از خواستگاری ، ناگهانی به بله برون رسیدیم!
ارسال شده توسط BinamBinam در چهارشنبه, ۱۳۹۸/۱۲/۱۴ - ۰۲:۵۰انجمن:
سلام خسته نباشید
یکسره میرم سر اصل مطلب من واقعیتش ..
یک پسرخالم از بچگی منو دوست داشت خیلی ها ولی من نه اصلا احساس میکردم اگر اون تنها پسر تو کل دنیا هم باشه من نمیتونم باهاش ازدواج کنم و بهش فکر کنم خیلی تلاش کرد از دوران دبیرستان و اینا ولی من قبول نمیکرد واسطه میفرستاد ،پیام میداد حتی چندین بار گفته بودم که بهش حسی ندارم و اینا ولی قبول نکرد وقتی کم کم بزرگ شدیم تو کل خونواده و درو همسایه پیچید وه میگفتن این تهش با پسرخالش هی وقتی از کسی خوشم میومد به مامانم میگفتم و اینا بهم میگفت اگه با فلانی ازدواج کنی روت میشه تو چشم خالت و پسرخالت نیگاه کنی یجور تو دلم انداخته بودن که جرات نداشتم اهل دوستی و اینا نبودم تا اینکه تابستون پسرخالم گفت که میخواد بره سربازی و گفت تکلیفم و روشن کن مونده بودم ولی نگذرم قیافت خوب بود ،خونواده عالی رفتارش عالی تحصیلات دار و وضع مالشونم عالی من موندم چه کنم ..گفتم نه و وقت میخوام هی اصرار کردو مساله کشیده شد به داداشش ،داداشش هم گفت باید تکلیف معلوم شه از طرفی خونوادمون اصرار که مثله این گیرت نمیاد و عاشقی مزخرفه و اینهمه عاشق شدن تو خونواده به کجا رسیدن و تو که وضع مالی خونوادت خوب نیست اینکارو نکن ..این بهترین گزینست گفتم به همشون که دوسش ندارم گفتن برین زیر یه سقف بوجود میاد کارم هرشب شد گریه ..به همه گفتم گریه کردم کهه نمیخوام گفتن تو برو پشیمون نمیشی میدونستم ادم فوق العاده ایه ولی دوسش نداشتم وقتی قالبه قلبم نبود نمیشه بخدا نمیشد هیچکس گوش نداد..
خلاصه قرار شد بریم واسه اشنایی بریم بیرون سریه دوم مصادف با تولدم بود که خواهش کرد که امثالو کادو رو ازش قبول کنم منم گفتم چیزی قبول نمیکنم با اصرار زنداییمقبول کردم خلاصه سنگ تموم گذاشتن بعدش دیدم زنگ زدن برنامه ریزی واسه بله برون ..خیلی شوکه شدم انقدر زود ولی من ازشون وقت خواستم خلاصه نمیدونم چیشد اصلااا نمیدونم که چجور قبول کردم و اومدن و نشون گذاشتن..
الان چندماه میگذره هرشبم شده گریه ..واقعا پسره خوبیه نمونش نیست به حرفام گوش میکنه ..خونوادش انقدر فوق العادن که نگم ..هرچی که به زبون بیارم میگیره واسم ..خلاصه که خیلی دوستم داره ولی من نه هیچحسی هیچ انگیزه ای ..نمیدونم چطور بگم حتی دوست ندارم بیرون بریم ..نمیدونم چه کنم از یه لحاظ خیلی پسره خوبیه و از همه لحاظ میتونه تضمین ایندم باشه از یه لحاظ اصلا دوستش ندارم ..قیافش اینا خیلی خوبه ها ولی باب دل من نیست نمیدونم چمه..گریه شده شب و روزم ..
از طرفیم جرعت ایستادم جلو خونوادمو و بهم زدن و اینارو ندارم ..
چطور تو روی خالم و شوهرخالم و کله فامیل نیگا کنم بگم نمیخوام ..
دلیلی برای رد کردنش ندارم هیچ دلیلی ..خستم واقعا همش تظاهر همششش