یا اگر هوا رو تحت سرما تو بادکنک بگذاریم و وقتی گرم شد بره بالا؟
البته تو این روش فکر کنم نباید کامل پر شه
چون بعد از گرم شدن منبسط میشه
البته اینا تئوری است و در مرحله آزمایش باید دید میشه یا نه
سلام
طبق کدام قانون ترمو دینامیک :Moteajeb!:. خواص گاز تابع دما هست اگه سردش کنی بعد بکنیش تو باد کنک که چگالیش ثابت نمیونه که بعد تا گرم بشه منبسط بشه چگالیش کم بشه بره بالا. تا سردش کنی چگالیش زیاد میشه تا گرم بشه دو باره بر میگرده به حالت اصلیش اگه هم خیلی گرمش کنی سبک میشه میره بالا اصلا نیازی نبوده هوای سرد بکنی توش. (هوا سرد و هوای معمولی و هوای گرم همش هواست و وقتی برسه به یک دما مشخص (مثلا محیط) در خواص یکسان هستند.)
سلام
طبق کدام قانون ترمو دینامیک . خواص گاز تابع دما هست اگه سردش کنی بعد بکنیش تو باد کنک که چگالیش ثابت نمیونه که بعد تا گرم بشه منبسط بشه چگالیش کم بشه بره بالا. تا سردش کنی چگالیش زیاد میشه تا گرم بشه دو باره بر میگرده به حالت اصلیش اگه هم خیلی گرمش کنی سبک میشه میره بالا اصلا نیازی نبوده هوای سرد بکنی توش. (هوا سرد و هوای معمولی و هوای گرم همش هواست و وقتی برسه به یک دما مشخص (مثلا محیط) در خواص یکسان هستند.)
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
برای اینکه هم دما بشوند یه مدت زمانی لازم است
اگر دمای محیط با داخل برابر نباشد و سرد تر بشود جنبش مولکول ها افزایش می یابد تا به تعادل برسد این چیزی بود که تقریبا در نظرم بود
اما الان که با تجربه قیاس می کنم می بینم ممکنه درست نباشه اگر درست بود بادکنک خالی نمی شد
البته می تونه هم درست باشه چون می بینیم بادکنک ها که گرم می شوند می ترکند!
که یا برای خود باد کنک است یا بالارفتن جنبش مولکول های گاز:Gol::Gig:[/]
سلام
برای اینکه هم دما بشوند یه مدت زمانی لازم است
اگر دمای محیط با داخل برابر نباشد و سرد تر بشود جنبش مولکول ها افزایش می یابد تا به تعادل برسد این چیزی بود که تقریبا در نظرم بود
اما الان که با تجربه قیاس می کنم می بینم ممکنه درست نباشه اگر درست بود بادکنک خالی نمی شد
البته می تونه هم درست باشه چون می بینیم بادکنک ها که گرم می شوند می ترکند!
که یا برای خود باد کنک است یا بالارفتن جنبش مولکول های گاز
هنگامیکه ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مساله ای کوچک روبرو شد.آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند.زیرا جوهر خودکار به سمت پایین جریان نیافته و روی سطح کاغذ نمی ریزد.برای حل این مساله آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند.تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید.۱۲ میلیون دلار خرج شد ودر نهایت آنها خودکاری را اختراع کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت!زیر آب کار می کرد!روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت!و از دمای زیر صفر تا ۳۰۰ درجه ی سانتی گراد کار می کرد!چند سال پیش ظاهرا روس ها نیز با این مشکل روبرو شده بودند اما روس ها راه حل ساده تری داشتند آنها از مداد استفاده کردند!!!!!!
قضیه شما هم همینه میخواین به جای گرم کردن یه باد کنک یه اتاق رو سرد کنین :khandeh!: (البته اگه درست متوجه شده باشم)
البته طبق ویکی این داستان واقعی نیست
[SPOILER]
قلم فضایی (به انگلیسی: Space Pen) یا قلم گرانش صفر (به انگلیسی: Zero Gravity Pen) محصولی از شرکت قلم فضایی فیشر (به انگلیسی: Fisher Space Pen Company) است. این قلم از کارتریج جوهر تحت فشار استفاده میکند و بنابر ادعای شرکت سازنده قابلیت نوشتن در شرایط بیوزنی (گرانش صفر)، بهصورت پشت و رو، در زیر آب، روی کاغذهای خیس و روغنی، در هر زاویه و در شدیدترین محدودههای دمایی را داراست.
مخترع قلم فضایی فیشر صنعتگر و تولیدکنندهٔ قلم آمریکایی، پل سی. فیشر است که این محصول را نخستین بار با عنوان قلم ضد جاذبهٔ AG7 در ۱۹۶۵ به ثبت رساند و آنرا در بولدر سیتی ایالت نوادای آمریکا تولید نمود.
تکنولوژی[ویرایش]
این خودکار از کاربید تنگستن ساخته شده و بهصورتی سوار شده است که نشتی نداشته باشد. شناوری کشویی جوهر را از گاز فشردهٔ نیتروژن که تحت فشار تقریبی ۳۵ پوند بر اینچ مربع (۲۴۰ کیلوپاسکال) قرار دارد جدا میسازد. جوهر تیکسوتروپی که در مخزنی مهر و مومشده و تحت فشار قرار دارد بهادعای سازنده سه برابر بیشتر از خودکارهای معمولی مینویسد. این خودکار تا ارتفاع ۳۸۱۰ متری (۱۲٬۵۰۰ فوت) و در محدودهٔ دمایی -۳۰ تا ۲۵۰ درجهٔ فارنهایت (-۳۵ تا ۱۲۰ درجهٔ سانتیگراد) توانایی نوشتن دارد. عمر مفید تقریبی این خودکار ۱۰۰ سال است.
کاربرد در برنامههای فضایی آمریکا و روسیه[ویرایش]
بنا بر داستانی عامیانه، ناسا که با مشکل ننوشتن خودکارها در شرایط بیوزنی روبرو شده بود هزینهٔ گزافی را صرف تحقیق و تولید خودکاری نمود که بتواند در فضا نیز بنویسد که نتیجهٔ آن تولید قلم فضایی فیشر بود. اما اتحاد جماهیر شوروی در مقابل راه سادهتر و ارزانتر را که استفاده از مداد به جای خودکار بود را برگزید. اما این داستان واقعیت ندارد زیرا قلم فضایی فیشر مستقل از ناسا و با بودجهٔ شخصی تولید گردید و تنها پس از تکمیل به ناسا (و سپس به شوروی) فروخته شد.
فضانوردان روسی از مداد و مدادهای روغنی و لوحهای پلاستیکی برای نوشتن استفاده میکردند تا آنکه آنان نیز در ۱۹۶۹ به استفاده از قلم فضایی روی آورده و ۱۰۰ عدد از آن را برای مأموریتهای بعدی خریداری نمودند. ناسا نیز پیشتر در برنامههای فضاییش از مداد استفاده مینمود اما بهدلیل خطرات قابل توجه مربوط به امکان آتشگرفتن نوکهای شکستهٔ مداد و گرد گرافیت در جاذبهٔ صفر به دلیل طبیعت چوبی آنها نیاز به راهحلی برای این موضوع حس میشد. ناسا هیچگاه با پل فیشر برای تولید قلم فضایی وارد مذاکره نشد و فیشر نیز ار هیچ بودجهٔ دولتی برای توسعهٔ محصولش استفاده نکرد. او خودکارش را بهطور مستقل ساخت و سپس از ناسا خواست تا آن را آزمایش نماید. پس از معرفی قلم فضایی، آژانسهای فضایی هر دو کشور ایالات متحدهٔ آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی (بعدتر روسیه) آنرا مورد استفاده قرار دادند.
سلام
عرض ادب و احترام
خوش امدید
اول خودتون معرفی کنید ملت جدید الورود بدونند شما کی هستید:Narahat az:
بعد به استاد حامی پیام بدید مطبتتون باز کنه:Nishkhand:
سلام
علییییییییییییی ملت جدید الورود؟
من همش یه سال نبودم . معرفی نمیخوام که .
این یه سال هم که نبودم ملت جدید الورود پیامهای خصوصیشون به راه بود برادر
بعدشم قدیما شما خودتون باز میکردیناااااااا
الان مزاحم جناب حامی میشیم خوبیت نداره
سلام
احتمالا شما سواد نداری:Cheshmak::yes:
بستگی به سرعت خوندن داره اگه سریع بخونی قاطی میشه
بله خیلی ممنون . البته خودم فکر می کردم بخاطر اینه که نیم کره چپم به راستی بیشتر احترام میزاره و همیشه اونو تو اولویت قرار می ده .
ولی گویا شما درست حدس زدین .:Kaf:
حس خدا;382052 نوشت:
نه شما احنمالا نیمکره چپ و راست مغزتون قاطی شده !!!!! البته این تشخیص منه از چند تا متخصص دیگه هم بپرسید:khandeh!:
دیگه چیزی ندارم بگم جز اینکه ترجیح می دم همون بیسواد باشم :Nishkhand:[/]
این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬ چهارم چهار حرفی... تا بیستمین کلمه بیست حرفی
نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار:
I do not know where family doctors acquired illegibly perplexing handwriting nevertheless, extraordinary pharmaceutical intellectuality counterbalancingindecipherability, transcendentalizes intercommunications incomprehensibleness ترجمه جمله :
نمیدانم این دكترهای خانواده گی این دست خطهای گیج کننده را از کجا کسب میکنند.با این حال سواد پزشکی انها غیر قابل کشف بودن این دست خط ها را جبران کرده و بر غیر قابل کشف بودن انها ( دست خط ) برتری میجوید
استاد:وقتی بزرگ شوی چه میکنی؟ شاگرد:عروسی!
استاد:نخیر منظورم این است که چه کاره میشوی؟ شاگرد:داماد!
استاد:منظورم این است که وقتی بزرگ شوی چه میکنی؟ شاگرد :زن میگیرم!
استاد:آیکیو وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه مکنی؟ شاگرد:عروس میارم!
استاد:نابغه پدر و مادرت در آینده از تو چه میخواهند؟ شاگرد:نوه!
بسم الله
سلام
کسی میدونه چطور بادکنک رو روی سقف میچسبونن؟؟؟
برعکس ها!!!!
حس خدا;381052 نوشت:
ولی من با گاز شهری امتحان کردم عملی میشه
ورود ممنوع;381081 نوشت:
تولده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سالگرد ازدواجه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تولد با اعمال شاقه
maedeh-r;381149 نوشت:
سالگرد ازدواجه
البته فکر نکنم ختم بخیر بشه
فکرشو بکنید!
1-با گاز شهری پرش کن (50 تاشو)
2-بعد یه نخ هم به مجموعشون ببند.
3-بعد که عروس خانوم خواست کیک رو ببره نخ رو بکش پائین طوری که بادکنکها به ارتفاع یک متری برسن دور عروس خانم (حالا اگه فک و فامیلاشون هم باشن بد نیست)
4- بعد یه شمع بردار بگیر زیر بادکنکها!
اونقدر حال میده....
بعد برو یه گوشه بشین و اینجوری کن::Khandidan!::Kaf::khandeh!:
بگو خوب!
بعدش هم فکر این باش:
:please::dar:
باز هم بگو خوف!
کلا هرچی عکس میذاریدو هیچی جایی از سایت نمیتونم ببینم
با مرورگرهای دیگه هم امتحان کنید و اگه مشکل برطرف نشد:
1-عکسهایی که در گالری آپلود نمیشن بعد مدتی غیب میشن !!!
2-به تاپیک بیان مشکلات فنی در اینجا صورت میگیرد مراحعه کنید و اونجا مشکلتون رو با جناب مدیرفنی محترم درمیون بذارید.
خاطره پروفسور حسابی از ملاقات با انیشتن+عکسی نایاب از این دو
[/TD]
[TD]
[/TD]
[/TR]
راز پیشرفت غربی ها
پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند که مهم ترین و آخرین آن ها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود , در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آنها توصیه می کنند که بهتر است که بطور مستقیم با دفتر پروفسوراینشتن تماس بگیرد بنابراین ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت میشوند و وقت ملاقاتی با دستیار اینشتن برایشان مشخص میشود پس از ملاقات با پروفسور شتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور اینشتن تعیین می شود که نظریه خود را بصورت حضوری با ایشان مطرح کنید. پروفسور حسابی این ملاقات را چنین توصیف می کنند: وقتی برای اولین باربا بزرگترین دانشمند فیزیک جهان آلبرت اینشتن روبه رو شدم ایشان را بی اندازه ساده , آرام و متواضع یافتم و البته فوق العاده مودب و صمیمی! زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش , به انتظار من نشسته بود و وقتی من وارد شدم با استقبالی گرم مرا به دفتر کارش برد و بدون اینکه پشت میزش بنشیند کنار من روی مبل نشست, نظریه خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ذرات برای ایشان توضیح دادم ، بعد از اینکه نگاهی به برگه های محاسباتی من انداختند ، گفتند که ما یکماه دیگر با هم ملاقات خواهیم کرد یکماه بعد وقتی دوباره به ملاقات اینشتن رفتم به من گفت : من به عنوان کسی که در فیزیک تجربه ای دارم می توانم به جرات بگویم نظریه شما در آینده ای نه چندان دور علم فیزیک را متحول خواهد کرد باورم نمی شد که چه شنیده ام , دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بکشم , در ادامه اما توضیح دادند که البته نظریه شما هنوز متقارن نیست باید بیشتر روی آن کار کنید برای همین بهتر است به تحقیقات خود ادامه دهید من به دستیارم خواهم گفت همه امکانات لازم را در اختیار شما بگذارند, به این ترتیب با پی گیری دستیار و ارسال نامه ای با امضا اینشتن، بهترین آزمایشگاه نور آمریکا در دانشگاه شیکاگو، باامکانات لازم در اختیار من قرار دادند و در خوابگاه دانشگاه نیز یک اتاق بسیار مجهز مانند اتاق یک هتل در اختیار من گذاشتند , اولین روزی که کارم را در آزمایشگاه شروع کردم و مشغول جابجایی وسایل شخصی بر روی میزم و کشوهای آن بودم , متوجه شدم یک دسته چک سفید که تمام برگه های آن امضا شده بود در داخل یکی از کشوها جا مانده است , بسرعت آن را نزد رئیس آزمایشگاه بردم و مسئله را توضیح دادم , رئیس آزمایشگاه گفت این دسته چک جا نمانده متعلق به شما است که تمام نیازمندیهای تحقیقاتی خود را بدون تشریفات اداری تهیه کنید این امکان برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهم شده است , گفتم اما با این روش امکان سواستفاده هم وجود دارد؟ او در پاسخ گفت درصد پیشرفت ما از این اعتماد در مقابل خطا های احتمالی همکاران خیلی ناچیز است بعد از مدتها تحقیق بالاخره نظریه ام آماده شد و درخواست جلسه دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و بالاخره روز دفاع مشخص شد , با تشویق حاضرین در جلسه , وارد سالن شدم و با کمال شگفتی دیدم اینشتن در مقابل من ایستاد و ابراز احترام کرد و به دنبال او سایر اساتید و دانشمندان هم برخواستند , من که کاملا مضطرب شده و دست وپای خود را گم کرده بودم با اشاره اینشتن و نشتستن در کنار ایشان کمی آرام تر شده، سپس به پای تخته رفتم شروع کردم به توضیح معادلات و محاسباتم و سعی کردم که با عجله نظراتم را بگویم که پروفسور اینشتن من را صدا کرده و گفتند که چرا اینهمه با عجله ؟ گفتم نمی خواهم وقت شما و اساتید را بگیرم ولی ایشان با محبت گفتند خیرالان شما پروفسور حسابی هستید و من و دیگران الان دانشجویان شما هستیم و وقت ما کاملا در اختیار شماستآن جلسه دفاعیه برای من یکی از شیرین ترین و آموزنده ترین لحظات زندگیم بود من در نزد بزرگترین دانشمند فیزیک جهان یعنی آلبرت اینشتن از نظریه خودم دفاع می کردم و و مردی با این برجستگی من را استاد خود خطاب کرد و من بزرگترین درس زندگیم را نیز آنجا آموختم که هر چه انسانی وجود ارزشمندتری دارد همان اندازه متواضع، مودب و فروتن نیز هست .بعد از کسب درجه دکترا اینشتن به من اجازه داد که در کنار او در دانشگاه پرینستون به تدریس و تحقیقاتم ادامه دهم.
حاج آقا باید برقصه...!! این خاطره را همان سال ۸۷ در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ میکند… بخوانیدش که قطعا خالی از لطف نیست: “چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند… آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.اخلاقشان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که…از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود…دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد…سپردم به خودشان و شروع کردم.گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟گفتم: آره!!!گفتند: حالا چه شرطی؟گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟گفتم: هرچه شما بگویید.گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و…در طول مسیر هم از جلفبازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم…میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است…از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگهای نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه…برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.آب را روی قبور مطهر پاشیدم و…تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود! همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد…همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم …به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.هنوز بیقرار بودند… چند دقیقهای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند…پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعهالزهرای قم رفتهاند … آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند …”
,وقتی با سرعت اعداد رو با هم جمع میکنید ذهن شما ناخوداگاه به جمع اعداد عادت میکنه
و وقتی قرار هست بین 5 و 12 عددی رو انتخاب کنید ذهن به ناگاه این دو عدد رو با هم جمع میکنه
جمع 5 و 12 میشود 17 که بزرگتر از 12 هست ، بین 1 و 7 هم 7 بین 5 و 12 هست بخاطر همین ناخودآگاه 7 انتخاب میشود
نقل قول نوشته اصلی توسط ورود ممنوع نمایش پست ها
چرا 95% عدد 7 رو انتخاب میکنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
,وقتی با سرعت اعداد رو با هم جمع میکنید ذهن شما ناخوداگاه به جمع اعداد عادت میکنه
و وقتی قرار هست بین 5 و 12 عددی رو انتخاب کنید ذهن به ناگاه این دو عدد رو با هم جمع میکنه
جمع 5 و 12 میشود 17 که بزرگتر از 12 هست ، بین 1 و 7 هم 7 بین 5 و 12 هست بخاطر همین ناخودآگاه 7 انتخاب میشود
من عدد 7 را انتخاب کردم ولی حسم این نبود که شما فرمودید.
فقط یه ارتباط بین 12و 5 به ذهنم رسید و آن عدد 7 بود که خود به خود به زبانم اومد.
بانوی شهر من! ... بعید می دانم مقابل نـــگاه مردم شهر و میان کوچه و بازار و محلههایش کسی با پوشیدن "ســـــاپورت" در روز رســــتاخیز نیز "support " شود!!! ... انتخاب با تو است . .
بانوی شهر من! ... بعید می دانم مقابل نـــگاه مردم شهر و میان کوچه و بازار و محلههایش کسی با پوشیدن "ســـــاپورت" در روز رســــتاخیز نیز "support " شود!!! ... انتخاب با تو است . .
سلام می قشنگه خواخر
خله جومله با صفایی بیه
تی خنابدون دتر
بزن چکه رههههههههههههههه(به افتخار مازنی ها):Kaf:
"آخ که چی میشه تو بگی خونتو جمع کن و بیا رها بکن زندگی رو بیا به مشهد الرضا کاش که میگفتی خونه ام یه حجره تو صحن طلاست داد میزدم آی آدما صاحب خونم امام رضاست"
سلام
با نخ نامرئی بچسبون به سقف
یا نه سفید نخ کوتاه باشه کمتر دید داره
یا اصلا میتونی با ربان های رنگی این کار رو کنی قشنگ تر هم هست:Gol:
چرا پنج شنبه انقدر پر شور و خوشحال و جمعه انقدر دلگیر؟
پـنـج شـنـبـه امـــــیــــد هـسـت که بـیـاد ولـﮯ جـمـعـه با غـروبـش میگه ی جـمـعـه دیـگـه و بـازم نیومد
[="Arial"][="Black"]خیلی قشنگ بود. ممنون
سلام
طبق کدام قانون ترمو دینامیک :Moteajeb!:. خواص گاز تابع دما هست اگه سردش کنی بعد بکنیش تو باد کنک که چگالیش ثابت نمیونه که بعد تا گرم بشه منبسط بشه چگالیش کم بشه بره بالا. تا سردش کنی چگالیش زیاد میشه تا گرم بشه دو باره بر میگرده به حالت اصلیش اگه هم خیلی گرمش کنی سبک میشه میره بالا اصلا نیازی نبوده هوای سرد بکنی توش. (هوا سرد و هوای معمولی و هوای گرم همش هواست و وقتی برسه به یک دما مشخص (مثلا محیط) در خواص یکسان هستند.)
[="Tahoma"][="SeaGreen"] حق دوست;381785 نوشت:
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
برای اینکه هم دما بشوند یه مدت زمانی لازم است
اگر دمای محیط با داخل برابر نباشد و سرد تر بشود جنبش مولکول ها افزایش می یابد تا به تعادل برسد این چیزی بود که تقریبا در نظرم بود
اما الان که با تجربه قیاس می کنم می بینم ممکنه درست نباشه اگر درست بود بادکنک خالی نمی شد
البته می تونه هم درست باشه چون می بینیم بادکنک ها که گرم می شوند می ترکند!
که یا برای خود باد کنک است یا بالارفتن جنبش مولکول های گاز:Gol::Gig:[/]
هنگامیکه ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مساله ای کوچک روبرو شد.آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند.زیرا جوهر خودکار به سمت پایین جریان نیافته و روی سطح کاغذ نمی ریزد.برای حل این مساله آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند.تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید.۱۲ میلیون دلار خرج شد ودر نهایت آنها خودکاری را اختراع کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت!زیر آب کار می کرد!روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت!و از دمای زیر صفر تا ۳۰۰ درجه ی سانتی گراد کار می کرد!چند سال پیش ظاهرا روس ها نیز با این مشکل روبرو شده بودند اما روس ها راه حل ساده تری داشتند آنها از مداد استفاده کردند!!!!!!
قضیه شما هم همینه میخواین به جای گرم کردن یه باد کنک یه اتاق رو سرد کنین :khandeh!: (البته اگه درست متوجه شده باشم)
البته طبق ویکی این داستان واقعی نیست
[SPOILER]
قلم فضایی (به انگلیسی: Space Pen) یا قلم گرانش صفر (به انگلیسی: Zero Gravity Pen) محصولی از شرکت قلم فضایی فیشر (به انگلیسی: Fisher Space Pen Company) است. این قلم از کارتریج جوهر تحت فشار استفاده میکند و بنابر ادعای شرکت سازنده قابلیت نوشتن در شرایط بیوزنی (گرانش صفر)، بهصورت پشت و رو، در زیر آب، روی کاغذهای خیس و روغنی، در هر زاویه و در شدیدترین محدودههای دمایی را داراست.
مخترع قلم فضایی فیشر صنعتگر و تولیدکنندهٔ قلم آمریکایی، پل سی. فیشر است که این محصول را نخستین بار با عنوان قلم ضد جاذبهٔ AG7 در ۱۹۶۵ به ثبت رساند و آنرا در بولدر سیتی ایالت نوادای آمریکا تولید نمود.
تکنولوژی[ویرایش]
این خودکار از کاربید تنگستن ساخته شده و بهصورتی سوار شده است که نشتی نداشته باشد. شناوری کشویی جوهر را از گاز فشردهٔ نیتروژن که تحت فشار تقریبی ۳۵ پوند بر اینچ مربع (۲۴۰ کیلوپاسکال) قرار دارد جدا میسازد. جوهر تیکسوتروپی که در مخزنی مهر و مومشده و تحت فشار قرار دارد بهادعای سازنده سه برابر بیشتر از خودکارهای معمولی مینویسد. این خودکار تا ارتفاع ۳۸۱۰ متری (۱۲٬۵۰۰ فوت) و در محدودهٔ دمایی -۳۰ تا ۲۵۰ درجهٔ فارنهایت (-۳۵ تا ۱۲۰ درجهٔ سانتیگراد) توانایی نوشتن دارد. عمر مفید تقریبی این خودکار ۱۰۰ سال است.
کاربرد در برنامههای فضایی آمریکا و روسیه[ویرایش]
بنا بر داستانی عامیانه، ناسا که با مشکل ننوشتن خودکارها در شرایط بیوزنی روبرو شده بود هزینهٔ گزافی را صرف تحقیق و تولید خودکاری نمود که بتواند در فضا نیز بنویسد که نتیجهٔ آن تولید قلم فضایی فیشر بود. اما اتحاد جماهیر شوروی در مقابل راه سادهتر و ارزانتر را که استفاده از مداد به جای خودکار بود را برگزید. اما این داستان واقعیت ندارد زیرا قلم فضایی فیشر مستقل از ناسا و با بودجهٔ شخصی تولید گردید و تنها پس از تکمیل به ناسا (و سپس به شوروی) فروخته شد.
فضانوردان روسی از مداد و مدادهای روغنی و لوحهای پلاستیکی برای نوشتن استفاده میکردند تا آنکه آنان نیز در ۱۹۶۹ به استفاده از قلم فضایی روی آورده و ۱۰۰ عدد از آن را برای مأموریتهای بعدی خریداری نمودند. ناسا نیز پیشتر در برنامههای فضاییش از مداد استفاده مینمود اما بهدلیل خطرات قابل توجه مربوط به امکان آتشگرفتن نوکهای شکستهٔ مداد و گرد گرافیت در جاذبهٔ صفر به دلیل طبیعت چوبی آنها نیاز به راهحلی برای این موضوع حس میشد. ناسا هیچگاه با پل فیشر برای تولید قلم فضایی وارد مذاکره نشد و فیشر نیز ار هیچ بودجهٔ دولتی برای توسعهٔ محصولش استفاده نکرد. او خودکارش را بهطور مستقل ساخت و سپس از ناسا خواست تا آن را آزمایش نماید. پس از معرفی قلم فضایی، آژانسهای فضایی هر دو کشور ایالات متحدهٔ آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی (بعدتر روسیه) آنرا مورد استفاده قرار دادند.
[/SPOILER]
روی عکس کلیک کنید ...
2-
سی ثانیه به آن دقت کنید بعد بنویسید چی میبینید ...
3-
باید بذارید کاملا لود بشه ... البته کسانی که خلوص نیت ندارند نمیتونن ببینن ... !
بیاین اینجــــــــــــــــــــــــــــــا
سلام بر همه
واقعی ش یه مزه دیگه داره:ok:
:ajab!:مثل اینکه اصلا به فکر قلب ملب ما نیستین
فک نمیکنین قبض روح میشیم خونمون میاد گردنتون ؟
:ok::ok::Nishkhand::Nishkhand:
سلام
علییییییییییییی ملت جدید الورود؟
من همش یه سال نبودم . معرفی نمیخوام که .
این یه سال هم که نبودم ملت جدید الورود پیامهای خصوصیشون به راه بود برادر
بعدشم قدیما شما خودتون باز میکردیناااااااا
الان مزاحم جناب حامی میشیم خوبیت نداره
:Narahat::Narahat::Narahat::Narahat::Narahat:
[="Tahoma"][="Blue"] باغ بهشت;381966 نوشت:
سلام
ولی من قاطی نکردم ممکنه به خاطر هوش زیادم باشه :khaneh::Nishkhand:[/]
[="Purple"] gunmakers;382050 نوشت:
نه شما احنمالا نیمکره چپ و راست مغزتون قاطی شده !!!!! البته این تشخیص منه از چند تا متخصص دیگه هم بپرسید:khandeh!:[/]
سلام
احتمالا شما سواد نداری:Cheshmak: :yes:
بستگی به سرعت خوندن داره اگه سریع بخونی قاطی میشه
[="Tahoma"][="Blue"] حق دوست;382055 نوشت:
بله خیلی ممنون . البته خودم فکر می کردم بخاطر اینه که نیم کره چپم به راستی بیشتر احترام میزاره و همیشه اونو تو اولویت قرار می ده .
ولی گویا شما درست حدس زدین .:Kaf:
دیگه چیزی ندارم بگم جز اینکه ترجیح می دم همون بیسواد باشم :Nishkhand:[/]
[=microsoft sans serif]الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬ چهارم چهار حرفی... تا بیستمین کلمه بیست حرفی
نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار:
I do not know where family doctors acquired illegibly perplexing handwriting nevertheless, extraordinary pharmaceutical intellectuality counterbalancingindecipherability, transcendentalizes intercommunications incomprehensibleness
ترجمه جمله :
نمیدانم این دكترهای خانواده گی این دست خطهای گیج کننده را از کجا کسب میکنند.با این حال سواد پزشکی انها غیر قابل کشف بودن این دست خط ها را جبران کرده و بر غیر قابل کشف بودن انها ( دست خط ) برتری میجوید
مـــ☾هِ مــنــــ ! تنـهـایــﮯ اتــــ دلـــِ "مــهــــــدے " را بـه درد مــی آورد...
استاد:وقتی بزرگ شوی چه میکنی؟
شاگرد:عروسی!
استاد:نخیر منظورم این است که چه کاره میشوی؟
شاگرد:داماد!
استاد:منظورم این است که وقتی بزرگ شوی چه میکنی؟
شاگرد :زن میگیرم!
استاد:آیکیو وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه مکنی؟
شاگرد:عروس میارم!
استاد:نابغه پدر و مادرت در آینده از تو چه میخواهند؟
شاگرد:نوه!
فکرشو بکنید!
1-با گاز شهری پرش کن (50 تاشو)
2-بعد یه نخ هم به مجموعشون ببند.
3-بعد که عروس خانوم خواست کیک رو ببره نخ رو بکش پائین طوری که بادکنکها به ارتفاع یک متری برسن دور عروس خانم (حالا اگه فک و فامیلاشون هم باشن بد نیست)
4- بعد یه شمع بردار بگیر زیر بادکنکها!
اونقدر حال میده....
بعد برو یه گوشه بشین و اینجوری کن::Khandidan!::Kaf::khandeh!:
بگو خوب!
بعدش هم فکر این باش:
:please::dar:
باز هم بگو خوف!
کوتاه ترین داستان جهان توسط "ارنست همینگوی" نوشته شده است.
ارنست همینگوی کوتاه ترین داستان جهان را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمیتوان داستان نوشت، نوشته است.
اگر تا به حال این اثر همینگوی را نخواندهاید، آن را به شما پیشنهاد میکنیم.
"For Sale: Baby Shoes, Never Worn"
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده
نوشته بالا فقط یک جمله نیست, بلکه کوتاه ترین داستان جهان است.
اما کوتاه ترین داستان ترسناک :
روز اول آدم و حوا تنها تو غار نشسته بودن که یه نفر از بیرون گفت "یا الله" و اومد تو !:Moteajeb!::khandeh!::Gol:
سلام
اگر واقعا میخوای درست کار کنه
1- پرسشها رو خیلی سریع جواب بده
2- گزینه آخر هم خیلی سریع و بدون فاصله زمانی انتخاب کن
2+2
4+4
8+8
16+16
خیلی سریع عددی بین 12 تا 5 انتخاب کنید. انتخاب کردید?
حالا برید پایین
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عدد انتخابی شما 7 بود؟
باید 95% عدد 7 باشه نه اینکه آخر پست رو یه لحظه دیده باشی اگر میخوای بده یکی از اطرافیانت این رو تست کنه خودت ببین.
[=arial black]سلام بر همگی
پس از روزهای بد و پراز خستگی بازهم برگشتم
پس از یک ماه:Gol::Gol::Gol:
سنگینی باری که خدا بر دوش انسان می گذارد آنقدر نیست که کمرش را خرد کند
آنقدریست که او را برای دعا به زانو درآورد....
همراهی خدا با انسان، مثل نفس کشیدن است
آرام
بی صدا
اما همیشگی...
[="Georgia"][=comic sans ms]bye every body
:Gol:[=comic sans ms]
آره عدد انتخابی من 7 بود ؟؟
چرا 95% عدد 7 رو انتخاب میکنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به دیوار اینطوری می چسبه،نگاه کن::khaneh:
سلاااااااااااااااام
میگم من عکسارو نمیبینم چیکار کنم
please help me:khab:
سلام
کدوم عکسها؟کدوم پست؟
کلا هرچی عکس میذاریدو هیچی جایی از سایت نمیتونم ببینم
با مرورگرهای دیگه هم امتحان کنید و اگه مشکل برطرف نشد:
1-عکسهایی که در گالری آپلود نمیشن بعد مدتی غیب میشن !!!
2-به تاپیک بیان مشکلات فنی در اینجا صورت میگیرد مراحعه کنید و اونجا مشکلتون رو با جناب مدیرفنی محترم درمیون بذارید.
چشم مرسی عزیزم
از میان لبهام سی و چهار بار
سی و سه بار
سی و سه بار
انگار کسی عطر میپاشد به مشام لحظههام؛
عطر تکبیر
عطر تحمید
عطر تسبیح
سالهاست بعدِ هر نماز دانههای تسبیحم بوی شما را میگیرند بانو!
چه خوب یادگاری برایمان گذاشتی...
بسم الله...
این داستانو بخونید بچه ها لطفا...
حاج آقا باید برقصه...!!
این خاطره را همان سال ۸۷ در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ میکند… بخوانیدش که قطعا خالی از لطف نیست:
“چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند… آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.اخلاقشان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که…از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود…دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد…سپردم به خودشان و شروع کردم.گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟گفتم: آره!!!گفتند: حالا چه شرطی؟گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟گفتم: هرچه شما بگویید.گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و…در طول مسیر هم از جلفبازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم…میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است…از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگهای نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه…برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.آب را روی قبور مطهر پاشیدم و…تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود! همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد…همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم …به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.هنوز بیقرار بودند… چند دقیقهای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند…پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعهالزهرای قم رفتهاند … آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند …”
منبع:http://chadoriha.ir/?p=229
لا حول و لا قوة الا بالله
,وقتی با سرعت اعداد رو با هم جمع میکنید ذهن شما ناخوداگاه به جمع اعداد عادت میکنه
و وقتی قرار هست بین 5 و 12 عددی رو انتخاب کنید ذهن به ناگاه این دو عدد رو با هم جمع میکنه
جمع 5 و 12 میشود 17 که بزرگتر از 12 هست ، بین 1 و 7 هم 7 بین 5 و 12 هست بخاطر همین ناخودآگاه 7 انتخاب میشود
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
امروز سه شنبه است و تاپیک امام رضا(ع) باز میشه .
خیلی دلم میخواد برم حرم ..... سه شنبه هارو به خاطر همین تاپیک دوست دارم . :hey:
من عدد 7 را انتخاب کردم ولی حسم این نبود که شما فرمودید.
فقط یه ارتباط بین 12و 5 به ذهنم رسید و آن عدد 7 بود که خود به خود به زبانم اومد.
برای اولین بار در اسک دین اشکم جاری شد.
عالی بود.
من فکر میکنم اختلاف بین عدد 12 و 5 است که میشود 7 و اکثر ماها از این عدد استفاده کردیم .
بانوی شهر من! ... بعید می دانم مقابل نـــگاه مردم شهر و میان کوچه و بازار و محلههایش کسی با پوشیدن "ســـــاپورت" در روز رســــتاخیز نیز "support " شود!!! ... انتخاب با تو است . .
سلام می قشنگه خواخر
خله جومله با صفایی بیه
تی خنابدون دتر
بزن چکه رههههههههههههههه(به افتخار مازنی ها):Kaf:
مائده-ار: سلام خواخر....ته قابل ناشته...چنه خاره اينجوري حرف زمي هيشكي ره حالي نبونه...نيه؟؟
تی ناوو:Cheshmak:
"البته همین دو سه تا کلمه رو بلدما (البته امیدوارم همین هم درست باشه):Gol:
کبوتر حرم گرامی
چه امضای زیبایی.
این یکی از بزرگترین آرزوهای منه.
"آخ که چی میشه تو بگی خونتو جمع کن و بیا رها بکن زندگی رو بیا به مشهد الرضا کاش که میگفتی خونه ام یه حجره تو صحن طلاست داد میزدم آی آدما صاحب خونم امام رضاست"