~•❀آفتاب عالم آرا ❀•~ویژه نامه مبعث نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله
تبهای اولیه
[b]content[/b]
بسم الله الرحمن الرحیم
عید است چراغانی کنید اســک را
با یا محمد (ص) جلا دهید دل را
بعث فی الامیین رسول منهم
شد هادی کل عالم و بشر را
:Gol:
:Mohabbat:
[="Arial"][="Green"]یک خط نور از غار تا پای کوه
از مشرق کوه نور، مردی که سرشار از نور است، پایین میآید؛ مرد عقیده و ایمان، با رهتوشه ای از «اقرأ باسم ربک الذی خلق».
زمان را نگاه کن؛ به چشم روشنی زمین آمده است. یک خط نور، از غار شروع میشود تا پایین. کسی میآید که اگرچه تنها ولی همه بهار، یک جا با اوهمراه است. نگاه سبز وحی، به اوست و استقبال پر از شعر و شعور جهان نبوت، پیش روی او:
محمد صلی الله علیه وآله میآید و قبیله های فضایل، یک به یک، به تعظیم برمیخیزند.
جاهلیت، به دیار نیستی میکوچد.
این صدای گامهای آغازین رسالت است؛ صدایی دل انگیز از غار حرا. گویا این غار، هم اکنون متولد شده است در دامن چهل سالگی الگوی جهانیان.
این غار، خاک نعلین برترین آفریده را توتیای چشم خویش کرده است و نخستین واژه های عرشی قرآن را در دل دارد. حرا، یعنی نجواهای شبانه پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله.
ببین چگونه آن نیایشها، نتیجه داد. اینک، آخرین فرستاده میآید؛ با قرآنی که به روی گشود تا با آن، بشارت دهد و انذار کند.
رسالت عظیم او، با قرآنی عظیم آغاز میشود تا مکارم اخلاقی را که عظیم است، به پایان برساند.
محمدکاظم بدرالدین
هنگامه عید است و پر است از برکات
آمد ز حرا رسول شیرین حرکات
با خلق عظیم شد رسول اخلاق
بر خلق خوشش زصدق و ایمان صلوات
بعثت نور مبارک
مبعث پیغمبر است بس شادی است
محضر عاشق حرف بس عالی است
جشن پیغمبر رسول خاتم است
عشق بر دلها حصول عالم است
عید مبعث مبارک
[h=1]جهان در عصر بعثت[/h]
بعثت رسول بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله در جهانی سراسر ستم و جهالت صورت پذیرفت. دو امپراطوری بزرگ و به اصطلاح متمدن آن روزگار سالیان درازی بود که درگیر جنگ با یکدیگر و حتی نزاع های درونی بر سر پادشاهی بودند. احوال اهالی شبه جزیره عربستان از این دو امپراطوری نیز فجیع تر و اسفبار تر بود. و خدای متعال رسول خود را در بین این بیچاره ترین مردم (عرب های جاهلی) فرستاد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز آنان را چنان سریع زیرورو کرد که گویا کوزه گری، گِلی را شکل می دهد نه اینکه مردمانی با عاداتی حیرت انگیز تغییر فرهنگ می دهند.(1)
[h=2]انحطاط دو امپراطوری[/h] در احوال دو دولت ایران و روم بسیار گفته شده است و البته در بین انبوه مدح ها و ستایش ها، اشاره به ضعف ها و کاستی های این دو قدرتِ آن روز جهان اندک است. اما هیچ یک از تاریخنگاران نتوانسته است به جنگ های طولانی ایران و روم با سایر همسایگان شان و یا با یکدیگر اشاره نکند؛ بلکه بسیاری به تفصیل وقایع آنها را شرح داده اند.(2)
ویل دورانت در کتاب خود در توصیف انحطاط امپراطوری ایران جمله ای قابل تامل دارد:
«شاهنشاهان کار جنگ را کنار گذاشته، در شهوات غوطه ور شده بودند و ملت به سراشیب فساد و بیعلاقگی به کشور افتاده بود. انقراض شاهنشاهی پارس در واقع نمونه ای بود که بعدها سقوط امپراطوری روم مطابق آن صورت گرفت. در هر دو مورد انحطاط و تدنّیِ [پَستی] ملت با قساوت شاهنشاهان و امپراطوران و غفلت ایشان از احوال مردم توأم بود».(3)
همو در جایی دیگر در علت سقوط روم چنین می نویسد:
«یک تمدن بزرگ تا از درون منهدم نشده باشد از بیرون مغلوب نمی شود. علل اصلی انحطاط امپراطوری روم در وجود مردم آن، در اخلاقیاتشان، در مبارزه طبقاتی، ... در مالیات گزاف و نرمشناپذیر و در جنگهای توانفرسایش بود».(4)
مراجعه ای کوتاه به صفحات 53 و 54 کتاب «رویدادنگاری تاریخ جهان»، نمایی کلی از اوضاع جنگ های جهان در عصر ظهور اسلام را، نشان می دهد. یک مورد از این جنگ ها سلسله جنگ های 25 ساله بین روم و ایران است که از سال 603 میلادی(5) شروع می شود.(6)
کالین مک ایودی در این کتاب بعد از طرح احتمال حمله رسول خدا صلی الله علیه وآله به روم در صورت ادامه حیات ایشان، چنین می نویسد:
«این امپراطوری های کهن شاید هماوردان پر زوری برای نیروی تازه و نسبتا ناآزموده ای مانند اسلام پنداشته می شدند؛ ولی هر دو خسته از جنگ دراز مدتی بودند که در آن یکدیگر را بارها بر زمین کوفته بودند. مهمتر اینکه آسانیِ دست به دست شدن ایالات در میان دو امپراطوری در خلال جنگ، نشان می داد که رعایاشان پایبندی چندانی به هیچ یک از دو امپراطوری ندارند و به راستی چنین بود».(7)
[h=2]جزیرهای پر از ردّپای شیطان[/h] با وجود تمام این عقب افتادگی ها در حیطه انسانیت، اوضاع هر دو کشور از لحاظ ظاهری (به اصطلاح مدنیت) و همچنین تدین به بقایای برجای مانده ادیان الهی(8) در مقایسه با اهالی جزیرة العرب اوضاع مناسبی بود.
اوضاع جزیرة العرب در زمان بعثت رسول مکرم اسلام صلی الله علیه وآله واقعا تاریک بود. جهالت ساکنان این جزیره خشک، به قدری است که گاه باورش برای انسان دشوار می شود. امیر مۆمنان علی علیه السلام آنگاه که اشاره ای به اوضاع اهالی عربستان در عصر بعثت دارد آنان را چنین توصیف می فرماید:
«خداوند متعال محمد را مبعوث کرد در حالی که شما -ای عرب ها- بدترین دین [آداب و رسوم زندگی] را داشتید و در بدترین خانه ها زندگی می کردید».(9)
برخی از عرب ها بت هایی از خرما درست کرده بوده، مدتی طولانی آن را عبادت می کردند. اما در سالی که مبتلا به خشکسالی شدند خدای خود را خوردند!(10) عرب ها انواع مارها را کباب کرده می خوردند. حتی کَنِه ها را کوبیده، با خون خمیر کرده و به عنوان غذا استفاده می کردند!!(11)
اوضاع سخت طبیعی، زندگی قبیلگی و دوری از ادیان الهی یا حتی وجدان هایی اندک بیدار، باعث شده بود یکی از راه های معمول امرار معاش در بین قبایل عرب غارت یکدیگر باشد. علامه سید جعفر مرتضی می گوید:
«دزدی، غارت و تعصب قبیلگی از مشخصات انسان عربی بود تا جایی که اگر یک قبیله، کسی از دشمانان را نمییافت که مورد حمله قرار دهد، به دوستان خود و حتی به فرزندان عموی خود حمله می کرد!»(12)
هرچند ماجرای زنده به گور کردن دختران توسط عرب های جاهلی مشهور است و حتی چندین آیه قرآن آنان را بر این کار سرزنش کرده، اما پسران نیز از کشته شدن توسط پدران خود چندان در امان نبوده اند. در کتاب وزین «الصحیح من سیرة النبی الاعظم» آمده است:
«مغیرة بن شعبة به یزدگرد گفت: "آن احوال پریشانی که از اوضاع خودتان برایم گفتی از احوال ما بدتر نبود، گرسنگی ما اصلا به گرسنگی شبیه نبود، بلکه ما سوسکِ سرگین خور و انواع مارها را می خوردیم و اینها را غذا می پنداشتیم! سطح زمین خانه ما بود [خانه ای نداشتیم اشاره به فقدان ابتدایی ترین معماری ها]. نمی پوشیدیم مگر آنچه از پشم شتران و گوسفندان بافته بودیم. دین ما این بود که همدیگر را بکشیم و بر ناموس یکدیگر تجاوز کنیم. هر عربی دختر خود را دفن می کرد در حالی که او زنده بود، زیرا دوست نمی داشت دخترش از غذای او بخورد!!!"»(13)
[h=2]مبارزهای در امتداد مزرهای جاهلیت[/h] جنگ های طولانی به بهانه های واهی، جایگاه بسیار نامناسب زن در بین اهل جاهلیت، وضع تغذیه رقت بار و فقدان ابتدایی ترین مسکن ها و لباس ها، همه نشانگر سطح فوق العاده پایین عرب های عصر بعثت بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله در پیمان الهی خویش با خداوند متعال پذیرفته بود تا در میان چنین مردم مبعوث شود. بار سنگین مبازره با جهالت ها را با برادر، همسر، دختر و فرزندان خود تقسیم کند و همگی در چنین محیط سخت و تاریکی مشغول به مبارزه شوند. مبازره ای که محدود به شبه جزیره نشد. آن جناب به خسرو ایران و قیصر روم نامه نگاشت تا آنها را نیز از جهالت رهایی بخشد.(14) با تصور اندکی از این احوال بهتر می توان یکی دیگر از علت های این فرمایش حضرت را فهمید که: «هیچ پیامبری مانند من اذیت نشد».(15)
پی نوشت:
1) توجه به دو نکته مهم است: اولا دشوارترین و زمانبرترین تغییرات در انسان (چه در مقیاس فرد و چه در مقیاس جامعه) تغییر آداب و رسوم یا در نگاهی وسیعتر تغییر فرهنگ است. نکته دوم اینکه دوران حاکمیت اسلام ناب تنها 27 سال بود. که 3 سال آن مخفیانه و 10 سالش زیر شکنجه و اختناق مشرکان مکه قرار داشت. 10 سال مدینه نیز همراه با چندین جنگ بزرگ و طولانی بود. دوران حکومت امام علی علیه السلام نیز که کمتر از 5 سال بود بعد از دوران 25 ساله انحرافات شدید بوده، همگی به جنگ با منحرفان سپری شد. طبیعتا اینها فرصت تربیت و تمدن سازی را از حاکم جامعه می گیرد. اضافه کنید به این دو عامل، انحراف شدید حاکمیت پس از رحلت رسول گرامی اسلام را. با در نظر گرفتن این شرایط تحولی که در بین عربهای شبه جزیره به وجود آمد، خود معجزه ای بزرگ برای اثبات حقانیت اسلام و عظمت رسول اعظم –که درود فراوان خداوند بر او باد- است.
2) به عنوان مثال ر.ک: انحطاط و سقوط امپراطوری روم (ادوارد گیبون، ترجمه فرنگیش شادمان)، تاریخ تمدن (ویل دورانت، ترجمه گروه مترجمان،جلدهای یک و دو)، رویدادنگاری تاریخ جهان، (کالین مک ایودی، ترجمه حسن افشار).
3) همان، ص 441.
4) همان، ج3، ص 776.
5) تاریخ بعثت رسول گرامی اسلام حدود سال 610 میلادی است.
6) رویدادنگاری تاریخ جهان، ( کالین مک ایودی، ترجمه حسن افشار)، صص 53 و54.
7) همان، ص 56.
هر چند این ادیان تحریف شده بودند، با این حال وجودشان از نبودشان بهتر بود. یکی از عوامل مهم تفاوت احوال ایرانیان و رومیان با عرب ها، همین ادیان باقی مانده است. همانطور که یهودیانی که به عربستان و اطراف مدینه کوچ کرده بودند سطح سواد و فرهنگ بسیار بالایی نسبت به عربهای بومی داشتند و این ناشی از تعالیم دین یهود بود.
9) نهج البلاغة، خطبه 26.
10) بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، ج 2، ص157.
11) همان، ص161.
12) الصحیح من سیرة النبی الأعظم(ط-قدیم)، ج2، صص 17و18.
13) همان، ص21.
14) برای اطلاع از نامه های حضرت به کسری و قیصر و امرای آنها ر.ک: مكاتیب الرسول صلى الله علیه و آله و سلم(آیت الله علی احمدی میانجی)، ج2، ص 315 تا 507.
15) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص 247.
[h=1]تصویری زیبا از پیامبر پاکیها در عصر جاهلی[/h]
[/HR] در میان همه پیغمبران جهان، پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله یگانه پیغمبری است كه تاریخ كاملا مشخصی دارد. در این میان به پاره ای از سوابق درخشان آن رسول گرامی اشاره ای مختصر می نماییم.
[/HR]
[h=2]

پاک از هرگونه آلودگی[/h] یكی از سوابق بسیار مشخص پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله این است كه در همه آن چهل سال قبل از بعثت، و بلکه در همه عمرش، از اول كودكی تا آخر، در محیط آلوده حجاز كه فقط و فقط محیط بت پرستی بود، هرگز بتی را سجده نكرد . این، یكی از مشخصات ایشان است. و اگر یك بار كوچكترین تواضعی در مقابل بتی كرده بود، در دورهای كه با بتها مبارزه می كرد به او می گفتند : تو خودت بودی كه یك روز آمدی اینجا مقابل لات و هبل تواضع كردی .
نه تنها بتی را سجده نكرد، بلكه در تمام دوران كودكی و جوانی، در مكه كه شهر لهو و لعب بود، به این امور آلوده نشد. مركز عیش و نوش اعیان و اشراف همین شهر بود. انواع لهو و لعبها، شرابخواریها، نواختنها، رقاصیها، به طوری كه می رفتند كنیزهای سپید و زیبا را از روم، از همین شام و سوریه می خریدند و می آمدند در مكه به اصطلاح عشرتكده درست می كردند و از این عشرتكدهها استفاده مالی می كردند كه یكی از چیزهایی كه قرآن به خاطر آن سخت به اینها میتازد، همین است.(نور: 33)
پیغمبر صلی الله علیه وآله در تمام عمرش هرگز در هیچ مجلسی از این مجالس دائر مكه شركت نكرد .
[h=2]صداقت و امانتی زبانزد[/h] دیگر سابقه درخشان پیغمبر صلی الله علیه وآله در دوران قبل از رسالت، صداقت و امانت و عقل و فطانت اوست. همگان به صداقت و امانت آن حضرت اعتماد فراوان داشتند و در بسیاری از كارها به عقل او اتكا داشتند.
حتى هنگامى كه سیلى از كوههاى مكّه سرازیر شد و كعبه را آسیب رسانید، در بازسازى كعبه میان قبایل چهارگانه مكّه، اختلافى رخ داد و هر رئیسى مى گفت: افتخار نصب «حجر الأسود» باید نصیب من گردد. در این لحظه مردى پیشنهاد كرد اختیار این كار را به دست كسى بسپارید كه قبل از همه از یكى از درهاى مسجد الحرام وارد شود. در این انتظار به سر مى بردند كه پیامبر صلی الله علیه وآله وارد شد و صداى همه به رضایت بلند شد. گفتند: این مرد امین است و هرچه بگوید مورد قبول ما است. او دستور داد پارچه اى آوردند، سنگ را در میان پارچه نهاد و به هریك از سران چهارگانه دستور داد یكى از گوشه هاى پارچه را بگیرند و به پاى دیوار كعبه بیاورند. آنگاه خود با دست خود «حجر» را بر جایش نصب كرد و از این طریق از یك خونریزى جلوگیرى نمود(تاریخ الخمیس: 1/258)
بررسى زندگانى پیامبر صلی الله علیه وآله قبل از بعثت گواهى بر صدق و راستگویى او در ادعاى نبوّت، مى دهد. زیرا این مرد چهل سال در میان مردم به درستى و پاكى معروف بود تا آنجا كه او را «محمّد امین» نامیدند.
[h=2]
شاگرد مکتب الهی[/h] یكی دیگر از سوابق پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله این است كه « امّی » بود، یعنی مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از این نكته یاد شده است.( اعراف: 156 - 157) امّی یعنی كسی كه به حالت مادرزادی از لحاظ اطلاع بر نوشته ها و معلومات بشری باقی مانده است ، و یا منسوب به " امت "است، یعنی كسی كه به عادت اكثریت مردم است، زیرا اكثریت توده، امّی بودند و خط و نوشتن نمی دانستند و تنها عده كمی می دانستند. درباره درس ناخواندگی و آشنا نبودن رسول اكرم صلی الله علیه وآله قبل از رسالت با خواندن و نوشتن، همواره وحدت نظر میان همه مفسران بلكه میان جمیع علمای اسلام وجود داشته است.
همچنین از مجموع قراین به دست میآید كه رسول اكرم صلی الله علیه وآله در دوره رسالت نیز نه خواند و نه نوشت: «و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لاتخطه بیمینك اذا لارتاب المبطلون»(عنكبوت: 48)؛ تو پیش از نزول قرآن هیچ نوشته ای را نمی خواندی و با دست راست خود (كه وسیله نوشتن است) نمی نوشتی و اگر قبلا میخواندی و مینوشتی ، یاوه گویان، شك و تهمت به وجود می آوردند .
این آیه صراحت دارد كه پیغمبر صلی الله علیه وآله قبل از رسالت نه می خوانده و نه می نوشته است .
ما در یك جا نمی بینیم كه رسول خدا صلی الله علیه وآله خودش یك سطر نوشته باشد. قطعا اگر یك سطر نوشته از پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله باقی میماند، مسلمانان به عنوان تیمّن و تبرك و بزرگترین افتخار برای خود و خاندان خود آن را نگهداری می كردند، همچنانكه درباره حضرت ائمه اطهار علیهم السلام چنین جریانها زیاد میبینیم، كه قسمتی از خطوط آن بزرگواران سالها بلكه قرنها در خاندان خودشان یا در خاندان شیعیان محفوظ مانده است. چگونه ممكن است كه رسول خدا صلی الله علیه وآله حداقل یك سطر نوشته باشد و با آن عنایت عجیب مسلمین به حفظ آثار - خصوصا آثار متبركه - باقی نمانده باشد ؟ !
در تاریخ زندگی رسول اكرم صلی الله علیه وآله جریانهایی پیش آمده كه روشن میكند آن حضرت حتی در دوره مدینه نه میخوانده و نه می نوشته است. در میان همه آنها حادثه حدیبیه به علت حساسیت خاص تاریخی از همه معروفتر است و با آنكه نقلهای تاریخی و حدیثی اختلافاتی با یكدیگر دارند، باز هم تا حدود زیادی به روشن شدن مطلب كمك میكند .صورت پیمان صلح را پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله املا میكرد و امام علی علیه السلام می نوشت.
بنابراین رسول اكرم صلی الله علیه وآله به شهادت قرآن و به حكم تاریخ قطعی كه هم از طریق شیعه است و هم از طریق اهل سنت، لوح ضمیرش از تعلّم از بشر پاك بوده است. او انسانی است كه جز مكتب تعلیم الهی مكتبی ندیده و جز از حق دانشی نیاموخته است. او گلی است كه جز دست باغبان ازل دست دیگری در پرورشش دخالت نداشته است.
چنانکه امام رضا علیه السلام در مناظره خویش با ارباب ادیان خطاب به راس الجالوت فرمود:
« از جمله دلایل صدق این پیامبر این است كه شخصی بود یتیم، تهیدست، چوپان، مزدكار، هیچ كتابی نخوانده و نزد هیچ استادی نرفته بود. كتابی آورد كه در آن حكایت پیامبران و خبر گذشتگان و آیندگان هست » (عیون اخبار الرضا (چاپ سنگی): 94)
آری، بنا بر عنایت ازلی، برای آنكه آیت بودن قرآن كریم و وحی بودن آن كتاب عظیم آسمانی بیشتر روشن شود، آن را با این همه معارف در باب مبدا، معاد، انسان، اخلاق، قانون، قصص، عبرتها، مواع1 و با آن همه لطف و زیبایی و فصاحت، بر زبان بنده ای از بندگانش جاری کرد كه یتیم، فقیر، چوپان، صحراگرد و درس ناخوانده و مكتب نادیده بود.
[/HR] منابع:
پیامبر امّی، شهید آیت الله مرتضی مطهری.
سیری در سیره نبوی، شهید آیت الله مرتضی مطهری.
اصول عقاید اسلامى و نگاهى به زندگانى پیشوایان معصوم علیهم السلام، آیة اللّه جعفر سبحانى.
[h=1]مسیح از پیامبر موعود میگوید
[/h]
بر خلاف تصور گروهى، راه شناسایى پیامبران واقعى منحصر به این نیست كه مدعى نبوت، داراى معجزه باشد، بلكه همان طور كه معجزه مى تواند ما را به صدق گفتار مدعى نبوت رهبرى كند و موجب مى شود پیامبران واقعى را از مدعیان دروغین تشخیص دهیم، هم چنین گواهى پیامبران پیشین در مورد فرد بعدى، یكى از راه هاى شناسایى پیامبران است.
قرآن مدعى است كه حضرت مسیح ـ كه نبوت وى با دلایل قاطع ثابت شده است ـ با صراحت و قاطعیت كامل، از آمدن پیامبرى به نام احمد خبر داده است. ولى ملت لجوج بنى اسرائیل، پس از شناسایى آن نبى موعود ـ آن هم از روى علایم و مشخصاتى كه حضرت مسیح در اختیار آنان گذارده بود، به تكذیب او برخاسته و دلایل و معجزات او را ـ كه به تنهایى با قطع نظر از گواهى مسیح، مى تواند صدق ادعاى او باشند ـ سحر و جادو خواندند و شعور باطنى خود را نادیده گرفتند.
در قرآن مجید می خوانیم كه حضرت مسیح به آمدن پیامبر پس از خود به نام «احمد» كه پیامبر اسلام است گزارش داده است:
«... وَ إِذْ قَالَ عِیسىَ ابْنُ مَرْیمََ یَبَنىِ إِسْرَءِیلَ إِنىِّ رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكمُ مُّصَدِّقًا لِّمَا بَینَْ یَدَىَّ مِنَ التَّوْرَئةِ وَ مُبَشِّرَا بِرَسُولٍ یَأْتىِ مِن بَعْدِى اسمُْهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُواْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِین؛
و عیسى بن مریم گفت: اى بنى اسرائیل، من پیامبر خدا بر شما هستم. توراتى را كه پیش از من بوده است تصدیق مىكنم، و به پیامبرى كه بعد از من مى آید و نامش احمد است، بشارتتان مىدهم. چون آن پیامبر با آیات روشن خود آمد، گفتند: این جادویى است آشكار » (صف: 6)
محققان اسلامی می گویند بشارتی كه این آیه از حضرت مسیح نقل می كند، در انجیل یوحنا در باب های 14 و 15 و 16 وارد شده است و حضرت مسیح به نقل انجیل «یوحنا» از آمدن شخصی پس از خود به نام «فارقلیط» خبر داده است و قراین زیادی گواهی می دهد كه مقصود از آن پیامبر اسلام می باشد و ما برای روشن شدن مطلب ناچاریم متون آیات را با تعیین باب و شماره آن، نقل نماییم.
[h=2]فارقلیط، روح حق و راستى[/h] در انجیل یوحنا(لندن 1837م)، باب14، آیه 15ـ17، می خوانیم:
«اگر شما مرا دوست دارید، احكام مرا نگاه دارید و من از پدر خواهم خواست تا «فارقلیط» دیگرى به شما بدهد، تا ابد با شما خواهد ماند. او روح حق و راستى است كه جهان نمى تواند او را قبول كند; زیرا كه او نمى بیند و نمى شناسد، امّا شما او را مى شناسید، زیرا كه نزد شما مى ماند و در شما خواهد بود».
و در همان باب، آیه 25ـ 26:
«من این سخن ها را به شما گفته ام وقتى كه با شما بودم، لكن آن «فارقلیط» كه پدر او را به اسم من خواهد فرستاد، همان، شما را هر چیز خواهد آموخت و هر چیز من به شما گفته ام به یاد شما خواهد آورد».
همچنین در باب 15، آیه 26 آمده است:
«چون آن فارقلیط كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، روح راستى كه از طرف پدر مى آید درباره من شهادت خواهد داد».
چنانچه در باب 26، آیه 7ـ 15 می خوانیم:
«راست مى گویم كه شما را مفید است كه من بروم. اگر من نروم آن فارقلیط نزد شما نخواهد آمد. امّا اگر بروم او را نزد شما خواهم فرستاد. او چون بیاید، جهانیان را به گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد ساخت: به گناه، زیرا كه به من ایمان نمى آورند; به صدق، زیرا كه نزد پدر خود مى روم و شما مرا دیگر نمى بینید; به انصاف، زیرا كه بر رئیس این جهان حكم جارى شده است، و دیگر چیزهایى بسیار دارم كه به شما بگویم، لكن حالا نمى توانید متحمل شوید، امّا چون او بیاید او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد كرد; زیرا او از پیش خود سخن نخواهد گفت، بلكه هر آن چه مى شنود خواهد گفت و شما را به آینده خبر خواهد داد و مرا تمجید خواهید نمود; زیرا كه او آن چه از آنِ من است خواهد یافت و شما را خبر خواهد داد. هر چه از آن پدر است از من است. از این جهت گفتم كه آن چه آنِ من است، مى گیرد و به شما خبر مى دهد».
«فارقلیط» لغت سریانى است كه اهل سوریه با آن سخن مى گفتند، و در انجیل هایى كه به زبان سریانى نوشته شده این لفظ به كار رفته است و دانشمندان اسلامى و مفسران انجیل اتفاق دارند كه این لف1 معرب لفظ یونانى است كه انجیل یوحنا به آن زبان نوشته شده است. در این رابطه، مطلب قابل توجهى را كه دائرة المعارف بزرگ فرانسه (ج23، ص 4174) در این باره دارد از نظر خوانندگان مى گذرانیم:
«محمد مۆسس دین اسلام و فرستاده خدا و خاتم پیامبران است، كلمه محمّد به معنى بسیار حمد شده است و از ریشه مصدر «حمد»، كه به معناى تمجید و تجلیل است، مشتق گردیده. بر حسب تصادف عجیب نام دیگرى، كه از همان ریشه حمد است مترادف كامل لفظ محمد مى باشد و آن احمد است كه احتمال قوى مى رود عیسویان عربستان آن لفظ را براى تعیین فارقلیط به كار مى بردند. احمد، یعنى بسیار ستوده شده و بسیار مجلل، ترجمه لفظ پاراكلیتوس است كه اشتباهاً لفظ پریكلیویس را جاى آن گذاردند. به این ترتیب نویسندگان مذهبى مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراد از این لفظ، بشارت ظهور پیامبر اسلام است. قرآن مجید نیز به طور علنى در آیه شگفت انگیز سوره صف به این موضوع اشاره مى كند».
با این حال هیچ بعید نیست كه حضرت مسیح عیناً نام آن كسى را كه از آمدن او بشارت داده است به زبان جارى كرده; مثلاً گفته باشد احمد، ولى نویسنده انجیل چهارم، كه این بشارت در آن وجود دارد، روى سلیقه خود آن را به یكى از دو لفظ یونانى ترجمه كرده است در صورتى كه نباید عَلَم و نام اشخاص ترجمه گردد، بلكه باید به همان حال در ترجمه بیاید.
در انجیل هاى فارسى به طور عموم به جاى كلمه فارقلیطا، لفظ تسلى دهنده آمده است و بیشتر مفسران آن را به روح القدس تفسیر نموده اند، اما دلایل و شواهد روشنی و فراوانی وجود دارد که بنا بر آن هرگز نمى توان فارقلیطا را به روح القدس تفسیر نمود. چنانچه، امتیازاتى كه حضرت مسیح براى «فارقلیط» قائل شده، و شرایط و نتایجى كه براى آمدن او شمرده است، این مطلب را قطعى مى سازد كه منظور از «فارقلیط» جز پیامبر موعود نخواهد بود.
از برخى تواریخ مسیحى استفاده مى شود كه پیش از اسلام در میان علما و مفسران انجیل مسلم بود كه «فارقلیط» همان پیامبر موعود است. حتی سران سیاسى و روحانى جهان مسیحیت همچون زمامدار حبشه و قیصر روم که در روزهاى بعثت پیامبر اسلام همگى در انتظار پیامبر موعود انجیل بودند، به نبوت پیامبر اسلام گواهى دادند.
[h=2]ظهور ده هزار مقدس[/h] در كتاب «یهودا» (از کتاب مقدس)، آیه 14 و 15 می خوانیم: «لكن خنوخ ادریس كه هفتم از آدم بود درباره همین اشخاص خبر داده گفت: اینك خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داوری نماید و جمیع بی دینان را ملزم سازد و بر همه كارهای بی دینی كه ایشان كردند و بر تمامی سخنان زشت كه گناهكاران بی دین بخلاف او گفتند...»
كه ده هزار مقدس فقط با پیامبر اسلام تطبیق میكند كه در داستان فتح مكه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلب كه این آیه از كتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسی نوشته شده. و از آن جمله در «سفر تثنیه» باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفت خدا از كوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوی آنها و درخشید از كوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش با یك قانون آتشین...».
كه طبق تحقیق جغرافیدانان منظور از «پاران» (یا فاران) مكه است، و طبق قرائن و شواهد بسیار، ده هزار مقدس نیز فقط قابل تطبیق با همراهان و یاران پیامبر اسلام است.
در پایان، علاقه مندان را برا اطلاع بیشتر در این زمینه به کتب ذیل و سایر منابع مرتبط ارجاع می دهیم:
انیس الاعلام، تألیف فخرالإسلام.
الرحلة المدرسیة، اثر علامه محمّدجواد بلاغی.
احمد موعود انجیل، نوشته آیة الله جعفر سبحانى.
[/HR] منابع:
احمد موعود انجیل، اثر آیة الله جعفر سبحانى.
بشارتهای انبیاء الهی و دیگران درباره ظهور رسول خدا، هاشم رسولی محلاتی.
[h=1]آورده اند که ...[/h]
سال چهلم ولادت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرا رسید خداوند او را به مقام نبوت مبعوث كرد و آن حضرت را به این مقام ارجمندى اختصاص داد و گرامى داشت تا انسانها را از پرستش بتها به خداى بزرگ رهنمون شوند، و آنها را از اطاعت شیطان به اطاعت خداوند آورد و با فرستادن قرآنى كه خداوند را استوار و تبین نمود تا بندگان در پرتو آن پروردگار خود را بشناسند، آنگاه كه در جهل و ناآگاهى بودند آن را بپذیرند.
[h=2]حادثه ای عظیم[/h] حادثه عظیم بعثت در روز 27 رجب پس از گذشت 5 سال از نوسازى كعبه رخ داد، آن هنگام 40 سال از عمر پیامبر صلى الله علیه و آله مى گذشت .نوشته اند رسول خدا صلى الله علیه و آله هرچه به 40 سالگى نزدیك مى شد به تنهائى و خلوت با خود بیشتر علاقه مند مى گردید و بدین منظور سالى چند بار به غار حراء مى رفت و در آن مكان خلوت به عبادت مشغول مى شد و روزها روزه مى گرفت و به اعتكاف مى گذرانید و بدین ترتیب صفاى روحى بیشترى پیدا كرده بود و آمادگى زیادترى براى گرفتن وحى الهى و مبارزه با شرك و بت پرستى و اعمال زشت دیگر آن زمان پیدا مى كرد .
مورخ معروف مسعودى مى گوید: خداوند 82 سوره قرآن را در مكه بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل كرد و بقیه قرآن را در مدینه بر آن حضرت نازل نمود، نخستین سوره اى كه در مكه بر آن حضرت نازل شد سوره «علق» بود، جبرئیل این سوره را در شب شنبه و سپس در شب یك شنبه بر آن حضرت نازل كرد و در روز دوشنبه آن حضرت را به عنوان «رسول» مورد خطاب قرار داد.
این حادثه در وقتى بود كه پیامبر صلى الله علیه و آله در كوه حراء به سر مى برد كوه حراء نخستین مكانى است كه قرآن در آنجا بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شد و آن حضرت از اول سوره علق تا آیه 5 مورد خطاب خداوند قرار گرفت و بقیه سوره بعدا نازل گردید.
در زمان حادثه بعثت آن حضرت، 6113 سال از هبوط آدم علیه السلام مى گذشت.(ترجمه كحل بصر، ص 128)
[h=2]اندازه ترین روزی[/h] روزى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله با همراهان خود در صحرا عبور مى كرد كه به شتربانى گذر كرد، كسى را فرستاد تا از او شیر بخواهد.
شتربان گفت : آنچه در سینه شترهاست صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف هاست شام آنهاست .
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله گفت : خدایا مال و فرزندانش را زیاد گردان .
آنگاه به راه افتادند تا به چوپانى رسیدند. حضرت كسى را فرستاد تا از او شیر بگیرد. چوپان گوسفند را دوشید و هرچه در ظرف داشت در ظرف پیامبر صلى اللّه علیه و آله ریخت و گوسفندى هم براى آن حضرت فرستاد و عرض كرد: همین اندازه نزد ما بود اگر بیشتر هم بخواهید به شما مى دهیم .
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله گفت : خدایا او را به اندازه كفاف روزى ده .
یكى از اصحاب عرض كرد: یا رسول اللّه ! براى كسى كه به شما چیزى نداد دعائى كردى كه همه ما آن را دوست داریم و براى كسى كه حاجت تو را برآورده ساخت دعائى كردى كه همه ما آن را ناخوش مى داریم .
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: آنچه كم و كافى باشد بهتر از زیادى است كه دل را مشغول دارد. خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه كفاف روزى عطا فرما.
[h=2]
پاداش بنده در سلامتى و مریضى[/h] روزى رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله، در جمع اصحاب خود، سر به سمت آسمان بلند نمود و تبسّمى كرد.
یكى از افرادى كه در آن جمع حضور داشت، از آن حضرت سۆ ال كرد: یا رسول اللّه ! امروز شما را دیدم كه سر خود را به سوى آسمان بلند كردى و تبسّم نمودى ؟!
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بله، درست است چون كه متعجّب شدم از دو فرشته و مأمور الهى كه از آسمان بر زمین وارد شدند تا اعمال یكى از بندگان خدا را - كه هر روز نماز خود را به موقع انجام مى داد - در نامه عملش بنویسند.
لیكن چون آن شخص را در محلّ عبادت خود نیافتند، هر دو فرشته به آسمان بازگشتند و به محضر ربوبى پروردگار عرضه داشتند: پروردگارا! بنده مۆ من تو را در محلّ عبادتش نیافتیم ؛ بلكه او در بستر بیمارى افتاده بود.
در این هنگام خداوند متعال فرمود: بنویسید، اعمال و عبادات بنده ام را تا زمانى كه او در پناه من، مریض و ناتوان از عبادت و دیگر كارها است، همانطورى كه در حال سلامتى، او عبادت مرا انجام مى داد و شما اعمال و حسنات او را مى نوشتید.
سپس در پایان فرمایش خود افزود: همانا بر من لازم است، پاداش بنده ام را در حال مریضى نیز بپردازم؛ همچنان كه در حالِ سلامتى او چنین مى كرده ام .(بحارالا نوار: 22/83)
[h=2]دو برخورد متفاوت[/h] روزى پیامبر الهى در منزل خویش نشسته بود؛ كه خواهر رضاعى آن حضرت بر ایشان وارد شد. چون حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، نگاهش به وى افتاد از دیدار او شادمان گشت و رو انداز خود را براى او پهن كرد تا خواهرش بر روى آن بنشیند.
پس از آن ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با تبسّم و خوش روئى با خواهر خود مشغول سخن گفتن شد، بعد از گذشت لحظاتى خواهر حضرت از جاى برخاست و از حضور مبارك آن بزرگوار خداحافظى كرد و رفت .
روزى دیگر، برادر آن زن كه برادر رضاعى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، نیز محسوب مى شد بر آن حضرت وارد شد، ولیكن آن حضرت برخورد و خوش روئى را كه با خواهرش انجام داده بود با برادرش اظهار ننمود.
اصحاب حضرت كه شاهد بر این جریان بودند، به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، عرضه داشتند: یا رسول اللّه ! چرا در برخورد بین خواهر و برادر مساوات را رعایت ننمودى و میان آن دو نفر تفاوت قائل شدى ؟!
حضرت در پاسخ اظهار نمود: چون خواهرم نسبت به پدرش بیشتر اظهار علاقه و محبّت مى كرد، من نیز این چنین او را تكریم و احترام كردم .ولى چون پسر نسبت به پدرش بى اعتنا بود، لذا این چنین با او برخورد و بى اعتنائى شد.(بحارالانوار: 16/281)
[/HR]منابع:
قصه هاى تربیتى چهارده معصوم، محمدرضا اكبرى.
چهل داستان و چهل حدیث از رسول خدا، عبداللّه صالحى.
قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا (جلد 1)، قاسم میرخلف زاده،
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش /
نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی /
اکفیانی یا محمد یا علی
« عید بزرگ مبعث بر همگانمبارک »
[="Tahoma"][="DarkGreen"]یک دوستی لطف کند در مورد نگرش دانشمندان و بزرگان کشورهای دیگر راجع به حضرت محمد اینجا مطلبی بگذارد.
از دانشمند تا شاعر و سیاستمدار[/]

امام مهدى :doa(6): :إنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا رَحمَةً لِلعالَمينَ و تَمَّمَ بِهِ نِعمَتَهُ ؛
امام مهدى :doa(6): :خداوند محمّد را برانگيخت تا رحمتى براى جهانيان باشد و نعمت خود را تمام كند .
بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 194
:fireworks:خجسته سالروز مبعث پیامبر کرامت و رحمت حضرت محمد مصطفی:doa(1): مبارک :fireworks:

[=Arial Black][=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]


[=microsoft sans serif]


اَلسلام عَلیک یا اَبَاالقاسِم یا رَسوُلَ اللّهِ یا اِمامَ الرَّحمَةِ

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
زادگاهش برهوت عربستان باشد
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
ظرف و مظروف هم اندازه یکدیگر نیست
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
چتر بردار که این رایحه باران دارد...
سید حمیدرضا برقعی
[="Arial"][="Green"]اين آخرين جملههاي پيغمبر (ص) است. فرمود: نگذاريد در پشت درهاي بستهي حكومت، قويها، ضعيفان را پاره پاره كنند. نگذاريد پشت درهاي بستة دولت، سرمايهداران و اغنيا، فقرا را لِه كنند.
...دولت ما، دولتمردان، وزرا و وكلايي كه منازلشان در مناطق مرفّه تهران است، در خانه هاي وسيع و تجمّلاتي، زندگي ميكنند و دم از حكومت ديني يا جامعة مدني ميزنند، اينها اگر به احكام غربي عمل كنند، قدرت و ظرفيتش را ندارند چه رسد به اين كه بخواهند به احكام اسلامي در باب حكومت ديني عمل كنند!
امير المؤمنين (ع) دربارة ائمة حق فرمود: در حكومت اسلامي، روحانيون يا علماي دين و حاكمان ديني بايد سطح زندگيشان از سطح متوسط مردم، پايينتر باشد تا بتوانند دين را به درستي تبليغ و به درستي اجرا كنند. اگر روحانيت يا مسئولان حكومت در سه قوّه، در خانههاي اشرافي، زندگي كنند و با سفرههاي آنچناني و روابط فاميلي آنچناني، با ازدواجهاي حكومتي، كاستهاي طبقاتي تشكيل دهند، اينان نميتوانند حكومت ديني را در اين مملكت اجرا كنند؛ بلكه تنها دين و حكومت ديني زير سؤال خواهد رفت و نسلهاي بعدي ما از اصل دين و حكومت ديني مأيوس خواهند شد. اين تكليف اصلي ماست. تكليف همة خطبا در نماز جمعههاست كه بر روي اين اصول تأكيد كنند.
ما در برابر آمريكا چه وقت كوتاه ميآييم و تن به سازش ميدهيم؟ در برابر جريانهاي انحرافي ضدّ ديني تحت عناوين روشنفكري، چه وقت متزلزل ميشويم؟ تنها وقتي كه خودمان فاسد شده باشيم، ديگر جرئت نميكنيم نهي از منكر و نقد بكنيم. آدمهايي كه خودشان فاسد ميشوند،نميتوانند در برابر منكرات فرياد بزنند.
...پيامبر اكرم (ع) فرمود، اين مضمون از امير المؤمنين (ع) هم نقل شده است : «هر جا ستمي بر مردم برود و حكومت ها بياطلاع بمانند و يا مطّلع بشوند، ولي مدارا كنند، نقض پيمان الهي شده است.»
پيامبر (ص) فرمود: «جامعهاي كه در آن، حقوق ضعيفان از قدرتمندان، از صاحبان قدرت، صاحبان ثروت و صاحبان شوكت، بدون لكنت زبان،مطالبه نشود، جامعة اسلامي نيست.» اين است آن جامعة ديني و حكومت ديني كه ما بايد بسازيم.
ما هم ميخواهيم جامعه و حكومتي بسازيم كه اگر فردا يك آدم عادي، يك روستايي برخاست و به تهران آمد و گفت: آقا، حقّ مرا فلان آدم ثروتمند يا قدرتمند، غصب كرده است، نترسد و بدون لكنت زبان، حرفش را بزند و دادگستري هم حقّ او را اقامه كند. اين است آن جامعه و حكومت ديني كه انقلاب خميني ميخواهد.
...پيامبر (ص) فرمود: «بر صاحبان قدرت و ثروت، نظارت كنيد، متهمشان كنيد، سكوت نكنيد!» پيامبر (ص) فرمود: «در برابر روحانيوني كه نانِ دين ميخورند و به دنياي خودشان خدمت ميكنند، سكوت نكنيد، به خاطر حفظ دين، متهمشان كنيد.»
و فرمود: «حاكمان را كه از قدرت، سوء استفاده ميكنند، متّهم كنيد و نيز ثروتمنداني كه حق اللّه و حقّ النّاس را در ثروت و سرمايه ادا نميكنند.
...پيامبر (ص) فرمود: «بئْسَ الْقَوْمُ قومٌ لا يَقُومُونَ لِلّهِ تَعالي بِالْقِسْط»؛۲۴ بد جامعه و ملّتي است، ملّتي كه عدالتخواه نيست و براي اجراي عدالت و قسط، عدالت در حوزة اقتصاد، قضاوت، سياست و فرهنگ قيام نميكند. پيامبر (ص) فرمود: «كُلُوا جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»؛۲۵ بخوريد! امّا تنها، تنها نخوريد و (بر سر سفره نيز) متفرّق نشويد. اين، منطق اسلام است و پاسخ چه بايد كرد؟ اينهاست. نه اينكه يك طبقه، آن طرف شهر بخورند، تا بتركند و بالا بياورند، از فرط سيري با دمشان گردو بشكنند و ندانند پولها را چگونه خرج كنند، و يك عدّه هم اين سوي شهر از گرسنگي درماندهاند، چهار دختر دَمِ بخت، پسر دَمِ بخت دارد و يك جهيزية ساده را نميتواند تهيه كند، خود را از ساختمان هشت طبقةوزارتخانة دولتي پايين مياندازد.
...در شرايطي كه پيغمبر اكرم در بدترين شرايط از نظر مادّي و نظامي و در محاصرة مطلق بودند،ايشان آن نامة مشهور را به سران جهان، به امپراطوري روم و ايران و مصر و حبشه مينويسند و يكجا همة حكومتهاي دنيا را به اسلام دعوت ميكنند. شما ببينيد در آن شرايطي كه در بدترين موقعيت ضعف در جنگ احزاب و خندق در محاصرهاند و خود پيغمبر كلنگ ميزند و اصحاب ميگويند آن قدر گرسنه بود كه به شكمش سنگ بسته بود. البته معمولاً پيامبر چيزي نميخورد و علاوه بر رياضتهاي هميشگياش، اكنون در محاصره، ديگر چيزي هم نبود كه بخورد.
راوي ميگويد: در اين شرايط، پيغمبر در خندق، كلنگ ميزد، كلنگ به سنگي خورد و جرقهاي پريد، فرمود: من فتح ايران و روم را در پرتو اين جرقه ميبينم. بعضي از اين آقايان خنديدند، مسخره كردند كه: شكمش گرسنه است و ما يك لقمه نان نداريم بخوريم و در محاصرهايم، او ميخواهد ايران و روم را فتح كند. روشنفكر بازي براي سازش و تسليم درگرفت و شروع كردند به مسخره كردن ايشان، و در چنين اوضاعي است كه آن نامه را مينويسد، پيامبر هم اصلاً تعارف نيست؛ يعني ايشان به امپراطور ايران و روم نامه نمينويسد كه آقا حالا بياييد، مثلاً با هم يك گفت و گويي بكنيم و ببينيم كه آيا شما راست ميگوييد يا ما. اين گونه نبود. ببينيد نامههايش به پادشاه يمن، پادشاه حبشه، شاه حيره، حاكم مصر، امپراطور روم و شاه ايران اين است كه همه اينها را يكجا به اسلام ميخواند.
ادبيات پيغمبر در اين نامهها چنين است:
«سلام بر كسي كه تابع هدايت باشد؛ تو را به پرچم اسلام فرا ميخوانم؛ اسلام بياور تا سالم بماني و اگر مبارزهكني مسئوليت همة مردمت با تو خواهد بود». اينگونه بود، بحث صدور انقلاب و گفت و گو با قدرتهاي استعماري جهان چنين بود. و قضية صلح حديبيه هم اصلاً بحث سازش و تسليم نبود. قضية صلح حديبيه را كه بعضيها مطرح ميكنند من خواهش ميكنم بروند تاريخش را درست بخوانند. اصلاً صلح حديبيه، امتيازگيري بود، نه امتياز دادن. يك صلح تاكتيكي موقّت براي فتح مكه بود كه چند ماه بعد از همين قضيه اتفاق افتاد.
بریده هایی از کتاب "محمد، پیامبری برای همیشه"
استاد حسن رحیم پور ازغدی
[h=1]شکوه شکیبایی یک پیامبر[/h]
شاید بتوان گفت که بهترین شیوه تربیتی انسان ها، ارائه و معرفی الگو است. الفاظ و مفاهیم هیچ گاه نمی توانند به اندازه یک الگوی صحیح و واقعی، تاثیرگذار باشند. قرآن کریم نه تنها برای عموم انسان ها به معرفی الگوها و اسوه های ایمانی و انسانی پرداخته است، بلکه در تربیت کامل ترین و محبوب ترین افراد بشر نیز همین روش تربیتی را اتخاذ نموده است. در آیه 21 سوره احزاب خداوند متعال در مورد رسول اکرم صلّی الله علیه و آله می فرماید: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسولِ اللَّهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (١) براى شما در وجود پیغمبر اسوهاى است. اسوه یعنى الگو و شخصیتى كه باید میزان و معیار قرار گیرد تا دیگران خودشان را با او بسنجند.
در علم بدیع، آرایه ایست به نام "تجرید" و معنای آن این است که خصوصیت و خصلت ویژه ای که در انسانی وجود دارد را به صورت شیء مجسمی جدای از صاحب آن خصوصیت و خصلت فرض می کنند. مثلا می گویند: "من در وجود زید، حاتم طائی دیدم" کانّه در وجود او یک انسان به غایت بخشنده ای نهفته است و زید یک شخص است و آن انسان بخشنده درون وی یک شخص دیگر. در آیه فوق هم همین گونه است.
خداوند متعال در این آیه نمی فرماید که "رسول الله برای شما اسوه است" بلکه این گونه تعبیر می کند که: "برای شما در وجود پیامبر صلّی الله علیه و آله اسوه ای وجود دارد." گویا پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله دو شخصیت دارند. یکی شخصیت ظاهری که شما آن را "رسول الله" خطاب می کنید و دیگری شخصیت پنهان شده در وجود مقدس حضرت که باید "اسوه" شما قرار گیرد. این شخصیت از این جهت پنهان است که با چشم ظاهر قابل رویت نیست. شناخت آن نیاز به تامل و تعمق دارد. باید سیره، منش، اخلاق و سلوک اجتماعی ایشان مورد بررسی قرار گیرد تا زوایای پنهان این وجود مقدس آشکار شود.
[h=4]اندكى صبر، اندكى بی تابى[/h] عالم طبیعت و دنیا برای اولیای الهی، محلی است برای تربیت نفوس و پیمودن مسیر کمال و نیل به اعلی درجات قرب الهی. در این راستا یکی از خصلت های اساسی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله، صبر و استقامت ایشان است. خداوند متعال در قرآن کریم به انحاء مختلفی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را امر به صبر و پایداری می کند. در یکی از این موارد خطاب به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می فرماید: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل» (٢)، صبر كن آن گونه كه پیامبران اولوالعزم شكیبایى كردند، تنها تو نیستى كه با مخالفت و عداوت این قوم مواجه شدهاى، همه پیامبران اولو العزم با این مشكلات روبرو بودند و استقامت كردند (٣) و در جایی دیگر می فرماید: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوت» (4) صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب ماهى (یونس) نباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اولى شد). حضرت یونس پس از تحمل رنج ها و مشقت های فراوان به این نتیجه رسید که دیگر هدایت مردم امکان ندارد و به همین دلیل دست از هدایت قوم خود برداشت. خداوند هم به خاطر کم صبری و کم طاقتی حضرت یونس، ایشان را تنبیه کرد.
در روایتی، امام صادق علیه السلام با بیانی اجمالی از مسیر پر افت و خیز پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در انجام رسالت خود، منزلگاه های صبر ایشان را به زیبایی به تصویر می کشند. ایشان خطاب به فحص بن غیاث فرمودند:
"اى حفص، هر كه صبر كند، اندكى صبر كرده و هر كه بی تابى كند، اندكى بی تابى كرده (زیرا عمر كوتاهست و مصیبات كوتاهتر). سپس فرمود: در هر كارى صبر را از دست مده، زیرا خداى عزّ و جلّ محمد صلى اللَّه علیه و آله را مبعوث فرمود و او را امر به صبر و مدارا كرد و فرمود: «و بر آنچه مىگویند شكیبا باش و به شیوهاى نیكو از آنان كناره بگیر و مرا با تكذیبكنندگانِ توانگر واگذار». (٥)
پیش از آنکه به ذکر ادامه روایت بپردازیم، مناسب است متذکر نکته ای درباره آیه شریفه مورد استشهاد امام صادق علیه السلام در این روایت بپردازیم.
[h=4]
صبر كردند تا نصرت ما به آنها رسید
[/h] شاید بتوان گفت عامّ البلوی ترین منزلگاه صبر، صبر در برابر حرف مردم است که در آیه شریفه "و اصبر علی ما یقولون" به آن اشاره شده است. انسان های ضعیف النفس سعی دارند خود را هم رنگ مردم کنند و رضایت اطرافیان را جلب کنند حتی اگر این جلب رضایت به قیمت پشت کردن به اصول اعتقادی و مبانی ارزشی و اخلاقی تمام شود. در کتاب امالی صدوق، روایت مفصّلی از امام صادق علیه السلام در این زمینه نقل شده است که به بخشی از آن اشاره می کنیم. (٦)
در فرازی از این روایت علقمه از امام صادق علیه السلام سوال می کند: ای پسر رسول خدا! مردم به ما نسبت های ناروای بزرگی می دهند (و تهمت های فراوانی به ما می زنند) و سینه ما از این امر تنگ شده است (و تحمل آن بر ما بسیار سخت وگران است).
امام در جواب او فرمودند:
"ای علقمه، بدان که تو نمیتوانی رضایت همه مردم را به دست بیاوری. (همیشه عدهای رفتار تو را میپسندند و عده دیگری از تو ناراضیاند؛) همچنانكه زبانهایشان هم قابل کنترل نیست. (اغلب مردم در بند اینكه حرفهایشان مضبوط و حسابشده باشد، نیستند.) شما می خواهید از زخم زبان مردم در امان بمانید؟! در حالیکه انبیا و اولیای خدا هم چنین مصونیتی نداشتند! "(٧)
در ادامه حضرت به تفصیل شرح می دهند که چگونه مردم به انبیاء الهی هرگونه افترائی را نسبت دادند و آنها را آماج تهمت های خود قرار دادند:
"و باز خداى تبارك و تعالى فرمود: «بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است، امّا جز کسانی که دارای صبر و استقامتند به این مقام نمی رسند، و جز کسانی که بهره عظیمی (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمی گردند».(٨)
یکی شخصیت ظاهری که شما آن را "رسول الله" خطاب می کنید و دیگری شخصیت پنهان شده در وجود مقدس حضرت که باید "اسوه" شما قرار گیرد
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله هم صبر نمود تا او را به امور بزرگى نسبت دادند و متهم كردند (مانند سحر و جنون و كذب)، پس سینه ایشان تنگ شد سپس خداى عز و جل این آیه نازل فرمود: «ما می دانیم سینه ات از آنچه آنها می گویند تنگ می شود (و تو را سخت ناراحت می کنند)، پس (برای دفع ناراحتی آنان) همراه با حمد و سپاس پروردگارت (او را) تسبیح و تقدیس کن و از سجده کنندگان باش».(٩)
سپس تكذیبش كردند و متهمش نمودند، از آنرو غمگین شد، پس خداى عز ّو جلّ این آیه را نازل فرمود كه: «ما می دانیم كه سخنان آنها تو را غمگین می كند، آنها تو را تكذیب نمی كنند بلكه ستمگران آیات خدا را انكار می كنند، پیش از تو نیز پیغمبرانى تكذیب شدند و بر تكذیب شدن و اذیت دیدن صبر كردند تا نصرت ما به آنها رسید» (مگر یوسف را به رابطه نامشروع با زلیخا متهم نكردند، مگر ایوب را پس از آنکه خداوند سیل ابتلائات خود را بر او سرازیر کرد متهم نکردند که او گرفتار گناهانش شده و تاوان معاصی خود را می دهد؟) (١٠)
ادامه دارد......
پی نوشت:
1) امیر المومنین در بخشی از خطبه 160 نهج البلاغه میفرمایند: فَتَأَسَ بِنَبِیِّكَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ ص فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ….شما باید روش پیامبر پاك و مطهر صلّى اللّه علیه و آله و سلم را پیروى كنید، زیرا در وجود آن حضرت براى كسى كه بخواهد سرمشق بگیرد و یا به تكیه گاهى نسبت داشته باشد سرمشق موجود است. محبوبترین بندگان خدا كسى است كه به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم اقتدا كند و روش آن حضرت را الگوى خود قرار دهد….
2) احقاف، 35
3) در روایتی از امیر المومنین ع آمده است: فَلِأَنَّ الصَّبْرَ عَلَى وُلَاةِ الْأَمْرِ مَفْرُوضٌ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ لِنَبِیِّهِ ص- فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ إِیجَابِهِ مِثْلَ ذَلِكَ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ بِقَوْلِهِ- لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة" : صبر و استقامت بر رهبران و زمامداران فریضه است، زیرا خداوند به پیامبرش فرموده: فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و همین معنى را بر دوستان و اهل طاعتش نیز فرض كرده است، چرا كه مىگوید: براى شما در زندگى پیامبر اسوه والگوی نیكویى بود (و شما نیز باید همگى به او اقتدا كنید) / الاحتجاج علی اهل اللجاج (طبرسی) ج1، ص 250
4) قلم، 48
5) یَا حَفْصُ إِنَّ مَنْ صَبَرَ صَبَرَ قَلِیلًا وَ إِنَّ مَنْ جَزِعَ جَزِعَ قَلِیلًا عَلَیْكَ بِالصَّبْرِ فِی جَمِیعِ أُمُورِكَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مُحَمَّداً ص فَأَمَرَهُ بِالصَّبْرِ وَ الرِّفْقِ فَقَالَ وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا وَ ذَرْنِی وَ الْمُكَذِّبِینَ أُولِی النَّعْمَةِ (مزمّل، 11-10)
6) الامالی للصدوق، ص 103
٧) قَالَ عَلْقَمَةُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ النَّاسَ یَنْسُبُونَنَا إِلَى عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَ قَدْ ضَاقَتْ بِذَلِكَ صُدُورُنَا، یابن رسول الله فَقَالَ ع یَا عَلْقَمَةُ إِنَّ رِضَا النَّاسِ لَا یُمْلَكُ وَ أَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ وَ كَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُ اللَّه ع
٨) وَ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ- [السَّیِّئَةَ] فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (فصّلت، 35-34)
٩) فَصَبَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى نَالُوهُ بِالْعَظَائِمِ وَ رَمَوْهُ بِهَا فَضَاقَ صَدْرُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ- وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ یَضِیقُ صَدْرُكَ بِما یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (حجر، 98-97)
١٠) ثُمَّ كَذَّبُوهُ وَ رَمَوْهُ فَحَزِنَ لِذَلِكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُكَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا (انعام، 34-33)
[h=1]بخوان به نام پروردگارت[/h]
[/HR] «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الْانسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ یَعْلَم» (1) و این چنین است که جمله آغازین آخرین کتاب آسمانی خالق، برای بشریت، آن هم هنگام اولین دفعه نزول بر آخرین سفیر، جمله ی «إقر» می باشد!
[/HR] [h=2]«بخوان به نام پروردگارت»[/h] بخوان و در این خواندن از «اسم الرَّبّ» استعانت بجوی.
در این نوشتار سعی داریم بیان کنیم که چگونه خداوند در اولین جمله خود خطاب به نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله، معارف توحیدی را القاء می نماید.
چون پیامبراسلام صلی الله علیه وآله به خاطر درس نخواندن و نداشتن سواد خواندن و نوشتن که آن هم به حکمت الهی بود، در خود نوعی عجز از خواندن احساس می کرد. گویی وقتی خداوند به او می گوید: «بخوان».
برای او این سۆالات پیش می آید که : من بخوانم؟! چگونه؟! و چه چیزی را؟! من که «أُمّی» هستم؟!(2) من که تا به حال هیچ نوشته ای را مطالعه یا نویسندگی نکرده ام؟! (3)
در این جا خداوند او را امر به استعانت از «اسم الرَّبّ» می نماید.
استعانت از اسم « الله » و مسئله اسم در قرآن و روایات و ادعیه از جمله ی عمیق ترین معارفی است که دین مقدس اسلام آن را به میدان آورده و تفکر در اطراف آن شناخت عمیقی برای انسان در مسائل توحیدی ایجاد می نماید.
آن اسم الرّبّی که در این مورد پیامبر صلی الله علیه وآله از آن استعانت می جوید همان اسم «الخالق» است که از لوازم آن خلقت انسان از علقه و سیر دادن او از مرحله جمادی به نامی و از نامی به مرحله ی آدمیت است که مرحله علم و شعور و تعلیم و تربیت، می باشد.
فلذا در ادامه می فرماید: «... بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الْانسَانَ مِنْ عَلَقٍ ....الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ یَعْلَم » (4)
و از طرفی داستان آدم و ملائکه را به یاد داریم که خداوند با کدام ویژگی آدم بر ملائکه فخر و مباهات نمود؟ یعنی ویژگی «وَ عَلَّمَ آدمَ الأسماء».(5)
آنچه شایسته تذکر و تنبیه است این است که در آیات و روایات و علی الخصوص ادعیه منظور از «اسم الله» لفظ نیست بلکه حتی مفهوم نیز، نیست! بلکه منظور حقایقی از حقایق عالم وجود و تکوین است و به قول جناب علامه حضرت آیت الله جوادی آملی حفظه الله: لفظ «الخالق» اسمِ اسمِ اسمُ الله است.
یعنی لفظ علامتی می باشد برای مفهوم و خود مفهوم نیز علامتی است برای یک حقیقت بیرون از ذهن موجود در دار تکوین و در آخرین مرحله، این حقیقت بیرونی علامت است برای ذات و صفات محضر ربوبی جلّ و علا!
چون یکی از معانی کلمه «اسم» همان علامت است چنانچه در روایت از امام رضا علیه السلام به این معنا اشاره شده است.(6)
در این مرحله به این نکته اشاره می نماییم که مراد از «اسم» در قرآن و ادعیه و روایات در غالب موارد همان حقیقت بیرون از ذهن است که ماهیت آن بر افراد عادی کاملا پوشیده است و ما هیچ خبری از آن جز یک لفظ و مفهوم صرف نخواهیم داشت!
به همین دلیل وقتی خداوند پیامبرش را امر به خواندن به «اسم الرّبّ» می نماید، منظور این نیست که «اسم الرّبّ» را تلفظ نماید بلکه منظور این است که: بخوان و آیات الهی را قرائت کن و در این کار از «اسم الله» استعانت بجوی که بمقتضی باء استعانت آنچه که می توان از آن استعانت جست، هیچگاه لفظ و مفهوم نیست بلکه حقیقتی وراء این دو می باشد که دست ما از آن کوتاه است و فقط در دسترس اولیای خداست. فلذا وقتی که گفته می شود فلان ولیّ خدا یا فلان انسان کامل دارای اسم اعظم است معنای آن به هیچ وچه این نیست که آن ولیّ از الفاظ و اورادی مطلع است که دیگران مطلع نیستند. حتی اگر در روایات داریم که فلان جمله - مثلا آیة الکرسی - اسم اعظم است، به معنی این است که اگر کسی واجد اسم اعظم باشد می تواند از این آیه بهره ی ویژه ای که دیگران نمی برند ببرد به همین دلیل اگر همان جمله که گفته می شود اسم اعظم است را به ما یاد دهند و ما آن را تلفظ کنیم هیچ چیزی رخ نخواهد داد!
پس واجد اسم اعظم بودن یعنی واجد مقامی از مقامات و کمالی از کمالات معنوی بودن است نه مطلع بودن از الفاظ و مفاهیم!
باز می گردیم به مقصود اصلی یعنی این که مراد از اسم حقیقت است نه لفظ و مفهوم.
در جملات آغازین دعای کمیل که هم با آن آشنا هستیم، می خوانیم: «و بأسمائک التی ملأت أرکان کلّ شی»(7) به خوبی معلوم است که آن چیزی که می تواند ارکان هر چیزی را که همان حاق حقیقت اشیاء است را پر کند لفظ و مفهوم نیست!
در دعای سمات نیز خداوند را مکرراً به اسماء مقدسه او قسم می دهیم ولی به طریقی که قابل تفکر و تأمل است:
«خدایا از تو درخواست می کنم با آن اسمی که درهای بسته آسمان با آن باز می گردد و همچنین درهای زمین، و به آن اسمی که با آن هر سخنی به آسانی تبدیل می گردد و با آن مردگان زنده می شوند ... » و بقیه دعا ؛ فلذا نوح نیز کشتی خود را با «اسم الله» جریان داد و لنگراندازی نمود: «بِسْمِ اللَّهِ مجَْرئهَا وَ مُرْسَئهَا» (8).
پس با این توضیحات معنای: «وَ لِلَّهِ الْأَسمَْاءُ الحُْسْنىَ فَادْعُوهُ بهَِ» (9) این می تواند باشد که: خدا را با بهترین اسماءش صدا بزنید و بوسیله آنها به بارگاه او راه بیابید و توسل بجویید! که این خود نوعی امر به توسل و وسیله قرار دادن فی ما بین خود و بین خداوند است چنانچه فرمود: «وَ ابْتَغُواْ إِلَیْهِ الْوَسِیلَة» (10)؛پس بدون وسیله و بدون اسم الله نمی توان راه به مقصود برد.
حال به مرحله حساس این نوشته می رسیم و آن این است که اسماءالله در واقع همان اولیاء الهی هستند که نشانه و علامت حقیقی خداوندند و مردم را به سوی او رهنمون می شوند!
چنانچه امام صادق علیه السلام فرمود: «... نحن و الله الأسماء الحسنی»به خدا قسم که اسماء حسنای الهی ما هستیم.
و در دعای ندبه می خوانیم: «أین السبب المتصل بین الأرض و السماء، أین وجه الله الذّی إلیه یتوجه الاولیاء»؛یعنی کجاست واسطه بین آسمان (خدا) و زمین و کجاست وجه خدا، آن وجهی که اولیا و خدا اگر بخواهند به خدا توجه کنند بسوی او متوجه می شوند!
در پایان چه نیکو است که در این ماه رجب سری به بعضی از جملات ادعیه این ماه که به این بحث مربوط است بزنیم:
«خدایا من از تو درخواست می نمایم بواسطه آن معانی که با آنها أولیاء أمرت تو را صدا می زنند، همان اولیایی که آنها را امین سرّت قرار دادی ... و آنها را معادن کلمات خود قرار دادی و همچنین ارکان توحید و آیات و مقامات خود ... فرقی بین تو و آنها نیست جز این که آنها عبد و خلق تو می باشند ...» (11)
کلام در این رابطه بسیار وسیع است که در این مختصر نمی گنجد، والله العالم.
پی نوشت ها :
1- قرآن کریم، سوره علق، آیات 1 تا 5.
2- سوره اعراف، آیه 157.
3- سوره عنکبوت، آیه 48.
4- سوره علق، آیات 1 تا 5.
5- سوره بقره، آیه 31.
6- توحید صدوق، ص 229، باب 31، حدیث 1.
7- «به آن نامهایت که رکن هر چیز را پر نموده»، دعای کمیل جملات آغازین.
8- سوره هود، آیه 41: «با نام خداست لنگر او و حرکت او».
9- سوره اعراف، آیه 180.
10- سوره مائده، آیه 35.
11- مفاتیح الجنان، نشر دفتر فرهنگ، اعمال رجب، ص 245.
[h=1]
«ممكن است كسانى در این جهان اینگونه بیندیشند كه خداوند به ما انسانها عقل و اندیشه داده و در سایه خرد قادر هستیم مصالح و مفاسد خویش را ادراك كنیم و به دنبال آن به امورى كه مصلحت ما در آن است جامه عمل پوشیده و از امورى كه داراى مفسده و ضرر است اجتناب كنیم و در نتیجه هماى سعادت و خوشبختى را در آغوش كشیم و مدینه فاضله را بر روى كره خاكى ایجاد نمائیم. حال با این محاسبه، دیگر چه نیازى به ارسال رُسل و انزال كتب و وعده و وعیدهاى آسمانى و ... وجود دارد؟
ما معتقدیم كه با وجود عقل و شعور و اراده و علوم بشرى باز بشر نیاز به انبیاء دارد، نیاز به قانون آسمانى دارد و در هیچ عصرى بشر از حجت ظاهرى یعنى پیامبران و یا ادامه دهندگان راه آنان یعنى ائمه علیهم السلام بىنیاز نیست و بلكه با گذشت زمان احساس نیاز به آئین هاى آسمانى فزونى یافته و مضاعف مىگردد. » [2]
این مسأله آن قدر با اهمیت است که علمای بزرگ همچون خواجه نصیرالدین طوسی آن را در صدر مباحث بعثت انبیاء آورده اند. شاید با طرح چنین بحثی بتوان به امتنانی بودن بعثت پی برد؛ که خداوند برای ارسال رسل بر انسانها منت گذارده است. بنابراین در جواب این سۆال که «چرا خداوند بخاطر مبعوث کردن پیامبرانش بر عموم مردم منت نهاده است؟» باید گفت بخاطر اهمیت موضوں و اینکه فوائد و ثمرات و نتایج بسیاری بر آن مترتب است.
[h=2]فوائد قرآنی بعثت[/h] 1.الگو قرار دادن انسان کامل
انسان برای اینکه به سعادت دنیایی و اخروی برسد نیازمند به الگویی مناسب است؛ این الگو توسط خداوند با مبعوث کردن پیامبر محقق شده است. این است که خداوند بعد از آن که اعلام می دارد که رسولی را مبعوث نموده است اشاره می کند که این رسول از جنس خود شماست (من انفسکم). یعنی امکان الگوگیری از او هست. همانطور که در آیه دیگر تصریح به این مطلب دارد. «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ...» [3] مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیكویى بود، براى آنها كه امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىكنند.
2.افزون شده ایمان با تلاوت آیات توسط پیامبر
یکی از فوائد بعثت این است که پیامبر با دریافت آیات نورانی از سوی خداوند باعث تقویت روحیه و اضافه شدن ایمان مۆمنان راستین می گردد. قرآن در ادامه آیه بعثت می فرماید: پیامبرى از خودشان برانگیخت؛ كه آیات او را بر آنها بخواند. نتیجه این تلاوت چیست؟ خود قرآن در جای دیگر بیان می دارد که ثمره این تلاوت توسط رسول افزوده شده ایمان مۆمنان است.
«إِنَّمَا الْمُۆْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ» [4]
مۆمنان، تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان میگردد؛ و هنگامى كه آیات او بر آنها خوانده مىشود، ایمانشان فزونتر مىگردد؛ و تنها بر پروردگارشان توكل دارند.
3.تزکیه و خودسازی
یکی از مهمترین فوائد بعثت اصلاح و انقلاب درونی افراد است. با بعثت انبیاء راه صحیح خودسازی به انسانها ارائه می شود. خداوندی که آفریننده انسانهاست و از تمامی استعدادها و ظرفیت های موجود و نیز کاستی های انسان کاملا آگاه است تنها او و کسانی که از طرف اویند قادرند تا برنامه ای جامع و کامل در خودسازی به بشر ارائه دهند. این است که در قرآن به کرار تزکیه نفس را نتیجه ارسال پیامبران بر می شمارد. در معنای تزکیه مرحوم طبرسی می گوید:«مردم را از شرك و پلیدى پاك سازد.» [5]
4.تعلیم کتاب و حکمت
خداوند به وسیله پیامبرانش دستورات و قوانین الهی را در قالب کتاب آسمانی می آموزد. بسیاری از علوم هستند که فراتر از علم و عقل بشری است که مخزن این علوم خداوند است و جانشینان خداوند در روی زمین. همچنین حکمت هایی که عقل بشر قادر به درک آنها به تنهایی نیست. «شاید منظور از «كتاب» ظواهر شریعت و منظور از «حكمت» اسرار آن باشد. و شاید هم كتاب متن قرآن باشد و حكمت محتواى آن و شاید هم كتاب برنامه زندگى باشد و حكمت افقهاى بالایى كه در اثر تقوا و ایمان، مۆمنان به آن مىرسد. پیامبر این همه را بر مۆمنان عصر خود یا همان عربهاى جاهلى مىآموخت در حالى كه آنان پیش از اسلام در گمراهى آشكار بودند.»[6]
[h=2]کلام خواجه نصیرالدین طوسی[/h] خواجه در کتاب شریف تجرید الاعتقاد که شاگردش علامه حلی بر آن شرح زده - به نام کشف المراد – 10 فایده برای بعثت انبیاء ذکر کرده است که به بعضی از آن اشاره می شود:
عبارت مرحوم خواجه چنین است: « البعثةُ حسنةٌ، لاشتمالها على فوائدَ: كمُعاضَدةِ العقل فیما یدلّ علیه و استفادةِ الحكم فیما لا یدل، و إزالةِ الخوف... و الإخبار بالعقاب و الثواب فیحصل اللطفُ للمكلَّفِ.[7]
1- تأیید حكم عقل در آنچه بدان راه دارد مانند قباحت قتل و دزدى، چون شرع تأكید حكم عقل كند داعى مردم در آن قوىتر می شود.
2- بیان احكامى كه عقل بدان راه ندارد و عقلا در آن اختلاف كردند، مثلا روزه ماه مبارك رمضان واجب است و روزه عید فطر حرام، كشتن حیوان براى غذاى انسان خوب است نزد ما، و بد است نزد هنود.
3- به سبب پیغمبران ترس از اقدام به بسیارى از كارها بر طرف می شود چون انسان نمی داند خوب است یا بد مانند غصب مال دیگرى براى رفع گرسنگى از خود.
4- تشخیص سود و زیان در قواعد و رسومى كه حُسن و قُبح عقلى در آن راه ندارد مثلا تقسیم ارث چگونه نافعتر است و وصیت بیش از ثلث زیان دارد و...
5- از فواید بعثت انبیا حفظ نوع انسان است از تباهى به اینكه قوانین عادله جعل كنند براى معیشت دنیا غیر آنكه براى عبادت و آخرت قرار دادند. مانند احكام معاملات و نكاح و طلاق و قضا و شهادات و امثال آن و این قسمت از شریعت فقط فائده دنیوى دارد و همه كس از عادل و فاسق و ظالم و پارسا به آن نیازمندند.[8]
ایشان بعد از چند فایده دیگر آخرین فایده ای که ذکر می کند این است:
6. و از فوائد پیغمبران حل بزرگترین مسائل بشرى است كه اثبات ثواب و عقاب و سراى آخرت و بقاى روح باشد و با آنكه خود این مسأله از اهم مسائل است و دانستن آن فضل بزرگى است، در آن لطفى است براى مكلّفان در عمل به احكام شریعت. [9]
پی نوشت:
1. آیه 164،سوره آل عمران.
2. شرح كشف المراد،علی محمدی،ص : 336 و337،ناشر: دار الفكر- قم،چاپ: 1378 ش .
3. آیه21،سوره احزاب .
4. آیه 2،سوره انفال.
5. ترجمه جوامع الجامع، ج1، ص: 175، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1377 ش.
6. تفسیركوثر،جعفری، ج2، ص: 295.
7. كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد قسم الالهیات،علامه حلی،ص 151، انتشارات مۆسسه امام صادق علیه السلام.
8. شرح فارسى تجرید الاعتقاد، ابو الحسن شعرانى،ص 481و 482، انتشارات اسلامیه، چاپ تهران.
9. همان،ص 484 و 485 .
[h=1][/h]
[/HR]چهل سال از عمر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله گذشت. ماه رجب بود، پیامبر در فراز كوه «حِرا» به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت. در روز 27 رجب، ناگاه جبرئیل امین و پیک وحی، نزد پیامبر نازل شد، و پنج آیه آغاز سوره علق را چنین خواند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. . . ؛ بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفرید، همان خدایی كه انسان را از خون بستهای خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كسی كه به وسیله قلم تعلیم داد، و به انسان آن چه را كه نمیدانست آموخت...»
[/HR] پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله با دریافت نخستین شعاع وحی، سخت خسته شده، نزد خدیجه آمد و فرمود: «زَمِّلُونِی وَ دُثِّرُونِی؛ مرا بپوشانید و جامهای بر من بیفكنید تا استراحت كنم.»
آن حضرت در بستر آرمیده بود كه آیات آغاز سوره مُدَّثِّر (آیات 1 تا 7) توسط جبرئیل بر آن حضرت، نازل گردید:
«یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَ ثِیابَكَ فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ * وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ * وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ؛ای در بستر خواب آرمیده ؛ برخیز و مردم را هشدار ده ؛ و پروردگارت را بزرگ بشمار ؛ و لباست را پاك كن ؛ و از پلیدیها بپرهیز ؛ و منّت مگذار و فزونی مَطَلَب ؛ و به خاطر پروردگارت مقاومت كن.» (1)
به این ترتیب آغاز اسلام، با نام خدا، خواندن، قلم، قیام، هشدار، پاكی و اخلاص و بزرگداشت خدا شروع شد.
بعثت كه معنی رستاخیز معنوی، و انقلاب در همه امور است با «انقلاب فرهنگی» آغاز گردید، چرا كه پایه و اساس انقلابها به خواندن و نوشتن و پاكسازی و بهسازی (انقلاب فرهنگی) بستگی دارد.
[h=2]فلسفه و اهداف بعثت[/h] بعثت بزرگ ترین نعمت خداوند بر بشر است و جا دارد كه خداوند بر این نعمت منت گذارد و این احسان و نیكویى را به رخ آنان بكشد، چنان كه مىفرماید:«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلىَ الْمُۆْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُواْ عَلَیهِْمْ ءَایَاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كاَنُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُّبِینٍ»(آل عمران/ 164) خداوند برمۆمنان منت نهاد (نعمت بزرگى بخشید)، هنگامى كه درمیان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت كه آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بیاموزد و البته پیش از آن در گمراهى آشكار بودند. در این آیه خداوند به مهمترین اهداف بعثت اشاره می فرماید:« یَتْلُواْ عَلَیهِْمْ ءَایَاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»
[h=2]تلاوت آیات الهى[/h] تَلَا یعنى بطورى از او پیروى كرد كه میانشان چیز دیگرى حائل نبود (پیروى و متابعت بدون حائل و واسطه) اینگونه پیروى، گاهى متابعت جسمى است و گاه با اقتداء و فرمانبرى در حكم است و گاهى نیز پیروى و پیاپى خواندن و تدبّر و اندیشه است. (2) پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله با خواندن آیات پروردگار و آشنا ساختن گوش دل و افكار مردم با این آیات، آنها را آماده تربیت مىنماید، كه مقدمه تعلیم و تربیت است.
[h=2]
تربیت و تعلیم[/h] یكى از مهمترین برنامههاى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله تربیت انسانهاست. تربیت به معناى فراهم كردن زمینهها و عوامل براى به فعلیت رساندن و شكوفا نمودن استعدادهاى انسان در جهت مطلوب است.
یكى از دانشمندان فرانسوى مىگوید: «بزرگترین قانون اصلاح و تعلیم و تربیت همان حقایقى است كه به نام وحى، قسمت به قسمت بر محمد صلى الله علیه و آله نازل شده و امروز به نام قرآن در بین بشر است.» (3)
پیامبراسلام صلى الله علیه و آله در مدتى كوتاه، انسان هایى بزرگ، مانند على علیه السلام، زهرا علیها السلام، سلمان فارسى، ابوذر، مقداد و... را تربیت كرد. حضرت محمد صلى الله علیه و آله كاشف معدنهاى نهفته انسانیت بود. زیرا «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»(4)، مردم مانند معدنهاى طلا و نقره هستند.
انسان داراى استعدادهاى نهفته است كه براى بهره ورى صحیح باید آنها را کشف کرد تا به ارزش حقیقى خود دست یابند.
كلمه «یزكیهم» در اینجا به معناى تربیت و پاكسازى است و شامل پاك شدن از آلودگىهاى اعتقادى، اخلاقى و رفتارى مىباشد.
در قرآن كریم مفهوم تهذیب نفس با واژه تزكیه آمده است: « قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكىَ»(اعلی/14) «رستگار شد كسى كه خود را تزكیه كرد.»
واژه تربیت در قرآن در جنبههاى جسمانى و مادى به كار رفته است، نظیر:
«. . . أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا . . .»(شعراء/18) «آیا در دوران كودكى تو را در میان جمع خود تربیت نكردیم؟» كه سخن فرعون است كه خود را مربى موسى معرفى مىكند، یعنى از نظر جسمانى و امكانات مادى تو را بزرگ كردم.
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله هدف از بعثت خود را كامل كردن مكارم اخلاق بیان كرده است:
« بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق» (5)من براى كاملكردن فضایل اخلاقى مبعوث شدهام.
اهمیت اخلاق و تزكیه نفس بر كسى پوشیده نیست. جوامع مختلف به آن نیازمندند، زیرا تنها راه نجات از گمراهىها، فسادها، جهل، جنگ و خونریزىها و. . . در پرتو اخلاق صحیح و آراسته شدن به ارزشها و مكارم اخلاقى است.
پس بیاییم در این روز زیبا از خداوند متعال بخواهیم که از این پس اخلاق ما را به اخلاق محمّدی مزیّن گرداند.
پی نوشت ها :
1-مجمع البیان، ج 10، ص 241.
2- مفردات ألفاظ القرآن، ص 167.
3- در منگهم Dermnghem، دانشمند فرانسوى، به نقل از بانك تكبیر (بعثتبنوى)، ص 283.
4- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 58، ص 65، باب 42 حقیقة النفس و الروح و أحوالهما . . . .
5- مجمع البیان،ج1،ص429.
[h=1]بانگ جاء الحق[/h]
[h=1]می رسی مثل مسیحا[/h]
[h=1]نزدیک ترین جا به خدا[/h]
تیرگی گسترده، چشم ها تار!
سرها بی ذوق و دل ها بیمار!
نه کسی به آسمان می نگرد؛ نه آسمان سر شوق کسی دارد.
شبح های زشت؛ شبح هایی از جنس چوب و سنگ و استخوان.
شبیه مردگانی که عده ای زنده مثل ارواح خبیثه به دورش حلقه زده اند.
انگار نه انگار که خانه، خانه خداست، تنها خانه خداوند در زمین؛ هر کژ اندیشی، با تکه استخوانی به گردن، درونش پا می گذارد!
زمانی بس تیره بود؛ تیره مثل جهالت، تیره مثل سنگدلی، تیره مثل خشم. نه حرمتی برای پیران بود، نه کودکان، نه عصمت دخترکان به چشم می آمد و نه شرافت زنان.
بوی تعفن متکبران، سراسر حجاز را آلوده بود.
گویی خداوند، نگران شرافت بندگان خویش است؛ نگران آن همه کژی و ناراستی و جهل.
تلنگری می بایست این قوم را تا به خود آیند و به گوهر وجودی خود دست یابند.
اینک نوبت رسالت بهترین مخلوق خداوند، برگزیده خلقت و گلچین شده گلستان انبیا است که باید این رسالت را بپذیرد!
... و بهترین و امین ترینِ مردمان برای هدایت نااهل ترین مردمان، انتخاب می شود. حتّی نامش، جانمایه رحمت است؛ جانمایه ادب و احترام؛ محمّد!
... آن گاه، محمّد صلی الله علیه و آله باید به تزکیه بپردازد؛ چه جایی نزدیک تر به خدا از غار «حرا»؛ خلوتگاهی که می شود با معشوق اولی خویش به خلوت و گفتگو نشست!
گویی این بار دیگر معشوق، زبان به گفتگو گشوده است: اِقرú بخوان!
[h=2]بخوان به نام خداوند![/h] بخوان به نام آن که خلوت نشین دل پر آشوب توست! بخوان به نام او که تو را حبیب خویش خوانده است و محبوب تمامی کاینات!
بخوان به نام خداوند:...
... و این خواندن سرآغاز «قولوا لا اله الا اللّه تُفْلِحوا» شد که کژاندیشان، برای رهایی از جهل باید به «تفلحوا» بیش از پیش بیاندیشند!
بار دیگر ارتباط آسمان و زمین برقرار شد و وجدان عرب و عجم از چوب و سنگ پرستی، به خداپرستی گرایید.
بار دیگر نوح کشتیبان ، قوم خویش را از توفان بلا رهانیده، به ساحل نجات خواهد رسانید.
بار دیگر موسای کلیم ، قوم خود را از قید ذلت فرعونی رهانیده، به دیار آرامش و صلاح خواهد رسانید.
بار دیگر ابراهیم خلیل ، قوم خویش را از چنگال آتش نمرودی رهانیده، به زمزم رستگاری خواهد رسانید!
بار دیگر سلیمان محتشم ، قوم خویش را از ذلت در یوزگی رهانیده، به عزّت سرافرازی خواهد رسانید.
بار دیگر عیسای مسیح، قوم خود را از امراض خودپرستی رهانیده، به عشق خداپرستی خواهد رسانید.
بار دیگر آسمان و زمین دست در دست همدیگر برای رهایی انسان از ذلّت، لبیک گویان، نوای محمد صلی الله علیه و آله را همراه شدند: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا»
خجسته روز آزادگی انسان از قید جهل، روز بعثت رسول گرامی اسلام مبارک باد!
[h=1]برخیز و فرود آی[/h]
بشکاف آسمان! اینک تمام رحمت حق را در یک زمان با هم فرو بریز.
با ابرهای مشتعل عشق، بارانِ آگاهی بباران بر فراز پیکر مردی که خود، عصاره آسمان است و آگاهی.
خود عصاره عشق است.
هان ای حرا!
[h=2]ای غار پُرشکوه![/h] ای نقطه تلاقی خورشید و کهکشان، آن گاه که جبرییل، خورشید گونه، آسمان را شکافت و ابرها را کنار زد تا به کهکشانی در خاک بپیوندد؛ کهکشانی که دیرگاهی است خفته بود و منتظر؛ منتظرِ شکفتن، منتظر نورانی بودن و روشن کردن. سرزمینی را که در ظلمانیِ شبانِ بی پایان به اسارت نشسته بود.
مردی در انتظار لحظه حادثه، لحظه ای برای گسیختن زنجیرها از روح آن همه انسان که برده وار، در زیر بارِ سنگ های تراشیده به دست خویش، لِه می شدند.
مردی در انتظار لحظه موعود، آن گاه که آسمان، تبر ابراهیم را بار دیگر به دست فرزند ابراهیم دهد تا لرزه ای بر پیکر بتخانه ها افکنده شود.
مردی در انتظار که دست دختران خردسال عرب را بگیرد و از گورهای تازه آب خورده بیرون کشد؛ پس آن گاه، دیگر هیچ مادری دختر نوزادش را از ترسِ گورهای از پیش کنده شده، پنهان نخواهد کرد.
اینک ای بزرگ مرد! برخیز که لحظه حادثه فرا رسیده است:
[h=2]«اِقْرَأْ» یا محمّد![/h] بخوان به نام پروردگارت که تو را آفریده است.
پروردگاری که دختران خردسال را برای زنده به گور شدن خلق نکرده است و نیز سنگ ها را برای پرستیده شدن.
پروردگارت که ظلمات جهل را از تو و از قوم تو خواهد زدود و بی شک، همین است رسالت عظیم تو.
[h=2]پس اقراء یا محمّد![/h] این است همان لحظه ای که غار حرا، عمری ناله های شبانه تو را در انتظارش شنیده بود. پس خلوت خود را بشکن و از کوه فرود آی که اینک گاهِ توست.
برخیز و فرود آی که جهانی اینک تو را فریاد می زند.
برخیز و فرود آی که کعبه ای که یادگاه خداوند یگانه تو و نیای توست، اینک از بت های سنگی به ستوه آمده است؛ بت هایی که در جامه خدای یگانه، سال هاست که نقش گرفته اند و اگر تبر ابراهیمی دوباره، در کار نباشد، همچنان هر روز در این نقش، ماندگارتر خواهند شد؛
پس تبر بردار و به یقین «بسم اللّه » بگو و پا بر گرداب این توفان هرزه بگذار. در توفان این سرزمین که موج جهل، هر لحظه ویران می کند و فرازمندتر بر می آید.
پس ایمان می آورم به تو، و به خدای یگانه ای که به فریاد می خوانی اش.
ایمان می آورم که تویی برگزیده خداوند عشق و آسمان و آن که آفرید، پس می خوانم:
إقراْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق ...
[h=1]زبان زبان محمد، صدا صدای خدا[/h]
[/HR] غلامرضا سازگار
[h=1]حالا تمام دار و ندار خدا شدی[/h]
[/HR] علی اکبر لطیفیان

ا[="#0000CD"]ز درم ها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد دم میزنند
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد باشد نود هم پیش ماست
[/](مولانا)