khiyanate mardan

تحلیل روان شناختی خیانت مردان

1. از بین رفتن عشق و علاقه :

افسوس که پس از گذشت زمان طولانی با هم بودن , برخی مردان آن عشق و علاقه و احساساتی را که در ابتدا به همسرشان داشتند , از دست می دهند.

2. عدم جذابیت همسر:

سر کردن مدت طولانی با یکدیگر گاهی اوقات باعث تنبلی و سستی زنان می شود. به این معنا که دیگر به سرو وضع خود نرسیده و جذابیتی ندارند و مانند گذشته به شیفتن شوهرشان نمی پردازند . مرد نیز دیگر همسرش را زیبا نیافته و زندگی با او هیجان و لذت قدیم را نخواهد داشت.

3. سهل انگاری زنان:

اکثر زنان خیلی سریع و راحت شوهرشان را بخاطر رفتارهای بی وفا منشانه او می بخشند که این موضوع شاید به دلیل ترس از تنهایی و یا فطرت رقیق القلبی زنان باشد. حتی ممکن است برخی از زنان خود را مقصر اصلی خیانت شوهرشان پنداشته و قدم هایی را برای بهبود روابطشان بردارند. این واقعیت که بسیاری از زنان به شوهرشان اجازه گریز از جرم و جنایت را می دهند ممکن است موجبات مضاعف شدن مشکلات آنها را فراهم آورد.

4. اخلاق و رفتار غیر قابل تحمل همسر:

رفتارهای زشت , نق زدن های دائمی, نزاع ها و مجادله های فراوان دستورالعمل مناسبی برای ایجاد سر درد است و در تصور برخی مردان (البته به غلط), خیانت بهترین راه فرار از جهنم خانه بوده و بهتر از مسکن به درمان سردرد کمک می کند.

5. بوالهوسی و هوسرانی:

این یک حقیقت غیرقابل انکار است که مردان هوسران توانایی " نه " گفتن در روابط جنسی را ندارند. با اینکه آنها بطور همیشگی با پیشنهادات جنسی بمباران نمی شوند, گاهی ممکن است موقعیتی ایستادگی ناپذیر برایشان پیش آید. در این زمان مردان هوسباز تصور می کنند که این موقعیت شاید دیگر هرگز در زندگی آنها ایجاد نشود و تن به زشتی می دهند.

6. عقده های جنسی:

بعضی مردان مایلند بدانند که چقدر از لحاظ جنسی برای دیگر زنان جالبند و در روابط طولانی این سوال پیش می آید که آیا هنوز در بازار خریداری دارند یا خیر که یافتن این پرسش ممکن است آنها را برای رسیدن به اهداف غیر مشروعشان سوق دهد.

7. بی خطر شمردن خیانت:

برخی تصور می کنند که اگر خیانت بکنند کسی متوجه نشده و به کسی نیز صدمه ای نخواهد رسید و این استدلال را بهانه ای برای انجام عمل زشت خود برمی شمارند. اما توجه ندارند که هر قدر مردان به دلیل عدم کنترل حیله گرتر شوند, زنان به همان اندازه شبکه جاسوسی وکنترلی خود را گسترش خواهند داد.

8. زیاده خواهی و تنوع طلبی:

برخی از مردان بدلیل داشتن میل به زیاده خواهی وتنوع طلبی و هیجانات کاذب و زود گذر به این عمل زشت تن می دهند. آنها به زن به دیده " غنیمت جنسی " می نگرند و با وجود یک زن در زندگی, تصور می کنند فرصتهای زیادی را از دست داده اند.


9. خیانت همسر:

برخی از مردان به بی وفایی و انحراف همسر خود پی برده و تنها راه آرام کردن و فرو نشاندن خشم خود را در مقابله به مثل می یابند که عملی غیرمنطقی می نماید.

10. عدم رغبت همسر به داشتن روابط جنسی:

برخی از زنان در روابط زناشویی با شوهر خود ممکن است تمایلی به این روابط را از دست داده و یا کمتر به این موضوع اهمیت دهند که این امر ممکن است باعث فشارهای روانی و جسمانی به مرد شده و منجر به کج روی او گردند.

خیانت در زندگی امری نکوهیده و ضد اخلاقی است که اثرات زیان بار آن قطعا دیر یا زود گریبان گیر فرد خواهد شد. بنابراین چنانچه مشکلی در روابط وجود دارد باید با دید باز به انها نگریست و با اندیشه و تدبیر سعی در حل آنها نمود.

آیا می تونم شوهرم را به زندگیم بر گردونم؟

سلام دوستان

اینا نوشته من نیست ؛ من حرف دل یکی از کاربران را براتون نوشتم تا با کمک شما مشکلش را حل کنیم.
از شما راهنمایی می خوام.
لطفا کمکم کنید .
سلام دوستان

اینا نوشته من نیست ؛ من حرف دل یکی از کاربران را براتون نوشتم تا با کمک شما مشکلش را حل کنیم.
از شما راهنمایی می خوام.
اینجا می خوام یه دسته بندی از مشکلاتم بکنم و از دغدغه تصمیم گیریم با شما بگم.

• من 30 ساله با تحصیلات فوق لیسانس و شوهرم 35 ساله با تحصیلات لیسانس
• 2 بچه داریم

و اما مشکلات من:

• خیانت شوهرم.شوهرم به مدت بیش از 1 ساله که با زنی رابطه داره (خیانت ایشون جنسی و احساسیه)

• 1 ساله که رابطه زناشویی رو با من قطع کرده .

• رابطه عادی بینمون بسیار بده و ایشون در حد لزوم فقط حرف می زنه.گاهی بی دلیل با خشم حرف می زنه و....

• قطع رابطه با خانواده من و...

و حالا ......

• ا ساله که خیانتش رو فهمیدم و همچنان به روش نیاوردم.خیانتش خیلی عذابم میده.

• در این مدت سعی کردم خودم رو به ایشون نزدیک کنم و رابطمون رو بهتر کنم ولی نشد.تا اومد یه سر سوزن رابطه عادیمون بهتر بشه یه چیزی رو شوهرم پیدا کرد و یه دعوایی کرد و همه چیز دوباره بد شد.

• در زندگی ما لااقل از طرف ایشون طلاق عاطفی اتفاق افتاده.من هیچ امید و انگیزه ای در این زندگی ندارم.در یه شهر غریب خیلی تنهام.خیلی

• نه شرایط فعلی رو میتونم تحمل کنم و نه شرایط خوبی برای طلاق دارم.کل دارایی من طلاهامه.خانوادم تاکید می کنند که طلاق بگیرم و بچه ها رو به شوهرم بسپرم.ولی هم من به بچه ها وابسته ام و هم احساس می کنم اونها به من بیش از پدرشون نیاز دارن.سرنوشت بچه ها یکی از مهمترین موانع من برای تصمیم گیریه.

• تحمل این شرایط دیگه برام خیلی خیلی سخت شده.احساس می کنم حتما باید یه کاری کنم.خیلی به این فکر می کنم که بهش بگم یا بیاد مشکلمون رو با هم حل کنیم.صحبت کنیم و یا اگه می خواد اینجوری ادامه بده از هم جداشیم.نظرتون چیه؟

• با همه اینها زندگیم رو دوست دارم.البته نه به این شکل.نمی دونم منظورم رو متوجه میشید یا نه؟به خاطر بچه هام و خودم دوست دارم اگه بشه سر و سامونش بدم.ولی نمی دونم امکان داره یا نه؟ یعنی دوست دارم اگه این زندگی قابل اصلاحه درستش کنم.ولی نمی دونم با این خیانت و بی محبتی و....میشه کاری کرد؟

سوال من از همه صاحب نظران اینه که آیا من میتونم این مرد رو که فکر می کنم دیگه هیچ حسی به من نداره و با همه مشکلاتی که گفتم به زندگیم برگردونم؟واقعا میشه یا باید جدی به طلاق فکر کنم؟آیا این زندگی با وجود یه همچین مردی توان بازسازی داره؟

از راهنماییتون بی نهایت ممنونم