افسردیگ

احساس دل مردگی

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


سلام
مدت چند ماهه دچار ناامیدی و دلتنگی عجیبی شدم. درحالی که دانشجوی نسبتا موفقی هستم اصلا تمایلی به دانشگاه و درس هام ندارم و مدام می خوام از جایی که هستم و آدمای دوروبرم دور باشم. من یک دختر بیست و یک ساله ام. هیچ ارتباطی با جنس مخالف ندارم و حتی ارتباط های فامیلی و اجتماعی هم باعث عذاب وجدانم می شه و به هیچ طریقی آرومم نمی کنه. از این لحاظ خیلی کمبود عاطفی دارم. یعنی تا قبل از شروع این دوره اوضاعم این قدر حاد نبود ولی جدیدا با دیدن عروس و دامادها خیلی غبطه می خورم و تصور این که دوستای نزدیکم ازدواج کنند اذیتم می کنه. شرایط خانوادگی و تحصیلی خوبی دارم ولی از نظر ظاهری و با توجه به حجاب و اعتقاد به گناه بودن آرایش و زیبایی در برابر نامحرم، چندان مورد توجه نیستم. دچار کمبود اعتماد به نفس شدید شدم به طوری که حسادتم نسبت به دخترهای اطرافم خیلی زیاد شده؛ و این که تا به حال هیچ خواستگار جدی برای ازدواج نداشتم تمام روانم رو به هم ریخته. می دونم که دیر نشده و تا چندین سال آینده برای ازدواج وقت دارم اما واقعا شادابی و انگیزم و از دست دادم و نمی تونم رفتار خودم رو کنترل کنم. نمی خوام این مسئله باعث تشدید ضعف های اخلاقیم بشه و ایمانم رو تحت الشعاع قرار بده. در کنارش سنگینی درس هام باعث فشار روحی دیگه ای شده
من حس می کنم دارم روحم رو به دست خودم دفن می کنم. برای خلاص شدن از این احوال به حرم امامان بزرگوار رفتم و به ایشون متوسل شدم ولی دیگه طاقت صبوری ندارم. چه طور می تونم این حال درونی رو کنترل و مدیریت کنم؟


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

نجات زندگی

انجمن: 

با نام و یاد دوست


با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

این سوال ،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع ، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


سلام
نمی دانم از کجا شروع کنم و چه بگویم فقط قبل از هر چیز بگویم که به جایی رسیده ام که دیگر از همه چیز خسته شدم و حتی از خدا خواسته ام اگر درست بشو نیستم قبل از اینکه گناهانم بیشتر شود و یا مجبور به خودکشی شوم خودش جانم را بگیرد.
بسیار بسیار بی انگیزه شده ام برای هر کاری ناامیدم و ته همه کارها را پوچ، شکست و بی حاصل می دانم.
نسبت به هیچ کاری علاقه ندارم، روابط اجتماعیم به پایین ترین سطح خود رسیده.
از کل زندگی خود، محیط اطراف، شرایط زندگی خود، رابطه ضعیفم با خدا ، از گذشته بر باد رفته ام و کلا همه چیز بدم می آید،
شیطان و هوای نفس تسلط بالایی بر من پیدا کرده اند و به راحتی مرا به هر سمتی می کشند.
از زندگی خسته ام، از گناه خسته ام، حتی فکر می کنم آنقدر از مرحله پرتم که حتی شاید خدا هم از من قطع امید کرده و کمکی برای اصلاحم به من نمیکند(خدا مرا ببخشد)، دنیای فعلی من همان جهنم دنیایی است که مرا احاطه کرده و در آتش می سوزاندم (پناه بر خدا).
چندین سال است که این روال شروع و هرروز بدتر می شود، مثلا امسال بدترین نوروز را داشتم به سبب حالات روحی ام،
یک روانپزشک به من گفت که افسردگی گرفته ای و باید دارو مصرف کنی و یک راه درمان طولانی و البته پر خرج را به من پیشنهاد داد که من از نظر مالی تمکن ندارم و از آن مهمتر بیفایده می دانم و می ترسم حتی داروهای آن برایم اعتیاد بیاورد.
در فعالیتهای تحصیلی و اقتصادی شکست خورده ام
از مطالعه بیزار شده ام و....
گاهی فکر میکنم شاید ازدواج کمکی به من بکند ولی بعد این را هم بی نتیجه میدانم
خسته و ناامید شده ام

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: