علت عدم ظهور حضرت چیست؟

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
علت عدم ظهور حضرت چیست؟


بسم الله الرحمن الرحیم



آیا بعد از گذشت این همه سال از غیبت امام زمان علیه السلام، هنوز 313 یار ایشان کامل نشده است تا ظهور حضرت واقع شود؟



برای پاسخ به این سوال، بهترین جواب نقل حکایتی جذاب از ملاقات شیخ علی حلّاوی با امام زمان علیه السلام است، تا بفهمیم که علت عدم ظهور حضرت خودِ ما و عدم معرفت به ساحت مقدس ایشان است:

در گذشته شخصی به نام شیخ علی حلّاوی زندگی میکرد که همیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی علیه‌السلام به سر می‌برده است. او همیشه نسبت به امام زمان علیه‌السلام عتاب و خطاب می‌کرد که ای حضرت چرا ظهور نمیکنید؟ در حالی که مخلصین شما در شهرها و اقطار عالم همچون برگ درختان و قطره‌های باران فراوان هستند. در همین شهر خودمان، شیفتگان و دوستان شما بیش از 1000 نفرند. تا آن که روزی، ناگهان دید شخصی در هیأت عربی نزد او حاضر است و به او فرمود: جناب شیخ، به چه کسی این همه عتاب‌ و خطاب‌ می‌نمایی؟ عرض کرد: خطابم به حجّت وقت و امام زمان علیه‌السلام است که با وجود این همه مخلص و ارادتمندی که در این عصر دارد چرا ظهور نمی‌کند. آقا فرمودند: ای شیخ، صاحب‌الزمان من هستم. مطلب این گونه نیست که تو فکر کرده‌ای! اگر 313 نفر اصحاب من موجود بودند، ظاهر می‌شدم. در شهر شما هم که می‌گویی بیش از 1000 نفر مخلص واقعی دارم، جز تو و فلان شخص قصاب، کسی دوست با اخلاص من نیست. حال اگر می‌خواهی صورت واقع برایت مکشوف و روشن شود، برو مخلصین مرا که می‌شناسی، در شب جمعه به منزلت دعوت کن و در صحن حیاط، مجلسی آماده ساز. فلان قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله روی بام خانه‌ات ببند. آن‌گاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم .
شیخ علی حلّاوی، مسرور از این ماجرا با خوشحالی فراوان به شهرش برگشت. نزد قصّاب رفت و قضیه را با او در میان گذاشت. آن دو با کمک یکدیگر 40 نفر را از بین 1000 نفری که ایشان را از ابرار و منتظران حقیقی حجت غایب سلام‌الله‌علیه می‌پنداشتند دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل شیخ بیایند تا به لقای امام عصر علیه‌السلام مشرف شوند. شب جمعة موعود فرا رسید. مدعوین آمدند و در صحن حیاط نشستند. همه با وضو، رو به قبله، در حال ذکر و صلوات و دعا در انتظار قدوم قائم منتظر علیه‌السلام لحظه‌شماری می‌کردند. شیخ علی نیز طبق فرمان حضرت، قبلاً دو بزغاله را روی پشت‌بام بسته بود و خود در صحن حیات، در حضور میهمانان، تشریف‌فرمایی مولا را انتظار می‌کشید. چون پاسی از شب گذشت، به ناگاه همگی دیدند نور با عظمت و درخشانی که به مراتب از خورشید و ماه درخشنده‌تر بود، در آسمان ظاهر شد و تمام آفاق را روشن ساخت. سپس آن نور به طرف خانة شیخ علی آمد تا آن که بر پشت بام منزل قرار گرفت و فرود آمد. دقایقی بیش نگذشت که صدایی از پشت‌بام، آن مرد قصاب را فرا خواند. مرد قصاب برخاست و روی بام رفت و به خدمت حضرت شرفیاب شد. پس از چند لحظه‌ امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد و در صحن خانه جاری شود. مرد قصاب فرمان امام را اطاعت کرد. وقتی خون‌ها در حیاط جاری شد، آن 40 نفر گمان کردند که حضرت مهدی علیه‌السلام مرد قصاب را گردن زده و این خون اوست که از ناودان فرو می‌ریزد. پس از اندکی صدایی از پشت‌بام به گوش رسید و شیخ علی حلّاوی را احضار فرمود. شیخ برخاست و خود را به روی بام رساند، دید مرد قصاب سالم و سلامت روی بام در محضر امام ایستاده، امّا یکی از دو بزغاله را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده است. در این هنگام، قصاب به امر حضرت بزغالة دوّم را نیز نزدیک ناودان سر برید و بار دوم خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد. وقتی آن 40 نفر دوباره خون تازه را در صحن منزل جاری دیدند، گمانشان تبدیل به یقین شد و همگی قطع پیدا کردند که حجت ‌بن ‌الحسن ارواحنا فداه مرد قصاب و شیخ علی حلاوی را به قتل رسانده و الان است که نوبت یک یک آنها فرا رسد و ملاقات با امام زمان علیه‌السلام به قیمت جانشان تمام شود. از این رو بی‌درنگ از جا برخاستند و از منزل شیخ علی حلّاوی گریختند. سپس حضرت رو به شیخ علی کرده، فرمودند: اینک به میان حیاط برو و به آنان بگو که به روی پشت‌بام بیایند تا با من دیدار کنند. شیخ علی پایین آمد و هنگامی که به صحن حیاط رسید، حتی یک نفر از آن 40 برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کرده‌اند. به سرعت به پشت‌بام برگشت و گریختن آن 40 نفر را به عرض مبارک آن حضرت رسانید. حضرت فرمودند: ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب و خطاب نکن! این شهر شما بود که می‌گفتی بیش از 1000 نفر از یاران و مخلصان ما فقط در این شهر هستند. پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب‌شده، کسی جز تو و این مرد قصاب باقی نمانده است؟! اینک سایر جاها را نیز به همین گونه قیاس کن!
(برگرفته از نهاوندي، شيخ علي اكبر، العبقري الحسان في احوال مولانا صاحب الزمان عليه‌السلام، ج 2، ص 77-78.)

دل بیقرار نیست ادا درمی آوریم
چشم انتظار نیست ادا در می آوریم
اصلا دلی که مست ریا و هوس شود
گوشش به کار نیست ادا در می آوریم
برلب دعا و دل غرق شهوت است
این رسم انتظار نیست ادا در می آوریم