جملات قشنگ و به یاد ماندنی (بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)

تب‌های اولیه

18626 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

هنگامیکه دری از خوشبختی بروی ما بسته میشود ، دری دیگر باز میشود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم میدوزیم که درهای باز را نمیبینیم
هلن کلر

آخرین شعر مرا قاب بگیر
پشت نگاهت بگذار
تاکه تنهائیت از دیدن آن جا بخورد
و بداند که دل من با توست ،
در همین یک قدمی..

روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی به از بی سخنی نشنیدم...
ساکن صحرای سکوت شدم و صبره ی صابری در پوشیدم...
مرغی گشتم؛ چشم او از یگانگی؛ پر او از همیشگی..
در هوای بی چگونگی می پریدم؛
کاسه ای بیاشامیدمٰ که هرگزٰ تااا ابد..
از تشنگی او سیراب نشدم...*


"بایزیدبسطامی"

[="Tahoma"]

خدایا...
بی کرانه ترین آسمان و گسترده ترین زمین را آفریدی تا چشمان هر بیننده ای را خیره سازد...

استوارترین بال ها را به پروانه دادی تا خیره کننده ترین نقاشی کائنات باشد...

و بر انسان بخشندگی آموختی تا آنچه می آموزد؛ بیاموزد...

پس ای بی همتا...

بیاموز به ما که چون تو زیبایی بیافرینیم و جز زیبایی نجوییم... ** j

[="Tahoma"]

تو را به خاطر همه ی کسانی که نشناخته ام دوست می دارم؛
تو را به خاطر روزگارانی که نزیسته ام دوست می دارم؛
تو را به خاطر عطر نان گرم، به خاطر نخستین گل ها دوست می دارم؛
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم؛
و تو را... به خاطر همه ی کسانی که دوست نداشته ام، دوست می دارم...**

ماییم و غم یار و شب تار و دگر هیچ


منصور و أنالحق زدن و بار دگر هیچ...*

تا عاقلان راهی برای شاد بودن پیدا کنند ، دیوانگان هزار بار خندیده اند!

[="Tahoma"]

نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش از عشق خداست...**:hamdel:

(احمد شاملو)

گرچه از خاکیم و مشتی خاک زیرانداز ماست
آسمان کوچکترین بازیچه پرواز ماست.

چون پوپکی که می رسد از زردی غروب
تا از دیار شب بگریزد به شهر روز

خورشید هم گریخته است از دیار شب
اما پرش به خون شفق می خورد هنوز

من نیز پوپکم...

من نیز از غروب غم بی امید خویش
خواهم که رو کنم به تو ای صبح دلفروز

من پوپکم، گریخته از سرزمین خویش
در پشت سر گذاشته یاد گذشته را...

اکنون شکسته بال تر از مرغ آفتاب
از بیم شب به سوی تو پرواز می کنم...

ای آنکه در نگاه تو خورشید خفته است!
پرواز را به نام تو آغاز می کنم...***


"نادر نادرپور" برای پوپک گلدره...

کسی در این سوز سرما دستهایت را نمیگیرد
در جیب بگذارشان!!
شاید ذره ای خاطره ته جیبت مانده باشد
که هنوز هم گرم است...

[="Tahoma"]

خداوند بی نهایت است...
اما به قدر نیاز تو فرود می آید؛
به قدر آرزوی تو گسترده می شود؛
و به قدر ایمان تو کارگشاست...*

[="Tahoma"]

به آسمان نگاه کن...

راهی که به "ما" ختم می شود، و هیچ کس نمی تواند آن را از "تو" دریغ کند...*

قلبی که برای عشق نتپیده از وسعت آسمان بی خبر است!...

هرگاه کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم!
و حالا آنقدر در من هراس از گرفتن دستی هست، که در گم شدن نیست..

[="Tahoma"]لحظه های سکوتم پر هیــــــاهــــو ترین دقایق زندگیم هستند ...

مـــــــملو از آنچه می خواهم بگـــــویم و نمی گــــــویم...

[="Tahoma"]

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود!

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود...

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود...*

تنها درختان میدانند که راز ماندن، تغییر است ..
پاییزت طلایی..

[="Tahoma"]سالها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست...*

خدا مشتي خاك را بر گرفت .
مي خواست ليلي را بسازد .

از خود در او دميد..***

و ليلي پيش از آن كه با خبر شود عاشق شد ...*
سالياني است كه ليلي عشق ميورزد*

ليلي بايد عاشق باشد...
زيرا خدا در او دميده و هر كه خدا در او بدمد عاشق ميشود ...*

ليلي نام تمام دختران زمين است ...... نام ديگر انسان ........

خدا گفت به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد .
آزمونتان تنها همين است : عشق .

و هركه عاشق تر آمد نزديك تر است .
پس نزديك تر آييد . نزديك تر...

عشق كمند من است كمندي كه مرا پيش شما مي آورد .
كمندم را بگيريد . و ليلي كمندخدا را گرفت .

خدا گفت عشق فرصت گفت و گو است . گفت و گو با من .
با من گفت و گو كنيد . و ليلي تمام كلمه هايش را به خدا داد .
ليلي هم صحبت خدا شد...

خدا گفت عشق هم نام من است كه مشتي خاك را بدل به نور مي كند .
و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند ...

.....خدا گفت راز رسيدن فقط همين بود .

كافي است انار دلت ترك بخورد ..... **:Mohabbat:

_ بر گرفته از كتاب ليلي نام تمام دختران زمين است

گاه می اندیشم؛

چنان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم،

همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران...

و انسانهایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران هستند...*

احمد شاملو..*


[="Tahoma"]

صبح ماجرای ساده ای است...


گنجشکها** بیخود شلوغش کرده اند...*

" علی مشکات "

[="Tahoma"]

آدم هـا می آینـد

زنـدگی می کننـد

می میـرنـد و می رونـد

امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو

آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه

آدمی می رود امــا نـمی میـرد!

مـی مـــانــد...


و نبـودنـش در بـودن ِ تـو

چنـان تـه نـشیـن می شـود

کـه تـــو می میـری

در حالـی کـه زنــده ای ...

مقصدم در بینهایت است!..
به امید وصول نمیروم..
فقط و فقط
عشق مرا در این راه نهاد...*

به مامنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

کجاست اهل دلی تا کند دلالت خیر
که ما به دوست نبردیم ره به هیچ طریق

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود و رفیق

نیاز نیست انسان بزرگی باشیم ...

" انسان بودن " خود ، نهایت بزرگی است

می توان ساده بود ولی انسان بود

به همین سادگی ...

:Mohabbat:

انچه را که نمیتوانی فراموش کنی ببخش
وانچه را که نمیتوانی ببخشی فراموش کن

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصــــــــــــــــل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من

سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد

بزرگترین تمنای ما از خدا میتواند کوچکترین معجزه اش باشد.

خدا را به بزرگیش قسم دادم زندگیت را معجزه باران کند...

نبودنت ، راز برون افتاده ای ست که هر جمعه در حنجره ام بغض می شود ،

وقتی غروب می شود ،

و من هنوز چشم در راهم ...

اللهم عجل لولیک الفرج

باز هم یک جمعه ی بدون تو ،

باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛

و باز هم قلبی مالامال دلتنگی ...

در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود ...

اللهم عجل لولیک الفرج

همه مداد رنگی ها مشغول بودند بجز مداد رنگی سفید هیچکس به او کاری نمی داد همه می گفتند"تو به هیچ دردی نمی خوری" یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودن مداد رنگی سفید تا صبح کار کرد ماه کشید مهتاب کشید آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد و صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جایش را هیچ رنگی پر نکرد....

وباران .. وباز هم باران .... با طنین روشن پایش سکوت را در هم میشکند...... دستهایم کوچکند اشکهای او فراوان ..... مگر خاک پذیرا باشد ..... پس ببار باران خاک منتظر است .......

[=&quot] شیخ صدوق در کتاب کمال الدین از پیامبراکرم- صلی الله – نقل کرده است که فرمود:[/]

[=&quot]بر امت من زمانی پیش آید که از قرآن جز خط و نشان آن و از اسلام جز نام آن باقی نماند، خود را مسلمان بنامند در حالیکه نسبت به اسلام از مردمان دیگر دورتر باشند، مسجد های ایشان از جهت بنا و ساختمان آباد، ولی از نظر هدایت ویران است؛ یعنی کسی در آن به طرف خدا و دین خدا هدایت نمیشود....[/]


[=&quot] ثواب الاعمال ص 253 ح4[/]

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
گفت یارب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی
یاعلی:Gol:

دلخوش از انیم که حج میرویم
غافل از انیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم او که همینجاست کجا میرویم؟
حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن دل از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هر که علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب شب همه شب گریه و امن یجیب

آن يكى الله مى‏گفتى شبى

تا كه شيرين مى‏شد از ذكرش لبى

گفت شيطان: آخر اى بسيار گو!

اين همه «الله» را «لبيك»كو؟

مى نيايد يك جواب از پيش تخت

چند «الله» مى‏زنى با روى سخت

او شكسته دل شد و بنهاد سر

ديد درخواب او خضر اندر خَضَر

گفت: «هين» از ذكر چون وامانده‏اى

چون پشيمانى از آن كش خوانده‏اى؟

گفت: لبيكم نمى‏آيد جواب

زآن همى ترسم كه باشم رد باب

گفت: آن «الله» تو «لبيك» ماست

و آن نياز و سوز دردت پيك ماست

ترس و عشق تو كمند لطف ماست

زير هر يارب تو لبيك‏هاست

آقای قاضی فرمودند : هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست. یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.»


[="Tahoma"][="Black"]

گاه می اندیشم؛

چنان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم،
همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران*...
و انسانهایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران* هستند...

احمد شاملو
[/]

آه... ای قلب محزون من :

دیدی چگونه سودا رنگ شرک گرفت!

دیدی که جغرافیای فاصله را با نوازش نگاهی می توان طی کرد و نادیده گرفت!

دیدی که رنج های کهنه را با تبسمی می توان یکباره فراموش کرد!

دیدی که عشق یک اتفاق نیست ! یک قرار قبلی است ...*

مثل یک تفاهم ازلی ! از ازل بوده و تا ابد ادامه خواهد داشت ...*

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت جوجه هاشو سیر کنه گوشت بدن خودشو میکند و میداد به جوجه هاش میخوردند زمستان تمام شد و کلاغ مرد... اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند: آخی راحت شدیم از این غذای تکراری ...

[="Tahoma"][="Black"]چترم باز باشد یا بسته فرقی نمی کند...

بی تو آسمان* دلم همیشه بارانی* ست...*[/]

گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست...

آی مردم... تماااااام هستی ما
در همین خاک... پشت پنجره هاست...*

:cry::cry::cry:

یا اباصالح المهدی... ادرکنی...

از فشار زندگی نترسید؛
به یاد داشته باشید؛
فشار، توده ی زغال سنگ را؛
به الماس تبدیل می کند ...

آدمی فقط در یک صورت حق دارد؛
به دیگری از بالا نگاه کند؛
و آن هنگامی است که بخواهد؛
دست دیگری که بر زمین افتاده بگیرد تا او را بلند کند ...

[="Tahoma"][="Magenta"]خدایا! تویى سزاوار نیكو ستودن ، و بسیار و بى شمار ستایشت نمودن . اگر امید به تو بندند بهترین امید بسته اى ، و اگر چشم از تو دارند، این چشمداشت را هر چه نیكوتر شایسته اى . خدایا! در نعمت بر من گشادى ، و مرا زبانى دادى تا بدان مدح جز تو را نخوانم ، و بر كسى غیر تو آفرین نرانم . و بدان كسانى را نستایم كه نومید كنند یا گمان آن بود كه نبخشند، و زبان خود را باز داشتم از ستودن مردمان ، و آفریدن راندن بر پروردگان و آفریدگان . بار خدایا! هر ثناگوى را بر ثنا گفته ، پاداشى است : جزایى - در خورد ثناى آفرین گوینده - یا عطایى نیكو - سزاوار بزرگى پاداش دهنده .[/]

[="Tahoma"][="Magenta"]من دلم میخواهد،خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش،دوستهایم بنشینند آرام
گل بگویند و همه گل شنوند
شرط وارد گشتن،شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن برگ نویسم ای یار،خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد هرگز،خانه ی دوست کجاست؟؟؟
[/]

[="Tahoma"][="Magenta"]گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
[/]

تا حرف از صداقت شد :
صدا
قط
شد …

این امتحان زندگی بزرگترین عیبش اینه که اگر چیزی هم بلد نباشی تا آخر جلسه باید بشینی …