توحید صمدی قرآنی
تبهای اولیه
حضرت علامه حسن زاده می فرمایند: هدف انسان رسیدن به توحید صمدی است.
یعنی انسان باید پله های نردبان معرفت را بپیماید و بالا برود و از علم الیقین به عین الیقین و به حق الیقین و به برد الیقین برسد یعنی به جایی برسد تا بفهمد و ببیند که:
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن[سوره حدید-3]
علم الیقین:عبارتست از این که انسان،از طریق استدلال و برهان،حقیقتی را بفهمد.ماند اثبات وجود آتش از طریق وجود دود.
مولانا می فرماید:
خود هنر آن دان که دید آتش عیان نه گپ دل علی النار دخان
[مثنوی،دفتر ششم،بیت3505]
هنر آن است که شخص،خود آتش را ببیند،نه اینکه بگوید:چون دودی هست پس آتش هم هست(و دود دلالت بر وجود آتش می کند)،جز سیاهی و تیرگی و روسیاهی برای او حاصل نیست.
مولانا،در این بیت،اوج معرفت را دیدن می داند. در حالیکه،اهل الله،اوج معرفت را شدن می داند.
حضرت علامه(قده)در اثارشان برد الیقین را اوج معرفت انسانی می داند و می فرمایند:
روایات برد القین را در حکمت اخلاق مرتضوی(حکمت علی )آورده ایم.
انسان هنگامی که به مقصد و مقصودش رسید،یک آرامش و طمانینه برایش حاصل می شود که به آن آرامش و طمانینه و خنکی،برد الیقین می گویند.
وجود اصل است و مساوق حق است و حق غیر متناهی است،أعنی اجوف نیست و صمد است،یعنی وجود حقیقت واحد شخصی ذات مظاهر است و بسیط الحقیقه کل الأشیاست که کثرات مقهورند و وحدت قاهر.این آب است که:و جعلنا من الماء کل شیء حی[و از آب هر چیزی را زنده گردانیدیم-انبیا/31]و آنهاکسراب بقیعه یحسبه الظمان ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده[اعمالشان در مثل به سرابی ماند در بیابان هموار بی آب که شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد چون بدانجا رسد و هیچ آب نیابد و آن کافر خدا را حاظر و اعمال خویش بیند-نور/40]بدان کثرتی که به ظاهر مشهود است در حقیقت اعتباری است و وحدت حقیقی است،یعنی در چشم توحید اهل الله تحقق جمیع عوالم غیر متناهی،لحاظات آن وحدت حقه حقیقیه اند که همه مرایا و مظاهر،بلکه تجلیات و ظهورات و تطورات و تشئنات او سبحانه اند"کل یوم هو فی شأن[در هر عالم او به شأنی و کاری میپردازد-رحمن/30]،هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن[اول و آخر هستی و پیدا و نهان وجود همه اوست-حدید/4]پس هرچه دم به دم به ظهور رسد،شأن اوست خواه در ارض خواه در سماء،
أرض به مراتبش و سماء به مراتبش،یوم عبارت از ظهور است که در این مقام شب و روز ما یوم الله است.پس"کل یوم هو فی شأن" ظهور آثارش در هر آن،در جمیع عوالم و مظاهر غیر متناهی است.و آن واحد قیوم،قیم و مصدر همه است و همه به او قائم به اضافه اشراقیه یعنی روابط محضه آن اصلند نه اینکه اشیایی هستند که آنان را ربط است،بلکه عین ربطند به فقر نوری و امکان فقری.
حق مشهود است و خلق موهوم که "فاینما تولوا فثم وجه الله[پی به هر طرف رو کنید به سوی خدا روی آورده اید-بقره/116]:
بار توحید هیر کسی نکشد طعم توحید هر خسی نچشد
و این تطورات وجود به اطوار گوناگون أسماءالله استأیا ما تدعوا فله الأسماء الحسنی>[به هر اسمی بخوانید اسماءنیکو مخصوص اوست/اسراء-111]"الأسماء الحسنی کلها لله"،خیر الأسماءلله"و همین اسماأ کلمات الهی اند و حق تعالی متکلم که به این کلمات وجودی گویا است و هستی خیر محض است و از خیر محض جز نیکویی ناید.
و در پایان هم یکی از ابیات جناب عارف رومی مولانا جلال الدین محمد بلحی(قدس الله نفسه)که در بیان توحید است این کراسه را به پایان میبرم:
وجود مساوق با حق است و تمام عالم بر اساس حق آفریده شده است «هوَ الَّذی خَلَقَ السَموات وَالارض بِالحق»
هم آب حق است و هم تشنگی تو به آن ، آب حق است، زیرا اگر باطل بود پس ازتشنگی هرگز آنرا طلب
نمی کردی و تشنگی هم حق است، زیرا اگر باطل بود بعد از آن آب را طلب نمیکردی.
علاوه بر مشهود شهود وشاهد نیز وجودند. یعنی آنچه دیده می شود وآنکه می بیند همه وجودند ، حتی دیدن نیز وجود است .پس همه جا را وجود پر کرده است. اگر حقیقتی قیام کند و بخواهد این دو سطر اول درس اول (--نویسنده متن: منظور استاد صمدی دروس معرفت نفس است--) را به من و شما بنمایاند ، آن قیام ، قیامتِ حقیقت انسانی خواهد بود. زیرا دو سطر اول هم شامل مبدا می شود وهم شامل معاد. چرا که مبدا و معاد هر دو وجودند اگر وجود به حقیقت، برای ما قیام کند، مبدایی قیام خواهد کرد که آن عین معاد است .در آن حال انسان جز وجود ، چیزی نمی بیند .
به تعبیر میرزا حسین فاطمی قمی که وقتی از ایشان خواسته شد تا از استاد خود ، آقا میرزا جواد ملکی تبریزی مطلبی مرحمت فرمایند ، فرمود : او خودش دستورالعمل بود. شب که می شد در صحن حرم دیوانه وار قدم
می زد و زبانش به این بیت مترنم بود:
از این مقام در قرآن به مقام خلّت تعبیر می شود . مقام خلّت مقامی است که در آن ، حقیقت در سراسر وجود انسان تخلّل می یابد، «واتّخذ ابراهیم سبیلا» .اگر به حضرت ابراهیم (ع) لقب دادند به این خاطر است که یکی از مقامات انسانی به نام مقام خلّت در اوتجلی یافته بود.
و این فرمایش میرزا جواد ملکی تبریزی هم بیان مقام خلیل اللهی آن جناب است. مثل اینکه به غذا بگوید :
همین آب ونان است که در جان انسان تخلل کرده و تبدیل به خون شده وتمامی اعضاء وجوارح انسانی را تشکیل داده و از آنجا که غذا در مغتذی فرو می رود پس هم غذا ی تواند بگوید من مغتذی شده ام و هم مغتذی می تواد بگوید که من غذا شده ام «انأ أنت وأنت انأ».
و در آن مقام از من وما اثری نمی ماند ،زیرا ما موجودیم و جز ما همه موجودند ، ما جز وجود نیستسم و جز وجود را نداریم و جز وجود را نمی یابیم وجز وجود را نمی بینیم .
توحید صمدی قرآنی ( -- نویسنده متن : حضرت علامه حسن زاده «ارواحنا فداه» منظورشان از «توحید صمدی قرآنی» همان وحدت وجود است و این لفظ زیبا و دلنشین «توحید صمدی قرآنی» را خودشان برای اولین بار نامگذاری کرده اند—) که اهل الله قائل به آنند ، باید در همین دو سطر پیاده شود.
جناب حکیم هیدجی از بزرگان اهل حکمت و معرفت است که بعضی از اساتید آقا ، همانند مرحوم علامه شعرانی و مرحوم آقا شیخ عزیز الله طبرسی «ره» نزد ایشان شرح منظومه می خواندند ، ایشان می فرمودند:
من به هر کجا می گذرم ذکر دوست می شنوم من به هر کجا می نگرم روی اوست می بینم
این دو بیت اشاره به حدیث امام صادق«ع» دارد که فرموده اند : برای ما حالتی پیش می آید که می بینیم او ما شده وما اوشده ایم، اما در عین حال او اوست و ما ماییم . زیرا ما ضعیفیم و او قوی است ، ما ذلیلیم و او عزیز است ، ما حقیریم و او بزرگ است برای وجود غیری نیست زیرا غیر وجود عدم است و عدم را در نظام هستی جایگاهی نیست،«هوَ الَّذی خَلَقَ السَموات وَالارض بِالحق»
از آقا امیرالمومنین (ع) پرسیدند: وجود چیست؟ آقا فرمودند غیر وجود چیست ؟ ودر جای دیگر وقتی کمیل از ایشان سوال می کند حقیقت چیست؟ می فرماید شما را با حقیقت چه کار ؟ یافتن وجود هم روشن ترین روشن هاست و هم پنهان ترین پنهان ها. آنجا که سوال از وجود و ظهور است، اشاره به آن واضح و بدیهی
می نماید وآنجا که سوال از کنه وحقیقت وجود است ، اشاره به آن دشوار و غیر ممکن می باشد. به تعبیر ابن ترکه در تمهیدالقواعد ، رسیدن به سر وجود وآوردن لفظی مطابق با آن دشوار است جداً.
نباید به هیچ موجودی از موجودات نظام هستی سوء ظن داشت . اولین پله ی سیر انسانی این است که عینک بدبینی را از چشمانمان کنار بگذاریم.
وقتی این عینک را از چشمانت کنار گذاشتی ، همه عالم را حق می بینی واین همان معنای مرگ است.
جناب بابا طاهر بسیار لطیف گفته است :
این دوبیتی نشان می دهد که توحید جناب بابا طاهر، توحید صمدی قرآنی بوده است.
بابا افضل کاشانی هم می فرماید « افضل کاشی تا چشم گشود غیر از تو ندید.»
به همین خاطر فرموده اند : العلم غیبٌ لم یظهر؛ عالم ،غیبی است که اصلاً ظهور نکرده وخداوند ظاهری است که اصلاً باطن نشده است.
«باد» در مصرع بیت دوم ، به معنای بود است .اما باد در بیت اول حقیقتی است که همه کثرات را می کرداند ، این باد، هم پیداست ، وهم ناپیدا ، هم ظاهراست وهم باطن.
به آن که درصدد شناخت حقیقت نظام هستی است می گوییم : آیا تو وجود داری یا نه؟ قطعاً خواهد گفت :بله! وجود دارم! بار دوم می گوییم : آیاخواستن تو هم وجود دارد ؟باز هم خواهد گفت بله ! وقی شخصی به موجود بودن تمام این امور ، یعنی عقل و عاقل ومعقول اعتراف کرد ، به او میگوییم :پس شما دم به دم در حال صدا کردن آن حقیقت نامتنای هستی ، یعنی در هر لحظه داری می گویی : خدا خدا خدا خدا ...
این است که حضرت استاد در الهی نامه می فرماید :«الهی همه کوکو گویند وحسن هوهو».
لذا در عرفان اصلاً حرفی از اثبات حق تعالی وجود ندارد ، برخلاف فلاسفه که به انحاء گوناگون همچون برهان حرکت،برهان نظم،برهان تمانع،برهان علت ومعلول و امثال ذلک در پی اثبات حق متعال است. مرحوم علامه طباطبایی (ره) می فرماید: «اثبات کردن تو آن حقیقت را ، عین نفی کردن آن حقیقت است.برای این که تا بخواهی بگویی من می خواهم حق رااثبات کنم ، لازمه اش این است که ابتدا بگویی «من موجود نیستم»زیرا آنکه از ابتدا به موجود بودن خود اقرار دارد، دیگر در پی اثبات وجود نخواهد بود. به خاطر همین
امام محمد باقر «ع» می فرمایند:تمام آنچه را که در ذهنت از اثبات حق متعال ساخته ای ، مخلوق تو هستند.
شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی را رساله ایست به نام «رسالة الوجودیة فی معنی قوله «ص» من عرف نفسه فقد عرف ربه» ،حضرت استاد (---نویسنده متن: منظور استاد صمدی از حضرت استاد یا حضرت آقا ، علامه حسن زاده می باشد---) قسمتی از ای رساله را در جلد سوم هزار ویک نکته صفحه 189 آورده اند.درآنجا فرمایش ابن عربی را ملاحظه می کنید که می فرمودند:
... قال «ص»:((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) ولم یقل عرف ذات ربّه ، فانّ ذات الرب لها الغنی علی الاطلاق و أنّی للمقیّد بمعرفةِ المطلق؟))
یعنی رسول خدا«ص» فرمودند: کسی که خود راشناخت، پروردگارش را شناخته است و نفرمود که ذات پروردگارش را شناخت، زیرا ذات ربّ ، غنای علی الاطلاق است وچگونه برای مقید، معرفت مطلق خواهد بود؟!
اگر در روایات فرمودند « لاتَفَکّرو فی ذاتِ الله » به این معنی نیست که تفکر در ذات حق تعالی حرام می باشد، بلکه ائمه از باب دلسوزی چنین فرمایشاتی داشته اند. ائمه«ع» من و تو را دوست دارند و می دانند ما هر چه سعی وتلاش کنیم نخواهیم توانست به سرّ وذات حق متعال راه پیدا کنیم و لذا می فرمایند:
خودتان را خسته نکنید و ازتفکر در ذات حق متعال بر حذر باشید.رحمت رحمانیه ی وجود آنچنان گسترده است که حتی به عدم هم بها داده وآن را در ذهن ما موجود کرده است. منتهی این عدم در متن حقیقت قدم نمی گذارد . دیگر نمی توانید در خارج جایی را پیدا کنید که آنجا هیچ باشد. هر چه هست وجود است وهمه آن تجلیّات آن حقیقتند.
شرح دروس معرفت نفس صفحه 269-274
با سلام و عرض ادب :Gol:
و تشکر ویژه به خاطر مطالب و مفاهیم عمیقی که در سایت قرار می دهید. اجرتان با ولی عصر (عج) :hamdel:
به روایاتی اشاره فرمودید:
[FONT=Trebuchet MS]حضرت صادق آل محمد(ص)فرمود:ان الجمع بلا تفرقه زندقه و التفرقه بدون الجمع تعطیل و الجمع بینهما توحید
[FONT=Trebuchet MS]این دو بیت اشاره به حدیث امام صادق«ع» دارد که فرموده اند : برای ما حالتی پیش می آید که می بینیم او ما شده وما اوشده ایم، اما در عین حال او اوست و ما ماییم . زیرا ما ضعیفیم و او قوی است ، ما ذلیلیم و او عزیز است ، ما حقیریم و او بزرگ است برای وجود غیری نیست زیرا غیر وجود عدم است و عدم را در نظام هستی جایگاهی نیست،«هوَ الَّذی خَلَقَ السَموات وَالارض بِالحق»
[FONT=Trebuchet MS]از آقا امیرالمومنین (ع) پرسیدند: وجود چیست؟ آقا فرمودند غیر وجود چیست ؟ ودر جای دیگر وقتی کمیل از ایشان سوال می کند حقیقت چیست؟ می فرماید شما را با حقیقت چه کار ؟ یافتن وجود هم روشن ترین روشن هاست و هم پنهان ترین پنهان ها.
[FONT=Trebuchet MS]امام محمد باقر «ع» می فرمایند:تمام آنچه را که در ذهنت از اثبات حق متعال ساخته ای ، مخلوق تو هستند.
خاهشمندم معنای روایت اولی، و در صورتی که مقدور است منبع این روایات را هم ذکر بفرمایید.
از این باب درخواست منبع نمی کنم که در صحت روایات شک داشته باشم، بلکه با خود گفتم شاید در همان صفحاتی که این روایات ذکر شده اند، روایات عمیق دیگری هم موجود باشند؛ و یا اینکه روایات ارائه شده قسمتی از روایاتی طولانی تر بوده باشند.
باز هم متشکرم
یا حق
بسم الله خیر الاسماء
علیک سلام و رحمه الله و با تشکر از کاربر محترم بینام
حضرت صادق آل محمد(ص)فرمود:ان الجمع بلا تفرقه زندقه و التفرقه بدون الجمع تعطیل و الجمع بینهما توحید
جمع بدون تفرقه زندقه است و تفرقه بدون جمع در حکم تعطیل است و توحید جمع بین ان دو است.
حدیث عرشی فوق را جناب حکیم عارف متاله محمد رضای قمشه ای در تعالیق خود بر تمهید القواعد ابن ترکه در شرح قواعد التوحید ابوحامد ترکه ذکر فرموده اند.
عده ای از افراد کثرت را نفی نمودند و عده ای از افراد وحدت را. اما توحید حقیقی کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است.
از آقا امیرالمومنین (ع) پرسیدند: وجود چیست؟ آقا فرمودند غیر وجود چیست ؟ ودر جای دیگر وقتی کمیل از ایشان سوال می کند حقیقت چیست؟ می فرماید شما را با حقیقت چه کار ؟ یافتن وجود هم روشن ترین روشن هاست و هم پنهان ترین پنهان ها.
منبع حدیث فوق الذکر صفحه 31 کتاب کشف الحقایق نسفی است
عارف روشن ضمیر آقا محمد رضا قمشه ئی در یك اثر موجز و مختصری كه از او بجای مانده صوفیه را به دو گروه تقسیم كرده كه نام یك از آن دو گروه نظریه ای ضد گروه دیگر در این باب ابراز داشته اند.
گروه اول معتقدند وجود حقیقت واحده ای است كه هیچ گونه تكثر و اختلاف در آن نیست و آنچه آن را وجود ممكن می نامند امری موهوم و باطل الذات است كه ثانی چشم احوال بشمار می آید. عارف قمشه ئی این نظریه را نوعی زندقه و انكار خداوند دانسته است زیرا نفی وجود ممكنات مستلزم نفی فاعلیت خداوند است و چون علیت خداوند با ذات او متحد و یگانه است ناچار نفی فاعلیت حق مستلزم نفی ذات او خواهد بود.
گروه دوم برخلاف گروه اول بر این عقیده اند كه آنچه ممكن نامیده می شود موجود و متكثر است و وجود مطلق نه تنها با ممكنات متحد است بلكه عین آنها بشمار می آید عارف قمشه ئی این نظریه را نیز مستلزم تعطیل و انكار واجب دانسته است زیرا در این فرض از یك سو اعطا كننده وجود مورد انكار واقع شده و از سوی دیگر این مسئله مسلم است كه ممكن ذاتی هرگز به وجوب بالذات بعقیده این عارف روشن ضمیر در هر یك از این دو قول كه به صوفیه منسوب گشته است نوعی تناقض دیده می شود
زیرا جمع بدون تفرقه مستلزم نفی جمع است چنانكه تفرقه بدون جمع نیز مستلزم نفی تفرقه خواهد بود آقا محمد رضا (۳) قمشه ئی برای تایید سخن خود در این باب به یك حدیث تمسك كرده كه آن حدیث به امام جعفر صادق علیه السلام منسوب است آن حدیث به این صورت نقل شده است: «ان الجمع بلا تفرقه زندقهٔ و التفرقه بدون الجمع تعطیل و الجمع بینهما توحید».
همانگونه كه در عبارت این حدیث مشاهده می شود جمع بدون تفرقه كفر و زندقه بوده و تفرقه بدون جمع تعطیل شناخته شده است تنها طریق درست كه توحید پروردگار در آن است جمع میان وحدت و كثرت را باید نام برد. جمع بدون تفرقه اشاره به وحدت محض و بگانگی صرف است چنانكه تفرقه بدون جمع نیز اشاره به كثرت و پراكندگی خواهد بود.
امام محمد باقر «ع» می فرمایند:تمام آنچه را که در ذهنت از اثبات حق متعال ساخته ای ، مخلوق تو هستند.
منبع روایت فوق جلد اول شرح دروس معرفت نفس است. نقل بنده از ان جا است: «إنّ لي مع اللّه وقت لا يسعنى فيه ملك مقرَّب ، ولا نبي مرسل ، ولا مؤمن امتحن اللّه قلبه بالايمان»(1) و يا «إنّ لي مع اللّه حالات» ؛ ما با حق تعالى حالاتى داريم كه آن حالات را هيچ نبى و پيامبرى يا فرشتهى مقربى مانند جبراييل و نه هيچ مؤمنى ادراك نمىكند ؛ حتى مؤمنى كه خدا ايمان او را امتحان كرده است و همانند سلمان باشد . : منبع حدیث فوق بحارالانوار ، ج18 ، ص360 .
حضرت امام (اعلی الله مقامه الشریف) در شرح چهل حدیث، بعد از نقل برخی از مقامات بلند بندگی و عدم درک ما از آنها، میفرماید:
«افسوس که ما بیچارههای گرفتار حجاب ظلمانی طبیعت و بستههای زنجیرهای آمال و امانی جز مطعومات و مشروبات و منکوحات و امثال این ها چیزی نمیفهمیم؛ و اگر صاحب نظری یا صاحب دلی بخواهد پرده از این حجب بردارد، جز حمل بر غلط و خطا نکنیم. و تا در چاه ظلمانی عالم ملک مسجونیم، از معارف و مشاهدات اصحاب آن چیزی ادراک ننماییم.
ولی ای عزیز، اولیا را با خود قیاس مکن و قلوب انبیا و اهل معارف را گمان مکن مثل قلوب ماست. دلهای ما غبار توجه به دنیا و مشتهیات آن را دارد و آلودگی انغمار در شهوات نمیگذارد مرآت تجلّیات حق شود و مورد جلوهی محبوب گردد. البته با این خود بینی و خود خواهی و خود پرستی باید از تجلّیات حق تعالی و جمال و جلال او چیزی نفهمیم، بلکه کلمات اولیا و اهل معرفت را تکذیب کنیم
و اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم، در قلوب تکذیب آن ها نمايیم و اگر راهی برای تکذیب نداشته باشیم، مثل آنکه قائل به پیغمبر يا ائمه معصومین (علیهم السلام) باشیم، باب تأویل و توجیه را مفتوح میکنیم؛ و بالجمله سدّ باب معرفت الله میکنیم.
سپس حضرت امام (رحمه الله) به مصادیق آن اشاره میکنند و میفرمایند:
«ما رأیتُ شَئیاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ مَعَهُ وَ قبلَهُ وَ فیه1 را حمل بر رؤیت آثار میکنیم. لَم أَعبُد رَبَّاً لَم أَرَهُ2 را به علم به مفاهیم کلیه مثل علوم خود حمل مینماییم! آیات لقاء الله را به لقای روز جزا محمول میداریم. لی مع الله حاَلة3 را به حالت رقت قلب برای مثال حمل میکنیم
وَارزُقنِی النَّظَر اِلی وَجهِک الکَرِیم 4 و آن همه سوز و گدازهای اولیا از درد فراق، به فراق حورالعین و طیور بهشتی حمل میکنیم! و این نیست جز این که چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظّ حیوانی و جسمانی چیز دیگر نمیفهمیم، همه معارف را منکر میشویم.»5
1. «ندیدم چیزی را مگر آن که خدا را همراه آن و پیش از آن و در آن دیدم». اسفار، ج 1، ص117
2. «ما کُنتُ اَعبُدُ رَبَّاً لَم اَرَهُ؛ پروردگاری که ندیدم نپرستیدم» اصول کافی، ج1،ص97
3. «لَی مَعَ للهِ وَقتٌ(حالُ) لا یَسَعُهُ مَلَک مُقَرَّبٌ وشلا نَبِیُّ مُرسَلٌ؛ مرا با خداوند حالتی است که هیچ ملک مقرب و نبی مرسلی نمی تواند آن را تحمل کند» (بحار الانوار، همان)
4. «وَاسَئلُکَ لذَّهَ النَّظرِ اِلی وَجهِک الکَریمِ؛ از تو می خواهم دیدار وجه کریمت را روزی ام گردانی» (همان، ج95، ص359
5. شرح چهل حدیث، 455 و 456
با سلام و عرض ادب :Gol:
بابت توضیحات و کلاً فعالیتتان در این سایت کمال تشکر را دارم. :hamdel:
با تشکر مجدد
یا حق
مقاله توحید صمدی ـ علامه حسن زاده حفظه الله
خطبه 184 نهج البلاغه یگانه خطبه توحیدیه آن است که یکپارچه حکم و معارف الیه است، جناب سید رضى(رضوان اللّه علیه)در عنوان آن فرموده:«دو من خطبة له-علیه السلام-و تجمع هذه الخطبة من اصول العلم ما لاتجمعه خطبة...».
مرحوم استاد ذو الفنون، علم علم و دین، آیة اللّه معظم، علامه حاج میرزا ابو الحسن شعرانى(روحى فداه)بیست و سه جمله از خطبه توحیدیه به نامبرده امیر المؤمنین(علیه السلام)را که قریب به نصف آن است به فارسى شرح فرموده است و نسخه آن را به خط مبارک آن جناب در نزد راقم سطور محفوظ است که شایسته است به گفته حکیم انورى تمسک جوید:
هست در دیده من خوبتر از روى سفید
روى حرفى که به نوک قلمت گشته سیاه
عزم من بنده چنانست که تا آخر عمر
دارم از بهر شرف خط شریف تو نگاه
این بنده در نظر دارد که به توفیق خداوند متعال باقى خطبه مزبور را نیز به همان سبک شرح کند و در اختیار طالبان حقایق و معارف قرار دهد.غرض اینکه آن جناب در شرح جمله«لا یشمل بحد و لا یحسب بعد»آن خطبه در توحید صمدى بیانى دارد که به نقل آن تبرک مىجوییم:
حد به معنى منع کردن است، مىگویند حدود خانه، یعنى محلى که باید از آنجا تجاوز نکرد و اگر یک همسایه تجاوز کند باید منع کرد.یا حدود مملکت از طرف شمال و مشرق به فلان حد است، یعنى اگر دشمن بخواهد از اینجا تجاوز کند و وارد خاک شود، باید منع نمود.
حدود شرعیه از قبیل حد زنا که صد تازیانه است، یا حد دزدى بریدن دست است و حد شارب خمر هشتاد و حد قاذف نیز هشتاد تازیانه است، یعنى به این طریق زنا و دزدى و قذف را باید منع نمود که اگر دزد دید دستش را مىبرند دیگر حاضر براى دزدى کردن نیست، اما به مجازاتهاى دیگر جلوى دزد را نمىتوان گرفت، چون تحمل حبس و شلاق و شکنجه براى عیّار و طرار، اثرى ندارد.اما وقتى دید دست ندارد دیگر نمىتواند قفلى را بشکند، یا کندى بیاندازد و نقبى بزند و سرى برد و اینها چیزهایى است که درد ناچار باید این کارها را بکند تا دزدى تواند کرد، لذا دزدان طاقت حبس و تازیانه دارند، اما طاقت دست بریدن ندارند.اما زنا منحصر به اشخاص زرنگ و عیار نیست که طاقت کارهایى دشوار داشته باشند، غالبا جوانهاى متجمل و آبرومند و چیزدار مرتکب آن مىشوند که برهنه کردن و تازیانه زدن و رسوا شدن در آن تأثیر مىکند.
از اینها بگذریم، غرض این است که حد به معنى منع کردن است و حد دزد قطع ید است، یعنى منع نمودن او به این است و در حدیث است که«ان للقرآن ظهرا و بطنا و حدا و مطلقا»یعنى قرآن ظاهرى دارد و باطنى، و حدى دارد و مطلعى و غرض از حد، آن اندازه از معنى است که دیگران نمىتوانند از آن تجاوز کنند، یعنى عجز مردم آنها را منع مىکند از تجاوز، چنانکه در حدیث وارد است که چون خداوند مىدانست در آخر الزمان اقوامى مدقق خواهد آمد، قل هو اللّه احد و اوائل سوره حدید را نازل فرمود(فى باب النسبة من اصول الکافى-ص 72، ج 1 معرب- باسناده عن عاصم بن حمید قال:سئل على بن الحسین علیهما السلام عن التوحید؟فقال:ان اللّه عزّ و جل علم انه یکون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل اللّه تعالى قل هو اللّه احد، و الآیات من سورة الحدید الى قوله و هو علیم بذات الصدور، فمن رام وراء ذلک فقد هلک)براى اینکه عجز عرب بیابانى مانع بود از اینکه آیه«هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن...»را بفهمد، اما مثل آخوند ملا صدرا معنى این آیه را درک مىکند، چنانکه خود گوید که من پیوسته در این آیات تفکر مىکردم تا وقتى این حدیث را دیدم از شوق گریه کردم.
اما«مطلع»محل بلندى را گویند که شخصى از آنجا مشرف شده، آن طرف کوه و میان قلعه را ببیند. اشخاصى که علمشان بیشرت یا موید به قوه قدسیه هستند تجاوز کرده از مطلع معانى باطنه قرآنى را به اندازه استعداد خود مىفهمند.
حدى در اصطلاح حکما و اهل علم منطق است که آن هم به معنى منع کردن است، مثل معروف بین اهل منطق مىگویند:انسان حیوان ناطق است که وقتى مىخواهند بدانند انسان چیست یا تعرف کنند.حد آن حیوان ناطق است، این حد حقیقت انسان را معین مىکند، چیزهاى خارج از حقیقت را خارج مىکند و چیزهایى داخل را باقى مىگذارد.لذا علما مىگویند حد باید جامع و مانع باشد.
و به زبان سادهتر باید گفت:«هر چیزى حدى دارد. یعنى صفات و آثار و خواص مخصوص به خود دارد که در دیگرى نیست.عناب رنگى دارد، مزه مخصوصى دارد، اندازه معینى دارد خاصیتى دارد که خون را مثلا صاف مىکند که این صفات در سیستان نیست. بطور تقریب ذاتیات و عرضیات را با هم مخلوط کنیم مىگوییم:این صفات و خاصیات حد عناب است و چیزهاى دیگر از این حد خارج است.
انسان، حیوان، انواع درختها و معدنیات، بلکه ملائکه صفاتى دارند مخصوص به خود که این صفات را دیگران ندارند و هر کدام از صفات دیگرى را دارا نیست.
حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)مىفرماید: خداوند عالم حد ندارد، یعنى این طور که ممکنات ذکر کردیم یک صفات محدودهاى ندارد که خاصیت خود را دارا باشد و خاصیت دیگران را نداشته باشد، و او هم در عرض سایر ممکنات که مىگوییم اجناس موجود مختلف است:انسان، درخت، یاقوت، زمرد، الماس، ملائکه، یکى هم خدا، که هر یک خواصى دارند جداى از هم، خداى تعالى هم خواص و حدودى داشته باشد غیر از آنها.
دلیل و تقریب این مطلب به ذهن اگر چه قدرى دقیق است، اولا رجوع به خود کنیم مىبینیم، ما مرکب هستیم از اعضاى مختلفه چشم و گوش و دست و پا و زبان و بینى و غیره و هر یک از اعضا حد و خاصیت معین دارد، مثلا چشم فقط مىبیند، اگر بخواهى با چشم بفهمى غذاها چه مزه مىدهد ممکن نیست.گوش فقط میشنود، اگر بخواهى شکل صاحب صدا را بدانى، با گوش ممکن نیست، چون کار گوش چیز دیگر است.و همچنین از زبان کار چشم نمىآید، وقتى غذا را به زور در ذهن شما کردند فقط مزه را میفهمى.
و هکذا قلب به منزله امام است در عالم و روح را که ملاحظه کنید مىبینید:اولا یک عضو محدود على حده نیست، هیچ نمىتوان گفت جان در کجاى انسان است و با اینکه یک عضو على حده نیست، در محل چشم چشم است، یعنى در چشم هست و در گوش هست و در دست و پا و غیره تمام حاضر است، بطورى که اگر یک عضو على حده ممکن نبود این طور مسلط بر تمام اعضا و جوارج باشد، چون خاصیت او منحصر به یک خاصیت معیّن نیست و حد محدودى ندارد، لذا در همه جاى بدن هست و تمام خاصیات و کارهاى اعضاى دیگر به توسط او اداره مىشود.
خداوند تبارک و عالى هم در عالم همین طور، اگر بینونت عزلى داشت و یک موجودى ممتاز و محدود جداى از سایر موجودات این طور قیومیت نداشت که در همه جا حاضر و ناظر باشد و اختیار همه در ید قدرت او باشد.
علاوه بر این ما مىخواهیم همه خاصیات همه چیزها را نسبت به حضرت حق بدهیم، مثلا بگوییم آفتاب که عالم را روشن مىکند، در حقیقت خدا روشن مىکند و آفتاب واسطه است، و آتش که اطاق را گرم مىکند، خدا گرم مىکند، و آب و کوت و زمنى که نبات را مىرویاند حقیقة خدا مىرویاند، و دواهایى که انسان مریض را شفا مىدهد، در حقیقت خدا شفا مىدهد، همان طور که در روح و اعضا گفتیم که چشم مىبیند، در حقیقت دیدن کار روح است و چشم واسطه، و هکذا گوش و دست و پا.
پس درباره حضرت حق نمىتوانیم حد محدودى قائل شویم، چون در این صورت که او على حده خواصى را دارا بود، چطور تمام خواص خورشیده و زمین و خاک را به او نسبت دهیم، همین طور که کار خاک را نمىتوانیم به آتش نسبت دهیم و کار آتش را به خاک، همین طور نمىتوانیم کار خلق را نسبت به حق دهیم و کار حق را نسبت به خلق.
از عجایب امور اینکه بسیارى از اهل قشر این همه آیات و احادیث و مخصوصا کلام امیر المؤمنین (علیه السلام)را مىبیند که صریح در وحدت وجود است و خودشان مىگویند وجود حق نامحدود است، آنگاه قائل به وحدت وجود نمىشوند، و اگر وحدت وجود صحیح نباشد باید حق تعالى محدود باشد «تعالى عن ذلک علوا کبیرا».
به تقریر دیگر همین مطلب را بیان نماییم انشاء اللّه.
در یک مملکتى یا شهرى که مرکب است از عقاید و مذاهب مختلفه که بر حسب شرع جایز است با یکدیگر زندگانى کنند، مثلا در کردستان و بعضى قراء خراسان که هم شیعه یافت مىشود هم سنى، یا در خوزستان و فارس که هم عرب هست هم عجم، و در بعضى بلاد آذربایجان که هم ارمنى هست هم مسلمان، وقتى بخواهند حاکمى بفرستند، حاکم متعصبى را که یک مذهب از مذاهب طرفین را اختیار نموده باشند نمىفرستند، زیرا که اگر یک حاکم سنى ون مابقى شیعه هستند بیاید، مخصوصا در قدیم که ولات صاحب اختیار مطلق بودند، البته براى شیعهها آن ولایت اسباب زحمت بود و رأى او با رأى سنىها موافق بوده، شیعهها را از شهر بیرون مىکردند و کمکم آنجا را منحصر به سنىها مىنمودندو بالعکس.
پس اگر بخواهیم به هیچ یک از این دو مذهب اجحافى نشود و هر دو به آزادى در شهر زندگى کنند، یک حاکمى باید انتخاب شود که بىطرف باشد و عصبیّت نداشته باشد.
و باید دانست که مذهب شیعه بر بىطرفى است. نسبت به سنىها، چون ما آنها را مسلمان و محترم و مال آنها را محترم و خون آنها را حرام مىدانیم و برادر مىخوانیم، هر چند آنها با ما اینگونه عقیده نداشته باشند.
و همچنین در خوزستان حاکمى باید فرستاد که اخلاقش طورى معتدل بوده که با عرب و عجم هر دو بسازد، اگر تعصب عربى داشته باشد، قهرا بر عجم آنجا بد مىگذرد، و اگر تعصب عجمى داشته باشد بر عرب بد مىگذرد.
همینطور واجب الوجود، اگر حدود و خواصى داشته باشد بر ضد بعضى از ممکنات یا بر ضد تمام ممکنات، البته آنهایى که صفات و خواص ضدى دارند بزودى معدوم و برطرف شده، از بین مىروند، بلکه باید گفت هر یک از ممکنات حدى است از خواص نامحدود او، و مرتبهاى است از تجلیات او، و به این جهت است که عرفا مىگویند:هر یک از ممکنات مظهر یک اسم از اسماى حقند، هر چند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است، ولى حقیقت است که شیطان هم مظهر اسم یا مضل است.و به هر حال در هر مخلوق یک نشانه و صفتى که نمونه ضعیف بسیار ضعیفى از اسامى و صفات حق است موجود است، علم عالم نشانهاى از علم حق است بسیار ضعیف، فلان شخص کریم مظهر اسم یا کریم است، اگر چه نسبت اینها به او نسبت کرم شبتاب و آفتاب و بلکه از این هم ضعیفتر.
و حکما گفتهاند:بسیط الحقیقه کل الاشیاء معنایش همین است اگر یک موجودى باشد که داراى یک اسم یا صفت حق نباشد، آن موجود هرگز ثبات و دوام ندارد، بلکه از وجود او عدم او لازم آید.و به هر حال ثابت شد که براى واجب نمىتوان حد محدودى قائل شد که فلان صفت را دارد و فلان را ندارد، بلکه تمام صفات که در ممکنات هست بطور اعلى و اتم در او هست، و نواقص ممکنات در او نیست، مثل نور خورشید و سایه.
لا یحسب بعد:اگر چه به اندازه لزوم به وضوح پیوست که حضرت حق به عدد شمرده نمىشود و واحد عددى نیست، زیرا که در این صورت باز جدا از ممکنات خواهد بود و قیّومیت نخواهد داشت.و مع ذلک مناسبت است معنى واحد عددى و حدیث کتاب توحید در چهار معنى واحد ذکر نموده شود: شیخ صدوق در کتاب توحید روایت مىکند که اعرابى در جنگ جمل برخاسته گفت:یا امیر المؤمنین مىگویى خدا یکى است؟و مردم حمله بر او کرده گفتند:اما ترى ما فیه امیر المؤمنین ممن تقسم القلب؟حضرت فرمود:دعوه فان الذى یریده الاعرابى هو الذى نریده من القوم، ثم قال اى اعرابى قول الله واحد بر چهار قسم است، دو قسم آن بر خدا جائز نیست و دو قسم بر خدا جائز است.اما آن دو که جائز نیست، فقول القائل واحد یقصد به باب الاعداد فهذا ما لا یجوز لان ما لاثانى له لایدخل فى باب الاعداد اما ترى انه تعالى کفر من قال ثالث ثلاثه، و قول القائل هو واحد من الناس یرید به النوع من الجنس فهذا ما لا یجوز علیه لانه تشبیه و جل ربنا عن ذلک و تعالى.
اما آن دو وجهى که در خداى تعالى ثابت است فقول القائل انه عزوجل واحد یعنى لیس فى الاشیاء شبه، کذلک ربنا، و قول القائل انه عزوجل واحد بمعنى انه احدىّ المعنى یعنى به انه لا ینقسم فى وجود و لا عقل و لا و هم کذلک ربنا عزوجل.
حدیث همین ود که تبرکا ذکر گردید، پس معنى این که خدا واحد است، یعنى شبیه ندارد، چنانکه مىگوییم:فلان یگانه دهر است، یعنى در فضل نظیر ندارد، و یا اینکه دانش قابل تقسیم نیست، اما اینکه بگوییم موجودات مثلا صد هزار عدد هستند، ده هزار انسان و پنج هزار فلان و هکذا یکى هم خدا صحیح نیست، زیرا که خدا بر همه مستولى است نه یکى در مقابل همه.
این بود بیان استاد علامه شعرانى-افاض الله علینا من برکات انفاسه النفیسة-در شرح عبارت مذکور از امیر المؤمنین(علیه السلام)که چون آن را حاوى نکات علمى و اساسى در توحید دیدیم با اندک تصرف در اختصار نقل کردهایم.
و به این بیان صحیح و سالم است قول مشایخ علم توحید که گفتهاند:«و بالاخبار الصحیح مثل کنت سمعه و بصره انه عین الاشیاء و الاشیاء محدودة و ان اختلفت حدودها فهو محدود بحد کل محدود فما یحد شىء الا و هو حد للحق فهو السارى فى مسمى المخلوقات و المبدعات و لو لم یکن الامر کذلک ما صح الوجود فهو عین الوجود فهو على کل شى، حفیظ بذاته و لا یتوده حفظ شىء».از زبان هود(علیه السلام) بشنو که«ما من دابة الاّ هو آخذ بناصیتها».
در این مقام به چند فقره از احادیث اهل بیت عصمت و وحى(علیهم السلام)تبرک مىجوییم.
آدم اولیاء الله و امام العارفین و برهان الحکماء و نور الموحدین امیر المؤمنین امام على(علیه السلام) فرمود:«مع کل شىء لا بمقارنة، و غیر کل شىء لا بمزایلة»، «(نهج البلاغه، خطبه اول).
و فرمود:«لیس فى الاشیاء بوالج7و لا عنها بخارج» (نهج البلاغه، خطبه 184).
و فرمود«باطن لا بمزابلة، مبائن لا بمساقة)(بحار، ط 1 کمپانى، ج 2، ص 196).
و فرمود«هو فى الاشیاء کلها غیر متمازح لها، و لا بائن عنها)(بحار، 1 کمپانى، ج 2، ص 201، و کافى، ج 1، معرب، کتاب توحید، ص 107).
و فرمود:«انه لبکل مکان، و فى کل حین و أوان، و مع کل انسان و جان»(نهج البلاغه، خطبه 193).
و فرمود:«و البائن لا بتزاخى مسافة7بان من الاشیاء بالقهر لها و القدرة علیها، و بانت الاشیاء منه بالخضوع و الرجوع الیه»(نهج البلاغه، خطبه 150).
و مانند این فقره است دعاى اول ماه رجب که سید بن طاوس(رضوان الله علیه)در اقبال نقل فرمود: «یا من بان من الاشیاء و بانت الاشیاء منه، بقهره لها و خضوعها له»(ص 641، ط 1، سینگى رحلى).
و فرمود:«فارق الاشیاء لا على اختلاف الاماکن، و تمکن منها لا عن الممازجة»(بحار، ط 1 کمپانى، ج 2، ص 167).
و فرمود:«قریب من الاشیاءغیر ملامس، بعید منها غیر مبائن»(نهج البلاغه، خطبه 177).
و فرمود:«سبق فى العلو فلاشىء اعلى منه، و قرب فى الدنو فلا شىء القرب منه، فلا استعلائه باعده عن شىء من خلقه، و لاقربه ساواهم فى المکان به».(نهج البلاغه، خطبه 49).
و فرمود:توحیده تمییزه عن خلقه، و حکم التمییز بینونة صفة لا بینونة عزلة»(نهج البلاغه، خطبه 177).
و فرمود:«داخل فى الاشیاء لاکشىء داخل فى شىء، و خارج من الاشیاء لاکشىء خارج من شىء».(کافى، کتاب توحید، باب انه لا یعرف الابه، ج 1، معرب، ص 67).
و فرمود:«و هو حیاة کل شىء، و نور کل شىء»(کاف معرب، ج 1، ص 100).
و فرمود:«لا حجاب بینه و بین خالقه غیر خلقه» (بحار، ط 1 کمثانى، ج 2، ص 201).
و فرمود:لم یحلل فیها فیقال هو فیها کائن، و لم ینأعنها فیقال هو منها بائن»، «نهج البلاغه، خطبه 63، و کافى، ج 1 معرب، ص 104، و بحار، باب جوامع التوحید، ط 1 کمپانى، ص 200).
و فرمود:«هو فى الاشیاء کلها غیر متمازج بها و لا بائن منها»(کافى، 1 معرب، ص 7107و بحار، ج 2، ط کمپانى، ص 201).
از تعمق و تدبر در احادیث یاد شده دانسته مىشود که بینونت حق سبحانه از خلق بینونت وصفى است، مثل بینونت شىء و فىء، نه بینونت عزلى، مثل بینونت شىء، و شىء.یعنى به صفت قهر و قدرت از آنها جداست، نه از آنها جدا باشد، و همچنین به صفت نواقص امکانى و خلقى آنها از آنها جداست، چه این که بر همه احاطه شمولى دارد و قائم بر همه و محیط به همه است، و در حقیقت صورة الصور و حقیقة الحقائق است.و اهل معرفت از این معنى لطیف تعبیر کنند به توحید صمدى و نیز به بسیط الحقیقة کل الاشیاء، فافهم.و چون وجود صمد است همه قائم به یک حقیقتاند که آن حق است، فتدبر. جناب شیخ صدوق(رحمة الله علیه)در باب توحید و نفى تشبیه کتاب توحید به اسنادش از ابراهیم بن عبد الحمید روایت کرده است که«قال:سمعت ابا الحسن علیه السلام(یعنى ثامن الحجج، على بن موسى الرضا علیه السلام)یقول فى سجوده:یا من على فلا شىء فوقه، یا من دنى فلا شىء دونه اغفر لى و لا صحابى».
و نیز آن حضرت(علیه السلام)فرمود:«البائن لاببراح مساقة، الباطن لا یا جنتان»(باب دوم توحید صدوق).
و در کافى به اسنادش از حسین بن سعید روایت کرده است که:«قال سئل ابو جعفر الثانى علیه السلام(امام جواد(ع)یجوز ان یقال لله انه شىء؟قال:نعم، یخرجه من الحدین حد التعطیل و حد التشبیه»(ج 1 معرب، ص 64).
کلمات 12، 13، 33، 54، 156، 176، کتاب هزار و یک کلمه، و دو رساله«انه الحق»و«وحدت از دیدگاه عارف و حکیم»در نیل به معرفت توحید صمدى که همان لطیفه وحدت وجود و بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشىء منها است، معدات خوبىاند.و الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغیوب.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيم(255بقره)
اللَّه خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست. زنده و پاينده است. نه خواب سبك او را فرا مىگيرد و نه خواب سنگين. از آنِ اوست هر چه در آسمانها و زمين است. چه كسى جز به اذن او، در نزد او شفاعت كند؟ آنچه را كه پيش رو و آنچه را كه پشت سرشان است مىداند و به علم او جز آنچه خود خواهد، احاطه نتوانند يافت. كرسى او آسمانها و زمين را در بر دارد. نگهدارى آنها، بر او دشوار نيست. او بلندپايه و بزرگ است.
اللَّه" نام مخصوص خداوند و به معنى ذاتى است كه جامع همه صفات كمال و جلال و جمال است، او پديد آورنده جهان هستى است، به همين دليل هيچ معبودى شايستگى پرستش جز او ندارد، و از آنجا كه در معنى" اللَّه" يگانگى افتاده است، جمله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تاكيدى بر آن است.
کسانی که یک عمر دنبال استدلالند،به هیچ جا نمی رسند.اصلا تمام درس و بحث و استدلال برای رسیدن به مقصد است.کسی که از طریق استدلال می خواهد به خدا برسد ،اولا امکان ندارد،ثانیا جز یک مشت مفاهیم،هیچ عائد او نمی شود. مولانا می فرماید: جز به مصنوعی ندیدی صانعی بر قیاس اقترانی قانعی می فزاید بر وسائط فلسفی از دلائل باز بر عکسش صفی [مثنوی-دفتر پنجم-بیت569و569] آنکه اهل استدلال است،عمری در حد وسط مانده است و وسائط،همان حد وسط در منطق است. در منطق،یک صغری و یک کبری و یک حد وسط است بدین ترتیب:اصغر-حد وسط-اکبر.حد وسط:اکبر را بر اصغر بار میکند.مثلا میگویند:عالم مخلوق است.هر مخلوقی خالقی دارد،پس خالقی دارد.در این مثال«عالم»اصغر است،و مخلوق حد وسط است و خالقی دارد اکبر است. کار حد وسط بار کردن اکبر،بر اصغر است. گاهی حد وسط نظم است،می گویند:عالم نظم دارد،هر نظم،ناظم دارد،پس عالم ناظم دارد. مثال سوم:عالم حرکت دارد،هر چیزی که حرکت دارد محرک دارد،پس عالم محرک دارد.در این قیاس حرکت حد وسط است. و گاه میگوییم:عالم،متغیر است،هر متغیری حادث است،پس عالم،حادث است.در این قیاس حد وسط متغیر است.
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز:Gol:
ابتدا تشکر دارم از مطالب بسیار خوبتان، حقا و انصافا لذت بردم الا اینکه احساس می شود، باید نکته ای در توضیح پست اولتان بیان بشود و آن اینکه:
رسیدن و تحقق(قرب الهی) انسان (به حمل شایع)، در مقامات مختلفی مطرح می شود.
چنانکه به درستی اشاره نموده اید، مقام علمی انسان مقدمه ای است برای مقام عینی.
حضرت امام ره در کتاب وزین آداب الصلوه در بخش های مختلفی که به مقامات انسان اشاره می کنند مقام استدلال و فهم عقلی را مطرح می کند اما بیان می کنند که توقف در آن حجاب است.
مسأله دیگر اینکه، انسان در مقام گفتگو و طرح مسایل علمی، اگر بخواهد عالمانه سخن بگوید، باید، گفتارش مدلل باشد، حتی همین مطلبی که مطرح شده است(کسانی که یک عمر دنبال استدلالند،به هیچ جا نمی رسند.اصلا تمام درس و بحث و استدلال برای رسیدن به مقصد است)، در مقام بحث علمی، باید برهانی و عالمانه طرح بشود، بیان و نوشته عالمانه آن هم، بدون استدلال و صغری و کبری(خفی یا اشکار) امکان ندارد، چنانکه در پست های دیگرتان مطالب مملو از برهان و استدلال است.:Cheshmak:
موفق باشید
با معرفت به جدول وجودى هر شيئى ، معلوم مى شود، كه مراد از خلق همان ظهورات و بروزات وجوداند كه هر يك به مقدار سعه وجوديشان از جدول ارتباط و امكان فقرى شان به حق و وجود صرف و صمد، مرزوق اند كه دم بدم از اين جانب ((يسئله من فى السموات و الارض )) است و از آن جانب اضافه اشراقيه كه ((كل يوم هو فى شاءن )).
با نيل به مغزاى و سر توحيد صمدى قرآنى هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ، روشن است كه واجب الوجود تعالى يكتاى همه است و ماسوايش همه فيض اويند و او دائم الفضل على البرية است و چون همه فيض اويند، همه روابط محضه و تعلقات و تدليات صرفه اند كه فقر وجودى دارند و به اضافه اشراقيه حق برقرارند.
و چون خود صراح و ظاهر است ماسوايش همه شئون اويند.
و اين وجود كه به همه رزق ظهور مى دهد يعنى در هر مظهر به مقدار سعه او در او متجلى مى گردد خالقش گويند و همين امكان فقرى موجودات ، علت احتياج شان به علت است كه ماسوى الله از آيات و شئون وجود صمدى حق است كه عم نو اله و وسعت رحمته .
بارها از زبان اساتید عرفان و حکمت متعالیه شنیده شده است که بهترین تفسیر از توحید در فلسه و عرفان، توحید صمدی قرآنی است. با کمی دقت متوجه خواهیم شد که این قائدۀ نورانیه همانند اکثر قوائد و اصطلاحات عرفان اسلامی، از روایت شریفه اخذ گردیده است.
یکی از همین روایات نورانی تفسیر امام حسین علیه السلام از توحید صمدی قرآنی است، و البته تفسیر کلمۀ تامّۀ صمد است، که ذکر می گردد:
وهب قرشی گفت: که حضرت امام صادق(ع) از طریق امام باقر(ع) از پدرش علیهم السلام روایت کرده است، که اهل بصره عریضۀ به حضرت حسین بن علی علیهما السلام نوشتند و از آن حضرت(ع) دربارۀ معنی صمد سؤال می کردند؛ پس آن حضرت به سوی ایشان نوشت:
عدم تفسیر قرآن بدون علم
امام(ع) در این جوابیۀ خود، ابتدا بیان می دارد که بدون علم نباید به تفکر و تفسیر در قرآن پرداخت، و عملاً با تفسیر صمدیت بیان می دارد، که علم تفسیر در قرآن را باید از طریق اهل بیت(ع) آموخت.
اما بعد، پس در قرآن فرو مروید و در آن مجادله و گفتگو نکنید و بدون علم در آن سخن مگوئید؛ چرا که از جدم رسول خدا شنیدم که می فرمود: هر که در قرآن بدون علم چیزی بگوید، جای خود را مهیا گرداند، در آتش دوزخ و از آن جای بگیرد و منزل گزیند و بداند که از اهل جهنم است.
تفسیر صمدیّت
و بدرستی که خدای سبحانه صمد را تفسیر فرموده و فرموده که: الله احد، الله الصمد، بعد از آن آن را تفسیر فرموده و فرموده است: لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد.[۱]
یعنی نزاد و زاده نشد و نبود او را هیچکس مانند و همتا و حضرت فرمود: لم یلد، یعنی چیز کثیفی از او بیرون نیامده، چون فرزند و سائر چیزهای کثیفی که از آفریدگان بیرون می آید و نه چیز لطیفی چون نفس و عوارضات که پدید می آیند، از او منشعب و پراکنده نمی شوند، چون پینگی و خواب و اندیشه که در دل در آید و غم و اندوه و خوشحالی و خنده و گریه و امید و رغبت و دلتنگی و گرسنگی و سیری و خدا از آن برتر است که چیزی از او بیرون آید.
و آنکه چیز کثیف یا لطیفی از او متولد شود و لم یولد یعنی از چیزی متولد نشده و از چیزی بیرون نیامده، چنانکه چیزهای کثیف از اصلهای خود بیرون می آیند، چون چیزی از چیزی و حیوان از حیوان و گیاه از زمین و آب از چشمها و میوه ها از درختها و نه چنانکه چیزهای لطیف از مرکزهای خود بیرون می آیند، چون دیدن از چشم و شنیدن از گوش و بوئیدن از بینی و چشیدن از دهان و سخن از زبان و شناختن و تمیز دادن از دل و چون آتش از سنگ نه، بلکه او خدای صمدیست که نه از چیزی است و نه در چیزی و نه بر چیزی و مخترع چیزهاست و آفرینندۀ آنها و پدید آورندۀ چیزها است، بقدرت خویش که آنچه از برای فناء و نیستی آفریده به خواستش از هم می پاشد و آنچه از برای بقاء و ماندن خلق کرده به علمش باقی می ماند، پس از این خدای صمدیست که نزاده و زاده نشده و دانای نهان و آشکار و بزرگی است، صاحب برتری و هیچ کس او را همتا نبوده و نخواهد بود.[۲]
۲-شیخ صدوق، اسرار توحید،ترجمه محمد علی ابن محمد حسن اردکانی، چاپ علمیه اسلامیه، ص۸۰و
وجود صمدی منبع،شرح رساله رابطه علم و دین حضرت علّامه ابوالفضائل حسن خسن زاده آملی. شارح:حضرت استاد داود صمدی آملی.
حضرت استاد علامه حسن زاده ی آملی روحی فداه رساله ای دارند موسوم به رساله ی اعتقادات که در آن مجموعه اعتقادات خویش را یک جا جمع نموده اند، یکی از آن جمله اعتقادات که به رشته تحریر آمده این است که فرمودند: « اعتقاد من این است که حق عین خلق است منتهی حد را بردار حق را بگذار» اگر بخواهیم بین حق و خلق جدایی قائل شویم باید ترکیب میان این دو را ترکیب انضمامی بدانیم و اگر ترکیب حق و خلق ترکیب انضمامی شد دیگر نمی توان از اشکالات و ایرادات عقلی فلسفی رهایی یافت که به دو تای از آنها قبلاً اشاره شد.
حضرت استاد علامه در بخشی از الهی نامه خویش فرموده اندک « الهی شکرت که دیده ی جهان بین ندارم (هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ) سرّ این گفتار آن است که همه ی عالم را یک حقیقت وجود صمدی پر کرده است و جز حق چیز دیگری مشهود نیست حتی هویت حقیقی فقیر را نیز همان غنی تشکیل می دهد و فقیر، محض ربط به غنی است و غنی را استقلال ذاتی و صمدیت وجودی است.
توحید صمدی قرآنی
جناب فارابی در فص دوازدهم فصوصش گوید: واجب الوجود مبدأ هر فیض است، و ظاهر بر ذات خود است، پس بدون پیدایش کثرت در ذاتش همه او را است. پس او از حیثی که اوست ظاهر است، پس از ذات خود همه را رسیده است، پس علمش بکل بعد از ذاتش و بعد از علم او به ذاتش است و علم او به ذاتش نفس ذاتش است، و همه نسبت به ذات او اتحاد می یابند و یکی اند، پس او یکتای همه است،(فهو الکل فی وحدة).
اگر چه فص حاوی اصول و امهاتی است اما آنچه که مناسب با مقام است اینکه: ماسوایش همه فیض اویند و خود فیاض علی الاطلاق است، لذا همه روابط محضه و تعلقات و تدلیات صرفه اند که فقر وجودی دارند و به اضافۀ اشراقیه حق برقرارند. و چون خود صراح و ظاهر است و ماسوایش همه شئون اویند پس علم او به ذاتش عین علم او به ماسوایش است که بسیط الحقیقة کل الشیاء است.
و این قاعده حکمای الهی از روایات اخذ شد که از امام موحدین و آدم اولیاء الله علیه السلام که فرمود:
مع کلِّ شیء لا بمقارنةٍ و غیر کلِّ شیء لا بمزایلة.
لیس فی الاشیاء بوالج و لا عنها بخارجٍ داخِلٌ فی الاشیاء لا کشیء داخلٍ فی شیء و خارجٌ من الاشیاء لا کشیءٍ خارج من وجه.
و معنی بسیط الحقیقة یعنی حق واحد صمد حقیقی است که در لطیفه احدیت حق مطرح شد.
عارف در این منظر اعلی وجود را واحد به وحدت شخصی می بیند و تشکیک را به لحاظ عظم و صغر مجالی و مظاهر بلکه به لحاظ تطورات حقیقت واحد وجود در شئون کثرات اعتباری می داند؛ لذا در هر موجودی اول وجه الله و نور خدا دیده می شود سپس آن موجود که: (بِیَده مَلکُوت کُلّ شَیء).
از بسیط الحقیقة کل الشیاء تعبیر به وحدت حقه حقیقه ذاتیه لایتناهیه می شود که مساوق با حق است و تکثیر در او راه ندارد به جهت اینکه اگر چیزی از او سلب شود و وجدی از برای او باشد حیثیت انتزاع معنی سلب غیر از حیثیت انتزاع وجود خود اوست و بدین جهت تکثیر حیثیت در ذات او پیدا شده بسیط نخواهد بود و این معنی همانست که گویی حق سبحانه غیر متناهی است یعنی الصمد است که جوف او را نبود و همان است که گویی وجود واحد است،(شَهِد الله أنّه لا إلهَ الاّ هو).
از آدم اولیاء الله پرسیدند که وجود چیست؟ فرمود:به غیر وجود چیست، و هو هو لا هو الاّ هو در عین حال هو هو و الاشیاء اشیاء.
و او چون بسیط الحقیقة است همه خیرات و فعلیات از بدایت تا نهایت در او منطوی است که ذات علت تامه و فاعل کل است و صورة الصور و حقیقة الحقائق می باشد و این قاعده را در علم حق تعالی به ذات و به ماسوا و در توحید ذاتی و صفاتی و افعالی و در اینکه مؤثری نیست جز او، شأنی به سزا است.
بر بسیط الحقیقة اطلاق نقطه شده است که نقطه کل اشیاء است چه اینکه در فتوحات مکیه و مفاتیح غیب جناب آخوند آمده است. و نیز او وحدت مطلقه منزه از اطلاق و تقیید اطلاق می نمایند که اطلاق احاطی صمدی عینی دارد و جمیع کلمات وجودیه شجون شئون ذاتیه حق، و ظهورات نسب اسمائیه حق اند،(هُوَ الاوّل وَ الآخِر وَ الظّاهر وَالبَاطِن)... .
و این حقیقت است که موضوع علوم الهیه در صحف عرفانیه است و عارف ذوالعینین است که وحدت را در کثرت و کثرت را در وحدت می بیند، وحدت حقه حقیقیه را اسماء و صفات باید و اسماء و صفات را مظاهر که ربّ مطلق بدون مظاهر وهم است:(هُوَ الّذی فی السَّماء إله وَ فی الأرض إله).
وجود صمدی (2)
آن که در خود درست اندیشد دریابد که بود او نابود شدنى نیست ، هر چند او را اطوار وجودى است ، چه این شاءنى از وجود صمدى است و به تعبیر فلسفى معلول قائم به علت تامه خود است که حق مطلق و وجود صمد است ، و نافى باید نخست نفى علت کند و آن یا عدم است یا وجود، عدم که بطلان محض و هیچ است و وجود که واجب بالذات است علاوه این که شى ء، نافى ذات خود نیست .فناى صحف عرفانى عبارت از رفع تعینات و اسقاط اضافات است و نیست شدن خلق بعد از هستى به تعبیر موت در روایات کنایه از فناى سافل در عالى است ، لذا در سلسله طولى صعودى موت عالى متاخر از موت سافل است.
هزار و یک کلمه_علامه حسن زاده
وجود صمدی (3) چو سلطان عزت علم بركشد جهان سر به جيب عدم دركشد
بود پس مر تو را اين جمله شاهد كه هستى نيست جز يك شخص واحد
در منظر اعلاى عارفان بالله ، و در بطنان عرش تحقيق اهل الله ، و در قله شامخ عقل صاحبان برهان و انديشه ، وجود واحد به وحدت حقه حقيقيه شخصيه ذاتيه صمديه ذات مظاهر است و اين مطلب را تنوير مى كند اتحاد عدد وجود و واحد و ايجاد كه اين عدد به منزله روح آنان است ، پس وجود صمد حق است كه جوف ندارد و غيرتش كه همانا همان جلال غير متناهى بودنش و سطوت و جبروت و عظموت عزت و صمديت و احديت اوست جاى خالى براى غير نگذاشته است كه سعدى شيرين سخن گويد:
و وجود بسيط صرف بدون شوب ماهيت است و وحدت سعى كلى دارد كه وحدت عددى آيتى از آيات و شاءنى از شئون او است . و چون اضداد را زير پر مى گيرد و اوصاف متقابل را شامل است دال بر وسعت وجودى اوست . و سلطانى است كه دائما عساكر اسماى حسنايش و صفات علياى او ملازم ركاب اويند. و چون يكى است و دو برنمى دارد لذا يكى او را قرب و بعد نيست و اقرب و ابعد در آن راه نمى يابد.
وجود صمدى قيوم بذاته است ، و اصل در تحقق و تجلى همه است كه او يكى همه و همه يكى است . او است كه همه جا را پر كرده است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن است .
علامه حسن زاده آملی
ا
مراتب و درجات توحید در قرآن
توحید به معنای پرستش خدای یگانه و یكتا پرستی میباشد و درجات و مراتب دارد، همچنان كه شرك نیز كه مقابل توحید است مراتب و درجات دارد. تا انسان همه مراحل توحید را طی نكند، موحّد واقعی نیست.
1ـ توحید ذاتی
توحید ذاتی یعنی شناختن ذات حق به وحدت و یگانگی. اولین شناختی كه هر كس از ذات حق دارد، غنا و بینیازی اوست؛ یعنی ذاتی است كه در هیچ جهتی به هیچ موجودی نیازمند نیست و به تعبیر قرآن «غنیّ» است؛ همه چیز به او نیازمند است و از او مدد میگیرد و او از همه غنّی است «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ»[1] و به تعبیر حكما واجب الوجود است.
و دیگر «اوّلیّت» یعنی مبدئیّت و منشئیّت و آفرینندگی اوست. او مبدأ و خالق موجودات دیگر است؛ موجودات همه «از او» هستند و او از چیزی نیست و به تعبیر حكما «علّت اُولی» است.
این اولین شناخت و اولین تصوری است كه هر كس از خداوند دارد. یعنی هر كس در مورد خداوند میاندیشد و به اثبات یا نفی، و تصدیق یا انكار میپردازد، چنین معنی و مفهومی در ذهن خود دارد كه آیا حقیقتی وجود دارد كه وابسته به حقیقتی دیگر نیست، همهی حقیقتها به او وابستهاند و از ارادهی او پدید آمدهاند و او از اصل دیگری پدید نیامده است؟
توحید ذاتی یعنی این حقیقت «دوئی» برادر و تعدد پذیر نیست؛ مثل و مانند ندارد «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ»[2]؛ در مرتبهی وجود او موجودی نیست «وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».[3]
اینكه موجودی فرد یك نوع شمرده میشود، مثلاً حسن فردی از نوع انسان است ـ و قهراً برای انسان افراد دیگری قابل فرض است ـ از مختصّات مخلوقات و ممكنات است؛ ذات واجب الوجود از این معانی منزّه و مبرّاست.
و چون ذات واجب الوجود یگانه است، پس جهان از نظر مبدأ و منشأ و از نظر مرجع و منتهی یگانه است. جهان نه از اصلهای متعدد پدید آمده و نه به اصلهای متعدد باز میگردد؛ از یك اصل و از یك حقیقت پدید آمده «قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَیْءٍ»[4] و به همان اصل و همان حقیقت باز میگردد «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ»[5] و به تعبیر دیگر، جهان هستی، یك قطبی و یك كانونی و تك محوری است.
رابطهی خدا و جهان، رابطهی خالق با مخلوق یعنی رابطهی علت (علت ایجاد) با معلول است، نه رابطهی روشنایی با چراغ یا رابطهی شعور انسانی با انسان. درست است كه خدا از جهان جدا نیست،[6] او با همهی اشیاء است و اشیاء با او نیستند «هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ»[7] اما لازمهی جدا نبودن خدا از جهان، این نیست كه پس خدا برای جهان مانند روشنایی برای چراغ و شعور برای اندام است. اگر این چنین باشد خدا معلول جهان میشود و نه جهان معلول خدا؛ چون روشنایی معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنایی. و همچنین لازمهی جدا نبودن خدا از جهان و انسان این نیست كه خدا، جهان و انسان همه یك جهت دارند و همه با یك اراده و یك روح حركت و حیات دارند. همهی اینها صفات مخلوق و ممكن است، خداوند از صفات مخلوقین منزه است «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ».[8]
2ـ توحید صفاتی
توحید صفاتی یعنی درك و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یكدیگر. توحید ذاتی به معنی نفی ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هر گونه كثرت و تركیب از خود ذات است. ذات خداوند در عین اینكه به اوصاف كمالیّهی جمال و جلال متّصف است، دارای جنبههای مختلف عینی نیست. اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات یا یكدیگر لازمهی محدودیت وجود است. برای وجود لایتناهی همچنان كه دومی قابل تصوّر نیست، كثرت و تركیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصوّر نیست. توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از عالیترین و پر اوجترین اندیشههای بشری است كه به خصوص در مكتب شیعی تبلور یافته است. در اینجا فقط به بخشی از یك خطبهی نهج البلاغه كه هم تأییدی بر مدّعاست و هم توضیحی برای این بخش است، اشاره میكنیم. در اولین خطبه نهج البلاغه چنین آمده است:
سپاس ذات خدا را، آن كه ستایش كنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمار كنندگان نتوانند نعمتهای او را برشمارند و كوشندگان نتوانند حقّ بندگی او را ادا نمایند، آن كه همتها هر چه دور پروازی كنند كُنه او را نیابند و زیركیهای هر اندازه در قعر دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آن كه صفت او را حدّ و نهایتی و تغیّر و تبدّلی نیست...
در این جملهها ـ چنان كه میبینیم ـ از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله میفرماید:
اخلاص كامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی میدهد كه ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی میدهد كه او چیزی است غیر از موصوف، و هر كس خداوند را به صفتی توصیف كند، ذات او را مقارن چیز دیگر قرار داده و هر كس خدا را مقارن چیزی قرار دهد... الی آخر.
در این جملهها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است (اَلَّذی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌ مَحْدودٌ) و هم از او نفی صفت شده است (لِشَهادَهِ كُلِّ صِفَهٍ اَنَّها...) از خود این جملهها معلوم است كه صفتی كه خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیّت ذات است كه عین ذات است، و صفتی كه خداوند مبرّا و منزّه از اوست صفت محدود است كه غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتی یعنی درك و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.
3ـ توحید افعالی
توحید افعالی یعنی درك و شناختن این كه جهان، با همهی نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسبّبات، فعل او و كار او و ناشی از از ارادهی اوست. موجودات عالم همچنان كه در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر قرآن «قیّوم» همهی عالم است، در مقام تأثیر و علیّت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنان كه در ذات شریك ندارد در فاعلیّت نیز شریك ندارد. هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تأثیر و فاعلیّت خود را از او دارد و قائم به اوست. همهی حولها و قوّهها «به او» است (ماشاءَ اللهُ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِهِ، لاحَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ).
انسان كه یكی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همهی آنها علّت و مؤثّر در كار خود و بالاتر از آنها مؤثّر در سرنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی «مفوَّض» و «به خود وانهاده» نیست (بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقومُ وَ اَقْعُدُ). اعتقاد به تفویض و وانهادگی یك موجود ـ اعمّ از انسان و غیر انسان ـ مستلزم اعتقاد به شریك بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعلیّت است و استقلال در فاعلیّت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ صاحِبَهً وَلا وَلَداً وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ شَریكٌ فِی الْمُلْكِ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبیراً.»[9]
سپاس ذات خدا را، آن كه همسر و فرزند نگرفت و برای او شریكی در مدیریت جهان و همچنین كمكی از روی ناتوانی برای ادارهی عالم نیست. او را بزرگ و برتر بدان؛ بزرگ و برتر دانستنی كه لایق ذات پاك او باشد.
4ـ توحید در عبادت
مراتب سه گانهای كه در بالا گفته شد توحید نظری و از نوع شناختن است؛ اما توحید در عبادت، توحید عملی و از نوع «بودن» و «شدن» است. آن مراتب توحید، تفكر و اندیشهی راستین است و این مرحله از توحید «بودن» و «شدن» راستین. توحید نظری بینش كمال است و توحید عملی جنبش در جهت رسیدن به كمال. توحید نظری پی بردن به «یگانگیِ» خداست و توحید عملی «یگانه شدن» انسان است. توحید نظری «دیدن» است و توحید عملی «رفتن».
پیش از آن كه توحید عملی را شرح دهیم لازم است نكتهای را دربارهی توحید نظری تذكر دهیم. آیا توحید نظری یعنی نشاختن خدا به یگانگی ذات و یگانگی ذات و صفات و یگانگی در فاعلیّت، ممكن است یا غیر ممكن؟ و به فرض امكان، آیا این شناختنها در سعادت بشر تأثیری دارد یا هیچ ضرورت و لزومی ندارد و در میان مراتب توحید آنچه مفید است توحید عملی است و بس؟
ممكن بودن یا ناممكن بودن این شناختها را ما در كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مورد بحث قرار دادهایم، اما اینكه آیا سعادت بخش است یا بیهوده، بستگی دارد به نوع شناخت ما از انسان و از سعادت او. موج افكار مادی دربارهی انسان و هستی سبب شده كه حتی معتقدان به خدا مسائل معارف الهی را بیفایده و بیهوده تلقی كنند و نوعی ذهن گرایی و گریز از عینیّت گرایی بشمارند؛ ولی یك نفر مسلمان كه بینشش دربارهی انسان این است كه واقعیت انسان تنها واقعیت بدنی نیست، واقعیت اصیل انسانی واقعیت روح اوست ـ روحی كه جوهرش جوهر علم و قدس و پاكی است ـ به خوبی میفهمد كه توحید به اصطلاح نظری علاوه بر اینكه پایه و زیربنای توحید عملی است خود بذاته كمال نفسانی است، بلكه بالاترین كمال نفسانی است؛ انسان را به حقیقت به سوی خدا بالا میبرد و به او كمال میبخشد. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ».[10][1] . فاطر / 15.
[2] . شوری / 11.
[3] . توحید / 4.
[4] . رعد / 16.
[5] . شوری / 53.
[6] . «لیس عن الاشیاء بخارج ولا فیها بوالج» (نهج البلاغه).
[7] . حدید / 4.
[8] . صافات / 180.
[9] . مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.
[10] . فاطر / 10.
شهيد مطهري- با اندكي تلخيص از مجموعه آثار، ج2، ص99 ـ 106
توحید صمدی قرآنی در توحید صمدی قرآنی تنها راهی که بهترین راه است حرف شنیدن است . باید حرف شنید تا یکدفعه چشم باز شود ببیند همه چیز او شده است . باید آنقدر حرف بشنود که ببیند لحظه به لحظه اشتیاق او بیشتر می شود.حضرت علامه حسن حسن زاده آملی می فرمایند: کثرات مرآت هستند و مرآت نمایاندن است و همه او را می نمایانند سراسر نظام عالم آیینه است همه نشانه هستند عالم آیات است و اگر از این آیات آن اصل را دیدیم اینها می شوند آیات و الا اصلا کثرات آیات نمی شوند. علامت آنگاه علامت است که ذی العلامت را نشان دهد و اگر به همین ظاهر نگاه شود این می شود دنیا ؛می شود غفلت.هر چه هست یا بود است یا نمود بود و هر چه هست نمود این یک بود است .(خدا را محدود به حد نکنید و نگویید زمین و آسمان خدا است . خدا یعنی زمين و آسمان و ... غلط است خدا یعنی وجود درست است) حضرت آیت الله صمدی آملی - شرح بسم الله الرحمن الرحیم - جلسه6 با تشکر از وبلاگ بیکرانه وجود
منم آن تشنه دانش که گر دانش شود آتش مرا اندر دل آتش همی باشد نشیمن ها
قال أمیر المومنین علـیّ الوصیّ علیه الصلاه و السلام فی توحید الله : « لیس فی الأشیاء بوالجٍ و لا عنها بخارجٍ » نهج البلاغه ، خطبه ی 184
عارف ربانی و حکیم متأله میرزا مهدی الهی قمشه ای رحِمَهُ الله در ترجمه و شرح این حدیث می فرماید :
ترجمه : نه خدا در اشیاء داخل است و نه از آنها خارج .
شرح : یعنی ذات یکتا و یگانه ی خدا با آنکه با تمام موجودات و مقوّم کلیّه حقایق وجودیه است داخل در عالم است و خارج از عالم ، از چیزی بطور مباینت خارج نیست و در چیزی به نحو حلول داخل نیست . به عبارت دیگر خدا در حدود و ماهیات اشیاء داخل نیست و از وجود و خیث نورانیت عالم هم خارج نیست . « عالم ز تو هم تهی و هم پر » . پس نور وجهش که تجلّی فعلی اوست با تمام موجوداتست « و هو معکم أینما کنتم » چون ذات بحت بسیط الحقیقه است و بسیط الحقیقه کلّ الإشیاء و لیس بشی ءٍ منها ، و در هیچ تعیّن و حد و ماهیت نمی گنجد و مقوّم تمام موجوداتست و محیط به کلیّه ی وجودات و در هر مکان آن لا مکانی حاضر و از کلیّه ی أمکنه خارج است .
حکمت عملی یا اخلاق مرتضوی صفحه ی 57
توحید صمدی قرآنی التوحید الصمدی هو التوحید الذى نطق به القرآن الکریم، و من أعرض عنه فقد قال بالاثنین و من ثنّاه فهو بمعزل عن التوحید القرآنى جدّا؛ فانّ الله سبحانه عنده واحد بالعدد و الواحد بالعدد لیس بالصمد- قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ-. الحکیم الإلهى یعبّر عن التوحید الصمدی بأن الوجود غیر متناه، و العارف الإلهی یعبّر عنه بوحدة الوجود- أی الوجود واحد صمد- و الوجود یساوق الحق کما نصّ علیه المعلم الثانی الفارابى فی المدینة الفاضلة، فافهم و کن ممّن قالوا سمعنا و أطعنا، و لا تکن من الذین قالوا سمعنا و عصینا. توحید صمدی همان توحیدی است که قرآن کریم فرموده است. و هر کس از آن اعراض کند قائل به دوئیت شده است. زیرا چنین کسی قائل به وحدت عددی است و واحد بالعدد نمی تواند صمد باشد قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ.
هزار و یک کلمه /جلد ۲/صفحه ۲۹ /کلمه ۲۱۴
حکیم و فیلسوف الهی از صمد تعبیر به وجود بی نهایت می کند و عارف الهی تعبیر به وحدت وجود می کند به معنای وجود واحد صمد است.و وجود مساوق حق است همانگونه که حکیم فارابی در کتاب مدینه فاضله فرموده است. پس این نکته را دریاب و از کسانی باش که گویند سمعنا و أطعنا، و نه از کسانی که گویند سمعنا و عصینا.