کرامات امام حسن عسکري عليه السلام

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
کرامات امام حسن عسکري عليه السلام

هر چه درباره فضايل و کرامات امام حسن عليه السلام مي دانيد اينجا بنويسيد

اسماعيل بن محمد عباسى روايت كرده، مى‏گويد: از حاجتى كه داشتم خدمت ابو محمد (ع) شكايت كردم و قسم ياد كردم كه نه يك درهم و نه بيشتر، هيچ مبلغى نزد من نيست، امام رو به من كرد و فرمود:
«آيا به دروغ سوگند مى‏خورى، در حالى كه دويست دينار در زير زمين پنهان كرده‏اى؟ البته اين حرف را بدان جهت نمى‏گويم كه چيزى ندهم! (آن وقت رو به غلامش كرد و فرمود:) آنچه همراهت هست به اين مرد بده».
غلام، صد دينار به من داد، سپس رو به من كرد و فرمود:
«تو آن پولهايى را كه دفن كرده‏اى با وجود نياز شديدى كه دارى از دست خواهى داد.»
اسماعيل مى‏گويد: بعدها احتياج پيدا كردم هر چه جستم نيافتم پيگيرى كردم ديدم پسرم جاى آنها را يافته و آنها را دزديده و فرار كرده است

منبع :
نور الابصار: 153.

محمد بن حجر، در خدمت امام ابو محمد (ع) از ظلم و جور عبدالعزيز و يزيد بن عيسى شكايت كرد، امام عليه السلام در پاسخ وى نوشت:
«اما عبدالعزيز را من كفايت كردم و اما يزيد، در برابر خداى عزوجل تو با او بايد بايستيد».
چند روزى بيش نگذشت كه عبدالعزيز هلاك شد و اما يزيد، كه محمد بن حجر را به قتل رساند كه در پيشگاه خدا (براى رسيدگى به حسابشان) بايد حاضر شوند

مناقب آل ابى طالب: 433/4.

در کتاب تحف العقول یک باب از سخنان حضرت هست. در کتاب احتجاج طبرسی در بخش احتجاجات امام حسن عسکری(ع) نیز اخبار متعددی در مناظرات حضرت نقل شده که یک مورد آن با نصارای سامرا بوده که چون مبتلا به خشکسالی شده بودند و مسلمانان نماز باران خوانده و به نتیجه نرسیده بودند، عده ای از نصاری با صلیب و چلیپای خود بیرون رفته و برای طلب باران مشغول عبادت شدند. شخصی که پیشتر از بقیه ایستاده، دست به دعا برداشته بود و ابرهای باران زا باریدن گرفت. این مساله موجب وهن و تزلزل در اعتقاد بسیاری از سست عقیدگان به اسلام شده بود که نکند مسلمانان برحق نیستند و نصاری برحقند که دعایشان مستجاب شد و باران آمد. خلیفه عباسی به فکر چاره افتاد و مشاورانش به او گفتند که چاره ای جز این نیست که از امام کمک بخواهیم.
حضرت با واسطه فرمودند اینها را وادار کنید که یکبار دیگر برای نماز باران بیرون بروند. در آن حال حضرت کسی را مامور کردند که وقتی مرد نصاری که جلوتر بقیه ایستاده، دست به دعا برداشت قطعه استخوانی را که در بین انگشتان دارد بگیر و بگو حالا دعا کند. فرد نصاری ابتدا مقاومت کرد ولی نتوانست کاری بکند و هرچه دعا کردند سودی نبخشید. وقتی از حضرت ماجرا را پرسیدند فرمودند این تکه ای از استخوان یکی از پیامبران است که از گور وی بیرون آورده اند و وقتی خدا را به استخوان آن پیامبر قسم می دهند، بارانی از لطف الهی نازل می شود و این گونه شبهه سست عقیدگان برطرف شد. حضرت همچنین بابرخی از فیلسوفان که به برخی از مسایل اسلام و قرآن اشکالاتی وارد می کردند مناظراتی داشتند؛ یکی از افرادی که در زمان امام در فلسفه نامبردار شده بود، یعقوب بن اسحاق کندی بود که در کتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده که گویا ایمانی قوی نسبت به اسلام و حتی خداوند نداشته و در مقام اشکال گیری به قرآن کریم برآمده و این خبر به امام رسیده است.

امام حسن عسكري عليه السّلام يازدهمين امام شيعه اثني عشري و سيزدهمين معصوم، فرزند امام هادي عليه السّلام و پدر بزرگوار امام مهدي صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه ) مي باشد كه نام مادرشان «حُدَيثِه» بوده(1) درباره تاريخ تولد و محل تولد آن حضرت بين مورخين اختلاف هست چنان كه تاريخ تولد آن حضرت را بين سال هاي 230 تا 233 ذكر كرده اند و همچنين محل تولد آن حضرت را برخي مدينه گفته و برخي معتقدند آن حضرت در سامرا متولد شده است.

اقوال در ولادت حضرت عليه السّلام

1. ربيع الثاني سال 232 هـ .ق در مدينه.(2)
2. سال 231 هـ .ق در سامرا.(3)
3. هشتم ربيع الاول 232 هـ .ق.(4)
4. سال 231 روز دوشنبه چهارم ربيع الثاني.(5)
5. سال 233 هـ .ق.(6)
6. رمضان 232 هـ .ق.(7)


به جز يك مورد بقيه بر اين باورند كه امام در مدينه متولد شده و مشهور است كه حضرت در ربيع الثاني 232 متولد شدند.

دوران طفوليت و كودكي امام عليه السّلام در خاندان وحي، خاستگاه امامت، سرچشمه هدايت و مرجعيت عامه مسلمانان سپري شد و در چنين خانواده اي پرورش يافته و از هر آلودگي و پليدي به دور بوده، از تفضلات الهي اين بود كه امام حسن عليه السّلام در خانه نبوت و معدن امامت با بهترين و شايسته ترين شيوه پرورش يافت و از اولين ساعات تولد در مسيري قرار گرفت كه رهبري آينده امت به او واگذار شود.

حضرت در كودكي به همراه پدر از مدينه به سامرا منتقل شدند با ظلم و بيدادگري طاغوتيان آشنا شده و در سامرا در منطقه اي به نام (عسكر) سكونت اجباري اختيار كردند و لذا به (عسكري) ناميده شدند.(8) و سن آن حضرت را در هنگام انتقال به سامرا چهار سال و چند ماه گفته اند و اين گفته بر فرضي است كه تولد حضرت در مدينه اتفاق افتاده باشد چنان كه سيد محسن امين چنين عقيده اي دارد.(9)

البته به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه امام هادي عليه السّلام براي آماده كردن شيعه به غيبت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه ) و همچنين حفظ جان امام حسن عسكري عليه السلام از تعرض دشمنان فرزند خود را جز از خواص شيعه و افراد مورد اعتماد مخفي مي كرد و از مقام و عظمت آن حضرت كمتر صحبت مي فرمود و لذا اطلاعات كمي از دوران كودكي حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام در منابع مشاهده مي كنيم.

امام حسن عسكري عليه السلام از جمله اماماني است كه در سنين جواني به شهادت رسيدند. ولي با اين حال آن حضرت مدتي از دوره جواني خود را همراه پدر بوده و در حدود 22 سالگي پدر را از دست داد(10) آن حضرت قبل از اينكه داغ پدر ببيند در حدود 20 سالگي برادر بزرگ تر خود را نيز از دست داد و فراغ برادر براي آن حضرت سخت بود، چنان كه نقل شده حضرت در ماتم برادر خيلي بي تابي مي نمودند(11) و همچنين امام حسن عسكري عليه السلام در دوره اي كه نزد پدر بودند، برخورد و رفتار خلفا را با پدر بزرگوار خويش مشاهده مي نمودند و از ظلمي كه در حق اهلبيت عليهم السلام روا مي داشتند بي خبر نبود و از جمله اينكه از خبر تخريب قبر و بقعه امام حسين عليه السّلام و جسارت طاغوتيان به آن مكان مقدس محزون شد.

در مورد ازدواج آن حضرت نيز اختلاف هست برخي مي گويند آن حضرت در زمان پدر با نرجس خاتون ازدواج كردند(12) ولي برخي مي گويند بعد از شهادت پدر اين امر محقق شد.(13) در هر صورت امام با كنيزي ازدواج نمودند كه مادر صاحب الزمان (عجل اللته تعالي فرجه ) شد.

امام هادي عليه السّلام قبل از شهادتش ، پسرش امام حسن عسكري عليه السّلام را به حضور طلبيد و نور حكمت و مواريث پيامبران و سلاح امامت را بدو سپرد و به امامت وي تصريح كرد و در حضور ياران مورد اعتماد خويش به او وصيت كرد و شهادت آن حضرت در چهل سالگي رخ داد و در سامرا مدفون گرديد.(14) امام حسن عسكري عليه السّلام بعد از شهادت پدر به نص صريح آن حضرت و ائمه گذشته به امامت شيعيان اثني عشري رسيد. مدت امامت آن حضرت با توجه به تاريخ شهادت پدر( 254 هـ.ق )و همچنين تاريخ شهادت خود آن حضرت كه 260 هـ.ق گفته شده(15) تقريباً 6 سال بوده(16) و سن آن حضرت در زمان به شهادت رسيدن نيز 28 سال گفته شده است.

شيخ مفيد گفته: امام حسن عسكري عليه السّلام در يكم ربيع الاول سال 260 هـ.ق مريض شد و در روز هشتم همان ماه در روز جمعه در سن 28 سالگي شهيد و در خانه خودش در سامرا مدفون گرديد.(17)

براساس روايتي كه از امام صادق عليه السّلام نقل است كه فرمودند: همه ما يا كشته مي شويم و يا مسموم مي گرديم. (18)


پاورقی:
1. شيخ مفيد، الارشاد، قم، آل البيت، 1413ق، ج2، ص313.
2. همان.
3. سبط بن جوزي، تذکرة الخواص، قم، مؤسسه اهل البيت (بي تا)، ص 324.
4. محمد بن طولون، الائمه الاثنا عشر، بيروت، منشورات رضي، ص 113.
5. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفا، 1403ق، ج 5، ص 238.
6. محمد بن جرير طبري، دلائل الامامة، نجف، مکتبة حيدرية، ص 223.
7. کليني، اصول کافي، تهران، انتشارات مسجد (بي تا) ج 2، ص 430.
8. شيخ صدوق، علل الشرايع، قم، مکتبة طباطبائي (بي تا) ج 1، ص 176 و 230.
9. عاملي، محسن امين، اعيان الشيعه، ج 2، ص 40.
10. مفيد، پيشين ، ص311.
11. طبسي، محمد جواد، با خورشيد سامرا، ترجمه عباس جلالي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379، ص 62.
12. بحارالانوار، پيشين ، ج 51، ص 11.
13. طبسي، پيشين، ص 71.
14. بحارالانوار، پيشين ، ج 50، ص 210، به نقل از عيون المعجزات، ص 133.
15. کليني، پيشين، ج 2، ص 430.
16. ابن صباغ مالکي، الفصول المهمة في معرفة الائمه، قم، دارالحديث للطباعة و النشر، ج 2، ص109.
17. شيخ مفيد، پيشين ، ج 2، ص 336.
18. بحار الانوار ، پيشين ، ج 50، ص 238.

در مدت كم امامت كرامات فراواني از حضرت نسبت به جميع مسلمانان و دوستان صادر گرديده است كه به برخي از آن ها اشاره مي شود:

كرامت هدايت

1ـ وقتي امام ـ عليه السلام ـ در حبس بود ابن اوتاش كه سابقه عداوت و دشمني با اهل بيت عليهم السلام را داشت زندان بان حضرت بود، به او دستور دادند تا مي تواني بر او سخت گير اما او تنها يك روز با امام ـ عليه السلام ـ ماند، امام ـ عليه السلام ـ او را چنان متحول كرد كه او در برابر امام به خاك افتاد و از راهش برگشت و داراي بصيرتي كامل نسبت به شناخت امام ـ عليه السلام ـ شد.(1)

2ـ ابوهاشم جعفري از محضر امام ـ عليه السلام ـ نقل مي كندكه روزي مردي تنومند و قوي هيكل از يمن اجازه ورود به محضر امام ـ عليه السلام ـ را خواست . پس از ورود بر امام سلام ولايت كرد، حضرت جواب او را با قبول ولايت پاسخ داد.
در دلم گفتم: اي كاش مي دانستم اين مرد كيست .
حضرت از ضمير من آگاه شد و فرمود: اين مرد از نژاد زن اعرابي است كه ديگي آورده كه پدران من مهر امامت بر آن زده اند، تا من نيز مهرم را بزنم، حضرت مهرش را در آورد و بر آن زد. نقش مهر «محمدبن علي» بود كه بر ديگ افتاد، آن مرد يمني با اين كرامت به امامت همه ائمه اقرار كرد.(2)

3ـ ابوهاشم جعفري گويد : در زندان بودم و از سنگيني غل و زنجير بسيار رنجور به حضرت شكايت كردم (از طريق نامه) در پاسخم نوشت: امروز نماز ظهر را در منزلت مي خواني و از زندان خلاص مي شوي. به همان ترتيب واقع شد و ظهر را در منزل نماز خواندم وقتي يادي از تنگي معاش از خاطرم گذشت و خواستم در نامه اي براي حضرت بنويسم شرمم آمد ،برگشتم به منزلم نامه اي به من نوشت و فرمود : از درخواست حوائجت خجالت نكش، انشاء الله بر آورده مي شود.(3)

4ـ شيعيان روزي از كرامات حضرت سخن مي گفتند: مردي ناصبي با ترديد و انكار گفت من سوالاتي را بدون اين كه با مركب بنويسم از او سوال خواهم كرد اگر پاسخ او بر حق است ... ناصبي چنين كرد. نامه ها را فرستاديم، حضرت پاسخ هاي سوالات ما و ناصبي را با ذكر نام او و پدرش براي او فرستاد .
ناصبي چون آن را خواند از هوش رفت و چون، هوش آمد و امام ـ عليه السلام ـ را تصديق كرد و هدايت شد.(4)

5ـ سالي در سامرا قحطي شد، حاكم عباسي معتمد دستور داد مردم نماز باران بخوانند تا گرفتاري رفع شود. مردم به دستور او سه روز نماز باران خواندند و دعا كردند اما از باران خبري نشد، روز چهارم جاثليق بزرگ رهبر مسيحيان جهان با جمعي از راهبان و مريدان خود به بيابان رفت و يكي از راهبان هر وقت دست به دعا مي كرد، باران فرو مي ريخت ، روز پنجم جاثليق دعا كرد تا بقدري باران آمد و مردم سيراب شدند و خشك سالي رفع گرديد، اين امر سبب شد كه مدعي خلافت و حاكم بزرگ اسلامي دچار اضطراب و ترس گردد از آن كه مردم مسلمان دچار تزلزل عقيده شدند و توهم كردند كه مسيحيت بر حق است، تمايل مسلمانان در مسيحيت زياد شد، خليفه از اين وضع بسيار ناخشنود و نگران بود كه نكند خبر در تمام سرزمين هاي خلافت اسلامي منعكس شده و مردم از اسلام دست بر دارند. امام عسكري ـ عليه السلام ـ در اين حال در حبس بود و خليفه به خوبي مي دانست كه تنها راه نجات از اين وضع مراجعه به ابو محمد ـ عليه السلام ـ است.
درخواست كرد كه امام را به پيش او بياورند، به امام گفت: امت جدت را از گمراهي نجات بده كه مسيحيان غالب شده و مردم را جذب مي كنند.
امام ـ عليه السلام ـ به خليفه فرمود: فردا از جاثليق و رهبانان درخواست كن كه به بيابان بروند. خليفه گفت مردم ديگر نياز به باران ندارند، امام فرمود براي باران نيست، بلكه جهت رفع ترديد و ابهام است كه بر امت محمد روي آور شده.
معتمد دستور داد روز سه شنبه همه آن ها بيرون بروند، امام ـ عليه السلام ـ خود نيز همراه جماعتي كثير با آن ها بيرون شد. آن گاه رهبان دعا نمودند و باران باريد، امام فرمود : دست آن راهب را بگيريد و از لاي انگشتان او چيزي است كه آن را بيرون بياورند از ميان انگشتان او استخوان سياه رنگي را كه شبيه استخوان انسان بود يافتند، امام آن را گرفت و در پارچه اي گذاشت و به راهب گفت: حال دعا كند و باران بخواه!
آن راهب هر چه دعا كرد نتيجه معكوس شد و ابرها جمع شده و خورشيد در آسمان ظاهر گرديد. مردم و معتمد عباسي كه همراه جمعيت بودند بسيار شگفت زده شدند.
معتمد از امام پرسيد: اين استخوان چيست؟
امام فرمود: اين استخوان پيامبري از پيامبران الهي است كه از قبر آن ها برداشته اند هيچ استخوان پيامبري ظاهر نمي شود مگر آن كه باران ببارد.
معتمد دستور داد استخوان را آزمودند همان طور محقق شد آن چه امام فرمود، خليفه بر امام تحسين و تحيت بسيار كرد و امام را از زندان آزاد نمود.(5)
پس از آن احترام امام در افكار با لذت و مردم به سوي امام جذب شدند امام از فرصت بدست آمده از خليفه خواست زندانيان شيعه و ياران امام را آزاد كند.(6)
آري امامت واقعي چنان است و آنهايي كه ادعاي حكومت دارند در وضعيت بسيار پستي بودند كه توان مقابله با اين رويدادها را نداشتند و دست به دامن رهبران واقعي بشر مي شدند ائمه رهبران واقعي، و خليفه الهي در زمين اند منحصراً آن هايند كه مشكلات معنوي و مادي انسان ها را حل مي كنند.

كرامات معيشتي امام

1ـ محمد بن علي گفته: امر معيشت بر ما سخت شد پدرم گفت برويم نزد اين مرد (امام عسگري ـ عليه السلام ـ) معروف به بخشندگي است.
گفتم: او را مي شناسي ؟
گفت : نمي شناسم و تاكنون نديده ام ، به مقصد منزل آن جناب حركت كرديم.
پدرم گفت: چقدر محتاج هستي تا دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند دويست درهم براي لباس و دويست درهم براي آرد و صد درهم براي مخارج، با خود گفتم كاش سيصد درهم نيز مي خواستم. براي امور ديگر، خريد مركب و سفر به عراق عجم رفتيم تا به در منزلش رسيديم.
غلامش بيرون آمد و گفت : علي بن ابراهيم و پسرش محمد وارد شوند، پس از ورود امام ـ عليه السلام ـ رو به پدرم كرد و فرمود : چرا تاكنون به اين جا نيامده ايد؟
پدرم گفت: سرورم خجالت كشيدم با اين حال به حضور شما بياييم، چون بيرون آمديم غلامش كيسه به پدرم داد و گفت :اين پانصد درهم براي لباس، آرد و مخارج ديگر و كيسه ديگر داد و گفت: اين هم براي همان اموري كه نيت كردي صد درهم براي خريد يك مركب و مخارج ديگر . ولي به عراق عجم سفر نكنيد برو به شهر سوراء (نزديك حله و فرات) محمد مي گويد: پدرم رفت به سورا و با زني ازدواج كرد، و چندان ثروتمند شد كه روزانه درآمدش دو هزار درهم بود.(7)

2ـ هاشمي (ابو العنيا) نقل مي كند : به حضور امام مي رسيدم به شدت تشنه مي شدم به ملاحظه ادب درخواست نمي كردم ، حضرت غلامش را صدا مي زد و مي فرمود : آبش بده.(8)

شفاي بيماران

نقل شده از ابن شمعون كه يك چشم نابينا شده بود چشم ديگرش هم نزديك بود نابينا شود به امام ـ عليه السلام ـ نامه نوشتم تا دعا كند، جواب نامه ام را نوشت. چشم تو خوب مي شود، در آخر نامه مضموني براي تسليت گفته بود، متعجب بودم تا اين كه فرزندم چند روز بعد وفات كرد.(9)

پاورقی:

1. شیخ مفید، الارشاد، چاپ اول، قم، ال البیت، 1413، ج2، ص 330.
2. شیخ حرّ، اثبات الهداه، تهران، چاپ سوم، دار الکتب الاسلامیه، 1366، ج6، ص 280.
3. شیخ مفید، پیشین، ج2، ص 330.
4. مناقب، ابن شهر آشوب، چاپ قم، مصطفوی، ج4، ص 44.
5. شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مکتبه الحسيني، ص 167.
6. همان .
7. شیخ حر، اثبات الهداه، پيشين، ج6، ص 282.
8. همان، ص 293.
9. همان، ص 290.

خداى تعالى پيامبران و اوصياى ايشان (ع) را با معجزاتى كه ديگر افراد بشر از آوردن نظير آنها عاجزند، يارى كرده است تا گواه راستين بر درستى خير و هدايتى باشد كه از طرف خدا براى مردم آورده‏اند، كه اگر اين يارى خدا نبود، آنان در انجام رسالت خود سست مى‏شدند و كسى گفته‏هاى آنان را تصديق نمى‏كرد. از جمله امدادهاى الهى آن است كه آنچه در باطن مردم مى‏گذشت و در اعماق دلهاشان پنهان داشتند و آنچه را كه در آينده اتفاق مى‏افتاد از همه آنها آگاه مى‏فرمود، خداى تعالى اين عنايت را به ائمة هدى (ع) از جمله به امام بزرگوار ابو محمد (ع) فرموده بود كه ما به برخى از موارد مهمى كه از آن حضرت رسيده است اشاره مى‏كنيم:
1- حسن نصيبى نقل كرده، مى‏گويد: در دلم گذشت كه آيا عرق جنب پاك است، يا نه؟ به در منزل امام ابو محمد، حسن عسكرى (ع) آمدم تا از آن حضرت بپرسم، شبانگاه به منزل او رسيدم و در آن جا اقامت كردم چون سفيده صبح دميد امام (ع) از منزل بيرون شد، ديد من خوابيده‏ام، مرا بيدار كرد و فرمود:
«اگر عرق جنب از حلال باشد، آرى پاك است و اگر از حرام باشد، نه.»1
2- اسماعيل بن محمد عباسى روايت كرده، مى‏گويد: از حاجتى كه داشتم خدمت ابو محمد (ع) شكايت كردم و قسم ياد كردم كه نه يك درهم و نه بيشتر، هيچ مبلغى نزد من نيست، امام رو به من كرد و فرمود:
«آيا به دروغ سوگند مى‏خورى، در حالى كه دويست دينار در زير زمين پنهان كرده‏اى؟ البته اين حرف را بدان جهت نمى‏گويم كه چيزى ندهم! (آن وقت رو به غلامش كرد و فرمود:) آنچه همراهت هست به اين مرد بده».
غلام، صد دينار به من داد، سپس رو به من كرد و فرمود:
«تو آن پولهايى را كه دفن كرده‏اى با وجود نياز شديدى كه دارى از دست خواهى داد.»
اسماعيل مى‏گويد: بعدها احتياج پيدا كردم هر چه جستم نيافتم پيگيرى كردم ديدم پسرم جاى آنها را يافته و آنها را دزديده و فرار كرده است .2
3- محمد بن حجر، در خدمت امام ابو محمد (ع) از ظلم و جور عبدالعزيز و يزيد بن عيسى شكايت كرد، امام عليه السلام در پاسخ وى نوشت:
«اما عبدالعزيز را من كفايت كردم و اما يزيد، در برابر خداى عزوجل تو با او بايد بايستيد».
چند روزى بيش نگذشت كه عبدالعزيز هلاك شد و اما يزيد، كه محمد بن حجر را به قتل رساند كه در پيشگاه خدا (براى رسيدگى به حسابشان) بايد حاضر شوند!3
4- از ابوهاشم نقل كرده‏اند،كه گفت: خدمت امام ابو محمد (ع) از تنگناى زندان و سنگينى كنده و زنجير شكايت كردم ،امام (ع) به من نوشت: امروز نماز ظهر را در منزلت خواهى خواند و همين طور شد، از زندان موقع ظهر آزاد شد و نماز را در منزلش به جا آورد. 4
5- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گويد: در تنگناى معيشت بودم، خواستم از امام ابو محمد (ع) چيزى مطالبه كنم خجالت كشيدم، وقتى كه به منزل رسيدم ديدم صد دينار برايم فرستاده و نوشته است:
«هر وقت نيازى داشتى از تقاضا شرم مكن! زيرا تو به مقصودت خواهى رسيد.»5
6- ابوهاشم، اين مرد موثق و امين مى‏گويد: از ابو محمد عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود:
«بهشت دروازه‏اى دارد به نام معروف، كه جز اهل خير و نيكوكاران از آن دروازه وارد نشوند.»
من با شنيدن اين سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم كه احتياجات مردم را برآورده مى‏سازم، امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى، من از آنچه در دلت گذشته آگاهم، براستى كه نيكوكاران در دنيا و در آخرت ،اهل خير به شمار مى‏آيند، اى ابوهاشم خداوند تو را از ايشان قرار دهد و بيامرزد»6
7- محمد بن حمزه دورى، نقل كرده است، مى‏گويد: خدمت امام ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشتم و از آن حضرت تقاضا كردم دعا كنند تا ثروتمند شود. زيرا كه در سختى زندگى به سر مى‏بردم و مى‏ترسيم كه كارم به رسوايى كشد، امام (ع) در پاسخ من نوشت:
«مژده باد تو را كه از طرف خداى متعال بى‏نيازى برايت مقدر شده است، پسر عموميت، يحيى بن حمزه از دنيا رفت و صد هزار درهم از او بجا مانده و جز تو وارثى ندارد و بزودى آن مبلغ به دست تو خواهد رسيد، پس شكر خدإ؛ّّه را به جاى آور و مقتصد باشد و از اسراف بپرهيز.»
همان طور كه امام (ع) فرموده بود پس از چند روز خير مرگ پسر عمويم رسيد و آن مبلغ عايد من شد و تنگدستى من برطرف گرديد. حق خدا را دادم و به برادران دينى كمك كردم و پس از آن به اعتدال عمل كردم در صورتى كه قبلاً ولخرجى مى‏كردم‏ 7!
8- محمد بن حسن بن ميمون مى‏گويد: طىّ نامه‏اى كه به خدمت مولايم امام عسكرى (ع) نوشتم از تنگدستى خود شكايت كردم، آنگاه با خود گفتم ؛ مگر امام صادق (ع) نفرموده است:
«تنگدستى با محبت ما بهتر است از ثروتمندى با دشمنان ما، و كشته شدن با ولايت ما بهتر است از زندگى با دشمنان ما».
جواب نامه من چنين آمد:
«همانا خداى عزوجل، وقتى كه گناهان دوستان ما زياد مى‏شود، به وسيله تنگدستى، گناهان ايشان را محو مى‏كند؛ و بسيارى از گناهان را مى‏بخشد، آرى همان طور كه در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى با دشمنان ما، در حالى كه ما پشتيبان كسى هستيم كه به ما پناه آورد و نوريم براى هر كه از ما روشنى خواهد و پناهيم براى كسى كه به ما پناهنده شود، هر كه ما را دوست بدارد در مراتب عاليه با ماست و هر كه از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مى‏افتد...»8
9- ابو جعفر هاشمى مى‏گويد: من با گروهى در زندان بوديم كه ابو محمد (ع) نيز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت كرديم و من صورت امام حسن (ع) را بوسيدم و او را روى فرشى كه زير پايم بود نشاندم، جعفر نيز در نزديكى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصيف بود، مردى از قبيله جحم نيز همراه ما در زندان بود كه مى‏گفت؛ از آل على است. امام ابو محمد (ع) نگاهى به ما كرد و فرمود:
«اگر در ميان شما نبود آن كسى كه از شما نيست، هر آينه به شما اطلاع مى‏دادم و چيزهايى مى‏آموختم تا وقتى كه خداوند وسيله نجات شما را فراهم كند.»
امام (ع) با اين فرمايش به آن مرد جحمى اشاره كرد و فرمود؛ اين مرد از شما نيست و از او بترسيد، زيرا كه درميان لباسهايش كاغدى هست كه هر چه مى‏گوييد براى خليفه مى‏نويسد، يكى از زندانيان فورى به سراغ جحمى رفت و لباسهاى او را بررسى كرد پس آن نوشته را يافت كه آن جمع را متهم كرده و نوشته بود كه آنها مى‏خواهند زندان را سوراخ كرده و از زندان فرار كنند.9
10- احمد بن محمد نقل كرده، مى‏گويد: به خدمت امام ابو محمد (ع) - موقعى كه مهتدى عباسى شروع به كشتن شيعيان كرده بود - نامه‏اى نوشتم و عرض كردم: مولاى من! سپاس خدا را كه اين ظالم را از تو باز داشته است من شنيده بودم كه او شما را هم به قتل تهديد مى‏كرد و مى‏گفت: به خدا سوگند كه بزودى او را تبعيد خواهم كرد! امام (ع) در پاسخ من، به خط مبارك خود نوشت:
«عمر او كوتاهتر از آن است كه به اين كار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى كه خواهد ديد، كشته مى‏شود...»10 و همين طور شد.
11- ابوهاشم نقل كرده است، مى‏گويد: فهنكى از امام ابو محمد (ع) پرسيد: چرا در ميراث هر مرد دو سهم و هر زنى يك سهم مى‏برد؟ امام (ع) در پاسخ وى نوشت:
«به خاطر اين كه زن جهاد ندارد و نفقه و ديه و غرامت بر او تعلق نمى‏گيرد.»
ابو هاشم مى‏گويد: در دلم گذشت كه اين مسأله از جمله مسائلى بود كه ابن ابى العوجاء از امام صادق (ع) سؤال كرده و آن حضرت نيز نظير همين پاسخ را داد. امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى اين همان سؤال ابن ابى العوجاء است و پاسخ ما هم يكى است، زيرا كه معناى مسأله يكى و آنچه براى اولين ما گذشته بر آخرين فرد ما نيز همان مى‏گذرد و اول و آخر ما در علم و امر الهى برابريم، البته رسول خدا و اميرالمؤمنين - صلوات اللّه عليهما از فضيلت مخصوص به خود بر خوردارند».11

12- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گويد: يكى از شعيان به محضر امام ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشت و در آن نامه درخواست دعا كرده بود، امام (ع) در پاسخ وى اين دعا را نوشت:
«يا اسمع السامعين، و يا أبصر المبصرين، و يا أنظر الناظرين و يا اسرع الحاسبين و يا أرحم الراحمين، و يا أحكم الحاكمين، صل على محمد و آل محمد، و أوسع لى فى رزقى و مدلى فى عمرى، و امنن على برحمتك، و اجعلنى ممن تنتصربه لدينك ولا تستبدل بى غيرى.»
اى شنواترين شنوندگان، و اى بيناترين بينندگان، و اى نگاه كننده‏ترين نگاه كنندگان، و اى آن كه از همه حسابگران زودتر به حساب مى‏رسى، و اى حاكمترين حاكمان، بر محمد و خاندان محمد درود فرست و در روزى من گشايش بخش و بر عمرم بيفزا و به لطف و رحمتت بر من منت گذار و مرا از جمله كسانى قرار ده كه به وسيله آنها دينت را يارى مى‏كنى و به جاى من كسى ديگر را قرار مده!
ابوهاشم مى‏گويد: با خود گفتم: بار خدايا مرا از جمله حزب خودت و در زمره خود قرار بده! امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى، تو در حزب و در زمره او هستى به شرط آن كه به خدا ايمان داشته باشى و پيامبر او را تصديق نمايى» 12.
13- شاهوية بن عبدربه روايت كرده است، مى‏گويد: برادرم صالح زندانى بود، خدمت مولايم ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشتم و چند مسأله پرسيدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود:
«برادرت صالح، همان روزى كه نامه‏ام به دست تو مى‏رسد، از زندان خلاص مى‏شود، و تو مى‏خواستى راجع به او بپرسى، فراموش كردى!»
پاسخ امام رسيد، در همان بين كه داشتم نامه را مى‏خواندم، ناگاه بعضى از مردم آمدند، بشارت دادند كه برادرم آزاد شده و طولى نكشيد كه برادرم آمد او را ديدم و نامه را براى او نيز خواندم.13
14- ابوهاشم نقل كرده، مى‏گويد: در دلم گذشت كه آيا قرآن مخلوق است يا نه؟
امام (ع)، نگاهى به من كرد و فرمود:
«اى ابوهاشم خداوند آفريدگار همه چيز است و جز او همه چيز مخلوق است».14
15- ابو هاشم روايت كرده، مى‏گويد: خدمت امام ابو محمد (ع) شرفياب شدم و مى‏خواستم، نگينى درخواست كنم تا انگشترى براى تبرك از آن بسازم، نشستم و يادم رفت كه براى چه آمده بودم وقتى كه خواست خدا حافظى كنم و برگردم، امام (ع) انگشترى مرحمت كرد و لبخندى زد، فرمود:
«تو نگينى مى‏خواستى و من انگشترى به تو دادم، تو سودى هم از نگين بردى، پروردگار آن را بر تو گوارا كند.»
ابو هاشم مى‏گويد: من تعجب كردم، عرض كردم: مولاى من براستى كه تو ولى خدايى و آن امامى هستى كه من دين خدا را به لطف و اطاعت او به دست آورده‏ام. آنگاه فرمود:
«اى ابوهاشم! خداوند تو را بيامرزد.»15
16- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گويد: از ابو محمد (ع) شنيدم كه مى‏فرمود:
«خداوند روز قيامت چنان گذشت و عفومى‏كند كه بر قلب كسى خطور نكرده تا آن جا كه مشركان مى‏گويند: به خدا سوگند كه ما مشرك نبوده‏ايم!»
(ابوهاشم مى‏گويد:) من با خود گفتم: يكى از شيعيان اهل مكه براى من نقل كرد كه رسول خدا (ص) آيه مباركه (ان الله يغفر الذنوب جيعاً) يعنى خداوند همه گناهان را مى‏آمرزد را تلاوت كرد و مردى پرسيد: يا رسول الله! حتى كسى را كه مشرك است؟! من اين را در قلبم گذراندم و با خودم مى‏گفتم كه ناگهان امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
«ان الله لا يغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذالك لمن يشاء»16
يعنى همانا خداوند از گناه كسى كه به او شرك آورده نمى‏گذرد و جز آن هر كه را بخواهد مى‏آمرزد. (و فرمود:) «او بد حرفى زده و بد روايت كرده است »17
مورخان رويدادهاى زيادى از علم امام ابو محمد (ع) درباره آنچه در دل اشخاص مى‏گذشت و راجع به اطلاع از امور غيبى و جريانات و پيشامدها، نقل كرده‏اند كه تمام اينها نشانه‏هاى قاطع بر امامت آن بزرگوار است زيرا كه كسى غير از امام چنين اطلاعاتى ندارد و از اين قبيل مسائل آگاه نيست، شايان ذكر است كه بيشتر اين رويدادها را ابوهاشم نقل كرده كه مورد اعتماد اسلام و از علماى برجسته است و از جمله خواص دو امام، ابوالحسن و ابو محمد (ع) بوده و بسيارى از معجزات ايشان را مشاهده كرده و مى‏گويد: هيچ روزى به حضور امام ابوالحسن و ابو محمد (ع) وارد نشدم مگر اين كه برهان و دليلى درباره امامت ايشان را ديدم .18
________________________________________
1- مرآة الزمان: 6/ورق 192 عكسبردارى شده در كتابخانه امام اميرالمؤمنين به شماره 2765.
2- نور الابصار: 153.
3- مناقب آل ابى طالب: 433/4.
4- اعلام الورى: 153.
5- الشاقب فى المناقب: 241 از محمد بن على گرگانى، محفوظ به شماره (357) كتابخانه امام اميرالمؤمنين.
6- نورالابصار: 152.
7- نور الابصار: 152، الدر النظيم، در مناقب ائمه.
8- مناقب آل ابى طالب: 435/4.
9- الدر النظيم، در مناقب ائمه از كتب عكس بردارى شده كتابخانه اميرالمؤمنين به شمار 2879.
10- اعلام الورى: 375.
11- مناقب: 437/4 ، اعلام الورى: 374.
12- اعلام الورى: 374.
13- مناقب: 438/4.
14- مناقب: 436/4.
15- اعلام الورى: 375، مناقب: 437/4.
16- سوره نساء 116.
17- الدر النظيم.
18- اعلام الورى: 375.

منبع:
تحليلى از زندگانى امام حسن عسكرى (ع)، ص 62 - 70.

موضوع قفل شده است