اعتیاد همسر

وقتی شب عروسی متوجه می شوی شوهرت معتاده!

  سلام من یک تازه عروسم ک شب عروسیش فهمید همسرش اعتیاد ب هرویین و شیشه داره ،من در خاستگاری میدانستم ک شوهرم قبلن یک بار ترک کرده اما نمیدانستم ک بارها اینکارو کرده و حتی نمیدونستم ب چ موادی اعتیاد داره ب همسرم گفتم و خواستم تنهاش بذارم اما نذاشت و گفت که ترک میکنه،دو هفته تو خونه مراقبش بودم و زیرنطر پزشک قرص میخورد ،اما ب محض اینکه بهتر شد دوباره رفت سراغ موادمن خونه رو ترک کردم و  از خونه انداختمش بیرون و ب خونوادم اطلاع دادم،اومد و کلی اصرار کرد ک دوباره فرصت بدم بهش گفتم برو هروقت سالم شدی بیا ،الان یک ماهی میشه رفته کمپ برای ترک،میخواستم بدونم وقتی اومد من چجوری باهاش رفتار کنم؟ و اینکه صاحب کمپ از من خواسته خودم با یکی از اعصای خونوادم برای اوردن همسرم از کمپ برم ،بنطرتون کار درستیه؟ من دوس دارم خودش بیاد و از من دلجویی کنه بخاطر رفتار و اشتباهت گدشته ،من چگونه اتفاقات گذشته رو فراموش کنم ؟مثلا دروغای زیادی ک بهم گفته و حس میکنم اصلا دیگه نمیتونم اعتماد کنم بهش ،صاحب کمپ با من صحبت کردن و گفتن ک شما تنها دلیل اومدنش ب کمپی و فقط بخاطر شما اومده،میشه کمکم کنید لطفا ،ببخشید طولانی شد خاهش میکنم جوابمو بدین

پدرم بعد از ۳۵ سال زندگی به مادرم تهمت خیانت میزنه!

مادرم باید چه رفتاری داشته باشه تا پدرم بهتر بشه؟ اصلا بهتر میشه؟ پدرم ۵۱ ساله ومادرم ۴۵ ساله هستن.هردو بی سوادن .۵ تا دختریم ویه پسر ۱۴ ساله خواهر کوچیکم ۱۱سالش که از نظر روحی به نظرم افسرده شده...ما زندگی سختی داشتیم پدرم معتاد بود ۱۰سال ترک کرده هیچ کدوم زیادباهاش راحت نبودیم  چند وقتی خوب بود الان یه ماه دوباره خیلیییی مادرم واذیت میکنه وگفته که نباید مادرم با کسی دراین باره حرف بزنه ولی مادرم پنهانی به ما گفته...۴تا از دخترا ازدواج کردیم ...خلاصه دردو دلی بود که این کمش ....ببخشید اگه مزاحم شدم...دعا کنین برامون پدرم در حق مادرم خیلی ظلم میکنه بهش تهمت میزنه اصلا حتی یه لبخند براش ندراه مادرم بی سواد گوسفند اینا دارن دیسک کمر شدید داره ولی باز همه ی کارهای طویله وخونه رو میکنه ودرحین کار پدرم بعد ۳۵ سال زندگی بازم تهمت خیانت میزنه مادرم چیکار کن صبر ش ثواب داره؟

از عشق تا جدايی از شوهر معتاد

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
نمیدونم چرا و چی شد که گفتم این حرفهارو بزنم.
از کجا شروع کنم نمیدونم ...
یکی از خانمهای آشنای ما در حال جداشدن از همسرشه . همسرش اعتیاد داره . این خانم 30 سالشه و یه دختر 4 ساله داره . پدر و مادر این خانم از همون کودکی که این بنده خدا بچه بوده از هم جدا میشن و بعد ده سال پدرشون ازدواج میکنه .
این خانم که اون موقع 15 سالش بوده سر ناسازگاری با نامادری داشته و کلا بی حرمتی می کرده و حرف گوش نمی داده و ...
خلاصه 6 ماه بیشتر خونه باباش دوام نمیاره و اونجا رو ترک میکنه میره خونه مادربزرگش ..بعد از مدتی هم با یه پسر دوست میشه و پاشو میکنه تو یه کفش که الا من همین پسرو میخوام ... پدرش اینا میرن تحقیق و میگن این پسر اعتیاد داره و ما راضی نیستیم اما اون خانم میگه نه من همینو میخوام و الا خودمو میکشم و از این حرفها ... پدر هم با نارضایتی قلبی میره محضر و رضایت ازدواجش رو میده ...
حالا تو این 5-6 سال که با اون پسر چجوری زندگی کرد بماند ؛ الان در حال جدا شدنه و کاراش رو تقریبا انجام داده .
حرف من یه چیز دیگه است .

این دختر بعد ازدواجش از سمت پدر و نا مادریش طرد شد و دیگه پدرش رو ندید .
مادر خودش هم زندگی نابسامانی داره و هشتش گرو نهشه ...

مدتیه اومده تهران که کارهای طلاقش رو کنه . ابتدا خونه یکی از اقوام ناتنی شوهرش رفت ( به قول خودش خاله ناتنی شوهرش) اونجا یه پسر بود که ظاهرا اعتیاد داشت و قرص مصرف میکرده . یه روز که قرص میخوره دیوونه میشه و شروع میکنه به کتک کاری این خانم و مادر خودش(پسره) ... بدن این خانم زیر لگدها و مشت های اون آقا کبود میشه ... خلاصه اون شب اون آقارو میبرن بیمارستان و فرداش این خانم با وسایل و دختراش از اون خونه فرار میکنه ...

میره خونه داداشش ... داداشش هم یه دست فروشه و وضع زندگی خوبی نداره ...

اونجا زنداداشش باهاش نمیسازه و میگه اسباب هات رو جمع کن برو بیرون ... خلاصه کلی غر میزنه سرش ... اما از اونجا که این آشنای من کسی رو نداره و جایی نداره بره همونجا فعلا هست ...

بردمش پیش یه روحانی که مشاور هم هست به امید اینکه ایشون کمکی کنه ،کاری جور کنه ؛
چی بگم والله ؛ اون حاج آقا فقط حرفهارو شنید و آخرش یه مبلغی گذاشت تو پاکت و بهش داد ... فکر کرد برای گدایی رفتیم پیشش
من انقد بهم برخورد ، انقدر اعصابم خورد شد که هیچی نگفتم اومدم بیرون
اما از اونجا که اون خانم نیاز به پول داشت قبول کرد (بنده خدا چاره ای نداره )

دخترشو با خودش تو این دادگاه و اون کلانتری و این دادسرا و ... میکشونه می بره ...
الانم گفته که زنداداشش میخواد بره مسافرت ، گفته اگه برن مسافرت باید به فکر یه جا برای خودش و دخترش باشه ..
دستش خالیه ؛ سی سالشه اما انقد سختی کشیده که گویا یک زن 40 ساله رو به روت نشسته ...

خیلی سعی کردم کمکش کنم اما نمیدونم چه جوری ! میخواد سالم زندگی کنه اما چجوری ؟ هیچکی نداره ، اگه آواره خیابونها بشه چی ؟یه زن تنها با یه دختر 4 ساله !

خیلی فکرم مشغولشه ... به خدا نمیدونم چرا به شما گفتم ... شاید چون خسته شدم از بس دیدم این زن داره سختی میکشه . نمیدونم


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

چگونه با شوهرم كه ترياك مصرف مي كند برخورد كنم؟

با نام و یاد دوست

سلام و عرض ادب

سوال یکی از کاربران را با توجه به اهمیت موضوع

و اینکه بنا به دلایلی امکان اینکه با آیدی خودشون مطرح بشه نبود

در اینجا نقل می کنم:

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

با عرض خسته نباشید و خداقوت سوالمو شروع می کنم.
من یه خانم 23 ساله هستم در حال تحصیل. یک سال و نیمه که ازدواج کردیم.
اولین قدم نیتم در ازدواج: بعداز روایات زیادی که در مورد ازدواج داریم .چون پسر خوبی بود. ترس از به گناه افتادن.
اویل زندگی خوب و بدش بخاطر سختی بودنش و آشنا نبودن بایک جنس مخالف وتوکل به خداو صبر گذشت.

باور می کنید نمی تونم سوالمو از کجا شروع کنم. دارم دیوونه میشم.

شوهرم 24 سال ونیمه. تک پسر با 6 خواهر. دیپلم ، تو شرکت کار می کنه. از وقتی رفتم تو زندگیش پریشون شدم . درسته چون خیلی بخاطرنبودنش مادرو پدرش حرف خوردن. چون با سختی بدستش اورده بودن خیلی بهش بها دادن. هر حرفی اون بزنه همونه. یک ماه که صیغه بودیم خیلی وقتا واسه نماز صبح بیدارم می کرد. دروغاشو اون موقع حس کردم.

بعداز عقد خود سربودنشو . لجباز بودنشو...
بعداز عروسی بدقول بودن و نماز نخوندن. دل شکستن.
این چیزهارو نوشتم تا یه شمه ای از زندگیم بدستتون بیاد.

ولی سوالم!

یه شب که امتحان داشتم .زودتر خوابیدم که نیمه شب بیداربشم . یه بویی احساس کردم بو واسم آشنا بود درسته بو تریاک.

هیچی نگفتم صبر کردم بعد دوباره فرداکه از سرکار اومد من رفتم داروخانه برگشتنی همون بو احساس کردم. خوابیدیم صبح زود که می خواست بره سرکار تا بیدارشدم دوباره احساس کردم کشیده. تو این دو شب رابطه ای نداشتیم. با توکل در جریان گذاشتن بحث با یه مشاوره تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم.

وقتی اومد خونه باهاش حرف زدم خندید و آروم گفت تو که گفتی بو تریاکو نمی شناسی(یادمه یکی دوبار ازم پرسیده بود، منم فکر می کردم نمی شناسم،اما از دور بوشو گاهی احساس می کردم).

به هر حال بحث رو شروع کردم و گفت و گفت بعد انگیزشو از این کار بخاطر اینکه رابطه مون طول بکشه. اون شب کشید جلوی چشمام(البته آقای مشاور فرمودند اجازه بده یه کم جلوت بکشه فقط همین بعدشم بگو با اجازه مشاور ه چنین کاری کردم).

منم اجازه دادم و اصرار کرد باید تو هم بکشی من بی عقل و حیفه نون باهاش کشیدم .بعدش رفتیم مهمونی و بعد...

دوباره چندروز بعد تکرار شد دوباره به اجبار کشیدم . باهاش یه کم دعوا کردم قسمش دادم که نکنه. گذشتو یه شب مهمون خواهرش بودیم از بیرون که اومدم احساس کردم هیچی نگفتم. موند تا فردا که منو فرستاد خونه مامانم گفت شب بمون.

وقتی فرداش از خونه مامانم اومدم چنان بوی می اومد که سرم پراز درد شد.روز 29 اسفند91. قبل از اینکه برم خونه مادر شوهرم یه یادداشت کوچولو یه پیامی از بدقولی و دل شکستن گذاشتم خونه.

اون شب من خونه مادر شوهرم بودم ایشونم شرکت تا ساعت 10 شب اضافه کاری داشتند. ساعت 11 شب زنگ زدم گفتم کجایی گفت خونمون الان میام ولی خیلی حالش بد بود . از بیرون که اومد مثل همیشه رفتم جلو در بهش خسته نباشد گفتم.

بردم تو اتاقو یاداشتو انداخت جلومو کلی قر زد منم بهش گفتم چرا؟ چرا؟ اون موقع که می کشیدی می گفتی واسه کمرمه که سفت بشه. دیگه حالا چرا؟

گفت اگه تو هم جایه من بودی همین کارو می کردی من از5 صبح پای دستگاهم تا 10 شب توان نداشتم. مجبور بودم واسه کارم کشیدم . نمی دونم چرا این حرفو زدم رو چه مصلحتی نمی دونم. بهش گفتم بابام رسوندم اومده خونه گفته این بو چیه گفتم هیچی بو تریاکه دیشب که من خونه شما بودم دوستشو اورده خونه بابام بهم گفته اگه شوهرت می کشه بیا بریم خونه خودمون.
با بابام هماهنگ کردم بابام باهاش حرف زد گفته بود دیگه دوستامو نمیارم.
بهم قول داد دیگه نمی کشه من هم باور کردم. قسم خورد

دیشب روز14 رفتم دندانپزشکی دندان پر کردم. از سرکار که اومد چون درد داشتم با اینکه پروفن خورده بودم. گفت یه کم تریاک دارم بیا بکشش خواهش کردم نه عادت می کنیم . اما آمادش کرد و مجبورم کرد بکشم. حالادردش افتاده. اونم کشید زیاد .

می دونید وقتی می کشه خیلی خوب میشه .نماز می خونه. مهربون میشه. صبور میشه وبا محبت میشه.
ازتون خواهش می کنم کمکم کنید. از چه راهی وارد شم که گرفتار این مرض نشیم. گفته از سرکار بیام دوباره باهم می کشیم. الان اون یه ذره دست منه. تهیه کردنش واسش کاری نداره.

من چون مدرکم بالاتره نمی خوام فکر کنه معلمشم، خیلی از دست کاراش کشیدم.ولی تاحدودی خوب برخورد کردم از بعضیاشونم جواب خوب گرفتم. از لحاظ جنسی هم فوق العاده گرمه ؛خیلی هم واسش مهمه اصلاً تا حالا نتونستم از این طریق مطیع نباشم . هروقتو هر جا که باشه
لطف کنید در مورد این هم بفرماید که چطوری باید ناز کنم و از رابطه زناشویی برای درمان او استفاده کنم متاسفانه این جاهم لنگ می زنم.

با تشکر از لطف شما

خواهش می کنم جوابموکامل بدبد.

اجرکم عندالله