دخالت خانواده شوهر

خواهر شوهرم هیچ جوری باهام کنار نمیاد

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:

با سلام و خسته نباشید.
من سه ساله ازدواج کردم از شهر خودم رفتم به یه شهر همسرم دارم زندگی میکنم به خاطر اینکه پدر مادر همسرم تنها نباشن و به خواسته اونا.
با این موضوع هم کنار اومدم مادر شوهر و پدرشوهرم خیلی دوسم دارن و بهم احترام میذارن ولی خواهر شوهرم از زندگی سیرم کرده
اول باهام خوب بود و تنها بهانه اش محبت پدرومادرش بود کم کم دشمنی هاشو به روم آورد.
اول که ازدواج کردم خیلی بهش اجازه دادم تو زندگیم دخالت کنه مخصوصا که با مادرشوهرم یه جا زندگی میکردیم ولی بعد روز به روز توقعش بالاتر میرفت.درحدی برای اینکه عید میرم شهر خودم خانوادمو ببینم از چندماه قبلش ناراحت بود.حتی به جوراب خریدنم هم کار داشت.
چند وقت پیش رفت پیش مردای فامیل و پشت سر من گفت که معلوم نیست کجا سر کار میره و به من تهمت زد.که باعث یه دعوای بزرگ شد گرچه باهم اصلا رودرو نشدیم ولی تو کل فامیل کوچیک و بزرگ درمورد من حرف های بد شنیده بودن.
بعد یه سال من رفتم خونشونو آشتی کردیم ولی شوهرم آشتی نمیکنه اونم که از چش من میبینه باز بد باهام حرف میزنه.
3ساله دارم خون میخورم از دستش از اس ام اس فحش بگیر تا غیبت های بد پشت سرم تا توی روم توهین هیچی کم نذاشته.
مادرشوهر پدرشوهرم و بقیه فامیل خیلی ازم راضین ولی خوب بالاخره اون خیلی ها رو با خودش همراه کرده و هراز گاهی هم بهم بی احترامی میکنن.
من اینجا تنهام اونم منو از همه بریده هرکی باهام رفت و امد کنه باهاش قهر میکنه.
پیش خدا شکایتشو کردم رفتارش باعث میشه با شوهرم مرتب دعوا کنم گرچه اون بهم حق میده ولی من درد میکشم از حرفاش.
تا حالا یه بارم جوابشو ندادم این از همه بیشتر آزارم میده.
بهم کمک کنید خواهش میکنم


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

مشکلات زندگی و دخالت مادر شوهر

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام.
من دختری 26 ساله هستم 2 سال در عقد بودم ومشکلات زیادی با همسرم داشتم. از رفتارها واخلاق نادرستی که داشت ودخالت های مادرش .اینکه خیلی بچه بود و حرف مادرش سند بود براش و هیچ وقت مرا در نظر نگرفت واگر حرفی از امیدواری ودلگرمی میداد به مادرش هم قضیه را میگفت واو هم دخالت میکرد وهمه چیز عوض میشد چند بار ازش دلسرد شدم
سفر دریایی که با خانوادش داشتم انجا با هم مشکل داشتیم به خانه آمدند تا صحبتی در مورد مراسم ازدواج وخرید داشته باشند. من از زمان خواستگاری حرفی که زده بودم واعتمادی که به این آقا وخانوادش کردم گفتم به شهری که آنها ساکن هستن نمیرم وقبول کردند که این قضیه با شوهرم صحبت کردم وحل شد که گفت به خاطر تو به خاطر زندگیم که دوستش دارم میام دنبال کار و چون سرباز بود 3 روز دنبال کار گشت گفتم صبر میکنم تا کار مناسب پیداکنی ولی باز خانوادش دخالت کردند وخودش گذاشت دوباره در این مورد صحبت کنند که بیاد آنجا پسرشان کار پیداکرده با حقوق ناچیز کمکش میکنیم خانه بالا بشینه با لفظ وقیحانه که اصرار کردند اینها با هم مشکل دارند باید ما حل کنیم من 3 بار ممانعت کردم ولی همسرم گفت ما بین هم مشکلمان حل نمیشه ومادرش هی میگفت
چنان تحقیر کردند من رو هم خانوادش وهم خودش که در مورد خودش اولین بار نبود 2 بار دیگر تحقیر شدم هرچی خواستند گفتند ورفتند واصرار که شما باید حرف مارا قبول کنید . ما مشکلات زیادی داشتیم با پدرش درباره پول حرف نمیزد که چقدر در سختی به سر میبره که زمانهایی که به خانه ما می آمد پول آنچنانی نداشت خانوادش به فکرش نبودند. بسیار مغرور. بسیار حساس. وبدبین ومنفی نگر وهمیشه از مادرم بد میگفت وغرغر که دیوانه شده بودم از این رفتارش دلم شکسته یکبار با خالش امد خانوادش رهاش کردن به حال خودش - یکزره احساس پشیمانی نداشت

به خانه آمدند تا صحبتی در مورد مراسم ازدواج وخرید داشته باشند.
من حرف از جدایی زدم ولی هیچ تماسی نگیرن پدر ومادرم میگن اونا باید زنگ بزنن من چکار کنم
؟

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol: