلاعاتي غربي از دهه 80، در اختيار داشتند كاملا بيارتباط با اين چهره جديد بود.
*برنامهريزي گسترده موساد براي ترور
موساد با كمك عكسهاي جديدي كه از طريق منابع خارجي بدان دست يافته بود، شروع به برنامهريزي ترور مغنيه كرد. رئيس موساد بهترين مردان خود را جمع كرد از جمله، رئيس بخش قيسارية، فرمانده يگان كيدون و كارشناسان ديگري كه بر روي "پرونده مغنيه " كار كرده بودند. كم كم مشخص شد كه نميتوان در كشور غير اسلامي به مغنيه دست يافت. مغنيه سفر به كشورهاي غربي را كاهش داد. اسرائيل در گذشته عملياتهايي را در كشورهاي عربي انجام داده بود.
اسرائيل پيشتر فرستادههاي خود را به تونس فرستاده بود و همانطور كه گمان ميشد ابو جهاد را ترور كردند؛ با اين وجود، مئير داگان رئيس موساد، مطلب بزرگ و مهمي را درك كرده بود كه براي عمليات موفقيتآميز فرستادگانش در قلب پايتختي مانند دمشق، مناسب بود.
بنا بر گزارش روزنامه انگليسي "اينديپندنت "، نقشهاي كه طي مذاكرات موساد طراحي شد، اين بود كه امكان رسيدن مغنيه به دمشق جهت شركت در مراسم بزرگداشت پيروزي انقلاب اسلامي كه از 12 فوريه آغاز ميشد بررسي شده و مغنيه در همان زمان ترور شود.
با انجام يك سلسله از بررسيهاي شديد و مشاوره، تصميم بر آن شد كه ترور مغنيه توسط يك خودروي بمبگذاري شده كه به خودروي مغنيه برخورد ميكند، انجام پذيرد. هم اكنون زمان آن بود كه در يك كورس اطلاعاتي، هر گونه معلوماتي كه از هر طريقي به موساد مربوط ميشود جمع آوري شود، از جمله دستگاههاي اطلاعاتي خارجي جهت بررسي اينكه آيا مغنيه واقعا به دمشق خواهد آمد؟ اگر اينگونه است با كدام هويت؟ در كدام ماشين؟ كجا پياده خواهد شد؟ چه كسي او را همراهي خواهد كرد؟ چه ساعتي ديدار برنامهريزي شده خواهد داشت؟ آيا دستگاههاي امنيتي سوريه ورود او را ابلاغ خواهند كرد؟ آيا احدي از فرماندهان حزبالله از سفر آينده وي اطلاعي دارد؟ و جزئيات ديگري كه اين مجموعه پيچيده را تكميل مينمايد.
اطلاعاتي از يك منبع بسيار موثق بدست آمد كه كفه انجام ترور را سنگين ميكرد، اين اطلاعات نشان ميداد كه مغنيه شخصا قصد دارد به دمشق سفر كند. در كنار اين مطلب، اطلاعات جديد ديگري از سوي عناصر مختلف در بيروت جمعآوري شد كه بنا بر اظهارات روزنامه لبناني "البلد " از جمله اين اطلاعات كه به موساد رسيد، تعيين مكاني بود كه فرماندهان حزبالله آنجا سوار خودروها ميشد و در ميان آنها مغنيه هم حضور داشت. اين دستگاهها اطلاعات مفصلي از اين حركات جمعآوري كرده بود.
*آغاز عمليات ترور
موساد براي انجام عمليات وارد عمل شد، گروههاي مختلفي به صورت ناشناس وارد سوريه شدند كه مأموريتهاي مختلفي نظير جمعآوري اطلاعات، اجاره خودروها و آپارتمانهاي مخفي را برعهده داشتند، برخي نيز وظيفه نظارت بر انجام ماموريت را عهدهدار بودند و عدهاي نيز مواد منفجره را وارد دمشق ميكردند.
يك هفته پيش از عمليات اعضاي گروه اجرايي به دمشق رسيدند. اين افراد از طريق پروازهاي مستقل از كشورهاي مختلف اروپايي به دمشق آمدند. به گزارش روزنامه "اينديپندنت " تيم ترور مشتمل بر سه تن بود: يك نفر با شركت هواپيمايي فرانسوي از پاريس، يك نفر از ميلان ايتاليا و نفر سوم از اردن با شركت هواپيمايي اردن وارد دمشق شد. "اينديپندنت " همچنين اسامي جاسوسان شخصي را ذكر كرد، اما اين كتاب صهيونيستي نامها را حذف كرده و آن را ساخته و پرداخته تخيل نويسنده ميداند. اين سه جاسوس بدون مشكل، بازرسي گذرنامه را پشت سر گذاشته و راهي دمشق شدند تا به مكان مورد توافق با همدستاني از بيروت بروند. اين افراد جاسوسان اسرائيلي را به مكاني سري هدايت كردند، در آنجا يك خودوري استيجاري به همراه مواد منفجره مشتمل بر حدود 3 هزار ساچمه در انتظارشان بود.
جاسوسان اسرائيلي بعنوان متخصص خودرو و گردشگري در تعطيلات وارد دمشق شدند. درون گاراژي كه دستياران لبناني براي ايشان اجاره كرده بودند، محموله را آماده كردند. اين محموله درون راديويي جاسازي شد كه قرار بود فرداي آن روز سوار بر خودرويي شود كه منتظر مغنيه خواهد ماند. برخلاف آنچه منتشر شد، جاسوسان، محموله را درون صندلي خودروي مغنيه جاسازي نكرده بودند بلكه محموله درون خودروي كرايهاي بود كه در مسير حركت مغنيه پارك شده بود.
تيمي ديگر از جاسوسان وارد دمشق شدند تا رسيدن مغنيه را گزارش كنند. مأموريت اين تيم، تعقيب و انتظار خروج مغنيه از نزد همسرش بود.
كساني كه در جريان تحقيقات ماجراي قتل هستند، به خوبي ميدانند كه بدون كمك افراد محلي امكان اجراي عمليات وجود نداشت. در نوامبر 2008، روزنامه لبناني "السفير " از دستگيري يك شبكه جاسوسي لبناني خبر داد. يكي از اين بازداشت شدگان بنام علي جراح 50 ساله كه از ساكنان لبنان است، به مدت 20 سال در برابر حقوق ماهيانه 7 هزار دلار، براي موساد كار ميكرده است. جراح بارها به سوريه سفر كرد و ماه فوريه چند روز پيش از عمليات نيز، براي گشتزني در منطقه نزديك به محلي كه قرار بود مغنيه از آن بازديد كند، به دمشق سفر كرد. در ميان لوازم جراح، تجهيزات تصويربرداري پيشرفته شامل دستگاه تصويربرداري ويدئويي و دستگاه جي پي اس ضبط شد، كه به خوبي در خودروي وي جاسازي شده بود. جراح در جريان بازپرسي اعتراف كرد، كارفرمايان وي او را براي بازرسي، تصويربرداري و جمعآوري هر نوع اطلاعات كوچك از منطقهاي كه قرار بود مغنيه به آنجا برود و نيز آپارتمان محل ديدار با همسرش به دمشق فرستاده بودند.
در روز عمليات آخرين آمادگيها انجام گرفت، نگهبانان پيرامون ساختمان پخش شدند و اندكي پيش از عصر، رسيدن مغنيه به آپارتمان نهاد را گزارش كردند و شب هنگام خبر دادند كه وي قصد خروج از منزل را دارد، آنها اميدوار بودند كه اين آخرين مسير مغنيه باشد.
تيم تعقيب بدنبال مغنيه بوده و بطور مستمر به فرماندهي گزارش ميدادند. خودروي بمبگذاري شده، آماده استفاده بود؛ قرار بود از راه دور با كمك دستگاههاي الكترونيكي دقيق، خودرو منفجر شود. جاسوسان از مدتي پيش خودروي بمبگذاري شده را نزديك خانهاي كه قرار بود مغنيه به آن برسد، پارك كردند و به سمت فرودگاه رفتند.
دستگاههاي الكترونيكي خودروي جيپ نقرهاي را دنبال كردند. شخصي با محاسن مرتب و لباسي مشكي از آن پياده شد. او عماد مغنيه بود. همان وقت، حوالي ساعت 10 شب، صداي انفجار مهيبي از منطقه كفرسوسه، به فاصله نه چندان دور از مدرسهاي و نزديك به يك باغ عمومي به گوش رسيد. درست همان موقع كه عماد مغنيه از خودروي جيپ پياده شد، خودروي بمبگذاري شده، منفجر شد./میثاق
منبع فارس
وقتی خبر شهادت عماد مغنیه، فرمانده بزرگ حزب الله منتشر شد، خیلی ها او را نمی شناختند و جز اندکی درباره او نشنیده بودند تا اینکه کم کم ابعادی از شخصیت او معرفی و آثار وبرکات فعالیتهای گسترده آن انسان بزرگ شناسانده شد.
سید ابراهیم مرتضی، از سربازان جنگ سی و سه روزه در مورد حاج رضوان و حزب الله سخنانی را ارائه کرده است که بسیار خواندنی است.
وقتی حزب الله آغاز به کار کرد، البته من در صدد توضیح نحوه شکل گیری آن نیستم فقط یک کلمه می گویم که دشمن اسرائیلی جنوب لبنان را اشغال کرده بود و این مقاومت را می طلبید و از جمله اولین کسانی که مبادرت به مقاومت کردند حاج عماد بود. بعد از گسترش نور الهی در عالم اسلامی و پیروزی انقلاب اسلامی ایران، برخی افراد مانند سید عباس موسوی و سید حسن نصرالله وارد تهران شدند و با امام دیدار کردند که امام خمینی (ره) به تاسیس حزب الله و نیاز به آن امر کردند. تقریبا بعد از یک سال حزب الله در لبنان تاسیس شد و طبعا در رسانه ها اعلام شد و آنگاه ما تصور می کردیم که حزب الله وارد فعالیت جهادی می شود اما حزب الله وارد فعالیت های فرهنگی شد چرا که جو مسیحی و طائفه ای در لبنان وجود داشت و غالب بود. با این وجود حزب الله در مدت حدود ده سال توانست پیشتازی اسلامی در لبنان را عهده دار شود. فرصت تفصیل نیست اما همین قدر بگویم که در آن زمان بسیاری از ما و سایر مسلمانان حتی در مدارس مسیحیان درس می خواندیم و حتی در امور مناسبتی با مسیحیان مشارکت داشتیم و کتب آنها را می خواندیم، این نکته را گفتم تا بگویم حاج عماد با وجود همه این موانع توانست به اهداف خود در لبنان دست پیدا کند.
طبعا حزب الله در قالب دو بخش، بخش فرهنگی و بخش جهادی، در عرصه لبنان و همچنین سایر کشورهای اسلامی بروز کرد و در این میان حاج عماد برنامه ریزی، طراحی نقشه ها و فعالیت های جهادی خود را برای حزب الله انجام می داد. یکی از اموری که از حاج عماد نقل می شود این است که با همراهی رهبر حزب الله توانستند جنگهای گسترده داخلی لبنان را به جنگ با دشمن خارجی تبدیل کنند. می بینیم که حاج عماد به اهداف بلندمدت بسیاری توجه داشت. ما از او این درس را گرفته ایم که شخص حاج عماد، احاطه کامل و دقیقی بر کلام و اندیشه امام خمینی(ره) داشت و می خواست که اندیشه ایشان را با دقت تمام بیاموزد وبه خاطر همین توجه دیدیم که حاج عماد دقیقا فهمیده بود که امام خمینی چه می خواستند. لذا با وجود اینکه دشمنان و موانع بسیاری وجود داشت و حاج عماد به عنوان یک رئیس نظامی آنها را در پیش روی خود می دید اما همیشه فقط به مبارزه با دشمن صهیونیستی توجه می کرد.
بدین صورت مراحل مختلفی از مبارزه با دشمن صهیونیستی برای حاج عماد ایجاد شد و به برکت وجود این مرد در راس امور نظامی حزب الله، توفیقات سالهای 93 و 96 و 2000 به دست آمد.
در ادامه به ذکر نمونه ای از رهبری حاج عماد در جنگ 33 روزه اشاره کنم. هدف این نیست که به مسائل نظامی اشاره کنیم بلکه هدف این است که بگوئیم این جنگ با این حجم و این اندازه، با وجود حمایت آمریکا و سکوت عربها و سلاح اسرائیلی ها و رعب داخلی، با زکاوت و قدرت حاج عماد بود که به شکست دشمن منجر شد. یعنی دشمن اسرائیلی که مسلمانان لبنان و کشورهای مختلف را به خاطر اشغال بعضی اراضی مصر و سوریه به گریه درآورده بود، در مقابل یک فرد، یعنی حاج عماد به گریه در آمد و این درباره آمریکایی ها هم صادق بود. و البته شما می دانید که حاج رضوان اخیرا با اسامی مختلفی شناخته می شد، به او لقب قاتل، شبح، روباه ایران و... دادند چراکه هر چند اسمی به نام حاج عماد وجود داشت اما آنها نمی دانستند با چه کسی روبرو هستند و او کیست؟!
یک قصه جالب را برایتان بگویم که در جشن پیروزی حزب الله در لبنان اتفاق افتاد. یکی از روزنامه نگاران خارجی می خواست به هر نحوی وارد شده و رهبر حزب الله را ببیند و دنبال مسوولین حزب الله می گشت تا به او اجازه دهند تا نزد سید حسن نصرالله برود ولی کسی را پیدا نمی کرد. حاج عماد به او نزدیک شد و بدون معرفی خودش گفت: چه می خواهی؟ آن فرد گفت: می خواهم به نصرالله برسم. حاج عماد به او گفت: برو و به هر جا رسیدی بگو "حاج" من را فرستاده است. وی به هر جا رسید گفت حاج من را فرستاده و راه برایش گشوده می شد تا اینکه پرسید : او که بود؟ به او گفتند: او حاج رضوان بود!
بعد از شکست دشمن اسرائیلی در سال 2000 آنها درصدد آن بودند که نیروی حزب الله و حاج رضوان را مورد حمله قرار دهند و خودشان را در نیروی هوایی و دریایی و زمینی به طور جدی آماده کردند.
دشمن اسرائیلی در زمین دو گروه داشت به نامهای گولانی (که مخصوص هلی برن نیرو به داخل خاک لبنان و ضربه از پشت و عملیات های چریکی است) و ایگوز که آنها را شکست ناپذیر می دانست و ایگوز در لغت به معنای گردوی ناشکننده است. که حاج رضوان می گفت آن را در جنگ خواهیم شکست و ما این کار را کردیم و در جنگ 33 روزه آن را شکستیم. این مختصری از قدرت اسرائیلی بود. حال ببینیم حاج رضوان در مقابل این قدرت چه قدرتی را تجهیز و آماده کرده بود؟
اول اینکه حاج رضوان از درون خود به چیزی معتقد بود و با تمام وجود به آن یقین داشت و آن چیزی بود که دشمن آن را نداشت که اعتقاد به خدای واحد قهار بود. و دومین مساله، که سید حسن نیز بدان اشاره کرد، آن بود که ما فرزندان محمد و علی و حسن وحسین هستیم. و مساله سوم اینکه، معتقدیم سلاحی که ما در دست داریم نیز فایده ای نخواهند داشت الا به مدد حقتعالی چرا که آیه کریمه می فرماید: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی. بالاخره جنگ شروع شد و با برنامه ریزی و نقشه های زیرکانه حاج رضوان توانستیم پیروزمندانه از آن خارج شویم. در ایام جنگ به طور مداوم دشمن، با زدن مدارس و بیمارستان ها و راههای لبنان به ما ضربه زد و حاج رضوان در آب آن را تلافی کرد و آن ضربه سنگین و آنی را با زدن ناو ساعر به آنان وارد کرد. همچنین با زدن موشک ها به مناطق اشغالی که آنان تصور نمی کردند حزب الله آنان را در اختیار داشته باشد حاج رضوان غافلگیرشان کرد و خصوصا زدن تانکهای مرکاوا، که فقط در طول یک روز 39 تانک مرکاوا را منهدم کردند که به قتلگاه تانک ها معروف شد.
اینک هرچه از حاج رضوان بگوئیم بخش کوچکی از شخصیت وی می باشد و معلومات ما در این باره اندک است، امیدواریم روزی برسد که حزب الله اطلاعات بیشتری درباره ایشان منتشر سازد.
در حالی که دشمن به دنبال انتقام از این شخص بود، او به طور عادی در میان مردم عبور و مرور می کرد و معروف بود که خود او به زمین جنگ وارد شد و در صحنه جنگ 33 روزه مشارکت کرد. و معروف است که ایشان به هر جایی که می خواستند بدون هیچ ترسی می رفتند و در صحنه جنگ با یک لباس معمولی حضور می یافتند و وقتی ایشان عرصه جنگ را ترک می کردند دیگر مجاهدان می پرسیدند این فرد شجاع که بود که با ما جنگید و پاسخ می شنیدند: او حاج رضوان بود!
حاج رضوان خودش در اکثر عملیات ها شرکت داشت و هر نقطه خطرناکی که بود، او نیز حاضر بود تا جایی که سایر برادران تعجب می کردند چرا که آن نقاط جایی نبود که یک فرمانده در آن سطح بخواهد حاضر بشود، او باید بر مسائل اشراف داشته باشد و برنامه ریزی کند ولی ایشان در صحنه جنگ نیز شرکت می کرد.
در افراد متفاوت می بینیم که وقتی مساله ولایت فقیه مطرح می شود از ارادت زبانی و بحث نظری و فکری فراتر نمی روند اما وقتی به حاج رضوان می رسیم می بینیم که مساله ولایت فقیه در ایشان نه فقط در حرف که در عمل و با تمام توان بروز می کند. با اینکه حاج رضوان هزاران وسیله و عنصر قدرتمند از سلاح حزب الله را دراختیار داشت، در لحظه مواجهه با کوچکترین مسائل هم به رهبر بزگوار حضرت آیت الله خامنه ای رجوع می کرد که وظیفه شرعی خود را در آن مساله نیز بداند. وی هنگامی که با مسائل مختلف مواجه می شد به ولایت رجوع می کرد و می گفت که در مقابل ولایت همه چیز و همه کس هیچ اند چرا که ولایت، هدف و مسیر و زندگی او بود و هنگامی که حاج رضوان امام خمینی را درک کرد فهمید که باید در این راه خود را فدا کند. این فقط ویژه خود او نبود و او تمام مجاهدین زیردست خود را نیز تقدیس کننده و پیرو ولایت تربیت کرده بود چراکه معتقد بود پیروی از این راه تنها راه پیروزی است. انسان کریم است ولی حاج رضوان در آن درجه ای از کرامت قرار داشت که وقتی شهید شد حتی یک خانه از خود نداشت تا حدی که مسوول ارتباطات که اتصالات تلفنی حاج عماد را مهیا می کرد دنبال آن بود تا با جمع آوری پول، خانه ای را برای او خریداری کند. بر خود و خانواده اش و هر آنکه او بر آن تملک داشت سخت می گرفت و فقط می خواست به مجاهدین رسیدگی کند و مشکلات آنان را برطرف نماید.
فقط کرم ویژگی بارز حاج عماد نبود بلکه وقتی او در میان مجاهدین قرار می گرفت مانند یک عضو معمولی دیده می شد نه یک مسوول. در کارها با دیگران مشارکت می کرد چنانکه قابل تشخیص نبود آیا او حاج رضوان و مسوول است یا خیر؟! او چنان بود که وقتی مظلومی را می دید مانند کودکی کوچک ناراحت می شد و به گریه می افتاد ولی آنگاه که در مقابل دشمن قرار می گرفت قلبش مانند شیر می شد که هیچ چیز آن را نمی لرزاند.
اینک می خواهم بگویم که حاج عماد فقط یک فرمانده نظامی پیروز در مقابل دشمنان نبود بلکه او چنان فکر و اندیشه ای داشت که نه فقط مسائل لبنان که مسائل جهان اسلام را هم به خوبی تحلیل می کرد. داستان کوتاهی را نقل می کنم تا سطح هوش و تحلیل و قدرت ویژه حاج عماد مشخص شود و معلوم شود که او می توانست پرونده ها و موضوعات متعددی را به عهده بگیرد اما صرفا برای این مساله اساسی مصمم شده بود تا قاتلان انبیاء را شکست دهد. بعد از پیروزی سال 2000 جمعی از اندیشمندان ایرانی بحثی را مطرح کردند که چرا حزب الله بعد از این پیروزی باید فقط در لبنان بماند و نباید در کل جهان اسلام و عرب گسترش داده شود و با تهیه نوشتاری حول این موضوع که فکر حزب الله بعنوان یک فرهنگ باید در میان مسلمانان گسترش یابد به لبنان و محضر سید حسن نصرالله وارد شدند. پس از انجام ترتیبات امنیتی و بازرسی های خاص به محضر رهبر حزب الله رسیدند و در آن موقع حاج رضوان را نیز آنجا بود. آنها که وارد شدند حاج رضوان می خواست آنجا را ترک کند چرا که موضوع به رهبر حزب الله مربوط می شد ولی سید به ایشان فرمودند الان به تو احتیاج داریم و می خواهیم از تو بشنویم، بمان!
از آنجا که سید حسن از قبل موضوع را مطالعه کرده بودند پس از شروع جلسه گفتند اجازه بدهید تا نظرات حاج رضوان را در این مساله بشنویم. معروف است که در آن جلسه حاج رضوان به مدت یک ساعت و نیم درباره اینکه با چه طرحهایی و چگونه می توان این فکر را به مناطق دیگر گسترش داد صحبت کرد چنانچه تصور شد او یک جامعه شناس زبده مشرف به مسائل بین المللی است و اندیشمندان حاضر متعجب شده بودند که این مرد کیست که نزد رهبر حزب الله است؟
آنچه گفته شد درباره شخصیت فردی و اجتماعی و افکار حاج رضوان بود و نکته باقی مانده این است که او واقعا مثال حقیقی تعبیری بود که رهبر انقلاب برای او به کار بردند و آن این بود که حاج رضوان، فرزندی برای امام خمینی بود.
امروز دشمن تصور می کند که با کشتن حاج رضوان مشکلی را در صفوف مقاومت پدید آورده است ولی برعکس امروز پس از حاج رضوان، همه مجاهدان به سوی هدفی که حاج رضوان می پیمود حرکت می کنند. جسد حاج رضوان بود که به سوی خدا رفت اما روح او و فکر او و راه او و فرهنگ او در همه جوانان حزب الله زنده است و از بین نمی رود. دشمن تصور می کند که کار تمام شده است اما برعکس همچنانکه رهبر حزب الله فرمودند ما امروز در شهادت حاج رضوان بشارت پیروزی را می بینیم.
دشمن این را می داند چرا که در جنگ 33 روزه (حرب تموز)، آنها در بیمارستان هایشان مجروحانی را دیدند که وقتی از آنها سوال می شد شما با چه وسیله ای اینچنین مجروح شده اید؟! می گفتند ما افرادی را در جنگ دیدیم که سوار بر اسب با لباس سفید آمدند و دستان ما را با شمشیر قطع کردند. که به آنها گفتند شما مجنون شده اید! (این مساله همان زمان در روزنامه های اسرائیلی بازتاب یافت) اما برای ما این مساله قابل باور بود چرا که در قرآن خوانده بودیم که در جنگ بدر سپاهی از ملائک به مدد مسلمانان آمدند،" فایدناهم بجنود لم تروها". اگر قرار باشد مسائلی را که در جنگ 33 روزه اتفاق افتاد را بازگو کنیم از عظمت آنها موی سر انسان سپید خواهد شد. فقط به یکی دو مورد اشاره می کنم. یکی از مناطقی که موشک های حزب الله به سمت آنها باید پرتاب می شد منطقه ای بود معروف به سدیروت. گروهی مامور تنظیم و نصب موشک ها شدند ولی هنگامی که مسوول می خواست موشک ها را پرتاب کند مشاهده کرد که موشک ها به سمت منطقه ای دیگر به نام کفرجل عادی اند. طبعا به گروه تنظیم موشک گفته شد چرا جهت موشک را تغییر داده اید، آن را اصلاح کنید! برادران برای بار دوم، موشک ها را با میخ های مخصوصی که هست محکم کردند و در جهت پرتاب به سوی سدیروت قرار دادند اما باز جهت موشک ها به سوی دیگر بازگشت کرد! این بار تماس گرفته شد که گرچه جهت پرتاب اشتباه است اما باید موشک ها را پرتاب کنند چراکه لو خواهند رفت. موشک ها پرتاب شدند و تقریبا بعد از حدود یک ربع، تلویزیون رژیم صهیونیستی اعلام کرد که موشکهای حزب الله به منزل نظامیون اصابت کرده، 12 نظامی را کشته و 40 تن دیگر را زخمی کرده است. همچنین در روزهای پایانی جنگ و در روز آخر که دیگر نیروهای حزب الله در منطقه نبودند و موشک هایشان تمام شده بود، موشک هایی به سمت اسرائیلی ها پرتاب شده اند و حزب الله هم نمی دانست که چه کسی این موشک ها را پرتاب می کند! گاهی اوقات که اوضاع حساس می شد سید می گفت رها کنید وبیائید خداوند خودش می داند در این معرکه چه کند. هنگامی که جنگ بالا می گرفت و شرایط سخت تر می شد افراد سید حسن را بشاش تر و انس او را با خداوند بیشتر می دیدند و ایشان تمام این 33 روز را روزه گرفتند.
سال 1986 در اوج فعاليت گروه هاي انقلابي اسلامي لبنان و در حالي كه نام لبنان گروگانگيري امريكايي ها و اروپايي ها را در خاورميانه تداعي و جنگ ايران و عراق سال هاي آخر خود را سپري مي كرد يك مامور عاليرتبه اداره كل امنيت خارجي فرانسه (DGSE) مقابل در اتاق يكي از هتل هاي مناطق شلوغ پاريس ايستاد و با احتياط و تاني در زد.
مرد لبناني ساكن اتاق كه چند روزي را در اين هتل به سر برده بود در را باز كرد و به كسي كه در زده بود گفت اتاق را اشتباه گرفته ايد. مامور فرانسوي پاسخ داد اشتباه نشده است ما مي دانيم پاسپورت شما جعلي است و شما عماد مغنيه هستيد بايد در مورد موضوع مهمي با شما صحبت كنيم. ظاهراً اين تنها موردي بود كه عماد مغنيه در تله نيروهاي امنيتي غربي گير افتاد. ماجرا از آنجا آغاز شده بود كه از يكي دو سال پيش CIA طي توافقي با دواير امنيتي ارتش لبنان يك دستگاه بسيار پيچيده و مدرن شنود و رصد مكالمات تلفني خاورميانه را در ارتفاعات لبنان كار گذاشت. گردانندگان اين ايستگاه اطلاعاتي با زبان هاي فارسي، فرانسه و عبري آشنايي داشتند. سازمان اطلاعات و امنيت لبنان نيز در عوض متعهد شد اطلاعاتي را كه از شنود مكالمات گروگانگيران به دست مي آورد با امريكايي ها مبادله كند. در همين اثنا يكي از صداهايي كه از سوي لبناني ها شناسايي شد و مدتي بود از پاريس با بيروت تماس داشت با نمونه صداي مغنيه همخواني داشت.
همكاري CIA و سازمان اطلاعات و امنيت ارتش لبنان به صورت تصادفي منجر به لو رفتن محل اقامت مغنيه يا حاج رضوان در پاريس براي DGSE شد. اما فرانسوي ها به رغم مخالفت امريكايي ها ترجيح دادند به جاي دستگيري، از مغنيه بخواهند هرچه زودتر خاك فرانسه را ترك كند. مغنيه در آن زمان متهم به قتل صدها امريكايي بود و محل اقامتش طبعاً براي اسرائيل هم لو رفته بود. فرانسوي ها نگران آن بودند كه نيروهاي عملياتي ويژه امريكا يا اسرائيل بدون هماهنگي با فرانسوي ها او را بربايند و پاريس متهم به تباني با آنان شود.
سال 1996 نيز ردي از مغنيه در يك كشتي پاكستاني در دوحه قطر يافته شد. عملياتي به نام Return ox براي دستگيري او طراحي شد. كاركشته ترين واحدهاي دريايي ناوگان پنجم امريكا مستقر در خليج فارس متشكل از كشتي ها و تكاوران اسكادراني از سه واحد ويژه آبي خاكي مستقل از يكديگر (Amphibious Squadron Three) به علاوه كماندوهاي واحد شناسايي با همكاري واحد هاي حرفه يي غواصان ماموريت يافتند با حمله يي برق آسا عماد مغنيه را كه در كشتي پاكستاني راهي دوحه قطر بود دستگير كنند. عمليات در آخرين دقايق كنسل شد چون واحدهاي اطلاعاتي نتوانستند حضور حتمي مغنيه را در كشتي تاييد كنند. با اين حال 12 سال بعد عماد در جلسه يي حضور يافت كه يك يا چند سازمان اطلاعاتي از قبل جزئيات زمان و مكان ورود و خروج او را شناسايي كرده بودند. از آنجا كه مغنيه اين بار "قطعاً " و به طور استثنايي در تور تيم شكار قرار گرفته بود گفته مي شود چند بمب در يكي از خيابان هاي كفرسوسه كار گذاشته شد تا اگر بمب اول منجر به كشتن او نشد از انفجارهاي بعدي خلاصي نيابد. انيس نقاش دوست نزديك مغنيه كه در مراسم تغسيل و تدفين او حضور داشته و جنازه وي را ديده است مي گويد برخلاف آنچه مي گويند بمب در پشتي بالاي سر صندلي او كار گذاشته نشده بود. بمبي قوي و بسيار دقيق كه از مواد خاصي ساخته شده بود مقابل پاجروي مغنيه كار گذاشته شد. اين بمب همانند ترور حريري يك محله را ويران نكرد ولي از مدلي بود و طوري ساخته شده بود كه موج انفجار خود را با هزاران گلوله پلاستيكي فقط به سمت اتومبيل مغنيه شليك كرده است. انيس نقاش مي گويد تكنيك كار گذاشتن بمب و گلوله هاي به كار رفته در مواد آن اسرائيلي است.
از سال 1983و پس از كشته شدن بيش از350 نفر در انفجار مقر تفنگداران امريكايي، سفارت امريكا و محل اقامت سربازان حافظ صلح فرانسوي نام مغنيه در كنار شبحي به نام جهاد اسلامي همواره مطرح بود. در حالي كه همه دستگاه هاي اطلاعاتي امنيتي خاورميانه به علاوه موساد و CIA هيچ ردي از او نداشتند اين شبح، مديريت بحران گروگانگيري لبنان را بين سال هاي 1982تا 1992 به عهده داشت كه طي آن 96 نفر از21 كشور به گروگان گرفته شدند كه 25 نفر آنها امريكايي بودند. از قضا ويليام باكلي رئيس CIA در خاورميانه يكي از اين گروگان ها بود كه جان سالم به در نبرد. مغنيه هفته دوم ماه ژوئن 1985 حوالي ظهر با دوستانش از عبور مي كردند كه به او اطلاع داده شد بليت او براي پرواز به مالزي آماده شده است. او پس از چند توقف از آتن سردرآورد. همان روز پرواز 847 TWA به مقصد رم ربوده شد و براي سه روز بين بيروت و الجزيره سرگردان بود.
يك مسافر امريكايي پرواز كشته شد و پس از چند روز 39 نفر از مسافران به عنوان گروگان ناگهان در محله هاي جنوب بيروت ناپديد شدند.
طي يك معامله گروگان ها به ارتش لبنان تحويل و دو هفته بعد در دمشق آزاد شدند، اما در ازاي آزادي آنان اسرائيل 735 زنداني شيعه لبناني را آزاد كرد. براي حدود ده سال گروگان هاي اروپايي و امريكايي در لبنان با زندانيان فلسطيني و لبناني مبادله شدند. ولي باز هم عكس يا ردپايي از عماد مغنيه پيدا نشد كه با سايه انگشت هاي خود گروگان مي گرفت و آنها را معامله مي كرد. اساساً نام و رد مغنيه از همه دفاتر و دواير اداري لبنان پاك شده است و عملاً كسي با چنين مشخصاتي در اسناد رسمي وجود ندارد.
عماد مغنيه هرگاه از يك در وارد مي شد از در ديگر خارج مي شد، هيچ گاه قرارهاي خود را با تلفن هماهنگ نكرد، در هيچ مصاحبه يي حضور نداشت، ماشين خود را هر روز عوض مي كرد و به جز چند نفر از نزديكان كه به آنان اعتماد داشت كسي در جريان رفت و آمد او قرار نمي گرفت. تقريباً روزهاي زندگي خود را بين بيروت تقسيم كرده بود و هيچ گاه دو بار در يك خانه ساكن نمي شد.براي تشكيلات امنيتي حزب الله عماد مغنيه به عنوان فرمانده عمليات برون مرزي تشكيلات فقط تداعي كننده سكوت بود و عملاً سال ها بود كه هيچ منبع و مقام حزب الله اشاره يي به نام او نداشته است.با اوصافي كه گفته شد به تدريج اين حقيقت وحشتناك شكل مي گيرد كه چه كسي يا كساني پشت پرده ترور مغنيه قرار دارند؛ حقيقتي كه از خود ترور هولناك تر است.
*نقش سوريه
بمب گذاري در خياباني كه سازمان اطلاعات و امنيت سوريه در آن قرار دارد سوري ها را پيش از هر كشور ديگري در مظان اتهام قرار مي دهد. دولت سوريه در حال حاضر به شدت در معرض فشار بين المللي قرار دارد و پرونده ترور رفيق حريري در آستانه بازگشايي قرار دارد. مشاركت دمشق در ترور احتمالي مرد شماره دو حزب الله اين رژيم را در معرض خطري جدي قرار مي دهد كه مقابله با آن از توان ملي اين كشور خارج است. دمشق همواره در معرض اين اتهام قرار داشته است كه بازيگر نقش هايي است كه تهران يا حزب الله سناريوي آن را تدوين مي كنند. همين امر بر آسيب پذيري دمشق براي مشاركت يا مداخله در شهادت مغنيه مي افزايد. از سويي مداخله سوريه لزوماً به مفهوم كار گذاشتن بمب بر سر راه عماد مغنيه نيست. افشاي هويت مغنيه يا حتي افشاي مبادي ورودي مغنيه براي موساد و كساني كه روابطي با موساد دارند تفاوت چنداني با انفجار بمب بر سر راه او ندارد. اگر چند نفر از عالي ترين مقام هاي امنيتي سوريه و بشار اسد بر سر شكار مغنيه به توافق نرسيده باشند، بعيد نيست عواملي از تشكيلات امنيتي سوريه كه در جريان هويت و حضور مغنيه قرار داشتند همزمان براي تشكيلات امنيتي ديگري نيز جاسوسي كرده باشند. با اين حال يك نكته احتمال مداخله سوري ها را كمرنگ مي كند و آن اينكه بنابر برخي شواهد مقام هاي سوري تا فرداي انفجار از هويت كسي كه در انفجار اتومبيل ترور شده بود، اطلاعي نداشتند. ظاهراً چند نفر از نظاميان حزب الله نيز كه او را در جلسه با جهاد اسلامي همراهي مي كردند نمي دانستند يكي از همراهان شان فرمانده عمليات برون مرزي تشكيلات حزب الله است. به گفته انيس نقاش همراهان مغنيه در وهله اول فقط در اين حد مي دانسته اند كه فرد مورد نظر از فرماندهان نظامي حزب الله است. با اين حال كساني كه آن بمب ويژه را در مسير عماد مغنيه كار گذاشتند دقيقاً مي دانستند هويت اصلي آن كسي كه با اوراق شناسايي جعلي در دمشق توقف كرده چه بوده است.
واقعيت تكان دهنده تر پشت شهادت مغنيه اين است كه اگر بتوان مرد مخفي تشكيلات امنيتي حزب الله را كه سال هاست هيچ عكسي از او در جايي ديده نشده شكار كرد، قطعاً مي توانند به سيد حسن نصرالله رهبر حزب الله و خالد مشعل رئيس شاخه سياسي حماس نيز كه در دمشق اقامت دارد دست يابند.. چندين ماه پيش بمب افكن هاي اسرائيلي بدون اينكه شناسايي شوند موفق به بمباران يك مركز فعاليت اتمي سوريه شدند. بمباران فوق و ترور مغنيه موجب شرمندگي نظام سياسي بشار اسد شده است.
بنابر اطلاعاتي كه شبكه خبري الجزيره آن را ارائه كرده است سه نفر از اعضاي موساد كه دونفر از آنان پاسپورت جعلي يكي از كشورهاي دوست داشته اند يك روز قبل وارد سوريه شدند و پس از انجام ترور بدون هيچ مانعي خاك سوريه را ترك كردند. در صورتي كه فقط بخشي از اخبار و اطلاعات فوق صحت داشته باشد مي توان به اين نتيجه رسيد كه در حال حاضر سوريه ناامن ترين كشور خاورميانه براي فعالان سياسي و به عبارتي بارانداز دستگاه هاي امنيتي براي شناسايي و خريد و فروش مقام هاي امنيتي است.
* اسرائيل و احتمال ترور حاج رضوان
در صورتي كه اسرائيل مسوول شهادت مغنيه باشد در آن صورت موساد توانسته است با شكستن سيستم حفاظت اطلاعات حزب الله عملاً در حزب الله نفوذ كند. حزب الله بخش ويژه اي براي تامين محافظان، حفاظت از مسوولان، حفاظت از سيستم اطلاعاتي و جمع آوري اطلاعات براي تشكيلات خود دارد .برخي منابع معتقدند رسوخ به دستگاه اطلاعات و امنيت سوريه سال هاست كه انجام شده و شايد رسوخ احتمالي به تشكيلات امنيتي حزب الله از آن طريق صورت گرفته باشد. هرچند نحوه بمب گذاري و مواد منفجره به كار گرفته شده از ديد برخي شكي باقي نمي گذارد كه موساد تكمه الكتريكي فعال شدن سوييچ بمب را فشار داده است .
* حزب الله
گره ترور رفيق حريري و شمار ديگري از سياستمداران لبنان هنوز گشوده نشده است. شهادت مغنيه به عنوان عالي ترين مقام اطلاعاتي امنيتي جهان عرب گره ديگري بر بحران هاي كور خاورميانه افزود. دامنه اين بحران سوريه، لبنان و حزب الله را رها نخواهد كرد و شايد تاريخ سياسي سياسي سوريه - لبنان و روابط آنها با اسرائيل را از اين به بعد، بايد به قبل و بعد از شهادت مغنيه تقسيم كرد.
"عماد جواد مغنیه" یا به قول منابع اطلاعاتی غربی "عماد فوزی مغنیه" و "عماد فائز مغنیه" یا به قول رسانه های عربی مخالف مقاومت اسلامی لبنان، "الحاج الثعلب" روباه، سال 1341 شمسی در روستای "عربصالیم" از توابع شهر نبطیه در استان صور در جنوب لبنان، دیده به جهان گشود.
مغنیه که در خانواده ای 5 نفره متشکل از پدر، مادر و دو برادرش به نام های "جهاد" و "فواد" می زیست، تحصیلات عالی خود را در "دانشگاه آمریکایی بیروت" ادامه داد.
وی که با "سازمان آزادیبخش فلسطین" همکاری مبارزاتی داشت، مدتی محافظ شخصی "یاسر عرفات" بود. ولی پس از حمله سراسری ارتش صهیونیستی در خرداد ماه 1361 به لبنان که تا بیروت پایتخت این کشور پیش رفت، پس از عقب نشینی و خروج نیروهای عرفات از طریق بندر بیروت، از این گروه فاصله گرفت و به جنبش شیعی "افواج المقاومة اللبنانیة" که توسط "امام موسی صدر" و شهید دکتر "مصطفی چمران" بنیان گذاری شده بود، پیوست.
استعداد فراوان، از خود گذشتگی و شجاعت که از خصوصیات بارز او بشمار می آمدند، در هم آمیخته و از او شخصیتی انقلابی تمام عیار بوجود آوردند.
"جهاد" برادر عماد، در سال 1363 طی عملیات علیه اشغالگران به شهادت رسید.
"فواد" نیز قربانی توطئۀ سازمان جاسوسی اسرائیل موساد شد و به شهادت رسید.
یکی از جاسوسان صهیونیست، تحت پوشش تاجری فلسطینی، توانست به فواد که کارهای تجاری انجام می داد، نزدیک شود. هدف او به تله کشاندن عماد بود که چندین بار اقدام به این کار کرد که وی را به نزدیک مناطق اشغالی جنوب لبنان بکشاند تا یگان های ویژه آدم ربایی او را بربایند، ولی به دلیل حساسیت بیش از حد عماد، موفق به انجام این طرح نشد.
تاجر جاسوس توانست قراری با فواد بگذارد و به خیال خود با این وعده که مقداری تجهیزات و وسایل نظامی از مناطق اشغالی آورده است، خواست که عماد را هم به تله بکشاند.
سرانجام پس از آن که سردمداران اطلاعاتی رژیم صهیونیستی از ربودن مغنیه ناامید شدند، تصمیم به قتل او گرفتند.
در یکی از روزهای سرد زمستان 1373 درست دقایقی قبل از آن که عماد به دلیل مراعات کلیه جوانب امنیتی به دفتر برادر خود در "حیّ الصُفیر" در ضاحیه در جنوب بیروت بیاید، ماشین بمب گذاری شده در کنار دیوار دفتر منفجر شد و فواد و یکی از دوستانش به شهادت رسیدند.
با تشکیل "حزب الله لبنان" در سال 1362، عماد مغنیه نیز همچون حجت الاسلام "سیدعباس موسوی" – دبیر کل حزب الله که بعدها در حمله تروریستی بالگردهای رژیم صهیونیستی به شهادت رسید - و "سیدحسن نصرالله" دبیر کلی فعلی حزب الله، از جنبش امل خارج شد و در مقاومت اسلامی نقش بسزایی ایفا کرد.
شرکت او در سلسله عملیات نظامی و تاثیرگذار علیه اشغالگران صهیونیست، باعث شد تا دشمنان از او به عنوان شخص اول در نبرد با مقاومت اسلامی یاد کنند.
عماد مغنیه در پاییز 1362طی عملیاتی علیه آمریکا در کویت، به اسارت درآمد، ولی با ترفندهای گوناگون موفق به رهایی شد. پس از آن بود که سازمان جاسوسی آمریکا C.I.A پی به شخصیت واقعی وی برد و در بدر به دنبال دستگیری او لبنان و خاورمیانه را زیر پا گذاشت.
آمریکا عماد مغنیه را دشمن سرسخت و خطرناک خود می داند. بدان حد که وی را مسئول انفجار مقر تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت و کشته شدن 241 کماندو و همچنین مقر چتربازان فرانسوی در بیروت و کشته شدن ده ها تن از آنان می داند. همچنین او را مسئول چندین نوبت عملیات شهادت طلبانه علیه سفارت آمریکا در لبنان و کویت و ربودن هواپیمای T.W.A می داند.
آن چه مسلّم است، برخلاف آن چه آمریکا و رژیم صهیونیستی علیه عماد مغنیه جوّ سازی می کنند و او را تروریستی بزرگ می نامند، وی تنها رزمنده ای خالص از مقاومت اسلامی لبنان بود که برای نجات کشورش از اشغالگران، تا پای جان مبارزه کرد و بیش از 26 سال، سازمان های اطلاعاتی سیا و موساد را به دنبال خود کشاند.
بدون شک توانایی های خارق العاده عماد مغنیه یا همان "حاج رضوان" "لجنه امنیه" حزب الله، نقش بسزایی در پیشرفت کمیته امنیتی و وارد آوردن ضربات جبران ناپذیر بر رژیم اشغالگر قدس داشته است.
امروزه هر کس بخواهد از دین و کشور خویش در مقابل اشغالگران دفاع کند، به تروریسم متهم می شود که این امری تازه نیست.
جایزه 25 میلیون دلاری پلیس F.B.I آمریکا برای زنده یا مرده عماد، نشان از هراس جنایتکاران و تروریست های دولتی از هر گونه مقاومت دارد.
ترور عماد مغنیه در شرایطی انجام شد که لبنان روزهای بسیار بحرانی ای را سپری می کند.
نگاهی هر چند گذرا به حوادث و اخبار هفته گذشته لبنان، نشان از برنامه ریزی دقیق سازمان های اطلاعاتی غرب و صهیونیست ها برای ترور مغنیه و شعله ور ساختن آتش جنگ در لبنان دارد.
چند روز پیش "میشل عون" از منتقدین دولت آمریکایی لبنان، اظهار داشت که طرفداران دولت و گروه 14 مارس آماده هستند تا زمینه را برای حمله مجدد اسرائیل آماده کنند.
طی روزهای اخیر، بین نیروهای شیعه سازمان امل با نیروهای گروه 14 مارس در جنوب بیروت درگیری های مسلحانه بوجود آمد.
روز گذشته تنها ساعاتی پیش از ترور مغنیه، معاون وزیر دفاع آمریکا به همراه یک هیئت 10 نفره نظامی امنیتی، سرزده و بدون هماهنگی قبلی، وارد بیروت شدند.
سمیر جعجع از مخالفین سرسخت حزب الله و از مزدوران اسرائیل، سفر خود به آمریکا را به بهانه بحرانی بودن اوضاع لبنان، به تعویق انداخت.
سفارت آمریکا در بیروت در اقدامی تعجب برانگیز، طی اطلاعیه ای از شهروندان آمریکایی مقیم بیروت خواست که روزهای چهارشنبه و پنجشنبه از ترددهای بیجا در بیروت خودداری کرده و کلیه جوانب امنیتی را رعایت کنند.
مهم تر از همه، انتشار گزارش 600 صفحه ای "کمیته وینوگراد" که اعتراف به شکست فاحش ارتش اشغالگر صهیونیستی در جنگ 33 روزه سال گذشته با حزب الله بود، باعث شد تا "ایهود اولمرت" برای تحت الشعاع قرار دادن این افتضاح، دست به عملی بزند تا برگ برنده ای برای دولت رو به شکست خود رو کند.
باز کردن گره 26 ساله و از سر راه برداشتن کسی که سال ها آمریکا و رژیم صهیونیستی را در خوف و هراس انداخته بود، شاید موفقیت عظیمی برای اولمرت محسوب شود. بدون شک خون شهید عماد مغنیه، حرارت جهاد و مبارزه رزمندگان خالص مقاومت اسلامی لبنان و جهادگران فلسطین را دوچندان خواهد کرد و بر سرعت نابودی اشغالگران خواهد افزود
منبع:وبلاگ خاطرات جبهه (یک هفته بعد از ترور حاج رضوان).
مادر شهيدان مغنيه در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاري فارس اظهار داشت: تصميمگيري براي نحوه ارتباط با فرزندانم خيلي وقتها برايم مشكل بود؛ ولي با توكل بر خدا توانستم آنها را طوري تربيت كنم كه راه شهيد چمران را ادامه دهند و از اينكه در راه اسلام به شهادت رسيدند بسيار خوشحالم.
ام عماد با بيان اينكه "پسر من همه چيز را از استاد خود شهيد چمران آموخت "، تصريح كرد: شهيد چمران با خانواده ما رابطه صميمي داشت و عماد هميشه خود را شاگرد چمران ميخواند، شهيد چمران در دوران امام موسي صدر مدتي را با ما زندگي كرد و عماد هم با تأثيرپذيري از رفتار وي بسياري از اخلاقيات را كسب كرد.
وي با اشاره به فضاي سياسي لبنان و احزاب و گروههاي مختلف اين كشور و نگراني از تربيت فرزندان خود افزود: لبنان به دليل وجود طوائف و قوميتهاي مذهبي و سياسي مختلف، داراي تفكرات متنوع و مختلفي در زمينه هاي گوناگون است، خانواده ما شيعه و از محبان اهل بيت (ع) هستند و اين امر بيشتر مرا نگران تربيت فرزندانم ميكرد به گونهاي كه رشد و تعالي در سايه اهل بيت (ع) و ادامه دادن راه انبياء را سرلوحه تربيت آنها قرار داده بودم و اين امر برايم بسيار مهم و جدي بود.
مادر شهيدان مغنيه گفت: چون عماد روابط خوبي با دوستانش داشت، فرماندهان حزب الله به خانه ما رفت و آمد داشتند و حتي ميتوانم بگويم بسياري از آنها ساعاتي از روز را تحت تربيت من بودند.
ام عماد در پاسخ به اين سؤال كه چگونه در برابر شهادت سه فرزندتان صبوري كرديد، اظهار دشت: حضرت زينب كبري(س) اسوه و الگوي صبر براي من و تمام شيعيان است، هر وقت كه ياد مصيبتهاي آن بانوي بزرگ ميافتم از شكايت و بيقراري براي شهادت فزرزندانم خجالت ميكشم.
خانواده شهيد مغنيه داراي سه پسر و يك دختر است كه علاوه بر "عماد " و "فؤاد "، "جهاد " فرزند سوم آنها نيز در مقاومت لبنان عليه رژيم صهيونيستي به شهادت رسيدند.
شهيد "عماد مغنيه " معروف به "حاج رضوان " كه بيشترين تعداد عمليات عليه رژيم صهيونيستي را در جهان به نام خود ثبت كرده است، در ماه جولاي سال 1962 ميلادي در شهر صور ديده به جهان گشود.
خانواده شهيد مغنيه كه متشكل فايز پدرش و مادر و "جهاد " و "فؤاد " دو برادر وي بود، پس از مدتي از صور به ضاحيه جنوبي بيروت نقل مكان كردند و در اين منطقه بود كه شهيد مغنيه، تحصيلات ابتدايي و دبيرستان خود را گذراند و پس از آن در جواني، وارد دانشگاه آمريكايي بيروت (AUB) شد.
شهيد مغنيه در اوايل دهه هشتاد ميلادي به "نيروي 17 " شاخه نظامي جنبش آزاديبخش فلسطين پيوست كه براي حفاظت از مبارزاني مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابود اياد تشكيل شده بود.
او از همان زمان، در دو جنبش "آزاديبخش فلسطين " و "مقاومت اسلامي لبنان " نقش اساسي داشت؛ اما در پي اشغال لبنان در سال 1982 ميلادي از سوي رژيم صهيونيستي، مبارزان جنبش آزاديبخش فلسطين مجبور به ترك لبنان شدند.
محاصره بيروت، سه ماه به طول انجاميد و با خروج مبارزان فلسطيني و سازمان آزاديبخش از لبنان، عماد مغنيه نيز به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامي (جنبش امل) پيوست كه از سوي امام موسي صدر و شهيد مصطفي چمران تأسيس شده بود؛ اما شهيد مغنيه در ادامه و همزمان با انتقال سيد حسن نصرالله از امل، به حزب تازه تأسيس حزبالله پيوست و پس از چندي نيز با اجراي موفقيتآميز چند عمليات به عنوان فرمانده گارد حفاظت مقامات بلندپايه حزبالله منصوب و پس از آن به عنوان مسؤول عمليات ويژه حزب الله انتخاب شد.
اين فرمانده نظامي جنبش حزبالله لبنان بعد از سالهاي طولاني مجاهدت و مبارزه با رژيم صهيونيستي، شامگاه سه شنبه 23 بهمن سال 86 درپي انفجار خودرو بمبگذاري شدهاي در دمشق به طوريكه چهره وي سوخته و جراحات جدي به شكمش وارد شده بود، به شهادت رسيد.
خبرگزاری فارس در حاشیه مراسم ختم مادر سردار قاسم سلیمانی نوشت:
در میان حاضران در سالن، جوان خوشسیمایی بود که ارتباط عمیقی با حاجقاسم داشت و در طول مراسم درست پشت سر سردار ایستاده بود و گاهی بوسهای بر شانه او میزد و هر چند دقیقه یکبار هم در گوشی باهم حرف میزدند و حاج قاسم گهگداری او را در کنار خود میایستاند و به برخی فرماندهان هم معرفیاش میکرد.
هر کس او را نمی شناخت، با معرفی سردار، لبخندی بر لبانش مینشست و پسر جوان را بغل میکرد و میبوسید.
پنج سال قبل بود که برای اولین بار او را در تلویزیون دیده بودیم. پدرش روز 23 بهمن 1386 در محله کفرسوسه دمشق به دست تروریستهای موساد ترور شد و شهادتش، او را از گمنامی درآورد و حالا پسر او که نام عموی شهیدش را بر وی گذاشته بودند، مانند پسر، در کنار حاجقاسم ایستاده بود.
او «جهاد عماد مغنیه» فرزند سردار بیبدیل حزبالله، شهید عماد مغنیه(حاج رضوان) بود.
ارتباط جهاد با حاج قاسم چیزی فراتر از رابطه یک پسر با دوست پدرش بود و هرکس نمی دانست گمان می کرد «جهاد» پسر فرمانده است.
هار سال از شهادت اسطوره ی مقاومت ضد صهیونیستی ، حاج عماد مغنیه می گذرد. در این چند سال ، گم نام ترین سرباز نهضت جهانی اسلام ، به سرشناس ترین چهره در میان مسلمانان آزادی خواه جهان تبدیل شده است و گرچه جای خالی او را به سختی می توان پر کرد اما خون پربرکت او به موج بیداری اسلامی و تمایلات ضد اشغال گری در جهان اسلام قدرتی دو چندان بخشید و عماد مغنیه به الگوی پرشکوه و درخشان جوانان مسلمان تبدیل شد.
عکس زیر که برای نخستین بار توسط مشرق منتشر می شود ، حاج عماد مغنیه را در دیدار با پیشوایش ، رهبر معظم انقلاب اسلامی به تصویر کشیده است.
منبع:بولتن
به گزارش سرویس فرهنگی برنا به نقل از روابط عمومی موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی، فاطمه مغنیه، دختر شهید عماد مغنیه در حاشیه دومین همایش سرداران شهید جهان اسلام ، در مراسم رونمایی از مجموعه 14 جلدی زبرالحدید در سخنانی کوتاه ضمن تشکر از ملت ایران به خاطر عشق و محبتی که به مقاومت اسلامی لبنان دارند،اظهار کرد: از همین جا به رهبر معظم ایران، حضرت آیت الله امام خامنه ای و همچنین به شهدای این کشور سلام و درود می فرستم.وی افزود:حضور در ایران برایم افتخار بزرگی است ومانند پدرم، شهید مغنیه که به خاک این سرزمین عشق می ورزید، سرزمین ایران را دوست دارم .
فاطمه مغنیه سپس ضمن تشکر از موسسه الهدی به خاطر انتشار مجموعه زبرالحدید در حاشیه چهاردهمین مجلد این مجموعه که به شهید عماد مغنیه اختصاص دارد یادداشتی کوتاه نوشت و برای همه مردم ایران آرزوی توفیق کرد.
مجموعه 14 جلدی زبرالحدید با محوریت زندگی و مبارزات شهیدان مصطفی چمران، سیداحمد متوسلیان، سیدقطب، یحیی عیاش، شیخ احمد یاسین، فتحی شقاقی، سیدعباس موسوی، عماد مغنیه، سیدعارف حسینی، محمدباقر حکیم، محمدباقر صدر، حسین البنا، برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود نوشته شده است.
مجموعه زبرالحدید توسط موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی منتشر شده است. آیین رونمایی از این مجموعه در حاشیه دومین همایش سرداران شهید جهان اسلام با حضور سردار وحیدی وزیر دفاع، معاون اجتماعی حزب الله لبنان و خواهر و دختر شهید عماد مغنیه برگزار شد.
منبع:سبد نیوز
مجموعه 11 کلیپ تصویری از حاج رضوان با فرمت MP4
دانلود فیلم - فرمت: MP4
کلیپ تصویری حاج رضوان (1)
کلیپ تصویری حاج رضوان (2)
کلیپ تصویری حاج رضوان (3)
کلیپ تصویری حاج رضوان (4)
کلیپ تصویری حاج رضوان (5)
کلیپ تصویری حاج رضوان (6)
کلیپ تصویری حاج رضوان (7)
کلیپ تصویری حاج رضوان (8)
کلیپ تصویری حاج رضوان (9)
کلیپ تصویری حاج رضوان (10)
کلیپ تصویری حاج رضوان (11)
روباه، معما، شبح، استراتژیست، مغز متفکر نظامی و شخصیت شماره دو حزب الله لبنان خطابش میکردند. FBI جایزه 5 میلیون دلاری برای تحویل مرده یا زنده او را به 25 میلیون افزایش داد؛ شاید 20 سال تعقیب و گریزش توسط دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی امریکا و اسرائیل پایان پذیرد. میگفتند بسیاری عملیاتهای انتحاری و حتی جنگ سی و سه روزه هم زیر سر او بوده است. لقب "سر افعی" را هم روزنامه هاآرتص چاپ تلآویو به القاب او افزود. عماد مغنیه مقلد آیت الله خامنهای، شاگرد دکتر چمران و جانشین سید حسن نصرالله بود.
سال 1996 بود که ردي از مغنيه در يك كشتي پاكستاني در دوحه قطر به دست آمد و عملیات Return ox براي دستگيري او طراحي شد. كاركشته ترين واحدهاي دريايي ناوگان پنجم امريكا مستقر در خليج فارس متشكل از كشتي ها و تكاوران اسكادراني از سه واحد ويژه آبي خاكي مستقل از يكديگر(Amphibious Squadron Three) به علاوه كماندوهاي واحد شناسايي با همكاري واحد هاي حرفهاي غواصان ماموريت يافتند با حملهاي برق آسا عماد مغنيه را كه در كشتي پاكستاني راهي دوحه قطر بود دستگير كنند. عمليات در آخرين دقايق كنسل شد چون واحدهاي اطلاعاتي نتوانستند حضور حتمي مغنيه را در كشتي تاييد كنند.
[SPOILER]
حرف و حدیث در خصوصش زیاد بود. اتهام انفجارات و آدمرباییهای لبنان در دهه 80میلادی، ربودن هواپیمای آمریکایی تى.دبلیو.ای در سال 1985، انفجار مقر یهودیان آرژانتین در سال 1994 و عملیات علیه آمریکاییها در عربستان در سال 1996 و... را به او نسبت ميدادند. میگفتند گزارشهایی دال بر حضور و نقشآفرینی او در ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و دیگر مناطق خاورمیانه وجود دارد. برخی از این حرفها فقط برای تخریب او ساخته شده بود. شيخ "صبحي طفيلي" در خصوص برخی مسائل که مطرح میشد، میگفت:«مغنيه ربطي به اين مسايل ندارد.» و سید حسن نصرالله نیز در مصاحبهاي در ژوئيه 2003 تصریح میکرد كه اتهامات آمريكا عليه مغنيه "اتهاماتي بيش نيست." مشخص نبود او کجا هست و کجا نیست!
یکی از جاسوسان صهیونیست، تحت پوشش تاجری فلسطینی، با فواد برادر عماد مغنیه ارتباط گرفت تا شاید بتواند این بار عماد را به دام بیاندازد. تاجر جاسوس قراری با فواد گذاشت و با این وعده که مقداری تجهیزات و وسایل نظامی از مناطق اشغالی آورده است، خواست که عماد را هم به تله بکشاند. عماد که به این مسئله مشکوک شده بود در جلسه حضور نیافت و فواد به جای او در جریان بمبگذاری به شهادت رسید.
دخترش او را پدري مهربان و مسؤوليت پذير، دوستي واقعي و خيرخواه و استادي دلسوز میدانست. شرایط سخت پدر خانواده را هم نگران میساخت. فاطمه میگفت:«ما مدتها بود نگران بوديم که نکند براي پدر اتفاقي بيافتد و گريه ميکرديم. ما وضعيت سخت امنيتي وي را درک ميکرديم و در ذهنمان بود که ممکن است شهيد يا اسير شود اما سعي داشتيم اين افکار را از خودمان دور کنيم. ما فکر نميکرديم که شهادت او تا اين حد نزديک باشد.»
خودش را عضوی کوچک در حزب الله لبنان میدانست. میگفت:«اسرائیلیها و آمریکاییها خیلی مرا بزرگ ميکنند و مسئولیت بسیاری از عملیاتها و حوادث را برعهده من مينهند؛ گویی فکر ميکنند کلید امور جهان در دست من است.» و تاکید میکرد:«من تنها بخشی کوچک از مجموعه جهادی حزبالله هستم که در راه آرمانهای مقدس مقاومت انجام وظیفه ميکنم.»
پانزده سال و نیم بیشتر نداشت که تصمیم گرفت شیوههای جنگ نامتقارن را بیاموزد. سال 1355 بود. میگفت میخواهم با صهیونیستها بجنگم و اینگونه بود که با انیس نقاش یعنی کسی که در سازمان فتح مسئوليت آموزش نيروهايي را در اردوگاهي در جنوب لبنان برعهده داشت، آشنا شد. به این ترتیب به جنبش فتح ارتباط گرفت. سپس وارد جنبش امل شد و اوایل دهه 80 میلادی نیز گمشده خود را در حزبالله یافت.
انیس نقاش:«وقتي كه انقلاب اسلامي پيروز شد، او خيلي دلش مي خواست به ايران بيايد و با امام خميني بيشتر آشنا بشود. او از من درباره انقلاب اسلامي ايران مي پرسيد. عكس و پوسترهاي امام را پخش مي كرد و بعد از آن با سفارت ايران آشنا شد. وقتي كه من رفتم فرانسه و در عمليات اعدام انقلابي "شاهپور بختيار" - كه نيروهاي ضد انقلاب را براي انجام كودتا عليه انقلاب اسلامي گردآوري كرده بود - مجروح و اسير شدم، آنها مثل خيلي از دوستان راه خود را ادامه دادند. حاج عماد از اين بچه هايي بود كه خيلي مراقبت از مشي مبارزاتي ميكرد و كاري جدي را در پيش گرفته بود و دلشان به امام و انقلاب اسلامي چسبيده بود.»
سید ابراهیم مرتضی، از سربازان جنگ سی و سه روزه:«در افراد متفاوت می بینیم که وقتی مساله ولایت فقیه مطرح میشود از ارادت زبانی و بحث نظری و فکری فراتر نمی روند اما وقتی به حاج رضوان میرسیم میبینیم که مساله ولایت فقیه در ایشان نه فقط در حرف که در عمل و با تمام توان بروز می کند. با اینکه حاج رضوان هزاران وسیله و عنصر قدرتمند از سلاح حزب الله را دراختیار داشت، در لحظه مواجهه با کوچکترین مسائل هم به رهبر بزگوار حضرت آیت الله خامنهای رجوع میکرد که وظیفه شرعی خود را در آن مساله نیز بداند. وی هنگامی که با مسائل مختلف مواجه می شد به ولایت رجوع میکرد و میگفت که در مقابل ولایت همه چیز و همه کس هیچ اند چرا که ولایت، هدف و مسیر و زندگی او بود و هنگامی که حاج رضوان امام خمینی را درک کرد فهمید که باید در این راه خود را فدا کند. این فقط ویژه خود او نبود و او تمام مجاهدین زیردست خود را نیز تقدیس کننده و پیرو ولایت تربیت کرده بود چرا که معتقد بود پیروی از این راه تنها راه پیروزی است.»
ایران که میآمد سعی میکرد حتماُ به زیارت امام رضا(ع) مشرف شود و اغلب، فرصت زیارت حضرت معصومه(س) را هم از دست نمیداد. شب شهادتش به زیارت حضرت رقیه رفت، در عزاداری حرم شرکت کرد، غذای نذری هم خورد و بعد هم در جلسه شرکت کرد و آخرش هم... راستی آن شب، شب شهادت رقیه بود. هنگامی که قصد داشت سوار ماشینش شود، ماشین دیگری که در نزدیکی او بمبگذاری شده بود، منفجر شد.
سيد حسن نصرالله، دبيركل حزبالله لبنان با حضور بر مزار شهيد "عماد مغنيه" متعهد شد در اسرع وقت، انتقام خون وي را از رژيم صهيونيستي بگيرد. او گفتک«اگر ميخواهيد به اين صورت بجنگيد، ما هم آمادهايم با شما در تمام جهان به اين صورت مبارزه كنيم.»/میثاق
[/SPOILER]
آيا ممكن است اينكه من امروز ديدمش خود عماد مغنيه باشد؟ دوشنبه دهم اسفند 1388 11:55
خود خودش بود. آنجا روي مبل راحتي، درست روبهروي من نشسته بود و داشت راست راست به من نگاه ميكرد. دفعه اولي كه ديده بودمش همهچيز با اينبار فرق ميكرد. آن دفعه نميشناختمش. همهچيز عادي بود. اما اين بار اين خود خودش بود كه ساعت يك بعد از نيمهشب توي مبل راحتي فرو رفته بود و داشت به حرفهاي ما گوش ميداد...
[SPOILER]من شبح را ديدم. خود خودش بود. آنجا روي مبل راحتي، درست روبهروي من نشسته بود و داشت راست راست به من نگاه ميكرد. دفعه اولي كه ديده بودمش همهچيز با اينبار فرق ميكرد. آن دفعه نميشناختمش. همهچيز عادي بود. اما اين بار اين خود خودش بود كه ساعت يك بعد از نيمهشب توي مبل راحتي فرو رفته بود و داشت به حرفهاي ما گوش ميداد...
ساعت حوالي 12 ظهر بود. ماشين توي پاركينگ سفارت دوري زد و ايستاد. همگي پنج دقيقهاي منتظر نشستيم تا سروكله يك هايس يا همچو چيزي پيدا شد. ساك و وسايلمان را گذاشتيم پشت ماشين و سوار شديم. يك ربع بعد جلوي يك امارت هفت، هشت طبقه پياده شديم. ساختمان تلويزيون المنار بود. ساختماني كه در بمباران سال 2006 تا زيرزمينش هم كه آرشيو فيلم شبكه بود سوخت و نابود شد. با اشاره راهنما ساكهايمان را از عقب ماشين برداشتيم و مرتب چيديم توي اتاق اطلاعات و نگهباني ساختمان كه همانجا در طبقه همكف بود. ساكها را بازرسي كردند، اما خودمان را نه. بعد پشتسر راهنما سوار آسانسور شديم و رفتيم بالا. طبقه سوم يا چهارم پياده شديم. داخل يك اتاق با آب پرتقال از ما پذيرايي كردند. هنوز نشسته و ننشسته گفتند راه بيفتيد. آمديم پايين. ماشين قبلي رفته بود و ماشين ديگري كه شبيه پاترول بود به جايش جلوي در پارك شده بود. ساكهايمان را برداشتيم و عقب ماشين جديد گذاشتيم و چپيديم داخل ماشين. جا براي 5 نفر آدم تنگ بود، اما هر طور بود نشستيم. جاي بعدي كه پامان به زمين رسيد يك ساختمان هشت، نه طبقه ديگر بود. با آسانسور رفتيم بالا. يك آپارتمان بود. فهميديم اينجا قرار است خانه ما باشد: يك واحد تقريباً دويست متري با چهار خواب و آشپزخانه و يك هال بزرگ و بالكني كه طول و عرضش دو برابر بالكن خانههايي بود كه ديده بوديم. داشتم اطراف را برانداز ميكردم كه راهنما گفت وقت نيست؛ ساكمان را زمين بگذاريم و برويم. رام و سربراه دنبالش رفتم. چيزي نميپرسيدم. اگر هم ميپرسيدم جواب درست و سرراستي نميداد. فقط فهميدم بايد به «ملاقات» برسيم؛ سرساعت دو و نيم! پنج دقيقه بعد ماشين جلوي پاركينگ يك ساختمان نگه داشت. پياده شديم و رفتيم تو. با ريموت كنترل در پاركينگ را بستند. همهجا شد ظلمات. بلافاصله لامپ را روشن كردند. دو تا ماشين بنز كرمي، از همين بنزهاي شخصي و معمولي توي پاركينگ بود. 5 نفر بوديم. گفتند 2 گروه شويد: يك گروه 2 نفره و يك گروه3 نفره. گروه دو نفره ما بوديم. در عقب ماشين بنز اولي را باز كردند و نشستيم. در را كه بستند باز همهجا ظلمات شد. چند ثانيه بعد كه چراغ كوچك بالاي سر را روشن كردند، تازه فهميدم اينجا كجاست: صندلي عقب بنز را با يك پارچة ضخيم مشكي به طور كامل از قسمت جلو جدا كرده بودند. شيشههاي بغل و پشت مطلقاً سياه بود و جاي دستگيره در بازكن خالي بود. همين موقع راننده نشست. يك نفر ديگر هم نشست سمت شاگرد. اين را از سروصدا و تكانهاي ماشين ميشد فهميد. راننده ماشين را روشن كرد و راه افتاد. كنجكاو بودم روزنهاي توي پنجره بغل ماشين پيدا كنم و از توش آن بيرون را ببينم؛ اما نبود. مطلقاً بسته بود. پنج دقيقهاي كه رفتيم ماشين ايستاد. پياده شديم. در را كه باز كردند نگاهي به اطراف انداختم؛ يك پاركينگ ديگر بود. با ديوارهاي سيماني سرد. مثل همه آن يك ميليون پاركينگ ديگر توي بيروت. هيچ فرقي با بقيه نداشت. سوار آسانسور شديم. رفتيم بالا. طبقه دوم پياده شديم. اين را از دكمهاي كه راننده، آنجا توي آسانسور زد ديدم. راننده يك جوان 26-25 ساله بود كه به روبوت ميمانست؛ نه لبخندي، نه حرفي. جز يك سلام. آن هم همان اول ديدارمان. راهرو را طي كرديم تا رسيديم به يك سالن اجتماعات. كفشهايم را درآوردم و رفتم تو. نشسته و ننشسته، ديدم كسي از آن طرف سالن صدامان زد. كفشهام جلوي اين يكي در سالن جفت شده بود. پوشيدم. از يك دالان گذشتيم و باز آسانسور. دو طبقه بالاتر پياده شديم. حالا ديگر پاك گيج شده بودم. اتاقي را نشانمان دادند كه شبيه يك اتاق كنفرانس بود و دور تا دورش نقشه چسبانده بودند. نقشه لبنان، كالك عمليات... نشستيم. پنجدقيقهاي كه گذشت آن سه دوست ديگرمان هم از راه رسيدند. باز انتظار. مطمئن شده بودم ما را به ديدن سيدحسن آوردهاند. منتظر بودم سيد در را باز كند و بيايد تو. پنج دقيقهاي كه گذشت در باز شد. يك نفر آمد تو. يك آدم ميانسال بود كه حدوداً بهش ميخورد چهل و دو- سه سالي داشته باشد. يك پيراهن چهارخانه پوشيده بود با يك شلوار جين نوكمدادي. يك كلت دستهقهوهاي هم همراهش بود كه حمايل نداشت. لولهاش را خيلي ساده كرده بود توي شلوار و دستهاش بيرون مانده بود. آمد نشست جلوي ما. گفت: اهلا و سهلا. به رسم ادب بلند شديم. دست داديم و دوباره نشستيم. حدس زدم محافظ شخصي سيد باشد. باز منتظر سيد مانديم. دو دقيقهاي همانطور در سكوت گذشت. بالاخره همان كه آمده بود گفت: «بفرماييد. شروع كنيم.» هيچكدام رومان نشد بپرسيم پس سيد كي ميآيد. دوستم پرسيد: از كجا شروع كنيم؟ گفت: ميخواهيد چكار كنيد؟ دوستم گفت: ميخواهيم مستند بسازيم. يك مستند چندقسمتي درباره شهداي مقاومت اسلامي لبنان؛ مختصر تحقيقاتي كردهايم، اما آمدهايم كه هم تحقيق ميدانيمان را كامل كنيم و هم كار را شروع كنيم. مرد پيراهن چهارخانه با فارسي شكستهبستهاي كه جالب و دوستداشتني بود گفت: «فردا كار شروع ميكنيد.» حرف «ر» را خوب نميتوانست ادا كند. چيزي ميگفت بين «ر» و «غ». شبيه فرانسويها. بعد شروع كرد به توضيح دادن تاريخچه مقاومت اسلامي لبنان، از اول تا امروز. ضبط نداشتيم. من با كاغذ و قلمي كه روي ميز كنفرانس بود هرچه ميگفت تند و تند مينوشتم. نميخواستم چيزي از قلم بيفتد. چهل دقيقهاي حرف زد تا بالاخره به نقطه رسيد. خوشحال بودم. تقريبا هر چه گفت را يادداشت كرده بودم. سكوتمان طولاني شد. نميدانستيم بالاخره سيد كي ميآيد. براي همين خداحافظي نميكرديم. ميخواستم سكوت را بشكنم. همينطوري بدون مقدمه گفتم: «شما فلاني را ميشناسيد؟» يكي از دوستانم را ميگفتم كه اهل بيروت است. نميدانستم جزو مقاومت است. گفت: «كي؟» به جاي جواب، لهجه و قيافه دوستم را تقليد كردم. غش كرد از خنده. گفت: «آره، ميشناسم.» و اين شد اسباب آشنايي من و او. گفتم: «رزمندگان ما هم توي جنگمان از اين كارها كه شما روي كالك توضيح داديد كردهاند. توي عمليات فتحالمبين...» همينطور يكريز حرف ميزدم و او با لبخند گوش ميكرد. هم او و هم من هنوز تحت تأثير شوخي قبلي بوديم. براي همين هم ميخنديد و گوش ميداد. تا بالاخره من هم به نقطه رسيدم. بلند شد. خداحافظي كرد و رفت. ما دوباره نشستيم. منتظر سيد بوديم. همان روبوت آمد دم در. با لهجه عربي گفت: «بفرماييد.» يعني چي؟ تمام شد؟ پس سيد؟ فعلا مهمان بوديم. فرصت چون و چرا نداشتيم. پا شديم دنبالش رفتيم تا پاركينگ. باز همان بنز كرمي و صندلي عقب و چادر سياهرنگ. پنج دقيقهاي كه رفتيم، شاگرد راننده زيپ چادر سياهي را كه صندلي عقب و جلوي بنز را از هم جدا ميكرد باز كرد و نور روز توي صندلي عقب پاشيد. با همان لهجه عربي گفت: «ببخشيد.» پيدا بود همين يك كلمه را بلد است. چون بلافاصله بعد پرسيد: «وين بيتكن؟» جواب دادم: «لا ندري». هنوز لهجه لبناني را ياد نگرفته بودم. سخت و دير ميفهميدم به هم چه ميگويند. گفت: «اوتل، ولّا لا، بالضاحيه؟» ميگفت هتل ميرويم يا خانهمان در ضاحيه است؟ باز گفتم نميدانيم. خودش زنگ زد به راهنمايمان. آدرس را پرسيد. ما را برد تا جلوي خانه. راهنمايمان آنجا منتظر بود تا براي ناهار ببردمان بيرون. سوار ماشين او شديم. توي ماشين كه نشستيم پرسيدم: اين كي بود؟ گفت: كي؟ گفتم: اينكه باهاش ملاقات كرديم. با همان عربي لهجهدار و شكستهبستهاش گفت: اين براي هر چيزي حرف نَميزنه. اون معاون جهادي بوده. منظورش اين بود كه معاون جهادي است. زمان افعال را درست به كار نميبرد. گفتم: معاون جهادي ديگه كيه؟ گفت: «معاون جهادي سيد. اگه اسرائيليها مطمئن شدن اون تو يه جايي هست، تمام اول محله نابود كردن كه بكشنش!» راهنما كمحرف بود. معمولا آدمهاي كمحرف كم دروغ ميگويند. براي همين نميتوانستم قبول كنم غلو ميكند. اما قبولش هم راحت نبود. اگر حرفهايش ميخواست راست باشد، تنها لبنانياي كه من با چنين خصوصياتي ميشناختم اسطوره عملياتهاي جهادي عليه آمريكاييها و اسرائيليها بود؛ كسي كه هميشه از او با عنوان «شبح» ياد ميكردند. اسمش همه جا بود: از انفجار مركز يهوديان در آرژانتين معروف به انفجار آميا گرفته تا انفجار مركز نظاميان آمريكايي در الخُبَر عربستان. قبل از سفرم كه داشتم درباره مقاومت اسلامي تحقيق ميكردم همهجور چيزي درباره مقاومت و لبنان خوانده بودم. از چيزهاي معتبر توي كتابها تا مطالبي كه توي سايتها درباره لبنان و حزبالله نوشته بودند همه را يكدور برانداز كرده بودم. تنها روشي كه ميشد با آن راست و دروغ را فهميد تواتر اخبار در منابع مختلف و نوع روايتشان بود. حب و بغض نويسندهها را از لابلاي اخبار كنار ميگذاشتم و تصويري از آنچه واقعا وجود داشت براي خودم ترسيم ميكردم. اما توي همه آنها اين يكي آنقدر مبهم بود كه دنبال كردنش و تشخيص راست و دروغش راحت نبود. «شبح» متهم همه عملياتهاي جهادي عليه نظاميان آمريكايي و اسرائيلي در دنيا بود: از عمليات مارينز در لبنان كه به كشته شدن دهها نظامي آمريكايي منجر شد گرفته تا عمليات گروگانگيري ويليام باكلي، رئيس سيا در خاورميانه و از آنجا تا ربودن هواپيماي تيدبليو اي 847 در مسير آتن به رم و سرگرداني سه روزه مسافران هواپيما در مسير بيروت به الجزيره. داستانهايي هم كه براي گرفتار كردن او نقل كرده بودند كم نبود. تلاش وحشتناك سرويس زهاي جاسوسي سيا و موساد براي به دام انداختن او در جاهايي كه دور از ذهن بود. مثل اينكه: «سال 1996 ردي از او در يک کشتي پاکستاني در دوحه قطر پيدا شد. عملياتي به نام Return ox براي دستگيري او طراحي شد. کارکشتهترين واحدهاي دريايي ناوگان پنجم آمريکا مستقر در خليج فارس، متشکل از کشتيها و تکاوران اسکادراني از سه واحد ويژه آبيـخاکي مستقل از يکديگر (Amphibious Squadron Three) به علاوه کماندوهاي واحد شناسايي با همکاري واحدهاي حرفهاي غواصان، مأموريت يافتند با حملهاي برقآسا شبح را که در کشتي پاکستاني راهي دوحه قطر بود دستگير کنند. عمليات در آخرين دقايق کنسل شد، چون واحدهاي اطلاعاتي نتوانستند حضور حتمي او را در کشتي تأييد کنند.» و اين شبح كسي نبود جز «عماد مغنيه». حالا من در بيروت بودم. تا مدتي كه نميدانستم چقدر طول خواهد كشيد هيچ راهي براي تحقيق بيشتر نداشتيم، نه دسترسي به اينترنت، نه عكس و نه چيزي. در طول مدتي كه غذا ميخورديم تا سوار شدن به ماشين و رسيدن به خانه، فقط يك فكر را مرور ميكردم: آيا ممكن است اين كه من امروز ديدمش خود عماد مغنيه باشد؟ *
هفته بعد را يكسره مشغول تحقيق و جمعآوري اطلاعات بوديم. نتيجه تحقيقاتمان درباره شهداي مقاومت اسلامي لبنان و عمليات آنها همه يك چيز بود: اينكه ديدار با دبيركل حزبالله گريزناپذير است. يك سر تمام عمليات رزمندگان مقاومت اسلامي به شخص دبيركل وصل بود. مصاحبه با رزمندهها ممكن نبود. جز افراد سازماني حزبالله كه به نوعي سياسي و شناختهشده بودند، كسي اجازه مصاحبه و حضور جلوي دوربين را نداشت. مصاحبه با رزمندگان حزبالله فقط با محو صورت آنها و حتي گاهي در موارد خاص اجبار در تغيير تُن صدا ممكن بود. و البته داناي كل همه رويدادها و عمليات استشهادي و غيره فقط يك نفر بود: شخص دبيركل حزبالله، سيدحسن نصرالله. به راهنما گفتيم بايد سيد را ببينيم. گفتند: باشد، هماهنگ ميكنيم. منتظر تماس بمانيد. دو سه روزي گذشت. ما همچنان سرگرم تحقيق و مصاحبه با آدمها و ديدن مكانها بوديم. روز سوم بود كه گفتند در خانه بمانيد تا تماس بگيريم. از صبح زود تا ظهر پاي تلفن نشستيم. اما خبري نشد. ظهر ناهارمان را خورديم و تلويزيون ديديم و حرف زديم تا غروب. اما باز خبري نبود. يازده شب كه شد همه خوابيدند. داشتم لباسهام را اتو ميكردم. دفتر خاطراتم را هم باز گذاشته بودم تا بعد از اتوكشي سروقتش بروم. اين كار هر شبم بود كه تا ساعت دو و سه نيمهشب طول ميكشيد. جزئيات صحبتها و ديدارها را در دفتر مينوشتم تا اسامي و وقايع را فراموش نكنم. ساعت 5/12 شب بود كه تلفن زنگ زد. از ترس بيدار شدن دوستان، سريع گوشي را برداشتم. يك نفر از آن طرف خط با لهجه عربي گفت: «ما جلوي دريم. بياييد پايين.» يكي از دوستان بيدار شده بود. گفت: كي بود؟ گفتم: «ميگن جلوي دريم.» گفت: «خودشونن. سريع لباس بپوش بريم.» لباس پوشيديم و رفتيم جلوي در. دو تا بنز مشكي جلوي در منتظرمان بود. راننده بنز اولي پسري بود كه بيست و دو سه ساله به نظر ميرسيد. تنومند بود. هيكل درشتي داشت. قدش كمي از من بلندتر بود. شايد حدود 180 سانتيمتر. كتاني سفيد پوشيده بود با يك شلوار لي و تيشرت مشكي آرمدار و يك ساعت بزرگ عقربهاي پشت دستش، از آن ساعتها كه ميزان ارتفاع و درجه رطوبت هوا و جهتهاي جغرافيايي را هم نشان ميدهد و سه برابر ساعتهاي معمولي است. به نظرم فوقالعاده خوشتيپ بود. به فارسي شكستهبسته و با لهجه ترميناتور دو گفت: «هركدام يك ماشين.» گفتم: «فقط دو نفريم.» ترميناتور گفت: «هركدام يك ماشين.» من رفتم سمت ماشين جلويي و دوستم عقبي. سوار شديم و راه افتاديم. شب بود. ظلمات. نيازي به پارچه مشكي و... نبود. توي تاريكي چند خيابان را رد كرديم تا رسيديم به يك كوچه. از سر پيچ كوچه كه رد شديم ترميناتور ريموت كنترل را از جلوي داشبورد برداشت و فشار داد. دو سه ساختمان جلوتر از ما، در يك گاراژ باز شد. مستقيم رفتيم توي پاركينگ. آسانسور و بعد چند طبقه بالاتر. ترميناتور گفت: اگر موبايل داريد، بدهيد. من نداشتم. دوستم داشت. داد. منتظر بوديم بيايند ما را بگردند. اما كسي نيامد. فقط همين بود: اگر موبايل داريد، بدهيد. رفتيم توي يك اتاق. باز هم اتاق كنفرانس. ساعت حوالي يك نصفه شب بود. پنج دقيقهاي نشستيم كه در باز شد. اين بار خود سيد بود. يك نفر ديگر هم همراهش بود. «او». معاون جهادي. كت پوشيده بود. من سرم گرم روبوسي و ديدن سيد بود. روبوسي كه تمام شد نشستيم. ميز كنفرانس بيضيشكل بود. سيد نشست سر ميز و من كنارش. بعد هم به ترتيب دوستم و دو نفر ديگر كه توي ماشين دومي نشسته بودند. ما همه يك طرف ميز بوديم. سيد به ما اشراف داشت. «او» نشست آن طرف ميز. نميتوانستم وانمود كنم كه كنجكاو نيستم. ميدانستم از چشمهام پيداست. سعي ميكردم خودم را كنترل كنم. به طرز مرموزي حس ميكردم اين خودش است. خودِ خودِ شبح. يكراست زل زده بود توي چشمم. آن طرف ميز درست روبهروي من نشسته بود. بر خلاف همگي ما كه روي صندلي نشسته بوديم توي يك مبل راحتي چرم سياهرنگ فرو رفته بود و داشت ما را نگاه ميكرد. از وقتي وارد اتاق شده بود داشت خيلي آرام، از لاي دندانهاي جلوش سوت ميزد و يكي از سرودهاي مقاومت را كه هرچه فكر ميكنم يادم نيست كدام سرود بود را زمزمه ميكرد. رفتار سيد با او طوري بود كه انگار او را نميبيند. انگار كه اصلا دو نفر نيستند. انگار كه بيست و چهار ساعت خدا با همند و براي هم نامرئي شدهاند. اولين بار بود كه دبيركل را از نزديك ميديدم. او را فقط توي تلويزيون ديده بودم. دوست نداشتم يك كلمه از حرفهايش هم از دستم در برود. قلم و كاغذ روي ميز كنفرانس را كشيدم سمت خودم و آماده شدم. سيد خوش و بشي كرد. معذرتخواهي كرد از اينكه اين وقت شب با ما قرار گذاشتهاند. گفت تا حالا با بچهها مشغول رتق و فتق امور بوده. وقتي ميگفت بچهها، به «او» اشاره كرد. و بعد منتظر توضيحات ما شد. در تمام مدتي كه دوست من مشغول توضيح كارهايي بود كه در مدت حضورمان در لبنان كردهايم من حواسم فقط و فقط متوجه او بود. همانطور كه ما را ميپاييد و به حرفها گوش ميداد، همانطور ريلكس و آرام شعرش را زير لب زمزمه ميكرد. انگار كه هنوز نيامده باشد توي اتاق. فضا صميمي تر از آن بود كه كسي متوجه او باشد: رفقا ميوه پوست ميكندند و دوستم توضيح ميداد و او همچنان سرودش را زمزمه ميكرد. پنج دقيقهاي كه گذشت توضيحات دوستم تمام شده بود. نوبت سيد بود كه حرفهاش را شروع كند. صميميت بين سيد و بچههايش براي من عجيب بود. هيچ خبري از تكلف نبود. سيد كه مشغول صحبت شد، من هم مشغول نوشتن شدم. يكسره و تند و تند مينوشتم. فقط يك جا كه بين صحبتهاي سيد مجالي پيش آمد و سرم را بالا گرفتم او را ديدم كه به من زل زده و لبخند ميزند. شايد ياد شوخي قبلي افتاده بود. من هم لبخند زدم. بدجوري لم داده بود. همانطور كه لبخند ميزدم با حركت سر و چشم و ابرو اشاره كردم كه بدجوري توي مبل فرو رفته. سيد باز شروع كرد. تا آمدم بنويسم ديدم سرش را كمي بالا انداخت، پشت چشمي نازك كرد و همانطور با لبخند اشاره كرد كه يعني نگران نباش، طوري نيست! سيد متوجه ايما و اشارههاي ما دو تا شده بود. خنديد. گفت: «شما به هم چي ميگيد؟» يادم نيست كه خودش متوجه شد يا يكي از ماها توضيح داديم. هرچه بود خنديد. گفت: «ما اينجا همه مثل هميم. وقتش كه برسد همه عملياتي هستيم. من هم كه اينجا نشستهام مثل بقيهام. از اينجا كه ميروم جزئي از بچهها هستم. ما رهبر به آن معنا كه شما ميگوييد اينجا نداريم. رهبر همه ما يكي است. ميدانيد كه». *
نه اسمش را ميدانستم و نه عكسش را داشتم كه به كسي نشان بدهم و سراغش را بگيرم. كارمان يك ماهي طول كشيد. تهران كه رسيدم رفتم سراغ اينترنت. هرچه عكس به اسم «عماد مغنيه» بود را سرچ كردم. هيچكدام عكسها شبيه او نبود. مطمئن شدم كسي كه من ديدهام عماد نبوده. و ديگر پياش را نگرفتم. پنج سال از آن روز گذشت. نزديك عيد بود. داشتم از سر كار برميگشتم خانه كه دوستم تلفن زد. همان كه در لبنان با هم بوديم. گوشي را برداشتم. گفت: يكي از بچههاي كليدي حزبالله را در سوريه ترور كردهاند. ببين ميشناسي كيست. بيشتر از يك هفته بود تلويزيون روشن نكرده بودم. سرم گرم كارهام بود. سر كار تلويزيون نداشتيم. خانه كه رسيدم، رفتم سراغ تلويزيون. شبكهها را يكي يكي مرور كردم. خبري نبود. هنوز خبر را اعلام نكرده بودند. رفتم سراغ اينترنت. خودش بود: عماد مغنيه را در محله كفرسوسه سوريه در قلب دمشق ترور كرده بودند. قلبم دوباره به تپش افتاد. صبر نداشتم تا وقت اخبار سراسري برسد: كاش ماهواره داشتم. هر طور بود صبر كردم تا اخبار سراسري. آن وقت بود كه عكسش را ديدم. آرام و نجيب و باوقار، در حالي كه لباس نظامي تنش بود داشت به جايي در دوردست نگاه ميكرد. عكسش هم درست مثل خودش بود. هيچ اثري از خشونت يا پيچيدگي نه در نگاهش و نه در چهرهاش نبود. توي اين پنج سالي كه از ديدار ما گذشته بود فقط كمي چاقتر شده بود. ميتوانستم تصور كنم حالا دبيركل حزبالله چه حالي دارد. بعدها كه شنيدم سيدحسن بر جنازه او تلخ گريسته هيچ تعجب نكردم. ميتوانم حدس بزنم پرچمي كه بالاي خانه عماد زدهاند سرخ است: سرخ، به نشانه ثار. فقط يك چيز را نميدانم: اينكه سيد تاوان اين خون را چطور خواهد گرفت. منبع:همشهری پایداری[/SPOILER]
همیشه پیشبینیهای حاج رضوان دربارهی دشمن درست از آب در می آمد
در جنگ 33 روزهی لبنان بینظیر بود، همیشه پیشبینیهای او دربارهی دشمن درست از آب در می آمد و ما بعد از کسب هر پیروزی به او میگفتیم حاجی باز هم پیشبینی کردی، الحق که علم غیب داری!
با دشمن سرسخت بود و با دوستان مهربان. حاج رضوان گاهی که جنگ و ستیز با دشمن به طول میکشید ضعف و درد جسم بیرمغ خود را با تکیه به دیوار و اندکی تامل و سکوت از ما پنهان میساخت. حاج رضوان روح معنویت جنگ 33 روزهی حزبالله لبنان بود. هیچ کس نمیدانست که این نماد عشق، این نور آفتاب، همان عماد مغنیه بود عمادی که دشمن سالها بود از خیال او خوابهای آشفته میدید.
زمانی که اولین موشکها را به سوی حیفا شلیک کردیم و قلب تلآویو را هدف قرار دادیم، طعم پیروزی را با همهی خستگی چشیدیم. قیافهی خسته و درهم شکستهی سربازان اسراییلی، مرگ و شکست آنها را در برابر چشمانمان مجسم میساخت.از مرگ سربازان اسراییلی لذتی نمیبردیم زیرا که برای ارضای حس انتقام به میدان جنگ نیامده بودیم. بسیاری از ما عزیزی، دوستی و برادری را در این جنگ از دست داده بودیم. دیگر به صحنهی پر کشیدن و رفتن عادت کرده بودیم. خبر شهادت همسنگرانمان به همان اندازهای که ما را غمگین میساخت حسرت را در دل و روانمان میکاشت. باور کنید رسیدن به لقاءالله بزرگترین عامل نشاط و شادی رزمندگان حق در برابر ارتش اسطورهیی اسراییل بود.
[SPOILER]ابراهیم الامین مدیر مسوول روزنامهی الاخبار -چاپ لبنان- در گزارشی به نقل از خاطرات یکی از رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان در جنگ 33 روزه با رژیم صهیونیستی مینویسد: "در این میان مردی از جنس نور، مردی از افسانههای دور، مردی از رخسار حق، مردی از لبخند صبح پا به پای ما جوانان مقاومت در جنگ 33 روزهی لبنان میآمد. او کسی جز شهید عماد مغنیه نبود. مثل همیشه ساکت و کم حرف بود، سکوتش نیز معنویت بود. همهی ما به گروههای هشت الی ده نفر تقسیم شده بودیم وتنها آرزوی ما آن بود که حاج رضوان شبی هم سنگر ما باشد. تیزبین، کوشا و دقیق عمل میکرد. همیشه نقطهی قوت دشمن را برای ما نشانه میگرفت و از پیروزی سخن نمیگفت.
او معتقد بود پیروزی همیشه از آن حق است و مردان حق نباید به کسب میدان بیاندیشند زیرا که همیشه پیروزند.
او میگفت، باید تلاش کرد که حق را از ظالم ستاند اما نباید ظلمی در این میان به دشمن روا شود زیرا که حق ستاندن از ضعیفانی که خود طعمهی ظلم شدهاند، کمتر از ظلم روا کردن نیست. با دشمن سرسخت بود و با دوستان مهربان. حاج رضوان گاهی که جنگ و ستیز با دشمن به طول میکشید ضعف و درد جسم بیرمغ خود را با تکیه به دیوار و اندکی تامل و سکوت از ما پنهان میساخت. حاج رضوان روح معنویت جنگ 33 روزهی حزبالله لبنان بود. هیچ کس نمیدانست که این نماد عشق، این نور آفتاب، همان عماد مغنیه بود عمادی که دشمن سالها بود از خیال او خوابهای آشفته میدید. عمادی که با زیرکیاش، یادگارها بر سینهی دشمن نوشت. عمادی که تاریخ مقاومت نامش را با کلک حقیقت نوشت، حقیقتی که چون آفتاب سوزان بود و چون مهتاب تابان. همهی رزمندگان جنگ 33 روزهی لبنان شهید مغنیه را به عنوان فرماندهی عملیات میشناختند. هیچ کس نمیدانست که همسنگرش حاج رضوان، همان شبحی بود که دشمن سالهاست به دنبال اوست، همان شبحی که اسطورهی جاودان ایستاگی حق در برابر باطل را رقم زد. "
رزمندهی حزبالله در خاطراتش گفته است: "اواخر جنگ که دیگر پیروزی حزبالله و مقاومت اسلامی لبنان ورد زبان همهی دنیا بود، کسی از دور با ماشینی در کنار یکی از سنگرها ایستاد. حاج رضوان در این لحظه دستش در دست یکی از بچهها گره خورده بود. آن غریبه فریاد زد حاج عماد آمدهایم که برویم به ستاد فرماندهی کل، سید حسن در انتظار شما است. همهی نگاهها به هم گره خورد، همه با سکوت از یکدیگر میپرسیدیم این همان عماد مغنیه، شبح دست نیافتنی است؟ هیچ کس جرات نداشت این را از حاج رضوان بپرسد. او با لبخندی آکنده از امید به ما گفت بچهها ما پیروز شدیم، شما از همان اول هم به حضور من نیازی نداشتید، عقابهای تیزبین صحرا به بادیه گردی چون من نیاز نداشتند. درود بر شما رزمندگان اسلام، سرافراز باشید که سرافرازی اسلام در دستان شماست. با لبخندی گرم و روحی آکنده از اعتماد به آرامی از ما جدا شد تا بار دیگر یک افسانهی دست نیافتنی شود.
دقت عمل و برنامهریزی حاج رضوان در جنگ 33 روزهی لبنان بینظیر بود، همیشه پیشبینیهای او دربارهی دشمن درست از آب در می آمد و ما بعد از کسب هر پیروزی به او میگفتیم حاجی باز هم پیشبینی کردی، الحق که علم غیب داری، او با لبخندی در پاسخ میگفت برای رویارویی با دشمن نیازی به علم غیب نیست، کافی است به ضعف دشمن و به قدرت خود بیندیشیم. آن روز بعد از رفتن حاج رضوان هیچ کس تا صبح سخن نمیگفت، هر کس با خیال خود شب را به صبح رساند. "
"عماد مغنیه، افسانهی حق و حقیقت، هرگز برای مردن به دنیا نیامده بود، او مردی از تبار حق بود، مردی از جنس باران، مردی که تنها برای شهادت آمده بود. اشتباه نکنید، شهید مغنیه دست راست سید حسن نبود. عماد مغنیه نیروی اصلی و راهبردی حزب الله نبود، او تنها یک مرد بود، مردی که سنگینی غم را بر دوش میکشید تا داد آه و نالهی کودکان فلسطینی را، آه و اشک مادران و کودکان لبنانی را از اسراییل و از آمریکا و از همهی همپیمانانشان بستاند. او همانطوری که برای ما یک هم سنگر و دوست بود، برای سید حسن یک برادر بود. باور کنید سید حسن این داغ را پیش از این چشیده است؛ سید حسن برای مغنیه نمیگرید، سید حسن برای خود میگرید که با نبود مردان بزرگی چون مغنیه بار غم را به تنهایی به دوش خواهد کشید و سفر را بار دیگر با نبود یکی دیگر از رهروان حق به تنهایی خواهد پیمود. فراموش نکنید نبود مغنیه هرگز ضربهی دردناکی به پیکر مقاومت لبنان نیست چرا که همهی مقاومت لبنان در راس آن سید حسن، مردان مقاومت هستند. مغنیه رفت که مغنیهی دیگری از مقاومت جایش را بگیرد و راه او را در تاریخ ادامه دهد. و داغهای دیگر بر قلب دشمن بنشان.
منبع:مقاومت اسلامی لبنان و فلسطین
[/SPOILER]
شهید اسلام حاج عماد مغنیه به روایت تصویر
-
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه (نفر وسط) معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه (در حال سخنرانی) معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه (نفر دوم از سمت چپ) معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه (نفر اول از سمت راست) معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه (نفر اول از سمت چپ) معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |
class: imgrepitems |
---|
[TD="class: imgrepitempic"][/TD] |
[TD="class: imgrepiteminfo"]سردار رشید اسلام شهید حاج عماد مغنیه معروف به حاج رضوان[/TD] |