[="royalblue"]نويل گدارد *ميگه : حتي يك لحظه را هم با احساس تاسف هدر نده! چون فكر كردن در مورد اشتباهات گذشته همراه با احساساتي پر شور، باعث مي شود تحت تاثير آن قرار بگيري!"[/]
[="indigo"]*سنت آگوستين ميگه: ايمان يعني باور هر آنچه نمي تواني آن را ببيني و پاداش اين ايمان، ديدن آن است.[/]
[="darkslateblue"]*جرج برناردشاو مي گه: تجسم سرآغاز خلق است خواستهات را مجسم كن براي تجسم خود، قصد و اراده داشته باش، و سرانجام آنچه را قصد كردهاي، خلق خواهي كرد.[/]
هر آنچه اهدا ميكني تغيير بده. هر آنچه دريافت ميكني تغيير خواهد كرد. چون اين است قانون جذب! عشق بده تا عشق دريافت كني! حال و هواي خوب براي خودت ايجاد كن تا شرايط و آدمهايي را به خودت جذب كني كه حال و هوايت را خوبتر مي كنند!
خدايا! كمكمان كن تا جوانه هاي عشق در وجودمان از نو برويند! آمين!
[="royalblue"]درمورد عشق طوري فكر كن كه انگار آب توي ليوانه. تو نميتوني وقتي آب ليوان كمه، با جنگ و جدل و دشنام دادن به خالي بودن ليوان زيادش كني! تنها راهش اينه كه ليوان رو از آب پر كني. وقتي تو حال و هواي بد داري ليوان جسم تو از عشق خاليه. وقتي ليوان وجودت رو از عشق پر كني، احساسات بدت از بين ميره.
[/]
[="deepskyblue"] راندابرن مثال قشنگي ميزنه و ميگه احساسات بد رو مثل اسبهاي وحشي مجسم كن. اصطبلي پر از اسبهايي با حال و هواي بد وجود داره. اگه من الان احساس سرخوردگي دارم روي اسب سرخوردگي سوار شدم. به خودم مي گم:اگر ميتونم سوار اين اسب وحشي بشم ميتونم ازش پياده هم بشم. اسب عصباني، دلخور، ملامتگر، عبوس، بدخلق ، اخمو و تند خو و... اسبهاي اين اصطبل حال و هواي بد هستند.[/]
ويليام شكسپير ميگه: "ترديد و دودلي ما خائن و دغلباز است و غالبا" باعث مي شود، موهبتي را كه ممكن است به دست بياوريم، از دست بدهيم! "
پس مواظب ترديدهاتون كه باعث ميشه فكر كنين خواسته تون اينقدر بزرگه كه نعوذ بالله خداوند با اون عظمتش از پسش بر نمي آد، باشيد! خواسته ي شما در برابر خواست خداوند حتي اون نقطه هم نيست!
پس خواسته تون رو بطلبيد.قوانين سيستم آرزوها رو براي اون انجام بدين و طوري شاد زندگي كنين انگار پيشاپيش اون رو دريافت كرديد.(اگر صلاح و خير شما در اون باشه حتما" با اين روش اون رو دريافت مي كنيد در غير اين صورت از خداوند بخواهيد كه چيزي برتر از اون در جهت خير شما و ديگران، به شما اهدا كنه و به بهتريني كه اون براي شما انتخاب مي كنه اعتماد كنيد.)
[="magenta"]در زيارتگاه توشوگو در ژاپن قرن هفدهم، مجسمه سه تا ميمون هست كه يكي چشماش را گرفته، يكي گوشهاش رو گرفته، يكي دهنش رو . اين يعني: هيچ مورد منفي را نبين،نشنو، حرفش رو هم نزن![/]
حضرت محمد (ص ) فرموده اند : " شکرگزاری برای نعمتهایی که دریافت کرده ای، بهترین بیمه است و وفور نعمت را به همراه دارد."
شکرگزار بودن به این معنی نیست که خدا رو شکر بگیم بعد در طول روز مثل یک افسرده زندگی کنیم!
وقتی شکرگزاری می کنیم در هر فرد، در هر موقعیت، در هر شرایط باید چیزهای خوبی رو که برای ما وجود داره ببینیم و خدا رو برای اون شکر کنیم و چنان این کار رو انجام بدیم که درون و قلبمون از شادی داشتن اونها پر بشه و عشق ایجاد بشه!
" هر روز صدها بار به خودم خاطر نشان می کنم که زندگی درونی و بیرونی ام به زحمات دیگران،چه مرده و چه زنده، وابسته بوده است.و من خودم هم باید تلاش کنم تا به همان اندازه ای که عشق دریافت کرده ام و هنوز هم دریافت می کنم، عشق نثار کنم!"
له ناو گورا له ژیر خاکا له ریزی ده ست له ده ستانم به په یمانی که من دا بووم به کورد و به خاکی کوردستان به نه عره ی راپه رین شه رته که بانگ کا من له هه ستانم.
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که تابلو را نوشته بگوید ، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمی توانم آن را ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر دهید، خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است
ابن حقیر غم زده اگر یار تو نیست
یا که چشمش لایق دیدار تو نیست
گر نمی داند خوب رسم منتظری را
یا که داخل در جمع انصار تو نیست
گر غرق دریای گناه است وسیاهی
گوش او اگر هیچ بدهکار تو نیست
در عوض این را بدان ای گل فاطمه
امیدش جز به لطف سرشار تو نیست
دل گرچه سیاه است وگناه آلوده
اما تا به ابد دست بردار تو نیست
يادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
در بحث نجوم اگرچه دقت شده است اذهان همه دچار غفلت شده است
وقتی که هنوز غایب است آن آقا یعنی چه هلال ماه رویت شده است ... عید تون مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاست در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی....
یش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از این ها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین از آسمان از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی عذابش آتش است
تا ببندی چشم … کورت می کند
تا شوی نزدیک … دورت می کند !!
کج گشودی دست … سنگت می کند !!
کج نهادی پای … لنگت می کند !!
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند !!
با همین قصه دلم مشغول بود
خواب هایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا …
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا !!
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ مثل خنده ای بی حوصله
سخت مثل حل صدها مسأله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب …
دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر این جا کجاست؟؟
گفت این جا خانه ی خوب خداست !!
با وضویی دست و رویی تازه کردگفت این جا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند !
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟!
گفت آری خانه ی او بی ریاست …
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش … روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است !!
دوستی را دوست معنا می دهد
قهر هم با دوست معنا می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست …
قهری او هم نشان دوستی است
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد …
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی نقش روی آب بود …
می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد !!
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت …
با دو قطره صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند !!
می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد !!
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت …
مثل این شعر روان و آشنا
پیش از این ها فکر می کردم خدا…
رمضان میرود و یار نیامد چه کنم...
اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي
حوالي نگاهمان دوباره صف کشيده است
امان از اشتباه هاي نا تماممان , همان
ميان قرن حادثه کجاست اتفاق عشق
کسي نيامد از تبار انتظارمان ببين
و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي
صداي تيک تاک غم , شماره هاي صنعتي !
تفاخر هميشگي به هيچ هاي قيمتي !
نمانده در تسلط همان هبوط لعنتي ؟!
که مانده ايم سخت در هجوم بي لياقتي !
نیاز نیست انسان بزرگی باشیم ...
" انسان بودن " خود ، نهایت بزرگی است
می توان ساده بود ولی انسان بود
به همین سادگی ...
حتی اگر لحظه ای به زیر پایش نگاه نکند......
[="royalblue"]نويل گدارد *ميگه : حتي يك لحظه را هم با احساس تاسف هدر نده! چون فكر كردن در مورد اشتباهات گذشته همراه با احساساتي پر شور، باعث مي شود تحت تاثير آن قرار بگيري!"[/]
[="deepskyblue"]بودا جمله ي بسيار زيبايي داره.اون مي گه :
" چسبيدن به خشم مثل چسبيدن به ذغال داغ است با اين قصد كه آن را به سوي كسي ديگر پرتاب كني.اما اين تو هستي كه مي سوزي! "[/]
[="darkorchid"]"نوبل گدارد " مي گه : هيچ چيز از جهان بيرون ناشي نمي شود.همه چيز از درون ناشي مي شود.[/]
[="seagreen"]خدايا! كمكمان كن تا با تغيير احساساتمان بهترين آينده اي را كه برايمان مي خواهي به خودمان جذب كنيم! آمين![/]
[="indigo"]*سنت آگوستين ميگه: ايمان يعني باور هر آنچه نمي تواني آن را ببيني و پاداش اين ايمان، ديدن آن است.[/]
[="darkslateblue"]*جرج برناردشاو مي گه: تجسم سرآغاز خلق است خواستهات را مجسم كن براي تجسم خود، قصد و اراده داشته باش، و سرانجام آنچه را قصد كردهاي، خلق خواهي كرد.[/]
هر آنچه اهدا ميكني تغيير بده. هر آنچه دريافت ميكني تغيير خواهد كرد. چون اين است قانون جذب! عشق بده تا عشق دريافت كني! حال و هواي خوب براي خودت ايجاد كن تا شرايط و آدمهايي را به خودت جذب كني كه حال و هوايت را خوبتر مي كنند!
خدايا! كمكمان كن تا جوانه هاي عشق در وجودمان از نو برويند! آمين!
لائوتسه "بنيانگذار مكتب تائو " مي گه : " حتي در برابر رفتار و طرز برخوردي جاهلانه هم واكنشي عاقلانه نشان بده. "
[="royalblue"]درمورد عشق طوري فكر كن كه انگار آب توي ليوانه. تو نميتوني وقتي آب ليوان كمه، با جنگ و جدل و دشنام دادن به خالي بودن ليوان زيادش كني! تنها راهش اينه كه ليوان رو از آب پر كني. وقتي تو حال و هواي بد داري ليوان جسم تو از عشق خاليه. وقتي ليوان وجودت رو از عشق پر كني، احساسات بدت از بين ميره.
[/]
[="deepskyblue"] راندابرن مثال قشنگي ميزنه و ميگه احساسات بد رو مثل اسبهاي وحشي مجسم كن. اصطبلي پر از اسبهايي با حال و هواي بد وجود داره. اگه من الان احساس سرخوردگي دارم روي اسب سرخوردگي سوار شدم. به خودم مي گم:اگر ميتونم سوار اين اسب وحشي بشم ميتونم ازش پياده هم بشم. اسب عصباني، دلخور، ملامتگر، عبوس، بدخلق ، اخمو و تند خو و... اسبهاي اين اصطبل حال و هواي بد هستند.[/]
ويليام شكسپير ميگه: "ترديد و دودلي ما خائن و دغلباز است و غالبا" باعث مي شود، موهبتي را كه ممكن است به دست بياوريم، از دست بدهيم! "
پس مواظب ترديدهاتون كه باعث ميشه فكر كنين خواسته تون اينقدر بزرگه كه نعوذ بالله خداوند با اون عظمتش از پسش بر نمي آد، باشيد! خواسته ي شما در برابر خواست خداوند حتي اون نقطه هم نيست!
پس خواسته تون رو بطلبيد.قوانين سيستم آرزوها رو براي اون انجام بدين و طوري شاد زندگي كنين انگار پيشاپيش اون رو دريافت كرديد.(اگر صلاح و خير شما در اون باشه حتما" با اين روش اون رو دريافت مي كنيد در غير اين صورت از خداوند بخواهيد كه چيزي برتر از اون در جهت خير شما و ديگران، به شما اهدا كنه و به بهتريني كه اون براي شما انتخاب مي كنه اعتماد كنيد.)
[="seagreen"]خداوندا! نيروي عشق را بر قصه ي زندگي ما حاكم كن! آمين![/]
[="magenta"]در زيارتگاه توشوگو در ژاپن قرن هفدهم، مجسمه سه تا ميمون هست كه يكي چشماش را گرفته، يكي گوشهاش رو گرفته، يكي دهنش رو . اين يعني: هيچ مورد منفي را نبين،نشنو، حرفش رو هم نزن![/]
[="green"]خدايا! با نيروي عشق خودت كمكمان كن تا كنترل ذهنمان را در دست بگيريم! آمين![/]
حضرت محمد (ص ) فرموده اند : " شکرگزاری برای نعمتهایی که دریافت کرده ای، بهترین بیمه است و وفور نعمت را به همراه دارد."
شکرگزار بودن به این معنی نیست که خدا رو شکر بگیم بعد در طول روز مثل یک افسرده زندگی کنیم!
وقتی شکرگزاری می کنیم در هر فرد، در هر موقعیت، در هر شرایط باید چیزهای خوبی رو که برای ما وجود داره ببینیم و خدا رو برای اون شکر کنیم و چنان این کار رو انجام بدیم که درون و قلبمون از شادی داشتن اونها پر بشه و عشق ایجاد بشه!
هر چه بیشتر خدا رو شکر کنی،بیشتر اون رو احساس می کنی
1 _ بابت هر آنچه در زندگیت دریافت کرده ای، خدا را شکر کن.( گذشته )
2 _ بابت هر آنچه در زندگیت دریافت می کنی، خدا رو شکر کن! ( حال)
3 _ بابت هر آنچه در زندگی می خواهی، طوری که انگار همه ی آنها را دریافت کرده ای، خدا را شکر کن! (آینده)
[="magenta"]"میستر اکهارت " نویسنده و عالم ، گفته : " اگر تنها دعای تو در کل زندگیت، شکر خدا باشد، همین کافیست! "[/]
آلبرت اینشتین گفته است :
" هر روز صدها بار به خودم خاطر نشان می کنم که زندگی درونی و بیرونی ام به زحمات دیگران،چه مرده و چه زنده، وابسته بوده است.و من خودم هم باید تلاش کنم تا به همان اندازه ای که عشق دریافت کرده ام و هنوز هم دریافت می کنم، عشق نثار کنم!"
خدایا! مهربانی و برکاتت را روزیمان قرار بده! آمین!
کسی که ندای درونی خود را می شنود نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد.
انسان خردمند نه با گفتار که با کردار به دیگران می آموزد.
نه قبل و نه بعد فقط اکنون در دستان توست
موفقیت یعنی رسیدن به یک هدف معین در چهار چوب جوانمردی و اخلاق.
آنچه مردم رادانشمند مي كند،مطالبي نيست كه مي خوانندبلكه چيزهايي است كه ياد مي گيرند.
انسان بزرگ نيست جز به وسيله ي فكرش, شريف نيست جز به واسطه ي احساساتش و قابل احترام نيست جز به سبب اعمال نيكش
بهترین پیروزی ،پیروزی بر نفس است.ما با عوض کردن خود می توانیم تمام زندگی و گرایشهای اطرافیان خود را به سادگی عوض کنیم.
اگه ممکنه زیر نویس فارسی:Gol:
[="darkolivegreen"]
پس در این سیاره ی رنج
صبورترین انسان ها باش .[/][/]
که هیچ نیروی دیگری در سراسر جهان با آن یارای رودررویی ندارد.
سید شهیدان اهل قلم
شهید سید مرتضی آوینی
این دل به سوی کربلا هر لحظه پرپر میزند....
:hamdel:
صدها نفر به درگاه خدا برای بارش باران دعا کردند غافل از اینکه خدا با کودکی است که چکمه هایش سوراخ است
کوچکترین محبتها حتی از ضعیف ترین حافظه ها هم پاک نمی شود
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که تابلو را نوشته بگوید ، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمی توانم آن را ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر دهید، خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است
ابن حقیر غم زده اگر یار تو نیست
یا که چشمش لایق دیدار تو نیست
گر نمی داند خوب رسم منتظری را
یا که داخل در جمع انصار تو نیست
گر غرق دریای گناه است وسیاهی
گوش او اگر هیچ بدهکار تو نیست
در عوض این را بدان ای گل فاطمه
امیدش جز به لطف سرشار تو نیست
دل گرچه سیاه است وگناه آلوده
اما تا به ابد دست بردار تو نیست
معلم برای سفید بودن نقاشی ، کودک را تنبیه کرد و"همه " به او خندیدند ...
اما او خدایی را کشیده بود که "همه " می گفتند دیدنی نیست ...
يادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
عاشقان عيدتان مبارك باد ...
در بحث نجوم اگرچه دقت شده است
اذهان همه دچار غفلت شده است
وقتی که هنوز غایب است آن آقا
یعنی چه هلال ماه رویت شده است ...
عید تون مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کجاست ماه رحمت
کجاست ماه باران
این دقایق چه پر تکا پو بود همه جا ( نزدیک اذان مغرب ...)
اما الان نه.........
چقدر زیبا بود
یادش به خیر....
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاست در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی....
عید... این سی روز مهمانی خدا بود که گذشت ؛
حالا تو هی خودت را تسلی بده
که عید فطر ...
ولی هم من و هم تو میدانیم که : عید رفط
بگذار همیشه دریای بیکران میهمان قلبت باشد؛
هیچ کس از بوته ای در گلدانی کوچک، انتظار درخت شدن ندارد ...
یش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از این ها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین از آسمان از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی عذابش آتش است
تا ببندی چشم … کورت می کند
تا شوی نزدیک … دورت می کند !!
کج گشودی دست … سنگت می کند !!
کج نهادی پای … لنگت می کند !!
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند !!
با همین قصه دلم مشغول بود
خواب هایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا …
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا !!
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ مثل خنده ای بی حوصله
سخت مثل حل صدها مسأله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب …
دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر این جا کجاست؟؟
گفت این جا خانه ی خوب خداست !!
با وضویی دست و رویی تازه کردگفت این جا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند !
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟!
گفت آری خانه ی او بی ریاست …
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش … روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است !!
دوستی را دوست معنا می دهد
قهر هم با دوست معنا می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست …
قهری او هم نشان دوستی است
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد …
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی نقش روی آب بود …
می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد !!
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت …
با دو قطره صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند !!
می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد !!
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت …
مثل این شعر روان و آشنا
پیش از این ها فکر می کردم خدا…
امین قیصر پور …