جمع بندی رفتار افراطی حضرت ابراهیم (ع) و توصیه نامناسب خداوند به او

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رفتار افراطی حضرت ابراهیم (ع) و توصیه نامناسب خداوند به او

سلام

در کتاب تاریخ تحقیقی اسلام جلد 1 ، صفحه 71 ، قسمت زندگانی حضرت ابراهیم (ع) از کتاب روضه کافی ص304-306 داستانی درباره حضرت ابراهیم (ع) از امام صادق (ع) نقل شده.

در این داستان گفته شده وقتی حضرت از طرف نمرود تبعید شد، حضرت به خاطر غیرت زیاد همسرش ساره رو در داخل تابوتی قرار دادند و با خودشون حمل میکردند تا کسی ایشونو نبینه!!!

آیا این کار به نظر شما افراط نیست؟

در ضمن در همین داستان گفته شده وقتی حضرت به یه سرزمینی رسید پادشاهش بعد از یه داستانی و تعرض پادشاه به ساره و و بعد متنبه شدنش...، برای بدرقه با حضرت ابراهیم همراه شد. پادشاه عقب حرکت میکرد و حضرت در جلو. وحی اومده به حضرت که تو برو عقب پادشاه بیاد جلو چون او حاکم هست و تسلط دارد و هر سرزمینی نیاز به پادشاه دارد چه عادل باشد چه فاجر!!!!!!!!!

این به نظر شما چه توجیهی میتونه داشته باشه؟

من فکر میکنم این داستان سر تا تا جعلی هست . آیا نظر من درسته؟ و اگر نظرم درست نیست و این داستان صحیح هست، توضیحات و توجیهات خودتونو بگید.

یا علی (ع)

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد واسع

[TD][/TD]

بسمه تعالی
با سلام و احترام

درباره جریان هجرت حضرت ابراهیم (علیه السلام) در کتاب روضه کافی در روایتی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم:
«ابراهيم بن ابى زياد كرخى» گويد: شنيدم از امام صادق (عليه السّلام) كه ميفرمود: ابراهيم (عليه السّلام) ولادتش در شهر كوثى ‏ربا (كه جايى بوده در عراق) اتفاق افتاد، و پدرش نيز از اهل آنجا بود، و مادر ابراهيم(علیه السلام) كه نامش ساره بود با مادر لوط كه نامش ورقة - و در نسخه ‏اى رقيه است - بود هر دو خواهر بودند و هر دوى آنها دختران لاحج بودند كه پيغمبرى بود منذر (بيم دهنده) و مقام رسالت نداشت، و ابراهيم در دوران جوانى خود بر فطرت توحيد زندگى ميكرد تا اينكه خداى تبارك و تعالى او را بدين خود هدايت فرمود و او را برگزيد.
ابراهيم ساره دختر لاحج را كه دختر خاله‏ اش بود بزنى بگرفت، و ساره داراى رمه بسيار و مالك زمين هاى پهناور و وضع خوبى بود و پس از اين زناشوئى، ساره تمام دارائى خود را به ابراهيم واگذار كرد، و ابراهيم (عليه السّلام) رسيدگى آنها را به عهده گرفت و در نتيجه رمه و زراعت او توسعه يافت تا آنجا كه در سرزمين «كوثى ربا» كسى نماند كه وضع زندگيش بهتر از ابراهيم (عليه السّلام) باشد.
و چون ابراهيم (عليه السّلام) بتهاى نمرود (و نمروديان) را شكست نمرود دستور داد او را در بند كرده و گودالى براى او كندند و آتش در آن افكندند سپس ابراهيم را در آتش انداختند تا بسوزد، و به همان حال‏ او را رها كرده تا آتش خاموش گشت، و چون بالاى آن گودال رفتند ابراهيم (عليه السّلام) را ديدند كه سالم و آزاد از بند در آنجا نشسته است، جريان را به نمرود گفتند و او دستور داد تا ابراهيم (عليه السّلام) را از آن سرزمين تبعيد كنند، ولى نگذارند مال و رمه خود را به همراه خويش ببرد، ابراهيم (عليه السّلام) با آنها در اين باره به نزاع برخاست و فرمود: اگر مال و رمه مرا بگيريد بايد آن مقدار عمر مرا كه در سرزمين شما از بين رفته به من بازگردانيد، محاكمه را به نزد قاضى نمرود بردند و او حكم داد كه بايد ابراهيم (عليه السّلام) هر چه مال و رمه دارد به آنها بدهد و آنها نيز در مقابل هر مقدار از عمر ابراهيم را كه در آنجا سپرى شده به او باز دهند، اين جريان را كه به نمرود گزارش دادند دستور داد او را آزاد بگذارند كه مال و رمه خود را همراه خود بردارد و او را بيرون كنند، و بدانها گفت: اگر اين مرد در كشور شما بماند دين شما را تباه سازد و به خدايانتان زيان رساند.
آنها ابراهيم و لوط (عليهما السّلام) را از كشور خويش به سوى شام روانه كردند، ابراهيم به همراه لوط كه از او جدا نمى‏ شد و ساره از آنجا خارج شدند، و بدانها فرمود: «من به سوى پروردگارم ميروم و او مرا رهبرى خواهد فرمود» و مقصودش بيت المقدس بود.
ابراهيم (عليه السّلام) رمه و مال خود را برداشت و به خاطر غيرتى كه در باره ناموس خود داشت صندوقى بساخت و ساره را در ميان آن نهاد و قفل هاى محكمى بر آن زد و به راه افتاد تا از تحت قلمرو حكومت نمرود گذشت و به قلمرو كشور پادشاه ديگرى از قبطيان كه نامش «عرارة» بود وارد شد.
در اينجا به گمركچى آن پادشاه برخورد و آن گمركچى خواست ده يك آنچه را ابراهيم (عليه السّلام) به همراه خود داشت به عنوان گمرك بگيرد، و چون بدان صندوق برخورد به ابراهيم (عليه السّلام) گفت: اين صندوق را باز كن تا ده يك آنچه در آنست بردارم.
ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: چنان فرض كن كه اين صندوق پر از طلا و نقره است و ده يك آن را بگير ولى ما آن را باز نخواهيم كرد، گمركچى امتناع ورزيد و گفت: به ناچار بايد باز شود، و ابراهيم (عليه السّلام) را وادار كرد تا آن را باز كند، و چون ساره كه به حسن و جمال موصوف بود از ميان صندوق پديدار گشت، گمركچى بدو گفت:
- اين زن چه نسبتى با تو دارد؟
- اين زن همسر و دختر خاله من است.
- پس چرا در اين صندوق او را پنهان كرده ‏اى؟
- بخاطر آن غيرتى كه نسبت بدو داشتم كه كسى او را نبيند.
- من دست از تو باز ندارم تا جريان حال تو و اين زن را به پادشاه گزارش دهم، و به دنبال اين سخن كسى را به نزد پادشاه فرستاد و جريان را به اطلاع او رسانيد، شاه كسى را فرستاد تا آن صندوق را به نزدش بردند ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: من تا جان در بدن دارم از اين صندوق جدا نخواهم شد، اين سخن را به پادشاه رساندند و او دستور داد كه خودش را نيز با صندوق بياورند، پس ابراهيم (عليه السّلام) را با صندوق و اموال ديگرى كه داشت حركت دادند و به نزد شاه بردند.
پادشاه گفت: در اين صندوق را بگشا! ابراهيم (عليه السّلام) فرمود:
- اى پادشاه همسر و دختر خاله من در اين صندوق است و من حاضرم هر چه را دارم به جاى آن به تو بدهم.
شاه به زور ابراهيم (عليه السّلام) را وادار كرد تا آن را باز كند و چون چشمش به ساره افتاد نتوانست خوددارى‏ كند و سفاهتش بر عقل و خردش چيره شد و دست خود را به سوى ساره دراز كرد، ابراهيم (عليه السّلام) از آن غيرتى كه داشت روى خود را از آن دو برگرداند (و سر به آسمان بلند كرده) گفت: خدايا دست او را از همسر و دختر خاله من باز دار.
دعاى ابراهيم به اجابت رسيد و دست شاه خشك شد كه نه به ساره رسيد و نتوانست آن را به سوى خود باز گرداند، از اين رو به ابراهيم (عليه السّلام) گفت:
- راستى خداى تو با من اين چنين كرد؟
- فرمود: آرى خداى من غيرتمند است و كار حرام (و ناشايست) را خوش ندارد، و هم او بود كه ميان تو و كار حرامى را كه قصد داشتى انجام دهى حائل گشت!.
شاه- از خداى خويش بخواه تا دست مرا به حال نخست بازگرداند و اگر دعايت را پذيرفت من ديگر متعرض همسرت نخواهم شد.
ابراهيم (به درگاه خداى تعالى دعا كرده) گفت: خدايا دستش را برگردان تا از حرم من خوددارى كند. خداى عز و جل دست شاه را به حال اول بازگرداند، ولى دوباره نگاهى به ساره كرد و (نتوانست خوددارى كند و) دستش را براى بار دوم به طرف ساره دراز كرد، ابراهيم (عليه السّلام) به خاطر غيرتى كه داشت روى خود را برگردانده گفت: بار الها دستش را از او بازدار. اين بار نيز دست شاه خشك شد و به ساره نرسيد و دوباره به ابراهيم (عليه السّلام) گفت:
- براستى كه خداى تو غيرتمند است، و خودت هم غيرتمند هستى از خداى خود بخواه كه دست مرا بمن باز گرداند، و راستى اگر اين كار را كرد من ديگر چنين كارى انجام نخواهم داد.
ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: من اين خواهش را از او ميكنم ولى مشروط به اينكه اگر دوباره اين كار را كردى از من نخواهى كه اين دعا را بكنم!- شاه گفت: آرى به همين شرط.
ابراهيم گفت: خدايا اگر او راست ميگويد دستش را به او بازگردان، دستش بازگشت.
شاه كه چنان مرد غيرتمند و آن معجزه را در مورد دست خود مشاهده كرد ابراهيم (عليه السّلام) در نظرش مرد بزرگى آمد و هيبت او در دلش افتاد و او را گرامى داشته از او واهمه كرد و بدو گفت:
- تو در امانى از اينكه من متعرض اين زن شوم و يا دست به چيزى از آنچه همراه تو است دراز كنم اكنون به هر كجا كه خواهى برو ولى مرا به تو حاجتى است! ابراهيم (عليه السّلام) فرمود:
- چه حاجتى دارى؟
- دوست دارم به من اجازه دهى كنيز زيباى خردمندى از قبطيان كه در نزد من است به خدمت اين زن بگمارم.
ابراهيم اجازه داد و شاه آن كنيزك را كه همان هاجر مادر اسماعيل (علیه السلام) بود به ساره بخشيد. ابراهيم هر چه داشت برداشته و به راه افتاد، پادشاه نيز براى احترام ابراهيم (علیه السلام) و هيبتى كه از او پيدا كرده بود پشت سر ابراهيم پياده به راه افتاد (تا چند قدمى او را بدرقه كند).
خداى تبارك و تعالى به ابراهيم (علیه السلام) وحى كرد كه به ايست و پيش روى پادشاه جبارى كه تسلط دارد راه مرو و او را جلو انداز و خود پشت سرش راه برو و او را بزرگ شمار و محترم بدار زيرا او تسلط و قدرت دارد، و به ناچار بايد در روى زمين يك فرمانروائى باشد چه نيكوكار و چه بدكردار. ابراهيم (علیه السلام) به دستور خداى تعالى ايستاد و به پادشاه گفت: تو پيش برو زيرا خداى من هم اكنون به من وحى فرمود: كه تو را بزرگ و محترم شمارم و تو را پيش انداخته و بخاطر بزرگداشت تو خودم پشت سرت راه بروم. شاه (با تعجب) گفت:
- راستى بتو چنين وحى كرده؟
ابراهيم (علیه السلام) فرمود: آرى.
شاه گفت: من گواهى دهم كه خداى تو به راستى مهربانى است بزرگوار و بردبار و تو مرا مايل‏ به دين خود كردى. در اين هنگام پادشاه با آن حضرت خداحافظى كرد و ابراهيم به راه افتاد تا به بالاهاى شام آمد و لوط را در پائين هاى شام به جاى گذارد.
چون مدتى گذشت و ابراهيم (علیه السلام) اولادى پيدا نكرد به ساره فرمود: خوبست هاجر را به من بفروشى شايد خداوند از او فرزندى روزى من گرداند كه يادگار ما باشد! ساره قبول كرد و هاجر را به ابراهيم (علیه السلام) فروخت، و ابراهيم با هاجر درآميخت و اسماعيل (علیه السلام) به دنيا آمد.(1)

تحلیل روایت:
در ارتباط با روایت فوق لازم است نکاتی مورد توجه قرار گیرد:

  1. اقدام حضرت ابراهیم( علیه السلام) در گذاشتن همسر خویش در صندوق به خاطر غیرت شدید
آنچه حضرت ابراهیم (علیه السلام) درباره همسر خویش انجام داده است اقدامی افراطی نبوده است و هیچ گونه منافاتی با آموزه های دینی ندارد. غیرت یک فضلیت برای انسان تلقی می شود و کسی که فاقد غیرت باشد او را دیوث می نامند. خدای سبحان غیور است و غیرت مندان را دوست دارد«إِنَ‏ اللَّهَ‏ غَيُورٌ يُحِبُّ كُلَّ غَيُور»(2) و پیامبران الهی نیز در اوج غیرت قرار دارند. در روایتی از رسول گرامی اسلام می خوانیم که فرمودند: «كَانَ إِبْرَاهِيمُ (علیه السلام) غَيُوراً وَ أَنَا أَغْيَرُ مِنْهُ وَ جَدَعَ اللَّهُ أَنْفَ مَنْ لَا يَغَارُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ‏» (3) پدرم ابراهيم، غيور بود و من از او غيورترم. خداوند، افرادى از مؤمنان و مسلمانان را كه غيرت نداشته باشند، به خاك مذلّت مى‏كشاند.

امیرالمومنین (علیه السلام) در این باره در بیانی نورانی در کتاب نهج البلاغه در نامه خویش به امام حسن(علیه السلام) می نویسد:
«وَ اكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لَا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيَبِ »(4)
با پوششى كه بر آنان قرار مى‏دهى ديده آنان را از ديدن مردمان باز دار، زيرا سختى حجاب آنان را پاك ‏تر نگاه مى‏دارد، و بيرون رفتن زنان از خانه بدتر از اين نيست كه افراد غير مطمئن را بر آنان در آورى، و اگر بتوانى چنان كن كه غير تو را نشناسند. امورى كه در خور توان زنان نيست به دستشان مسپار، زيرا زن گلى است ظريف نه خادم و كار پرداز. احترامش را در حدّ خودش مراعات كن، و او را به طمع ميانجى‏گرى در حق غير مينداز. آنجا كه جاى غيرت نيست از غيرت بپرهيز، چرا كه اين روش افراطى سالم را به بيمارى، و پاكدامن را به آلودگى دچار مى‏كند.

با عنایت به کلام علوی و عمل ابراهیمی در اجرای غیرت به جا و پرهیز از غیرت نابجا می توان دریافت که اساسا غیرت فضیلتی است که در دین مبین اسلام مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. هر چند روش های اعمال غیرت می تواند متفاوت باشد و اقدامی که حضرت ابراهیم(علیه السلام) در گذاشتن همسر خویش در صندوق انجام داده است شاید به اقتضای زمان و تهدیدات موجود عصر خویش بوده است یا دلایل دیگری داشته است و نمی توان اقدام ایشان را عملی افراطی به حساب آورد زیرا افراط و تفریط نیز با توجه به فرهنگ زمانه متفاوت خواهد بود و تعیین مصداق افراط یا تفریط یا اعتدال خود مجال گسترده تری برای بحث می طلبد.

2. احترام حضرت ابراهیم(علیه السلام) به پادشاه به دستور خدای سبحان
از آنجا که هدف انبیای الهی هدایت انسان هاست و احترام به انسانها همواره محفوظ بوده و هیچ گاه برای تبلیغ دین روش های زننده و شکستن شخصیت انسانها مورد قبول نبوده است، هادیان توحید در کمال احترام با مخالفان خویش برخورد نموده و از روش هایی که موجب اصطکاک شدید و واکنش سریع می شود پرهیز می کنند. لذا قران کریم درباره حضرت موسی و فرعون از سخن گفتن با نرمی و لطافت سخن می گوید و همین نرمی و پرهیز از خشونت را مایه هدایت و خشوع و تذکر می خواند. و می فرماید:
«اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏* فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏»(5) به سوى فرعون برويد كه او سركشى كرده است. و با او به نرمى سخن گوييد باشد كه او پند گيرديا بهراسد.
آنچه در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمده است ناظر به چنین مسائلی است زیرا هر چند حضرت ابراهیم(علیه السلام) پیامبر الهی است اما مخاطب او پادشان و سلطان یک سرزمین است که نزد اهل آنجا مورد احترام و جایگاه مشخصی است و نباید برای هدایت یک فرد شخصت او شکسته شود یا جایگاه او مورد اهانت قرار گیرد زیرا هیچ هدایت گری با فحاشی یا ناسزاگویی و بی احترامی نمی تواند به مقاصد خویش دست یابد. برهمین اساس قران کریم از سب و دشنام نسبت به خدایان بت پرستان پرهیز می دهد.(6) لذا مشاهده می شود که حضرت ابراهیم(علیه السلام) با این اقدام خویش تعجب پادشاه را بر می انگیزاند و هدیه مناسبی چون هاجر(سلام الله علیها) را دریافت می دارد. صبوری ابراهیم(علیه السلام) در برابر اقدامات مکرر پادشاه ستودنی است و از آنجا که ابراهیم (علیه السلام) به جایگاه خود و توان خود در استجابت دعا یقین دارد هیچ هراسی به خود راه نمی دهد و چون مقصد هدایت انسان هاست با شکیبایی جریان را تحمل می کند.
ضمن اینکه ضرورت وجود یک حاکم و زمامدار مساله روشنی است زیرا جامعه با هرج و مرج قابل اداره کردن نیست و طبق بیان علوی در نهج البلاغه اصل ضرورت حکومت و وجود زمامدار امری بدیهی است و نیاز به استدلال و برهان ندارد. امیرالمومنین (علیه السلام) در این باره در پاسخ به ادعای خوارج که می گفتند«لاحکم الا لله» می فرماید:
گفتار حقّى است كه به آن باطلى اراده شده. آرى حكمى نيست مگر براى خدا، ولى اينان مى‏گويند: زمامدارى مخصوص خداست. در حالى كه براى مردم حاكمى لازم است چه نيكوكار و چه بدكار، كه مؤمن در عرصه حكومت او به راه حقّش ادامه دهد، و كافر بهره‏ مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و كافر را در آن حكومت به سر آرد، و نيز به وسيله آن حاكم غنائم جمع گردد، و به توسط او جنگ با دشمن سامان گيرد و راه ها به سبب او امن گردد، و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نيكوكار راحت شود، و مردم از شرّ بدكار در امان گردند(7)
با ملاحظه متن داستان مذکور و عنایت به آنچه در تحلیل آن ذکر شد میتوان دریافت که شاهدی بر جعلی بودن داستان فوق وجود ندارد و مطالبی که در داستان فوق ذکر شده است منافاتی با سایر آموزه های دینی ندارد بلکه هر یک توجیهات و تفاسیر مناسب خود را دارد. ضمن اینکه برخی از جزئیات تاریخی را باید صاحب نظران مباحث تاریخی نیز پاسخ دهند چرا که آنچه در این نوشتار مطرح شد جنبه روایی و تفسیری ماجرا بود.


پی نوشت ها:

1. كلينى، محمد بن يعقوب، الروضة من الكافي / ترجمه رسولى محلاتى 1364ش، محقق: علی اکبر غفاری، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، . ج2 ص 222- 227.


2. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407ق، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، تهران، . ج 5 ص 536.
3. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407ق، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، تهران، ج 5 ص 536.
4. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه(للصبحی صالح)، 1414ق، چاپ اول، هجرت، قم، خطبه 40 ص 82.

5 . طه/43-44.
6 . انعام /108.
7 . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه(للصبحی صالح)، 1414ق، چاپ اول، هجرت، قم، نامه 31 ص 405.

واسع;1005371 نوشت:
بسمه تعالی
با سلام و احترام

درباره جریان هجرت حضرت ابراهیم (علیه السلام) در کتاب روضه کافی در روایتی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم:
«ابراهيم بن ابى زياد كرخى» گويد: شنيدم از امام صادق (عليه السّلام) كه ميفرمود: ابراهيم (عليه السّلام) ولادتش در شهر كوثى ‏ربا (كه جايى بوده در عراق) اتفاق افتاد، و پدرش نيز از اهل آنجا بود، و مادر ابراهيم(علیه السلام) كه نامش ساره بود با مادر لوط كه نامش ورقة - و در نسخه ‏اى رقيه است - بود هر دو خواهر بودند و هر دوى آنها دختران لاحج بودند كه پيغمبرى بود منذر (بيم دهنده) و مقام رسالت نداشت، و ابراهيم در دوران جوانى خود بر فطرت توحيد زندگى ميكرد تا اينكه خداى تبارك و تعالى او را بدين خود هدايت فرمود و او را برگزيد.
ابراهيم ساره دختر لاحج را كه دختر خاله‏ اش بود بزنى بگرفت، و ساره داراى رمه بسيار و مالك زمين هاى پهناور و وضع خوبى بود و پس از اين زناشوئى، ساره تمام دارائى خود را به ابراهيم واگذار كرد، و ابراهيم (عليه السّلام) رسيدگى آنها را به عهده گرفت و در نتيجه رمه و زراعت او توسعه يافت تا آنجا كه در سرزمين «كوثى ربا» كسى نماند كه وضع زندگيش بهتر از ابراهيم (عليه السّلام) باشد.
و چون ابراهيم (عليه السّلام) بتهاى نمرود (و نمروديان) را شكست نمرود دستور داد او را در بند كرده و گودالى براى او كندند و آتش در آن افكندند سپس ابراهيم را در آتش انداختند تا بسوزد، و به همان حال‏ او را رها كرده تا آتش خاموش گشت، و چون بالاى آن گودال رفتند ابراهيم (عليه السّلام) را ديدند كه سالم و آزاد از بند در آنجا نشسته است، جريان را به نمرود گفتند و او دستور داد تا ابراهيم (عليه السّلام) را از آن سرزمين تبعيد كنند، ولى نگذارند مال و رمه خود را به همراه خويش ببرد، ابراهيم (عليه السّلام) با آنها در اين باره به نزاع برخاست و فرمود: اگر مال و رمه مرا بگيريد بايد آن مقدار عمر مرا كه در سرزمين شما از بين رفته به من بازگردانيد، محاكمه را به نزد قاضى نمرود بردند و او حكم داد كه بايد ابراهيم (عليه السّلام) هر چه مال و رمه دارد به آنها بدهد و آنها نيز در مقابل هر مقدار از عمر ابراهيم را كه در آنجا سپرى شده به او باز دهند، اين جريان را كه به نمرود گزارش دادند دستور داد او را آزاد بگذارند كه مال و رمه خود را همراه خود بردارد و او را بيرون كنند، و بدانها گفت: اگر اين مرد در كشور شما بماند دين شما را تباه سازد و به خدايانتان زيان رساند.
آنها ابراهيم و لوط (عليهما السّلام) را از كشور خويش به سوى شام روانه كردند، ابراهيم به همراه لوط كه از او جدا نمى‏ شد و ساره از آنجا خارج شدند، و بدانها فرمود: «من به سوى پروردگارم ميروم و او مرا رهبرى خواهد فرمود» و مقصودش بيت المقدس بود.
ابراهيم (عليه السّلام) رمه و مال خود را برداشت و به خاطر غيرتى كه در باره ناموس خود داشت صندوقى بساخت و ساره را در ميان آن نهاد و قفل هاى محكمى بر آن زد و به راه افتاد تا از تحت قلمرو حكومت نمرود گذشت و به قلمرو كشور پادشاه ديگرى از قبطيان كه نامش «عرارة» بود وارد شد.
در اينجا به گمركچى آن پادشاه برخورد و آن گمركچى خواست ده يك آنچه را ابراهيم (عليه السّلام) به همراه خود داشت به عنوان گمرك بگيرد، و چون بدان صندوق برخورد به ابراهيم (عليه السّلام) گفت: اين صندوق را باز كن تا ده يك آنچه در آنست بردارم.
ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: چنان فرض كن كه اين صندوق پر از طلا و نقره است و ده يك آن را بگير ولى ما آن را باز نخواهيم كرد، گمركچى امتناع ورزيد و گفت: به ناچار بايد باز شود، و ابراهيم (عليه السّلام) را وادار كرد تا آن را باز كند، و چون ساره كه به حسن و جمال موصوف بود از ميان صندوق پديدار گشت، گمركچى بدو گفت:
- اين زن چه نسبتى با تو دارد؟
- اين زن همسر و دختر خاله من است.
- پس چرا در اين صندوق او را پنهان كرده ‏اى؟
- بخاطر آن غيرتى كه نسبت بدو داشتم كه كسى او را نبيند.
- من دست از تو باز ندارم تا جريان حال تو و اين زن را به پادشاه گزارش دهم، و به دنبال اين سخن كسى را به نزد پادشاه فرستاد و جريان را به اطلاع او رسانيد، شاه كسى را فرستاد تا آن صندوق را به نزدش بردند ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: من تا جان در بدن دارم از اين صندوق جدا نخواهم شد، اين سخن را به پادشاه رساندند و او دستور داد كه خودش را نيز با صندوق بياورند، پس ابراهيم (عليه السّلام) را با صندوق و اموال ديگرى كه داشت حركت دادند و به نزد شاه بردند.
پادشاه گفت: در اين صندوق را بگشا! ابراهيم (عليه السّلام) فرمود:
- اى پادشاه همسر و دختر خاله من در اين صندوق است و من حاضرم هر چه را دارم به جاى آن به تو بدهم.
شاه به زور ابراهيم (عليه السّلام) را وادار كرد تا آن را باز كند و چون چشمش به ساره افتاد نتوانست خوددارى‏ كند و سفاهتش بر عقل و خردش چيره شد و دست خود را به سوى ساره دراز كرد، ابراهيم (عليه السّلام) از آن غيرتى كه داشت روى خود را از آن دو برگرداند (و سر به آسمان بلند كرده) گفت: خدايا دست او را از همسر و دختر خاله من باز دار.
دعاى ابراهيم به اجابت رسيد و دست شاه خشك شد كه نه به ساره رسيد و نتوانست آن را به سوى خود باز گرداند، از اين رو به ابراهيم (عليه السّلام) گفت:
- راستى خداى تو با من اين چنين كرد؟
- فرمود: آرى خداى من غيرتمند است و كار حرام (و ناشايست) را خوش ندارد، و هم او بود كه ميان تو و كار حرامى را كه قصد داشتى انجام دهى حائل گشت!.
شاه- از خداى خويش بخواه تا دست مرا به حال نخست بازگرداند و اگر دعايت را پذيرفت من ديگر متعرض همسرت نخواهم شد.
ابراهيم (به درگاه خداى تعالى دعا كرده) گفت: خدايا دستش را برگردان تا از حرم من خوددارى كند. خداى عز و جل دست شاه را به حال اول بازگرداند، ولى دوباره نگاهى به ساره كرد و (نتوانست خوددارى كند و) دستش را براى بار دوم به طرف ساره دراز كرد، ابراهيم (عليه السّلام) به خاطر غيرتى كه داشت روى خود را برگردانده گفت: بار الها دستش را از او بازدار. اين بار نيز دست شاه خشك شد و به ساره نرسيد و دوباره به ابراهيم (عليه السّلام) گفت:
- براستى كه خداى تو غيرتمند است، و خودت هم غيرتمند هستى از خداى خود بخواه كه دست مرا بمن باز گرداند، و راستى اگر اين كار را كرد من ديگر چنين كارى انجام نخواهم داد.
ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: من اين خواهش را از او ميكنم ولى مشروط به اينكه اگر دوباره اين كار را كردى از من نخواهى كه اين دعا را بكنم!- شاه گفت: آرى به همين شرط.
ابراهيم گفت: خدايا اگر او راست ميگويد دستش را به او بازگردان، دستش بازگشت.
شاه كه چنان مرد غيرتمند و آن معجزه را در مورد دست خود مشاهده كرد ابراهيم (عليه السّلام) در نظرش مرد بزرگى آمد و هيبت او در دلش افتاد و او را گرامى داشته از او واهمه كرد و بدو گفت:
- تو در امانى از اينكه من متعرض اين زن شوم و يا دست به چيزى از آنچه همراه تو است دراز كنم اكنون به هر كجا كه خواهى برو ولى مرا به تو حاجتى است! ابراهيم (عليه السّلام) فرمود:
- چه حاجتى دارى؟
- دوست دارم به من اجازه دهى كنيز زيباى خردمندى از قبطيان كه در نزد من است به خدمت اين زن بگمارم.
ابراهيم اجازه داد و شاه آن كنيزك را كه همان هاجر مادر اسماعيل (علیه السلام) بود به ساره بخشيد. ابراهيم هر چه داشت برداشته و به راه افتاد، پادشاه نيز براى احترام ابراهيم (علیه السلام) و هيبتى كه از او پيدا كرده بود پشت سر ابراهيم پياده به راه افتاد (تا چند قدمى او را بدرقه كند).
خداى تبارك و تعالى به ابراهيم (علیه السلام) وحى كرد كه به ايست و پيش روى پادشاه جبارى كه تسلط دارد راه مرو و او را جلو انداز و خود پشت سرش راه برو و او را بزرگ شمار و محترم بدار زيرا او تسلط و قدرت دارد، و به ناچار بايد در روى زمين يك فرمانروائى باشد چه نيكوكار و چه بدكردار. ابراهيم (علیه السلام) به دستور خداى تعالى ايستاد و به پادشاه گفت: تو پيش برو زيرا خداى من هم اكنون به من وحى فرمود: كه تو را بزرگ و محترم شمارم و تو را پيش انداخته و بخاطر بزرگداشت تو خودم پشت سرت راه بروم. شاه (با تعجب) گفت:
- راستى بتو چنين وحى كرده؟
ابراهيم (علیه السلام) فرمود: آرى.
شاه گفت: من گواهى دهم كه خداى تو به راستى مهربانى است بزرگوار و بردبار و تو مرا مايل‏ به دين خود كردى. در اين هنگام پادشاه با آن حضرت خداحافظى كرد و ابراهيم به راه افتاد تا به بالاهاى شام آمد و لوط را در پائين هاى شام به جاى گذارد.
چون مدتى گذشت و ابراهيم (علیه السلام) اولادى پيدا نكرد به ساره فرمود: خوبست هاجر را به من بفروشى شايد خداوند از او فرزندى روزى من گرداند كه يادگار ما باشد! ساره قبول كرد و هاجر را به ابراهيم (علیه السلام) فروخت، و ابراهيم با هاجر درآميخت و اسماعيل (علیه السلام) به دنيا آمد.(1)

تحلیل روایت:
در ارتباط با روایت فوق لازم است نکاتی مورد توجه قرار گیرد:


  1. اقدام حضرت ابراهیم( علیه السلام) در گذاشتن همسر خویش در صندوق به خاطر غیرت شدید
آنچه حضرت ابراهیم (علیه السلام) درباره همسر خویش انجام داده است اقدامی افراطی نبوده است و هیچ گونه منافاتی با آموزه های دینی ندارد. غیرت یک فضلیت برای انسان تلقی می شود و کسی که فاقد غیرت باشد او را دیوث می نامند. خدای سبحان غیور است و غیرت مندان را دوست دارد«إِنَ‏ اللَّهَ‏ غَيُورٌ يُحِبُّ كُلَّ غَيُور»(2) و پیامبران الهی نیز در اوج غیرت قرار دارند. در روایتی از رسول گرامی اسلام می خوانیم که فرمودند: «كَانَ إِبْرَاهِيمُ (علیه السلام) غَيُوراً وَ أَنَا أَغْيَرُ مِنْهُ وَ جَدَعَ اللَّهُ أَنْفَ مَنْ لَا يَغَارُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ‏» (3) پدرم ابراهيم، غيور بود و من از او غيورترم. خداوند، افرادى از مؤمنان و مسلمانان را كه غيرت نداشته باشند، به خاك مذلّت مى‏كشاند.

امیرالمومنین (علیه السلام) در این باره در بیانی نورانی در کتاب نهج البلاغه در نامه خویش به امام حسن(علیه السلام) می نویسد:
«وَ اكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لَا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيَبِ »(4)
با پوششى كه بر آنان قرار مى‏دهى ديده آنان را از ديدن مردمان باز دار، زيرا سختى حجاب آنان را پاك ‏تر نگاه مى‏دارد، و بيرون رفتن زنان از خانه بدتر از اين نيست كه افراد غير مطمئن را بر آنان در آورى، و اگر بتوانى چنان كن كه غير تو را نشناسند. امورى كه در خور توان زنان نيست به دستشان مسپار، زيرا زن گلى است ظريف نه خادم و كار پرداز. احترامش را در حدّ خودش مراعات كن، و او را به طمع ميانجى‏گرى در حق غير مينداز. آنجا كه جاى غيرت نيست از غيرت بپرهيز، چرا كه اين روش افراطى سالم را به بيمارى، و پاكدامن را به آلودگى دچار مى‏كند.

با عنایت به کلام علوی و عمل ابراهیمی در اجرای غیرت به جا و پرهیز از غیرت نابجا می توان دریافت که اساسا غیرت فضیلتی است که در دین مبین اسلام مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. هر چند روش های اعمال غیرت می تواند متفاوت باشد و اقدامی که حضرت ابراهیم(علیه السلام) در گذاشتن همسر خویش در صندوق انجام داده است شاید به اقتضای زمان و تهدیدات موجود عصر خویش بوده است یا دلایل دیگری داشته است و نمی توان اقدام ایشان را عملی افراطی به حساب آورد زیرا افراط و تفریط نیز با توجه به فرهنگ زمانه متفاوت خواهد بود و تعیین مصداق افراط یا تفریط یا اعتدال خود مجال گسترده تری برای بحث می طلبد.

2. احترام حضرت ابراهیم(علیه السلام) به پادشاه به دستور خدای سبحان
از آنجا که هدف انبیای الهی هدایت انسان هاست و احترام به انسانها همواره محفوظ بوده و هیچ گاه برای تبلیغ دین روش های زننده و شکستن شخصیت انسانها مورد قبول نبوده است، هادیان توحید در کمال احترام با مخالفان خویش برخورد نموده و از روش هایی که موجب اصطکاک شدید و واکنش سریع می شود پرهیز می کنند. لذا قران کریم درباره حضرت موسی و فرعون از سخن گفتن با نرمی و لطافت سخن می گوید و همین نرمی و پرهیز از خشونت را مایه هدایت و خشوع و تذکر می خواند. و می فرماید:
«اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏* فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏»(5) به سوى فرعون برويد كه او سركشى كرده است. و با او به نرمى سخن گوييد باشد كه او پند گيرديا بهراسد.
آنچه در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمده است ناظر به چنین مسائلی است زیرا هر چند حضرت ابراهیم(علیه السلام) پیامبر الهی است اما مخاطب او پادشان و سلطان یک سرزمین است که نزد اهل آنجا مورد احترام و جایگاه مشخصی است و نباید برای هدایت یک فرد شخصت او شکسته شود یا جایگاه او مورد اهانت قرار گیرد زیرا هیچ هدایت گری با فحاشی یا ناسزاگویی و بی احترامی نمی تواند به مقاصد خویش دست یابد. برهمین اساس قران کریم از سب و دشنام نسبت به خدایان بت پرستان پرهیز می دهد.(6) لذا مشاهده می شود که حضرت ابراهیم(علیه السلام) با این اقدام خویش تعجب پادشاه را بر می انگیزاند و هدیه مناسبی چون هاجر(سلام الله علیها) را دریافت می دارد. صبوری ابراهیم(علیه السلام) در برابر اقدامات مکرر پادشاه ستودنی است و از آنجا که ابراهیم (علیه السلام) به جایگاه خود و توان خود در استجابت دعا یقین دارد هیچ هراسی به خود راه نمی دهد و چون مقصد هدایت انسان هاست با شکیبایی جریان را تحمل می کند.
ضمن اینکه ضرورت وجود یک حاکم و زمامدار مساله روشنی است زیرا جامعه با هرج و مرج قابل اداره کردن نیست و طبق بیان علوی در نهج البلاغه اصل ضرورت حکومت و وجود زمامدار امری بدیهی است و نیاز به استدلال و برهان ندارد. امیرالمومنین (علیه السلام) در این باره در پاسخ به ادعای خوارج که می گفتند«لاحکم الا لله» می فرماید:
گفتار حقّى است كه به آن باطلى اراده شده. آرى حكمى نيست مگر براى خدا، ولى اينان مى‏گويند: زمامدارى مخصوص خداست. در حالى كه براى مردم حاكمى لازم است چه نيكوكار و چه بدكار، كه مؤمن در عرصه حكومت او به راه حقّش ادامه دهد، و كافر بهره‏ مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و كافر را در آن حكومت به سر آرد، و نيز به وسيله آن حاكم غنائم جمع گردد، و به توسط او جنگ با دشمن سامان گيرد و راه ها به سبب او امن گردد، و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نيكوكار راحت شود، و مردم از شرّ بدكار در امان گردند(7)
با ملاحظه متن داستان مذکور و عنایت به آنچه در تحلیل آن ذکر شد میتوان دریافت که شاهدی بر جعلی بودن داستان فوق وجود ندارد و مطالبی که در داستان فوق ذکر شده است منافاتی با سایر آموزه های دینی ندارد بلکه هر یک توجیهات و تفاسیر مناسب خود را دارد. ضمن اینکه برخی از جزئیات تاریخی را باید صاحب نظران مباحث تاریخی نیز پاسخ دهند چرا که آنچه در این نوشتار مطرح شد جنبه روایی و تفسیری ماجرا بود.


پی نوشت ها:

1. كلينى، محمد بن يعقوب، الروضة من الكافي / ترجمه رسولى محلاتى 1364ش، محقق: علی اکبر غفاری، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، . ج2 ص 222- 227.


2. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407ق، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، تهران، . ج 5 ص 536.
3. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407ق، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، تهران، ج 5 ص 536.
4. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه(للصبحی صالح)، 1414ق، چاپ اول، هجرت، قم، خطبه 40 ص 82.

5 . طه/43-44.
6 . انعام /108.
7 . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه(للصبحی صالح)، 1414ق، چاپ اول، هجرت، قم، نامه 31 ص 405.

سلام علیکم.

1 - غیرت خصلت مورد ستایشیست و من کاملا قبول دارم. اما اینکه داخل صندوقی بزاری و قفلش کنی به نظر زیاده روی میاد. به جای این کار بهتر نبود حجاب میپوشیدن و مشکل حل میشد؟ اینکه به اسم غیرت هرکاری کنی که پسندیده نیست. چرا که اعراب جاهلی هم زنده به گور کردن دختران رو به خصلت غیرت نسبت میدادند. و ضمنا حضرت فاطمه زهرا (س) که سرور زنان هست بیرون میرفتند با پای خودشون (نه با صندوق یا تابوت!) . مثلا من یادم هست که در روایتی شنیدم برای عزاداری به مزار پیامبر میرفتند.
و ضمنا حضرت ابراهیم (ع) وقتی پادشاه حکم کرد در صندوق رو باز کن مقاومت کرد اما خودش در صندوق یا تابوت رو باز کرد تا نامحرم ببینه! درسته که اگر باز نمیکرد نامحرم به زور و با رفتار بدتری باز میکرد. اما آیا ننگ با اختیار نمایان کردن ناموس به نامحرم بدتر نیست؟

2 - در اینکه در هر سرزمینی باید حاکمی باشد شکی نیست. اما با حاکم ظالم باید مبارزه کرد نه اینکه به واسطه ی حاکم بودنشون (فارغ از اعمالشون) بهشون احترام بزاریم. اگر اینطور بود امام حسین (ع) هیچ وقت نباید بر علیه حاکم فاسد و ظالم (یزید) قیام میکرد. چون هر سرزمینی نیاز به حاکم دارد چه عادل باشد چه فاجر و باید احترامشو نگه داشت!
و همینطور انقلاب علیه شاه ملعون هم همینطور. اساسابه نگه داشتن احترام که نمیشه بر علیه کسی قیام کرد. قیام بر علیه حاکم خودش بی احترامی حساب میشه به هر حال. بنا بر این به نظر من این دو (رعایت احترام حاکم (چه ظالم چه عادل) - و قیام بزرگان اسلام بر علیه حاکمان ظالم) به نظر ناقض همدیگر هستند.

سلام

صندلی;1005422 نوشت:
اما اینکه داخل صندوقی بزاری و قفلش کنی به نظر زیاده روی میاد

به این صندوق ها هودج گفته می شد و برای حفظ ناموس خود از دست دزدان و راهزنان و مردان هیز، زنان در آن قرار می گرفتند و تا همین قاجاریه خودمون در ایران هم مرسوم بوده.

صندلی;1005422 نوشت:
‏‏و ضمنا حضرت فاطمه زهرا (س) که سرور زنان هست بیرون میرفتند با پای خودشون (نه با صندوق یا تابوت!) مثلا من یادم هست که در روایتی شنیدم برای عزاداری به مزار پیامبر میرفتند

از خانه حضرت فاطمه(س) تا بقیع و غیره فاصله زیادی نبوده

این هودج ها برای مسافرت ها به کار میرفته که از معروف ترین آنها هودج عایشه در جنگ جمل

نقل قول:
و ضمنا حضرت ابراهیم (ع) وقتی پادشاه حکم کرد در صندوق رو باز کن مقاومت کرد اما خودش در صندوق یا تابوت رو باز کرد تا نامحرم ببینه! درسته که اگر باز نمیکرد نامحرم به زور و با رفتار بدتری باز میکرد. اما آیا ننگ با اختیار نمایان کردن ناموس به نامحرم بدتر نیست؟

حضرت ابراهیم(ع) مجبور شدن در صندوق را باز کنند و اگر نمی کردند او را می کشتند و بعد در صندوق را باز می کردند و خداوند در قران می فرمایند خود را به هلاکت نکشانید.

صندلی;1005422 نوشت:
چون هر سرزمینی نیاز به حاکم دارد چه عادل باشد چه فاجر و باید احترامشو نگه داشت!
و همینطور انقلاب علیه شاه ملعون هم همینطور

انسان برای هدایت یک شخص و امر به معروف و نهی از منکر باید مراعات ادب را بکند.نمی شود گفت شاه فلان فلان شده احمق،برو توبه کن.همین برخورد حضرت ابراهیم(ع) باعث ایمان آوردن آن پادشاه شد.اگر توبه نمی کرد در مرحله بعدی رفتار سختی با آن شاه می شد.

یک نمونه از نامه امام به شاه:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏
حضور مبارک اعلیحضرت همایونى
تلگراف مبنى بر آنکه اعلیحضرت بیش از هر کس در حفظ شعائر مذهبى کوشا هستند، و تلگراف این جانب را براى دولت ارسال داشتند، و توفیق این جانب را در ترویج مقررات اسلامى و هدایت عوام خواستار شدند، موجب تشکر گردید. البته ملت مسلمان ایران از اعلیحضرت همین انتظار را دارند. فرموده اعلیحضرت موافق است با آنچه از پیغمبر اسلام- صلى اللَّه علیه و آله- به ما رسیده: إِذَا ظَهَرَتِ البِدَعُ فِى امَّتِى فَلیُظهِرِ العَالِمُ عِلمَهُ؛ فَمَن لَم یَفعَل. فَعَلَیْهِ لَعنَةُ اللَّهِ. البته شغل روحانى، ارشاد و هدایت ملت است. ‏
مع الأسف با آنکه به آقاى اسد اللَّه عَلم در این بدعتى که مى‏ خواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم، ایشان نه به امر خداوند قاهر گردن نهادند و نه به قانون اساسى و قانون مجلس اعتنا نمودند، و نه امر ملوکانه را اطاعت کردند، و نه به نصیحت علماى اسلام توجه نمودند؛ و نه به خواست ملت مسلمان- که طومارها و تلگرافات و مکاتیب بسیار آنها از اقطار کشور نزد این جانب و علماى اعلام قم و تهران موجود است- وقعى گذاشتند، و نه به اجتماعات انبوه قم و تهران و سایر شهرستانها و رشاد مفید خطباى اسلام احترامى قائل شدند. ‏
آقاى عَلم از نشر افکار عمومى در مطبوعات و انعکاس تلگرافات مسلمین و اظهار تظلم آنها به اعلیحضرت و علماى ملت جلوگیرى کرده و مى‏ کند؛ و بر خلاف قانون اساسى مطبوعات کشور را مختنق کرده؛ و به وسیله مأمورین در اطراف مملکت، ملت مسلمان را که مى‏خواهند عرض حال خود را به اعلیحضرت و علماى ملت برسانند ارعاب و تهدید مى‏ کند. آقاى عَلم تخلف خود را از قانون اسلام و قانون اساسى اعلام و برملا نموده. آقاى اسد اللَّه عَلم گمان کرده با تبدیل کردن قسم به قرآن مجید به «کتاب آسمانى» ممکن است قرآن کریم را از رسمیت انداخت؛ و اوستا و انجیل و بعض کتب ضاله را قرین آن یا به جاى آن قرار داد. این شخص تخلف از قانون اساسى را به بهانه الزامات بین المللى شعار خود دانسته؛ با آنکه الزامات بین المللى مربوط به مذهب و قانون اساسى نیست. تشبث به الزامات بین المللى براى سرکوبى قرآن کریم و اسلام و قانون اساسى و ملت، جرم بزرگ و «ذَنْبِ لا یُغْفَر» است. ‏
این جانب، به حکم خیرخواهى براى ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه مى‏ کنم به اینکه اطمینان نفرمایید به عناصرى که با چاپلوسى و اظهار چاکرى و خانه ‏زادى مى‏ خواهند تمام کارهاى خلاف دین و قانون را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند و قانون اساسى را که ضامن اساسى ملیت و سلطنت است، با تصویبنامه‏ هاى خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند تا نقشه‏ هاى شوم دشمنان اسلام و ملت را عملى کنند. انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکیدْ، آقاى عَلم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسى تبعیت کند، و از جسارتى که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده، استغفار نماید و الّا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگرى را تذکر دهم. از خداوند تعالى استقلال ممالک اسلامى و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسألت مى‏ نمایم. ‏
روح اللَّه الموسوی الخمینى‏‏

موفق و سلامت باشید@};-

قدیما;1005445 نوشت:
سلام

به این صندوق ها هودج گفته می شد و برای حفظ ناموس خود از دست دزدان و راهزنان و مردان هیز، زنان در آن قرار می گرفتند و تا همین قاجاریه خودمون در ایران هم مرسوم بوده.

از خانه حضرت فاطمه(س) تا بقیع و غیره فاصله زیادی نبوده

این هودج ها برای مسافرت ها به کار میرفته که از معروف ترین آنها هودج عایشه در جنگ جمل

حضرت ابراهیم(ع) مجبور شدن در صندوق را باز کنند و اگر نمی کردند او را می کشتند و بعد در صندوق را باز می کردند و خداوند در قران می فرمایند خود را به هلاکت نکشانید.

انسان برای هدایت یک شخص و امر به معروف و نهی از منکر باید مراعات ادب را بکند.نمی شود گفت شاه فلان فلان شده احمق،برو توبه کن.همین برخورد حضرت ابراهیم(ع) باعث ایمان آوردن آن پادشاه شد.اگر توبه نمی کرد در مرحله بعدی رفتار سختی با آن شاه می شد.

یک نمونه از نامه امام به شاه:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏
حضور مبارک اعلیحضرت همایونى
تلگراف مبنى بر آنکه اعلیحضرت بیش از هر کس در حفظ شعائر مذهبى کوشا هستند، و تلگراف این جانب را براى دولت ارسال داشتند، و توفیق این جانب را در ترویج مقررات اسلامى و هدایت عوام خواستار شدند، موجب تشکر گردید. البته ملت مسلمان ایران از اعلیحضرت همین انتظار را دارند. فرموده اعلیحضرت موافق است با آنچه از پیغمبر اسلام- صلى اللَّه علیه و آله- به ما رسیده: إِذَا ظَهَرَتِ البِدَعُ فِى امَّتِى فَلیُظهِرِ العَالِمُ عِلمَهُ؛ فَمَن لَم یَفعَل. فَعَلَیْهِ لَعنَةُ اللَّهِ. البته شغل روحانى، ارشاد و هدایت ملت است. ‏
مع الأسف با آنکه به آقاى اسد اللَّه عَلم در این بدعتى که مى‏ خواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم، ایشان نه به امر خداوند قاهر گردن نهادند و نه به قانون اساسى و قانون مجلس اعتنا نمودند، و نه امر ملوکانه را اطاعت کردند، و نه به نصیحت علماى اسلام توجه نمودند؛ و نه به خواست ملت مسلمان- که طومارها و تلگرافات و مکاتیب بسیار آنها از اقطار کشور نزد این جانب و علماى اعلام قم و تهران موجود است- وقعى گذاشتند، و نه به اجتماعات انبوه قم و تهران و سایر شهرستانها و رشاد مفید خطباى اسلام احترامى قائل شدند. ‏
آقاى عَلم از نشر افکار عمومى در مطبوعات و انعکاس تلگرافات مسلمین و اظهار تظلم آنها به اعلیحضرت و علماى ملت جلوگیرى کرده و مى‏ کند؛ و بر خلاف قانون اساسى مطبوعات کشور را مختنق کرده؛ و به وسیله مأمورین در اطراف مملکت، ملت مسلمان را که مى‏خواهند عرض حال خود را به اعلیحضرت و علماى ملت برسانند ارعاب و تهدید مى‏ کند. آقاى عَلم تخلف خود را از قانون اسلام و قانون اساسى اعلام و برملا نموده. آقاى اسد اللَّه عَلم گمان کرده با تبدیل کردن قسم به قرآن مجید به «کتاب آسمانى» ممکن است قرآن کریم را از رسمیت انداخت؛ و اوستا و انجیل و بعض کتب ضاله را قرین آن یا به جاى آن قرار داد. این شخص تخلف از قانون اساسى را به بهانه الزامات بین المللى شعار خود دانسته؛ با آنکه الزامات بین المللى مربوط به مذهب و قانون اساسى نیست. تشبث به الزامات بین المللى براى سرکوبى قرآن کریم و اسلام و قانون اساسى و ملت، جرم بزرگ و «ذَنْبِ لا یُغْفَر» است. ‏
این جانب، به حکم خیرخواهى براى ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه مى‏ کنم به اینکه اطمینان نفرمایید به عناصرى که با چاپلوسى و اظهار چاکرى و خانه ‏زادى مى‏ خواهند تمام کارهاى خلاف دین و قانون را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند و قانون اساسى را که ضامن اساسى ملیت و سلطنت است، با تصویبنامه‏ هاى خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند تا نقشه‏ هاى شوم دشمنان اسلام و ملت را عملى کنند. انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکیدْ، آقاى عَلم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسى تبعیت کند، و از جسارتى که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده، استغفار نماید و الّا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگرى را تذکر دهم. از خداوند تعالى استقلال ممالک اسلامى و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسألت مى‏ نمایم. ‏
روح اللَّه الموسوی الخمینى‏‏

موفق و سلامت باشید@};-

سلام برادر@};-
خیلی ممنون که در بحث شرکت کردید.

اگر منظور در این روایت کجاوه یا همون هودج بوده من قبول میکنم اتفاقا کار غیرتمندانه ی غیر افراطی و صحیحی هست. اما در روایتی که من خوندم (همون روایت آقای واسع در کتاب تاریخ تحقیقی اسلام) از کلمه "تابوت" و در روایتی که آقای واسع بیان کردن از کلمه "صندوق" اشاره شده. در هر دوتا هم با قفل و زنجیر. خب اگر حضرت از هودج استفاده کردند خب باید در روایت هم اسم هودج میومد. تعارف که نداشتند بگن تابوت یا صندوق! برای همین من فکر نمیکنم که منظور این روایت هودج بوده باشه!

درباره بحث حاکم هم. من گفته شمارو قبول دارم. تا وقتی که به هدایت یک حاکم امیدی باید باید به قول معروف هندونه زیر بغلش گزاشت و احترام گذاشت شاید که به راه هدایت شد. و وقتی امیدی بر هدایتش نبود بر علیهش قیام کرد.
اما در روایت شرطی گزاشته نشده. این متن قسمتی هست که میگم:
"خداى تبارك و تعالى به ابراهيم (علیه السلام) وحى كرد كه به ايست و پيش روى پادشاه جبارى كه تسلط دارد راه مرو و او را جلو انداز و خود پشت سرش راه برو و او را بزرگ شمار و محترم بدار زيرا او تسلط و قدرت دارد، و به ناچار بايد در روى زمين يك فرمانروائى باشد چه نيكوكار و چه بدكردار"

هیچ شرطی گزاشته نشده. گفته شده چون شاه هست و تسلط داره ، چه نیکو کار چه بدکار باید بهش احترام بزاری. یعنی این احترام دلیلی نداره جز شاه بودن طرف (لااقل از این روایت اینطور میشه برداشت کرد).

اگر این احترام برای هدایت باشه و شرط. درواقع حقیقت این هست که اون شخص آدم قابل احترامی نیست و آدم پستی هم اما برای اینکه ان شاء الله هدایت بشه بهش احترام بزاری و هندونه زیر بغلش بزاری! اما در این روایت صرف شاه بودن مساوی با محترم بودن هست (فارغ از شخصیتی که داره.)

صندلی;1005447 نوشت:
از کلمه "تابوت" و در روایتی که آقای واسع بیان کردن از کلمه "صندوق" اشاره شده

بهتره با معنی تابوت بیشتر آشنا شویم:

«تابوت» به معنای صندوق چوبی است و به عکس آنچه بعضی می پندارند، همیشه به معنای صندوقی که مردگان را در آن می نهند نیست، بلکه، مفهوم وسیعی دارد که گاهی به صندوق های دیگر نیز گفته می شود. و آن بنا بر آنچه گفته‏اند از توب به معنی رجوع است زیرا انسان نوبه به نوبه سوی صندوق بر می‏گردد (المیزان) آن دم که به مادرت (مادر موسی) آنچه وحی کردیم که او را در صندوق کن و صندوق را به دریا رها کن.آیه شریفه درباره بنی اسرائیل است که از پیامبر خود خواستند ملکی (فرماندهی) بر آنان تعیین کند که با وی به جنگ روند پیامبرشان گفت: خدا طالوت را بر شما فرمانده کرده، گفتند: او را قبول نداریم، خود از لایق‏تریم. پیامبرشان گفت: دلیل پادشاهی او آن است که صندوق معهود سوی شما آید که در آن آرامشی است از پروردگارتان و باقیمانده‏ای است از آن چه خاندان موسی و هارون وا گذاشته‏اند و ملائکه آن را حمل کنند، اگر اهل ایمان باشید در آن برای شما دلیل هست. از کریمه شریفه استفاده می‏شود که صندوق در بنی اسرائیل بود و وجود آن مایه آرامش خاطر و سبب اطمینان قلبشان بود و در آن چیزهائی از موسی و هارون به یادگار مانده بود بنابر آن چه در مجمع البیان آمده: عرب آل فلان می‏گوید و خودِ شخص را از اراده می‏کند و یا مراد موسی و هارون با خانواده آنهاست و نیز معلوم می‏شود که تابوت از بنی اسرائیل مفقود شده بود «اَنْ یَأتِیَکُمُ التَّابُوتُ». جمله «تَحْمِلُهُ المَلائِکَةُ» چنان که گفته‏اند حال است از تابوت، بهتر است که از اتیان تابوت حال باشد یعنی: نشانه فرماندهی طالوت آن است که تابوت در حالی که ملائکه آنرا حمل می‏کنند به سوی شما آید، آیه ما بعد که می‏فهماند فرماندهی طالوت را پذیرفتند، مفید آن است که تابوت با آن حال به سوی بنی اسرائیل آمده است. در المنار از اثبات این معجزه وحشت کرده و گوید: دو تا گاو که صندوق را از بغض بلاد فلسطینی به سوی بنی اسرائیل می‏آوردند با الهام ملائکه آن را می‏آوردند و از طبری از وَهَب بن مُنَبِّه نقل می‏کند که به دو گاو حامل تابوت، چهار ملک مُوَکَلّ بودند و در کتب بنی اسرائیل هست که دو گاو قائد و سائق نداشتند... بنی اسرائیل تاریخشان پر از اِعجاز پیامبران است، پس چرا آیه را از ظاهرش براندازیم و اگر بگوئیم ملائکه آوردند چه ضرر دارد و اگر المنار تفسیر را تا بقصّه مَلَکِه سَبأ می‏رساند درباره آمدن تخت ملکه، بواسطه اعمال قدرت آصف بن برَخیا، که صریح قرآن است چه می‏گفت؟!! درباره این صندوق چیزهای بسیار گفته‏اند و جدا کردن صحیح آنها از نا صحیح کاری مشکل و در عین حال بی‏فائده است و آن چه گفتنی است در قرآن یاد شده و اشاره کردیم. در تورات فعلی در سفر خروج باب 25 و در جاهای دیگر ذکر آن آمده ولی اِغراق آمیز است مسترهاکس آمریکائی در قاموس کتاب مقدس درباره آن به تفصیل سخن گفته و گوید از جمله دو لوح که احکام عشره در آنها نوشته شده بود و تورات و غیره در آن صندوق بود.

https://dictionary.abadis.ir/fatofa/%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%AA/

معانی صندوق:

صندوق : جعبه ، قوطي ، اطاقک ، جاي ويژه ، لژ ، جعبه کوچک ، جعبه جواهر

https://www.almaany.com/fa/dict/ar-fa/%D8%B5%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%82/

پس تابوت در اینجا به معنی تابوت مرده یا صندوقی مثل صندوق لباس نیست.

نقل قول:
در هر دوتا هم با قفل و زنجیر

اغلاق که در متن عربی امده به معنی چند قفل زدن است.مثل من و شما که خانه خود را چند قفل می کنیم.این به معنی محبوس بودن فرد در داخل صندوق یا هودج نیست،قفل را از داخل هم می شود باز کرد.حتی قفل های آویزی که غالباً به در انباری ها زده می شود با گذاشتن شکاف کوچکی در کنار آن به راحتی از داخل اتاق باز می شوند.

نقل قول:
هیچ شرطی گذاشته نشده. گفته شده چون شاه هست و تسلط داره ، چه نیکو کار چه بدکار باید بهش احترام بزاری.

باید همه احادیث با هم دیده شود، قرار نیست در یک حدیث تمام شروط یک موضوع نقل شود.همانطور که باید ایات قران با هم دیده شود، در یک ایه، موضوع ازدواج به صورت کلی آمده در آیه دیگر در سوره دیگری شروط ان بیان شده.

اشکالی ندارد برای تقیه به پادشاهان ظالم احترام گذاشت

مثلاً امام رضا(ع) به مامون عباسی می گوید امیرالمومنین!

قال الرضا عليه السلام: يا أمير المؤمنين هب لي هذا الشيخ فقال المأمون

حضرت رضا(عليه السّلام)فرمود: يا امير المؤمنين اين مرد پير را بمن ببخش مأمون عرض كرد...

http://lib.eshia.ir/14032/1/172

موفق و سربلند باشید@};-

شاید از نظر خیلی ها این عمل حضرت ابراهیم(ع) افراطی باشد ولی برای قضاوت کردن باید شرایط هر جامعه ای را در نظر گرفت

مثلاً در خیلی جاهای کانادا قفل کردن در یا پرده کشیدن به پنجره امر همگانی نیست ولی در ایران تقریباً خانه ای وجود ندارد که پرده نداشته باشد

یا در ایران امروزه برقع رایج نیست ولی در خیلی کشورها رایج است.

مطمئناً در زمان های قدیم مردها بسیار غیرتی تر از امروز بودند و هنوز اینستاگرام اختراع نشده بود.

قدیما;1005448 نوشت:
بهتره با معنی تابوت بیشتر آشنا شویم:

«تابوت» به معنای صندوق چوبی است و به عکس آنچه بعضی می پندارند، همیشه به معنای صندوقی که مردگان را در آن می نهند نیست، بلکه، مفهوم وسیعی دارد که گاهی به صندوق های دیگر نیز گفته می شود. و آن بنا بر آنچه گفته‏اند از توب به معنی رجوع است زیرا انسان نوبه به نوبه سوی صندوق بر می‏گردد (المیزان) آن دم که به مادرت (مادر موسی) آنچه وحی کردیم که او را در صندوق کن و صندوق را به دریا رها کن.آیه شریفه درباره بنی اسرائیل است که از پیامبر خود خواستند ملکی (فرماندهی) بر آنان تعیین کند که با وی به جنگ روند پیامبرشان گفت: خدا طالوت را بر شما فرمانده کرده، گفتند: او را قبول نداریم، خود از لایق‏تریم. پیامبرشان گفت: دلیل پادشاهی او آن است که صندوق معهود سوی شما آید که در آن آرامشی است از پروردگارتان و باقیمانده‏ای است از آن چه خاندان موسی و هارون وا گذاشته‏اند و ملائکه آن را حمل کنند، اگر اهل ایمان باشید در آن برای شما دلیل هست. از کریمه شریفه استفاده می‏شود که صندوق در بنی اسرائیل بود و وجود آن مایه آرامش خاطر و سبب اطمینان قلبشان بود و در آن چیزهائی از موسی و هارون به یادگار مانده بود بنابر آن چه در مجمع البیان آمده: عرب آل فلان می‏گوید و خودِ شخص را از اراده می‏کند و یا مراد موسی و هارون با خانواده آنهاست و نیز معلوم می‏شود که تابوت از بنی اسرائیل مفقود شده بود «اَنْ یَأتِیَکُمُ التَّابُوتُ». جمله «تَحْمِلُهُ المَلائِکَةُ» چنان که گفته‏اند حال است از تابوت، بهتر است که از اتیان تابوت حال باشد یعنی: نشانه فرماندهی طالوت آن است که تابوت در حالی که ملائکه آنرا حمل می‏کنند به سوی شما آید، آیه ما بعد که می‏فهماند فرماندهی طالوت را پذیرفتند، مفید آن است که تابوت با آن حال به سوی بنی اسرائیل آمده است. در المنار از اثبات این معجزه وحشت کرده و گوید: دو تا گاو که صندوق را از بغض بلاد فلسطینی به سوی بنی اسرائیل می‏آوردند با الهام ملائکه آن را می‏آوردند و از طبری از وَهَب بن مُنَبِّه نقل می‏کند که به دو گاو حامل تابوت، چهار ملک مُوَکَلّ بودند و در کتب بنی اسرائیل هست که دو گاو قائد و سائق نداشتند... بنی اسرائیل تاریخشان پر از اِعجاز پیامبران است، پس چرا آیه را از ظاهرش براندازیم و اگر بگوئیم ملائکه آوردند چه ضرر دارد و اگر المنار تفسیر را تا بقصّه مَلَکِه سَبأ می‏رساند درباره آمدن تخت ملکه، بواسطه اعمال قدرت آصف بن برَخیا، که صریح قرآن است چه می‏گفت؟!! درباره این صندوق چیزهای بسیار گفته‏اند و جدا کردن صحیح آنها از نا صحیح کاری مشکل و در عین حال بی‏فائده است و آن چه گفتنی است در قرآن یاد شده و اشاره کردیم. در تورات فعلی در سفر خروج باب 25 و در جاهای دیگر ذکر آن آمده ولی اِغراق آمیز است مسترهاکس آمریکائی در قاموس کتاب مقدس درباره آن به تفصیل سخن گفته و گوید از جمله دو لوح که احکام عشره در آنها نوشته شده بود و تورات و غیره در آن صندوق بود.

https://dictionary.abadis.ir/fatofa/%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%AA/

معانی صندوق:

صندوق : جعبه ، قوطي ، اطاقک ، جاي ويژه ، لژ ، جعبه کوچک ، جعبه جواهر

https://www.almaany.com/fa/dict/ar-fa/%D8%B5%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%82/

پس تابوت در اینجا به معنی تابوت مرده یا صندوقی مثل صندوق لباس نیست.

اغلاق که در متن عربی امده به معنی چند قفل زدن است.مثل من و شما که خانه خود را چند قفل می کنیم.این به معنی محبوس بودن فرد در داخل صندوق یا هودج نیست،قفل را از داخل هم می شود باز کرد.حتی قفل های آویزی که غالباً به در انباری ها زده می شود با گذاشتن شکاف کوچکی در کنار آن به راحتی از داخل اتاق باز می شوند.

باید همه احادیث با هم دیده شود، قرار نیست در یک حدیث تمام شروط یک موضوع نقل شود.همانطور که باید ایات قران با هم دیده شود، در یک ایه، موضوع ازدواج به صورت کلی آمده در آیه دیگر در سوره دیگری شروط ان بیان شده.

اشکالی ندارد برای تقیه به پادشاهان ظالم احترام گذاشت

مثلاً امام رضا(ع) به مامون عباسی می گوید امیرالمومنین!

قال الرضا عليه السلام: يا أمير المؤمنين هب لي هذا الشيخ فقال المأمون

حضرت رضا(عليه السّلام)فرمود: يا امير المؤمنين اين مرد پير را بمن ببخش مأمون عرض كرد...

http://lib.eshia.ir/14032/1/172

موفق و سربلند باشید@};-

سلام علیکم.
درباره صندوق و تابوت (اگر واقعا همچین معنی عامی داره) قانع شدم. اتفاقا اگر منظور همون کجاوه باشه خیلی هم غیرتمندانه هست مخصوصا تو اون دوران که ظاهرا این چیزا مد نبوده.

اما درباره مسئله دوم هنوز قانع نشدم.
من تقیه رو قبول دارم. اما خداوند که تقیه نمیکنه. تقیه مخصوص بندگان هست. در اینکه اگر مقصود تقیه بود خداوند وحی میکرد که تقیه کن و احترام بزار. اما خداوند وحی کرده و استدلال کرده که این شخص به صرف شاه بودنش و فارغ از ظالم و عادل بونش محترم هست.

قدیما;1005449 نوشت:
مطمئناً در زمان های قدیم مردها بسیار غیرتی تر از امروز بودند و هنوز اینستاگرام اختراع نشده بود.

laughing والا

با سلام و احترام
از همه سرورانی که در بحث شرکت می کنند سپاسگذارم.

چند نکته را در تکمله بحث اضافه می کنم:
- در تفسیر و تحلیل یک روایت باید فضای صدوری و مضمونی روایت را مورد توجه قرار داد. لذا نمی توان تمامی احادیث را از فضای صدوری و مضمونی آنها خارج کرد و تفسیر امروزی از آن داشت. هر چند برخی از احادیث منحصر به زمان و مکان خاصی نیستند اما احادیثی که دارای قیودی هستند که نشان می دهد زمان صدور یا جریان و مضمون حدیث نقش کلیدی در تفسیر آن دارد باید مورد توجه قرار گیرد.
- انگیزه و قصد حضرت ابراهیم دقیقا برای ما روشن نیست جز همان غیرت و حمیت توحیدی. لذا نمی توانیم به عمل ابراهیمی ایراد و اشکال بگیریم. قطعا فلسفه ای دارد که شاید خیلی برای ما روشن نباشد.
- مبارزه با حاکم ظالم و خون دادن یا هزینه کردن هنگامی صحیح است که این هزینه ها نتیجه بخش باشد. مانند اقدامی که امام حسین علیه السلام انجام داد. یا برخی دیگر از پیامبران دیگر مانند موسی و ابراهیم(علیهما السلام) انجام داده اند. اما هنگامی که مبارزه و قیام ثمر بخش نباشد باید ملاحظه جوانب دیگر را کرد مانند اقدام سایر ائمه علیهم السلام که قیام نکردند بلکه زندان را تحمل کردن یا حصر را پذیرفتند. البته این به معنای فراموش کردن آرمانها و اهداف بلند مصلحان توحید نمی باشد بلکه واقعیت های جامعه گاهی اجازه قیام را نمی دهد. زمان شناسی امام حسین علیه السلام و امام خمینی ره ستودنی است. هزینه ای که امام حسین علیه السلام کرد و قیام به هنگامی که انجام داد ثمر بخش بوده است همچنانکه اگر امام خمینی ره به تبعید رفت مانند ابراهیم و موسی و رنج و محنت فراوانی را تحمل کرد و جوانان زیادی از جامعه خویش را آماده پیکار با دشمنان کرد به جا و هنگامی بوده است که امکان رسیدن به نتایج مطلوب فراهم بوده است. لذا بسیاری از علما حکومت های ظالم را تحمل کرده اند هر چند هیچ گاه آرمان های خود را فراموش نکرده بودند و نسبت به قیام در برابر آنها جاهل نبوده اند. ..... .

شما حساب کنید همسر ایشون داخل تابوت بودن بازم می خواستن بهشون دست درازی کنن دیگه اگه بیرون بودن چی ..
حتما حضرت یک چیزی میدونستن دیگه [-(

واسع;1005513 نوشت:
با سلام و احترام
از همه سرورانی که در بحث شرکت می کنند سپاسگذارم.

چند نکته را در تکمله بحث اضافه می کنم:
- در تفسیر و تحلیل یک روایت باید فضای صدوری و مضمونی روایت را مورد توجه قرار داد. لذا نمی توان تمامی احادیث را از فضای صدوری و مضمونی آنها خارج کرد و تفسیر امروزی از آن داشت. هر چند برخی از احادیث منحصر به زمان و مکان خاصی نیستند اما احادیثی که دارای قیودی هستند که نشان می دهد زمان صدور یا جریان و مضمون حدیث نقش کلیدی در تفسیر آن دارد باید مورد توجه قرار گیرد.
- انگیزه و قصد حضرت ابراهیم دقیقا برای ما روشن نیست جز همان غیرت و حمیت توحیدی. لذا نمی توانیم به عمل ابراهیمی ایراد و اشکال بگیریم. قطعا فلسفه ای دارد که شاید خیلی برای ما روشن نباشد.
- مبارزه با حاکم ظالم و خون دادن یا هزینه کردن هنگامی صحیح است که این هزینه ها نتیجه بخش باشد. مانند اقدامی که امام حسین علیه السلام انجام داد. یا برخی دیگر از پیامبران دیگر مانند موسی و ابراهیم(علیهما السلام) انجام داده اند. اما هنگامی که مبارزه و قیام ثمر بخش نباشد باید ملاحظه جوانب دیگر را کرد مانند اقدام سایر ائمه علیهم السلام که قیام نکردند بلکه زندان را تحمل کردن یا حصر را پذیرفتند. البته این به معنای فراموش کردن آرمانها و اهداف بلند مصلحان توحید نمی باشد بلکه واقعیت های جامعه گاهی اجازه قیام را نمی دهد. زمان شناسی امام حسین علیه السلام و امام خمینی ره ستودنی است. هزینه ای که امام حسین علیه السلام کرد و قیام به هنگامی که انجام داد ثمر بخش بوده است همچنانکه اگر امام خمینی ره به تبعید رفت مانند ابراهیم و موسی و رنج و محنت فراوانی را تحمل کرد و جوانان زیادی از جامعه خویش را آماده پیکار با دشمنان کرد به جا و هنگامی بوده است که امکان رسیدن به نتایج مطلوب فراهم بوده است. لذا بسیاری از علما حکومت های ظالم را تحمل کرده اند هر چند هیچ گاه آرمان های خود را فراموش نکرده بودند و نسبت به قیام در برابر آنها جاهل نبوده اند. ..... .


سلام جناب.
ببینید من متوجه زان سجی و این حرفا هستم. حکمت مقاومتبعضی از بزرگان و تقیه بعضی دیگر از بزرگان رو میفهمم. اما الان بحثم این نیست.
بحثم این هست که در این روایت وحی شده که فلانی چون پادشانه باید بهش احترام گزاشت بدون توجه به اعمالش.
وحی نشده تقیه کن یا الان زمان تندی با این پادشاه نیست یا هرچی. صاف و پوست کنده گفته فلانی پادشاهه چه خوب چه بد باید بهش احترام گزاشت. مشکل من اینه. درواقع احترام مشروط (نداشتن قدرت کافی یا زمانش نبودن یا فعلا مصلحت نبودن) رو من قبول دارم. اما اینجا احترام بی قید و شرط وحی شده به حضرت.

صندلی;1005602 نوشت:
سلام جناب.
ببینید من متوجه زان سجی و این حرفا هستم. حکمت مقاومتبعضی از بزرگان و تقیه بعضی دیگر از بزرگان رو میفهمم. اما الان بحثم این نیست.
بحثم این هست که در این روایت وحی شده که فلانی چون پادشانه باید بهش احترام گزاشت بدون توجه به اعمالش.
وحی نشده تقیه کن یا الان زمان تندی با این پادشاه نیست یا هرچی. صاف و پوست کنده گفته فلانی پادشاهه چه خوب چه بد باید بهش احترام گزاشت. مشکل من اینه. درواقع احترام مشروط (نداشتن قدرت کافی یا زمانش نبودن یا فعلا مصلحت نبودن) رو من قبول دارم. اما اینجا احترام بی قید و شرط وحی شده به حضرت.

سلام و عرض ادب

برادر گرامی

این روایات صرفا روایت هستند

نه وحی منزل !

اگر می بینید با آیات قرآن و عقل حق پذیر در تعارض هستند

به آن ها اعتنا نکنید

روایات جعلی از تعداد موهای سر شما بیشتر هستند و بسیاری از انها سند نقلی محکمی نیز دارند

در پناه حق تعالی

پرسش: آیا جریانی که در کتاب شریف روضه کافی (جلد دوم ص 222-227) درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) نقل شده است صحت دارد؟

پاسخ:

درباره جریان هجرت حضرت ابراهیم (علیه السلام) در کتاب روضه کافی در روایتی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم:
«ابراهيم بن ابى زياد كرخى» گويد: شنيدم از امام صادق (عليه السّلام) كه ميفرمود: ابراهيم (عليه السّلام) ولادتش در شهر كوثى ‏ربا (كه جايى بوده در عراق) اتفاق افتاد، و پدرش نيز از اهل آنجا بود، و مادر ابراهيم(علیه السلام) كه نامش ساره بود با مادر لوط كه نامش ورقة - و در نسخه ‏اى رقيه است - بود هر دو خواهر بودند و هر دوى آنها دختران لاحج بودند كه پيغمبرى بود منذر (بيم دهنده) و مقام رسالت نداشت، و ابراهيم در دوران جوانى خود بر فطرت توحيد زندگى ميكرد تا اينكه خداى تبارك و تعالى او را بدين خود هدايت فرمود و او را برگزيد.
ابراهيم ساره دختر لاحج را كه دختر خاله‏ اش بود بزنى بگرفت، و ساره داراى رمه بسيار و مالك زمين هاى پهناور و وضع خوبى بود و پس از اين زناشوئى، ساره تمام دارائى خود را به ابراهيم واگذار كرد، و ابراهيم (عليه السّلام) رسيدگى آنها را به عهده گرفت و در نتيجه رمه و زراعت او توسعه يافت تا آنجا كه در سرزمين «كوثى ربا» كسى نماند كه وضع زندگيش بهتر از ابراهيم (عليه السّلام) باشد.
و چون ابراهيم (عليه السّلام) بتهاى نمرود (و نمروديان) را شكست نمرود دستور داد او را در بند كرده و گودالى براى او كندند و آتش در آن افكندند سپس ابراهيم را در آتش انداختند تا بسوزد، و به همان حال‏ او را رها كرده تا آتش خاموش گشت، و چون بالاى آن گودال رفتند ابراهيم (عليه السّلام) را ديدند كه سالم و آزاد از بند در آنجا نشسته است، جريان را به نمرود گفتند و او دستور داد تا ابراهيم (عليه السّلام) را از آن سرزمين تبعيد كنند، ولى نگذارند مال و رمه خود را به همراه خويش ببرد، ابراهيم (عليه السّلام) با آنها در اين باره به نزاع برخاست و فرمود: اگر مال و رمه مرا بگيريد بايد آن مقدار عمر مرا كه در سرزمين شما از بين رفته به من بازگردانيد، محاكمه را به نزد قاضى نمرود بردند و او حكم داد كه بايد ابراهيم (عليه السّلام) هر چه مال و رمه دارد به آنها بدهد و آنها نيز در مقابل هر مقدار از عمر ابراهيم را كه در آنجا سپرى شده به او باز دهند، اين جريان را كه به نمرود گزارش دادند دستور داد او را آزاد بگذارند كه مال و رمه خود را همراه خود بردارد و او را بيرون كنند، و بدانها گفت: اگر اين مرد در كشور شما بماند دين شما را تباه سازد و به خدايانتان زيان رساند.
آنها ابراهيم و لوط (عليهما السّلام) را از كشور خويش به سوى شام روانه كردند، ابراهيم به همراه لوط كه از او جدا نمى‏ شد و ساره از آنجا خارج شدند، و بدانها فرمود: «من به سوى پروردگارم ميروم و او مرا رهبرى خواهد فرمود» و مقصودش بيت المقدس بود.
ابراهيم (عليه السّلام) رمه و مال خود را برداشت و به خاطر غيرتى كه در باره ناموس خود داشت صندوقى بساخت و ساره را در ميان آن نهاد و قفل هاى محكمى بر آن زد و به راه افتاد تا از تحت قلمرو حكومت نمرود گذشت و به قلمرو كشور پادشاه ديگرى از قبطيان كه نامش «عرارة» بود وارد شد.
در اينجا به گمركچى آن پادشاه برخورد و آن گمركچى خواست ده يك آنچه را ابراهيم (عليه السّلام) به همراه خود داشت به عنوان گمرك بگيرد، و چون بدان صندوق برخورد به ابراهيم (عليه السّلام) گفت: اين صندوق را باز كن تا ده يك آنچه در آنست بردارم.
ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: چنان فرض كن كه اين صندوق پر از طلا و نقره است و ده يك آن را بگير ولى ما آن را باز نخواهيم كرد، گمركچى امتناع ورزيد و گفت: به ناچار بايد باز شود، و ابراهيم (عليه السّلام) را وادار كرد تا آن را باز كند، و چون ساره كه به حسن و جمال موصوف بود از ميان صندوق پديدار گشت، گمركچى بدو گفت:
- اين زن چه نسبتى با تو دارد؟
- اين زن همسر و دختر خاله من است.
- پس چرا در اين صندوق او را پنهان كرده ‏اى؟
- بخاطر آن غيرتى كه نسبت بدو داشتم كه كسى او را نبيند.
- من دست از تو باز ندارم تا جريان حال تو و اين زن را به پادشاه گزارش دهم، و به دنبال اين سخن كسى را به نزد پادشاه فرستاد و جريان را به اطلاع او رسانيد، شاه كسى را فرستاد تا آن صندوق را به نزدش بردند ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: من تا جان در بدن دارم از اين صندوق جدا نخواهم شد، اين سخن را به پادشاه رساندند و او دستور داد كه خودش را نيز با صندوق بياورند، پس ابراهيم (عليه السّلام) را با صندوق و اموال ديگرى كه داشت حركت دادند و به نزد شاه بردند.
پادشاه گفت: در اين صندوق را بگشا! ابراهيم (عليه السّلام) فرمود:
- اى پادشاه همسر و دختر خاله من در اين صندوق است و من حاضرم هر چه را دارم به جاى آن به تو بدهم.
شاه به زور ابراهيم (عليه السّلام) را وادار كرد تا آن را باز كند و چون چشمش به ساره افتاد نتوانست خوددارى‏ كند و سفاهتش بر عقل و خردش چيره شد و دست خود را به سوى ساره دراز كرد، ابراهيم (عليه السّلام) از آن غيرتى كه داشت روى خود را از آن دو برگرداند (و سر به آسمان بلند كرده) گفت: خدايا دست او را از همسر و دختر خاله من باز دار.
دعاى ابراهيم به اجابت رسيد و دست شاه خشك شد كه نه به ساره رسيد و نتوانست آن را به سوى خود باز گرداند، از اين رو به ابراهيم (عليه السّلام) گفت:
- راستى خداى تو با من اين چنين كرد؟
- فرمود: آرى خداى من غيرتمند است و كار حرام (و ناشايست) را خوش ندارد، و هم او بود كه ميان تو و كار حرامى را كه قصد داشتى انجام دهى حائل گشت!.
شاه- از خداى خويش بخواه تا دست مرا به حال نخست بازگرداند و اگر دعايت را پذيرفت من ديگر متعرض همسرت نخواهم شد.
ابراهيم (به درگاه خداى تعالى دعا كرده) گفت: خدايا دستش را برگردان تا از حرم من خوددارى كند. خداى عز و جل دست شاه را به حال اول بازگرداند، ولى دوباره نگاهى به ساره كرد و (نتوانست خوددارى كند و) دستش را براى بار دوم به طرف ساره دراز كرد، ابراهيم (عليه السّلام) به خاطر غيرتى كه داشت روى خود را برگردانده گفت: بار الها دستش را از او بازدار. اين بار نيز دست شاه خشك شد و به ساره نرسيد و دوباره به ابراهيم (عليه السّلام) گفت:
- براستى كه خداى تو غيرتمند است، و خودت هم غيرتمند هستى از خداى خود بخواه كه دست مرا بمن باز گرداند، و راستى اگر اين كار را كرد من ديگر چنين كارى انجام نخواهم داد.
ابراهيم (عليه السّلام) فرمود: من اين خواهش را از او ميكنم ولى مشروط به اينكه اگر دوباره اين كار را كردى از من نخواهى كه اين دعا را بكنم!- شاه گفت: آرى به همين شرط.
ابراهيم گفت: خدايا اگر او راست ميگويد دستش را به او بازگردان، دستش بازگشت.
شاه كه چنان مرد غيرتمند و آن معجزه را در مورد دست خود مشاهده كرد ابراهيم (عليه السّلام) در نظرش مرد بزرگى آمد و هيبت او در دلش افتاد و او را گرامى داشته از او واهمه كرد و بدو گفت:
- تو در امانى از اينكه من متعرض اين زن شوم و يا دست به چيزى از آنچه همراه تو است دراز كنم اكنون به هر كجا كه خواهى برو ولى مرا به تو حاجتى است! ابراهيم (عليه السّلام) فرمود:
- چه حاجتى دارى؟
- دوست دارم به من اجازه دهى كنيز زيباى خردمندى از قبطيان كه در نزد من است به خدمت اين زن بگمارم.
ابراهيم اجازه داد و شاه آن كنيزك را كه همان هاجر مادر اسماعيل (علیه السلام) بود به ساره بخشيد. ابراهيم هر چه داشت برداشته و به راه افتاد، پادشاه نيز براى احترام ابراهيم (علیه السلام) و هيبتى كه از او پيدا كرده بود پشت سر ابراهيم پياده به راه افتاد (تا چند قدمى او را بدرقه كند).
خداى تبارك و تعالى به ابراهيم (علیه السلام) وحى كرد كه به ايست و پيش روى پادشاه جبارى كه تسلط دارد راه مرو و او را جلو انداز و خود پشت سرش راه برو و او را بزرگ شمار و محترم بدار زيرا او تسلط و قدرت دارد، و به ناچار بايد در روى زمين يك فرمانروائى باشد چه نيكوكار و چه بدكردار. ابراهيم (علیه السلام) به دستور خداى تعالى ايستاد و به پادشاه گفت: تو پيش برو زيرا خداى من هم اكنون به من وحى فرمود: كه تو را بزرگ و محترم شمارم و تو را پيش انداخته و بخاطر بزرگداشت تو خودم پشت سرت راه بروم. شاه (با تعجب) گفت:
- راستى بتو چنين وحى كرده؟
ابراهيم (علیه السلام) فرمود: آرى.
شاه گفت: من گواهى دهم كه خداى تو به راستى مهربانى است بزرگوار و بردبار و تو مرا مايل‏ به دين خود كردى. در اين هنگام پادشاه با آن حضرت خداحافظى كرد و ابراهيم به راه افتاد تا به بالاهاى شام آمد و لوط را در پائين هاى شام به جاى گذارد.
چون مدتى گذشت و ابراهيم (علیه السلام) اولادى پيدا نكرد به ساره فرمود: خوبست هاجر را به من بفروشى شايد خداوند از او فرزندى روزى من گرداند كه يادگار ما باشد! ساره قبول كرد و هاجر را به ابراهيم (علیه السلام) فروخت، و ابراهيم با هاجر درآميخت و اسماعيل (علیه السلام) به دنيا آمد.(1)

تحلیل روایت:
در ارتباط با روایت فوق لازم است نکاتی مورد توجه قرار گیرد:

  1. اقدام حضرت ابراهیم( علیه السلام) در گذاشتن همسر خویش در صندوق به خاطر غیرت شدید
آنچه حضرت ابراهیم (علیه السلام) درباره همسر خویش انجام داده است اقدامی افراطی نبوده است و هیچ گونه منافاتی با آموزه های دینی ندارد. غیرت یک فضلیت برای انسان تلقی می شود و کسی که فاقد غیرت باشد او را دیوث می نامند. خدای سبحان غیور است و غیرت مندان را دوست دارد«إِنَ‏ اللَّهَ‏ غَيُورٌ يُحِبُّ كُلَّ غَيُور»(2) و پیامبران الهی نیز در اوج غیرت قرار دارند. در روایتی از رسول گرامی اسلام می خوانیم که فرمودند: «كَانَ إِبْرَاهِيمُ (علیه السلام) غَيُوراً وَ أَنَا أَغْيَرُ مِنْهُ وَ جَدَعَ اللَّهُ أَنْفَ مَنْ لَا يَغَارُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ‏» (3) پدرم ابراهيم، غيور بود و من از او غيورترم. خداوند، افرادى از مؤمنان و مسلمانان را كه غيرت نداشته باشند، به خاك مذلّت مى‏كشاند.

امیرالمومنین (علیه السلام) در این باره در بیانی نورانی در کتاب نهج البلاغه در نامه خویش به امام حسن(علیه السلام) می نویسد:
«وَ اكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لَا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيَبِ »(4)
با پوششى كه بر آنان قرار مى‏دهى ديده آنان را از ديدن مردمان باز دار، زيرا سختى حجاب آنان را پاك ‏تر نگاه مى‏دارد، و بيرون رفتن زنان از خانه بدتر از اين نيست كه افراد غير مطمئن را بر آنان در آورى، و اگر بتوانى چنان كن كه غير تو را نشناسند. امورى كه در خور توان زنان نيست به دستشان مسپار، زيرا زن گلى است ظريف نه خادم و كار پرداز. احترامش را در حدّ خودش مراعات كن، و او را به طمع ميانجى‏گرى در حق غير مينداز. آنجا كه جاى غيرت نيست از غيرت بپرهيز، چرا كه اين روش افراطى سالم را به بيمارى، و پاكدامن را به آلودگى دچار مى‏كند.

با عنایت به کلام علوی و عمل ابراهیمی در اجرای غیرت به جا و پرهیز از غیرت نابجا می توان دریافت که اساسا غیرت فضیلتی است که در دین مبین اسلام مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. هر چند روش های اعمال غیرت می تواند متفاوت باشد و اقدامی که حضرت ابراهیم(علیه السلام) در گذاشتن همسر خویش در صندوق انجام داده است شاید به اقتضای زمان و تهدیدات موجود عصر خویش بوده است یا دلایل دیگری داشته است و نمی توان اقدام ایشان را عملی افراطی به حساب آورد زیرا افراط و تفریط نیز با توجه به فرهنگ زمانه متفاوت خواهد بود و تعیین مصداق افراط یا تفریط یا اعتدال خود مجال گسترده تری برای بحث می طلبد.

2. احترام حضرت ابراهیم(علیه السلام) به پادشاه به دستور خدای سبحان
از آنجا که هدف انبیای الهی هدایت انسان هاست و احترام به انسانها همواره محفوظ بوده و هیچ گاه برای تبلیغ دین روش های زننده و شکستن شخصیت انسانها مورد قبول نبوده است، هادیان توحید در کمال احترام با مخالفان خویش برخورد نموده و از روش هایی که موجب اصطکاک شدید و واکنش سریع می شود پرهیز می کنند. لذا قران کریم درباره حضرت موسی و فرعون از سخن گفتن با نرمی و لطافت سخن می گوید و همین نرمی و پرهیز از خشونت را مایه هدایت و خشوع و تذکر می خواند. و می فرماید:
«اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏* فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏»(5) به سوى فرعون برويد كه او سركشى كرده است. و با او به نرمى سخن گوييد باشد كه او پند گيرديا بهراسد.
آنچه در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمده است ناظر به چنین مسائلی است زیرا هر چند حضرت ابراهیم(علیه السلام) پیامبر الهی است اما مخاطب او پادشان و سلطان یک سرزمین است که نزد اهل آنجا مورد احترام و جایگاه مشخصی است و نباید برای هدایت یک فرد شخصت او شکسته شود یا جایگاه او مورد اهانت قرار گیرد زیرا هیچ هدایت گری با فحاشی یا ناسزاگویی و بی احترامی نمی تواند به مقاصد خویش دست یابد. برهمین اساس قران کریم از سب و دشنام نسبت به خدایان بت پرستان پرهیز می دهد.(6) لذا مشاهده می شود که حضرت ابراهیم(علیه السلام) با این اقدام خویش تعجب پادشاه را بر می انگیزاند و هدیه مناسبی چون هاجر(سلام الله علیها) را دریافت می دارد. صبوری ابراهیم(علیه السلام) در برابر اقدامات مکرر پادشاه ستودنی است و از آنجا که ابراهیم (علیه السلام) به جایگاه خود و توان خود در استجابت دعا یقین دارد هیچ هراسی به خود راه نمی دهد و چون مقصد هدایت انسان هاست با شکیبایی جریان را تحمل می کند.
ضمن اینکه ضرورت وجود یک حاکم و زمامدار مساله روشنی است زیرا جامعه با هرج و مرج قابل اداره کردن نیست و طبق بیان علوی در نهج البلاغه اصل ضرورت حکومت و وجود زمامدار امری بدیهی است و نیاز به استدلال و برهان ندارد. امیرالمومنین (علیه السلام) در این باره در پاسخ به ادعای خوارج که می گفتند«لاحکم الا لله» می فرماید:
گفتار حقّى است كه به آن باطلى اراده شده. آرى حكمى نيست مگر براى خدا، ولى اينان مى‏گويند: زمامدارى مخصوص خداست. در حالى كه براى مردم حاكمى لازم است چه نيكوكار و چه بدكار، كه مؤمن در عرصه حكومت او به راه حقّش ادامه دهد، و كافر بهره‏ مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و كافر را در آن حكومت به سر آرد، و نيز به وسيله آن حاكم غنائم جمع گردد، و به توسط او جنگ با دشمن سامان گيرد و راه ها به سبب او امن گردد، و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نيكوكار راحت شود، و مردم از شرّ بدكار در امان گردند(7)
با ملاحظه متن داستان مذکور و عنایت به آنچه در تحلیل آن ذکر شد میتوان دریافت که شاهدی بر جعلی بودن داستان فوق وجود ندارد و مطالبی که در داستان فوق ذکر شده است منافاتی با سایر آموزه های دینی ندارد بلکه هر یک توجیهات و تفاسیر مناسب خود را دارد. ضمن اینکه برخی از جزئیات تاریخی را باید صاحب نظران مباحث تاریخی نیز پاسخ دهند چرا که آنچه در این نوشتار مطرح شد جنبه روایی و تفسیری ماجرا بود.

پی نوشت ها:
1. كلينى، محمد بن يعقوب، الروضة من الكافي / ترجمه رسولى محلاتى 1364ش، محقق: علی اکبر غفاری، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، . ج2 ص 222- 227.

2. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407ق، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، تهران، . ج 5 ص 536.
3. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407ق، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، تهران، ج 5 ص 536.
4. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه(للصبحی صالح)، 1414ق، چاپ اول، هجرت، قم، خطبه 40 ص 82.

5 . طه/43-44.
6 . انعام /108.
7 . شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه(للصبحی صالح)، 1414ق، چاپ اول، هجرت، قم، نامه 31 ص 405.
موضوع قفل شده است