شب سایه اش را بر تمام شهر کشیده است
صدایی جز صدای سکوت به گوش نمیرسد
آرامشی غریب همه جا را فراگرفته است
آنچنان که گویی ساعاتی پیش اینجا هیچ اتفاقی نیفتاده است
همه جا آرام آرام است
تو نیز سکون و سکوت را به قلبت دعوت کن
و بخواب که این شب, با تمام سکوتش شب آغاز اتفاق قلب توست.
در میان تمام این قلب های ناآرام بازار برده فروشان
دست هیچ طوفانی به آرامش خانه کرده در قلب تو نمیرسد
که تو میدانی دست کدام حادثه ای, تو را در میان این کنیزان نگاه داشته است
این سرنوشتِ هنوز به دستت نرسیده, مبارکت باشد
سرشار باش و غرق لذت
که تو خاتون آسمان و زمینی!
ای بُشَر, دوستی تو و خاندان تو با اهل بیت همیشگی است
آنچنان که فرزندانت آن را به ارث میبرند
تو را بشارت میدهم به پیشی گرفتن در دانستن رازی که شیعیان بعد خواهد فهمید
قلب بشر از سخنان امام هادی علیه السلام شادمان است
و اندیشه اش به سوی کاروان اسیرانی پر کشیده است که او مامور خریداری و مواظبت از یکی از کنیزانش شده است
تو تمام این ها را با قلبت حس میکنی
وگرنه چگونه میتوانی در میان این همه خریدار, دل به همانی ببندی
که باید!
شب, شب نیمه شعبان است
شب پایان اعتکاف شعف, چه شوق سرریزی از چشمانت میتراود
هنوز باور نمیکنی که رگ هایت تحمل این غوغای در وصف نیامده را داشته باشند
که تمام آسمان امشب میهمان جانشین خدا در زمین است
حکیمه بی تاب است, مولایت از او خواسته تا امشب را کنار تو باشد
حکیمه بی تاب است و پر از پرسش
هرچه بیشتر تو را میکاود کمتر انعکاسی از مادر شدن را در چهره ات میبیند
جز آن نور در پیشانی ات
اما تو آرامی که میدانی شباهتی هست بین تو با مادر موسی علیه السلام
تو میدانی که تا آن لحظه هنوز نیامده هیچکس از راز وجود فرزندت باخبر نخواهد شد
حالا فقط تو می دانی, مولایت, و حکیمه
خوابت نمیبرد, جهانی در انتظار حدوث این ناگهان فراگیر اتفاق هاست
و تو تا میتوانی از این دقیقه ها استفاده کن نرجس
از این دقیقه ها که این ناگهان فراگیر تنها و تنها از آن توست
از این دقیقه های یکی بودن با فرزندت...
خلیفه می هراسد
هراسی آشکار که ناتوان ترین گوش ها از شنیدن صدایش عاجز نیستند, و نارسا ترین عقل ها از فهمیدنش
زمان را هر طور که حساب کنی نزدیکترین فصل, فصلی به از راه رسیدن آن بشارت موعود نیست
نهمین فرزند از فرزندان حسین علیه السلام
فرزندی که قرار است بیاید تا ریشه های ظلم را در جهان بخشکاند
فرزندی که ذخیره ی خداست
و انتقام گیرنده ی تمام مظلومیت ها
حتی اگر از جهان یک روز باقی مانده باشد
بشارتی که تمام امامان پیش از این وعده داده اند
و حالا امام عسکری علیه السلام هشتمین فرزند است
خلیفه عجب می هراسد!
فصل دوم:سال های بی قراری بی قراری هایت را به باد بسپار
که خدا پیش تر از این وعده ی حضور آخرین بازمانده اش را در نفس نفس زدن های زمین جاری کرده است
بی قراری هایت را به باد بسپار
که حضور فرزند تو انکار ناپذیر است
بگذار تقدیر پنهانی فرزندت, پنهان بماند
جماعتی قریب به چهارصد نفر از شیعیان قدم به خانه ی امام عسکری علیه السلام نهاده بودند
تا از حجت خداوند پس از او بپرسند
عثمان بن سعید عمری زبان به پرسش گشود که ای پسر پیامبر از موضوع بزرگی میخواهم سوال کنم که میدانم شما از من به آن آگاه ترید
تردیدی نبود که امام از راز تمام دل هایی که در مقابلش هستند آگاه است
و کوچکترین خطورها در شفافیت آسمانی حضورش انعکاس پیدا میکنند
امام از جای برخاست و فرمود:
بگویم که برای چه به اینجا گرد آمده اید؟
چهره ها آشکارا میان دل دل زدن شنیدن جواب رنگ باخته اند
امام عسکری علیه السلام فرمان میدهد
پرده فرو می افتد
و نگاه ها به سمت کسی کشیده میشود که ماه مدار آیینه ی جمال اوست...
قرار بود امام زمان علیه السلام کسی را به نمایندگی برگزیند
تا عهده دار نیابتی شود که شاید قلب های بسیاری تمنای رسیدن به آن را داشتند
قرار بود کسی بیشتر از همه, و شاید فقط او در میان همه
چشم هایش به زیارت ملکوت چشم های خدا در اشاره ی چشمان مهدی برسد
قرار بود کسی بتواند خطیر چنین مسئولیتی گران را بر شانه های خویش بکشد
و چه کسی بهتر از عثمان بن سعید عمری...
میهمانی آغاز شد!
همهمه ها و پرسش هایی که در ذهن شیعیان جا گرفته بود آرام آرام نمود پیدا میکرد
هرکس از آنچه چشم هایش دیده بود باوری برای خود میساخت
نشانه ها همه نشان میداد که زندگی در حال برداشتن بار خویش از شانه های محمد بن عثمان است
و کم کم زمان آن رسیده بود که او نفر سوم از زنجیره ی سلوک سفیران خورشید را معرفی کند
زمان, رو به اندوه میرود!
ساعت ها و روزها میدانند که قرار است چه دردی را بر قلب خویش تحمل کنند
از این به بعد واژه ها در تکرار صبوری اند و انتظار
علی بن محمد سمُری در حال رفتن است و پس از او دیگر نیابتی نخواهد ماند
زمان, زمان فاصله است و فراق
دل ها به تسلای هم برخاسته اند
گویی سوگی در رگ های همه منتشر شده است که قرار از جان ها بگیرد
سوگی که نسل ها در رگ ها بدود, چشم ها را به آسمان و دست ها را به دعا بکشاند
چه ضحه ها که قربانی این سال های نیامده خواهد شد
چه ضجه ها و چه اشک ها...
فصل سوم:سال های انتظار تمام شد، دوران ارتباط نیابتی با تو
و آغاز شد تمام سال های تحیر و انتظار
دیگر هر کسی ادعای نیابت کند، دروغ گفته است
دیگر هر کسی خود را واسطه تو بداند، فریبکار است
دیگر هر پیامی که از جانب تو برسد، نباید بر باور بنشیند
که نیابتی اینچنین از جانب تو دیگر از آنِ کسی نیست
شب سایه اش را بر تمام شهر کشیده است
صدایی جز صدای سکوت به گوش نمیرسد
آرامشی غریب همه جا را فراگرفته است
آنچنان که گویی ساعاتی پیش اینجا هیچ اتفاقی نیفتاده است
همه جا آرام آرام است
تو نیز سکون و سکوت را به قلبت دعوت کن
و بخواب که این شب, با تمام سکوتش شب آغاز اتفاق قلب توست.
آسوده بخواب, ملیکه!
تقدیم به مومنان تقدیم به عاشقان تقدیم به دلسو ختگان تقدیم به دیوانگان تقدیم به منتظران اللهم صل علی محمد و آل محمد
به سوی ما بنما دلبرا نظر، گاهی ............ به غمزه ای دل دیوانه را ببر، گاهی
عنایتی،نظری،گوشه چشمی ای آقا ........ به این گدای نشسته به پشت در، گاهی
نگویمت که همیشه حزین هجرانم ........... ولی صدا زدمت، با دو چشم تر، گاهی
نگویمت که مقیمم همیشه در کویت ........ ولی نهاده ام به در خانه تو سر، گاهی
بَدم اگر چه ولی بهر مادرت زهرا(س) ........ کشیده ام به خدا ناله از جگر، گاهی
فدای سوز قنوت نماز نافله ات ................. چه میشود که ببینم تو را سحرگاهی
ز کوچه ای که دلم را گرفتی و رفتی .......... نگویمت که هماره، ولی گذر، گاهی
[="Arial Narrow"][="Indigo"]سلام
من شنیدم انیمیشن "شاهزاده روم" هم داستان زندگی مادر بزرگوار امام زمان(عج) هست. آیا صحت داره؟[/]
در میان تمام این قلب های ناآرام بازار برده فروشان
دست هیچ طوفانی به آرامش خانه کرده در قلب تو نمیرسد
که تو میدانی دست کدام حادثه ای, تو را در میان این کنیزان نگاه داشته است
این سرنوشتِ هنوز به دستت نرسیده, مبارکت باشد
سرشار باش و غرق لذت
که تو خاتون آسمان و زمینی!
ای بُشَر, دوستی تو و خاندان تو با اهل بیت همیشگی است
آنچنان که فرزندانت آن را به ارث میبرند
تو را بشارت میدهم به پیشی گرفتن در دانستن رازی که شیعیان بعد خواهد فهمید
قلب بشر از سخنان امام هادی علیه السلام شادمان است
و اندیشه اش به سوی کاروان اسیرانی پر کشیده است که او مامور خریداری و مواظبت از یکی از کنیزانش شده است
تو تمام این ها را با قلبت حس میکنی
وگرنه چگونه میتوانی در میان این همه خریدار, دل به همانی ببندی
که باید!
شب, شب نیمه شعبان است
شب پایان اعتکاف شعف, چه شوق سرریزی از چشمانت میتراود
هنوز باور نمیکنی که رگ هایت تحمل این غوغای در وصف نیامده را داشته باشند
که تمام آسمان امشب میهمان جانشین خدا در زمین است
حکیمه بی تاب است, مولایت از او خواسته تا امشب را کنار تو باشد
حکیمه بی تاب است و پر از پرسش
هرچه بیشتر تو را میکاود کمتر انعکاسی از مادر شدن را در چهره ات میبیند
جز آن نور در پیشانی ات
اما تو آرامی که میدانی شباهتی هست بین تو با مادر موسی علیه السلام
تو میدانی که تا آن لحظه هنوز نیامده هیچکس از راز وجود فرزندت باخبر نخواهد شد
حالا فقط تو می دانی, مولایت, و حکیمه
خوابت نمیبرد, جهانی در انتظار حدوث این ناگهان فراگیر اتفاق هاست
و تو تا میتوانی از این دقیقه ها استفاده کن نرجس
از این دقیقه ها که این ناگهان فراگیر تنها و تنها از آن توست
از این دقیقه های یکی بودن با فرزندت...
خلیفه می هراسد
هراسی آشکار که ناتوان ترین گوش ها از شنیدن صدایش عاجز نیستند, و نارسا ترین عقل ها از فهمیدنش
زمان را هر طور که حساب کنی نزدیکترین فصل, فصلی به از راه رسیدن آن بشارت موعود نیست
نهمین فرزند از فرزندان حسین علیه السلام
فرزندی که قرار است بیاید تا ریشه های ظلم را در جهان بخشکاند
فرزندی که ذخیره ی خداست
و انتقام گیرنده ی تمام مظلومیت ها
حتی اگر از جهان یک روز باقی مانده باشد
بشارتی که تمام امامان پیش از این وعده داده اند
و حالا امام عسکری علیه السلام هشتمین فرزند است
خلیفه عجب می هراسد!
فصل دوم: سال های بی قراری
بی قراری هایت را به باد بسپار
که خدا پیش تر از این وعده ی حضور آخرین بازمانده اش را در نفس نفس زدن های زمین جاری کرده است
بی قراری هایت را به باد بسپار
که حضور فرزند تو انکار ناپذیر است
بگذار تقدیر پنهانی فرزندت, پنهان بماند
جماعتی قریب به چهارصد نفر از شیعیان قدم به خانه ی امام عسکری علیه السلام نهاده بودند
تا از حجت خداوند پس از او بپرسند
عثمان بن سعید عمری زبان به پرسش گشود که ای پسر پیامبر از موضوع بزرگی میخواهم سوال کنم که میدانم شما از من به آن آگاه ترید
تردیدی نبود که امام از راز تمام دل هایی که در مقابلش هستند آگاه است
و کوچکترین خطورها در شفافیت آسمانی حضورش انعکاس پیدا میکنند
امام از جای برخاست و فرمود:
بگویم که برای چه به اینجا گرد آمده اید؟
چهره ها آشکارا میان دل دل زدن شنیدن جواب رنگ باخته اند
امام عسکری علیه السلام فرمان میدهد
پرده فرو می افتد
و نگاه ها به سمت کسی کشیده میشود که ماه مدار آیینه ی جمال اوست...
قرار بود امام زمان علیه السلام کسی را به نمایندگی برگزیند
تا عهده دار نیابتی شود که شاید قلب های بسیاری تمنای رسیدن به آن را داشتند
قرار بود کسی بیشتر از همه, و شاید فقط او در میان همه
چشم هایش به زیارت ملکوت چشم های خدا در اشاره ی چشمان مهدی برسد
قرار بود کسی بتواند خطیر چنین مسئولیتی گران را بر شانه های خویش بکشد
و چه کسی بهتر از عثمان بن سعید عمری...
میهمانی آغاز شد!
همهمه ها و پرسش هایی که در ذهن شیعیان جا گرفته بود آرام آرام نمود پیدا میکرد
هرکس از آنچه چشم هایش دیده بود باوری برای خود میساخت
نشانه ها همه نشان میداد که زندگی در حال برداشتن بار خویش از شانه های محمد بن عثمان است
و کم کم زمان آن رسیده بود که او نفر سوم از زنجیره ی سلوک سفیران خورشید را معرفی کند
زمان, رو به اندوه میرود!
ساعت ها و روزها میدانند که قرار است چه دردی را بر قلب خویش تحمل کنند
از این به بعد واژه ها در تکرار صبوری اند و انتظار
علی بن محمد سمُری در حال رفتن است و پس از او دیگر نیابتی نخواهد ماند
زمان, زمان فاصله است و فراق
دل ها به تسلای هم برخاسته اند
گویی سوگی در رگ های همه منتشر شده است که قرار از جان ها بگیرد
سوگی که نسل ها در رگ ها بدود, چشم ها را به آسمان و دست ها را به دعا بکشاند
چه ضحه ها که قربانی این سال های نیامده خواهد شد
چه ضجه ها و چه اشک ها...
فصل سوم: سال های انتظار
تمام شد، دوران ارتباط نیابتی با تو
و آغاز شد تمام سال های تحیر و انتظار
دیگر هر کسی ادعای نیابت کند، دروغ گفته است
دیگر هر کسی خود را واسطه تو بداند، فریبکار است
دیگر هر پیامی که از جانب تو برسد، نباید بر باور بنشیند
که نیابتی اینچنین از جانب تو دیگر از آنِ کسی نیست
قرار است تو نباشی...