جمع بندی منظور از فطري بودن چيست و چگونه ثابت مي شود امري فطري است؟
تبهای اولیه
با سلام.
اينكه ميگويند امري فطري است مثلا خداجويي فطري است، يا يكتاپرستي فطري است، به چه معناست و چگونه ثابت مي شود؟
با تشكر.
با سلام خدمت شما دوست گرامی
فطریات انسان را میتوان با ویژگیهای ذیل باز شناخت:
1. از آن جا كه آمیخته با آفرینش انسانند، در پیدایش خود معلول اسباب بیرونی نیستند، اگر چه اسباب بیرونی در شكوفایی و نارسائی آن مؤثرند.
2. انسان به آنها علم حضوری دارد، اما میتواند به آنها علم حصولی نیز پیدا كند.
3. با درك و معرفت عقلانی همراهند، یعنی در سطح حیات عقلانی انسان تبلور مییابند و ملاك انسانیت انسان به شمار میروند.
4. معیار و ملاك تعالی انساناند، لذا از نوعی قداست برخوردارند.
5. كلیت و عمومیت دارند (همگانیاند).
6. ثابت و پایدارند (همیشگیاند).
ابن سینا ادراكات فطری را با دو ویژگی توصیف نموده است:
اول آنكه از نهاد انسان سرچشمه گرفته و برایند تعلیم و تلقین نیستند.
دوم آنكه قطعی و غیرقابل تردیدند، چنان كه گفته است:
تمایلات عالی از نظر روانشناسان چهار نوعند:
1. حقیقت جوئی كه آن را حس كنجكاوی و راستی نیز مینامند، یعنی انسان فطرتاً حقیقت جوئی را میپسندد و به آن متمایل است.
2. زیبائی دوستی، انسان فطرتاً به حْسن و جمال تمایل دارد و عواطفش از ادراك هر چیز زیبا، تحریك میگردد، و در نتیجه او را انبساط خاطر و لذتی مخصوص دست میدهد، آثاری كه از حفریات و باستان شناسی به دست آمده میرساند كه زیبائی دوستی از زمانهای ماقبل تاریخ نیز در بشر وجود داشته است.
3. خیر طلبی و یا تمایل اخلاقی نیز از تمایلات فطری و عالی انسان است و از مهمترین وجود تمایز او از سایر حیوانات محسوب میشود.
4. حس دینی: یعنی تمایل به حقیقتی ماوراء طبیعی و مقدس در نهاد انسانها وجود دارد، روانشناسان حس دینی را یكی از عناصر اولیه و ثابت روح انسانی دانسته و برای آن اصالتی همسان با حس زیبائی، نیكی و راستی قائلند.(حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی، ص 16ـ32)
فطرت و خداجوئی
همان گونه که گفته شد حس كنجكاوی و راستی یكی از تمایلات فطری انسان است، و به خاطر همین هدایت فطری است كه میخواهد از رازها و علل پدیدهها آگاه شود، این میل فطری همان گونه كه او را به جستجو علت هر یك از پدیدهها بر میانگیزد، او را به جستجوی علت مجموعه پدیدههای جهان كه آنها را مرتبط و به هم پیوسته میبیند نیز بر میانگیزاند.
فطرت و خداگرائی
گرایش فطری انسان به خدا را از دو راه میتوان اثبات كرد، یكی اینكه خود به مطالعه در روان خویش و نیز عكس العملهای رفتاری و گفتاری دیگران بپردازیم و از این طریق وجود چنین گرایشی را بشناسیم. و دیگری این كه به آراء و نظریات دانشمندان بویژه روانشناسان مراجعه نمائیم، نخست به بررسی راه اول میپردازیم و آن را به دو بیان توضیح میدهیم:
الف: عشق به كمال مطلق
انسان در نهاد خود مییابد كه كمال را دوست دارد، و بلكه حد اعلای آن را میخواهد، و همین احساس را با مراجعه به رفتار و گفتار دیگران، در آنان نیز مییابد. (توجه داشته باشیم كه سخن در وصوص به كمال مطلق نیست، بلكه سخن در عشق به كمال مطلق است).
اكنون میگوئیم وجود چنین احساسی در انسان دلیل بر واقعیت داشتن كمال مطلق است، و مقصود از خدا نیز چیزی جز كمال و جمال مطلق و لایتناهی نیست.
نتیجه این دو مقدمه این است كه انسان فطرتاً به خدا عشق میورزد، هر چند ممكن است در مقام عمل دچار انحراف گردد، و چیزی را كه واقعاً كمال مطلق نیست بجای آن بنهد و آن را معشوق خود برگزیند، چنان كه مثلاً احساس گرسنگی كودك به او الهام میكند كه خوردنی در عالم یافت میشود، ولی چه بسا در تشخیص آنچه واقعاً خوردنی است از غیر آن دچار اشتباه گردد، و مثلاً حشرهای را در دهان بگذارد.
ب: امید به قدرتی برتر درلحظههای خطر
انسان در لحظههای خطرناك و بحرانهای زندگی كه از همه اسباب و علل طبیعی قطع امید میكند، در نهاد خویش احساس میكند كه قدرتی فراتر از قدرتهای مادی وجود دارد و اگر اراده كند میتواند او را نجات دهد، بدین جهت امید به حیات در او قوت میگیرد و همچنان برای نجات خود میكوشد، و این خود گواه بر فطری بودن خداگرائی انسان است، لیكن سرگرمیهای زندگی مادی موجب میشود كه او در شرایط معمولی از وجود آن قدرت برتر، غفلت ورزد. در حقیقت سرگرمیهای زندگی به منزله گرد و غبارهایی است كه بر آئینه فطرت مینشیند و انسان نمیتواند چهره حقیقت را در آن بنگرد.
و بحرانهای زندگی آن گرد و غبارها را میزداید و آئینه فطرت را شفاف میسازد.
صدر المتألهین در این باره گفته است:
«وجود خدا، چنان كه گفتهاند، امری فطری است، به گواه این كه انسان به هنگام رویارویی با شرائط هولناك، به سابقه فطرت خود به خدا توكل نموده و بطوری غریزی به مسبب الاسباب و آن كه دشواریها را آسان میسازد روی میآورد، هر چند خود وی به این گرایش فطری خود توجه نداشته باشد».(مبدأ و معاد، ص 16.)
علامه طباطبائی نیز در این باره میگوید:
«هیچ كس، اعم از مؤمن و كافر، تردید ندارد كه انسان در لحظههای خطر كه از همه اسباب و علل نجات بخش ناامید میشود، به سوی قدرتی برتر كه مافوق همه اسباب است و عجز و غفلت و نسیان در او راه ندارد روی میآورد و از او یاری میجوید، و از طرفی رجاء و امید مانند حب و بغض و اراده و كراهت و جذب و نظائر آن از صفاتی است كه تعلق به غیر دارد و بدون تحقق متعلق آن در خارج، پدید نمیآید، بنابراین امید بالفعل در نفس انسان نسبت به وجودی قاهر، گواه بر تحقق عینی آن است، وجود چنین قدرتی را فطرت انسان به روشنی درك میكند، اگر چه در اثر سرگرمی بسیار به اسباب و امور ظاهری چه بسا از آن غفلت میكند، ولی این پرده غفلت به هنگام روی آور شدن خطر و شدائد زندگی كنار رفته و فطرت، نقش هدایتی خود را ایفاء میكند».(المیزان، ج 12، ص 272، تفسیر آیه 53 سوره نحل...)
قرآن كریم نیز در آیات متعددی این حقیقت كه انسان در لحظههای خطرناك و بحرانی به خدای یكتا پناه میبرد را بیان نموده است، از آن جمله میتوان به آیه زیر اشاره نمود:
«فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ آن گاه كه سوار كشتی میشوند مخلصانه خدا را میخوانند، ولی هنگامی كه آنان را به ساحل نجات میرساند شرك میورزند.» (مبدأ و معاد، ص 16.)
با سلام و ارادت
از اینکه دیر پاسخ دادم عذر میخواهم.
اكنون میگوئیم وجود چنین احساسی در انسان دلیل بر واقعیت داشتن كمال مطلق است
آیا این مطلب که وجود احساس مشترک بین انسانها دلیل بر واقعیت داشتن یک موضوع است قابل اثبات می باشد؟
نسان در لحظههای خطرناك و بحرانهای زندگی كه از همه اسباب و علل طبیعی قطع امید میكند، در نهاد خویش احساس میكند كه قدرتی فراتر از قدرتهای مادی وجود دارد و اگر اراده كند میتواند او را نجات دهد
اگر فردی در زندگی چیزی در مورد خدا نشنیده باشد، آیا باز هم در لحظه های خطرناک چنین احساسی دارد؟ از کجا میدانید؟ از کجا میدانید که در این لحظات انسان آخرین امیدش به خدایی نیست که قبلا چیزی درمورد آن شنیده است؟ و چرا فکر نمیکنید که اگر در مورد خدا چیزی نشنیده بود چنین احساسی نداشت؟
باتشکر فراوان
با سلام و ارادت
از اینکه دیر پاسخ دادم عذر میخواهم.آیا این مطلب که وجود احساس مشترک بین انسانها دلیل بر واقعیت داشتن یک موضوع است قابل اثبات می باشد؟
اگر فردی در زندگی چیزی در مورد خدا نشنیده باشد، آیا باز هم در لحظه های خطرناک چنین احساسی دارد؟ از کجا میدانید؟ از کجا میدانید که در این لحظات انسان آخرین امیدش به خدایی نیست که قبلا چیزی درمورد آن شنیده است؟ و چرا فکر نمیکنید که اگر در مورد خدا چیزی نشنیده بود چنین احساسی نداشت؟
باتشکر فراوان
سلام علیکم مؤمن،
خداوند فاطر است و فطرت هم همان چیزی است که خداوند یک گونه را بر اساس آن آفریده است. در واقع فطرت را میتوانید وجه تعریف گونههای مخلوقات خداوند به حساب بیاورید. هیچ دو نفر نوع انسان دقیقاً یکسان نیستند ولی در هر صورت همگی بر اساسی انسان نامیده شدهاند، آن اساس که وجه تشابه تمامی اعضای این گونه است میشود فطرت این گونه. انسان تا انسان است دارای فطرت انسانی است و این فطرت هرگز تغییر نخواهد کرد:
قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ [طه، ۵۰]
بگو پرورشدهندهی ما آن کسی است که اعطا فرمود به هر انشاء شدهای خلقتش را، سپس هدایت نمود
و بخصوص دربارهی انسان
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ [الروم، ۳۰]
پس بگردان روی و توجهت را برای دین خالص، فطرت خدایی که ایجاد نمود خداوند بر روی آن مردم را، در خلقت خداوند تبدیلی رخ نمیدهد، این است دین استوار که تناقضی در آن راه ندارد، ولی اکثر مردم نمیدانند
اینکه فطرت انسان خداجوی است خاص انسان نیست، برای تمامی مخلوقات خداوند صدق میکند و ریشه از اصل علیت، صمدیت و غنای ذاتی خداوند و فقر ذاتی هر مخلوقی به خالق خود دارد. ما در اصل وجود داشتن هم نیازمند خالق هستیم و برای توسعهی وجودی خود هم نیاز به رحمت خالق داریم و این کشش که نوعی حب نفس است ما را به سوی خداوند که بینیاز مطلق است میکشاند. این نیاز در همهی انواع است ولی بروز آن در گونههای متفاوت مختلف میشود. مهم نیست که معرفت به خداوند چقدر داشته باشیم، مهم نیست که اصلاً واژهای به نام الله تا کنون به گوشمان خورده یا نه، در ناامیدی این وجود پر نیاز تکیهگاه میخواهد و این تکیهگاه که مستقل ازشرایط اطراف ما که احتمالاً شرایط مساعدی نیست بتواند به کمک ما بیاید در اصل خداست، اگرچه اسباب و عللی در طول خداوند هم میتواند باشد، مثل اینکه افراد در سختیها متوجه اهل بیت علیهمالسلام میشوند. شخصی خدمت امام صادق علیهالسلام رسید و گفت خداوند را نشانم بده. حضرت پاسخ دادند آیا نشنیدی که موسی از خدا چنین خواست و خداوند پاسخ داد «لن ترانی»؟ جاب داد آری اما این جماعت (مسلمین، احتمالاً در اشاره به عرفا و صوفیه) اینطور هستند که دور هم مینشینند و به باطن خویش میپردازند تا ناگهان یکی فریاد میزند که خدایم را دیدم! حضرت دستور دادند اصحاب بیایند و این مرد را به کنار رود بردند، دستور دادند دست و پای او را ببندند. مرد متعجب بود. امام دستور دادند که مرد را در رود بیاندازند. مرد در رود افتاد، کمی زیر آب میرفت و وقتی آب او را بالا میآورد فریاد میزد و کمک میخواست، اما امام و اصحاب حضرت اعتنایی نمیکردند. چندین بار به زیر آب رفت و آب او را بالا آورد و فریاد زد و کسی به دادش نرسید تا اینکه بار آخر که به روی آب آمد دیگر کمکی نخواست، امام دستور دادند او را از آب بگیرید. او را گرفتند. امام احوالش را پرسیدند و اینکه آیا خدایش را توانست ببیند؟ مرد جواب داد که وقتی از اینکه شما کمکم کنید ناامید شدم نوری از اعماق وجودم دیدم که دل به ان روشن شد. امام فرمودند این نور را با خودت حفظ کن. (اگر حدیث را درست روایت کرده باشم) غفلت بر فطرت ما سایه انداخته وگرنه کسی که فطرتش را پیدا کرده باشد بینیاز از شریعت خود به راه خداوند خواهد رفت، ان شاء الله. با حرکت در این راه هم معرفت به خالق روز بروز بیشتر میشود، ظرفیت انسان که بیشتر شود تجلی بزرگتری از خداوند را در آینهی وجودی خودش خواهد دید به اذن خداوند.
آیا این مطلب که وجود احساس مشترک بین انسانها دلیل بر واقعیت داشتن یک موضوع است قابل اثبات می باشد؟
با سلام خدمت شما دوست گرامی
اگر یک امری در همه افراد بشر مشترک باشد نشان از این است که آن امر جزء ذات و جبلی انسان است البته طبیعی است که این امر ذاتی گاها بر اثر غفلت ها کمرنگ شود و پوشیده گردد اما هیچ گاه از بین نمی رود.
و این لایه های غفلت در شرایطی کنار رفته و آن امر ذاتی خود را نشان می دهد.
پس این که گفته می شود که خداجوی فطری است قابل اثبات است چرا که در همه افراد بشر مشترک است البته در برخی قوی تر و در برخی ضعیف تر.
پس امر خدا جویی فطری است ولی با همین بیان وجود خدا را ثابت نکردیم و نیاز به بیان برهان فطرت داریم.و تنها چیزی که گفتیم این بود که چون خدا جویی در همه هست پس امری فطری است.
اگر فردی در زندگی چیزی در مورد خدا نشنیده باشد، آیا باز هم در لحظه های خطرناک چنین احساسی دارد؟ از کجا میدانید؟ از کجا میدانید که در این لحظات انسان آخرین امیدش به خدایی نیست که قبلا چیزی درمورد آن شنیده است؟ و چرا فکر نمیکنید که اگر در مورد خدا چیزی نشنیده بود چنین احساسی نداشت؟
آری با آنچه که درباره امور فطری گفتیم واضح است که این حس یعنی حس خدا جویی نیازی به شنیدن و آموزش ندارد بلکه در درون همه انسان ها نهادینه شده است و حتی اگر کسی در مناطق جنگلی به دور از انسان و تمدن بزرگ شده باشد این حس درون او هست و نمونه بارز شکوفا شدن آن در مواقع خطر است.
نمونه های مختلف تاریخی و داستانی نشان از این واقعیت است که کافرینی که حتی ذره ای به خدا ایمان نداشته و خود را مخالف سر سخت او می دانستند در لحظات نا امیدی به امر ماورایی دل می بستند و این امر خدا جویی را که عمری درون خود مدفون و مستور داشتند به یکباره سر باز می کرد.
از طرفی افرادی که در این موقعیت ها قرار گرفته اند درباره چیز های مختلفی مطالبی شنیده بوده اند چرا در آن لحظه خطر فقط به این شنیده خود (خدا) رو آورده و ندای کمک خواهی شان بلند شده در حالی که هیچ امر مادی در اطراف خود نمی یافتند.
امام صادق این حالت را تشریح کرده و می فرماید که آن چه که آنها او را صدا می زنند و آن را می خوانند همان خداست.
حالت اضطرار انسان را به خود واقعی فرد نزدیک می سازد پرده های غفلت و نادانی را کنار می زند و چهره اصلی انسان که همان کمال ناداری و فقر ونیازمندی است را بر انسان می نمایاند و آنگاه که به فقر و ناداری خود می نگرد بالفطره یک غنی بی نیاز و کریمی را طلب می کند که این فقر ذاتی او را مدد رساند و او را از فضل خود بی نیاز گرداند
او در این حال کاملا می یابد که از خود هیچ ندارد و هیچ موجود امکانی نمی تواند این فقر او را چاره ای سازد چرا که آنها هم ماننداو نیازمندند.
سوال:
اينكه ميگويند امري فطري است مثلا خداجويي فطري است، يا يكتاپرستي فطري است، به چه معناست و چگونه ثابت مي شود؟
جواب:
فطریات انسان را میتوان با ویژگیهای ذیل باز شناخت:
1. از آن جا كه آمیخته با آفرینش انسانند، در پیدایش خود معلول اسباب بیرونی نیستند، اگر چه اسباب بیرونی در شكوفایی و نارسائی آن مؤثرند.
2. انسان به آنها علم حضوری دارد، اما میتواند به آنها علم حصولی نیز پیدا كند.
3. با درك و معرفت عقلانی همراهند، یعنی در سطح حیات عقلانی انسان تبلور مییابند و ملاك انسانیت انسان به شمار میروند.
4. معیار و ملاك تعالی انساناند، لذا از نوعی قداست برخوردارند.
5. كلیت و عمومیت دارند (همگانیاند).
6. ثابت و پایدارند (همیشگیاند).
ابن سینا ادراكات فطری را با دو ویژگی توصیف نموده است:
اول آنكه از نهاد انسان سرچشمه گرفته و برایند تعلیم و تلقین نیستند.
دوم آنكه قطعی و غیرقابل تردیدند، چنان كه گفته است:
تمایلات عالی از نظر روانشناسان چهار نوعند:
1. حقیقت جوئی كه آن را حس كنجكاوی و راستی نیز مینامند، یعنی انسان فطرتاً حقیقت جوئی را میپسندد و به آن متمایل است.
2. زیبائی دوستی، انسان فطرتاً به حْسن و جمال تمایل دارد و عواطفش از ادراك هر چیز زیبا، تحریك میگردد، و در نتیجه او را انبساط خاطر و لذتی مخصوص دست میدهد، آثاری كه از حفریات و باستان شناسی به دست آمده میرساند كه زیبائی دوستی از زمانهای ماقبل تاریخ نیز در بشر وجود داشته است.
3. خیر طلبی و یا تمایل اخلاقی نیز از تمایلات فطری و عالی انسان است و از مهمترین وجود تمایز او از سایر حیوانات محسوب میشود.
4. حس دینی: یعنی تمایل به حقیقتی ماوراء طبیعی و مقدس در نهاد انسانها وجود دارد، روانشناسان حس دینی را یكی از عناصر اولیه و ثابت روح انسانی دانسته و برای آن اصالتی همسان با حس زیبائی، نیكی و راستی قائلند.(1)
فطرت و خداجوئی
همان گونه که گفته شد حس كنجكاوی و راستی یكی از تمایلات فطری انسان است، و به خاطر همین هدایت فطری است كه میخواهد از رازها و علل پدیدهها آگاه شود، این میل فطری همان گونه كه او را به جستجو علت هر یك از پدیدهها بر میانگیزد، او را به جستجوی علت مجموعه پدیدههای جهان كه آنها را مرتبط و به هم پیوسته میبیند نیز بر میانگیزاند.
فطرت و خداگرائی
گرایش فطری انسان به خدا را از دو راه میتوان اثبات كرد، یكی اینكه خود به مطالعه در روان خویش و نیز عكس العملهای رفتاری و گفتاری دیگران بپردازیم و از این طریق وجود چنین گرایشی را بشناسیم. و دیگری این كه به آراء و نظریات دانشمندان بویژه روانشناسان مراجعه نمائیم، نخست به بررسی راه اول میپردازیم و آن را به دو بیان توضیح میدهیم:
الف: عشق به كمال مطلق
انسان در نهاد خود مییابد كه كمال را دوست دارد، و بلكه حد اعلای آن را میخواهد، و همین احساس را با مراجعه به رفتار و گفتار دیگران، در آنان نیز مییابد. (توجه داشته باشیم كه سخن در وصوص به كمال مطلق نیست، بلكه سخن در عشق به كمال مطلق است).
اكنون میگوئیم وجود چنین احساسی در انسان دلیل بر واقعیت داشتن كمال مطلق است، و مقصود از خدا نیز چیزی جز كمال و جمال مطلق و لایتناهی نیست.
نتیجه این دو مقدمه این است كه انسان فطرتاً به خدا عشق میورزد، هر چند ممكن است در مقام عمل دچار انحراف گردد، و چیزی را كه واقعاً كمال مطلق نیست بجای آن بنهد و آن را معشوق خود برگزیند، چنان كه مثلاً احساس گرسنگی كودك به او الهام میكند كه خوردنی در عالم یافت میشود، ولی چه بسا در تشخیص آنچه واقعاً خوردنی است از غیر آن دچار اشتباه گردد، و مثلاً حشرهای را در دهان بگذارد.
ب: امید به قدرتی برتر درلحظههای خطر
انسان در لحظههای خطرناك و بحرانهای زندگی كه از همه اسباب و علل طبیعی قطع امید میكند، در نهاد خویش احساس میكند كه قدرتی فراتر از قدرتهای مادی وجود دارد و اگر اراده كند میتواند او را نجات دهد، بدین جهت امید به حیات در او قوت میگیرد و همچنان برای نجات خود میكوشد، و این خود گواه بر فطری بودن خداگرائی انسان است، لیكن سرگرمیهای زندگی مادی موجب میشود كه او در شرایط معمولی از وجود آن قدرت برتر، غفلت ورزد. در حقیقت سرگرمیهای زندگی به منزله گرد و غبارهایی است كه بر آئینه فطرت مینشیند و انسان نمیتواند چهره حقیقت را در آن بنگرد.
و بحرانهای زندگی آن گرد و غبارها را میزداید و آئینه فطرت را شفاف میسازد.
صدر المتألهین در این باره گفته است:
«وجود خدا، چنان كه گفتهاند، امری فطری است، به گواه این كه انسان به هنگام رویارویی با شرائط هولناك، به سابقه فطرت خود به خدا توكل نموده و بطوری غریزی به مسبب الاسباب و آن كه دشواریها را آسان میسازد روی میآورد، هر چند خود وی به این گرایش فطری خود توجه نداشته باشد».(2)
علامه طباطبائی نیز در این باره میگوید:
«هیچ كس، اعم از مؤمن و كافر، تردید ندارد كه انسان در لحظههای خطر كه از همه اسباب و علل نجات بخش ناامید میشود، به سوی قدرتی برتر كه مافوق همه اسباب است و عجز و غفلت و نسیان در او راه ندارد روی میآورد و از او یاری میجوید، و از طرفی رجاء و امید مانند حب و بغض و اراده و كراهت و جذب و نظائر آن از صفاتی است كه تعلق به غیر دارد و بدون تحقق متعلق آن در خارج، پدید نمیآید، بنابراین امید بالفعل در نفس انسان نسبت به وجودی قاهر، گواه بر تحقق عینی آن است، وجود چنین قدرتی را فطرت انسان به روشنی درك میكند، اگر چه در اثر سرگرمی بسیار به اسباب و امور ظاهری چه بسا از آن غفلت میكند، ولی این پرده غفلت به هنگام روی آور شدن خطر و شدائد زندگی كنار رفته و فطرت، نقش هدایتی خود را ایفاء میكند».(3)
قرآن كریم نیز در آیات متعددی این حقیقت كه انسان در لحظههای خطرناك و بحرانی به خدای یكتا پناه میبرد را بیان نموده است، از آن جمله میتوان به آیه زیر اشاره نمود:
«فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ آن گاه كه سوار كشتی میشوند مخلصانه خدا را میخوانند، ولی هنگامی كه آنان را به ساحل نجات میرساند شرك میورزند.» (4)
پاورقی:
1-حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی، ص 16ـ 32
2-مبدأ و معاد، ص 16.
3-المیزان، ج 12، ص 272، تفسیر آیه 53 سوره نحل...
4- مبدأ و معاد، ص 16.