|❀❀|بخش ادبی مسابقه بزرگ خاتم الانبیا و خاتم اوصیا |❀❀|

تب‌های اولیه

62 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال




از همه دوستانی که تا به الان در مسابقه شرکت کردند و دستنوشته های زیباشون رو قرار دادند، واقعا

سپاسگذارم.:ok:




آثار بسیار بسیار زیبایی بود:Kaf:

ما همچنان منتظریم:ok:


سلام و درود:Gol:
خوب هستید:Gol:

چی دارم می بینم !! برای دست نوشته ها + نمک یددار هووو میاریدددددددددددددددددد :Narahat az: :Nishkhand:

خدمتکار مخصوصم که براش اوردید :Nishkhand: معلومه نو که اومد به بازار ..:Cheshmak: :khaneh:

دنیا دار مکافاته هااااااااااااااااااااااااااااا نکنید اینکارا رو !! به سرخودتون میاد بعد می گین قضاوت بهمون گفت گوش نکردیم:Cheshmak::Nishkhand:

به هر حال از ما گفتم بود :Cheshmak: شما که تواناییش رو ندارید بین دو تاپیک عدالت رو رعایت کنید به یکیش قناعت کنید :Nishkhand::khaneh:

البته اگر موقت باشه بحثش جداست و احکامش متفاوته از استاد سجاد بپرسید کاملتر توضیح می دن ایشون :Nishkhand:

البته صفحات رو که مرور می کردم مشاهده کردم که برخی دوستان به لطف جایزه طبع شعرشون گل کرده !! :Cheshmak: آخه تو تاپیک دست نوشته حضورشون کم رنگ که چه عرض کنم بی رنگ بوده :Nishkhand:

به قول عادل فردوسی پور چه می کنه این جایزه:Khandidan!:

خب بنده هم دوتا دوبیتی تقدیم می کنم به امام زمان (عج):Gol:

تو را صدا می زنیم و در خفا چه ها :Sham:زین سبب پرده کشیدند میان ما
بر زبان نام تو داریم و در دل چه ها :Sham:زین سبب پرده کشیدند میان ما

اینم یه دو بیتی دیگه تقدیم به امام عصر(عج):Gol:

هرکه زِ دل خواند تو را درک کرد:Sham:ما بی دلیم که زِ درکت عاجزیم
هرکه تجلی تو شد تو را درک کرد:Sham:ما بیگانه ایم با تو که زِ درکت عاجزیم

شاد و سلامت باشید:Gol:
یا علی


قضاوت;128812 نوشت:
البته صفحات رو که مرور می کردم مشاهده کردم که برخی دوستان به لطف جایزه طبع شعرشون گل کرده !! آخه تو تاپیک دست نوشته حضورشون کم رنگ که چه عرض کنم بی رنگ بوده

سلام به همه ي دوستان :Gol:
وقت به خير ؛
مي گم خودمونيما جناب قضاوت ؛ فك نمي كني يه نمونه زود قضاوت كردي؟؟؟
:Cheshmak:

به نام پایان همه آغازها

آه...
وقتی خداوند انسان را آفرید، دل را تجلی خاصی بخشید.
ودل از آن روز نهانخانه اسرار شد.
خانه ی در بسته ای که حتی پرده های آن همیشه کشیده شده است.
اما همیشه کسی هست که پرده دل را کنار بزند و آنوقت ...
پرده دلم کنار زده شده است.
باید حرفی بزنم.
با خودم.
حرفی از جنس دل مویه.
ازجنس دلتنگی های غریبانه.
ازجنس بی قراری
از جنس آه.
ازجنس ...
نه اما حرف دلتنگی با خودم تنها که نمی شود!
با خودش می گویم.
اگر حوصله شنیدن ندارید گوشهایتان را بگیرید و دلهایتان را به مرخصی بفرستید.
من امروز بگویم. فردا دیر است!
فردا روز دیگری می گذرد و از ساعت عمر من یک روز کم می شود.
سلام
سلام بر لحظاتی که خواسته یا ناخواسته در یادم بودی!
سلام بر دقایق کوچکی که خواستم باشی!
سلام بر ثانیه های انگشت شمار بودنم!
سلام کلاس عشق تو!
سلام حضورهای اندکم!حواس ناچیزم!
سلام قبولی های ناپلئونیم!
سلام به عشق و آه از نبودن!
آه از هیچ!
آه از عقربه هایی که به فنا رفت!
ساعتهایی که مرور زمان آنها را از کار انداخت و آه از فراموشی.
آه از برنامه های تکراری!
آه از نگاه های منهدم کننده شبهای انتظار که در چشمان من ظهور نمی کنند!
دریغ از عکس نگاهت که هیچگاه در قرنیه چشمانم ،چاپ نشد!
آه از بر صندلی نشستن ها و نبودنت!
آه از زیست خواندن و نبودنت!
آه از بر زمین قدم نهادن و جاذبه نداشتنت!
آه از تصور نبودنت!
آه...
واینها چیستند جز تصور نبودنت؟
و استدلال بر اینها چیست جز معنای نشنیدنت؟
نشنیدن آهنگ قدمهایت که در کوچه ی تنهایی ام طنین انداخت و گوش من، گنگ بود.
وندیدن لحن گیرای صدایت و عقیم بودن قرنیه چشمهایم!
پس ، آه از نبودنم!
آه از ندیدنم!
آه از نبودنم!
آه از پرده گوشهایم که صدایت را پرتاب می کرد!
آه از شبکه چشمانم که نگاهت را بایگانی می کند!
آه از آرشیو خاطراتی که همیشه خاک می خورد!
حتما خودت می دانی که دلم لک زد و پوسید .از بس اشک غم بر آن چکید!
زبانم شاهراه غربت شد ، از بس کز کرد و نالید!
وتو نیستی!
در نقشه بی طرح گذرگاهم!
در چهار راه بی شارع دیدگانم!
در حیات بی درد گیسوانم!
و دغدغه تویی ، آنگونه که می دانم و گمشده منم ، بی آنکه بدانم!
شاید حرفهایم خواندنی نباشد،
شاید نگاهم الفبا ندارد!
اما تو ، حروفی بی مشقی!
املایی بی دیکته!
وصدایت را لمس می کنم ، وقتی نمی شنوم!
و نگاهت را می نویسم وقتی نمی بینم.
و من نیامدم که خاطره باشم یا نباشم، لحظه ای باشم یا نباشم!
آمده ام که همه ی تو باشم!!!
نمی دانی که چقدر چشمهایم خیسند و تقصیر از من نیست!
و چقدر دهانم را پلمپ می کنن و تقصیر از من نیست!
وچقدر دلم را ....
ومن نیامدم که تبرئه شوم یا نشوم!
بهانه بیاورم یا نیاورم!
آمده ام که همه ی تو را ببینم.
و عشق را در تو یافتم، از لحظه ولادت ضمیرم، از روز بی تاریخ شفای روحم!
و تو ای سایبان بیابان ظلمت سوز !
بر دانسته ها ونا دانسته هایم بارم نگذار که نمره تویی در حد لیاقت دلم!
نه ، دیگر نمی خواهم بگویم ...
سلولهایم مملو از پاکی است.
عشق در بافتهای تنم رسوخ کرده است .
بی تابی و بی دلی در یک قدمی من کمین کرده است.
نه ، نمی خواهم از انشای عشق بگویم ولی بدان دی اکسید کربن ریه هایم ، گاهی برای دوست داشتن تو آه می شود!
و تو بزرگی
و بزرگتر از اینکه آه من را نشنوی!
آه ...

به نام خدا

این نوشته رو قبلا توی تاپیک دست نوشته ها گذاشته بودم.

مرا قریب خانه ات بدان

اویس کوله رحیل بر دوش دارد
می دانی که ؟
اشک های مادرش آبی است که پشت سر مسافر می پاشند
می بینی که؟
اویس بیابان را به قصد تو
به قصد اینکه مسیر تا تو است می ستاید
می شنوی که؟
چشم های اویس مدام میان مانده ورفته ،در گردش است
می شناسیش که؟
اویس بردر خانه توایستاده است
کوله باری از تشویش بر دل داردومنبعی از شوق در چشم.
اما ازخلوت خانه بر می آید که حضوری در آن نباشد
اویس اما روح تورا در لابلای عطر خانه ات می جویت وتو اما عطر اویس را از میان روحی که در خانه جا گذاشته بود می یابی!
آری من هم اویسم، اویسی اما دور از کویت
دور از عطردل آویزت
من هم اویسم
اما اویسی به فاصله چهارده قرن
اویسی که اگر بیاید وسالی هزاران بار بر دیوارهای مدینه ات سایه شودوبه زیر ستون هایت به نماز بنشیند، عطر تورا نخواهد شنید.
من از اویس غریب ترم پیامبر هر شبم!
روح تو در آن خانه بود اما با خانه من به بعد زمان فاصله دارد.
پس مرا قریب خانه ات بدان وشبگردی ام در کوی دیدارت را به پای دوستی ام بگذار ومرا اویس بدان
اویسی دور از خود وبه سوی خود.



وقتی تو نیستی خورشید تابناک شاید درخشش خود را و کهکشان پیر گردش خود رااز یاد میبرد
و گیاه رویش نباتی خود را فراموش میکند
و آن پرنده ای که از شاخه پرید
پرواز را هر چند پر گشوده باشد
فراموش میکند
آن گاه بس شگرف
مبهم
نامرئی
روح حیات
را در هر چه هست افشان میکند
وقتی تو با منی شکر آفرین آن
در هر چه هست نوش میکند

شب ها این چراغ مرا می گریست
دیوارها
درها
پنجره ها
شیشه ی مه آلود اتاقم
از تو سخن میگفت
و
من در رویای ژرف تو بودم
حکایت ها با راه شب داشتم
که توشه این سفر نقش تو بود

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
تو جعبه جواهری قفل نیستی ولی باز نمی شوی
مثل میوه خواستم بچینمت میوه نیستی ستاره ای از درخت آسمان جدا نمیشوی
من تلاش میکنم بگیر مت طعمعه میشوم
ولی تو نهنگ می شوی
مثل کرم کوچکی مرا تند و تیز می خوری
تور میشوم
ماهی به رنگ حوض می شوی
لیز می خوری
آفتاب را نمی شود درون کیسه ای جمع کرد و برد
اب را نمی شود مثل کهنه ای توی مشت خود فشرد
آفتاب توب آسمان آفتاب می شود
ابر هم بدون آسمان فقط چند قطره آب می شود
پس تو هم ابر باش و آفتاب
قول می دهم آسمان شوم
یه کمی ستاره روی صورتم بپاش
سعی میکنم شبیه کهکشان شوم
شکل نوری
شبیه آب
توی هیچ چیز جا نمی شوی
تو کنار من
کنار او
تو
تویی ما نمیشوی

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
آن ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
انتظار موعود باز خوانی روایت عاشقی است
حدیث خوانی آنانی که در جستجوی روی نورند
انتظار موعود باز سرایی قصه وصل است
مقاومت در برابر وصال رسیدن
یعنی بارش بی امان لبخند سلام
انتظار موعود یعنی بهاری مداوم
برای ساختن و آبادانی زمین و زندگی

اکنون اشکم جاری است
و همه چیز در آن
حتی او
گل سرخ را نابود کرد
ساقه اش را شکست
و بوی پیراهن یوسف
تحفه ای شد