جمع بندی چگونه ممکن است که یک علت نامتغیر معلولی متغیر داشته باشد

تب‌های اولیه

52 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بنام خدا

سلام و ادب:Gol:

اصل اشكال به اين صورت مطرح مي‌شود كه: دگرگوني‌هاي كه در عالم طبيعت رخ مي‌دهد متغيّر است و هر متغيري لاجرم علت مي‌خواهد؛ زيرا وقتي هر وجود متغير و متجدّدي مسبوق به وجود متغير ديگري است، در واقع علت تجدد آن مي‌باشد، و اين علت متجدّد متغيّر نيز بايد متجدّد و متغيّر باشد و علتِ علت آن نيز بايد متجدّد و متغيّر باشد و اين امر يا منتهي به تسلسل و يا دور و يا به تغيّر در ذات مبدأ اول كه خداوند باشد مي‌گردد.
در پاسخ به این اشکال، چند نکته حائز اهمیت است:

نکته اول: طبق نظر صدرالمتألهين: متغيّر، آن وقت به علتي متغير نياز دارد كه تغيّر وصف ذاتي آن متغيّر نباشد، در اين صورت است كه قاعدة هر متغيري نيازمند به علت متغير است صادق خواهد بود. در مورد موجوداتي كه تغيّر وصف ذاتي آنها نيست و از خارج بر آنها عارض و زائد بر ذات آنهاست، علت بايد دو كار را انجام دهد؛ يكي آفريدن خود شيء و ديگري ايجاد دگرگوني و حركت در آن. ولي موجوداتي كه ذاتاً سيال‌اند وجود آنها عين سيلان و حركت هستند، ديگر نيازي به علت متغيّر ندارند. در واقع، آفريدن آنها عين حركت بخشيدن به آنهاست و جاعل به جعل بسيط آنها را جعل مي‌كند.(1)

نکته دوم: اصولاً حرکت در اشیائی متصور است که وجود آن، از جمیع جهات، فعلیت و تحقق نباشد یعنی مجموعی باشد از قوه و فعل؛ مانند: همه اجسام. اما اگر وجود شیء از تمام جهات، فعلیت باشد و هیچ حالت بالقوه ای نداشته باشد، مانند وجود مقدس حق تعالی، اصلاً حرکت در آن متصور نیست؛ زیرا فعلیت مطلق و وجوب من جمیع جهات، با زوال و حدوث و با خروج از قوه به فعل قابل جمع و سازگار نیست.

نکته سوم: از منظر صدر المتالهین، طبایع عالم، متحرک بما هو متحرک و متغیر بما هو متغیرند، یعنی جسم چیزی نیست که صرفا حرکت بر او عارض شده باشد و احیانا حرکت از او سلب شود و حالت عدم حرکت او را سکون بنامیم، بلکه طبایع عالم عین حرکت میباشند. یعنی حرکت و تغییر در ذات عالم وجود دارد. از اینرو این معنا نمی تواند مجاز بودن حرکت و تغییر را برساند.

نکته چهارم: اگر گفته شود بر اساس اصل "سنخیت علت و معلول"، چون حركت به معناي تجدد و بي‌قراري است، علت مباشر حركت نيز بايد متجدد و بي‌قرار باشد. در مقام پاسخ جناب صدرالمتألهين؛ حقايق ثابت عالم كه عبارت از مجرّدات باشند، را از موجودات مادي جدا نمی داند و معتقد است ميان موجودات مجرّد و مادي هيچ فاصله‌اي نيست بلكه همانند درجات حرارت كه درجه صدم، مرتبة شديدتر حرارت و درجه دهم مرتبة پايين‌تر و ضعيف‌تر آن است، هستند بدون آنكه درجه صدم حرارت از درجه دهم جدا باشد. موجودات مجرّد درجه شديدي از موجودات مادّي محسوب مي‌شود و موجودات مادي درجه ضعيف‌تر آنها.

نکته پنجم: درست است که قاعده‌ي فلسفی«فاقد شيء معطي شيء نمي شود»،‌ قاعده اي است فلسفي و استثنا ناپذير و طبق اين قاعده، هر علتي بايد واجد همان معلول باشد كه ايجادش نموده است اما چنان كه در مبحث جعل، گفتیم: اثري كه علّت موجده در معلول مي گذارد، فقط در وجود است، به جعل و آفرینش بسیط، فلذا ماهيّت، صفات و آثار معلول، ارتباطي با علّت حقیقی یعنی خداوند ندارد. بنابراين، علّت هستی بخش، كمالي را كه به معلول مي دهد، صرفاً كمال وجودي است. شهید مرتضی مطهری (ره) نیز در اینباره معتقد است: "قاعده فلسفی «معطی شی ء فاقد شی ء نمی تواند باشد» برای بعضی مایه ی اشتباه می شود. فكر می كنند كه مقصود این است كه هر علتی به هر معلولی هر چیزی می دهد باید خودش همان را داشته باشد. آیا خدا كه جسم را خلق كرده، خودش باید دارای جسمیت باشد؟! مقصود این نیست؛ مقصود این است كه معطی یك كمال، فاقد آن كمال نیست، بلكه واجد آن كمال در مرتبه ی اعلی است؛ یعنی آن كمالی را كه در مرتبه ی پایین تر می دهد خودش آن را در مرتبه ی بالاتر دارد."(2)

نکته ششم: طبق نظر حکما با وجود آنكه هر چيز داراي يك ماهيت و يك وجود است، اما مي دانيم كه هر چيز از لحاظ تحقق خارجي فقط يك چيز است و نمي تواند بيش از يك چيز باشد. (یعنی ما در خارج دوچیز جداگانه نداریم یکی وجو.د و دیگری ماهیت) مثلاً ما در برابر خود فقط درخت يا انسان يا قلم را مي بينيم نه وجود درخت و خود درخت يا وجود انسان و خود انسان... ; چون هر شيء خارجي ـ يعني شيء متحقق و موجود ـ فقط يك چيز است نه دو چيز، پس يا تحقق اشياء، با ماهيات آنهاست، يا با وجود آنها. و يكي از آندو «اصالت» دارد و ديگري سايه آنست و ذهن فعال انسان آنرا از آن ديگري انتزاع مي كند. بنابر این وجود که باشد. ماهیات هم با آن ملازمت دارد. و وقتی پذیرفتیم که اصالت با وجود است و ماهیت بواسطه وجود از حد استواء خارج می شود مطالب قبلی ما نیز ثابت می شود.

نکته هفتم: طبق نظر جناب ملاصدرا در حرکت جوهری، حرکت جزو ماهیات نیست بلکه وجود جسم است که ذاتی آن است، بنابر این موضوع حرکت، ماهیت نیست که تنها ساخته ذهن فعال باشد. وقتی گفته می شود حرکت، وجود جسم است یعنی وجودش واقعیت دارد. وقتی حرکت، وجود جسم شد دیگر نمی توان بر آن حکم ماهیات را حمل نمود، بنابر این چنانکه حقیقت وجود اصالت دارد، حرکت نیز که وجود جسم و ذاتی آن است نیز اصالت دارد.

نکته هشتم: برای درک صحیح اصل فلسفی "هر حركتی نيازمند محرك است" آشنایی با تفاوت بین حرکت عرضی با حرکت جوهری راهگشاست: در باب حركت عرضی اگر ما می‏گوئيم نيازمند به محرك است اين نياز به نحو جعل تأليفی است يعنی‏ نيازمند به چيزی است كه حركت را به او بدهد، نيروئی كه حركت را به‏ شی‏ء اضافه نمايد، مثل اينكه می‏گوئيم علتی علم يا قيام را به زيد بدهد، البته زيد يك چيز و علم چيز ديگری است و آن علت، ايندو را متحد و به هم‏ مرتبط ساخته است. در باب حركت جوهری نيز می‏گوئيم حركت نيازمند به‏ محرك است و اصل نياز حركت به محرك را انكار نمی كنيم ولی جاعل حركت‏ در اينجا به معنای "يجعل نفسه" است نه بمعنی "يجعله متحركا".

در پایان در باب رابطه ثابت و متغیر با مبحث قوه و فعل گفتنی است: اصولاً قوه محض(هیولا) نمی تواند جریان فعلیت یافتن را در موجودات جعل و ایجاد کند و همین مبنا ضرورت محرکی که دارای فعلیت باشد را در حرکات جوهری و عرضی ثابت می کند. ملاصدرا بعد از استدراكات فوق می‏گويد از اين ها می‏توان چنين نتيجه‏ گرفت كه، ما قبلا گفتيم حركت، تحليل می‏شود به قوه و فعل، ولی همه قوه‏ ها منتهی می‏شوند به قوه محض و تمام فعليت ها نيز برمی گردند به فعليت‏ محض. (3)

موفق باشید ...:Gol:

پاورقی_____________________________

  1. اسفار، ج3،ص56.
  2. درسهای اسفار ج1 فصل 12.
  3. برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: حرکت و زمان در فلسفه اسلامی، استاد شهید مرتضی مطهری (ره)، فصل 12، صص 90 - 105.
موضوع قفل شده است