جمع بندی آیا در این شرایط ازدواج موقت به مصلحت من است؟

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا در این شرایط ازدواج موقت به مصلحت من است؟
لطفا سوال زیر را از نظر مشاوره و احکام جواب بدین اول اینکه: خانمی از طریق غیر ازدواج هم باکره نباشد می تواند بدون اذن پدر ازدواج کند؟ کسی که در دوران عقد خانم شده چی ؟ لطفا  دوحالت را بفرمایید مرجع :ایت الله مکارم شیرازی از کارشناس مشاور می خواهنم من را راهنمایی کنند:  آیا کار درستیه من صیغه ی موقت بشم ؟؟ من ۲۱ سالمه ... ۴ ماه با یه آقایی عقد دائم بودم به خاطر ماجراهایی ک پیش امد ایشون خواستن منو طلاق بدن ...  من خیلییییی حال بدی داشتم، در حدی ک میخواستن بستریم کنن بیمارستان روانی ... اما خداروشکر با کمک داروها و مشاور و اینا یکم حالم بهتره ...  من یه دختر خیییییلی عاطفی ام و اینو واقعا حس میکنم ک نیاز ب حمایت و توجه عاطفی ی مرد دارم از طرفی نمیخوام دیگه ام گناه کنم، حمایت پدرمم ندارم ... من از قبل ازدواجم یه نفر و میشناختم ک تهران زندگی میکنن اما من اصفهانم ایشون متاهل ان ولی خیلی با همسرشون مشکل دارن و میخوان احتمال زیاد از هم جدا بشن منم دوسش دارم، ولی نمیتونم ب دوستت دارم ادما اعتماد کنم ایشون در جریان همه ی اتفاقا و مشکلاتی که دارم  هست و میگه دوستت دارم و میام خاستگاریت فقط زمان بهم بده   اما من میترسم دیگه، هم خیلی حالم بده ک متاهله هم از طرفی حس میکنم اونم خیلی بهم نیاز داره نمیدونم چیکار کنم؟ فقط دوس دارم بتونم به یکی اعتماد کنم یکی رو دوس داشته باشم و یکی دوستم داشته باشه ... اونم تو شرایطی ک پدرم بهم کلی تهمت زدن و از خونه بیرونم کردن تقریبا و الان چند هفته اس خونه خواهرمم!!!
با نام و یاد دوست         کارشناسان بحث: استاد صادق الوعد و استاد شفیق
سیصدوسیزده said in آیا در این شرایط ازدواج موقت به مصلحت من است؟
 1- خانمی از طریق غیر ازدواج هم باکره نباشد می تواند بدون اذن پدر ازدواج کند؟ 2- کسی که در دوران عقد خانم شده چی ؟ مرجع :ایت الله مکارم شیرازی
 با سلام و تشکر از ارتباط شما 1- در صورت اول برای ازدواج اجازه پدر شرط است  2- در صورتی که با اطلاع و اجازه پدر عقد کرده باشد  برای ازدواج های بعد نیاز به اجازه ندارد 
    هوالمحبوب با سلام و احترام به شما همراه گرامی: بسیار خوشحالم از اینکه به این مرکز اطمینان کرده و سوالتون و مطرح نمودید. شرایطی که از زندگی خودتان توصیف کردید را می توان تا حدودی درک کرد که چقدر سخت به شما می گذرد و با توجه به اینکه پشتوانه پدر را هم در زندگی احساس نمی کنید؛ سخت رتر هم می شود. هر خانمی در زندگی نیاز به پشتوانه و حمایت مردی دارد که بتواند نیازهای عاطفی اش را برآورده نماید. این نیاز اگر درست و به جا اقناع نشود، احساس ناکامی ای در زن ایجاد می کند.  برای پاسخ به سوالی که شما مطرح کرده اید، چند موضوع لازم است مدنظر قرار بگیرد. اول اینکه شما فقط چهارماه در عقد آقایی بوده اید و اینکه چطور شده که انقدر زود به طلاق رسیدید، بحث دیگری است  که اگر تمایل داشته باشید به صورت خصوصی برای بنده بیان کنید، خوب است؛ چراکه ممکن است به مشکلات فعلی شما ربط داشته باشد.
این چهار ماه دوران متأهلی، برای یک دختر؛ چندان نمی تواند ملاک و معیار استقلال او باشد برای تصمیمات دیگر در زندگی. منظور بنده این است که بخاهد به تنهایی تصمیم بگیرد تا به عقد موقت آقای دیگری درآید. از طرف دیگر آن آقایی که در تهران هستند و ادعا می کنند که با همسرشان اختلاف دارند و به شما علاقه مند هستند؛ همین ارتباطی که با شما برقرار کرده، خودش می تواند به اختلافاتشان دامن بزند. اگر واقعا اختلاف دارند، بعد از متارکه می توانند سراغ شما بیایند. از کجا به گفته های ایشان اعتماد دارید؟ حال اگر هم شما به عقد موقت این آقا دربیایید؛ چقدر می توانید از حمایت های ایشان در زندگی بهره مند شوید؛ حمایتی که مدّنظر شماست با مدل ارتباطی ای که در عقد موقت به وجود می آید؛ چندان هماهنگی ندارد. منظور بنده این است که یک آقا در ارتباط با خانم در عقد موقّت، بیشتر بهره برداری جنسی است تا حمایت های دیگر. یعنی معمولا عقد موقت به این جهت اتفاق می افتد که آقا مسئول و موظف نباشد، حمایت های معمول دیگری که در زندگی، یک خانم از آقا دریافت می دارد را پاسخ دهد.
اما با توجه به مسأله ای که در روحیات شما هست؛ شما نیاز بسیار بالایی به حمایت عاطفی و پشتوانه ای از جنس مخالف دارید؛ که به نظر می رسد با عقد موقت شدن با این آقا، به این خواسته ها نرسید و این ناکامی باعث شود حال روحی تان بدتر شود و شرایط زندگی برای شما سخت تر هم شود. اگرچه عقد موقت و پنهان کاری برای آن و متوجه شدن خانم آن آقا، عواقب دیگری است که توجه به همه آنها ضروری است. با توجه به اینکه رابطه عاطفی شما با پدر محترمتان چندان خوب نیست و احتمالا در کودکی ناکامی هایی از پدر دریافت کرده اید؛ همچنین سابقه مسأله روحی ای که بیان نمودید، لازم است با یک روان شناس بالینی ملاقات حضوری داشته باشید تا تحت درمانگری و بازوالدینی حدومرزدار قرار بگیرید. گاهی نیازهای فعلی، انسان را مجبور به تصمیماتی در زندگی می کند، که ممکن است عواقب آن، نیازهای مهم تری در آینده را نابود و ناکام سازد. با توجه به اینکه هیجان و احساسات شما زیاد است؛ تلقین پذیر هستید یعنی به راحتی تحت تأثیر دیگران قرار می گیرید؛ بخصوص اگر کسی به لحاظ عاطفی وارد عمل شود. زود اعتماد می کنید و ممکن است وابسته شوید و فریب بخورید. روابط را صمیمی تر از آنچه واقعا هستند تصور می کنید و در موقعیت هایی که کانون توجه نیستید، ناراحت می شوید. همه این نشانگان روحی شما، می تواند زمینه غم و ناکامی را در زندگی بیشتر کند؛ بنابراین لازم است برای درمان این حالات روحی، زودتر اقدام نمایید؛ چراکه با این نشانگان، در هر شرایط زندگی که باشید، چندان از زندگی لذت نمی برید و بازخوردهای منفی در زندگی تان بیشتر و سخت تر خواهد بود. در ادامه اگر سوالی داشتید، پاسخگو می باشم.
سلام علیکم . ممنون از راهنمایتون میشه بپرسم شما روحانی هستید یا روان شناس ؟برایم مهم است بدانم چه بزرگواری پاسخ سوالم را می دهد
. خسته نباشید ممنون از اینکه راهنماییم کردین راستش پیام قبل تو خلاصه ترین حالت و با بی حوصلگی تمام نوشتم . و خیلی برام جالب بود ک تا حد زیادی تشخیص درست درباره ی روحیات من دادین و حتی اشاره کردین ب ناکامی هایی ک از پدرم تو دوران کودکی داشتم ... من دبیرستان برام یه اتفاقی افتاد ک خب ادامه ی زندگیم و تحت تاثیر قرار داد ... من دوم دبیرستان از روحانی مدرسمون مشاوره میگرفتم خیلی مفصله ک بخوام بگم اما در نهایت این اتفاق ختم شد به چند ساعت تو خونه موندن من با اون اقا و شاید فریبم ... کلی صحبت کردن با من ک تو الان رشیده و این حرفا و گفتن ک میتونیم محرم بشیم و من حالت و خوب میکنم و از این حرفا . من اون موقع ۱۷ سالم بود و تو اون شرایطم میفهمیدم داره چرت و پرت میگه و قصدش چیه اما یه چیزی باعث میشد سکوت کنم و باهاش همراه بشم چند ساعتی اونجا بودم اون مرد بهم نزدیک شد اما اسیب جسمی ندیدم و بخیر گذشت بعد از اون حالم خیلی بد شد افسردگی شدید . افت تحصیلی . سیگار . احساس گناه و عذاب وجدان و متنفر شدن از خودم ... از اون موقع بود ک پام ب روانپزشک باز شد همش دارو پشت سر دارو ... پیش روانشناس میرفتم اما تشخیصی ک میدادن تعرض و اضطراب پس از سانحه و این چیزا بود اما مشکل من این نبود و درمان نشد بعد از اون اتفاق انگار قبح ارتباط با نامحرم برام کمرنگ تر شد ... تعریف کردن سال هایی ک ب بدترین شکل از دستشون دادم اصلا خوب نیست برام واسه همین خلاصه میگم ... من اون عادت کرده بودم ب چت کردن با ادمای مختلف ک اکثرشون یه سری ویژگی هارو داشتن هم بزرگتر از من بودن و سنشون بالا بود مثلا ۳۰ و خورده ای یا حتی ۴۰ و ۵۰ هم اصولا مذهبی بودن ... محتوی این چتا نرگسی بود ک حالش خیلی بد بود و نیاز ب کمک داشت ... من یا جریان روحانی مدرسمونو با تغیراتی برا ادما میگفتم بشدت دنبال توجه و حمایتشون بودم یا یه قصه ی دیگه ... ک نمیدونم این قصه از کجا نشات میگیره ... من به خیلی ها میگفتم پدرم بهم تجاوز کرده ... با ادمای مختلف تا یه جایی حرف میزدم و بعدم تموم میشد با چند نفرشون رفتم بیرون ... ولی من خودم نبودم یه نرگسی ک حالش بد بود و مریض بود لحظه لحظه ی این بیرون رفتن با ادما همین نقش بازی کردنه بود ... تا اخرین باری ک رفتم پیش یه روانپزشک ک روان درمانی ام میکرد . تشخیص اختلال هیستریونیک داد ولی من اصلا نتونسم باهاش ارتباط بگیرم و روند روان درمانیم قطع شد یه دو تا روانشناس دیگه رفتم ک گفتن اختلال هیستریونیک ندارم و بیشتر عدم توجه پدرم تو بچگی و کمبود بابا اینجوری شدم و دنبال ی رابطه امن با پدر میگشتم تو ارتباط با اون ادما ... نمیدونم ولی من اوضاع روحیم بهتر شده بود و خواستگارم همیشه میرفت و میومد تا اخر ازدواج کردم ... من و حامد انگار سعی میکردیم وانمود کنیم ک خوبیم کنار هم ... ولی انگار نبودیم برا هم من همیشه ترس از دست دادنش و داشتم و حامد میگفت حس میکنم من اونی نیسم ک تو میخواستی و هی دنبال ثابت کردن این دوس داشتن بودیم ... من ی بار گوشیمو جا گذاشتم خونشون حامد اونشب رفته بود سر گوشیم و چند جلسه ای ک من ویس از مشاوره های قبل ازدواجم داشتم و گوش داده بود ... مفصل همه حرفایی ک ب شما زدم و ب اون روانپزشک گفته بودم و حتی مشکلات خانوادم مثل مصرف متادون بابام ... و خب همه تشخیص های احتمالی و حرفای درست و غلط اون مشاور ... حامد اونا رو گوش کرد و رفت ... اولش بهم نگفت ویسارو گوش داده فقط بهم گفت ی چیزایی فهمیده منم اروم اروم ی چیزایی براش گفتم میگفت بگو باهم حلش میکنیم من کنارتم یه شب گفت ممکنه نتونیم باهم بمونیم من اون شب خونشون بودم تا صب تو بغلش میلرزیدم و اشک میریختم ... اخرش گفت ک پیشم می مونه و همه چی و درست میکنیم و اگرم مشکلی هست میریم برا مشاوره و درمان انگار خدا دنیارو بهم داده بود دیگه عذاب وجدان هیچی و نداشتم شوهرمم پشتم وایساده بود ... قرار عروسی گذاشتیم باهم میرفتیم خونه میدیدیم تالار گرفتیم حتی نوبت ارایشگاهمم گرفتم ... ۱۷ اسفند قرار بود عروسی کنیم ... سه روز جوابمو نمیداد هی میرفت پیش این مشاور و اون مشاور دوباره ریخته بود بهم ... تا وقتی ک گفت نمیتونیم باهم زندگی کنیم ... یادم نمیره تو ماشین برا مشاوره های قضایی طلاق ک میرفتیم چجوری اشک میریختم و التماسش میکردم نره . محکم بغلش میکردم و میگفتم عطر تنتو ازم نگیر من بهش تکیه کردم بودم ... جوری رفت ک با افتادنم خورد شدم ... خانوادم نمیتونسن ب همین راحتی قبول کنن ک دخترشونو طلاق بده . مجبور شدم ب خواهرام بگم و خواهرام ب بابام خیییلی خلاصه گفته بودن ک نرگس با چند نفر ارتباط داشته در حد تلفنی و حامد ویسا مشاورش و گوش داده و اینا حامد مجبورم کرد قبل دادگاه تو همون روزا مهریمو کامل ببخشم ... من حالم خیلی بد بود شبا پیرهنشو بغل میکردم و فقط گریه میکردم پشت سرهم دز بالای قرص خواب میخوردم ... تصمیم گرفتی
م شرعا جدا بشیم . خواهرم استاد حوزس با رعایت همه شرایط و قواعدش ما شرعا جدا شدیم ک من اروم تر بشم هنوز قانونا جدا نشدیم البته رای دادگاه صادر شده برا طلاقمون . بابام از من متنفر شدن ... من از بابام همیشه میترسیدم . یه ادم مستبد ک همه باید براش کار کنن منم دختر اخر بودم و همیشه سرزنش میشدم و با خواهرام مقایسه میشدم ... چند وقت پیش بعد کلی جریانات بابام برگشتن تو خونه ب من ک چرا همش تو اتاقتی و میخوابی ... شکایتم و ب خواهرم کردن ک همش میخوابه منم بعد سال ها ک فقط ببخشید و چشم ب بابام گفته بودم ... حرف زدم ... حرفایی ک از ته دلم بود با اشک ... انگار تنفر این سالا داشت خالی میشد من هییییچ وقت بابامو مفرد صدا نکرده بودم ولی اون روز ... گفتم : میگی چرا میخوابم ؟ اصن تو میدونی من دارم روزی ۵ تا قرص اعصاب میخورم اون موقع ک باید پدری میکردی نکردی اون موقع ک باید بودی نبودی حالا یادت افتاده دختر داری ؟؟؟ من دیگه ازت نمیتررررسم . هر کاری ام ک دلم بخواد میکنم ... البته قبل این حرفا بابام خیلی حرفای بدی زدن بهم با لفظ بدتری بهم گفتن دختر خرابی ام و من دیگه طاقت نیوردم ... دلم میخواست میگفتم کاش اون موقع پدری میکردی ک دخترت نره با یه مرد ۵۰ ساله بیرون ...مردی ک میفهمه همه نگاهاش جنسیه ولی برا اینکه باشه خودشو ب خریت میزنه ... اون روز بابام خیلی بهم تهت زدن و گفتن از خونه برو بیرون .... الان تقریبا ۲۰ روزه خونه خواهرمم ... حال خوبی ندارم ... و بشدت حرفاتونو راجع ب ازدواج موقت و احسان (همون ک تهرانه ) قبول دارم . نمیتونم تصور کنم تو خراب کردن زندگیشون نقش دارم بارها کشیدم کنار و بلاکش کردم ولی باز ی جوری پیام میده ... خیلی مهربونه ... اما من اعتماد کامل بهش ندارم بهشم گفتم من تا اخر عمرم صیغه ات بمونم . سنی ام ندارم . اگه منو میخوای باید تصمیم بگیری برا زندگیت و بعدم بیای خواستگاری ... بهش گفتم من با همه مشکلاتی ام ک دارم تو خانواده پا نمیشم بیام تهران و تو خونه بگیری و صرفا صیغه موقتت بشم . میگه یکم زمان بده تا واسه طلاق اقدام کنم و .... بهش گفتم اگه زینب دوستت داره حق نداری اذیتش کنی باید باهاش زندگی کنی و سعی کنی زندگیت و بسازی بهش گفتم ک قلب اون دختر دستت امانته و نمیتونی بشکنیش من ی دخترم و نمیخوام اون دختر اذیت بشه . چند ساله ک هی میاد حرف میزنه هر بار حالم بد میشد ک متاهله و بلاکش میکردم . اما الان میگه اصلا نمیتونه زندگی کنه باهاش . میگه داره اذیت میشه و اون زندگی نیست ک میخواد ‌. خانمش همش میره خونه مامانش یهو اصن چند روز نیست ... و احسان خسته اس از این وضعیت دیگه از بس بینشونم بحث شده حرمتای بینشون رفته ... خیلی جاهای این متنو اشک ریختم و نوشتم سخته یاداوری روزایی ک میشد تلاش کرد برا انس با امام زمان ولی تلف شد تو گناه ... میدونم بهم خوردن زندگیم تاوان گناهایی ک کردم تو دلم میگم مگه ستارالعیوب اسم خدا نبود ... چرا اینجوری ابروم رفت پیش خانوادم ... همچنان بعضی شبا از بس اشک میریزم نفسم بالا نمیاد و یاد خاطراتم یا حامد میوفتم همش دارم از خاطرات فرار میکنم ... حس میکنم هنوز باور نکردم و تو شوکم ... حال دلم خوب نیست Smile من ساداتم ... میشه به حضرت زهرا بگین قلب دخترشون تشنه ی محبته ... محبتی ک ندیده و الان فقط محبت و انس با امام زمانش و میخواد ... میشه این دعارو در حقم کنین ...
سیصدوسیزده said in سلام علیکم . ممنون از
سلام علیکم . ممنون از راهنمایتون میشه بپرسم شما روحانی هستید یا روان شناس ؟برایم مهم است بدانم چه بزرگواری پاسخ سوالم را می دهد
علیکم السلام بنده روانشناس هستم که در زمینه اختلالات روحی کار می کنم و الحمدالله تحصیلات حوزوی هم دارم
هوالمحبوب بسیار ممنونم که اعتماد کردید و همه مسائلی را که در زندگی درگیرش هستید را بیان نمودید. امیدوارم بتوانم در پاسخ به اعتماد شما راهکارهایی بیان شود که تا حدودی التیام بخش شرایط روحی تان باشد. در ادامه بیشتر با هم گفتگو خواهیم کرد
هوالمحبوب اینکه برای شما تشخیص استرس پس از سانحه یا (ptsd ( داده اند به نظر می رسد تشخیص درستی نیست؛ چراکه در استرس پس از سانحه، شخص از هر فرد، موقعیت و شیئی که او را یاد سانحه اندازد، اجتناب می کند ولی شما بیان کردید که بعد از آن اتفاق در پی ارتباط با جنس مخالف بودید و احتمال شخصیت هیستریونیک یا نمایشی بیشتر می رود. شخصیت نمایشی از گروه اختلالات دمدمی مزاج و نوسانی است که ثبات چندانی در رفتارهایشان ندارند. اختلال شخصیت نمایشی شیوه برخورد با موفقیت‌ها و شکست‌ها، روابط اجتماعی و رومانتیک فرد را تحت تاثیر قرار می‌دهد. شخصیت نمایشی از فرض‌های اشتباه در ارتباط با زندگی خود رنج می‌برد. یکی از عقاید شخیت نمایشی این است که "من بی کفایت هستم و نمی‌توانم خودم از پس زندگی بربیایم" این عقیده باعث می‌شود که آن‌ها فکر کنند که لازم است فرد دیگری را بیابند تا از آن‌ها حمایت کند پس رفتار‌های بیش زنانگی یا بیش مردانگی از خود نشان می‌دهند تا به این طریق توجه دیگران را جلب کنند و دیگران را به تحسین و حمایت وادارند
  بر این اساس، خودباوری در این افراد نشأت گرفته از توجه دیگران معنا و مفهوم خود را پیدا می کند. این اختلال در دوران نوجوانی و آغاز جوانی به وجود می آید. شخصیت نمایشی رفتارهای خود را به گونه ای بروز می دهد که گویی مشغول اجرای یک نمایش می باشد.   ابتلای پدر یا مادر به اختلال شخصیت نمایشی، احتمال ابتلای فرزندان آنها به این اختلال را نیز افزایش می دهد. از دیگر مؤلفه های مهم و حائز اهمیت در این زمینه می توان به مورد تنبیه یا انتقاد نشدن در دوران کودکی و موجه و مثبت نشان دادن اشتباهات کودک در مهمانی ها و جمع های خانوادگی، اشاره نمود توجه بیش از اندازه و غیر قابل پیش بینی والدین و تشویق و توجه به رفتارهای خاص کودک، از دیگر مؤلفه های تاثیر گذار در بروز اختلال شخصیت نمایشی محسوب می شود. از آنجایی که والدین در تکوین و تکمیل شخصیت و هویت فرزند، نقش بسزایی ایفا می کنند، بسیاری از رفتار و کارهای آنها، اعم از رفتارهای درست و غلط، توسط فرزندان تقلید و فرا گرفته می شود.      روان بنه هایی که یک شخصیت نمایشی به احتمال زیاد دارد؛ محرومیت هیجانی است که به دوران کودکی و حمایت و همدلی و محبتی که از نزدیکان و مراقبان خود باید دریافت می کرده؛ به درستی دریافت نکرده است. ممکن است والدین، حمایت و همدلی داشته اند ولی میزان نیاز این شخص بیشتر از این مقدار بوده است. روان بنه دیگری که در شخصیت نمایشی وجود دارد؛ پذیرش جویی و جلب توجه است که باز به دوران کودکی ربط پیدا می کند؛ یعنی احتمالا یا پدر و مادر مداوم برای اینکه دیگران تحسینشان کنند رفتارهایی انجام می دادند و کودکانشان را هم مجبور می کردند و یا اینکه کودک بخاطر نیاز حمایت عاطفی بالایی که داشته است؛ رفتارهایی انجام می داده تا جلب توجه کند.  
در درجه اول برای شما دوست عزیز، پیشنهاد بنده این است که در اولین فرصت به یک روانشناس بالینی مراجعه نموده و با توجه به اینکه در شرایط روحی مناسبی نیستید مورد ارزیابی بالینی قرار بگیرید و ممکن است نیاز به دارو درمانی داشته باشید و بعد از آن نیاز به روان درمانی و طرحواره درمانی دارید تا بتوانید طرحواره های ناسالم ذهن خود را درمان کنید و هیجان ها و تجربه های منفی زندگی خود را تخلیه نمایید؛ درضمن به دلیل اینکه از همسرتان که به او علاقه مند بودید، تحت اجبار، جدا شده اید گویی شکست عاطفی بزرگی برای شما ایجاد شده که به مسأله روحی تان دامن زده و آسیب را برای شما بیشتر کرده؛ بنابراین نیاز به درمان در شکست عاطفی نیز دارید،  تا به آرامشی نسبی ان شالله برسید.
راهکارهایی که برای شما مناسب است.    الف. صحبت درمانی.  در طول صحبت درمانی، شما می توانید از احساسات، تجربیات، افکار و باورهای خود سخن بگویید. هدف از صحبت درمانی کمک به شماست تا از افکار منفی و تحریف شده ای که رفتار شما را تحت تأثیر قرار داده و بر روابطتان تأثیر می گذارند، آگاهی یابید. صحبت درمانی به شما کمک می کند تا به شیوه ای هیجانی و نمایشی، رفتار نکنید.   اولین انتخاب برای درمان این نوع افراد، روان درمانی است.   ب. درمان راه حل محور.  درمان راه حل محور می تواند راه هایی را برای حل مشکلاتِ زندگی، پیش روی شما قرار داده و علائمی را که در نتیجه شخصیت نمایشی شما بوجود آمده اند را تسکین دهد. در درمان راه حل محور می آموزید که چگونه در حل مسأله و تصمیم گیری به صورت مستقل عمل کنید. ج. درمان شناختی رفتاری. درمان شناختی رفتاری تلاش می کند تا افکار ناکارآمد و ناسالم را با افکار سالم و کارآمد جایگزین نمایید. در درمان شناختی رفتاری شما تلاش می کنید تا الگوهای تفکر منفی و مخرب را تغییر دهید. همچنین در این نوع درمان بر شناسایی افکار منفی، غیر منطقی و یا بیش از حد هیجانی، توانا خواهید شد. مثلاً ممکن است درمانگر به شما کمک کند تا افکاری مانند نیاز مبرم به دریافت مراقبت و توجه از دیگران را با افکار کارآمد دیگر جایگزین کنید. همچنین در فرآیند درمان قادر خواهید شد تا رفتارهای تکانشی و یا نمایشی را شناسایی کرده و در صدد تغییر آن ها برآیید. ممکن است درمانگر از روش های الگوبرداری و یا ایفای نقش استفاده کرده تا نحوه صحیح ارتباط در تعاملات اجتماعی را به شما بیاموزد.   د. تقویت مهارت های اجتماعی.  احتمالاً در ارتباط با دیگران با مشکلاتی روبرو هستید. ممکن است نتوانید ارتباطی معنادار با اعضای خانواده و یا دوستان خود برقرار کنید. در طول درمان می توانید سعی کنید به جای شخصیتی خود محور، از خودتان شخصیتی دیگر محور بسازید. سعی کنید به جای اینکه خود را کانون توجه خود و دیگران قرار دهید، بیشتر به دیگران بپردازید.    
ه. رفتارهای اغواگرانه خود را محدود کنید. یکی دیگر از رفتارهایی که برای درمان باید روی آن کار کنید، حذف و یا کاهش رفتارهای اغواگرانه و تحریک کننده است. تلاش نمایید به شیوه ای متعادل و نرمال لباس بپویشد و برای هر موقعیتی لباسی متناسب با آن موقعیت انتخاب کنید. و. هیجانات خود را کنترل کنید. یکی دیگر از مسائلی که برای درمان باید مورد توجه قرار گیرد، این است که بیاموزید چگونه هیجانات خود را کنترل نمایید. احتمالاً احساس می کنید نمی توانید رفتارهای نمایشی خود برای جلب توجه دیگران را ترک کنید. اما کار بر روی هیجانات، حتی بدون کمک یک درمانگر، ممکن خواهد بود. مثلاً اگر احساس می کنید مردم به شما توجه نمی کنند و این وضعیت حال شما را به شدت خراب می کند، باید نسبت به این هیجان خود آگاهی داشته باشید و سعی کنید موقعیت را ترک کنید. همچنین می توانید با گفتن این جمله، خودتان را آرام کنید: "من برای ارزشمند بودن، هیچ نیازی به توجه دیگران ندارم". وقتی در کنار یکی از بستگان نزدیک و یا دوستان صمیمی خود هستید، از آن ها بخواهید تا در شناخت و آگاهی از هیجاناتتان، به شما کمک کنند.   د. انتقاد پذیر باشید.  سعی کنید در مورد پذیرش انتقادات بر روی خود کار کنید. چرا که انتقادات دیگران، بخشی جدایی ناپذیر و طبیعی زندگی هستند. همه ما انسان ها در زندگی خود با شکست روبرو می شویم. هیچ فردی نیست که اشتباه نکند. اشتباه و شکست باعث نمی شود که تبدیل به فردی حقیر شوید. سعی کنید در صورت مواجهه با شکست، این افکار را در ذهن خود مرور کنید. وقتی با انتقادی مواجه می شوید، به جای عکس العمل هیجانی، سعی کنید با آرامش رفتار کنید. خیلی عاقلانه به انتقاد نگاه کنید و در صورت موجه بودن انتقاد، سعی کنید از آن برای بهبود رفتار خود استفاده کنید. پذیرش انتقاد می تواند به کاهش رفتارهای نمایشی کمک زیادی نماید.  
 ولی تا زمانی که درمانتان را شروع کنید؛ لازم است در ابتدا به خودآگاهی ای برسید که راهکار زیر مناسب است. خودآگاهی افکار و احساس ها، کنترل ما را مثل یک عروسک خیمه شب بازی در اختیار می گیرند و به هر طرف که می خواهند حرکت می دهند. مهارت خودآگاهی به ما یاد می دهد اهداف هوشمندانه ای (smart targest)   برای زندگی خود تعیین کرده و از دنبال کردن اهداف ایده آل گرایانه و غیرواقعی دوری کنیم. 1. نگرشی باز و کنجکاوانه: شیئی را به دقت لمس کنید: مثلا سیب را با همه حواس خود( لامسه، بینایی، بویایی، چشایی و شنوایی) برانداز نمایید. سیب نسبتا گردی که در بالای آن کمی فرورفتگی وجود دارد که شاخه کوچکی از آن بیرون آمده است؛ پوست قرمز رنگش با کمی سایه زرد تزئین شده بوی نسبتا خوبی دارد و ....... تا کنون چقدر به اشیاء اطرافتان با این دقت نگریسته اید؟؟؟ همین نگرش باز و کنجکاوی را نسبت به احساس ها و هیجان های خود، تمرین کنید. چند نفس عمیق بکشید و توجه کنید که در حال انجام آن، چه احساس و هیجانی را تجربه می کنید به خوشایند یا ناخوشایند بودن آنها توجه نکنید فقط به حضور آنها اذعان داشته باشید. با نگرشی باز و کنجکاوانه مثل دانشمندی که می خواهد همه جنبه های مختلفی از بندن خو را کشف کند به بدن خود دقت کنید که جه قسمت هایی از اعضای بدن شما، هنگام نفس کشیدن، درگیر می شود.     2.  مشاهده گر بودن: یعنی اینکه  افکارمان را ببینیم. گاهی لازم است سعی کنیم از هر فرصتی که به دست می آوریم برای تماشای افکارمان از یک زاویه بالاتر و بدون قضاوت استفاده کنیم. هدف این است که از افکارمان با نگاهی غیرقضاوت گرانه و از زوایه ای بالاتر آگاه باشیم.  برای مثال؛ زمانی که خواب می بینیم خود را به طور همزمان در موقعیت خواب بیننده و کسی که در خواب، رویدادهایی برایش اتفاق می افتد، می یابیم. دقیقا در این زمان، ما به نوعی مشاهده گر خودمان در خواب هستیم و از این مشاهده آگاهیم.  تمرین: فرض کنید که قطاری در حال حرکت است و شما همزمان دو نقش را بر عهده دارید. نقش اول این است که راننده قطار هستید و قطار را به جلو پیش می رانید و همزمان بر روی پلی ایستاده­اید و واگن های مختلف قطار را از نمایی دورتر مشاهده می کنید. فرض کنید هر یک از واگن های این قطار، نماد یکی از افکار شما هستند. به افکار خود نگاه کنید صرف نظر از اینکه این فکر درست است یا غلط، زشت است یا زیبا و ... ممکن است با خود بگویید مگر می شود از محتوای افکارم آگاه نباشم؟ اگر چنین فکری در ذهن دارید، آن را هم بر روی یک واگن قرار دهید و از نمایی دورتر به آن نگاه کنید.  
  3. انتخاب اهداف هوشمندانه (smart targest )     اهداف هوشمندانه ویژگی هایی دارد که به قرار زیر است: - هدف باید خاص باشد. طبق این تعریف، می خواهم ورزش کنم یک هدف هوشمندانه نیست زیرا دقیقا مشخص نکرده ام که چه ورزشی می خواهم انجام دهم، اما می خواهم ورزش شنا انجام دهم، یک هدف خاص است. - هدف باید برای ما معنادار و مهم باشد و از صمیم دل انجام آن برای ما اهمیت داشته باشد. - هدف باید تا حدی قابل پیش بینی هم باشد. برای مثال بتوانم تا حدی پیش بینی کنم که اگر مشکل خاصی پیش نیاید، می توانم آخر هفته ها به استخر بروم. - هدف باید در دسترس باشد و با واقعیت و محدودیت های فعلی من، همخوانی داشته باشد. وضعیت جسمانی، مالی، تحصیلی، خانوادگی و ... هنگام انتخاب یک هدف هوشمندانه باید در نظر گرفته شود. - قسمت مهم یک هدف، زمان بندی انجام هدف است. من دقیقا از چه وقتی و چطور می خواهم به سمت هدف هوشمندانه خود حرکت کنم؟؟؟ در مرحله بعد باید هدف هوشمندانه را به قدم های بسیار کوچک رفتاری تبدیل کرد. برای مثال: اگر شناکردن به صورت هدفی هوشمندانه باشد؛ قدم های رفتاری آن به شرح زیر می باشند: 1. پیدا کردن نزدیک ترین استخر به محل زندگی من 2. تماس گرفتن با استخر و پرسیدن سانس های آن 3. انتخاب یک سانس که با ساعت های بیکاری من همخوانی دارد 4. اختصاص دادن یک روز در هفته برای رفتن به استخر 5. آماده کردن لوازم، تهیه بلیت و ....   4.پیش به سوی یک زندگی ارزشمند زمانی که از واژه ارزش صحبت می کنیم، تقریبا همه معتقد هستیم که مفهوم آن را می دانیم؛ اما این واژه به راستی به چه معناست؟ ارزش ها عمیق ترین خواسته های قلبی شما برای اینکه چطور پیوسته رفتار کنید هستند. ارزش ها مانند قطب نمایی هستند که مسیر زندگی را نشان می دهند. در ادامه توسط تمرینی، متوجه شکافی که بین خود واقعی تان و خود ایده آلتان وجود دارد، شوید. سعی کنید با سه عبارت یا بیشتر، رفتارهای خودتان را همان گونه که در حال حاضر هستید توصیف کنید. با دوستان یا نزدیکانم:....................................................... در محیط آموزشی یا شغلی:....................................... در خانه:....................................................................... به طور کلی..................................................................... حال تصور کنید که به طرز شگفت انگیزی به خود ایده آلتان تبدیل شدید. باردیگر به این گزینه ها پاسخ دهید. توجه داشته باشید که صرفا یک رفتار عینی و نه یک توصیف کلی، مدنظر است. برای مثال، عبارت «مهربان تر می شوم» یک توصیف کلی است؛ بلکه دقیقا بگویید اگر مهربان تر باشید چطور رفتار می کنید. یا اگر اعتماد به نفس بیشتری داشته باشید چه کارهایی را شروع یا متوقف می کردید و یا رفتارتان چگونه بود؟؟؟ با دوستان یا نزدیکانم:....................................................... در محیط آموزشی یا شغلی:.............................................. در خانه:........................................................................ به طور کلی................................................................... بیندیشید چه چیزهایی مانع شما می شوند که نمی توانید مطابق ارزش هایتان رفتار کنید؟ چه راه هایی برای پرکردن شکاف بین آنچه که هستید و آنچه که می خواهید باشید وجود دارد؟ به یادگرفتن چه مهارت هایی نیاز دارید؟ موانع پیش روی شما موانع درونی است یا بیرونی؟    
سلام . خدا قوت . وااااااااقعا ممنونم برا جواب کاملی ک بهم دادین . خیلی لطف کردین ... واقعا فک نمیکردم اینجوری تو این فضا جواب بگیرم ... میخواستم یه چند تا نکته بگم بهتون ... اول این که اون آدمی ک تصمیم داشتیم موقتا صیغه محرمیت بخونیم و اینا هر چقدر ک فکر کردم دیدم برا احساس نیازم دارم تن ب این ارتباط اشتباه میدم و نتیجه اشم باز رها شدگی و حال بد خودم میشه ... باهاش صحبت کردم و گفتم نمیتونم تو همچین رابطه ای باشم و بلاکش کردم ...  و در حال حاضر با هیچ کسی در حد پیام و اینام ارتباط ندارم ...   مورد بعدی اینکه من این ترم دانشگاهمو به خاطر شرایط متشنج خونه و روحی خودم و اینکه نمیتونسم برگردم دانشگاه خودمون و با دوستام مواجه بشم و بگم طلاق گرفتم مهمان شدم یکی از دانشگاه های شهر قم . و خوابگاه گرفتم ... حدود سه هفته اونجا بودم و بهتر شده بود یکم حالم و قرار بود اونجا روند درمان و اینارو شروع کنم یه مرکز روانشناسی قم بهم معرفی کردن رفتم دو جلسه اونجا مشاوره . معرفیم کردن ب روانپزشک اونجا خودم پیش روانپزشکم رفتم و شرح حال دادم چون افکار خودکشی و ... بشدت زیاد شده بود ... و حالم اصلا خوب نبود اصن اشکام بند نمیومد ... بشدددت عصبی شده بودم ... اما شروع کردم دارو هارو خوردم و الان خییییلی نسبت ب اون موقع حالم بهتره متاسفانه کرونا پیش امد و برگشتم اصفهان فعلا دارو هارو دارم ادامه میدم اما مشاورم قطع شد . هر چند ک نمیدونم اصن مهارت و تخصص لازم و داشتن اون دکتر یا نه ... سعی میکنم نکاتی ک گفتین و عملی کنم . و یه چیز دیگه درباره ی نوع پوشش ... خیلی سختمه ک بگم چادر سرم میکنم و چادری ام . چون شرمنده ی حضرت زهرام ... ولی خب خوشبختانه یا متاسفانه من یه دختر چادری ام هیچ وقتم پوشش خاصی ک جلب توجه کنه نپوشیدم . راستی من ترم ۵ روانشناسی ام Smile یه بار با یه استادامون مطرح کردم ک تشخیص هیستریونیک گرفتم گفت بعید میدونم چون اونا حتی پوششون و رفتارشون سر کلاس یه چیزایی و نشون میده و تو هیچ کنش این مدلی نداری سر کلاس پوششتم ک عادیه ‌... البته استادمون در جریان کل حالات و اینای من نبودن و من میدونم ک رفتارای غیر عادی دارم من حتی ارایش نمیکنم نهایت ارایشم اگه میخواسم با کسی ام برم بیرون یه سرمه یا یه رژ خیییییییلی کمرنگ بود . در مورد اینکه گفتین فک میکنم کسی بهم توجه نمیکنه ... من خیلی این فکر و به صورت واضح ندارم و اینجوری حس نمیکنم .... البته ک قطعا همچین چیزی توی ناخوداگاه من هست ... مشکلی ک دارم اینه ک بشدت دیگع میترسم از ورود تو رابطه های واقعی ... یه ارتباط درست با استاد یا یه دوست یا فردی در اینده برا ازدواج و ... چون شخصیت بی ثبات خودم برام روشنه و از خودم بدم میاد و میترسم از اینکه بخوام به یه رابطه ی واقعی و درست با یه مرد فک کنم میترسم چون سرانجامش همین میشه ترجیح میدم اگرم نیازی دارم با یه ادمی باشه ک قرار نیست انچنان نقش جدی تو زندگیم داشته باشه ک نخوام مسیولیتی ب عهده بگیرم و نترسم
من خیلی خسته ام از خودم . حس میکنم هیچی درست نمیشه و فایده ای نداره ... من نمیدونم چرا تو زندگیم با حامد اینجوری کردم اونم بی معرفتی و تموم کرد و رفت ... قول داده بود پیشم بمونه  ولی رفت ... تاوان گناهایی بود ک کردم ... با اینکه خیلی بهم حرف زده . با اینکه تو دادگاه پشت سرم حرف زده ولی شبا هنوز دلم براش تنگ میشه ... نمیتونم باور کنم اصن خیلی زود همه شکل گرفت و از هم پاشید ... بابام ک فقط الان برام یه غریبه است تو خونه راهم نمیده و کلی بهم حرف زد ک تو دختر خرابی هستی و معلوم نیس چ غلطی کردی ک شوهرت ولت کرد و رفت . ولی ب قراااااااان قسم من وقتی ازدواج کردم یه جواب سلام بیجا ام ب کسی ندادم . هیچ پیامک و تلفن نامحرمی و جواب نمیدادم بدون اینکه شوهرم بدونه . بخداااا همه فکر و ذهنم خودش بود  صب تا ظهر منتظر بود از سر کار بیاد بره استراحت کنه شب بریم بیرون تو ماشین همش میرفتم تو بغلش ... بخدااااا من دختر خرابی نیسم  هیشکی درکم نمیکنه ‌... الان فقط خواهرامو خانوادمم فهمیدن ک قبلا رابطه داشتم من اصن اون رابطه ها میخواست بره تو فضای جنسی تمومش میکردم ... شاید به خاطر همون ی ذره اعتقادات ... هر چند ک بعضی جاها برام سخت بود چون میدونسم اون ادم دنبال چیه و اگه بخوام بمونه باید بهش باج بدم ... میدونسم اگه چیزی ک میخواد و بهش نرسه می پیچونه و میره ... اون حالات روانی من همیشههه ایجاب میکرد حتی اگه لذت جنسی نمیبرم بذارم اون استفادشو بکنه ک بمونه ... اما نمیکردم این کارو ...
بعضی وقتا میگم کاش هیچی از حرفای مذهبی نشنیده بودم هیچی رو تو فصای انس با خدا و اهل بیت نچشیده بودم اونوقت شاید کمتر درگیر این بیماری بودم مث خیلییی های دیگه میرفتم راحت و با لذت هر کاری میخواسم میکردم این میل روانی ب جلب توجه و جلب محبت و حمایتم ارضا میکردم ... و انقد احساس گناه و عذاب وجدانم نداشتم اصن به نظر شما من خوب میشم ؟؟ فایده ای داره این کارا ؟؟ خسته شدم از بس رفتم پیش مشاور و فایده نداشت خسته شدم از بس حرفای استاد اخلاقمو شنیدم و نتونسم عمل کنم خسته شدددم از بس ضعیفم و بی اراده . خسته شدددددددددددددددم کاش می مردم ... من از اینده میترسم ... ترسمم اینه نتونم وظیفمو انجام بدم . بین روح داغونو و روان داغونم دارم ب این طرف و اون طرف کشیده میشم
من هنوز نتوووووونسم باور کنم اصن ازدواجمو هنوز باور نکرده بودم چجوری طلاقمو باور کنم اصن تو شوکم انگار براااااا چی ولم کرد تو این دو سال اخیر بازم یکم نسبت ب حالم بیشتر اگاه شدم و اخیرا بیشتر ... قبلا اصن نمیفهمیدم این رفتارا چیه ... و الان ک بهش فک میکنم میفههم عه اون سال اون رفتارمم ریشه اش همین اختلال بوده ... حتی همین الان ک دارم برا شما تایپ میکنم بازم رفتم تو حالت جلب توجه کردن . یه لحظه انگار از رو عادت یا ناخوداگاه این اتفاق افتاد . در صورتی ک میتونسم خیلی منطقی تر فکر کنم و حرف بزنم میتونسم باز هیجانی حرف نزنم ... نمیدونم این همه چیزی ک توی من شکل گرفته و نهادینه شده رو چجوری باید تغییر داد ...
یه سوال دیگه اینکه شما قم هستین ؟ مرکز مشاوره ماوا رو میشناسین ؟ همین ک زیر نظر مرکز اموزشی و پژوهشی امام خمینی هست و زیر نظر ایت الله مصباح یزدی ...
[quote comment=1041423] یه سوال دیگه اینکه شما قم هستین ؟ مرکز مشاوره ماوا رو میشناسین ؟ همین ک زیر نظر مرکز اموزشی و پژوهشی امام خمینی هست و زیر نظر ایت الله مصباح یزدی ... [/quote بسیار خرسندم از اینکه به ما اطمینان کرده اید و همه مسائل و دغدغه هایتان را بیان نموده اید؛ اگر شما بتوانید به همین مرکزی که اشاره کرده اید به صورت حضوری مراجعه داشته باشید و تحت رواندرمانگری قرار بگیرید، می توانید کنترل خوبی روی خودتان داشته باشید و  از رنج شکست ها و ناکامی هایتان کم کنید و از شکست های دیگری جلوگیری نمایید. 
جمع بندی پرسش: از کارشناس مشاور می خواهم من را راهنمایی کنند: آیا درست است من عقد موقت بشوم؟ بنده 21 ساله هستم و 4 ماه با آقایی عقد دائم بودم و ایشان به خاطر آگاهی از رابطه هایی که قبل از ازدواجم داشتم؛ طلاقم دادند.  من حال خیلی بدی داشتم که می خواستند در بیمارستان روانی بستری ام کنند. من دختر عاطفی ای هستم و نیاز به حمایت و توجه عاطفی یک مرد دارم. نمی خواهم گناه کنم و حمایت پدرم را هم ندارم. من قبل از ازدواجم با فردی که در تهران زندگی می کند آشنا شدم بنده در اصفهان هستم. ایشان متأهل هستند و با همسرشان مشکل دارند ومی خواهند به احتمال زیاد جدا شوند. می گویند مرا دوست دارند و به من نیاز دارند. ولی نمی توانم راحت اعتماد کنم. در این شرایط نیاز دارم کسی دوستم داشته باشه و من هم دوستش داشته باشم آنهم در شرایطی که پدرم به دلیل اینکه فهمیدند چرا همسرسابقم طلاقم داده به من تهمت زدند و مرا از خانه بیرون کردند و الان چند هفته است در خانه خواهرم هستم. من در دبیرستان اتفاقی برایم افتاد که زندگی مرا تحت تأثیر قرار داد. از آقایی مشاوره گرفتم که در نهایت ختم شد به چند ساعت ماندن من با آن آقا در منزل. به من گفت که من حالت و خوب می کنم با اینکه می دانستم کار اشتباهی است ولی با او همراه شدم. حالم بد شد افت تحصیلی، سیگار و احساس گناه و عذاب وجدان و تنفر از خودم پیدا کردم که تشخیصی که رواشناس دادند اضطراب پس از سانحه بود. اما مشکل من این نبود و درمان نشدم. بعد از آن من عادت کردم به چت کردن با آدمهای مختلف. محتوای این چت ها نرگسی بود که حالش بد بود و نیاز به کمک داشت. حتی به خیلی ها میگفتم که پدرم به من تجاوز کرده تا توجه و حمایتشان را جلب کنم. دائم نقش بازی می کردم بعدها تشخیص اختلال هیستریونیک دادند ولی روند درمانم قطع شد. پاسخ: چهار ماه دوران متأهلی، برای یک دختر؛ چندان نمی تواند ملاک و معیار استقلال او باشد برای تصمیمات دیگر در زندگی. منظور بنده این است که بخواهد به تنهایی تصمیم بگیرد تا به عقد موقت آقای دیگری درآید.  حال اگر هم شما به عقد موقت این آقا دربیایید؛ چقدر می توانید از حمایت های ایشان در زندگی بهره مند شوید؛ حمایتی که مدّنظر شماست با مدل ارتباطی ای که در عقد موقت به وجود می آید؛ چندان هماهنگی ندارد. اینکه برای شما تشخیص استرس پس از سانحه یا (ptsd ) داده اند به نظر می رسد تشخیص درستی نیست؛ چراکه در استرس پس از سانحه، شخص از هر فرد، موقعیت و شیئی که او را یاد سانحه اندازد، اجتناب می کند ولی شما بیان کردید که بعد از آن اتفاق در پی ارتباط با جنس مخالف بودید و احتمال شخصیت نمایشی یا هیستریونیک بیشتر میرود. با توجه به اینکه هیجان و احساسات شما زیاد است؛ تلقین پذیر هستید یعنی به راحتی تحت تأثیر دیگران قرار می گیرید؛ بخصوص اگر کسی به لحاظ عاطفی وارد عمل شود. زود اعتماد می کنید و ممکن است وابسته شوید و فریب بخورید. روابط را صمیمی تر از آنچه واقعا هستند تصور می کنید و در موقعیت هایی که کانون توجه نیستید، ناراحت می شوید. همه این نشانگان روحی شما، می تواند زمینه غم و ناکامی را در زندگی بیشتر کند؛ بنابراین لازم است برای درمان این حالات روحی، زودتر اقدام نمایید؛ چراکه با این نشانگان، در هر شرایط زندگی که باشید، چندان از زندگی لذت نمی برید و بازخوردهای منفی در زندگی تان بیشتر و سخت تر خواهد بود. روان بنه هایی که یک شخصیت نمایشی به احتمال زیاد دارد؛ محرومیت هیجانی است که به دوران کودکی و حمایت و همدلی و محبتی که از نزدیکان و مراقبان خود باید دریافت می کرده؛ به درستی دریافت نکرده است. ممکن است والدین، حمایت و همدلی داشته اند ولی میزان نیاز این شخص بیشتر از این مقدار بوده است. روان بنه دیگری که در شخصیت نمایشی وجود دارد؛ پذیرش جویی و جلب توجه است که باز به دوران کودکی ربط پیدا می کند؛ یعنی احتمالا یا پدر و مادر مداوم برای اینکه دیگران تحسینشان کنند رفتارهایی انجام می دادند و کودکانشان را هم مجبور می کردند و یا اینکه کودک بخاطر نیاز حمایت عاطفی بالایی که داشته است؛ رفتارهایی انجام می داده تا جلب توجه کند. درضمن به دلیل اینکه از همسرتان که به او علاقه مند بودید، تحت اجبار، جدا شده اید گویی شکست عاطفی بزرگی برای شما ایجاد شده که به مسأله روحی تان دامن زده و آسیب را برای شما بیشتر کرده؛ بنابراین نیاز به درمان در شکست عاطفی نیز دارید،  تا به آرامشی نسبی ان شالله برسید. راهکارهایی که برای شما مناسب است. الف. صحبت درمانی.   هدف از صحبت درمانی کمک به شماست تا از افکار منفی و تحریف شده ای که رفتار شما را تحت تأثیر قرار داده و بر روابطتان تأثیر می گذارند، آگاهی یابید. ب. درمان راه حل محور.  درمان راه حل محور می تواند راه هایی را برای حل مشکلاتِ زندگی، پیش روی شما قرار داده و علائمی را که در نتیجه شخصیت نمایشی شما بوجود آمده اند را تسکین دهد. ج. درمان شناختی رفتاری. درمان شناختی رفتاری تلاش می کند تا افکار ناکارآمد و ناسالم را با افکار سالم و کارآمد جایگزین نمایید. در درمان شناختی رفتاری شما تلاش می کنید تا الگوهای تفکر منفی و مخرب را تغییر دهید. د. تقویت مهارت های اجتماعی.  ه. رفتارهای اغواگرانه خود را محدود کنید.   و. هیجانات خود را کنترل کنید. ز: انتقادپذیر باشید. سعی کنید درمورد پذیرش انتقادات بر روی خود کار کنید. چراکه انتقادات دیگران، بخشی جدایی ناپذیر و طبیعی زندگی هستند.
موضوع قفل شده است