قوم

زبان قوم چيست ؟

انجمن: 

[h=2]فناوری‌های نوین، ضرورت آموزش حوزه علمیه است[/h]

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِ



آيا مي دانيد مقصود از لسان قوم در آيه فوق چيست؟ فرمايشات حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي ادام الله ظله « امروز لسان قوم همين دوربين است و فيلم و هنر و فناوري هاي جديد ، اگر كسي امروز بخواهد با جوان و نسل جوان سخن بگويد بايد به زبان دوربين و فيلم حرف بزند منتها اين بايد عاقلانه مطلب را بفهمد و هنرمندان هم بايد كه از مرحله خيال و توهم بگذرند به فهم و عقل برسند اين همكاري حوزه و دانشگاه همكاري حوزه و هنر يعني همين ! آن وقت است كه شما مي‌توانيد يك مجلسي تشكيل بدهيد كه يك ميليارد مستمع داشته باشد دفعتاً واحدةً اين آيه شريفه كه فرمود « و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه » معنايش همين است بايد بدانيم تنها اين‌چنين نيست كه انسان با كتاب حرف بزند الآن اگر كسي بخواهد فقط با كتاب حرف بزند حوزه نفوذ و بُردش بسيار كم است يا بخواهد با سخنراني يا با كتاب نوشتن يا با مقاله‌نوشتن بخواهد حرف بزند حوزه نفوذش بسيار ضعيف است ولي با زبان هنر بخواهد حرف بزند مي‌بينيد يك ميليارد مستمع مي تواند پيدا كند »

نژاد شناسی: آیا همه ما از نسل حضرت نوح هستیم؟

انجمن: 

درحدیثی درعلل الشرائع روایت شده بغیرچینی هاو... نسل مااز پسرنوح سام است.
ایا حدیث صحیحه؟

آیا برای قوم"عرب" قبل از پیامبر اسلام پیامبری آمده بود؟

با سلام

با خوندن آیه 6 ام سوره یس و همچنین 44 سوره سبا به نظر میرسه که برای اعراب قبل از پیامبر اسلام هیچ انذار دهنده ای فرستاده نشده بوده:

نقل قول:
1 - يس .
2 - سوگند به قرآن حكيم .
3 - كه تو قطعا از رسولان (خداوند) هستى .
4 - بر طريقى مستقيم .
5 - اين قرآنى است كه از سوى خداوند عزيز و رحيم نازل شده .

لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ ءَابَاؤُهُمْ فَهُمْ غَفِلُونَ(6)

6 - تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و لذا آنها غافلند.

سبا:
نقل قول:

وَمَا آتَيْنَاهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا ۖ وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ ( 44 )
ما (قبلا) چيزي از کتابهاي آسماني را به آنان ندادهايم که آن را بخوانند (و به اتکاي آن سخنان تو را تکذيب کنند)، و پيش از تو هيچ بيمدهنده [= پيامبري ] براي آنان نفرستاديم!
حال آنکه از طرف دیگه در آيه 24 سوره فاطر میخوانيم و ان من امة الا خلا فيها نذير: هيچ امتى نبود مگر اينكه بيم دهنده اى در آنها وجود داشت .

خواستم بدونم این دو رو چطور با هم جمع میکنن؟

البته در زمینه آیه ششم سوره یس در تفسیر نمونه گفته شده که

نقل قول:
در پاسخ ميگوئيم منظور از آيه مورد بحث انذار كننده آشكار و پيامبر بزرگى است كه آوازه او همه جا بپيچد، و گرنه در هر زمانى حجت الهى براى مشتاقان و طالبان وجود دارد، و اگر مى بينيم دوران ميان حضرت مسيح (عليهالسلام ) و قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دوران فترت شمرده اند نه به اين معنى است كه مطلقا حجت الهى براى آنها وجود نداشته ، بلكه فترت از نظر قيام پيامبران بزرگ و اولو العزم است .
نمیدونم از آیه چطور به پیامبر اولعزم و پر آوازه رسیدند؟

اما در مورد آیه سوره سبا چطور؟

-----------------------

کارشناس بحث: هدی

پیامبرهود (ع) و قوم او

یكی از پیامبرانی كه نام او در قرآن (ده بار) آمده، و یك سوره به نام او نامیده شده، حضرت هود ـ علیه السلام ـ است. سلسله نسب او را چنین ذكر نموده‎اند: «هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح». بنابراین نسب او با هفت واسطه به حضرت نوح ـ علیه السلام ـ می‎رسد.
حضرت نوح ـ علیه السلام ـ هنگام رحلت، به پیروان خود چنین بشارت داد: «بعد از من غیبت طولانی رخ می‎دهد. در طول این مدت طاغوت‎هایی بر مردم حكومت می‎كنند و بر آنها ستم می‎نمایند، سرانجام خداوند آنها را به وسیله قائم بعد از من كه نامش هود ـ علیه السلام ـ است نجات می‎دهد. هود ـ علیه السلام ـ رادمردی با وقار، صبور و خویشتن دار است. در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودی خداوند هنگام ظهور هود ـ علیه السلام ـ ، دشمنان شما را با طوفان شدید به هلاكت می‎رساند.»
بعد از رحلت حضرت نوح ـ علیه السلام ـ ، مؤمنان و پیروان او همواره در انتظار حضرت هود ـ علیه السلام ـ به سر می‎بردند،‌ تا این كه به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان كوبنده و شدید، به هلاكت رسیدند.[1]

از این رو به او هود گفته شد، كه از ضلالت قومش هدایت یافته بود و از سوی خدا برای هدایت قوم گمراهش برانگیخته شده بود.
هود ـ علیه السلام ـ در قیافه و قامت همشكل حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بود. سر و صورتی پر مو و چهره‎ای زیبا داشت.[2]

هود ـ علیه السلام ـ دومین پیامبری است كه در برابر بت و بت پرستی قیام و مبارزه كرد، كه اولی آنها حضرت نوح ـ علیه السلام ـ بود.[3]

با این توضیح و با الهام از قرآن، نظر شما را به فرازهایی از زندگی حضرت هود ـ علیه السلام ـ و قومش كه به قوم «عاد» معروف بودند جلب می‎كنیم:
قوم سركش عاد
حدود 700 سال قبل از میلادِ حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در سرزمین احقاف (بین یمن و عمّان، در جنوب عربستان) قومی زندگی می‎كردند كه به آنها قوم عاد می‎گفتند. زیرا جدّشان شخصی به نام «عاد بن عوص» بود و حضرت هود ـ علیه السلام ـ نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص، جدّ سوم او به شمار می‎آمد.[4]

قوم عاد افرادی تنومند، بلند قامت و نیرومند بودند، از این رو به عنوان جنگاورانی برگزیده به حساب می‎آمدند. از نظر تمدن نیز نسبت به قبایل دیگر تا حدود زیادی پیشرفته‎تر بودند و شهرهای آباد، زمینهای خرم و سر سبز و باغهای پر طراوت داشتند.[5]

این قوم در ناز و نعمت به سر می‎بردند و هم چون شیوه بیشتر سرمایه داران و مرفّهین بی‎درد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان برای ظلم و ستم و استعمار و استثمار دیگران سوء استفاده می‎كردند و از طاغوتها و مستكبران عنود و سركش پیروی می‎نمودند و در میان انواع خرافات و بت پرستی و گناهان غوطه ور بودند.
طغیان، بی بند و باری، عیش و نوش و شهوت پرستی، جهل و گمراهی، لجاجت و یكدندگی در سراپای وجودشان دیده می‎شد و هرگز حاضر نبودند كه از روش خود دست بكشند و در برابر حق تسلیم گردند.[6]

دعوت و مبارزه هود ـ علیه السلام ـ با بت پرستی
حضرت هود ـ علیه السلام ـ در میان قوم، دعوت خود را چنین آغاز كرد:
«ای قوم من! خدا را پرستش كنید، چرا كه هیچ معبودی برای شما جز خدای یكتا نیست، شما در اعتقادی كه به بتها دارید در اشتباهید، و نسبت دروغ به خدا می‎دهید.
ای قوم من! من از شما پاداشی نمی‎خواهم، پاداش من فقط بر كسی است كه مرا آفریده است. آیا نمی‎فهمید؟
ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنید، سپس به سوی او بازگردید، تا باران رحمتش را پی در پی بر شما بفرستد، و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید، روی از حق نتابید و گناه نكنید.»
قوم هود گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‎ای و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم كرد، و ما اصلاً به تو ایمان نمی‎آوریم، ما فقط درباره تو می‎گوییم؛ بعضی از خدایان ما به تو زیان رسانده و عقلت را ربوده‎اند.
هود گفت: من خدا را به گواهی می‎طلبم، شما نیز گواه باشید كه من از آن چه شریك خدا قرار دهید بیزارم.
من در برابر شما هستم، هر چه می‎خواهید در مورد من نقشه بكشید و مرا تهدید كنید، ولی از دست شما كاری ساخته نیست، من بر «الله» كه پروردگار من و شما است توكل كرده‎ام، هیچ جنبنده‎ای نیست، مگر این كه او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه‎ای براساس عدالت چرا كه پروردگار من بر راه راست است. من رسالتی را كه مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روی بگردانید، پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می‎كند، و شما كمترین ضرری به او نمی‎رسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است.[7]

جوهره دعوت هود ـ علیه السلام ـ
خداوند در آیه 123 و 124 سوره هود می‎فرماید: «قوم عاد، رسولان خدا را تكذیب كردند، هنگامی كه برادرشان هود ـ علیه السلام ـ آنها را به تقوا و دوری از گناه فرا خواند.» آن گاه شیوه دعوت هود ـ علیه السلام ـ را چنین بیان می‎كند:
آیا تقوا را پیشه خود نمی‎كنید؟ به سوی خدا بیایید، من برای شما فرستاده امینی هستم، از نافرمانی خدا بپرهیزید و از من اطاعت كنید، من هیچ اجر و پاداشی در برابر این دعوت ازشما نمی‎طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است.
آیا شما بر هر مكان بلندی، نشانه‎ای از هوی و هوس می‎سازید؟ تا خود نمایی و تفاخر كنید، شما قصرها و قلعه‎های زیبا بنا می‎كنید، و آن چنان به این بناها دل بسته‎اید كه گویی جاودانه در دنیا خواهید ماند، هنگامی كه كسی را مجازات می‎كنید، هم چون جباران كیفر می‎دهید. پرهیزكار شوید، از مخالفان فرمان خدا بپرهیزید، خداوندی كه با نعمتهایش شما را یاری نموده و شما را به چهارپایان و نیز پسران نیرومند امداد فرموده، و باغها و چشمه‎ها را در اختیار شما نهاده است، اگر كفران نعمت كنید، من بر شما از عذاب روز بزرگ نگرانم كه شما را فرا گیرد.[8]

عكس العمل لجوجانه قوم عاد در برابر هود ـ علیه السلام ـ
قوم هود ـ علیه السلام ـ در برابر اندرزهای پر مهر حضرت هود ـ علیه السلام ـ به جای این كه پاسخ مثبت بدهند، به لجاجت و سركشی پرداختند، با صراحت او را تكذیب كردند، ‌و گفتند: «برای ما تفاوت نمی‎كند، ‌چه ما را اندرز بدهی یا ندهی. خود را بیهوده خسته نكن، روش ما همان روش پیشینیان است و از آن دست نمی‎كشیم، و این تهدیدهای تو، دروغ است و ما هرگز مجازات نمی‎شویم.[9]

حضرت یونس (ع) و قوم او

حضرت یونس ـ علیه السلام ـ یكی از پیامبران و رسولان خداست، كه نام مباركش در قرآن چهار بار آمده، و یك سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است.
یونس ـ علیه السلام ـ از پیامبران بنی اسرائیل است كه بعد از سلیمان ظهور كرد، و بعضی او را از نوادگان حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دانسته‎اند[1]، و به خاطر این كه در شكم ماهی قرار گرفت، با لقب «ذو النّون» (نون به معنی ماهی است) و «صاحب الحوت» خوانده می‎شد.
پدر او «مَتّی» از عالمان و زاهدان وارسته و شاكر الهی بود، به همین جهت خداوند به حضرت داود ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه همسایه تو در بهشت، «مَتّی» پدر یونس ـ علیه السلام ـ است. داوود ـ علیه السلام ـ و سلیمان به زیارت او رفتند و او را ستودند (چنان كه داستانش در ضمن داستان‎های حضرت داود ـ علیه السلام ـ ذكر شد.)
به گفته بعضی، او از ناحیه پدر از نواده‎های حضرت هود ـ علیه السلام ـ ،‌ و از ناحیه مادر از بنی اسرائیل بود.[2]

ماجرای حضرت یونس ـ علیه السلام ـ غم انگیز و تكان دهنده است، ‌ولی سرانجام شیرینی دارد. آن حضرت به اهداف خود رسید و قومش توبه كرده و به دعوت او ایمان آوردند، و تحت رهنمودهای او، دارای زندگی معنوی خوبی شدند.
یونس ـ علیه السلام ـ در میان قوم خود در نَینَوا
به گفته بعضی یونس ـ علیه السلام ـ در حدود 825 سال قبل از میلاد، در سرزمین نینوا ظهور كرد. نَینوا شهری در نزدیك موصل (در عراق كنونی) یا در اطراف كوفه در سمت كربلا بود. هم اكنون در نزدیك كوفه در كنار شطّ، قبری به نام مرقد یونس ـ علیه السلام ـ معروف است.
شهر نینوا دارای جمعیتی بیش از صد هزار نفر بود. چنان كه در آیه 147 سوره صافات آمده: «و یونس را به سوی جمعیت یكصد هزار نفری یا بیشتر فرستادیم.»
مردم نینوا بت پرست بودند و در همه ابعاد زندگی در میان فساد و تباهیها غوطه می‎خوردند. آنان نیاز به راهنما و راهبری داشتند تا حجّت را بر آنها تمام كند و آنان را به سوی سعادت و نجات دعوت نماید. حضرت یونس ـ علیه السلام ـ همان پیامبر راهنما بود كه خداوند او را به سوی آن قوم فرستاد.
یونس ـ علیه السلام ـ به نصیحت قوم پرداخت و با برنامه‎های گوناگون آنها را به سوی توحید و پذیرش خدای یكتا، و دوری از هر گونه بت پرستی فرا خواند.
یونس هم چنان به مبارزات پی گیر خود ادامه داد، و از روی دلسوزی و خیرخواهی مانند پدری مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولی در برابر منطق حكیمانه و دلسوزانه چیزی جز مغلطه و سفسطه نمی‎شنید. بت پرستان می‎گفتند: ما به چه علّت از آیین نیاكان خود دست بكشیم و از دینی كه سالها به آن خو گرفته‎ایم جدا شده و به آیین اختراعی و نو و تازه اعتقاد پیدا كنیم.
یونس ـ علیه السلام ـ می‎گفت: بتها اجسام بی‎شعور هستند و ضرر و نفعی ندارند، و هرگز نمی‎توانند منشأ خیر گردند. چرا آنها را می‎پرستید؟...
هر چه یونس ـ علیه السلام ـ آنها را تبلیغ و راهنمایی می‎كرد، آنها گوش فرا نمی‎دادند، و یونس ـ علیه السلام ـ را از میان خود می‎راندند و به او اعتنا نمی‎كردند.
یونس ـ علیه السلام ـ در سی سالگی به نینوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سی و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هیچ كس جز دو نفر به او ایمان نیاوردند، یكی از آن دو نفر دوست قدیمی یونس ـ علیه السلام ـ و از دانشمندان و خاندان علم و نبوّت به نام «روبیل» بود و دیگری، عابد و زاهدی به نام «تنوخا» بود كه از علم بهره‎ای نداشت.
كار روبیل دامداری بود، ‌ولی تنوخا هیزم كن بود، و از این راه هزینه زندگی خود را تأمین می‎كرد.
یونس ـ علیه السلام ـ از هدایت قوم خود مأیوس گردید و كاسه صبرش لبریز شد، و شكایت آنها را به سوی خدا برد و عرض كرد: «خدایا! من سی ساله بودم كه مرا به سوی قوم برای هدایتشان فرستادی، آنها را دعوت به توحید كردم و از عذاب تو ترساندم و مدت 33 سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولی آنها مرا تكذیب كردند و به من ایمان نیارودند، رسالت مرا تحقیر نمودند و به من اهانتها كردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم كه مرا بكشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زیرا آنها قومی هستند كه ایمان نمی‎آورند.»
یونس ـ علیه السلام ـ برای قوم عنود خود تقاضای عذاب از درگاه خدا كرد، و آنها را نفرین نمود، و در این راستا اصرار ورزید، سرانجام خداوند به یونس ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه: «عذابم را روز چهارشنبه در نیمه ماه شوال بعد از طلوع خورشید بر آنها می‎فرستم، و این موضوع را به آنها اعلام كن.»
یونس ـ علیه السلام ـ خوشحال شد و از عاقبت كار نهراسید و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجرای عذاب و وقت آن را به او خبر داد.
سپس گفت: «برویم این ماجرا را به مردم خبر دهیم.»‌ عابد كه از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: «آنها را رها كن كه ناگهان عذاب سخت الهی به سراغشان آید»، یونس ـ علیه السلام ـ گفت: «بجاست كه نزد روبیل (عالِم) برویم و در این مورد با او مشورت كنیم، زیرا او مردی حكیم از خاندان نبوّت است.» آنها نزد روبیل آمدند و ماجرا را گفتند.
روبیل از یونس ـ علیه السلام ـ خواست به سوی خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد كه عذاب را از قوم به جای دیگر ببرد، زیرا خداوند از عذاب كردن آنها بی‎نیاز و نسبت به بندگانش مهربان است.
ولی تنوخا درست بر ضدّ روبیل، یونس ـ علیه السلام ـ را به عذاب رسانی تحریص كرد، روبیل به تنوخا گفت: ساكت باش تو یك عابد جاهل هستی.
سپس روبیل نزد یونس ـ علیه السلام ـ آمد و تأكید بسیار كرد كه از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولی یونس ـ علیه السلام ـ پیشنهاد او را نپذیرفت و همراه تنوخا به سوی قوم رفتند و ‌آنها را به فرا رسیدن عذاب الهی در صبح روز چهارشنبه در نیمه ماه شوّال، هشدار دادند. مردم با تندی و خشونت با یونس و تنوخا برخورد كردند، و یونس ـ علیه السلام ـ را با شدّت از شهر نینوا اخراج نمودند. یونس همراه تنوخا از شهر بیرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولی روبیل در میان قوم خود ماند.

[1]. تفسیر آلوسی، ج 7، ص 184؛ دائره المعارف فرید و جدی، ج 10، ص 1055.
[2]. تاریخ انبیاء، عماد زاده،‌ص 686.

مشخصات نوح (ع) و قوم او

با سلام

نام حضرت نوح ـ علیه السلام ـ 43 بار در قرآن آمده و یك سوره به نام او اختصاص داده شده است.
او نخستین پیامبر اولوالعزم است كه دارای شریعت و كتاب مستقل بود و سلسله نسب او با هشت یا ده واسطه به حضرت آدم ـ علیه السلام ـ می‎رسد.
حضرت نوح 1642 سال بعد از هبوط آدم ـ علیه السلام ـ از بهشت به زمین، چشم به جهان گشود.
950 سال پیامبری كرد[1] و مركز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین و عراق بوده است.
نام اصلی او عبدالجبّار، عبدالاعلی و... بود، و بر اثر گریه و نوحه فراوان از خوف خدا، «نوح» خوانده شد.

از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده كه فرمودند: «نوح ـ علیه السلام ـ 2500 سال عمر كرد كه 850 سال آن قبل از پیامبری و 950 سال بعد از رسالت بود كه به دعوت مردم اشتغال داشت، و 200 سال به دور از مردم به كار كشتی سازی پرداخت و پس از ماجرای طوفان 500 سال زندگی كرد.»[2]

با این توضیح، نظر شما را به پاره‎ای از فراز و نشیبهای زندگی حضرت نوح ـ علیه السلام ـ جلب می‎كنیم:

لجاجت و گستاخی قوم نوح ـ علیه السلام ـ
نوح ـ علیه السلام ـ زمانی به پیامبری مبعوث شد كه مردم عصرش غرق در بت پرستی، خرافات، فساد و بیهوده گرایی بودند.
آنها در حفظ عادات و رسوم باطل خود، بسیار لجاجت و پافشاری می‎كردند. و به قدری در عقیده آلوده خود ایستادگی داشتند كه حاضر بودند بمیرند ولی از عقیده سخیف خود دست برندارند.

آنها لجاجت را به جایی رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح ـ علیه السلام ـ می‎آوردند و به آنها سفارش می‎كردند كه: «مبادا سخنان این پیرمرد را گوش كنید و این پیر شما را فریب دهد».

نه تنها یك گروه این كار را می‎كردند، بلكه این كار همه آنها بود[3] و آن را به عنوان دفاع از حریم بت پرستی و تقرب به پیشگاه بت‎ها و تحصیل پاداش از درگاه آنها انجام می‎دادند.

بعضی نیز دست پسر خود را گرفته و كنار نوح ـ علیه السلام ـ می‎آوردند و خطاب به فرزند خود می‎گفتند: «پسرم! اگر بعد از من باقی ماندی، هرگز از این دیوانه پیروی نكن».[4]

و بعضی دیگر از آن قوم نادان و لجوج، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوح ـ علیه السلام ـ می‎آوردند و چهره نوح ـ علیه السلام ـ را به او نشان می‎دادند و به او چنین می‎گفتند:
«از این مرد بترس، مبادا تو را گمراه كند. این وصیتی است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش پدرم را به تو توصیه می‎كنم» (تا حق وصیت و خیرخواهی را ادا كرده باشم)[5]

آنها گستاخی و غرور را به جایی رساندند كه قرآن می‎فرماید:
«جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً؛ آنها در برابر دعوت نوح ـ علیه السلام ـ (به چهار طریق مقابله می‎كردند:)
1. انگشتان خود را در گوشهایشان قرار دادند
2. لباسهایشان را بر خود پیچیدند و بر سر خود افكندند (تا امواج صدای نوح ـ علیه السلام ـ به گوش آنها نرسد)
3. در كفر خود، اصرار و لجاجت نمودند
4. شدیداً غرور و خودخواهی ورزیدند.»[6]

اشراف كافر قوم نوح ـ علیه السلام ـ نزد آن حضرت آمده و در پاسخ دعوت او می‎گفتند: «ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی‎بینیم، و كسانی را كه از تو پیروی كرده‎اند جز گروهی اراذل ساده لوح نمی‎نگریم، و تو نسبت به ما هیچ گونه برتری نداری، بلكه تو را دروغگو می‎دانیم».

نوح ـ علیه السلام ـ در پاسخ آنها می‎گفت: «اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتی به من داده باشد ـ و بر شما مخفی مانده ـ آیا باز هم رسالت مرا انكار می‎كنید؟
ای قوم من! من به خاطر این دعوت، اجر و پاداشی از شما نمی‎خواهم، اجر من تنها بر خدا است، و من آن افراد اندك را كه به من ایمان آورده‎اند به خاطر شما ترك نمی‎كنم، چرا كه اگر آنها را از خود برانم، در روز قیامت در پیشگاه خدا از من شكایت خواهند كرد، ولی شما (اشراف) را قومی نادان می‎نگرم».[7]

گاه می‎شد كه حضرت نوح ـ علیه السلام ـ را آنقدر می‎زدند كه به حالت مرگ بر زمین می‎افتاد، ولی وقتی كه به هوش می‎آمد و نیروی خود را باز می‎یافت، با غسل كردن، بدن خود را شستشو می‎داد و سپس نزد قوم می‎آمد و دعوت خود را آغاز می‎كرد.
به این ترتیب، آن حضرت با مقاومت خستگی ناپذیر به مبارزه بی‎امان خود ادامه می‎داد.[8]

دعوت‎های منطقی و مهر انگیز حضرت نوح ـ علیه السلام ـ