ماجرای سقیفه در روایات شیعه

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ماجرای سقیفه در روایات شیعه

سلام .
ماجرای سقیفه رو از منابع شیعی میخواستم و اینکه کدوم یک ا علمای شیعه این مطلب رو از ائمه ع نقل کردند و اگر ممکنه متن روایت هم بزارید .
ممنون

برچسب: 

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد ممسوس

با سلام و احترام و عرض پوزش از تاخیر

قبل از اینکه وارد بحث سقیفه در منابع شیعه شویم لازم است به این موضوع گذرا و مختصر نظری بیندازیم

سقيفه به معناي ايوانچه اي سقف دار (سايبان دار)[1] در ناحيه شمال غربيمسجد النبي و با فاصله اي كمتر از يك كيلومتر از خانه حضرت رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ قرار داشت اين سايبان جمعيتي كمتر از يكصد نفر را در خود جاي مي داد. آنجا محل اجتماع انصار (مردم مدينه از جمله اوس و خزرج( بود.[[2

پس از رحلت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ گروهي از لشكر اسامه جدا شدند و اجازه ندادند پيامبر ضمن يك سند كتبي علي ـ عليه‎ السلام ـ را به عنوان جانشين خود انتخاب كند، ‌آنان، در حالي كه علي ـ عليه‎ السلام ـ و بني هاشم سرگرم مراسم غسل پيغمبر بودند، جسد پيامبر را رها كرده و براي تعيين رئيس امّت در سقيفه بني ساعده گرد آمدند مهاجرين وانصار در سقيفه هر كدام خود را لايق تر از ديگري مي پنداشتند، مردم مكه مي گفتند: «اسلام در شهر ما و ميان ما آشكار شد، پيامبر از مردم ماست؛ ما خويشاوندان او هستيم، ما پيش از شما اين دين را پذيرفته ايم پس زمامدار مسلمانان بايد از مهاجرين باشد.» انصار مي گفتند: «مكه دعوت پيامبر را نپذيرفت با او به مقابله و دشمني پرداخت و اين ما بوديم كه پيامبر را ياري كرديم و اسلام را رونق بخشيديم و... پس زمامدار بايد از انصار باشد. و برخي ديگر از انصار گفتند يك امير از ما باشد و يك امير از مهاجرين اما ابوبكر اين رأي را نپذيرففت و روايتي جَعلي از پيامبر نقل كرد كه فرموده است: «الأئمة من قريش» اين حديث هر چند متن و سند آن داراي اعتبار نبود امّا انصار را ساكت كرد از سوي ديگر دشمني ديرينه اوس و خزرج نيز در پيشبرد نظر مهاجران موثر واقع شد.[[3

در جريان سقيفه، انصار كه به دنبال رياست سعد ابن عباده بودند شكست خوردند كه در اين ميان با بازي سياسي عمر، توافق كردند كه ابوبكر خليفه شود و بلافاصله با او بيعت كردند و بيشتر حاضران نيز از آنان پيروي نمودند و پس از خروج از سقيفه با شيوه هاي مختلف، از ديگران بيعت گرفتند و تلاشهاي حضرت علي ـ عليه‎ السلام ـ و زهرا ـ سلام‎الله عليها ـ و برخي از اصحاب پيامبر در برابر غاصبان خلافت راه به جايي نبرد و حكومت ابوبكر تثبيت شد. عده اي به بهانه اينكه با جماعت مسلمين نبايد مخالفت كرد مجبور به بيعت شدند و غاصبان با مغالطه و موعظه و تطميع و تهديد و قتل و ترور و جعل حديث بيعت اكثريت را در مدّت كوتاهي بدست آوردند كه بيعت كنندگان برخي از روي رغبت و برخي با بي ميلي و اجبار با ابوبكر بيعت كردند.[[4

در اين انتخاب بني هاشم و برخي از سران مهاجران و انصار و نخبگان با سابقه و فداكار پيامبر اسلام و علي ـ عليه‎ السلام ـ كه جان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده و از طرف خداوند به مقام خلافت مسلمين و جانشيني رسول چنين منصوب شده بود، حضور نداشت و هم چنين بني هاشم و عباس عموي پيامبر و سلمان و مقداد و عمار و ابوذر و...
در انتخابات و مشورت، اهل حل و عقد شركت نداشتند و فاطمه ـ سلام‎الله عليها ـ به عنوان خشم و غضب از انحراف خلافت در پاسخ زنان قريش فرمودند: «از دنياي شما بيزارم و از فراق شما خوشحال، چون حق مرا حفظ نكرديد و پيمان و عهد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مراعات نشد و وصيت او پذيرفته نگشت و...». با غصب خلافت توسط ابوبكر و عمر هر چه مردم از آن سالها دورتر شدند آثار نامطلوب آن بيشتر پديدار شد و اگر انديشه پوياي علي ـ عليه‎ السلام ـ و ائمه اطهار نبود امروزه چيزي جز كفر و الحاد مشاهده نمي كرديم.[[5
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. دانش نامهء امام علي ـ عليه‎ السلام ـ ، ج 8، زير نظر علي اكبر رشاد
2. تاريخ تحليلي اسلام نوشته سيدجعفر شهيدي
3. تاريخ تحليلي و سياسي اسلام از جاهليت تا عصر امويان نوشته علي اكبر حسني. معالم المدرستين علامه عسگري.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . شهيدي، سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام، تهران، مركز نشر دانشگاهي، چاپ دوم، 63، ص91‌.
[2] . حسني، علي اكبر، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام از جاهليت تا عصر اموي، نشر فرهنگ، اول، 1373، ص319.
[3] . شهيدي، سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام، تهران، مركز نشر دانشگاهي، چاپ دوم، 63، ص92‌.
[4] . رشاد، علي اكبر، دانشنامه امام علي(ع)، تهران، فرهنگ و انديشه اسلامي،1380، ج 8، صصص 405، 407، 455.
[5] . حسني، علي اكبر، تاريخ تحليلي سياسي اسلام، ‌نشر فرهنگ، اول، 1373، ص321.

با سلام و احترام
منابع مختلف فریقین به جریان سقیفه اشاره کردند در بین منابع شیعی میتوان به این منابع اشاره کرد

اختصاص شیخ مفید، اثبات الوصیه مسعودی، کمال الدین شیخ صدوق، سلیم بن قیس هلالی، مسائل الامامه ناشی اکبر، المعیار و الموازنه اسکافی، المقالات والفرق اشعری قمی، المقنع فی الامامه سد آبادی، النقض قزوینی، احتجاج طبرسی، کشف الغمه اربلی، بحار و جلاء العیون مجلسی، اثبات الهداة حر عاملی، دلائل الصدق مظفر، کشف المراد علامه حلی، الغدیر علامه امینی و منابع دیگر

برخی از این منابع به طور اجمال و مختصر و برخی به تفصیل جریان سقیفه را بیان کردند.
اکنون به برخی از این منابع اشاره میکنیم.
شیخ مفید
ابومحمد عن عمرو بن ابی المقدام عن ابیه عن جده
وَ أُتِيَ بِعَلِيٍّ ع إِلَى السَّقِيفَةِ إِلَى مَجْلِسِ أَبِي بَكْرٍ فَقَالَ لَهُ‏ عُمَرُ بَايِعْ قَالَ فَإِنْ لَمْ أَفْعَلْ فَمَهْ قَالَ إِذاً وَ اللَّهِ نَضْرِبُ عُنُقَكَ قَالَ عَلِيٌّ ع إِذاً وَ اللَّهِ أَكُونُ عَبْدَ اللَّهِ وَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَقْتُولَ فَقَالَ عُمَرُ أَمَّا عَبْدَ اللَّهِ الْمَقْتُولَ فَنَعَمْ وَ أَمَّا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَا حَتَّى قَالَهَا ثَلَاثاً وَ أَقْبَلَ الْعَبَّاسُ فَقَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ ارْفُقُوا بِابْنِ أَخِي فَلَكَ عَلَيَّ أَنْ يُبَايِعَكَ فَأَخَذَ الْعَبَّاسُ بِيَدِ عَلِيٍّ ع فَمَسَحَهَا عَلَى يَدَيْ أَبِي بَكْرٍ وَ خَلَّوْا عَلِيّاً مُغْضَباً فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ ص قَالَ لِي إِنْ تَمُّوا عِشْرِينَ فَجَاهِدْهُمْ وَ هُوَ قَوْلُكَ فِي كِتَابِكَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ اللَّهُمَّ إِنَّهُمْ لَمْ يَتِمُّوا حَتَّى قَالَهَا ثَلَاثاً ثُمَّ انْصَرَف‏ ....

شیخ مفید در ذیل روایت نسبتا طولانی در اختصاص این روایت را از قول ابومحمد از عمرو از پدر از جدش بیان میکند که فرصت بررسی رجال ان برای بنده مقدر نشد و میبینیم که این روایت از قول معصوم نیست.
در این روایت ظاهرا حضرت علی را در سقیفه و مجلس ابوبکر اورده و از حضرت خواستند تا بیعت نماید که حضرت حاضر به بیعت نشده و آنان حضرت علی را تهدید به قتل میکنند که حضرت در جواب میفرماید شما بنده خدا و برادر رسول خدا میکشید که عمر منکر برادری او با پیامبر میشود عباس که شاهد ماجرا بوده است از ابوبکر میخواهد که مدارا نموده و متضمن بیعت حضرت علی میشود به گونه ای که دستان بسته حضرت را به دست ابوبکر میزند[1] که البته از منظر شیخ مفید بیعت محسوب نمیشود و توجیه عکس العمل عباس در مورد این عمل نجات جان حضرت علی از قتل و کشتن است. همچنین شیخ مفید در کتاب فصول المختاره خود به هیچ عنوان بیعت حضرت علی با خلفا را نپذیرفته و در این باب ادعای اجماع علمای شیعه را دارد.[2]
در مقابل برخی از منابع مانند طبری در تحفة الابرار و جعفری در تشیع در مسیر تاریخ بیعت اجباری حضرت علی با ابوبکر را در مسجد مطرح کردند.[3]


[/HR][1] . شیخ مفید الاختصاص، ص 185

[2] . شیخ مفید، فصول المختاره، ص 56.

[3] . عماد الدین طبری، تحفة الابرار ص 166؛ جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ص 67


روایت دیگر در مورد سقیفه از احتجاج طبرسی است
از ابى المفضل محمد بن عبد اللَّه الشيبانى مروى است كه چون دو روز از خروج اسامه و عسكر بمعسكر گذشت روز دوشنبه سيزدهم ماه صفر حضرت حبيب اللَّه بوقت چاشتگاه قاصد درگاه حضرت اله گرديده «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»[1] آرامگاه ساخت و سكنه مدينه بلكه سكان تمامى محال و مكان اهل اسلام از آن ماتم‏ بحدى متالم شدند كه شرح آن ممكن البيان نبود و بعد از وصول اين خبر بمعسكر همگى عسكر مراجعت بمدينه سيد البشر نمودند.
در آن زمان آشوب و تزلزل در ميان مردمان زياده از حد بيان ظاهر و عيان گرديد و ملايكه زمين و آسمان از مفارقت حضرت رسول آخر الزمان نالان و گريان شدند و اكثر خلايق در مدينه هراسان و حيران از وفات سيد الانس و الجان گشته چنانچه بعضى از ايشان ميگفتند كه محمد وفات نيافت بلكه چند روزى اختيار غيبت از امت نمود.
در آن اثنا ابو بكر بر ناقه‏اى سوار شده بدر مسجد پيغمبر آمد و بآواز بلند گفت ايها الناس شما را ازين همه قلق و اضطراب و اندوه و پيچ و تاب از چه بابست اگر محمد وفات يافت پروردگار او باقى و برقرار است و پيوسته بذات خود قايم و ابدى و دايم خواهد بود.
بعد از آن شروع در تلاوت اين آيه وافى هدايت نمود كه «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً».[2]
تفسير آيه و اللَّه اعلم آنكه حضرت محمد رسول عزيز احد بود و پيش از آن نبى الورى صلى اللَّه عليه و آله و سلم انبيا و رسولان درين جهان بودند و هيچ احدى از آن اعيان در دنيا باقى نماندند پس اگر حضرت نبى الرحمة را نيز وفات رسد يا مقتول شود عجب نيست بايد كه شما بدين حضرت نبى الورى قايم و پابرجا باشيد و مراجعت باعقاب خود ننمائيد و بدين و آئين اولى معاودت نفرمائيد زيرا كه از رجعت شما هيچ نوع ضرر بحضرت خداى اكبر نرسد بلكه ضرر و نقصان بشما لاحق و عيان گردد.


[/HR][1] .قمر 55

[2] . آل عمران 144


در آن حال قيل و قال بسيار شد تمامى انصار بنزد سعد بن عباده رفته او را با خود برداشته بسقيفه بنى ساعده آمدند بعد از آن اكثر اهل ملت در آن مكان جمعيت نمودند چون اينخبر بسمع عمر رسيد با ابا بكر اتفاق نموده با كمال قلق و اضطراب و بمسارعت تمام و شتاب ابو عبيده جراح را با خود برداشته بسقيفه حاضر شدند و در آن مجمع خلق بسيار از انصار با سعد بن عباده بيمار جمع گشتند و در ميان مردمان منازعه زياده از وصف و بيان ظاهر گرديد.
چون منازعه و مناقشه در ميان انصار و اصحاب رسول بيچون در باب خلافت و امارت امت در غايت شدت و نهايت رسيد كه آيا نائب مناب و قايم مقام حضرت نبى الاكرام از اصحاب عظام و ارباب اسلام لايق كدام شخص تواند بود و چون هر احدى بدواعى نفس خود از امت يك كس را از برنا و پير بواسطه لياقت اين امر خطير مذكور ميكرد ديگرى از روى غرض متعرض گشته شخص ديگر را مذكور مى‏ساخت.
ابا بكر چون حال ارباب نزاع و قال بدان منوال مشاهده نمود كلام خود را بعد از توحيد و اقبال بجانب انصار باين مرام اختتام نمود.
اى معشر انصار و اى اهل اسلام و اصحاب سيد الابرار من شما را به ابو عبيدة بن- الجراح و عمر بن الخطاب دعوت و خطاب مينمايم و من راضى بولايت و امارت ايشانم از براى اهل ملت و اسلام زيرا كه ايشان هر دو را بجهة انصرام اين امر بغايت سزاوار و درخور مى‏بينم.
ابو عبيده و عمر بعد از استماع اين مقال در جواب او از روى شتاب و استعجال گفتند اى ابا بكر تو از ما، در اسلام اقدم و ثانى اثنين و مصاحب غار سيد عالم بودى ما را جايز و سزاوار و فرصت رخصت تقديم بر شما درين كار نيست زيرا كه تو بولايت امت احق و اولى و بامامت ارباب ملت اليق و احرى خواهى بود. انصار بعد از استماع اين كلام و گفتار همگى يك بار گفتند اى ابا بكر ما از آن خايف و هراسان و متفكر و حيرانيم كه مبادا كسى بر اين امر غالب و مستقر گردد كه نه از ما و نه از شما باشد.

پس بهتر درين امر آنست بعد از تفكر از روى عقل و تدبر از ما انصار شخصى و از شما مهاجر نيز مردى با وقار بجهة انصرام اين كار امير و متصدى اين امر خطير گردد و قرار كار بر آن مدار باشد كه چون يكى از آن امير منادى حق كبير را بگوش «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» اصغا نمايد ما انصار شخصى ديگر لايق اين كار را بر آن امر معين و برقرار داريم.
ابو بكر بعد از استماع قول انصار و مدح مهاجرين زياده از حد وصف و شمار گفت اى معاشر الانصار در فضل و اعتبار و در اعطاى نعمت عظيمه حضرت رب العزت بشما در اسلام و اقتدار و اختيار اطاعت و نصرت سيد الابرار هيچ احدى را قدرت اين كار نيست.
لهذا حضرت رب العلى شما را بجهت نصرت دين نبى مختار و يارى آن رسول بزرگوار برگزيد و باين شرف و امتياز شما را سرفراز و ممتاز گردانيد تا آنكه آن حضرت را از مكه معظمه امر بمهاجرت بصوب مدينه طيبه بجانب شما فرمود و ازدواج آن صاحب اللواء و المعراج را بميان شما حكم نمود و حضرت رب العالمين شما را از ساير مخلوقين بستود و هيچ احدى از مهاجرين اولين كه وزرا و امراء سيد المرسلين بودند اين عزت و اكرام و شرف و احترام ننمود.
بيان منازعه حباب بن منذر در امر خلافت با اصحاب سيد البشر
ابا بكر چون كلام باين مقام انجام و اختتام کرد حباب بن منذر الانصارى كه از اعيان آن طايفه با اقتدار بود گفت: اى معشر الانصار چون امر خلافت و تمشيت اين كار با استدامت بيد قدرت‏ و شوكت با استقامت شماست بايد كه سر رشته اين امر خطير را از روى تفكر و تدبر نگاهداشته يد تمالك و اقتدار خود را بوسيله استماع اين گفتار فريب شما از دست ندهيد و نگذاريد كه مردمان در اختلال و اغوا و در گول و دغاى شما سعى و اهتمام تمام بجاى آرند و شما را از اختيار و قدرت اندازند.
زنهار هيچ احدى را قدرت جرات و اقتدار مخالفت انصار مدهيد و گرد اقوال و افعال ارباب ضلال نگرديد مگذاريد كه بخلاف راى صوابنماى انصار هيچ امر و كار بحيز اصدار رسد تا رؤس اصحاب دمدمه و فسوس بپاى دار نرسد.
در اثناى اين گفتار مدح انصار بسيار بسيار نمود و گفت اى انصار اگر اصحاب سيد الابرار راضى بامارت يكى از انصار نشوند بايد كه ما و شما نيز راضى بامارت اهل انكار نگرديم خلاصه كلام آنكه تا از ما امير و از ايشان نيز امير متصدى اين امر خطير نگردند ما راضى نشويم و بغير همين تدبير اين مهم نوع ديگر صورت پذير نخواهد شد.
در آن محل عمر برخاست و گفت درين باب گفتار انصار از روى عقل و اعتبار نيست زيرا كه دو شمشير در هيچ معارك و مصاف در يك غلاف نگنجند بلكه ارباب عدل و انصاف از امثال اين راى تخلف و انحراف نموده اين تدبير بجوى نسنجند.
اى اعزه انصار عرب قريش بغير امامت و ايالت سلسله خويش از طوايف انصار و غيره راضى نگردند اما اگر كسى از اهل بيت نبوت يا از اولو الامر شخصى متصدى امر خلافت و متولى ايالت و حكومت شود عرب قريش هيچ احدى مانع او نشود و ما را بر اين دعوى و سخن بر مخالف ما حجت و روشن و دليل بين است.
زيرا چون ما از اوليا و عترت سيد الأنبياء محمد المصطفى عليه سلام اللَّه تعالى ميباشيم پس هيچ احدى از امت بواسطه سلطنت و حكومت آن حضرت با ما دعوى و منازعه ننمايد مگر مخالف كه مدل بامر باطل و متخايف متجاسر بگناه باطل شود چه امثال آن جماعت متورط منصرف مامور مهلكه مختار و حجب افعال شنيعه فتنه‏اند.

چون عمر بن الخطاب بواسطه حضار و اسكات حباب بلكه ساير انصار و احباب انتهاى كلام و مطالب و مرام خود را برين كلمات اختصار نمود در ساعت حباب با كمال مسارعت و شتاب گفت اى معاشر الانصار زنهار و الف زنهار كه دست تسلط و اقتدار خود از امر خلافت برمداريد و استماع قول اين جاهل بى‏اعتبار و اصحاب كذاب او منمائيد بواسطه آنكه او و اصحاب در صدد قطع تصدى شما از اين امر جليل القدرند و در فكر حيله و تزوير و رفع و دفع دست تصرف شما از اين امر خطيرند و شما را دخل در امارت و حكومت نخواهند داد بجهت آنكه از ايالت شما ابا و امتناع مينمايند.
چون ايشان شما را بامارت و حكومت نگذارند البته جلاى وطن اختيار نموده سلطنت و موطن با ايشان گذاريد ليكن حضرت آفريدگار عالم الضمائر و اسرار مطلع است كه شما انصار بواسطه انصرام امر ايالت و انجام اين كار احق و اولى و اليق و احرى از آن جمع اهل دغا خواهيد بود.
بجهت آنكه اين جماعت كه الحال دعوى اسلام و ايمان مينمايند و خود را صاحب ملت و دين و مذهب و آئين ميدانند تمامى آن اشرار از ترس و بيم شمشير شما انصار ترك دين اصلى و آئين اولى خود كرده اين ملت برداشتند.
بخداى متعال قسم است كه من با آن جهال جدال و قتال بيرون از حد اعتدال نموده كارزار نمائيم كه آثار اين بر صفحات ليل و نهار مثبت و مرقوم گشته در ميان صغار و كبار اهل روزگار اشتهار يابد و تحمل حرب و طعن و ضرب من نكند مگر كسى كه از جان خود امان طلبد و هر نابكار كه رد قول من و انكار اين كار نمايد من بينى او را بشمشير سوراخ كرده بعد از مهار در سلسله خاكسار قطار نمايم و او را در نظر اولو الابصار خوار و بى‏اعتبار گردانم.
چون عمر خطاب اين كلمات با خطاب و عتاب از حباب استماع نمود گفت‏ اى اصحاب مرا كلام درين مقام با ساير امت حضرت سيد البرية عليه السّلام و التحية است و در هيچ باب مرا سؤال و جواب با حباب نيست.
زيرا كه در ايام حيات سيد الانام ميان من و حباب مكالمات واقع شد چون منازعات ما بسمع شريف آن شافع العرصات رسيد مرا از مخاطبات او نهى نمود بلكه در آن باب تأكيد فرمود من از همان محل بحضرت عز و جل عهد كردم كه تا در ربقه حيات باشم با حباب از روى خطا و صواب متكلم نگردم.
پس آنگاه عمر روى به ابو عبيدة بن الجراح آورده گفت مثل شما مردم ارباب كمال و اصحاب رسول حضرت ذو الجلال را سكوت در امثال اين محال بهيچ حال جايز و مستحسن نيست در صلاح و صواب احوال مسلمين تكلم نماى و تانى در باب صواب ندانسته تاخير مفرماى.
ابو عبيده في الحال از جاى برخاست و سخنان بسيار در باب كمال انصار و فضايل و آثار آن طايفه ابرار تكرار فرمود بعد از آن شروع در ذكر محامد و محاسن اصحاب نبى مختار خصوص خواص آن طايفه اظهار و اختيار نمود پس از آن انتهاى كلام بذكر متابعت و مبايعت اصحاب كرام اختتام فرمود ليكن انصار گوش بسخنان ايشان ننموده اجتماع بر امارت سعد بن عباده نمودند.

چون بشر بن سعد كه سيد جماعت اوس از طايفه انصار بود اجتماع مردم بر امارت سعد بن عباده مشاهده فرمود در آن باب بر سعد حسد برده از آن روى سعى بسيار در افساد اين كار نمود و در عدم استحقاق سعد سخن بسيار مذكور گردانيد بلكه اظهار رضاى خويش بر امارت و ولايت قريش نمود و تحريص مردمان و ترغيب انصار و ساير عشاير و تبار خود را در باب متابعت قريش تاكيد تاكيد بسيار بسيار فرمود.
گفت اى انصار آنچه مهاجرين سيد المرسلين شما را در باب امارت و خلافت مأمور گردانيد متابعت نمائيد و سخنان ايشان را عين صلاح و صواب دانسته از آن تخلف و انحراف ننمائيد. در آن زمان ابو بكر روى باصحاب و باقى ياران نبى المبعوث الى الانس و الجان آورده گفت اى اهل اسلام و ايمان اين دو نفر ابو عبيده و عمر دو شيخ بزرگ از سلسله قريشند بهر كدام ازين دو كس كه اراده و هوس داريد متابعت نمائيد.
در حال عمر و ابو عبيده از روى استعجال گفتند تا مثل شما شيخ كبير از اصحاب سيد البشر در ميان مسلمانان صغير و كبير بود هيچ احدى را رخصت بلكه قدرت اختيار اين امر خطير نبود دست پيش آر تا ما هر دو بشما بيعت نمائيم و در هيچ باب مخالفت اقوال و افعال تو ننمائيم.
بشير بن سعد انصارى گفت من سيم شما خواهم بود چون ايشان هر دو و بشير بخلافت ابى بكر بيعت نمودند انصار از قوم بشير كه سيد طايفه اوس بود چنانچه گذشت بلكه زمره‏اى از اقوام سعد بن عباده نيز مبايعت نمودند.
چون جمع كثير از انصار خزرج عدم رضاى بشير را در باب امارت سعد بن عباده ملاحظه نمودند دانستند كه بشير از روى حقد و حسد راضى به سعد سيد اهل خزرج نشد و تابع اهل هرج و مرج شد.
آن جماعت بخدمت سعد شتافتند و گفتند اى امير اختيار كار بدست شما نگذاشتند و جماعت اوس بمتابعت بشير مبايعت بآن شيخ كبير نمودند و ليكن سعد بن عباده چون بيمار بود و در بستر ناتوانى گرفتار و انصار در هنگام مبايعت ابى بكر هجوم و ازدحام بسيار نمودند و لگد از روى اختيار و بى‏اختيار بر فراش آن بنده مطيع ايزد غفار مى‏نهادند و زحمت بسيار باو مى‏رسانيدند فلهذا سعد از كثرت رؤيت مكاره و آزار فرياد برآورد:
كه اى انصار اين طايفه بى‏رويت در اقوال و كردار مرا به ضرب لگد نزديك بمدفن لحد رسانيدند بايد كه ايشان را از حضور من بيحضور دور گردانيده زياده ازين من رنجور را مغموم و مهجور نگردانيد.

عمر چون استماع كلام سعد نمود گفت اميدوارم كه خداى تعالى سعد بن عباده‏ را مقتول ساخته از ميان انصار و متابعين سيد الابرار بردارد سعيد كسى كه شقى را بقتل آرد. قيس بن سعد چون اين سخن از عمر شنيد في الفور از جاى جنبيد و بر محاسن عمر چسبيد و پيش خويش كشيد و گفت:
اى پسر صحاك بزدل ترسنده در معارك جنگ و محافل هزبران تيز آهنگ هميشه تو از پيش ادانى و اراذل گريزنده بودى و در هنگامى كه شيران بيشه وغا و دليران عرصه هيجا دست دلاورى از كمال شجاعت و تهورى بيرون مى‏آرند و با شوب طعن و زلازل حرب و ضرب سيوف رؤس شيخان عرب غير مالوف را مقطوع از مفاصل مينمايند ترا در آن معارك هرگز قدرت تنفس و تحرك نبود الحال از چه وجه اظهار اين حركت از تو بر منصه بروز رسيد.
بخدائى خدا كه اگر يك موى از بدن سعد از حركت تو متحرك شود نوعى ترا بگريانم كه تا در ربقه حيات باقى مانى هرگز اثر سرور و بهجت بروى تو رجعت ننمايد و پيوسته بشدايد آلام و صعوبت ايام الفت و التيام داشته مغموم و مستهام باشى ترا چه ياراى اين جرات و قدرت اين تكلم است.
ابو بكر گفت اى عمر در امثال اين محال با مردم مهل و مدارا ابلغ و اولى بلكه افضل و احرا است زيرا كه «العجلة من الشيطان و التانى من الرحمن» از قول انبياى اعيان است.
در آن زمان سعد بن عباده روى بعمر آورده گفت يا ابن الصهاك الحبشيه و اللَّه كه اگر مرا قدرت استقامت و قوت نهوض و اقامت ازين الم و مشقت بودى برخاسته دمار از روزگار تو برآوردمى وصيت و شجاعت و صداى جلادت بسمع تو بنوعى رسانيدمى كه منبعد در هيچ محل و موطن اصلا ترا حلاوت حيات در بدن نظارت نبوده و طراوت در تن باقى و ممكن نماند.
بلكه ترا با رفقا و اصحاب ازين مقام و مآب اخراج نموده بهمان مرجع و ايابت‏ که سابقا تو و اصحاب بآن شيوه و شعار مقيم و برقرار بوديد بهمان ملت رجعت و معاودت ميدادم و بهمان ذلت و خوارى كه تابع فرمان و حكم و ذليل و حقير مردم بوديد استرجاع ميفرمودم.
سعد گفت اى عمر تو و ابو بكر اين جرات و اقتدار از چه وجه اظهار كرديد آنگاه روى بطايفه انصار آورده گفت اى خزرج مرا از ميان اين مردم شرير و مكان فتنه و هرج و مرج اخراج نموده بمنزل من رسانيد و مرا زياده ازين در ميان اهل دغا و كين اقامت منمائيد در همان ساعت قوم خزرج از روى مسارعت تمام او را بمنزل و مقام او رسانيدند.
روز ديگر ابا بكر كسى نزد سعد فرستاد كه چون جميع عباد بمتابعت و مبايعت من كه خليفه رسول حضرت مهيمنم درآمدند شما نيز شيوه متابعت امت را مرعى داشته مبايعت نمائيد و طريق مخالفت اهل ملت منمائيد.
سعد در جواب فرمود كه لا و اللَّه بذات يكتاى همتاى خداى تعالى قسم است كه تا تمامى تير تركش خود را از روى شوق و خواهش خويش بمقاتله مثل شما قريش خالى نكنم و سنان رمح پيجان خود را در قطع جان و خون شيخ و شاب شما خضاب ننموده شمشير آبدار خود را در اجسام و ابدان شما نيازمايم مبايعت بشما ننمايم.
يقين دانيد كه من با جماعت اهل بيت و تبار و عشاير و متابعين انصار با شما نوعى محاربه و كارزار نمايم كه آثار آن تا قيام قيامت بر صحايف ليل و نهار مستدام ثابت و برقرار ماند.
بذات خداى عالم قسم است كه اگر تمامى جن و انس بشما دو كس مبايعت نمايند من مستوثق ايزد اقدس گشته بهيچ يكى از شما دو كس بيعت ننمايم.
زيرا كه شما از روى عناد و تمرد غصب حق اهل بيت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم كرده بناحق تصرف در حق اولياى حضرت واحد خالق نموديد بناء عليه تا من در قيد حيات مستعار باقى و پايدار باشم بهيچ باب تابع شما نشوم و تا باحوال حساب و مرجع و مآب خود كامياب گردم باميد عنايت مرحمت حضرت عزت از ملت محمد و اولاد او برنگردم.
چون رسول ابا بكر اين پيغام و خبر در مجمع كه اكثر مهاجر و انصار حاضر بودند رسانيد عمر گفت ناچار سعد را بيعت خليفه رسول مختار و متابعت اصحاب و ساير انصار لازم و در كار است بهر نوع كه بود از گفتار و كردار از سعد بيعت اين كار بايد گرفت و او را بگفت و گو نبايد گذاشت.
بشير بن سعد انصارى گفت اى عمر از اين قول بگذر و اطاعت سعد و مبايعت او را بخاطر ميار كه الحال چون سعد از مبايعت ابا نمود و در امتناع آن لجاجت فرمود.
بتحقيق و يقين كه مبايعت با شما ننمايد تا كشته شود و او مقتول نشود تا آنكه جميع انصار از قوم اوس و خزرج بقتل و بحد هرج و مرج رسند و اين بيعت عجب كه بانصرام و تمشيت نرسد او را واگذاريد و چشم اميد از مبايعت و متابعت او برداريد چه ترك بيعت او نيز ضرر بشما ندارد.
چون ابا بكر و عمر بشير بن سعد انصارى را در اعانت و يارى سعد بن عباده انصارى مستمر و مستقيم دانستند لا علاج آن امر خطير بغير تصديق بشير نوع ديگر صورت پذير ندانستند متقبل قول بشير گشته دست از بيعت سعد بداشتند و او را به حال خود گذاشتند.
بعد از آن سعد با آن جماعت نماز بجماعت نگزاردى و در قضاى حوايج مرام آن انام قدم نسپردى بلكه اگر او را اعوان و انصار بسيار بودى كه قدرت مقاتله و قوت محاربه داشتى آن جماعت را بآن بيعت و جمعيت نگذاشتى.
لهذا بذريعه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ مستوثق گشته پاى بر دامن مصابرت و شكيبائى گذاشته صبر را شعار خود ساخته بهمان نهج روزگار گذرانيدى تا آنكه خلافت ابى بكر بنهايت رسيد و عمر بر مسند ايالت و خلافت متمكن گرديد.
سعد بهمان شيوه مسعود بود ليكن از غايله و حيله عمر و از تفريط و تعدى مكر او خايف و متفكر بود بالاخره علاج مهام و انصرام مرام در اخراج خود بجانب شام ديد....... تا اخر روایت [1]
البته باز این روایت از معصوم نقل نشده است.



[/HR][1] . احتجاج طبرسی، ج 1 ص 270-280


همچنین مسعودی در مروج الذهب اشاره ای به این موضوع کرده است.
ابوبکر پانزده روز پيش از وفات بيمار شد وقتى بحال احتضار افتاد گفت «از هيچ چيز تأسف ندارم مگر سه كار كه كردم و آرزو دارم نكرده بودم: سه كار كه نكردم و آرزو دارم كه كرده بودم و سه چيز كه آرزو دارم از رسول الله صلى الله عليه و سلم پرسيده بودم اما سه كارى كه كردم و آرزو دارم نكرده بودم: آرزو دارم خانه فاطمه را نگشته بودم و در اين باب سخن بسيار گفت و آرزو دارم فجأة را نسوزانده بودم يا او را رها كرده بودم يا كشته بودم و آرزو دارم كه روز سقيفه كار خلافت را بگردن يكى از آن دو مرد افكنده بودم كه او امير ميشد و من وزير بودم‏.[1]

سلیم بن قیس هلالی
وی در کتاب خود از 4 نفر این موضوع را نقل کرده است حضرت علی، سلمان ، براء بن عازب و ابن عباس [2]که حدیث دوازدهم کتاب خود به جریان سقیفه از زبان امیر المونین اشاره کرده است.[3]
نتیجه : برخی از منابع شیعه به سقیف پرداختند که بیان شد و فقط سلیم بن قیس از قول امام علی بیان کرده است.


[/HR][1] . مسعودی مروج الذهب، ج 1 ص 658

[2] . سلیم بن قیس ج 1 ص 289

[3] . همان ج 2 ص 461


موضوع قفل شده است