آن پست شما را خواندم ولی جوابهایش که لابد در آن به شما اعتراض شده است را نخواندهام، بله خدا حتماً هیچ شباهتی به انسان ندارد، در واقع ما خدا را با یک سری صفات تنزیهی میشناسیم و یک سری اسماء و صفات که شبیه صفات انسانی است ولی در حد کمال آنها ... در نهجالبلاغه هم آمده است که کسی به نهایت ایمان نمیرسد اگر خدا را حتی از اسماء الله الحسنی منزه نداند ... اسماء و صفات الهی هم خودشان مخلوق خدا هستند و اگر شباهتی بین انسان به عنوان خلیفة الله و خداوند میبینید از ناحیهی همین اسماء و صفاتی است که خودشان مخلوقات خدا هستند ... به قول جناب مسلم این بحث تا همین مقدار کافی است، اگر بحثی روی این مطلب داشتید بهتر است در تاپیک دیگری بررسی نمایید ...
irancplusplus;908560 نوشت:
برای همین لازم است تحقیق کند که آیا میشود یقین پیدا کرد به خدا و تهدیداتش یا نه. اگر شد که راه دفع خطر باز میشود. نشد هم نشده است.
به نظرم روی قابل اعتنا بودن یا نبودن آن احتمال وجود خطر تحقیق کنید بهتر است ... نیازی به یقین نیست ... خیلی وقتها انسان فکر میکند به یقین رسیده است ولی باز با نسیمی کل ساختار اعتقادیاش به لرزه در میآید ... باید دید که اصلاً کدام یقین است که دیگر قابل اتکا باشد ... برای دفع خطر نیازی نیست حتماً به حقانیت اسلام به طور قطع برسید، اگر برسید که خیلی خوب است و تازه میتوانید شهرهای معرفت را بگردید و رشد کنید، ولی اگر سالک مسیر حقیقت بشوید حتی اگر در همین شهر شکها و تردیدها باقی مانده باشید هم باز رستگار خواهید بود ان شاء الله چرا که الله علیم بذات الصدور ... خدا میداند در دل شما چه میگذرد ... میداند که دارید با گفتن اینکه من حقیقتطلب هستم خودتان را فریب میدهید یا واقعاً مصمم هستید که به دنبال حقیقت بگردید ...
irancplusplus;908560 نوشت:
اگر به حقیقت دست نیافتیم شرعا کافریم. پس اگر پدر و مسلمان باشند و با وجود کفر و شک بخواهیم گناه نکنیم باید به این دستور الهی که کافر مهدور الدم است عمل کنیم و خودکشی کنیم. چون عمل به این دستور واجب است.
در ضمن اشتباه نکنید کافر بودن با خبیث بودن فرق دارد. کافرانی که با وجود کفر انسانند(یعنی کارهایشان انسانی است) از مسلمانان بیشترند. نمیگویم مسلمانانی که انسانند.
فکر نکنید یک نفر که کافر شد فورد میرود دزدی و آدم کشی و rape و امثال اینها. این اراد خبیث در بین مسلمانان هم کم نیستند. از نظر من دین تأثیر زیادی در کاهش جنایات و بزهکاران ندارد. چه بسا تأثیر عکس داشته باشد. فردی ممکن است خود را به خاطر کارهایی گناهکار به حساب بیاورد و جهنمی بداند و هیچ بند اخلاقی دیگری را رعایت نکند. مثلا کسی که گرفتار روابط نامتعارف جنسی شده است با خود میگوید من که جهنمیم بگذار دزدی هم بکنم.
irancplusplus;908560 نوشت:
فکر کنم بحث احکام شریعت شما را دچار این سوء تفاهم کرده باشد ... برادر، در احکام ما از نظر برخی از فقها حتی اهل کتاب هم کافر و نجس محسوب میشوند، کافران اهل کتاب، البته این نظر همهی فقها نیست ولی نظر شاید خیلی از آنها هم هست ... اما این حکم به آن معنا نیست که آنها که نجس هستند هرگز نباید امید رستگاری داشته باشند، هم در قرآن هست و هم در روایات که برخی از اهل کتاب هم وارد بهشت میشوند، ما در همین انقلاب اسلامی حتی کسی را داشتیم که شهید انقلاب محسوب میشود ولی سابقهی یک رکعت نماز و یک روز روزه هم نداشته است، یعنی ما شهید بدون نماز و روزه هم داریم، اگر درست یادم باشد اسمش طیب بود، بعد از شهادتش خود مرحوم امام که از نظرات ایشان یاد کردید در فیضیه اعلام کردند که همهی طلبا هر کدام یک مقدار نماز برایش بخوانند و یک مقدار هم برایش روزه بگیرند ... اینکه سگ نجس هست به این معنا نیست که سگ چه موجود بدی است و اگر خلق نمیشد بهتر بود، یا اگر خوک عین نجاست است هم همینطور، وقتی به ما میگویند سگ نجس است یعنی تا حدّ ممکن از آن دوری کنید چون تعامل زیاد با آن چه از نظر جسمی و چه از نظر روانی برای خود شخص یا جامعه ضرر دارد، مثل اینکه سگ ممکن است خیلی هم بدنش تمیز باشد و واکسن بزند ولی در عمل جای همسر و فرزند را برای انسانها پر کند و ساختار خانواده را مختل کند، چون شخص خلأهای عاطفی و امثال آن در زندگی خودش را با آن پر میکند، این دلیل ربطی به بد بودن سگ ندارد، اتفاقاً حسن سگ را میرساند و اینکه چه موجود باوفا و خوبی هست، ولی آثارش در زندگی میتواند مخرب باشد به دلیل نقض حکمتهای دیگری که شاید برخی از آنها به ذهن ما برسد و برخی هم نرسد ... اگر کافر اهل کتاب نجس باشد به این معنا نیست که انها چه انسانهای بدی هستند و همه جهنمی هستند، بلکه شاید برخی از آنها از برخی از مسلمین خیلی هم بهتر باشند، ولی ایشان اعتقاداتی دارند که مسلمین باید در تعاملات خود با ایشان دقت کنند تا از ایشان اثر بدی نگیرند ... برای یک مسلمان نباید برخی اعتقادات مسیحیان عادی بشود، باید حساسیتها حفظ شود، آنکه ندارد باید خودش را برساند نه اینکه آن کسی که میداند هم بیتفاوت بشود ... بحث زیاد است، فقط امیدوارم با آنچه در مورد شهید بینماز و رستگاران از اهل کتاب گفتم متوجه باشید که چرا گفتم آن بحث شما خلط میان بحثهای مجزاست ...
در هر صورت این بحث را هم میتوانید در تاپیکهای دیگری پیگیری کنید ...
irancplusplus;908560 نوشت:
گاهی فکر میکنم برخی به جای محمد(ص) به ملا صدرا و این سینا ایمان آوردهاند!
در قرآن و احادیث این احکام عقلی گفته نشدهاند! اگر اینها به اسلام ربط داشتند چه کسی بهتر از پیامبر و امامان که آنها را تبیین کنند!
خدای قرآن همان است که در قرآن معرفی شده است. خدای فلاسفه یک خدای بی حس است. انگار برخی این دو خدا را با هم ترکیب کردهاند.
لااقل من را که میدانید پیرو این بزرگواران نیستم و منتقد فلسفهی بخصوص مرحوم ملاصدرا هستم، قبلاًدر موردش صحبت کرده بودیم اگر خاطرتان باشد ... شخصاً برایم قرآن و روایات است که اهمیت دارد، به این دلیل که شیعه و سنی گفتهاند که وسیلهی نجات ثقلین است و نه نظرات این و آن، گرچه از نظرات دیگران به صورت تحقیقی میتوان برای فهم بهتر همان قرآن و روایات نیز استفاده کرد، کافی است فراموش نکنیم که نظرات دیگران نظریه است و حجیت ندارد که قطعاً درست باشد ... خدای روی کاغذ هم که خدا نیست، به قول حضرت علی علیهالسلام خدایی که نبینم را نمیپرستم، در واقع خدا اگر دیده نشود اصلاً پرستیده نشده است و پرستش بدون توجه قلبی به خدا محقق نمیشود، مابقی آداب عبادت است و اصل عبادت آن توجه قلبی است، مابقی شرط صحت است و این یکی شرط قبول عبادت است، مابقی مانع جهنم بشوند این یکی است که انسان را رشد میدهد و بالا میبرد ...
در مورد احکام عقلی هم که گفتم منظورم از عقل چیست، نه فلاسفه تعریف من از عقل را قبول دارند و نه من تعریف ایشان را قبول دارم، شخصاً ترجیح میدهم برای تعریف عقل هم از آیات و روایات استفاده کنم تا از عرف رایج میان مردم ... وقتی میگویم فلان چیز حکم عقل است منظورم آن چیزی نیست که شما در جوابش بفرمایید چطور حکم عقل است و من بخواهم صغریها و کبریهایم را بچینم و ده صفحه پر کنم که شما ببینید چرا این مطلب حکم عقل است ...
مسلم;908583 نوشت:
تاپیک در خصوص فرمانبرداری از خداوند است، از حاشیه رفتن بحث به سمت اثبات وجود، اثبات اوصافی چون حکمت و رحمت و عدالت، حقیقی یا نمادین و تمثیلی بودن زبان قرآن و... بپرهیزید، چون جز تعدد صفحات تاپیک کاربرد دیگری ندارد، هر تاپیکی در ارچوب خودش باید بحث شود.
موضوع تاپیک روشن است، "اطاعت و فرمانبرداری از خداوند"
روشن است کسی از اطاعت و فرمانبرداری طبق اوامر و نواهی که در قرآن بحث می کند که خدای اسلام را قبول داشته باشد، طبیعتا چنین کسی به وعده های خداوند اعتماد داشته و وعده های او را حکیمانه و منطقی می داند، چنین شخصی تهدید و تشویق خداوند را به جا دانسته و آن را مانعی برای عشق و محبتش نمی داند.
و اگر هم کسی خدای اسلام را قبول نداشته باشد، که دیگر نوبت به ارزیابی این تهدیدها و تشویق های قرآنی نمی رسد، چنین کسی ابتدا باید روی مبانی بحث کند و بعد از اتخاذ مبنا، و با تعریفی از خدا و اوصافش وارد جزئیات و روبنا شود.
پس بار دیگر خواهش می کنم از بحث در خصوص مبانی پرهیز کنید که هر کدام تاپیک مستقلی می طلبد و بحث را از تمرکز خارج کرده و به پراکندگی می کشاند.
جناب مسلم، مطمئن نیستم منظورتان کدام بحثهاست، ولی بحث ما با آغازگر تاپیک یرامون موضوع تاپیک است، جوابی در همین راستا به ایشان داده شد و حالا داریم روی بندهای آن جواب بحث میکنیم که ببینیم آن جواب تا چه حد قابل پذیرفتن است و اگر نیست چرا قابل پذیرش نیست، ممکن است صورت بحث بخصوص برای کسانی که بحث را دنبال نکردهاند به نظر بیاید که به حاشیه کشیده شده است ولی لااقل شخصاً معتقدم که بحث همچنان حول مسألهی اصلی جریان دارد ... مطلب شما هم درست است که کسی که خدا را پذیرفته باید از او اطاعت هم بکند ولی این وسط ابهامهایی برای آغازگر تاپیک وجود دارد که مانع میشود ایشان هم مثل شما و من نتیجهگیری کنند ...
درست است که کسی که خدا را پذیرفته باید از او اطاعت هم بکند
شما خدا و صفاتش را یکجا میپذیرید. بررسیهای من نشان میدهد که بدون دین حداکثر میشود به یک ذهن طراح که دسترسیهایی در جهان مادی دارد معتقد بود. این ذهن هرچه هست به پیچیدگی ذهن انسان یا پیچیدهتر است. حالا کسی آمد و گفت الله افرینندۀ جهان است و من فرستادۀ او. در این بحث علمی میپذیریم به عنوان یک فرض که الله آن ذهن طراح است و آن کس فرستادهاش. اما حکمت او، راستگویی او و هیچ یک از صفاتی را که شما برای خدا میدانید به عنوان فرض نپذیرفتهام. خدا و پیامبرش از ما اطاعت میخواهند! که معلوم نیست چرا اطاعت میخواهند. اما در این جا زیاد کاری هم نداریم چرا. اما چند نکتۀ مهم در مورد این اطاعت خواهی آنها هست:
1) اصرار زیادی بر اطاعت دارند و اطاعت خواسته شده (تعالیم دینی) با انسانیت امروزی جور نیست.
2) برای اطاعت خواهی از تطمیع، تهدید و معاملۀ محبت استفاده میکنند.
3) منطق، روش علمی وبرخورد محترمانه برای اطاعتخواهی به خصوص در سورههای مدنی به چشم نمیخورد.
4) الله علاوه بر خودش اصرار عجیبی به اطاعت از فرستادهاش دارد. فرستاده = پیک = نامه رسان.
5) برداشت اولیۀ ما از سخنان خدا زیاد با علم جور نیست مثل ماجرای شهاب و شیطان. یا من بین صلب و ترائب.
6) برداشت اولیۀ ما از وعدههای خدا با واقعیت بسیار فرق دارد مثل وعدۀ استجابت دعا.
7) دستورات و سخنان خدا و پیامبر چندبرداشتی و مبهمند و در موارد زیادی برداشت اولیه با واقعیت نمیخواند.
با وجود اینها به خصوص سه مورد اول چرا باید اطاعت از این خدا و پیامبر را پذیرفت؟ درواقع این 7 مورد، به خصوص سه مورد اول، موانعی بر سر این پذیرشند. اگر نبودند به خاطر منافع یا به سبب محبت اطاعت لازم میشد. اگر بخواهید بگویید اطاعت از خدا لازم است باید این موانع را برطرف کنید. فکر نمیکنم راهی برای تکذیب این موارد باشند. چون برای من خیلی واضحند و جایی برای تکذیب ندارند.
آیت الله خامنهای نوشت:
[ترامپ] میگوید از من بترسید! نه؛ مردم پاسخ این حرفها را در ۲۲ بهمن خواهند داد و نشان میدهند ملت ایران چه موضعی در برابر تهدید میگیرد.
ملت ایران در برابر تهدیدهای خدا در قرآن چه موضعی میگیرد؟
نقطه;908605 نوشت:
به قول حضرت علی علیهالسلام خدایی که نبینم را نمیپرستم، در واقع خدا اگر دیده نشود اصلاً پرستیده نشده است و پرستش بدون توجه قلبی به خدا محقق نمیشود
هر چند شما ریسوری دارید برای دریافت سیگناهایی غیر از صفر و یک. به همین سبب بعید است با هم نتیجهای مشترک در این گونه بحثها برسیم. برای من یک چیز یا قطعی است یا نامعتبر. چیزی آن وسط برای من معنی ندارد. این هم به ویژگیهای شخصیتی بر میگردد. عجیب است که اسلام هیچ توجهی به شخصیتهای مختلف نمیکند و سعی دارد همه را با تهدید به اطاعت وا دارد.
شما خدا و صفاتش را یکجا میپذیرید. بررسیهای من نشان میدهد که بدون دین حداکثر میشود به یک ذهن طراح که دسترسیهایی در جهان مادی دارد معتقد بود. این ذهن هرچه هست به پیچیدگی ذهن انسان یا پیچیدهتر است. حالا کسی آمد و گفت الله افرینندۀ جهان است و من فرستادۀ او. در این بحث علمی میپذیریم به عنوان یک فرض که الله آن ذهن طراح است و آن کس فرستادهاش. اما حکمت او، راستگویی او و هیچ یک از صفاتی را که شما برای خدا میدانید به عنوان فرض نپذیرفتهام. وخدا و پیامبرش از ما اطاعت میخواهند! که معلوم نیست چرا اطاعت میخواهند. اما در این جا زیاد کاری هم نداریم چرا. اما چند نکتۀ مهم در مورد این اطاعت خواهی آنها هست
1) اصرار زیادی بر اطاعت دارند و اطاعت خواسته شده (تعالیم دینی) با انسانیت امروزی جور نیست.
2) در سورههای مدنی برای اطاعت خواهی از تطمیع، تهدید و معاملۀ محبت استفاده میکنند.
3) منطق، روش علمی وبرخورد محترمانه برای اطاعتخواهی به خصوص در سورههای مدنی به چشم نمیخورد.
4) الله علاوه بر خودش اصرار عجیبی به اطاعت از فرستادهاش دارد. فرستاده = پیک = نامه رسان.
5) برداشت اولیۀ ما سخنان خدا زیاد با علم جور نیست مثل ماجرای شهاب و شیطان. یا من بین صلب و ترائب.
6) برداشت اولیۀ ما از وعدههای خدا با واقعیت بسیار فرق دارد مثل وعدۀ استجابت دعا.
7) دستورات و سخنان خدا و پیامبر چندبرداشتی و مبهمند و در موارد زیادی برداشت اولیه با واقعیت میخواند.
با وجود اینها به خصوص سه مورد اول چرا باید اطاعت از این خدا و پیامبر را پذیرفت؟ درواقع این 7 مورد، به خصوص سه مورد اول، موانعی بر سر این پذیرشند. اگر نبودند به خاطر منافع یا به سبب محبت اطاعت لازم میشد. اگر بخواهید بگویید اطاعت از خدا لازم است باید این موانع را برطرف کنید. فکر نمیکنم راهی برای تکذیب اتین موارد باشند. چون برای من خیلی واضحند و جایی برای تکذیب ندارند.
برادر بزرگوار، نظر شخصیام در مورد صفات خدا و پذیرش آنها با نظر رایج فلاسفه متفاوت است، آنها مدعی هستند که ابتدا اثبات میکنند که یک وجود واجبی وجود دارد که جامع صفات کمالی است و بعد دیگر مدعی اثبات آن صفات کمالی برای خدا میشوند، اما اعتقاد شخصی من اینه که ما همه خدا را از عالم ذر میشناسیم و لااقل در مورد برخی از اسماء و صفات نیازی به ارائهی دلیل و علت نداریم، شما هم که بفرمایید من چنان خدایی را قبول ندارم جسارتاً شما را مثل برتراند راسل میپندارم که معتقدم حقیقت را میدانست ولی با خودش گفت که نه! من فقط چیزهایی را میپذیرم که از این راه خاص برایش دلیل پیدا کنم ... ممکن است تا آخر عمرتان هم دلیلی که میخواهید را نیابید ولی تا وقتی که دلیل متقنی نداشته باشید که چرا فقط باید از آن راه به حقایق برسید و چرا دانستههای دیگرتان را کأنلمیکن تلقی کردهاید این کار عاقلانه نیست و در قیامت هم کوتاهی در کشف حقیقت شمرده میشود و البته بخاطر نوعی وسواس فکری است ... به همین دلیل هم بود که چند پست قبل از این گفتم اگر بخش زیادی از عمرتان را بگذارید روی صحتسنجی همان تجربیات باطنی گذشتهاتان که البته تکرارپذیر هم هستند ارزشش را دارد ...
خوب پس لااقل قبول دارید که اگر خدا با آن اسماء و صفاتش پذیرفته شود باید اطاعت گردد ... در واقع با شما موافق هستم که اگر خدا فقط صفت عدالت برایش در شک و ابهام باشد اطاعت کردن از او وجه عقلایی نخواهد داشت، چرا که امروز هم بگوید از من اطاعت کنید معلوم نیست که فردا کسانی را رستگار کند که از او اطاعت نکردهاند، شاید به جای عدالت نعوذبالله طریق ظلم را برگزید ... با این حساب فکر کنم برای اولین بار علت مخالفت شما در این تاپیک با سایرین را درک کرده باشم، تا بحال فکر میکردم انکار بدیهیات میکنید ولی الآن شکل مسأله عوض شد ...
فکر کنم دو راه دارید، یا راه رایج را انتخاب کنید و روی اسماء و صفات خدا وقت بگذارید و شبهاتی که در ذهن دارید را در تاپیکهای مستقل مطرح کرده و بررسی کنید، و یا خدایی که از قبل میشناسید را به یاد بیاورید و ببینید که آیا این خدا قابل پرستش و اطاعت هست یا نه ... شخصاً این مسیر را پیشنهاد میکنم چون در مسیر ابتدایی بعید میدانم به این زودیها جای پای محکمی پیدا کنید و اگر خواستید مسلمان شوید تن و بدنتان از تردید و شک نلرزد ...
اما در مورد آن ۷ موردی که شمردید:
آن اصرار زیاد موضوع جالبی است برای تحقیق، اینکه خوب خداوند یک بار میگفت بهشت جزای نیکان شماست و جهنم هم سزای بدکاران شما، دیگر این همه تکرار برای چیست؟ جوابهای متعددی میتوان برای این سؤال یافت، اگر دوست داشتید تاپیکی در این مورد باز کنید و سؤالتان را مطرح کنید ... اما اینکه میفرمایید با انسانیت امروزی جور در نمیآید را چند نقد به آن دارم، اول اینکه شخصا معتقد هستم اگر اعتقاد به دین وقیامتی وجود نداشته باشد اصولاً نسبیگرایی حاکم شده و انسانیت معنای دقیق خود را از دست داده و تا حد یک اصطلاح عرفی فروکاسته میشود، در این صورت محور ارزشگذاری اخلاقیات و انسانیت وجود حقیقی نداشته و صرفاً اعتباری خواهد بود و هر کسی هر چقدر هم که به نظر ما جنایتکار یا فاسد باشد میتواند از نقطه نظر دیگری خیلی هم انسان محسوب شود ...
دوم هم اینکه با فرض آنکه قائل به نسبیگرایی نشویم همچنان نمیشود انسانیتی که امروزه به عنوان حقوق بشر و امثال آن پذیرفته شده است را حرف آخر دانست و چه بسا اشکالات آن زمان لازم داشته باشد تا دربیاید و چه بسا خیلی از کارهایی که امروزه انسانی محسوب میشوند فردا خلاف حقوق بشر محسوب گردند ... دین هم میگوید که شما برخی از تشخیصهایتان اشتباه است، پس تشخیصهایتان را به من عرضه کنید و الگوی حسنهی انسانیت را از من یاد بگیرید که من میدانم و شما نمیدانید ...
اینکه بگوید علاوه بر من از پیامبرم و اولیالأمر هم فرمانبرداری کنید و فرمانبرداری از ایشان فرمانبرداری از من است هم چیز عجیبی نیست، هر کسی که جانشینی برای خودش بگذارد منظورش این است که برای آنکه از من اطاعت کرده باشید باید از او اطاعت کنید و قص علی هذا ... و اهل بیت علیهمالسلام هم بالاترین مصادیق خلیفةاللهی هستند ...
اینکه برداشت اولیهی ما از برخی آیات قران عجیب و غریب بوده یا با علوم امروزی سازگار نیستند هم مطلب جدیدی نیست، نه لزوماً برداشتهای اولیهی ما حتماً درست هستند که بگوییم آن تضاد مستقر است، نه اینکه لزوماً علوم جدید قطعیتی دارند که بگوییم پس قرآن غلط دارد ... با این وجود روی تعدادی از این موارد دیدهام در همین سایت بحثهایی شده است که اگر تمایل داشتید به آنها رجوع نمایید ...
در مورد استجابت دعا هم باید توجه داشت که دعا یعنی خواندن، یعنی دعوت کردن، یعنی صدا زدن، به معنای مطالبهکردن نیست و استجابت دعا هم یعنی دعا را جواب دادن نه اینکه نعوذبالله خداوند به جای خدای ما برده و غلام ما باشد که به او دستور بدهیم و او اجابت نماید ... با این وجود بخشی از دعا کردن بندگان هم به نوعی تمنا داشتن است که استجابت آن هم میشود پاسخ دادن به این خواندن او، میتواند از راه پاسخ مثبت به تمنای او باشد، میتواند هم به صورتهای دیگری باشد، اگر هم پذیرفتن تمنای او بود میتواند همان موقع اجابت شود یا ۳۰ سال بعد ... مسائل زیادی در مورد استجابت دعا هست که باید در پاسخ به مسألهی شما در نظر داشت ... با این وجود در مورد همان برداشت اولیهای که فرمودید هم اعتقادات شخصیام با شما یکسان نیست، من معتقد هستم که اگر شخصی دعا کند جوابش را در قلبش میگیرد، چه اینکه اجابت شده باشد و چه اینکه بگویند فعلاً یا کلاً به صلاح نیست و جایگزین دیگری را به او وعده دهند ... درک این مطلب نیاز به همان رسیوری دارد که همهی ما داریم و صرفاً باید روی دریافتهای آن بیشتر تمرکز داشته باشیم و فیلتر مناسب هم فراموش نشود ...
دربارهی آن ابهامها هم بحث زیاد است ... یک دلیلش این است که هر کسی پی به اسرار آن نبرد و حقایق از طریقی که خدا برایش قرار داده است در اختیار عموم قرار بگیرد ... مثل اینکه برای نشان دادن شرافت یک نفر بگویند که او نمایندهی رسمی و انحصاری من است و هر کسی فلان جنس را میخواهد از او تهیه کند، یک عده که زورشان بیاید که آن شخص بر ایشان شرافت داده شده باشد میروند دنبال جنس تقلبی مشابه آن و سعی میکنند آن نمایندهی رسمی را دور بزنند، برای همین تولید کننده هم یک قفل سختافزاری یا نرمافزاری بر روی آن میگذارد که قابل جعل کردن نباشد ... قران هم در دسترس همه هست ولی هزار و یک طایفه داریم که هر کدام برداشت خودشان را دارند و تنها یک طایفه است که معانی و مفاهیم را از راه درستش دنبال کرده و یاد گرفته است ... خود خداوند هم در قران فرموده است که وقتی میخواهید به خانهای وارد شوید از درب آن وارد شوید، یعنی هر کاری از راه خودش ...
irancplusplus;908623 نوشت:
ملت ایران در برابر تهدیدهای خدا در قرآن چه موضعی میگیرد؟
آیا ترامپ هم نعوذبالله مثل خداست که وعدههایش راست باشد و کسی را یارای جلوگیری از آن نباشد و لا یمکن الفرار من حکومته؟ اگر بله که باید تهدیدهای او را هم جدی گرفت ... ولی اگر نیست، که میدانیم نیست، میشود گفت که مثلاً در مقابل این تهدید به خدایی پناه میبریم که چنین است و چنان ... پس ما نسبت به تهدید خدا و تهدید ترامپ یکسان عمل نمیکنیم، شخصاً عقلیم اجازه نمیدهد این دو مورد را یکسان در نظر بگیرم ...
هر چند شما ریسوری دارید برای دریافت سیگناهایی غیر از صفر و یک. به همین سبب بعید از با هم نتیجهای مشترک در این گونه بحثها برسیم. برای من یک چیز یا قطعی است یا نامعتبر. چیزی آن وسط برای من معنی ندارد. این هم به ویژگیهای شخصیتی بر میگردد. عجیب است که اسلام هیچ توجهی به شخصیتهای مختلف نمیکند و سعی دارد همه را با تهدید به اطاعت وا دارد.
آن مطلب چیز عجیبی نیست که کسی از مسلمین نداند، همه به انواع و اقسام روشها بیانش میکنند، فقط اینطور که خود حضرت بیان کردهاند بیان بدیعی از آن است که ابتدا هضم آن سنگین به نظر میرسد و یک عده شاید گمان کنند که باید با آن مخالفت کنند ... مگرنه اگر روی آن فکر کنند میبینند که حرف بیراهی نیست و بلکه خیلی هم دقیق است ...
در مورد شخصیتهای مختلف که فرمودید هم شما اولین کسی هستید که دیدهام که مسلمین را به پذیرفتن طیفی از درستها متهم کند و معتقد باشد که بهتر است همه چیز را صفر و یکی نگاه کرد ... فکر کنم باید روی مصادیقش بحث کرد که نگاههایمان در چه مسائلی چه فرقهایی دارند و کدام نگاه بهتر و رواتر است ...
معتقدم حقیقت را میدانست ولی با خودش گفت که نه! من فقط چیزهایی را میپذیرم که از این راه خاص برایش دلیل پیدا کنم ... ممکن است تا آخر عمرتان هم دلیلی که میخواهید را نیابید ولی تا وقتی که دلیل متقنی نداشته باشید که چرا فقط باید از آن راه به حقایق برسید و چرا دانستههای دیگرتان را کأنلمیکن تلقی کردهاید این کار عاقلانه نیست
بحث من در این تاپیک منحصر به آن راه خاص است. یعنی راه علمی و منطقی و قطعی. بگذارید ببینیم این راه خاص چه نتیجهای میدهد اگر نتیجه نداد راههای دیگر را هم میشود بررسی کرد. فعلا تمرکز روی همین راه است.
نقطه;908770 نوشت:
شاید به جای عدالت نعوذبالله طریق ظلم را برگزید ... با این حساب فکر کنم برای اولین بار علت مخالفت شما در این تاپیک با سایرین را درک کرده باشم
فقط این مورد نیست. برخورد به ظاهر متکبرانه و غیر دوستانه هم مانع پذیرش است (بحث این نیست که او حق دارد این برخورد را بکند یا نه بحث بر سر خود این برخورد است). ما در زندگی عادی به دعوت هر کس به این شکل پاسخ منفی میدهیم جز از روی ناچاری.
نقطه;908770 نوشت:
اگر خواستید مسلمان شوید تن و بدنتان از تردید و شک نلرزد
توجه کنید که فقط بحث علمی است.
نقطه;908770 نوشت:
اگر اعتقاد به دین وقیامتی وجود نداشته باشد اصولاً نسبیگرایی حاکم شده و انسانیت معنای دقیق خود را از دست داده و تا حد یک اصطلاح عرفی فروکاسته میشود
من فکر میکنم همان طور که اصول منطق بین همۀ انسانها مشترک است، اصول انسانیت هم هم تقریبا بین همه مشترک است. برخورد نژادپرستانه را همه بد میدانند. عدالت را همه خوب میداند. کمک را همه خوب میدانند. همه بد میدانند که کسی به خاطر اعتقاد خود جانی کسی را که آن اعتقاد را ندارد بگیرد و ... اینها همه مانند اصول منطق بین انسانها مشترکند. آنچه ممکن است فرق کند تشخیص مصداق یا ضعف تحیلی و تربیت نشدن نگاه انسانی است. همان طور که منطق برای یک ریاضیدان به آرامی شناختهتر و از آلودگیها پاک میشود و همۀ ریاضیدانان به منطق مشترکی میرسند انسانها هم همه به انسانیت مشترکی میرسند و بر اساس آن اصول حقوق بشر را میتوان نگاشت. حالا نمیگویم لزوما این که نوشتهاند عاری از عیب است. اما خوب است.
انسانیت به خاطر سرشت مشترک انسانها بین همه مشترک است و نسبی نیست. تنها تشیخص مصداقها، ناآگاهیها و آلودگیهاست که آن را از مسیرش خارج میکند. پس اگر میگویم دین اسلام با حقوق بشر یا اصول انسانی مغایرت دارد این مغایرت اصیل است. در مورد سازگاری اسلام با انسانیت و حقوق بشر برخی مثل کدیور گفتهاند دین در آن زمان به انسانیترین شکلی که قابل اجرا بود ظهور کرده است و با فقه پویا باید آن را به سمت تعالی و معیارهای اصلی انسانیت که هدف اصلی پیامبر و خداست متغیر شود.
فکر میکنم دین حق ندارد اصول مشترک انسانی را نقض کند که در این صورت دین غیر انسانی است. و فکر میکنم دین غیر انسانی را نباید اطاعت کرد اگرچه متوسل به تهدید و زور شود.
نقطه;908770 نوشت:
دین هم میگوید که شما برخی از تشخیصهایتان اشتباه است، پس تشخیصهایتان را به من عرضه کنید و الگوی حسنهی انسانیت را از من یاد بگیرید که من میدانم و شما نمیدانید
این وقتی میتواند درست باشد که پیامبری زنده و در ارتباط با خدا موجود باشد. وگرنه مسائل جامعۀ بشری بسیار گستردهتر و پیچیدهتر از آن است که متونی تا به این حد کوتاه و مبهم بتوانند بر دریافت دانشمندان امروزی غلبه یابد.
نقطه;908770 نوشت:
اینکه بگوید علاوه بر من از پیامبرم و اولیالأمر هم فرمانبرداری کنید و فرمانبرداری از ایشان فرمانبرداری از من است هم چیز عجیبی نیست، هر کسی که جانشینی برای خودش بگذارد منظورش این است که برای آنکه از من اطاعت کرده باشید باید از او اطاعت کنید و قص علی هذا ... و اهل بیت علیهمالسلام هم بالاترین مصادیق خلیفةاللهی هستند ...
ایراد من این بود که خدا مگر جایی کاری دارد که میخواهد برود و اختیاراتش را به یکی بسپارد. خیلی با عقل جور نیست. گویی خدا پیامبر را با حکم امارت به زمین فرستاده باشد چون پادشاهی که در بر عرشش بر آسمان نشسته باشد و برای جاهای مختلف امیر میفرستد. نگاهی که با ساختار حکومتی زمان اعراب بسیار سازگار است. پیامبر حکم امارت دارد اما خدا وارد درگیریهایی زناشوییش هم میشود و میخواهد آنها را برایش حل کند. همۀ اینها که از ذهنم میگذرند میگویم این خدا و پیامبر چه کسانی هستند که کارهایشان با عقل و احساس من جور نیست و با تهدید از من اطاعت میخواهند. چرا باید بخواهم از آنها اطاعت کنم؟
نقطه;908770 نوشت:
نه اینکه لزوماً علوم جدید قطعیتی دارند که بگوییم پس قرآن غلط دارد
گاهی دارند. تنها نظریات و مدلها هستند که ممکن است تغییر کنند. مثل بیگ بنگ که تنها یک نظریه است.
نقطه;908770 نوشت:
در مورد استجابت دعا هم باید توجه داشت که دعا یعنی خواندن، یعنی دعوت کردن، یعنی صدا زدن، به معنای مطالبهکردن نیست و استجابت دعا هم یعنی دعا را جواب دادن نه اینکه نعوذبالله خداوند به جای خدای ما برده و غلام ما باشد که به او دستور بدهیم و او اجابت نماید
البته این درست است. خدا قرار نیست فرمانبر ما باشد. چنان که داریم بررسی میکنیم ما باید فرمانبر او باشیم یا نه. سخن این بود که برداشت اولیۀ ما از حرف خدا این است که وقتی گرفتار شدیم و کمک خواستیم کمک کند جوری که بگوییم کمک کرد. همان طور که وقتی از انسانها کمک میخواهیم کمک میکنند. این برداشت اولیه نادرست است. خیلی از برداشتهای اولیه از حرفهای خدا نادرستند. چه بسا برداشت اولیۀ ما از جهنم و بهشت هم همین طور باشند. اصلا معلوم نیست منظورش چیست. برداشت اولیه از عدالت، مهربانی، حکمت، علم و سایر صفات هم با شواهد جور نیستند. یعنی نمیفهمیمشان و قرار نیست با آنچه نمیفهمیم تصمیم به اطاعت بگیریم.
نقطه;908770 نوشت:
من معتقد هستم که اگر شخصی دعا کند جوابش را در قلبش میگیرد
من این نگاه عرفانی و ادبی را ندارم. ذهن من خیلی مکانیکی و ماشینی است. مثل ذهن راسل. بحث این تاپیک هم کاملا همین نگاه علمی و منطقی محض و خشک است. بگذارید ببینیم با این روش به چه نتیجهای میرسیم. اگر به این نتیجه رسیدیم که اطاعت کنیم که ماجرا حل است. اگر به این نتیجه رسیدیم که نباید اطاعت کرد هم که باز لااقل از نظر من همه چیز حل است. ولی اگر به نتیجهای نرسیم میفهمیم که باید رفت به سراغ روشی دیگر. اگر چنین روشی باشد. مثلا با عرفان سعی کنیم به زور خدا را ببینیم (که من فعلا نمیبینم).
نقطه;908770 نوشت:
درک این مطلب نیاز به همان رسیوری دارد که همهی ما داریم و صرفاً باید روی دریافتهای آن بیشتر تمرکز داشته باشیم و فیلتر مناسب هم فراموش نشود .
این بر میگردد به شخصیت آدمها. نوع شخصیت من intj است. افراد مثل من بیشتر مثل ماشین فکر میکنند و حرفهای عرفانی نمیزنند.
نقطه;908770 نوشت:
دربارهی آن ابهامها هم بحث زیاد است
در هر حال با ذهن صفر و یکی من به هیچ وجه جور نیست. یعنی زبان علم نیست. خلاصه این که اگر چیزی میخواهند بگویند روشن و دقیق و بی ابهام و بی تناقض بگویند. اگر جور دیگر میگیوند لابد مخاطبشان من نیستم.
نقطه;908770 نوشت:
آیا ترامپ هم نعوذبالله مثل خداست که وعدههایش راست باشد و کسی را یارای جلوگیری از آن نباشد و لا یمکن الفرار من حکومته؟
منظورم این بود که آن احساسی که در مورد ترامپ به خاطر تهدید به وجود میآید، چرا در برابر تهدید خدا به وجود نمیآید؟ و آیا ناتوانی برای مقابله دلیل تسلیم است؟ چون زورمان به ترامپ میرسد(!) اعتراض میکنیم ولی در برابر خدا زورمان نمیرسد پس مصلحت اندیشی میکنیم.
نقطه;908770 نوشت:
فکر کنم باید روی مصادیقش بحث کرد که نگاههایمان در چه مسائلی چه فرقهایی دارند و کدام نگاه بهتر و رواتر است
بحث من در این تاپیک منحصر به آن راه خاص است. یعنی راه علمی و منطقی و قطعی. بگذارید ببینیم این راه خاص چه نتیجهای میدهد اگر نتیجه نداد راههای دیگر را هم میشود بررسی کرد. فعلا تمرکز روی همین راه است.
نزدیکترین راه به آنچه که شما دنبالش هستید فلسفه است ولی تا جایی که بخاطر دارم دل خوشی از فلسفه نداشتید؟ اگر مشکلی با فلسفه ندارید سؤالهایتان را در انجمن فلسفهی سایت مطرح کنید و با اساتید و کاربران مرتبط بحث نمایید، به شخصه قصد دارم جز در مواردی محدود وارد بحثهای فلسفی نشوم و اعتباری که معمولاً برای آن قائل هستند را به آن صورت برای فلسفه قائل نیستم ... اگر با آنها راهها به نتیجه نرسیدید این هم یک راه دیگر است که پیش روی همگان باز است، با سواد و بیسواد، متفکر و غیرمتفکر، منطقدان و عامی ...
irancplusplus;908868 نوشت:
فقط این مورد نیست. برخورد به ظاهر متکبرانه و غیر دوستانه هم مانع پذیرش است (بحث این نیست که او حق دارد این برخورد را بکند یا نه بحث بر سر خود این برخورد است). ما در زندگی عادی به دعوت هر کس به این شکل پاسخ منفی میدهیم جز از روی ناچاری.
دقیقاً در قرآن هم همین مطلب شما آمده است:فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ به مِهر و بخشايشى از خداست كه براى ايشان نرم شدى، و اگر درشتخوى سختدل بودى از گرد تو پراكنده مىشدند. پس، از آنان درگذر و براى ايشان آمرزش بخواه و با آنان در كار مشورت كن، و چون بر دل بنهادى بر خداى توكل كن كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد.
میدانم چندین مصداق به ذهنتان خواهد رسید که پس چرا اینطور یا آنطور، فقط خواستم بگویم که در اصل مطلب با هم موافق هستیم، خداوند هم پیامبران را فقط انذار کننده نفرستاده است، بلکه هم بشارت دهنده و هم انذار کننده فرستاده است، اگر اختلافی داریم احتمالاً در تفسیر مصادیق و توضیح آنهاست ...
irancplusplus;908868 نوشت:
توجه کنید که فقط بحث علمی است.
بله همینطوره، ممنون از تذکرتان
irancplusplus;908868 نوشت:
من فکر میکنم همان طور که اصول منطق بین همۀ انسانها مشترک است، اصول انسانیت هم هم تقریبا بین همه مشترک است. برخورد نژادپرستانه را همه بد میدانند. عدالت را همه خوب میداند. کمک را همه خوب میدانند. همه بد میدانند که کسی به خاطر اعتقاد خود جانی کسی را که آن اعتقاد را ندارد بگیرد و ... اینها همه مانند اصول منطق بین انسانها مشترکند. آنچه ممکن است فرق کند تشخیص مصداق یا ضعف تحیلی و تربیت نشدن نگاه انسانی است. همان طور که منطق برای یک ریاضیدان به آرامی شناختهتر و از آلودگیها پاک میشود و همۀ ریاضیدانان به منطق مشترکی میرسند انسانها هم همه به انسانیت مشترکی میرسند و بر اساس آن اصول حقوق بشر را میتوان نگاشت. حالا نمیگویم لزوما این که نوشتهاند عاری از عیب است. اما خوب است.
انسانیت به خاطر سرشت مشترک انسانها بین همه مشترک است و نسبی نیست. تنها تشیخص مصداقها، ناآگاهیها و آلودگیهاست که آن را از مسیرش خارج میکند. پس اگر میگویم دین اسلام با حقوق بشر یا اصول انسانی مغایرت دارد این مغایرت اصیل است. در مورد سازگاری اسلام با انسانیت و حقوق بشر برخی مثل کدیور گفتهاند دین در آن زمان به انسانیترین شکلی که قابل اجرا بود ظهور کرده است و با فقه پویا باید آن را به سمت تعالی و معیارهای اصلی انسانیت که هدف اصلی پیامبر و خداست متغیر شود.
فکر میکنم دین حق ندارد اصول مشترک انسانی را نقض کند که در این صورت دین غیر انسانی است. و فکر میکنم دین غیر انسانی را نباید اطاعت کرد اگرچه متوسل به تهدید و زور شود.
هم با حرف شما موافق هستم و هم در عین حال میتوانم نقدش کنم، بستگی دارد که این نتایج را با چه مبناهایی گرفته باشید ... برای مثال ما معتقد به وجود فطرت الهی برای انسان هستیم (بماند که روی مفهوم فطرت اختلافاتی داشته باشیم)، طبیعتاً شما به این سادگیها چنین چیزی را نمیپذیرید، اما اگر نپذیرید دیگر به شخصه با وجود ارزشهای مشترک انسانی موافق نیستم مگر آنکه آن را نسبی میدانم و وابسته به جبر تاریخ و جغرافیا و فرهنگی و امثال آن ... جنبهی دوم این بحث در مورد ذاتی و عقلانی بودن یا نبودن اخلاق (مجموعهی ارزشها و ضدارزشها) است که از این نظر هم احتمالاً میتوانید با نظریات رایج میان علما به توافقات خوبی برسید اگر در همین سایت هم با ایشان بحث کنید، ولی به شخصه نظرات خودم در این زمینهها طوری است که احتمالاً با هم اختلافاتی خواهیم داشت ...
irancplusplus;908868 نوشت:
این وقتی میتواند درست باشد که پیامبری زنده و در ارتباط با خدا موجود باشد. وگرنه مسائل جامعۀ بشری بسیار گستردهتر و پیچیدهتر از آن است که متونی تا به این حد کوتاه و مبهم بتوانند بر دریافت دانشمندان امروزی غلبه یابد.
به ما نگفتهاند که حرف همه به غیر ما را بریزید دور برادر، گفتهاند اطلبوا العلم ولو بالسّین ... حتی برخی هستند که این عبارت قرآن که میفرماید «وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» را به همین صورت تفسیر کردهاند که برای کسب هر علمی به عالم همان علم رجوع نمایید چرا که عالم هر علم بابی است به خانهی آن علم ... در نهایت البته به خاطر داریم که رسول خدا صلیاللهعلیهآله شهر علم (شهر=مجموعهی خانهها و غیر آن) هستند و حضرت علی علیهالسلام باب آن هستند و مطابق روایت دیگری اگر خبری از معصوم علیهالسلام به شیعهای برسد و او این علم را رها کرده و در همان مسأله به سراغ دیگران برود این در حدّ انکار معصوم علیهالسلام و آن در حدّ انکار رسول خداست صلیاللهعلیهوآله و آن هم در حدّ انکار خدا و کفر است .... البته به شرطی که نسبت آن حدیث به معصوم علیهالسلام قابل تأمل باشد ....
در مورد احکام شریعت هم حدیثی داریم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند که ای مردم اگاه باشید که احکام دین خدا خیلی بیش از آن است که من در مدتی محدود آنها را برای شما بشمرم، بعد از من ائمهای خواهند بود که احکام خود را از ایشان بگیرید، فقط میماند بحث زمان غیبت که آن هم مطلب خودش را دارد و از حوصلهی این بحث خارج است ...
irancplusplus;908868 نوشت:
ایراد من این بود که خدا مگر جایی کاری دارد که میخواهد برود و اختیاراتش را به یکی بسپارد. خیلی با عقل جور نیست. گویی خدا پیامبر را با حکم امارت به زمین فرستاده باشد چون پادشاهی که در بر عرشش بر آسمان نشسته باشد و برای جاهای مختلف امیر میفرستد. نگاهی که با ساختار حکومتی زمان اعراب بسیار سازگار است. پیامبر حکم امارت دارد اما خدا وارد درگیریهایی زناشوییش هم میشود و میخواهد آنها را برایش حل کند. همۀ اینها که از ذهنم میگذرند میگویم این خدا و پیامبر چه کسانی هستند که کارهایشان با عقل و احساس من جور نیست و با تهدید از من اطاعت میخواهند. چرا باید بخواهم از آنها اطاعت کنم؟
خدا همه جا هست و هیچ کجا نیست ... اگر امری را به بندگانش تفویض میکند دلایل دیگری دارد ... برای مثال مشهور است که گفته شود خداوند کراهت دارد که کاری را بدون اسباب انجام بدهد، اینکه کراهت داشتن برای خدا چه معنایی دارد قابل بحث است و اینکه چرا چنین کراهتی وجود دارد هم از پاسخ به همان مطلب به دست میآید ...
در اینجا فقط یک مطلب میگویم ... بندهی خدایی داشت در مسجد دعا میکرد، دعایش این بود که خدایا مرا از هر کسی بجز خودت بینیاز کن، معصوم علیهالسلام رفتند مقابل او و گفتند که اگر خدا بخواهد دعایت را مستجاب کند باید بالفور از دنیا بروی! با تعجب پرسید که چرا؟ جوابی دادند به این مضمون که دنیا محل تعامل با دیگران است ... همین تعامل است که باعث میشود حضرت علی علیهالسلام بفرمایند که هیچ کسی نیست که حقوقی نسبت به دیگران بر گردنش نباشد و حقوقی برای او بر گردن دیگران نباشد ... یا بعد در اقوال معصومین علیهمالسلام حقوق امام بر مأموم و حقوق مأموم بر امام شمرده شده است ... یا در دعای معروف به دعای فرج وارد شده است که خدایا تو اطاعت از اهل بیت علیهمالسلام را بر ما واجب گردانیدی و منزلت و شرافت و فضیلت ایشان را با این حکم خود به ما شناساندی (فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم) ... ممکن است برایتان این سؤال پیش بیاید که پس در آخرت دیگر اینطور نیست و فقط خداست و بندهی خدا؟ جوابش سخت نیست ولی مرتبط با بحث ما هم نیست ...
جوابهای دیگری هم برای این سؤال شما هست، مثل اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مطابق روایات شیعه عقل کلی عالم هستند، همان عقل ابتدایی که خلق شد و در حدیث عقل و جهل از آن یاد شده است، همان عقلی که مطیع کامل خداست، سپس اطاعت از عقل بر همگان واجب گشت و انسان و سایر موجودات هم مختار خلق شدند به این معنا که ذاتاً تمایل به انتخاب خیر (مختار از ریشهی خیر است) داشته باشند و در نتیجه همگان بدانند که باید از عقل تبعیت نمایند، سپس خداوند پاداش و جزا را در مقابل اطاعت کردن یا نافرمانی کردن از عقل وضع نمود ... پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله که در قالب انسانی به رسالت مبعوث شدند بروز و تجلی انسانی آن عقل کلی هستند و سایر امامان و پیامبران و محدثان و فقها و امثال ایشان هم هر کدام در مرتبهای از بروز عقل هستند، آنها که خودشان هدایتیافتهاند و حالا مأمور شدهاند که دیگران را هم در امر هدایت شدن یاری رسانند و بر کسانی که به دنبال خلاف عقل هستند هشدار دهند و بر ایشان اتمام حجت نمایند ...
جواب دیگر مرتبط با شجرهی طیبه است، اینکه کل عالم یک نظام دارد که هر کسی سر جای خودش قرار گرفته و مثلاً فرمودهاند که مؤمنین نقش برگهای این درخت را دارند و هر مؤمنی که به دنیا بیاید برگی بر این درخت میروید و هر مؤمنی که از دنیا برود برگی از این درخت بر زمین میافتد ... در این نظام واحد طبیعی است که لازم باشد همه از یک قانون تبعیت نمایند، باید که همه با یک اصل و با یک رکن هماهنگ باشند، با ریشهها، با تنهی درخت، و مطابق روایات هم اصل و ریشه و تنهی اصلی درخت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام هستند، گرچه فقط مضمون روایت در خاطرم مانده است ... اطاعت از این اصل و ریشه لازمهی بقاء در بستر این نظام طیبه است، اگر کسی ساز ناکوک بزند به ناچار دوامی بر روی این درخت نداشته و بر شاخ و برگ شجرهی ملعونه قرار میگیرد که حکم جهل را دارد در مقابل عقل، اصل آن که در انتهای جهنم است هم میشود اصل جهل که دشمنان اهل بیت علیهمالسلام هستند و در رأس آنها هم کسانی هستند که در زیارت عاشوراء مورد لعن قرار میگیرند ...
قاعدتاً سؤال شما جوابهای فلسفی و عرفانی و قرآنی و روایی زیادتری دارد ولی شاید همین مقدار برای بحث ما کفایت کند ...
irancplusplus;908868 نوشت:
البته این درست است. خدا قرار نیست فرمانبر ما باشد. چنان که داریم بررسی میکنیم ما باید فرمانبر او باشیم یا نه. سخن این بود که برداشت اولیۀ ما از حرف خدا این است که وقتی گرفتار شدیم و کمک خواستیم کمک کند جوری که بگوییم کمک کرد. همان طور که وقتی از انسانها کمک میخواهیم کمک میکنند. این برداشت اولیه نادرست است. خیلی از برداشتهای اولیه از حرفهای خدا نادرستند. چه بسا برداشت اولیۀ ما از جهنم و بهشت هم همین طور باشند. اصلا معلوم نیست منظورش چیست. برداشت اولیه از عدالت، مهربانی، حکمت، علم و سایر صفات هم با شواهد جور نیستند. یعنی نمیفهمیمشان و قرار نیست با آنچه نمیفهمیم تصمیم به اطاعت بگیریم.
اگرچه مطمئن نیستم که برداشت اولیه چقدر میتواند مهم باشد، ولی این را هم در نظر بگیرید که در حد عوامانه هم دین گزارههای متنوعی دارد، مثل اینکه همانهایی که برداشتشان از استجابت دعا این است که مطالباتشان مثل ماجرای علاءالدین و غول چراغ جادو برآورده شود ولی در عین حال اگر هم دعایی استجابت نشود میگویند الخیر فی ما وقع و لابد حکمت خدا اینطور اقتضاء کرده است و آنچه میخواستم به صلاحکم نبوده، اگر بدهد نعمت است و اگر ندهد حکمت است ... در سایر موارد هم کم و بیش همینطور است ... اشکالات شما برای وقتی است که کسی بخواهد از حالت عوامانه خارج شده و موشکافانهتر به اعتقادات دینی خودش بپردازد که در این حالت هم دیگر نباید لنگ آن برداشتهای اولیهی خود بماند ...
irancplusplus;908868 نوشت:
من این نگاه عرفانی و ادبی را ندارم. ذهن من خیلی مکانیکی و ماشینی است. مثل ذهن راسل. بحث این تاپیک هم کاملا همین نگاه علمی و منطقی محض و خشک است. بگذارید ببینیم با این روش به چه نتیجهای میرسیم. اگر به این نتیجه رسیدیم که اطاعت کنیم که ماجرا حل است. اگر به این نتیجه رسیدیم که نباید اطاعت کرد هم که باز لااقل از نظر من همه چیز حل است. ولی اگر به نتیجهای نرسیم میفهمیم که باید رفت به سراغ روشی دیگر. اگر چنین روشی باشد. مثلا با عرفان سعی کنیم به زور خدا را ببینیم (که من فعلا نمیبینم).
بله، موافق هستم، به نظرم بحث اسماء و صفات را با همین نگاهی که دارید در تاپیکهای دیگر پیش بگیرید، شاید شما جزء آن دسته افرادی بودید که جوابتان را در فلسفه یافتید ... اگرچه اطمینان دارم که نتیجه هرچه باشد این نخواهد بود که نباید از خداوند اطاعت کرد، یا میفهمیم که باید اطاعت کرد و یا در وادی تردید باقی میمانیم که آن وقت باید راههای دیگر را امتحان کرد ...
irancplusplus;908868 نوشت:
این بر میگردد به شخصیت آدمها. نوع شخصیت من intj است. افراد مثل من بیشتر مثل ماشین فکر میکنند و حرفهای عرفانی نمیزنند.
برای شما اول باید حجیت و اهمیت این مطالب اثبات شود که اگر بشود دیگر از این حرفها هم میتوان برایتان زد ... اینکه اصلاً چه چیزی دلیل برای یک گزاره محسوب میشود، اگر چه اتفاقی بیفتد شخص میگوید فهمیدم، این فهمیدنها چقدر قابل اتکا هستند و چقدر باید امیدوار بود که در آینده نفهمیم که فهم امروز ما غلط بوده است که پشیمانی به بار بیاورد و امثال این مسائل معرفتشناسانه ...
irancplusplus;908868 نوشت:
منظورم این بود که آن احساسی که در مورد ترامپ به خاطر تهدید به وجود میآید، چرا در برابر تهدید خدا به وجود نمیآید؟ و آیا ناتوانی برای مقابله دلیل تسلیم است؟ چون زورمان به ترامپ میرسد(!) اعتراض میکنیم ولی در برابر خدا زورمان نمیرسد پس مصلحت اندیشی میکنیم.
ناتوانی برای فرار از حکومت خداوند و قطعی بودن تهدید او یک دلیل است بخصوص برای آنانکه عبادتشان عبادت بردگان و یا عبادت تجار است ... اما دلیل دیگر عزت نفس است، تسلیم تهدید دیگران شدن انسان را در زمرهی حزب باد در میآورد و خلاف عزت نفس و شرافت است، تنها استثناء آن اما در ارتباط با خداست، عزت نفس با بندگی در مقابل خدا تعارضی ندارد، چنانکه در دعای حضرت علی علیهالسلام وارد شده است که الهی کفی بی عزّا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربّا، انت کما احب فجعلنی کما تحب، یعنی خداوندا! برای عزت من همین بس که بندهی تو باشم، و برای فخر من همین بس که تو پروردگار من باشی، تو آنطور هستی که من دوست دارم پس قرارم ده آن طور که تو دوست داری.
این مسأله مطلب جدیدی نیست، خیلی از پیامبران میآمدند و میگفتند که چرا از کسی اطاعت میکنید که مانند شماست؟ یا چرا کسی را میپرستید که مانند خود شما انسان است (مثل آنها که نمرود و فرعون را خدا و الهه میدانستند)، جالب است که بتپرستان هم همین را میگفتند که ای مردم چرا از کسی (پیامبر) تبعیت میکنید که او هم مثل شما انسان است و در زمین زندگی میکند و غذا میخورد و امثال آن، صحبت ما بر سر اطاعت بیچون و چراست، ولی تفاوت این دو گویش در این است که یکی واقعاً اطاعت از یک انسان دیگر است و دیگری اطاعت از خداست ... تفاوت بین انسان و خداست که سبب اشتباه بودن آن عبارت در یکجا و درست بودن همان عبارت در یکجای دیگر میشود ... اطاعت از پیامبر هم چون به امر خداست و در طول اطاعت خداست توجیه میشود ...
تفاوت تهدید ترامپ و تهدید خدا را هم باید با توجه به نکات بیان شده و احتمالاً نکات دیگری که مطرح هستند دنبال کرد ... صرف شباهت دو جمله دلیل کافی نمیشود که این جمله یا در همه جا درست و یا در همه جا غلط باشد، بلکه ممکن است برای یکجا درست و در جای دیگری غلط باشد ...
فکر میکنم فلاسفۀ (اسلامی) ضعف منطقی دارند. وگرنه این همه با هم در تضاد نبودند.
نقطه;909098 نوشت:
سؤالهایتان را در انجمن فلسفهی سایت مطرح کنید
مشکل اصلی این است که خدا خودش باید بیاید جواب بدهد.happy
نقطه;909098 نوشت:
اگر اختلافی داریم احتمالاً در تفسیر مصادیق و توضیح آنهاست
یعنی فکر میکنید برخورد خدا متکبرانه یا تهدید کننده یا گاه کودکانه نیست؟ مثلا این را ببینید:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا
مثل تهدید نظامی است. تبصره هم ندارد که چرا کفروا بآیاتنا. مهم نیست چرا. جایگاهشان آتش است. آخر دلیل بیاور اگر کسی کافر شد بعد تهدید کن. در بیش از بیست جا در قرآن آمده است که مردم از پیامبر معجزه خواستند و خدا به پیامبر معجزه نداد و حتی با عتاب با پیامبر حرف زد که معجزه میخواهی برو از دل زمین یا آسمان پیدا کن!
آیا منطق خدا تهدید نیست؟ آیا برخوردش از بالا نیست؟
نمیدانم وقتی من قرآن را میخوانم حس میکنم گوینده چه لحن متکبرانهای دارد به خصوص در سورههای مدنی. لحن ترامپ خیلی نرمتر است. من مناظرههایش را دیدهام. حس میکردم منطق و استدلالهای ترامپ هم تا حدی قابل قبول است. اما نمیفهمم چرا فقط در برابر ترامپ موضع میگیریم.
این برخورد خدا سؤال اصلی من بود و مانع اصلی در برابر اطاعت پذیری. این که گفتند این لحن را مردم عادی میپسندند و قبول میکنند زیاد برای من قابل قبول نبود. چون معنی این آن است که خدا با من نیست با آنهاست. در حالی که استثنایی نیست.
موانع بعدی برای اطاعت هم منطق سطحی، ابهام گیج کننده در تعالیم و دستورات و برداشتهای اولیۀ نادرست است.
نقطه;909098 نوشت:
برای مثال ما معتقد به وجود فطرت الهی برای انسان هستیم (بماند که روی مفهوم فطرت اختلافاتی داشته باشیم)، طبیعتاً شما به این سادگیها چنین چیزی را نمیپذیرید
اگر منظور از فطرت همان مبانی انسانی مشترک انسانها باشد میپذیرم. شما میگویید فطرت؛ من میگویم حقوق بشر یا ارزشهای مشترک بشر. جایی اختلاف پیدا میکنم که چیزهایی را به فطرت بچسبانید که واقعا جزء ارزشها و ویژگیهای انسانی نباشد. مثلا اگر بگویید برده داری یک امر فطری است من نمیپذیرم.
نقطه;909098 نوشت:
مگر آنکه آن را نسبی میدانم و وابسته به جبر تاریخ و جغرافیا و فرهنگی و امثال آن
یک فرهنگ میتواند ایرادهای داشته باشد. یعنی بخشهای خلاف حقوق بشر. مثلا در فرهنگ هند طبقلات اجتماعی به وضوح خلاف انسانیت بود. گاندی با برگزاریهای مراسمهای مذهبی(آشرام) سعی میکرد پایینترین طبقۀ اجتماعی را در کنار بالاترین نگه دارد. که زیاد موفق نبود. گاندی یک هندی بود و فهمیده بود این بخش از فرهنگ غیر انسانی است. اگر فرض کنیم پیامبر اسلام پیامبر نبود و فقط مصلح بود، باید گفت او فهمیده بود که زنده به گور کردن بچهها، رو برگرداندن از نابینا (عبس و تولی) و خیلی چیزهای دیگر خلاف انسانیت بود و تعالیمی برای برچیدن این چیزهای ضد انسانیت آورد (هر چند بر انسانیت این تعالیم هم میشود ایراد گرفت).
نقطه;909098 نوشت:
به ما نگفتهاند که حرف همه به غیر ما را بریزید
حرفها گاه در تناقض است.
نقطه;909098 نوشت:
مطابق روایت دیگری اگر خبری از معصوم علیهالسلام به شیعهای برسد و او این علم را رها کرده و در همان مسأله به سراغ دیگران برود این در حدّ انکار معصوم علیهالسلام و آن در حدّ انکار رسول خداست صلیاللهعلیهوآله و آن هم در حدّ انکار خدا و کفر است .... البته به شرطی که نسبت آن حدیث به معصوم علیهالسلام قابل تأمل باشد
چرا پس به جای طب الرضا به بیمارستان مراجه میکنند یا به جای حدیث زیر به نجوم: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/tr21594
؟
ما که نمیتوانیم مسلمات علمی را رها کنیم بچسبیم به چهار تا حدیث مبهم و تهدیدی و با هزار شرط مخفی.
نقطه;909098 نوشت:
در مورد احکام شریعت هم حدیثی داریم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند که ای مردم اگاه باشید که احکام دین خدا خیلی بیش از آن است که من در مدتی محدود آنها را برای شما بشمرم، بعد از من ائمهای خواهند بود که احکام خود را از ایشان بگیرید
توجه کنید که پیامبر (ص) ده یار نزدیک داشت که یکی از آنها علی(ع) بود. 9 تن از این 10 تن چنین اعتقادی نداشتند و نیز عایشه. حالا نمیدانم این حدیث که میگویید چیست و از کجا آمده است که بیش از نود درصد از نزدیکترین یاران پیامبر آن را نشنیدند و یا به آن عمل نکردند. اگر این نود درصد اشتباه کردند این ایراد به پیامبر وارد است که عدم لیاقت این افراد را تشخیص نداد و آنها را از خود نراند چون آدمها یک شبه بد و خبیث نمیشوند. نظام ایران وقتی هاشمی که شخص دوم انقلاب است در برابر یک نامه موضع نگرفت، او را از مجلس خبرگان کنار گذاشت. چه طور پیامبر نمیتوانست چنین کار سادهای بکند؟
نقطه;909098 نوشت:
مشهور است که گفته شود خداوند کراهت دارد که کاری را بدون اسباب انجام بدهد
این از آن جملههایی است که جان میدهد برای این که احساس عدم حضور خدا را توجیه کند و حوادث طبیعی را دخالت خدا بنامد. نمیگویم نادرست است اما خیلی به درد این کار میخورد. این جور جملات را که میبینم یاد طنزهایی که برخی برای خاطرات هاشمی میساختند میافتم. کسی نمیگفت دروغند اما انگار باور هم نمیکردند.
نقطه;909098 نوشت:
خدا همه جا هست و هیچ کجا نیست ... اگر امری را به بندگانش تفویض میکند دلایل دیگری دارد ... برای مثال مشهور است که گفته شود خداوند کراهت دارد که کاری را بدون اسباب انجام بدهد، اینکه کراهت داشتن برای خدا چه معنایی دارد قابل بحث است و اینکه چرا چنین کراهتی وجود دارد هم از پاسخ به همان مطلب به دست میآید ...
در اینجا فقط یک مطلب میگویم ... بندهی خدایی داشت در مسجد دعا میکرد، دعایش این بود که خدایا مرا از هر کسی بجز خودت بینیاز کن، معصوم علیهالسلام رفتند مقابل او و گفتند که اگر خدا بخواهد دعایت را مستجاب کند باید بالفور از دنیا بروی! با تعجب پرسید که چرا؟ جوابی دادند به این مضمون که دنیا محل تعامل با دیگران است ... همین تعامل است که باعث میشود حضرت علی علیهالسلام بفرمایند که هیچ کسی نیست که حقوقی نسبت به دیگران بر گردنش نباشد و حقوقی برای او بر گردن دیگران نباشد ... یا بعد در اقوال معصومین علیهمالسلام حقوق امام بر مأموم و حقوق مأموم بر امام شمرده شده است ... یا در دعای معروف به دعای فرج وارد شده است که خدایا تو اطاعت از اهل بیت علیهمالسلام را بر ما واجب گردانیدی و منزلت و شرافت و فضیلت ایشان را با این حکم خود به ما شناساندی (فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم) ... ممکن است برایتان این سؤال پیش بیاید که پس در آخرت دیگر اینطور نیست و فقط خداست و بندهی خدا؟ جوابش سخت نیست ولی مرتبط با بحث ما هم نیست ...
جوابهای دیگری هم برای این سؤال شما هست، مثل اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مطابق روایات شیعه عقل کلی عالم هستند، همان عقل ابتدایی که خلق شد و در حدیث عقل و جهل از آن یاد شده است، همان عقلی که مطیع کامل خداست، سپس اطاعت از عقل بر همگان واجب گشت و انسان و سایر موجودات هم مختار خلق شدند به این معنا که ذاتاً تمایل به انتخاب خیر (مختار از ریشهی خیر است) داشته باشند و در نتیجه همگان بدانند که باید از عقل تبعیت نمایند، سپس خداوند پاداش و جزا را در مقابل اطاعت کردن یا نافرمانی کردن از عقل وضع نمود ... پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله که در قالب انسانی به رسالت مبعوث شدند بروز و تجلی انسانی آن عقل کلی هستند و سایر امامان و پیامبران و محدثان و فقها و امثال ایشان هم هر کدام در مرتبهای از بروز عقل هستند، آنها که خودشان هدایتیافتهاند و حالا مأمور شدهاند که دیگران را هم در امر هدایت شدن یاری رسانند و بر کسانی که به دنبال خلاف عقل هستند هشدار دهند و بر ایشان اتمام حجت نمایند ...
جواب دیگر مرتبط با شجرهی طیبه است، اینکه کل عالم یک نظام دارد که هر کسی سر جای خودش قرار گرفته و مثلاً فرمودهاند که مؤمنین نقش برگهای این درخت را دارند و هر مؤمنی که به دنیا بیاید برگی بر این درخت میروید و هر مؤمنی که از دنیا برود برگی از این درخت بر زمین میافتد ... در این نظام واحد طبیعی است که لازم باشد همه از یک قانون تبعیت نمایند، باید که همه با یک اصل و با یک رکن هماهنگ باشند، با ریشهها، با تنهی درخت، و مطابق روایات هم اصل و ریشه و تنهی اصلی درخت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام هستند، گرچه فقط مضمون روایت در خاطرم مانده است ... اطاعت از این اصل و ریشه لازمهی بقاء در بستر این نظام طیبه است، اگر کسی ساز ناکوک بزند به ناچار دوامی بر روی این درخت نداشته و بر شاخ و برگ شجرهی ملعونه قرار میگیرد که حکم جهل را دارد در مقابل عقل، اصل آن که در انتهای جهنم است هم میشود اصل جهل که دشمنان اهل بیت علیهمالسلام هستند و در رأس آنها هم کسانی هستند که در زیارت عاشوراء مورد لعن قرار میگیرند ...
قاعدتاً سؤال شما جوابهای فلسفی و عرفانی و قرآنی و روایی زیادتری دارد ولی شاید همین مقدار برای بحث ما کفایت کند ...
به طور خلاصه میگویید خدا یک گرفتاریهایی برای خودش درست کرده است و طراحی کرده است که به خاطر آنها خودش را از ما مخفی کند! یعنی خدا کار دارد نمیتواند
در ثانی آن حدیث شاخ گاو و احادیث مشابه را که میبینیم معلوم نیست این روایت اگر درست هم باشند چه قدر به واقعیت نزدیکند.
نقطه;909098 نوشت:
اگرچه مطمئن نیستم که برداشت اولیه چقدر میتواند مهم باشد
مهم است. مثل این که پزشک دستور العملی بدهد که ما برداشتمان اشتباه باشد. مثلا بگوید دو بار در روز این قرص را بخور بعد بفهمیم منظورش از روز هفته بوده است و منظور از از قرص آمپول بوده است و منظور از از خوردن تزریق. احادیث و آیات قرآن گاه به همین اندازه یا بیشتر پرتند!
نقطه;909098 نوشت:
برداشتشان از استجابت دعا این است که مطالباتشان مثل ماجرای علاءالدین و غول چراغ جادو برآورده شود ولی در عین حال اگر هم دعایی استجابت نشود میگویند الخیر فی ما وقع و لابد حکمت خدا اینطور اقتضاء کرده است و آنچه میخواستم به صلاحکم نبوده، اگر بدهد نعمت است و اگر ندهد حکمت است
برخی آدمها زیادی راضی هستند و هر چه مبلغین بر منابر میگویند بدون فکر میپذیرند. آدم یک گرفتاریای برایش پیش میآید دعا میکند برآورده نمیشود. یک نفر گرفتار یک گناه است هزار دعا و نذر و نیاز میکند برآورده نمیشود. یکی میگوید رب توفنی مسلما شبهات پیش میآید برآورده نمیشود. هیچ کدام از اینها برآورده نمیشود برای همۀ هم توجیه تراشیدهاند.
من این قدر در ادبیات دینی توجیه دیدهام که اگر در آن دنیا بهشت و جهنمی نباشد مطمئنم یکی از همین مبلیغن میآید توجیه میکند! اساسا دین اسلام ابطال ناپذیر است. یعنی هر اتفاقی اتفاد مطابق پیشبینیهای دین است! دین هیچ وقت اشتباه نیست! جالب است که حرفهای امام خمینی هم همین طورند هیچ وقت اشتباه نیستند و همه توجیه دارند و همواره باید رهرو خط امام بود.
همین مردمی که دعا میکنند و برآورده نمیشوند و خدا را شکر میکنند و راضی هستند به یک رییس جمهور که هیچ کدام از وعدههایش را اجرایی نکرده است دوباره رأی میدهند. مشکل همین مردم مطیع بودن و رام بودن است که مبلغین آنها را چنین ساختهاند. وگرنه اگر یاد میگرفتند تا کوچکترین کار اشتباهی شد همه بریزند پدر خطاکار را در بیاورند که وضع ما این نبود.
نقطه;909098 نوشت:
اشکالات شما برای وقتی است که کسی بخواهد از حالت عوامانه خارج شده و موشکافانهتر به اعتقادات دینی خودش بپردازد که در این حالت هم دیگر نباید لنگ آن برداشتهای اولیهی خود بماند
اتفاقا همین عوام هستند که در سایتهای دینی مختلف همین سؤالها را میپرسند و یکی باید با توجیه دهانشان را ببندد. شما یک سرچ بکنید متوجه میشود همین عوام با برداشتهای اولیه خود چه اشکالاتی دارند. جواب محکمی هم نیست که قانع کننده باشد. چرا این همه شبهه که در این هست در علم دیگری نیست؟ این نشان میدهد یک جای کار میلنگد.
نقطه;909098 نوشت:
چقدر باید امیدوار بود که در آینده نفهمیم که فهم امروز ما غلط بوده است که پشیمانی به بار بیاورد و امثال این مسائل معرفتشناسانه ...
همان قدر که وقتی در ریاضیات قضیهای ثابت شد و آن اثبات تأیید شد دیگر هر گز آن قضیه زیر سؤال نخواهد رفت. الآن منطق ریاضی این قدرت را دارد درحالی که 500 سال پیش ضعفهایی داشت و اثباتهای نادرست هم بودند و این به سبب ضعف منطقی و عدم مهارت بود.
فهمیدن هم اگر استاندارد و درست باشد هرگز زیر سؤال نخواهد رفت. ایراد من به فلاسفۀ اسلامی همین است که استاندارد قویای برای استدلال نداشتهاند و احساس و شهود ناپخته را وارد استدلال کردهاند.
نقطه;909098 نوشت:
تنها استثناء آن اما در ارتباط با خداست، عزت نفس با بندگی در مقابل خدا تعارضی ندارد
من این استثناء را حس نمیکنم. شاید چون ایراداتی حل نشده به علم، حکمت و احساس او در ذهنم است که نمیگذارد با او راحت باشم. ایرادهایی که شما راحت از آنها میگذرید و من نه.
نقطه;909098 نوشت:
تفاوت این دو گویش در این است که یکی واقعاً اطاعت از یک انسان دیگر است و دیگری اطاعت از خداست ... تفاوت بین انسان و خداست که سبب اشتباه بودن آن عبارت در یکجا و درست بودن همان عبارت در یکجای دیگر میشود
شما که این را میگویید، خدا موجودی بی نقص و کامل و بی عیب میبینید. اساسا من این بی عیبی خدا را نمیبینم. اولین ایراد من برخورد متکبرانهاش است. که چرا با این که خداست و باید خیلی خوب برخورد کند این طور بخورد کرده است. دومین ایراد عاری از علم بودن قرآن است. هیچ اثری از علم نیست. سومین حرفهای مبهم است. چهارمی ایرادات متنی و دستوری قرآن است که ایراد به خدا محسوب میشود. پنجمی ایراد به مهربانی خداست و ششمی و هفتمی و هشتمی و... . این همه ایراد مانع از آن است که خدای اسلام را آن طور که شما میبینید خواستنی ببینم. این ایرادها هم حل شدنی نیستند. این طور نیست که یک توجیهی بیاورند حل شود! همه، زخمهایی عمیقند و به این راحتی ترمیم نمیشوند.
چرا این زخمها برای من هستند و برای شما نیستند؟ طرفداری. شما طرفدار او هستند و من نمیدانم کلید طرفداری کجای ذهن است که باید آن را روشن کرد. شاید حوادث بد. شاید دعاهایی که برآورده نشدهاند و شاید بی توجهی و کلید طرفداریم را خاموش کردهاند.
و البته نبودن جوابهای دندان شکن. مثل یک معجزه. متن دینِ آن قدر مبهم و... است که باعث میشود هیچ توجیهی آن قدرها هم چسبناک نباشد که نشود آن را زیر سؤال برد.
نقطه;909098 نوشت:
هم با حرف شما موافق هستم
نقطه;908770 نوشت:
در واقع با شما موافق هستم
نقطه;909098 نوشت:
در اصل مطلب با هم موافق هستیم
نقطه;909098 نوشت:
بله، موافق هستم
نقطه;909098 نوشت:
به نوعی میتوانم با شما موافق باشم ...
ممنون. برای این همه توافق. اما ما با هم یک اختلاف(تفاوت) اساسی داریم و آن این که شما طرفدار دین هستند و از زندگی با دین راضی هستید و من بر عکس دیگر احساس طرفداری ندارم و مثل زن و شوهرهای دم طلاق فقط ایرادهایش را میبینم. ایرادهای دین را. ایرادهای خدا را. ایرادهایی که شما هم میبینید و به سبب طرفداری از آنها میگذرید یا با کوچکترین توجیه قانع میشوید و من نه. مشکل من با اطاعت از خدا بی ربط به دلخوریها و حوادث و دردسرهای دین نیست. اما فقط سوابق ذهنی بد نیست بلکه ضعف استدلالی دین هم هست. دین اسلام headshot ندارد. یعنی چیزی ندارد که مرا ساکت کند. معجزه ندارد. هیچ چیزی در اسلام نیست که یک معجزۀ قطعی باشد. نه در قرآن نشانی از علم است که تردیدی در آن نباشد (مثلا چیزی در مورد کروموزومها یا سرعت نور یا میکروبها که قاعدتا جای گفتن داشت)، نه اخبار متواتری از یک معجزۀ پیامبر(ص) هست، نه متن قرآن به چشمم معجزۀ بی مانند است (که برخی متنهای مشابه را میخوانم میبینم خیلی فرقی ندارند) و نه تعالیم اسلام خیلی با علم و انسانیت امروز جورند که قابل افتخار باشند (که برعکس موجب سرافکندگی در دنیا هستند به طوری که در ایران برخی احکام را برای جلوگیری از وهن اسلام عوض کردند مثلا دیۀ زن و مرد برابر شد). مشکل من طرفداری است. طرفداری هم یعنی دوست داشتن. دوست داشتن هم محبت خاص میخواهد تا شروع شود. یا چیزی که جذب کند. که من نمیبینم. که عکس آن را میبینم. اسلام نه خوب است نه بد.
آفت دینداری از نظرم
1) انتظار بالاست. که وقتی انتظار داشتی به ازای کارهایی که اسلام میگوید خوبند در مشکلات به دادنت برند و نرسیدند دلخور و عصبانی میشوی.
2) سخت گرفتن است. که وقتی به خاطر احکام دین به خودت سخت گرفتی و به تو سخت گذشت از دین بدت میآید.
3) استاندارد بالاست. که وقتی دین را مانند یک متن علمی بررسی میکنی و درست با استاندادهای علمی نمیخواند برایت بی اعتبار میشود.
علاوه بر آن اخلاف اساسی، تفاوتهای دیگری هم هست. از جمله تفاوتهای شخصیتی و تربیتی. مثلا من به تهدید حساسم برای هر چه که و توسط هر که. حتی گاه تهدیدهایی که با شوخی بیان میشوند مرا عصبانی میکنند. فکر کنید خدا بخواهد از من با تهدید اطاعت بگیرد. اما شما شاید این قدر با تهدید مشکل ندارید.
متأسفانه این ایام وقت ندارم تا در مورد وجود برخی تناقضات در مطالبی که فرمودید صحبت کنم.
الان هم با کثرت مشغله آمدم تا نکته ای را عرض کنم:
به نظر حقیر ، ریشه مشکل فوق ، در "انسان شناسی" است. ما باید متوجه باشیم که انسان غیر از حیوان است. حیوان فقط تمایلات جسمی اش براش مهم است: خوردن و خوابیدن و تولید مثل.
اما اگر در وجود انسان دقت کنیم ، می بینیم که انسان دارای یکسری گرایشهای متعالی هست که اصلاً از جنس گرایشهای مادی و جسمی نیست... و اگر باز بیشتر دقت کنیم ، می بینیم که در انسان ، همین دسته گرایشات ، اصل هستند و گرایشات جسمانی فرع هستند. اگر انسان این دسته از گرایشات متعالی را نداشت ، و فقط واجد گرایشات جسمانی بود ، با حیوان هیچ فرقی نداشت مگر در شکل و ظاهر.
دین آمده است که آن گرایشات متعالی را در ما رشد بدهد. البته چون دین یک مجموعه کاملی است ، لذا به گرایشات جسمانی هم توجه دارد. اما گرایشات جسمانی را در جهت و در خدمت گرایشات متعالی قرار میدهد. چون همانطور که عرض کردم ، در انسان ، گرایشات متعالی ، اصل هستند و اصل انسانیت انسان و تفاوت بین انسان و حیوان ، همین گرایشات متعالی است.
سعادت حیوان در این است که گرایشاتش که جسمانی است ، تأمین شود. اما سعادت انسان در این است که گرایشات متعالی او (که اصل هستند) تأمین شوند. و همانطور که عرض شد ، این به معنی نادیده گرفتن گرایشات جسمانی او نیست. بلکه این گرایشات نیز در راستای همان گرایشات متعالی قرار میگیرند و تأمین می شوند.
حالا بماند اینکه برخی افراد این گرایشات متعالی را در خود از بین برده اند یا پرورش نداده اند و عملا به یک حیوان (اما به شکل بشر) تبدیل شده اند.
پس اگر ما انسان را درست بشناسیم ، رسالت دین را خواهیم فهمید. شبهاتی که دوست عزیزمان بیان کردند ، یک دلیلش این است که "انسان" را فقط همین "بعد جسمانی" اش در ذهن گرفته ایم و "دین" را با ملاکهای جسمانی سنجیده ایم. خوب در این حالت طبیعی است که این سئوالها پیش می آید که چرا دستورات خدا مطابق میل من (به مفهوم جسمانی آن) نیست و ... و من چرا حرف خدا را گوش بکنم و ....
این همان حدیث شریف است که می فرماید: "من عرف نفسه فقد عرف ربه".
[=System]
فکر میکنم فلاسفۀ (اسلامی) ضعف منطقی دارند. وگرنه این همه با هم در تضاد نبودند.
شاید تعجب کنید اگر بگویم که تا حدودی با شما موافق هستم، البته باید متذکر شوم که این مطلب را نسبت به تمامی فلاسفه قائل هستم و از این نظر فرقی میان فلاسفهی مسلمان و فلاسفهی غرب و شرق نمیگذارم، اصولاً فلسفه را علمی ظنی میدانم از جنس سایر علوم حصولی مانند فیزیک و شیمی که هر کسی میتواند بر اساس مشاهدات و تجربیات و تصورات ذهنیاش یک سری فرضیه و نظریه بدهد و باقی علمای آن علم هم میتوانند آن را نقد کنند و هزار و یک مکتب هم در هر کدام از این علوم ممکن است شکل بگیرد که هر کدام هم پیروان خودشان را دارند ... در کل همهی این علوم خوب هستند ولی هیچ کدام حجیت قاطعی ندارند که کسی بخواهد بر اساس آنها ایمان بیاورد یا کافر شود و تمام زندگیاش و تمام دنیایش و بلکه اگر آخرتی باشد که البته هست آخرتش را هم بر روی این اعتقادات سرمایهگذاری کند، بر این اساس همانطور که یک فیزیکدان اگر بر سر درستی نظریهی خودش بخواهد معتقدین به سایر نظریات را بکشد یا تنبیه کند این کارش اشتباه است ایمان و جهاد بر اساس باور به یک سری نظریات فلسفی هم به همان میزان خطاست و اصولاً باوری که بر اساس یک دلیل فلسفی کسب شود با دلیل فلسفی از مکتب دیگری در فلسفه بر باد خواهد رفت ...
به همین دلایل بودم که گفتم کلاً کسب اعتقاد را به نظرم نباید از این راه دنبال کنید و به همین دلیل است که خودم هم کسی را تشویق به راستیآزمایی اعتقادات دینش بر اساس فلسفه یا سایر علوم از جمله فیزیک و غیر آن نمیکنم ...
با این وجود شما فرمودید که فعلاً به دنبال این راه هستید و به همین خاطر گفتم آنچه شما میخواهید فلسفه است، طبیعتاً ریاضیات جواب سؤالهای دیگری را میدهد و جواب سؤالهای شما در ریاضیات پیدا نمیشود ... اگر گمان میکنید که شاید بشود در ریاضیات پاسخ این سؤالات را یافت در اصل به دنبال فلسفهی ریاضیات هستید و حتماً باید بار فلسفی آن هم آنچنان زیاد باشد که بتواند به سؤالات شما بپردازد و آنجا دیگر به شخصه ترجیح میدهم بگویم شما باز هم به سراغ فلسفه رفتهاید و نه ریاضیات و اگر سؤالهایتان دینی باشد هم عملاً فلسفهی دین مطرح خواهد شد و اگر هم پیرامون اسلام باشد دوباره باید به سراغ فلسفه با منابعی از اسلام بروید یا از علمایی که با اسلام آشنا هستند بحث کنید ... فکر نکنم راه دیگری داشته باشید ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
مشکل اصلی این است که خدا خودش باید بیاید جواب بدهد.happy
این را کاملاً قبول دارم ... یا خدا و یا خلیفهی خدا علیهالسلام ... و البته این راهی است که به شخصه به شما و هر کس دیگری که در این دوره و زمانه بخواهد حقانیت اسلام تشیع را بررسی نماید پیشنهاد میکنم ... و این کار البته شدنی است و آرزوی باطلی نیست ... حتی اگر به شما گفتند که در زمان حاضر نه پیامبری هست که به او وحی شود و نه امامی که غایب نباشد و بشود رفت و حضوری از او سؤال پرسید شما به یادشان بیاورید که در حدیث حضرت علی علیهالسلام هست که در هر دورهای هستند مردانی که خداوند در ذات عقول ایشان با ایشان سخن میگوید و باز به یادشان بیاورید که امام زمان علیهالسلام در زمان غیبت مانند خورشیدی هستند که اگرچه با چشم سر دیده نشوند ولی تمام آثار حضورشان بجز دیده شدن جاری و ساری است و کسی محروم از حضور ایشان نیست ... شاید برایتان عجیب باشد که چطور باید از این دو راه استفاده کرد ولی فعلاًُ به همین مقدار بسنده میکنم که راه برای آن وجود دارد ... زمین هرگز از حجت خدا خالی نیست و حجت خدا اگر غایب نبودند و ظاهر بودند هم باز برای همگان قابل استفاده بودند و نه فقط برای همشهریان و دوستان خودشان ... اینکه پیامبر خاتم مطابق قرآن کافّة للناس هستند و با وجود ایشان دیگر نیازی به پیامبر جدیدی نیست باید حجت را بر همگان تمام کند، نمیدانم چرا باز فکر میکنند هدایت را باید در نظریات فلسفی و امثال آن جستجو کرد ... و الله العالم
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
یعنی فکر میکنید برخورد خدا متکبرانه یا تهدید کننده یا گاه کودکانه نیست؟ مثلا این را ببینید:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا
مثل تهدید نظامی است. تبصره هم ندارد که چرا کفروا بآیاتنا. مهم نیست چرا. جایگاهشان آتش است. آخر دلیل بیاور اگر کسی کافر شد بعد تهدید کن. در بیش از بیست جا در قرآن آمده است که مردم از پیامبر معجزه خواستند و خدا به پیامبر معجزه نداد و حتی با عتاب با پیامبر حرف زد که معجزه میخواهی برو از دل زمین یا آسمان پیدا کن!
آیا منطق خدا تهدید نیست؟ آیا برخوردش از بالا نیست؟
اول اینکه خداوند متکبر هست! در واقع خداوند تنها کسی است که حق دارد متکبر باشد چون الله اکبر و فقط اوست که اکبر است و مابقی اگر تکبر کنند به این دلیل اشکال دارد که آنها بزرگ نیستند و توهم بزرگی دارند ... در میان اسماء و صفات الهی تنها چند اسم محدود است که کسی حق ندارد آن را بر روی خودش یا فرزندانش بگذارد و یکی همین متکبر است که مخصوص خداست ...
نکتهی بعد این است که خداوند کافران را تهدید کرده است و نه کسانی که باورمند نیستند، بین باورمند نبودن و کافر بودن فرق از زمین است تا آسمان ... مطابق روایتی در باب فطرت خداوند خودش را در عالم ذر به همگان معرفی کرد و از ایشان بیعت گرفت و همه طوعاً او کرهاً عهد کردند که فقط او را بپرستند و جز او را نپرستند، سپس انسان در دنیا خلقت جدیدی یافت و هر انسانی با تولدش آن عهد با خدا را فراموش کرد و اصلاً بخاطر همین نسیان و فراموشی هم هست که انسان (از ریشهی ن.س.ی) را انسان نامیدند (برخی میگویند شاید هم انسان از ریشهی ا.ن.س باشد ولی در واقع نساء است که از این ریشه است و نه انسان و این بخاطر ویژگی خاصی است که عموماً در جنس مؤنث پررنگ است) ... سپس ادامه داند که هر کسی، هر کسی،مطلقاً هر کسی، زمانی در زندگیاش در دنیا میرسد که عهدش را بخاطر آورد و بداند که باید خداوند را بپرستد، تازه در اینجاست که او مخیر شده است بین دو انتخاب، انتخاب به اینکه تسلیم شده و مسلمان گردد و یا انکار کرده و کافر شود، تا پیش از این او نه مسلمان بوده است و نه کافر ... شاید گمان کنید که یعنی کسی هست که چنین واقعهای در عالم ذر را به خاطر بیاورد؟ بعید به نظر میرسد! شاید بخواهید راه بیفتید و از هزار نفر از مؤمنین و کافرین و تردیدگرایان در مورد وقوع این یادآوری سؤال بپرسید، ولی نیازی به این کار نیست، آنچه به یاد آورده میشود خاطرات عالم ذر نیست، بلکه علم به این مطلب است که خدا همان است که باید پرستیده شود و دین خدا همان است که حق است ... این همان فطرت الهی است و مطابق آن روایت اینکه در قرآن آمده دین خداوند مطابق با فطرت است ولی اکثر ایشان نمیدانند به همین معنا بازمیگردد ... و البته واقعاً هم اکثر ایشان نمیدانند که فطرت چیست و یا فطری بودن دین چیست ... برخی گمان میکنند که فطرت ویژگیهایی دارد مثل عتمایل ذاتی به زیبایی یا تمایل ذاتی به ابدی بودن یا تمایل ذاتی به حقگرایی و امثال آن، تمامی اینها اشکال دارند و بخاطر مجهور ماندن آیات و روایات حتی در میان خود مسلمانان است ... و بیشتر ایشان نمیدانند ...
جناب irancplusplus، شما اگر بخواهید حقیقتاً متوجه شوید که آیا اسلام تشیع در میان این همه ادیان و مکاتب مختلف و آنها که در طول تاریخ محو شدهاند و اثری از آنها باقی نمانده و آنها که هنوز مطرح نشدهاند و شاید برخی از آیندگان به سوی آن جذب شده و رهرو و مبلغ آن محسوب گردند حق است و یگانه دین حق هست یا خیر، راهش این است که فطری حرکت کنید، این علم باطنی خودتان را محک بزنید، دین چیزی نیست که کسی بخواهد با دلیل و منطق به دیگری ثابت کند، بلکه همه در فطرت خود و در عمق وجود خودشان از آن موقعی که ذرهای در عالم ذر بودند و بیش از آن ذره چیز دیگری نبودند میدانند و فقط باید آن علم را به یاد بیاورند ... انذار و بشارت هر دو perturbationهایی هستند که میتوانند به این یادآوری کمک کنند چرا که هر یادآوری نیاز به محرکهایی دارد، چرا که برای به یادآوردن باید ابتدا به موضوع فکر کرد و موضوع باید در ذهن انسان موضوعیت بیابد و کسی که کل زندگیاش را مست باشد و لایعقل باشد و سرش گرم شهواتش باشد در این حالت هرگز فرصت به یاد آوردن چنان مسائلی را نخواهد داشت، سختیها، دغدغهمندیها و امثال آن است که شاخکها را تیز میکند و هوشیاریهای جمع میشوند، وقتی شخص اس خودش بپرسد که من کیستم، اینجا چه میکنم، و امثال این سؤالها را بپرسد تازه در مسیر یادآوری قرار میگیرد و هر انسانی قبل از مرگش چنین حالاتی را خواهد داشت ...
جناب irancplusplus، با این رویکرد که شما تا کنون در پیش گرفته بودید شک ندارم که معجزه هم نمیتواند آن headshot ای که به دنبالش هستید را برایتان به ارمغان بیاورد ... همین سایت را در مورد معنا و مفهوم اعجاز و اینکه اعجاز یک پیامبر چگونه میتواند دلیل بر پیامبری او شود را بخوانید، پر است از شبهاتی که خیلیهای دیگر که راه علم و منطق و فلسفه را برای رسیدن به حقیقت دنبال میکنند داشته و بسیاری از آنها هنوز هم دارند ... این شبهات فقط یک راه حل دارند ولی این راه حل جزء راههایی که ایشان میخواهند از آن به حقیقت برسند نیست و وضع آنها هم مثل برتراند راسل است که جواب را داشت و پیش خودش هم میدانست که جواب همین است ولی باز اصرار داشت که تا از این راه به جواب نرسم آن را نمیپذیرم و اینجاست که خداوند در قرآن فرموده است که همانا انسان به نفس خودش بصیر است (بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ)، انسان میداند که درست و غلط چیست و ما به او آموزش دادیم [=System](وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا *فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا *قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا) ولی او میخواهد همه چیز را از صفر یاد بگیرد و البته نمیتواند چون علم کافی را ندارد و این کار او وسواس است، وسواس فکری است ... کسی که بداند و خود را به ندانستن بزند عذرش پذیرفته نیست، در مقابل علم مسؤولیت لازم میشود و کسی که زیر بار علم نرود به هر بهانهای که باشد در مرتبهای از انکار حقیقت و کفر قرار میگیرد ... إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ... بله همهی کافران البته از نظر کفر در یک سطح نیستند و برخی هستند که از روی دشمنی مخالفت میکنند و برخی هستند که از روی شهوات رایج مخالفت میکنند و برخی از روی وسواس فکری که اسیرش شدهاند و برخی رد نمیکنند ولی تأیید هم نمیکنند و رو به نسبیگرایی میآورند که همین هم البته انکار هست ولی در سطحی پایینتر ... تهدیدی اگر خدا بکند نسبت به کافر است نه نسبت به هر کسی که هنوز شاید اتمام حجت هم بر او نشده باشد و کامل به این علم نرسیده باشد که کدام دین است که حق است تا حقطلب باشد ... کسی که جوایای حق باشد چنین کسی را نمیشود کافر دانست، به همین دلیل هم کسی که احتیاط عقلایی کند را نباید کافر دانست، او حتی اگر زمانی هم کافر بوده است این احتیاط او نشان از توبهاش میدهد ... و توبهاش به همان میزان راست است و پذیرفته میشود که در باطن خودش و در خلوت خودش بداند که چقدر با خودش روراست هست و حقیقتطلب است و حاضر است در این راه عمر و جان و سرمایهاش را هزینه کند و ... چون گاهی هم انسان فقط شعار حقیقتطلبی میدهد و پیش از دیگران سعی دارد خودش را مجاب کند که انسان خوبی هست و عذاب وجدان از مخالفت با حقیقت نداشته باشد و امثال آن ... خدا همهامان را هدایت کند که این مسیر حقیقتطلبی حقیقتاً سخت است ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
نمیدانم وقتی من قرآن را میخوانم حس میکنم گوینده چه لحن متکبرانهای دارد به خصوص در سورههای مدنی. لحن ترامپ خیلی نرمتر است. من مناظرههایش را دیدهام. حس میکردم منطق و استدلالهای ترامپ هم تا حدی قابل قبول است. اما نمیفهمم چرا فقط در برابر ترامپ موضع میگیریم.
این برخورد خدا سؤال اصلی من بود و مانع اصلی در برابر اطاعت پذیری. این که گفتند این لحن را مردم عادی میپسندند و قبول میکنند زیاد برای من قابل قبول نبود. چون معنی این آن است که خدا با من نیست با آنهاست. در حالی که استثنایی نیست.
موانع بعدی برای اطاعت هم منطق سطحی، ابهام گیج کننده در تعالیم و دستورات و برداشتهای اولیۀ نادرست است.
اینکه بگویند قرآن برای عوامالناس است که اشتباه است ... طبیعتاً همه قبول دارند که قرآن برای همه است آن هم برای همه تا روز قیامت ... اما در مورد برخورد خداوند و نحوهی برخورد او با بندگانش میتوان بحث کرد ... برای مثال یک نفر همینطوری در کوچه داشت رد میشد که یک نفر دیگر زد در گوشش! این شخص اولی برآشفته میشود که تو چه حقی داشتی بزنی به گوش من؟ و البته که یک نفر غریبه همینطوری حقی ندارد ... بعد که دقت میکند میبیند که کسی است که چند ماه پیش سرش را کلاه گذاشته بود و در رفته بود، الآن دیگر به دنبال یافتن توجیه کار او نیست و سعی میکند خودش را توجیه کند که چرا قبلاً آن کار را کرده است چون در تعاملی که بین او و خودش هست خودش را مقصر میداند و او را صاحب حق ... در مقابل خداوند هم این خداست که محق است و این ما هستیم که باید خودمان را توجیه کنیم و اینکه از خدا سؤال کنیم که تو اصلاً با چه حقی با ما اینطور صحبت میکنی عکسالعمل عادی و طبیعی محسوب نمیشود ... اگر کسی نسبت به خداوند اینگونه مطالبهگر باشد نشان میدهد که او جایگاه خودش نسبت به خدا را خوب نشناخته است، مگرنه مثلاً در ادعیهی ما آمده است که ما عرفناک حق معرفتک، یا ما عبدناک حق عبادتک و امثال آن که یعنی خدایا تمام عمرمان را صرف عبادت تو کردیم ولی حق عبادت و بندگی تو را به جای نیاوردیم و دست آخر هم میگویند و ما توفیقی الا بالله العلی العظیم ...
در چنین شرایطی بهترین کار این است که خدا را بهتر بشناسیم ... و البته خودمان را بهتر بشناسیم ... کسب معرفت بهتر و کاملتر خدا از بالاترین عبادات است چون بیشترین گرفتاری کافران این است که نسبت به خدا دچار سوء ظن هستند ... چنین کسانی در قیامت هم خود را مأیوس از رحمت خدا میشمرند و گرفتار عذاب الهی میشوند مگرنه کسی که به رحمت خداوند امید داشته باشد هرگز عذاب نخواهد شد اگرچه پروندهاش هم چندان خوب نباشد ... و البته فکر نکنید که حسن ظن داشتن به خدا هم کار سادهای است که کسی بگوید من هر کاری خواستم میکنم و بعد فقط سعی میکنم همیشه این امیدواری را داشته باشم که خدا من را خواهد بخشید و همین هم مایهی نجات من خواهد شد، اگر میشد چنین کاری کرد عملی هم بود و واقعاً مایهی نجات انسان میشد ولی موضوع اینجاست که چنین کاری عملاً ممکن نیست، ممکن بودن و نبودنش را باید هر کسی در معرفت نفس خودش دنبال کند، من کردم و دیدم که اگر کار بدی بکنم و بر این بدی خودم اصرار کنم عملاً نمیتوانم و واقعاً نمیتوانم امید داشته باشم که خداوند مثل کسی که همیشه اطاعتش کرده است و بندگیاش را کرده است و پا روی هوای نفسش گذاشته است عمل کند ... این مسأله جای بحث بسیار دارد ولی شاید بهتر باشد به همینمقدار کفایت کنم که حقیقتاً کسی اگر بخواهد رستگار شود باید به دنبال راهی باشد که حسن ظنش به خداوند بیشتر و بیشتر شود، دلش باید با خدا صاف شود، دلش باید با خلفای خدا صاف بشود، چرا که بحث ایمان و بحث اینکه هر کسی از باطن خودش خبر دارد و اینکه هر کسی با داشتن فطرت خوب و بد را هم میشناسند و عملکرد خودش را هم میشناسد اگر همهی اینها را کنار هم بگذارید میبینید که مطابق فطرت عمل کردن تنها راه رستگاری است و حقیقتطلب بودن ... اگر کسی همیشه سعی کند در هر کاری ببیند که آیا با خودش روراست هست یا دارد خودش را فریب میدهد که آن کاری که دوست دارد بکند را توجیه کند و همان را انجام دهد و فقط اگر با خودش روراست بود و کاری که میکرد را درست میدانست فقط چنین شخصی است که رستگار خواهد شد ان شاء الله ... بر این اساس حتی خیلی از مسلمانها هم رستگار نخواهند شد، آنها که به زبان بگویند مسلمان هستیم و در باطن خود کافر باشند منافق هستند که کافر محسوب میشوند اگرچه کفرشان باطنی باشد و در دنیا از نظر تعاملات اجتماعی مسلمان محسوب گردند ... خدا همهامان را هدایت کند که مسیر بنگی خدا و انسانیت اصلاً مسیر راحتی نیست ... هم دقت بالایی میخواهد در کشف توجیهات نفس و هم جدیت و اراده میخواهد در مخالفت با هوای نفس ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
اگر منظور از فطرت همان مبانی انسانی مشترک انسانها باشد میپذیرم. شما میگویید فطرت؛ من میگویم حقوق بشر یا ارزشهای مشترک بشر. جایی اختلاف پیدا میکنم که چیزهایی را به فطرت بچسبانید که واقعا جزء ارزشها و ویژگیهای انسانی نباشد. مثلا اگر بگویید برده داری یک امر فطری است من نمیپذیرم.
منظور من از فطرت آن نیست، بخشی از منظورم را پیشتر در بالا گفتم و بخش دیگری از آن هم بماند ... از نظر من حتی بردهداری هم میتواند جز دین حق باشد اگر شرایط و احکامش درست رعایت شود، اگر شما بفرمایید که حتی حاضر نیستنید روی احتمال درستی آن فکر هم بکنید باید از شما پرسید که این اعتقاد راسخ را از کجا آوردهاید؟ شاید بفرمایید که چون هر انسانی در هظر شرایطی حق زندگی و حق آزادی و امثال آن را دارد، ولی از شما میپرسند که آیا کسی که به زندان میافتد آزادیاش را از دست نداده است و این کار خلاف حقوق او نبوده است؟ یا کسی که قتل انجام میدهد و حکمش اعدام است؟ ممکن است برای هر کدام از این موارد هم جوابهایی داشته باشید ولی من هم برای هر کدام پاسخهایی خواهم داشت و این بحث اگرچه به این راحتیها هم تمام نشود ولی لااقل معلوم میشود که به آن واضحی که ابتدا به نظر میرسید هم نبوده است و قابل بحث است نه اینکه ارزش نداشته باشد که حتی روی آن فکر شود ... در این صورت از شما میپرسم که این اعتقاد راسخ به بطلان بردهداری در ذهن شما از کجا آمده است؟ از خانوادهاتان؟ از جامعهای که در آن زندگی میکنید؟ مطابق قرآن به ایشان گفته میشد ایمان بیاورید میگفتند ما دست از دین پدران خود برنمیداریم ... جناب irancplusplus، بردهداری به سبک آمریکاییها و یاحتی بردهداری در زمان اعراب جاهلی خلاف انسانیت بوده است ولی برداهداری که اسلام جواز آن را داده است متفاوت است ... خیلی از مطالبی که عدهای بر علیه اسلام میگویند که خلاف انسانیت است در مقابل عذابهایی که بعد از مرگ برای کافران مهیا شده است عددی نبوده و قابل صرفنظر است، در ادیان مسیحیت و یهودیت و هر دین دیگری که وعدهی بهشت نعیم و وعید جهنم دردناک را داشته باشد هم همینطور است ... اصولاً دنیا کارکردش ایجاد رفاه برای همگان نیست، نه اینکه جایی برای ظلم عدهای بر عدهای دیگر باشد و خدا هم نعوذبالله جواز این ظلم را داده باشد، بلکه رفاه در دنیا تا آن مقدار که در جهت هدف نهایی از خلقت دنیا باشد خوب است و احکام دین هم برای هدایت بندگان و ساخته شدن زندگی آن طرفشان هست، مگرنه به قول قران جهنیان از هم میپرسند که چه مقدار در دنیا درنگ کردید و یکی میگوید انگار که یک روز یا کمتر از آن ... دنیا کاروانسراست، سرای موقت است، کسی که تمام سرمایهگذاریاش را روی آن بکند راهش را گم کرده است و دچار غفلت و فراموشی شده است ... احکام دین در دنیا هم اگره از برخی جهات به نظر سختگیرانه یا ظالمانه به نظر برسند ولی هر کدامشان حکمتها و دلایلی خودشان را دارند که لزوم وضع آنها را توضیح دهد، حال ما برخی از حکمتها و دلایل وضع برخی از این احکام را میدانیم و برخی دیگر را هم نمیدانیم و فقط چون میدانیم که از طرف خدایی با آن صفات که یک بار دیگر گفتم صادر شده است لازمالإجراست ...
با تمام این اوصاف، اگرچه نظرم را تا حدودی میدانید، ولی نظر رایج میان علما تا حدودی با نظرات شما شبیه است و اگر بر مواضع خودتان استوار بودید و اختلافمان باقی ماند میتوانید بحث فطرت و عقلی بودن اخلاق و انسانیت را با ایشان پیش بگیرید که نزدیکی مواضع اولیهاتان امید رسیدن به نقاط توافق در زمان کمتر را افزایش میدهد
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
یک فرهنگ میتواند ایرادهای داشته باشد. یعنی بخشهای خلاف حقوق بشر. مثلا در فرهنگ هند طبقلات اجتماعی به وضوح خلاف انسانیت بود. گاندی با برگزاریهای مراسمهای مذهبی(آشرام) سعی میکرد پایینترین طبقۀ اجتماعی را در کنار بالاترین نگه دارد. که زیاد موفق نبود. گاندی یک هندی بود و فهمیده بود این بخش از فرهنگ غیر انسانی است. اگر فرض کنیم پیامبر اسلام پیامبر نبود و فقط مصلح بود، باید گفت او فهمیده بود که زنده به گور کردن بچهها، رو برگرداندن از نابینا (عبس و تولی) و خیلی چیزهای دیگر خلاف انسانیت بود و تعالیمی برای برچیدن این چیزهای ضد انسانیت آورد (هر چند بر انسانیت این تعالیم هم میشود ایراد گرفت).
تا حقوق بشر را چه کسی تدوین کرده باشد که بعد بتوان آن را به عنوان سنگ محک برای تعیین عیار انسانی بودن یا نبودن یک فرهنگ به کار برد ... به شخصه حقوق بشری که در دین حق تألیف شده باشد و آن هم از طرف خدا و خلفای خدا (و نه حتی علما) باشد را سنگ محک میدانم ... شما سنگ محک خود را از کجا میآورید؟ عقل جمعی و مثلاً با رأیگیری؟ در این صورت با تغییر در جامعهی آماری خود باید انتظار تغییرات بنیادی در رویکرد خود را داشته باشید و عملاً نسبیگرا خواهید شد ... یا سنگ محک خود را مثلاً از سازمان ملل میگیرید که مثلاً ۱۰۰ اندیشمند دور هم جمع شدهاند و روی هم یک قطعنامه دادهاند؟ به شخصه نمیتوانم نظریات چند اندیشمند را بر خودم حجت بدانم وقتی در بسیاری از نظریات ایشان اشکالات اساسی عقلی و منطقی سراغ دارم و ایشان را معصوم از حتی گناه و شهوترانی هم نمیدانم تا چه برسد به معصوم از اشتباه ... چه بسا اصلاً بازیچهی سیاسیتمداران هم بشوند و بندهایی را در قطعنامه بگنجانند یا از آن در بیاورند ... یا بازیچهی شهوات خودشان باشند و برای آنکه زندگی خودشان خلاف حقوق بشری نباشد خودشان را معیار انسانیت معرفی کنند تا خودشان بهترین نمونههای انسانیت محسوب شوند و امثال آن ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
حرفها گاه در تناقض است.
...
چرا پس به جای طب الرضا به بیمارستان مراجه میکنند یا به جای حدیث زیر به نجوم: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/tr21594
؟
ما که نمیتوانیم مسلمات علمی را رها کنیم بچسبیم به چهار تا حدیث مبهم و تهدیدی و با هزار شرط مخفی.
خیلیها هم تا کنون با همین توجیه که ما این احادیث را نمیفهمیم یا شأن صدورش را نمیدانیم و جزئیات آن را نمیدانیم و امثال آن تا کنون کنارش گذاشتهاند و معدود بودهاند در طول تاریخ کسانی که بر اساس مثلاً طبّ مأثور زندگی کنند یا از علوم آمده در آیات و روایات طرفی ببندند و امثال شیخ بهایی بشوند و غیر ایشان ... فکر کنم تازه همین سالهای اخیر باشد که یک عده به صرافت افتادهاند که دین ما بجز فقه و اصول مطالب دیگری هم دارد که باید ازمهجوریت بیرون بیایند ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
توجه کنید که پیامبر (ص) ده یار نزدیک داشت که یکی از آنها علی(ع) بود. 9 تن از این 10 تن چنین اعتقادی نداشتند و نیز عایشه. حالا نمیدانم این حدیث که میگویید چیست و از کجا آمده است که بیش از نود درصد از نزدیکترین یاران پیامبر آن را نشنیدند و یا به آن عمل نکردند. اگر این نود درصد اشتباه کردند این ایراد به پیامبر وارد است که عدم لیاقت این افراد را تشخیص نداد و آنها را از خود نراند چون آدمها یک شبه بد و خبیث نمیشوند. نظام ایران وقتی هاشمی که شخص دوم انقلاب است در برابر یک نامه موضع نگرفت، او را از مجلس خبرگان کنار گذاشت. چه طور پیامبر نمیتوانست چنین کار سادهای بکند؟
اینکه پیامبر ده یار نزدیک داشتند شبیه روایت عشرهی مبشرهی اهل سنت است که ما قبولش نداریم، ولی به هر حال این را قبول داریم که بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیشتر مردم از حق رویگردان شده و مرتد گشتند مگر سه یا پنج یا هفت نفر ... این مطلب در قرآن هم هست که خداوند به پیامبرش میفرماید ای پیامبر پیام خدایت را ابلاغ کن که اگر نکنی گویا اصلاً رسالت خود را انجام ندادهای و در آخر هم اضافه میکند که ما تو را از گزند دشمنانت حفظ میکنیم، به این معنا که پیامبر در میان همان یارانشان امنیت نداشتهاند ... کتاب تاریخ سلیم را که اولین کتاب تاریخ شیعه است و در همان سالهای ابتدایی بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نوشته شده است را بخوانید تا با جوّ نفاق و رعب و وحشت و غیر آن در آن زمان مدینه بهتر آشنا شوید ... حضرت علی علیهالسلام فرمودند که اگر تعداد اندکی یاور داشتن همان ابتدا قیام میکردند و حق خود را میگرفتند، در چنین شرایطی که ناچار از سکوت شدند و از حکومت کنار گذاشتهشدند و خانهنشین شدند شما انتظار دارید چه کسی را پیامبر خدا در آن سالهای آخر کنار میگذاشتند و طرد میکردند؟
البته این بحث هم احتمالاً طولانی خواهد شد و مرتبط با موضوع بحث ما هم نیست، فکر کنم بهتر باشد آن را در انجمن تاریخ اسلام دنبال کرد ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
این از آن جملههایی است که جان میدهد برای این که احساس عدم حضور خدا را توجیه کند و حوادث طبیعی را دخالت خدا بنامد. نمیگویم نادرست است اما خیلی به درد این کار میخورد. این جور جملات را که میبینم یاد طنزهایی که برخی برای خاطرات هاشمی میساختند میافتم. کسی نمیگفت دروغند اما انگار باور هم نمیکردند.
به نظر شما اصولاً چه چیزی باورپذیر است و چه چیزی باورناپذیر است یا لااقل باورش مشکل است؟ آیا قبول دارید که باورپذیر بودن یک گزارهی جدید که به ما عرضه میشود بستگی داشته باشد به تصورات دیگری که پیشتر در ذهن خود به عنوان قابل قبول پذیرفتهایم؟ اگر با هم سازگار بودند به راحتی این گزارهی جدید را هم میپذیریم و در کنار آنها در ذهن خود میگذاریم، اگر سازگار نبودند باور آن چیز سخت میشود و اگر تعارض داشتند چه بسا بگوییم فلان مطل غیرقابل باور است، مگر آنکه بنشینیم گزارههایی که پیشتر به عنوان قابل قبول در ذهن خود ذخیره کردهایم ر شخم بزنیم و بگوییم که شاید آنها هم اشتباهاتی داشته باشند و آن زمان که آن را در کودکی یا در مدرسه یا در پای آن سخنرانی یا در فلان کتاب و مقاله خواندیم حواسمان به برخی از اشتباهات آن نبوده است ... یک شخص حقیقتطلب باید همیشه حواسش باشد که روی تصورات فعلی خودش هم قسم نخورد و گزارههای جدیدی که به او عرضه میشود را ولو اینکه با تصورات قبلی او هم کاملاً سازگار نبود قابل بررسی بداند ... البته از یک طرف این کار ساده نیست و اینکه اینجا میگویم به معنای اینکه خودم همیشه این مطلب را رعایت میکنم نیست، و از طرف دیگر این موضوع یک استثناء دارد که شاید اینجا جای گفتنش نباشد بخاطر بحثهایی که احتمالاً روی آن درخواهد گرفت ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
به طور خلاصه میگویید خدا یک گرفتاریهایی برای خودش درست کرده است و طراحی کرده است که به خاطر آنها خودش را از ما مخفی کند! یعنی خدا کار دارد نمیتواند
در ثانی آن حدیث شاخ گاو و احادیث مشابه را که میبینیم معلوم نیست این روایت اگر درست هم باشند چه قدر به واقعیت نزدیکند.
نمیگویم خدا برای خودش گرفتاری درست کرده و مثلاً یک کاری میخواسته بکند ولی به مشکل خورده است، ولی بله، این طراحی خداوند است برای این عالم وجود مطابق اعتقادات ما ... البته این کار برای این نیست که خودش را از بندگان خودش مخفی کند، خدا به هر حال با چشم دیده نمیشود و بلکه در اوهام هم نمیگنجد، اینطور هم نیست که بگوییم کار دارد و خودش نبود نمایندهاش را فرستاده است، بلکه بحث بر سر این مطلب است که هدایت بر اساس عقل است که هر مکلفی دارد، اصلاً مکلف کسی است که عاقل و بالغ باشد، فرستادن پیامبر جهات دیگری دارد که بر خلاف فلاسفه معتقد هستم که چیزی نیست که قابل اثبات یا رد در مرتبهی بحثهای فلسفی باشد، بلکه چیزی است که باید در فضای حکمت مورد بررسی قرار بگیرد، مثل اینکه یک دلیل ارسال رسل هدایت بیشتر کسانی است که ظرفیت هدایت بیشتری دارند و اتمام حجت بر کسانی که اگر برایشان پیامبری نیاید در قیامت عذر و بهانه خواهند داشت و مدعی خواهند شد که اگر برای ما هم پیامبری میفرستادی اینطور نمیماندیم و هدایتیافتهتر میشدیم ... مگرنه هدایت در اصل بر عهدهی عقل است، پیامبران آمدند و معلمان بشریت شدند و به ایشان حکم و کتاب و حکمت آموختند و ایشان را بشارت دادند و انذار کردند ...
نمایندهی خدا بودن یک پیامبر به این معنا نیست که خدا حضور ندارد و او جای خدا هست، بلکه هر کاری که پیامبر خدا هم بخواهد بکند باید به اذن الهی و با قدت الهی باشد و لا حول و لا قوة الا بالله ... پیامبری که خلیفهی خداست بدون مدد خدا برزنده ماندن خودش هم قادر نیست تا چه برسد به هدایت کردن بندگان خدا و دستگیری از ضعفا و مقابله با جبارین و ستمگران و امثال این کارها ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
مهم است. مثل این که پزشک دستور العملی بدهد که ما برداشتمان اشتباه باشد. مثلا بگوید دو بار در روز این قرص را بخور بعد بفهمیم منظورش از روز هفته بوده است و منظور از از قرص آمپول بوده است و منظور از از خوردن تزریق. احادیث و آیات قرآن گاه به همین اندازه یا بیشتر پرتند!
بله ولی در خود قرآن آمده که برخی آیات قرآن محکمات کتاب هستند و برخی هم متشابهات که برای تفسیر آنها باید به راسخون در علم رجوع نمود، یا در جای دیگر فرموده که از اهل ذکر بدانید اگر نمیدانید و امثال آن ... شما هم اگر نسخهای از پزشکی گرفتید که پزشک گفت شرح آن را از داروخانهچی بپرس در این صورت اگر خودتان در آن نسخه ابهام داشتید نمیتوانید علم آن پزشک را زیر سؤال ببرید ... خداوند مسیر هدایت توسط قرآن را در رجوع به اهل بیت علیهمالسلام قرار داده است، عدهای به ایشان رجوع کردند و نسخهی درست را گرفتند و عدهای ایشان را دور زدند و از دیگران سؤال کردند و خود آن دیگران هم از خودشان حرف زدند و در کل این گروه از مزایای زیادی از آن نسخه بیبهره ماندند ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
برخی آدمها زیادی راضی هستند و هر چه مبلغین بر منابر میگویند بدون فکر میپذیرند. آدم یک گرفتاریای برایش پیش میآید دعا میکند برآورده نمیشود. یک نفر گرفتار یک گناه است هزار دعا و نذر و نیاز میکند برآورده نمیشود. یکی میگوید رب توفنی مسلما شبهات پیش میآید برآورده نمیشود. هیچ کدام از اینها برآورده نمیشود برای همۀ هم توجیه تراشیدهاند.
من این قدر در ادبیات دینی توجیه دیدهام که اگر در آن دنیا بهشت و جهنمی نباشد مطمئنم یکی از همین مبلیغن میآید توجیه میکند! اساسا دین اسلام ابطال ناپذیر است. یعنی هر اتفاقی اتفاد مطابق پیشبینیهای دین است! دین هیچ وقت اشتباه نیست! جالب است که حرفهای امام خمینی هم همین طورند هیچ وقت اشتباه نیستند و همه توجیه دارند و همواره باید رهرو خط امام بود.
همین مردمی که دعا میکنند و برآورده نمیشوند و خدا را شکر میکنند و راضی هستند به یک رییس جمهور که هیچ کدام از وعدههایش را اجرایی نکرده است دوباره رأی میدهند. مشکل همین مردم مطیع بودن و رام بودن است که مبلغین آنها را چنین ساختهاند. وگرنه اگر یاد میگرفتند تا کوچکترین کار اشتباهی شد همه بریزند پدر خطاکار را در بیاورند که وضع ما این نبود.
راه برای توجیه همیشه باز است جناب irancplusplus، چه در جهت دفاع از دین و چه در جهت مخالفت با دین و چه د رجهت دفاع از هر دین و مکتبی ... شما اگر بخواهید مسیر علم و منطق را یا بررسی احکام ادیان متفاوت را اصل برای کشف حقانیت یک دین بگیرید باید انتظار داشته باشید که فوق کل ذی علم علیم، یعنی همیشه دست بالای دست بسیار است و هستند کسانی که بتوانند مطلب را طوری توجیه کرده و آرایش و بزک نمایند که شما گمان کنید این دیگر حتماً قناری است در حالی که خدا میداند که کلاغ است که بزکش کردهاند .... انواع مغالطات را هم که بدانید لزوماً نجات پیدا نمیکنید ... این وادی کلاً خطرناک است و خیلیها سالم واردش میشوند ولی جایی از آن کم میآورند، یا فریب میخورند و یا حتی خودشان هم از دستهی توجیهکنندگان میشوند و به چیزی دعوت میکنند که اگر به باطن خودشان رجوع کنند میبینند خودشان هم نمیتوانند قبول کنند آن چیزی را که دیگران را به قبول آن دعوت میکنند و میدانند که یک جای کارش میلنگد ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
اتفاقا همین عوام هستند که در سایتهای دینی مختلف همین سؤالها را میپرسند و یکی باید با توجیه دهانشان را ببندد. شما یک سرچ بکنید متوجه میشود همین عوام با برداشتهای اولیه خود چه اشکالاتی دارند. جواب محکمی هم نیست که قانع کننده باشد. چرا این همه شبهه که در این هست در علم دیگری نیست؟ این نشان میدهد یک جای کار میلنگد.
خیلی از این شبهات را اگرچه مردم عادی دارند ولی کسانی در ذهن ایشان میاندازند که آنها روی این مسائل فکر کردهاند چه در جهت اثبات و چه در جهت نفس ...
با این وجود با شما موافق هستم که آن تصورات ابتدایی و برداشتهای اولیه هم مهم هستند .. فقط از جهت دیگری این مطلب را تفسیر میکنم که با اجازهی شما واردش نمیشوم چون احتمالاً بحث بالا خواهد گرفت ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
همان قدر که وقتی در ریاضیات قضیهای ثابت شد و آن اثبات تأیید شد دیگر هر گز آن قضیه زیر سؤال نخواهد رفت. الآن منطق ریاضی این قدرت را دارد درحالی که 500 سال پیش ضعفهایی داشت و اثباتهای نادرست هم بودند و این به سبب ضعف منطقی و عدم مهارت بود.
فهمیدن هم اگر استاندارد و درست باشد هرگز زیر سؤال نخواهد رفت. ایراد من به فلاسفۀ اسلامی همین است که استاندارد قویای برای استدلال نداشتهاند و احساس و شهود ناپخته را وارد استدلال کردهاند.
ریاضیات و منطق تفاوت بزرگی با تمام علوم حصولی دیگر دارند و آن اینکه فرضیات آنها دلبهخواه است، یعنی صورت مسأله به دست خودشان هست و هیچ نیازی ندارد که مابهازایء خارجی داشته باشد، اما در هر علم دیگری از جمله فلسفه قرار است مسائلی واقعی حل بشوند، مسائلی که در آنها حتی خود صورت مسأله هم کاملاً روشن و شفاف نیست، در واقع در حل مسائل خارجی ما همیشه واقعیتهای مدّ نظر خودمان را مدلسازی میکنیم و این مدلسازیها قطعیتی ندارند و تنها امیدواریم که مدل خوبی از واقعیت باشند، در نتیجه پاسخهایی که از این علوم میگیریم هم باید تنها امیدوار بود که پاسخهای خوبی باشند مگرنه نمیتوان مثل ریاضی گفت که حتماً پاسخ خوبی هست ... درستی یک جواب نه تنها به بیاشکال بودن مسیر رسیدن به آن جواب که بلکه به بیاشکال بودن فرضیات مسأله نیز بستگی دارد و حداکثر همانقدر درست است که فرضیات مسأله از ابتدا درست بودهاند ...
این ایراد هم به فلسفهی مسلمین وارد است و هم به تمام مکاتب فلسفی دیگر و حتی سایر علوم حصولی مثل فیزیک و امثال آن ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
من این استثناء را حس نمیکنم. شاید چون ایراداتی حل نشده به علم، حکمت و احساس او در ذهنم است که نمیگذارد با او راحت باشم. ایرادهایی که شما راحت از آنها میگذرید و من نه.
بله ظاهراً حسن ظن شما نسبت به خداوند خدشهدار شده است ... امیدوارم این مطلب را جدی بگیرید و حتماً به دنبال برطرف کردن این وضعیت باشید ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
شما که این را میگویید، خدا موجودی بی نقص و کامل و بی عیب میبینید. اساسا من این بی عیبی خدا را نمیبینم. اولین ایراد من برخورد متکبرانهاش است. که چرا با این که خداست و باید خیلی خوب برخورد کند این طور بخورد کرده است. دومین ایراد عاری از علم بودن قرآن است. هیچ اثری از علم نیست. سومین حرفهای مبهم است. چهارمی ایرادات متنی و دستوری قرآن است که ایراد به خدا محسوب میشود. پنجمی ایراد به مهربانی خداست و ششمی و هفتمی و هشتمی و... . این همه ایراد مانع از آن است که خدای اسلام را آن طور که شما میبینید خواستنی ببینم. این ایرادها هم حل شدنی نیستند. این طور نیست که یک توجیهی بیاورند حل شود! همه، زخمهایی عمیقند و به این راحتی ترمیم نمیشوند.
چرا این زخمها برای من هستند و برای شما نیستند؟ طرفداری. شما طرفدار او هستند و من نمیدانم کلید طرفداری کجای ذهن است که باید آن را روشن کرد. شاید حوادث بد. شاید دعاهایی که برآورده نشدهاند و شاید بی توجهی و کلید طرفداریم را خاموش کردهاند.
و البته نبودن جوابهای دندان شکن. مثل یک معجزه. متن دینِ آن قدر مبهم و... است که باعث میشود هیچ توجیهی آن قدرها هم چسبناک نباشد که نشود آن را زیر سؤال برد.
کلید این طرفداری در قلب است، در عقلی (نه مغز یا هوش) که در قلب است ... کسی که دنیا را به رنگ خدایی ببیند همه چیز را دارد با عینکی میبیند که کسی که خدا را قبول نداشته باشد به هیچ وجه نمیتواند دنیا را به آن رنگ ببیند ... دور از جان شما اینکه گفتهاند کافر همه را به کیش خود پندارد و به طرز مشابه اینکه مؤمن هم همه را به کیش خود پندارد خبر از همین مطلب میدهد که دو نفر که ایدوؤولوژی متفاوتی دارند گویی واقعاً دارند در دو عالم متفاوت زندگی میکنند ... یکی زندگیاش پر است از معنویت و همه جا خدا را میبیند و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون، دیگر هر چه به اطرافش نگاه میکند خدایی نمیبیند و همه چیز را به رنگ انواع شهوات میبینید، قدرت، ثروت، زور، امکانات، استعدادها، شهوات جنسی و امثال آن ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
ممنون. برای این همه توافق. اما ما با هم یک اختلاف(تفاوت) اساسی داریم و آن این که شما طرفدار دین هستند و از زندگی با دین راضی هستید و من بر عکس دیگر احساس طرفداری ندارم و مثل زن و شوهرهای دم طلاق فقط ایرادهایش را میبینم. ایرادهای دین را. ایرادهای خدا را. ایرادهایی که شما هم میبینید و به سبب طرفداری از آنها میگذیرد یا با کوچکترین توجیه قانع میشوید و من نه. مشکل من با اطاعت از خدا بی ربط به دلخوریها و حوادث و دردسرهای دین نیست. اما فقط سوابق ذهنی بد نیست بلکه ضعف استدلالی دین هم هست. دین اسلام headshot ندارد. یعنی چیزی ندارد که مرا ساکت کند. معجزه ندارد. هیچ چیزی در اسلام نیست که یک معجزۀ قطعی باشد. نه در قرآن نشانی از علم است که تردیدی در آن نباشد (مثلا چیزی در مورد کروموزومها یا سرعت نور یا میکروبها که قاعدتا جای گفتن داشت)، نه اخبار متواتری از یک معجزۀ پیامبر(ص) هست، نه متن قرآن به چشمم معجزۀ بی مانند است (که برخی متنهای مشابه را میخوانم میبینم خیلی فرقی ندارند) و نه تعالیم اسلام خیلی با علم و انسانیت امروز جورند که قابل افتخار باشند (که برعکس موجب سرافکندگی در دنیا هستند به طوری که در ایران برخی احکام را برای جلوگیری از وهن اسلام عوض کردند مثلا دیۀ زن و مرد برابر شد). مشکل من طرفداری است. طرفداری هم یعنی دوست داشتن. دوست داشتن هم محبت خاص میخواهد تا شروع شود. یا چیزی که جذب کند. که من نمیبینم. که عکس آن را میبینم. اسلام نه خوب است نه بد.
آفت دینداری از نظرم
1) انتظار بالاست. که وقتی انتظار داشتی به ازای کارهایی که اسلام میگوید خوبند در مشکلات به دادنت برند و نرسیدند دلخور و عصبانی میشوی.
2) سخت گرفتن است. که وقتی به خاطر احکام دین به خودت سخت گرفتی و به تو سخت گذشت از دین بدت میآید.
3) استاندارد بالاست. که وقتی دین را مانند یک متن علمی بررسی میکنی و درست با استاندادهای علامی نمیخواند برایت بی اعتبار میشود.
جناب irancplusplus من با افراد زیادی با باورهای متفاوت بحث کردهام، در این مباحثاتی که با شما داشتیم به نظرم نرسید که شما از کسانی باشید که دین را شناختهابد و دور از جانتان دشمن ان شده و کافر باشید، بلکه به نظرم دین درست به شما عرضه نشده است، بهترین نسخهی از دین که در شرایطی آشفته که قرائتهای متفاوتی از دین تبلیغ میشوذ شاید همان نسخهای باشد که هر کسی با خودش دارد، کافی است تصمیم گرفته باشیم که حقیقتطلب باشیم و مدام باطن خودمان را رصد کنیم و سعی کنیم در وهلهی اول ببینیم چه کاری را قلبمان میگوید انجام بده و اگر انجام ندهیم میدانیم که یکجای کارمان ایراد دارد و پشیمان خواهیم شد و چه کاری را بخاطر منافع معمولی که در ان برای خودمان میبینیم دوست داریم که انجام بدهیم و خوداگاه یا ناخوداگاه در صدد توجیه آن برای خودمان هستیم ... و بعد سعی کتیم ان کاری که میدانیم درست است را انجام بدهیم ... اینکه اسلام تشیع دین حقی هست یا نه را کسی که از این راه برود ان شاء الله به زودی قادر خواهد بود به روشنی تشخی بدهد، تشخیصی که با چند ده سال بحث علمی و فلسفی هم نتوان به آن رسید مگر آنکه همواره قلب انسان پر از شک و تردید به آن خواهد بود و هر شبههای مع برطرف شود با شبهات دیگری جایگزین گردد ...
irancplusplus;909237 نوشت:
[=System]
علاوه بر آن اخلاف اساسی، تفاوتهای دیگری هم هست. از جمله تفاوتهای شخصیتی و تربیتی. مثلا من به تهدید حساس برای چه که و توسط هر که. حتی گاه تهدیدهایی که با شوخی بیان میشوند مرا عصبانی میکنند. فکر کنید خدا بخواهد از من با تهدید اطاعت بگیرد. اما شما شاید این قدر با تهدید مشکل ندارید.
@};-
تمام این مسائل میتانند مهم باشند ولی این مشکل را به راحتی میتوانید بین خودتان و خدا حل نمایید ... کافی است خدای اسلام را که مطمئن نیستید وجود داشته باشد یا نه را خطب قرار داده و به او بگویید که اگر وجود دارد و واقعاً خداست طوری پاسخ سؤالهایتان را بدهد که هم جواب سؤالهایتان را به میزان کافی گرفته باشید و هم متوجه شوید که این جواب را خدا به شما داده است ... من این کار را کردم و خدا جوابم را داد، برایم دور از ذهن است که شما اگر چنین کنید خدا جوابتان را ندهد، فقط باید هر چه که به شما میرسد را بررسی کنید که از طرف خدا هست یا نه، اگر چیزی را دیدید و انتسابش \به خدا برایتان مشخص بود این همان معجزهای هست که به دنبالش بودید، معجزه در زبان قرآن همان آیاتالبینه است و نشانهای که خداوند پیامبرانش را با آنها میفرستد که مردم وقتی دانستند که ان نشانه از طرف خداست انتساب ان پیامبر به خدا را هم متوجه گردند ...
موفق باشید
متأسفانه این ایام وقت ندارم تا در مورد وجود برخی تناقضات در مطالبی که فرمودید صحبت کنم.
الان هم با کثرت مشغله آمدم تا نکته ای را عرض کنم:
به نظر حقیر ، ریشه مشکل فوق ، در "انسان شناسی" است. ما باید متوجه باشیم که انسان غیر از حیوان است. حیوان فقط تمایلات جسمی اش براش مهم است: خوردن و خوابیدن و تولید مثل.
اما اگر در وجود انسان دقت کنیم ، می بینیم که انسان دارای یکسری گرایشهای متعالی هست که اصلاً از جنس گرایشهای مادی و جسمی نیست... و اگر باز بیشتر دقت کنیم ، می بینیم که در انسان ، همین دسته گرایشات ، اصل هستند و گرایشات جسمانی فرع هستند. اگر انسان این دسته از گرایشات متعالی را نداشت ، و فقط واجد گرایشات جسمانی بود ، با حیوان هیچ فرقی نداشت مگر در شکل و ظاهر.
دین آمده است که آن گرایشات متعالی را در ما رشد بدهد. البته چون دین یک مجموعه کاملی است ، لذا به گرایشات جسمانی هم توجه دارد. اما گرایشات جسمانی را در جهت و در خدمت گرایشات متعالی قرار میدهد. چون همانطور که عرض کردم ، در انسان ، گرایشات متعالی ، اصل هستند و اصل انسانیت انسان و تفاوت بین انسان و حیوان ، همین گرایشات متعالی است.
سعادت حیوان در این است که گرایشاتش که جسمانی است ، تأمین شود. اما سعادت انسان در این است که گرایشات متعالی او (که اصل هستند) تأمین شوند. و همانطور که عرض شد ، این به معنی نادیده گرفتن گرایشات جسمانی او نیست. بلکه این گرایشات نیز در راستای همان گرایشات متعالی قرار میگیرند و تأمین می شوند.
حالا بماند اینکه برخی افراد این گرایشات متعالی را در خود از بین برده اند یا پرورش نداده اند و عملا به یک حیوان (اما به شکل بشر) تبدیل شده اند.
پس اگر ما انسان را درست بشناسیم ، رسالت دین را خواهیم فهمید. شبهاتی که دوست عزیزمان بیان کردند ، یک دلیلش این است که "انسان" را فقط همین "بعد جسمانی" اش در ذهن گرفته ایم و "دین" را با ملاکهای جسمانی سنجیده ایم. خوب در این حالت طبیعی است که این سئوالها پیش می آید که چرا دستورات خدا مطابق میل من (به مفهوم جسمانی آن) نیست و ... و من چرا حرف خدا را گوش بکنم و ....
این همان حدیث شریف است که می فرماید: "من عرف نفسه فقد عرف ربه".
سلام،
جسارتاً آیا ممکن است یکی از گرایشات متعالی که در انسان هست و در حیوان نیست را نام ببرید؟
جناب شاهین، این مطالبی که شما به این صورت از آنها یاد میکنید و آنها را واضح میشمرید برای بسیاری از افراد به هیچ وجه واضح نیست و بلکه چه بسا عکس ان برایشان پذیرفتنیتر باشد، مثل اینکه از نظر خیلیها انسان و حیوان اصلاً فرق چندانی با هم ندارند و در نظریهی دگرگشت انسان را از نسل حیوان میدانند و متأسفانه خیلی از مسلمین و گاه حتی علمایی از دین هم دگرگشت را پذیرفتهاند و برخی حتی خلقت جداگانهی حضرات آدم و حوّا علیهماالسلام را هم تمثیلی میدانند، باز هم میگویم منأسفانه، فلاسفهی ما هم که وجه ناطق بودن را فصل میان انسان و حیوان میدانند که آن هم چندان وجه دینی ندارد (با هر معنایی که از ناطق بودن افاده کرده باشند)، برتری انسان نسبت به حیوانات دیگر در اصل آنجاست که خداوند میفرماید نفخت فیه من روحی و این هم یک بحث دینی است که کسی که عینک ما و شما را به چشم نداشته باشد زیر بار پذیرش آن نمیرود ...
دو دوتا چهارتای روشنی است، ما بین دو امر باید یکی را انتخاب کنیم، کنترل بخشی از مردم با ترس از جهنم، یا رها کردن آنها! حال از شما می پرسم این که مردم از ترس جهنم در حق یکدیگر ظلم نکنند، دروغ نگویند، و به انسانیت رفتار کنند(ولو از سر ترس) بهتر است، یا اینکه در ارتکاب این امور آزاد گذارده شوند تا دروغ بگویند، و در حق یکدیگر
سلام
در مورد اینکه عبادت از روی ترس چگونه با روح حقیقت جویی و اعتقاد صحیح به خدا قابل جمع است...بیشتر توضیح دهید؟
سلام
در مورد اینکه عبادت از روی ترس چگونه با روح حقیقت جویی و اعتقاد صحیح به خدا قابل جمع است...بیشتر توضیح دهید؟
بنده درست متوجه نشدم منظورتان از روح حقیقت جویی و اعتقاد صحیح به خداوند چیست و چگونه با عبادت سازگار نیست، اما تا قدری که متوجه شده ام را بیان می کنم، باز اگر ابهامی بود در خدمتم.
ببینید به محض اثبات عقلانی وجود خداوند، اعتماد به سخنان و ضرورت اطاعت از او نیز اثبات می شود. خب این خداوند به اطاعت از خویش فرمان داده است، اما این امر به فراخور مخاطبین فراز و نشیبی داشته است.
گاهی عاشقانه، گاهی تشویقی و گاهی هم تنذیری؛ طبق سخنان خود خداوند و جانشینانش در زمین فهمیده می شود که او می خواهد انسان ها به خاطر عشق و محبت به خود او، اطاعتش کنند، نه از روی شوق به بهشت، یا ترس از عذاب؛ اما وقتی مخاطب در این حد از عشق و محبت نیست چه می شود کرد؟ آیا باید او ا رها کرد؟
مثل پدر و مادری که دوست دارند رابطه بچه ها با ایشان رابطه محبت آمیز باشد و همواره بچه ها از رویمحبت به پدر و مادر از آنها اطاعت کنند، خود پدر و مادر هم دوست ندارند بچه ها از آنها بترسند یا بچه ها را برای اطاعت تشویق کنند، اما گاهی خود بچه چنین ظرفیتی را ندارد، اینجا باید چه کرد؟
آیا پدر و مادر او را با تهدید و تشویق به مسیر درست نمی کشانند؟ خداوند هم برای انسان هدفی در نظر داشته است، که اوج آن رابطه عاشقانه بندگان با اوست، اما اگر نشد باید بندگان را با تشویق و تهدید هدایت کرد.
اما از نگاه ما انسان ها، انسانی که حقیقت جو بوده، و اعتقاد صحیحی به خداوند داشته باشد، طبق مبانی اعتقادی خویش می فهمد که خداوند حکیم مطلقی است که در او احساسات منفی مثل خشم و غضب و انتقام و... وجود ندارد، می فهمد که اگر تهدیدی هم هست برای هدایت خود انسان هاست، برای آن انسان هایی است که به طریق دیگری نمی شود آنها را از گناه دور کرد، در نگاه این انسان با این مبانی هیچ چیز غیر حکیمانه نیست تا با عبادت خداوند ناسازگار باشد. همان طور که وقتی منطقی به حرص خوردن های پدر و مادر برای درس خواندن بچه ها نگاه می کنیم، حتی به کتک زدن پدری که فرزندش را به خاطر درس نخواندن تنبیه می کند، اگر فرزند کمی احساسات را کنار بگذارد و با دیده منطقی به این رفتار پدر و مادر نگاه کند عاشقشان خواهد شد، چرا که این حرص خوردن ها نشان می دهد که پدر و مادر چقدر نسبت به آینده او اهتمام دارند، و نسبت به آن بی اعتنا نیستند، در حالی که انها از درس نخواندن فرزندشان هیچ ضرری نمی کند، تمام این حرص خوردن ها به خاطر خود فرزند است، در چنین فضایی تهدید هم شیرین خواهد بود، چون تهدید از سر عشق است، اگر انسان بداند!
پس این اطاعت مراتبی دارد که همه آنها منطقی است اما مراتب بالای آن مختص افراد خاص است، که خداوند هم همان مراتب را می خواهد، انسان عاشق خدا چنان می تواند در معشوق فانی شود که حتی از اینکه گاهی به یاد معشوق نیست هم خود را سرزنش کرده و لایق مجازات بداند، اما تمام اینها در مقام عشق بازی است، لذا حضرت امیر(ع) در دعای می فرمایند: خدایا حتی اگر بتوانم بر عذاب جهنمت صبر کنم، بر دوری تو چگونه صبر کنم؟
بنده درست متوجه نشدم منظورتان از روح حقیقت جویی و اعتقاد صحیح به خداوند چیست و چگونه با عبادت سازگار نیست، اما تا قدری که متوجه شده ام را بیان می کنم، باز اگر ابهامی بود در خدمتم.
ببینید به محض اثبات عقلانی وجود خداوند، اعتماد به سخنان و ضرورت اطاعت از او نیز اثبات می شود. خب این خداوند به اطاعت از خویش فرمان داده است، اما این امر به فراخور مخاطبین فراز و نشیبی داشته است.
گاهی عاشقانه، گاهی تشویقی و گاهی هم تنذیری؛ طبق سخنان خود خداوند و جانشینانش در زمین فهمیده می شود که او می خواهد انسان ها به خاطر عشق و محبت به خود او، اطاعتش کنند، نه از روی شوق به بهشت، یا ترس از عذاب؛ اما وقتی مخاطب در این حد از عشق و محبت نیست چه می شود کرد؟ آیا باید او ا رها کرد؟
مثل پدر و مادری که دوست دارند رابطه بچه ها با ایشان رابطه محبت آمیز باشد و همواره بچه ها از رویمحبت به پدر و مادر از آنها اطاعت کنند، خود پدر و مادر هم دوست ندارند بچه ها از آنها بترسند یا بچه ها را برای اطاعت تشویق کنند، اما گاهی خود بچه چنین ظرفیتی را ندارد، اینجا باید چه کرد؟
آیا پدر و مادر او را با تهدید و تشویق به مسیر درست نمی کشانند؟ خداوند هم برای انسان هدفی در نظر داشته است، که اوج آن رابطه عاشقانه بندگان با اوست، اما اگر نشد باید بندگان را با تشویق و تهدید هدایت کرد.
اما از نگاه ما انسان ها، انسانی که حقیقت جو بوده، و اعتقاد صحیحی به خداوند داشته باشد، طبق مبانی اعتقادی خویش می فهمد که خداوند حکیم مطلقی است که در او احساسات منفی مثل خشم و غضب و انتقام و... وجود ندارد، می فهمد که اگر تهدیدی هم هست برای هدایت خود انسان هاست، برای آن انسان هایی است که به طریق دیگری نمی شود آنها را از گناه دور کرد، در نگاه این انسان با این مبانی هیچ چیز غیر حکیمانه نیست تا با عبادت خداوند ناسازگار باشد. همان طور که وقتی منطقی به حرص خوردن های پدر و مادر برای درس خواندن بچه ها نگاه می کنیم، حتی به کتک زدن پدری که فرزندش را به خاطر درس نخواندن تنبیه می کند، اگر فرزند کمی احساسات را کنار بگذارد و با دیده منطقی به این رفتار پدر و مادر نگاه کند عاشقشان خواهد شد، چرا که این حرص خوردن ها نشان می دهد که پدر و مادر چقدر نسبت به آینده او اهتمام دارند، و نسبت به آن بی اعتنا نیستند، در حالی که انها از درس نخواندن فرزندشان هیچ ضرری نمی کند، تمام این حرص خوردن ها به خاطر خود فرزند است، در چنین فضایی تهدید هم شیرین خواهد بود، چون تهدید از سر عشق است، اگر انسان بداند!
پس این اطاعت مراتبی دارد که همه آنها منطقی است اما مراتب بالای آن مختص افراد خاص است، که خداوند هم همان مراتب را می خواهد، انسان عاشق خدا چنان می تواند در معشوق فانی شود که حتی از اینکه گاهی به یاد معشوق نیست هم خود را سرزنش کرده و لایق مجازات بداند، اما تمام اینها در مقام عشق بازی است، لذا حضرت امیر(ع) در دعای می فرمایند: خدایا حتی اگر بتوانم بر عذاب جهنمت صبر کنم، بر دوری تو چگونه صبر کنم؟
سلام و تشکر
در همین مثال پدر و مادر و کودکان نتیجه عکس هم دیده شده
یعنی در خیلی موارد تهدید نتیجه عکس داشته نه مطلوب
در مورد خدا هم همینطوره...کنترل شدن یه طرف ماجراست
طرف دیگر این است که اشخاص احساس میکنند مجبورند که برده باشند و همین باعث دل زدگی آنان از دین شود
اشکال اینجاست که خدایی را که شخص به تحقیق و عقل خودش در درونش پیدا کرده و شناخته خشن نیست و عذاب او دور از انتظار و توان شخص هم نیست
اما وقتی با خدای قران و اسلام مواجه میشود احساس ناخوشایندی دارد
خب اینجا باید چیکار کنه؟ خدای خودشو باور داشته باشه یا خدای قرآن را؟
و چگونه اینها با هم منطبق میشوند
آیا خداوند میخواهد انسان در بین خوف و رجا باشد؟ و هرکسی باتوجه به نیازش باید به قرآن نگاه کنه؟ اگر ناامید است نظر به رحمت کند و اگر اصرار به گناه دارد نظر به غضب او؟
در همین مثال پدر و مادر و کودکان نتیجه عکس هم دیده شده
یعنی در خیلی موارد تهدید نتیجه عکس داشته نه مطلوب
در مورد خدا هم همینطوره...کنترل شدن یه طرف ماجراست
طرف دیگر این است که اشخاص احساس میکنند مجبورند که برده باشند و همین باعث دل زدگی آنان از دین شود
ببینید به نظرم باید بین بینش های حق، و گرایش های ناحق تفاوت قائل شد، فرزندی که در مقابل تهدید پدر و مادر لج بازی می کند و عکس آن عمل می کند، از نگاه عاقلان و خردمندان این اشکال از فرزند است، یا از تهدید پدر و مادر؟ کار به جایی که تهدید پدر و مادر بی جا باشد ندارم، منظورم جایی است که برای کنترل فرزند چاره ای جز این نیست، و تهدیدشان در نگاه عقلا به حق است، نه به ناحق. این مشکل از آن فرزند است که احساساتش را جایگزین منطق و تفکر کرده است، اگر قدری با خودش می اندیشید میگفت بابا این درس خواندن من نفعش کاملا برای خودم است، پدر و مادرم هیچ نفعی نمی برند، چرا باید لج بازی کنم آخر؟!
حس بردگی هم همینطور است، در جایی به انسان دست می دهد که تمام منفعت کار ما، یا حداقل بخش قابل توجهی از کارِ ما به دیگری برگردد، و او ما را تهدید به مجازات در صورت ترک این کار کرده باشد، اما در جایی که ما با خدایی بی نیاز روبرو هستیم، که هیچ نفعی از کار ما به او بر نمی گردد، تمام تهدیدها و تشویق هایش به خاطر خود ماست، انصافا حس بردگی به انسان دست نمی دهد حتی با بدترین تهدیدها.
فرض کنید پزشکی که به خاطر جان شما، شما را تهدید به کتک زدن می کند که اگر اگر این دارو را نخورید شما را کتک می زنم! اینجا حس بردگی به شما دست می دهد یا حس دلسوزی و اهمیت سلامت شما در نگاه آن پزشک؟
غریبه آشنا;909667 نوشت:
اشکال اینجاست که خدایی را که شخص به تحقیق و عقل خودش در درونش پیدا کرده و شناخته خشن نیست و عذاب او دور از انتظار و توان شخص هم نیست
اما وقتی با خدای قران و اسلام مواجه میشود احساس ناخوشایندی دارد
خب اینجا باید چیکار کنه؟ خدای خودشو باور داشته باشه یا خدای قرآن را؟
اولا: دین و قرآن را باید بتمامه دید، نه اینکه فقط تهدیدهای خداوند را ببینیم و بعد بگوییم خدای اسلام خدای خشنی است! آیه ها را باید کمّاً و کیفاً در کنار هم دید، مثلا از نظر کیفی تمام آیه های عذاب با یک آیه امید بخش برابری میکند:
«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء»؛ خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد! و پايين تر از آن را براى هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مى بخشد(نساء:48)
روشن است که منظور از بخشش در این آیه، بخشش بدون توبه است، چون اگر منظور بخشش با توبه باشد که شرک را هم شامل می شود، یعنی اگر کسی مشرک هم باشد وتوبه کند بخشیده می شود، اما آیه شریفه می فرماید: به غیر از شرک هر گناهی ممکن است در قیامت بخشیده شود!! این آیه نشان می دهد خداوند ممکن است به این تهدیدها عمل نکند و استعمال آنها به جهت بار معنایی و جهت تحریک باشد، این را فقط خدا می داند، البته حتی احتمال آن هم انسان را از خطا باز می دارد.
ثانیا: این دو با هم منافاتی ندارد، ببینید تهدیدهای خداوند در قرآن کریم ناظر به رفتارهاست، نه اشخاص؛ لذا طبیعتا کسی که مشکلی نداشته باشد نباید به خودش بگیرد، کسی که به بانک مراجعه می کند از وجود محافظ بانک ناراحت نمیشود و به او بر نمیخورد، نمی گوید مگر به ما شک دارید؟!
یعنی حتی به پیامبرش هم می فرماید:
«وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين»؛ به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود.(زمر:65)
ببینید به نظرم باید بین بینش های حق، و گرایش های ناحق تفاوت قائل شد، فرزندی که در مقابل تهدید پدر و مادر لج بازی می کند و عکس آن عمل می کند، از نگاه عاقلان و خردمندان این اشکال از فرزند است، یا از تهدید پدر و مادر؟ کار به جایی که تهدید پدر و مادر بی جا باشد ندارم، منظورم جایی است که برای کنترل فرزند چاره ای جز این نیست، و تهدیدشان در نگاه عقلا به حق است، نه به ناحق. این مشکل از آن فرزند است که احساساتش را جایگزین منطق و تفکر کرده است، اگر قدری با خودش می اندیشید میگفت بابا این درس خواندن من نفعش کاملا برای خودم است، پدر و مادرم هیچ نفعی نمی برند، چرا باید لج بازی کنم آخر؟!
حس بردگی هم همینطور است، در جایی به انسان دست می دهد که تمام منفعت کار ما، یا حداقل بخش قابل توجهی از کارِ ما به دیگری برگردد، و او ما را تهدید به مجازات در صورت ترک این کار کرده باشد، اما در جایی که ما با خدایی بی نیاز روبرو هستیم، که هیچ نفعی از کار ما به او بر نمی گردد، تمام تهدیدها و تشویق هایش به خاطر خود ماست، انصافا حس بردگی به انسان دست نمی دهد حتی با بدترین تهدیدها.
فرض کنید پزشکی که به خاطر جان شما، شما را تهدید به کتک زدن می کند که اگر اگر این دارو را نخورید شما را کتک می زنم! اینجا حس بردگی به شما دست می دهد یا حس دلسوزی و اهمیت سلامت شما در نگاه آن پزشک؟
روشن است که منظور از بخشش در این آیه، بخشش بدون توبه است، چون اگر منظور بخشش با توبه باشد که شرک را هم شامل می شود، یعنی اگر کسی مشرک هم باشد وتوبه کند بخشیده می شود، اما آیه شریفه می فرماید: به غیر از شرک هر گناهی ممکن است در قیامت بخشیده شود!!
سلام
خب مسله همین جاست جز چهارده معصوم و پیامبران چه کسی در دل و اعمالش شرک نیست؟!
اگر شرک نبود که خب دیگر گناهان هم نبود
فرض کنید پزشکی که به خاطر جان شما، شما را تهدید به کتک زدن می کند که اگر اگر این دارو را نخورید شما را کتک می زنم! اینجا حس بردگی به شما دست می دهد؟
اگر ندانم که دارو برای من مفید است قطعا حس ناخوشایندی دارم و پزشک را زورگو خواهم پنداشت
اگر اون بچه قدرت اندیشه داشت که درس خوب است که دیگر احتیاج به تهدید نبود!
با تشویق و یادآوری خودش درسش را میخواند
کسی که از ترس کاری را میکند..در واقع مجبور شده و اقرار دارد که طرف زورگو است لذا یا سرپیچی میکند یا نفس عملش بردگی است نه عبادت
مگر خود قرآن نگفته از چیزی که نمیدانید پیروی نکنید؟
خب مسله همین جاست جز چهارده معصوم و پیامبران چه کسی در دل و اعمالش شرک نیست؟!
اگر شرک نبود که خب دیگر گناهان هم نبود
شرک در این آیه شریفه، شرک اعتقادی است، نه شرک عملی، با مراجعه به روایات اهل بیت(ع) در خصوص تفسیر این آیه شریفه همین مطلب برداشت می شود(ر.ک: تفسیر قمی، ج1، ص140 و 148؛ سید هاشم بحرانی، تفسیر البرهان، ج2، ص90و91)
در غیر این صورت همان طور که فرمودید هر گناهی به یک نحوی شرک محسوب می شود، و دیگر استثناء معنا نداشت!
غریبه آشنا;909685 نوشت:
اگر ندانم که دارو برای من مفید است قطعا حس ناخوشایندی دارم و پزشک را زورگو خواهم پنداشت
اگر اون بچه قدرت اندیشه داشت که درس خوب است که دیگر احتیاج به تهدید نبود!
با تشویق و یادآوری خودش درسش را میخواند
کسی که از ترس کاری را میکند..در واقع مجبور شده و اقرار دارد که طرف زورگو است لذا یا سرپیچی میکند یا نفس عملش بردگی است نه عبادت
اولا: خداوند علم بی کرانی نسبت به حقائق دارد، و شاید هر عملی در اسلام ده ها بلکه صدها مصلحت دارد و برخی از آنها واقعا در حد درک بشر نیست، نباید توقع داشت که خداوند حکمت همه اعمال را به ما بگوید تا ما عمل کنیم! ما چنین توقعی از یک پزشک هم نداریم که هر چه در مورد دارویمان مصلحت دارد را برای ما توضیح دهد و ما را قانع کند تا آن را انجام دهیم!
ثانیا: عرصه علم و عمل را در این خصوص باید از هم تفکیک کرد، یک وقت ما بحث علمی می کنیم برای اثبات حقانیت تعالیم دین و مانند آن، خوب است که به دنبال کشف حکمت های تعالیم دین باشیم، اما گاهی عرصه، عرصه عمل و عبادت است، اینجا انسان هرچه توجهش از حکمت و فلسفه آن عمل دورتر باشد نقش مقرّب بودن این عمل به خدا قوی تر است. و اگر اصلا به خاطر آن حکمت عمل را انجام دهد عبادتش باطل است، مثلا روزه بگیرد که لاغر شود یا بدنش سالم بماند، اگر این هدف اصلی شود، روزه باطل خواهد بود!
اصلی ترین هدف از تکالیف دین تقرب به خداست، لذا خودِ این جهل نسبت به فلسفه احکام یا بی اعتنایی به آن موضوعیت دارد، خود این یک امتحان است، یعنی اگر حکمت کاری را بدانی و به خاطر آن عمل کنی که هنر نیست، این اختصاصی به مومن ندارد! ایمان در این مسئله مدخلیتی نداشته، شخص به علمش دارد عمل می کند، و هر شخص دیگری هم این را می دانست به آن عمل می کرد، چه مسلمان و چه کافر! شرط ایمان و اعتماد(در عمل، نه اعتقاد) این است که حتی اگر حکمت کاری را ندانیم، اما به خاطر ایمانی که داریم عمل کنیم، ماجرای ذبح اسماعیل را نگاه کنید، آنچه که مقام ابراهیم(ع) را بالاتر برد و شایسته تقدیر نمود این است که حتی از چرایی ذبح اسماعیل از خداوند سوال نکرد! حتی سوال نکرد خدایا من چرا باید چنین کنم؟ مصلحتش چیست؟! این اوج اعتماد به خدا ابراهیم را خلیل الله ساخته و به مقام امامت نائل آورد.
وقتی کسی به کسی اعتماد صد در صد، به معنای دقیق کلمه، صد در صد داشته باشد، هم در علم او را نامحدود بداند، و هم در خیرخواهی او را لایتناهی بداند، دیگر دغدغه چراییِ دستورات او را ندارد.
غریبه آشنا;909685 نوشت:
مگر خود قرآن نگفته از چیزی که نمیدانید پیروی نکنید؟
هرگز قرآن نفرموده است کاری را که حکمتش را نمی دانی عمل نکن! بلکه می فرماید کاری که منشأ صدور آن قابل اعتماد نیست، و مصلحت داشتن یا نداشتن آن قطعی نیست را انجام نده، آیات را ببینید:
«إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّن»؛ اين(تأثیرات و نام هایی که برای بت ها قائل شده اید) فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد، و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند.(نجم:23)
«وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّن»؛ آنها هرگز در این خصوص علمی ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند.(نجم:28)
«وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُون»؛ اگر از بيشتر مردم روى زمين پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه مى كنند آنان فقط از گمان و پندار [كه پايه علمى و منطقى ندارد] پيروى مى كنند، و تنها به حدس و تخمين تكيه مى زنند.(انعام:116)
وقتی کسی به کسی اعتماد صد در صد، به معنای دقیق کلمه، صد در صد داشته باشد، هم در علم او را نامحدود بداند، و هم در خیرخواهی او را لایتناهی بداند، دیگر دغدغه چراییِ دستورات او
سلام
اغلب کسانی که این سوالات براشون پیش میاد از روی تحقیق مسلمان نبودند مسله همون اعتماد است که صددرصدی نیست
لذا اینکه نباید از چیزی که نمیدانیم پیروی کنیم شامل خود قرآن هم میشود
یعنی بواسطه همین شبهات و پرسش ها باید دید که مثلا خدا عادل است و مهربان است یا خیر
اغلب کسانی که این سوالات براشون پیش میاد از روی تحقیق مسلمان نبودند مسله همون اعتماد است که صددرصدی نیست
لذا اینکه نباید از چیزی که نمیدانیم پیروی کنیم شامل خود قرآن هم میشود
خب بله حرف شما درست است، اما هر عیب که هست از مسلمانی ماست؛ انسانی که در مبانی اسلام به جای تحقیق، تقلید کرده مکن است با برخورد با شبهات اعتادش را از دست بدهد، اما این ایراد متوجه رفتار و روش آن فرد است، نه خداوند.
پس کسی که با تحقیق قرآن را پذیرفته است دیگر پیروی از قرآن برای او پیروی از چیزی که نمی داند نیست، و آن کسی که بدون تحقیق قرآن را پذیرفته است و بعد که به مشکل بر می خورد اعتمادش سلب می شود این شخص از ابتدا هم به چیزی که نی داند دارد عمل میکند، این اشکال از ابتدا متوجه او بوده است، نه زمانی که به شبهه برخورده است.
غریبه آشنا;909877 نوشت:
بواسطه همین شبهات و پرسش ها باید دید که مثلا خدا عادل است و مهربان است یا خیر
این مسیر، مسیر درستی برای تشخیص نیست، مانند این است که کسی از دستورات کسی بخواهد تشخیص بدهد او پزشک هست یا خیر! خب این مسیر، مسیر دشواری است و فقط کسی می تواند چنین تشخیصی بدهد که علمش در حد خود آن پزشک باشد، یعنی بتواند علمی یا غیر علمی بودن دستورات آن شخص را تشخیص بدهد، پس برای مردم عادی مسئله بر عکس است، یعنی باید از راه دیگر پزشک بودن یک شخص را اثبات کنند و سپس حکیمانه بودن تعالیم او را نتیجه گرفته، و از او تبعیت کنند.
اینجا هم ماجرا همین است، انسان در صورتی می تواند رفتارهای خداوند را به قضاوت بنشیند که سطح آگاهی و تشخیص او به اندازه خداوند باشد، در جایی که انسان حکمت امور را نمی داند چطور می تواند ایراد و اشکال بگیرد؟
این مسیر، مسیر درستی برای تشخیص نیست، مانند این است که کسی از دستورات کسی بخواهد تشخیص بدهد او پزشک هست یا خیر! خب این مسیر، مسیر دشواری است و فقط کسی می تواند چنین تشخیصی بدهد که علمش در حد خود آن پزشک باشد، یعنی بتواند علمی یا غیر علمی بودن دستورات آن شخص را تشخیص بدهد، پس برای مردم عادی مسئله بر عکس است، یعنی باید از راه دیگر پزشک بودن یک شخص را اثبات کنند و سپس حکیمانه بودن تعالیم او را نتیجه گرفته، و از او تبعیت کنند.
اینجا هم ماجرا همین است، انسان در صورتی می تواند رفتارهای خداوند را به قضاوت بنشیند که سطح آگاهی و تشخیص او به اندازه خداوند باشد، در جایی که انسان حکمت امور را نمی داند چطور می تواند ایراد و اشکال بگیرد؟
[/SIZE]
سلام
اما روش تحقیق فکر میکنم باید شخصی باشد
و اینکه نادانی از حکمت خداوند به معنی قضاوت نیست!
قراره هرکسی با عقل خودش ببینه میتواند خدای اسلام را بپذیرد یا خیر
در غیر اینصورت یا باید چیزی رو بهش تحمیل کرد یا اینکه کورکورانه تقلید کند
اگر کسی بگوید من خدای اسلام را خشن میبینم ما نمیتونیم بگیم که تو عقل نداری یا حتما بیراهه رفتی!
بلکه فقط میتوانیم بگوییم که عقل ما چیز دیگر میگوید
شاید اون شخص برای خودش یه حکم قطعی عقلی دارد در برابر نقل
در ضمن ما حتما باید فلسفه بعضی احکام را بدانیم..مثل احکامی که به نوعی با ظلم و عدل سروکار دارند
بعنوان مثال باید بدانیم که چرا خدا در جنگ ناموس کافر را حلال کرده در غیر اینصورت چگونه اقدامات داعش را نقد کنیم؟ چگونه اقدامات یزید که ناموس مردم را حلال کرد را نقد کنیم
خب اینها هم دارند به سربازاشون حرف شمارو میزنند! میگویند گوش کنید و نگید چرا؟
روش که شخصی نمی شود، اگر روش ها شخصی باشند که منجر به نسبی گرایی می شود، چون هیچ ملاک عمومی نمی توان برای قضاوت در خصوص این روش ها بیان کرد، و باید گفت: روش هر کسی برای شخص اوست!
غریبه آشنا;910067 نوشت:
اینکه نادانی از حکمت خداوند به معنی قضاوت نیست!
درست می فرمایید، بنده هم همین را می گویم، که بگوییم نمی دانیم، نه اینکه اشکال بگیریم، اشکال گرفتن به رفتار خداوند یعنی من می دانم، اما اگر بگوید من حکمت این رفتار را نمی فهمم که حرف منطقی است و ما هم موافقیم.
غریبه آشنا;910067 نوشت:
قراره هرکسی با عقل خودش ببینه میتواند خدای اسلام را بپذیرد یا خیر
در غیر اینصورت یا باید چیزی رو بهش تحمیل کرد یا اینکه کورکورانه تقلید کند
اگر کسی بگوید من خدای اسلام را خشن میبینم ما نمیتونیم بگیم که تو عقل نداری یا حتما بیراهه رفتی!
بلکه فقط میتوانیم بگوییم که عقل ما چیز دیگر میگوید
بله، درست است که هر کسی با عقل خودش، اما همه یک مسیر را میروند، مسیر بررسی عقلانی، لذا اگر دو نفر نتیجه متفاوت گرفتند قطعا یکی مسیر را اشتباه رفته است.
اگر کسی اسلام را با مبانی عقلانی اثبات نمود دیگر نمی تواند رفتار او را قضاوت کند، نهایتا باید بگوید «نمی دانم» همانطور که اشاره فرمودید، پس کسی که میگوید خدای اسلام را خشن می بینم یعنی دارد برخلاف مبانی اش قضاوت می کند.
غریبه آشنا;910067 نوشت:
شاید اون شخص برای خودش یه حکم قطعی عقلی دارد در برابر نقل
وقتی پشت یک نقل، مبنای عقلانی قطعی وجود دارد محال است که با یک حکم عقلی دیگر در تعارض باشد، وگرنه قطعا یکی از این دو حکم، عقلی نیست، تازه این در صورتی است که هر دو حکم، یقینی تلقی شوند، چه برسد به جایی که یک متن یقینی وجود دارد، و در مقابل او یک «نمی دانم» است، نه یک حکم عقلی، چطور می شود با یک «نمی دانم» یک حکم نقلی که پشتوانه عقلی دارد را زیر سوال برد؟
غریبه آشنا;910067 نوشت:
در ضمن ما حتما باید فلسفه بعضی احکام را بدانیم..مثل احکامی که به نوعی با ظلم و عدل سروکار دارند
بعنوان مثال باید بدانیم که چرا خدا در جنگ ناموس کافر را حلال کرده در غیر اینصورت چگونه اقدامات داعش را نقد کنیم؟ چگونه اقدامات یزید که ناموس مردم را حلال کرد را نقد کنیم
خب اینها هم دارند به سربازاشون حرف شمارو میزنند! میگویند گوش کنید و نگید چرا؟
ببینید احکام سه گونه می توانند باشند:
یا عقل پذیر هستند، یعنی عقل توان تشخیص خوبی و حکمت آنها را دارد؛ مثلا عقل حکم دستور دین به عدالت و صداقت و... را می فهمد.
یا عقل گریز هستند، یعنی عقل توان تشخیص حکمت یا خوبی و بدی آن را ندارد؛ مثلا ما هرچقدر بنشینیم فکر کنیم چرا روزه آخر ماه رمضان واجب است، اما روزه فردایش حرام است نمی فهمیم!
یا عقل ستیز هستند، یعنی عقل توان تشخیص زشتی و قبیح بودن آن را دارد؛ مثل تثلیث در مسیحیت که یک خدا در عین این که یکی است سه تا باشد، و در عین این که سه تاست یکی باشد!
در دین حق، همین که احکام دین از دسته سوم نباشند کافی است، لازم نیست حتما عقل پذیر باشند بلکه ممکن است عقل گریز باشند. برخی احکام اسلام را در بدو نگاه گمان می کنیم عقل ستیز هستند اما وقتی خوب جوانب حکم را بررسی می کنیم می بینیم که حتی عقل پذیر هستند، یا نهایتش عقل گریز هستند.
مثلا همین مصداقی که شما فرمودید اگرچه در تاپیک های متعدد پاسخ داده شده اما باور دارم بسیاری از اشکال کنندگان با جوانب حکم و قیود آن آشنا نیستند، لذا به طور خلاصه فقط در یک پست عرض می کنم(چون خارج از موضوع تاپیک است)
هم خود این حکم، و هم مجری آن دارای قیود متعدد است:
1- فقط در جنگ اسیر شده باشند، یعنی به قصد ریختن خون مسلمانان به میان آمده باشند، پس خود چنین حکمی جنبه بازدارندگی داشته و منطقی خواهد بود.
2- جنگ با آنها به اذن امام عادل باشد، نه شخص دیگر!
3- هرکسی که در جنگ اسیر می شود به بردگی کشیده نمیشود، باز تشخیص این امر هم با امام عادل است.
4- این حکم در صورتی است که امکان نگهداری و تربیت اسرا توسط حکومت وجود نداشته باشد، یا به صرفه نباشد، و آزاد کردن یا مبادله آنها هم به مصلحت نباشد، چون بردگی گرفتن، یک راه حل ثانویه است.
5- در عرف اسلام هرگز بردگان انسان درجه دو محسوب نمیشوند، تا جایی که برخی از ائمه(ع) هم کنیز زاده بوده اند.
5- ارتباط با آنها باید در نهایت رأفت و رحمت باشد، تا جایی که سفارش شده آنها را پسرم و دخترم صدا بزنند، و خورد و خوراک کنیز و ارباب باید یکسان باشد.
6- قرار دادن آزادی آنها به عنوان کفاره برخی از اعمال.
7- بسیار سفارش به آزادی آنها شده است.
8- اسلام رفته رفته با تدابیری که اندیشید نظام برده داری ظالمانه پیش از اسلام را ریشه کن کرد.
9- نظام برده داری در اسلام بسیار متمایز از نظام های برده داری است که در ذهن انسان هاست، این تمایز به قدری است که مستشرقین هم بدان اذعان و اعتراف نموده اند.
این نکات و سایر نکاتی که در این خصوص وجود دارد از نظر بنده این حکم را عقل پذیر نموده است، نهایتا اگر کسی خیلی سختگیر باشد در نگاه او عقل گریز خواهد بود، اما قطعا عقل ستیز نیست.
در ضمن ما حتما باید فلسفه بعضی احکام را بدانیم..مثل احکامی که به نوعی با ظلم و عدل سروکار دارند
بعنوان مثال باید بدانیم که چرا خدا در جنگ ناموس کافر را حلال کرده در غیر اینصورت چگونه اقدامات داعش را نقد کنیم؟ چگونه اقدامات یزید که ناموس مردم را حلال کرد را نقد کنیم
خب اینها هم دارند به سربازاشون حرف شمارو میزنند! میگویند گوش کنید و نگید چرا؟
با سلام و احترام
میتوان با اسلام راستین به نقد اسلام دروغین رفت
اما ابتدا باید ثابت کرد که اسلام راستین چیست؟
تشخیص اسلام راستین بسته به شناخت مبانی و استدلال های عقلی و اعتقادی است
و بعد از ان اصول فقه و فقه و قران و حدیث...
روش که شخصی نمی شود، اگر روش ها شخصی باشند که منجر به نسبی گرایی می شود، چون هیچ ملاک عمومی نمی توان برای قضاوت در خصوص این روش ها بیان کرد، و
[/SIZE]
سلام
خب پس با چه روشی باید شخص تحقیق کند ؟اگر قرار نیست قرآن را برسی کند
و بنده همچنان روی حرفم هستم که عبادت از روی ترس با هیچ منطقی جور در نمیاد و همین دلیلی میشود برای دین گریزی..اتفاقی که افتاده
در فلسفه اسلامی باید فرمانبردار خدا باشیم چون خدا زورش به ما می رسه. مشابه فردی که یک تفنگ به سمت شما گرفته و شما باید به حرفش گوش بدید وگرنه بهتون شلیک می کنه، با این تفاوت که خدا نه تنها شما رو می کشه بلکه عذاب بی نهایت بعد از مرگ به دنبالتونه.
تصور کنید یک کره شمالی حکمفرما در سطح کیهان و یک خدا مشابه کیم جونگ-اون. چقدر فلسفه زیبایی است.
خب پس با چه روشی باید شخص تحقیق کند ؟اگر قرار نیست قرآن را برسی کند
روش باید عقلانی باشد، وقتی روش عقلانی شد برای دیگران هم قابل فهم بوده و قابل انتقال است.
ثانیا من که نگفتم قرار نیست قرآن را بررسی کند، عرض می کنم وقتی انسان طبق مبانی عقلی چیزی را پذیرفت، روینای آن مبانی را هم باید بپذیرد، وقتی کسی با عقلش وجود خدا، و کامل بودن او در صفاتی چون حکمت و رحمت را پذیرفت، دیگر نمی تواند با عقل خود رفتارهای او را بسنجد.
عیبی ندارد قرآن را بررسی کند، اما زمانی می تواند اشکال بگیرد که احاطه علمی بر اشکال داشتن آن داشته باشد، نمی تواند چیزی را که نفهمیده یا احاطه علمی ندارد نقد کند.
به نظرم حرفم روشن باشد اما باز مثال میزنم، فرض کنید من که از نظر پزشکی تخصصی ندارم بیایم نقدی بر یکی از کتاب های پرفسور سمیعی در خصوص مغز و اعصاب بنویسم! این نقد نویسی بیش از آن که نقد او باشد، نقد من است، مگر آنکه احاطه علمی بنده در حد ایشان باشد، وگرنه این چه نقدی است؟!
نقد کردن یک متخصص توسط یک انسان غیر متخصص در عرف عقلا کاری غیر منطقی و اساسا خنده دار است، من نمی فهمم چرا نوبت به خدا که می رسد این رفتار منطقی جلوه می کند! کسی که خدا را با علم و قدرت و حکمت و رحمت بی پایان پذیرفته، چطور خودش را در سطحی می بیند که او را نقد کند؟!
غریبه آشنا;910698 نوشت:
و بنده همچنان روی حرفم هستم که عبادت از روی ترس با هیچ منطقی جور در نمیاد و همین دلیلی میشود برای دین گریزی..اتفاقی که افتاده
بحث علمی را با بحث های احساسات و عواطف خلط نکنید، ما با دلیل باید حرف بزنیم، اما اینکه بیاییم و مدعای خودمان را بگوییم و برویم که نمیشود!
دین گریزی اگر به خاطر انذارهای خداوند باشد قطعا جنبه علمی و عقلانی نداشته و باید ریشه های آن را در روانشناسی فرد و جامعه بررسی کرد، تاریخ نشان داده است بسیاری از افراد بشر به خاطر محدودیت هایی که خداوند بر آنان گرفته است و آزادی آنها را محدود کرده است دنبال بهانه گیری برای فرار بوده اند، لذا یا خدا و دین را انکار می کرده اند، یا به لحن خدا ایراد می گرفته اند، یا می گفتند چرا ما پیامبر نشدیم، یا می گفتند چرا پیامبر مثل ما آدم است و غذا می خورد، و...
اینها هیچکدام مبنای علمی ندارد، و ریشه آن را باید در خصوصیات آن افراد جستجو کرد، در بسیاری از موارد چون انسان ها نمی خواهند محدودیتی برای لذات مادی داشته باشند با چنین بهانه هایی از حق فرار می کنند.
برای قضاوت در این خصوص به حرف های چنین انسان هایی نگاه نکنید، چون منش انسان در مقام فعل و قول تفاوت دارد، اگر حرف بنده را باور ندارید به جای دیدن سخنان، به نحوه زندگی این انسان ها نگاه کنید، عمدتا می بینید که غرق در لذات حرام هستند و نمی توانند دل از آن بکنند، اما در مقام استدلال راهی جز یک چاره اندیشی که درقالب عقلانی ارائه شود ندارند!
در فلسفه اسلامی باید فرمانبردار خدا باشیم چون خدا زورش به ما می رسه. مشابه فردی که یک تفنگ به سمت شما گرفته و شما باید به حرفش گوش بدید وگرنه بهتون شلیک می کنه، با این تفاوت که خدا نه تنها شما رو می کشه بلکه عذاب بی نهایت بعد از مرگ به دنبالتونه.
کلامتان را چندین بار خواندم اما متاسفانه استدلالی در آن برای پاسخ دادن نیافتم، ادعایتان هم طلانش روشن تر از آن است که نیاز به رد داشته باشد!
یا حق
کلامتان را چندین بار خواندم اما متاسفانه استدلالی در آن برای پاسخ دادن نیافتم، ادعایتان هم طلانش روشن تر از آن است که نیاز به رد داشته باشد!
یا حق
شما بفرمایید قضیه به جز تهدید چه است؟ ما باید به حرف خدا گوش بدیم چون بهمون جایزه می ده و اگه گوش ندیم مجازات می کنه. همین و بس. دقیقا بحث زورگیری است.
به عنوان نمونه : آیا وجود شما از خود شماست ؟ آیا به هر چیزی علم دارید ؟ آیا از عهده انجام هر کاری بر می آیید ؟ آیا مهربانترین هستید ؟ آیا جهان را خلق کرده اید و ...
پس چه کسی لایق تر برای اطاعت است از کسی که این صفات و اسماء را صاحب است ؟ شاید بگویید خودم را اطاعت کنم بهتر است چون اینطوری راحت ترم، اما در این صورت شاید فراموش کرده اید که خود واقعی شما به دنبال چه هستید ؟ آیا شما به دنبال لذت هستید ؟ چه کسی لذت را خلق کرده ؟ چه کسی میتواند شما را به لذت های گوناگون برساند ؟
شاید هدف از آفرینش این جهان و امتحان آن این است که ببینیم چه کسی او را با اختیار و انتخاب خودش اطاعت خواهد کرد و چه کسی با انواع مرض های گوناگون در دل، سرکشی خواهد کرد، تا خداوند هر کس را بخواهد و لایق بداند نعمت داده و هر کس را بخواهد ادب کند .
شما بفرمایید قضیه به جز تهدید چه است؟ ما باید به حرف خدا گوش بدیم چون بهمون جایزه می ده و اگه گوش ندیم مجازات می کنه. همین و بس. دقیقا بحث زورگیری است.
تهدید وقتی کار میکند که مخاطب بداند که کسی که تهدید کرده است در انذار کردنش محق است و تهدیدش هم جدی است و خبر از واقعیتی در آینده میدهد ... کسی که اصلاً نداند خدایی هست یا نه اگر همینطوری تهدیدش کنند این تهدید به همان بدی خواهد بود که شما میفرمایید ... قبل از اینکه بگوییم تهدیدش چه اثری دارد خواهیم گفت که اصلاً به چه حقی دارد ما را تهدید میکند ... بعد هم به قول آغازگر تایک شرف و عزت خود را در مقابله با تهدیدها خواهیم یافت و اینکه قرار نیست هر کسی که تهدیدمان کرد بگوییم چشم و خلاصه هیهات من الذّلّة ... بنابراین برای اینکه شما پاسخ خودتان را بگیرید باید اول مواجه شوید با حقیقتی به اسم خدا که خدا بودنش را دریابید و او را خالق خودتان و همهی کسانتان مثل پدر و مادر و خواهر و برادر و پدربزرگ و مادربزرگ و همه و همه مثل هر دانشمند یا نویسنده یا بازیگر یا هر کس و هر چیزی که دوستش دارید یا برایتان اهمیت دارد یا در نظرتان بزرگ است بدانید ... اگر با چنان خدایی مواجه شدید و رابطهی شما با آن خدا مثل رابطهی نیازمندی یک کودک خردسال نسبت به پدر و مادرش شد آن وقت است که اگر چنین کسی شما را تهدید کند این تهدید باید شما را سر یک دو راهی اطاعت یا عصیان قرار دهد که بدانید رستگاری شما در اطاعت کردن شما و شقاوت ابدی در گروی عصیان و طغیان کردن شماست ...
پیامبران علیهمالسلام که مبشرأ و نذیراً جلو میآمدند کارشان را با انذار و تهدید یا بشارت به حوری و غذا و مناظر قشنگ و رودخانه شروع نمیکردند ... موضوع اول باید برای مخاطبان ایشان موضوعیت پیدا میکرد و بعد این مسائل مطرح میشد ... گرچه این مسأله میتواند در عمل تبصره هم بخورد که آن تبصرهها نیاز به توضیح دارند که چرا خارج از روال فوق نیستند با آنکه در نگاه اول به نظر میرسد که باشند ...
شما بفرمایید قضیه به جز تهدید چه است؟ ما باید به حرف خدا گوش بدیم چون بهمون جایزه می ده و اگه گوش ندیم مجازات می کنه. همین و بس. دقیقا بحث زورگیری است.
پاسخ شما بسیار روشن است، شما باید درک خود را نسبت به خداوند اصلاح کنید:
نقطه;910877 نوشت:
برای اینکه شما پاسخ خودتان را بگیرید باید اول مواجه شوید با حقیقتی به اسم خدا که خدا بودنش را دریابید و او را خالق خودتان و همهی کسانتان مثل پدر و مادر و خواهر و برادر و پدربزرگ و مادربزرگ و همه و همه مثل هر دانشمند یا نویسنده یا بازیگر یا هر کس و هر چیزی که دوستش دارید یا برایتان اهمیت دارد یا در نظرتان بزرگ است بدانید ... اگر با چنان خدایی مواجه شدید و رابطهی شما با آن خدا مثل رابطهی نیازمندی یک کودک خردسال نسبت به پدر و مادرش شد آن وقت است که اگر چنین کسی شما را تهدید کند این تهدید باید شما را سر یک دو راهی اطاعت یا عصیان قرار دهد که بدانید رستگاری شما در اطاعت کردن شما و شقاوت ابدی در گروی عصیان و طغیان کردن شماست ...
مجازات هاي جهان ديگر، رابطه تکويني قوي با گناهان دارد، رابطه عمل و جزاء در آخرت قراردادي نيست و حتي رابطه علي و معلولي نيست بلکه بالاتر از آن است يعني رابطه «عينيت» و «اتحاد» است يعني آنچه که در آخرت به عنوان پاداش يا کيفر به نيکوکاران و بدکاران داده مي شود تجسم خود عمل آنهاست قرآن کريم مي فرمايد: «روزى كه هر كسى آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب شده حاضر شده مى يابد و آرزو مىكند كاش ميان او و آن [كارهاى بد] فاصلهاى دور بود و خداوند شما را از [كيفر] خود میترساند و [در عين حال] خدا به بندگان [خود] مهربان است». (آل عمران، 30) و در جاي ديگر مي فرمايد: «آنچه را انجام داده اند حاضر يابند و پروردگار تو به هيچ كس ستم روا نمیدارد». (کهف، 49) و فرمود: «آن روز مردم [به حال] پراكنده برآيند تا [نتيجه] كارهايشان به آنان نشان داده شود آن روز مردم [به حال] پراكنده برآيند تا [نتيجه] كارهايشان به آنان نشان داده شود و هر كه هموزن ذرهاى بدى كند [نتيجه] آن را خواهد ديد». (زلزال، 7-8) درست مانند انساني که سم خورده خود را براي هميشه از پا درآورد. و يا با چيزي چشمش را کور کرده براي هميشه کور خواهد بود ....
مثل اینه که بگیم یک برده برای اینکه رابطه خودش با اربابش رو درک کنه (اطاعت در شرایط اجبار و زور)، باید درک خودش رو نسبت به ارباب اصلاح کنه!!
شما بدون اینکه منظور بنده را از اصلاح تفکرتان در خصوص خدا جدی بگیرید و اندکی روی آن تأمل کتید، باز هم با پیش فرض هایتان وارد بحث شدید، مثالی که به کار بردید داد می زند که پیش فرض شما در ارتباط ما با خدا، به مثابه اربابی است که انسان ها را به بردگی گرفته است، این که اصلاح نگرش نشد، پافشاری بر مدعایی شد که شما دارید و بعد اشکال آن را بر سر دین و فلسفه اسلامی می کوبید؟!
خب دین و فلسفه که چنین تلقی ندارند و وظیفه هم ندارند که پاسخگوی تلقی شما باشند!
این مثال شما در جایی کاربرد دارد که کار کردن از برده باشد، و منفعت برای ارباب، بله در چنین جایی هرچه تهدید و اجبار قوی تر باشد، ظالمانه تر است، اما اولی ترین، و ابتدایی ترین مسئله در دین اسلام، و فلسفه اسلامی که شما به آن اشکال گرفتید بی نیازی مطلق خداوند است که در فلسفه اسلامی از آن تحت قاعده «واجب الوجود واجب من جمیع الجهات» یاد می شود.
در جایی که ارباب و مالک هیچ نیازی، حتی برای تسکین احساسات ندارد، و حکمت او نامحدود است روشن میشود تمام مصلحت کار بر می گردد به عبد.
پس اگر خواستید فلسفه اسلامی را نقد کنید، باید حرف فلسفه را بفهمید و بعد نقل کنید و بعد نقد کنید، منصفانه نیست که انسان خودش نظر بدهد و خودش هم نقد کند، و بعد به پای دیگری بنویسد!
شما بدون اینکه منظور بنده را از اصلاح تفکرتان در خصوص خدا جدی بگیرید و اندکی روی آن تأمل کتید، باز هم با پیش فرض هایتان وارد بحث شدید، مثالی که به کار بردید داد می زند که پیش فرض شما در ارتباط ما با خدا، به مثابه اربابی است که انسان ها را به بردگی گرفته است، این که اصلاح نگرش نشد، پافشاری بر مدعایی شد که شما دارید و بعد اشکال آن را بر سر دین و فلسفه اسلامی می کوبید؟!
خب دین و فلسفه که چنین تلقی ندارند و وظیفه هم ندارند که پاسخگوی تلقی شما باشند!
این مثال شما در جایی کاربرد دارد که کار کردن از برده باشد، و منفعت برای ارباب، بله در چنین جایی هرچه تهدید و اجبار قوی تر باشد، ظالمانه تر است، اما اولی ترین، و ابتدایی ترین مسئله در دین اسلام، و فلسفه اسلامی که شما به آن اشکال گرفتید بی نیازی مطلق خداوند است که در فلسفه اسلامی از آن تحت قاعده «واجب الوجود واجب من جمیع الجهات» یاد می شود.
در جایی که ارباب و مالک هیچ نیازی، حتی برای تسکین احساسات ندارد، و حکمت او نامحدود است روشن میشود تمام مصلحت کار بر می گردد به عبد.
پس اگر خواستید فلسفه اسلامی را نقد کنید، باید حرف فلسفه را بفهمید و بعد نقل کنید و بعد نقد کنید، منصفانه نیست که انسان خودش نظر بدهد و خودش هم نقد کند، و بعد به پای دیگری بنویسد!
جناب مسلم من فلسفه اسلامی رو خیلی خوب می شناسم و برداشتم با شما کاملا متفاوت است. خداوند از آفرینش انسان هدف داشته که شما حتما قبول دارید دقیقا مشابه اربابی که از اسارت گرفتن برده ها هدفی داشته حالا این هدف میتونه منفعت مالی باشه برای ارباب یا رسیدن به هدف شخصی برای خداوند در فلسفه اسلامی. فرقی بین اینها نیست. شما می فرمایید خداوند بی نیاز است ولی این فقط حرف خالی است بدون هیچ دلیلی. کسی که چیزی رو می سازه اگر بی نیاز از یک هدف است یعنی بیهوده کار کرده که شما اون متناقض می دونید با چیزی که از صفات کمال در فلسفه اسلامی بهش معتقدید. این چیزها را نمیشود همزمان باور داشت. فلانی بیهوده کاری نمی کند ولی کاری کرد که نیازی به انجامش نداشت! شما از زیر بار این تناقض در فلسفه اسلامی نمیتونید خارج بشید. هدف = نیاز.
خداوند از آفرینش انسان هدف داشته که شما حتما قبول دارید دقیقا مشابه اربابی که از اسارت گرفتن برده ها هدفی داشته حالا این هدف میتونه منفعت مالی باشه برای ارباب یا رسیدن به هدف شخصی برای خداوند در فلسفه اسلامی. فرقی بین اینها نیست. شما می فرمایید خداوند بی نیاز است ولی این فقط حرف خالی است بدون هیچ دلیلی. کسی که چیزی رو می سازه اگر بی نیاز از یک هدف است یعنی بیهوده کار کرده که شما اون متناقض می دونید با چیزی که از صفات کمال در فلسفه اسلامی بهش معتقدید. این چیزها را نمیشود همزمان باور داشت. فلانی بیهوده کاری نمی کند ولی کاری کرد که نیازی به انجامش نداشت! شما از زیر بار این تناقض در فلسفه اسلامی نمیتونید خارج بشید. هدف = نیاز.
ببینید دوست گرامی، فلاسفه اسلامی قبل از آنکه شما چنین سوالی در ذهنتان پدید بیاید، به اقتضاء مبنایی که داشته اند کاملا جوانب مسئله را تقریر کرده وجای سوال نگذاشته اند، ابن سینا در قرن پنجم پاسخ این سخن شما را داده است(ر.ک: اشارات و تنبیهات، نمط ششم، ص113)
به نظرم هدف فاعل، و هدف فعل بر شما مشتبه شده است، ببینید وقتی ذاتی از هر نظر کامل باشد، و دارای علم و قدرت و جود و بخشش و حکمت و مانند آن باشد، باید خلق کند، این اقتضاء صفاتش است، نه اینکه دنبال کمال باشد.
به عبارت دیگر رابطه بین اوصاف و افعال رابطه متقابل است، همان طور که افعال موجب جلب کمال و اوصاف کمالیه می شوند، اوصاف هم منشأ صدور افعال می شوند؛(در افعال قسم اول است که فاعل لزوما نیازمند است، اما در دومی خیر) مثلا انسان سخاوتمند،به خاطر وصف سخاوتی که دارد به دیگران بسیار بخشش خواهد کرد، این اقتضاء صفت درونی اوست، نه اینکه خودش بدان نیازمند باشد! یا انسان عالم وارسته اقتضاء صفت درونی اش این است که با علمش راهگشای مردم باشد، نه اینکه خودش به این روشنگری برای دیگران نیاز داشته باشد!
حال در مورد خداوند که از هر نظر کامل است، چنین موجود کاملی اگر خلق نکند نشان دهنده ضعف است، (چون این یعنی صفات کمالی چون فیض و جود و مانند آن که منشأ افعال هستند در او وجود ندارد) نه خلق کردن او! پس خداوند هدف فاعلی ورای ذات خودش نداشته است که بخواهد با این فعل به آن برسد!
اما هدف فعلی، هدفی است که برای فعل در نظر گرفته است، یعنی خداوند بعد از اصل خلقت که لازمه صفات ذاتی اوست، برای اینکه فعل بی هدف و غرض نباشد، برای آن فعل هدفی در نظر می گیرد، و تمام این اوامر و نواهی برای رسیدن این مخلوقات و افعال الهی به هدف و غایتشان است.
پس می بینید کمال مطلق بودن خداوند با هدفمندی او در فعلش هیچ تعارضی ندارد.
ببینید دوست گرامی، فلاسفه اسلامی قبل از آنکه شما چنین سوالی در ذهنتان پدید بیاید، به اقتضاء مبنایی که داشته اند کاملا جوانب مسئله را تقریر کرده وجای سوال نگذاشته اند، ابن سینا در قرن پنجم پاسخ این سخن شما را داده است(ر.ک: اشارات و تنبیهات، نمط ششم، ص113)
به نظرم هدف فاعل، و هدف فعل بر شما مشتبه شده است، ببینید وقتی ذاتی از هر نظر کامل باشد، و دارای علم و قدرت و جود و بخشش و حکمت و مانند آن باشد، باید خلق کند، این اقتضاء صفاتش است، نه اینکه دنبال کمال باشد.
به عبارت دیگر رابطه بین اوصاف و افعال رابطه متقابل است، همان طور که افعال موجب جلب کمال و اوصاف کمالیه می شوند، اوصاف هم منشأ صدور افعال می شوند؛(در افعال قسم اول است که فاعل لزوما نیازمند است، اما در دومی خیر) مثلا انسان سخاوتمند،به خاطر وصف سخاوتی که دارد به دیگران بسیار بخشش خواهد کرد، این اقتضاء صفت درونی اوست، نه اینکه خودش بدان نیازمند باشد! یا انسان عالم وارسته اقتضاء صفت درونی اش این است که با علمش راهگشای مردم باشد، نه اینکه خودش به این روشنگری برای دیگران نیاز داشته باشد!
حال در مورد خداوند که از هر نظر کامل است، چنین موجود کاملی اگر خلق نکند نشان دهنده ضعف است، (چون این یعنی صفات کمالی چون فیض و جود و مانند آن که منشأ افعال هستند در او وجود ندارد) نه خلق کردن او! پس خداوند هدف فاعلی ورای ذات خودش نداشته است که بخواهد با این فعل به آن برسد!
اما هدف فعلی، هدفی است که برای فعل در نظر گرفته است، یعنی خداوند بعد از اصل خلقت که لازمه صفات ذاتی اوست، برای اینکه فعل بی هدف و غرض نباشد، برای آن فعل هدفی در نظر می گیرد، و تمام این اوامر و نواهی برای رسیدن این مخلوقات و افعال الهی به هدف و غایتشان است.
پس می بینید کمال مطلق بودن خداوند با هدفمندی او در فعلش هیچ تعارضی ندارد.
یا حق
چه جالب پس می فرمایید خلق کردن به اقتضای صفات خداوند است و لازمه ذاتی خداوند است، این یعنی خداوند راهی به جز خلق کردن ندارد و قادر نیست خلق نکند !!! این یعنی خداوند قادر و توانا نیست. ببینید هر چقدر سعی کنید این صفت های کمال رو بپیچونید تا یکی رو با یکی دیگه هماهنگ کنید تناقض های جدید در جای جدید پیدا میشه.
خداوند راهی به جز خلق کردن ندارد و قادر نیست خلق نکند !!! این یعنی خداوند قادر و توانا نیست
سلام
از آنجایی که سالهاست در اسک دین هستم شما را کم و بیش می شناسم
قبلاً بسیار دقیقتر بحث میکردید و من با وجود اختلاف نظر با شما ، نوع مباحثه کردن شما را دوست داشتم
این صحبت شما مانند آن است که بپرسیم آیا خدا می تواند بد باشد؟
بعد هم نتیجه بگیریم که اگر نمی تواند بد باشد پس توانا نیست!
برادر عزیز ، صحبت زیر مثالی است برای تفهیم موضوع ، لطفاً تشبیه نفرمائید
آیا شما اراده دارید؟ بله
آیا شما می توانید خودتان
نباشید؟ ("من" بودنی که از خودتان میشناسید) ...... خیر
پس شما ناتوان هستید!!
شما اصلاً به تفاوت این دو که استاد "مسلم" فرمودند توجه نمی کنید:
مسلم;910973 نوشت:
به نظرم هدف فاعل، و هدف فعل بر شما مشتبه شده است
وقتی ذاتی از هر نظر کامل باشد و دارای علم و قدرت و جود و بخشش و حکمت و مانند آن باشد ، باید خلق کند
این اقتضاء صفاتش است ، نه اینکه دنبال کمال باشد
چه جالب پس می فرمایید خلق کردن به اقتضای صفات خداوند است و لازمه ذاتی خداوند است، این یعنی خداوند راهی به جز خلق کردن ندارد و قادر نیست خلق نکند !!! این یعنی خداوند قادر و توانا نیست. ببینید هر چقدر سعی کنید این صفت های کمال رو بپیچونید تا یکی رو با یکی دیگه هماهنگ کنید تناقض های جدید در جای جدید پیدا میشه.
و جالب تر اینکه شما شبهاتی که در قرون ابتدایی شکل گیری فلسفه اسلامی مطرح و پاسخ داده شده را نمی دانید و دانستن آنها برای شما جالب است، بعد ادعای آگاهی از فلسفه اسلامی می کنید!! پس برایتان جالب تر است عرض کنم که این سوال هم در همان قرون ابتدایی پاسخ داده شده است!
اگر به مثالی که زدم توجه می کردید می فهمیدید وقتی فعلی از اوصاف انسان نشأت بگیرد ضروری هست، اما اجباری نیست، مثلا شخصی مثل حاتم طائی امکان نداشت فقیری را ببیند و به او کمک نکند، این کمک کردن از جانب او ضروری بود، چون ضرورتا انسان بخشنده و سخاوتمند از کنار فقیر بی تفاوت نمیگذرد، اما اجباری در کار نیست! این با اختیار خودش بوده است.
پس افعال خداوند هم هدفی خارج از ذات او ندارد، و هم اختیاری است.
سلام
از آنجایی که سالهاست در اسک دین هستم شما را کم و بیش می شناسم
قبلاً بسیار دقیقتر بحث میکردید و من با وجود اختلاف نظر با شما ، نوع مباحثه کردن شما را دوست داشتم
این صحبت شما مانند آن است که بپرسیم آیا خدا می تواند بد باشد؟
بعد هم نتیجه بگیریم که اگر نمی تواند بد باشد پس توانا نیست!
برادر عزیز ، صحبت زیر مثالی است برای تفهیم موضوع ، لطفاً تشبیه نفرمائید
آیا شما اراده دارید؟ بله
آیا شما می توانید خودتان
نباشید؟ ("من" بودنی که از خودتان میشناسید) ...... خیر
پس شما ناتوان هستید!!
شما اصلاً به تفاوت این دو که استاد "مسلم" فرمودند توجه نمی کنید:
دقیق بحث کردن بستگی به موضوع و دقت بحث در بقیه موارد داره که در اینجا وجود نداشت متاسفانه. کاملا مثال شما صحیح است چون اگر خداوند می توانست بد باشد تواناتر از این می بود که نمی توانست بد باشد.
بله من ناتوان هستم. ادعایی غیر از این نکردم. شما هم ناتوان هستید. خدا هم ناتوان است اگر نمی توانسته خلق نکند.
تفاوتی که استاد مسلم فرمودند تفاوتی بدون تمایز است. اینکه محدودیتی را که در راستای اقتضای یک صفت است، محدودیت واقعی به حساب نیاوریم نتیجه می دهد که هر صفتی را که هر موجودی دارد صفت کمال بدانیم و همه موجودات همه صفات کمال را دارا خواهند بود! مثلا من بگویم من توانای مطلق هستم شما بگویید کوه را بلند کن من بگویم به اقتضای صفت دیگرم که داشتن دستان کوتاه است نمی توانم و تصور نکنیم این یک ضعف در صفت توانایی من است!
و جالب تر اینکه شما شبهاتی که در قرون ابتدایی شکل گیری فلسفه اسلامی مطرح و پاسخ داده شده را نمی دانید و دانستن آنها برای شما جالب است، بعد ادعای آگاهی از فلسفه اسلامی می کنید!! پس برایتان جالب تر است عرض کنم که این سوال هم در همان قرون ابتدایی پاسخ داده شده است!
اگر به مثالی که زدم توجه می کردید می فهمیدید وقتی فعلی از اوصاف انسان نشأت بگیرد ضروری هست، اما اجباری نیست، مثلا شخصی مثل حاتم طائی امکان نداشت فقیری را ببیند و به او کمک نکند، این کمک کردن از جانب او ضروری بود، چون ضرورتا انسان بخشنده و سخاوتمند از کنار فقیر بی تفاوت نمیگذرد، اما اجباری در کار نیست! این با اختیار خودش بوده است.
پس افعال خداوند هم هدفی خارج از ذات او ندارد، و هم اختیاری است.
به شبهه بیماری سل هم در قرون ابتدایی تمدن بشریت پاسخ داده شده بود (ریختن علف دور سر بیمار و آتش زدن آنها) ولی پاسخ قانع کننده نبود. من هم پاسخ های شما را می شناسم ولی قانع کننده نیستند. اینکه من پاسخ شما را قانع کننده نمی دانم به این معنی نیست که از آنها خبری نداشتم. کلمه "جالب" رو هم برای این استفاده کردم که دیدم پاسخ های شما (همانند کلیت فلسفه اسلامی) از همون قرون ابتدایی تا به امروز پیشرفت خاصی نکرده و همان حرف ها تکرار می شوند.
صحبت جبر و اختیار نیست (گرچه در آن هم جای بحث وجود دارد که میشود به آن پرداخت). داشتن اختیار فرقی در ماجرا نمی کند وقتی برای عمل کردن به فعل صفت کمال ضرورت محدودیت در رفتار وجود دارد. همین فردی که شما مثال زدید فرد توانایی نیست اگر بنا به ضرورت سخاوتمند بودن قادر به رفتاری متفاوت نباشد، حتی اگر این ضرورت از روی اختیار باشد. طبیعتا فردی که همه چیزش مثل فرد قبلی است ولی ضرورت سخاوتمندی را ندارد، فردی تواناتر است چون میتواند کاری انجام دهد که فرد قبلی نمی تواند.
اگر خداوند می توانست بد باشد تواناتر از این می بود که نمی توانست بد باشد
چرا؟
وایسلی گوجا;911044 نوشت:
بله من ناتوان هستم. ادعایی غیر از این نکردم
عرض کردم که صرفاً مثال است!
وایسلی گوجا;911044 نوشت:
تفاوتی که استاد مسلم فرمودند تفاوتی بدون تمایز است. اینکه محدودیتی را که در راستای اقتضای یک صفت است، محدودیت واقعی به حساب نیاوریم نتیجه می دهد که هر صفتی را که هر موجودی دارد صفت کمال بدانیم و همه موجودات همه صفات کمال را دارا خواهند بود! مثلا من بگویم من توانای مطلق هستم شما بگویید کوه را بلند کن من بگویم به اقتضای صفت دیگرم که داشتن دستان کوتاه است نمی توانم و تصور نکنیم این یک ضعف در صفت توانایی من است!
مثال شما با موضوع تطبیق ندارد برادر عزیز
شما جملهء "دستانم کوتاه است" را در برابر جملهء "خدا خالق است" قرار داده اید
در حالی که اولی نشانهء نقص است و دومی نشانهء کمال
اگر بخواهم مثال شما را با موضوع مورد بحث تطبیق بدهم اینگونه خواهد شد: مثلاً شما میگوئید من تمام هنرها را دارم ، از جمله اینکه نقاش هستم
بعد من به شما بگویم خب آیا این هنر را هم دارید که دیگر نقاش نباشید؟! اگر شما نقاش نباشید ، دیگر چگونه هنرمند خواهید بود؟
اصلاً لازمهء هنرمند بودن نقاش بودن است
کمال خداوند از جمله شامل خالق بودن او نیز هست
اگر خداوند خالق نباشد دیگر کامل نیست و این خودش میشود نقص
در واقع شما برای پذیرش کمال خداوند ، از ما انتظار دارید نقص او را اثبات کنیم!!!!!
داشتن اختیار فرقی در ماجرا نمی کند وقتی برای عمل کردن به فعل صفت کمال ضرورت محدودیت در رفتار وجود دارد. همین فردی که شما مثال زدید فرد توانایی نیست اگر بنا به ضرورت سخاوتمند بودن قادر به رفتاری متفاوت نباشد، حتی اگر این ضرورت از روی اختیار باشد.
انصافا تصور حرف شما برای درک بُطلان آن کفایت می کند!! این چه حرفی است واقعا؟! خب رفتار یک انسان سخاوتمند، سخاوتمندانه است، چون آن را به عنوان یک فضیلت می داند، توان ترک آن را دارد اما ترک آن را مذموم می داند و همواره ترک می کند! او چیزی از انسان بخیل کمتر ندارد، بلکه بیشتر دارد، کمالی که منشأ افعال اوست.
بگذارید مثال شفاف تر بزنم، یک انسان باحیا هرگز لخت به خیابان نمی رود، بلکه همواره با لباس در جامعه حضور پیدا میکند، صدور این فعل از او ضرورت دارد چون زشتی ترک آن را باور دارد. او با اختیار همواره پوشیده بودن را انتخاب کرده و میکند، کسی نمی گوید او مجبور است!
انصافا تصور حرف شما برای درک بُطلان آن کفایت می کند!! این چه حرفی است واقعا؟! خب رفتار یک انسان سخاوتمند، سخاوتمندانه است، چون آن را به عنوان یک فضیلت می داند، توان ترک آن را دارد اما ترک آن را مذموم می داند و همواره ترک می کند! او چیزی از انسان بخیل کمتر ندارد، بلکه بیشتر دارد، کمالی که منشأ افعال اوست.
بگذارید مثال شفاف تر بزنم، یک انسان باحیا هرگز لخت به خیابان نمی رود، بلکه همواره با لباس در جامعه حضور پیدا میکند، صدور این فعل از او ضرورت دارد چون زشتی ترک آن را باور دارد. او با اختیار همواره پوشیده بودن را انتخاب کرده و میکند، کسی نمی گوید او مجبور است!
شخصی که زشتی پابرهنه راه رفتن را قبول ندارد فردی تواناتر است، چون میتواند کاری انجام دهد که فرد پیشین بنا به محدودیت هایی که به اقتضای سایر باورها دارد از انجام آن محروم است.
تصور می کنم در یک دایره بحث می کنیم. بهتر است بگذریم. با تشکر از شما به خاطر پاسخ هایتان.
شخصی که زشتی پابرهنه راه رفتن را قبول ندارد فردی تواناتر است،
مثال شما که قطعا اشتباه است، ما بر سر اوصافی که واقعا کمال هسند بحث می کنیم، پابرهنه بودن نه وصف کمال است، و نه وصف نقص.
اما در جایی که صفتی واقعا صفت کمالی باشد مثل علم و قدرت و عدالت و حیا و...، انسانی که مخالف اینها عمل می کند تواناتر نیست، احمق تر است، هر چه انسان احمق تر باشد دایره اعمال او گسترده تر بوده، و محدودیت کمتری دارد، چون رفتار او هیچ لجام و افساری ندارد! این را نباید به پای توانایی بگذارید! مثل اینکه عقلی که انسان دارد او را از ظلم در حق دیگران باز می دارد، اما گاو هیچ عامل بازدارنده ای در این خصوص ندارد، لذا شاخ می زند! یا سگ ممکن است بدون هیچ مسئله ای پاچه انسان را بگیرد! خب یعنی اینها تواناتر از انسان هستند یا احمق تر؟
هیچ کسی لجام گسیختگی را توانایی معنا نمی کند.
دین گریزی اگر به خاطر انذارهای خداوند باشد قطعا جنبه علمی و عقلانی نداشته و باید ریشه های آن را در روانشناسی فرد و جامعه بررسی کرد، تاریخ نشان داده است بسیاری از افراد بشر به خاطر محدودیت هایی که خداوند بر آنان گرفته است و آزادی آنها را محدود کرده است دنبال بهانه گیری برای فرار بوده اند، لذا یا خدا و دین را انکار می کرده اند، یا به لحن خدا ایراد می گرفته اند، یا می گفتند چرا ما پیامبر نشدیم، یا می گفتند چرا پیامبر مثل ما آدم است و غذا می خورد، و...
اینها هیچکدام مبنای علمی ندارد، و ریشه آن را باید در خصوصیات آن افراد جستجو کرد، در بسیاری از موارد چون انسان ها نمی خواهند محدودیتی برای لذات مادی داشته باشند با چنین بهانه هایی از حق فرار می کنند.
برای قضاوت در این خصوص به حرف های چنین انسان هایی نگاه نکنید، چون منش انسان در مقام فعل و قول تفاوت دارد، اگر حرف بنده را باور ندارید به جای دیدن سخنان، به نحوه زندگی این انسان ها نگاه کنید، عمدتا می بینید که غرق در لذات حرام هستند و نمی توانند دل از آن بکنند، اما در مقام استدلال راهی جز یک چاره اندیشی که درقالب عقلانی ارائه شود ندارند![/SIZE]
سلام
پس چرا سعی داریم حکمت نهی و امر خداوند را شرح دهیم
کتاب عدل الهی بنویسیم و جبر و اختیار و هزار کتاب دیگر
آیا اینها نشانه این نیست که آدمی نمیتواند با ظاهر آیات ارتباط برقرار کند؟
اصلا چرا تبلیغ میکنیم
پس چرا سعی داریم حکمت نهی و امر خداوند را شرح دهیم
کتاب عدل الهی بنویسیم و جبر و اختیار و هزار کتاب دیگر
آیا اینها نشانه این نیست که آدمی نمیتواند با ظاهر آیات ارتباط برقرار کند؟
اصلا چرا تبلیغ میکنیم
من متوجه ربط این دو نشدم، این که رفتارهای خداوند عادلانه و حکیمانه است تعارضی ندارد با اینکه ما حکمت آنها را نفهمیم، بنده حرفم این است: حتی اگر ما حکمت رفتارهای خداوند را نفهمیم نمی توانیم آن را حمل بر بی عدالتی یا غیر حکیمانه بودن کنیم، اما این بدین معنا نیست که حکمت هیچ رفتاری را نمیتوانیم بفهمیم، و دنبال کشف هم نباشیم.
ما در برخی از موارد حکمت تعالیم و دستورهای خداوند را کشف می کنیم، و کتاب فلسفه احکام، یا عدل الهی هم برای مقداری که می فهمیم می نویسیم، کسی در این کتب ادعا نمی کند همه عدل و حکمت خدا را فهمیده است، همه سعی کرده اند در حد وُسعشان این مطالب را بیان کنند.
سلاممن متوجه ربط این دو نشدم، این که رفتارهای خداوند عادلانه و حکیمانه است تعارضی ندارد با اینکه ما حکمت آنها را نفهمیم، بنده حرفم این است: حتی اگر ما حکمت رفتارهای خداوند را نفهمیم نمی توانیم آن را حمل بر بی عدالتی یا غیر حکیمانه بودن کنیم، اما این بدین معنا نیست که حکمت هیچ رفتاری را نمیتوانیم بفهمیم، و دنبال کشف هم نباشیم.ما در برخی از موارد حکمت تعالیم و دستورهای خداوند را کشف می کنیم، و کتاب فلسفه احکام، یا عدل الهی هم برای مقداری که می فهمیم می نویسیم، کسی در این کتب ادعا نمی کند همه عدل و حکمت خدا را فهمیده است، همه سعی کرده اند در حد وُسعشان این مطالب را بیان کنند.
سلام منظورم این بود که چرا دینداری تعبدی ضعیف استخداوند بر چه مبنایی خواسته که به دستورات و وعده هایش توجه کنیم؟
سلام منظورم این بود که چرا دینداری تعبدی ضعیف استخداوند بر چه مبنایی خواسته که به دستورات و وعده هایش توجه کنیم؟
سلام
ببینید کسی که در بُعد اعتقادی خدای کامل را پذیرفت، باید تسلیم او باشد، غیر از این اصلا منطقی و عقلانی و قابل دفاع نیست! طبق این مبنا همه باید مطیع خداوند باشند! و این یعنی امتحان، لذا قرآن کریم می فرماید:
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون»؛ آيا مردم گمان كرده اند به صرف اينكه بگويند ايمان آورده ايم رها شده، و آزمايش نمى شوند(عنکبوت:2)
اما اینکه دینداری تعبدی ضعیف است نقصی به خداوند وارد نمیکند، چون اگر خداوند اراده می کرد جبراً آنها را به اطاعت و بندگی وادارد، قطعا اراده الهی تخلف ناپذیر می بود، اما وقتی اراده کرده است انسان ها با اراده و اختیار خودشان از میان کشش ها و تمایلات درونی به سمت خوبی و بدی یکی را انتخاب کنند دیگر نقصی به خداوند وارد نیست.
او حجت را بر مردم تمام کرده و به آنها اختیار و آزادی داده است، در جایی اشکال متوجه خداوند می بود که اراده دیگران نقشی نداشته باشد و خداوند این تعبد ضعیف را مستقیما اراده کرده باشد، اما خود خداوند اراده کرده است اراده دیگران هم در سرنوشتشان تاثیر گذار باشد، و این تعبد ضعیف ناشی از سوء اراده انسان هاست.
سلامببینید کسی که در بُعد اعتقادی خدای کامل را پذیرفت، باید تسلیم او باشد، غیر از این اصلا منطقی و عقلانی و قابل دفاع نیست! طبق این مبنا همه باید مطیع خداوند باشند! و این یعنی امتحان، لذا قرآن کریم می فرماید:«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون»؛ آيا مردم گمان كرده اند به صرف اينكه بگويند ايمان آورده ايم رها شده، و آزمايش نمى شوند(عنکبوت:2)اما اینکه دینداری تعبدی ضعیف است نقصی به خداوند وارد نمیکند، چون اگر خداوند اراده می کرد جبراً آنها را به اطاعت و بندگی وادارد، قطعا اراده الهی تخلف ناپذیر می بود، اما وقتی اراده کرده است انسان ها با اراده و اختیار خودشان از میان کشش ها و تمایلات درونی به سمت خوبی و بدی یکی را انتخاب کنند دیگر نقصی به خداوند وارد نیست.او حجت را بر مردم تمام کرده و به آنها اختیار و آزادی داده است، در جایی اشکال متوجه خداوند می بود که اراده دیگران نقشی نداشته باشد و خداوند این تعبد ضعیف را مستقیما اراده کرده باشد، اما خود خداوند اراده کرده است اراده دیگران هم در سرنوشتشان تاثیر گذار باشد، و این تعبد ضعیف ناشی از سوء اراده انسان هاست.
سلام
استنباط من این است که ضعیف شدن دینداری بیشتر از این که ناشی از سوءاراده باشد ناشی از مفهوم نبودن دین و آیات و روایات است
خدا اگر طالب هدایت ما بود چرا باید با فاصله هزار و چهارصد سال آن هم با زبان و فرهنگ دیگری باما سخن بگوید؟
خود دین هم در بستر تربیت و عادت مقلد و پیرو دارد
خود خدا به پیغمبر میگوید اگر اخلاق تو نبود کسی دور دین جمع نمیشد
خب این یعنی چی؟
مردم این زمانه از دین چی دیدن که جذبش شوند؟قبول بفرمایید که افراد بسیار بسیار کمی هستند که صرفا به خاطر حقیقت جویی مسلمان و دیندار میشوند
استنباط من این است که ضعیف شدن دینداری بیشتر از این که ناشی از سوءاراده باشد ناشی از مفهوم نبودن دین و آیات و روایات است
ببینید هر استنباطی باید مبتنی بر دلیل باشد، الان بسیاری از انسان ها در اهمیت دادن به نماز سستی می کنند، و یا در مسائل جنسی دچار انحراف هستند، آیا این به خاطر مفهوم نبودن منظور دین از نماز و سلامت جنسی است؟ ایا در این عرصه ها ابهامی وجود دارد؟ دستورات اخلاقی و عبادی دین کاملا روشن است، هیچ کسی نیست که آنها را زیر پابگذارد و وقتی از او علت را بپرسید بگوید: مفهوم اینها برای من ابهام دارد!!
بلکه همه میگویند: یا از سر تنبلی است، یا به خاطر لذت های گناه است، یا...؛ بنده در طول سالیانی که در نقش کارشناس دین هستم با موردی برخورد نداشته ام که علت انحراف رفتاری خویش را به خاطر ابهام در تعالیم دین بداند!
غریبه آشنا;911631 نوشت:
خدا اگر طالب هدایت ما بود چرا باید با فاصله هزار و چهارصد سال آن هم با زبان و فرهنگ دیگری باما سخن بگوید؟
این را باید در تاپیک مستقلی دنبال کنید، اما اجمالا عرض می کنم، اولا: وقتی کسی حکمت بی پایان خدا را پذیرفت، چطور می تواند در این خصوص بر او اشکال بگیرد؟ نهایت چیزی که انسان در این خصوص می تواند بگوید این است که حکمت آن را نمی فهمم. ثانیا: خداوند به دنبال امت واحده اسلامی است، دنبال پراکندگی که نیست، لذا دین خاتم باید یک پیامبر، و یک کتاب آسمانی داشته باشد، طبیعتا این پیامبر و این کتاب هم که باید بالاخره یک زبانی داشته باشند، لذا زبان منطقه نزول انتخاب می شود، و همه مراسم خویش را به یک زبان به جای می اورند، و در یک منطقه حج می کنند، و دور یک کعبه طواف می کنند، همه اینها محور وحدت است.
غریبه آشنا;911631 نوشت:
قبول بفرمایید که افراد بسیار بسیار کمی هستند که صرفا به خاطر حقیقت جویی مسلمان و دیندار میشوند
قبول دارم، اما برای ان علت های روانشناختی، و جامعه شناختی قائل هستم، نه اینکه دین مشکل داشته باشد، چون دین هم مبانی محکمی دارد، و هم همه را به تحقیق در دین دعوت کرده، و از تقلید نهی کرده است، اینکه خود مردم پی آن نمی روند چه دخلی به دین دارد!
آن پست شما را خواندم ولی جوابهایش که لابد در آن به شما اعتراض شده است را نخواندهام، بله خدا حتماً هیچ شباهتی به انسان ندارد، در واقع ما خدا را با یک سری صفات تنزیهی میشناسیم و یک سری اسماء و صفات که شبیه صفات انسانی است ولی در حد کمال آنها ... در نهجالبلاغه هم آمده است که کسی به نهایت ایمان نمیرسد اگر خدا را حتی از اسماء الله الحسنی منزه نداند ... اسماء و صفات الهی هم خودشان مخلوق خدا هستند و اگر شباهتی بین انسان به عنوان خلیفة الله و خداوند میبینید از ناحیهی همین اسماء و صفاتی است که خودشان مخلوقات خدا هستند ... به قول جناب مسلم این بحث تا همین مقدار کافی است، اگر بحثی روی این مطلب داشتید بهتر است در تاپیک دیگری بررسی نمایید ...
به نظرم روی قابل اعتنا بودن یا نبودن آن احتمال وجود خطر تحقیق کنید بهتر است ... نیازی به یقین نیست ... خیلی وقتها انسان فکر میکند به یقین رسیده است ولی باز با نسیمی کل ساختار اعتقادیاش به لرزه در میآید ... باید دید که اصلاً کدام یقین است که دیگر قابل اتکا باشد ... برای دفع خطر نیازی نیست حتماً به حقانیت اسلام به طور قطع برسید، اگر برسید که خیلی خوب است و تازه میتوانید شهرهای معرفت را بگردید و رشد کنید، ولی اگر سالک مسیر حقیقت بشوید حتی اگر در همین شهر شکها و تردیدها باقی مانده باشید هم باز رستگار خواهید بود ان شاء الله چرا که الله علیم بذات الصدور ... خدا میداند در دل شما چه میگذرد ... میداند که دارید با گفتن اینکه من حقیقتطلب هستم خودتان را فریب میدهید یا واقعاً مصمم هستید که به دنبال حقیقت بگردید ...
فکر کنم بحث احکام شریعت شما را دچار این سوء تفاهم کرده باشد ... برادر، در احکام ما از نظر برخی از فقها حتی اهل کتاب هم کافر و نجس محسوب میشوند، کافران اهل کتاب، البته این نظر همهی فقها نیست ولی نظر شاید خیلی از آنها هم هست ... اما این حکم به آن معنا نیست که آنها که نجس هستند هرگز نباید امید رستگاری داشته باشند، هم در قرآن هست و هم در روایات که برخی از اهل کتاب هم وارد بهشت میشوند، ما در همین انقلاب اسلامی حتی کسی را داشتیم که شهید انقلاب محسوب میشود ولی سابقهی یک رکعت نماز و یک روز روزه هم نداشته است، یعنی ما شهید بدون نماز و روزه هم داریم، اگر درست یادم باشد اسمش طیب بود، بعد از شهادتش خود مرحوم امام که از نظرات ایشان یاد کردید در فیضیه اعلام کردند که همهی طلبا هر کدام یک مقدار نماز برایش بخوانند و یک مقدار هم برایش روزه بگیرند ... اینکه سگ نجس هست به این معنا نیست که سگ چه موجود بدی است و اگر خلق نمیشد بهتر بود، یا اگر خوک عین نجاست است هم همینطور، وقتی به ما میگویند سگ نجس است یعنی تا حدّ ممکن از آن دوری کنید چون تعامل زیاد با آن چه از نظر جسمی و چه از نظر روانی برای خود شخص یا جامعه ضرر دارد، مثل اینکه سگ ممکن است خیلی هم بدنش تمیز باشد و واکسن بزند ولی در عمل جای همسر و فرزند را برای انسانها پر کند و ساختار خانواده را مختل کند، چون شخص خلأهای عاطفی و امثال آن در زندگی خودش را با آن پر میکند، این دلیل ربطی به بد بودن سگ ندارد، اتفاقاً حسن سگ را میرساند و اینکه چه موجود باوفا و خوبی هست، ولی آثارش در زندگی میتواند مخرب باشد به دلیل نقض حکمتهای دیگری که شاید برخی از آنها به ذهن ما برسد و برخی هم نرسد ... اگر کافر اهل کتاب نجس باشد به این معنا نیست که انها چه انسانهای بدی هستند و همه جهنمی هستند، بلکه شاید برخی از آنها از برخی از مسلمین خیلی هم بهتر باشند، ولی ایشان اعتقاداتی دارند که مسلمین باید در تعاملات خود با ایشان دقت کنند تا از ایشان اثر بدی نگیرند ... برای یک مسلمان نباید برخی اعتقادات مسیحیان عادی بشود، باید حساسیتها حفظ شود، آنکه ندارد باید خودش را برساند نه اینکه آن کسی که میداند هم بیتفاوت بشود ... بحث زیاد است، فقط امیدوارم با آنچه در مورد شهید بینماز و رستگاران از اهل کتاب گفتم متوجه باشید که چرا گفتم آن بحث شما خلط میان بحثهای مجزاست ...
در هر صورت این بحث را هم میتوانید در تاپیکهای دیگری پیگیری کنید ...
لااقل من را که میدانید پیرو این بزرگواران نیستم و منتقد فلسفهی بخصوص مرحوم ملاصدرا هستم، قبلاًدر موردش صحبت کرده بودیم اگر خاطرتان باشد ... شخصاً برایم قرآن و روایات است که اهمیت دارد، به این دلیل که شیعه و سنی گفتهاند که وسیلهی نجات ثقلین است و نه نظرات این و آن، گرچه از نظرات دیگران به صورت تحقیقی میتوان برای فهم بهتر همان قرآن و روایات نیز استفاده کرد، کافی است فراموش نکنیم که نظرات دیگران نظریه است و حجیت ندارد که قطعاً درست باشد ... خدای روی کاغذ هم که خدا نیست، به قول حضرت علی علیهالسلام خدایی که نبینم را نمیپرستم، در واقع خدا اگر دیده نشود اصلاً پرستیده نشده است و پرستش بدون توجه قلبی به خدا محقق نمیشود، مابقی آداب عبادت است و اصل عبادت آن توجه قلبی است، مابقی شرط صحت است و این یکی شرط قبول عبادت است، مابقی مانع جهنم بشوند این یکی است که انسان را رشد میدهد و بالا میبرد ...
در مورد احکام عقلی هم که گفتم منظورم از عقل چیست، نه فلاسفه تعریف من از عقل را قبول دارند و نه من تعریف ایشان را قبول دارم، شخصاً ترجیح میدهم برای تعریف عقل هم از آیات و روایات استفاده کنم تا از عرف رایج میان مردم ... وقتی میگویم فلان چیز حکم عقل است منظورم آن چیزی نیست که شما در جوابش بفرمایید چطور حکم عقل است و من بخواهم صغریها و کبریهایم را بچینم و ده صفحه پر کنم که شما ببینید چرا این مطلب حکم عقل است ...
جناب مسلم، مطمئن نیستم منظورتان کدام بحثهاست، ولی بحث ما با آغازگر تاپیک یرامون موضوع تاپیک است، جوابی در همین راستا به ایشان داده شد و حالا داریم روی بندهای آن جواب بحث میکنیم که ببینیم آن جواب تا چه حد قابل پذیرفتن است و اگر نیست چرا قابل پذیرش نیست، ممکن است صورت بحث بخصوص برای کسانی که بحث را دنبال نکردهاند به نظر بیاید که به حاشیه کشیده شده است ولی لااقل شخصاً معتقدم که بحث همچنان حول مسألهی اصلی جریان دارد ... مطلب شما هم درست است که کسی که خدا را پذیرفته باید از او اطاعت هم بکند ولی این وسط ابهامهایی برای آغازگر تاپیک وجود دارد که مانع میشود ایشان هم مثل شما و من نتیجهگیری کنند ...
شما خدا و صفاتش را یکجا میپذیرید. بررسیهای من نشان میدهد که بدون دین حداکثر میشود به یک ذهن طراح که دسترسیهایی در جهان مادی دارد معتقد بود. این ذهن هرچه هست به پیچیدگی ذهن انسان یا پیچیدهتر است. حالا کسی آمد و گفت الله افرینندۀ جهان است و من فرستادۀ او. در این بحث علمی میپذیریم به عنوان یک فرض که الله آن ذهن طراح است و آن کس فرستادهاش. اما حکمت او، راستگویی او و هیچ یک از صفاتی را که شما برای خدا میدانید به عنوان فرض نپذیرفتهام. خدا و پیامبرش از ما اطاعت میخواهند! که معلوم نیست چرا اطاعت میخواهند. اما در این جا زیاد کاری هم نداریم چرا. اما چند نکتۀ مهم در مورد این اطاعت خواهی آنها هست:
1) اصرار زیادی بر اطاعت دارند و اطاعت خواسته شده (تعالیم دینی) با انسانیت امروزی جور نیست.
2) برای اطاعت خواهی از تطمیع، تهدید و معاملۀ محبت استفاده میکنند.
3) منطق، روش علمی وبرخورد محترمانه برای اطاعتخواهی به خصوص در سورههای مدنی به چشم نمیخورد.
4) الله علاوه بر خودش اصرار عجیبی به اطاعت از فرستادهاش دارد. فرستاده = پیک = نامه رسان.
5) برداشت اولیۀ ما از سخنان خدا زیاد با علم جور نیست مثل ماجرای شهاب و شیطان. یا من بین صلب و ترائب.
6) برداشت اولیۀ ما از وعدههای خدا با واقعیت بسیار فرق دارد مثل وعدۀ استجابت دعا.
7) دستورات و سخنان خدا و پیامبر چندبرداشتی و مبهمند و در موارد زیادی برداشت اولیه با واقعیت نمیخواند.
با وجود اینها به خصوص سه مورد اول چرا باید اطاعت از این خدا و پیامبر را پذیرفت؟ درواقع این 7 مورد، به خصوص سه مورد اول، موانعی بر سر این پذیرشند. اگر نبودند به خاطر منافع یا به سبب محبت اطاعت لازم میشد. اگر بخواهید بگویید اطاعت از خدا لازم است باید این موانع را برطرف کنید. فکر نمیکنم راهی برای تکذیب این موارد باشند. چون برای من خیلی واضحند و جایی برای تکذیب ندارند.
ملت ایران در برابر تهدیدهای خدا در قرآن چه موضعی میگیرد؟
اگر کل نهج البلاغه ساختگی نباشد، تحریفات زیادی به آن وارد شده است. مثلا این را ببینید: http://www.askdin.com/showthread.php?t=56512&p=880480&viewfull=1#post880480
هر چند شما ریسوری دارید برای دریافت سیگناهایی غیر از صفر و یک. به همین سبب بعید است با هم نتیجهای مشترک در این گونه بحثها برسیم. برای من یک چیز یا قطعی است یا نامعتبر. چیزی آن وسط برای من معنی ندارد. این هم به ویژگیهای شخصیتی بر میگردد. عجیب است که اسلام هیچ توجهی به شخصیتهای مختلف نمیکند و سعی دارد همه را با تهدید به اطاعت وا دارد.
برادر بزرگوار، نظر شخصیام در مورد صفات خدا و پذیرش آنها با نظر رایج فلاسفه متفاوت است، آنها مدعی هستند که ابتدا اثبات میکنند که یک وجود واجبی وجود دارد که جامع صفات کمالی است و بعد دیگر مدعی اثبات آن صفات کمالی برای خدا میشوند، اما اعتقاد شخصی من اینه که ما همه خدا را از عالم ذر میشناسیم و لااقل در مورد برخی از اسماء و صفات نیازی به ارائهی دلیل و علت نداریم، شما هم که بفرمایید من چنان خدایی را قبول ندارم جسارتاً شما را مثل برتراند راسل میپندارم که معتقدم حقیقت را میدانست ولی با خودش گفت که نه! من فقط چیزهایی را میپذیرم که از این راه خاص برایش دلیل پیدا کنم ... ممکن است تا آخر عمرتان هم دلیلی که میخواهید را نیابید ولی تا وقتی که دلیل متقنی نداشته باشید که چرا فقط باید از آن راه به حقایق برسید و چرا دانستههای دیگرتان را کأنلمیکن تلقی کردهاید این کار عاقلانه نیست و در قیامت هم کوتاهی در کشف حقیقت شمرده میشود و البته بخاطر نوعی وسواس فکری است ... به همین دلیل هم بود که چند پست قبل از این گفتم اگر بخش زیادی از عمرتان را بگذارید روی صحتسنجی همان تجربیات باطنی گذشتهاتان که البته تکرارپذیر هم هستند ارزشش را دارد ...
خوب پس لااقل قبول دارید که اگر خدا با آن اسماء و صفاتش پذیرفته شود باید اطاعت گردد ... در واقع با شما موافق هستم که اگر خدا فقط صفت عدالت برایش در شک و ابهام باشد اطاعت کردن از او وجه عقلایی نخواهد داشت، چرا که امروز هم بگوید از من اطاعت کنید معلوم نیست که فردا کسانی را رستگار کند که از او اطاعت نکردهاند، شاید به جای عدالت نعوذبالله طریق ظلم را برگزید ... با این حساب فکر کنم برای اولین بار علت مخالفت شما در این تاپیک با سایرین را درک کرده باشم، تا بحال فکر میکردم انکار بدیهیات میکنید ولی الآن شکل مسأله عوض شد ...
فکر کنم دو راه دارید، یا راه رایج را انتخاب کنید و روی اسماء و صفات خدا وقت بگذارید و شبهاتی که در ذهن دارید را در تاپیکهای مستقل مطرح کرده و بررسی کنید، و یا خدایی که از قبل میشناسید را به یاد بیاورید و ببینید که آیا این خدا قابل پرستش و اطاعت هست یا نه ... شخصاً این مسیر را پیشنهاد میکنم چون در مسیر ابتدایی بعید میدانم به این زودیها جای پای محکمی پیدا کنید و اگر خواستید مسلمان شوید تن و بدنتان از تردید و شک نلرزد ...
اما در مورد آن ۷ موردی که شمردید:
آن اصرار زیاد موضوع جالبی است برای تحقیق، اینکه خوب خداوند یک بار میگفت بهشت جزای نیکان شماست و جهنم هم سزای بدکاران شما، دیگر این همه تکرار برای چیست؟ جوابهای متعددی میتوان برای این سؤال یافت، اگر دوست داشتید تاپیکی در این مورد باز کنید و سؤالتان را مطرح کنید ... اما اینکه میفرمایید با انسانیت امروزی جور در نمیآید را چند نقد به آن دارم، اول اینکه شخصا معتقد هستم اگر اعتقاد به دین وقیامتی وجود نداشته باشد اصولاً نسبیگرایی حاکم شده و انسانیت معنای دقیق خود را از دست داده و تا حد یک اصطلاح عرفی فروکاسته میشود، در این صورت محور ارزشگذاری اخلاقیات و انسانیت وجود حقیقی نداشته و صرفاً اعتباری خواهد بود و هر کسی هر چقدر هم که به نظر ما جنایتکار یا فاسد باشد میتواند از نقطه نظر دیگری خیلی هم انسان محسوب شود ...
دوم هم اینکه با فرض آنکه قائل به نسبیگرایی نشویم همچنان نمیشود انسانیتی که امروزه به عنوان حقوق بشر و امثال آن پذیرفته شده است را حرف آخر دانست و چه بسا اشکالات آن زمان لازم داشته باشد تا دربیاید و چه بسا خیلی از کارهایی که امروزه انسانی محسوب میشوند فردا خلاف حقوق بشر محسوب گردند ... دین هم میگوید که شما برخی از تشخیصهایتان اشتباه است، پس تشخیصهایتان را به من عرضه کنید و الگوی حسنهی انسانیت را از من یاد بگیرید که من میدانم و شما نمیدانید ...
اینکه بگوید علاوه بر من از پیامبرم و اولیالأمر هم فرمانبرداری کنید و فرمانبرداری از ایشان فرمانبرداری از من است هم چیز عجیبی نیست، هر کسی که جانشینی برای خودش بگذارد منظورش این است که برای آنکه از من اطاعت کرده باشید باید از او اطاعت کنید و قص علی هذا ... و اهل بیت علیهمالسلام هم بالاترین مصادیق خلیفةاللهی هستند ...
اینکه برداشت اولیهی ما از برخی آیات قران عجیب و غریب بوده یا با علوم امروزی سازگار نیستند هم مطلب جدیدی نیست، نه لزوماً برداشتهای اولیهی ما حتماً درست هستند که بگوییم آن تضاد مستقر است، نه اینکه لزوماً علوم جدید قطعیتی دارند که بگوییم پس قرآن غلط دارد ... با این وجود روی تعدادی از این موارد دیدهام در همین سایت بحثهایی شده است که اگر تمایل داشتید به آنها رجوع نمایید ...
در مورد استجابت دعا هم باید توجه داشت که دعا یعنی خواندن، یعنی دعوت کردن، یعنی صدا زدن، به معنای مطالبهکردن نیست و استجابت دعا هم یعنی دعا را جواب دادن نه اینکه نعوذبالله خداوند به جای خدای ما برده و غلام ما باشد که به او دستور بدهیم و او اجابت نماید ... با این وجود بخشی از دعا کردن بندگان هم به نوعی تمنا داشتن است که استجابت آن هم میشود پاسخ دادن به این خواندن او، میتواند از راه پاسخ مثبت به تمنای او باشد، میتواند هم به صورتهای دیگری باشد، اگر هم پذیرفتن تمنای او بود میتواند همان موقع اجابت شود یا ۳۰ سال بعد ... مسائل زیادی در مورد استجابت دعا هست که باید در پاسخ به مسألهی شما در نظر داشت ... با این وجود در مورد همان برداشت اولیهای که فرمودید هم اعتقادات شخصیام با شما یکسان نیست، من معتقد هستم که اگر شخصی دعا کند جوابش را در قلبش میگیرد، چه اینکه اجابت شده باشد و چه اینکه بگویند فعلاً یا کلاً به صلاح نیست و جایگزین دیگری را به او وعده دهند ... درک این مطلب نیاز به همان رسیوری دارد که همهی ما داریم و صرفاً باید روی دریافتهای آن بیشتر تمرکز داشته باشیم و فیلتر مناسب هم فراموش نشود ...
دربارهی آن ابهامها هم بحث زیاد است ... یک دلیلش این است که هر کسی پی به اسرار آن نبرد و حقایق از طریقی که خدا برایش قرار داده است در اختیار عموم قرار بگیرد ... مثل اینکه برای نشان دادن شرافت یک نفر بگویند که او نمایندهی رسمی و انحصاری من است و هر کسی فلان جنس را میخواهد از او تهیه کند، یک عده که زورشان بیاید که آن شخص بر ایشان شرافت داده شده باشد میروند دنبال جنس تقلبی مشابه آن و سعی میکنند آن نمایندهی رسمی را دور بزنند، برای همین تولید کننده هم یک قفل سختافزاری یا نرمافزاری بر روی آن میگذارد که قابل جعل کردن نباشد ... قران هم در دسترس همه هست ولی هزار و یک طایفه داریم که هر کدام برداشت خودشان را دارند و تنها یک طایفه است که معانی و مفاهیم را از راه درستش دنبال کرده و یاد گرفته است ... خود خداوند هم در قران فرموده است که وقتی میخواهید به خانهای وارد شوید از درب آن وارد شوید، یعنی هر کاری از راه خودش ...
آیا ترامپ هم نعوذبالله مثل خداست که وعدههایش راست باشد و کسی را یارای جلوگیری از آن نباشد و لا یمکن الفرار من حکومته؟ اگر بله که باید تهدیدهای او را هم جدی گرفت ... ولی اگر نیست، که میدانیم نیست، میشود گفت که مثلاً در مقابل این تهدید به خدایی پناه میبریم که چنین است و چنان ... پس ما نسبت به تهدید خدا و تهدید ترامپ یکسان عمل نمیکنیم، شخصاً عقلیم اجازه نمیدهد این دو مورد را یکسان در نظر بگیرم ...
آن مطلب چیز عجیبی نیست که کسی از مسلمین نداند، همه به انواع و اقسام روشها بیانش میکنند، فقط اینطور که خود حضرت بیان کردهاند بیان بدیعی از آن است که ابتدا هضم آن سنگین به نظر میرسد و یک عده شاید گمان کنند که باید با آن مخالفت کنند ... مگرنه اگر روی آن فکر کنند میبینند که حرف بیراهی نیست و بلکه خیلی هم دقیق است ...
در مورد شخصیتهای مختلف که فرمودید هم شما اولین کسی هستید که دیدهام که مسلمین را به پذیرفتن طیفی از درستها متهم کند و معتقد باشد که بهتر است همه چیز را صفر و یکی نگاه کرد ... فکر کنم باید روی مصادیقش بحث کرد که نگاههایمان در چه مسائلی چه فرقهایی دارند و کدام نگاه بهتر و رواتر است ...
بحث من در این تاپیک منحصر به آن راه خاص است. یعنی راه علمی و منطقی و قطعی. بگذارید ببینیم این راه خاص چه نتیجهای میدهد اگر نتیجه نداد راههای دیگر را هم میشود بررسی کرد. فعلا تمرکز روی همین راه است.
فقط این مورد نیست. برخورد به ظاهر متکبرانه و غیر دوستانه هم مانع پذیرش است (بحث این نیست که او حق دارد این برخورد را بکند یا نه بحث بر سر خود این برخورد است). ما در زندگی عادی به دعوت هر کس به این شکل پاسخ منفی میدهیم جز از روی ناچاری.
توجه کنید که فقط بحث علمی است.
من فکر میکنم همان طور که اصول منطق بین همۀ انسانها مشترک است، اصول انسانیت هم هم تقریبا بین همه مشترک است. برخورد نژادپرستانه را همه بد میدانند. عدالت را همه خوب میداند. کمک را همه خوب میدانند. همه بد میدانند که کسی به خاطر اعتقاد خود جانی کسی را که آن اعتقاد را ندارد بگیرد و ... اینها همه مانند اصول منطق بین انسانها مشترکند. آنچه ممکن است فرق کند تشخیص مصداق یا ضعف تحیلی و تربیت نشدن نگاه انسانی است. همان طور که منطق برای یک ریاضیدان به آرامی شناختهتر و از آلودگیها پاک میشود و همۀ ریاضیدانان به منطق مشترکی میرسند انسانها هم همه به انسانیت مشترکی میرسند و بر اساس آن اصول حقوق بشر را میتوان نگاشت. حالا نمیگویم لزوما این که نوشتهاند عاری از عیب است. اما خوب است.
انسانیت به خاطر سرشت مشترک انسانها بین همه مشترک است و نسبی نیست. تنها تشیخص مصداقها، ناآگاهیها و آلودگیهاست که آن را از مسیرش خارج میکند. پس اگر میگویم دین اسلام با حقوق بشر یا اصول انسانی مغایرت دارد این مغایرت اصیل است. در مورد سازگاری اسلام با انسانیت و حقوق بشر برخی مثل کدیور گفتهاند دین در آن زمان به انسانیترین شکلی که قابل اجرا بود ظهور کرده است و با فقه پویا باید آن را به سمت تعالی و معیارهای اصلی انسانیت که هدف اصلی پیامبر و خداست متغیر شود.
فکر میکنم دین حق ندارد اصول مشترک انسانی را نقض کند که در این صورت دین غیر انسانی است. و فکر میکنم دین غیر انسانی را نباید اطاعت کرد اگرچه متوسل به تهدید و زور شود.
این وقتی میتواند درست باشد که پیامبری زنده و در ارتباط با خدا موجود باشد. وگرنه مسائل جامعۀ بشری بسیار گستردهتر و پیچیدهتر از آن است که متونی تا به این حد کوتاه و مبهم بتوانند بر دریافت دانشمندان امروزی غلبه یابد.
ایراد من این بود که خدا مگر جایی کاری دارد که میخواهد برود و اختیاراتش را به یکی بسپارد. خیلی با عقل جور نیست. گویی خدا پیامبر را با حکم امارت به زمین فرستاده باشد چون پادشاهی که در بر عرشش بر آسمان نشسته باشد و برای جاهای مختلف امیر میفرستد. نگاهی که با ساختار حکومتی زمان اعراب بسیار سازگار است. پیامبر حکم امارت دارد اما خدا وارد درگیریهایی زناشوییش هم میشود و میخواهد آنها را برایش حل کند. همۀ اینها که از ذهنم میگذرند میگویم این خدا و پیامبر چه کسانی هستند که کارهایشان با عقل و احساس من جور نیست و با تهدید از من اطاعت میخواهند. چرا باید بخواهم از آنها اطاعت کنم؟
گاهی دارند. تنها نظریات و مدلها هستند که ممکن است تغییر کنند. مثل بیگ بنگ که تنها یک نظریه است.
البته این درست است. خدا قرار نیست فرمانبر ما باشد. چنان که داریم بررسی میکنیم ما باید فرمانبر او باشیم یا نه. سخن این بود که برداشت اولیۀ ما از حرف خدا این است که وقتی گرفتار شدیم و کمک خواستیم کمک کند جوری که بگوییم کمک کرد. همان طور که وقتی از انسانها کمک میخواهیم کمک میکنند. این برداشت اولیه نادرست است. خیلی از برداشتهای اولیه از حرفهای خدا نادرستند. چه بسا برداشت اولیۀ ما از جهنم و بهشت هم همین طور باشند. اصلا معلوم نیست منظورش چیست. برداشت اولیه از عدالت، مهربانی، حکمت، علم و سایر صفات هم با شواهد جور نیستند. یعنی نمیفهمیمشان و قرار نیست با آنچه نمیفهمیم تصمیم به اطاعت بگیریم.
من این نگاه عرفانی و ادبی را ندارم. ذهن من خیلی مکانیکی و ماشینی است. مثل ذهن راسل. بحث این تاپیک هم کاملا همین نگاه علمی و منطقی محض و خشک است. بگذارید ببینیم با این روش به چه نتیجهای میرسیم. اگر به این نتیجه رسیدیم که اطاعت کنیم که ماجرا حل است. اگر به این نتیجه رسیدیم که نباید اطاعت کرد هم که باز لااقل از نظر من همه چیز حل است. ولی اگر به نتیجهای نرسیم میفهمیم که باید رفت به سراغ روشی دیگر. اگر چنین روشی باشد. مثلا با عرفان سعی کنیم به زور خدا را ببینیم (که من فعلا نمیبینم).
این بر میگردد به شخصیت آدمها. نوع شخصیت من intj است. افراد مثل من بیشتر مثل ماشین فکر میکنند و حرفهای عرفانی نمیزنند.
در هر حال با ذهن صفر و یکی من به هیچ وجه جور نیست. یعنی زبان علم نیست. خلاصه این که اگر چیزی میخواهند بگویند روشن و دقیق و بی ابهام و بی تناقض بگویند. اگر جور دیگر میگیوند لابد مخاطبشان من نیستم.
منظورم این بود که آن احساسی که در مورد ترامپ به خاطر تهدید به وجود میآید، چرا در برابر تهدید خدا به وجود نمیآید؟ و آیا ناتوانی برای مقابله دلیل تسلیم است؟ چون زورمان به ترامپ میرسد(!) اعتراض میکنیم ولی در برابر خدا زورمان نمیرسد پس مصلحت اندیشی میکنیم.
هر دو نگاه طبیعی است هر چند همگرا نیستند.
نزدیکترین راه به آنچه که شما دنبالش هستید فلسفه است ولی تا جایی که بخاطر دارم دل خوشی از فلسفه نداشتید؟ اگر مشکلی با فلسفه ندارید سؤالهایتان را در انجمن فلسفهی سایت مطرح کنید و با اساتید و کاربران مرتبط بحث نمایید، به شخصه قصد دارم جز در مواردی محدود وارد بحثهای فلسفی نشوم و اعتباری که معمولاً برای آن قائل هستند را به آن صورت برای فلسفه قائل نیستم ... اگر با آنها راهها به نتیجه نرسیدید این هم یک راه دیگر است که پیش روی همگان باز است، با سواد و بیسواد، متفکر و غیرمتفکر، منطقدان و عامی ...
دقیقاً در قرآن هم همین مطلب شما آمده است:فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ
به مِهر و بخشايشى از خداست كه براى ايشان نرم شدى، و اگر درشتخوى سختدل بودى از گرد تو پراكنده مىشدند. پس، از آنان درگذر و براى ايشان آمرزش بخواه و با آنان در كار مشورت كن، و چون بر دل بنهادى بر خداى توكل كن كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد.
میدانم چندین مصداق به ذهنتان خواهد رسید که پس چرا اینطور یا آنطور، فقط خواستم بگویم که در اصل مطلب با هم موافق هستیم، خداوند هم پیامبران را فقط انذار کننده نفرستاده است، بلکه هم بشارت دهنده و هم انذار کننده فرستاده است، اگر اختلافی داریم احتمالاً در تفسیر مصادیق و توضیح آنهاست ...
بله همینطوره، ممنون از تذکرتان
هم با حرف شما موافق هستم و هم در عین حال میتوانم نقدش کنم، بستگی دارد که این نتایج را با چه مبناهایی گرفته باشید ... برای مثال ما معتقد به وجود فطرت الهی برای انسان هستیم (بماند که روی مفهوم فطرت اختلافاتی داشته باشیم)، طبیعتاً شما به این سادگیها چنین چیزی را نمیپذیرید، اما اگر نپذیرید دیگر به شخصه با وجود ارزشهای مشترک انسانی موافق نیستم مگر آنکه آن را نسبی میدانم و وابسته به جبر تاریخ و جغرافیا و فرهنگی و امثال آن ... جنبهی دوم این بحث در مورد ذاتی و عقلانی بودن یا نبودن اخلاق (مجموعهی ارزشها و ضدارزشها) است که از این نظر هم احتمالاً میتوانید با نظریات رایج میان علما به توافقات خوبی برسید اگر در همین سایت هم با ایشان بحث کنید، ولی به شخصه نظرات خودم در این زمینهها طوری است که احتمالاً با هم اختلافاتی خواهیم داشت ...
به ما نگفتهاند که حرف همه به غیر ما را بریزید دور برادر، گفتهاند اطلبوا العلم ولو بالسّین ... حتی برخی هستند که این عبارت قرآن که میفرماید «وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» را به همین صورت تفسیر کردهاند که برای کسب هر علمی به عالم همان علم رجوع نمایید چرا که عالم هر علم بابی است به خانهی آن علم ... در نهایت البته به خاطر داریم که رسول خدا صلیاللهعلیهآله شهر علم (شهر=مجموعهی خانهها و غیر آن) هستند و حضرت علی علیهالسلام باب آن هستند و مطابق روایت دیگری اگر خبری از معصوم علیهالسلام به شیعهای برسد و او این علم را رها کرده و در همان مسأله به سراغ دیگران برود این در حدّ انکار معصوم علیهالسلام و آن در حدّ انکار رسول خداست صلیاللهعلیهوآله و آن هم در حدّ انکار خدا و کفر است .... البته به شرطی که نسبت آن حدیث به معصوم علیهالسلام قابل تأمل باشد ....
در مورد احکام شریعت هم حدیثی داریم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند که ای مردم اگاه باشید که احکام دین خدا خیلی بیش از آن است که من در مدتی محدود آنها را برای شما بشمرم، بعد از من ائمهای خواهند بود که احکام خود را از ایشان بگیرید، فقط میماند بحث زمان غیبت که آن هم مطلب خودش را دارد و از حوصلهی این بحث خارج است ...
خدا همه جا هست و هیچ کجا نیست ... اگر امری را به بندگانش تفویض میکند دلایل دیگری دارد ... برای مثال مشهور است که گفته شود خداوند کراهت دارد که کاری را بدون اسباب انجام بدهد، اینکه کراهت داشتن برای خدا چه معنایی دارد قابل بحث است و اینکه چرا چنین کراهتی وجود دارد هم از پاسخ به همان مطلب به دست میآید ...
در اینجا فقط یک مطلب میگویم ... بندهی خدایی داشت در مسجد دعا میکرد، دعایش این بود که خدایا مرا از هر کسی بجز خودت بینیاز کن، معصوم علیهالسلام رفتند مقابل او و گفتند که اگر خدا بخواهد دعایت را مستجاب کند باید بالفور از دنیا بروی! با تعجب پرسید که چرا؟ جوابی دادند به این مضمون که دنیا محل تعامل با دیگران است ... همین تعامل است که باعث میشود حضرت علی علیهالسلام بفرمایند که هیچ کسی نیست که حقوقی نسبت به دیگران بر گردنش نباشد و حقوقی برای او بر گردن دیگران نباشد ... یا بعد در اقوال معصومین علیهمالسلام حقوق امام بر مأموم و حقوق مأموم بر امام شمرده شده است ... یا در دعای معروف به دعای فرج وارد شده است که خدایا تو اطاعت از اهل بیت علیهمالسلام را بر ما واجب گردانیدی و منزلت و شرافت و فضیلت ایشان را با این حکم خود به ما شناساندی (فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم) ... ممکن است برایتان این سؤال پیش بیاید که پس در آخرت دیگر اینطور نیست و فقط خداست و بندهی خدا؟ جوابش سخت نیست ولی مرتبط با بحث ما هم نیست ...
جوابهای دیگری هم برای این سؤال شما هست، مثل اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مطابق روایات شیعه عقل کلی عالم هستند، همان عقل ابتدایی که خلق شد و در حدیث عقل و جهل از آن یاد شده است، همان عقلی که مطیع کامل خداست، سپس اطاعت از عقل بر همگان واجب گشت و انسان و سایر موجودات هم مختار خلق شدند به این معنا که ذاتاً تمایل به انتخاب خیر (مختار از ریشهی خیر است) داشته باشند و در نتیجه همگان بدانند که باید از عقل تبعیت نمایند، سپس خداوند پاداش و جزا را در مقابل اطاعت کردن یا نافرمانی کردن از عقل وضع نمود ... پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله که در قالب انسانی به رسالت مبعوث شدند بروز و تجلی انسانی آن عقل کلی هستند و سایر امامان و پیامبران و محدثان و فقها و امثال ایشان هم هر کدام در مرتبهای از بروز عقل هستند، آنها که خودشان هدایتیافتهاند و حالا مأمور شدهاند که دیگران را هم در امر هدایت شدن یاری رسانند و بر کسانی که به دنبال خلاف عقل هستند هشدار دهند و بر ایشان اتمام حجت نمایند ...
جواب دیگر مرتبط با شجرهی طیبه است، اینکه کل عالم یک نظام دارد که هر کسی سر جای خودش قرار گرفته و مثلاً فرمودهاند که مؤمنین نقش برگهای این درخت را دارند و هر مؤمنی که به دنیا بیاید برگی بر این درخت میروید و هر مؤمنی که از دنیا برود برگی از این درخت بر زمین میافتد ... در این نظام واحد طبیعی است که لازم باشد همه از یک قانون تبعیت نمایند، باید که همه با یک اصل و با یک رکن هماهنگ باشند، با ریشهها، با تنهی درخت، و مطابق روایات هم اصل و ریشه و تنهی اصلی درخت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام هستند، گرچه فقط مضمون روایت در خاطرم مانده است ... اطاعت از این اصل و ریشه لازمهی بقاء در بستر این نظام طیبه است، اگر کسی ساز ناکوک بزند به ناچار دوامی بر روی این درخت نداشته و بر شاخ و برگ شجرهی ملعونه قرار میگیرد که حکم جهل را دارد در مقابل عقل، اصل آن که در انتهای جهنم است هم میشود اصل جهل که دشمنان اهل بیت علیهمالسلام هستند و در رأس آنها هم کسانی هستند که در زیارت عاشوراء مورد لعن قرار میگیرند ...
قاعدتاً سؤال شما جوابهای فلسفی و عرفانی و قرآنی و روایی زیادتری دارد ولی شاید همین مقدار برای بحث ما کفایت کند ...
اگرچه مطمئن نیستم که برداشت اولیه چقدر میتواند مهم باشد، ولی این را هم در نظر بگیرید که در حد عوامانه هم دین گزارههای متنوعی دارد، مثل اینکه همانهایی که برداشتشان از استجابت دعا این است که مطالباتشان مثل ماجرای علاءالدین و غول چراغ جادو برآورده شود ولی در عین حال اگر هم دعایی استجابت نشود میگویند الخیر فی ما وقع و لابد حکمت خدا اینطور اقتضاء کرده است و آنچه میخواستم به صلاحکم نبوده، اگر بدهد نعمت است و اگر ندهد حکمت است ... در سایر موارد هم کم و بیش همینطور است ... اشکالات شما برای وقتی است که کسی بخواهد از حالت عوامانه خارج شده و موشکافانهتر به اعتقادات دینی خودش بپردازد که در این حالت هم دیگر نباید لنگ آن برداشتهای اولیهی خود بماند ...
بله، موافق هستم، به نظرم بحث اسماء و صفات را با همین نگاهی که دارید در تاپیکهای دیگر پیش بگیرید، شاید شما جزء آن دسته افرادی بودید که جوابتان را در فلسفه یافتید ... اگرچه اطمینان دارم که نتیجه هرچه باشد این نخواهد بود که نباید از خداوند اطاعت کرد، یا میفهمیم که باید اطاعت کرد و یا در وادی تردید باقی میمانیم که آن وقت باید راههای دیگر را امتحان کرد ...
برای شما اول باید حجیت و اهمیت این مطالب اثبات شود که اگر بشود دیگر از این حرفها هم میتوان برایتان زد ... اینکه اصلاً چه چیزی دلیل برای یک گزاره محسوب میشود، اگر چه اتفاقی بیفتد شخص میگوید فهمیدم، این فهمیدنها چقدر قابل اتکا هستند و چقدر باید امیدوار بود که در آینده نفهمیم که فهم امروز ما غلط بوده است که پشیمانی به بار بیاورد و امثال این مسائل معرفتشناسانه ...
ناتوانی برای فرار از حکومت خداوند و قطعی بودن تهدید او یک دلیل است بخصوص برای آنانکه عبادتشان عبادت بردگان و یا عبادت تجار است ... اما دلیل دیگر عزت نفس است، تسلیم تهدید دیگران شدن انسان را در زمرهی حزب باد در میآورد و خلاف عزت نفس و شرافت است، تنها استثناء آن اما در ارتباط با خداست، عزت نفس با بندگی در مقابل خدا تعارضی ندارد، چنانکه در دعای حضرت علی علیهالسلام وارد شده است که الهی کفی بی عزّا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربّا، انت کما احب فجعلنی کما تحب، یعنی خداوندا! برای عزت من همین بس که بندهی تو باشم، و برای فخر من همین بس که تو پروردگار من باشی، تو آنطور هستی که من دوست دارم پس قرارم ده آن طور که تو دوست داری.
این مسأله مطلب جدیدی نیست، خیلی از پیامبران میآمدند و میگفتند که چرا از کسی اطاعت میکنید که مانند شماست؟ یا چرا کسی را میپرستید که مانند خود شما انسان است (مثل آنها که نمرود و فرعون را خدا و الهه میدانستند)، جالب است که بتپرستان هم همین را میگفتند که ای مردم چرا از کسی (پیامبر) تبعیت میکنید که او هم مثل شما انسان است و در زمین زندگی میکند و غذا میخورد و امثال آن، صحبت ما بر سر اطاعت بیچون و چراست، ولی تفاوت این دو گویش در این است که یکی واقعاً اطاعت از یک انسان دیگر است و دیگری اطاعت از خداست ... تفاوت بین انسان و خداست که سبب اشتباه بودن آن عبارت در یکجا و درست بودن همان عبارت در یکجای دیگر میشود ... اطاعت از پیامبر هم چون به امر خداست و در طول اطاعت خداست توجیه میشود ...
تفاوت تهدید ترامپ و تهدید خدا را هم باید با توجه به نکات بیان شده و احتمالاً نکات دیگری که مطرح هستند دنبال کرد ... صرف شباهت دو جمله دلیل کافی نمیشود که این جمله یا در همه جا درست و یا در همه جا غلط باشد، بلکه ممکن است برای یکجا درست و در جای دیگری غلط باشد ...
به نوعی میتوانم با شما موافق باشم ...
[=System] نقطه;909098 نوشت:
فکر میکنم فلاسفۀ (اسلامی) ضعف منطقی دارند. وگرنه این همه با هم در تضاد نبودند.
مشکل اصلی این است که خدا خودش باید بیاید جواب بدهد.happy
یعنی فکر میکنید برخورد خدا متکبرانه یا تهدید کننده یا گاه کودکانه نیست؟ مثلا این را ببینید:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا
مثل تهدید نظامی است. تبصره هم ندارد که چرا کفروا بآیاتنا. مهم نیست چرا. جایگاهشان آتش است. آخر دلیل بیاور اگر کسی کافر شد بعد تهدید کن. در بیش از بیست جا در قرآن آمده است که مردم از پیامبر معجزه خواستند و خدا به پیامبر معجزه نداد و حتی با عتاب با پیامبر حرف زد که معجزه میخواهی برو از دل زمین یا آسمان پیدا کن!
آیا منطق خدا تهدید نیست؟ آیا برخوردش از بالا نیست؟
نمیدانم وقتی من قرآن را میخوانم حس میکنم گوینده چه لحن متکبرانهای دارد به خصوص در سورههای مدنی. لحن ترامپ خیلی نرمتر است. من مناظرههایش را دیدهام. حس میکردم منطق و استدلالهای ترامپ هم تا حدی قابل قبول است. اما نمیفهمم چرا فقط در برابر ترامپ موضع میگیریم.
این برخورد خدا سؤال اصلی من بود و مانع اصلی در برابر اطاعت پذیری. این که گفتند این لحن را مردم عادی میپسندند و قبول میکنند زیاد برای من قابل قبول نبود. چون معنی این آن است که خدا با من نیست با آنهاست. در حالی که استثنایی نیست.
موانع بعدی برای اطاعت هم منطق سطحی، ابهام گیج کننده در تعالیم و دستورات و برداشتهای اولیۀ نادرست است.
اگر منظور از فطرت همان مبانی انسانی مشترک انسانها باشد میپذیرم. شما میگویید فطرت؛ من میگویم حقوق بشر یا ارزشهای مشترک بشر. جایی اختلاف پیدا میکنم که چیزهایی را به فطرت بچسبانید که واقعا جزء ارزشها و ویژگیهای انسانی نباشد. مثلا اگر بگویید برده داری یک امر فطری است من نمیپذیرم.
یک فرهنگ میتواند ایرادهای داشته باشد. یعنی بخشهای خلاف حقوق بشر. مثلا در فرهنگ هند طبقلات اجتماعی به وضوح خلاف انسانیت بود. گاندی با برگزاریهای مراسمهای مذهبی(آشرام) سعی میکرد پایینترین طبقۀ اجتماعی را در کنار بالاترین نگه دارد. که زیاد موفق نبود. گاندی یک هندی بود و فهمیده بود این بخش از فرهنگ غیر انسانی است. اگر فرض کنیم پیامبر اسلام پیامبر نبود و فقط مصلح بود، باید گفت او فهمیده بود که زنده به گور کردن بچهها، رو برگرداندن از نابینا (عبس و تولی) و خیلی چیزهای دیگر خلاف انسانیت بود و تعالیمی برای برچیدن این چیزهای ضد انسانیت آورد (هر چند بر انسانیت این تعالیم هم میشود ایراد گرفت).
حرفها گاه در تناقض است.
چرا پس به جای طب الرضا به بیمارستان مراجه میکنند یا به جای حدیث زیر به نجوم:
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/tr21594
؟
ما که نمیتوانیم مسلمات علمی را رها کنیم بچسبیم به چهار تا حدیث مبهم و تهدیدی و با هزار شرط مخفی.
توجه کنید که پیامبر (ص) ده یار نزدیک داشت که یکی از آنها علی(ع) بود. 9 تن از این 10 تن چنین اعتقادی نداشتند و نیز عایشه. حالا نمیدانم این حدیث که میگویید چیست و از کجا آمده است که بیش از نود درصد از نزدیکترین یاران پیامبر آن را نشنیدند و یا به آن عمل نکردند. اگر این نود درصد اشتباه کردند این ایراد به پیامبر وارد است که عدم لیاقت این افراد را تشخیص نداد و آنها را از خود نراند چون آدمها یک شبه بد و خبیث نمیشوند. نظام ایران وقتی هاشمی که شخص دوم انقلاب است در برابر یک نامه موضع نگرفت، او را از مجلس خبرگان کنار گذاشت. چه طور پیامبر نمیتوانست چنین کار سادهای بکند؟
این از آن جملههایی است که جان میدهد برای این که احساس عدم حضور خدا را توجیه کند و حوادث طبیعی را دخالت خدا بنامد. نمیگویم نادرست است اما خیلی به درد این کار میخورد. این جور جملات را که میبینم یاد طنزهایی که برخی برای خاطرات هاشمی میساختند میافتم. کسی نمیگفت دروغند اما انگار باور هم نمیکردند.
به طور خلاصه میگویید خدا یک گرفتاریهایی برای خودش درست کرده است و طراحی کرده است که به خاطر آنها خودش را از ما مخفی کند! یعنی خدا کار دارد نمیتواند
در ثانی آن حدیث شاخ گاو و احادیث مشابه را که میبینیم معلوم نیست این روایت اگر درست هم باشند چه قدر به واقعیت نزدیکند.
مهم است. مثل این که پزشک دستور العملی بدهد که ما برداشتمان اشتباه باشد. مثلا بگوید دو بار در روز این قرص را بخور بعد بفهمیم منظورش از روز هفته بوده است و منظور از از قرص آمپول بوده است و منظور از از خوردن تزریق. احادیث و آیات قرآن گاه به همین اندازه یا بیشتر پرتند!
برخی آدمها زیادی راضی هستند و هر چه مبلغین بر منابر میگویند بدون فکر میپذیرند. آدم یک گرفتاریای برایش پیش میآید دعا میکند برآورده نمیشود. یک نفر گرفتار یک گناه است هزار دعا و نذر و نیاز میکند برآورده نمیشود. یکی میگوید رب توفنی مسلما شبهات پیش میآید برآورده نمیشود. هیچ کدام از اینها برآورده نمیشود برای همۀ هم توجیه تراشیدهاند.
من این قدر در ادبیات دینی توجیه دیدهام که اگر در آن دنیا بهشت و جهنمی نباشد مطمئنم یکی از همین مبلیغن میآید توجیه میکند! اساسا دین اسلام ابطال ناپذیر است. یعنی هر اتفاقی اتفاد مطابق پیشبینیهای دین است! دین هیچ وقت اشتباه نیست! جالب است که حرفهای امام خمینی هم همین طورند هیچ وقت اشتباه نیستند و همه توجیه دارند و همواره باید رهرو خط امام بود.
همین مردمی که دعا میکنند و برآورده نمیشوند و خدا را شکر میکنند و راضی هستند به یک رییس جمهور که هیچ کدام از وعدههایش را اجرایی نکرده است دوباره رأی میدهند. مشکل همین مردم مطیع بودن و رام بودن است که مبلغین آنها را چنین ساختهاند. وگرنه اگر یاد میگرفتند تا کوچکترین کار اشتباهی شد همه بریزند پدر خطاکار را در بیاورند که وضع ما این نبود.
اتفاقا همین عوام هستند که در سایتهای دینی مختلف همین سؤالها را میپرسند و یکی باید با توجیه دهانشان را ببندد. شما یک سرچ بکنید متوجه میشود همین عوام با برداشتهای اولیه خود چه اشکالاتی دارند. جواب محکمی هم نیست که قانع کننده باشد. چرا این همه شبهه که در این هست در علم دیگری نیست؟ این نشان میدهد یک جای کار میلنگد.
همان قدر که وقتی در ریاضیات قضیهای ثابت شد و آن اثبات تأیید شد دیگر هر گز آن قضیه زیر سؤال نخواهد رفت. الآن منطق ریاضی این قدرت را دارد درحالی که 500 سال پیش ضعفهایی داشت و اثباتهای نادرست هم بودند و این به سبب ضعف منطقی و عدم مهارت بود.
فهمیدن هم اگر استاندارد و درست باشد هرگز زیر سؤال نخواهد رفت. ایراد من به فلاسفۀ اسلامی همین است که استاندارد قویای برای استدلال نداشتهاند و احساس و شهود ناپخته را وارد استدلال کردهاند.
من این استثناء را حس نمیکنم. شاید چون ایراداتی حل نشده به علم، حکمت و احساس او در ذهنم است که نمیگذارد با او راحت باشم. ایرادهایی که شما راحت از آنها میگذرید و من نه.
شما که این را میگویید، خدا موجودی بی نقص و کامل و بی عیب میبینید. اساسا من این بی عیبی خدا را نمیبینم. اولین ایراد من برخورد متکبرانهاش است. که چرا با این که خداست و باید خیلی خوب برخورد کند این طور بخورد کرده است. دومین ایراد عاری از علم بودن قرآن است. هیچ اثری از علم نیست. سومین حرفهای مبهم است. چهارمی ایرادات متنی و دستوری قرآن است که ایراد به خدا محسوب میشود. پنجمی ایراد به مهربانی خداست و ششمی و هفتمی و هشتمی و... . این همه ایراد مانع از آن است که خدای اسلام را آن طور که شما میبینید خواستنی ببینم. این ایرادها هم حل شدنی نیستند. این طور نیست که یک توجیهی بیاورند حل شود! همه، زخمهایی عمیقند و به این راحتی ترمیم نمیشوند.
چرا این زخمها برای من هستند و برای شما نیستند؟ طرفداری. شما طرفدار او هستند و من نمیدانم کلید طرفداری کجای ذهن است که باید آن را روشن کرد. شاید حوادث بد. شاید دعاهایی که برآورده نشدهاند و شاید بی توجهی و کلید طرفداریم را خاموش کردهاند.
و البته نبودن جوابهای دندان شکن. مثل یک معجزه. متن دینِ آن قدر مبهم و... است که باعث میشود هیچ توجیهی آن قدرها هم چسبناک نباشد که نشود آن را زیر سؤال برد.
ممنون. برای این همه توافق. اما ما با هم یک اختلاف(تفاوت) اساسی داریم و آن این که شما طرفدار دین هستند و از زندگی با دین راضی هستید و من بر عکس دیگر احساس طرفداری ندارم و مثل زن و شوهرهای دم طلاق فقط ایرادهایش را میبینم. ایرادهای دین را. ایرادهای خدا را. ایرادهایی که شما هم میبینید و به سبب طرفداری از آنها میگذرید یا با کوچکترین توجیه قانع میشوید و من نه. مشکل من با اطاعت از خدا بی ربط به دلخوریها و حوادث و دردسرهای دین نیست. اما فقط سوابق ذهنی بد نیست بلکه ضعف استدلالی دین هم هست. دین اسلام headshot ندارد. یعنی چیزی ندارد که مرا ساکت کند. معجزه ندارد. هیچ چیزی در اسلام نیست که یک معجزۀ قطعی باشد. نه در قرآن نشانی از علم است که تردیدی در آن نباشد (مثلا چیزی در مورد کروموزومها یا سرعت نور یا میکروبها که قاعدتا جای گفتن داشت)، نه اخبار متواتری از یک معجزۀ پیامبر(ص) هست، نه متن قرآن به چشمم معجزۀ بی مانند است (که برخی متنهای مشابه را میخوانم میبینم خیلی فرقی ندارند) و نه تعالیم اسلام خیلی با علم و انسانیت امروز جورند که قابل افتخار باشند (که برعکس موجب سرافکندگی در دنیا هستند به طوری که در ایران برخی احکام را برای جلوگیری از وهن اسلام عوض کردند مثلا دیۀ زن و مرد برابر شد). مشکل من طرفداری است. طرفداری هم یعنی دوست داشتن. دوست داشتن هم محبت خاص میخواهد تا شروع شود. یا چیزی که جذب کند. که من نمیبینم. که عکس آن را میبینم. اسلام نه خوب است نه بد.
آفت دینداری از نظرم
1) انتظار بالاست. که وقتی انتظار داشتی به ازای کارهایی که اسلام میگوید خوبند در مشکلات به دادنت برند و نرسیدند دلخور و عصبانی میشوی.
2) سخت گرفتن است. که وقتی به خاطر احکام دین به خودت سخت گرفتی و به تو سخت گذشت از دین بدت میآید.
3) استاندارد بالاست. که وقتی دین را مانند یک متن علمی بررسی میکنی و درست با استاندادهای علمی نمیخواند برایت بی اعتبار میشود.
علاوه بر آن اخلاف اساسی، تفاوتهای دیگری هم هست. از جمله تفاوتهای شخصیتی و تربیتی. مثلا من به تهدید حساسم برای هر چه که و توسط هر که. حتی گاه تهدیدهایی که با شوخی بیان میشوند مرا عصبانی میکنند. فکر کنید خدا بخواهد از من با تهدید اطاعت بگیرد. اما شما شاید این قدر با تهدید مشکل ندارید.
متأسفانه این ایام وقت ندارم تا در مورد وجود برخی تناقضات در مطالبی که فرمودید صحبت کنم.
الان هم با کثرت مشغله آمدم تا نکته ای را عرض کنم:
به نظر حقیر ، ریشه مشکل فوق ، در "انسان شناسی" است. ما باید متوجه باشیم که انسان غیر از حیوان است. حیوان فقط تمایلات جسمی اش براش مهم است: خوردن و خوابیدن و تولید مثل.
اما اگر در وجود انسان دقت کنیم ، می بینیم که انسان دارای یکسری گرایشهای متعالی هست که اصلاً از جنس گرایشهای مادی و جسمی نیست... و اگر باز بیشتر دقت کنیم ، می بینیم که در انسان ، همین دسته گرایشات ، اصل هستند و گرایشات جسمانی فرع هستند. اگر انسان این دسته از گرایشات متعالی را نداشت ، و فقط واجد گرایشات جسمانی بود ، با حیوان هیچ فرقی نداشت مگر در شکل و ظاهر.
دین آمده است که آن گرایشات متعالی را در ما رشد بدهد. البته چون دین یک مجموعه کاملی است ، لذا به گرایشات جسمانی هم توجه دارد. اما گرایشات جسمانی را در جهت و در خدمت گرایشات متعالی قرار میدهد. چون همانطور که عرض کردم ، در انسان ، گرایشات متعالی ، اصل هستند و اصل انسانیت انسان و تفاوت بین انسان و حیوان ، همین گرایشات متعالی است.
سعادت حیوان در این است که گرایشاتش که جسمانی است ، تأمین شود. اما سعادت انسان در این است که گرایشات متعالی او (که اصل هستند) تأمین شوند. و همانطور که عرض شد ، این به معنی نادیده گرفتن گرایشات جسمانی او نیست. بلکه این گرایشات نیز در راستای همان گرایشات متعالی قرار میگیرند و تأمین می شوند.
حالا بماند اینکه برخی افراد این گرایشات متعالی را در خود از بین برده اند یا پرورش نداده اند و عملا به یک حیوان (اما به شکل بشر) تبدیل شده اند.
پس اگر ما انسان را درست بشناسیم ، رسالت دین را خواهیم فهمید. شبهاتی که دوست عزیزمان بیان کردند ، یک دلیلش این است که "انسان" را فقط همین "بعد جسمانی" اش در ذهن گرفته ایم و "دین" را با ملاکهای جسمانی سنجیده ایم. خوب در این حالت طبیعی است که این سئوالها پیش می آید که چرا دستورات خدا مطابق میل من (به مفهوم جسمانی آن) نیست و ... و من چرا حرف خدا را گوش بکنم و ....
این همان حدیث شریف است که می فرماید: "من عرف نفسه فقد عرف ربه".
شاید تعجب کنید اگر بگویم که تا حدودی با شما موافق هستم، البته باید متذکر شوم که این مطلب را نسبت به تمامی فلاسفه قائل هستم و از این نظر فرقی میان فلاسفهی مسلمان و فلاسفهی غرب و شرق نمیگذارم، اصولاً فلسفه را علمی ظنی میدانم از جنس سایر علوم حصولی مانند فیزیک و شیمی که هر کسی میتواند بر اساس مشاهدات و تجربیات و تصورات ذهنیاش یک سری فرضیه و نظریه بدهد و باقی علمای آن علم هم میتوانند آن را نقد کنند و هزار و یک مکتب هم در هر کدام از این علوم ممکن است شکل بگیرد که هر کدام هم پیروان خودشان را دارند ... در کل همهی این علوم خوب هستند ولی هیچ کدام حجیت قاطعی ندارند که کسی بخواهد بر اساس آنها ایمان بیاورد یا کافر شود و تمام زندگیاش و تمام دنیایش و بلکه اگر آخرتی باشد که البته هست آخرتش را هم بر روی این اعتقادات سرمایهگذاری کند، بر این اساس همانطور که یک فیزیکدان اگر بر سر درستی نظریهی خودش بخواهد معتقدین به سایر نظریات را بکشد یا تنبیه کند این کارش اشتباه است ایمان و جهاد بر اساس باور به یک سری نظریات فلسفی هم به همان میزان خطاست و اصولاً باوری که بر اساس یک دلیل فلسفی کسب شود با دلیل فلسفی از مکتب دیگری در فلسفه بر باد خواهد رفت ...
به همین دلایل بودم که گفتم کلاً کسب اعتقاد را به نظرم نباید از این راه دنبال کنید و به همین دلیل است که خودم هم کسی را تشویق به راستیآزمایی اعتقادات دینش بر اساس فلسفه یا سایر علوم از جمله فیزیک و غیر آن نمیکنم ...
با این وجود شما فرمودید که فعلاً به دنبال این راه هستید و به همین خاطر گفتم آنچه شما میخواهید فلسفه است، طبیعتاً ریاضیات جواب سؤالهای دیگری را میدهد و جواب سؤالهای شما در ریاضیات پیدا نمیشود ... اگر گمان میکنید که شاید بشود در ریاضیات پاسخ این سؤالات را یافت در اصل به دنبال فلسفهی ریاضیات هستید و حتماً باید بار فلسفی آن هم آنچنان زیاد باشد که بتواند به سؤالات شما بپردازد و آنجا دیگر به شخصه ترجیح میدهم بگویم شما باز هم به سراغ فلسفه رفتهاید و نه ریاضیات و اگر سؤالهایتان دینی باشد هم عملاً فلسفهی دین مطرح خواهد شد و اگر هم پیرامون اسلام باشد دوباره باید به سراغ فلسفه با منابعی از اسلام بروید یا از علمایی که با اسلام آشنا هستند بحث کنید ... فکر نکنم راه دیگری داشته باشید ...
این را کاملاً قبول دارم ... یا خدا و یا خلیفهی خدا علیهالسلام ... و البته این راهی است که به شخصه به شما و هر کس دیگری که در این دوره و زمانه بخواهد حقانیت اسلام تشیع را بررسی نماید پیشنهاد میکنم ... و این کار البته شدنی است و آرزوی باطلی نیست ... حتی اگر به شما گفتند که در زمان حاضر نه پیامبری هست که به او وحی شود و نه امامی که غایب نباشد و بشود رفت و حضوری از او سؤال پرسید شما به یادشان بیاورید که در حدیث حضرت علی علیهالسلام هست که در هر دورهای هستند مردانی که خداوند در ذات عقول ایشان با ایشان سخن میگوید و باز به یادشان بیاورید که امام زمان علیهالسلام در زمان غیبت مانند خورشیدی هستند که اگرچه با چشم سر دیده نشوند ولی تمام آثار حضورشان بجز دیده شدن جاری و ساری است و کسی محروم از حضور ایشان نیست ... شاید برایتان عجیب باشد که چطور باید از این دو راه استفاده کرد ولی فعلاًُ به همین مقدار بسنده میکنم که راه برای آن وجود دارد ... زمین هرگز از حجت خدا خالی نیست و حجت خدا اگر غایب نبودند و ظاهر بودند هم باز برای همگان قابل استفاده بودند و نه فقط برای همشهریان و دوستان خودشان ... اینکه پیامبر خاتم مطابق قرآن کافّة للناس هستند و با وجود ایشان دیگر نیازی به پیامبر جدیدی نیست باید حجت را بر همگان تمام کند، نمیدانم چرا باز فکر میکنند هدایت را باید در نظریات فلسفی و امثال آن جستجو کرد ... و الله العالم
اول اینکه خداوند متکبر هست! در واقع خداوند تنها کسی است که حق دارد متکبر باشد چون الله اکبر و فقط اوست که اکبر است و مابقی اگر تکبر کنند به این دلیل اشکال دارد که آنها بزرگ نیستند و توهم بزرگی دارند ... در میان اسماء و صفات الهی تنها چند اسم محدود است که کسی حق ندارد آن را بر روی خودش یا فرزندانش بگذارد و یکی همین متکبر است که مخصوص خداست ...
نکتهی بعد این است که خداوند کافران را تهدید کرده است و نه کسانی که باورمند نیستند، بین باورمند نبودن و کافر بودن فرق از زمین است تا آسمان ... مطابق روایتی در باب فطرت خداوند خودش را در عالم ذر به همگان معرفی کرد و از ایشان بیعت گرفت و همه طوعاً او کرهاً عهد کردند که فقط او را بپرستند و جز او را نپرستند، سپس انسان در دنیا خلقت جدیدی یافت و هر انسانی با تولدش آن عهد با خدا را فراموش کرد و اصلاً بخاطر همین نسیان و فراموشی هم هست که انسان (از ریشهی ن.س.ی) را انسان نامیدند (برخی میگویند شاید هم انسان از ریشهی ا.ن.س باشد ولی در واقع نساء است که از این ریشه است و نه انسان و این بخاطر ویژگی خاصی است که عموماً در جنس مؤنث پررنگ است) ... سپس ادامه داند که هر کسی، هر کسی،مطلقاً هر کسی، زمانی در زندگیاش در دنیا میرسد که عهدش را بخاطر آورد و بداند که باید خداوند را بپرستد، تازه در اینجاست که او مخیر شده است بین دو انتخاب، انتخاب به اینکه تسلیم شده و مسلمان گردد و یا انکار کرده و کافر شود، تا پیش از این او نه مسلمان بوده است و نه کافر ... شاید گمان کنید که یعنی کسی هست که چنین واقعهای در عالم ذر را به خاطر بیاورد؟ بعید به نظر میرسد! شاید بخواهید راه بیفتید و از هزار نفر از مؤمنین و کافرین و تردیدگرایان در مورد وقوع این یادآوری سؤال بپرسید، ولی نیازی به این کار نیست، آنچه به یاد آورده میشود خاطرات عالم ذر نیست، بلکه علم به این مطلب است که خدا همان است که باید پرستیده شود و دین خدا همان است که حق است ... این همان فطرت الهی است و مطابق آن روایت اینکه در قرآن آمده دین خداوند مطابق با فطرت است ولی اکثر ایشان نمیدانند به همین معنا بازمیگردد ... و البته واقعاً هم اکثر ایشان نمیدانند که فطرت چیست و یا فطری بودن دین چیست ... برخی گمان میکنند که فطرت ویژگیهایی دارد مثل عتمایل ذاتی به زیبایی یا تمایل ذاتی به ابدی بودن یا تمایل ذاتی به حقگرایی و امثال آن، تمامی اینها اشکال دارند و بخاطر مجهور ماندن آیات و روایات حتی در میان خود مسلمانان است ... و بیشتر ایشان نمیدانند ...
جناب irancplusplus، شما اگر بخواهید حقیقتاً متوجه شوید که آیا اسلام تشیع در میان این همه ادیان و مکاتب مختلف و آنها که در طول تاریخ محو شدهاند و اثری از آنها باقی نمانده و آنها که هنوز مطرح نشدهاند و شاید برخی از آیندگان به سوی آن جذب شده و رهرو و مبلغ آن محسوب گردند حق است و یگانه دین حق هست یا خیر، راهش این است که فطری حرکت کنید، این علم باطنی خودتان را محک بزنید، دین چیزی نیست که کسی بخواهد با دلیل و منطق به دیگری ثابت کند، بلکه همه در فطرت خود و در عمق وجود خودشان از آن موقعی که ذرهای در عالم ذر بودند و بیش از آن ذره چیز دیگری نبودند میدانند و فقط باید آن علم را به یاد بیاورند ... انذار و بشارت هر دو perturbationهایی هستند که میتوانند به این یادآوری کمک کنند چرا که هر یادآوری نیاز به محرکهایی دارد، چرا که برای به یادآوردن باید ابتدا به موضوع فکر کرد و موضوع باید در ذهن انسان موضوعیت بیابد و کسی که کل زندگیاش را مست باشد و لایعقل باشد و سرش گرم شهواتش باشد در این حالت هرگز فرصت به یاد آوردن چنان مسائلی را نخواهد داشت، سختیها، دغدغهمندیها و امثال آن است که شاخکها را تیز میکند و هوشیاریهای جمع میشوند، وقتی شخص اس خودش بپرسد که من کیستم، اینجا چه میکنم، و امثال این سؤالها را بپرسد تازه در مسیر یادآوری قرار میگیرد و هر انسانی قبل از مرگش چنین حالاتی را خواهد داشت ...
جناب irancplusplus، با این رویکرد که شما تا کنون در پیش گرفته بودید شک ندارم که معجزه هم نمیتواند آن headshot ای که به دنبالش هستید را برایتان به ارمغان بیاورد ... همین سایت را در مورد معنا و مفهوم اعجاز و اینکه اعجاز یک پیامبر چگونه میتواند دلیل بر پیامبری او شود را بخوانید، پر است از شبهاتی که خیلیهای دیگر که راه علم و منطق و فلسفه را برای رسیدن به حقیقت دنبال میکنند داشته و بسیاری از آنها هنوز هم دارند ... این شبهات فقط یک راه حل دارند ولی این راه حل جزء راههایی که ایشان میخواهند از آن به حقیقت برسند نیست و وضع آنها هم مثل برتراند راسل است که جواب را داشت و پیش خودش هم میدانست که جواب همین است ولی باز اصرار داشت که تا از این راه به جواب نرسم آن را نمیپذیرم و اینجاست که خداوند در قرآن فرموده است که همانا انسان به نفس خودش بصیر است (بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ)، انسان میداند که درست و غلط چیست و ما به او آموزش دادیم [=System](وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا) ولی او میخواهد همه چیز را از صفر یاد بگیرد و البته نمیتواند چون علم کافی را ندارد و این کار او وسواس است، وسواس فکری است ... کسی که بداند و خود را به ندانستن بزند عذرش پذیرفته نیست، در مقابل علم مسؤولیت لازم میشود و کسی که زیر بار علم نرود به هر بهانهای که باشد در مرتبهای از انکار حقیقت و کفر قرار میگیرد ... إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ... بله همهی کافران البته از نظر کفر در یک سطح نیستند و برخی هستند که از روی دشمنی مخالفت میکنند و برخی هستند که از روی شهوات رایج مخالفت میکنند و برخی از روی وسواس فکری که اسیرش شدهاند و برخی رد نمیکنند ولی تأیید هم نمیکنند و رو به نسبیگرایی میآورند که همین هم البته انکار هست ولی در سطحی پایینتر ... تهدیدی اگر خدا بکند نسبت به کافر است نه نسبت به هر کسی که هنوز شاید اتمام حجت هم بر او نشده باشد و کامل به این علم نرسیده باشد که کدام دین است که حق است تا حقطلب باشد ... کسی که جوایای حق باشد چنین کسی را نمیشود کافر دانست، به همین دلیل هم کسی که احتیاط عقلایی کند را نباید کافر دانست، او حتی اگر زمانی هم کافر بوده است این احتیاط او نشان از توبهاش میدهد ... و توبهاش به همان میزان راست است و پذیرفته میشود که در باطن خودش و در خلوت خودش بداند که چقدر با خودش روراست هست و حقیقتطلب است و حاضر است در این راه عمر و جان و سرمایهاش را هزینه کند و ... چون گاهی هم انسان فقط شعار حقیقتطلبی میدهد و پیش از دیگران سعی دارد خودش را مجاب کند که انسان خوبی هست و عذاب وجدان از مخالفت با حقیقت نداشته باشد و امثال آن ... خدا همهامان را هدایت کند که این مسیر حقیقتطلبی حقیقتاً سخت است ...
اینکه بگویند قرآن برای عوامالناس است که اشتباه است ... طبیعتاً همه قبول دارند که قرآن برای همه است آن هم برای همه تا روز قیامت ... اما در مورد برخورد خداوند و نحوهی برخورد او با بندگانش میتوان بحث کرد ... برای مثال یک نفر همینطوری در کوچه داشت رد میشد که یک نفر دیگر زد در گوشش! این شخص اولی برآشفته میشود که تو چه حقی داشتی بزنی به گوش من؟ و البته که یک نفر غریبه همینطوری حقی ندارد ... بعد که دقت میکند میبیند که کسی است که چند ماه پیش سرش را کلاه گذاشته بود و در رفته بود، الآن دیگر به دنبال یافتن توجیه کار او نیست و سعی میکند خودش را توجیه کند که چرا قبلاً آن کار را کرده است چون در تعاملی که بین او و خودش هست خودش را مقصر میداند و او را صاحب حق ... در مقابل خداوند هم این خداست که محق است و این ما هستیم که باید خودمان را توجیه کنیم و اینکه از خدا سؤال کنیم که تو اصلاً با چه حقی با ما اینطور صحبت میکنی عکسالعمل عادی و طبیعی محسوب نمیشود ... اگر کسی نسبت به خداوند اینگونه مطالبهگر باشد نشان میدهد که او جایگاه خودش نسبت به خدا را خوب نشناخته است، مگرنه مثلاً در ادعیهی ما آمده است که ما عرفناک حق معرفتک، یا ما عبدناک حق عبادتک و امثال آن که یعنی خدایا تمام عمرمان را صرف عبادت تو کردیم ولی حق عبادت و بندگی تو را به جای نیاوردیم و دست آخر هم میگویند و ما توفیقی الا بالله العلی العظیم ...
در چنین شرایطی بهترین کار این است که خدا را بهتر بشناسیم ... و البته خودمان را بهتر بشناسیم ... کسب معرفت بهتر و کاملتر خدا از بالاترین عبادات است چون بیشترین گرفتاری کافران این است که نسبت به خدا دچار سوء ظن هستند ... چنین کسانی در قیامت هم خود را مأیوس از رحمت خدا میشمرند و گرفتار عذاب الهی میشوند مگرنه کسی که به رحمت خداوند امید داشته باشد هرگز عذاب نخواهد شد اگرچه پروندهاش هم چندان خوب نباشد ... و البته فکر نکنید که حسن ظن داشتن به خدا هم کار سادهای است که کسی بگوید من هر کاری خواستم میکنم و بعد فقط سعی میکنم همیشه این امیدواری را داشته باشم که خدا من را خواهد بخشید و همین هم مایهی نجات من خواهد شد، اگر میشد چنین کاری کرد عملی هم بود و واقعاً مایهی نجات انسان میشد ولی موضوع اینجاست که چنین کاری عملاً ممکن نیست، ممکن بودن و نبودنش را باید هر کسی در معرفت نفس خودش دنبال کند، من کردم و دیدم که اگر کار بدی بکنم و بر این بدی خودم اصرار کنم عملاً نمیتوانم و واقعاً نمیتوانم امید داشته باشم که خداوند مثل کسی که همیشه اطاعتش کرده است و بندگیاش را کرده است و پا روی هوای نفسش گذاشته است عمل کند ... این مسأله جای بحث بسیار دارد ولی شاید بهتر باشد به همینمقدار کفایت کنم که حقیقتاً کسی اگر بخواهد رستگار شود باید به دنبال راهی باشد که حسن ظنش به خداوند بیشتر و بیشتر شود، دلش باید با خدا صاف شود، دلش باید با خلفای خدا صاف بشود، چرا که بحث ایمان و بحث اینکه هر کسی از باطن خودش خبر دارد و اینکه هر کسی با داشتن فطرت خوب و بد را هم میشناسند و عملکرد خودش را هم میشناسد اگر همهی اینها را کنار هم بگذارید میبینید که مطابق فطرت عمل کردن تنها راه رستگاری است و حقیقتطلب بودن ... اگر کسی همیشه سعی کند در هر کاری ببیند که آیا با خودش روراست هست یا دارد خودش را فریب میدهد که آن کاری که دوست دارد بکند را توجیه کند و همان را انجام دهد و فقط اگر با خودش روراست بود و کاری که میکرد را درست میدانست فقط چنین شخصی است که رستگار خواهد شد ان شاء الله ... بر این اساس حتی خیلی از مسلمانها هم رستگار نخواهند شد، آنها که به زبان بگویند مسلمان هستیم و در باطن خود کافر باشند منافق هستند که کافر محسوب میشوند اگرچه کفرشان باطنی باشد و در دنیا از نظر تعاملات اجتماعی مسلمان محسوب گردند ... خدا همهامان را هدایت کند که مسیر بنگی خدا و انسانیت اصلاً مسیر راحتی نیست ... هم دقت بالایی میخواهد در کشف توجیهات نفس و هم جدیت و اراده میخواهد در مخالفت با هوای نفس ...
منظور من از فطرت آن نیست، بخشی از منظورم را پیشتر در بالا گفتم و بخش دیگری از آن هم بماند ... از نظر من حتی بردهداری هم میتواند جز دین حق باشد اگر شرایط و احکامش درست رعایت شود، اگر شما بفرمایید که حتی حاضر نیستنید روی احتمال درستی آن فکر هم بکنید باید از شما پرسید که این اعتقاد راسخ را از کجا آوردهاید؟ شاید بفرمایید که چون هر انسانی در هظر شرایطی حق زندگی و حق آزادی و امثال آن را دارد، ولی از شما میپرسند که آیا کسی که به زندان میافتد آزادیاش را از دست نداده است و این کار خلاف حقوق او نبوده است؟ یا کسی که قتل انجام میدهد و حکمش اعدام است؟ ممکن است برای هر کدام از این موارد هم جوابهایی داشته باشید ولی من هم برای هر کدام پاسخهایی خواهم داشت و این بحث اگرچه به این راحتیها هم تمام نشود ولی لااقل معلوم میشود که به آن واضحی که ابتدا به نظر میرسید هم نبوده است و قابل بحث است نه اینکه ارزش نداشته باشد که حتی روی آن فکر شود ... در این صورت از شما میپرسم که این اعتقاد راسخ به بطلان بردهداری در ذهن شما از کجا آمده است؟ از خانوادهاتان؟ از جامعهای که در آن زندگی میکنید؟ مطابق قرآن به ایشان گفته میشد ایمان بیاورید میگفتند ما دست از دین پدران خود برنمیداریم ... جناب irancplusplus، بردهداری به سبک آمریکاییها و یاحتی بردهداری در زمان اعراب جاهلی خلاف انسانیت بوده است ولی برداهداری که اسلام جواز آن را داده است متفاوت است ... خیلی از مطالبی که عدهای بر علیه اسلام میگویند که خلاف انسانیت است در مقابل عذابهایی که بعد از مرگ برای کافران مهیا شده است عددی نبوده و قابل صرفنظر است، در ادیان مسیحیت و یهودیت و هر دین دیگری که وعدهی بهشت نعیم و وعید جهنم دردناک را داشته باشد هم همینطور است ... اصولاً دنیا کارکردش ایجاد رفاه برای همگان نیست، نه اینکه جایی برای ظلم عدهای بر عدهای دیگر باشد و خدا هم نعوذبالله جواز این ظلم را داده باشد، بلکه رفاه در دنیا تا آن مقدار که در جهت هدف نهایی از خلقت دنیا باشد خوب است و احکام دین هم برای هدایت بندگان و ساخته شدن زندگی آن طرفشان هست، مگرنه به قول قران جهنیان از هم میپرسند که چه مقدار در دنیا درنگ کردید و یکی میگوید انگار که یک روز یا کمتر از آن ... دنیا کاروانسراست، سرای موقت است، کسی که تمام سرمایهگذاریاش را روی آن بکند راهش را گم کرده است و دچار غفلت و فراموشی شده است ... احکام دین در دنیا هم اگره از برخی جهات به نظر سختگیرانه یا ظالمانه به نظر برسند ولی هر کدامشان حکمتها و دلایلی خودشان را دارند که لزوم وضع آنها را توضیح دهد، حال ما برخی از حکمتها و دلایل وضع برخی از این احکام را میدانیم و برخی دیگر را هم نمیدانیم و فقط چون میدانیم که از طرف خدایی با آن صفات که یک بار دیگر گفتم صادر شده است لازمالإجراست ...
با تمام این اوصاف، اگرچه نظرم را تا حدودی میدانید، ولی نظر رایج میان علما تا حدودی با نظرات شما شبیه است و اگر بر مواضع خودتان استوار بودید و اختلافمان باقی ماند میتوانید بحث فطرت و عقلی بودن اخلاق و انسانیت را با ایشان پیش بگیرید که نزدیکی مواضع اولیهاتان امید رسیدن به نقاط توافق در زمان کمتر را افزایش میدهد
تا حقوق بشر را چه کسی تدوین کرده باشد که بعد بتوان آن را به عنوان سنگ محک برای تعیین عیار انسانی بودن یا نبودن یک فرهنگ به کار برد ... به شخصه حقوق بشری که در دین حق تألیف شده باشد و آن هم از طرف خدا و خلفای خدا (و نه حتی علما) باشد را سنگ محک میدانم ... شما سنگ محک خود را از کجا میآورید؟ عقل جمعی و مثلاً با رأیگیری؟ در این صورت با تغییر در جامعهی آماری خود باید انتظار تغییرات بنیادی در رویکرد خود را داشته باشید و عملاً نسبیگرا خواهید شد ... یا سنگ محک خود را مثلاً از سازمان ملل میگیرید که مثلاً ۱۰۰ اندیشمند دور هم جمع شدهاند و روی هم یک قطعنامه دادهاند؟ به شخصه نمیتوانم نظریات چند اندیشمند را بر خودم حجت بدانم وقتی در بسیاری از نظریات ایشان اشکالات اساسی عقلی و منطقی سراغ دارم و ایشان را معصوم از حتی گناه و شهوترانی هم نمیدانم تا چه برسد به معصوم از اشتباه ... چه بسا اصلاً بازیچهی سیاسیتمداران هم بشوند و بندهایی را در قطعنامه بگنجانند یا از آن در بیاورند ... یا بازیچهی شهوات خودشان باشند و برای آنکه زندگی خودشان خلاف حقوق بشری نباشد خودشان را معیار انسانیت معرفی کنند تا خودشان بهترین نمونههای انسانیت محسوب شوند و امثال آن ...
خیلیها هم تا کنون با همین توجیه که ما این احادیث را نمیفهمیم یا شأن صدورش را نمیدانیم و جزئیات آن را نمیدانیم و امثال آن تا کنون کنارش گذاشتهاند و معدود بودهاند در طول تاریخ کسانی که بر اساس مثلاً طبّ مأثور زندگی کنند یا از علوم آمده در آیات و روایات طرفی ببندند و امثال شیخ بهایی بشوند و غیر ایشان ... فکر کنم تازه همین سالهای اخیر باشد که یک عده به صرافت افتادهاند که دین ما بجز فقه و اصول مطالب دیگری هم دارد که باید ازمهجوریت بیرون بیایند ...
اینکه پیامبر ده یار نزدیک داشتند شبیه روایت عشرهی مبشرهی اهل سنت است که ما قبولش نداریم، ولی به هر حال این را قبول داریم که بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیشتر مردم از حق رویگردان شده و مرتد گشتند مگر سه یا پنج یا هفت نفر ... این مطلب در قرآن هم هست که خداوند به پیامبرش میفرماید ای پیامبر پیام خدایت را ابلاغ کن که اگر نکنی گویا اصلاً رسالت خود را انجام ندادهای و در آخر هم اضافه میکند که ما تو را از گزند دشمنانت حفظ میکنیم، به این معنا که پیامبر در میان همان یارانشان امنیت نداشتهاند ... کتاب تاریخ سلیم را که اولین کتاب تاریخ شیعه است و در همان سالهای ابتدایی بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نوشته شده است را بخوانید تا با جوّ نفاق و رعب و وحشت و غیر آن در آن زمان مدینه بهتر آشنا شوید ... حضرت علی علیهالسلام فرمودند که اگر تعداد اندکی یاور داشتن همان ابتدا قیام میکردند و حق خود را میگرفتند، در چنین شرایطی که ناچار از سکوت شدند و از حکومت کنار گذاشتهشدند و خانهنشین شدند شما انتظار دارید چه کسی را پیامبر خدا در آن سالهای آخر کنار میگذاشتند و طرد میکردند؟
البته این بحث هم احتمالاً طولانی خواهد شد و مرتبط با موضوع بحث ما هم نیست، فکر کنم بهتر باشد آن را در انجمن تاریخ اسلام دنبال کرد ...
به نظر شما اصولاً چه چیزی باورپذیر است و چه چیزی باورناپذیر است یا لااقل باورش مشکل است؟ آیا قبول دارید که باورپذیر بودن یک گزارهی جدید که به ما عرضه میشود بستگی داشته باشد به تصورات دیگری که پیشتر در ذهن خود به عنوان قابل قبول پذیرفتهایم؟ اگر با هم سازگار بودند به راحتی این گزارهی جدید را هم میپذیریم و در کنار آنها در ذهن خود میگذاریم، اگر سازگار نبودند باور آن چیز سخت میشود و اگر تعارض داشتند چه بسا بگوییم فلان مطل غیرقابل باور است، مگر آنکه بنشینیم گزارههایی که پیشتر به عنوان قابل قبول در ذهن خود ذخیره کردهایم ر شخم بزنیم و بگوییم که شاید آنها هم اشتباهاتی داشته باشند و آن زمان که آن را در کودکی یا در مدرسه یا در پای آن سخنرانی یا در فلان کتاب و مقاله خواندیم حواسمان به برخی از اشتباهات آن نبوده است ... یک شخص حقیقتطلب باید همیشه حواسش باشد که روی تصورات فعلی خودش هم قسم نخورد و گزارههای جدیدی که به او عرضه میشود را ولو اینکه با تصورات قبلی او هم کاملاً سازگار نبود قابل بررسی بداند ... البته از یک طرف این کار ساده نیست و اینکه اینجا میگویم به معنای اینکه خودم همیشه این مطلب را رعایت میکنم نیست، و از طرف دیگر این موضوع یک استثناء دارد که شاید اینجا جای گفتنش نباشد بخاطر بحثهایی که احتمالاً روی آن درخواهد گرفت ...
نمیگویم خدا برای خودش گرفتاری درست کرده و مثلاً یک کاری میخواسته بکند ولی به مشکل خورده است، ولی بله، این طراحی خداوند است برای این عالم وجود مطابق اعتقادات ما ... البته این کار برای این نیست که خودش را از بندگان خودش مخفی کند، خدا به هر حال با چشم دیده نمیشود و بلکه در اوهام هم نمیگنجد، اینطور هم نیست که بگوییم کار دارد و خودش نبود نمایندهاش را فرستاده است، بلکه بحث بر سر این مطلب است که هدایت بر اساس عقل است که هر مکلفی دارد، اصلاً مکلف کسی است که عاقل و بالغ باشد، فرستادن پیامبر جهات دیگری دارد که بر خلاف فلاسفه معتقد هستم که چیزی نیست که قابل اثبات یا رد در مرتبهی بحثهای فلسفی باشد، بلکه چیزی است که باید در فضای حکمت مورد بررسی قرار بگیرد، مثل اینکه یک دلیل ارسال رسل هدایت بیشتر کسانی است که ظرفیت هدایت بیشتری دارند و اتمام حجت بر کسانی که اگر برایشان پیامبری نیاید در قیامت عذر و بهانه خواهند داشت و مدعی خواهند شد که اگر برای ما هم پیامبری میفرستادی اینطور نمیماندیم و هدایتیافتهتر میشدیم ... مگرنه هدایت در اصل بر عهدهی عقل است، پیامبران آمدند و معلمان بشریت شدند و به ایشان حکم و کتاب و حکمت آموختند و ایشان را بشارت دادند و انذار کردند ...
نمایندهی خدا بودن یک پیامبر به این معنا نیست که خدا حضور ندارد و او جای خدا هست، بلکه هر کاری که پیامبر خدا هم بخواهد بکند باید به اذن الهی و با قدت الهی باشد و لا حول و لا قوة الا بالله ... پیامبری که خلیفهی خداست بدون مدد خدا برزنده ماندن خودش هم قادر نیست تا چه برسد به هدایت کردن بندگان خدا و دستگیری از ضعفا و مقابله با جبارین و ستمگران و امثال این کارها ...
بله ولی در خود قرآن آمده که برخی آیات قرآن محکمات کتاب هستند و برخی هم متشابهات که برای تفسیر آنها باید به راسخون در علم رجوع نمود، یا در جای دیگر فرموده که از اهل ذکر بدانید اگر نمیدانید و امثال آن ... شما هم اگر نسخهای از پزشکی گرفتید که پزشک گفت شرح آن را از داروخانهچی بپرس در این صورت اگر خودتان در آن نسخه ابهام داشتید نمیتوانید علم آن پزشک را زیر سؤال ببرید ... خداوند مسیر هدایت توسط قرآن را در رجوع به اهل بیت علیهمالسلام قرار داده است، عدهای به ایشان رجوع کردند و نسخهی درست را گرفتند و عدهای ایشان را دور زدند و از دیگران سؤال کردند و خود آن دیگران هم از خودشان حرف زدند و در کل این گروه از مزایای زیادی از آن نسخه بیبهره ماندند ...
راه برای توجیه همیشه باز است جناب irancplusplus، چه در جهت دفاع از دین و چه در جهت مخالفت با دین و چه د رجهت دفاع از هر دین و مکتبی ... شما اگر بخواهید مسیر علم و منطق را یا بررسی احکام ادیان متفاوت را اصل برای کشف حقانیت یک دین بگیرید باید انتظار داشته باشید که فوق کل ذی علم علیم، یعنی همیشه دست بالای دست بسیار است و هستند کسانی که بتوانند مطلب را طوری توجیه کرده و آرایش و بزک نمایند که شما گمان کنید این دیگر حتماً قناری است در حالی که خدا میداند که کلاغ است که بزکش کردهاند .... انواع مغالطات را هم که بدانید لزوماً نجات پیدا نمیکنید ... این وادی کلاً خطرناک است و خیلیها سالم واردش میشوند ولی جایی از آن کم میآورند، یا فریب میخورند و یا حتی خودشان هم از دستهی توجیهکنندگان میشوند و به چیزی دعوت میکنند که اگر به باطن خودشان رجوع کنند میبینند خودشان هم نمیتوانند قبول کنند آن چیزی را که دیگران را به قبول آن دعوت میکنند و میدانند که یک جای کارش میلنگد ...
خیلی از این شبهات را اگرچه مردم عادی دارند ولی کسانی در ذهن ایشان میاندازند که آنها روی این مسائل فکر کردهاند چه در جهت اثبات و چه در جهت نفس ...
با این وجود با شما موافق هستم که آن تصورات ابتدایی و برداشتهای اولیه هم مهم هستند .. فقط از جهت دیگری این مطلب را تفسیر میکنم که با اجازهی شما واردش نمیشوم چون احتمالاً بحث بالا خواهد گرفت ...
ریاضیات و منطق تفاوت بزرگی با تمام علوم حصولی دیگر دارند و آن اینکه فرضیات آنها دلبهخواه است، یعنی صورت مسأله به دست خودشان هست و هیچ نیازی ندارد که مابهازایء خارجی داشته باشد، اما در هر علم دیگری از جمله فلسفه قرار است مسائلی واقعی حل بشوند، مسائلی که در آنها حتی خود صورت مسأله هم کاملاً روشن و شفاف نیست، در واقع در حل مسائل خارجی ما همیشه واقعیتهای مدّ نظر خودمان را مدلسازی میکنیم و این مدلسازیها قطعیتی ندارند و تنها امیدواریم که مدل خوبی از واقعیت باشند، در نتیجه پاسخهایی که از این علوم میگیریم هم باید تنها امیدوار بود که پاسخهای خوبی باشند مگرنه نمیتوان مثل ریاضی گفت که حتماً پاسخ خوبی هست ... درستی یک جواب نه تنها به بیاشکال بودن مسیر رسیدن به آن جواب که بلکه به بیاشکال بودن فرضیات مسأله نیز بستگی دارد و حداکثر همانقدر درست است که فرضیات مسأله از ابتدا درست بودهاند ...
این ایراد هم به فلسفهی مسلمین وارد است و هم به تمام مکاتب فلسفی دیگر و حتی سایر علوم حصولی مثل فیزیک و امثال آن ...
بله ظاهراً حسن ظن شما نسبت به خداوند خدشهدار شده است ... امیدوارم این مطلب را جدی بگیرید و حتماً به دنبال برطرف کردن این وضعیت باشید ...
کلید این طرفداری در قلب است، در عقلی (نه مغز یا هوش) که در قلب است ... کسی که دنیا را به رنگ خدایی ببیند همه چیز را دارد با عینکی میبیند که کسی که خدا را قبول نداشته باشد به هیچ وجه نمیتواند دنیا را به آن رنگ ببیند ... دور از جان شما اینکه گفتهاند کافر همه را به کیش خود پندارد و به طرز مشابه اینکه مؤمن هم همه را به کیش خود پندارد خبر از همین مطلب میدهد که دو نفر که ایدوؤولوژی متفاوتی دارند گویی واقعاً دارند در دو عالم متفاوت زندگی میکنند ... یکی زندگیاش پر است از معنویت و همه جا خدا را میبیند و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون، دیگر هر چه به اطرافش نگاه میکند خدایی نمیبیند و همه چیز را به رنگ انواع شهوات میبینید، قدرت، ثروت، زور، امکانات، استعدادها، شهوات جنسی و امثال آن ...
جناب irancplusplus من با افراد زیادی با باورهای متفاوت بحث کردهام، در این مباحثاتی که با شما داشتیم به نظرم نرسید که شما از کسانی باشید که دین را شناختهابد و دور از جانتان دشمن ان شده و کافر باشید، بلکه به نظرم دین درست به شما عرضه نشده است، بهترین نسخهی از دین که در شرایطی آشفته که قرائتهای متفاوتی از دین تبلیغ میشوذ شاید همان نسخهای باشد که هر کسی با خودش دارد، کافی است تصمیم گرفته باشیم که حقیقتطلب باشیم و مدام باطن خودمان را رصد کنیم و سعی کنیم در وهلهی اول ببینیم چه کاری را قلبمان میگوید انجام بده و اگر انجام ندهیم میدانیم که یکجای کارمان ایراد دارد و پشیمان خواهیم شد و چه کاری را بخاطر منافع معمولی که در ان برای خودمان میبینیم دوست داریم که انجام بدهیم و خوداگاه یا ناخوداگاه در صدد توجیه آن برای خودمان هستیم ... و بعد سعی کتیم ان کاری که میدانیم درست است را انجام بدهیم ... اینکه اسلام تشیع دین حقی هست یا نه را کسی که از این راه برود ان شاء الله به زودی قادر خواهد بود به روشنی تشخی بدهد، تشخیصی که با چند ده سال بحث علمی و فلسفی هم نتوان به آن رسید مگر آنکه همواره قلب انسان پر از شک و تردید به آن خواهد بود و هر شبههای مع برطرف شود با شبهات دیگری جایگزین گردد ...
تمام این مسائل میتانند مهم باشند ولی این مشکل را به راحتی میتوانید بین خودتان و خدا حل نمایید ... کافی است خدای اسلام را که مطمئن نیستید وجود داشته باشد یا نه را خطب قرار داده و به او بگویید که اگر وجود دارد و واقعاً خداست طوری پاسخ سؤالهایتان را بدهد که هم جواب سؤالهایتان را به میزان کافی گرفته باشید و هم متوجه شوید که این جواب را خدا به شما داده است ... من این کار را کردم و خدا جوابم را داد، برایم دور از ذهن است که شما اگر چنین کنید خدا جوابتان را ندهد، فقط باید هر چه که به شما میرسد را بررسی کنید که از طرف خدا هست یا نه، اگر چیزی را دیدید و انتسابش \به خدا برایتان مشخص بود این همان معجزهای هست که به دنبالش بودید، معجزه در زبان قرآن همان آیاتالبینه است و نشانهای که خداوند پیامبرانش را با آنها میفرستد که مردم وقتی دانستند که ان نشانه از طرف خداست انتساب ان پیامبر به خدا را هم متوجه گردند ...
موفق باشید
سلام،
جسارتاً آیا ممکن است یکی از گرایشات متعالی که در انسان هست و در حیوان نیست را نام ببرید؟
جناب شاهین، این مطالبی که شما به این صورت از آنها یاد میکنید و آنها را واضح میشمرید برای بسیاری از افراد به هیچ وجه واضح نیست و بلکه چه بسا عکس ان برایشان پذیرفتنیتر باشد، مثل اینکه از نظر خیلیها انسان و حیوان اصلاً فرق چندانی با هم ندارند و در نظریهی دگرگشت انسان را از نسل حیوان میدانند و متأسفانه خیلی از مسلمین و گاه حتی علمایی از دین هم دگرگشت را پذیرفتهاند و برخی حتی خلقت جداگانهی حضرات آدم و حوّا علیهماالسلام را هم تمثیلی میدانند، باز هم میگویم منأسفانه، فلاسفهی ما هم که وجه ناطق بودن را فصل میان انسان و حیوان میدانند که آن هم چندان وجه دینی ندارد (با هر معنایی که از ناطق بودن افاده کرده باشند)، برتری انسان نسبت به حیوانات دیگر در اصل آنجاست که خداوند میفرماید نفخت فیه من روحی و این هم یک بحث دینی است که کسی که عینک ما و شما را به چشم نداشته باشد زیر بار پذیرش آن نمیرود ...
دوباره بحث علمی را با مشاوره اشتباه گرفتید.[=System]
اگر جواب میداد که با شما آشنا نمیشدم!
سلام
در مورد اینکه عبادت از روی ترس چگونه با روح حقیقت جویی و اعتقاد صحیح به خدا قابل جمع است...بیشتر توضیح دهید؟
بنده درست متوجه نشدم منظورتان از روح حقیقت جویی و اعتقاد صحیح به خداوند چیست و چگونه با عبادت سازگار نیست، اما تا قدری که متوجه شده ام را بیان می کنم، باز اگر ابهامی بود در خدمتم.
ببینید به محض اثبات عقلانی وجود خداوند، اعتماد به سخنان و ضرورت اطاعت از او نیز اثبات می شود. خب این خداوند به اطاعت از خویش فرمان داده است، اما این امر به فراخور مخاطبین فراز و نشیبی داشته است.
گاهی عاشقانه، گاهی تشویقی و گاهی هم تنذیری؛ طبق سخنان خود خداوند و جانشینانش در زمین فهمیده می شود که او می خواهد انسان ها به خاطر عشق و محبت به خود او، اطاعتش کنند، نه از روی شوق به بهشت، یا ترس از عذاب؛ اما وقتی مخاطب در این حد از عشق و محبت نیست چه می شود کرد؟ آیا باید او ا رها کرد؟
مثل پدر و مادری که دوست دارند رابطه بچه ها با ایشان رابطه محبت آمیز باشد و همواره بچه ها از رویمحبت به پدر و مادر از آنها اطاعت کنند، خود پدر و مادر هم دوست ندارند بچه ها از آنها بترسند یا بچه ها را برای اطاعت تشویق کنند، اما گاهی خود بچه چنین ظرفیتی را ندارد، اینجا باید چه کرد؟
آیا پدر و مادر او را با تهدید و تشویق به مسیر درست نمی کشانند؟ خداوند هم برای انسان هدفی در نظر داشته است، که اوج آن رابطه عاشقانه بندگان با اوست، اما اگر نشد باید بندگان را با تشویق و تهدید هدایت کرد.
اما از نگاه ما انسان ها، انسانی که حقیقت جو بوده، و اعتقاد صحیحی به خداوند داشته باشد، طبق مبانی اعتقادی خویش می فهمد که خداوند حکیم مطلقی است که در او احساسات منفی مثل خشم و غضب و انتقام و... وجود ندارد، می فهمد که اگر تهدیدی هم هست برای هدایت خود انسان هاست، برای آن انسان هایی است که به طریق دیگری نمی شود آنها را از گناه دور کرد، در نگاه این انسان با این مبانی هیچ چیز غیر حکیمانه نیست تا با عبادت خداوند ناسازگار باشد. همان طور که وقتی منطقی به حرص خوردن های پدر و مادر برای درس خواندن بچه ها نگاه می کنیم، حتی به کتک زدن پدری که فرزندش را به خاطر درس نخواندن تنبیه می کند، اگر فرزند کمی احساسات را کنار بگذارد و با دیده منطقی به این رفتار پدر و مادر نگاه کند عاشقشان خواهد شد، چرا که این حرص خوردن ها نشان می دهد که پدر و مادر چقدر نسبت به آینده او اهتمام دارند، و نسبت به آن بی اعتنا نیستند، در حالی که انها از درس نخواندن فرزندشان هیچ ضرری نمی کند، تمام این حرص خوردن ها به خاطر خود فرزند است، در چنین فضایی تهدید هم شیرین خواهد بود، چون تهدید از سر عشق است، اگر انسان بداند!
پس این اطاعت مراتبی دارد که همه آنها منطقی است اما مراتب بالای آن مختص افراد خاص است، که خداوند هم همان مراتب را می خواهد، انسان عاشق خدا چنان می تواند در معشوق فانی شود که حتی از اینکه گاهی به یاد معشوق نیست هم خود را سرزنش کرده و لایق مجازات بداند، اما تمام اینها در مقام عشق بازی است، لذا حضرت امیر(ع) در دعای می فرمایند: خدایا حتی اگر بتوانم بر عذاب جهنمت صبر کنم، بر دوری تو چگونه صبر کنم؟
سلام و تشکر
در همین مثال پدر و مادر و کودکان نتیجه عکس هم دیده شده
یعنی در خیلی موارد تهدید نتیجه عکس داشته نه مطلوب
در مورد خدا هم همینطوره...کنترل شدن یه طرف ماجراست
طرف دیگر این است که اشخاص احساس میکنند مجبورند که برده باشند و همین باعث دل زدگی آنان از دین شود
اشکال اینجاست که خدایی را که شخص به تحقیق و عقل خودش در درونش پیدا کرده و شناخته خشن نیست و عذاب او دور از انتظار و توان شخص هم نیست
اما وقتی با خدای قران و اسلام مواجه میشود احساس ناخوشایندی دارد
خب اینجا باید چیکار کنه؟ خدای خودشو باور داشته باشه یا خدای قرآن را؟
و چگونه اینها با هم منطبق میشوند
آیا خداوند میخواهد انسان در بین خوف و رجا باشد؟ و هرکسی باتوجه به نیازش باید به قرآن نگاه کنه؟ اگر ناامید است نظر به رحمت کند و اگر اصرار به گناه دارد نظر به غضب او؟
با سلام و احترام
ببینید به نظرم باید بین بینش های حق، و گرایش های ناحق تفاوت قائل شد، فرزندی که در مقابل تهدید پدر و مادر لج بازی می کند و عکس آن عمل می کند، از نگاه عاقلان و خردمندان این اشکال از فرزند است، یا از تهدید پدر و مادر؟ کار به جایی که تهدید پدر و مادر بی جا باشد ندارم، منظورم جایی است که برای کنترل فرزند چاره ای جز این نیست، و تهدیدشان در نگاه عقلا به حق است، نه به ناحق. این مشکل از آن فرزند است که احساساتش را جایگزین منطق و تفکر کرده است، اگر قدری با خودش می اندیشید میگفت بابا این درس خواندن من نفعش کاملا برای خودم است، پدر و مادرم هیچ نفعی نمی برند، چرا باید لج بازی کنم آخر؟!
حس بردگی هم همینطور است، در جایی به انسان دست می دهد که تمام منفعت کار ما، یا حداقل بخش قابل توجهی از کارِ ما به دیگری برگردد، و او ما را تهدید به مجازات در صورت ترک این کار کرده باشد، اما در جایی که ما با خدایی بی نیاز روبرو هستیم، که هیچ نفعی از کار ما به او بر نمی گردد، تمام تهدیدها و تشویق هایش به خاطر خود ماست، انصافا حس بردگی به انسان دست نمی دهد حتی با بدترین تهدیدها.
فرض کنید پزشکی که به خاطر جان شما، شما را تهدید به کتک زدن می کند که اگر اگر این دارو را نخورید شما را کتک می زنم! اینجا حس بردگی به شما دست می دهد یا حس دلسوزی و اهمیت سلامت شما در نگاه آن پزشک؟
اولا: دین و قرآن را باید بتمامه دید، نه اینکه فقط تهدیدهای خداوند را ببینیم و بعد بگوییم خدای اسلام خدای خشنی است! آیه ها را باید کمّاً و کیفاً در کنار هم دید، مثلا از نظر کیفی تمام آیه های عذاب با یک آیه امید بخش برابری میکند:
«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء»؛ خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد! و پايين تر از آن را براى هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مى بخشد(نساء:48)
روشن است که منظور از بخشش در این آیه، بخشش بدون توبه است، چون اگر منظور بخشش با توبه باشد که شرک را هم شامل می شود، یعنی اگر کسی مشرک هم باشد وتوبه کند بخشیده می شود، اما آیه شریفه می فرماید: به غیر از شرک هر گناهی ممکن است در قیامت بخشیده شود!! این آیه نشان می دهد خداوند ممکن است به این تهدیدها عمل نکند و استعمال آنها به جهت بار معنایی و جهت تحریک باشد، این را فقط خدا می داند، البته حتی احتمال آن هم انسان را از خطا باز می دارد.
ثانیا: این دو با هم منافاتی ندارد، ببینید تهدیدهای خداوند در قرآن کریم ناظر به رفتارهاست، نه اشخاص؛ لذا طبیعتا کسی که مشکلی نداشته باشد نباید به خودش بگیرد، کسی که به بانک مراجعه می کند از وجود محافظ بانک ناراحت نمیشود و به او بر نمیخورد، نمی گوید مگر به ما شک دارید؟!
یعنی حتی به پیامبرش هم می فرماید:
«وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين»؛ به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود.(زمر:65)
سلام
خب مسله همین جاست جز چهارده معصوم و پیامبران چه کسی در دل و اعمالش شرک نیست؟!
اگر شرک نبود که خب دیگر گناهان هم نبود
اگر ندانم که دارو برای من مفید است قطعا حس ناخوشایندی دارم و پزشک را زورگو خواهم پنداشت
اگر اون بچه قدرت اندیشه داشت که درس خوب است که دیگر احتیاج به تهدید نبود!
با تشویق و یادآوری خودش درسش را میخواند
کسی که از ترس کاری را میکند..در واقع مجبور شده و اقرار دارد که طرف زورگو است لذا یا سرپیچی میکند یا نفس عملش بردگی است نه عبادت
مگر خود قرآن نگفته از چیزی که نمیدانید پیروی نکنید؟
با سلام و عرض ادب
شرک در این آیه شریفه، شرک اعتقادی است، نه شرک عملی، با مراجعه به روایات اهل بیت(ع) در خصوص تفسیر این آیه شریفه همین مطلب برداشت می شود(ر.ک: تفسیر قمی، ج1، ص140 و 148؛ سید هاشم بحرانی، تفسیر البرهان، ج2، ص90و91)
در غیر این صورت همان طور که فرمودید هر گناهی به یک نحوی شرک محسوب می شود، و دیگر استثناء معنا نداشت!
اولا: خداوند علم بی کرانی نسبت به حقائق دارد، و شاید هر عملی در اسلام ده ها بلکه صدها مصلحت دارد و برخی از آنها واقعا در حد درک بشر نیست، نباید توقع داشت که خداوند حکمت همه اعمال را به ما بگوید تا ما عمل کنیم! ما چنین توقعی از یک پزشک هم نداریم که هر چه در مورد دارویمان مصلحت دارد را برای ما توضیح دهد و ما را قانع کند تا آن را انجام دهیم!
ثانیا: عرصه علم و عمل را در این خصوص باید از هم تفکیک کرد، یک وقت ما بحث علمی می کنیم برای اثبات حقانیت تعالیم دین و مانند آن، خوب است که به دنبال کشف حکمت های تعالیم دین باشیم، اما گاهی عرصه، عرصه عمل و عبادت است، اینجا انسان هرچه توجهش از حکمت و فلسفه آن عمل دورتر باشد نقش مقرّب بودن این عمل به خدا قوی تر است. و اگر اصلا به خاطر آن حکمت عمل را انجام دهد عبادتش باطل است، مثلا روزه بگیرد که لاغر شود یا بدنش سالم بماند، اگر این هدف اصلی شود، روزه باطل خواهد بود!
اصلی ترین هدف از تکالیف دین تقرب به خداست، لذا خودِ این جهل نسبت به فلسفه احکام یا بی اعتنایی به آن موضوعیت دارد، خود این یک امتحان است، یعنی اگر حکمت کاری را بدانی و به خاطر آن عمل کنی که هنر نیست، این اختصاصی به مومن ندارد! ایمان در این مسئله مدخلیتی نداشته، شخص به علمش دارد عمل می کند، و هر شخص دیگری هم این را می دانست به آن عمل می کرد، چه مسلمان و چه کافر! شرط ایمان و اعتماد(در عمل، نه اعتقاد) این است که حتی اگر حکمت کاری را ندانیم، اما به خاطر ایمانی که داریم عمل کنیم، ماجرای ذبح اسماعیل را نگاه کنید، آنچه که مقام ابراهیم(ع) را بالاتر برد و شایسته تقدیر نمود این است که حتی از چرایی ذبح اسماعیل از خداوند سوال نکرد! حتی سوال نکرد خدایا من چرا باید چنین کنم؟ مصلحتش چیست؟! این اوج اعتماد به خدا ابراهیم را خلیل الله ساخته و به مقام امامت نائل آورد.
وقتی کسی به کسی اعتماد صد در صد، به معنای دقیق کلمه، صد در صد داشته باشد، هم در علم او را نامحدود بداند، و هم در خیرخواهی او را لایتناهی بداند، دیگر دغدغه چراییِ دستورات او را ندارد.
هرگز قرآن نفرموده است کاری را که حکمتش را نمی دانی عمل نکن! بلکه می فرماید کاری که منشأ صدور آن قابل اعتماد نیست، و مصلحت داشتن یا نداشتن آن قطعی نیست را انجام نده، آیات را ببینید:
«إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّن»؛ اين(تأثیرات و نام هایی که برای بت ها قائل شده اید) فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد، و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند.(نجم:23)
«وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّن»؛ آنها هرگز در این خصوص علمی ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند.(نجم:28)
«وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُون»؛ اگر از بيشتر مردم روى زمين پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه مى كنند آنان فقط از گمان و پندار [كه پايه علمى و منطقى ندارد] پيروى مى كنند، و تنها به حدس و تخمين تكيه مى زنند.(انعام:116)
اغلب کسانی که این سوالات براشون پیش میاد از روی تحقیق مسلمان نبودند مسله همون اعتماد است که صددرصدی نیست
لذا اینکه نباید از چیزی که نمیدانیم پیروی کنیم شامل خود قرآن هم میشود
یعنی بواسطه همین شبهات و پرسش ها باید دید که مثلا خدا عادل است و مهربان است یا خیر
خب بله حرف شما درست است، اما هر عیب که هست از مسلمانی ماست؛ انسانی که در مبانی اسلام به جای تحقیق، تقلید کرده مکن است با برخورد با شبهات اعتادش را از دست بدهد، اما این ایراد متوجه رفتار و روش آن فرد است، نه خداوند.
پس کسی که با تحقیق قرآن را پذیرفته است دیگر پیروی از قرآن برای او پیروی از چیزی که نمی داند نیست، و آن کسی که بدون تحقیق قرآن را پذیرفته است و بعد که به مشکل بر می خورد اعتمادش سلب می شود این شخص از ابتدا هم به چیزی که نی داند دارد عمل میکند، این اشکال از ابتدا متوجه او بوده است، نه زمانی که به شبهه برخورده است.
این مسیر، مسیر درستی برای تشخیص نیست، مانند این است که کسی از دستورات کسی بخواهد تشخیص بدهد او پزشک هست یا خیر! خب این مسیر، مسیر دشواری است و فقط کسی می تواند چنین تشخیصی بدهد که علمش در حد خود آن پزشک باشد، یعنی بتواند علمی یا غیر علمی بودن دستورات آن شخص را تشخیص بدهد، پس برای مردم عادی مسئله بر عکس است، یعنی باید از راه دیگر پزشک بودن یک شخص را اثبات کنند و سپس حکیمانه بودن تعالیم او را نتیجه گرفته، و از او تبعیت کنند.
اینجا هم ماجرا همین است، انسان در صورتی می تواند رفتارهای خداوند را به قضاوت بنشیند که سطح آگاهی و تشخیص او به اندازه خداوند باشد، در جایی که انسان حکمت امور را نمی داند چطور می تواند ایراد و اشکال بگیرد؟
سلام
اما روش تحقیق فکر میکنم باید شخصی باشد
و اینکه نادانی از حکمت خداوند به معنی قضاوت نیست!
قراره هرکسی با عقل خودش ببینه میتواند خدای اسلام را بپذیرد یا خیر
در غیر اینصورت یا باید چیزی رو بهش تحمیل کرد یا اینکه کورکورانه تقلید کند
اگر کسی بگوید من خدای اسلام را خشن میبینم ما نمیتونیم بگیم که تو عقل نداری یا حتما بیراهه رفتی!
بلکه فقط میتوانیم بگوییم که عقل ما چیز دیگر میگوید
شاید اون شخص برای خودش یه حکم قطعی عقلی دارد در برابر نقل
در ضمن ما حتما باید فلسفه بعضی احکام را بدانیم..مثل احکامی که به نوعی با ظلم و عدل سروکار دارند
بعنوان مثال باید بدانیم که چرا خدا در جنگ ناموس کافر را حلال کرده در غیر اینصورت چگونه اقدامات داعش را نقد کنیم؟ چگونه اقدامات یزید که ناموس مردم را حلال کرد را نقد کنیم
خب اینها هم دارند به سربازاشون حرف شمارو میزنند! میگویند گوش کنید و نگید چرا؟
با سلام مجدد
روش که شخصی نمی شود، اگر روش ها شخصی باشند که منجر به نسبی گرایی می شود، چون هیچ ملاک عمومی نمی توان برای قضاوت در خصوص این روش ها بیان کرد، و باید گفت: روش هر کسی برای شخص اوست!
درست می فرمایید، بنده هم همین را می گویم، که بگوییم نمی دانیم، نه اینکه اشکال بگیریم، اشکال گرفتن به رفتار خداوند یعنی من می دانم، اما اگر بگوید من حکمت این رفتار را نمی فهمم که حرف منطقی است و ما هم موافقیم.
بله، درست است که هر کسی با عقل خودش، اما همه یک مسیر را میروند، مسیر بررسی عقلانی، لذا اگر دو نفر نتیجه متفاوت گرفتند قطعا یکی مسیر را اشتباه رفته است.
اگر کسی اسلام را با مبانی عقلانی اثبات نمود دیگر نمی تواند رفتار او را قضاوت کند، نهایتا باید بگوید «نمی دانم» همانطور که اشاره فرمودید، پس کسی که میگوید خدای اسلام را خشن می بینم یعنی دارد برخلاف مبانی اش قضاوت می کند.
وقتی پشت یک نقل، مبنای عقلانی قطعی وجود دارد محال است که با یک حکم عقلی دیگر در تعارض باشد، وگرنه قطعا یکی از این دو حکم، عقلی نیست، تازه این در صورتی است که هر دو حکم، یقینی تلقی شوند، چه برسد به جایی که یک متن یقینی وجود دارد، و در مقابل او یک «نمی دانم» است، نه یک حکم عقلی، چطور می شود با یک «نمی دانم» یک حکم نقلی که پشتوانه عقلی دارد را زیر سوال برد؟
ببینید احکام سه گونه می توانند باشند:
یا عقل پذیر هستند، یعنی عقل توان تشخیص خوبی و حکمت آنها را دارد؛ مثلا عقل حکم دستور دین به عدالت و صداقت و... را می فهمد.
یا عقل گریز هستند، یعنی عقل توان تشخیص حکمت یا خوبی و بدی آن را ندارد؛ مثلا ما هرچقدر بنشینیم فکر کنیم چرا روزه آخر ماه رمضان واجب است، اما روزه فردایش حرام است نمی فهمیم!
یا عقل ستیز هستند، یعنی عقل توان تشخیص زشتی و قبیح بودن آن را دارد؛ مثل تثلیث در مسیحیت که یک خدا در عین این که یکی است سه تا باشد، و در عین این که سه تاست یکی باشد!
در دین حق، همین که احکام دین از دسته سوم نباشند کافی است، لازم نیست حتما عقل پذیر باشند بلکه ممکن است عقل گریز باشند. برخی احکام اسلام را در بدو نگاه گمان می کنیم عقل ستیز هستند اما وقتی خوب جوانب حکم را بررسی می کنیم می بینیم که حتی عقل پذیر هستند، یا نهایتش عقل گریز هستند.
مثلا همین مصداقی که شما فرمودید اگرچه در تاپیک های متعدد پاسخ داده شده اما باور دارم بسیاری از اشکال کنندگان با جوانب حکم و قیود آن آشنا نیستند، لذا به طور خلاصه فقط در یک پست عرض می کنم(چون خارج از موضوع تاپیک است)
هم خود این حکم، و هم مجری آن دارای قیود متعدد است:
1- فقط در جنگ اسیر شده باشند، یعنی به قصد ریختن خون مسلمانان به میان آمده باشند، پس خود چنین حکمی جنبه بازدارندگی داشته و منطقی خواهد بود.
2- جنگ با آنها به اذن امام عادل باشد، نه شخص دیگر!
3- هرکسی که در جنگ اسیر می شود به بردگی کشیده نمیشود، باز تشخیص این امر هم با امام عادل است.
4- این حکم در صورتی است که امکان نگهداری و تربیت اسرا توسط حکومت وجود نداشته باشد، یا به صرفه نباشد، و آزاد کردن یا مبادله آنها هم به مصلحت نباشد، چون بردگی گرفتن، یک راه حل ثانویه است.
5- در عرف اسلام هرگز بردگان انسان درجه دو محسوب نمیشوند، تا جایی که برخی از ائمه(ع) هم کنیز زاده بوده اند.
5- ارتباط با آنها باید در نهایت رأفت و رحمت باشد، تا جایی که سفارش شده آنها را پسرم و دخترم صدا بزنند، و خورد و خوراک کنیز و ارباب باید یکسان باشد.
6- قرار دادن آزادی آنها به عنوان کفاره برخی از اعمال.
7- بسیار سفارش به آزادی آنها شده است.
8- اسلام رفته رفته با تدابیری که اندیشید نظام برده داری ظالمانه پیش از اسلام را ریشه کن کرد.
9- نظام برده داری در اسلام بسیار متمایز از نظام های برده داری است که در ذهن انسان هاست، این تمایز به قدری است که مستشرقین هم بدان اذعان و اعتراف نموده اند.
این نکات و سایر نکاتی که در این خصوص وجود دارد از نظر بنده این حکم را عقل پذیر نموده است، نهایتا اگر کسی خیلی سختگیر باشد در نگاه او عقل گریز خواهد بود، اما قطعا عقل ستیز نیست.
برای اطلاع از اسناد این مطالب و آگاهی بیشتر می توانید به این لینک مراجعه بفرمایید:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=55164&p=829407#post829407
با سلام و احترام
میتوان با اسلام راستین به نقد اسلام دروغین رفت
اما ابتدا باید ثابت کرد که اسلام راستین چیست؟
تشخیص اسلام راستین بسته به شناخت مبانی و استدلال های عقلی و اعتقادی است
و بعد از ان اصول فقه و فقه و قران و حدیث...
مثلا در مورد همین برده داری، نظر اسلام چیست؟
من به شما دو لینک را پیشنهاد میکنم :
http://www.askdin.com/showthread.php?t=55164&p=823326&viewfull=1#post823326
http://www.askdin.com/showthread.php?t=54317
در مورد اینکه ایا باید حکمت برخی احکام را بدانیم و ...
این لینک را پیشنهاد میکنم :
http://www.askdin.com/showthread.php?t=55573
http://www.askdin.com/showthread.php?t=55573&p=909921&viewfull=1#post909921
البته به خاطر اینکه درک متقابل کمی داشتیم بحث خیلی تقلیل پیدا کرد...
سلام
خب پس با چه روشی باید شخص تحقیق کند ؟اگر قرار نیست قرآن را برسی کند
و بنده همچنان روی حرفم هستم که عبادت از روی ترس با هیچ منطقی جور در نمیاد و همین دلیلی میشود برای دین گریزی..اتفاقی که افتاده
در فلسفه اسلامی باید فرمانبردار خدا باشیم چون خدا زورش به ما می رسه. مشابه فردی که یک تفنگ به سمت شما گرفته و شما باید به حرفش گوش بدید وگرنه بهتون شلیک می کنه، با این تفاوت که خدا نه تنها شما رو می کشه بلکه عذاب بی نهایت بعد از مرگ به دنبالتونه.
تصور کنید یک کره شمالی حکمفرما در سطح کیهان و یک خدا مشابه کیم جونگ-اون. چقدر فلسفه زیبایی است.
روش باید عقلانی باشد، وقتی روش عقلانی شد برای دیگران هم قابل فهم بوده و قابل انتقال است.
ثانیا من که نگفتم قرار نیست قرآن را بررسی کند، عرض می کنم وقتی انسان طبق مبانی عقلی چیزی را پذیرفت، روینای آن مبانی را هم باید بپذیرد، وقتی کسی با عقلش وجود خدا، و کامل بودن او در صفاتی چون حکمت و رحمت را پذیرفت، دیگر نمی تواند با عقل خود رفتارهای او را بسنجد.
عیبی ندارد قرآن را بررسی کند، اما زمانی می تواند اشکال بگیرد که احاطه علمی بر اشکال داشتن آن داشته باشد، نمی تواند چیزی را که نفهمیده یا احاطه علمی ندارد نقد کند.
به نظرم حرفم روشن باشد اما باز مثال میزنم، فرض کنید من که از نظر پزشکی تخصصی ندارم بیایم نقدی بر یکی از کتاب های پرفسور سمیعی در خصوص مغز و اعصاب بنویسم! این نقد نویسی بیش از آن که نقد او باشد، نقد من است، مگر آنکه احاطه علمی بنده در حد ایشان باشد، وگرنه این چه نقدی است؟!
نقد کردن یک متخصص توسط یک انسان غیر متخصص در عرف عقلا کاری غیر منطقی و اساسا خنده دار است، من نمی فهمم چرا نوبت به خدا که می رسد این رفتار منطقی جلوه می کند! کسی که خدا را با علم و قدرت و حکمت و رحمت بی پایان پذیرفته، چطور خودش را در سطحی می بیند که او را نقد کند؟!
بحث علمی را با بحث های احساسات و عواطف خلط نکنید، ما با دلیل باید حرف بزنیم، اما اینکه بیاییم و مدعای خودمان را بگوییم و برویم که نمیشود!
دین گریزی اگر به خاطر انذارهای خداوند باشد قطعا جنبه علمی و عقلانی نداشته و باید ریشه های آن را در روانشناسی فرد و جامعه بررسی کرد، تاریخ نشان داده است بسیاری از افراد بشر به خاطر محدودیت هایی که خداوند بر آنان گرفته است و آزادی آنها را محدود کرده است دنبال بهانه گیری برای فرار بوده اند، لذا یا خدا و دین را انکار می کرده اند، یا به لحن خدا ایراد می گرفته اند، یا می گفتند چرا ما پیامبر نشدیم، یا می گفتند چرا پیامبر مثل ما آدم است و غذا می خورد، و...
اینها هیچکدام مبنای علمی ندارد، و ریشه آن را باید در خصوصیات آن افراد جستجو کرد، در بسیاری از موارد چون انسان ها نمی خواهند محدودیتی برای لذات مادی داشته باشند با چنین بهانه هایی از حق فرار می کنند.
برای قضاوت در این خصوص به حرف های چنین انسان هایی نگاه نکنید، چون منش انسان در مقام فعل و قول تفاوت دارد، اگر حرف بنده را باور ندارید به جای دیدن سخنان، به نحوه زندگی این انسان ها نگاه کنید، عمدتا می بینید که غرق در لذات حرام هستند و نمی توانند دل از آن بکنند، اما در مقام استدلال راهی جز یک چاره اندیشی که درقالب عقلانی ارائه شود ندارند!
کلامتان را چندین بار خواندم اما متاسفانه استدلالی در آن برای پاسخ دادن نیافتم، ادعایتان هم طلانش روشن تر از آن است که نیاز به رد داشته باشد!
یا حق
شما بفرمایید قضیه به جز تهدید چه است؟ ما باید به حرف خدا گوش بدیم چون بهمون جایزه می ده و اگه گوش ندیم مجازات می کنه. همین و بس. دقیقا بحث زورگیری است.
سلام
بسم الله الرحمن الرحیم
این نظر منه : چرا باید از خدا اطاعت کنیم ؟ به نظرم باید از خدا اطاعت کنیم چون خداست .
یعنی چی ؟ یعنی چون خداوند تمام این اسما و صفات را دارد بنابر این لایق پرستش و فرمانبریست : الله، الإله، الواحد، الأحد، الصّمد، الأوّل، الآخر، السّمیع، البصیر، القدیر، القاهر، العلی، الأعلی، الباقی، البدیع، الباریء، الأکرم، الظّاهر، الباطن، الحی، الحکیم، العلیم، الحلیم، الحفیظ، الحقّ، الحسیب، الحمید، الحَفِی، الرّبّ، الرّحمن، الرّحیم، الذّاری، الرّازق، الرّقیب، الرّؤوف، الرّائی، السّلام، المؤمن، المهیمن، العزیز، الجبّار، المتکبّر، السید، السبوح، الشهید، الصّادق، الصانع، الطّاهر، العدل، العَفُوّ، الغفور، الغنی، الغیاث، الفاطر، آلفرد، الفتّاح، الفالق، القدیم، الملک، القدّوس، القوی، القریب، القیوم، القابض، الباسط، قاضی الحاجات، المجید، المولی، المنّان، المحیط، المبین، المقیت، المصوّر، الکریم، الکبیر، الکافی، کاشف الضّر، الوتر، النّور، الوهاب، النّاصر، الواسع، الودود، الهادی، الوفی، الوکیل، الوارث، البرّ، الباعث، التّواب، الجلیل، الجواد، الخبیر، الخالق، خیر النّاصرین، الدّیان، الشکور، العظیم، اللطیف، الشافی
به عنوان نمونه : آیا وجود شما از خود شماست ؟ آیا به هر چیزی علم دارید ؟ آیا از عهده انجام هر کاری بر می آیید ؟ آیا مهربانترین هستید ؟ آیا جهان را خلق کرده اید و ...
پس چه کسی لایق تر برای اطاعت است از کسی که این صفات و اسماء را صاحب است ؟ شاید بگویید خودم را اطاعت کنم بهتر است چون اینطوری راحت ترم، اما در این صورت شاید فراموش کرده اید که خود واقعی شما به دنبال چه هستید ؟ آیا شما به دنبال لذت هستید ؟ چه کسی لذت را خلق کرده ؟ چه کسی میتواند شما را به لذت های گوناگون برساند ؟
شاید هدف از آفرینش این جهان و امتحان آن این است که ببینیم چه کسی او را با اختیار و انتخاب خودش اطاعت خواهد کرد و چه کسی با انواع مرض های گوناگون در دل، سرکشی خواهد کرد، تا خداوند هر کس را بخواهد و لایق بداند نعمت داده و هر کس را بخواهد ادب کند .
تهدید وقتی کار میکند که مخاطب بداند که کسی که تهدید کرده است در انذار کردنش محق است و تهدیدش هم جدی است و خبر از واقعیتی در آینده میدهد ... کسی که اصلاً نداند خدایی هست یا نه اگر همینطوری تهدیدش کنند این تهدید به همان بدی خواهد بود که شما میفرمایید ... قبل از اینکه بگوییم تهدیدش چه اثری دارد خواهیم گفت که اصلاً به چه حقی دارد ما را تهدید میکند ... بعد هم به قول آغازگر تایک شرف و عزت خود را در مقابله با تهدیدها خواهیم یافت و اینکه قرار نیست هر کسی که تهدیدمان کرد بگوییم چشم و خلاصه هیهات من الذّلّة ... بنابراین برای اینکه شما پاسخ خودتان را بگیرید باید اول مواجه شوید با حقیقتی به اسم خدا که خدا بودنش را دریابید و او را خالق خودتان و همهی کسانتان مثل پدر و مادر و خواهر و برادر و پدربزرگ و مادربزرگ و همه و همه مثل هر دانشمند یا نویسنده یا بازیگر یا هر کس و هر چیزی که دوستش دارید یا برایتان اهمیت دارد یا در نظرتان بزرگ است بدانید ... اگر با چنان خدایی مواجه شدید و رابطهی شما با آن خدا مثل رابطهی نیازمندی یک کودک خردسال نسبت به پدر و مادرش شد آن وقت است که اگر چنین کسی شما را تهدید کند این تهدید باید شما را سر یک دو راهی اطاعت یا عصیان قرار دهد که بدانید رستگاری شما در اطاعت کردن شما و شقاوت ابدی در گروی عصیان و طغیان کردن شماست ...
پیامبران علیهمالسلام که مبشرأ و نذیراً جلو میآمدند کارشان را با انذار و تهدید یا بشارت به حوری و غذا و مناظر قشنگ و رودخانه شروع نمیکردند ... موضوع اول باید برای مخاطبان ایشان موضوعیت پیدا میکرد و بعد این مسائل مطرح میشد ... گرچه این مسأله میتواند در عمل تبصره هم بخورد که آن تبصرهها نیاز به توضیح دارند که چرا خارج از روال فوق نیستند با آنکه در نگاه اول به نظر میرسد که باشند ...
پاسخ شما بسیار روشن است، شما باید درک خود را نسبت به خداوند اصلاح کنید:
مثل اینه که بگیم یک برده برای اینکه رابطه خودش با اربابش رو درک کنه (اطاعت در شرایط اجبار و زور)، باید درک خودش رو نسبت به ارباب اصلاح کنه!!
مجازات هاي جهان ديگر، رابطه تکويني قوي با گناهان دارد، رابطه عمل و جزاء در آخرت قراردادي نيست و حتي رابطه علي و معلولي نيست بلکه بالاتر از آن است يعني رابطه «عينيت» و «اتحاد» است يعني آنچه که در آخرت به عنوان پاداش يا کيفر به نيکوکاران و بدکاران داده مي شود تجسم خود عمل آنهاست قرآن کريم مي فرمايد: «روزى كه هر كسى آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب شده حاضر شده مى يابد و آرزو مىكند كاش ميان او و آن [كارهاى بد] فاصلهاى دور بود و خداوند شما را از [كيفر] خود میترساند و [در عين حال] خدا به بندگان [خود] مهربان است». (آل عمران، 30) و در جاي ديگر مي فرمايد: «آنچه را انجام داده اند حاضر يابند و پروردگار تو به هيچ كس ستم روا نمیدارد». (کهف، 49)
و فرمود: «آن روز مردم [به حال] پراكنده برآيند تا [نتيجه] كارهايشان به آنان نشان داده شود آن روز مردم [به حال] پراكنده برآيند تا [نتيجه] كارهايشان به آنان نشان داده شود و هر كه هموزن ذرهاى بدى كند [نتيجه] آن را خواهد ديد». (زلزال، 7-8)
درست مانند انساني که سم خورده خود را براي هميشه از پا درآورد. و يا با چيزي چشمش را کور کرده براي هميشه کور خواهد بود ....
شما بدون اینکه منظور بنده را از اصلاح تفکرتان در خصوص خدا جدی بگیرید و اندکی روی آن تأمل کتید، باز هم با پیش فرض هایتان وارد بحث شدید، مثالی که به کار بردید داد می زند که پیش فرض شما در ارتباط ما با خدا، به مثابه اربابی است که انسان ها را به بردگی گرفته است، این که اصلاح نگرش نشد، پافشاری بر مدعایی شد که شما دارید و بعد اشکال آن را بر سر دین و فلسفه اسلامی می کوبید؟!
خب دین و فلسفه که چنین تلقی ندارند و وظیفه هم ندارند که پاسخگوی تلقی شما باشند!
این مثال شما در جایی کاربرد دارد که کار کردن از برده باشد، و منفعت برای ارباب، بله در چنین جایی هرچه تهدید و اجبار قوی تر باشد، ظالمانه تر است، اما اولی ترین، و ابتدایی ترین مسئله در دین اسلام، و فلسفه اسلامی که شما به آن اشکال گرفتید بی نیازی مطلق خداوند است که در فلسفه اسلامی از آن تحت قاعده «واجب الوجود واجب من جمیع الجهات» یاد می شود.
در جایی که ارباب و مالک هیچ نیازی، حتی برای تسکین احساسات ندارد، و حکمت او نامحدود است روشن میشود تمام مصلحت کار بر می گردد به عبد.
پس اگر خواستید فلسفه اسلامی را نقد کنید، باید حرف فلسفه را بفهمید و بعد نقل کنید و بعد نقد کنید، منصفانه نیست که انسان خودش نظر بدهد و خودش هم نقد کند، و بعد به پای دیگری بنویسد!
جناب مسلم من فلسفه اسلامی رو خیلی خوب می شناسم و برداشتم با شما کاملا متفاوت است. خداوند از آفرینش انسان هدف داشته که شما حتما قبول دارید دقیقا مشابه اربابی که از اسارت گرفتن برده ها هدفی داشته حالا این هدف میتونه منفعت مالی باشه برای ارباب یا رسیدن به هدف شخصی برای خداوند در فلسفه اسلامی. فرقی بین اینها نیست. شما می فرمایید خداوند بی نیاز است ولی این فقط حرف خالی است بدون هیچ دلیلی. کسی که چیزی رو می سازه اگر بی نیاز از یک هدف است یعنی بیهوده کار کرده که شما اون متناقض می دونید با چیزی که از صفات کمال در فلسفه اسلامی بهش معتقدید. این چیزها را نمیشود همزمان باور داشت. فلانی بیهوده کاری نمی کند ولی کاری کرد که نیازی به انجامش نداشت! شما از زیر بار این تناقض در فلسفه اسلامی نمیتونید خارج بشید. هدف = نیاز.
ببینید دوست گرامی، فلاسفه اسلامی قبل از آنکه شما چنین سوالی در ذهنتان پدید بیاید، به اقتضاء مبنایی که داشته اند کاملا جوانب مسئله را تقریر کرده وجای سوال نگذاشته اند، ابن سینا در قرن پنجم پاسخ این سخن شما را داده است(ر.ک: اشارات و تنبیهات، نمط ششم، ص113)
به نظرم هدف فاعل، و هدف فعل بر شما مشتبه شده است، ببینید وقتی ذاتی از هر نظر کامل باشد، و دارای علم و قدرت و جود و بخشش و حکمت و مانند آن باشد، باید خلق کند، این اقتضاء صفاتش است، نه اینکه دنبال کمال باشد.
به عبارت دیگر رابطه بین اوصاف و افعال رابطه متقابل است، همان طور که افعال موجب جلب کمال و اوصاف کمالیه می شوند، اوصاف هم منشأ صدور افعال می شوند؛(در افعال قسم اول است که فاعل لزوما نیازمند است، اما در دومی خیر) مثلا انسان سخاوتمند،به خاطر وصف سخاوتی که دارد به دیگران بسیار بخشش خواهد کرد، این اقتضاء صفت درونی اوست، نه اینکه خودش بدان نیازمند باشد! یا انسان عالم وارسته اقتضاء صفت درونی اش این است که با علمش راهگشای مردم باشد، نه اینکه خودش به این روشنگری برای دیگران نیاز داشته باشد!
حال در مورد خداوند که از هر نظر کامل است، چنین موجود کاملی اگر خلق نکند نشان دهنده ضعف است، (چون این یعنی صفات کمالی چون فیض و جود و مانند آن که منشأ افعال هستند در او وجود ندارد) نه خلق کردن او! پس خداوند هدف فاعلی ورای ذات خودش نداشته است که بخواهد با این فعل به آن برسد!
اما هدف فعلی، هدفی است که برای فعل در نظر گرفته است، یعنی خداوند بعد از اصل خلقت که لازمه صفات ذاتی اوست، برای اینکه فعل بی هدف و غرض نباشد، برای آن فعل هدفی در نظر می گیرد، و تمام این اوامر و نواهی برای رسیدن این مخلوقات و افعال الهی به هدف و غایتشان است.
پس می بینید کمال مطلق بودن خداوند با هدفمندی او در فعلش هیچ تعارضی ندارد.
یا حق
چه جالب پس می فرمایید خلق کردن به اقتضای صفات خداوند است و لازمه ذاتی خداوند است، این یعنی خداوند راهی به جز خلق کردن ندارد و قادر نیست خلق نکند !!! این یعنی خداوند قادر و توانا نیست. ببینید هر چقدر سعی کنید این صفت های کمال رو بپیچونید تا یکی رو با یکی دیگه هماهنگ کنید تناقض های جدید در جای جدید پیدا میشه.
سلام
از آنجایی که سالهاست در اسک دین هستم شما را کم و بیش می شناسم
قبلاً بسیار دقیقتر بحث میکردید و من با وجود اختلاف نظر با شما ، نوع مباحثه کردن شما را دوست داشتم
این صحبت شما مانند آن است که بپرسیم آیا خدا می تواند بد باشد؟
بعد هم نتیجه بگیریم که اگر نمی تواند بد باشد پس توانا نیست! برادر عزیز ، صحبت زیر مثالی است برای تفهیم موضوع ، لطفاً تشبیه نفرمائید
آیا شما اراده دارید؟ بله
نباشید؟ ("من" بودنی که از خودتان میشناسید) ...... خیرآیا شما می توانید خودتان
پس شما ناتوان هستید!!
شما اصلاً به تفاوت این دو که استاد "مسلم" فرمودند توجه نمی کنید:
و جالب تر اینکه شما شبهاتی که در قرون ابتدایی شکل گیری فلسفه اسلامی مطرح و پاسخ داده شده را نمی دانید و دانستن آنها برای شما جالب است، بعد ادعای آگاهی از فلسفه اسلامی می کنید!! پس برایتان جالب تر است عرض کنم که این سوال هم در همان قرون ابتدایی پاسخ داده شده است!
اگر به مثالی که زدم توجه می کردید می فهمیدید وقتی فعلی از اوصاف انسان نشأت بگیرد ضروری هست، اما اجباری نیست، مثلا شخصی مثل حاتم طائی امکان نداشت فقیری را ببیند و به او کمک نکند، این کمک کردن از جانب او ضروری بود، چون ضرورتا انسان بخشنده و سخاوتمند از کنار فقیر بی تفاوت نمیگذرد، اما اجباری در کار نیست! این با اختیار خودش بوده است.
پس افعال خداوند هم هدفی خارج از ذات او ندارد، و هم اختیاری است.
دقیق بحث کردن بستگی به موضوع و دقت بحث در بقیه موارد داره که در اینجا وجود نداشت متاسفانه. کاملا مثال شما صحیح است چون اگر خداوند می توانست بد باشد تواناتر از این می بود که نمی توانست بد باشد.
بله من ناتوان هستم. ادعایی غیر از این نکردم. شما هم ناتوان هستید. خدا هم ناتوان است اگر نمی توانسته خلق نکند.
تفاوتی که استاد مسلم فرمودند تفاوتی بدون تمایز است. اینکه محدودیتی را که در راستای اقتضای یک صفت است، محدودیت واقعی به حساب نیاوریم نتیجه می دهد که هر صفتی را که هر موجودی دارد صفت کمال بدانیم و همه موجودات همه صفات کمال را دارا خواهند بود! مثلا من بگویم من توانای مطلق هستم شما بگویید کوه را بلند کن من بگویم به اقتضای صفت دیگرم که داشتن دستان کوتاه است نمی توانم و تصور نکنیم این یک ضعف در صفت توانایی من است!
به شبهه بیماری سل هم در قرون ابتدایی تمدن بشریت پاسخ داده شده بود (ریختن علف دور سر بیمار و آتش زدن آنها) ولی پاسخ قانع کننده نبود. من هم پاسخ های شما را می شناسم ولی قانع کننده نیستند. اینکه من پاسخ شما را قانع کننده نمی دانم به این معنی نیست که از آنها خبری نداشتم. کلمه "جالب" رو هم برای این استفاده کردم که دیدم پاسخ های شما (همانند کلیت فلسفه اسلامی) از همون قرون ابتدایی تا به امروز پیشرفت خاصی نکرده و همان حرف ها تکرار می شوند.
صحبت جبر و اختیار نیست (گرچه در آن هم جای بحث وجود دارد که میشود به آن پرداخت). داشتن اختیار فرقی در ماجرا نمی کند وقتی برای عمل کردن به فعل صفت کمال ضرورت محدودیت در رفتار وجود دارد. همین فردی که شما مثال زدید فرد توانایی نیست اگر بنا به ضرورت سخاوتمند بودن قادر به رفتاری متفاوت نباشد، حتی اگر این ضرورت از روی اختیار باشد. طبیعتا فردی که همه چیزش مثل فرد قبلی است ولی ضرورت سخاوتمندی را ندارد، فردی تواناتر است چون میتواند کاری انجام دهد که فرد قبلی نمی تواند.
چرا؟
مثال شما با موضوع تطبیق ندارد برادر عزیز
شما جملهء "دستانم کوتاه است" را در برابر جملهء "خدا خالق است" قرار داده اید
در حالی که اولی نشانهء نقص است و دومی نشانهء کمال اگر بخواهم مثال شما را با موضوع مورد بحث تطبیق بدهم اینگونه خواهد شد:
مثلاً شما میگوئید من تمام هنرها را دارم ، از جمله اینکه نقاش هستم
بعد من به شما بگویم خب آیا این هنر را هم دارید که دیگر نقاش نباشید؟!
اگر شما نقاش نباشید ، دیگر چگونه هنرمند خواهید بود؟
اصلاً لازمهء هنرمند بودن نقاش بودن است
کمال خداوند از جمله شامل خالق بودن او نیز هست
اگر خداوند خالق نباشد دیگر کامل نیست و این خودش میشود نقص
در واقع شما برای پذیرش کمال خداوند ، از ما انتظار دارید نقص او را اثبات کنیم!!!!!
انصافا تصور حرف شما برای درک بُطلان آن کفایت می کند!! این چه حرفی است واقعا؟! خب رفتار یک انسان سخاوتمند، سخاوتمندانه است، چون آن را به عنوان یک فضیلت می داند، توان ترک آن را دارد اما ترک آن را مذموم می داند و همواره ترک می کند! او چیزی از انسان بخیل کمتر ندارد، بلکه بیشتر دارد، کمالی که منشأ افعال اوست.
بگذارید مثال شفاف تر بزنم، یک انسان باحیا هرگز لخت به خیابان نمی رود، بلکه همواره با لباس در جامعه حضور پیدا میکند، صدور این فعل از او ضرورت دارد چون زشتی ترک آن را باور دارد. او با اختیار همواره پوشیده بودن را انتخاب کرده و میکند، کسی نمی گوید او مجبور است!
شخصی که زشتی پابرهنه راه رفتن را قبول ندارد فردی تواناتر است، چون میتواند کاری انجام دهد که فرد پیشین بنا به محدودیت هایی که به اقتضای سایر باورها دارد از انجام آن محروم است.
تصور می کنم در یک دایره بحث می کنیم. بهتر است بگذریم. با تشکر از شما به خاطر پاسخ هایتان.
مثال شما که قطعا اشتباه است، ما بر سر اوصافی که واقعا کمال هسند بحث می کنیم، پابرهنه بودن نه وصف کمال است، و نه وصف نقص.
اما در جایی که صفتی واقعا صفت کمالی باشد مثل علم و قدرت و عدالت و حیا و...، انسانی که مخالف اینها عمل می کند تواناتر نیست، احمق تر است، هر چه انسان احمق تر باشد دایره اعمال او گسترده تر بوده، و محدودیت کمتری دارد، چون رفتار او هیچ لجام و افساری ندارد! این را نباید به پای توانایی بگذارید! مثل اینکه عقلی که انسان دارد او را از ظلم در حق دیگران باز می دارد، اما گاو هیچ عامل بازدارنده ای در این خصوص ندارد، لذا شاخ می زند! یا سگ ممکن است بدون هیچ مسئله ای پاچه انسان را بگیرد! خب یعنی اینها تواناتر از انسان هستند یا احمق تر؟
هیچ کسی لجام گسیختگی را توانایی معنا نمی کند.
سلام
پس چرا سعی داریم حکمت نهی و امر خداوند را شرح دهیم
کتاب عدل الهی بنویسیم و جبر و اختیار و هزار کتاب دیگر
آیا اینها نشانه این نیست که آدمی نمیتواند با ظاهر آیات ارتباط برقرار کند؟
اصلا چرا تبلیغ میکنیم
سلام
من متوجه ربط این دو نشدم، این که رفتارهای خداوند عادلانه و حکیمانه است تعارضی ندارد با اینکه ما حکمت آنها را نفهمیم، بنده حرفم این است: حتی اگر ما حکمت رفتارهای خداوند را نفهمیم نمی توانیم آن را حمل بر بی عدالتی یا غیر حکیمانه بودن کنیم، اما این بدین معنا نیست که حکمت هیچ رفتاری را نمیتوانیم بفهمیم، و دنبال کشف هم نباشیم.
ما در برخی از موارد حکمت تعالیم و دستورهای خداوند را کشف می کنیم، و کتاب فلسفه احکام، یا عدل الهی هم برای مقداری که می فهمیم می نویسیم، کسی در این کتب ادعا نمی کند همه عدل و حکمت خدا را فهمیده است، همه سعی کرده اند در حد وُسعشان این مطالب را بیان کنند.
سلام
ببینید کسی که در بُعد اعتقادی خدای کامل را پذیرفت، باید تسلیم او باشد، غیر از این اصلا منطقی و عقلانی و قابل دفاع نیست! طبق این مبنا همه باید مطیع خداوند باشند! و این یعنی امتحان، لذا قرآن کریم می فرماید:
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون»؛ آيا مردم گمان كرده اند به صرف اينكه بگويند ايمان آورده ايم رها شده، و آزمايش نمى شوند(عنکبوت:2)
اما اینکه دینداری تعبدی ضعیف است نقصی به خداوند وارد نمیکند، چون اگر خداوند اراده می کرد جبراً آنها را به اطاعت و بندگی وادارد، قطعا اراده الهی تخلف ناپذیر می بود، اما وقتی اراده کرده است انسان ها با اراده و اختیار خودشان از میان کشش ها و تمایلات درونی به سمت خوبی و بدی یکی را انتخاب کنند دیگر نقصی به خداوند وارد نیست.
او حجت را بر مردم تمام کرده و به آنها اختیار و آزادی داده است، در جایی اشکال متوجه خداوند می بود که اراده دیگران نقشی نداشته باشد و خداوند این تعبد ضعیف را مستقیما اراده کرده باشد، اما خود خداوند اراده کرده است اراده دیگران هم در سرنوشتشان تاثیر گذار باشد، و این تعبد ضعیف ناشی از سوء اراده انسان هاست.
استنباط من این است که ضعیف شدن دینداری بیشتر از این که ناشی از سوءاراده باشد ناشی از مفهوم نبودن دین و آیات و روایات است
خدا اگر طالب هدایت ما بود چرا باید با فاصله هزار و چهارصد سال آن هم با زبان و فرهنگ دیگری باما سخن بگوید؟
خود دین هم در بستر تربیت و عادت مقلد و پیرو دارد
خود خدا به پیغمبر میگوید اگر اخلاق تو نبود کسی دور دین جمع نمیشد
خب این یعنی چی؟
مردم این زمانه از دین چی دیدن که جذبش شوند؟قبول بفرمایید که افراد بسیار بسیار کمی هستند که صرفا به خاطر حقیقت جویی مسلمان و دیندار میشوند
سلام
ببینید هر استنباطی باید مبتنی بر دلیل باشد، الان بسیاری از انسان ها در اهمیت دادن به نماز سستی می کنند، و یا در مسائل جنسی دچار انحراف هستند، آیا این به خاطر مفهوم نبودن منظور دین از نماز و سلامت جنسی است؟ ایا در این عرصه ها ابهامی وجود دارد؟ دستورات اخلاقی و عبادی دین کاملا روشن است، هیچ کسی نیست که آنها را زیر پابگذارد و وقتی از او علت را بپرسید بگوید: مفهوم اینها برای من ابهام دارد!!
بلکه همه میگویند: یا از سر تنبلی است، یا به خاطر لذت های گناه است، یا...؛ بنده در طول سالیانی که در نقش کارشناس دین هستم با موردی برخورد نداشته ام که علت انحراف رفتاری خویش را به خاطر ابهام در تعالیم دین بداند!
این را باید در تاپیک مستقلی دنبال کنید، اما اجمالا عرض می کنم، اولا: وقتی کسی حکمت بی پایان خدا را پذیرفت، چطور می تواند در این خصوص بر او اشکال بگیرد؟ نهایت چیزی که انسان در این خصوص می تواند بگوید این است که حکمت آن را نمی فهمم. ثانیا: خداوند به دنبال امت واحده اسلامی است، دنبال پراکندگی که نیست، لذا دین خاتم باید یک پیامبر، و یک کتاب آسمانی داشته باشد، طبیعتا این پیامبر و این کتاب هم که باید بالاخره یک زبانی داشته باشند، لذا زبان منطقه نزول انتخاب می شود، و همه مراسم خویش را به یک زبان به جای می اورند، و در یک منطقه حج می کنند، و دور یک کعبه طواف می کنند، همه اینها محور وحدت است.
قبول دارم، اما برای ان علت های روانشناختی، و جامعه شناختی قائل هستم، نه اینکه دین مشکل داشته باشد، چون دین هم مبانی محکمی دارد، و هم همه را به تحقیق در دین دعوت کرده، و از تقلید نهی کرده است، اینکه خود مردم پی آن نمی روند چه دخلی به دین دارد!