اعتیاد و طلاق

از عشق تا جدايی از شوهر معتاد

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
نمیدونم چرا و چی شد که گفتم این حرفهارو بزنم.
از کجا شروع کنم نمیدونم ...
یکی از خانمهای آشنای ما در حال جداشدن از همسرشه . همسرش اعتیاد داره . این خانم 30 سالشه و یه دختر 4 ساله داره . پدر و مادر این خانم از همون کودکی که این بنده خدا بچه بوده از هم جدا میشن و بعد ده سال پدرشون ازدواج میکنه .
این خانم که اون موقع 15 سالش بوده سر ناسازگاری با نامادری داشته و کلا بی حرمتی می کرده و حرف گوش نمی داده و ...
خلاصه 6 ماه بیشتر خونه باباش دوام نمیاره و اونجا رو ترک میکنه میره خونه مادربزرگش ..بعد از مدتی هم با یه پسر دوست میشه و پاشو میکنه تو یه کفش که الا من همین پسرو میخوام ... پدرش اینا میرن تحقیق و میگن این پسر اعتیاد داره و ما راضی نیستیم اما اون خانم میگه نه من همینو میخوام و الا خودمو میکشم و از این حرفها ... پدر هم با نارضایتی قلبی میره محضر و رضایت ازدواجش رو میده ...
حالا تو این 5-6 سال که با اون پسر چجوری زندگی کرد بماند ؛ الان در حال جدا شدنه و کاراش رو تقریبا انجام داده .
حرف من یه چیز دیگه است .

این دختر بعد ازدواجش از سمت پدر و نا مادریش طرد شد و دیگه پدرش رو ندید .
مادر خودش هم زندگی نابسامانی داره و هشتش گرو نهشه ...

مدتیه اومده تهران که کارهای طلاقش رو کنه . ابتدا خونه یکی از اقوام ناتنی شوهرش رفت ( به قول خودش خاله ناتنی شوهرش) اونجا یه پسر بود که ظاهرا اعتیاد داشت و قرص مصرف میکرده . یه روز که قرص میخوره دیوونه میشه و شروع میکنه به کتک کاری این خانم و مادر خودش(پسره) ... بدن این خانم زیر لگدها و مشت های اون آقا کبود میشه ... خلاصه اون شب اون آقارو میبرن بیمارستان و فرداش این خانم با وسایل و دختراش از اون خونه فرار میکنه ...

میره خونه داداشش ... داداشش هم یه دست فروشه و وضع زندگی خوبی نداره ...

اونجا زنداداشش باهاش نمیسازه و میگه اسباب هات رو جمع کن برو بیرون ... خلاصه کلی غر میزنه سرش ... اما از اونجا که این آشنای من کسی رو نداره و جایی نداره بره همونجا فعلا هست ...

بردمش پیش یه روحانی که مشاور هم هست به امید اینکه ایشون کمکی کنه ،کاری جور کنه ؛
چی بگم والله ؛ اون حاج آقا فقط حرفهارو شنید و آخرش یه مبلغی گذاشت تو پاکت و بهش داد ... فکر کرد برای گدایی رفتیم پیشش
من انقد بهم برخورد ، انقدر اعصابم خورد شد که هیچی نگفتم اومدم بیرون
اما از اونجا که اون خانم نیاز به پول داشت قبول کرد (بنده خدا چاره ای نداره )

دخترشو با خودش تو این دادگاه و اون کلانتری و این دادسرا و ... میکشونه می بره ...
الانم گفته که زنداداشش میخواد بره مسافرت ، گفته اگه برن مسافرت باید به فکر یه جا برای خودش و دخترش باشه ..
دستش خالیه ؛ سی سالشه اما انقد سختی کشیده که گویا یک زن 40 ساله رو به روت نشسته ...

خیلی سعی کردم کمکش کنم اما نمیدونم چه جوری ! میخواد سالم زندگی کنه اما چجوری ؟ هیچکی نداره ، اگه آواره خیابونها بشه چی ؟یه زن تنها با یه دختر 4 ساله !

خیلی فکرم مشغولشه ... به خدا نمیدونم چرا به شما گفتم ... شاید چون خسته شدم از بس دیدم این زن داره سختی میکشه . نمیدونم


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: