م.5

فرقه کرامیه در عصر حاضر

سلام

آیا فرقه کرامیه در عصر حاضر وجود دارد...؟

اگر پاسخ مثبت است، چگونه توانسته است تاکنون دوام بیاورد و ماهیت خود را حفظ کند...؟

عوامل سقوط آندلس چه بود؟

با سلام

عوامل سقوط آندلس چه بود ؟
در مورد شباهت های آن با شرایط کنونی و تهاجم فرهنگی توضیح دهید .

چرا در زمان امامت امام حسن(ع) یا امام حسین(ع) نمازجمعه توسط ایشان اقامه نمی شد؟

چرادرزمان امامت امام حسن یاامام حسین نمازجمعه توسط این بزرگواران اقامه نمیشده بلکه توسط والی خوانده میشده

آیا در ایران باستان، برده داری وجود داشته است؟

یکی از شبهات برادران و خواهران زرتشتی این است که مدعی هستند که کوروش بزرگ برده داری را در ایران لغو نموده است و تا زمان ورود اسلام به ایران، برده داری در ایران وجود نداشته است، و این را نشانگر برتری دین زرتشت می دانند. در پاسخ به این شبهه عرض می کنیم:

اولاً به فرض اینکه کوروش برده داری را در ایران لغو نموده باشد، این مسئله چه ربطی به دین زرتشت دارد؟ اگر حضرت زرتشت در گاتاها یا بخشی از اوستای شما، رسماً برده داری را ممنوع نموده بود، می توانستید این مسئله را به دین زرتشت نسبت بدهید؛ در حالی که چنین امری در متون دینی شما وجود ندارد.

در زرتشتی بودن کوروش نیز جای شکّ بسیاری وجود دارد، زیرا او در منشور خود، نسبت به خدایان دروغین بابلی، بعل و بنو و مردوک، ابراز ارادت می نماید، در حالی که از یک زرتشتی یکتاپرست چنین امری بعید است.

و حتی به فرض زرتشتی بودن کوروش نیز، نمی توان دستور او را به پای دین زرتشت گذاشت، همانطور که اگر یک پادشاه زرتشتی امر به جنایت کند نیز، نمی توان دستور او به جنایت، را به پای دین زرتشت گذاشت. آنچه می توان به عنوان یک حقیقت زرتشتی پذیرفت چیزی است که در متون دینی زرتشتی و به خصوص در گاتاهای زرتشت آمده باشد.

ثانیاً اینکه کوروش ادعا کند که اجازه نمی دهد برده داری در کشورش انجام بشود، الزاماً به معنای لغو برده داری نیست.

چه بسا می بینیم و در تاریخ می خوانیم که سیاستمدار یا فرمانروایی برای به دست آوردن دل مردم، وعده های دلچسب و زیبا به آنان می دهد و هرگز به وعده های خود عمل نمی کند. کوروش هم فرمانروایی سیاستمدار بود، از این قاعده مستثنی نیست.

بیایید قبول کنید که کوروش چنین وعده ای داده است، آیا سندی در دست هست که ثابت کند که کوروش این وعده را عملی کرده است و برده داری را در ایران ممنوع نموده است؟

ثالثاً به فرض اینکه کوروش برده داری را در ایران لغو کرده باشد، شما چگونه ثابت می کنید که نبودن برده داری، پس از مرگ کوروش و به خصوص پس از انقراض حکومت هخامنشی، و روی کار آمدن اشکانیان و ساسانیان، همچنان برده داری در ایران وجود نداشته است؟

اینطور که به نظر می رسد، در زمان ورود اسلام به ایران، اساساً شخصیت کوروش در ایران فراموش شده بود، و مردم به جای حکومت هخامنشی و کوروش، حکومت کیانی و فریدون را می شناختند و بازتاب این مسئله را در شاهنامه و کتبی که در آن دوران به بیان تاریخ ایران پرداخته اند نیز می بینیم که پیش از اسکندر و اشکانیان، حکومت کیانی را که سرسلسله اش، فریدون است، می شناسند. این مسئله هم عجیب نیست، زیرا سلسله های جدید که روی کار بیایند، سعی می کنند بزرگان پیشین تاریخ کشور را به فراموشی بسپارند تا بالا بودن خویش را حفظ کنند. حال چگونه وقتی کوروش به کل فراموش شده است، قانون او حفظ شده است؟ اساساً از اخلاقیات و سجایایی که وطن پرستان به کوروش نسبت می دهند، چه میزان از آن را می توان در شاهان متأخر و به خصوص شاهان عصر ساسانی دید؟

حال با این وضع، چگونه این دوستان ادعا می فرمایند که قانون منع برده داری که به ادعای خودشان کوروش آنرا در ایران رسمی کرد، در تمام عصر باستان، ساری و جاری بوده است؟

رابعاً دانسته های ما دربارۀ برده های تحت مالکیت خصوصی در ایران نادر و اتفاقی است. یک قرارداد بابلی خرید برده از تخت جمشید که سالم مانده، تاریخ دوره حکومت داریوش اول را دارد. اما طرفین قرارداد و خود برده بابلی بوده اند. همچنین، با قضاوت از روی اسناد بابلی و پاپیروسهای آرامیِ دورۀ هخامنشی، می توان گفت که بردگان، اگر به خدمت ارباب ادامه می دادند یا غذا و لباس او را تا زمانی که زنده بود تأمین می کردند، گاهی آزاد می شدند.
(منبع: http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=934)

قابل توجه است که بابل جزئی از خاک ایرانِ هخامنشی بود و اگر برده داری ممنوع بود، شامل بابلیها هم می شد. وجود چنین قراردادی، با طرفین بابلی که در تخت جمشید سالم مانده است و وجود چنان پاپیروسهایی، نشانگر ممنوع نبودن برده داری، در زمان داریوش اوّل هخامنشی می باشد، که مدت کمی پس از کوروش، به پادشاهی رسیده است.

خامساً کتابِ قانون مادَیانِ هَزار دادستان، که قانون مدنی زرتشتیان در عصر ساسانی است، کتابی به زبان پهلوی می باشد، که مجموعه ای است از قضایای حقوقی که فَرُّخْ مَردِ وَهْرامان در قرن ششم میلادی آن را گرد آوری کرده است.

واژۀ مبهم «تَنْ» به معنای «بدن» در مادَیان برای معرفی شخصی به کار رفته است که به مدت معینی، به عنوان وثیقه ی وام، به طلبکار واگذار می شد و طلبکار او را مدتی مقرر در بردگی نگه می داشت و درصورتی که بدهکار از پرداخت بدهی خود سر باز می زد، طلبکار می توانست او را برده کند.

این کتاب به همت موبد بزرگ زرتشتی، مرحوم رستم شهزادی، به فارسی برگردانده شده و با عنوان «قانون مدنی زرتشتیان در زمان ساسانیان» به چاپ رسیده است. احکام بردگان را از صفحه ی 65 تا 67 می خوانیم. به برخی از این احکام توجه کنیم:

- «بندگان کسانی شمرده می شوند که توسط رعایای شاهنشاهی در جنگ به اسارت در آمده باشند.»

- «همان گونه که در هر ده روز یک روز غلام آزادی دارد، دهمین فرزند کنیز نیز از قید بندگی آزاد است.»

- «اشخاص آزاد و بنده هر دو، ممکن است خادم معبد گردند ولی بنده نمی تواند مانند آزاده قبول هدایا و تحف زوار کند.»

- «هرگاه بندۀ اکدینی(کافری) به همراهی آقای خود به دین مزدیسنی در آیند، بنده در خدمت آقای خود باقی خواهد ماند.»

- «بنده ای که به عنوان کارگر به دیگری کرایه داده شود، کارفرما باید مزد او را به مالک بنده بدهد.»

- «بندگان می توانند با اجازۀ آقای خود آزادی خود را با پول خریداری نموده یا دیگری را حاضر نمایند قیمت آنان را به مالک پرداخته، آزاد نمایند.»

در صفحه 101 نیز حکمی در مورد بردگان آمده است:

- «اگر کسی دو عدد از غلام بچگان خود را به قیمت دویست درهم به دیگری بخشد، در هنگام تسلیم نمی تواند به عذر این که غلامان بزرگ شده اند قیمت آنان را طبق سند نپذیرد، بلکه باید غلامان را تسلیم کند.»

چنانکه در این اثر حقوقی مربوط به اثر ساسانی، می بینید، برده، یا به تعبیر مترجم محترم، بنده در ایران ساسانی وجود داشته است و حقوقش نیز با حقوق فرد آزاد تفاوت داشته است.

سادساً شاهنامه، اثر گهربار فردوسی، که آینه ای برای بازتاب فرهنگ ایران است، بارها و بارها به مفهوم برده در ایران پیش از اسلام اشاره دارد:

در اندرز کردن کیخسرو به ایرانیان‏:
همان بدره و برده و چارپاى براندیشم آرم شمارش بجاى

داستان در بند انداختن بهمن زال را:
همان برده و بدره‏هاى درم ز مشک و ز کافور و ز بیش و کم

داستان رزم کردن داراب با فیلپوس و به زنى گرفتن دخترش را:
ابا برده و بدره و با نثار دو صندوق پر گوهر شاهوار

داستان آمدن شنگل با هفت پادشاه نزد بهرام گور ساسانی:
همان هدیه‏ها را که آورده بود اگر بدره و تاج و گر برده بود

در داد و فرهنگ نوشین روان‏:
بهشتى بد آراسته بارگاه ز بس برده و بدره و بار خواه

داستان سزا دادن کسرى الانان و بلوچیان و گیلانیان را:
همه جامه و برده و سیم و زر گرانمایه اسبان بسیار مر

داستان آشتى جستن قیصر روم از نوشین روان‏:
پذیرفت زو هرچ آورده بود اگر بدره زرّ و گر برده بود
بیاورد چندان سلیح و سپاه همان برده و بدره و تاج و گاه

داستان فرستادن راى هند ، شطرنج نزد نوشین روان‏:
همین بدره و برده و باژ و ساو فرستیم چندانک داریم تاو

گفتار اندر فرمان نوشین روان‏:
بشمشیر خواهیم ز ایشان گهر همان بدره و برده و سیم و زر

داستان گریختن خسرو پرویز به روم‏:
سراپرده دیبه و گنج و تاج همان بدره و برده و تخت عاج

داستان کشته شدن شیر کپى بر دست بهرام چوبین:
فرستاد ده بدره گنجى درم همان بدره و برده از بیش و کم

داستان فرستادن کیخسرو بندیان را با گنج نزد کاوس‏:
دگر بردگان مهتران را سپرد بایوان ببرد از بزرگان و خرد

داستان بازگشتن رستم به جنگ اسفندیار:
هزارت کنیزک دهم خلّخى که زیباى تاج‏اند با فرّخى

داستان رفتن رستم به کابل از بهر برادرش – شغاد:
کنیزک پسر زاد روزى یکى که از ماه پیدا نبود اندکى

داستان گریختن اردشیر با گلنار
چو شد روى کشور بکردار قیر کنیزک بیامد بر اردشیر
کنیزک بگفت آنچ روشن روان همى گفت با نامدار اردوان
کنیزک بیامد بایوان خویش بکف بر نهاده تن و جان خویش
کنیزک در گنجها باز کرد ز هر گوهرى جستن آغاز کرد

داستان سپردن یزدگرد ، پسرش بهرام را به منذر و نعمان و پرورش کردن او را:
کنیزک بفرماى تا پنج و شش بیارند با زیب و خورشیدفش
بیاورد رومى کنیزک چهل همه از در کام و آرام دل

داستان بهرام با کنیزک چنگ‏زن در شکار:
بتیر دو پیکان ز سر برگرفت کنیزک بدو ماند اندر شگفت
چو او زیر پاى هیون در سپرد بنخچیر زان پس کنیزک نبرد

داستان خواستن بهرام گور دختر گوهرفروش را:
بیامد کنیزک بدهقان بگفت که مردى همى خواهد از ما نهفت
کنیزک ببرد آبدستان و تشت ز دیدار مهمان همى خیره گشت
کنیزک بیاورد جامى نبید مى سرخ و جام و گل و شنبلید

گفتار اندر بزرگى خسرو پرویز:
بمشکوى زرّین ده و دو هزار کنیزک بکردار خرّم بهار

پس ملاحظه می شود که فردوسی، وجود مفهوم کنیز و برده را، هم در عصر ساسانی و هم در عصر کیانی، که جایگزین عصر هخامنشی در داستانهای ایرانیان است، پذیرفته است و بر اساس اشعار او، کنیز و برده، در ایران باستان، به خصوص در عصر ساسانی، وجود داشته است.

سابعاً فتوح البلدان، یکی از کهنترین اسناد تاریخی، در مورد فتوحات اعراب در قرون ابتدایی اسلام است. در این کتاب داستانی می خوانیم که نشانگر وجود کنیز در ایران باستان است:

عبدالله بن صالح از شخص مورد وثوقی و او از مجالد بن سعید و او از شعبی روایت کرد که گفت: «در نبرد مدائن، مسلمانان کنیزکانی از کنیزان کسری[=خسرو، عنوان شاهان ساسانی] را به دست آوردند که ایشان را از آفاق جهان آورده و برای کسری می پروریدند و مادر من یکی از آن کنیزان بود.»

(فتوح البلدان، ص377، تألیف بلاذری و ترجمه دکتر محمد توکل، نشر نقره، چاپ اوّل: سال 1337)

نتیجه گیری:
بنا به مواردی که ذکر شد، مشخص است که نه تنها مستندات کافی برای عدم وجود برده داری در ایران باستان، در دست نیست، بلکه شواهدی نیز در دست هست که نشانگر وجود برده داری در ایران باستان است.


پی نوشت:
بخشی از مطالب این نوشتار، با بهره گیری از تحقیقات وبلاگ "گفتگو با زرتشتیان"(در بندهای پنجم و ششم) و سایت "دانشنامه اسلامی"(در بند چهارم) بوده است.

منبع: http://zartoshtenik.blogfa.com/post-34.aspx

خاطرات مستر همفر جعلی است و مستر همفر وجود خارجی ندارد!!!

انجمن: 

یکی از دروغ هایی که چند سالی از قدمت آن می گذرد داستان جعلی جاسوس مجازی به اسم همفر است . ماجرا بدین شرح است که زمان امپراتوری عثمانی ، همفر انگلیسی برای یافتن نقاط ضعف و قوت مسلمانان راهی استانبول ، بصره و سایر شهر های خاورمیانه می شود و در یکی از همین سفرها با فردی به اسم محمد ابن عبد الوهاب (بنیانگذار وهابیت ) آشنا می شود . بدین ترتیب جناب همفر محمد وهاب را از راه به در می کند، او را آموزش می دهد و کمک های مالی برای وی فراهم می کند تا با ایجاد تفرقه در بین مسلمانان ، انگلستان بتواند اهداف خود را در منطقه پیاده کند و شرایط نابودی امپراتوری عثمانی را بیش از پیش فراهم سازد. هر چند که خواندن این داستان ۳۸ صفحه ای خالی از لطف نیست اما به دلایل زیر مردود و جعلی است.


۱- در پیشگفتار کتاب به نقل از ترجمه ی انگلیسی کتاب آمده که آلمان ها در حین جنگ جهانی دوم این خاطرات را به صورت داستان دنباله دار در مجله ی اشپیگل چاپ کردند. به عبارت دیگرنسخه ی انگلیسی این کتاب در حقیقت ترجمه ی آلمانی کتاب است ! این در حالی است عقل حکم می کند که همفر انگلیسی خاطرات خود را به انگلیسی نوشته باشد. اما هیچ کس نه صلاح دانسته سرنخی از آن مجلات مورد نظر نظیر شماره ی مجله ، تاریخ انتشار و ... ارایه کند و نه این ابهام را بر طرف کند که مجله ی مذکور از روی چه سندی این داستان ها را چاپ کرده است.

2- تناقضات زمانی در قسمت های مختلف کتاب دیده می شود. مثلا در بخش دوم آمده که در سال ۱۷۱۰ وزارت مستعمرات انگلستان ، همفر را به استانبول فرستاد . این در حالی است که وزارت مستعمرات انگلستان در سال ۱۷۶۸ به وجود آمد و تا سال ۱۷۸۲ هم بیشتر دوام نیافت .در بخش اول هم همفر بریتانیا را یک امپراتوری بزرگ می داند که آفتاب در آن غروب نمی کند و کشور هایی نظیر هند ، چین و ... را جزو مستعمرات خود کرده است. این در حالی است که امپراتوری انگلستان تقریبا ۱۰۰ سال بعد به وسعت مذکور دست پیدا کرد. به طور مثال انگلستان تا سال ۱۷۵۷ که در نبرد پلاسی توانست نواب بنگال هند و متحدان فرانسویش را شکست دهد سلطه ای بر هند نداشت و تازه از آن زمان بود که به تدریج مناطق مختلف هند را به لیست مستعمرات خود افزود گاه از طریق حاکمیت مستقیم و گاه از طریق حکام محلی.

3- در مورد سن و سال محمد عبدالوهاب در زمان آشنایی با همفر است .به گواهی منابع تاریخی، محمد عبدالوهاب در سال ۱۷۰۳ به دنیا آمد. اما بر اساس این کتاب ، همفر در سال ۱۷۱۰ راهی خاورمیانه (استانبول ) شد . پس از دو سال اقامت در استانبول تصمیم گرفت به کشورش باز گردد. ۶ ماه در لندن اقامت کرد ، سپس عازم بصره شد و پس از ۶ ماه به بصره رسید .پس جناب همفر سال ۱۷۱۳ در بصره بوده اند . از طرفی این سال آشنایی او با محمد عبدالوهاب هم هست. بنابراین ، عبدالوهاب در زمان آشنایی با همفر کودکی ۱۰ ساله بوده است . این در حالی است که کتاب عبدالوهاب را در زمان آشنایی با همفر یک جوان معرفی می کند که حتی یک بار با شیخ جواد قمی هم مناظره می کند.


4- اسم همفر خارج از این کتاب وجود خارجی ندارد. دانشنامه های معتبر نظیر بریتانیکا در مورد این شخصیت مجازی هیچ توضیحی نمی دهند. این در حالی است که انگلستان نشان داده که ابایی در افشای عوامل خود در خاورمیانه ندارد (مثل لورنس عربستان ). علاوه بر این هیچ کدام از مورخان اسلامی و غربی هم نتوانسته اند صحت این کتاب را اثبات کنند.

5- شخصیت عبدالوهاب هم با واقعیت تناقض دارد. در بخش چهار آمده که او شخصی آزاد اندیش بوده و تفکرات ضد شیعی نداشته است. این در حالی است که عبدالوهاب نه فقط به شیعیان رحم نکرده و آنها را تکفیر کرده بلکه به خود اهل سنت هم رحم نکرده و آنها را هم با فتاوای تکفیر خود مستفیض نموده است!دروغ ها و انحرافات دیگری هم در کتاب مشاهده می شود . مثلا در همان بخش ۴ ، در جایی ادعا شده که مذهب شیعه چون باب اجتهاد را نبسته رو به گسترش است و با اینکه روزی یک دهم اهل سنت بوده ، امروز تقریبا جمعیتی مساوی اهل سنت دارد !!! ما که خود شیعه هستیم چنین ادعایی نمی کنیم که آقای همفر می کند. یا مثلا در بحث ازدواج موقت محمد عبد الوهاب می گوید صیغه در زمان پیامبر آزاد بوده و خود عمر آن را حرام اعلام کرده است. این مساله که عمر ازدواج موقت را حرام اعلام کرده مورد قبول اهل سنت نیست هر چند که شیعیان دلایل محکمی از کتب صحیح اهل سنت برای آن ارایه می کنند. بنابراین با توجه به اینکه عبد الوهاب خود در ابتدا یک سنی بوده ، خیلی بعید به نظر می رسد چنین حرفی زده باشد.

مواردی از این دست بسیار است و خود گویای آن است که این کتاب جعلی و فاقد هر گونه اعتبار است .سؤال اینجاست که با توجه به تاریخ سراسر ننگ وهابیت و آل سعود چه نیازی به چنین دروغ ها و فرافکنی هایی وجود دارد ؟ آیا این قبیل اکاذیب اصل ماجرا را زیر سؤال نمی برد؟(نقل از وبلاگ آنچه یک مسلمان باید بداند)

2-مصاحبه مجله زمانه با دکتر امیر اردوش درباره خاطرات مستر همفر

زمانه: برای ورود به بحث اصلی، که کتاب «خاطرات مستر همفر» است، این پرسش را مطرح می‌کنم: در آغاز مطالب این کتاب، برای اطمینان‌بخشی به آن، سخن از مجلۀ «اشپیگل» به میان می‌آید؛ این ادعاها به نظر شما صحت دارد؟

- از نظر من، روایت‌های این کتاب هم از لحاظ سند مخدوش است و هم از لحاظ محتوا. دربارۀ احادیث گاه این موضوع بیان می‌شود که اگرچه سند محکمی ندارند، از چنان محتوایی برخوردارند که محال است از زبان فردی غیر از ذات مقدس ائمه(ع) بیان شده باشند یا اینکه این حدیث از نظر متنی به قدری قوی است که اگر هم از لحاظ سلسلۀ سندش دارای ایرادهایی باشد، اغماض‌شدنی است. به عکس، گاه ممکن است حدیثی از لحاظ سلسلۀ سند قوی باشد، اما محتوایش مشکل دار باشد؛ در این نمونه‌ها می‌گوییم که این سلسلۀ سند قوی مانند محتوا جعل شده است. همان طور که گفتم، این کتاب هم از نظر سند مخدوش است و هم محتوایی.

در مقدمۀ کتاب خاطرات مستر همفر آمده است: ترجمۀ انگلیسی نسخۀ اصلی. مشخص نیست که نسخۀ اصلی این کتاب انگلیسی بوده و این ترجمۀ آن است یا به عکس، اما ظاهراً نسخۀ اصلی کتاب انگلیسی بوده و این ترجمۀ آن است.

با این حال مشخص نشده که ترجمه‌اش به چه زبانی است و فقط این مطلب بیان گردیده که بار اول در بمبئی چاپ شده، اما از سال آن هم سخنی به میان نیامده است. بعد از آن گفته است که در حین جنگ جهانی دوم، آلمان‌ها آن را به صورت پاورقی در مجلۀ «اشپیگل» چاپ کردند، سپس گفته که پس از جنگ جهانی دوم، در یک مجلۀ فرانسوی، این خاطرات چاپ شده است. سرانجام یک دانشجوی لبنانی که نامش هم مشخص نیست، آن را به عربی چاپ کرده و بعداً هم از عربی به فارسی ترجمه شده است. آنچه در دست من است و در این گفت‌وگو به آن استناد می‌کنم، ترجمۀ جناب آقای محسن معیری است.

برای بررسی صحت این مطلب، یکی از پژوهشگاه‌های داخل ایران می‌تواند از نمایندگی فرهنگی ایران در آلمان درخواست کند که خود یا یکی از دانشجویان ایرانی در حال تحصیل در آن کشور به آرشیو مجلۀ اشپیگل رجوع کنند تا ببینند آیا چنین مطلبی در این مجله چاپ شده یا نشده است. ما پیش از آنکه دراین‌باره مطمئن نشویم، نمی‌توانیم دربارۀ درستی یا نادرستی‌اش مطلبی بر زبان آوریم. می‌شود از سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی مطالبه کنیم که از نمایندگی فرهنگی ایران در آلمان یا حتی فرانسه چنین مسئله‌ای را درخواست کند.

البته آلمان مقدم‌تر است؛ زیرا نام مجلۀ آلمانیِ ناشر این مطالب در کتاب آورده شده، اما از نام مجلۀ فرانسوی سخنی به میان نیامده است؛ افزون بر این، دورۀ انتشار این مطلب در مجلۀ آلمانی بیان شده است (در حین جنگ جهانی اول). (لازم به ذکر است که با پیجویی دوستان در مجله زمانه معلوم شد که اساساً مجله اشپیگل در آن دوره منتشر نمی شده است و این مجله در ابتدای انتشار نیز با نام دیگری منتشر می شده و بعدها نامش به اشپیگل تغییر پیدا کرده است)

نکتۀ دیگری که جالب به نظر می‌رسد این است که در آن زمان، یعنی جنگ جهانی دوم، آلمان رابطۀ خوبی با کشورهای عربی و جهان اسلام داشت؛ چون خداوند به این کشور فرصت نداد که به کشورهای اسلامی دست‌اندازی کند و به همین دلیل در میان مسلمانان وجهۀ خوبی دارد. حال باید از خود پرسید: در جنگ جهانی دوم، «اشپیگل» از چاپ و نشر این مطلب چه فایده‌ای می‌برد؟ البته ما هنوز در فضای حدس و گمان به سر می‌بریم و برای خروج از آن، باید آن آرشیو را بررسی کنیم.

زمانه: اگر امکان دارد از محتوای مخدوش این کتاب صحبت کنید و به نمونه‌هایی از آن اشاره بفرمایید.

- در بخش اول این کتاب، همفر هنگام بیان مقدمه‌ای برای مأموریتش گفته که از گذشته‌های دور، بریتانیا درصدد حفظ مستعمرات خود در هند، چین و خاورمیانه بوده است. این گزاره یا جملۀ مستر همفر کاملاً نادرست است. در چند صفحۀ بعد او گفته است که در سال ۱۷۱۰م از سوی وزارت مستعمرات مأمور شد که به این سرزمین سفر کند. این در حالی است که در سال ۱۷۱۰م، انگلستان هنوز به شکل کامل بر هندوستان غلبه نکرده بود.

این استعمارگر در سال ۱۸۵۸م (۱۲۷۴ق)، با سرنگون کردن سلسلۀ مغولان کبیر، کاملاً بر هندوستان غلبه کرد؛ یعنی ۶۸ سال پس از مرگ محمد بن عبدالوهاب (تاریخ درگذشت محمد بن عبدالوهاب سال ۱۲۰۶ق است). در زمان درگذشت بنیان‌گذار وهابیت، هنوز انگلستان هیچ مستعمره‌ای در خاورمیانه (این سرزمین در جنگ جهانی اول به دست انگلستان افتاد) و هیچ تسلط چشمگیری بر چین نداشت.

حال سؤال این است: چطور همفر، که در زمان حیات محمد بن عبدالوهاب این مأموریت را برعهده گرفته بود، گفته است که بریتانیا از گذشته‌های دور درصدد حفظ مستعمرات خود در هند، چین و خاورمیانه بوده است؟ این موضوع نشان می‌دهد که آغاز این کتاب با وقایع تاریخی همخوانی ندارد.

بعد از آن او از وزارت مستعمرات نام برده و از اعتماد وزیر به خود سخن گفته، اما نام این وزیر را بیان نکرده و این در حالی است که پسر او و دو نفر دیگر از کارکنان را نام برده است.

موضوع دیگر آن است که همفر ادعا کرده که آنها از هند ترسی نداشتند، اما واقعیت آن است که در آن زمان، کمپانی هندوستان داشت نقشه‌چینی می‌کرد برای تسلط کامل بر هندوستان؛ زیرا آن هنگام فقط بخشی از این سرزمین را در دست داشت.

ادعای دیگر همفر این است که کمتر از یک قرن به پایان عمر حکومت عثمانی باقی نمانده است؛ حال آنکه از آن زمان تا هنگام سرنگونی این حکومت دو قرن گذشت.

البته برداشت من این است که «خاطرات مستر همفر» کاردستی قرن هیجدهم میلادی و سیزدهم هجری است (برخلاف این ادعای او که این کتاب در قرن هفدهم میلادی و دوازدهم هجری نگاشته شده است) و اگر این برداشت درست باشد، سخن نویسنده نه تنها دربارۀ باقی ماندن یک قرن به پایان عمر حکومت عثمانی، بلکه دربارۀ هند و چین و خاورمیانه و تلاش بریتانیا برای حفظ این مستعمراتش درست است.

همفر گفته است که ما (بریتانیا) با عثمانی قراردادهایی بستیم که همگی به نفع بریتانیا بود، اما باز از این قراردادها نامی نبرده است. او همچنین از قراردادهای پنهانی بریتانیا با دولت ایران یاد کرده، اما قراردادهایی مانند قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ سال‌ها پس از این قضایا امضا شده است. زمان حیات محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۱ یا ۱۱۱۵ تا ۱۲۰۶ق) هم‌زمان است با حکومت شاه سلطان حسین صفوی، شاه تهماسب دوم و سلسلۀ افشاریه و سپس زندیه بر ایران و حکومت مصطفی دوم و سلیم سوم عثمانی. در این مدت ایران چه قراردادی با انگلستان بسته بود؟!

ارتباط انگلستان با عثمانی بیشتر به قرن هیجدهم، نوزدهم و بیستم میلادی برمی‌گردد و قبل از آن عثمانی بیشتر با مسئلۀ روسیه و اسلاف اتریشی‌ها و آلمانی‌ها درگیر بوده است.

در جایی دیگر از فصل اول این کتاب، همفر گفته است که من و وزیر کنفرانسی داشتیم با حضور بزرگ‌ترین کشیش‌ها؛ حال آنکه در آن زمان بعید به نظر می‌رسد که کشیش‌ها در تصمیم‌گیری‌های سطح بالای دولت انگلیس نقشی داشتند.

او همچنین از اسقف یاد کرده، اما نگفته است که این اسقف کیست؟ اسقف اعظم کانتربری است؟ این نویسنده ادعا کرده است که میزگردی با حضور نمایندگان رده‌بالای روسیه، فرانسه و انگلستان و مردان رده‌بالای دین تشکیل شده است. این موضوع دور از انتظار نیست که دیپلمات‌های سه کشور روسیه، فرانسه و انگلستان میزگردی با هم داشته باشند و برای جهان اسلام نقشه بکشند، اما حضور سه اسقف کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان در جمع آنها بسیار بعید و ناممکن می‌نماید.

زمانه: آقای دکتر، آنچه تا اینجا فرمودید دربارۀ مطالب پیرامونی بیان‌شده در کتاب خاطرات مستر همفر بود. او دربارۀ مأموریتش چه ادعاهای دروغینی بیان کرده است؟

- در بخش دوم کتاب، همفر گفته است که من همراه نُه فرد دیگر برای مأموریت به جهان اسلام اعزام شدم. براساس مطالب بیان‌شده در کتاب، همفر در آن زمان بیست سال داشته است. تاریخ اعزام او هم سال ۱۷۱۰م است. ما اگر ۱۱۱۱ق را سال تولد محمد بن عبدالوهاب در نظر بگیریم، او ۹۵ سال عمر کرد، اما اگر سال ۱۱۱۵ق را ملاک قرار دهیم، ۹۱ ساله بود که فوت کرد.

با توجه به آنچه همفر دربارۀ سال اعزامش به مأموریت گفته و نیز سال تولد بنیان‌گذار وهابیت، در زمان اعزام او، محمد بن عبدالوهاب یا ده سال داشته است یا پنج سال. حال اگر زمان سپری‌شده برای رسیدن همفر به محل زندگی محمد بن عبدالوهاب را در نظر بگیریم، در زمان ملاقات این دو با هم، محمد بن عبدالوهاب هشت یا دوازده سال داشته است. نکتۀ تعجب‌برانگیز این قضیه آنجاست که همفر در کتاب بیان کرده است که او در آن زمان، افزون بر تسلط بر زبان عربی، زبان فارسی و ترکی هم متوجه می‌شد.

زمانه: نکتۀ شگفت‌آور دیگر این است که چگونه وزارت مستعمرات به توانایی‌های جوانی بیست‌ساله اعتماد کرده و او را شایستۀ چنین مأموریتی دانسته است؟

- بله؛ البته خودش در کتاب گفته که دوره‌های آموزشی را پشت سر گذارده و پس از آن، او را برای انجام دادن این مأموریت توانمند دیده‌اند، اما نگفته که این دوره‌ها چه بوده است. مشخص نیست که نظام آموزشی آن زمان چگونه بوده است، اما اگر در آن دوره نیز مانند امروز در هیجده‌سالگی دورۀ آموزش‌های اولیه (در حد دیپلم) پایان می‌یافت، همفر فقط دو سال فرصت داشت که این دوره‌ها را پشت سر گذارد و همۀ درس‌هایی را فراگیرد که لازم است جاسوسی حرفه‌ای ــ آن هم جاسوسی که قرار است چنین مأموریت خطیری را برعهده گیرد ــ بیاموزد.

خود او در جایی از خاطراتش گفته است: «اما در این مورد نگرانی نداشتم؛ زیرا مسلمانان تسامح، سعۀ صدر و خوش‌گمانی را از پیامبرشان آموخته‌اند و بدگمانی نزد آنها چون بدگمانی برای ما نیست». همفر در خیلی از بخش‌های کتابش از اسلام و مسلمانان و پیامبر(ص) تعریف کرده است، به گونه‌ای که به نظر می‌رسد مسلمانی آن را نوشته و این تعاریف را از زبان همفر بیان کرده است؛ برای مثال در یک جا گفته است: من وقتی این نظم و محبت و صمیمیت میان مسلمانان را دیدم، پشیمان شدم که چرا باید به چنین مأموریتی فرستاده شوم و چرا باید علیه مسلمانان توطئه کنم. این مطالب بیشتر شبیه داستان‌سرایی فردی مسلمان است.

در همین بخش اول، همفر از چند آموزۀ اسلامی تعریف و ابراز تأسف کرده است که چرا این آموزه‌ها در تعالیم مسیحی نیست. نویسنده پیوسته تلاش کرده است نشان دهد که همفر مسیحی معتقدی است.

زمانه: نویسنده منتقد حکومت عثمانی است و انحطاط آن را معلول سیاست‌های این حکومت معرفی کرده و از سوی دیگر بیان نموده است که محمد بن عبدالوهاب با شیعیان رابطه دارد؛ یعنی نویسندۀ این کتاب رویکردی مثبت نسبت به تشیع و نگاهی انتقادی به عثمانی دارد. این نشانه‌ای است از اینکه نویسنده، همفر نیست و کتاب جعلی نوشته شده است. با توجه به این گونه موارد، به نظر شما این کتاب را بیشتر به کدام گفتمان می‌شود منتسب کرد؛ یعنی نویسنده شیعه است یا اهل سرزمین‌های زیر فرمانروایی عثمانی یا فرد عربی که مخالف وهابیت است؟

- اگر این فرض که نویسندۀ کتاب مستر همفر نیست درست باشد، با توجه به مطالب کتاب به احتمال زیاد، نویسندۀ آن مسلمانی اصلاح‌طلب بوده است که در قرن نوزدهم یا اوایل قرن بیستم در استانبول زندگی می‌کرد. دلیل آنکه شهر استانبول را محل زندگی او معرفی می‌کنم این است که در آن زمان این شهر جایگاه روشنفکران جهان اسلام بوده است. بسیاری از ایرانیان دورۀ قاجار نیز زمانی که از حکومت آزرده‌خاطر می‌شدند، به این شهر می‌رفتند. یکی از این افراد سیدجمال‌الدین اسدآبادی بود.

دربارۀ اینکه نویسندۀ این کتاب شیعه بوده است یا خیر، باید گفت که اگر هم شیعه بوده چندان سنتی نبوده است. او بیشتر تجددطلب بوده است. بسیاری از بخش‌های نوشتۀ او درواقع باژگونه‌ای از شعارهای اتحاد اسلام است (رجال اتحاد اسلام خود از پیشگامان اصلاح‌طلبی در جهان اسلام بودند)؛ یعنی آنچه گفته عکس خواسته‌های این گروه است؛ برای مثال در جایی گفته است که محمد بن عبدالوهاب باید در مدارس، علما و طلاب را علیه خلیفه تهییج کند، خلیفه فردی ناشایست است و عیش و عشرت می‌کند و جهان اسلام را به سوی ضعف برده است و درواقع انگلستان می‌خواهد نهاد خلافت را تضعیف کند. این گفته‌ها درست برخلاف شعارهای اتحاد اسلام است که می‌گفتند نهاد خلافت را باید تقویت کرد.

نویسندۀ این کتاب انتقادهای شدیدی به نهاد خلافت عثمانی و نیز حکومت ایران دارد، اما این نگاه منتقدانه، منهدمانه یا به عبارتی انهدام‌طلبانه نیست، بلکه اصلاح‌طلبانه است. صاحب این نگاه منتقدانه ممکن است فردی از عثمانی بوده باشد که خواهان اصلاح نهاد خلافت بوده است یا اهل ایران و شیعه‌ای بوده باشد که نقدهایی نسبت به وضع آن زمان جهان اسلام داشته است.

زمانه: بحث سفر محمد بن عبدالوهاب به ایران یکی از بخش‌های مهم این کتاب است. البته دربارۀ اصالت این سفر و واقعیت داشتن آن بحث‌های متعددی وجود دارد، اما یکی از منابع غیر فارسی که بر این قضیه تأکید کرده همین خاطرات است. در این کتاب از سفر و شهرهای ایران صحبت می‌شود؛ آیا می‌شود آن را دلیل دیگری دانست بر اینکه ــ همان طور که شما گفتید ــ نویسندۀ این خاطرات فردی ایرانی است؟

- اتفاقاً برعکس، این مطالب دلیل ایرانی بودن نویسنده را تضعیف می‌کند. شایان ذکر است که در این کتاب، هم مطالبی هست که این گمان را که نویسنده فردی شیعی و ایرانی بوده است تقویت می‌کند و هم مطالبی هست که این گمان را تضعیف می‌نماید و این ظن را به ذهن می‌رساند که اگر هم نویسنده، شیعه بوده شیعۀ سنتی نبوده یا اگر ایرانی بوده ایرانی خیلی متعصبی نبوده است. او در بخش‌هایی از کتاب برای انحراف ابن عبدالوهاب از معتقدات شیعیان استفاده کرده است. برای شیعۀ معتقد این خوشایند نیست که برای تسلط بر ابن عبدالوهاب، از موضوع ازدواج موقت مأموری به نام صفیه استفاده شود. ذکر این نکته لازم است که اولین لغزش عملی محمد بن عبدالوهاب، افتادن در دام صفیه است و این با حربۀ تشیع انجام شده است؛ یعنی با استناد به ازدواج موقت.

زمانه: شما به نمونه‌های بسیاری اشاره کردید که نشانۀ جعلی بودن این کتاب است؛ از جمله سال تولد ابن عبدالوهاب و سال اعزام همفر به این مأموریت، اما اظهار نظر دربارۀ اینکه نویسنده به کدام یک از گفتمان‌های آن زمان تعلق داشته دشوار است و از محتوای کتاب نمی‌توان به نتیجۀ نهایی رسید.

- ممکن است نویسندۀ این کتاب یک فرد نباشد، بلکه یک دستگاه باشد؛ برای مثال دستگاه تبلیغاتی ترکان جوان در جنگ جهانی اول؛ زیرا در زمان این جنگ، وهابیت یکی از جنبش‌هایی بود که همدست انگلستان شد و در برابر سپاه عثمانی ایستاد و با آن جنگید. به همین دلیل بود که تا چند سال پیش، ترکان به عرب‌ها می‌گفتند: «برادران خائن». در واقع وهابی‌ها با همکاری انگلیسی‌ها باعث تضعیف نهاد خلافت و در نتیجه اسلام شدند؛ بنابراین نویسنده با نگارش این کتاب کوشیده است وهابیت را از اساس منحرف و محصول بیگانه معرفی کند.

احتمال آنکه دستگاهی به نگارش این کتاب دست زده باشد از آن رو بیشتر است که شاید اگر یک فرد آن را می‌نوشت این چنین غلط‌های فاحشی را وارد متن نمی‌کرد. این غلط‌ها نشان می‌دهد که این کتاب بسیار شتاب‌زده نوشته شده است. یکی از نشانه‌های شتاب‌زدگی در نگارش متن این است که در قسمت‌هایی که نیاز به تفصیل نیست مطلب به شکل مفصل بیان شده، اما پس از آغاز کار محمد بن عبدالوهاب، یعنی آنجا که به تفصیل مطالب نیاز است، خاطرات به اختصار نوشته شده است.

محتوای این کتاب افزون بر آنکه نشان‌دهندۀ شتاب‌زدگی در نگارش آن است، از این موضوع حکایت می‌کند که انگیزۀ فرد یا دستگاه نویسنده، تخریب سیاسی وهابیت بوده است. بر «تخریب سیاسی» تأکید کردم؛ زیرا در آن کتاب، کمتر از عقاید این جنبش سخن به میان آمده و عقایدی به بنیان‌گذار آن نسبت داده شده است که هیچ شباهتی به عقاید وهابی‌ها ندارد؛ برای مثال گفته است که ابن عبدالوهاب به ابوبکر و عمر اعتقادی نداشت.

ادعاهایی که نویسنده (یا نویسندگان) این کتاب دربارۀ محمد بن عبدالوهاب بیان کرده است نشان می‌دهد که او شناختی از بنیان‌گذار وهابیت نداشته و آنچه گفته فقط بر اساس برداشت‌هایش بوده است؛ برای نمونه شنیده بود که محمد بن عبدالوهاب فرد آزاداندیشی بوده و ازهمین‌رو این موضوع را مطرح کرده است که او چهار مذهب اهل سنت را رد و باب اجتهاد را باز می‌کند. نویسندۀ این کتاب، افزون بر آزاداندیش خواندن ابن عبدالوهاب، او را جوانی بدون تعصب ضد شیعی توصیف کرده است (در این گونه موارد است که گمان عثمانی بودن نویسندۀ این کتاب تقویت می‌شود). این موضوع که بنیان‌گذار وهابیت نگاه مساعدی نسبت به مذاهب چهارگانۀ اهل سنت نداشت و آنها را رد می‌کرد مشهور است، اما او فرد آزاداندیشی نبود و رویکرد خوشایندی نسبت به تشیع نداشت و اساس این جنبش مخالفت با تشیع و تصوف بود.

شایان ذکر است که با وجود مخالفت شدید وهابیت با تصوف، در این کتاب از آن (تصوف) سخنی به میان آورده نشده است.

در قسمت دیگری از کتاب (صفحۀ ۱۳ نسخۀ الکترونیک کتاب) همفر گفته است: «به نظر من، خردمندان اهل سنت باید باب اجتهاد را باز کنند وگرنه به زودی همۀ اهل سنت شیعه می‌شوند». این نظر یکی از مواردی است که گمان آن را که نویسنده یک اصلاح‌طلب سنی عثمانی است تقویت می‌کند. به عبارت دیگر نویسنده فردی سنی است که با باز شدن باب اجتهاد در میان اهل سنت موافق است؛ یعنی منتقد وضعیت آن زمان مذهب اهل سنت بوده است. شایان ذکر است که عثمانی بودن نویسنده به معنای ترک بودن او نیست و چه بسا او عثمانی‌مآب یا فردی عراقی، کرد یا آلبانیایی بوده باشد؛ زیرا در آن زمان، این کشورها جزئی از قلمرو امپراتوری عثمانی به شمار می‌آمدند. همچنین عثمانی بودن این نویسنده، ما را ملزم نمی‌کند که او را از اهل سنت بدانیم؛ زیرا ممکن است او شیعۀ ساکن در قلمرو عثمانی باشد.

درکل می‌توان گفت که نویسندۀ این کتاب، چه به مذهب اهل سنت ایمان داشته و چه به مذهب تشیع، به یقین از منتقدان وضع حاکم بر آن دوره بوده است. او که صحبت‌هایش را از زبان مستر همفر بیان کرده، خواسته‌هایش را واژگونه مطرح نموده است؛ برای مثال در بحث جامعۀ عثمانی و ایران و روحانیان و علمای شیعی و سنی از جلوگیری از وحدت آنها با هم سخن گفته و نشان داده که او خواهان وحدت است.

در بحث شیخ جواد قمی، او گفته است که محمد بن عبدالوهاب چنان مرعوب ادلۀ این شیخ در بحث امامت شد که به پرنده‌ای در دست او می‌مانست. این گفته گمان سنی بودن نویسنده ــ یا نویسندگان ــ را تضعیف می‌کند و نمی‌توان تشخیص داد که او سنی بوده است یا شیعه.

باید به این نکته اشاره کرد که هر موضوعی که در این کتاب خاطرات، به محمد بن عبدالوهاب دستور داده می‌شود یا دلایلی می‌آورند که آن را بپذیرد یا آن موضوع به او نسبت داده می‌شود، در واقع موضوعی است که نویسنده با آن مخالف است. یکی از این موضوعات عدم وجوب جهاد است؛ در این کتاب، همفر ابن عبدالوهاب را بر عدم وجوب جهاد قانع می‌کند. این موضوع نشان می‌دهد که نویسنده ــ که ما معتقدیم همفر نیست ــ به جهاد معتقد است. ازآنجاکه عدم وجوب جهاد با سرشت وهابیت همخوانی ندارد ــ هرچند که این جهاد با همراهی انگلستان و علیه حکومت عثمانی انجام شود ــ و به‌ویژه با توجه به اینکه جنبش یادشده با درآوردن شمشیر از نیام و کشتار آغاز شد، معلوم می‌شود که منظور نویسنده جهاد در مقابل کشورهای استعمارگر و بیگانه بوده است.

زمانه: تا اینجا شما بیشتر بر بخش اول کتاب تمرکز کردید؛ حال اگر امکان دارد دربارۀ ارتباط همفر با محمد بن عبدالوهاب و شروع دعوت او بر اساس آنچه در این کتاب آمده است صحبت بفرمایید.

همان طور که پیش از این گفتم، مستر همفر با مسئلۀ ازدواج موقت، صفیه را ــ که یکی دیگر از مأموران انگلستان معرفی شده است ــ به ابن عبدالوهاب نزدیک کرد. پس از آن، او به شرابخواری روی آورد و با این توجیه که حرام بودن شراب به دلیل مستی حاصل از آن است و اگر آب به آن افزوده شود، دیگر مستی نخواهد داشت، نوشیدن آن را حلال شمرد. البته محمد بن عبدالوهاب وقتی برای بار اول شراب نوشید، مست شد. بعد از نوشیدن شراب، عدم وجوب نماز و روزه به او القاء شد. همۀ این کارها تحت تأثیر القائات صفیه و همفر روی داد. البته همفر پس از اینها بنا داشت اعتقاد وی به حضرت محمد(ص) را هم سست کند، اما محمد بن عبدالوهاب به او گفت که اگر به این کارش ادامه دهد، ارتباطش را با او قطع خواهد کرد.

در بخش پنجم این کتاب هم توضیح غیردقیقی دربارۀ حوزۀ علمیه نجف مطرح شده است. یکی از علت‌های غیردقیق خواندن این توضیح آن است که هرگز به مؤسس این حوزه اشاره‌ای نشده است. بعد از آن، او انتقادهایی به حوزۀ علمیۀ یادشده وارد کرده است. در اینجا به نظر می‌رسد که نویسنده شیعۀ اصلاح‌طلبی است که دارد یک حوزۀ علمیۀ مطلوب را توصیف می‌کند.

این فصل با بیان این موضوع پایان یافته است که همفر به ابن عبدالوهاب گفت: «به استانبول نرو». او دلیل این نهی را ترس همفر از این موضوع عنوان کرده است که بنیان‌گذار وهابیت در آنجا، تحت تأثیر علمای اهل سنت قرار گیرد و دوباره به مذهب قدیمش بازگردد.

همان طور که پیش از این گفتم، این کتاب بسیار شتاب‌زده نوشته شده است. این موضوع را به‌ویژه می‌توان از بخش‌های پایانی کتاب دریافت. در این بخش‌ها، نویسنده که گویی از نگارش خسته شده یا قصد پایان دادن به کتاب را داشته، مطالب بسیار پیش پا افتاده و حتی گاه بسیار غیر تاریخی را بیان کرده است؛ برای مثال نام سرزمین تاجیکستان به میان آمده است؛ حال آنکه این سرزمین در دورۀ محمد بن عبدالوهاب و حتی قاجار ــ یعنی تا پیش از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی ــ تاجیکستان نامیده نمی‌شد. همچنین او گفته است که ابن عبدالوهاب در سال ۱۱۴۳ق دعوتش را شروع کرد؛ حال آنکه در منابع تاریخی، این موضوع بیان شده است که او پس از مرگ پدرش، یعنی در سال ۱۱۵۳ق، به این کار دست زد.

شتاب‌زدگی این کتاب من را وا می‌دارد که بگویم این کتاب در آغاز جنگ جهانی اول و چه بسا در میانۀ آن نوشته شده است؛ یعنی وضعیت جنگی مانع آن شده است که برای نگارش کتاب، تحقیقی تاریخی انجام شود تا چنین اشتباه‌هایی در آن رخ ندهد.

زمانه: جناب آقای دکتر، قصد دارم گفت‌وگو را با این پرسش پایان دهم که استفاده از چنین منابعی در نقد وهابیت چه خطرهایی، هم از نظر تقویت وهابی‌ها و هم قرار گرفتن شیعیان در موضع ضعف دارد؟ به عبارت دیگر استفادۀ شیعیان از منابعی مانند این کتاب ــ که بر جعلی بودنش حتی علمای اهل سنت انگشت تأکید نهاده‌اند ــ در نقد وهابیت، به این جنبش، که از جهل ما نسبت به این قضیه استفاده می‌کند، چقدر کمک می‌نماید و چقدر باعث ناموفق بودن ما در مبارزه با وهابیت می‌شود؟

- در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که وهابیت گفتمانش را بازسازی کرده است، اما ما این کار را آن گونه که آنها انجام داده‌اند انجام نداده‌ایم. یکی از کارهایی که آشکارکنندۀ این موضوع است مقایسۀ شیوۀ دعوت و تبلیغ وهابیت در آغاز با اکنون است. با این مقایسه مشخص می‌شود که شیوۀ کنونی دعوت این جنبش با گذشته بسیار تفاوت پیدا کرده است. با نگاهی به رسانه‌های وهابی‌ها و نیز منابع اخیرشان روشن می‌شود که آنها از خود، چهرۀ روشنفکر دینی منتقد ارائه می‌کنند؛ روشنفکری که قصد دارد گفتمانی عالمانه برقرار کند. آنها در گذشته همه را تکفیر می‌کردند و اگر این به قول آنها کافران تسلیم نمی‌شدند، آنها را از دم شمشیر می‌گذراندند. در واقع وهابی‌ها در عرصۀ مذهبی و تبلیغی بسیار پیش رفته‌اند.

دربارۀ استفادۀ ما از چنین کتاب‌هایی در رد وهابیت باید بگویم که اگر هم در کوتاه‌مدت، استناد به این مطالبِ جعلی مفید باشد، در بلندمدت نتیجۀ عکس خواهد داد؛ زیرا پس از پی بردن مخاطب به جعلی بودن این کتاب، همۀ استنادهای ما به مطالب این کتاب هم زیر سؤال خواهد رفت.

به نظر من در بحث وهابیت، ابتدا باید میان وهابی‌ها و سلفی‌ها تمایز قائل شد؛ زیرا آنها با هم یکی نیستند؛ سلفی‌ها هم خود به چند گروه تقسیم می‌شوند که سلفی‌های تکفیری و سلفی‌های جهادی نمونه‌ای از آنها هستند. البته ممکن است فردی هم وهابی باشد و هم سلفی جهادی، اما اینها الزاماً یکی نیستند؛ پس باید آنها را از هم جدا کرد و باب گفتمان را با همۀ آنها به جز سلفی‌های تکفیری گشود؛ زیرا نمی‌توان وجود آنها را انکار کرد.

خیلی جاها از سلفی‌های تندرو و وهابی‌ها با عنوان خوارج نام می‌برند. در گذشته عمر بن عبدالعزیز، خلیفۀ اموی، کارهایی انجام داد که سرانجام خوارج ناچار شدند شمشیرها را بر زمین گذارند و با او به گفت‌وگو نشینند. حال با توجه به اینکه این خوارج جدید (سلفی‌ها و وهابی‌ها) خود به چندین گروه متفاوت، به‌ویژه در حوزۀ عمل، تقسیم می‌شوند، اگر باب گفت‌وگو با آنها باز شود، بهتر جواب می‌گیریم؛ با این کار حتی می‌توانیم تفاوت آنها را بهتر تشخیص دهیم و نسبت به وقتی که آنها را یک کلیت واحد در نظر می‌گیریم، به هدفمان نزدیک‌تر شویم.

وهابی‌ها برای مخالفت با شیعیان بر روی موضوع خلافت ابوبکر و عمر انگشت می‌نهند؛ یعنی موضوعی که نقطۀ اشتراک جهان اهل سنت، اعم از وهابی و غیر وهابی و صوفی، است. با این کار، آنها میدان بازی را تعیین می‌کنند؛ حال آنکه ما نباید اجازۀ چنین کاری را به آنها بدهیم. در گفت‌وگو با آنها بهترین حربه‌ای که می‌توانیم به کار بریم حربه‌ای است که عقل و منطق نمی‌تواند آن را رد کند؛ برای نمونه می‌توان گتفت: شما وهابیان چه حقی دارید که مذهب خود را به ما تحمیل کنید؟! شما فقط می‌توانید مذهبتان را تبیین کنید (یعنی از آن دفاع کنید) و حتی نمی‌توانید تبلیغ کنید؛ زیرا تبلیغ مستلزم تخریب مذهب طرف مقابل است.

همچنین می‌توان به آنها گفت: شما اجازه نداشتید سرزمین حجاز را متعلق به مذهب خودتان بدانید و همۀ قبور را با خاک یکسان کنید. با این حربه‌ها می‌توان میدان بازی را تعیین کرد و در گفت وگو با آنها موفق بود. افزون بر این، در پاسخ به این اتهام که سلفی‌های نفتی (عربستان) به شیعیان ایران وارد می‌کنند و آنها را در پیوند با یهود و نصارا معرفی می‌نمایند ــ و برای اثبات سخن خود به دورۀ صفویه اشاره می‌کنند ــ باید گفت: پیدایش شما در نقشۀ سیاسی جهان بر اثر همکاری با استعمار بوده است. شما می‌گویید که شاه اسماعیل صفوی با حمله به عثمانی باعث تضعیف اسلام شد، اما خودتان در آغاز جنگ جهانی اول، هم‌پیمان بریتانیا و فرانسه شدید و کمر خلافت عثمانی را شکستید.

البته قصد من دفاع از شاه اسماعیل نیست، اما باید گفت که در آن زمان شاه اسماعیل نمی‌دانست که قرار است قدرت‌های استعماری برای تضعیف جهان اسلام چه‌ها کنند، اما در زمان جنگ جهانی اول این اقدامات آشکار شده بود.

راهنمایی برای مطالعه یک دوره کامل تاریخ اسلام

بسم الله
سلام علیکم
کتابهای که مدنظر و در دسترس بنده هستند
حیوه القلوب 5 جلدی علامه مجلسی
کامل التواریخ (کامل ابن اثیر) ترجمه علی هاشمی 33 جلدی
تاریخنامه طبری 5 جلدی بلعمی
ترجمه تاریخ طبری 16 جلد
الکتب (چهارده معصوم) دکتر عقیقی بخشایشی 14 جلدی
تاریخ الفی 8 جلدی
تاریخ تمدن ویل دورانت
الارشاد و منتهی الامال و .. که اینطور کتب کلا مدنظرم نیست.
نظر بنده بیشتر روی تاریخ الفی یا حیات القلوب هست یا ناسخ التواریخ که البته ناسخ التواریخ میگند مخلوط به افسانه هست.
کتبی مثل الکامل ابن اثیر با اینکه بسیار کامل و جامع است ولی خب سنی مذهب نوشته هرچند بعضی مطالب موافق شیعه رو هم بیان کرده ولی متاسفانه مثلا توی قضیه سقیفه و زمان رحلت پیامبر تاکیدش خیلی روی ابوبکر و اکرام عایشه هست و کلا بعضی جاهاش آدم حرص میخوره و ناراحت میشه از طرفی با کمی مطالعه جزئی تاریخ طبری دیدم که خیلی مسائل رو کتمان کرده و بیان نکرده .
در هر حال خواهان فهم نسبتا کاملی از تاریخ اسلام هستم تقاضا دارم شما بزرگواران بنده را راهنمایی بفرمایید.
ومن الله توفیق.

در 17شهریور 57 دقیقا چند نفر کشته شدند؟

دقیقا در 17شهریور 57چند نفر کشته شد؟ شنیدم 85نفر کشته شدن! پس اینکه می گویند چند هزار نفر دروغ است؟

آیا حضرت محمد(ص) در جنگهای اعراب شرکت می کردند؟

سلام. در جایی خواندم که حضرت محمد پیش از نبوت در جنگی، که گویا نتیجۀ هجوم حاکم حبشی یمن بود، شرکت کردند و بعد در زمان جنگ صحنه را ترک کردند. آیا چنین چیزی در تاریخ آمده است؟

فرات در کربلا کجاست؟

س دوستان

اگر به کربلا رفته باشید یک سوال بسیار ذهنتان را مشغول میکند که فرات کجاست
و فقط دور و بر حرم یک نهری سیمانی است که کاملا در ان فاضلاب جریان دارد.

لطفا کسی که اطلاع دقیق دارد و توضیح شبهه سوز دارد ارایه کند