اسلام در ايران
تبهای اولیه
دين اسلام در سال 7/628 توسّط شخص پيامبر اكرم(ص)، و از طريق نامهاي خطاب به خسرو پرويز ، پادشاه وقت ايران - كه طّي آن خود وي و اتباعش به پذيرفتن دين اسلام، يگانگي خداوند و رسالت محمّد(ص) و نيز عمل به معروف و پرهيز از منكر دعوت شده بودند - به ايران عرضه گرديد. در آن ايّام اگر شخص گمنامي هر يك از شاهان، و به طريق اولي فرمانرواي مقتدر ايران، را مستقيماً مورد خطاب قرار ميداد همواره اقدامش بر گستاخي و جسارت او حمل ميشد و ايشان را به خشم ميآورد. لذا، خسروپرويز نيز نامهي پيامبر اكرم(ص) را پاره كرد و رسولان ايشان را با توهين و تحقير از دربارش راند. پيامبر اكرم(ص) كه از شنيدن اين خبر مكدّر و رنجيده خاطر شده بود، بنابر الهامات پيامبرانه اعلام كرد كه امپراتوري خسروپرويز قريباً سقوط خواهد كرد. در زمان خلافت خليفهي اول، نيروهاي مسلمان، به رهبري سعدبن ابي وقّاص در جواب توهين و تحقيري كه نسبت به نامهي پيامبر اكرم(ص) و رسولان ايشان روا شده بود، به ايران تاختند و در نبرد قادسيه شكست سختي بر سپاهيان ايراني وارد كردند. اين نبرد مقدمهي شكستهاي پي در پي ديگري بود كه به دست اعراب بر ايرانيان وارد شد، و در مدّتي كوتاهتر از ده سال بعد از اعزام رسولان پيامبر اكرم(ص) به دربار خسروپرويز، طومار امپراتوري شاهنشاهان ايراني را در هم پيچيد. يزدگرد ، كه ] هنگام نشستن بر تخت شاهي [ جواني هجده ساله بود، آخرين شاه ايرانياي بود كه نوميدانه و به عبث كوشيد تا در مقابل مسلمانان بايستد. اما سربازان مزدور ترك و چيني او در همان نخستين يورش مسلمين از معركه گريختند، و خود وي نيز آخرالامر از صحنهي نبرد گريخت و بعد از پناهنده شدن به كلبهي مردي روستايي توسط همو، به طمع ربودن زر و زيورهايي كه با خود داشت، به قتل رسيد.
در قرن اوّل / هفتم امپراتوري ايران نيز، همچون امپراتوري بيزانس، زير فشار شكنندهي استبداد، خود رو به تلاشي واز هم پاشيدگي داشت. نفاقهاي مذهبي به تعقيب و آزار مردم راه گشوده بود. زردشتي دين حكومتي بود و متولّيان و موبدان آن كه به اقتدار روحاني ناشي از مقام ديني شان قانع نبودند، مقامات و مناصب پراختيار و پرمسئوليتي را نيز در ادارهي امور كشور در قبضهي خود گرفته بودند. موج گستردهاي از تخفيف و تشنيع نسبت به پيروان اديان كهنتر در ايران، از جمله يهوديان، مسيحيان، بوداييان، صابئيان، غنوصيان، و مانويان، و به دنبال آن تعقيب و آزار آنان آغاز گرديده بود. همهي پيروان اين اديان و آيينهاي قديميتر آروزمند آن بودند كه بتوانند آزادانه و با نشاط در فضايي از رواداري و همدلي تنفّس كنند، و چنين فضايي را سرانجام در تعاليم اسلام يافتند. در حالي كه اسلام مقرّر ميداشت كه با مسيحيان و يهود به عنوان «اهل كتاب» با رفق و مدارا رفتار شود، تعاليم صريح پيامبر اكرم(ص) زردشتيان را نيز بر «اهل كتاب» افزود، و لذا آنان نيز از همان حقوق و امتيازاتي كه خود مسلمانان داشتند، برخوردار شدند. همهي آنچه بر ذمّهي غير مسلمانان ] از اهل كتاب و مجوس [ بود آن بود كه ماليّات سرانهاي را كه ] تحت عنوان جزيه [ بابت برخورداري از امنيّت در سايهي حكومت مسلمانان مقرّر ميشد، بپردازند. در عوض، ايشان نه تنها از پرداخت زكوة، يعني ماليّات مرسومي كه هر مسلماني ميبايست بپردازد، بلكه از خدمت در زمرهي نيروهاي نظامي و دفاعي كشور نيز معاف بودند. آن عدّه از غيرمسلمانان ] اهل كتاب [ كه خدمت در زمرهي نيروهاي نظامي كشور را ميپذيرفتند، از پرداخت ماليّآت سرانه (= جزيه) معاف ميشدند.
فتح ايران، گشايشي در زندگي مسيحيان ايجاد كرد. پيش از آن، شاهان ساساني آتش نزاعهاي سختي را ميان يعقوبيان و نسطوريان ميتافتند؛ و علاوه بر آن، در مقابل هر حمله و تجاوزي كه از خارج توسّط مسيحيان به قلمرو ايشان ميشد نيز پيروان فِرَق مختلف مسيحيان را در داخل كشور مورد تعقيب و آزار قرار ميدادند. خسرو دوم ساساني به سبب شكستي كه از هراكليوس (= هرقل)، فرمانرواي مسيحي ] بيزانس يا روم شرقي [ يافته بود، فرمان داد تا عرصه را بر همهي مسيحيان ايران تنگ كنند. عامّهي زردشتيان نيز از اين آيين جديد ] يعني اسلام [ با رويي گشاده استقبال كردند. موبدان زردشتي طبقات كارگر- يعني افزارمندان، ابزارسازان، كارگران ساده، و كشاورزان - را كه ] به زعم آنان [ آتش و آب و خاك را در جريان كارشان ميآلودند، خوار و حقير ميشمردند. طبقات كارگر در جامعهي زردشتي ] ايران [ همان سرنوشت رقّت انگيزي را داشتند كه سودرهها در جامعهي كاست زدهي هندو. اينان نيز در آيين جديدي كه فاتحان به ارمغان آورده بودند، درمان بسياري از دردهاي اجتماعي را كه آن چنان بيامان بر پيكر ايشان تازيانه ميكشيد، يافتند. اسلام هيچگونه تمايز و تبعيضي را در ميان افراد بر پايهي طبقه و حرفه نميپذيرد؛ هيچ طبقهاي از افراد را، جز به لحاظ فضايلشان، از طبقهي ديگر برتر نميداند؛ و مبلّغ و منادي نظريّهي اخوّت انساني است كه گسترهي آن از محدودهي مرزهاي جغرافيايي و سياسي فراتر ميرود.
با زوال سلسلهي ساساني، آيين زردشتي حامي نيرومند خود را از دست داد. در اوضاع اساساً ديگرگون شدهاي كه پيش آمده بود، حفظ بقاي اين آيين در مقابل نيروهاي مخالفي كه تفوّقجويانه با يكديگر رقابت كردند، بينهايت دشوار بود. علاوه بر اين، آشفتگي اجتماعي كه عمدتاً موبدان زردشتي باعث آن بودند، نيز مزيد بر ورشكستگي معنوي اين آيين گشته بود. اين چنين بود كه زردشتيان نيز از اين دين جديد، كه تسامح و پويايي داشت و از تنگنظري فارع بود، استقبال كردند. البتّه شباهتهاي زيادي كه ميان آيين خود ايشان و اين دين جديد وجود داشت نيز عامل ديگري بود كه آنان را به استقبال از اين دين جديد تشويق ميكرد. آنان اللّه و ابليس اين دين جديد را مقابل و مشابه اهورَمزدا و اهريمن خود مييافتند؛ و ميديدند كه آنچه در اين دين جديد راجع به فرشتگان و شياطين، و خلق و بعث انسان، و بهشت و دوزخ، و بسياري مسائل ديگر گفته ميشود، با آنچه ايشان بنابر آيين خود بدان معتقد بودهاند بسيار شباهت دارد. و علاوه بر همهي اينها، ميديدند كه اصول اخلاقي اسلام نيز چندان تفاوتي با اصول اخلاقي خود ايشان ندارد: در سايهي حكومت مسلمانان با زردشتيان با رفق و مداراي قابل ملاحظهاي رفتار ميشد؛ آداب و اعمال ديني ايشان نيز مورد احترام و آتشكدههاي ايشان از تعرّض مصون بود.
بر همهي عوامل مذكور در بالا كه موجب توسعهي اسلام در ايران شد، بايد ازدواج شهر بانو، دختر يزدگرد ] سوم [ - آخرين شاه ساساني - با حسينبن علي(ع) را نيز افزود. در نتيجهي اين پيوند، ايرانيان ميتوانستند در ذّريه و اعقاب حسينبن علي(ع) و شهربانو به ديدهي وارثان شاهان قديمي خود بنگرند. ضمناً بخشي از علّت ظهور تشيّع، به عنوان يك فرقهي مذهبي علي حده، در ايران و هواخواهي و وفاداري ايرانيان نسبت به آل علي(ع) نيز همين امر بوده است. با برقراري چنين علقه و پيوندي، اسلام سرشت بيگانهي خود را براي ايرانيان از دست داد و با احساسات وطنخواهانهي عامّهي ايشان، بدانگونه كه خود احساس ميكردند، در هم آميخت، و مآلاً ايشان توانستند از رهگذر همين ازدواج، كه ثمرات ديگري نيز برايشان داشت، ارزشها و سنّتهاي بومي خود را نيز ديگر باره به نحوي ابراز نمايند.
ايران قرنها پيش از ظهور اسلام از فرهنگي ممتاز و تمدّني بسيار پيشرفته برخوردار بود. در اعصار كهنتر، اين سرزمين مهد انديشهها و عقايدي بود كه آبشخور اديان و فلسفههاي ايراني و غيرايراني را تشكيل ميداد. سرزمين ايران، علاوه بر اين، مركز سازمان و تشكيلات سياسي نيرومندي نيز بود، و نظريّاتي كه در زمينهي كشورداري و حكومت در اينجا شكل گرفته و قوام يافته بود، بعدها مورد تأسّي تركها قرار گرفت. جنبهي فكري فرهنگ ايران قبل از اسلام در فلسفههاي زردشت، ماني و مزدك - كه عليرغم داشتن صبغههايي از توحيد، كمابيش ثنوي بودند - مشخص ميشد. در انديشهي ] ايراني [ پيش از ساسانيان، و خصوصاً در انديشههاي زردشت، گرايشي به توحيد مشهود بود، اما تنها بعد از فتح اين سرزمين توسّط مسلمانان بود كه اين گرايش، تقريباً به صورت يك حقيقت غير قابل ترديد، به عامل مسلّطي در انديشهي ايرانيان بدل گرديد. و ثنويّت خير و شرّ جاي خود را به ثنويّت خداوند و مادّه داد.
خلافت عبّاسيان مساعدترين شرايط را براي پيشرفت فلسفه در ايران فراهم كرد، و ايرانيان، به بركت تأثيري كه از اسلام يافته بودند، به پيشگامان انديشهي عصر خود بدل گرديدند. از جمله بزرگترين انديشمندان ايراني (بعد از اسلام) ميتوان از ابنمسكويه ، ابنسينا ، غزالي ، فخرالدّين رازي ، نصيرالدّين طوسي و ملاّصدرا ياد كرد. علاوه بر اينان، در اين ميانه بايد از اخوانالصّفا كه، گرچه آرايشان اصيل و ابتكاري نبوده اما، از متقدّمان دائرةالمعارف نويسان اسلامي بودهاند، نيز نام برد. علماي برجستهاي همچون زيدبن رفاعه، ابوسليمان بُستي، علي زنجاني، ابواحمد مهرجاني، و عوفي از زمرهي ايشان بودهاند. بر تارك تصوّف ايراني نيز نام مشاهير و مشايخ بلندآوازهاي همچون ابوسعيد ابيالخير ، عطّار ، جلالالدّين رومي ، سعدي ، حافظ ، عبدالقادر جيلي و جامي ميدرخشد.
دين اسلام از طريق ايران به چين، تركيه، افغانستان، هندوستان، و اندونزي راه يافت. (1)
پانوشتها
1- م.م.شريف، تاريخ فلسفه اسلامي ، جلد 2، تارخ تأثير تفكر اسلامي در شرق - تهران، نشر دانشگاهي، 1365، صص 551-548
ادامه دارد...........
پوسيدگي و جمودفكري در سلسله ساساني
1-3- به دليل اوجگيري بحران فكري در قبال مسائل عقيدتي و ديني از يك سو و برخورد سخت گيرانه و قتل و نهب اصلاحطلبان ديني زرتشتي از سوي موبدان از يك طرف و رشد تضادهاي درون دربار ساساني و هزينههاي سنگين و كمرشكن سربازگيري براي حمله به روم از طرف ديگر، جامعه را با بحران عميقي مواجه ساخت. به لحاظ تاريخي، ظهور اسلام، با تازگي و طراوت يك دين اصيل و عميقاً انساني و ضد قوميت و برتري نژادي از يكسو و كهنگي و پوسيدگي يك امپراطور فرتوت، از سوي ديگر، شرايط پيروزي عظيم تاريخي را براي سربازان اسلام، آماده ساخت.
درست است كه عربها در مواجهه با ايرانيان، از سطح نازلي (به لحاظ تمدني) برخوردار بودند و همين امر باعث شد كه ستمهاي زيادي هم نسبت به ايرانيان (يا به قول خودشان مواليان) روا دارند، مع الوصف در متن و بطن پيام حضرت محمّد (ص)، آنچنان حقيقتي نهفته بود كه ايرانيان حساب اسلام و پيامبر و امامان را كاملاً از تازيان جدا نمودند. ايرانيان، با روحيهاي تازه و ايمانْي راستين و برآمده از دين جديد، حركت نويني را آغازيدند. ايرانيان در خيزش علمي جهان اسلام، كاري تاريخي كردند.
خدمات ايرانيان در شكوفايي تمدن اسلامي
1-4- قبل از آنكه به بحث فلسفه اسلامي بپردازيم، لازم است جايگاه ايرانيان را در رستاخيز علمي جهان اسلام، روشن سازيم. استاد علّامه جلال الدّين همايي مينويسد:
«جملهاي را كه بين مورخان اسلامي در حكم قضاياي مسلّمه است باز تكرار ميكنم كه « حَمَلَةُ العِلم في الاسلام اكثرهم العجم » بيشتر علما و حاملّان علوم در اسلام از قوم عجم بودهاند نه از خود عرب. نژاد عرب از پرتو ظهور اسلام از مراحل پست و حالت زبوني جاهلي به عاليترين درجات جاه و منصب و دولت و قدرت رسيدند و در اثر فداكاري و جانبازي ايرانيان كمكم حكومتي را تشكيل دادند كه تمام دنياي آباد آن زمان را زير نفوذ و سيطرهي فرمانروايي خود داشت».
نقش ايرانيان در جهانيشدن اسلام (روايت استاد جلال همايي)
1-5- هر كس بخواهد واقعاً از اوضاع مملكتي از ممالك مشرق زمين عميقاً اطلاع حاصل كند، بايد بكوشد تصوري از وضع ديني مملكت مورد نظرش به دست آورد. در مورد ايران اين نكته به خصوص در دورههاي واقع بين قرون هفتم تا يازدهم ميلادي (قرن اول تا پنجم هجري) صادق است. چه اينكه اين قرون ادواري را تشكيل ميدهند كه در طي آن، اين كشور دين ويژهي باستاني هزارسالهي خود، يعني دين زرتشت را رها نموده و به دين اسلام كه در حال رشد بود گرويده است. از اين رو است كه قوم ايراني توانسته به طور كم نظيري در اين معنا مؤثر واقع گردد كه اسلام از چارچوبهي يك مذهب ملّي عربي تجاوز نموده، صبغهي يك دين جهاني بيابد.
با اين وصف، دين و مذهب در اينجا به كلي مسير ديگري را پيموده، تا در بسياري از ممالك ديگر آسياي نزديك. به اين معني كه تقريباً تمام ايرانيان بدون اعمال زور و فشار خارجي معتنابهي از طرف فاتحان، در مدت قرون اندكي به اسلام گرويدهاند: در بين النهرين، سوريه، فلسطين، مصر و اسپانيا تا قرنهاي متمادي دستههاي بزرگ مذهبي مسيحي، هستي خود را حفظ كردند، و سرانجام يا به طور كلي بر مسلمين غلبه نمودند - چنانچه در اسپانيا با تسلط مجدد دولت مسيحيِ شمال آن صورت گرفت - و يا آنكه به صورت دستههاي كوچكتري پايداري نموده باقي ماندند (مثل مصر، سوريه و فلسطين). اما ايران سراسر كشوري اسلامي شد و در عين حال باز هستي اصلي خود را از دست نداد، بلكه بر آن شد كه اسلام را به صورت يك مذهب مخصوص و مناسبي با موجوديت خود درآورد. در بين خارجيان و شيعيان اين مملكت و بعداً نيز در عرفان، تصرفات روح ايراني، وجود خود را مستقلاً با موفقيت ظاهر نمود؛ اگر چه زادگاه اصلي اين جنبشهاي مذهبي اساساً يك زادگاه ايراني نبوده است. از اين بيشتر و مهمتر آن است كه در بين النهرين، سوريه، فلسطين و مصر و از آن گذشته شمال آفريقا، حتي زبان اصلي خود را با آنكه بعضي از آنها مثل زبان آرامي و زبان قبطي تاريخ فرهنگي چند هزار سالهاي در پشت سر داشت - از دست دادند، و حتي مسيحيان اين نقاط پس از چند قرن به زبان مسلمانان فاتح تكلم ميكردند؛ ولي در ايران وضع كاملاً طور ديگر بود: ايران توانست با وجود اينكه مملكتي اسلامي شد، زبان خود را حفظ نمايد و آن را حتي در قروني كه عربها بر اين مملكت سيادت ميكردند نجات دهد، تا اينكه موفق شد سرانجام با فردوسي به طور درخشاني دورهي فارسي نوينِ كتابي را آغاز نموده جهان را سپاسگزار و مديون پارهاي از آثار جاويد هنري خود بنمايد.
آيا اسلامي شدن ايرانيان به دليل عرب بودن مهاجران و سربازان بود؟
1-6- اين امر را نميتوان تقريباً فقط ناشي از ناچيزي انبوه مهاجران عرب در ايران دانست، زيرا در نقاط پرجمعيت ديگري نيز مثل سرزمينهاي واقع در اطراف رودخانههاي دجله و فرات و نيل نيز عربها فقط اقليت را تشكيل ميدادند.
همچنين قرابت و خويشاوندي اصطلاحات و عبارات متداول در آن زمانها نميتواند دليل كافي براي بيان و علت اين امر باشد، زيرا مثلاً زبان قبطيها در آن موقع ديگر هيچ خويشاوندي مخصوصي با زبان عربي نداشته است. بنابراين بهتر آن است كه ابتدا به امر اسلامي شدن ايران با تمام جزئياتش بپردازيم، تا اينكه از اينجا به حل مشكل نامبرده نزديك گرديم. از اين رو بايد در ابتداي اين فصل به بحث و تعمق دربارهي گسترش پايه گذاري، بنا، رسوخ و پايداري اسلام در ايران توجه شود، و در فصول آينده بايد كوشيد وضع ساير مذاهب را در اين مملكت نشان داد، قبل از هر چيز بايد وسعت و عكس العمل دين زرتشت در اوايل قرون وسطاي ايران به خصوص تحت دقت قرار گيرد.
عربهاي مسلمان در مورد هم ميهنان مسيحي خويش كه در اطراف صحراهاي سوريه زندگي ميكردند، اغلب به سرعت و سادگي به نتيجهي مطلوب خويش ميرسيدند (اگر چه به هيچ وجه تمام قبايل مسيحي بلادرنگ به اسلام گردن ننهادند)، از اين رو جاي تعجب نيست كه دستههاي سربازان عربي كه در خدمت لشكر ايران بودند نيز مكرّراً و به سرعت به دين جديد ميگرويدند. حتي ما ميدانيم كه مسلمانان، اين سربازان عرب را آگاهانه - و غالباً با موفقيت - به عنوان هم وطن ميخواندند و از آنان ميخواستند كه به اسلام بگروند، تا بدين وسيله به اين نتيجه برسند كه در مواقع حسّاس، اساس لشكر ايران ضعيف گردد. در مورد ايرانيان در آن زمان وضع طور ديگر بود. به اين معني كه اگر ايشان به عقيدهي خود پايداري نمينمودند، هستي دولت و ملتشان دستخوش مخاطره قرار ميگرفت.
ولي در عين حال، جنگهاي متمادي سنوات گذشته با سقوط اخلاقي داخلي ناشي از آنها، كار را به جايي رسانيده بود كه حتي پارهاي از ايرانيان در همان آغاز به اسلام گرويدند، و دليل اين كار را كمتر ميتوان متلاشي شدن بناي اجتماعي دولت دانست؛ (زيرا براي قبول چنين نظري در آن زمان دليلي در دست نداريم). اين افرادي كه قبول اسلام مينمودند، به طوري كه ميدانيم، از افسران بودهاند و سپس كم و بيش عدهاي از سربازان آنها به آنها ملحق ميگشتهاند. هدف آنان برابري اجتماعي و نظامي و اقتصادي با عربها بوده است؛ ولي همين كه عربها بر خلاف وعدهاي كه به آنان مبني بر تساوي اجتماعي، داده بودند، طبق انتظارشان رفتار نكردند تنها تأمين شخص خليفه عمر به اينكه آنان نيز در قسمت اعظم غنايم شريك خواهند بود، ميتوانست بيميلي و خودسري آنان را تخفيف بدهد. دليلي را كه ايشان براي تسليم خود به اسلام اظهار ميداشتند عبارت بود از احترام و اهميت به موفقيتهاي نظامي عربها. حتي هنگامي كه گروهي از جنگجويان ايراني به طور دسته جمعي، سر به اسلام فرود آورد، رهبر آنان اين دليل را با صراحت و تأكيد ذكر مينمود. اين دليل را در صورتي به يقين ميتوان صحيح دانست كه آن را چنين تعبير نماييم كه اين گروهها ميكوشيدهاند تا حتي پس از در هم شكستن دولت ساسانيان نيز موقعيت خود را در بين كليهي قوم خود حفظ كنند. به همين دليل نيز به محض اينكه هم وطنان ايراني ايشان، يعني دهقانان كه عناصر اصلي دولت ايران را تشكيل ميدادند، مشاهده نمودند كه خواستههاي هم قطاران آنان از اين راه صورت تحقق ميپذيرد، ايشان نيز (كه به وسيله دين مانوي و مسيحيت با مذاهب يكتاپرستي آشنا شده بودند)، به طور اكثر، به اسلام سر سپردند، و عربها نيز از اين امر دست نكشيدند كه پيوسته خواستهي خود را مبني بر قبول اسلام به دستههاي با نفوذ اين كشور عرضه كنند. ما مكرّر ميشنويم كه وقايعي از اين قبيل درطي سالهاي متمادي بلكه در طي قروني اتفاق افتاده است: مثلاً در حدود سالهاي 653، 700، 730، 830. و سال 893 و حدود سال 895 ميلادي، و مثلاً نيز در مورد جدِّ جغرافي دان معروف، ابن خُرداد به و همچنين نويسندهي مشهور عبداللّهبن مقفّع (روزبه؛ قرن هشتم) شاعري از ديلم (1003/1004). در موارد خاصي نيز حتي اين تهييج و تشويق از طرف شخص خليفه صورت ميگرفته است: مثلاً در حدود سالهاي 720، 785، و سال 805 در مورد يكي از شاهزادگان محلي مازندران و حدود 830 ميلادي در مورد مازيار (ماه يزديار) حكمران مازندراني و سرانجام نيز يك مرتبه در سال 841/842 (برابر با 227 هجري) و يا (240 هجري برابر با 854/855) در مورد جانشين وي قارن دوم پسر شهريار. حتي براي اين منظور مجالس بحث و «مجادلهي» مذهبي كه از ديرباز در مشرق متداول بوده، برقرار مينمودهاند، چنانچه در سال 817 از طرف خليفه، مأمون در مرو مجلس بحثي بين مسلمانان و مسيحيان و يهوديان و زردشتيان - بدون اينكه زردشتيان (طبعاً!) «محكوم»، مستقيماً به قبول اسلام ناگزير گردند - منعقد گشت.
با تمام اين احوال، نتيجه و موفقيت پيوسته و در همه جا يكسان بود: همه جا مساجد بود كه بر پا ميشد و همه جا رهبران اشراف و اعيان بودند كه به مذهب فاتحان ميگرويدند. در مقابل نيز فاتحان عرب، قدرت و نفوذ آنان را به حال خود باقي ميگذاشتند و حتي از طريق ازدواج خويشاوندي حسبي با آنان برقرار ميكردند (فقط در زمان عُمر دوم يعني هنگامي كه ميخواست قوانين مالياتي تغيير پيدا كند، در بعضي از موارد اقداماتي بر ضد دهقانان به عمل آمده است).
ادامه دارد...........
با اين همه، فشار براي اسلاميزه كردن سرزمينهاي ايراني، زياد بود
1-7- بديهي است كه زور و فشار مستقيم براي اسلام آوردن اقوام مختلف بيش از آن حد به عمل ميآمده كه منابع اسلامي بدان اقرار دارد. چنان كه نقش سكّهي امويان و سكّههاي آغاز زمان عباسيان بر يك تبليغ آگاهانهاي به نفع اسلام دلالت ميكند. (اين نقش عبارت است از آيهي 33 از سورهي توبه يعني «هُو الّذي اَرسلَ رَسوله بالهدي و دين الحقّ لِيظهره علي الّدين كُله وَ لو كره المشركون» قسمت «وَ لو كره المشركون» در بعضي از سكهها حذف شده يعني اصلاً درج نگشته است)، ولي به طور يقين فشار غيرمستقيم براي اسلام آوردن ايرانيان مثلاً پس از سركوب كردن جنبشهاي مذهبي در خراسان در نيمهي دوم قرن هشتم (برابر قرن دوم هجري) بسيار زياد بوده است، و نااميدي از به ثمر رسيدن مبارزات ديگري، رهبران آنها را (كه تا آن زمان زردشتي بودند) به قبول اسلام واميداشت. گذشته از اين، بر فرض كه اخباري كه از طرف ارامنه دربارهي رفتار حكّام و شخصيتهاي با نفوذ ايرن رسيده در جزئياتش مبالغهآميز باشد (اين امري است كه در اينجا جاي توضيح آن نيست)، با اين وصف ميتوان باور كرد كه در واقع اجبار ستمگرانه براي مسلمان نمودن افراد پيوسته وقوع مييافته و از اينجا ميتوان در مورد ايران (يعني در جايي كه منابع محلي در اين مورد سكوت نمودهاند) قياس معتبر و مهمي نمود. چنان كه مأمون خليفه در سال 820 به قصد تبليغ با سپاهي به طرف ماوراء جيحون پيش رفت و سپس ساكنان اين نواحي و همچنين سغديها و فرغانيان به عنوان افراد مسلمان مسلّح گشته و به عنوان پيشروان جهاد بر ضد تركاني كه در قسمت شرقي زيست ميكردند، ميجنگيدند. همچنين اطلاع در دست است كه فرمانرواي طبرستان در حدود سال 830 ميلادي (برابر 215 هجري) جهادي بر ضد ديلميان برپا ساخته و آنها را به قبول اسلام مجبور نمود، تا اينكه بدين وسيله از زير بار وظيفه، يعني حاضر شدن در دربار خلافت شانه خالي كند. منابع اسلامي از همان آغاز با اهميت تمام اين معني را مؤكداً بيان ميكند كه اسلام آوردن اقوام غيرمسلمان به آزادي صورت گرفته است. اين امر دلالت ميكند بر اينكه آنها نميخواهند هيچ اجبار و فشاري را در گسترش و ترويج مكتب قرآن به هيچ وجه صحيح بدانند. بديهي است كه زرتشتيان از همان اوايل به «اهل الكتاب» موسوم گشته و در قرون اول تنها عدهي قليلي بودند كه مهاجرت از وطن خود را بر قبول مذهب فاتحان ترجيح دادند، بلكه به عكس ارتباط و همكاري سياسي با عربها پيوسته به معني قبول اسلام تلقي ميشد؛ و همچنين رو گرداندن از عربها غالباً با كنار - گذاردن قرآن همراه بود.
بدون شك موقعيت دهقانان موجب آن بود كه به نوبهي خود قسمت اعظم پيروان ايشان نيز به دنبال آنان به اسلام ميگرويدند و بدين ترتيب به خصوص در مشرق ايران يعني در خراسان عدهي كثيري از پيروان دين سابق به اسلام گردن نهادند. از قرار معلوم رها نمودن دين زرتشت و قبول اسلام در اكثر موارد يعني در مورد اكثريت اسماً (و بدون تعمق و فقط از اين رو كه دين رسمي شده بود) صورت ميگرفته است؛ يعني اين طور به نظر ميرسد كه گويا دين زرتشت در بين ده نشينان، ريشهي محكمي نداشته اشت (و گر نه شيوع يك ديني بدون بحث عميق مذهبي نميتوانست دليل قبول آن باشد. معناي آن اين است كه واقعيت ديني و محتوي رسالت پيغمبر اسلام (ص) در درجهي دوم (در درجه اول شيوع رسمي، دين اسلام) مورد توجه قرار ميگرفته است. به عبارت ديگر اين واقعيت نشان ميدهد كه براي اين طبقات فقط قبول رسمي اسلام (كه به زودي صورت «تسنن» به خود گرفت) كافي بوده و توضيح و تشريح علمي و كلامي آن اهميت اساسي نداشته است. بدين ترتيب اسلامي شدن ايران در درجه اول بين طبقهي عالي آن صورت گرفت يعني بين كساني كه فرهنگ ايران راكاملاً در دست تصرف داشتند و داستانهاي باستاني پهلواني ايران را با شيوهي جوانمردي و با ديد خود از زندگي محقق ميساختند، و دليلي هم براي اينكه اين عادات و افكار را از دست بدهند نداشتند، زيرا محيط اجتماعي كه در آن زندگي ميكردند بدون تغيير به همان شيوهي سابق باقي مانده بود. در اين نكته قسمت اعظم پاسخ آن سؤالي مندرج است كه دربارهي دليل بقاي فرهنگ ايران و زبان فارسي در دوران اسلامي تا به امروز، مطرح است.
خدمات مواليان عظيمتر از آن است كه تصور ميشود
1-8- عربها اكثر به همان جاه و منصب حكومت و فرمانروايي علاقهمند بودند و به علوم و صنايع توجه و اهتمامي نداشتند. عامل مؤثر و پرچم دار فرهنگ اسلامي و تمدن علمي و صنعتي اسلام، بيشتر همان طبقهاي بودند كه عربها به ايشان «موالي» ميگفتند و ما بين «موالي» اكثريت علما و دانشمندان و مؤلفان را ايرانيان تشكيل ميدادند كه در تمام شئون مدني و علمي و ثقافت اسلامي ركني عمده و اساسي استوار و عاملي سخت و مؤثر و نافذ بودند.
در هر رشتهاي اين از علوم و فنون اسلامي اعم از معقول و منقول ايرانيان از خود تأليفاتي به يادگار گذاردهاند كه نه فقط سرمايه و سرچشمهي دانش زاي علوم و تمدن اسلامي بلكه از ذخاير گنجينهي فرهنگ بشري است.
در پارهاي از علوم و فنون اسلامي، ايرانيان سمت واضع و مخترع را داشتند كه اصلاً آن فنّ را به وجود آوردند، يا اوّلين كس بودند كه آن علم را مدوّن ساختند، يا بزرگترين كتاب مربوط به اين فنّ راتأليف كردند كه سرمشق و سرمايهي مؤلّفات بعد واقع گرديد. از باب مثال سيبويه فارسي (عمروبن عثمان) متوفّي 183 ه.ق بزرگترين كتاب صرف و نحو عربي را به نام «الكتاب» نوشت كه بعد از 12 قرن هنوز معتبرترين كتاب اين فنون شمرده ميشود. و نيز واضع و مؤسّس فنّ «معاني و بيان» يا اوّلين مدوّن آن شيخ عبدالقاهر ابن عبدالرّحمن جرجاني است متوفّي 471 ه.ق صاحب اسرارالبلاغه و دلايل الاعجاز اوّلين كسي كه كتاب لغت عربي نوشت و نيز اوّلين كسي كه فنّ عروض را وضع كرد، خليل بن احمد بصري است متوفّي 174 ه.ق كه به تحقيق جمعي از محققان، نژاد ايراني داشت.
بزرگترين لغت نويسان عربي مانند ابومنصورازهري صاحب تهذيباللغة و صاحب بن عبّاد صاحب كتاب المحيط در لغت و ابن فارس صاحب كتاب المجمل و جوهري صاحب صحاح اللغة و بالاخره فيروزآبادي صاحب قاموس و گروه ديگر از لغت نويسان كه بعداً فهرست اسامي آنها رابه دست خواهيم داد، همه ايراني بودند.
اساس فنّ فقه و حديث و كتب اساسي كه در اين علم عظيم اسلامي تأليف شده است، هم ايرانيان بودند. اما ابوحنيفه نعمان بن ثابت (متوفّي 150 ه.ق) كه بزرگترين فقيه اسلامي محسوب ميشود، از ايرانيان اصيل بود. و هم اوست كه اوّلين مؤلف علم كلام بود.
مؤلّفان صحاح ستّه كه بزركترين كتب حديث و معتبرترين سند مذهبي و فقهي اهل سنت و جماعت است، همه ايراني بودند: بخاري، مسلم نيشابوري، ابن ماجهي قزويني، ابوداود سجستاني، ترمذي، نسائي.
مؤلفان كتب اربعهي شيعه اماميه كه در اين مذهب حكم صحاح سته اهل سنت را دارد، نيز همه ايراني خالص بودند. كليني رازي، شيخ طوسي، ابن بابويه قمي (=شيخ صدوق) در متأخرين محدثان هم فيض كاشاني مؤلف كتاب «وافي» و ملّامحمّدباقر مجلسي اصفهاني مؤلف كتاب «بحارالانوار» است.
علوم عقلي و فلسفه و رياضيات و هيئت و نجوم را هم ايرانيان پايه گذاري كردند و با افكار و اكتشافات تازهي خويش روز به روز بر رونق اين علوم افزودند و در هر رشتهاي از خود تأليفات بينظير به يادگار گذاشتند.
ايرانيان و علوم و فنون اسلامي
1-9- در اينجا به روايت استاد علّامه همايي ميپردازيم به فهرست اسامي علماي ايراني در هر رشته از علوم و فنون اسلامي، منظور ما فقط ذكر نمونه و نمودار و نشان دادن مشتي از خروار است نه احصاء و استقصاء؛ و گرنه بايستي چندين برابر آنچه در اين فهرست ذكر كردهايم، بر آن بيفزاييم؛ براي كسب اطلاعات وسيعتر در اين موضوع ميتوان به كتب تراجم رجال مثل « تاريخ بغداد » و « انساب سمعاني » و « وفيات الاعيان » ابن خلّكان و « فهرست » ابن النديم و « فهرست شيخ طوسي » و « فهرست شيخ منتجب الدّين » و « رجال » بوعلي و مامقاني و « تذكرةالحفاظ » ذهبي و « دُرالكامنه » ابن حجر و « معجم الالقاب » ابن الفوطي و « تاريخ الحكماء » و « طبقات الاطباء » و « يتيمةالدّه ر» ثعالبي و « خريده » عماد كاتب و امثال آن، و همچنين به كتب تاريخ مثل « ابن ايثر » و « يافعي » و « شذرات الذهب » ابن عماد و نظاير آن رجوع نمود.
ايرانيان و علوم قرآني
1-10- قرّاء سبعه يا عَشَره اكثر ايراني و به قول عربها از موالي بودند:
1- عبداللّهبن كثير (متوفّي 120 ه.ق) از ابناي فارس يمن است.
2- عاصم بن ابي النّجود (متوفّي 128 ه.ق) كه قرائت او اكنون مابين عموم مسلمانان جاري و معمول است، هم از موالي بود.
3- يزيد بن قعقاع (متوفّي 132 ه.ق) هم از موالي بود.
4- حمزة بن حبيب (متوفّي 156 ه.ق) هم از موالي بود.
5- نافع بن عبدالرحمن (متوفّي 169 ه.ق) اصلاً اهل اصفهان است.
6- كسائي (علي بن حمزة بن عبداللّهبن بهمن بن فيروز، متوفّي در قريهي «رنبويه» ري به سال 189ه.ق) هم از ايرانيان اصيل است.
7- قُتَيبْه بن مِهران آزاداني از شاگردان و رواة كسائي اهل قريهي آزادان اصفهان است از ديههاي حومهي شهر نزديك «آتشگاه» و پهلوي قريهي «نرسي آباد» كه در ضبط مستوفيان وافواه عامّه به «نصرآباد» تبديل شده و قبر «قتيبه» هم اكنون در همان ديه «آزادان» زيارتگاه مؤمنان است و اين حقير مكرّر آن را زيارت كرده و شرح و خصوصيات آن را در تاريخ اصفهان خود نوشتهام.
ايرانيان و نحو و صرف عربي
1-11- معروف اين است كه واضع نحو عربي حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) بودند كه پايهي اصلي اين فنّ را به ابوالاسود دوئلي تعليم كردند و نخستين كسي كه علم تصريف را جدا از نحو عربي تدوين كرد، ابوعثمان مازني است متوفّي 249 ه. و قبل از وي صرف و نحو با يكديگر آميخته بود.
علماي صرف و نحو عربي و كساني كه در اين باره تأليفات مهم داشتند، اكثر ايراني بودند:
1- سيبويهي فارسي (عمرو بن عثمان متوفّي 183ه.ق) بزرگترين كتاب صرف و نحو عربي را به نام «الكتاب» در دو مجلد پرداخت كه شروح و حواشي بيشمار بر آن نوشتهاند. «الكتاب» مكرّر طبع شده» و هنوز هم از كتب معتبر صرف و نحو عربي شمرده ميشود.
2- كسائي (علي بن حمزه متوفّي 189 ه.ق) كه در ضمن قراء و ارباب علوم قرآني گذشت، از بزرگترين نحويان كوفه و استاد و مؤدّب امين و مأمون عباسي بود.
3- ابن سكّيت ـ بكسر سين و تشديد كاف بر وزن سجّيل - يعقوب بن اسحاق اهوازي متوفّي 244 ه.ق - صاحب «تهذيب الالفاظ» او را آخرين اساتيد نحو كوفه گفتهاند.
4- قرّاء (يحي بن زياد نحوي متوفّي 207 ه.ق) هم از موالي است.
5- ابوالقاسم عبدالرحمن زجّاجي نحوي مؤلف «كتاب الجمل» (متوفّي 239 ه.ق) از مردم نهاوند ايران بود.
6- ابن انباري - محمّد بن قاسم - صاحب كتاب «الاضداد» در نحو (متوفّي 328 ه.ق) از مردم انبار است.
7- ابوعلي فارسي (حسن بن احمد نَسَوي متوفّي 377 ه.ق) از بزرگان علماي نحو و صرف و لغت عربي است. از مؤلفاتش كتاب «ايضاح» و «تكمله» بسيار معروف است.
ايرانيان و علم لغت
1- خليل بن احمد بصري عروضي لغوي مؤلف «كتاب العين» كه نخستين كتاب مدوّن لغت عربي است متوفّي 174 ه.ق
2- ابوحاتم سهل بن محمّد سجستاني (متوفّي 255 ه.ق)
3- ابوعمرو شيباني (اسحق بن مرار متولد 96، متوفّي 206 ه.ق) كه او نيز از موالي ايراني بوده و «شيباني» بولاء است نه به نسب.
4- ابو عَمرو هروي (متوفّي 255 ه.ق)
5- ابومنصور اَزْهري (محمّد بن احمد هروي متوفّي 370 ه.ق) صاحب «تهذيب» كه مهمترين كتاب لغت عربي بود و سرمشق مؤلفان بعد واقع شد.
6- صاحب بن عيّاد (اسمعيل طالقاني اصفهاني متوفّي 385 ه.ق) وزير اديب نامدار عهد ديالمه صاحب كتاب «المحيط» در لغت كه از كتب مهم معتبر اين فنّ است: نسخهي خطي آن را ديدهايم.
7- ابن فارس (احمد بن فارس) از مردم ري بود و در سال 390 ه.ق در گذشت. از مؤلفاتش در لغت كتاب «المجمل» است.
8- جوهري (ابونصر اسماعيل فارابي متوفّي 398 ه.ق) صاحب كتاب «صحاح اللغه» كه از مؤلفات بسيار مهم معتبر لغت عربي است و مكرّر به طبع رسيده؛ ترجمهي فارسي آن به نام «صراح اللّغه» هم از كتب بسيار مفيد ممتّع اين فنّ است.
9- ابوعبيد (احمد بن محمّد متوفّي 401 ه.ق) صاحب كتاب «الغّريَبين» كه مشكلات لغات قرآن و حديث را جمع و تفسير كرده و كتاب «نهايه» ابن اثير از روي آن كتاب و كتاب «مجمع البحرين» طبرسي از روي كتاب «نهايه» ابن اثير تأليف شده است.
10- ثعالبي نيشابوري (ابومنصور عبدالملك بن محمّد) صاحب كتاب «فقه اللغه» كه در سنهي 429 هجري فوت شده است.
11- فيروزآبادي (محمّد بن يعقوب) از مردم فيروزآباد فارس متوفّي 817 ه.ق مؤلف كتاب «قاموس» است كه معروفترين و جامعترين كتب لغت عربي است. سيّد مرتضي حسيني زبيدي بر قاموس شرحي مبسوط در ده مجلد نوشته است به نام «تاج العروس» كتاب قاموس به فارسي هم ترجمه شده كه آن را هم مكرّر چاپ كردهاند. كتاب «منتهي الارب» نيز در حكم ترجمهي قاموس است. با اين مزيّت كه در ترجمهي كلمات عربي لغات فارسي اصيل آورده، و به طوري كه اين بنده (استاد همايي) وارسي نمودهام اكثر اين لغات را از «صرح اللغه» گرفته است.
ادامه دارد...........
ايرانيان و معاني و بيان
1-12- فنّ معاني و بيان را «اغراض النّحو» نيز ميگفتند و خوب اصطلاحي بود زيرا اصل مقصود و هدف غايي اين علم را بهتر از كلمهي «معاني» ميفهمانيد. شخصيتهاي ايراني مشهوري كه در معاني و بيان آثار و تأثيرات گستردهاي نهادند عبارتند از:
1- شيخ عبدالقاهر جرجاني (عبدالقاهر بن عبدالرحمن متوفّي 471 ه.ق) صاحب دو كتاب معروف «اسرارالبلاغه» و «دلايل الاعجاز» كه سرمايه و منبع اصلي ديگر مؤلفان كتب معاني و بيان است، علي المعروف به عنوان واضع و مؤسس اين فنون معرفي شده، و بر فرض كه واضع و مخترع نباشد، علي التحقيق نخستين كسي است كه آن را در تحت قواعد و ضوابط منظم تدوين كرده و پيشوا و رهبر علماي ادب عربي بوده است.
2- سكّاكي (سراج الدّين ابويعقوب يوسف بن ابي بكر بن محمّد خوارزمي متولد 555 متوفّي 626 ه.ق) صاحب كتاب مفتاح العلوم كه خلاصهي دوازده فنّ از فنون مهم ادب عرب را كه شامل علم صرف و نحو اشتقاق و معاني و بيان و بديع و حدود و استدلال و عروض و قافيه و فنّ خط و فن مخارج و مقاطع حروف تهجّي است، با كمال ايجاز و فشردگي و پختگي عبارات آورده، و ادباي قرن هفتم هجري به بعد در پيرامون اين كتاب شروح و حواشي و تعليقات بسيار نوشتهاند كه تدريس و تحصيل علوم ادب عرب در همهي مدارس قديم و در سراسر بلاد و ممالك اسلامي از قرن هفتم هجري تاكنون داير مدار همين دستگاه بوده است كه در حول و حوش كتاب مفتاح ميگردد. بدين سبب است كه شعرا نيز در وصف و تعريف اين كتاب اشعار فراوان گفتهاند. از جمله علّامه قطب الدّين شيرازي (محمود بن مسعود بن مصلح متوفّي 710 ه.ق) كه از شارحان معروف و معتبر آن كتاب است، بعد از ستايش نبي، ابيات ذيل را ذكر ميكند:
هو انشاءٌ فاخرٌ و كتابٌ باهرٌ و تصنيفٌ معجزٌ و لِلّهِ درّ القائل
سراج المعالي يوسفُ بنمحمدٍ بمفتاحه قد حَلِّ كُلِّ مُعَقَّدٍ
وَ اَعْجَزَ بالايجازِ في سِحْرِلَفِظْه وَ كادَبه يَسبْي النُهي و كَاَن قَد
فَلَم يُرَفي كتب الاوائل مِثلهُ وَ اِنْ لَمْ تُصِّدِقْني بِه فَتَفَقَّدَ
و ديگري در وصف آن گفته است:
يا مَنْ يُريد مِنَ العلُومِ مَرامَه فَافْهَمْ بِجِّدكَ نُسْخَةَ الْمِفْتاح
لَيْسَ الوصُول اِليَ المَرام مُقَفِّلاً اِلّا بِاقبالِ عَلَي المِفتاحِ
فَاصْرِف عِنانَكَ عَنْ مَطالِب غيره وَ اسألْ لَه فتحاً مِنَ الْمِفتاح
بِسِراجِ دينِ الحقّ نُورَ قَبْرُه غَلَبَ الضياءُ مَشاعِلَ الْمِصباح
مِصْباحُ ضوءِ الْعِلْمِ اَضْحي موضحاً قد صَنِّفَ المفتاح َ للايضاحِ
3- تفتازاني (علّامه محَقق سعدالدّين مسعود شافعي خراساني) متولّد 712 متوفّي 792 ه.ق مدفون در سرخس كه در دروس قبل با ذكر چند تأليف مهم ادبي نام برده شد.
وي در فلسفه و منطق شاگرد حكيم دانشمند جليلالقدر قطب الدّين رازي است - محمّد بن بويَهي رازي امامي مذهب - متوفّي حدود 776 ه.ق كه صاحب «شرح شمسيه» منطق و «شرح مطالع» منطق و «شرح حكمةالاشراق» و محاكمات مابين خواجه نصيرالدّين طوسي و امام فخرالدّين رازي در فلسفه است. وي در فنّ كلام و اصول فقه و ادبيات از تلاميذ قاضي عضدالدّين ايجي اصولي متوفّي 756 ه.ق صاحب «مواقف» بود كه خواجه حافظ شيرازي در ضمن يك قطعه او را از مفاخر كشور فارس در قرن هشتم شمرده است:
دگر شهنشه دانش عضد كه در تصنيف بناي كار مواقف بنام شاه نهاد
تفتازاني در بلاد ماوراءالنهر و خراسان هر چند صباح در شهري اقامت داشت و حوزههاي علمي به وجود او گرمي و رونق ميگرفت و در هر كجا مقيم ميگشت، اثر تأليفي از وي به ظهور ميپيوست، چنان كه كتاب «مطوّل» را كه پيش ذكر كرديم در جرجانيه خوارزم به سال 742 ه.ق شروع و در ايّام اقامت هرات به سال 748 ه.ق ختم كرد. و بر اين قياس ساير مؤلفات و مصنّفات وي هر كدام در شهري و ناحيهاي انجام گرفته است. در كتاب مجمل فصيحي خوافي كه در همان قرن معاصر تفتازاني نوشته شده و از مآخذ موثّق و معتبر تاريخ آن عصر است، نام عدّهاي از مؤلفات او را با تاريخ و محل تأليف ذكر كرده است، بدين قرار:
شرح تصريف در فريومد به سال 738 ه.ق توضيحاً اين كتاب از جمله كتب درسي ابتدايي طلّاب قديم است در علم صرف كه به عربي تأليف شده و در جزو جامع المقدّمات كه مشتمل بر كتب مقدماتي يعني دورهي ابتدايي طلّاب است مكرّر به طبع رسيده و متن تصريف از عبدالوهّاب بن ابراهيم زنجاني است.
* شرح شمسيهي منطق در بلدهي جام به سال 752 .ق توضيحاً متن شمسيّه از نجمالدّين دبيران قزويني است (نجم علي بن عمر شافعي) متوفّي 675 ه.ق كه او را «كاتبي قزويني» نيز ميگويند و از افاضل علماي فلسفه و منطق و هندسه و آلات رصدي در قرن 7 هجري بوده است. اول بار قطب الدّين رازي كه استاد تفتازاني است آن كتاب را شرح كرده كه شرح او مابين طلّاب قديم جرو كتب متداول درسي است و اين حقير، خود مكرّر آن كتاب را در حوزهي طلبگي درس گفتهام. تفتازاني بعد از ملّاقطب رازي آن كتاب را شرح كرده و در بعضي مواضع بر وي خرده گرفته است. اين حقير شرح شمسيّهي تفتازاني را نيز ديده و مطالعه كردهام. در بسياري از مواضع توضيحات و تحقيقاتش بيشتر از شرح ملّاقطب رازي است وليكن در جزو كتب درسي نشده، سهل است كه اصلاً مابين طلّاب هيچ معروفيت و مقبوليت نيافته و كمتر كسي است كه اصلاً از آن شرح اطّلاع داشته و آن را ديده و مطالعه كرده باشد.
* شرح كبير در هرات به سال 748 ه.ق مقصود همان كتاب مطول است كه پيش از اين ذكر كرديم.
* شرح صغير در عجدوان به سال 756 ه.ق مراد همان كتاب مختصر است كه در درس قبل گفتيم.
* شرح عقايد نسفيّه در خوارزم به سال 758 ه.ق
* شرح تنقيح الاصول در قريهي گلستان طوس به سال 768 ه.ق
* مقاصد و شرح آن در سمرقند به سال 784 ه.ق
توضيحاً كتاب مقاصد كه متن و شرح آن هر دو از خود تفتازاني است، از كتب بسيار مهم علم كلام و از مراجع و مآخذ معتبر ارباب علم و دانش است كه تدريس و تدرّس آن مابين شيعهي اماميه متداول نشده، اما در اهل سنت جزو كتب متداول بوده و حواشي و تعليقات بسيار بر آن نوشته شده است.
تفتازاني و دانشمند معاصرش ميرسيّد شريف جرجاني ، دو تن از مفاخر علما و دانشمندان قرن هشتم هجري بودند كه در فنون ادب عربي و علم اصول و كلام و منطق و فلسفه به استثناي خصوص فلسفه كه تأليف مستقلي از ايشان سراغ نداريم، در ساير فنون تالي نداشتند و در اين فنون قهرمان تأليف و تصنيف بودند و در هر رشته تأليفاتي از خود به وجود آوردند كه ما بين طلّاب قديم از مبتدي تا منتهي و از مقدمات صرف و نحو تا درجهي اجتهاد، در همهي مراحل جزو كتب درسي متداول گرديد، و بعد از ايشان هر كه آمد، از محصل تا استاد، همگان در فنون و صناعات ادبي و علم اصول و كلام، عيال مؤلفات اين دو قهرمان علم و ادب بودهاند، و در حقيقت ميتوان گفت كه از قرن هشتم به بعد، تحصيل ادبيات عرب و فنّ كلام در ميان مسلمين داير مدار مؤلفات همين دو شخصيت بزرگ - تفتازاني و ميرسيّد شريف جرجاني - بوده است.
4- ملّا جلال دواني متوفّي 908 ه.ق شاگرد مكتب ميرسيّدشريف بود به اين مناسبت كه قسمت عمده از تحصيلات فلسفي او نزد محيي الدّين كوشكناري و خواجه حسن شاه انجام گرفت كه از شاگردان برگزيدهي ميرسيّدشريف بودند.
تفتازاني و ميرسيّدشريف دوركن عمدهي قسمتي از علوم اسلامي يعني فنون ادبي و اصول و كلام و منطق بودند كه شعاع افاضاتشان از قرن هشتم به قرون بعد رسيد و هنوز هم تحصيل اين فنون ما بين طلّاب قديم از مبتدي تا منتهي در تحت سيطره و حكوكت اين دو بزرگوار است با اين تفاوت كه مير سيّد شريف به هر دو زبان فارسي و عربي كتاب نوشته است اما مؤلفات تفتازاني همه به عربي است و تأليف فارسي از وي سراغ نداريم.
ادامه دارد...........
ادباي ايراني
1- ابن مقفّع (عبداللّه متوفّي 143 ه.ق صاحب كليله و دمنهي عربي كه به فارسي و ديگر السنهي دنيا ترجمه شده و هنوز هم از كتب متداول مورد رجوع علما و فضلاي شرق و غرب است. ابن مقفّع در نثر عربي صاحب شيوهاي مخصوص بود كه به عنوان «اسلوب ابن المقفّع» سرمشق نويسندگان عرب واقع شد و آن حسن و لطافت و طراوت اسلوب كه در طرز نويسندگي وي وجود داشت، در اثر زبان پهلوي ايراني بود.
2- صاحب بن عبّاد متوفّي 385 ه.ق مدفون در اصفهان كه در جزو ارباب لغت ذكر شد، يكي از نويسندگان و مترسلان عربي است كه رسائل و مكاتيب وي مابين عرب و عجم اسناد و مآخذ بزرگ ادبي و داخل كتب درسي ادباي قديم بود.
3- ابوبكر خوارزمي (محمّد بن عباس) متوفّي 382 ه.ق
* ابن عميد (ابوالفضل محمّد) متوفّي 360 ه.ق وزير كاتب منشي دستگاه ديالمهي آل بويه كه استاد صاحب بن عبّاد است و در حقّ وي گفتهاند: بُدِئتِ الْكِتابَةُ بِعَبْدِ الْحَميد و خُتِمَت بِابْنِ الْعَميد. موافق بعض قرائن اصلاً ايراني بود.
4- قابوس وشمگير و به احتمالي دشمگير (امير شمس المعالي قابوس بن ابي طاهر متوفّي 403 ه.ق كه از امرا و سلاطين نواحي گيلان و استرآباد و جرجان و از اكابر اهل ادب و خط و انشاء بوده و منشآت او در ملل اسلامي مانند منشآت صاحب بن عباد معروف و سرمشق ادبا و مترسّلان بوده است.
5- بديع الزّمان همداني (احمد بن حسين) متوفّي 398 ه.ق كه مقامات او به نام «مقامات بديعي» از ديرباز تا كنون مورد توجه اهل فضل و ادب بوده است.
6- ابوالفتح بُستي (علي بن محمّد) متوفّي 400 ه.ق صاحب قصيدهي نونيّهي معروف كه از قديم تا امروز اهل ادب آن را حفظ ميكنند.
زيادةُ الْمرءِ في دُنياه نُقصانٌ وَ رِبْحهُ غير محض الخير خُسراْنٌ
وي از ادبا و مترسلان ذواللسانين بود كه به فارسي و عربي هر دو در كمال بلاغت نظم و نثر انشاء ميكرد. منشآت او ما بين ادبا و منشيان به عنوان سرمشق دست به دست ميگشت.
ايرانيان و تاريخ و جغرافيا (يا مسالك و ممالك)
1- ابن خرداد به صاحب كتاب مسالك و ممالك تأليف 233 ه.ق كه از پايه گذاران فنّ تاريخ و جغرافيا است.
2- جيهاني = گيهاني (محمّد بن احمد) از رجال قرن چهارم هجري وزير احمد بن نصر ساماني. او نيز كتابي در مسالك و ممالك پرداخته كه از «ابن خردادبه» هم در آن نقل كرده است. او نيز از پايه گذاران اين فنون محسوب ميشود.
3- ابن رُستهي اصفهاني (ابوعلي احمد بن عمر) صاحب كتاب الاعلاق النفيسه تأليف 290 ه.ق كه از كتب بسيار مفيد معتبر تاريخ و جغرافياست.
4- بزرگ بن شهريار صاحب كتاب عجايب الهند قرن 3-4 ه.ق
5- واقدي (ابوعبداللّه محمّد بن عمر) مورخ نامدار متوفّي 207 ه.ق
6- طبري (محمّد بن جرير متوفّي 310 ه.ق) صاحب تفسير و تاريخ كبير كه در جزو مفسران عمده هم ذكر شد. كتاب تاريخ وي كه آن را به فارسي در عهد سامانيان ترجمه كردند، مأخذ عمدهي كتب تاريخ است كه بعد از وي تأليف كردهاند چنان كه تفسير وي نيز مأخذ تفاسير بعد از اوست.
7- حمزة بن حسن اصفهاني متوفّي 350 ه.ق مؤلف سني ملوك الارض و الانبياء كه به طبع رسيده است و از تأليفات نامي بسيار مهم وي كتاب تاريخ اصفهان است كه متأسفانه از بين رفته و منقولاتي از آن در مؤلفات بعد از وي باقي مانده است!
8- ابوزيد بلخي متوفّي 323 ه.ق صاحب كتاب صورالاقاليم و البدء والتاريخ.
9- ابوحنيفهي دينوري (احمد بن داود) متوفّي 282 ه.ق صاحب كتاب الاخبارالطوال كه به طبع رسيده است.
10- اصطخري از علماي اواسط قرن 4 صاحب كتاب مسالك و ممالك كه از امّهات كتب جغرافيا و از مآخذ عمدهي اين فنّ است. اصل آن به عربي است و به فارسي نيز ترجمه شده است.
11- ابوعلي مسكويهي رازي (احمد بن محمّد بن علي) متوفّي نهم صفر 421 ه.ق در اصفهان متوطّن بوده و همانجا وفات يافت و در محلهي خواجو دفنّ شد. وي از افاضل فلاسفه و علماي تاريخ و اخلاق است. وي اوّلين
دانشمند اسلامي بود كه فنّ اخلاق و تاريخ را با نظر فلسفي مورد بحث قرار داد و در فنّ خود مبتكر و يگانه بود. از مؤلفات تاريخي او كه موضوع بحث ماست كتاب تجارب الامم است كه در نوع خود نظير ندارد. كتاب الطّهارهي او در فنّ فلسفهي اخلاقي هم يكتا و بيمانند است.
12- ابن قتيبهي دينوري (عبداللّه بن مسلم متوفّي 276 صاحب عيون الاخبار و كتاب المعارف كه هر دو از عمدهي مراجع اهل تحقيق است.
ادامه دارد...........
ايرانيان و رياضيات، هيئت و نجوم
1- ابو معشر بلخي (جعفر بن محمّد) متوفّي 272 ه. كه از صد سال متجاوز عمر كرد و از اعاظم منجمان قرن دوم و سوم اسلامي بود كه مؤلفاتش سرمايهي فنّ نجوم است و اقوالش مثل سند مأثور در كتب اين فنّ نقل ميشود.
فنّ نجوم كه ابومعشر و امثال وي در قرون اولاي اسلامي ميدانستند، از مواريث ايران عهد ساساني بود نه اينكهاز ترجمهي كتب هندي و يوناني مأخوذ باشد زيرا كه هنوز در زمان ابومعشر آن ترجمهها چندان نضج و قوام نگرفته بود كه امثال وي و «عمربن فرخان طبري» و «خاندان نوبخت منجّم» از آنها مايه و پايه گرفته باشند بلكه هنوز تراجمي ناپخته و نامحرَّر در مرحلهي بسيار ابتدايي بود.
2- عمربن فرخان طبري منجّم مهندس عهد منصور عباسي (136-158 ه.ق (=754-775م) كه در دروس قبل مكرّر از وي نام برديم.
3- خاندان نوبخت منجّم و پسرش « ابوسهل فضل بن نوبخت » اين خاندان را هم در دروس پيش معرفي كرديم.
4- خاندان بني موسي خوارزمي يعني محمّد بن موسي متوفّي 259 ه.ق و دو برادرش «احمد» و «حسن» كه ايشان را نيز در دروس قبل ياد كردهايم.
5- ابوالوفاء بوزجاني (محمّد بن محمّد بن يحيي) متولد 328 و متوفّي 387 ه.ق مخترع شكل ظِلّي و مُغْني در مثلثات كروي.
6- ابونصر عراق (منصور) خوارزمشاه، مخترع شكل قطاع در حل مسائل مثلثات كروي، كه استاد ابوريحان بيروني قبل از پيوستن به دربار سلطان محمود غزنوي مدتي در مصاحبت و ملّازمت وي بود و حق نعمت او را همه جا ملحوظ و محفوظ داشته است. توضيحاً اين خاندان را «آل عراق» و «خوارزمشاهيان قديم» ميگويند و مرحوم قزويني در حواشي چهارمقاله شرحي در معرّفي اين خاندان نوشته است.
7- ابوالعباس نيريزي شارح مجسطي و هندسهي اقليدس از علماي بزرگ رياضي قرن چهارم هجري كه طريقهي حل مصادرهي خطوط متوازي او مورد استفادهي حكيم عمر خيّام و خواجه نصيرالدّين طوسي واقع شده است. اگر طالب تفصيل اين مطلب باشيد به كتاب «خيّامي نامه» تأليف اين حقير رجوع كنيد.
8- ابوريحان بيروني (احمد بن محمّد خوارزمي) متولد 362 متوفّي 430 ه.ق نابغهي بينظير رياضي و فلسفه و تاريخ مؤلف كتاب التفهيم لاوائل صناعة التنجيم و قانون مسعودي و الاستيعاب في صنعةالاسطرلاب و مقاليد علم الهيئة والآثارالباقيه و كتاب الهند و كتب و رسائل ديگر كه عموماً از متون معتبر مهم رياضي و هيئت و نجوم و تاريخ است و اكثرش مثل كتب ابوعلي سينا به زبانهاي خارجي ترجمه شده و ما بين علما و دانشمندان خاور و باختر متداول و مورد استفاده قرار گرفته است.
ابوريحان را « بطلميوس اسلام » و كتاب «قانون مسعودي» او را « مجسطي اسلامي » ميتوان ناميد. ابوريحان با ابوعلي سينا معاصر بوده و در كتاب «الآثار الباقيه» كه در حوالي سنهي 390 هجري قمري به نام « امير شمس المعالي قابوس وشمگير » تأليف كرده است، از ابن سنيا به عنوان «الفتي الفاضل» يعني «جوان فاضل» و در كتاب «قانون مسعودي» كه به نام « امير مسعود ابن سلطان محمود غونوي » نوشته است، هم مكرّر از وي نام برده، ما بين آنها مكاتبات و مسائلات علمي نيز متبادل شده است.
جاي دارد كه شرح حال آن نابغهي بيهمتاي علم و دانش را كه نه تنها از مفاخر ايران و نوابع اسلام، بلكه از افتخارات عالم بشريت است، اگر به فارسي بخواهيد در كتاب « نامهي دانشوران » جلد اول، و در حواشي چهار مقالهي مرحوم قزويني ، و در مقدمهي « كتاب التفهيم » كه به كوشش وسعي اين حقير (استاد همايي) تصحيح و طبع شده است، و در «لغت نامهي دهخدا» و اگر به عربي بخواهيد در كتاب «معجم الادباء ياقوت» بخوانيد و دربارهي او و آثارش تحقيق و تتبّع به سزا كنيد.
9- ابوسهل بيژن (= و يجن ابن رستم كوهي طبرستاني) از منجمان و رياضي دانان بزرگ قرن 4 هجري است كه تأليفاتش در اين فنون از منابع مهم علماي اسلامي است.(در اين باره رجوع شود به الفهرست ابن النديم).
10- حكيم عمر خيّام نيشابوري (= خيّام) مؤلف كتاب جبر و مقابله و شرح ما اشكل من مصادرات اقليدس و رسائل علمي ديگر به فارسي و عربي كه مابين سنوات 517-530 ه. درگذشته و مقبرهاش در نيشابور بنيادي تازه و با شكوه يافته و اشعاري از اين حقير در كتابههاي آن عمارت كاشي كاري شده است. كتاب خيّامي نامه كه جلد اول آن به طبع رسيد، مربوط به كارهاي علمي و ادبي حكيم خيّام است. حكيم خيّام در فلسفه و رياضيات استادي بزرگ بود و فكر سيّال جوّال مبتكر او در فنون رياضي مخصوصاً معادلات جبر و مقابله، مسائل و فرمولهاي تازه ابتكار كرد كه علماي بعد از وي حتّي اروپاييان آن را اقتباس و احياناً سرقت كردند و به نام خود شهرت دادند؛ بحث در اين مسئله را فعلاً بر عهدهي همان كتاب «خيّامي نامه» ميگذارم و ميگذرم.
حكيم خيّام در رصد اصفهان و اصلاح تقويم جلالي جزو هيئت هشت نفري است كه از طرف خواجه نظام الملك طوسي وزير ملكشاه سلجوقي به سال 467 ه.ق در اصفهان مأمور آن كار شده بودند (عبدالرحمن خازني، ابوالمظفر اسفزاري، ميمون بن نجيب واسطي، ابوالعباس لوكري و حكيم خيّام). علّامه قطب الدّين شيرازي تأليف كتاب زيج مستقلّي هم به حكيم خيّام نسبت داده است.
عمدهي اهميّت و عظمت حكيم خيّام در همين علوم رياضي است و ليكن مابين ايرانيان و اكثر اروپاييان به عنوان فنّ شاعري و به ويژه «رباعي گويي» مشهور شده و در اين امر به حدّي مبالغه و افراط رفته است كه روي فضايل و كمالات اصلي واقعي او را به كلي پوشيده است و هنر آن رياضي دان بزرگ بر خلاف حقيقت و انصاف منحصر به «رباعي سازي» بوده، و باز آنكه او را به دروغ و تهمت شاعري لااُبالي و مُلحدي بيباك قلمداد نمودهاند! و حال آنكه اوّلاً هنر شاعري در جنب مقام شامخ علمي او بسيار ناچيز است، و ثانياً بيشتر رباعيها كه به وي نسبت دادهاند، از گويندگان معلوم مشخص ديگر است، و ثالثاً به طوري كه از صريح نوشتههاي خود او برميآيد، مردي ديندار و حكيمي متزهّد و پرهيزكار، و از كفر و شقاقي كه بدو بستهاند، سخت متنفّر و بيزار بود!
نميدانم كتاب « طربخانه » را كه موضوعش جمع آوري رباعيّات حكيم خيّام است و به توسط اين حقير تصحيح و تحشيه شده و به طبع رسيده است، ديدهايد و نوشتههاي مقدمه و حواشي آن را در تحقيق رباعيّات و تشخيص مخدوش مدسوس آن كتاب خواندهايد؟ و همين قدر سربسته ميگويم كه در مورد حكيم خيّام حقيقت حال بر اين منوال است كه ژاژخايان سست چانه در اثر تخليطات و اختلافات اوهام ضلالتانگيز عاميانه، به جاي مردي كه به عنوان حكيم فيلسوف عهد خود شناخته ميشد و بزرگ استاد محقق مبتكر صاحب نظر فنون رياضي بود، يك تن شاعر رباعي ساز نادره پرداز ساخته، و در عوض دانشمندي ديندار پرهيزكار با وقار، رندي شرابخوارهي سينه چاك بيبند و بار و ملحدي كفرناك بيباك پرداخته، و آن را به خورد جامعهي بشري دادهاند!
اگر طالب شرح حال و اسامي مؤلفات حكيم خيّام باشيد، يكي از مآخذ معتبرش حواشي چهارمقالهي مرحوم قزويني است. در خصوص رباعيّات اصيل و دخيل وي هم مرحوم فروغي (ميرزامحمّدعلي خان ذكاءالملك) تحقيقي كرده است كه به طبع رسيده و در دسترس همگان است. نمونهي كارهاي علمي و ادبي او را هم اين حقير (استاد همايي) در همان خيّامي نامه نوشتهام كه جلد اولش طبع شده و مجلد ثاني كه مشتمل بر تحقيق در رباعيهاي اصيل و مدخول مدسوس نيز هست در دست تأليف است.
11- عبدالرحمن خازني ، مؤلف زيج شاهي كه آن را « زيج سنجري » نيز ميگويند و اندكي بعد از سنهي 532 ه.ق تأليف شده و معروف است كه اوحدالدّين انوري شاعر معروف و حكيم حسام الدّين سالار نيز در رصدخانهي مرو و تأليف «زيج سنجري» با خازني همكاري داشتهاند. نام خازني در اصلاح تقويم جلالي هم معروف است.
12- خواجه نصيرالدّين طوسي (محمّد بن حسن متولد 597 متوفّي 672 ه.ق صاحب تحرير اقليدس در هندسه كه اصول ميگويند و تحرير مجسطي كه مربوط به رياضيّات و هيئت و نجوم عالي است و تحريرالكُرة و الاسطوانه و تحرير اُگرثاوذوسيوس و مساحت اشكال بني موسي خوارزمي و ديگر تحريرات كه در تقسيمبندي قديم فنون رياضي جزو « متوسّطات » شمرده ميشود (علماي قديم فنون رياضي را به سه بخش تقسيم ميكردند كه به منزلهي ابتدايي و متوسطه و عالي بود؛ بخش ابتدايي را كه هندسهي اقليدس باشد «اصول» ميگفتند و بخش عالي «مجسطي» بود، ساير شعب رياضي را «متوسّطات» ميناميدند.) و رسالهي الشافية عن الشّك في الخطوط المتوازية كه رسالهي مستقلّي است در مصادرهي معروف اقليدس مربوط به خطوط متوازي. رسالهي « شرح ما اشكل من مصادرات اقليدس » حكيم خيّام نيز چنان كه پيش گفتيم مربوط به همين مسئله است. در رسالهي شافيه طريقهي حلّ حكيم خيّام را با اسم و رسم نقل كرده است. و نيز از مؤلّفات مهم رياضي خواجه نصيرالدّين كتاب زيج ايلخاني است كه آن را به فارسي نوشت. اين زيج محصول رصدخانهي مراغه بود كه خود خواجه در سال 657 قمري در زمان هلاكوخان مغول متوفّي 663 كه به تدبير خواجه بر اين كار بعث و تحريض شده بود، چندان كه عوايد اوقاف كل ممالك مفتوحه را براي اين منظور تحت اختيار خواجه قرار داد. آن رصدخانه را در تپهاي رفيع كه در سمت شمال مراغه است و اين حقير مخصوصاً براي زيارت آن محل علمي تاريخي به مراغه رفتهام، تأسيس كرد و چند تن از علماي بزرگ رياضي آن زمان را كه در علوم رياضي و كار رصدخانه و آلات رصدي دست داشتند به همكاري خود دعوت فرمود كه اسامي آنها را در مقدمهي «زيج ايلخاني» به شرح زير ياد فرموده است:
1- مؤيد الدّين عرضي را از دمشق آوردند.
2- نجم الدّين علي بن عمران دبيران (= كاتبي) متوفّي 675، حكيم منطقي رياضي مؤلف شمسّيهي منطق را از قزوين خواست.
3- فخرالدّين مراغي از موصل.
4- فخرالدّين اخلاطي از تفليس.
5- خواجه اصيل الدّين فرزند فاضل خواجه كه در بغداد به سال 714 ه.ق فوت و در بلدهي كاظمين در كنار خواجه دفنّ شده است، و علّامه قطب الدّين شيرازي (محمود بن مسعود) متوفّي 710 ه.ق كه از افاضل شاگردان خواجه بود و مخصوصاً در فنّ هيئت و نجوم مهارت داشت و كتاب « تحفهي شاهيه » و « نهايةالادراك في درايةالافلاك » از تأليفات عالي او در هيئت و نجوم استدلالي است. اين هر دو تن نيز در آن تاريخ از جوانان فاضل پرشور و حرارت بودند كه در رصدخانهي مراغه و تأليف زيج ايلخاني زيردست خواجه كار ميكردند وليكن ظاهراً چون از هر دو جنبهي علمي و سنّي هم رتبهي چهار استاد مزبور محسوب نميشدند و شايسته نبود كه نام ايشان در رديف مشايخ فنّ ذكر شده باشد، در مقدمهي زيج از آنها نام نرفته است.
كار رصد مراغه و تأليف زيج ايلخاني ناتمام بود، كه هولاكوخان درگذشت (663 ه.ق) و نوبت سلطنت به اباقاخان رسيد و در زمان وي آن امر به پايان انجاميد.
بعد از خواجه، كار رصدخانهي مراغه به دست همان پسرش خواجه اصيل الدّين افتاد كه بسيار خوب اداره كرد، پس از او نيز مدتي آن رصدخانه داير بود و كمكم از رونق افتاد و به خرابي انجاميد. اين حقير در سفر مراغه كه به سال 1309 شمسي = 1349 قمري اتفاق افتاد، مخصوصاً به زيارت تپه رصدخانه رفتم غير از اطلال باليه كه حاكي از قرون خاليه است، چيزي در آن محل وجود نداشت.
كَاَنْ لم يَكُن بَينَ الحَجونِ اِلَي الصّفا اَنيسُ وَ لَمْ يَسْمُر بِمَكَّةَ سامَرٌ اما از اينكه موضع قدوم خواجهي طوسي - سلطان العلماء والمحقّقين را ميسودم و قدم بر جاي قدم او ميگذاشتم، حالي به من (استاد همايي) دست داد كه وصف كردني نيست. مَنْ لَمْ يَذُقْ لَمْ يَدْر. خواجه در رعايت جانب علما و اهل فضل، نهايت اهتمام و كوشش داشت و آن طايفه را معزّز و محترم ميداشت و در رفاه حال و فراغ بال ايشان توجه و عنايت كامل به كار ميبرد. گويند از همان ممّر عوايد اوقاف كه در اختيار او بود، علاوه بر هزينهي امور رصدخانه و حقوق كافي كه با وسعت نظر به عموم كاركنان آن دستگاه (از اعاظم علما و استادان و دستياران و دستكاران زيردست) ميداد و وسايل رفاه و آسايش همگان را فراهم ميساخت، كتابخانهاي تأسيس فرمود داراي چهارصد هزار جلد كتاب كه از اطراف و اكناف عالم جلب و جمع كرده بود و مخصوصاً سعي داشت كه باقي ماندهي كتب علمي كه از دستبرد حادثهي خوفناك تاتار در گوشه و كنار جان به در برده بود، حفظ شود.
يكي از مؤلفات مهم خواجه كتاب تذكره است در هيئت استدلالي كه تاريخ تأليفش در مراغه به سال 657 بعد از تحرير مجسطي بوده و فاضل خفري و نظام الدّين اعرج نيشابوري و ملّاعبدالعلي بيرجندي بر آن شرح نوشتهاند. شرح خفري را اين حقير پيش حضرت استادي علامةالعلماء آيةاللّه العظمي حاج آقا رحيم ارباب اصفهاني در ايام طلبگي به درس خوانده و دو شرح ديگر را نيز ديده و مطالعه كردهام. شرح بيرجندي بعد از آن دو شرح نوشته شده و مبسوطتر است. اما به نظر من همان شرح خفري پختهتر و پرمغزتر از دو شرح ديگر است. سي فصل در معرفت تقويم به فارسي و بيست باب اسطرلاب هم به فارسي كه ملّاعبدالعلي بيرجندي شرح بسيار خوب مفيدي بر آن نوشته، هم از جمله مؤلفات رياضي خواجه نصيرالدّين است.
غير از آنچه مذكور افتاد، تأليفات و تحريرات رياضي خواجه نصيرالدّين بسيار است، كه چون قصد استقصاء نداشتيم به ذكر همه نپرداختيم و در اين باره به نموداري برگذار كرديم و نيز چون اين فصل را مخصوص علماي رياضي و هيئت و نجوم كردهايم، متعرض تأليفات فلسفي و منطقي و كلامي و اخلاقي او نشديم. اين قسمت را ان شاء اللّه در فهرست اسامي حكما و فلاسفه خواهيم گفت. براي اينكه حقّ مطلب به قدر ميسور گزارده شده باشد، همين اندازه ميگوييم كه به عقيدهي ما در ميان علما و دانشمندان اسلامي بعد از ابوريحان بيروني و ابوعلي سينا، هيچ كس به پايهي عظمت و بزرگي مقام خواجه نصيرالدّين طوسي نرسيده است و آنچه علما و ارباب تراجم در تجليل و تعظيم منزلت وي گفته، تا جايي كه او را « سلطان المحققين » و « افضل الحكماء و المتكلّمين » و « استاد البشر و العقل الحادي عشر » خواندهاند، ذرّهاي مبالغه و گزاف گويي ندارد. و گواه اين را همين بس كه دانشمندان بزرگ همچون آيةاللّه علّامه حلّي (كمال الدّين حسن بن يوسف بن مطهّر) متولد 648 ه.ق متوفّي 726 ه.ق، و علّامه قطب الدّين شيرازي و امثال ايشان به شاگردي وي ميبالند و فخر ميكنند.
بالجمله تأليفات خواجه اعم از رياضي و فلسفي و كلامي و به خصوص در فنون رياضي تحوّلي عظيم به وجود آورد و قلمرو علوم عقلي را چنان مسخّر ساخت كه از سدهي هفتم تاكنون در سراسر بلاد و ممالك اسلامي تعليم و تعلّم اين فنون بر محور تأليفات خواجه دور ميزند. پرتو مؤلفات و تحقيقات رياضي و فلسفي وي از كشورهاي اسلامي به ديگر اطراف و اكناف عالم نيز گسترش يافت. براي اثبات اين امر كتاب « تحرير اقليدس » او را بايد در نظر داشت كه به همهي زبانهاي زندهي مترقّي عالم ترجمه و شرح و تفسير شده است. و از آن زمان كه چاپ كتاب اختراع شد تا امروز بارها آن را در اروپا و آسيا طبع كردهاند.
خلاصه اينكه خواجه طوسي از قرن 7 به بعد پدر علوم رياضي و فلسفي در ممالك اسلامي است و كساني كه بعد از وي آمدهاند همه جرعه نوش سرچشمهي افاضات و افادات وي بودهاند. يكي از معاصران خواجه نصيرالدّين كه شايسته است او را مستقلاً در جزو حكما و فلاسفهي قرن هفتم هجري ذكر كنيم، شمس الدّين محمّد كيشي است كه با خواجه نصيرالدّين مكاتبات علمي داشت و به نوشتهي كتاب « الحوادث الجامعه » در سنهي 694 ه.ق وفات يافت.
- غياث الدّين جمشيد كاشاني (جمشيد بن مسعود بن محمود طبيب) نابغهي علوم رياضي قرن 9 هجري كه در اين فنون اكتشافات تازه داشت، از آن نوع كه علماي اروپا نيز به نظر تحسين و قبول نگريسته و احياناً بعض قواعد و فرمولهاي جديد او را به خود نسبت دادهاند. اجدادش به فنّ طبابت مشهور بودند اما خود او بيشتر به كار علوم رياضي پرداخت و از تأليفاتش در اين باره مفتاح الحساب و طبق المناطق و رسالهي محيطيه به طور ناقص (2) به طبع رسيده و ما بين اهل علم متداول است. و از جمله مؤلّفات مهمّش رسالهي جيب و وتر است كه در ابتكار نظير نسبت قطر به محيط است. در مفتاح الحساب هم از آن رساله ياد ميكند اما تاكنون به نظر ما نرسيده است.
وي يكي از اركان مهم رصد سمرقند و تأليف زيج الغ بيك گوركاني است كه مبدأ تاريخش اوّل محرّم سنهي 841 قمري است و او را مخصوص همين كار از كاشان به سمرقند بردند و عاقبت هم در موضع رصدخانه كه در خارج بلدهي سمرقند بود، روز چهارشنبه نوزدهم شهر رمضان سنهي 832 ه.ق وفات يافت (3) بعد از آنكه كار رصد و مقدمات تأليف زيج به همت او سامان گرفته بود. كتاب مفتاح الحساب را هم به نام همان «الغ بيك» نموده است.
از جمله اكتشافات مهمّ او اين است كه در نسبت قطر به محيط كه به اصطلاح فرنگي پي ميگويند، ارقام اعشاري را تا 17 رقم كشف كرده و تفصيل آن را در رسالهي محيطيه و خلاصهاش را در مفتاح الحساب خود نوشته است عيناً مثل ارقامي كه اروپاييان نوشتهاند. قبل از آنكه علوم جديدهي اروپا اصلاً به ممالك شرقي خصوص ايران پا گذارده باشد. و چون اين ارقام را غالباً غلط نقل كردهاند من صورت صحيح آن را براين مزيد فايده براي شما يادداشت كردهام، آن را حفظ كنيد:
[ 14159265358979325/3 ] و به حساب شصت گاني (= سيتني) و حروف جمل تاثالثه بدين قرار است [ ح ح كط مد ] يعني 3 درجه و 8 دقيقه و 29 ثانيه و 44 ثالثه.
14- ملّا علي قوشچي (علاءالدّين علي بن محمّد متوفّي 879 ه.ق) از بزرگان علماي فلسفه و كلام و هيئت و نجوم و رياضي و از جمله كساني است كه در كار رصد و زيج سمرقند بعد از غياث الدّين جمشيد با «الغ بيك» همكاري نموده نام او و غياث الدّين جمشيد كاشاني هر دو در مقدمهي «زيج الغ بيك» مذكور است. از مؤلفاتش كتاب فارسي هيئت در هيئت مسّطحه، از كتب درسي رايج طلّاب مقدّماتي مدارس قديم ايران است و نيز شرح تجريد او كه بر كتاب «تجريدالعقايد» خواجه نصيرالدّين طوسي نوشته، در جزو كتب عالي كلام است كه طلّاب سطح خوان آن را به درس ميخوانند، بعد از آنكه شرحي هم به فارسي بر كتاب زيج الغ بيك نوشته است كه نسخ خطّي آن يافته ميشود.
15- ملّا عبدالعلي بيرجندي (نظامالدّين عبدالعلي بن محمدبن حسين بيرجندي متوفّي 934 ه.ق) از اكابر علما و مؤلفّان هيئت و نجوم و رياضيات قرن 9-10 هجري است كه به كثرت و رواج مؤلفاتش مابين اهل فنّ ممتاز و سرشناس است، بعد از خواجه نصيرالدين طوسي و ملّا قطب شيرازي كسي در كثرت تأليفات رياضي و هيئت و نجوم به پايهي بيرجندي نميرسد و آثارش مفيد و محققّانه است. در فنون رياضي و هيئت و نجوم شاگرد معينالدّين كاشاني است كه خواهرزادهي و شاگرد برجستهي غياثالدين جمشيد كاشاني بود، و نزد شيخ الاسلام سيفالدّين تفتازاني تحصيل علوم نقلي كرد. بيرجندي بر اكثر كتب هيئت و رياضي حواشي و تعليقات نوشته و آثار مستقل او نيز بسيار است از جمله:
الف- شرح زيج الغ بيك كه در سال 929 ه.ق آن را به پايان رسانيده است.
ب- شرح تذكرهي خواجه نصيرالدين در هيئت استدلالي مبسوط كه تاريخ اتمامش ربيعالاوّل سنهي 913 هجري است.
ج- شرح تحرير مجسطي كه متن آن نيز از خواجهي طوسي است.
د- شرح بيست باب اسطرلاب به فارسي تأليف جمادي الآخره 889 ه.ق كه متن آن باز از خواجهي طوسي است. حقير در ايّام طلبگي اين كتاب را از روي نسختي كه متعلّق به خاندان ملّاباشي پاقلعه بود، براي خود استنساخ كردم كه در تملّك من موجود است.
ه- رسالهي ابعاد و اجرام تأليف 930 ه.ق
و- بيست باب در معرفت تقويم به فارسي تأليف 883 ه.ق كه ملّا مظفّر گنابادي آن را در سنهي 1005 ه.ق به نام شاه عبّاس كبير شرح كرده و از كتب متداول اين فن است.
16- ملّا محمّد باقر يزدي صاحب عيون الحساب كه در فنون رياضي و ساختن اسطرلاب از مفاخر عهد سلطنت شاهعباس كبير صفوي و در فنّ خود صاحب تحقيقات و اكتشافات تازه بوده است. نوادهي او كه وي نيز هم نام جدش «ملّا محمد باقر» نام داشت كه در زمان شاه سلطان حسين صفوي و در اصفهان ميزيست، شرحي محقّقانه و مبسوط بر آن كتاب نوشته و اقوال علماي فرنگ را نيز در اين كتاب ذكر كرده است. نسخهاي نفيس از اين كتاب به دست من (جلالي همايي) افتاد كه به خواهش مرحوم «مهندس عبدالرزاّق خان بُغايري» به ايشان تفويض كردم. اي كاش در كتب وي محفوظ مانده باشد.
پانوشتها
1- م.م.شريف، تاريخ فلسفه اسلامي ، جلد 2، تارخ تأثير تفكر اسلامي در شرق - تهران، نشر دانشگاهي، 1365، صص 551-548
2- رسالهي محيطيه به طور ناقص در روسيه طبع شده اما نسخهي خطي كاملش كه علي الظاهر به خط خود غياث الدّين جمشيد است، در كتابخانهي آستان قدس رضوي (ع) وجود دارد كه از موقوفات نادرشاه است و از خطوط پشت نسخه معلوم ميشود كه روزگاري در دست شيخ بهايي عليه الرحمه بوده است. از روي اين نسخه آقاي ابوالقاسم قرباني استاد رياضي دان معاصر عكس گرفتهاند كه خوش بختانه مورد استفادهي حقير واقع شد به اين ترتيب كه از آقاي قرباني خواستم ارقام هفده گانه اعشاري نسبت قطر به محيط را از روي آن نسخه با تلفن خواندند و من نسخههاي مغلوط را تصحيح كردم. آقاي قرباني كتابي هم مستقل به نام « كاشاني نامه » در شرح حال و اختراعات غياث الدّين جمشيد نوشتهاند كه در دانشگاه چاپ شده است.
3- پايان نسخهي خطي مفتاح الحساب از كتاب خانهي مركزي دانشگاه تهران و منابع موثّق ديگر
با سلام و خسته نباشید. مطلبی که با موضوع اسلام در ایران توسط رضا نوشته شده، مطلب خوبی بود فقط لطف کنید منبع اون رو هم ذکر کنید. تشکر
با سلام و خسته نباشید. مطلبی که با موضوع اسلام در ایران توسط رضا نوشته شده، مطلب خوبی بود فقط لطف کنید منبع اون رو هم ذکر کنید. تشکر
در پست قبل نوشتند
پانوشتها
1- م.م.شريف، تاريخ فلسفه اسلامي ، جلد 2، تارخ تأثير تفكر اسلامي در شرق - تهران، نشر دانشگاهي، 1365، صص 551-548
2- رسالهي محيطيه به طور ناقص در روسيه طبع شده اما نسخهي خطي كاملش كه علي الظاهر به خط خود غياث الدّين جمشيد است، در كتابخانهي آستان قدس رضوي (ع) وجود دارد كه از موقوفات نادرشاه است و از خطوط پشت نسخه معلوم ميشود كه روزگاري در دست شيخ بهايي عليه الرحمه بوده است. از روي اين نسخه آقاي ابوالقاسم قرباني استاد رياضي دان معاصر عكس گرفتهاند كه خوش بختانه مورد استفادهي حقير واقع شد به اين ترتيب كه از آقاي قرباني خواستم ارقام هفده گانه اعشاري نسبت قطر به محيط را از روي آن نسخه با تلفن خواندند و من نسخههاي مغلوط را تصحيح كردم. آقاي قرباني كتابي هم مستقل به نام « كاشاني نامه » در شرح حال و اختراعات غياث الدّين جمشيد نوشتهاند كه در دانشگاه چاپ شده است.
3- پايان نسخهي خطي مفتاح الحساب از كتاب خانهي مركزي دانشگاه تهران و منابع موثّق ديگر