خواستگار سمج

موافقت خانواده با خواستگاری که من ازش خوشم نیومده


سلام
دختری ۲۰ ساله هستم از لحاظ ظاهر متوسط هستم و از نظر مالی هم پدر و مادرم هر دو کارمندند و خانواده مذهبی دارم.از سن کم خواستگار داشتم که خیلیاش به خاطر خوب بودن خانوادم بود و بقیه هم به خاطر ظاهرم‌.ولی همه رو به خاطر سن کم رد کردیم.ولی چند وقته که یه نفر هست که مادر و خواهرشون من رو دیدن و خیلی اصرار کردن به آشنایی ولی نه من نه خانواده قبول نکردیم تا اینکه خیلییی اصرار کردن دوباره و به شرط اینکه فقط میبینمشون رفتم
هم کار دارن هم خونه هم اینکه مذهبی هستن ظاهرشون هم خوبه.ظاهرا که هیچ مشکلی ندارن
ولی بعد از یک جلسه دیگه صحبت کردن هم با اینکه ظاهرشون هیچ مشکلی نداره به دلم ننشستن

حتی جوری شده بود که کل خانواده موافق بودن و فقط من مخالف

بعد از اینکه ایشون هم من رو دیدن دیگه بیشتر پاپی شدن

و من به زور خانواده رو که سخت گیر هستن (نمیدونم چ جوری راضی شدن) رو راضی کردم و جواب رد دادیم ولی ول کن نیستن

و گاهی شک میکنم

واقعا نمیدونم چیکار کنم

از طرفی با خدا یه قول و قراری گذاشتم که بعد از ۳۱۳ روز انجام یه کاری خدا یه نفر خوب و باخدا رو توی راهم قرار بده که هنوز ۲۰۰ روزش مونده.
و از لحاظ داشتن خواستگار ،تا حالا که خیلی بودن بعدش رو نمیدونم

واقعا کلافه شدم

من خیلی به سفر و هیجان علاقه دارم و هم چنین به اهل بیت
اما حس کردم ایشون تک بعدی فقط به مسافرت زیارتی علاقه دارن

و حس میکنم شاید یه همچین زندگی یکنواخت باشه

نحوه‌ی رد کردن خواستگار سمج

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام

چطور باید به خواستگار جواب منفی بدیم تا ما رو از ذهنش بیرون کنه و بره سراغ یکی دیگه؟
این مشکل چندین ساله منه که خواستگاران بعد از خواستگاری و شنیدن جواب منفی واکنش های عجیبی از خودشون نشون میدن و درعین حال مدام اصرار می کنند!
مثلا پسر خالم و خالم بعد از اطمینان از منفی بودن جواب با مادرم حسابی دعوا راه انداختن و کار به قهر حدود ده سال کشید!
پسر داییم نامزد داشت و ما به علت دوری خونه هامون از بچگی همدیگر رو ندیده بودیم اما وقتی من به سن ازدواج رسیده بودم رفتیم شهر اونا، اون با اینکه نامزد داشت رفت نامزدش رو طلاق داد و طالب ازدواج با من شد!!! ( یه وقت فک نکنید من سبکم یا چیز دیگه ای، من محجبه ام و خیلی مقید به مسائل شرعی و اهل شوخی با نامحرم هم نیستم تازه بهم میگن دختر مغرور!! پس خطایی از ناحیه من سر نزده که او به نامزدش جفا کرده، بله عرض می کردم ، بعد از طلاق نامزدش خودش و خونوادش همش مطرح کردند و همش جواب رد شنیدند ، پسرداییم تا منو می دید گل از گلش می شکفت!! ولی من هیچ سنخیتی با او نداشتم(نامردیش به نامزدش که بماند) اون اهل ماهواره و اینها بود و نمازم نمی خوند بعد میخواست با من ازدواج کنه!! منم مجبور شدم یه بار بهش حسابی بی محلی کنم بلکه بفهمه دوسش ندارم ، اونم سریع رفت به داییم گفت و بعد هر دو تا یعنی دایی و پسردایی بهم بی محلی کردند تا حالم رو بیارن سرجاش، البته درخواستشون همچنان پابرجا بود

یکی دیگه از پسر دایی هام چندین سال خواستگارم بود در حالی که اهل رفیق بازی و دوست دختر بود و نمازم نمی خوند، اینقدم اعتماد به نفس داشت که نمی گفت بریم خواستگاری میگفت با پیش حلقه بریم کار رو تموم کنیم!!!!! بعد از رد شدن این قضیه هم با اونا رابطمون ریخته بهم، نه من میرم خونه اونا نه اون پسردایی میاد خونه ما گرچه الان زن گرفته

پسر عموم هم که سالها خواستگارم بود اما به دلایل متعدد با اونم همخوان نبودم، حتی خاله های پسر عموم هم بارها خواستگاری رو مطرح کردند . الان رفته زن گرفته ولی کلا خونوادگی با خونواده ما بد شدن، همش دنبال بهونن که رابطه خانوادگی قطع بشه کلا، پسرعموم هم یه طوری نگام میکنه انگار من در حقش جفا کردم

هی،
یکی دیگه هم بودش که فامیل دورمون بود، پدر پسر ازم در جمع خواستگاری کرد، در جمع آقایون جوون، خیلی بده اینجوری از آدم خواستگاری کنند،(ادم سرخ و سیاه میشه تو جمع) با این آقا هم سنخیتی نداشتم و خیلی پرت بود، منم مجبور شدم در جمع به پدر پسر گفتم ببخشید من میخوام درس بخونم، اونام در جا بلند شدند و بدون خداحافظی رفتند و تا چند سال قطع رابطه کردند!! نمی تونستم بگم هر چی بابام میگه، برید به بابام بگید و این حرف ها، چون از انتخاب پدرم برای خودم می ترسیدم بلاخص که از نظر فکری با پدرم تفاوت دارم و اون معتقده بهترین شوهر پولدارترینه و من معتقدم بهترین شوهر مومن ترینه!!!

یه چند تا مورد دیگه هم تو فامیل بوده که بماند.... دیگه خیلی طولانی میشه

الانم یکی هست که منو بیرون دیده و چند سال پیش اومد خواستگاریم، نه ایمان درست و حسابی داره، نه صداقت داره، نه از قد و قیافش خوشم میاد(خب باید به دل بشینه دیگه) در ضمن در خواستگاری دروغ هم گفت و خودشم فهمید دروغش رو فهمیدیم، فقط دوشغله است و وضع مالیش خوبه تقریبا، من چند سال پیش ردش کردم ، اما چند ماه بعد از خواستگاری اول اومد ازم خواستگاری کرد ، دوباره ردش کردم ، فک میکردم تا الان زن گرفته باشه اما مجرده، دوباره داره پیغام میفرسته و واسطه گری میکنه، من دوسش ندارم:Ghamgin: اما اصلا دوست ندارم بهش بی احترامی کنم و دلش یه وقت بشکنه، در ضمن میخوام منو از ذهنش خارج کنه و بره سراغ یکی دیگه، اون میگفت تو با همه دخترایی که باهاشون حرف زدم متفاوتی و سطح درک و فهمت از بقیه بالاتره، من با خیلیا حرف زدم هیچ کس مثل شما نیست! خب زبون می ریخت دیگه، منم مودبانه گفتم ما نمیتونیم با هم خوشبخت بشیم، هی اصرار میکرد چرا،علتش رو بهم بگو، ولی من که نمی تونم بگم مثلا از قیافت بدم میاد!! اون دوباره داره راه باز میکنه که بیاد، چی کار کنم منو فراموش کنه؟ اصلا چی کار کنم که خواستگارهام بعد از جواب رد نه دعوا راه بندازن و نه تجرد چندین ساله پیش بگیرن؟ و هر از گاهی نیان خواستگاری؟ در ضمن وقتی خواستگاری سماجت میکنه مادرم هم منو تحت فشار میزاره برای پذیرش او!!!

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید