غریبِ مدینه๑۩๑اشعار و پیامک ویژه شهادت امام حسن مجتبی (ع)๑۩๑
تبهای اولیه
مهرت به كاينات برابر نمى شود
داغى ز ماتم تو فزون تر نمى شود
از داغ جانگداز تو اى گوهر وجود
سنگ است هر دلى كه مكدّر نمى شود
ظلمى كه بر تو رفت ز بيداد اهل ظلم
در صفحه خيال مصوّر نمى شود
تنها جنازه تو شد آماج تير كين
يك ره شد اين جنايت و ديگر نمى شود
بى بهره از فروغ و لاى تو يا حسن
مشمول اين حديث پيمبر نمى شود
فرمود ديده اى كه كند گريه بر حسن
آن ديده كور وارد محشر نمى شود
دارم اميد بوسه قبر تو در بقيع
امّا چه مى توان كه ميسّر نمى شود
با اين ستم كه بر تو و بر مدفنت رسيد
ويران چرا بناى ستمگر نمى شود
آن را چه دوستى است «مؤيّد» كه ديده اش
از خون دل ز داغ حسن تر نمى شود
(سيّد رضا مؤيّد)
هرگز دلى ز غم چو دل مجتبى نسوخت
ور سوخت اجنبى دگر از آشنا نسوخت
هر گلشنى كه سوخت ز باد سموم سوخت
از باد نوبهارى و نسيم صبا نسوخت
چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت
كز دشمنان زهر بد و هر ناسزا نسوخت
هرگز برادرى به عزاى برادرى
در روزگار چون شه گلگون قبا نسوخت
آن دم كه سوخت حاصل دوران ز سوز دهر
در حيرتم كه خرمن گردون چرا نسوخت
تا شد روان عالم امكان ز تن روان
جنبنده اى نماند كزين ماجرا نسوخت
اَحـشــای پــاره پــاره و، قــلــب مــکــدرش
آن دردها کـه در دل غـمگین نهفتـه داشـت
و آن زهــرهـا کـه در جـگــر افـروخـت آذرش
آن طـعـنـهها کـه خورد ز دشمـن به زندگی
و آن تـیـرهـا کــه زد پـس مـردن بـه پـیکرش
یـک لـحظه ساغرش نشد از خون دل تهی
بــعــد شـهـــادت پـــــدر و فـــوت مــــادرش
الله اکـبـر از لــب آبـــی کــه نـیــمــه شـب
نـوشــیــد و سـر زد از جــگــر الله اکــبــرش
ز الـمـاس سوده، رنگ زمرد گـرفت، سیـم
یـاقـوت کرد جـَزع و چـو بــیـجـاده، گـوهـرش
آهـی کـشید و طشت طلب کرد و خون دل
در طـشت ریــخـت نـزد ستـمدیده خواهرش
زینب چو دید طشت پر از خون، فغان کشید
گـویـی بـه خـاطـر آمـد از آن طـشت دیگـرش
چـنـدان کـشیده آه کــه آتـش گـرفـت چـرخ
چندان گریست خون که گذشت آب از سرش
ای تو با قلبم صمیمی یا حسن
تو کریم بن کریمی یا حسن
داری از زهرا نشان یا مجتبی
مهربانی دل رحیمی یا حسن
صاحب رزقی و جودت بی کران
ریزه خوار سفره ات هر انس و جان
آن قدر بخشنده ای محبوب من
بر سر خوان تو حاتم میهمان
از می کوثر چو آبم می دهی
بر خم زلفت چو تابم می دهی
آن قدر خوبی که هر چه بد کنم
با کریمی تو جوابم می دهی
تا خدا پرداخت جسم و جان وتن
پر نمودم از غم و رنج و محن
روی قلبم از ازل حک کرد او
هست این مخلوق مجنون الحسن
بی کس شهر پیمبر یا حسن
غربت تو همچو حیدر یا حسن
من چه گویم شرح دردت ای غریب
ای عصای دست مادر یا حسن
گریه کردن کار هر روز و شبت
آمده از گریه ها جان بر لبت
من نمی گویم که در کوچه چه شد
آن قدر گویم کمان شد زینبت
در میان کوچه دشمن راه بست
حرمت صدیقه زهرا شکست
آن قدر بر جسم و جانش لطمه زد
بی تأمل مادرت از پا نشست
خیره مانده چشم هایت سوی در
داغ آن کوچه هنوزت بر جگر
تا زمانی که به دنیا زیستی
دیگر از آن کوچه ننمودی گذر
غم ِ غم می خورم و غم شده مهماندارم
غیر غم کس نبود تا که شود غمخوارم
گرچه از زهر هلاهل جگرم می سوزد
می دهد خاطره ی کوچه فقط آزارم
خانه ی امن مرا همسر من میران کرد
محرمی نیست که گردد زمحبت یارم
هرچه می خواست به او هدیه نمودم اما
پاسخی نیست به جز سینه ی آتش بارم
روزه بودم طلبیدم چو از او جرعه ی آب
خون دل شد زجفا قوت من و افطارم
می زند زخم زبان لیک نگوید گنهم
خود نداند زچه برخاسته بر پیکارم
من همان زادهی عشقم که بطفلی محزون
شاهد مادر خود بین درو دیوارم
هرگز از از خاطره ام محو نشد کودکیم
پاره پاره جگر از میخ در و مسمارم
تیر باران شده از کینه تن و تابوتم
تحفه از همسر بی مهر و وفایم دارم
قبر ویران شده از خاک بقیع می گوید
بهر مظلومی من این سند و آثارم
ره ز جــفــا چــو بــر جـگــر مـجـتـبـی رسید
فـغـانِ جــن و انـس بــه عـرش عُلی رسید
پــر اضــطـراب و واهــمــه شـد عـالم وجود
هـنـگـامـه قـیـامــت و، یــوم الــجـزا رسید
در هـم شــکـسـت قـائـمـه عـرش کـبـریـــا
گـویـی کــه روز نـیـسـتـی مـاسـوی رسید
چـشـم فـلـک ز گریه به غراب خون نشست
اشـک مَـلـک بــه طـارم هـفتم سما رسید
الــمــاس جُـعــده کــارگــر افــتــاد ای دریــغ
آتـش بـه جـان حـضـرت خـیـرالـنّسـاء رسید
نــعـش امـام شـد هـدف چـوبــههـای تـیــر
یـا فـاطـمـه! بـه نـور دو چـشمت چها رسید
بـر حـجـت خـدا، چـه سـتـمهـا، چـه ظـلمها
زآن ناکـــِسـان دور ز شــرم و حـیــا رسـیــد
در شـهـر خـویـش و خانـه خود هم غریب بود
از بـس کـه ظـلـم و جـور بـر او ز آشنا رسید
مظلوم چون تو کیست؟ که از ظلم همسرش
مسموم گشت و جان به لبش از جفا رسید
یـا مـصطـفی! ز روی تـو هم کس نکرد شرم
نـامــردمــی بـبـیـن ز کـجــا تـا کــجــا رسید
روز جـــزا جـــواب خـــدا را چــه مــیدهــنـد
آنـان کــه ظـلــمـشـان بـه عـزیـز خدا رسید
سـوز غــمــش بــه جــان بــراتـی شرر فكند
آتــش بـه استـخـوانـش ازیــن مـاجرا رسید
"محمدرضا براتی" براتی
لالـهای بـود که بـا داغ جگر سوخته بود
آتــشـی در دل سـودا زده افـروخـتـه بــود
شرم دارم کـه بـگویم تن مسمـوم تـرا
خـصـم بـا تـیـر بـه تـابوت به هم دوخته بود
راز دل را همه با همسر خود میگویند
حَسن از همسر خودکامه خود سوخته بود
جـگـرش پـاره شـد از نـیشتر زخم زبان
در لـگن خـون دلـی ریـخـت که انـدوخته بود
ارث مـادر خـود بـُرد غـم و رنـج و مِـحَن
صـبـر و تـسـلـیـم و رضـا از پدر آموخته بود
"حسین اخوان کاشانی" تائب
آن آب که بر جان حسن شعله برافروخت
با زهر در آمیخته بود و جگرش سوخت
آن پاره دل ها که فرو ریخت به دامن
خون جگری بود که یک عمر بیاندوخت
در سوختن و ساختنش عمر سر آمد
مظلومیت از مادر و صبر از پدر آموخت
اسماء لعین بر پسر هند جگرخوار
جان پسر فاطمه را خسته و بفروخت
در کرب و بلا بر سه هدف کارگر افتد
آن تیر که تابوت حسن را به کفن دوخت
شاید که "مؤید" به صف حشر نسوزند
آن را که دل از داغِ جگرسوزِ حسن سوخت
کنید ماتمیان گریه در عزایحسن
که شد بلند به ماتم زنو لوای حسن
اگر گذشت محرم رسیده ماه صفر
حسینیان بخروشید در عزای حسن
پی تسلی زهرا ، خوش آنکه میگرید
گهی برای حسین و ، گهی برای حسن
ببرد بار ملالی حَسَن ، که بردن آن
ز ما سوا نتواند کسی ، سوای حسن
غمی که داشت حسن در دل حزین ،شرحش
ز من مجو که حَسَن داند و خدای حسن
کند به دشمن خود بهر حفظ دین، بیعت
مقام حلم تماشا کن و رضای حسن
ز چشم اهل نظر سر زد آن عصاکز ظلم
فرو برد همان کور دل به پای حسن
چه دیده بود از او خصم او ،که دائم بود
به قصد جانِ به اندوه مبتلای حسن
فغان که رنگ زمرد زَ سوده الماس
پدید شد به لب لعل جانفزای حسن
به حق او بنگر جور چرخ وطغیانش
که بعدِ قتل ، عدو کرد تیربارانش
تا اشک غم برای تو جاری کنم حسن (ع)
حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند
باید برای قبر تو کاری کنم حسن (ع)
پیدا بود که زهر چه کرده است با دلش
آن پاره های دل، که بود در مقابلش
از آب شعله خیز، شرر زد به حاصلش
تا آن که مرگ آمد و حلّ کرد مشکلش
موجی زد و رساند، شهادت به ساحلش
غربت ببین که همسر او گشته قاتلش
قرآن برگ برگ شهادت بود دلش
گاه از مصائب وی و گاه از فضائلش
سلام، غریب تر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
ای مثل پدر بر تو شده، ظلم فراوان
مظلوم حسن جان، مظلوم حسن جان
ای ماهی دریا، به عزایت شده گریان
مظلوم حسن جان مظلوم حسن جان
ای حضرت زهرا و علی را، ثمر دل
بی جرم و گنه، یار تو را آمده قاتل
آخر جگرت، پاره شد از زهر هلاهل
مظلوم حسن جان مظلوم حسن جان
هر شب، به سر تربت بیشمع و چراغت
مرغ دل بشکستهام آید، به سراغت
ممنوع بوَد، تا که کنم گریه ز داغت
مظلوم حسن جان مظلوم حسن جان
در کودکی، از خصم چه آمد به سر تو؟
شد نقش زمین، مادر نیکو سیَر تو
یک عمر شد از جور فلک، خون جگر تو
مظلوم حسن جان مظلوم حسن جان
پیش نگهت، دست علی را همه بستند
دستی، که نبی بوسه بر آن داد، شکستند
با تو همگان رشتۀ پیوند گسستند
مظلوم حسن جان مظلوم حسن جان
یاران همگی از تو بریدند، حسن جان
حرمت ز تو پیوسته دریدند حسن جان
سجاده ز پای تو کشیدند حسن جان
مظلوم حسن جان مظلوم حسن جان
زهــر کـجــا، جـُعـد کـجا، او کـجا؟
! غـیـر کـجـا و، حـرم هـو کـجـا؟!
قـطــره کـجـــا، راه بــه دریــا بــَرد؟
اسـم کـجا پی به مسمّی برد؟
هستی ظل بسته به نورست، نور
سایه کـه بـی نـور نـدارد ظـهـور
چـون کـه زدم غـوطه به دریای فکر
تـا بـه کـف آرم دُرِ مـضـمونِ بـکر
هــاتــفـی از خـلــوت لاهــوتــیـان
آمـد و رو کـرد بــه نـاسـوتــیــان
گــفــت: خـداونــد عـلـیـم و غفور
کـرد در ایـن آیـنـه از بــس ظـهور
تــاب نــیـاورده و از پــا نـشـســت
آیــنـه از فـرط تـجـلّی شکست!
ذکـر مَـلـک شد پـس از آن از محن
یا حسن و، یا حسن و، یا حسن
سردار مظلوم عشق!
جز تو، کدامین سردار، در مأمن خانهاش آماج ستیز دشمنان شد
و کدامین دلاور چون تو، به تیغ توطئه کشته شد؟!
ای جانِ جهانیان فدایت
«هستی» همه سائل و گدایت
ای تکیهگه گناه کاران دیوار بقیع با صفایت
گریان نبود به روز محشر چشمی که بگرید از برایت
تو کریم بن کریمی یا حسن
مهربانی دل رحیمی یا حسن
ریزه خوار سفره ات هر انس و جان
بر سر خوان تو حاتم میهمان
بر خم زلفت چو تابم می دهی
با کریمی تو جوابم می دهی
پر نمودم از غم و رنج و محن
هست این مخلوق مجنون الحسن
غربت تو همچو حیدر یا حسن
ای عصای دست مادر یا حسن
آمده از گریه ها جان بر لبت
آن قدر گویم کمان شد زینبت
حرمت صدیقه زهرا شکست
بی تأمل مادرت از پا نشست
داغ آن کوچه هنوزت بر جگر
دیگر از آن کوچه ننمودی گذر
سلام، غریب تر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
اى دل خون شده! ایّام عزاى حسن ست
:Sham::Sham:
كز ثَرى تا به ثریّا همه بیت الحزن ست
:Sham::Sham:
پیرهن چاك زنم در غم آن گوهر پاك
:Sham::Sham:
گز غمش چاك ملك را به فلك پیرهن ست
:Sham::Sham::Sham::Sham:
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یا حسن ای مرد پر از درد و غم
ای حرم الله بدون حرم
نیست دلت تنگ و تویی تنگ دل
ای جگر متصل و منفصل
گر جگرت لک زد و پر داغ شد
میوه ی لک دار تو صد باغ شد
باغ چه گویم شررستان عشق
مزرعه ی بذز فراوان عشق
پس تو به ابنای زمان داده ای
مهری و تسبیحی و سجاده ای
هر چه قیام است ز افتادنت
هرچه حیات است زجان دادنت
مرد جگر دار معانی تویی
پیری دلخواه جوانی تویی
مزرعه ها کشت شد از بذر تو
خرمن محصول خدا نذر تو
ای جگر زخم به سر سبزیت
سرخی ما شدبه جگرسبزی ات
ای اسد الله منقش شده
وای بر این قوم مشوش شده
زهر تو را گر چه به جان ریختند
آب ز روی خودشان ریختند
حضرت تصویر تو تا سبز شد
مزرعه ی کرب و بلا سبز شد
ای جگرستان معارف حسن
ای به کف خرمن عارف حسن
مردم از این خیل مصیبات تو
طول کشیده صف خیرات تو
گر به کف آرم جگر درد را
سخت بسوزم جگر درد را
ای یم توحید مرا سوختی
سوختی و عاشقی آموختی
پس تو مرا مایل دنیامکن
از سر خود این گره راوا مکن
ای پسر فاطمه جانم بده
روح تنم باش و روانم بده
مدح تو افلاک طلب می کند
ورنه دهانم همه تب میکند
من به تو رو کرده ام ای عشق پاک
حلت الأرواح قریب فناک
شرح پریشانی دلدادگان
هست چو گیسوی پریزادگان گ
ا ی جگرت مزرعه ی ذات تو
آینه بردار به وقت درو
قائله را ختم گرفن ز تو
جان به همه دادن ومردن ز تو
سربه سراقلیم کرم دست تو
طائفه حاتمیان مست تو
سفره اگر باز،طعامش تویی
طعنه اگر ساز،سلامش تویی
زهر اگر هست بسوز و بساز
ای جگر مست بسوز و بساز
"محمد سهرابی"
هر كه بشنیده صداى مجتبى
:Sham::Sham:
تا ابد شد مبتلاى مجتبى
:Sham::Sham:
سالها بهر حسین باید گریست
:Sham::Sham:
تا كنى درك عزاى مجتبى
:Sham::Sham:
شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
:Sham:سلام ای امام غریب !
:Sham:سلام ای ماه تنهای مدینه !
:Sham:در این شب غریب ، مرا به غریبستان خویش راه دهید .
نگذارنـد که یک بوسه به دیوار زنم
:Sham::Sham:
زائر قبر تو، ماه است و نسیم سحر است
:Sham::Sham:
قبر بی زائر تو، کعبۀ اهل نظر است
لالهاش خون دل «میثم» خونینجگر است
:Sham::Sham:
بهش ميگن امام حسن كه غربتش ناله داره
شبِ شهادتش همه به گريه عادت ميكنند
همه ميآن با نالهشون نيّتِ حاجت ميكنند
ميگن كريمِ فاطمهاست، گريه براش ثواب داره
هر كي بهش سلام بده، سلامِ اون جواب داره
اگه كسي دردي داره، دردش و درمون ميكنه
ميآد شبِ اوّلِ قبر، يارش و مهمون ميكنه
امّا بگم كه اين آقا، يه يار بيوفايي داشت
دشمن اون تو خونه بود، همسرِ بي صفايي داشت
يه شب به دستِ همسرش، غصه و غم كشيده بود
ز دستِ يارِ بيوفاش، زهرِ جفا چشيده بود
سوزش سينه و جگر، ديگه فراوون شده بود
من بگم و تو ناله كن، لباش پر از خون شده بود
از شدت زهرِ جفا، لحظه به لحظه تب ميكرد
زينبش و صدا زد و، يه طشتي رو طلب ميكرد
ميگفت برو زينبِ من، نامِ من و صدا نكن
با اشكِ چشمات خواهرم، به طشت خون نگا نكن
اما حالا حالِ آقا، ديگه پريشوني شده
گفت كه بيا داداش حسين، كه وقت مهموني شده
دست من و بگير داداش، چشات توي چشام باشه
لحظهي جون دادن ميخوام، اسمِ تو رو لبام باشه
شاعر :حسن فطرس
شهر،امروز پر از شیون هر مرد و زن است
مگر ای غم زدگان روز عزای حسن است
قصهی جعدهی ملعونه و آن زهر جفا
گفت و گویی است که در هر گذر و انجمن است
نوبت عشرت اسماء معاویه رسید
شاد از مرگ سلیمان زمان،اهرمن است
همه دل هاست پر از غم،مگر امروز حسین
از غم مرگ حسن همدم رنج و مِحَن است
بهر زهرای حزین از خبر مرگ حسن
باغ فردوس برین،گوشهی بیت الحزن است
گفت با زینب غم دیده حسن،در دم مرگ
بنشین در بر من،تا که مرا جان به تن است
خواهرا زهر جفا،کار مرا کرده تمام
اول درد تو و آخر عمر حسن است
می روم یک دم دیگر من از این دار فنا
به سوی جنت فردوس که مأوای من است
بعد از این جان تو و قاسم نیکو سِیَرَم
ز آنکه داماد حسین،آن شهِ گل پیرهن است
زینبا!روز فراق است اگر صبر کنی
سخنی با تو مرا هست که آخر سخن است
خواهرا خیز زجا زود برو ظشت بیار
که مرا خون دل از جور فلک در دهن است
من ندانم که در آن حال،به زینب چه گذشت
دید چون لَخت جگر از حسنش در لگن است
گفت ای وای که شد خاک عزا بر سر من
که حسن از بر من،عازم شهر و وطن است
می گفت و آن آئینه ی ایزدنمایی
آتش گرفتم سوختم ما در کجایی
قلب تمام شیعیان سوزد زداغش
سلام ما بر قبر بی شمع و چراغش
شهادت کریم آل طاها تسلیت باد
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
آقام تو مدينه است ولي حرم نداره
ديده كه مادرش تو كوچه بيپناه
ولي روزي مثل روز حسين نميشه
آقام رو زمينه ولي كفن نداره
آقام تو مدينه است ولي حرم نداره
باید مرا گلیم مسیر نگار کرد
زیر قدوم فاطمی ات خاکسار کرد
فخر علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) بر تو عجیب نیست
وقتی خدا به داشتنت افتخار کرد
من که به دست هیچکسی رو نمیزنم
نانت مرا به شغل گدایی دچار کرد
هر چند آفریده خدا چهارده کریم
اما یکی از آن همه را سفرهدار کرد
ما را پیاده کرد سر سفره شما
این کشتی حسین (علیه السلام) که ما را سوار کرد
باید به بازوی حسنی ات دخیل بست
ورنه نمی شود که جمل را مهار کرد
زهری که می شکافت دل سنگ خاره را
در حیرتم که با جگر تو چه کار کرد
زهرا (سلام الله علیها) شنیده بود تنت تیر میخورد
تابوت را برای همین با جدار کرد
مدینه باز بوی ماتم گرفت
دل زهرا هوای غم گرفت
شکست دست حیدر چه زود
پر و پال ولایت چه زود
مگر از غم اب امت چه وقت
مگر از اه دل زهرا گذشت؟
خدا یا چرا غم به این شهر نشست
دل عشاق تو باز شکست:Gol:
[="purple"]از نگاهت شکيب مي بارد
چشم هايت خلاصهی صبر است
همهی عمر پر تلاطم تو
لحظه لحظه حماسهی صبر است
نقش انگشترت حکايت داشت[="red"][="red"]*[/][/]
عزّتت را کسي نمي فهمد
چه غمي جانگداز تر از اين
ساحتت را کسي نمي فهمد
چشم بارانی ات پریشان از
ظلمت سرد اين کوير شده
چقدر اين قبيله بي دردند
چشم هايت چقدر پير شده
باز از آسمان روشن عشق
ماجراي هبوط معنا شد
صلح و ... تنهائي ات رقم مي خورد
غربت اين سکوت معنا شد
نور حق را چه زود مي پوشاند
سايه هاي کبود بد عهدي
که به چشمان روشنت آقا
مي رود باز دود بد عهدي
چشم هاي تو پر شفق گشته
ابرواني پر از گره داري
لشکر تو عجب وفادارند
بين محراب هم زره داري
آسمان هم به گريه افتاده
همنوا با صداي زخمي تو
در مدائن هنوز شعله ور است
غربت کربلاي زخمي تو
چقدر چشم هاي يارانت
عشق و دلداگي نثارت کرد!
دست بيعت شکن ترين مردم
خيمه ات را چه زود غارت کرد
مي کشد دست هاي بي رحمي
آخر از زير پات سجاده
بين محراب عجب غريبانه
آسمان روي خاک افتاده
حضرت آسمان! چهل سال است
جهل اين قوم خسته ات کرده
خون شده قلبت از زميني ها
بي وفايي شکسته ات کرده
حاجت تو روا شده ديگر
شب اندوه رو به پايان است
ولي از داغ اين غريبستان
چشم هايت هنوز گريان است
لحظه هاي وداع جاري بود
شعلهی غربت و مروري سرخ
چه گريزي به کربلا مي زد
از دل لحظه ها عبوري سرخ:
هيچ روزي شبيه روز تو نيست
تير و شمشير و تيغ و سر نيزه
به تن تو دخيل مي بندند
نيزه در نيزه ، نيزه در نيزه[/]
یوسف رحیمی
[="red"]* نقش انگشتر حضرت: العزةُ لله[/]
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفره ی دستش کریم بود
خورشید بود و ماه از او نور میگرفت
تا بود ، آسمان و زمین را رحیم بود
سر می کشید خانه به خانه محله را
این کارهای هر سحر این نسیم بود
آتش زبانه می کشد از دشت سبز او
چون گلفروش کوچه ی طور کلیم بود
این چند روزه سایه ی یثرب بلند شد
چون حال آفتاب مدینه وخیم بود
حقش نبود تیر به تابوت او زدن
این کعبه در عبادت مردم سهیم بود
بی سابقه است حادثه اما جدید نیست
این خانواده غربتشان از قدیم بود
آقا ببخش قصد جسارت نداشتم
پای درازم از برکات گلیم بود
رضا جعفری
اى دل خون شده! ایّام عزاى حسن ست
كز ثَرى تا به ثریّا همه بیت الحزن ست
پیرهن چاك زنم در غم آن گوهر پاك
گز غمش چاك ملك را به فلك پیرهن ست
[=Microsoft Sans Serif]
به آسمان خدا یک ستاره مى پیوست
شهید عشق، به باغ بهاره مى پیوست
گدازه هاى جگر از گلوى یک خورشید
به ماجراى فدک، پاره پاره مى پیوست
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]
سلام، غریب تر از هر غریب!
[=Microsoft Sans Serif]
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
[=Microsoft Sans Serif]
حسن را بياوريد
اى جادههاى داغ وطن را بياوريد
پروانههاى باغ، چمن را بياوريد
شبهاى شعر از غم دلهاى اهل بيت
مانند ابر، نام دو تن را بياوريد اى
زهرهاى منتظر ظهر تشنگى
روز حسين نيست حسن را بياوريد
او شاهراه دوًم شهر شهادت است
آن زخمى سكوت و سخن را بياوريد
در اوج آه گفت: جگر گوشه هاى من
، وقت سفر شدهست كفن را بياوريد
حرفى نمانده است بجز غربت بقيع
ديگر چقدر تير؟ بدن را بياوريد
مولا، براى اين همه قلب بدون عشق
آن اشكهاى سنگشكن را بياوريد
علی حیدری زاده(افق)
[="Tahoma"][="#4169e1"] خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی تو ممکن ناممکنی های هر امکانی تنها تو با زخم زبان ها، خوش زبانی و ... آنان که می گفتند تو باقی نمی مانی وقت عبورت کوچه ی ما بند می آید باید برای تو عقیقه کرد بسیاری اصلاً مزار تو برای ما خودش روضه است گیرم جواب گرمی ات را سرد می دادند
تا صبح، تا شب، تا سحر، پیشم بمان هستی
در ناگهان نیستی ها، ناگهان هستی
تنها تو با نامهربان ها، مهربان هستی
رفتند و رفتند و ... تو اما همچنان هستی
تو یوسف پیغمبر در این زمان هستی
آخر تو خیلی در نگاه این و آن هستی
یعنی همین که سال ها بی سایبان هستی
تو گرمیِ خورشید ظهری، تو همان هستی
علی اکبر لطیفیان
در وصف ذات، صحبت ما احتیاج نیست
زیرا که در صفات خدا «احتیاج» نیست
باید به بال رفت و درآورد گیوه را
در بارگاه قرب تو پا احتیاج نیست
تو بی وسیله هم بلدی معجزه کنی
دست تو را به لطف عصا احتیاج نیست
بوی طعام سفره، خودش میکشد مرا
تا خانهی تو راهنما احتیاج نیست
خواهش نکرده اهل کرم لطف میکنند
این جا به التماس گدا احتیاج نیست
اصلاً پی معالجه ی این جگر مباش
"بیمار عشق را به دوا احتیاج نیست"
محشر برای رو شدن اعتبار توست
کی گفته است روز جزا احتیاج نیست؟
تو با سکوت کردن خود، جنگ میکنی
تیغ تو را به کرب و بلا احتیاج نیست
×××
وقتی نداشت مادر تو سنگ قبر هم
دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]
علی اکبر لطیفیان
بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست / چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
آتشى در دل سودا زده افروخته بود
شرم دارم که بگویم تن مسموم تو را
خصم با تیر به تابوت به هم دوخته بود . . .
غم بیدردی انصار، تو را کشت حسن / به چه تقصیر دگر یار، تو را کشت حسن . . .