به راستی خوشحالیم از اینکه در محضر بزرگانی همچون شما هستیم :Gol:
نقل قول:
مسلما وجود پیامبر همچون نی بود. ولی یک سوال : آیا هر نوایی را می توان از هر نی ای بیرون آورد؟ آیا می توان از نی صدای گیتار درآورد؟
همانگونه که میدانید، منظور مولانا از نی، یک مجرای توخالی که وجودی از خود ندارد است که این مجرا وسیله قرار میگیرد و چون نی به این مجرا شبیه است؛ آنرا آورده است و محدود به این نمیشود که تنها یک نوای یگانه از آن بیرون بیاید.
مولانا، نوای عرفانی، اخلاقی، روانشناسی، فقهی، دانشی و ... سرداده است و در سخنانش، عربی، ترکی و پارسی نیز دیده می شود.
نی را، یک بلندگو باید گرفت و صدالبته، همانگونه که مولانا میگوید: نمونههایی که من میزنم، برای درک مردم است و این نمونهها به هیچروی قابل مقایسه به اصل نیستند:
ای برون از وهم و قال و قیل من /// خاک بر فرق من و تمثیل من
نقل قول:
آنچیز که به خدا منتسب است امری بی صورت است. همان دم بی صورت است. دم که به خودی خود صدا و آوایی ندارد. این صورت های موسیقیایی از نی است. در حقیقت دم از خدا و آواها از نی است.
صورت از بی صورتی آمد برون ....... باز شد کانا الیه راجعون
نقل قول:
این مضمون که آواهای موسیقیایی از پیامبر است را مولانا به خوبی بیان کرده است :
دم که مرد نایی اندر نای کرد ........... در خور نای است نه در خورد مرد
نوای نی نیز، صورتی ندارد و هیچکسی نمیتواند نوای یک نی را نقاشی کند.
گفتیم که منظور، یک تشبیه است.
نقل قول:
با این توضیح هیچ فرقی نمی کند که بگوییم قرآن سخن پیامبر است یا سخن خداست. هر کدام را گفتیم دور از حقیقت نیست. مگر در عالم هستی وجودی غیر از خدا هست؟
هنگامی که بارها و بارها در قرآن این سخن رد شده است؛ بدینمایه میشود که چنین چیزی نیست.
همانند «انا انزلنا قرآنا عربیاً لعلکم تعقلون»؛ «انا انزلناه فی لیله القدر».
اینکه بگوییم پیامبر دروغی مصلحتی گفته است نیز نمیشود؛ زیرا در همان زمان، بسیاری از مردم میگویند: «سخن محمد، چه تفاوتی با سخن «قیس» دارد؟ او نیز سخنان زیبا و پرمغزی میزند.»
ولی خدا و قرآن اینرا، به صراحت رد میکند و میگوید، به هیچروی چنین چیزی نیست و ما خود این قرآن را عربی فرو فرستادهایم.
این نمیتواند یک دروغ مصلحتی باشد چون قرآن، به هیچروی در برابر این سخن که پیامبر در قرآن مؤثر بوده و سخنان خدا را به عربی برگردانده است،
حتی سکوت هم نکرده است و آنرا هربار به گونههای متفاوت رد کرده است.
نقل قول:
البته بنده هم این حالت را غیر محتمل می دانم. ولی باید گفت این دروغ ها پلیدی به حساب نمی آید. مگر وقتی شما برای نجات جان کسی دروغ می گویید می توان گفت که این پلیدی است. یا زمانی که برای هدایت و عدم گمراهی یک نفر دروغی مصلحتی را بر زبان می آورید می توان گفت که این پلیدی است؟ لذا دروغ با نیت خیر پلیدی به حساب نمی آید.
برای نمونه: در یک حادثه، کسی بر بالین کسی که آسیب دیده است قرار میگیرد؛ کس آسیب دیده میپرسد: شما پزشک هستید؟
اگر او پزشک نباشد، نمیتواند برای دلخوشی آن کس بگوید: «آری من پزشک هستم.» چون بدون شک، در میانه گیر میکند و اگر در هنگام مداوا، آنکس خونریزی کند، او نمیتواند کاری بکند؛ اگرچه مهارتهایی هم داشته باشد.
پیامبران نیز چنیناند و آنان پزشکان درونی آدمیاناند:
ما طبیبانیم، شاگردان حق /// بحر قلزم دید ما را، فَنفلَق
کسی که پیامبر، یعنی کسی که سروش دریافت میکند، نیست نمیآید در برابر این سخن که به او بارها گفتهاند این سخنان، از سوی خود توست که با کمک دیگران آنرا میگویی و او هربار، این سخن را رد کرده و از پایه آنرا بیاساس میداند و میگوید: ما هیچ چیزی را از خود نمیگویم.
و همچنین، پیامبری که سخنان خدا را به زبان خود میگوید، نمیگوید که این سخنان را خدا همینگونه بر من فرستاده است و در برابر هرکس به او بگوید که نه؛ این سخنان برگرفته از الهام است، همانند دیگر شاعران، به او بارها و بارها بگوید: من سخنان خدا را همانگونه که بر من وارد شده است، بیان میکنم.
وقتی که حتی یکبار هم در برابر این سخن، سکوت نکرده است؛ میتوان گفت که او دروغ مصلحتی میگفته؟
همچنین اگر بخواهیم از دیدی دیگر نگاه کنیم، هنگامی که سروش بر پیامبر وارد میشد، او از این میترسید که واژگان را فراموش کند؛ برای همین، آنرا تندتند با خود بیان میکرد که فراموشش نشود و خدا به او گفت که ما تو را بر این کار توانا کردیم و هرگز فراموشت نمیشود.
اگر پیامبر، معنای قرآن را دریافت میکرده و آنرا به صورت برگردان میکرده، دیگر نیازی به چنین کاری نداشته است؛ زیرا معناهای ماورایی، تنها با یک نور، میتواند هزارانهزار درونمایه را برساند که هیچگاه فراموش آدمی نمیشود. ولی اینکه پیامبر میترسیده که آنرا فراموش نکند، چه دلیلی جز این میتواند داشته باشد که قرآن همینگونه بر او وارد میشده است و چون سخن از به کثرت بوده، ترس از فراموشکردن واژهای بر او چیره میشد.
درمورد اینکه پیامبر نمیدانسته که پیامبر است یا این سخنان از سوی خود اوست یا خدا:
یک عارف، حتی میداند که اکنون در چه مقامی است, «طلب؟ عشق؟ حیرت؟ یا فنا؟» او به آسانی چنین چیزی را در مییابد ولی اینکار برای یک پیامبر مبهم بوده است! آنها به آسانی به درون هرچیز که بنگرند، در مییابند که چیست.
برای نمونه: یک عارف، اگر در چشم کسی بنگرد، حتی میتواند دریابد که آنکس «روزه» است یا نه!
یک پیامبر «خیلی خیلی» برتر از عارفان خواص است که درکی بسیار ژرفتر دارد.
نقل قول:
باید گفت که مولانا هم در جایی شنیدم کلام خود را هم تراز قرآن دانسته است. هر چند که ادعای نبوت نکرده.
همتراز نمیداند بلکه شبیه میداند؛ چون در مثنوی (2200) آیه قرآن تفسیر عرفانی شده است و این «یک - سوم» قرآن است که این آیات برگرفته از قرآن هستند و طبیعیست که چنین نوشتاری، شبیه قرآن میشود.
مولوی در مورد محمد میگوید: «محمد، خاتمی است که هرگز همانند او نبوده و نخواهد آمد؛ ما شاگردان محمد هستیم ولی با این تفاوت که همواره شاگرد از استاد بهتر میشود، ولی ما هرگز حتی همانند او نیز نمیشویم؛ چه برسد به اینکه از او بهتر شویم؛ همچنین، هیچ استادی نمیگوید که پس از من، دیگر استادی نمیآید ولی او گفت»:
بهر این خاتم شدست او که به جُود /// مثل او نه بود و، نه خواهند بود
چونکه در صنعت برد استاد، دست /// نه، تو گویی ختم صنعت بر تو هست؟
در گشــــادِ خـــتمها، تو خــــاتمی /// در جهــــان روحبخشــــان، حــــــاتمی
*
نام احمد، نام جمله انبیاست /// چونکه صد آمد، نود هم پیش ماست
نقل قول:
حال سوالی که وجود دارد این است که آیا محتمل نیست شخصیتی مثل مولانا در عالم غیر اسلام پدید بیاید؟ اصولا مگر ما عرفان را فقط در حوزه اسلام داریم؟
در هیچکجا، عارفانی همچون عارفان اسلامی نیست؛ مگر اینکه از اسلام و قرآن، استفاده کرده باشند.
برای نمونه: در اروپا، از دیرباز، مولانا و ابنعربی مورد توجه بوده و از گفتههای آنان بسیار استفاده کرده و میکنند و همچنین از گفتههای کسی همچون «بوعلی» که اگرچه عارف نیست ولی نوشتاری دارد که در آن آوزههای عرفانی داده است! و خود عارفان نیز ماندهاند که یک عاقل، چگونه میتواند آموزههای عرفانی بدهد.
همانگونه که میدانید، اروپاییان، به «بنعربی» "Doctor Maximus" میگویند که این خود نشانهی این است که برتر اویی نیست در میان عارفان نیست.
نقل قول:
شخصیت عارف فراتر از ادیان است. حال اینکه دیگر شخصی خود را پیامبر جلوه نمی دهد 2 دلیل دارد :
1. بلایی که مسلمانان سر او می آورند مانند پیامبر دین بهاییت.
مسلمانان، پیرو قرآن هستند و در قرآن آمده است که زینپس، پیامبری نخواهد آمد و اگر یک مسلمان، چنین چیزی را بگوید، در برابر قرآن ایستاده است.
نقل قول:
در کل به شما پیشنهاد برادرانه می کنم که پا در ورطه تحدی نگذارید که بی نتیجه است. همانطور که بنده در بالا عرض کردم آواها شدیدا تحت تاثیر ساختار وجود نی است. ساختار وجود پیامبر و سنت های مرسوم زمانه در کلمات قرآن تاثیرش را گذاشته است. هماوردطلبی هم از سنت های مرسوم زمانه بوده است. نیک می دانید که اعراب در جنگ های خود رجزخوانی می کردند. خوب تحدی را هم از همان جنس رجزخوانی بگیرید مشکل حل می شود.
سپاس از پیشنهاد بهجای شما.
آری، همانگونه که فرمودهاید، عربان، پیش از اسلام، در «عکاظ» گرد هم میآمدند و با شعر و سخنوری دیگری را به مبارزه میخواستند و یکدیگر و قبایل یکدیگر در این سخنوری، همانند یک جنگ راستین، با هم جنگ میکردند.
اگر بگوییم که «تحدی» مربوط به آنزمان بوده، باز هم همان سخن درست قرآن میشود؛ که چگونه میشود چنان سخنورانی در برابر قرآن سکوت میکنند و هیچگونه سخنی نمیتوانند بگویند که اگر میگفتند، در تاریخ اسلام یا اسلامستیزان (که هموراه بودهاند) باید میبود؟
بهراستی چرا آن سخنوران، همگی در برابر قرآن سکوت کردند؟
قرآن که همزبان آنان بود و آنان در عکاظ، همگی داور و دیگر چیزهای موردنیاز برای یک «تحدی» را داشتند، چرا هیچکس سخنی در برابر قرآن نگفت؟
نقل قول:
در کل ایرادات تحدی هم جانبه در قرآن به شرح زیر است :
1. عدم وجود داور بی طرف برای قضاوت مبارزه کننده با خدا.
2. بی فایده بودن آن چرا که مسلمانان کلام هیچ کسی را هم تراز با کلام خدا نمی دانند. در حقیقت داوری قبل از مبارزه انجام شده است.
3. نبود ملاک های مشخص برای مبارزه و مقایسه متون.
4. اینکه متنی که قرار است برای مبارزه عرضه شود باید به چه زبانی باشد؟ آیا به مبارزه طلبیدن یک سری عرب هنر بزرگی است؟ اگر هم تمام انسانها به مبارزه طلبیده شدند به چه زبانی؟ به هر زبانی؟ چگونه می توان دو متن را به دو زبان مختلف با هم مقایسه کرد؟
و ایرادات بسیار دیگری از این قبیل که بر امر تحدی مترتب است.
برای همین هم هست که عرض شد تحدی از جنس سنت های مرسوم زمانه بوده است. مانند بسیاری از سنت های زمانه که در قران منعکس شده است.
و من الله توفیق
این سخن شما، همانند سخن آقای «متحیر» است و ما دیگر سخن ایشان را نقلقول نمیکنیم.
همه میدانیم که اکنون در اینترنت، ماهواره و هرجای دیگری، پر است از اسلام ستیزانی که سخنان یکطرفه در مورد اسلام، فیلمهای توهینامیز در مورد اسلام میسازند، در مورد چندهمسری پیامبر، هزاران فلسفه میسازند و از نقطهضعفهای ظاهری قرآن و اسلام برای شبهافکنی استفاده میکنند.
آیا برای اینکارها، داوری قرار دادهاند؟ و اینگونه به تاخت به مسلمانان و اعتقاداتشان توهین میکنند؟
پس چرا برای تحدی داور میخواهند؟ آنان که سخنان خود را میزنند؛ یک متن عربی یا با هرزبان دیگر هم بیاورند و بگویند اینم از تحدی قرآن.
دشمنان اسلام دیدهاند که نمیتوانند تحدی کنند، گفتهاند سخنی بگوییم که بگوییم اینکار غیرممکن است و به هیچروی نمیتوان چنین کاری را کرد چون نه داوری هست و نه منطق یکسانی. اما همانگونه که گفته شد، در مورد دیگر شبهههای اسلامی، نیازی به داور دیگر چیزها نمیبینند و به تاخت هرچه میخواهند میگویند و هرچه میخواهند میکنند.
بدونشک، هنگامی که عربان سخنور صدر اسلام در برابر قرآن کم آوردهاند، هیچکسی نمیتواند سخنی همانند قرآن بیاورد.
*****
هردم از این باغ، بری میرسد!
آقایان و بزرگان، کارشناسانتان که خوشبختانه کارهای خود را به خوبی انجام میدهند و بسیار پویا کار میکنند.
سپاس فراوان از شماها نیز میشود که در کار خود پویا هستید و این گفتار را میخواهید ببندید!
چه جای اینکار است؟
مگر ترسی دارید از رسوا شدن قرآن؟
مگر قرآن اشتباهی دارد که میترسید این گفتار باز بماند؟
اگر قرار بر بستن باشد، باید همهی گفتارها پس از (15) روز بسته شوند؛ ولی چرا چنین نیست؟
ما که از سخن ابتدایی منحرف نشدهایم!
قرآن نور است؛ هزاران هزار کیلومتر تاریکی، در برابر یک شمع، پا به فرار میگذارد و توان ایستادن در برابر روشنایی را ندارند.
اکنون چه شده که که برعکس شده است؟
چون کارشناسان خسته از این همه پویایی شدهاند؟
ما دیروز و امروز درسهای سنگینی داشتیم و امروز خواستیم بیدار بمانیم که (خیر سرمان) درس بخوانیم! و (تنها برای استراحت) سری هم به اینجا زدیم!
خواهشمندیم چند روز دیگر نیز شکیبایی ورزید و این گفتار را نبندید.
با سلام و درود فروان.
ان شاء الله با پیگیری این بحث توسط شما دوست اندیشمند مدیران هم در تصمیم خود تجدید نظر خواهند کرد.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
همانگونه که میدانید، منظور مولانا از نی، یک مجرای توخالی که وجودی از خود ندارد است که این مجرا وسیله قرار میگیرد و چون نی به این مجرا شبیه است؛ آنرا آورده است و محدود به این نمیشود که تنها یک نوای یگانه از آن بیرون بیاید.
مولانا، نوای عرفانی، اخلاقی، روانشناسی، فقهی، دانشی و ... سرداده است و در سخنانش، عربی، ترکی و پارسی نیز دیده می شود.
نی را، یک بلندگو باید گرفت و صدالبته،
با عرض پوزش با نظر شما مخالفم.
مولانا می گوید :
بشنو از نی چون حکایت می کند ................ از جدایی ها شکایت می کند.
چگونه نی از جدایی شکایت می کند؟ با نواهای حزن انگیزی که دارد. نی صرفا یک مجرای تو خالی نیست. بلکه آلتی است که آواهای مشخصی از آن بیرون می آید. اگر نی نباشد شما آیا می توانید چنین آواهایی بوجود بیاورید؟ دم شما هیچ صدایی نخواهد داشت. لذا نی علی رغم اینکه توخالی است ولی باعث می شود دم بی صدای شما صدا دار شود و شکل موسیقیایی به خود بگیرد. مولانا درست است که نواهای عرفانی و اخلاقی و روانشناسی سر داده است. ولی تمام اینها به ساختار وجودی اش بر می گردد. اگر در اشعارش عربی و ترکی و فارسی است به خاطر این است که به این زبان ها آشنایی داشته است. اگر آشنایی نمی داشت و در ذهنش اندکی از واژگان های این زبان ها نمی بود آیا امکان داشت که از او این واژگان در این زبان ها بیرون بیاید؟ مسلما خیر. اندیشیدن یعنی از معلومات به سمت مجهولات رفتن و مجهولات را به معلومات تبدیل کردن. اشعار مولانا بر اساس معلومات او و پیش فرض های ذهنی او بوجود آمدند. بر اساس اعتقادات او بوجود آمدند. در حقیقت اینگونه نبوده که مضامین عرفانی و اخلاقی و روانشناسی موجود در مثنوی را مولانا خود از قبل ندانسته باشد و از طریق شعر خداوند به او الهام کرده باشد. خیر اینگونه نبوده. بلکه این ها تماما معتقدات مولانا بوده که از طریق الهام های عارفانه شکل داستان های نغز به خود گرفته است. لذا همه چیز بر می گردد به ساختار وجودی نی. همانگونه که ساختار وجودی مولانا در اشعارش تاثیر داشته ساختار وجودی پیامبر اسلام هم در قرآن تاثیر داشته است.
به قول سلطان ولد فرزند مولوی :
"اختلاف شرايع از اختلاف خصائل پيامبران است، بر وفق خصلت و خوی هر پيامبری شريعتی شد. عيسی عليه السلام چون خوی او تجريد بود و ميل نداشت به زنان و از آرايش و نظافت فارغ بود بر وفق خصلت او راه و دين او آن شد... چون محمد را عليه السلام خصلتش محبت به زنان و طهارت و نظافت بود دين او اين شد... زيرا نبی حق مقبول و محبوب حق است، خدا خواست او را می خواهد معارف سلطان ولد، به کوشش نجيب مايل هروی، انتشارات مولی، 1367 ، ص 310
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
ای برون از وهم و قال و قیل من /// خاک بر فرق من و تمثیل من
شعر بسیار زیبایی است و بیانگر مدعای ما. خداوند بدون از قیل و قال انسانی است. کلام خداوند هم به مانند کلام انسانی نیست. اصولا خداوند انسان نیست که کلام داشته باشد. خداوند لیس کمثله شی است. به قول مولانا : آن چه در اندیشه ناید آن خداست. وقتی خداوند شبیه هیچ چیز نیست. کلامش هم شبیه کلام انسان نیست. اصولا هیچ چیز را نمی توان بی واسطه خدا منتسب کرد. حتی کلام را. وقتی پیامبر کلام قرآن را به خدا منتسب می کند این انتساب با واسطه است. با واسطه ی انسانی که وجودش با خدا یکی است و اصلا خود را نمی بیند که بخواهد کلامی را به خود نسبت دهد.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
نوای نی نیز، صورتی ندارد و هیچکسی نمیتواند نوای یک نی را نقاشی کند.
گفتیم که منظور، یک تشبیه است.
اشتباه نکنید دوست عزیز. منظور از رنگ و صورت یک چیز نقاشی شده نیست. منظور هر چیزی است که درک می شود. امر بی صورت و بی رنگ درک نمی شود در نتیجه در اندیشه نمی آید و در نتیجه آن خداست. ولی هر چیزی که توسط حواس انسانی درک می شود یا حتی در اندیشه می آید آن با صورت است. آن با رنگ است.
وقتی مولانا می گوید دعوای موسی و فرعون به خاطر همین رنگ ها و صورت هاست دقیقا منظور همین است :
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد ............... موسی ای با موسی ای در جنگ شد
وقتی کلام خدا صورت انسانی به خود می گیرد و رنگ پیدا می کند حتی پیروان یک دین هم به جنگ هم بر می خیزند.
چون که آن رنگ از میان بر داشتی .................... موسی با فرعون کردند آشتی
در حقیقت وقتی این رنگ ها از میان بر داشته می شود دیگر موسی و فرعونی به طور مستقل و قابل درک وجود ندارد. همه اش می شود بی رنگی. همه اش می شود بی صورتی. همه اش می شود خدا.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
«انا انزلنا قرآنا عربیاً لعلکم تعقلون»
چه کسی این آیات را گفته است؟ خداوند یا پیامبر؟ ببینید تمام سخن بنده این است که وجود پیامبر وقتی آنقدر بالا می رود که در ذات الهی حل می شود دیگر فرقی نمی کند که بگوییم انا یعنی خدا یا پیامبر. گویی پیامبر خود را عارفانه خدا تلقی کرده است. به این حدیث قدسی توجه کنید :
يزال العبد يتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا أحببته کنت سمعه الذی يسمع به و يصره الذی يبصر به و لسانه الذی ينطق به و يده التی يبطش بها و رجله الذی يمشی به: بنده ی من دائماً در اثر نوافل، به من نزديک م یشود تا اينکه به مرحل های م یرسد که من او را دوست دارم و هرگاه دوستش داشتم گوشش م یشوم که با آن م یشنود، چشمش می شوم که با آن م یبيند، زبانش می شوم که با آن سخن می گويد، دستش می شوم که با آن عمل می کند و پايش می شوم که با آن راه می رود.
خداوند گوش و چشم و زبان و پای پیامبر شده است. تعقلون آیه دقیقا اشاره به این دارد که تفکر کنیم که چگونه قرآن عربی نازل شده است؟
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
برای نمونه: در یک حادثه، کسی بر بالین کسی که آسیب دیده است قرار میگیرد؛ کس آسیب دیده میپرسد: شما پزشک هستید؟
اگر او پزشک نباشد، نمیتواند برای دلخوشی آن کس بگوید: «آری من پزشک هستم.» چون بدون شک، در میانه گیر میکند و اگر در هنگام مداوا، آنکس خونریزی کند، او نمیتواند کاری بکند؛ اگرچه مهارتهایی هم داشته باشد.
درست است. ولی می تواند به او بگوید چیزی نیست خوب می شود. با اینکه اصلا نمی داند او خوب دمی شود یا نه؟ یا زخمش بزرگش را آن چنان کوچک جلوه دهد که بیمار روحیه اش را از دست ندهد. با کلمات دروغین روحیه به او بدهد. اینها که امکان پذیر است.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
من سخنان خدا را همانگونه که بر من وارد شده است، بیان میکنم.
ولی سخنان بی صورت خدا قبل از اینکه بر زبان پیامبر جاری شود در ساختار وجودی او تبدیل به زبان عربی شده است بدون این که خود پیامبر چگونگی این تبدیل را بفهمد و پیامبر آن ها را به صورت عربی درک کرده و عینا همان ها را بازگو کرده است. لذا این تبدیل می توان در وجود پیامبر و قبل از درک او صورت بگیرد. چیزی که مسلم است کلام خدا شکل رنگ و صورت عربی ندارد. بلکه هیچ صورتی ندارد.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
همچنین اگر بخواهیم از دیدی دیگر نگاه کنیم، هنگامی که سروش بر پیامبر وارد میشد، او از این میترسید که واژگان را فراموش کند؛ برای همین، آنرا تندتند با خود بیان میکرد که فراموشش نشود و خدا به او گفت که ما تو را بر این کار توانا کردیم و هرگز فراموشت نمیشود.
عرض شد تبدیل در وجود پیامبر صورت می گیرد و بعد پیامبر درکش می کند.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
اگر پیامبر، معنای قرآن را دریافت میکرده و آنرا به صورت برگردان میکرده، دیگر نیازی به چنین کاری نداشته است؛ زیرا معناهای ماورایی، تنها با یک نور، میتواند هزارانهزار درونمایه را برساند که هیچگاه فراموش آدمی نمیشود.
وقتی کلامی با معنا از انسانی سر می زند این کلام ناشی از پیش فرض ها و معلومات وی است. در حقیقت تفکر و تامل یعنی حرکت ذهن از معلومات به سمت مجهولات و معلوم شدن مجهولات. تحصیل علم هم یعنی همین. وقتی شما می روی دانشگاه درس می خوانی در واقع از معلومات پیشینت استفاده می کنی و مجهولاتت را به معلومات جدید تبدیل می کنی. به این می گویند علم حصولی. به اعتقاد بنده در وحی و الهام عارفانه یا همان علم حضوری هم دقیقا همین حرکت صورت می گیرد. یعنی حرکت از معلومات به سمت مجهولات. منتها این حرکت فقط به یک گونه نمی تواند اتفاق بیافتد. شما هزاران هزار معلوم داری که می توانی از آنها برای این حرکت استفاده کنی. گاهی این جرکت به خطا می رود. مانند علوم تجربی که خطاپذیرند. مانند بسیار از خطاهای انسانی. هدف و نیت هم در این حرکت بسیار تاثیر گذار است. بسته به نیتی که شما داری این حرکت بوجود می آید. حال باید گفت در وحی و الهام عارفانه چه اتفاقی می افتد که اینگونه کلمات شکل می گیرند؟ در حقیقت شاید اینچنین باشد که اگر این حرکت را به یک واکنش شیمیایی تشبیه کنیم وحی نقش کاتالیزور را دارد. در حقیقت باعث می شود که این حرکت به شکلی صحیحتری انجام پذیرد. وقتی مولانا نیت می کند که اشعاری بر زبان بیاورد و الهام هم صورت می گیرد بسته به نیتی که دارد و بسته به هدفی که در اشعارش دنبال می کند و بسته به معلومات و آگاهی ها و اعتقادات و ساختار وجودی او بهترین کلام شکل می گیرد. اینچنین است که داستان های بسیار نغز و زیبا و عارفانه و آموزنده بر اساس معلومات مولانا شکل می گیرد. یکی از این معلومات دایره واژگان شخص است. به هیچ وجه کلامی که با استفاده از وحی بر زبان عارف شکل می گیرد از دایره واژگان او بیرون نیست.
لذا اینکه می گویید نیازی به وحی نبوده باید گفت وحی اینجا مانند نوری است که به نور وجودی پیامبر کمک می کند و وجودش را هر چه بیشتر رقیقتر و سبک بال تر می کند و کلام عربی بر اساس نیت و خواسته نبی و بر اساس دایره واژگانش و بر اساس ذغذغه هایش به بهترین شکل ممکن بر زبان او جاری می شود. همین نور است که باعث می شود که کلام عربی اینچنینی آنقدر سحرآمیز باشد و وجود انسان را مسخر خود کند که سران کفار می گفتند اگر از کنار پیامبر رد می شوید گوش خود را بگیرید. چون بسیار مجذوب و دلربا بوده است. در حقیقت اگر وحی نمی بود بهترین حرکت ممکن در وجود پیامبر از معلومات به سمت مجهولات شکل نمی گرفت و زیبایی نمی داشت و فصاحت و بلاغت اینچنینی باعث جذب انسان ها نمی شد.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
یک عارف، حتی میداند که اکنون در چه مقامی است, «طلب؟ عشق؟ حیرت؟ یا فنا؟» او به آسانی چنین چیزی را در مییابد ولی اینکار برای یک پیامبر مبهم بوده است! آنها به آسانی به درون هرچیز که بنگرند، در مییابند که چیست.
نبوت جایگاه عرفانی به خصوصی نیست. بلکه همان مقاات عرفانی است که جنبه مسئولیتی پیدا می کند. در حقیقت پیامبر همان عارف است با همان مقام ها که نیت کرده که قومش را اصلاح کند. خود پیامبر در حدیثی می فرماید :
برای خدا بندگانیاست که اگر چه نبی نیستند ولی نبوت به وجود آنها غبطه می خورد. در حقیقت یک عارف می تواند همان قربی را که پیامبر دارد داشته باشد ولی مسئولیتی در زمینه هدایت قومش به این کلانی نداشته باشد و همین عدم مسئولیت است که باعث می شود پیامبران به وجود عارفان غبطه بخورند.
ما نمی گوییم که پیامبر پیامبر نشده و گمان کرده است که پیامبر شده. بلکه می خواهیم بگوییم که تلقی شخص از به نبوت رسیدنش از یک خواسته درونی و برخی خواسته های بیرونی بوجود امده است. در حقیقت به نبوت رسیدن پیامبر ناشی از مجموعه عوامل درونی و بیرونی است که تلقی ای را در درون شخص نبی ایجاد کرده است. نه اینکه انتخابی از سوی خدا شکل گرفته باشد. امر خداوند واحد است. خداوند که انسان نیست که هر دم اراده ای بکند و شخصی را به نبوت برگزیند و مدام منتظر این باشد ببیند چه اتفاقاتی برای او می افتد و بر اساس آن کلام عرب نازل کند. این تلقی از خدا تلقی تشخص وار و انسان وار است.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
در هیچکجا، عارفانی همچون عارفان اسلامی نیست؛ مگر اینکه از اسلام و قرآن، استفاده کرده باشند.
برای نمونه: در اروپا، از دیرباز، مولانا و ابنعربی مورد توجه بوده و از گفتههای آنان بسیار استفاده کرده و میکنند و همچنین از گفتههای کسی همچون «بوعلی» که اگرچه عارف نیست ولی نوشتاری دارد که در آن آوزههای عرفانی داده است! و خود عارفان نیز ماندهاند که یک عاقل، چگونه میتواند آموزههای عرفانی بدهد.
همانگونه که میدانید، اروپاییان، به «بنعربی» "Doctor Maximus" میگویند که این خود نشانهی این است که برتر اویی نیست در میان عارفان نیست.
در این که عارفان مسلمان حقیقتا عارفان به نامی بودند و بی نظیر شکی نیست. ولی با این نظر که عرفان را در شکل نابش فقط منحصر در اسلام می کنید مخالفم.
حتی در ادیان خداناباوری چون بودین اشخاص معناگرایی چون بودا وجود دارند که تعالیم آموزنده و اخلاقی دارند.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
مسلمانان، پیرو قرآن هستند و در قرآن آمده است که زینپس، پیامبری نخواهد آمد و اگر یک مسلمان، چنین چیزی را بگوید، در برابر قرآن ایستاده است.
سخن بنده در مقام نقد این حرکت مسلمانان نبود که البته نقد این جرکت در جای خود نیکوست سخن بنده در مقام ذکر علتی از علل نیامدن نبی جدیدی بود.
در ضمن اینکه پیامبر خود را خاتم رسولان نامیده است هم علتی کاملا بشری و زمینی دارد و بر اساس اتفاقی آیه ختم رسالت بر زبان پیامبر جاری شده است.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
آری، همانگونه که فرمودهاید، عربان، پیش از اسلام، در «عکاظ» گرد هم میآمدند و با شعر و سخنوری دیگری را به مبارزه میخواستند و یکدیگر و قبایل یکدیگر در این سخنوری، همانند یک جنگ راستین، با هم جنگ میکردند.
اگر بگوییم که «تحدی» مربوط به آنزمان بوده، باز هم همان سخن درست قرآن میشود؛ که چگونه میشود چنان سخنورانی در برابر قرآن سکوت میکنند و هیچگونه سخنی نمیتوانند بگویند که اگر میگفتند، در تاریخ اسلام یا اسلامستیزان (که هموراه بودهاند) باید میبود؟
بهراستی چرا آن سخنوران، همگی در برابر قرآن سکوت کردند؟
علتش را گفتم. یکی عدم وجود داور بود. در ضمن جنس مبارزه طلبی قرآن صرفا از همان جنس مباحثات شاعرانه نبود بلکه در کنار نثر و متن شمشیر هم بود. این را نادیده نگیرید. در زمان پیامبر و در زمان نزول آیات مسلمانان مدام در حال جنگ بودند و با هر کسی که در مقابل آنها چه با شمشیر و چه با متن قد علم می کرد می جنگیدند. مانند مسیلمه کذاب که قصد این داشت کلامی به مانند قرآن بیاورد. همین امر نشان می دهد که خود اعراب آن زمان هم معتقد بودند که می توانند بمانند قرآن بیاورند. البته بنده نمی خواهم کلام آنها را با قرآن مقایسه کنیم بلکه صرفا خواستم بگویم که این ذهنیت که اعراب خود را ناتوان از مثل آوری قرآن می دانستند خیال باطلی است.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
همه میدانیم که اکنون در اینترنت، ماهواره و هرجای دیگری، پر است از اسلام ستیزانی که سخنان یکطرفه در مورد اسلام، فیلمهای توهینامیز در مورد اسلام میسازند، در مورد چندهمسری پیامبر، هزاران فلسفه میسازند و از نقطهضعفهای ظاهری قرآن و اسلام برای شبهافکنی استفاده میکنند.
آیا برای اینکارها، داوری قرار دادهاند؟ و اینگونه به تاخت به مسلمانان و اعتقاداتشان توهین میکنند؟
پس چرا برای تحدی داور میخواهند؟ آنان که سخنان خود را میزنند؛ یک متن عربی یا با هرزبان دیگر هم بیاورند و بگویند اینم از تحدی قرآن.
دشمنان اسلام دیدهاند که نمیتوانند تحدی کنند، گفتهاند سخنی بگوییم که بگوییم اینکار غیرممکن است و به هیچروی نمیتوان چنین کاری را کرد چون نه داوری هست و نه منطق یکسانی. اما همانگونه که گفته شد، در مورد دیگر شبهههای اسلامی، نیازی به داور دیگر چیزها نمیبینند و به تاخت هرچه میخواهند میگویند و هرچه میخواهند میکنند.
اینکه اسلام ستیزان برای سخنان غیر علمی و معاندانه و بی پایه و اساسشان داور نمی خواهند بر میگردد به نیتشان. آخر مگر برای تخریب نیاز به داور هست؟ ولی وقتی قرار بر یک مبارزه علمی و منصفانه و عادلانه باشد داور نیاز است. وگرنه هیچ کس سخن طرف مقابل را قبول نمی کند.
در ضمن بحث ملاک های داروی هم بحث مهمی است. مثلا اگر قرار بر مقایسه دو متن بر اساس فصاحت و بلاغت باشد من می توان اشعار مولانا را بیاورم. مگر قرآن گفته از کسی متنی نیاورید و از خودتان بیاورید. خیر چنین ملاکی در قرآن نیست. لذا من می توانم برای مبارزه با قرآن اشعار مولانا را بیاورم. حال شما مقایسه کنید. بنده می گویم هم به لحاظ فصاحت و بلاغت و هم به لحاظ آموزندگی مثنوی بالاتر از قرآن است. شما چگونه این سخن را رد می کنید. حتی اگر هم رد بکنید بنده نمی پذیرم چون داوری شما را قبول ندارم ( به عنوان مثال گفتم ناراحت نشوید ) خود خداوند گفته داورانی از خودتان بیاورید ( وادعوا شهدائکم ) خوب من هم داوری از خود آوردم و سخن من را تایید کرد. آیا این امکان پذیر نیست؟ بدیهی است که بسیار محتمل است. لذا تحدی قرآن پاسخ گفته شد.
برای همین هم گفتم دوست گرامی پا در ورطه تحدی وقت تلف کردن است. ما در همین سایت بسیار در این زمینه مباحثه کردیم و بی فایده بود. پاسخ من به تحدی قرآن
و من الله توفیق
به نام یزدان بخشاینده بخشایشگر m@hdi عزیز
هر سخنی که از خدا (در کل) به انسانها میرسه از دهان و زبان پیامبران بیرون آمده و نوشته میشود
قرآن کریم هم سخن خداوند هست که بر پیامبر خود حضرت محمد (ص) نازل کرده و او هم به ما رسانده است
این سخن خود او نیست و به این معنا هم نیست که او دلبخواه خود از طرف خداوند سخن گفته یا ممکن است دچار حداقل یک میلیمتر اشتباه شده باشد!
احادیث و روایات هم همینطور هستند و سخن و اندیشه خود پیامبر یا پیشوایان (ص) نیستند
متاسفانه اینها به خاطر مغلطههایی هست که سروش و اکبر گنجی درست کرده اند
لطفا قرآن کریم رو بخونید تا خود خدا, بهتون بگه که جریان از چه قراریه!
[=Microsoft Sans Serif]درود بر آقای «شریعت»؛ :Gol:
شریعت عقلانی;409718 نوشت:
با سلام و درود فروان.
ان شاء الله با پیگیری این بحث توسط شما دوست اندیشمند مدیران هم در تصمیم خود تجدید نظر خواهند کرد.
امیدواریم!
نقل قول:
با عرض پوزش با نظر شما مخالفم.
هیچ نیازی به پوزشخواهی نیست. شما خرد خود را دارید و هرگونه که بخواهید میتوانید اندیشه کنید زیرا خرد شما در سر شما و سر شما، برای شماست
:Gol:
نقل قول:
مولانا می گوید :
بشنو از نی چون حکایت می کند ................ از جدایی ها شکایت می کند.
چگونه نی از جدایی شکایت می کند؟ با نواهای حزن انگیزی که دارد. نی صرفا یک مجرای تو خالی نیست. بلکه آلتی است که آواهای مشخصی از آن بیرون می آید. اگر نی نباشد شما آیا می توانید چنین آواهایی بوجود بیاورید؟
آری، در اینجا ایراد بر ماست که درست سخن خود را بیان نکردیم.
منظور ما اینست: چون وجه شباهتی میان نی و عارفان هست، مولانا، عارفان را به نی تشبیه کرده است. همچنین چون چند وجه شباهت میان عارفان و «ماهی» است، او عارفان را نیز، ماهی دریایی خدا میداند.
پس در اینجا، منظور از نی، همان نی چوبین نیست و منظور عارف است؛ اما چون عارف همانند نی، از خود چیزی ندارد و تنها سخنان خدا را میگوید، این تشبیه گفته شده است چون شباهتی میان این دو است.
شگرد مولانا همین است؛ برای نمونه داستان موسی و شبان، نمیتواند حقیقت داشته باشد زیرا یک پیغمبر نمیتواند چنان دگاندیش باشد ولی چون موسی پیامبر بوده که کمی تندخیی داشته، مولانا از او استفاده میکدن تا نکتههای خود را بیان کند.(که البته این را میدانید ولی منظورمان را گفتیم)
نقل قول:
همانگونه که ساختار وجودی مولانا در اشعارش تاثیر داشته ساختار وجودی پیامبر اسلام هم در قرآن تاثیر داشته است.
به هیچروی نمیتوان یک عارف را با یک پیامبر مقایسه کرد و همچنین نمیتوان مثنوی و قرآن را همسان دانست که این را خود مولانا نیز بارها بیان کرده است. «مثنوی تفسیر قرآن است» و قرآن، «اصل قرآن است»
قرآن، کتابی برای تشریع کردن است ولی مثنوی، نوشتاری برگرفته از قرآن است.
پیامبر و مولانا مقام یکسانی نداشتهاند که بخواهیم شهودهای آنان را یکسان بدانیم.
همچنین مولانا، دانشمند و فقیه بوده ولی پیامبر تا پیش از فرود سورش، سواد نداشته و هیچنوشتاری را نخوانده بود. پس ایندو یکی نیستند.
همچنین شما فرمودهاید: همانند «حلاج» که گفتهاست: «انا الحق»، قرآن نیز چنان بوده.
خب، همانگونه که میدانید، سخن حلاج، سخن خود او نبوده و آن سخن خدا بوده که از زبان حلاج، «بدون اختیار» بیرون آمده است و او هیچ توانایی در خودداری از گفتن آن نداشته و آن سخن، همان سخن خدا بوده است.
برای نمونه: هنگامی که یک آهن را در آتش میگذاریم تا گداخته شود، اگر دست به آن آهن بزنیم، دستمان میسوزد و آن آهن گداخته میگوید: «انا النار»، او آتش نیست ولی چون در دورن آتش قرار گرفته است، شد همان آتش و آن آهنی که میگوید من آتشم، آهن نیست؛ بلکه آتش است که میگوید من آتشم؛ زیرا هیچ ویژگی آهن بودنی در آن هنگام از او دیده نمیشود و او در آتش غرق شده است.
نمونهی دیگر: درختی که در برابر موسی آتش گرفته بود، گفت: من خدای توام!
آیا این سخن، سخن درخت بود؟ آیا درخت در گفتن این جمله، دخالتی داشته؟
نه! آن درخت هیچ ارادهای در گفتن آن سخن نداشته و تنها یک وسیله بوده.
نمونهی پایانی: شاگردان بایزید بسطامی، به او میگویند: «جناب بایزید گاهی وقتها، سخنان کفرآلودی میگویی و ادعای خدایی میکنی!»
بایزید میگوید: «نباید چنان باشد! زینپس هربار چنین چیزی را گفتم، مرا بکشید!»
هنگامی که بایزید دوباره ذکر میگیرد و به شهود میرسد، همان سخنان را میگوید و شاگردانش در پی آسیب رساندن به او میشوند تا او را از آنحال بیرون بیاورند، اما هرچه به بایزید میزنند، به خود آنها برمیگردد!
هنگامی که بایزید از حال خود بیرون میآید، همه را آسیب دیده میبیند.
بایزید، «هیچگونه» ارادهای در گفتن آن سخنان نداشته است و آن سخنان، سخن خدا بوده که بایزید یا هر عارف دیگری، نمیتواند دخالتی در گفتن آن داشته باشد.
اگر بگیریم که پیامبر نیز در حال کشف و شهود، چنین سخنانی را گفته است؛ باز هم آن سخنان، سخنان پیامبر نیست که او بخواهد در گفتن آنان دخالت داشته باشد و آن سخن، عین سخن خداست؛ همانند آن درخت که اگرچه او سخن میگفت، ولی خدا بود که سخن میگفت.
ولی شما، حلاج را نمونه میآورید که پیامبر همانند او بوده و در شهود، خدا و پیغمبر تفاوتی ندارند. در شهود، پیامبر، خدا میشود؛ نه خدا پیامبر! بدینمایه که در شهود، پیامبر در خدا غرق میشود و اگر هم سخنی گفته شود، (همانند آن آتش یا آهن) آن سخن از پیامبر نیست و از خداست که این هم هیچ تفاوتی در اصل موضوع ندارد زیرا پیامبر همانند آن درخت بوده که هیچ ارادهای از خود نداشته است که بخواهد دخل و تصرفی بکند.
نقل قول:
به قول سلطان ولد فرزند مولوی :
نقل قول:
"اختلاف شرايع از اختلاف خصائل پيامبران است، بر وفق خصلت و خوی هر پيامبری شريعتی شد.
سلطان ولد، مرد بزرگی است؛ اگر این سخن، از او باشد؛ بدونشک سخنی اشتباه است! زیرا پیامبران و شریعتشان، بر پایهی مردم و جنبهی آنها بوده است.
همانگونه که گفتهاند: «پیامبران به اندازهی خرد مردم سخن میگفتهاند»، نمیشده است که بر پایهی رفتارها و اندیشههای پیامبر شریعت فرود آید زیرا مردم جنبهی دریافت آن را نداشتهاند و کیشهای خدایی، بر پایهی جنبهی مردم فرود میآمده است. همانگونه که در زمان موسی که چشمبندی گسترش یافته بود، معجزهی موسی نیز، همانند چشمبندی آنان بود و عیسی نیز معجزهاش بهبود بیماران بود چون در آنزمان بیماری بسیار بوده و یا محمد، چون در زمانش سخنوری بوده، معجزهاش همه را برای سخنوری کردن همانند قرآن دعوت میکند.
شریعت برای مردم است؛ پس باید بر پایهی جنبههای آنان باشد و نه بر پایهی رفتارهای پیامبران.
نقل قول:
شعر بسیار زیبایی است و بیانگر مدعای ما. خداوند بدون از قیل و قال انسانی است. کلام خداوند هم به مانند کلام انسانی نیست. اصولا خداوند انسان نیست که کلام داشته باشد.
چه کسی انسان و زبانهایش را آفریده است؟
آیا خدایی که اینهمه زبانهای شگرف را آفریده، خود نمیتواند به یکی از این زبانها سخن بگوید؟
به راستی خدا، اینقدر ناتوان است؟
نقل قول:
وقتی پیامبر کلام قرآن را به خدا منتسب می کند این انتساب با واسطه است. با واسطه ی انسانی که وجودش با خدا یکی است و اصلا خود را نمی بیند که بخواهد کلامی را به خود نسبت دهد.
این سخن شما، نشاندهندهی همان «اناالحق» گفتن حلاج است که اگرچه از دهان حلاج بیرون میآمد، ولی زبان حلاج آنرا نمیگفت! و این خدا بود که از زبان او سخن میگفت.
نقل قول:
اشتباه نکنید دوست عزیز. منظور از رنگ و صورت یک چیز نقاشی شده نیست. منظور هر چیزی است که درک می شود. امر بی صورت و بی رنگ درک نمی شود در نتیجه در اندیشه نمی آید و در نتیجه آن خداست. ولی هر چیزی که توسط حواس انسانی درک می شود یا حتی در اندیشه می آید آن با صورت است. آن با رنگ است.
چیزی که در اندیشه نمیآید، در زبان هم نمیآید؛ چگونه پیامبر میتوانسته چیزهایی را از معنا بگیرد و به صورت بازگرداند؟
فرمودهاید: هرچه را درک کنیم، آن صورت است. عشق را عارفان درک میکنند؛ شما از هرکدام از عارفان که میخواهید، تعریفی از عشق را بگویید و آنرا با زبان تعریف کنید.
نقل قول:
وقتی کلام خدا صورت انسانی به خود می گیرد و رنگ پیدا می کند حتی پیروان یک دین هم به جنگ هم بر می خیزند.
چون که آن رنگ از میان بر داشتی .................... موسی با فرعون کردند آشتی
در حقیقت وقتی این رنگ ها از میان بر داشته می شود دیگر موسی و فرعونی به طور مستقل و قابل درک وجود ندارد. همه اش می شود بی رنگی. همه اش می شود بی صورتی. همه اش می شود خدا.
چندان متوجه پیوستگی این سخن نشدیم!
نقل قول:
چه کسی این آیات را گفته است؟ خداوند یا پیامبر؟ ببینید تمام سخن بنده این است که وجود پیامبر وقتی آنقدر بالا می رود که در ذات الهی حل می شود دیگر فرقی نمی کند که بگوییم انا یعنی خدا یا پیامبر. گویی پیامبر خود را عارفانه خدا تلقی کرده است.
آری؛ اگر چنین باشد، دیگر پیامبری نیست و آن، خداست که سخن میگوید. نه اینکه بگوییم، هنگامی که پیامبر در خدا غرق شد، او خود سخن گفت و به نوعی، خدا در او غرق شد.
پیامبر در خدا غرق شده است و دیگر وجودی نداشته است و هرچه هم از زبان او جاری شده است، همانند آن درخت در برابر موسی، از زبان خدا بوده است. ولی شما میگویید: هنگامی که محمد در خدا غرق شد، باز هم از خود سخن میگفته و میتوانسته است سخنان خدا را دگرگون کند!
چنین چیزی نمیشود زیرا این پیامبر است که غرق شده است و کسی که غرق شده است، نمیتواند شنا کند و کسی هم که شنا میکند، هیچگاه غرق نمیشود و به مقامهای عرفانی نمیرسد.
نقل قول:
درست است. ولی می تواند به او بگوید چیزی نیست خوب می شود. با اینکه اصلا نمی داند او خوب دمی شود یا نه؟ یا زخمش بزرگش را آن چنان کوچک جلوه دهد که بیمار روحیه اش را از دست ندهد. با کلمات دروغین روحیه به او بدهد. اینها که امکان پذیر است.
نمیشود که همچین چیزی!
سخن در مورد دین و یک عمر زندگی کردن است نه چند لحظه و این عمرها همگی گذشتهاند و اکنون (1400) سال از آن دروغ میگذرد!
تجربه این را میرساند: هیچ دروغی - حتی مصلحتی، نبوده که گفته شود و در کوتاه مدت، نادرستی آن آشکار نشود. به آن بیماری که حالی بد دارد و نمیداند، اگر بگوییم چیزی نشده، در کوتاه مدت، دلخوش میشود ولی هنگامی که دریابد، بدتر میشود.
این دروغها تنها برای کوتاه مدت خوشحال کنندهاند پس از گذشت چند مدتی، رسوا میشود و معمولاً مردم از دروغ مصلحتی نیز پریشان میشوند.
نقل قول:
ولی سخنان بی صورت خدا قبل از اینکه بر زبان پیامبر جاری شود در ساختار وجودی او تبدیل به زبان عربی شده است بدون این که خود پیامبر چگونگی این تبدیل را بفهمد و پیامبر آن ها را به صورت عربی درک کرده و عینا همان ها را بازگو کرده است.
درست است. خدا سخنان خود را از راه یکی از زبانهای آفریده شدهاش، بیان میکند و همانگونه که فرمودهاید: پیش از آنکه بر پیامبر وارد شود، به عربی برگردانده شده است.
اما سخن بالای شما، با این سخن شما که در زیر آمده است، دوگانگی دارد!
نقل قول:
عرض شد تبدیل در وجود پیامبر صورت می گیرد و بعد پیامبر درکش می کند.
در بالایی گفتهاید که پیش ار فرود آمدن، سروش دگرگون میشده است؛ اما اکنون میگوید که در درون محمد چنین دگرگونیای انجام میشده است.
آیا به راستی دوگانگی دارد یا ما چنین برداشت کردهایم؟
نقل قول:
چیزی که مسلم است کلام خدا شکل رنگ و صورت عربی ندارد. بلکه هیچ صورتی ندارد.
خدا خود نیز، صورتی ندارد. ولی میتواند هر صورتی را که بخواهد، بیآفریندو همانگونه که این جهان صورت را آفریده است.
آیا وی نمیتواند با زبان صوری سخن بگوید؟
نقل قول:
وقتی کلامی با معنا از انسانی سر می زند این کلام ناشی از پیش فرض ها و معلومات وی است.
همه میدانیم که پیامبر بیسواد بوده و هیچ دانشی نداشته است که بخواهد دانشمند شود.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت /// به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
هنگامی که پیامبر سواد خواندن نداشته، چگونه میتوانسته نوشتاری بخواند تا دانش خود را افزایش دهد؟ همچنین هنگامی که دانشی نداشته، چه پیشفرضهایی داشته است؟
نقل قول:
در حقیقت تفکر و تامل یعنی حرکت ذهن از معلومات به سمت مجهولات و معلوم شدن مجهولات. تحصیل علم هم یعنی همین. وقتی شما می روی دانشگاه درس می خوانی در واقع از معلومات پیشینت استفاده می کنی و مجهولاتت را به معلومات جدید تبدیل می کنی. به این می گویند علم حصولی.
آری، ولی دانش پیامبران، همانند آدمهای ساده نیست. همانگونه که می دانید، دانش و آگاهی سه پله دارد: «علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین» کسی که به پلهی سوم برسد، دیگر هیچ دانشی نیست که نداند. این را هم باید گفت که آدمی هرچقدر هم تلاش کند و دانش فرا بگیرد، به پلهی دوم و سوم نمیرسد و این کشش خدایی است که باید او را به آنجا برساند.
بوعلی - که دو برابر انیشتین هوش داشته و سرآمد حکیمان است، میگوید:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت /// یک «موی» ندانست، ولی موی شکافت
خود بهتر از ما میدانید که این دانشها، پشیزی هم نیستند و هیچکس نمیتواند با دریافت این دانشها، به عرفان برسد و چه بسیار عارفانی که دیپلم هم ندارند!
هنگامی که این دانشها ارزشی ندارند و نمیتوانند آدمی را به عرفان برسانند، چگونه میتوانند در نوع کشف و شهود عارفان هنا بگذارند؟
نقل قول:
به اعتقاد بنده در وحی و الهام عارفانه یا همان علم حضوری هم دقیقا همین حرکت صورت می گیرد. یعنی حرکت از معلومات به سمت مجهولات. منتها این حرکت فقط به یک گونه نمی تواند اتفاق بیافتد. شما هزاران هزار معلوم داری که می توانی از آنها برای این حرکت استفاده کنی.
به راستی این سخنان از زبان شما گفته میشود که سروش و شهود عرفانی را با دانش مردمان مقایسه میکنید و میگویید با این دانشها بر روی کشف و شهود میتوان هنا گذاشت؟
آیا هر دانشمندی عارف است و یا هر عارفی دانشمند است؟
نقل قول:
وقتی مولانا نیت می کند که اشعاری بر زبان بیاورد و الهام هم صورت می گیرد
چنین نیست؛ گمان کنیم پس از پایان دفتر دوم یا سوم است که مولانا تا دوسال، نمیتواند شعری بگوید و یا پس از مرگ حسامالدین نیز، چنین شده است و او چون حسامالدین را یک وسیله برای شهود خود میدانست، پس از آن به سختی توانست شروع به شعر گفتن کند.
با اینحال، دریافتی مولانا با پیامبر متفاوت است.
نقل قول:
به هیچ وجه کلامی که با استفاده از وحی بر زبان عارف شکل می گیرد از دایره واژگان او بیرون نیست.
گفتیم که پیامبر هیچگونه دانشی نداشته است و بیسواد کامل بوده است. پس هیچ پیشزمینهای نداشته که بخواهد بر پایهی آن سخن بگوید. یک آدم بیسواد که تنها چوپانی میکرده، چه دایرهی واژگانی دارد؟
نقل قول:
نبوت جایگاه عرفانی به خصوصی نیست. بلکه همان مقاات عرفانی است که جنبه مسئولیتی پیدا می کند. در حقیقت پیامبر همان عارف است با همان مقام ها که نیت کرده که قومش را اصلاح کند.
آقای شریعت!
ما چند عالم داریم: عالم ناسوت، که همین جهان است
علم مثال، که همان برزخ است
عالم ملکوت؛ که خدا میگوید به ابراهیم ملکوت را نشان دادیم
عالم جبروت؛ ...!
و عالم لاهوت ...!
دو عالم پایانی را «جمعالجمع» میگویند که تنها پیامبران میتوانند به آن برسند. البته عارفان نیز میتوانند برسند ولی اگر برسند، دیگر در این جهان نمیتوانند بمانند. ولی پیامبر این توانایی را دارند که به جمعالجمع بروند و برگردند.
همانند موسی در کوه طور؛ همانند محمد در معراج.
چگونه میگویید که تفاتی میان پیامبران و عارفان نیست؟
نقل قول:
خود پیامبر در حدیثی می فرماید :
برای خدا بندگانیاست که اگر چه نبی نیستند ولی نبوت به وجود آنها غبطه می خورد.
آنکس، شیرخداست!
پیامبر به شیرخدا میگوید: «اگرچه تو پیامبر نیستی، ولی همسری معصوم داری؛ که من ندارم. تو یک پیامبر شده است مرشدت ولی من یک پیامبر مرشدم نشده است»
نقل قول:
در حقیقت یک عارف می تواند همان قربی را که پیامبر دارد داشته باشد ولی مسئولیتی در زمینه هدایت قومش به این کلانی نداشته باشد و همین عدم مسئولیت است که باعث می شود پیامبران به وجود عارفان غبطه بخورند.
در قرآن آمده است: «کسانی که از خدا میخواهند آنها را الگوی مردم قرار بدهند، پاکان هستند»
چگونه میشود پیامبران به عارفان ساده غبطه بخورند که مسئولیتی ندارند!
پیامبران الگوی عارفان هستند و عارفان از آنها پیروی میکنند؛ معمولاً این شاگرد است که آرزو دارد روزی همانند استادش شود!
نقل قول:
ما نمی گوییم که پیامبر پیامبر نشده و گمان کرده است که پیامبر شده. بلکه می خواهیم بگوییم که تلقی شخص از به نبوت رسیدنش از یک خواسته درونی و برخی خواسته های بیرونی بوجود امده است.
نقل قول:
در حقیقت به نبوت رسیدن پیامبر ناشی از مجموعه عوامل درونی و بیرونی است که تلقی ای را در درون شخص نبی ایجاد کرده است. نه اینکه انتخابی از سوی خدا شکل گرفته باشد. امر خداوند واحد است. خداوند که انسان نیست که هر دم اراده ای بکند و شخصی را به نبوت برگزیند و مدام منتظر این باشد ببیند چه اتفاقاتی برای او می افتد و بر اساس آن کلام عرب نازل کند. این تلقی از خدا تلقی تشخص وار و انسان وار است.
خدا خود آدمیان را آفریده است. اگر نمیتواند ببیند که آدمیان چه میکنند و ... تا به آنها فرمانهای درست را بدهد، پس چرا آدمیان را آفرید؟
خدا هرکاری که بخواهد میتواند بکند؛ با هر زبانی که بخواهد میتواند سخن بگوید. مگر اینکه او را ناتوان بدانیم.
نقل قول:
در این که عارفان مسلمان حقیقتا عارفان به نامی بودند و بی نظیر شکی نیست. ولی با این نظر که عرفان را در شکل نابش فقط منحصر در اسلام می کنید مخالفم.
نقل قول:
حتی در ادیان خداناباوری چون بودین اشخاص معناگرایی چون بودا وجود دارند که تعالیم آموزنده و اخلاقی دارند.
به هر روی، هیچگاه به عرفان مسلمانان نمیتوانند برسند و پس از اسلام، هیچکسی نمیتواند به عرفان برسد مگر از راه اسلام و «کوثر». این را از عارفی بپرسید، خواهد گفت.
نقل قول:
سخن بنده در مقام نقد این حرکت مسلمانان نبود که البته نقد این جرکت در جای خود نیکوست سخن بنده در مقام ذکر علتی از علل نیامدن نبی جدیدی بود.
نقل قول:
در ضمن اینکه پیامبر خود را خاتم رسولان نامیده است هم علتی کاملا بشری و زمینی دارد و بر اساس اتفاقی آیه ختم رسالت بر زبان پیامبر جاری شده است.
بسیار داشتهایم کسانی که یک سری تواناییهایی داشتهاند، دعوی پیامبری کردهاند. ولی همانگونه که میدانیم، داشتن چنین تواناییهای، ملاک نیست.
دیویدکاپرفیلد هم با ریاضتهای ناروا، تواناییهای ویژهای را دریافته است ولی کاری که یک عارف میتواند بکند را او نمیتواند بکند.
نقل قول:
علتش را گفتم. یکی عدم وجود داور بود.
داور، مردم هستند. مگر شبهه افکنی نمیکنند و مردم را به شک نمیاندازند،در مورد تحدی نیز، چنان بکنند و سخنی بیاورند؛ مردم سخن درست را از ناردست میدانند. آنان نیز با هر زبانی که میخواهند همانند قرآن سخنان پر مغز بگویند تا مردم خود داوری کنند.
نقل قول:
در ضمن جنس مبارزه طلبی قرآن صرفا از همان جنس مباحثات شاعرانه نبود بلکه در کنار نثر و متن شمشیر هم بود.
در زمان پیامبر، کدام جنگ از سوی مسلمانان شروع شد؟
هنگامی که پیامبر و قبیلهاش را تبعید میکنند، به چه معناست؟ آیا جز این است که توان برابر با او را ندارند و از زور خود استفاده کرده و آنان را مجبور به شختی کشیدن برای تسلیم شدن میکنند؟
هنگامی که هیچکدام از این سختیها کارساز نیست، با مسلمانان جنگ میکنند و همواره مشرکان شروعکننده بودهاند؛ در جنگ مکه نیز؛ ابتدا مشرکان پیمان خود را رد کردند.
شما انتظار دارید از خود هم دفاع نمیکردند؟
نقل قول:
این را نادیده نگیرید. در زمان پیامبر و در زمان نزول آیات مسلمانان مدام در حال جنگ بودند و با هر کسی که در مقابل آنها چه با شمشیر و چه با متن قد علم می کرد می جنگیدند. مانند مسیلمه کذاب که قصد این داشت کلامی به مانند قرآن بیاورد.
تا جایی که ما میدانیم، نص قرآن این است که با دوستی و نرمی، هرکس میتواند همانند قرآن بیاورد و نگفته است: پس از آوردن او را بکشید!
ولی هنگامی که مشرکان پیمانهای خود را رد میکنند و جنگهای پی در پی میکنند، چه دلیلی جز زبونی دارد و چه چارهای جز دفاع میماند؟
نقل قول:
همین امر نشان می دهد که خود اعراب آن زمان هم معتقد بودند که می توانند بمانند قرآن بیاورند.
بدونشک اگر چنان توانایی را داشتند، دریغ نمیکردند و آن همه جنگ و کشتار راه نمیانداختند و به پیروان خود نمیگفتند در گوش خود را بگیرید که سخن محمد را نشنوید!
اگر سخن محمد همانند سخن آنان بود، دیگر دلیلی نداشت که به پیروان خود بگویند، در گوش خود را بگیرید؛ آنها دست کم در میان خود میتوانستند سخنی همانند قرآن بیاورند و بگویند: ببینید، این سخن، همانند سخن محمد و قرآن است و گفتههای او، همه دروغ است و نباید گول او را خورد؛ ولی اگر چنین چیزی بود، در گوش پنبه فرو کردن و آنهمه جنگ برای چه بود؟
نقل قول:
البته بنده نمی خواهم کلام آنها را با قرآن مقایسه کنیم بلکه صرفا خواستم بگویم که این ذهنیت که اعراب خود را ناتوان از مثل آوری قرآن می دانستند خیال باطلی است.
این دیدگاه شماست و هرکسی دیدگاهی دارد که این تفاوت دیدگاهها است که زندگی را زیبا کرده است. دیدگاه شما، قابل احترام است :Gol:
نقل قول:
ولی وقتی قرار بر یک مبارزه علمی و منصفانه و عادلانه باشد داور نیاز است. وگرنه هیچ کس سخن طرف مقابل را قبول نمی کند.
این همه شبهه افکنی کردهاند، کسی سخنشان را نپذیرفت؟
مسلمانانی که جز تقلید (به جای پژوهش) کاری نمیکنند، همانند یک برگ خشک شده با هر سخنی سست میشوند و این را دشمنان اسلام نیز میدانند.
سخنی همانند قرآن بیاورند؛ مطمئناً اگر درست باشد، مردم آنرا میپذیرند.
نقل قول:
مثلا اگر قرار بر مقایسه دو متن بر اساس فصاحت و بلاغت باشد من می توان اشعار مولانا را بیاورم. مگر قرآن گفته از کسی متنی نیاورید و از خودتان بیاورید. خیر چنین ملاکی در قرآن نیست. لذا من می توانم برای مبارزه با قرآن اشعار مولانا را بیاورم.
گفتیم که مثنوی برگرفته از قرآن است و نگارندهی مثنوی، خود را بارها و بارها شاگرد قرآن دانسته است. اکنون شما میخواهید دیدگاهی سوای دیدگاه نگارنده بیان کنید؟
مثنوی، یک - سوم قرآن را در خود دارد؛ این نوشتاری جدا از قرآن نیست زیرا این نوشتار، تفسیر قرآن است. آیا میتوان تفسیر قرآن را در برابر قرآن قرار داد؟
مثنوی در «طول» قرآن است و هیچ کس نمیتواند آنرا در «برابر» قرآن قرار دهد.
نقل قول:
شما چگونه این سخن را رد می کنید. حتی اگر هم رد بکنید بنده نمی پذیرم چون داوری شما را قبول ندارم ( به عنوان مثال گفتم ناراحت نشوید ) خود خداوند گفته داورانی از خودتان بیاورید ( وادعوا شهدائکم ) خوب من هم داوری از خود آوردم و سخن من را تایید کرد. آیا این امکان پذیر نیست؟ بدیهی است که بسیار محتمل است. لذا تحدی قرآن پاسخ گفته شد.
شما پیش از آنکه سخنی بشنوید، آنرا رد کردهاید!
گفتیم که هرکس دیدگاه خود را دارد و اگر کسی بخواهد به قرآن، قرآنی که مولانا در هزاران بیت آنرا ستوده است، قرآنی که حافظ میگوید «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم»، قرآنی که سنایی، جامی، نظامی، شبستری و ... همگی در برابر آن سر فرو آوردهاند، شک کند، خود داند ما چیزی نمیتوانیم بکنیم.
نقل قول:
برای همین هم گفتم دوست گرامی پا در ورطه تحدی وقت تلف کردن است. ما در همین سایت بسیار در این زمینه مباحثه کردیم و بی فایده بود.
نیاز بود که چنین سخنانی گفته شود؛ مردم خود داوری میکنند و سخن حق را در مییابند.
داشتم به یک جنبه ای از این سوال هم فکر میکردم.
قرآن سخن خدا هست یا پیامبر!
خدا: منظور از خدا همان الله است که در قرآن آمده.
پیامبر: منظور از پیامبر هم محمد است که مدعی بوده الله با اوصافش اورا مامور انجام رسالت پیام رسانی کرده است و قرآن همان پیام است.
حال بحث چیست:
قرآن سخن الله (که در قرآن آمده) است یا سخن پیامبر (که مدعی قرآن از سوی الله است) ؟؟؟!!
با این اوضاع برای آزاداندیش ترین شخص هم فرار از استدلالات درون دینی مگر ممکن است؟ سوالی که اینچنین تمام تعاریف و جوانبش مبتنی بر مفاهیم درون دینی است چگونه میشود با معیارهای برون دینی به محاقه برد؟!
با سلام خدمت شما دوست اندیشمند.
مخاطب قرآن قشر متوسط جامعه هستند. برای همین هم خدای منعکس شده در قرآن خدایی متشخص و انسانوار است که وجودی مستقل از مخلوقاتش دارد. خدای عارفان خدای دیگری است که وجودش همان وجود مخلوقاتش هست منتها با تنزل درجه در حقیقت از منظر عارفان غیر از وجود خدا چیزی در عالم هستی وجود ندارد. خدای فیلسوفان هم خدای دیگری است که علت العلل و واجب الوجود است که در قرآن به هیچ عنوان از چنین اوصافی برای خدا استفاده نشده. ما اینجا با جناب آبرنگ داریم از منظر عرفانی و عارفانی چون مولانا در مورد قرآن و شخصیت محمد (ص) مباحثه می کنیم. مباحثه ما بدون شک برون دینی است. یعنی پیش فرض ما خدای در قرآن آمده نیست. بلکه خدای عارفان هست. هر چند که در قرآن هم با توضیح لیس کمثله شی و امثال آن به خدای بی صورت عارفان اشاره شده است ولی تصویرهای انسانواری هم از خدا وجود دارد. لذا ما تعبدا خدای قرآن را باور نداریم. بلکه چیزی که در این مباحثه ما باور داریم خدای عارفان هست و شاید هم تا حدودی خدای فیلسوفان. خدای در قرآن هم تا آنجا که بر خدای عارفان و فیلسوفان منطبق باشد منظور نظر ماست. لذا بحث ما برون دینی است.
هر چند که با قول شما موافقم و فرار از پیش فرض های ذهنی ای که انسان از زمان کودکی با گوشت و پوستش عجین شده کار مشکلی است. به هر حال سعی ما بر این است که در این بحث تا حدودی اوصاف خدای تعالی هم بررسی گردد.
با تشکر فراوان.
و من الله توفیق
با سلام و درود فراوان و عرض خسته نباشید و خداقوت به شما به خاطر اینکه برای پاسخ به پست های بنده این هم وقت می گذارید و این همه پست های طولانی می نویسید. از این بابت از شما سپاسگذارم.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
منظور ما اینست: چون وجه شباهتی میان نی و عارفان هست، مولانا، عارفان را به نی تشبیه کرده است.
همچنین چون چند وجه شباهت میان عارفان و «ماهی» است، او عارفان را نیز، ماهی دریایی خدا میداند.
پس در اینجا، منظور از نی، همان نی چوبین نیست و منظور عارف است؛ اما چون عارف همانند نی، از خود چیزی ندارد و تنها سخنان خدا را میگوید، این تشبیه گفته شده است چون شباهتی میان این دو است.
شگرد مولانا همین است؛ برای نمونه داستان موسی و شبان، نمیتواند حقیقت داشته باشد زیرا یک پیغمبر نمیتواند چنان دگاندیش باشد ولی چون موسی پیامبر بوده که کمی تندخیی داشته، مولانا از او استفاده میکدن تا نکتههای خود را بیان کند.(که البته این را میدانید ولی منظورمان را گفتیم)
ما هم ننگفتیم که مولانا از نی خواندن عارفان مقصوذ واقعی داشته ما هم گفتیم تمثیل است. ولی هر چیزی را که نمی توان به عارف تمثیل کرد. مثلا چرا نگفت سنگ؟ یا ... ؟ چرا نی فقط از خود وجودی ندارد؟ مگر سنگ از خود وجودی دارد؟ چه وجه تشابهی در نی و دم و در عارف وجود دارد؟مولانا به بهترین وجه ممکن این تمثیل را توضیح داده است.
دم که مرد نایی اندر نای کرد .............. در خور نای است نه در خورد مرد
این شعر هدف مولانا را از نی خواندن عارفان بیان کرده است مسلما اراده الهی هم همان دم نیست. اراده خدا هم به دم تشبیه شده است. حال وجه این شباهت ها برای چیست؟ از چه روست؟ دم هیچ صدایی ندارد. شما وقتی بدون نی دم از خود ایجاد می کنید صدایی بوجود نمی آید ولی زمانی که همین دم بی صدا از نی عبور می کند صدا دار می شود. این صدا ها در خور نی است نه در خور شما. وحی الهی بی صورت است و زمانی که از مهبط وحی که قلب پیامبر است ( یا همان ذهن اوست ) عبور می کند صورت مند می شود. این صورت ها در خور خداوند نیست. بلکه در خور پیامبر است. هر جند که آن اراده اصلی در خور خداوند است.
برای توضیح بیشتر 2 مثال دیگر می زنم :
نور بی رنگ است. ( الله نور السموات و الارض ) ولی زمانی که از منشور آن را عبور می دهیم به چندین رنگ تبدیل می شود.
آب به خودی خود هیچ شکلی ندارد ولی زمانی که در ظرف قرار می گیرد شکل ظرف را به خود می گیرد.
صورت از بی صورتی آمد برون
تعبیر خداوند به آینه از سوی مولانا بیانگر همین موضوع است :
آینه ای رنگ تو نقش کسی است .............. تو ز همه رنگ جدا بوده ای
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
به هیچروی نمیتوان یک عارف را با یک پیامبر مقایسه کرد و همچنین نمیتوان مثنوی و قرآن را همسان دانست که این را خود مولانا نیز بارها بیان کرده است. «مثنوی تفسیر قرآن است» و قرآن، «اصل قرآن است»
قرآن، کتابی برای تشریع کردن است ولی مثنوی، نوشتاری برگرفته از قرآن است.
پیامبر و مولانا مقام یکسانی نداشتهاند که بخواهیم شهودهای آنان را یکسان بدانیم.
همچنین مولانا، دانشمند و فقیه بوده ولی پیامبر تا پیش از فرود سورش، سواد نداشته و هیچنوشتاری را نخوانده بود. پس ایندو یکی نیستند.
سوالی از شما دارم : اختلافی که شما بین قرآن و مثنوی قایل هستید اختلاف ماهوی است یا رتبی؟ مکانیزم تولید مثنوی را با قرآن یکی می دانید و قرآن را صرفا از لحاظ درجه بالاتر از مثنوی می دانید یا اینکه در کل معتقدید مکانیزم تولیدشان دو چیز جداگانه است؟
بنده در اینجا اصلا و ابدا قصد مقایسه این دو متن را ندارم. بلکه فقط می خواهم مکانیزم را توضیح دهم. همین. به اعتقاد بنده مکانیزم یکی است. هر دو از جنس شهود عارفانه است. نظر شما چیست؟
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
در شهود، پیامبر، خدا میشود؛ نه خدا پیامبر! بدینمایه که در شهود، پیامبر در خدا غرق میشود و اگر هم سخنی گفته شود، (همانند آن آتش یا آهن) آن سخن از پیامبر نیست و از خداست که این هم هیچ تفاوتی در اصل موضوع ندارد زیرا پیامبر همانند آن درخت بوده که هیچ ارادهای از خود نداشته است که بخواهد دخل و تصرفی بکند.
بله با شما موافقم. در شهود وجود پیامبر متعالی شده و به عالم بالا راه پیدا می کند. وحی الهی را دریافت می کند. در حقیقت نور الهی بر وجود وی تابیده می شود. منتها کلمات در همان عالم بالا شکل نمی گیرند. کلمات زمانی شکل می گیرند که وحی الهی می خواهد خود را از وجود پیامبر در عالم خارج ( ماده ) عبور دهد و در اینجاست که کلمات پدید می آید. معنای اصلی مصراع :
صورت از بی صورتی آمد برون
همین است. زبان متعلق به عالم ماده استو بر اساس روند تکاملی انسان تکمیل شد و توسعه پیدا کرد. در عالم بالا زبان انسانی معنا ندارد.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
سلطان ولد، مرد بزرگی است؛ اگر این سخن، از او باشد؛ بدونشک سخنی اشتباه است! زیرا پیامبران و شریعتشان، بر پایهی مردم و جنبهی آنها بوده است.
همانگونه که گفتهاند: «پیامبران به اندازهی خرد مردم سخن میگفتهاند»، نمیشده است که بر پایهی رفتارها و اندیشههای پیامبر شریعت فرود آید زیرا مردم جنبهی دریافت آن را نداشتهاند و کیشهای خدایی، بر پایهی جنبهی مردم فرود میآمده است. همانگونه که در زمان موسی که چشمبندی گسترش یافته بود، معجزهی موسی نیز، همانند چشمبندی آنان بود و عیسی نیز معجزهاش بهبود بیماران بود چون در آنزمان بیماری بسیار بوده و یا محمد، چون در زمانش سخنوری بوده، معجزهاش همه را برای سخنوری کردن همانند قرآن دعوت میکند.
شریعت برای مردم است؛ پس باید بر پایهی جنبههای آنان باشد و نه بر پایهی رفتارهای پیامبران.
چه فرقی می کند دوست گرامی. مگر پیامبران جدای از مردم بوده اند. مگر آنها از عرف جامعه تبعیت نمی کردند. مگر مانند آنها رفتار نمی کردند. وقتی می گوید بر اساس خصایل پیامبران شرایع شکل گرفتند در حقیقت خصایل پیامبران هم به فرهنگ جامعه مرتبط است. این ها با هم رابطه تناتنگ دارند.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
چه کسی انسان و زبانهایش را آفریده است؟
آیا خدایی که اینهمه زبانهای شگرف را آفریده، خود نمیتواند به یکی از این زبانها سخن بگوید؟
به راستی خدا، اینقدر ناتوان است؟
زبان انسان یکهو و توسط خداوند آفریده نشده است. خود انسان هم یکهو و یکدفه آفریده نشده است. همه اینها بر اساس اسباب جهان مادی شکل گرفته اند و تکامل پیدا کرده اند. همه اینها با واسطه بوده است. عرض شد امر الهی بی صورت است. از خداوند بی صورت و مجرد محض مستقیما ماده صادر نمی شود. از او فقط مجرد صادر می شود. در ضمن توانایی خدا دلیل بر تحق نیست خدا بر هر امری تواناست. ولی آیا دلیل بر تحقق آن امر است؟ مسلما خیر
این بحث فلسفی و مفصل است. بگذارید ابتدا در مورد مکانیزم به توافق برسیم.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
فرمودهاید: هرچه را درک کنیم، آن صورت است. عشق را عارفان درک میکنند؛ شما از هرکدام از عارفان که میخواهید، تعریفی از عشق را بگویید و آنرا با زبان تعریف کنید.
نمی دانم چگونه منظورم را بیان کنم. اصولا توضیح اینکه بی صورت چیست سخت است. شاید این تعبیر صحیح تر باشد که هر چیزی که از جنس جهان مادی است رنگی و با صورت است. هر چیزی که به عالم معنا تعلق دارد بی رنگ و بی صورت است. با این اوصاف قرآن که مجموعه ای از کلمات است چون زبان اصولا متعلق به جهان ماده است آن کلمات هم متعلق به همین جهان است.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
چون که آن رنگ از میان بر داشتی .................... موسی با فرعون کردند آشتی
چندان متوجه پیوستگی این سخن نشدیم!
منظور این بود اختلاف هایی هم که در شرایع وجود دارد نظیر اختلاف شیعه و سنی ( جنگ موسی با موسی ) به دلیل همین رنگ مادی قرآن است. اگر این رنگ ها از میان برداشته شود همه چیز خدا می شود و جنگ ها از بین می رود و وحدت ایجاد می گردد. این سخن در بیان توضیح بی رنگی بود.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
نمیشود که همچین چیزی!
سخن در مورد دین و یک عمر زندگی کردن است نه چند لحظه و این عمرها همگی گذشتهاند و اکنون (1400) سال از آن دروغ میگذرد!
تجربه این را میرساند: هیچ دروغی - حتی مصلحتی، نبوده که گفته شود و در کوتاه مدت، نادرستی آن آشکار نشود.
به آن بیماری که حالی بد دارد و نمیداند، اگر بگوییم چیزی نشده، در کوتاه مدت، دلخوش میشود ولی هنگامی که دریابد، بدتر میشود.
این دروغها تنها برای کوتاه مدت خوشحال کنندهاند پس از گذشت چند مدتی، رسوا میشود و معمولاً مردم از دروغ مصلحتی نیز پریشان میشوند.
چندان تمایلی به بحث در این زمینه ندارم. چون خودم با دروغ مصلحتی بودن قرآن مخالفم. تاپیکی در این زمینه وجود دارد.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
ولی سخنان بی صورت خدا قبل از اینکه بر زبان پیامبر جاری شود در ساختار وجودی او تبدیل به زبان عربی شده است بدون این که خود پیامبر چگونگی این تبدیل را بفهمد و پیامبر آن ها را به صورت عربی درک کرده و عینا همان ها را بازگو کرده است.
درست است. خدا سخنان خود را از راه یکی از زبانهای آفریده شدهاش، بیان میکند و همانگونه که فرمودهاید: پیش از آنکه بر پیامبر وارد شود، به عربی برگردانده شده است.
اما سخن بالای شما، با این سخن شما که در زیر آمده است، دوگانگی دارد!
عرض شد تبدیل در وجود پیامبر صورت می گیرد و بعد پیامبر درکش می کند.
در بالایی گفتهاید که پیش ار فرود آمدن، سروش دگرگون میشده است؛ اما اکنون میگوید که در درون محمد چنین دگرگونیای انجام میشده است.
آیا به راستی دوگانگی دارد یا ما چنین برداشت کردهایم؟
در بالایی هم عرض شد که وحی الهی قبل از اینکه بر زبان پیامبر جاری شود در وجود خود او و بر اساس ساختار وجودی اش تبدیل به کلمات عربی شده است. لذا فکر می کنم دوگانگی ای وجود نداشته باشد.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
خدا خود نیز، صورتی ندارد. ولی میتواند هر صورتی را که بخواهد، بیآفریندو همانگونه که این جهان صورت را آفریده است.
آیا وی نمیتواند با زبان صوری سخن بگوید؟
آفرینش خدا تماما با واسطه است. از این منظر کلام بنده و شما هم آفریده خداست. مهم انتساب مستقیم و غیر مستقیم آن است. سخن بنده این است همان طور که سخنان بنده و شما آفریده خداست سخنان پیامبر هم آفریده خداست. پس خدا می تواند کلام را بیافریند ولی آفرینش او باواسطه است. وگرنه چرا همین کلمات را بر کوهی نازل نمی کرد تا همه بشنوند؟ شاید بگویید خود قرآن گفته کوه توان دریافت وحی را نداشته؟ ما هم می گوییم آیا خدا اینقدر ناتوان بوده که نتواند کلامش را بر کوهی نازل کند؟ اصلا کوه نه چرا کلامش را از مکانی نامعلوم از پشت کوه نازل نکرد؟ مسلما امر خدا با واسطه است.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
همه میدانیم که پیامبر بیسواد بوده و هیچ دانشی نداشته است که بخواهد دانشمند شود.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت /// به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
هنگامی که پیامبر سواد خواندن نداشته، چگونه میتوانسته نوشتاری بخواند تا دانش خود را افزایش دهد؟ همچنین هنگامی که دانشی نداشته، چه پیشفرضهایی داشته است؟
افزایش معلومات صرفا از طریق خواندن نوشتار نیست؟ در ژاپن امروزه جایی را هم برای توانایی های غیرمکتوب انسان باز کرده اند. به این صورت که ممکن است که انسانی حرفه ای را بداند که مدرکی بابتش ندارد یا بابتش درسی نخوانده است. لذا محمد (ص) درس نخوانده هم می توانسته واجد خیلی معلومات غیر مکتوب باشد. واجد خیلی تجارب باشد. چه اینکه در گذشته علم صرفا در نوشتار نبوده است. بلکه اکثر علم تجربی بوده که در غالب نوشتار نیامده بوده است. لذا پیامبر از راه تفکر و تامل و از طریق بهره گیری از تجاربش مجهولاتش را به معلومات تبدیل کرده است. قران تمام پر است از معلومات غلط زمانه که پیامبر واجد آن بوده است. ( بالدار بودن فرشتگان - اسمان های هفت گانه و .... ) و پیامبر از این معلومات برای هدایت قومش استفاده کرده است.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
آری، ولی دانش پیامبران، همانند آدمهای ساده نیست. همانگونه که می دانید، دانش و آگاهی سه پله دارد: «علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین» کسی که به پلهی سوم برسد، دیگر هیچ دانشی نیست که نداند.
این را هم باید گفت که آدمی هرچقدر هم تلاش کند و دانش فرا بگیرد، به پلهی دوم و سوم نمیرسد و این کشش خدایی است که باید او را به آنجا برساند.
بوعلی - که دو برابر انیشتین هوش داشته و سرآمد حکیمان است، میگوید:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت /// یک «موی» ندانست، ولی موی شکافت
خود بهتر از ما میدانید که این دانشها، پشیزی هم نیستند و هیچکس نمیتواند با دریافت این دانشها، به عرفان برسد و چه بسیار عارفانی که دیپلم هم ندارند!
هنگامی که این دانشها ارزشی ندارند و نمیتوانند آدمی را به عرفان برسانند، چگونه میتوانند در نوع کشف و شهود عارفان هنا بگذارند؟
حقیقتا متوجه اینجای کلام شما نشدم. بالاخره به اعتقاد شما برای اطلاع ازمناسبات دنیوی و علوم تجربی می توان از کشف و شهود استفاده کرد یا خیر؟ اگر اینطور است و عارفان با شهود عارفانه شان می توانند تمام علوم راکسب کنند آیا می شود این پیشنهاد را داد که در دانشگاه ها را تخته کنند و مدرسه های عرفانی بازکنند و انسان ها هم به جای پزشکان به نزد عارفان بروند؟ ساختمان ها را هم بدهیم عارفان بسازند؟ آیا می شود؟! یا شاید منظورتان این است که اگر چه عارفان به این علوم نمی توانند دست یابند منتها این به خاطر بی ارزش بودن آن است. ارزش علمی که عارفان به آن دست می یابند خیلی بالاتر از این حرفهاست. ولی بنده هنوز متوجه نشدم عارفان به چه علمی دقیقا دست می یابند؟ می توانید بیشتر توضیح دهید؟
بنده معتقدم عارفان به علم خاصی دست پیدا نمی کنند بلکه صرفا با عروج و اتصال به عالم بالا به لذت وشادی ای وصف ناپذیر می رسند.
نگویم یار را شادی که از شادی گذشته است او ..................... مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
هدف ظهور ادیان هم رساندن انسان ها به همان عالم بالاست. رساندشان به شادی و لذت وصف ناشدنی است.
به معراج برآیید چو ازآل رسولید ................. رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
به اعتقاد بنده در وحی و الهام عارفانه یا همان علم حضوری هم دقیقا همین حرکت صورت می گیرد. یعنی حرکت از معلومات به سمت مجهولات. منتها این حرکت فقط به یک گونه نمی تواند اتفاق بیافتد. شما هزاران هزار معلوم داری که می توانی از آنها برای این حرکت استفاده کنی.
به راستی این سخنان از زبان شما گفته میشود که سروش و شهود عرفانی را با دانش مردمان مقایسه میکنید و میگویید با این دانشها بر روی کشف و شهود میتوان هنا گذاشت؟
آیا هر دانشمندی عارف است و یا هر عارفی دانشمند است؟
سخن بنده در مقام مقایسه نبود. خواستم مکانیزم را شرح دهم. همین.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
چنین نیست؛ گمان کنیم پس از پایان دفتر دوم یا سوم است که مولانا تا دوسال، نمیتواند شعری بگوید و یا پس از مرگ حسامالدین نیز، چنین شده است و او چون حسامالدین را یک وسیله برای شهود خود میدانست، پس از آن به سختی توانست شروع به شعر گفتن کند.
با اینحال، دریافتی مولانا با پیامبر متفاوت است.
علت اینکه مولانا نتوانست شعر بگوید این بود که نتوانست از ذهنش را از معلوماتش به سمت مجهولاتش حرکت دهد. علت این امر هم نبود الهام بود. علت نبود الهام هم خاک آلود بودن وجود مولانا بود. اینگونه نبوده که مولانا پیام های اشعارش را نمی دانسته و به ان معتقد نبوده است. مثلا در داستان موسی و شبان که به بهترین نحو به پلورالیزم اشاره می کند اینگونه نبوده که او قبل از آن به پلورالیزم معتقد نبوده بلکه پیام شعر در نزد وی بوده و الهام صرفا توانسته او را بر بیان داستان گونه این مضمون در قالب شعر کمک کند. همین. والا دانش اضافی ای به او نداده است.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
گفتیم که پیامبر هیچگونه دانشی نداشته است و بیسواد کامل بوده است. پس هیچ پیشزمینهای نداشته که بخواهد بر پایهی آن سخن بگوید.
یک آدم بیسواد که تنها چوپانی میکرده، چه دایرهی واژگانی دارد؟
عرض شد که سواد صرفا خواندن نوشتن نیست. مخصوصا در آن زمان. یک مکانیک ماشین ممکن است هیچ از دروس درس مکانیک دانشگاه نداند و هیچ فرمولی را نشناسد ولی سواد تجربی اش خیلی بیشتر از مهندسان مکانیک باشد. همین طور یک بنا نسبت به مهندس عمران و .... . در ضمن پیامبر صرفا چوپانی نمی کرده. او از سن 25 سالگی با خدیجه به این دیار و آن دیار می رفته و تجارت می کرده است. او همانند تمام انسان های هم عصرش در جامعه عربستان می زیسته است و با فرهنگ و آداب آنها آشنایی داشته است. در زمان او انسان هایی بوده اند که تبلیغ خداپرستی می کردند. پیامبر هم با آنها آشنا بوده. او مضامین کتابهای تورات و انجیل را از آنهامی شنیده است. با آنها آشنا بوده. در آن زمان یهودی و مسیحی در جامعه کم نبوده اند و چه بسا معتقدات خود را بر زبان می آورده اند. نکته دیگر اینکه پیامبر بی سواد مگر بعد از به نبوت رسیدن توان نوشتن پیدا کرد؟ مسلما خیر. او همیشه همراه خود کاتبان وحی داشت تا کلامی را که بر زبان می آورد بنویسند. لذا اتفاق بزرگی نیافتاد. در ضمن بسیاری از احکام اسلام احکام امضایی است. یعنی پیامبر از خود چیزی نیاورد بلکه سنت ها و آداب زمانه را امضا کرده است. و البته برخی را هم که شرک آلود شده بودند مانند مناسک حج موحدانه کرد نه اینکه چیز جدیدی بیاورد.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
چگونه میگویید که تفاتی میان پیامبران و عارفان نیست؟
برای بار چندم بنده پیامبران را با عارفان مقایسه نمی کنم. صرفا خواستم عرض کنم مقامات پیامبران ماهیتا همان مقامات عرفانی است. همین.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
پیامبر به شیرخدا میگوید: «اگرچه تو پیامبر نیستی، ولی همسری معصوم داری؛ که من ندارم. تو یک پیامبر شده است مرشدت ولی من یک پیامبر مرشدم نشده است»
خوب مرشد پیامبر خدا بوده اینکه غبطه خوردن ندارد؟ !
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
در قرآن آمده است: «کسانی که از خدا میخواهند آنها را الگوی مردم قرار بدهند، پاکان هستند»
چگونه میشود پیامبران به عارفان ساده غبطه بخورند که مسئولیتی ندارند!
پیامبران الگوی عارفان هستند و عارفان از آنها پیروی میکنند؛ معمولاً این شاگرد است که آرزو دارد روزی همانند استادش شود!
به هر حال اگر حدیث را قبول کنیم نبی به اشخاصی غبطه می خورد اگر آن شخص را حضرت علی (ع) هم بدانیم با مشکل حل نمی شود. چرا باید پیامبر با آن درجه عرفانی بالا و با آن قرب الهی به وجود کسی غبطه بخورد؟
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
خدا خود آدمیان را آفریده است. اگر نمیتواند ببیند که آدمیان چه میکنند و ... تا به آنها فرمانهای درست را بدهد، پس چرا آدمیان را آفرید؟
به هر حال به خیلی از انسان ها چنین فرمان هایی نداده است. چرا؟ آیا ناتوان بوده؟ یا یافتن مسیر الی الله را به خود بشر واگذار کرده است. اتفاقا یکی از مهمترین دلایلی که ما را بر آن می دارد که توصیفی بشری از دین داشته باشیم همین تکثر ادیان است که در بعضی جاها به خداناباوری هم رسیده است. آیا خدا بشری را خلق کرده و ناتوان از هدایت اوست؟ اگر قرآن را سخن خدا بدانیم خدا را ناعادل فرض کرده ایم که مثلا به مردم مناطق خاورمیانه لطف داشته و آنها را هدایت کرده و دیگران از این هدایت محروم بوده اند. قبول کنید با انتساب مستقیم قرآن به خدا او را ناعادل جلوه می دهید.
در تاپیک فرایند عقلی پذیرش دین و عصمت این بشری بودن دین را سعی کردم اثبات کنم. مراجعه بفرمایید.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
به هر روی، هیچگاه به عرفان مسلمانان نمیتوانند برسند و پس از اسلام، هیچکسی نمیتواند به عرفان برسد مگر از راه اسلام و «کوثر». این را از عارفی بپرسید، خواهد گفت.
تا حدود زیادی را سخن شما موافقم.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
داور، مردم هستند. مگر شبهه افکنی نمیکنند و مردم را به شک نمیاندازند،در مورد تحدی نیز، چنان بکنند و سخنی بیاورند؛ مردم سخن درست را از ناردست میدانند. آنان نیز با هر زبانی که میخواهند همانند قرآن سخنان پر مغز بگویند تا مردم خود داوری کنند.
همین مسئله که شما کسانی را که دعوت قرآن را می خواهند لبیک بگویند و متنی به مبارزه با قرآن بیاورند شبهه افکن معرفی می کنید مهمترین دلیل است بر اینکه انسانها تمایلی به این تحدی نداشته باشند. آخر وقتی شما قبل از مبارزه قضاوت کرده اید دیگر چه انگیزه ای برای تحدی می ماند.
در ضمن گفتید مردم داورند. آیا نظر مردم ملاک است. خود قرآن گفته اکثرهم لایعقلون. حال چگونه این انسان های مستضعف فکری را که عقلشان را هم به کار نمی گیرند داور می خوانید؟ مگر انها متخصص در امر فصاحت و بلاغت هستند؟ اصلا اگر اکثریت مردم رای به شکست قرآن بدهند آیا باید از دین اسلام برگردیم؟ آیا این ملاک درستی است؟ اگر اینطور است اکثریت مردم جهان غیرمسلمانند. اکثریت مسلمانان هم سنی اند. حال ما هم باید از شیعه بودن و اسلام برگردیم. چرا که مردم ضاوت کرده اند و دینی غیر از اسلام بر گزیده اند. قبول کنید ملاک مردمی ملاک منطقی ای نیست. مگر می خواهیم دوغ و ماست بفروشیم که مردم بیایند نظر بدهند؟!
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
در زمان پیامبر، کدام جنگ از سوی مسلمانان شروع شد؟
هنگامی که پیامبر و قبیلهاش را تبعید میکنند، به چه معناست؟ آیا جز این است که توان برابر با او را ندارند و از زور خود استفاده کرده و آنان را مجبور به شختی کشیدن برای تسلیم شدن میکنند؟
هنگامی که هیچکدام از این سختیها کارساز نیست، با مسلمانان جنگ میکنند و همواره مشرکان شروعکننده بودهاند؛ در جنگ مکه نیز؛ ابتدا مشرکان پیمان خود را رد کردند.
شما انتظار دارید از خود هم دفاع نمیکردند؟
ساینی که جناب متحیر معرفی کردند فیلتر بود. این همان زوری است که عرض شد. یک زمان با شمشیر مسیلمه کذاب را می کشند یک زمان هم با کسی که به مبارزه با قرآن ( بنا به دعوت خود قرآن ) برخواسته اینگونه باسلاح فیلتراسیون برخورد می کنند. چه فرقی می کند؟ مهم این است که مسلمانان یه هیچ وجه حاضر به قبول شکست تحدی قرآن نیستند.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
تا جایی که ما میدانیم، نص قرآن این است که با دوستی و نرمی، هرکس میتواند همانند قرآن بیاورد و نگفته است: پس از آوردن او را بکشید!
متن قرآن را رها کنید. عمل ملتزمینش را بنگرید. ما در جهان خارج زندگی می کنیم. در متن قران که زندگی نمی کنیم.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
بدونشک اگر چنان توانایی را داشتند، دریغ نمیکردند و آن همه جنگ و کشتار راه نمیانداختند و به پیروان خود نمیگفتند در گوش خود را بگیرید که سخن محمد را نشنوید!
اگر سخن محمد همانند سخن آنان بود، دیگر دلیلی نداشت که به پیروان خود بگویند، در گوش خود را بگیرید؛ آنها دست کم در میان خود میتوانستند سخنی همانند قرآن بیاورند و بگویند: ببینید، این سخن، همانند سخن محمد و قرآن است و گفتههای او، همه دروغ است و نباید گول او را خورد؛ ولی اگر چنین چیزی بود، در گوش پنبه فرو کردن و آنهمه جنگ برای چه بود؟
مسلما کلام قران ساحر است. از فصاحت و بلاغت بالایی برخوردار است. البته نه تمام آیات آن. منتها این از تواناییهای انسان است. مانند توانایی های فردوسی در سرودن اشعار حماسی گونه یا مولانا در سرودن اشعار عرفانی و .... . اینها از توانایی های انسانی است.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
این همه شبهه افکنی کردهاند، کسی سخنشان را نپذیرفت؟
مسلمانانی که جز تقلید (به جای پژوهش) کاری نمیکنند، همانند یک برگ خشک شده با هر سخنی سست میشوند و این را دشمنان اسلام نیز میدانند.
سخنی همانند قرآن بیاورند؛ مطمئناً اگر درست باشد، مردم آنرا میپذیرند.
نیازی به تحدی نیست. آنان برای رسیدن به اهداف خود راه های ساده تری را انتخاب کرده اند. همین سبهه افکنی که خودتان هم به آن اشاره کردید. سری به فیسبوک بزنید تا ببینید جوانان ما چگونه فوج فوج دارند از اسلام خارج می شوند. دلیل آنها هم از خارج شدن از اسلام اتفاقا همین قرآن است. آیاتی که نمی توانند با عقل ناقصشان توجیه کنند و آن ها را غیرانسانی می دانند
این است مردمی که شما آنها را به داوری انتخاب کرده اید.
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
گفتیم که مثنوی برگرفته از قرآن است و نگارندهی مثنوی، خود را بارها و بارها شاگرد قرآن دانسته است. اکنون شما میخواهید دیدگاهی سوای دیدگاه نگارنده بیان کنید؟
مثنوی، یک - سوم قرآن را در خود دارد؛ این نوشتاری جدا از قرآن نیست زیرا این نوشتار، تفسیر قرآن است. آیا میتوان تفسیر قرآن را در برابر قرآن قرار داد؟
مثنوی در «طول» قرآن است و هیچ کس نمیتواند آنرا در «برابر» قرآن قرار دهد.
مثنوی مثال بود. بگذارید به جای آن بوستان - گلستان -شاهنامه و .... .
خوب اگر قرآن کتاب خدا نیست پس جواب سوالات منو بدین من تعدادی از معجزه های نجومی قرآن رو یاد آور میشم . خوب به حرفهایم فکر کنید من فقط دو یا سه مثال از چندین مثالهایم را برای شما بازگو می کنم .از مهمترین اکتشافات دانشنمدان در قرن بیستم بیاعتبار ساختن اندیشه ازلی و ابدی بودن جهان است؛ آنان با دلایل متقن علمی ثابت کردهاند که آفرینش جهان با یک انفجار مهیب آغاز شده است که از آن به "انفجار بزرگ"یاد می کنند. تحقیقات همچنان درباره جزئیات این انفجار ادامه دارد. آنان می گویند:جهان هستی در ابتدا یک توده واحد بوده که منفجر شده و طی میلیون ها سال به شکل کنونیخود درآمده است[=Calibri]. برخی دانشمندان ترجیح می دهند که در بیاناین پدیده به جای کلمه" انفجار هستی" از اصطلاحات دقیق تری چون "انفصال"استفاده کنند. در هر حال آنچه که مهم است این است که آنها با جعل این اصطلاحات در صددبیان این واقعیت اند که جهان هستی در ابتدا یک توده واحد به هم پیوسته بوده سپس اجزای آن از یکدیگر انفصال یافته است و بعد از آن ستارگان و کهکشانهاو زمین و ... به وجود آمده است[=Calibri]. که الان از اون به عنوان پدیده بیگ بنگ یاد می کنند همان که در زیر زمین در کشور سوییس آزمایش میشود. قرآن در بیان پدیده آغاز آفرینش با شیوهای کاملا دقیق از دانشنمدان غربی پیشی گرفته است[=Calibri]. قرآن 1400 سال پیش در بیان این حقیقت دانشنمدان غرب پیشی گرفته است ودقیقا همان چیزی را می گوید که دانشمندان به آن دست یافته اند. به این آیه توجه کنید[=Calibri]: [=Calibri](أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا) [الأنبياء: 30[=Calibri]]. ترجمه: آيا كافران نداستند كه آسمانها وزمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر جدا كرديم[=Calibri]. اینجاست که این سوال متوجه کسانی می شودکه حقانیت قرآن را منکرند: در زمان نزول قرآن چه کسی می دانست که جهان در ابتدا یکتوده واحد به هم پیوسته بوده سپس از یکدیگر جدا شده و آنگاه جهانیکنونی به وجود آمده است. آیا او کسی جز خدای بلندمرتبه است؟ یا مثال سیاهچاله های فضایی . پدیده های عظیمی اندکه تحقیق درباره وجود آنها تا بیش از نیم قرن ذهن دانشنمدان را به خود مشغول داشت تااینکه سرانجام به وجود آنها اذعان کردند. دانشمندان می گویند: هنگامی که ستارگان بزرگترمی شوند ( سوخت هسته ای خود را به طور کامل تمام می کنند و در نیتجه نیروی گرانش موجوددر آن بر ستاره غلبه کرده و باعث فرو ریزشآن به داخل و) تشکیل سیاه چاله می شود. هيچ چیزی نمي تواند از ميدان جاذبه چنين ناحيهاي خارج شود ، حتي يك دسته پرتو نور و به همین علت است که سیاهچاله ها قابل رؤیت نیستند[=Calibri]. دانشمندان سیاهچاله ها را دارای سه ویژگی اساسی می دانند:1- غیر قابلرؤیت اند 2- حرکت می کنند 3- جذب کننده ی سایر اجرام آسمانی اند. عجیب آنکه قرآن همیناوصاف را در این آیه ذکر می کند[=Calibri]. [=Calibri](فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِالْكُنَّسِ) [التكوير: 14-15[=Calibri]]. ترجمه: سوگند به (ستارگان) پنهان که در حال حرکت و جذبکننده اند[=Calibri]. الخنّس یعنی آنچه که پنهان میشود و دیدهنمیشود, الجوار یعنی آنچه که با سرعت زیادی در حال حرکت است و الکنّس یعنی چیزی کهجذب میکند (و صفحه آسمان را جاروب میکند). و این همان چیزی است که دانشنمدان دربارهسیاهچاله ها به آن معترفند[=Calibri]. [=Calibri](مترجم: کُنّس جمع کانس است و کانس در زبانعربی چیزی است که جاروب می کند. وقتی در زبان عربی گویند: کنس البیت یعنی خانه را جاروبکرد در واقع سیاهچاله ها به علت قدرت جاذبه فوق العاده ای که دارند بسیاری از اجرامآسمانی را به سمت خود جذب می کنند و گویا فضای اطراف را جاروب می کنند[=Calibri]! قرآن زمانی از سیاهچاله ها سخن به میانآورده است که احدی روی کره زمین هیچ تصوری از آن نداشته است[=Calibri]. خوب به من توضیح بدهید که در زمان پیامبر ص چه کسی اینها را می دانسته آیا در زمان پیامبر ص تلسکوپ فضایی هابل وجود داشته که سیاه چاله ها و کوبنده شب را کشف کنند یا پدیده بیگ بنگ {همان پیدایش هستی} یا تپ اخترها و بسیاری از پدیده های نجومی را کشف کند آیا سطح علم نجوم در حدی بوده که یک فرد عادی بتواند آنها را کشف کند . بسیاری از این پدیده ها در همین قرن اخیر کشف شده اند. پس چه کسی اینها را به پیامبر گفته . اصلا فرض کنیم که محمد ص قبل از پیامبری فرد بسیار باسوادی بوده آیا فرد با سواد آن هم 1400 سال پیش می توانست چنین پدیده های فضایی را کشف کند آیا کسی که این سخن ها و مطالب را به حضرت محمد ص گفته غیر از خداوند بخشنده و مهربان است . اگر بخواهید مثال های بسیاری مثل این مثالها دارم .
من دچار تناقض شده ام از این نظر که قرآن سخن خدا هست یا پیامبر؟ مثلا بسیاری از آیات بگونه ای هست که انگار پیامبر میخواهد مشکلات خودش را رفع کند یا مثلا با فلان مسئله موافق یا مخالف بوده و آیه ای را گفته که نازل شده تا مشکلش را رفع کند. مثال ها هم فراوانند فقط کافیست که ترجمه قرآن را بخوانید یک نمونه بارزش هم آیات 50 تا 52 سوره احزاب هست. شاید بپرسید که خودت بریدی و دوختی و اینطور که از صحبت هایت پیداست قرآن سخن پیامبر است اما حقیقت این است که این وسط مسائلی وجود دارد که حرف من را نقض میکند. اگر قرآن سخن خداست چرا در برخی آیات خدا به شخصی ترین مسائل زندگی پیامبر پرداخته انگار نه انگار که قرآن کتابیست برای تمامی مسلمین برای تمامی قرون و اعصار؟ اگر قرآن سخن پیامبر است و پیامبر رو این حساب که با فلان مسئله حال کرده گفته این سخن خداست پس چگونه ممکن است که فلان روابط ریاضی در قرآن وجود داشته باشد؟ اگر پیامبر 20 و چند سال از روی هوس سخن میگفته پس چطور نتیجه اش کتابی شده که فلان روابط ریاضی بر آن حاکم است و اگر از روی هوس سخن نمیگفته چرا حتی شخصی ترین مسائل زندگیش شده آیه قرآن؟ ظاهر امر این است که اتفاقات مختلف زمینه ساز نزول آیات مختلف شده اند اما نتیجه کتابی شده است که حتی یک آیه اش را هم نمیتوان جابجا کرد!
میدانم در این سایت کم نیستند کسانی که مسلمان نیستند از آنها هم میخواهم که نظرشان را بیان کنند در کل خیلی ممنون میشم اگر من را در این زمینه توجیه کنید.
[=Times New Roman]
[=Calibri]
[=Times New Roman][="Arial"]خوب اگر قرآن کتاب خدا نیست پسجواب سوالات منو بدین من تعدادی از معجزه های نجومی قرآن رو یاد آور میشم . خوب به حرفهایم فکر کنید من فقط دو یا سه مثال ازچندین مثالهایم را برای شما بازگو می کنم[=Calibri] .[="Arial"]
[=Times New Roman][=Calibri][="Arial"]از مهمترین اکتشافات دانشنمدان در قرن بیستم بی اعتبار ساختن اندیشه ازلیو ابدی بودن جهان است؛ آنان با دلایل متقن علمی ثابت کرده اند که آفرینش جهان با یکانفجار مهیب آغاز شده است که از آن به "انفجار بزرگ" یاد می کنند. تحقیقاتهمچنان درباره جزئیات این انفجار ادامه دارد. آنان می گویند: جهان هستی در ابتدا یکتوده واحد بوده که منفجر شده و طی میلیون ها سال به شکل کنونی خود درآمده است[=Calibri]. [="Arial"]
[=Times New Roman][="Arial"]برخی دانشمندان ترجیح می دهند که در بیان این پدیده به جای کلمه"انفجار هستی" از اصطلاحات دقیق تری چون "انفصال" استفاده کنند. در هرحال آنچه که مهم است این است که آنها با جعل این اصطلاحات در صدد بیان این واقعیت اندکه جهان هستی در ابتدا یک توده واحد به هم پیوسته بوده سپس اجزای آن از یکدیگر انفصال یافته است و بعداز آن ستارگان و کهکشانها و زمین و ... به وجود آمده است[=Calibri]. همان پدیده بیگ بنگ هستش که در زیر زمین کشور سوییس هم آزمایش میشود .
[=Times New Roman][=Times New Roman][="Arial"]قرآن در بیان پدیده آغاز آفرینش با شیوه ای کاملا دقیق از دانشنمدان غربیپیشی گرفته است[=Calibri].[="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Calibri] [="Arial"]قرآن 1400 سال پیش در بیان این حقیقت دانشنمدانغرب پیشی گرفته است و دقیقا همان چیزی را می گوید که دانشمندان به آن دست یافته اند.به این آیه توجه کنید[=Calibri]:[="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Calibri]([="Arial"]أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَكَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا) [الأنبياء:30[=Calibri]].[="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][="Arial"]ترجمه: آيا كافران نداستند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند، و ماآنها را از يكديگر جدا كرديم[=Calibri].[="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][="Arial"]اینجاست که این سوال متوجه کسانی می شود که حقانیت قرآن را منکرند: درزمان نزول قرآن چه کسی می دانست که جهان در ابتدا یک توده واحد به هم پیوسته بوده سپساز یکدیگر جدا شده و آنگاه جهانی کنونی بهوجود آمده است. آیا او کسی جز خدای بلندمرتبه است؟[=Calibri] [="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][="Arial"]یا مثال سیاهچاله های فضایی . پدیده های عظیمی اند که تحقیق درباره وجودآنها تا بیش از نیم قرن ذهن دانشنمدان را به خود مشغول داشت تا اینکه سرانجام به وجودآنها اذعان کردند. دانشمندان می گویند: هنگامی که ستارگان بزرگتر می شوند ( سوخت هستهای خود را به طور کامل تمام می کنند و در نیتجه نیروی گرانش موجود در آن بر ستاره غلبهکرده و باعث فرو ریزش آن به داخل و) تشکیلسیاه چاله می شود. هيچ چیزی نمي تواند از ميدان جاذبه چنين ناحيه اي خارج شود ، حتييك دسته پرتو نور و به همین علت است که سیاهچاله ها قابل رؤیت نیستند[=Calibri].[="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Calibri] [="Arial"]دانشمندان سیاهچاله ها را دارای سه ویژگی اساسیمی دانند:1- غیر قابل رؤیت اند 2- حرکت می کنند 3- جذب کننده ی سایر اجرام آسمانی اند.عجیب آنکه قرآن همین اوصاف را در این آیه ذکر می کند[=Calibri].[="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Calibri]([="Arial"]فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ* الْجَوَارِ الْكُنَّسِ) [التكوير: 14-15[=Calibri]].[="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][="Arial"]ترجمه: سوگند به (ستارگان) پنهانکه در حال حرکت و جذب کننده اند[=Calibri].[="Arial"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][="Arial"]الخنّس یعنی آنچه که پنهان میشود و دیده نمیشود, الجوار یعنی آنچه کهبا سرعت زیادی در حال حرکت است و الکنّس یعنی چیزی که جذب میکند (و صفحه آسمان را جاروبمیکند). و این همان چیزی است که دانشنمدان درباره سیاهچاله ها به آن معترفند[=Calibri].[="Arial"]
[=Times New Roman][=Calibri]([="Arial"]مترجم: کُنّس جمعکانس است و کانس در زبان عربی چیزی است که جاروب می کند. وقتی در زبان عربی گویند:کنس البیت یعنی خانه را جاروب کرد در واقع سیاهچاله ها به علت قدرت جاذبه فوق العادهای که دارند بسیاری از اجرام آسمانی را به سمت خود جذب می کنند و گویا فضای اطراف راجاروب می کنند[=Calibri]![="Arial"]
[=Times New Roman][="Arial"][=Times New Roman][="Arial"]قرآن زمانی از سیاهچاله ها سخن به میان آورده است کهاحدی روی کره زمین هیچ تصوری از آن نداشته است. خوب به من توضیح بدهید که در زمان پیامبرص چه کسی اینها را می دانسته آیا در زمان پیامبر ص تلسکوپ فضایی هابل وجود داشته کهسیاه چاله ها و کوبنده شب را کشف کنند یا پدیدهبیگ بنگ {همان پیدایش هستی} یا تپ اخترها وبسیاری از پدیده های نجومی را کشف کند آیاسطح علم نجوم در حدی بوده که یک فرد عادی بتواند آنها را کشف کند . بسیاری از این پدیدهها در همین قرن اخیر کشف شده اند. پس چه کسیاینها را به پیامبر گفته . اصلا فرض کنیم که محمد ص قبل از پیامبری فرد بسیار باسوادی بوده آیا فرد با سواد آن هم 1400 سال پیش می توانست چنینپدیده های فضایی را کشف کند آیا کسی که این سخن ها و مطالب را به حضرت محمد ص گفتهغیر از خداوند بخشنده و مهربان است . اگر بخواهید مثال های بسیاری مثل این مثالها دارم .
من دچار تناقض شده ام از این نظر که قرآن سخن خدا هست یا پیامبر؟ مثلا بسیاری از آیات بگونه ای هست که انگار پیامبر میخواهد مشکلات خودش را رفع کند یا مثلا با فلان مسئله موافق یا مخالف بوده و آیه ای را گفته که نازل شده تا مشکلش را رفع کند. مثال ها هم فراوانند فقط کافیست که ترجمه قرآن را بخوانید یک نمونه بارزش هم آیات 50 تا 52 سوره احزاب هست. شاید بپرسید که خودت بریدی و دوختی و اینطور که از صحبت هایت پیداست قرآن سخن پیامبر است اما حقیقت این است که این وسط مسائلی وجود دارد که حرف من را نقض میکند. اگر قرآن سخن خداست چرا در برخی آیات خدا به شخصی ترین مسائل زندگی پیامبر پرداخته انگار نه انگار که قرآن کتابیست برای تمامی مسلمین برای تمامی قرون و اعصار؟ اگر قرآن سخن پیامبر است و پیامبر رو این حساب که با فلان مسئله حال کرده گفته این سخن خداست پس چگونه ممکن است که فلان روابط ریاضی در قرآن وجود داشته باشد؟ اگر پیامبر 20 و چند سال از روی هوس سخن میگفته پس چطور نتیجه اش کتابی شده که فلان روابط ریاضی بر آن حاکم است و اگر از روی هوس سخن نمیگفته چرا حتی شخصی ترین مسائل زندگیش شده آیه قرآن؟ ظاهر امر این است که اتفاقات مختلف زمینه ساز نزول آیات مختلف شده اند اما نتیجه کتابی شده است که حتی یک آیه اش را هم نمیتوان جابجا کرد!
میدانم در این سایت کم نیستند کسانی که مسلمان نیستند از آنها هم میخواهم که نظرشان را بیان کنند در کل خیلی ممنون میشم اگر من را در این زمینه توجیه کنید.
با تشکر
سلام.
شواهد زیادی هست که نشون میده قرآن کلام خدا نیست.
مثل داستانهای تخیلی که مردمان قدیم بهش اعتقاد داشتن. برای نمونه یاجوج و ماجوج.
مثل احکامی که امروزه ظالمانه قلمداد میشن. مثل برده داری
مثل اشتباهات علمی از قبیل تشبیه کوه ها به میخ(برای تثبیت زمین) یا جفت بودن هرچیز(زنده).
و صد البته مطالبی که مربوط به زندگی شخصی پیامبر بوده و برای هدایت مردم سودی نداره و البته تنها سودش برای ما اینه که الان میفهمیم قرآن کلام خدا نیست.
------------------------
واما اعجاز ریاضی: اول اینکه تعداد زیادی از ادعاهای اعجاز عددی کاملن دروغه. در این مورد به مقاله حجت السلام عباس یزدانی مراجعه کنید. از طرف دیگه چون ترتیب سوره ها و حتی متن قرآن میتونه همون چیزی نباشه که پیامبر به زبان اورده، پس اگر رابطه ریاضی خاصی هم باشه ممکته بعدها وارد شده باشه. در واقع وثاقت تاریخی قرآن محل سواله. خودتون در این زمینه تحقیق بفرمایید
با سلام و درود فراوان و عرض خسته نباشید و خداقوت به شما به خاطر اینکه برای پاسخ به پست های بنده این هم وقت می گذارید و این همه پست های طولانی می نویسید. از این بابت از شما سپاسگذارم.
ما بسیار خرسندیم که در کنار شما هستیم و با هم گفت و گو می کنیم.
نقل قول:
سوالی از شما دارم : اختلافی که شما بین قرآن و مثنوی قایل هستید اختلاف ماهوی است یا رتبی؟ مکانیزم تولید مثنوی را با قرآن یکی می دانید و قرآن را صرفا از لحاظ درجه بالاتر از مثنوی می دانید یا اینکه در کل معتقدید مکانیزم تولیدشان دو چیز جداگانه است؟
متفاوت هستند.
قرآن، سروش است و به «وسیلهی» جبرییل بر محمد فرود آمد ولی مثنوی با شهود.
نقل قول:
چه فرقی می کند دوست گرامی. مگر پیامبران جدای از مردم بوده اند. مگر آنها از عرف جامعه تبعیت نمی کردند. مگر مانند آنها رفتار نمی کردند. وقتی می گوید بر اساس خصایل پیامبران شرایع شکل گرفتند در حقیقت خصایل پیامبران هم به فرهنگ جامعه مرتبط است. این ها با هم رابطه تناتنگ دارند.
پیامبران مجبور بودهاند که همانند مردم رفتار کنند. ولی با همهی اینها، گاهی کارهایی میکردهند که مردم توانایی انجام آنها را نداشته بودند:
موسی چهل شبانهروز در «میقات» بدون خوراک میماند.
محمدبدون خوردن خوراکی در شب، روزههای پی در پی میگرفت. برخی از مردم هم خواستند از او پیروی کنند که او گفت: «من از خدایم نیرو میگیرم»
و بسیاری از رفتارهای دیگر.
نقل قول:
زبان انسان یکهو و توسط خداوند آفریده نشده است. خود انسان هم یکهو و یکدفه آفریده نشده است.
کیش خدا هم به یکباره کامل نشد و قرآن پس از کامل شدن به این جهان آمد.
نقل قول:
همه اینها بر اساس اسباب جهان مادی شکل گرفته اند و تکامل پیدا کرده اند. همه اینها با واسطه بوده است.
قرآن هم مستقیم بر محمد وارد نشده است و در این میان، جبرییل واسطه قرار گرفته است.
نقل قول:
منظور این بود اختلاف هایی هم که در شرایع وجود دارد نظیر اختلاف شیعه و سنی ( جنگ موسی با موسی ) به دلیل همین رنگ مادی قرآن است. اگر این رنگ ها از میان برداشته شود همه چیز خدا می شود و جنگ ها از بین می رود و وحدت ایجاد می گردد. این سخن در بیان توضیح بی رنگی بود.
قرآن یک رنگ دارد و آن پاکی است. رفتار کسانی که به نام دین با یکدیگر جنگ میکنند و به هم نیش میزنند، برگرفته از خیلی چیزهاست؛ همانند حرص، شهرتخواهی، عقده، نادانی و ... .
نقل قول:
در بالایی هم عرض شد که وحی الهی قبل از اینکه بر زبان پیامبر جاری شود در وجود خود او و بر اساس ساختار وجودی اش تبدیل به کلمات عربی شده است. لذا فکر می کنم دوگانگی ای وجود نداشته باشد.
بله؛ این را خودمان پس از بازدید دوباره نیز دریافتیم ولی دیگر نمیتوانستیم ویرایشش کنیم. این به آن خاطر بود که آن روز ما بسیار خسته شده بودیم - شبش نخوابیده بودیم و روزش هم درسهای سنگینی داشتیم و پس از آمدن، از ترس بسته شدن گفتار، آن اشتباه رخداد.
پوزش برای اشتباهمان
:Gol:
نقل قول:
وگرنه چرا همین کلمات را بر کوهی نازل نمی کرد تا همه بشنوند؟ شاید بگویید خود قرآن گفته کوه توان دریافت وحی را نداشته؟ ما هم می گوییم آیا خدا اینقدر ناتوان بوده که نتواند کلامش را بر کوهی نازل کند؟ اصلا کوه نه چرا کلامش را از مکانی نامعلوم از پشت کوه نازل نکرد؟ مسلما امر خدا با واسطه است.
همانگونه که میدانید، خدا ناتوان نیست که بخواهد خود یا رازهایش را بر کوهی فرود آورد؛ همانگونه که در زمان موسی، چنین کاری کرد و کوه متلاشی شد.
اگر در زمان محمد چنین نمیکند، بهخاطر ناتوانیش نیست بلکه به خاطر ناتوانی کوه است.
آری سخن خدا با واسطه باید در این جهان بیاید؛ واسطه فرود قرآن از سوی خدا بر محمد، جبرییل بود.
همچنین رازهای قرآن در داستانهایش پنهان شده است تا کسانی که توانایی ندارند، نتوانند آنرا دریابند و متلاشی نشوند.
نکتهها چون تیغ پولاد است، تیز /// گر نداری تو سپر، واپس گریز
نقل قول:
افزایش معلومات صرفا از طریق خواندن نوشتار نیست؟ در ژاپن امروزه جایی را هم برای توانایی های غیرمکتوب انسان باز کرده اند. به این صورت که ممکن است که انسانی حرفه ای را بداند که مدرکی بابتش ندارد یا بابتش درسی نخوانده است. لذا محمد (ص) درس نخوانده هم می توانسته واجد خیلی معلومات غیر مکتوب باشد. واجد خیلی تجارب باشد.
گفتیم که اگر کسی دانشمند راستین هم باشد، نمیتواند به شهود برسد (این یک اصل ساده در عرفان است!)
شهود هیچ پیوستگیای با دانش این جهان ندارد. همانگونه که بوعلی با آن همه دانش که هنوز هم برخی از سخنانش ناشناخته مانده است، به عرفان نرسید و از دیدگاه عارفان، وی از «عوام» است.
نقل قول:
قران تمام پر است از معلومات غلط زمانه که پیامبر واجد آن بوده است. ( بالدار بودن فرشتگان - اسمان های هفت گانه و .... ) و پیامبر از این معلومات برای هدایت قومش استفاده کرده است.
قرآن ثابت کرده است چیزهایی میگوید فراتر از دانش روز.
در زمان پیامبر، همهی مردم میتوانستند از قرآن این اشتباه را بگیرند که گفته است: «گوشت خوک آلوده است؛ دو دریا در کنار هم میمانند و در هم نمیروند»
در آن زمان، این سخنان هیچ درونمایهای نداشتهاند. مگر میشود که دو دریا در کنار هم باشند و آبهایشان در هم نرود؟ امروز دانش دریافته است که: «آری؛ میشود چون چگالی آبهای آنها متفاوت است»
همچنین در مورد گوشت خوک.
در آن زمان هرکسی میتوانست به قرآن ایراد بگیرد چون این سخنان در آنزمان با دانش روز ساگاری نداشت؛ اکنون نیز برخی از سخنان قرآن با دانش روز ساگاری ندارند. ولی در آینده ... ؟
نقل قول:
حقیقتا متوجه اینجای کلام شما نشدم. بالاخره به اعتقاد شما برای اطلاع ازمناسبات دنیوی و علوم تجربی می توان از کشف و شهود استفاده کرد یا خیر؟ اگر اینطور است و عارفان با شهود عارفانه شان می توانند تمام علوم راکسب کنند آیا می شود این پیشنهاد را داد که در دانشگاه ها را تخته کنند و مدرسه های عرفانی بازکنند و انسان ها هم به جای پزشکان به نزد عارفان بروند؟
آیا شما تاکنون از نزدیک عارفی را دیدهاید؟
پاسخ این پرسش اگر «نه» باشد، سخنان شما پذیرفتنی است ولی اگر دیده باشید و چنین سخنی را بگویید، یا آنکس عارف نبوده؛ یا شما عرفان وی را ندیدهاید؛ زیرا از نیروی آنها هنوز آگاه نشدهاید (پوزش بابت رکگوییمان).
مولوی در مثنویاش «اتم» را کشف کرده است و آنرا به زیبایی تعریف میکند که یک هسته در میان دارد و دو الکترون در دور آن برعکس میچرخند. (شعرش یادمان نیست؛ ولی اگر آنرا خواستید حتماً میگذاریم).
مولوی در آن زمان چگونه به اتم پی برد؟
از کدام نوشتار به آن پی برد؟
مولوی همانند فردوسی، سنایی، خیام و ... حکیم یا فیلسوف نبوده که بخواهد به همهی دانشهای زمانش آگاه باشد همانگونه که هیچکس به او پسوند «حکیم بودن» نمیدهد. ولی این نکته را در شهودش بازگو میکند.
اینکه دانشگاه عرفانی بگذاریم، میشود ولی این دانشگاهها، تنها «عرفان نظری» را میتوانند بیاموزند که عرفان نظری هم همانند دانشهای اینجهاناند (بی ارزش نیستند ولی در برابر آن دانش بیارزش میشوند). همچنین هرکسی نمیتواند پیرو عارفان شود و عارفان نیز هرکسی را به شاگردی نمیپذیرند؛ تنها کسانی را میپذیرند که از سوی خدا اجازهاش آمده باشد.
نقل قول:
خوب مرشد پیامبر خدا بوده اینکه غبطه خوردن ندارد؟ !
مرشد پیامبر، جبرییل بود؛ او بود که پیامبر را در معراج بالا برد و تا جایی نیز او را همراهی کرد.
نقل قول:
اگر قرآن را سخن خدا بدانیم خدا را ناعادل فرض کرده ایم که مثلا به مردم مناطق خاورمیانه لطف داشته و آنها را هدایت کرده و دیگران از این هدایت محروم بوده اند. قبول کنید با انتساب مستقیم قرآن به خدا او را ناعادل جلوه می دهید.
"Henry Corbin" آموزگار دانشگاه سُربُن فرانسه، هر هفته از فرانسه میآمد و از «علامه طباطبایی» دانش میآموخت و او نیز بسیاری از آموزههای علامه را در کشورش گسترش داده است و هزاران هزار آدم دیگر نیز در کشورهای جهان آموزههای اسلامی را گسترش دادهاند. همچنین اکنون مثنوی مولوی نیز در اروپا و آمریکا، بیشتر از ایران خوانده میشود! اگر هم در جایی نرسیده است؛ ایراد از بزرگان کیش خودشان است که نمیگذارند چنین آموزههایی به آنان برسد و یا خود نخواستهاند که برسد.
البته خود خدا هم گفته است: «اگر ندای من به شما رسید، بر پایهی آن رفتار کنید» و اگر نرسید، پادافرهای بر شما نیست.
نقل قول:
در ضمن گفتید مردم داورند. آیا نظر مردم ملاک است. خود قرآن گفته اکثرهم لایعقلون. حال چگونه این انسان های مستضعف فکری را که عقلشان را هم به کار نمی گیرند داور می خوانید؟ مگر انها متخصص در امر فصاحت و بلاغت هستند؟
کارشناسان شبههفکن سخنان خود را بگویند، کارشناسان اسلامی نیز سخنان آنان را مورد گفت و گو قرار میدهند؛ مردم به آسانی میتوانند به درستی سخنان پی ببرند.
نقل قول:
اصلا اگر اکثریت مردم رای به شکست قرآن بدهند آیا باید از دین اسلام برگردیم؟ آیا این ملاک درستی است؟
نه به هیچروی نباید چنین باشد. هرکسی خرد دارد و نباید چیزی را بدون دلیل بپذیرد اگرچه همهی مردم آنرا بپذیرند؛ مگر اینکه نتواند در برابر تنهایی شکیبا باشد که این اشتباه از سوی خودش است.
نقل قول:
مگر می خواهیم دوغ و ماست بفروشیم که مردم بیایند نظر بدهند؟!
مردم از میان سخنان کارشناسان پی به درستی «تحدی» میبرند.
نقل قول:
ساینی که جناب متحیر معرفی کردند فیلتر بود. این همان زوری است که عرض شد. یک زمان با شمشیر مسیلمه کذاب را می کشند یک زمان هم با کسی که به مبارزه با قرآن ( بنا به دعوت خود قرآن ) برخواسته اینگونه باسلاح فیلتراسیون برخورد می کنند. چه فرقی می کند؟ مهم این است که مسلمانان یه هیچ وجه حاضر به قبول شکست تحدی قرآن نیستند.
نیم از آنکه اینان بر دین محمد کردند /// گر ظفر یابد، بر ما نکند ترک تراز
مسلمانان، مسلمانان /// مسلمانی؛ مسلمانی
از این آیین بیدینان /// پشیمانی؛ پشیمانی
مسلمانی، کنون اسمیست بر ترتیب و عاداتی /// دریغا کو مسلمانی؟ دریغا، کو مسلمانی
در ابتدای اسلام؛ مسلمانان هیچ نیروی جنگی نداشتند که بخواهند دشمنان خود را ناجوانمردانه سرکوب کنند؛ پس اگر سخنی در برابر قرآن میداشتند، به آسانی و بدون هیچ ترسی میتوانستند آنرا بیان کنند.
ولی چرا به جای چنین کاری با مسلمانان جنگ کردند و آنان را تبعید کردند؟
نقل قول:
متن قرآن را رها کنید. عمل ملتزمینش را بنگرید. ما در جهان خارج زندگی می کنیم. در متن قران که زندگی نمی کنیم.
سربرگ این گفتار در مورد این است که آیا قرآن سخن خداست یا پیامبر.
اما سخن بالایی شما در مورد این است که آیا مسلمانان درستکارند و به گفتههای قران پایبندند؟
این دو یکی نیستند و ستمگری مسلمانان، پیوستگیای با قرآن ندارد زیرا آنان مسلمان شناسنامهای هستند که قرآن در مورد آنان میگوید:
گوید: ای کردگار! میدانی /// آشکارا چنانکه پنهانی
شب و روزم بخواند با فریاد /// داد یک حرف من به صدق نداد
چند کو لاف زد به دعوی ما /// پس ندانست قدر معنی ما
البته سخن شما این است که اکنون مسلمانان نمیگذارند سخن کسی که «تحدی» میخواهد بکند، پخش شود.
شما در همینجا اگر سخنی از این کسان را دارید، بیاورید؛ بدونشک از پخش آن جلوگیری نمیکنند همانگونه که هماکنون گفتارهایی در مورد «تحریف» قرآن دیده میشود که در آن سخنان تند و تیزی هم گفته میشود.
همانگونه هم که گفته شد، اگر چنین توانایی را اسلامستیزان داشتند، در همان ابتدای اسلام، سخنوران عرب، که نیروی بیشتری از مسلمانان داشتند و میتوانستند که سخنی را بگویند، چنین کاری را انجام میدادند.
نقل قول:
مسلما کلام قران ساحر است. از فصاحت و بلاغت بالایی برخوردار است. البته نه تمام آیات آن. منتها این از تواناییهای انسان است. مانند توانایی های فردوسی در سرودن اشعار حماسی گونه یا مولانا در سرودن اشعار عرفانی و .... . اینها از توانایی های انسانی است.
نقل قول:
مثنوی مثال بود. بگذارید به جای آن بوستان - گلستان -شاهنامه و .... .
رازهای قرآن بسیار بیشتر از همهی نوشتارهای عارفان و حکیمان است.
همهی این شاعران در شعرهای خود، خود را شاگر قرآن و پیامبر دانستهاند؛ پس بدونشک به این رسیدهاند که قرآن جایگاهی دارد که اینان با آنهمه بلاغت، خود را شاگرد قرآن بدانند.
مولوی میگوید: «قرآن چهار پوسته دارد که من تنها تا پوستهی دوم (یا سوم) آن رسیدهام!»
نقل قول:
نیازی به تحدی نیست. آنان برای رسیدن به اهداف خود راه های ساده تری را انتخاب کرده اند. همین سبهه افکنی که خودتان هم به آن اشاره کردید. سری به فیسبوک بزنید تا ببینید جوانان ما چگونه فوج فوج دارند از اسلام خارج می شوند. دلیل آنها هم از خارج شدن از اسلام اتفاقا همین قرآن است. آیاتی که نمی توانند با عقل ناقصشان توجیه کنند و آن ها را غیرانسانی می دانند
این است مردمی که شما آنها را به داوری انتخاب کرده اید.
آقای سروش، یک دانشمند بزرگ است که نوشتار «نهاد نا آرام» را به زیبایی نگارش کردهاند. ولی همین آقا در برابر ستم مسلماننماها کم میآورد و اسلامستیز میشود.
این گناه قرآن نیست. این گناه مردم است که تقلید میکنند و به یکباره در جهان ارتباط میبینند که چقدر سخنان اینان بیپایه است و گمان میکنند این سخن خداست که بیپایه است.
همانند مارکس که بهخاطر بیپایه بودن سخنان بزرگان یهود و مسیح، بیدین شد.
*****
به برخی از سخنان شما در نوشتارهای پیشین پاسخ داده شد و در این نوشتار به آنان پرداخته نشد.
گمان کنیم آنچه که نیاز بود گفته شد و کمکم داریم به بیراهه میرویم. به همین روی گمان نمیکنیم که سخنی دیگر بگوییم.
بسیار خوشحال شدیم از اینکه در کنار شما گفت و گو کردیم :Gol:
لطفا متن منم بخونید و جواب بدید که این معجزه ها رو چی کار می کنید و آیا برای اینها هم جوابی دارید . در ضمن بروید یکم هم مطالعتونو بیشتر کنید هر وقت انسان با سوادتر بشه و با سواد بیشتری با مسائل مواجه بشه بهتر نتیجه می گیره .
لطفا متن منم بخونید و جواب بدید که این معجزه ها رو چی کار می کنید و آیا برای اینها هم جوابی دارید . در ضمن بروید یکم هم مطالعتونو بیشتر کنید هر وقت انسان با سوادتر بشه و با سواد بیشتری با مسائل مواجه بشه بهتر نتیجه می گیره .
منظورتون از معجزه چیه؟پیامبر که خودش تو قرآن گفته من بشری مثل شما هستم و فقط بشارت دهنده و بیم دهنده ام. پس دلیلی نداره که منم معجزه ای رو به ایشون منصوب کنم .. شان نزول این آیه هم برا زمانی هست که مردم از پیامبر معجزه خواستن و پیامبر هم در جواب اونا و دفاع از خودش این آیه رو گفت
لطفا متن منم بخونید و جواب بدید که این معجزه ها رو چی کار می کنید و آیا برای اینها هم جوابی دارید . در ضمن بروید یکم هم مطالعتونو بیشتر کنید هر وقت انسان با سوادتر بشه و با سواد بیشتری با مسائل مواجه بشه بهتر نتیجه می گیره .
اصلا شما طوفانی به پا کردی در علم و معرفت! بهر حال ما بیسوادها رو ببخش دیگه
فقط شما میتونی یک نمونه از اعجاز محیرالعقول که در قرآن آمده رو جلوتر از کشف و تبیین توسط کفار نجس نقل کنی؟ لطفا؟! دست کم به همون قرآن قسمت میدم! یک کم فکر کن چطوره که اول همه این حقایق علمی توسط دانشمندان علم تجربی کشف میشه، اونوقت علمایی مثل حضرتعالی طوفان به پا میکنید و اون رو از بین آیات عربی قرآن میکشید بیرون!!!
اصلا من یک پیشنهاد دارم! خوب یکی رو هم برای نمونه شما زودتر اقدام کن!! قرآن را دست بگیر !شروع کن مطالعه اش ! هر وقت یک پدیده علمی رو کشف کردی بیا تا با هم دیگه آبروی هرکی نخواست معجزات علمی قرآن را قبول کنه همچین ببریم که ....
بهرحال اندکی لحن مزاح هم داشتم شما به بزرگواری ببخش دیگه برای تاثیرگذاری بهتر بود!
[="Microsoft Sans Serif"]ما از دید خودمان دو اشتباه در سخنانمان هست که آنها را بیان میکنیم:
آبـرنـگـ;409897 نوشت:
آنکس، شیرخداست!
پیامبر به شیرخدا میگوید: «اگرچه تو پیامبر نیستی، ولی همسری معصوم داری؛ که من ندارم. تو یک پیامبر شده است مرشدت ولی من یک پیامبر مرشدم نشده است»
پیامبر میگوید: «ای علی، تو همسری معصوم داری ولی من ندارم؛ ای علی تو پدر زنی پیامبر داری، ولی من ندارم»
همچنین، همانگونه که آقای شریعت فرمودند، مرشد پیامبر، خدا بوده و ما به اشتباه گفتیم جبرییل
اینان اشتباههایی بود که خود دریافتیم و ممکن است باز هم باشد!
ما از دید خودمان دو اشتباه در سخنانمان هست که آنها را بیان میکنیم:
نقل قول نوشته اصلی توسط آبـرنـگـ نمایش پست ها
آنکس، شیرخداست!
پیامبر به شیرخدا میگوید: «اگرچه تو پیامبر نیستی، ولی همسری معصوم داری؛ که من ندارم. تو یک پیامبر شده است مرشدت ولی من یک پیامبر مرشدم نشده است»
پیامبر میگوید: «ای علی، تو همسری معصوم داری ولی من ندارم؛ ای علی تو پدر زنی پیامبر داری، ولی من ندارم»
همچنین، همانگونه که آقای شریعت فرمودند، مرشد پیامبر، خدا بوده و ما به اشتباه گفتیم جبرییل
اینان اشتباههایی بود که خود دریافتیم و ممکن است باز هم باشد!
شجاع ترین انسان ها کسانی هستند که قدرت اعتراف به اشتباهات خود را دارند.
ان شاء الله که همه ما همانند جناب آبرنگ این گونه نقادانه به خود بنگریم.
و من الله توفیق
اصلا شما طوفانی به پا کردی در علم و معرفت! بهر حال ما بیسوادها رو ببخش دیگه
فقط شما میتونی یک نمونه از اعجاز محیرالعقول که در قرآن آمده رو جلوتر از کشف و تبیین توسط کفار نجس نقل کنی؟ لطفا؟! دست کم به همون قرآن قسمت میدم! یک کم فکر کن چطوره که اول همه این حقایق علمی توسط دانشمندان علم تجربی کشف میشه، اونوقت علمایی مثل حضرتعالی طوفان به پا میکنید و اون رو از بین آیات عربی قرآن میکشید بیرون!!!
اصلا من یک پیشنهاد دارم! خوب یکی رو هم برای نمونه شما زودتر اقدام کن!! قرآن را دست بگیر !شروع کن مطالعه اش ! هر وقت یک پدیده علمی رو کشف کردی بیا تا با هم دیگه آبروی هرکی نخواست معجزات علمی قرآن را قبول کنه همچین ببریم که ....
بهرحال اندکی لحن مزاح هم داشتم شما به بزرگواری ببخش دیگه برای تاثیرگذاری بهتر بود!
با سلام خدمت شما دوست بزرگوار
اجازه دهید کمی با کلام شما مخالفت کنم.
سخن بنده در تایید مطالب طوفان نیست ولی سخن شما هم کمی ایراد دارد.
چرا که قرآن برای کشفیات علی نیامده. مسلمانان می گویند قرآن معجزه است. جوانب متعدد اعجاز قرآن هم می تواند با توسعه علم پیدا شود. اگر مسلمانان بگویند هدف خداوند از آوردن این مطالب علمی پنهان این بوده که عده ای مانند من و شما با پیشرفت علم پی به اعجاز قرآن ببریم آیا این نمی تواند ایراد شما را پاسخ گوید؟ یک مسلمان بیاید به شما بگوید قرار نبوده و نیست که ما با قرآن به کشفیات علمی بپردازیم. چون هدف قرآن هدایت است نه کشف علمی . اگر ما انطباقی هم بین گزاره های علمی جدید و گزاره های قرآنی پیدا می کنیم به هدف اثبات اعجاز قرآن است.
و من الله توفیق
اجازه دهید کمی با کلام شما مخالفت کنم.
سخن بنده در تایید مطالب طوفان نیست ولی سخن شما هم کمی ایراد دارد.
چرا که قرآن برای کشفیات علی نیامده. مسلمانان می گویند قرآن معجزه است. جوانب متعدد اعجاز قرآن هم می تواند با توسعه علم پیدا شود. اگر مسلمانان بگویند هدف خداوند از آوردن این مطالب علمی پنهان این بوده که عده ای مانند من و شما با پیشرفت علم پی به اعجاز قرآن ببریم آیا این نمی تواند ایراد شما را پاسخ گوید؟ یک مسلمان بیاید به شما بگوید قرار نبوده و نیست که ما با قرآن به کشفیات علمی بپردازیم. چون هدف قرآن هدایت است نه کشف علمی . اگر ما انطباقی هم بین گزاره های علمی جدید و گزاره های قرآنی پیدا می کنیم به هدف اثبات اعجاز قرآن است.
با درود به شما دوست بزرگوار
اگر به کسب اجازه برای مخالفت باشد که مخلص میخواهم از حضور شما اجازه بگیرم برای مخالفت با کلیت آی دی شما ! این ترکیب اضافی شریعت عقلانی! جسارتا این مخلص باور دارم که چنین ترکیبی از اساس متناقض است!
در مکتب این مخلص ، شترسواری دولا دولا جایز نیست! چه کنم که به نهایت از روشنفکر نماهای دینی که سعی بر گذاردن کلاه دینی بر سر عقلانیت دارند گریزان هستم. مودبانه عرض کردم گریزان وگرنه عقوبت کاری که اینان میکنند سخیف تر از خیانت است . خدای نکرده شما را عرض نمیکنم ، مصادیق این حضرات را در قرون معاصر حتما میدانید!
خلاصه اینکه شریعت جز تعبد نیست بقیه اش تعارف است ! البته مودبانه عرض کردم تعارف وگرنه .....
البته در این مدت اشنایی با شما ، چون اطمینان دارم به میزان بالای عقلانیت در افکار شما ، و صد البته بزرگواریتان، چنین بی مهابا بنیاد شما را زیرسوال بردم ! وگرنه جرات نمیکردم.
برویم سر فرمایش شما در پست قبلی:
شما نمیتوانید در صدر فرمایش بگویید قرآن برای کشفیات علمی نیامده ولی در ادامه قائل به شامل بودن گزارههای علمی نوین در متون قرآن باشید. این مخلص چنین دیدگاهی را سواستفاده از صلابت و صداقت علم به نفع دین میدانم. همانند عبارت شریعت عقلانی ! که آن را سواستفاده شریعت از عقلانیت میدانم!
بزرگوار همه میدانیم که تمامیت علم بشری که امروز از آن بهرهمندیم در مراکز علمی و دانشگاهی ایجاد شده و تبیین شده و همچنان به شکل پویا در حال تکمیل است. شما چند دانشکده علمی در جهان و حتی در کشورهای اسلامی میشناسید که موضوع بحثشان تحقیق و تفحص در متون قرآن جهت اکتشاف گزارههای علمی باشد؟ بالاخره موضعتان را مشخص کنید که چنین گزارههایی وجود دارند یا ندارند. اگر دارند چرا در هیچ دانشگاهی کسی تلاشی در این باب نمیکند. حتی اگر در یکی از دانشگاههای صنعتی و علمی کشورمان شما چنین ادعایی بکنید چه اعتباری به شما خواهندداد؟
اگر در برابر چنین درخواستی شما میفرمایید که «قرآن کتاب هدایت است نه علم تجربی » پس هرگونه ادعای وجود گزاره ها و یافته های علمی در قرآن ادعای نابجایی است.
در مکتب این مخلص ، شترسواری دولا دولا جایز نیست! چه کنم که به نهایت از روشنفکر نماهای دینی که سعی بر گذاردن کلاه دینی بر سر عقلانیت دارند گریزان هستم. مودبانه عرض کردم گریزان وگرنه عقوبت کاری که اینان میکنند سخیف تر از خیانت است .
سلام یک عده در لفظ تقیه میکنند ولی اعتقاد اصلیشان نیست و در کتابهایشان مطالب دیگری مینویسند و به وقت قدرت به منش اصلی خود برمیگردند ولی یک عده میخواهند همان احساس دینی رو بگیرند و دین را با عقلانیتی سازگار کنند. دسته دوم اگر با نهادهای بنیادین دسته اول مبارزه کنند که کارشان کمک به دسته اول نشود انسان هایی دوست داشتنی هستند.
بالاخره به اعتقاد شما برای اطلاع ازمناسبات دنیوی و علوم تجربی می توان از کشف و شهود استفاده کرد یا خیر؟ اگر اینطور است و عارفان با شهود عارفانه شان می توانند تمام علوم راکسب کنند آیا می شود این پیشنهاد را داد که در دانشگاه ها را تخته کنند و مدرسه های عرفانی بازکنند و انسان ها هم به جای پزشکان به نزد عارفان بروند؟ ساختمان ها را هم بدهیم عارفان بسازند؟ آیا می شود؟! یا شاید منظورتان این است که اگر چه عارفان به این علوم نمی توانند دست یابند منتها این به خاطر بی ارزش بودن آن است. ارزش علمی که عارفان به آن دست می یابند خیلی بالاتر از این حرفهاست. ولی بنده هنوز متوجه نشدم عارفان به چه علمی دقیقا دست می یابند؟ می توانید بیشتر توضیح دهید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا شما عارفی را دیده اید که ادعا کند من استاد فیزیک و شیمی و ریاضی و... هستم و بیایید نزد من این علوم را بیاموزید؟!
مسلما منظور از علومی که عارفان به آن دست می یابند این گونه علوم نیست، بلکه مسائل معرفتی مورد نظر است.
پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) که در اوج قله عرفان بودند و خداوند در توصیف صعود مراتب روحانی ایشان می فرماید« ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[1] به مردم دستور می دهد به دنبال علم آموزی بروند حتی در دورترین نقاط عالم؛« اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين»[2]
آن حضرت نفرمودند برای تحصیل علم سراغ ریاضت بروید بلکه به تحصیل علم از طرق معمول سفارش می کردند.
عرض شد که سواد صرفا خواندن نوشتن نیست. مخصوصا در آن زمان. یک مکانیک ماشین ممکن است هیچ از دروس درس مکانیک دانشگاه نداند و هیچ فرمولی را نشناسد ولی سواد تجربی اش خیلی بیشتر از مهندسان مکانیک باشد. همین طور یک بنا نسبت به مهندس عمران و .... . در ضمن پیامبر صرفا چوپانی نمی کرده. او از سن 25 سالگی با خدیجه به این دیار و آن دیار می رفته و تجارت می کرده است.
همانطور که مستحضر هستید، پیامبر مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) قبل از اینکه مساله نبوت را مطرح کنند در دوران جوانی شان تجارت کردند، اینکه ایشان در امر داد و ستد مهارت خاصی داشته باشند موضوع قابل انتظاری بود، زیرا عمویشان ابوطالب(علیه السلام) که آن حضرت در منزلش زندگی می کردند، به این شغل می پرداخت، اما آیا در هیچ منبع تاریخی ذکر شده است که آن حضرت قبل از سن چهل سالگی به امر شعر و شاعری مشغول بوده باشد تا در اثر گذشت زمان و کسب تجربه و مهارت به مرحله ای رسیده باشد که در چهل سالگی بخواهد با استفاده از این مهارت ادعای نبوت کند؟!
منظورتون از معجزه چیه؟پیامبر که خودش تو قرآن گفته من بشری مثل شما هستم و فقط بشارت دهنده و بیم دهنده ام. پس دلیلی نداره که منم معجزه ای رو به ایشون منصوب کنم .. شان نزول این آیه هم برا زمانی هست که مردم از پیامبر معجزه خواستن و پیامبر هم در جواب اونا و دفاع از خودش این آیه رو گفت
بسم الله الرحمن الرحیم
شما که به آیه قرآن دارید استناد می کنید که پیامبر(ص) فرمود : من هم بنده ای مثل شما هستم، خوب است آیه را تا اخر بخوانید!
آیه شریفه این چنین است:« قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»[1]
(بگو: «من فقط بشرى هستم مثل شما (امتيازم اين است كه) به من وحى مىشود كه تنها معبودتان معبود يگانه است پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند).
پیامبر هم فردی مانند سایر افراد بشر بود، اما یک تفاوت مهم با سایرین داشت، و آن نزول وحی از جانب خداوند بود.
معجزه قرآن از جانب پیامبر(ص) نیست، بلکه همانطور قبلا اشاره شد آیات زیادی از قرآن تصریح می کند که نزول آیات این کتاب شریف از جانب خداوند می باشد« إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ»[2]( به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مىشود).
بحث تحدی و مبارزه طلبی با قرآن نیز کلام پیامبر(ص) نیست، بلکه این خداوند است که به منکران و کافرانی که چشم خود را بر حقیقت بستند و از پذیرش الهی بودن آیات قرآن امتناع و خودداری می کنند، پیشنهاد هماوردی می دهد« وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[3]
( و اگر در باره آنچه بر بنده خود [پيامبر] نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را- غير خدا- براى اين كار، فرا خوانيد اگر راست مىگوييد).
« أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[4]( آيا آنها مىگويند: «او قرآن را بدروغ به خدا نسبت داده است»؟! بگو: «اگر راست مى گوييد، يك سوره همانند آن بياوريد و غير از خدا، هر كس را مىتوانيد (به يارى) طلبيد).
این آیات تصریح می کند که قرآن از جانب خداوند است و اگر از جانب فردی بشری بود و او به دروغ آن را به خداوند نسبت می داد، این امکان برای دیگران نیز می بایست وجود داشته باشد، اگر فردی به تنهایی نتواند این مهم را انجام دهد، قاعدتا با کمک سایر افراد باید بتواند از عهده کاری که یک بشر انجام داده برآید.
شما نمیتوانید در صدر فرمایش بگویید قرآن برای کشفیات علمی نیامده ولی در ادامه قائل به شامل بودن گزارههای علمی نوین در متون قرآن باشید.
بنده عرض کردم انطباق نه شامل بودن. اینها فرق دارند. مثلا می تواند هدف خداوند از آوردن گزاره هایی که جناب طوفان گفتند از آسمانها و ... بیان عظمت و بزرگی خلقت باشد و در عین حال این گزاره ها با علوم روز هم انطباق داشته باشد. ولی وقتی می گویید شامل بودن یعنی یک گزاره قرآنی علمی عینا و به هدف بیان یک مسئله علمی آمده باشد که اینطور نیست.
manmehdiam;412675 نوشت:
این مخلص چنین دیدگاهی را سواستفاده از صلابت و صداقت علم به نفع دین میدانم.
چرا سوء! یعنی دین از نظر شما اینقدر پدیده وحشتناکی است که اگر از گزاره های علمی برای حقانیت آن استفاده شود کار سوء ی است.
manmehdiam;412675 نوشت:
بزرگوار همه میدانیم که تمامیت علم بشری که امروز از آن بهرهمندیم در مراکز علمی و دانشگاهی ایجاد شده و تبیین شده و همچنان به شکل پویا در حال تکمیل است. شما چند دانشکده علمی در جهان و حتی در کشورهای اسلامی میشناسید که موضوع بحثشان تحقیق و تفحص در متون قرآن جهت اکتشاف گزارههای علمی باشد؟ بالاخره موضعتان را مشخص کنید که چنین گزارههایی وجود دارند یا ندارند. اگر دارند چرا در هیچ دانشگاهی کسی تلاشی در این باب نمیکند. حتی اگر در یکی از دانشگاههای صنعتی و علمی کشورمان شما چنین ادعایی بکنید چه اعتباری به شما خواهندداد؟
این مطالب شما عینا مطالب پست قبل است. عرض شد قرآن کتاب هدایت است. لذا نباید انتظار داشت در آن بیان گزاره های علمی صورت گیرد. نباید انتظار داشت از گزاره های دینی بتوان کشفیات علمی استخراج کرد. هدف قرآن هدایت است. منتها دینداران معتقدند برای رسیدن به این هدف دین از گزاره های غیرصحیح و غیرحقیقی استفاده نمی کند. لذا اگر ابتدا ثابت شد بین گزاره ای از قرآن و گزاره های علمی روز انطباقی وجود دارد این نشان از الهی بودن آن است. چرا که دینداران معتقدند هدایت الهی در ظرف جهل بشری ریخته نمی شود.
البته باز هم می گویم بنده چنین اعتقادی ندارم. بنده معتقدم تقریبا تمام گزاره های دینی بر اساس علم ناقص زمانه بیان شده اند. استفاده از گزاره های علمی روز برای اثبات حقانیت دین را هم بزرگترین ضربه به دین می دانم. چه این که بارها و بارها دینداران تلاش کردند چنین کاری بکنند و بعد با پیشرفت علم و معلوم شدن غلط بودن برخی گزاره های علمی با شکست روبرو شدند و در حقیقت با دفاع بد از دین بزرگترین ضربه را بر دین زدند.
manmehdiam;412675 نوشت:
اگر در برابر چنین درخواستی شما میفرمایید که «قرآن کتاب هدایت است نه علم تجربی » پس هرگونه ادعای وجود گزاره ها و یافته های علمی در قرآن ادعای نابجایی است.
با توجه به مطالب بالا که عرض شد استبعادی وجود ندارد که هم قرآن کتاب هدایت باشد و هم در آن گزاره های حقیقی به کار برده شود. در حقیقت همان عدم جاری شدن هدایت الهی در ظرف جهل بشری. ( که البته بنده با آن مخالفم. )
شما هم اگر می خواهید با آن مخالفت کنید باید با گزاره های علمی عدم انطباق گزاره های قرآنی را با علم ثابت کنید. نه اینکه بگویید : پس چرا با گزاره های دینی کشفیات علمی صورت نمی گیرد؟
در مورد انتقادی هم که در مورد آیدی بنده داشتید ان شاء الله در فرصت مقتضی و اگر عمری بود در پیام خصوصی خدمتتان پاسخ خواهم داد. ( به دلیل عدم ربط به موضوع تاپیک )
و من الله توفیق
آیا شما عارفی را دیده اید که ادعا کند من استاد فیزیک و شیمی و ریاضی و... هستم و بیایید نزد من این علوم را بیاموزید؟!
مسلما منظور از علومی که عارفان به آن دست می یابند این گونه علوم نیست، بلکه مسائل معرفتی مورد نظر است.
پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) که در اوج قله عرفان بودند و خداوند در توصیف صعود مراتب روحانی ایشان می فرماید« ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[1] به مردم دستور می دهد به دنبال علم آموزی بروند حتی در دورترین نقاط عالم؛« اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين»[2]
آن حضرت نفرمودند برای تحصیل علم سراغ ریاضت بروید بلکه به تحصیل علم از طرق معمول سفارش می کردند.
با سلام خدمت شما کارشناس محترم.
با سخنان شما کاملا موافقم.
این سخن شما به معنای آن است که علم به معنای مصطلح امروزی ( علوم تجربی و چه بسا عقلی ) در انحصار پیامبر و امامان نبوده و خود آنها مردم را به کسب علم در جای جحای کره زمین سفارش کردند. پس چرا دینداران سعی بر این دارند که بین گزاره های دینی و گزاره های علمی انطباقی بیابند؟ اگر پیامبر با صعود به عالم بالا و اتصال به عالمملکوت به علوم تجربی وقوف پیدا نکرد پس چه لزومی دارد که ما قایل به این باشیم احکام اسلام بر اساس وجه حقیقی علم بشر جعل شده اند و تا قیامت ادامه دارند؟
در حقیقت سوال اصلی این است :
آیا آگاهی به مناسبات عالم ماده با عروج و صعود به عالم معنا میسر می شود یا خیر؟
یاسین;412856 نوشت:
اما آیا در هیچ منبع تاریخی ذکر شده است که آن حضرت قبل از سن چهل سالگی به امر شعر و شاعری مشغول بوده باشد تا در اثر گذشت زمان و کسب تجربه و مهارت به مرحله ای رسیده باشد که در چهل سالگی بخواهد با استفاده از این مهارت ادعای نبوت کند؟!
شعر و شاعری اگر چه امروز مکتب و مدرسه می طلبد که باز هم نمی توان آن را در این روش منحصر کرد بلکه لازمه اصلی اش ذوق و سلیقه و لطافت طبع است. همین که اکثر عارفان ما شاعر می شوند بیانگر همین است. وقتی انسان روحش لطیف می شود ذوق و سلیقه اش هم ظاهرا گل می کند. به نظر شما امام خمینی (ره) که اشعاری منتسب به اوست برای شعر گفتن کلاس و مدرسه رفته بود؟ یا مثلا شاعران زمان جاهلیت مگر برای شعر گفتن تخصص و مدرک خاصی داشتند؟ بنده خود خیلی از شاعران را می شناسم که سواد آنچنانی هم ندارند.
و من الله توفیق
بحث تحدی و مبارزه طلبی با قرآن نیز کلام پیامبر(ص) نیست، بلکه این خداوند است که به منکران و کافرانی که چشم خود را بر حقیقت بستند و از پذیرش الهی بودن آیات قرآن امتناع و خودداری می کنند، پیشنهاد هماوردی می دهد« وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[3]
( و اگر در باره آنچه بر بنده خود [پيامبر] نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را- غير خدا- براى اين كار، فرا خوانيد اگر راست مىگوييد).
« أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[4]( آيا آنها مىگويند: «او قرآن را بدروغ به خدا نسبت داده است»؟! بگو: «اگر راست مى گوييد، يك سوره همانند آن بياوريد و غير از خدا، هر كس را مىتوانيد (به يارى) طلبيد).
این آیات تصریح می کند که قرآن از جانب خداوند است و اگر از جانب فردی بشری بود و او به دروغ آن را به خداوند نسبت می داد، این امکان برای دیگران نیز می بایست وجود داشته باشد، اگر فردی به تنهایی نتواند این مهم را انجام دهد، قاعدتا با کمک سایر افراد باید بتواند از عهده کاری که یک بشر انجام داده برآید.
با سلام. در کل ایرادات تحدی هم جانبه در قرآن به شرح زیر است :
1. عدم وجود داور بی طرف برای قضاوت مبارزه کننده با خدا.
2. بی فایده بودن آن چرا که مسلمانان کلام هیچ کسی را هم تراز با کلام خدا نمی دانند. در حقیقت داوری قبل از مبارزه انجام شده است.
3. نبود ملاک های مشخص برای مبارزه و مقایسه متون.
4. اینکه متنی که قرار است برای مبارزه عرضه شود باید به چه زبانی باشد؟ آیا به مبارزه طلبیدن یک سری عرب هنر بزرگی است؟ اگر هم تمام انسانها به مبارزه طلبیده شدند به چه زبانی؟ به هر زبانی؟ چگونه می توان دو متن را به دو زبان مختلف با هم مقایسه کرد؟
و من الله توفیق
در کل ایرادات تحدی هم جانبه در قرآن به شرح زیر است :
1. عدم وجود داور بی طرف برای قضاوت مبارزه کننده با خدا.
2. بی فایده بودن آن چرا که مسلمانان کلام هیچ کسی را هم تراز با کلام خدا نمی دانند. در حقیقت داوری قبل از مبارزه انجام شده است.
3. نبود ملاک های مشخص برای مبارزه و مقایسه متون.
4. اینکه متنی که قرار است برای مبارزه عرضه شود باید به چه زبانی باشد؟ آیا به مبارزه طلبیدن یک سری عرب هنر بزرگی است؟ اگر هم تمام انسانها به مبارزه طلبیده شدند به چه زبانی؟ به هر زبانی؟ چگونه می توان دو متن را به دو زبان مختلف با هم مقایسه کرد؟
و من الله توفیق
سلام
خاصیت قرآن در حال حاضر این است که با ادعای از جانب الله بودن حدود 200 میلیون مومن دارد (تنها منتسبین به محبت اهل بیت). بنابراین کسی که مبارزه طلبی آن را قصد پاسخگویی دارد باید بتواند با ارائه کتابی به هر زبانی که دلش می خواهد این تعداد پیرو به دست آورد (پیروانی مومن به الله یا هر چیز دیگری).
یک نکته هم از طرف اینجانب: قرآن کارایی ها و جنبه های ناشناخته زیاد دارد. اگر چنین کسی که در بالا اشاره شد پیدا شود و این تعداد پیرو به دست آورد، باید منتظر این باشد که کسی هم از نمایندگان آورندگان قرآن بیاید و مبارزه را ادامه دهد. مثلا ممکن است کسی پیدا شود که با خواندن آیات اولیه سوره "یس" مرده زنده کند. در آن صورت باید عملی مشابه او انجام گیرد تا مبارزه ادامه یابد و الا آورندگان قرآن در مسابقه پیروز شده اند.
اگر پیامبر با صعود به عالم بالا و اتصال به عالمملکوت به علوم تجربی وقوف پیدا نکرد پس چه لزومی دارد که ما قایل به این باشیم احکام اسلام بر اساس وجه حقیقی علم بشر جعل شده اند و تا قیامت ادامه دارند؟
در حقیقت سوال اصلی این است :
آیا آگاهی به مناسبات عالم ماده با عروج و صعود به عالم معنا میسر می شود یا خیر؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با تشکر از تمامی دوستان و کاربران محترمی که در این موضوع شرکت کردند.
ضمن تقدیم جواب خدمت کاربر محترم شریعت عقلانی، یاد آوری می کنم تاپیک به تقاضای برخی از کاربران محترم تاکنون بسته نشد، ولی به نظر می رسد مباحث مورد نیاز و مفید در حد خوبی مطرح شد و ادامه بحث ضرورت چندانی نداشته باشد.در عین حال اگر مطلب خاصی مورد نظر است لطفا زودتر بیان بفرمایید.
بهره مندی انبیاء و اوصیای الهی(صلوات الله علیهم اجمعین) از علوم تنها از راه های متعارف و دانش آموزی نیست، در حقیقت پس از انتخاب و انتصاب این اولیاء، علوم شان از طریق الطاف خاصه خداوند و وحی و الهام می باشد.
این علوم منحصر در شناخت معارف دینی نیست، کمااینکه خداوند در مورد حضرت آدم(علیه السلام) می فرماید:« وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمَْاءَ كلَُّهَا»[1]( و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت). توضیح اسماء خود بحث مستقلی می خواهد که در اینجا وارد آن نمی شویم.
قرآن مجید در مورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) می فرماید:« وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ»[2]( و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين (و حكومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم (تا به آن استدلال كند،) و اهل يقين گردد).
قرآن در مورد آصف بن برخیا که در کمتر از چشم بهم زدنی توانست تخت بلقیس را نزد حضرت سلیمان(علیه السلام) حاضر کند می فرماید:« قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك»[3]( (امّا) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: «پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد).
امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود:« سَلُونِي [عَمَّا شِئْتُمْ] قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ إِنِّي بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»[4]( سوال کنید از من( از هرچه می خواهید) قبل از اینکه مرا از دست بدهید، به خدا سوگند من به راه های آسمان از راه های زمین آگاه ترم).
به نظر می رسد همین نمونه ها بیان کننده گستره علوم، از جمله علوم مادی و دنیایی اولیای الهی باشد.
اگرچه مسولیت آن بزرگوران بیان مسائل فیزیک و شیمی و... نبود بلکه خداوند هدایت بشریت به صراط مستقیم را بر عهده آنان نهاد. در عین حال هرگاه زمینه فراهم می شد، از بیان مسائل علمی نیز ابا نداشتند، مانند آنچه امام جعفرصادق(علیه السلام) به جابربن حیان که پدر علم شیمی محسوب میشه.
چرا دینداران سعی بر این دارند که بین گزاره های دینی و گزاره های علمی انطباقی بیابند؟ اگر پیامبر با صعود به عالم بالا و اتصال به عالمملکوت به علوم تجربی وقوف پیدا نکرد پس چه لزومی دارد که ما قایل به این باشیم احکام اسلام بر اساس وجه حقیقی علم بشر جعل شده اند و تا قیامت ادامه دارند؟
چون اگر یک سخن غلط در بین سخن اولیا الله باشد نمیشود به هیچ یک از سخنان یشان اعتماد کرد.وقتی احتمال بروز خطا در سخنانشان راه داشته باشد احتمال دارد این خطا در موارد دیگر هم راه پیدا کند.یعنی بی عیب بودن سخن انبیا لازمه ی جلب اعتماد مردم است.(البته از یک نگاه هم این موارد گاهی برای اثبات ایجاز به کار میرود تا نشان بدهند که علمشان علم الهی است و بدون اموزش - مثل باقی مردم- این گونه علوم رو هم میدانند) البته این طور نیست که همه چیز رو بدانند بلکه علم الهی مثل گنجینه ای است در دسترسشان و به اقتضای حکمت و نیازی که برای انجام وظایفشان ایجاد میشود از ان استفاده میکنند.
[TD="width: 45%"]مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص: 351
[/TD]
از مدایح نبوی شعر شبلی شمیل است. زرکلی گوید:
شبلی بن ابراهیم شمیل ( 1269-1335 هـ.ق/1853-1917)، طبیب محقق. او چون فیلسوفان می زیست و می اندیشید. دردانشگاه امریکایی بیروت درس خواند. یک چند در اروپا زندگی کرد، سپس به مصر آمد و دراسکندریه مقیم شد. بعد به طنطار رفت. بعد به قاهره آمد. وی به مجله «الشفا» را درسالهای 1886-1890 منتشر می کرد. از آثار اوست: «فلسفه النشوء و الاتقاء» و «مجموعه مقالات».
شبلی شمیل، از نظرمذهبی مسیحی بود و از نظر فرهنگ جدید، متمایل بهنظریه تکامل. از همیت شبلی شمیل است این سخن درباره مقام امام علی بن ابیطالب: «الامام علی بن ابی طالب، عظیم العظماء، نسخه مفرده لم یرلها الشرق و لا الغرب صورهطبق الاصل، لاقدیما و لا حدیثا».
امام علی بن ابیطالب، بزرگ بزرگان است. اویکتا نسخه ای است که خاور باختر، در گذشته و حال، صورت دیگری از آن، که مطابق بااصل باشد، به خود ندیده است. و اما شعر او در ثنای پیامبراکرم و قرآن کریم:
انیو ان اک قد کفرت بدینه هل اکفرن بمحکم الایات او ماحوت فی ناصع الالفاظمن حکم روادع للهوی و عظات و شرائع لوانهم عقلوابها ما قید العمرانبالعادات نعم المدبر و الحکیم و انه رب الفصاحه مصطفی الکلمات رجل الحجارجل السیاسه و الدها بطل حلیف النصر و الغارات ببلاغه القرآن قد غلبالنهی و بسیفه انحی علی الهامات من دونه الابطال من کل الوری من غائب اوحاضر او آت
من اگر چه مسلمان نیستم، آیا می توانم به آیات محکم قرآن کفرورزم؟
یا به پندها و اندرزهایی که در آن آیات آمده است، همه باز دارنده نفس ازهوی و هوس، همه در لباس شکوهمندترین واژه ها.
یا به قوانینی که اگر مردمان آنقوانین را درک می کردند، برای تحقق بخشیدن به عمران و تمدن جهان، همه آیننها وسنتها را، جز تعالیم اسلام، به دور می ریختند.
محمد بهترین چاره سازان ( دردبشر) و بهترین فرزانگان بود، بود، او خداوند فصاحت بود، و گوینده گزیده ترینسخنان.
محمد یگانه مرد خرد وکشور داری و هوشمند ی بود، قهرمانی هم پیمان باپیروزی و تاراج سپاه کفر.
محمد بالاغت قرآن، بر هم خردها چیره گشت؛ و سرها] یدشمنان معنویات انسانی[ را زیر سایه شمشیر گرفت.
قهرمانی تاریخ بشر، چه گذشتگان،چه اکنونیان و چه آیندگان، همه و همه، در پایه ای فروتر از پایه محمد جای دارند.
پاسخ:
آیات زیادی از قرآن صراحت دارد که قرآن از جانب خداوند بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده است« إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[1] (ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، شايد شما درك كنيد (و بينديشيد).
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ »[2]كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم ما همواره انذاركننده بوده ايم).
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»[3] (ما آن [قرآن] را در شب قدر نازل كرديم).
آيات شريفهاي كه دلايل از سوي خدا بودن قرآن را بيان نمودهاند، ميتوان به دو دسته كلي تقسيم كرد:1. آياتي كه حاوي نوعي استدلال عقلي بر انتساب قرآن به خداوند هستند.2. آياتي كه مشتمل بر خبر دادن پيامبران گذشته و كتابهاي آسماني پيشين، از آمدن پيامبر اسلام و نزول قرآن بر او ميباشند. اين آيات جنبه تاريخي و نقلي دارند.طبيعي است كه دليل عقلي، مدعا را براي همگان ثابت ميكند؛ ولي دليل نقلي، صرفاً براي كساني مفيد است كه پيامبران و كتابهاي آسماني گذشته را پذيرفته و آنها را حق ميدانند.1. تحدي به مثل قرآن آيات بيانگر دليل عقلي كه به شكلهاي مختلفي از سوي خدا بودن قرآن را بر اساس نوعي تبيين عقلي اثبات ميكنند، آيات تحدي ناميده ميشوند. در اين آيات مردم به آوردن مثل قرآن به مبارزه فراخوانده شدهاند. اين فراخوان و دعوت به همانندآوري به صورتهاي مختلف در قرآن مطرح شده است. گاه به آوردن همانند قرآن، گاه به آوردن ده سوره مانند قرآن، گاه به آوردن يك سوره همانند قرآن و گاهي به آوردن يك سوره از كسي همانند پيامبر (آورنده قرآن) و گاه نيز دعوت به همانندآوري با توجه به هماهنگي خارقالعاده قرآن است.2.تحدي به آورنده قرآن در آيات 23 و 24 از سوره بقره بر آوردن سورهاي همانند سور قرآن از سوي شخصي درسناخوانده و به مكتب نرفته مانند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تحدي شده است: وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ؛ «اگر در (الهي بودن) آنچه که به بنده خود نازل کرديم، شک داريد، پس شما نيز همانند او (پيامبر) سورهاي بياوريد و (براي اين کار) از غير خدا، شاهدان (و ياوران) خود را فرا خوانيد، اگر راست ميگوييد. اما اگر از عهده اين کار برنيامديد که هرگز نيز از عهده آن برنخواهيد آمد، پس از آتشي که هيزمش مردمان و سنگهاست و براي کافران مهيّا شده، بترسيد.ج) هماهنگي و عدم اختلافدر آيه 82 از سوره نساء عدم اختلاف و هماهنگي موجود در قرآن را نشان از سوي خدا بودن دانسته، چنين ميفرمايد: أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً؛ (آيا با تدبر در قرآن نمينگرند (تا دريابند كه) اگر آن از سوي غير خدا ميبود، ناهماهنگي بسيار در آن مييافتند؟)در اين آيه بين «از سوي خدا نبودن قرآن» و «يافتن ناهماهنگي فراوان در آن» ملازمه برقرار شده است. هرچند با صراحت در آيه فوق دعوت به همانندآوري نشده است، اما با تكيه بر اين ويژگي فوقِ توان بشري قرآن، تلويحاً انسانها به تدبر و احياناً خودآزمايي و همانندآوري دعوت شدهاند. [4]
آیت الله معرفت می فرماید: مهمتر از همه، قرآن شامل معارف عاليه و تعاليم حكيمانه اى است كه تا آن روز، در توان بشريّت نبوده كه بدان دست يابد و كسى را ياراى چنين انديشه هاى بلندى نبوده است. ژرف نگرى و عمق بينش آورده هاى قرآن، براى بشريّت بىسابقه بود: شناخت هاى شگرف قرآن از راز هستى و اسرار وجود، شرح و بسط آن در معرفت صفات جمال و جلال، علت آفرينش جهان و انسان، ودايع الهى كه در نهاد انسان نهفته است، از كجا آمده و چرا آمده و به كجا مىرود، هدف و مقصد نهايى چيست، مسايلى هستند كه تا آن روز به آن خوبى كه قرآن بيان داشته آشكار نبود. بعد از آن هم در سايه تعاليم قرآن راه رسيدن به اين حقايق براى انسان باز گرديد.
همين حقايق ارائه شده از جانب قرآن، والاترين جنبه اعجاز آن را مىرساند. با مختصر مراجعه به انديشه هاى سامان نيافته انسان آن روز و مقايسه آن با معارف قرآنى و نيز گفته هاى متضاد انديشمندان برون دينى امروز، به خوبى برترى تعاليم قرآن و دليل اعجاز آن روشن مىگردد.[5]
[=Microsoft Sans Serif] شریعت عقلانی;409220 نوشت:
به راستی خوشحالیم از اینکه در محضر بزرگانی همچون شما هستیم :Gol:
همانگونه که میدانید، منظور مولانا از نی، یک مجرای توخالی که وجودی از خود ندارد است که این مجرا وسیله قرار میگیرد و چون نی به این مجرا شبیه است؛ آنرا آورده است و محدود به این نمیشود که تنها یک نوای یگانه از آن بیرون بیاید.
مولانا، نوای عرفانی، اخلاقی، روانشناسی، فقهی، دانشی و ... سرداده است و در سخنانش، عربی، ترکی و پارسی نیز دیده می شود.
نی را، یک بلندگو باید گرفت و صدالبته، همانگونه که مولانا میگوید: نمونههایی که من میزنم، برای درک مردم است و این نمونهها به هیچروی قابل مقایسه به اصل نیستند:
ای برون از وهم و قال و قیل من /// خاک بر فرق من و تمثیل من
نوای نی نیز، صورتی ندارد و هیچکسی نمیتواند نوای یک نی را نقاشی کند.
گفتیم که منظور، یک تشبیه است.
هنگامی که بارها و بارها در قرآن این سخن رد شده است؛ بدینمایه میشود که چنین چیزی نیست.
حتی سکوت هم نکرده است و آنرا هربار به گونههای متفاوت رد کرده است.همانند «انا انزلنا قرآنا عربیاً لعلکم تعقلون»؛ «انا انزلناه فی لیله القدر».
اینکه بگوییم پیامبر دروغی مصلحتی گفته است نیز نمیشود؛ زیرا در همان زمان، بسیاری از مردم میگویند: «سخن محمد، چه تفاوتی با سخن «قیس» دارد؟ او نیز سخنان زیبا و پرمغزی میزند.»
ولی خدا و قرآن اینرا، به صراحت رد میکند و میگوید، به هیچروی چنین چیزی نیست و ما خود این قرآن را عربی فرو فرستادهایم.
این نمیتواند یک دروغ مصلحتی باشد چون قرآن، به هیچروی در برابر این سخن که پیامبر در قرآن مؤثر بوده و سخنان خدا را به عربی برگردانده است،
برای نمونه: در یک حادثه، کسی بر بالین کسی که آسیب دیده است قرار میگیرد؛ کس آسیب دیده میپرسد: شما پزشک هستید؟
اگر او پزشک نباشد، نمیتواند برای دلخوشی آن کس بگوید: «آری من پزشک هستم.» چون بدون شک، در میانه گیر میکند و اگر در هنگام مداوا، آنکس خونریزی کند، او نمیتواند کاری بکند؛ اگرچه مهارتهایی هم داشته باشد.
پیامبران نیز چنیناند و آنان پزشکان درونی آدمیاناند:
ما طبیبانیم، شاگردان حق /// بحر قلزم دید ما را، فَنفلَق
کسی که پیامبر، یعنی کسی که سروش دریافت میکند، نیست نمیآید در برابر این سخن که به او بارها گفتهاند این سخنان، از سوی خود توست که با کمک دیگران آنرا میگویی و او هربار، این سخن را رد کرده و از پایه آنرا بیاساس میداند و میگوید: ما هیچ چیزی را از خود نمیگویم.
و همچنین، پیامبری که سخنان خدا را به زبان خود میگوید، نمیگوید که این سخنان را خدا همینگونه بر من فرستاده است و در برابر هرکس به او بگوید که نه؛ این سخنان برگرفته از الهام است، همانند دیگر شاعران، به او بارها و بارها بگوید: من سخنان خدا را همانگونه که بر من وارد شده است، بیان میکنم.
وقتی که حتی یکبار هم در برابر این سخن، سکوت نکرده است؛ میتوان گفت که او دروغ مصلحتی میگفته؟
همچنین اگر بخواهیم از دیدی دیگر نگاه کنیم، هنگامی که سروش بر پیامبر وارد میشد، او از این میترسید که واژگان را فراموش کند؛ برای همین، آنرا تندتند با خود بیان میکرد که فراموشش نشود و خدا به او گفت که ما تو را بر این کار توانا کردیم و هرگز فراموشت نمیشود.
اگر پیامبر، معنای قرآن را دریافت میکرده و آنرا به صورت برگردان میکرده، دیگر نیازی به چنین کاری نداشته است؛ زیرا معناهای ماورایی، تنها با یک نور، میتواند هزارانهزار درونمایه را برساند که هیچگاه فراموش آدمی نمیشود. ولی اینکه پیامبر میترسیده که آنرا فراموش نکند، چه دلیلی جز این میتواند داشته باشد که قرآن همینگونه بر او وارد میشده است و چون سخن از به کثرت بوده، ترس از فراموشکردن واژهای بر او چیره میشد.
درمورد اینکه پیامبر نمیدانسته که پیامبر است یا این سخنان از سوی خود اوست یا خدا:
یک عارف، حتی میداند که اکنون در چه مقامی است, «طلب؟ عشق؟ حیرت؟ یا فنا؟» او به آسانی چنین چیزی را در مییابد ولی اینکار برای یک پیامبر مبهم بوده است! آنها به آسانی به درون هرچیز که بنگرند، در مییابند که چیست.
برای نمونه: یک عارف، اگر در چشم کسی بنگرد، حتی میتواند دریابد که آنکس «روزه» است یا نه!
یک پیامبر «خیلی خیلی» برتر از عارفان خواص است که درکی بسیار ژرفتر دارد.
همتراز نمیداند بلکه شبیه میداند؛ چون در مثنوی (2200) آیه قرآن تفسیر عرفانی شده است و این «یک - سوم» قرآن است که این آیات برگرفته از قرآن هستند و طبیعیست که چنین نوشتاری، شبیه قرآن میشود.
مولوی در مورد محمد میگوید: «محمد، خاتمی است که هرگز همانند او نبوده و نخواهد آمد؛ ما شاگردان محمد هستیم ولی با این تفاوت که همواره شاگرد از استاد بهتر میشود، ولی ما هرگز حتی همانند او نیز نمیشویم؛ چه برسد به اینکه از او بهتر شویم؛ همچنین، هیچ استادی نمیگوید که پس از من، دیگر استادی نمیآید ولی او گفت»:
بهر این خاتم شدست او که به جُود /// مثل او نه بود و، نه خواهند بود
چونکه در صنعت برد استاد، دست /// نه، تو گویی ختم صنعت بر تو هست؟
در گشــــادِ خـــتمها، تو خــــاتمی /// در جهــــان روحبخشــــان، حــــــاتمی
هســـت اشـــارات محــمد «المراد» /// کل گشـــاد اندر گشــــاد، اندر گشاد
*
نام احمد، نام جمله انبیاست /// چونکه صد آمد، نود هم پیش ماست
در هیچکجا، عارفانی همچون عارفان اسلامی نیست؛ مگر اینکه از اسلام و قرآن، استفاده کرده باشند.
برای نمونه: در اروپا، از دیرباز، مولانا و ابنعربی مورد توجه بوده و از گفتههای آنان بسیار استفاده کرده و میکنند و همچنین از گفتههای کسی همچون «بوعلی» که اگرچه عارف نیست ولی نوشتاری دارد که در آن آوزههای عرفانی داده است! و خود عارفان نیز ماندهاند که یک عاقل، چگونه میتواند آموزههای عرفانی بدهد.
همانگونه که میدانید، اروپاییان، به «بنعربی» "Doctor Maximus" میگویند که این خود نشانهی این است که برتر اویی نیست در میان عارفان نیست.
مسلمانان، پیرو قرآن هستند و در قرآن آمده است که زینپس، پیامبری نخواهد آمد و اگر یک مسلمان، چنین چیزی را بگوید، در برابر قرآن ایستاده است.
سپاس از پیشنهاد بهجای شما.
آری، همانگونه که فرمودهاید، عربان، پیش از اسلام، در «عکاظ» گرد هم میآمدند و با شعر و سخنوری دیگری را به مبارزه میخواستند و یکدیگر و قبایل یکدیگر در این سخنوری، همانند یک جنگ راستین، با هم جنگ میکردند.
اگر بگوییم که «تحدی» مربوط به آنزمان بوده، باز هم همان سخن درست قرآن میشود؛ که چگونه میشود چنان سخنورانی در برابر قرآن سکوت میکنند و هیچگونه سخنی نمیتوانند بگویند که اگر میگفتند، در تاریخ اسلام یا اسلامستیزان (که هموراه بودهاند) باید میبود؟
بهراستی چرا آن سخنوران، همگی در برابر قرآن سکوت کردند؟
قرآن که همزبان آنان بود و آنان در عکاظ، همگی داور و دیگر چیزهای موردنیاز برای یک «تحدی» را داشتند، چرا هیچکس سخنی در برابر قرآن نگفت؟
این سخن شما، همانند سخن آقای «متحیر» است و ما دیگر سخن ایشان را نقلقول نمیکنیم.
همه میدانیم که اکنون در اینترنت، ماهواره و هرجای دیگری، پر است از اسلام ستیزانی که سخنان یکطرفه در مورد اسلام، فیلمهای توهینامیز در مورد اسلام میسازند، در مورد چندهمسری پیامبر، هزاران فلسفه میسازند و از نقطهضعفهای ظاهری قرآن و اسلام برای شبهافکنی استفاده میکنند.
آیا برای اینکارها، داوری قرار دادهاند؟ و اینگونه به تاخت به مسلمانان و اعتقاداتشان توهین میکنند؟
پس چرا برای تحدی داور میخواهند؟ آنان که سخنان خود را میزنند؛ یک متن عربی یا با هرزبان دیگر هم بیاورند و بگویند اینم از تحدی قرآن.
دشمنان اسلام دیدهاند که نمیتوانند تحدی کنند، گفتهاند سخنی بگوییم که بگوییم اینکار غیرممکن است و به هیچروی نمیتوان چنین کاری را کرد چون نه داوری هست و نه منطق یکسانی. اما همانگونه که گفته شد، در مورد دیگر شبهههای اسلامی، نیازی به داور دیگر چیزها نمیبینند و به تاخت هرچه میخواهند میگویند و هرچه میخواهند میکنند.
بدونشک، هنگامی که عربان سخنور صدر اسلام در برابر قرآن کم آوردهاند، هیچکسی نمیتواند سخنی همانند قرآن بیاورد.
*****
هردم از این باغ، بری میرسد!
آقایان و بزرگان، کارشناسانتان که خوشبختانه کارهای خود را به خوبی انجام میدهند و بسیار پویا کار میکنند.
سپاس فراوان از شماها نیز میشود که در کار خود پویا هستید و این گفتار را میخواهید ببندید!
چه جای اینکار است؟
مگر ترسی دارید از رسوا شدن قرآن؟
مگر قرآن اشتباهی دارد که میترسید این گفتار باز بماند؟
اگر قرار بر بستن باشد، باید همهی گفتارها پس از (15) روز بسته شوند؛ ولی چرا چنین نیست؟
ما که از سخن ابتدایی منحرف نشدهایم!
قرآن نور است؛ هزاران هزار کیلومتر تاریکی، در برابر یک شمع، پا به فرار میگذارد و توان ایستادن در برابر روشنایی را ندارند.
اکنون چه شده که که برعکس شده است؟
چون کارشناسان خسته از این همه پویایی شدهاند؟
ما دیروز و امروز درسهای سنگینی داشتیم و امروز خواستیم بیدار بمانیم که (خیر سرمان) درس بخوانیم! و (تنها برای استراحت) سری هم به اینجا زدیم!
خواهشمندیم چند روز دیگر نیز شکیبایی ورزید و این گفتار را نبندید.
با سلام و درود فروان.
آبـرنـگـ;409669 نوشت:
ان شاء الله با پیگیری این بحث توسط شما دوست اندیشمند مدیران هم در تصمیم خود تجدید نظر خواهند کرد.
با عرض پوزش با نظر شما مخالفم.
مولانا می گوید :
بشنو از نی چون حکایت می کند ................ از جدایی ها شکایت می کند.
چگونه نی از جدایی شکایت می کند؟ با نواهای حزن انگیزی که دارد. نی صرفا یک مجرای تو خالی نیست. بلکه آلتی است که آواهای مشخصی از آن بیرون می آید. اگر نی نباشد شما آیا می توانید چنین آواهایی بوجود بیاورید؟ دم شما هیچ صدایی نخواهد داشت. لذا نی علی رغم اینکه توخالی است ولی باعث می شود دم بی صدای شما صدا دار شود و شکل موسیقیایی به خود بگیرد. مولانا درست است که نواهای عرفانی و اخلاقی و روانشناسی سر داده است. ولی تمام اینها به ساختار وجودی اش بر می گردد. اگر در اشعارش عربی و ترکی و فارسی است به خاطر این است که به این زبان ها آشنایی داشته است. اگر آشنایی نمی داشت و در ذهنش اندکی از واژگان های این زبان ها نمی بود آیا امکان داشت که از او این واژگان در این زبان ها بیرون بیاید؟ مسلما خیر. اندیشیدن یعنی از معلومات به سمت مجهولات رفتن و مجهولات را به معلومات تبدیل کردن. اشعار مولانا بر اساس معلومات او و پیش فرض های ذهنی او بوجود آمدند. بر اساس اعتقادات او بوجود آمدند. در حقیقت اینگونه نبوده که مضامین عرفانی و اخلاقی و روانشناسی موجود در مثنوی را مولانا خود از قبل ندانسته باشد و از طریق شعر خداوند به او الهام کرده باشد. خیر اینگونه نبوده. بلکه این ها تماما معتقدات مولانا بوده که از طریق الهام های عارفانه شکل داستان های نغز به خود گرفته است. لذا همه چیز بر می گردد به ساختار وجودی نی. همانگونه که ساختار وجودی مولانا در اشعارش تاثیر داشته ساختار وجودی پیامبر اسلام هم در قرآن تاثیر داشته است.
به قول سلطان ولد فرزند مولوی :
"اختلاف شرايع از اختلاف خصائل پيامبران است، بر وفق خصلت و خوی هر پيامبری شريعتی شد. عيسی عليه السلام چون خوی او تجريد بود و ميل نداشت به زنان و از آرايش و نظافت فارغ بود بر وفق خصلت او راه و دين او آن شد... چون محمد را عليه السلام خصلتش محبت به زنان و طهارت و نظافت بود دين او اين شد... زيرا نبی حق مقبول و محبوب حق است، خدا خواست او را می خواهد معارف سلطان ولد، به کوشش نجيب مايل هروی، انتشارات مولی، 1367 ، ص 310
شعر بسیار زیبایی است و بیانگر مدعای ما. خداوند بدون از قیل و قال انسانی است. کلام خداوند هم به مانند کلام انسانی نیست. اصولا خداوند انسان نیست که کلام داشته باشد. خداوند لیس کمثله شی است. به قول مولانا : آن چه در اندیشه ناید آن خداست. وقتی خداوند شبیه هیچ چیز نیست. کلامش هم شبیه کلام انسان نیست. اصولا هیچ چیز را نمی توان بی واسطه خدا منتسب کرد. حتی کلام را. وقتی پیامبر کلام قرآن را به خدا منتسب می کند این انتساب با واسطه است. با واسطه ی انسانی که وجودش با خدا یکی است و اصلا خود را نمی بیند که بخواهد کلامی را به خود نسبت دهد.
اشتباه نکنید دوست عزیز. منظور از رنگ و صورت یک چیز نقاشی شده نیست. منظور هر چیزی است که درک می شود. امر بی صورت و بی رنگ درک نمی شود در نتیجه در اندیشه نمی آید و در نتیجه آن خداست. ولی هر چیزی که توسط حواس انسانی درک می شود یا حتی در اندیشه می آید آن با صورت است. آن با رنگ است.
وقتی مولانا می گوید دعوای موسی و فرعون به خاطر همین رنگ ها و صورت هاست دقیقا منظور همین است :
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد ............... موسی ای با موسی ای در جنگ شد
وقتی کلام خدا صورت انسانی به خود می گیرد و رنگ پیدا می کند حتی پیروان یک دین هم به جنگ هم بر می خیزند.
چون که آن رنگ از میان بر داشتی .................... موسی با فرعون کردند آشتی
در حقیقت وقتی این رنگ ها از میان بر داشته می شود دیگر موسی و فرعونی به طور مستقل و قابل درک وجود ندارد. همه اش می شود بی رنگی. همه اش می شود بی صورتی. همه اش می شود خدا.
چه کسی این آیات را گفته است؟ خداوند یا پیامبر؟ ببینید تمام سخن بنده این است که وجود پیامبر وقتی آنقدر بالا می رود که در ذات الهی حل می شود دیگر فرقی نمی کند که بگوییم انا یعنی خدا یا پیامبر. گویی پیامبر خود را عارفانه خدا تلقی کرده است. به این حدیث قدسی توجه کنید :
يزال العبد يتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا أحببته کنت سمعه الذی يسمع به و يصره الذی يبصر به و لسانه الذی ينطق به و يده التی يبطش بها و رجله الذی يمشی به: بنده ی من دائماً در اثر نوافل، به من نزديک م یشود تا اينکه به مرحل های م یرسد که من او را دوست دارم و هرگاه دوستش داشتم گوشش م یشوم که با آن م یشنود، چشمش می شوم که با آن م یبيند، زبانش می شوم که با آن سخن می گويد، دستش می شوم که با آن عمل می کند و پايش می شوم که با آن راه می رود.
خداوند گوش و چشم و زبان و پای پیامبر شده است. تعقلون آیه دقیقا اشاره به این دارد که تفکر کنیم که چگونه قرآن عربی نازل شده است؟
درست است. ولی می تواند به او بگوید چیزی نیست خوب می شود. با اینکه اصلا نمی داند او خوب دمی شود یا نه؟ یا زخمش بزرگش را آن چنان کوچک جلوه دهد که بیمار روحیه اش را از دست ندهد. با کلمات دروغین روحیه به او بدهد. اینها که امکان پذیر است.
ولی سخنان بی صورت خدا قبل از اینکه بر زبان پیامبر جاری شود در ساختار وجودی او تبدیل به زبان عربی شده است بدون این که خود پیامبر چگونگی این تبدیل را بفهمد و پیامبر آن ها را به صورت عربی درک کرده و عینا همان ها را بازگو کرده است. لذا این تبدیل می توان در وجود پیامبر و قبل از درک او صورت بگیرد. چیزی که مسلم است کلام خدا شکل رنگ و صورت عربی ندارد. بلکه هیچ صورتی ندارد.
عرض شد تبدیل در وجود پیامبر صورت می گیرد و بعد پیامبر درکش می کند.
وقتی کلامی با معنا از انسانی سر می زند این کلام ناشی از پیش فرض ها و معلومات وی است. در حقیقت تفکر و تامل یعنی حرکت ذهن از معلومات به سمت مجهولات و معلوم شدن مجهولات. تحصیل علم هم یعنی همین. وقتی شما می روی دانشگاه درس می خوانی در واقع از معلومات پیشینت استفاده می کنی و مجهولاتت را به معلومات جدید تبدیل می کنی. به این می گویند علم حصولی. به اعتقاد بنده در وحی و الهام عارفانه یا همان علم حضوری هم دقیقا همین حرکت صورت می گیرد. یعنی حرکت از معلومات به سمت مجهولات. منتها این حرکت فقط به یک گونه نمی تواند اتفاق بیافتد. شما هزاران هزار معلوم داری که می توانی از آنها برای این حرکت استفاده کنی. گاهی این جرکت به خطا می رود. مانند علوم تجربی که خطاپذیرند. مانند بسیار از خطاهای انسانی. هدف و نیت هم در این حرکت بسیار تاثیر گذار است. بسته به نیتی که شما داری این حرکت بوجود می آید. حال باید گفت در وحی و الهام عارفانه چه اتفاقی می افتد که اینگونه کلمات شکل می گیرند؟ در حقیقت شاید اینچنین باشد که اگر این حرکت را به یک واکنش شیمیایی تشبیه کنیم وحی نقش کاتالیزور را دارد. در حقیقت باعث می شود که این حرکت به شکلی صحیحتری انجام پذیرد. وقتی مولانا نیت می کند که اشعاری بر زبان بیاورد و الهام هم صورت می گیرد بسته به نیتی که دارد و بسته به هدفی که در اشعارش دنبال می کند و بسته به معلومات و آگاهی ها و اعتقادات و ساختار وجودی او بهترین کلام شکل می گیرد. اینچنین است که داستان های بسیار نغز و زیبا و عارفانه و آموزنده بر اساس معلومات مولانا شکل می گیرد. یکی از این معلومات دایره واژگان شخص است. به هیچ وجه کلامی که با استفاده از وحی بر زبان عارف شکل می گیرد از دایره واژگان او بیرون نیست.
لذا اینکه می گویید نیازی به وحی نبوده باید گفت وحی اینجا مانند نوری است که به نور وجودی پیامبر کمک می کند و وجودش را هر چه بیشتر رقیقتر و سبک بال تر می کند و کلام عربی بر اساس نیت و خواسته نبی و بر اساس دایره واژگانش و بر اساس ذغذغه هایش به بهترین شکل ممکن بر زبان او جاری می شود. همین نور است که باعث می شود که کلام عربی اینچنینی آنقدر سحرآمیز باشد و وجود انسان را مسخر خود کند که سران کفار می گفتند اگر از کنار پیامبر رد می شوید گوش خود را بگیرید. چون بسیار مجذوب و دلربا بوده است. در حقیقت اگر وحی نمی بود بهترین حرکت ممکن در وجود پیامبر از معلومات به سمت مجهولات شکل نمی گرفت و زیبایی نمی داشت و فصاحت و بلاغت اینچنینی باعث جذب انسان ها نمی شد.
نبوت جایگاه عرفانی به خصوصی نیست. بلکه همان مقاات عرفانی است که جنبه مسئولیتی پیدا می کند. در حقیقت پیامبر همان عارف است با همان مقام ها که نیت کرده که قومش را اصلاح کند. خود پیامبر در حدیثی می فرماید :
برای خدا بندگانیاست که اگر چه نبی نیستند ولی نبوت به وجود آنها غبطه می خورد. در حقیقت یک عارف می تواند همان قربی را که پیامبر دارد داشته باشد ولی مسئولیتی در زمینه هدایت قومش به این کلانی نداشته باشد و همین عدم مسئولیت است که باعث می شود پیامبران به وجود عارفان غبطه بخورند.
ما نمی گوییم که پیامبر پیامبر نشده و گمان کرده است که پیامبر شده. بلکه می خواهیم بگوییم که تلقی شخص از به نبوت رسیدنش از یک خواسته درونی و برخی خواسته های بیرونی بوجود امده است. در حقیقت به نبوت رسیدن پیامبر ناشی از مجموعه عوامل درونی و بیرونی است که تلقی ای را در درون شخص نبی ایجاد کرده است. نه اینکه انتخابی از سوی خدا شکل گرفته باشد. امر خداوند واحد است. خداوند که انسان نیست که هر دم اراده ای بکند و شخصی را به نبوت برگزیند و مدام منتظر این باشد ببیند چه اتفاقاتی برای او می افتد و بر اساس آن کلام عرب نازل کند. این تلقی از خدا تلقی تشخص وار و انسان وار است.
در این که عارفان مسلمان حقیقتا عارفان به نامی بودند و بی نظیر شکی نیست. ولی با این نظر که عرفان را در شکل نابش فقط منحصر در اسلام می کنید مخالفم.
حتی در ادیان خداناباوری چون بودین اشخاص معناگرایی چون بودا وجود دارند که تعالیم آموزنده و اخلاقی دارند.
سخن بنده در مقام نقد این حرکت مسلمانان نبود که البته نقد این جرکت در جای خود نیکوست سخن بنده در مقام ذکر علتی از علل نیامدن نبی جدیدی بود.
در ضمن اینکه پیامبر خود را خاتم رسولان نامیده است هم علتی کاملا بشری و زمینی دارد و بر اساس اتفاقی آیه ختم رسالت بر زبان پیامبر جاری شده است.
علتش را گفتم. یکی عدم وجود داور بود. در ضمن جنس مبارزه طلبی قرآن صرفا از همان جنس مباحثات شاعرانه نبود بلکه در کنار نثر و متن شمشیر هم بود. این را نادیده نگیرید. در زمان پیامبر و در زمان نزول آیات مسلمانان مدام در حال جنگ بودند و با هر کسی که در مقابل آنها چه با شمشیر و چه با متن قد علم می کرد می جنگیدند. مانند مسیلمه کذاب که قصد این داشت کلامی به مانند قرآن بیاورد. همین امر نشان می دهد که خود اعراب آن زمان هم معتقد بودند که می توانند بمانند قرآن بیاورند. البته بنده نمی خواهم کلام آنها را با قرآن مقایسه کنیم بلکه صرفا خواستم بگویم که این ذهنیت که اعراب خود را ناتوان از مثل آوری قرآن می دانستند خیال باطلی است.
اینکه اسلام ستیزان برای سخنان غیر علمی و معاندانه و بی پایه و اساسشان داور نمی خواهند بر میگردد به نیتشان. آخر مگر برای تخریب نیاز به داور هست؟ ولی وقتی قرار بر یک مبارزه علمی و منصفانه و عادلانه باشد داور نیاز است. وگرنه هیچ کس سخن طرف مقابل را قبول نمی کند.
در ضمن بحث ملاک های داروی هم بحث مهمی است. مثلا اگر قرار بر مقایسه دو متن بر اساس فصاحت و بلاغت باشد من می توان اشعار مولانا را بیاورم. مگر قرآن گفته از کسی متنی نیاورید و از خودتان بیاورید. خیر چنین ملاکی در قرآن نیست. لذا من می توانم برای مبارزه با قرآن اشعار مولانا را بیاورم. حال شما مقایسه کنید. بنده می گویم هم به لحاظ فصاحت و بلاغت و هم به لحاظ آموزندگی مثنوی بالاتر از قرآن است. شما چگونه این سخن را رد می کنید. حتی اگر هم رد بکنید بنده نمی پذیرم چون داوری شما را قبول ندارم ( به عنوان مثال گفتم ناراحت نشوید ) خود خداوند گفته داورانی از خودتان بیاورید ( وادعوا شهدائکم ) خوب من هم داوری از خود آوردم و سخن من را تایید کرد. آیا این امکان پذیر نیست؟ بدیهی است که بسیار محتمل است. لذا تحدی قرآن پاسخ گفته شد.
برای همین هم گفتم دوست گرامی پا در ورطه تحدی وقت تلف کردن است. ما در همین سایت بسیار در این زمینه مباحثه کردیم و بی فایده بود.
پاسخ من به تحدی قرآن
و من الله توفیق
به نام یزدان بخشاینده بخشایشگر
m@hdi عزیز
هر سخنی که از خدا (در کل) به انسانها میرسه از دهان و زبان پیامبران بیرون آمده و نوشته میشود
قرآن کریم هم سخن خداوند هست که بر پیامبر خود حضرت محمد (ص) نازل کرده و او هم به ما رسانده است
این سخن خود او نیست و به این معنا هم نیست که او دلبخواه خود از طرف خداوند سخن گفته یا ممکن است دچار حداقل یک میلیمتر اشتباه شده باشد!
احادیث و روایات هم همینطور هستند و سخن و اندیشه خود پیامبر یا پیشوایان (ص) نیستند
متاسفانه اینها به خاطر مغلطههایی هست که سروش و اکبر گنجی درست کرده اند
لطفا قرآن کریم رو بخونید تا خود خدا, بهتون بگه که جریان از چه قراریه!
[=Microsoft Sans Serif]درود بر آقای «شریعت»؛ :Gol:
امیدواریم!
هیچ نیازی به پوزشخواهی نیست. شما خرد خود را دارید و هرگونه که بخواهید میتوانید اندیشه کنید زیرا خرد شما در سر شما و سر شما، برای شماست
:Gol:آری، در اینجا ایراد بر ماست که درست سخن خود را بیان نکردیم.
منظور ما اینست: چون وجه شباهتی میان نی و عارفان هست، مولانا، عارفان را به نی تشبیه کرده است.
همچنین چون چند وجه شباهت میان عارفان و «ماهی» است، او عارفان را نیز، ماهی دریایی خدا میداند.
پس در اینجا، منظور از نی، همان نی چوبین نیست و منظور عارف است؛ اما چون عارف همانند نی، از خود چیزی ندارد و تنها سخنان خدا را میگوید، این تشبیه گفته شده است چون شباهتی میان این دو است.
شگرد مولانا همین است؛ برای نمونه داستان موسی و شبان، نمیتواند حقیقت داشته باشد زیرا یک پیغمبر نمیتواند چنان دگاندیش باشد ولی چون موسی پیامبر بوده که کمی تندخیی داشته، مولانا از او استفاده میکدن تا نکتههای خود را بیان کند.(که البته این را میدانید ولی منظورمان را گفتیم)
به هیچروی نمیتوان یک عارف را با یک پیامبر مقایسه کرد و همچنین نمیتوان مثنوی و قرآن را همسان دانست که این را خود مولانا نیز بارها بیان کرده است. «مثنوی تفسیر قرآن است» و قرآن، «اصل قرآن است»
قرآن، کتابی برای تشریع کردن است ولی مثنوی، نوشتاری برگرفته از قرآن است.
پیامبر و مولانا مقام یکسانی نداشتهاند که بخواهیم شهودهای آنان را یکسان بدانیم.
همچنین مولانا، دانشمند و فقیه بوده ولی پیامبر تا پیش از فرود سورش، سواد نداشته و هیچنوشتاری را نخوانده بود. پس ایندو یکی نیستند.
همچنین شما فرمودهاید: همانند «حلاج» که گفتهاست: «انا الحق»، قرآن نیز چنان بوده.
خب، همانگونه که میدانید، سخن حلاج، سخن خود او نبوده و آن سخن خدا بوده که از زبان حلاج، «بدون اختیار» بیرون آمده است و او هیچ توانایی در خودداری از گفتن آن نداشته و آن سخن، همان سخن خدا بوده است.
برای نمونه: هنگامی که یک آهن را در آتش میگذاریم تا گداخته شود، اگر دست به آن آهن بزنیم، دستمان میسوزد و آن آهن گداخته میگوید: «انا النار»، او آتش نیست ولی چون در دورن آتش قرار گرفته است، شد همان آتش و آن آهنی که میگوید من آتشم، آهن نیست؛ بلکه آتش است که میگوید من آتشم؛ زیرا هیچ ویژگی آهن بودنی در آن هنگام از او دیده نمیشود و او در آتش غرق شده است.
نمونهی دیگر: درختی که در برابر موسی آتش گرفته بود، گفت: من خدای توام!
آیا این سخن، سخن درخت بود؟ آیا درخت در گفتن این جمله، دخالتی داشته؟
نه! آن درخت هیچ ارادهای در گفتن آن سخن نداشته و تنها یک وسیله بوده.
نمونهی پایانی: شاگردان بایزید بسطامی، به او میگویند: «جناب بایزید گاهی وقتها، سخنان کفرآلودی میگویی و ادعای خدایی میکنی!»
بایزید میگوید: «نباید چنان باشد! زینپس هربار چنین چیزی را گفتم، مرا بکشید!»
هنگامی که بایزید دوباره ذکر میگیرد و به شهود میرسد، همان سخنان را میگوید و شاگردانش در پی آسیب رساندن به او میشوند تا او را از آنحال بیرون بیاورند، اما هرچه به بایزید میزنند، به خود آنها برمیگردد!
هنگامی که بایزید از حال خود بیرون میآید، همه را آسیب دیده میبیند.
بایزید، «هیچگونه» ارادهای در گفتن آن سخنان نداشته است و آن سخنان، سخن خدا بوده که بایزید یا هر عارف دیگری، نمیتواند دخالتی در گفتن آن داشته باشد.
اگر بگیریم که پیامبر نیز در حال کشف و شهود، چنین سخنانی را گفته است؛ باز هم آن سخنان، سخنان پیامبر نیست که او بخواهد در گفتن آنان دخالت داشته باشد و آن سخن، عین سخن خداست؛ همانند آن درخت که اگرچه او سخن میگفت، ولی خدا بود که سخن میگفت.
ولی شما، حلاج را نمونه میآورید که پیامبر همانند او بوده و در شهود، خدا و پیغمبر تفاوتی ندارند. در شهود، پیامبر، خدا میشود؛ نه خدا پیامبر! بدینمایه که در شهود، پیامبر در خدا غرق میشود و اگر هم سخنی گفته شود، (همانند آن آتش یا آهن) آن سخن از پیامبر نیست و از خداست که این هم هیچ تفاوتی در اصل موضوع ندارد زیرا پیامبر همانند آن درخت بوده که هیچ ارادهای از خود نداشته است که بخواهد دخل و تصرفی بکند.
سلطان ولد، مرد بزرگی است؛ اگر این سخن، از او باشد؛ بدونشک سخنی اشتباه است! زیرا پیامبران و شریعتشان، بر پایهی مردم و جنبهی آنها بوده است.
همانگونه که گفتهاند: «پیامبران به اندازهی خرد مردم سخن میگفتهاند»، نمیشده است که بر پایهی رفتارها و اندیشههای پیامبر شریعت فرود آید زیرا مردم جنبهی دریافت آن را نداشتهاند و کیشهای خدایی، بر پایهی جنبهی مردم فرود میآمده است. همانگونه که در زمان موسی که چشمبندی گسترش یافته بود، معجزهی موسی نیز، همانند چشمبندی آنان بود و عیسی نیز معجزهاش بهبود بیماران بود چون در آنزمان بیماری بسیار بوده و یا محمد، چون در زمانش سخنوری بوده، معجزهاش همه را برای سخنوری کردن همانند قرآن دعوت میکند.
شریعت برای مردم است؛ پس باید بر پایهی جنبههای آنان باشد و نه بر پایهی رفتارهای پیامبران.
چه کسی انسان و زبانهایش را آفریده است؟
آیا خدایی که اینهمه زبانهای شگرف را آفریده، خود نمیتواند به یکی از این زبانها سخن بگوید؟
به راستی خدا، اینقدر ناتوان است؟
این سخن شما، نشاندهندهی همان «اناالحق» گفتن حلاج است که اگرچه از دهان حلاج بیرون میآمد، ولی زبان حلاج آنرا نمیگفت! و این خدا بود که از زبان او سخن میگفت.
چیزی که در اندیشه نمیآید، در زبان هم نمیآید؛ چگونه پیامبر میتوانسته چیزهایی را از معنا بگیرد و به صورت بازگرداند؟
فرمودهاید: هرچه را درک کنیم، آن صورت است. عشق را عارفان درک میکنند؛ شما از هرکدام از عارفان که میخواهید، تعریفی از عشق را بگویید و آنرا با زبان تعریف کنید.
چندان متوجه پیوستگی این سخن نشدیم!
آری؛ اگر چنین باشد، دیگر پیامبری نیست و آن، خداست که سخن میگوید. نه اینکه بگوییم، هنگامی که پیامبر در خدا غرق شد، او خود سخن گفت و به نوعی، خدا در او غرق شد.
پیامبر در خدا غرق شده است و دیگر وجودی نداشته است و هرچه هم از زبان او جاری شده است، همانند آن درخت در برابر موسی، از زبان خدا بوده است.
ولی شما میگویید: هنگامی که محمد در خدا غرق شد، باز هم از خود سخن میگفته و میتوانسته است سخنان خدا را دگرگون کند!
چنین چیزی نمیشود زیرا این پیامبر است که غرق شده است و کسی که غرق شده است، نمیتواند شنا کند و کسی هم که شنا میکند، هیچگاه غرق نمیشود و به مقامهای عرفانی نمیرسد.
نمیشود که همچین چیزی!
سخن در مورد دین و یک عمر زندگی کردن است نه چند لحظه و این عمرها همگی گذشتهاند و اکنون (1400) سال از آن دروغ میگذرد!
تجربه این را میرساند: هیچ دروغی - حتی مصلحتی، نبوده که گفته شود و در کوتاه مدت، نادرستی آن آشکار نشود.
به آن بیماری که حالی بد دارد و نمیداند، اگر بگوییم چیزی نشده، در کوتاه مدت، دلخوش میشود ولی هنگامی که دریابد، بدتر میشود.
این دروغها تنها برای کوتاه مدت خوشحال کنندهاند پس از گذشت چند مدتی، رسوا میشود و معمولاً مردم از دروغ مصلحتی نیز پریشان میشوند.
درست است. خدا سخنان خود را از راه یکی از زبانهای آفریده شدهاش، بیان میکند و همانگونه که فرمودهاید: پیش از آنکه بر پیامبر وارد شود، به عربی برگردانده شده است.
اما سخن بالای شما، با این سخن شما که در زیر آمده است، دوگانگی دارد!در بالایی گفتهاید که پیش ار فرود آمدن، سروش دگرگون میشده است؛ اما اکنون میگوید که در درون محمد چنین دگرگونیای انجام میشده است.
آیا به راستی دوگانگی دارد یا ما چنین برداشت کردهایم؟
خدا خود نیز، صورتی ندارد. ولی میتواند هر صورتی را که بخواهد، بیآفریندو همانگونه که این جهان صورت را آفریده است.
آیا وی نمیتواند با زبان صوری سخن بگوید؟
همه میدانیم که پیامبر بیسواد بوده و هیچ دانشی نداشته است که بخواهد دانشمند شود.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت /// به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
هنگامی که پیامبر سواد خواندن نداشته، چگونه میتوانسته نوشتاری بخواند تا دانش خود را افزایش دهد؟ همچنین هنگامی که دانشی نداشته، چه پیشفرضهایی داشته است؟
آری، ولی دانش پیامبران، همانند آدمهای ساده نیست. همانگونه که می دانید، دانش و آگاهی سه پله دارد: «علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین» کسی که به پلهی سوم برسد، دیگر هیچ دانشی نیست که نداند.
این را هم باید گفت که آدمی هرچقدر هم تلاش کند و دانش فرا بگیرد، به پلهی دوم و سوم نمیرسد و این کشش خدایی است که باید او را به آنجا برساند.
بوعلی - که دو برابر انیشتین هوش داشته و سرآمد حکیمان است، میگوید:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت /// یک «موی» ندانست، ولی موی شکافت
خود بهتر از ما میدانید که این دانشها، پشیزی هم نیستند و هیچکس نمیتواند با دریافت این دانشها، به عرفان برسد و چه بسیار عارفانی که دیپلم هم ندارند!
هنگامی که این دانشها ارزشی ندارند و نمیتوانند آدمی را به عرفان برسانند، چگونه میتوانند در نوع کشف و شهود عارفان هنا بگذارند؟
به راستی این سخنان از زبان شما گفته میشود که سروش و شهود عرفانی را با دانش مردمان مقایسه میکنید و میگویید با این دانشها بر روی کشف و شهود میتوان هنا گذاشت؟
آیا هر دانشمندی عارف است و یا هر عارفی دانشمند است؟
چنین نیست؛ گمان کنیم پس از پایان دفتر دوم یا سوم است که مولانا تا دوسال، نمیتواند شعری بگوید و یا پس از مرگ حسامالدین نیز، چنین شده است و او چون حسامالدین را یک وسیله برای شهود خود میدانست، پس از آن به سختی توانست شروع به شعر گفتن کند.
با اینحال، دریافتی مولانا با پیامبر متفاوت است.
گفتیم که پیامبر هیچگونه دانشی نداشته است و بیسواد کامل بوده است. پس هیچ پیشزمینهای نداشته که بخواهد بر پایهی آن سخن بگوید.
یک آدم بیسواد که تنها چوپانی میکرده، چه دایرهی واژگانی دارد؟
آقای شریعت!
ما چند عالم داریم: عالم ناسوت، که همین جهان است
علم مثال، که همان برزخ است
عالم ملکوت؛ که خدا میگوید به ابراهیم ملکوت را نشان دادیم
عالم جبروت؛ ...!
و عالم لاهوت ...!
دو عالم پایانی را «جمعالجمع» میگویند که تنها پیامبران میتوانند به آن برسند. البته عارفان نیز میتوانند برسند ولی اگر برسند، دیگر در این جهان نمیتوانند بمانند. ولی پیامبر این توانایی را دارند که به جمعالجمع بروند و برگردند.
همانند موسی در کوه طور؛ همانند محمد در معراج.
چگونه میگویید که تفاتی میان پیامبران و عارفان نیست؟
آنکس، شیرخداست!
پیامبر به شیرخدا میگوید: «اگرچه تو پیامبر نیستی، ولی همسری معصوم داری؛ که من ندارم. تو یک پیامبر شده است مرشدت ولی من یک پیامبر مرشدم نشده است»
در قرآن آمده است: «کسانی که از خدا میخواهند آنها را الگوی مردم قرار بدهند، پاکان هستند»
چگونه میشود پیامبران به عارفان ساده غبطه بخورند که مسئولیتی ندارند!
پیامبران الگوی عارفان هستند و عارفان از آنها پیروی میکنند؛ معمولاً این شاگرد است که آرزو دارد روزی همانند استادش شود!
خدا خود آدمیان را آفریده است. اگر نمیتواند ببیند که آدمیان چه میکنند و ... تا به آنها فرمانهای درست را بدهد، پس چرا آدمیان را آفرید؟
خدا هرکاری که بخواهد میتواند بکند؛ با هر زبانی که بخواهد میتواند سخن بگوید. مگر اینکه او را ناتوان بدانیم.
به هر روی، هیچگاه به عرفان مسلمانان نمیتوانند برسند و پس از اسلام، هیچکسی نمیتواند به عرفان برسد مگر از راه اسلام و «کوثر». این را از عارفی بپرسید، خواهد گفت.
بسیار داشتهایم کسانی که یک سری تواناییهایی داشتهاند، دعوی پیامبری کردهاند. ولی همانگونه که میدانیم، داشتن چنین تواناییهای، ملاک نیست.
دیویدکاپرفیلد هم با ریاضتهای ناروا، تواناییهای ویژهای را دریافته است ولی کاری که یک عارف میتواند بکند را او نمیتواند بکند.
داور، مردم هستند. مگر شبهه افکنی نمیکنند و مردم را به شک نمیاندازند،در مورد تحدی نیز، چنان بکنند و سخنی بیاورند؛ مردم سخن درست را از ناردست میدانند. آنان نیز با هر زبانی که میخواهند همانند قرآن سخنان پر مغز بگویند تا مردم خود داوری کنند.
در زمان پیامبر، کدام جنگ از سوی مسلمانان شروع شد؟
هنگامی که پیامبر و قبیلهاش را تبعید میکنند، به چه معناست؟ آیا جز این است که توان برابر با او را ندارند و از زور خود استفاده کرده و آنان را مجبور به شختی کشیدن برای تسلیم شدن میکنند؟
هنگامی که هیچکدام از این سختیها کارساز نیست، با مسلمانان جنگ میکنند و همواره مشرکان شروعکننده بودهاند؛ در جنگ مکه نیز؛ ابتدا مشرکان پیمان خود را رد کردند.
شما انتظار دارید از خود هم دفاع نمیکردند؟
تا جایی که ما میدانیم، نص قرآن این است که با دوستی و نرمی، هرکس میتواند همانند قرآن بیاورد و نگفته است: پس از آوردن او را بکشید!
ولی هنگامی که مشرکان پیمانهای خود را رد میکنند و جنگهای پی در پی میکنند، چه دلیلی جز زبونی دارد و چه چارهای جز دفاع میماند؟
بدونشک اگر چنان توانایی را داشتند، دریغ نمیکردند و آن همه جنگ و کشتار راه نمیانداختند و به پیروان خود نمیگفتند در گوش خود را بگیرید که سخن محمد را نشنوید!
اگر سخن محمد همانند سخن آنان بود، دیگر دلیلی نداشت که به پیروان خود بگویند، در گوش خود را بگیرید؛ آنها دست کم در میان خود میتوانستند سخنی همانند قرآن بیاورند و بگویند: ببینید، این سخن، همانند سخن محمد و قرآن است و گفتههای او، همه دروغ است و نباید گول او را خورد؛ ولی اگر چنین چیزی بود، در گوش پنبه فرو کردن و آنهمه جنگ برای چه بود؟
این دیدگاه شماست و هرکسی دیدگاهی دارد که این تفاوت دیدگاهها است که زندگی را زیبا کرده است.
دیدگاه شما، قابل احترام است :Gol:
این همه شبهه افکنی کردهاند، کسی سخنشان را نپذیرفت؟
مسلمانانی که جز تقلید (به جای پژوهش) کاری نمیکنند، همانند یک برگ خشک شده با هر سخنی سست میشوند و این را دشمنان اسلام نیز میدانند.
سخنی همانند قرآن بیاورند؛ مطمئناً اگر درست باشد، مردم آنرا میپذیرند.
گفتیم که مثنوی برگرفته از قرآن است و نگارندهی مثنوی، خود را بارها و بارها شاگرد قرآن دانسته است. اکنون شما میخواهید دیدگاهی سوای دیدگاه نگارنده بیان کنید؟
مثنوی، یک - سوم قرآن را در خود دارد؛ این نوشتاری جدا از قرآن نیست زیرا این نوشتار، تفسیر قرآن است. آیا میتوان تفسیر قرآن را در برابر قرآن قرار داد؟
مثنوی در «طول» قرآن است و هیچ کس نمیتواند آنرا در «برابر» قرآن قرار دهد.
شما پیش از آنکه سخنی بشنوید، آنرا رد کردهاید!
گفتیم که هرکس دیدگاه خود را دارد و اگر کسی بخواهد به قرآن، قرآنی که مولانا در هزاران بیت آنرا ستوده است، قرآنی که حافظ میگوید «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم»، قرآنی که سنایی، جامی، نظامی، شبستری و ... همگی در برابر آن سر فرو آوردهاند، شک کند، خود داند ما چیزی نمیتوانیم بکنیم.
نیاز بود که چنین سخنانی گفته شود؛ مردم خود داوری میکنند و سخن حق را در مییابند.
قال الله تعالي : ...وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى ...
الله تير انداخت يا رسولش ؟!
ومترجم قرآن امام صادق (ع) هم فرمود :
و كتابك الناطق على لسان رسولك ...
داشتم به یک جنبه ای از این سوال هم فکر میکردم.
قرآن سخن خدا هست یا پیامبر!
خدا: منظور از خدا همان الله است که در قرآن آمده.
پیامبر: منظور از پیامبر هم محمد است که مدعی بوده الله با اوصافش اورا مامور انجام رسالت پیام رسانی کرده است و قرآن همان پیام است.
حال بحث چیست:
قرآن سخن الله (که در قرآن آمده) است یا سخن پیامبر (که مدعی قرآن از سوی الله است) ؟؟؟!!
با این اوضاع برای آزاداندیش ترین شخص هم فرار از استدلالات درون دینی مگر ممکن است؟ سوالی که اینچنین تمام تعاریف و جوانبش مبتنی بر مفاهیم درون دینی است چگونه میشود با معیارهای برون دینی به محاقه برد؟!
با سلام خدمت شما دوست اندیشمند.
مخاطب قرآن قشر متوسط جامعه هستند. برای همین هم خدای منعکس شده در قرآن خدایی متشخص و انسانوار است که وجودی مستقل از مخلوقاتش دارد. خدای عارفان خدای دیگری است که وجودش همان وجود مخلوقاتش هست منتها با تنزل درجه در حقیقت از منظر عارفان غیر از وجود خدا چیزی در عالم هستی وجود ندارد. خدای فیلسوفان هم خدای دیگری است که علت العلل و واجب الوجود است که در قرآن به هیچ عنوان از چنین اوصافی برای خدا استفاده نشده. ما اینجا با جناب آبرنگ داریم از منظر عرفانی و عارفانی چون مولانا در مورد قرآن و شخصیت محمد (ص) مباحثه می کنیم. مباحثه ما بدون شک برون دینی است. یعنی پیش فرض ما خدای در قرآن آمده نیست. بلکه خدای عارفان هست. هر چند که در قرآن هم با توضیح لیس کمثله شی و امثال آن به خدای بی صورت عارفان اشاره شده است ولی تصویرهای انسانواری هم از خدا وجود دارد. لذا ما تعبدا خدای قرآن را باور نداریم. بلکه چیزی که در این مباحثه ما باور داریم خدای عارفان هست و شاید هم تا حدودی خدای فیلسوفان. خدای در قرآن هم تا آنجا که بر خدای عارفان و فیلسوفان منطبق باشد منظور نظر ماست. لذا بحث ما برون دینی است.
هر چند که با قول شما موافقم و فرار از پیش فرض های ذهنی ای که انسان از زمان کودکی با گوشت و پوستش عجین شده کار مشکلی است. به هر حال سعی ما بر این است که در این بحث تا حدودی اوصاف خدای تعالی هم بررسی گردد.
با تشکر فراوان.
و من الله توفیق
با سلام و درود فراوان و عرض خسته نباشید و خداقوت به شما به خاطر اینکه برای پاسخ به پست های بنده این هم وقت می گذارید و این همه پست های طولانی می نویسید. از این بابت از شما سپاسگذارم.
ما هم ننگفتیم که مولانا از نی خواندن عارفان مقصوذ واقعی داشته ما هم گفتیم تمثیل است. ولی هر چیزی را که نمی توان به عارف تمثیل کرد. مثلا چرا نگفت سنگ؟ یا ... ؟ چرا نی فقط از خود وجودی ندارد؟ مگر سنگ از خود وجودی دارد؟ چه وجه تشابهی در نی و دم و در عارف وجود دارد؟مولانا به بهترین وجه ممکن این تمثیل را توضیح داده است.
دم که مرد نایی اندر نای کرد .............. در خور نای است نه در خورد مرد
این شعر هدف مولانا را از نی خواندن عارفان بیان کرده است مسلما اراده الهی هم همان دم نیست. اراده خدا هم به دم تشبیه شده است. حال وجه این شباهت ها برای چیست؟ از چه روست؟ دم هیچ صدایی ندارد. شما وقتی بدون نی دم از خود ایجاد می کنید صدایی بوجود نمی آید ولی زمانی که همین دم بی صدا از نی عبور می کند صدا دار می شود. این صدا ها در خور نی است نه در خور شما. وحی الهی بی صورت است و زمانی که از مهبط وحی که قلب پیامبر است ( یا همان ذهن اوست ) عبور می کند صورت مند می شود. این صورت ها در خور خداوند نیست. بلکه در خور پیامبر است. هر جند که آن اراده اصلی در خور خداوند است.
برای توضیح بیشتر 2 مثال دیگر می زنم :
نور بی رنگ است. ( الله نور السموات و الارض ) ولی زمانی که از منشور آن را عبور می دهیم به چندین رنگ تبدیل می شود.
آب به خودی خود هیچ شکلی ندارد ولی زمانی که در ظرف قرار می گیرد شکل ظرف را به خود می گیرد.
صورت از بی صورتی آمد برون
تعبیر خداوند به آینه از سوی مولانا بیانگر همین موضوع است :
آینه ای رنگ تو نقش کسی است .............. تو ز همه رنگ جدا بوده ای
سوالی از شما دارم : اختلافی که شما بین قرآن و مثنوی قایل هستید اختلاف ماهوی است یا رتبی؟ مکانیزم تولید مثنوی را با قرآن یکی می دانید و قرآن را صرفا از لحاظ درجه بالاتر از مثنوی می دانید یا اینکه در کل معتقدید مکانیزم تولیدشان دو چیز جداگانه است؟
بنده در اینجا اصلا و ابدا قصد مقایسه این دو متن را ندارم. بلکه فقط می خواهم مکانیزم را توضیح دهم. همین. به اعتقاد بنده مکانیزم یکی است. هر دو از جنس شهود عارفانه است. نظر شما چیست؟
بله با شما موافقم. در شهود وجود پیامبر متعالی شده و به عالم بالا راه پیدا می کند. وحی الهی را دریافت می کند. در حقیقت نور الهی بر وجود وی تابیده می شود. منتها کلمات در همان عالم بالا شکل نمی گیرند. کلمات زمانی شکل می گیرند که وحی الهی می خواهد خود را از وجود پیامبر در عالم خارج ( ماده ) عبور دهد و در اینجاست که کلمات پدید می آید. معنای اصلی مصراع :
همین است. زبان متعلق به عالم ماده استو بر اساس روند تکاملی انسان تکمیل شد و توسعه پیدا کرد. در عالم بالا زبان انسانی معنا ندارد.
چه فرقی می کند دوست گرامی. مگر پیامبران جدای از مردم بوده اند. مگر آنها از عرف جامعه تبعیت نمی کردند. مگر مانند آنها رفتار نمی کردند. وقتی می گوید بر اساس خصایل پیامبران شرایع شکل گرفتند در حقیقت خصایل پیامبران هم به فرهنگ جامعه مرتبط است. این ها با هم رابطه تناتنگ دارند.
زبان انسان یکهو و توسط خداوند آفریده نشده است. خود انسان هم یکهو و یکدفه آفریده نشده است. همه اینها بر اساس اسباب جهان مادی شکل گرفته اند و تکامل پیدا کرده اند. همه اینها با واسطه بوده است. عرض شد امر الهی بی صورت است. از خداوند بی صورت و مجرد محض مستقیما ماده صادر نمی شود. از او فقط مجرد صادر می شود. در ضمن توانایی خدا دلیل بر تحق نیست خدا بر هر امری تواناست. ولی آیا دلیل بر تحقق آن امر است؟ مسلما خیر
این بحث فلسفی و مفصل است. بگذارید ابتدا در مورد مکانیزم به توافق برسیم.
نمی دانم چگونه منظورم را بیان کنم. اصولا توضیح اینکه بی صورت چیست سخت است. شاید این تعبیر صحیح تر باشد که هر چیزی که از جنس جهان مادی است رنگی و با صورت است. هر چیزی که به عالم معنا تعلق دارد بی رنگ و بی صورت است. با این اوصاف قرآن که مجموعه ای از کلمات است چون زبان اصولا متعلق به جهان ماده است آن کلمات هم متعلق به همین جهان است.
منظور این بود اختلاف هایی هم که در شرایع وجود دارد نظیر اختلاف شیعه و سنی ( جنگ موسی با موسی ) به دلیل همین رنگ مادی قرآن است. اگر این رنگ ها از میان برداشته شود همه چیز خدا می شود و جنگ ها از بین می رود و وحدت ایجاد می گردد. این سخن در بیان توضیح بی رنگی بود.
چندان تمایلی به بحث در این زمینه ندارم. چون خودم با دروغ مصلحتی بودن قرآن مخالفم. تاپیکی در این زمینه وجود دارد.
در بالایی هم عرض شد که وحی الهی قبل از اینکه بر زبان پیامبر جاری شود در وجود خود او و بر اساس ساختار وجودی اش تبدیل به کلمات عربی شده است. لذا فکر می کنم دوگانگی ای وجود نداشته باشد.
آفرینش خدا تماما با واسطه است. از این منظر کلام بنده و شما هم آفریده خداست. مهم انتساب مستقیم و غیر مستقیم آن است. سخن بنده این است همان طور که سخنان بنده و شما آفریده خداست سخنان پیامبر هم آفریده خداست. پس خدا می تواند کلام را بیافریند ولی آفرینش او باواسطه است. وگرنه چرا همین کلمات را بر کوهی نازل نمی کرد تا همه بشنوند؟ شاید بگویید خود قرآن گفته کوه توان دریافت وحی را نداشته؟ ما هم می گوییم آیا خدا اینقدر ناتوان بوده که نتواند کلامش را بر کوهی نازل کند؟ اصلا کوه نه چرا کلامش را از مکانی نامعلوم از پشت کوه نازل نکرد؟ مسلما امر خدا با واسطه است.
افزایش معلومات صرفا از طریق خواندن نوشتار نیست؟ در ژاپن امروزه جایی را هم برای توانایی های غیرمکتوب انسان باز کرده اند. به این صورت که ممکن است که انسانی حرفه ای را بداند که مدرکی بابتش ندارد یا بابتش درسی نخوانده است. لذا محمد (ص) درس نخوانده هم می توانسته واجد خیلی معلومات غیر مکتوب باشد. واجد خیلی تجارب باشد. چه اینکه در گذشته علم صرفا در نوشتار نبوده است. بلکه اکثر علم تجربی بوده که در غالب نوشتار نیامده بوده است. لذا پیامبر از راه تفکر و تامل و از طریق بهره گیری از تجاربش مجهولاتش را به معلومات تبدیل کرده است. قران تمام پر است از معلومات غلط زمانه که پیامبر واجد آن بوده است. ( بالدار بودن فرشتگان - اسمان های هفت گانه و .... ) و پیامبر از این معلومات برای هدایت قومش استفاده کرده است.
حقیقتا متوجه اینجای کلام شما نشدم. بالاخره به اعتقاد شما برای اطلاع ازمناسبات دنیوی و علوم تجربی می توان از کشف و شهود استفاده کرد یا خیر؟ اگر اینطور است و عارفان با شهود عارفانه شان می توانند تمام علوم راکسب کنند آیا می شود این پیشنهاد را داد که در دانشگاه ها را تخته کنند و مدرسه های عرفانی بازکنند و انسان ها هم به جای پزشکان به نزد عارفان بروند؟ ساختمان ها را هم بدهیم عارفان بسازند؟ آیا می شود؟! یا شاید منظورتان این است که اگر چه عارفان به این علوم نمی توانند دست یابند منتها این به خاطر بی ارزش بودن آن است. ارزش علمی که عارفان به آن دست می یابند خیلی بالاتر از این حرفهاست. ولی بنده هنوز متوجه نشدم عارفان به چه علمی دقیقا دست می یابند؟ می توانید بیشتر توضیح دهید؟
بنده معتقدم عارفان به علم خاصی دست پیدا نمی کنند بلکه صرفا با عروج و اتصال به عالم بالا به لذت وشادی ای وصف ناپذیر می رسند.
نگویم یار را شادی که از شادی گذشته است او ..................... مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
هدف ظهور ادیان هم رساندن انسان ها به همان عالم بالاست. رساندشان به شادی و لذت وصف ناشدنی است.
به معراج برآیید چو ازآل رسولید ................. رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
سخن بنده در مقام مقایسه نبود. خواستم مکانیزم را شرح دهم. همین.
علت اینکه مولانا نتوانست شعر بگوید این بود که نتوانست از ذهنش را از معلوماتش به سمت مجهولاتش حرکت دهد. علت این امر هم نبود الهام بود. علت نبود الهام هم خاک آلود بودن وجود مولانا بود. اینگونه نبوده که مولانا پیام های اشعارش را نمی دانسته و به ان معتقد نبوده است. مثلا در داستان موسی و شبان که به بهترین نحو به پلورالیزم اشاره می کند اینگونه نبوده که او قبل از آن به پلورالیزم معتقد نبوده بلکه پیام شعر در نزد وی بوده و الهام صرفا توانسته او را بر بیان داستان گونه این مضمون در قالب شعر کمک کند. همین. والا دانش اضافی ای به او نداده است.
عرض شد که سواد صرفا خواندن نوشتن نیست. مخصوصا در آن زمان. یک مکانیک ماشین ممکن است هیچ از دروس درس مکانیک دانشگاه نداند و هیچ فرمولی را نشناسد ولی سواد تجربی اش خیلی بیشتر از مهندسان مکانیک باشد. همین طور یک بنا نسبت به مهندس عمران و .... . در ضمن پیامبر صرفا چوپانی نمی کرده. او از سن 25 سالگی با خدیجه به این دیار و آن دیار می رفته و تجارت می کرده است. او همانند تمام انسان های هم عصرش در جامعه عربستان می زیسته است و با فرهنگ و آداب آنها آشنایی داشته است. در زمان او انسان هایی بوده اند که تبلیغ خداپرستی می کردند. پیامبر هم با آنها آشنا بوده. او مضامین کتابهای تورات و انجیل را از آنهامی شنیده است. با آنها آشنا بوده. در آن زمان یهودی و مسیحی در جامعه کم نبوده اند و چه بسا معتقدات خود را بر زبان می آورده اند. نکته دیگر اینکه پیامبر بی سواد مگر بعد از به نبوت رسیدن توان نوشتن پیدا کرد؟ مسلما خیر. او همیشه همراه خود کاتبان وحی داشت تا کلامی را که بر زبان می آورد بنویسند. لذا اتفاق بزرگی نیافتاد. در ضمن بسیاری از احکام اسلام احکام امضایی است. یعنی پیامبر از خود چیزی نیاورد بلکه سنت ها و آداب زمانه را امضا کرده است. و البته برخی را هم که شرک آلود شده بودند مانند مناسک حج موحدانه کرد نه اینکه چیز جدیدی بیاورد.
برای بار چندم بنده پیامبران را با عارفان مقایسه نمی کنم. صرفا خواستم عرض کنم مقامات پیامبران ماهیتا همان مقامات عرفانی است. همین.
خوب مرشد پیامبر خدا بوده اینکه غبطه خوردن ندارد؟ !
به هر حال اگر حدیث را قبول کنیم نبی به اشخاصی غبطه می خورد اگر آن شخص را حضرت علی (ع) هم بدانیم با مشکل حل نمی شود. چرا باید پیامبر با آن درجه عرفانی بالا و با آن قرب الهی به وجود کسی غبطه بخورد؟
به هر حال به خیلی از انسان ها چنین فرمان هایی نداده است. چرا؟ آیا ناتوان بوده؟ یا یافتن مسیر الی الله را به خود بشر واگذار کرده است. اتفاقا یکی از مهمترین دلایلی که ما را بر آن می دارد که توصیفی بشری از دین داشته باشیم همین تکثر ادیان است که در بعضی جاها به خداناباوری هم رسیده است. آیا خدا بشری را خلق کرده و ناتوان از هدایت اوست؟ اگر قرآن را سخن خدا بدانیم خدا را ناعادل فرض کرده ایم که مثلا به مردم مناطق خاورمیانه لطف داشته و آنها را هدایت کرده و دیگران از این هدایت محروم بوده اند. قبول کنید با انتساب مستقیم قرآن به خدا او را ناعادل جلوه می دهید.
در تاپیک فرایند عقلی پذیرش دین و عصمت این بشری بودن دین را سعی کردم اثبات کنم. مراجعه بفرمایید.
تا حدود زیادی را سخن شما موافقم.
همین مسئله که شما کسانی را که دعوت قرآن را می خواهند لبیک بگویند و متنی به مبارزه با قرآن بیاورند شبهه افکن معرفی می کنید مهمترین دلیل است بر اینکه انسانها تمایلی به این تحدی نداشته باشند. آخر وقتی شما قبل از مبارزه قضاوت کرده اید دیگر چه انگیزه ای برای تحدی می ماند.
در ضمن گفتید مردم داورند. آیا نظر مردم ملاک است. خود قرآن گفته اکثرهم لایعقلون. حال چگونه این انسان های مستضعف فکری را که عقلشان را هم به کار نمی گیرند داور می خوانید؟ مگر انها متخصص در امر فصاحت و بلاغت هستند؟ اصلا اگر اکثریت مردم رای به شکست قرآن بدهند آیا باید از دین اسلام برگردیم؟ آیا این ملاک درستی است؟ اگر اینطور است اکثریت مردم جهان غیرمسلمانند. اکثریت مسلمانان هم سنی اند. حال ما هم باید از شیعه بودن و اسلام برگردیم. چرا که مردم ضاوت کرده اند و دینی غیر از اسلام بر گزیده اند. قبول کنید ملاک مردمی ملاک منطقی ای نیست. مگر می خواهیم دوغ و ماست بفروشیم که مردم بیایند نظر بدهند؟!
ساینی که جناب متحیر معرفی کردند فیلتر بود. این همان زوری است که عرض شد. یک زمان با شمشیر مسیلمه کذاب را می کشند یک زمان هم با کسی که به مبارزه با قرآن ( بنا به دعوت خود قرآن ) برخواسته اینگونه باسلاح فیلتراسیون برخورد می کنند. چه فرقی می کند؟ مهم این است که مسلمانان یه هیچ وجه حاضر به قبول شکست تحدی قرآن نیستند.
متن قرآن را رها کنید. عمل ملتزمینش را بنگرید. ما در جهان خارج زندگی می کنیم. در متن قران که زندگی نمی کنیم.
مسلما کلام قران ساحر است. از فصاحت و بلاغت بالایی برخوردار است. البته نه تمام آیات آن. منتها این از تواناییهای انسان است. مانند توانایی های فردوسی در سرودن اشعار حماسی گونه یا مولانا در سرودن اشعار عرفانی و .... . اینها از توانایی های انسانی است.
نیازی به تحدی نیست. آنان برای رسیدن به اهداف خود راه های ساده تری را انتخاب کرده اند. همین سبهه افکنی که خودتان هم به آن اشاره کردید. سری به فیسبوک بزنید تا ببینید جوانان ما چگونه فوج فوج دارند از اسلام خارج می شوند. دلیل آنها هم از خارج شدن از اسلام اتفاقا همین قرآن است. آیاتی که نمی توانند با عقل ناقصشان توجیه کنند و آن ها را غیرانسانی می دانند
این است مردمی که شما آنها را به داوری انتخاب کرده اید.
مثنوی مثال بود. بگذارید به جای آن بوستان - گلستان -شاهنامه و .... .
خوب اگر قرآن کتاب خدا نیست پس جواب سوالات منو بدین من تعدادی از معجزه های نجومی قرآن رو یاد آور میشم . خوب به حرفهایم فکر کنید من فقط دو یا سه مثال از چندین مثالهایم را برای شما بازگو می کنم .از مهمترین اکتشافات دانشنمدان در قرن بیستم بیاعتبار ساختن اندیشه ازلی و ابدی بودن جهان است؛ آنان با دلایل متقن علمی ثابت کردهاند که آفرینش جهان با یک انفجار مهیب آغاز شده است که از آن به "انفجار بزرگ"یاد می کنند. تحقیقات همچنان درباره جزئیات این انفجار ادامه دارد. آنان می گویند:جهان هستی در ابتدا یک توده واحد بوده که منفجر شده و طی میلیون ها سال به شکل کنونیخود درآمده است[=Calibri].
برخی دانشمندان ترجیح می دهند که در بیاناین پدیده به جای کلمه" انفجار هستی" از اصطلاحات دقیق تری چون "انفصال"استفاده کنند. در هر حال آنچه که مهم است این است که آنها با جعل این اصطلاحات در صددبیان این واقعیت اند که جهان هستی در ابتدا یک توده واحد به هم پیوسته بوده سپس اجزای آن از یکدیگر انفصال یافته است و بعد از آن ستارگان و کهکشانهاو زمین و ... به وجود آمده است[=Calibri]. که الان از اون به عنوان پدیده بیگ بنگ یاد می کنند همان که در زیر زمین در کشور سوییس آزمایش میشود.
قرآن در بیان پدیده آغاز آفرینش با شیوهای کاملا دقیق از دانشنمدان غربی پیشی گرفته است[=Calibri].
قرآن 1400 سال پیش در بیان این حقیقت دانشنمدان غرب پیشی گرفته است ودقیقا همان چیزی را می گوید که دانشمندان به آن دست یافته اند. به این آیه توجه کنید[=Calibri]:
[=Calibri](أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا) [الأنبياء: 30[=Calibri]].
ترجمه: آيا كافران نداستند كه آسمانها وزمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر جدا كرديم[=Calibri].
اینجاست که این سوال متوجه کسانی می شودکه حقانیت قرآن را منکرند: در زمان نزول قرآن چه کسی می دانست که جهان در ابتدا یکتوده واحد به هم پیوسته بوده سپس از یکدیگر جدا شده و آنگاه جهانیکنونی به وجود آمده است. آیا او کسی جز خدای بلندمرتبه است؟
یا مثال سیاهچاله های فضایی . پدیده های عظیمی اندکه تحقیق درباره وجود آنها تا بیش از نیم قرن ذهن دانشنمدان را به خود مشغول داشت تااینکه سرانجام به وجود آنها اذعان کردند. دانشمندان می گویند: هنگامی که ستارگان بزرگترمی شوند ( سوخت هسته ای خود را به طور کامل تمام می کنند و در نیتجه نیروی گرانش موجوددر آن بر ستاره غلبه کرده و باعث فرو ریزشآن به داخل و) تشکیل سیاه چاله می شود. هيچ چیزی نمي تواند از ميدان جاذبه چنين ناحيهاي خارج شود ، حتي يك دسته پرتو نور و به همین علت است که سیاهچاله ها قابل رؤیت نیستند[=Calibri].
دانشمندان سیاهچاله ها را دارای سه ویژگی اساسی می دانند:1- غیر قابلرؤیت اند 2- حرکت می کنند 3- جذب کننده ی سایر اجرام آسمانی اند. عجیب آنکه قرآن همیناوصاف را در این آیه ذکر می کند[=Calibri].
[=Calibri](فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِالْكُنَّسِ) [التكوير: 14-15[=Calibri]].
ترجمه: سوگند به (ستارگان) پنهان که در حال حرکت و جذبکننده اند[=Calibri].
الخنّس یعنی آنچه که پنهان میشود و دیدهنمیشود, الجوار یعنی آنچه که با سرعت زیادی در حال حرکت است و الکنّس یعنی چیزی کهجذب میکند (و صفحه آسمان را جاروب میکند). و این همان چیزی است که دانشنمدان دربارهسیاهچاله ها به آن معترفند[=Calibri].
[=Calibri](مترجم: کُنّس جمع کانس است و کانس در زبانعربی چیزی است که جاروب می کند. وقتی در زبان عربی گویند: کنس البیت یعنی خانه را جاروبکرد در واقع سیاهچاله ها به علت قدرت جاذبه فوق العاده ای که دارند بسیاری از اجرامآسمانی را به سمت خود جذب می کنند و گویا فضای اطراف را جاروب می کنند[=Calibri]!
قرآن زمانی از سیاهچاله ها سخن به میانآورده است که احدی روی کره زمین هیچ تصوری از آن نداشته است[=Calibri]. خوب به من توضیح بدهید که در زمان پیامبر ص چه کسی اینها را می دانسته آیا در زمان پیامبر ص تلسکوپ فضایی هابل وجود داشته که سیاه چاله ها و کوبنده شب را کشف کنند یا پدیده بیگ بنگ {همان پیدایش هستی} یا تپ اخترها و بسیاری از پدیده های نجومی را کشف کند آیا سطح علم نجوم در حدی بوده که یک فرد عادی بتواند آنها را کشف کند . بسیاری از این پدیده ها در همین قرن اخیر کشف شده اند. پس چه کسی اینها را به پیامبر گفته . اصلا فرض کنیم که محمد ص قبل از پیامبری فرد بسیار باسوادی بوده آیا فرد با سواد آن هم 1400 سال پیش می توانست چنین پدیده های فضایی را کشف کند آیا کسی که این سخن ها و مطالب را به حضرت محمد ص گفته غیر از خداوند بخشنده و مهربان است . اگر بخواهید مثال های بسیاری مثل این مثالها دارم .
البته ببخشید که بعضی از حروفات به هم چسبیده و خودتان زحمت جدا کردنشان را بکشید
سلام.
شواهد زیادی هست که نشون میده قرآن کلام خدا نیست.
مثل داستانهای تخیلی که مردمان قدیم بهش اعتقاد داشتن. برای نمونه یاجوج و ماجوج.
مثل احکامی که امروزه ظالمانه قلمداد میشن. مثل برده داری
مثل اشتباهات علمی از قبیل تشبیه کوه ها به میخ(برای تثبیت زمین) یا جفت بودن هرچیز(زنده).
و صد البته مطالبی که مربوط به زندگی شخصی پیامبر بوده و برای هدایت مردم سودی نداره و البته تنها سودش برای ما اینه که الان میفهمیم قرآن کلام خدا نیست.
------------------------
واما اعجاز ریاضی: اول اینکه تعداد زیادی از ادعاهای اعجاز عددی کاملن دروغه. در این مورد به مقاله حجت السلام عباس یزدانی مراجعه کنید. از طرف دیگه چون ترتیب سوره ها و حتی متن قرآن میتونه همون چیزی نباشه که پیامبر به زبان اورده، پس اگر رابطه ریاضی خاصی هم باشه ممکته بعدها وارد شده باشه. در واقع وثاقت تاریخی قرآن محل سواله. خودتون در این زمینه تحقیق بفرمایید
شاد باشید
[=Microsoft Sans Serif]درود بر آقای شریعت :Gol:
ما بسیار خرسندیم که در کنار شما هستیم و با هم گفت و گو می کنیم.
متفاوت هستند.
قرآن، سروش است و به «وسیلهی» جبرییل بر محمد فرود آمد ولی مثنوی با شهود.
پیامبران مجبور بودهاند که همانند مردم رفتار کنند. ولی با همهی اینها، گاهی کارهایی میکردهند که مردم توانایی انجام آنها را نداشته بودند:
موسی چهل شبانهروز در «میقات» بدون خوراک میماند.
محمدبدون خوردن خوراکی در شب، روزههای پی در پی میگرفت. برخی از مردم هم خواستند از او پیروی کنند که او گفت: «من از خدایم نیرو میگیرم»
و بسیاری از رفتارهای دیگر.
کیش خدا هم به یکباره کامل نشد و قرآن پس از کامل شدن به این جهان آمد.
قرآن هم مستقیم بر محمد وارد نشده است و در این میان، جبرییل واسطه قرار گرفته است.
قرآن یک رنگ دارد و آن پاکی است. رفتار کسانی که به نام دین با یکدیگر جنگ میکنند و به هم نیش میزنند، برگرفته از خیلی چیزهاست؛ همانند حرص، شهرتخواهی، عقده، نادانی و ... .
بله؛ این را خودمان پس از بازدید دوباره نیز دریافتیم ولی دیگر نمیتوانستیم ویرایشش کنیم. این به آن خاطر بود که آن روز ما بسیار خسته شده بودیم - شبش نخوابیده بودیم و روزش هم درسهای سنگینی داشتیم و پس از آمدن، از ترس بسته شدن گفتار، آن اشتباه رخداد.
:Gol:پوزش برای اشتباهمان
همانگونه که میدانید، خدا ناتوان نیست که بخواهد خود یا رازهایش را بر کوهی فرود آورد؛ همانگونه که در زمان موسی، چنین کاری کرد و کوه متلاشی شد.
اگر در زمان محمد چنین نمیکند، بهخاطر ناتوانیش نیست بلکه به خاطر ناتوانی کوه است.
آری سخن خدا با واسطه باید در این جهان بیاید؛ واسطه فرود قرآن از سوی خدا بر محمد، جبرییل بود.
همچنین رازهای قرآن در داستانهایش پنهان شده است تا کسانی که توانایی ندارند، نتوانند آنرا دریابند و متلاشی نشوند.
نکتهها چون تیغ پولاد است، تیز /// گر نداری تو سپر، واپس گریز
گفتیم که اگر کسی دانشمند راستین هم باشد، نمیتواند به شهود برسد (این یک اصل ساده در عرفان است!)
شهود هیچ پیوستگیای با دانش این جهان ندارد. همانگونه که بوعلی با آن همه دانش که هنوز هم برخی از سخنانش ناشناخته مانده است، به عرفان نرسید و از دیدگاه عارفان، وی از «عوام» است.
قرآن ثابت کرده است چیزهایی میگوید فراتر از دانش روز.
در زمان پیامبر، همهی مردم میتوانستند از قرآن این اشتباه را بگیرند که گفته است: «گوشت خوک آلوده است؛ دو دریا در کنار هم میمانند و در هم نمیروند»
در آن زمان، این سخنان هیچ درونمایهای نداشتهاند. مگر میشود که دو دریا در کنار هم باشند و آبهایشان در هم نرود؟
امروز دانش دریافته است که: «آری؛ میشود چون چگالی آبهای آنها متفاوت است»
همچنین در مورد گوشت خوک.
در آن زمان هرکسی میتوانست به قرآن ایراد بگیرد چون این سخنان در آنزمان با دانش روز ساگاری نداشت؛ اکنون نیز برخی از سخنان قرآن با دانش روز ساگاری ندارند. ولی در آینده ... ؟
آیا شما تاکنون از نزدیک عارفی را دیدهاید؟
پاسخ این پرسش اگر «نه» باشد، سخنان شما پذیرفتنی است ولی اگر دیده باشید و چنین سخنی را بگویید، یا آنکس عارف نبوده؛ یا شما عرفان وی را ندیدهاید؛ زیرا از نیروی آنها هنوز آگاه نشدهاید (پوزش بابت رکگوییمان).
مولوی در مثنویاش «اتم» را کشف کرده است و آنرا به زیبایی تعریف میکند که یک هسته در میان دارد و دو الکترون در دور آن برعکس میچرخند. (شعرش یادمان نیست؛ ولی اگر آنرا خواستید حتماً میگذاریم).
مولوی در آن زمان چگونه به اتم پی برد؟
از کدام نوشتار به آن پی برد؟
مولوی همانند فردوسی، سنایی، خیام و ... حکیم یا فیلسوف نبوده که بخواهد به همهی دانشهای زمانش آگاه باشد همانگونه که هیچکس به او پسوند «حکیم بودن» نمیدهد. ولی این نکته را در شهودش بازگو میکند.
اینکه دانشگاه عرفانی بگذاریم، میشود ولی این دانشگاهها، تنها «عرفان نظری» را میتوانند بیاموزند که عرفان نظری هم همانند دانشهای اینجهاناند (بی ارزش نیستند ولی در برابر آن دانش بیارزش میشوند). همچنین هرکسی نمیتواند پیرو عارفان شود و عارفان نیز هرکسی را به شاگردی نمیپذیرند؛ تنها کسانی را میپذیرند که از سوی خدا اجازهاش آمده باشد.
مرشد پیامبر، جبرییل بود؛ او بود که پیامبر را در معراج بالا برد و تا جایی نیز او را همراهی کرد.
"Henry Corbin" آموزگار دانشگاه سُربُن فرانسه، هر هفته از فرانسه میآمد و از «علامه طباطبایی» دانش میآموخت و او نیز بسیاری از آموزههای علامه را در کشورش گسترش داده است و هزاران هزار آدم دیگر نیز در کشورهای جهان آموزههای اسلامی را گسترش دادهاند. همچنین اکنون مثنوی مولوی نیز در اروپا و آمریکا، بیشتر از ایران خوانده میشود!
اگر هم در جایی نرسیده است؛ ایراد از بزرگان کیش خودشان است که نمیگذارند چنین آموزههایی به آنان برسد و یا خود نخواستهاند که برسد.
البته خود خدا هم گفته است: «اگر ندای من به شما رسید، بر پایهی آن رفتار کنید» و اگر نرسید، پادافرهای بر شما نیست.
کارشناسان شبههفکن سخنان خود را بگویند، کارشناسان اسلامی نیز سخنان آنان را مورد گفت و گو قرار میدهند؛ مردم به آسانی میتوانند به درستی سخنان پی ببرند.
نه به هیچروی نباید چنین باشد. هرکسی خرد دارد و نباید چیزی را بدون دلیل بپذیرد اگرچه همهی مردم آنرا بپذیرند؛ مگر اینکه نتواند در برابر تنهایی شکیبا باشد که این اشتباه از سوی خودش است.
مردم از میان سخنان کارشناسان پی به درستی «تحدی» میبرند.
نیم از آنکه اینان بر دین محمد کردند /// گر ظفر یابد، بر ما نکند ترک تراز
مسلمانان، مسلمانان /// مسلمانی؛ مسلمانی
از این آیین بیدینان /// پشیمانی؛ پشیمانی
مسلمانی، کنون اسمیست بر ترتیب و عاداتی /// دریغا کو مسلمانی؟ دریغا، کو مسلمانی
در ابتدای اسلام؛ مسلمانان هیچ نیروی جنگی نداشتند که بخواهند دشمنان خود را ناجوانمردانه سرکوب کنند؛ پس اگر سخنی در برابر قرآن میداشتند، به آسانی و بدون هیچ ترسی میتوانستند آنرا بیان کنند.
ولی چرا به جای چنین کاری با مسلمانان جنگ کردند و آنان را تبعید کردند؟
سربرگ این گفتار در مورد این است که آیا قرآن سخن خداست یا پیامبر.
اما سخن بالایی شما در مورد این است که آیا مسلمانان درستکارند و به گفتههای قران پایبندند؟
این دو یکی نیستند و ستمگری مسلمانان، پیوستگیای با قرآن ندارد زیرا آنان مسلمان شناسنامهای هستند که قرآن در مورد آنان میگوید:
گوید: ای کردگار! میدانی /// آشکارا چنانکه پنهانی
شب و روزم بخواند با فریاد /// داد یک حرف من به صدق نداد
چند کو لاف زد به دعوی ما /// پس ندانست قدر معنی ما
البته سخن شما این است که اکنون مسلمانان نمیگذارند سخن کسی که «تحدی» میخواهد بکند، پخش شود.
شما در همینجا اگر سخنی از این کسان را دارید، بیاورید؛ بدونشک از پخش آن جلوگیری نمیکنند همانگونه که هماکنون گفتارهایی در مورد «تحریف» قرآن دیده میشود که در آن سخنان تند و تیزی هم گفته میشود.
همانگونه هم که گفته شد، اگر چنین توانایی را اسلامستیزان داشتند، در همان ابتدای اسلام، سخنوران عرب، که نیروی بیشتری از مسلمانان داشتند و میتوانستند که سخنی را بگویند، چنین کاری را انجام میدادند.
رازهای قرآن بسیار بیشتر از همهی نوشتارهای عارفان و حکیمان است.
همهی این شاعران در شعرهای خود، خود را شاگر قرآن و پیامبر دانستهاند؛ پس بدونشک به این رسیدهاند که قرآن جایگاهی دارد که اینان با آنهمه بلاغت، خود را شاگرد قرآن بدانند.
مولوی میگوید: «قرآن چهار پوسته دارد که من تنها تا پوستهی دوم (یا سوم) آن رسیدهام!»
این گناه قرآن نیست. این گناه مردم است که تقلید میکنند و به یکباره در جهان ارتباط میبینند که چقدر سخنان اینان بیپایه است و گمان میکنند این سخن خداست که بیپایه است.
همانند مارکس که بهخاطر بیپایه بودن سخنان بزرگان یهود و مسیح، بیدین شد.
*****
به برخی از سخنان شما در نوشتارهای پیشین پاسخ داده شد و در این نوشتار به آنان پرداخته نشد.
گمان کنیم آنچه که نیاز بود گفته شد و کمکم داریم به بیراهه میرویم. به همین روی گمان نمیکنیم که سخنی دیگر بگوییم.
بسیار خوشحال شدیم از اینکه در کنار شما گفت و گو کردیم :Gol:
لطفا متن منم بخونید و جواب بدید که این معجزه ها رو چی کار می کنید و آیا برای اینها هم جوابی دارید . در ضمن بروید یکم هم مطالعتونو بیشتر کنید هر وقت انسان با سوادتر بشه و با سواد بیشتری با مسائل مواجه بشه بهتر نتیجه می گیره .
منظورتون از معجزه چیه؟پیامبر که خودش تو قرآن گفته من بشری مثل شما هستم و فقط بشارت دهنده و بیم دهنده ام. پس دلیلی نداره که منم معجزه ای رو به ایشون منصوب کنم .. شان نزول این آیه هم برا زمانی هست که مردم از پیامبر معجزه خواستن و پیامبر هم در جواب اونا و دفاع از خودش این آیه رو گفت
اصلا شما طوفانی به پا کردی در علم و معرفت! بهر حال ما بیسوادها رو ببخش دیگه
فقط شما میتونی یک نمونه از اعجاز محیرالعقول که در قرآن آمده رو جلوتر از کشف و تبیین توسط کفار نجس نقل کنی؟ لطفا؟! دست کم به همون قرآن قسمت میدم! یک کم فکر کن چطوره که اول همه این حقایق علمی توسط دانشمندان علم تجربی کشف میشه، اونوقت علمایی مثل حضرتعالی طوفان به پا میکنید و اون رو از بین آیات عربی قرآن میکشید بیرون!!!
اصلا من یک پیشنهاد دارم! خوب یکی رو هم برای نمونه شما زودتر اقدام کن!! قرآن را دست بگیر !شروع کن مطالعه اش ! هر وقت یک پدیده علمی رو کشف کردی بیا تا با هم دیگه آبروی هرکی نخواست معجزات علمی قرآن را قبول کنه همچین ببریم که ....
بهرحال اندکی لحن مزاح هم داشتم شما به بزرگواری ببخش دیگه برای تاثیرگذاری بهتر بود!
[="Microsoft Sans Serif"]ما از دید خودمان دو اشتباه در سخنانمان هست که آنها را بیان میکنیم:
پیامبر میگوید: «ای علی، تو همسری معصوم داری ولی من ندارم؛ ای علی تو پدر زنی پیامبر داری، ولی من ندارم»
همچنین، همانگونه که آقای شریعت فرمودند، مرشد پیامبر، خدا بوده و ما به اشتباه گفتیم جبرییل
اینان اشتباههایی بود که خود دریافتیم و ممکن است باز هم باشد!
شجاع ترین انسان ها کسانی هستند که قدرت اعتراف به اشتباهات خود را دارند.
ان شاء الله که همه ما همانند جناب آبرنگ این گونه نقادانه به خود بنگریم.
و من الله توفیق
با سلام خدمت شما دوست بزرگوار
اجازه دهید کمی با کلام شما مخالفت کنم.
سخن بنده در تایید مطالب طوفان نیست ولی سخن شما هم کمی ایراد دارد.
چرا که قرآن برای کشفیات علی نیامده. مسلمانان می گویند قرآن معجزه است. جوانب متعدد اعجاز قرآن هم می تواند با توسعه علم پیدا شود. اگر مسلمانان بگویند هدف خداوند از آوردن این مطالب علمی پنهان این بوده که عده ای مانند من و شما با پیشرفت علم پی به اعجاز قرآن ببریم آیا این نمی تواند ایراد شما را پاسخ گوید؟ یک مسلمان بیاید به شما بگوید قرار نبوده و نیست که ما با قرآن به کشفیات علمی بپردازیم. چون هدف قرآن هدایت است نه کشف علمی . اگر ما انطباقی هم بین گزاره های علمی جدید و گزاره های قرآنی پیدا می کنیم به هدف اثبات اعجاز قرآن است.
و من الله توفیق
با درود به شما دوست بزرگوار
اگر به کسب اجازه برای مخالفت باشد که مخلص میخواهم از حضور شما اجازه بگیرم برای مخالفت با کلیت آی دی شما ! این ترکیب اضافی شریعت عقلانی! جسارتا این مخلص باور دارم که چنین ترکیبی از اساس متناقض است!
در مکتب این مخلص ، شترسواری دولا دولا جایز نیست! چه کنم که به نهایت از روشنفکر نماهای دینی که سعی بر گذاردن کلاه دینی بر سر عقلانیت دارند گریزان هستم. مودبانه عرض کردم گریزان وگرنه عقوبت کاری که اینان میکنند سخیف تر از خیانت است . خدای نکرده شما را عرض نمیکنم ، مصادیق این حضرات را در قرون معاصر حتما میدانید!
خلاصه اینکه شریعت جز تعبد نیست بقیه اش تعارف است ! البته مودبانه عرض کردم تعارف وگرنه .....
البته در این مدت اشنایی با شما ، چون اطمینان دارم به میزان بالای عقلانیت در افکار شما ، و صد البته بزرگواریتان، چنین بی مهابا بنیاد شما را زیرسوال بردم ! وگرنه جرات نمیکردم.
برویم سر فرمایش شما در پست قبلی:
شما نمیتوانید در صدر فرمایش بگویید قرآن برای کشفیات علمی نیامده ولی در ادامه قائل به شامل بودن گزارههای علمی نوین در متون قرآن باشید. این مخلص چنین دیدگاهی را سواستفاده از صلابت و صداقت علم به نفع دین میدانم. همانند عبارت شریعت عقلانی ! که آن را سواستفاده شریعت از عقلانیت میدانم!
بزرگوار همه میدانیم که تمامیت علم بشری که امروز از آن بهرهمندیم در مراکز علمی و دانشگاهی ایجاد شده و تبیین شده و همچنان به شکل پویا در حال تکمیل است. شما چند دانشکده علمی در جهان و حتی در کشورهای اسلامی میشناسید که موضوع بحثشان تحقیق و تفحص در متون قرآن جهت اکتشاف گزارههای علمی باشد؟ بالاخره موضعتان را مشخص کنید که چنین گزارههایی وجود دارند یا ندارند. اگر دارند چرا در هیچ دانشگاهی کسی تلاشی در این باب نمیکند. حتی اگر در یکی از دانشگاههای صنعتی و علمی کشورمان شما چنین ادعایی بکنید چه اعتباری به شما خواهندداد؟
اگر در برابر چنین درخواستی شما میفرمایید که «قرآن کتاب هدایت است نه علم تجربی » پس هرگونه ادعای وجود گزاره ها و یافته های علمی در قرآن ادعای نابجایی است.
سلام یک عده در لفظ تقیه میکنند ولی اعتقاد اصلیشان نیست و در کتابهایشان مطالب دیگری مینویسند و به وقت قدرت به منش اصلی خود برمیگردند ولی یک عده میخواهند همان احساس دینی رو بگیرند و دین را با عقلانیتی سازگار کنند. دسته دوم اگر با نهادهای بنیادین دسته اول مبارزه کنند که کارشان کمک به دسته اول نشود انسان هایی دوست داشتنی هستند.
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا شما عارفی را دیده اید که ادعا کند من استاد فیزیک و شیمی و ریاضی و... هستم و بیایید نزد من این علوم را بیاموزید؟!
مسلما منظور از علومی که عارفان به آن دست می یابند این گونه علوم نیست، بلکه مسائل معرفتی مورد نظر است.
پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) که در اوج قله عرفان بودند و خداوند در توصیف صعود مراتب روحانی ایشان می فرماید« ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[1] به مردم دستور می دهد به دنبال علم آموزی بروند حتی در دورترین نقاط عالم؛« اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين»[2]
آن حضرت نفرمودند برای تحصیل علم سراغ ریاضت بروید بلکه به تحصیل علم از طرق معمول سفارش می کردند.
[/HR][1] - سوره نجم،آیه7-8.
[2] - وسائل الشيعة، ج27، ص: 27
همانطور که مستحضر هستید، پیامبر مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) قبل از اینکه مساله نبوت را مطرح کنند در دوران جوانی شان تجارت کردند، اینکه ایشان در امر داد و ستد مهارت خاصی داشته باشند موضوع قابل انتظاری بود، زیرا عمویشان ابوطالب(علیه السلام) که آن حضرت در منزلش زندگی می کردند، به این شغل می پرداخت، اما آیا در هیچ منبع تاریخی ذکر شده است که آن حضرت قبل از سن چهل سالگی به امر شعر و شاعری مشغول بوده باشد تا در اثر گذشت زمان و کسب تجربه و مهارت به مرحله ای رسیده باشد که در چهل سالگی بخواهد با استفاده از این مهارت ادعای نبوت کند؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
شما که به آیه قرآن دارید استناد می کنید که پیامبر(ص) فرمود : من هم بنده ای مثل شما هستم، خوب است آیه را تا اخر بخوانید!
آیه شریفه این چنین است:« قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»[1]
(بگو: «من فقط بشرى هستم مثل شما (امتيازم اين است كه) به من وحى مىشود كه تنها معبودتان معبود يگانه است پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند).
پیامبر هم فردی مانند سایر افراد بشر بود، اما یک تفاوت مهم با سایرین داشت، و آن نزول وحی از جانب خداوند بود.
معجزه قرآن از جانب پیامبر(ص) نیست، بلکه همانطور قبلا اشاره شد آیات زیادی از قرآن تصریح می کند که نزول آیات این کتاب شریف از جانب خداوند می باشد« إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ»[2]( به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مىشود).
بحث تحدی و مبارزه طلبی با قرآن نیز کلام پیامبر(ص) نیست، بلکه این خداوند است که به منکران و کافرانی که چشم خود را بر حقیقت بستند و از پذیرش الهی بودن آیات قرآن امتناع و خودداری می کنند، پیشنهاد هماوردی می دهد« وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[3]
( و اگر در باره آنچه بر بنده خود [پيامبر] نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را- غير خدا- براى اين كار، فرا خوانيد اگر راست مىگوييد).
« أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[4]( آيا آنها مىگويند: «او قرآن را بدروغ به خدا نسبت داده است»؟! بگو: «اگر راست مى گوييد، يك سوره همانند آن بياوريد و غير از خدا، هر كس را مىتوانيد (به يارى) طلبيد).
این آیات تصریح می کند که قرآن از جانب خداوند است و اگر از جانب فردی بشری بود و او به دروغ آن را به خداوند نسبت می داد، این امکان برای دیگران نیز می بایست وجود داشته باشد، اگر فردی به تنهایی نتواند این مهم را انجام دهد، قاعدتا با کمک سایر افراد باید بتواند از عهده کاری که یک بشر انجام داده برآید.
[/HR][1] - سوره کهف،آیه110.
[2] - سوره نمل،آیه6.
[3] - سوره بقره،آیه23.
[4] - سوره یونس،آیه38.
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]
با سلام خدمت شما دوست اندیشمند.
manmehdiam;412675 نوشت:
manmehdiam;412675 نوشت:
manmehdiam;412675 نوشت:
manmehdiam;412675 نوشت:
بنده عرض کردم انطباق نه شامل بودن. اینها فرق دارند. مثلا می تواند هدف خداوند از آوردن گزاره هایی که جناب طوفان گفتند از آسمانها و ... بیان عظمت و بزرگی خلقت باشد و در عین حال این گزاره ها با علوم روز هم انطباق داشته باشد. ولی وقتی می گویید شامل بودن یعنی یک گزاره قرآنی علمی عینا و به هدف بیان یک مسئله علمی آمده باشد که اینطور نیست.
چرا سوء! یعنی دین از نظر شما اینقدر پدیده وحشتناکی است که اگر از گزاره های علمی برای حقانیت آن استفاده شود کار سوء ی است.
این مطالب شما عینا مطالب پست قبل است. عرض شد قرآن کتاب هدایت است. لذا نباید انتظار داشت در آن بیان گزاره های علمی صورت گیرد. نباید انتظار داشت از گزاره های دینی بتوان کشفیات علمی استخراج کرد. هدف قرآن هدایت است. منتها دینداران معتقدند برای رسیدن به این هدف دین از گزاره های غیرصحیح و غیرحقیقی استفاده نمی کند. لذا اگر ابتدا ثابت شد بین گزاره ای از قرآن و گزاره های علمی روز انطباقی وجود دارد این نشان از الهی بودن آن است. چرا که دینداران معتقدند هدایت الهی در ظرف جهل بشری ریخته نمی شود.
البته باز هم می گویم بنده چنین اعتقادی ندارم. بنده معتقدم تقریبا تمام گزاره های دینی بر اساس علم ناقص زمانه بیان شده اند. استفاده از گزاره های علمی روز برای اثبات حقانیت دین را هم بزرگترین ضربه به دین می دانم. چه این که بارها و بارها دینداران تلاش کردند چنین کاری بکنند و بعد با پیشرفت علم و معلوم شدن غلط بودن برخی گزاره های علمی با شکست روبرو شدند و در حقیقت با دفاع بد از دین بزرگترین ضربه را بر دین زدند.
با توجه به مطالب بالا که عرض شد استبعادی وجود ندارد که هم قرآن کتاب هدایت باشد و هم در آن گزاره های حقیقی به کار برده شود. در حقیقت همان عدم جاری شدن هدایت الهی در ظرف جهل بشری. ( که البته بنده با آن مخالفم. )
شما هم اگر می خواهید با آن مخالفت کنید باید با گزاره های علمی عدم انطباق گزاره های قرآنی را با علم ثابت کنید. نه اینکه بگویید : پس چرا با گزاره های دینی کشفیات علمی صورت نمی گیرد؟
در مورد انتقادی هم که در مورد آیدی بنده داشتید ان شاء الله در فرصت مقتضی و اگر عمری بود در پیام خصوصی خدمتتان پاسخ خواهم داد. ( به دلیل عدم ربط به موضوع تاپیک )
و من الله توفیق
با سلام خدمت شما کارشناس محترم.
با سخنان شما کاملا موافقم.
این سخن شما به معنای آن است که علم به معنای مصطلح امروزی ( علوم تجربی و چه بسا عقلی ) در انحصار پیامبر و امامان نبوده و خود آنها مردم را به کسب علم در جای جحای کره زمین سفارش کردند. پس چرا دینداران سعی بر این دارند که بین گزاره های دینی و گزاره های علمی انطباقی بیابند؟ اگر پیامبر با صعود به عالم بالا و اتصال به عالمملکوت به علوم تجربی وقوف پیدا نکرد پس چه لزومی دارد که ما قایل به این باشیم احکام اسلام بر اساس وجه حقیقی علم بشر جعل شده اند و تا قیامت ادامه دارند؟
در حقیقت سوال اصلی این است :
آیا آگاهی به مناسبات عالم ماده با عروج و صعود به عالم معنا میسر می شود یا خیر؟
شعر و شاعری اگر چه امروز مکتب و مدرسه می طلبد که باز هم نمی توان آن را در این روش منحصر کرد بلکه لازمه اصلی اش ذوق و سلیقه و لطافت طبع است. همین که اکثر عارفان ما شاعر می شوند بیانگر همین است. وقتی انسان روحش لطیف می شود ذوق و سلیقه اش هم ظاهرا گل می کند. به نظر شما امام خمینی (ره) که اشعاری منتسب به اوست برای شعر گفتن کلاس و مدرسه رفته بود؟ یا مثلا شاعران زمان جاهلیت مگر برای شعر گفتن تخصص و مدرک خاصی داشتند؟ بنده خود خیلی از شاعران را می شناسم که سواد آنچنانی هم ندارند.
و من الله توفیق
با سلام.
در کل ایرادات تحدی هم جانبه در قرآن به شرح زیر است :
1. عدم وجود داور بی طرف برای قضاوت مبارزه کننده با خدا.
2. بی فایده بودن آن چرا که مسلمانان کلام هیچ کسی را هم تراز با کلام خدا نمی دانند. در حقیقت داوری قبل از مبارزه انجام شده است.
3. نبود ملاک های مشخص برای مبارزه و مقایسه متون.
4. اینکه متنی که قرار است برای مبارزه عرضه شود باید به چه زبانی باشد؟ آیا به مبارزه طلبیدن یک سری عرب هنر بزرگی است؟ اگر هم تمام انسانها به مبارزه طلبیده شدند به چه زبانی؟ به هر زبانی؟ چگونه می توان دو متن را به دو زبان مختلف با هم مقایسه کرد؟
و من الله توفیق
سلام
خاصیت قرآن در حال حاضر این است که با ادعای از جانب الله بودن حدود 200 میلیون مومن دارد (تنها منتسبین به محبت اهل بیت). بنابراین کسی که مبارزه طلبی آن را قصد پاسخگویی دارد باید بتواند با ارائه کتابی به هر زبانی که دلش می خواهد این تعداد پیرو به دست آورد (پیروانی مومن به الله یا هر چیز دیگری).
یک نکته هم از طرف اینجانب: قرآن کارایی ها و جنبه های ناشناخته زیاد دارد. اگر چنین کسی که در بالا اشاره شد پیدا شود و این تعداد پیرو به دست آورد، باید منتظر این باشد که کسی هم از نمایندگان آورندگان قرآن بیاید و مبارزه را ادامه دهد. مثلا ممکن است کسی پیدا شود که با خواندن آیات اولیه سوره "یس" مرده زنده کند. در آن صورت باید عملی مشابه او انجام گیرد تا مبارزه ادامه یابد و الا آورندگان قرآن در مسابقه پیروز شده اند.
بسم الله الرحمن الرحیم
با تشکر از تمامی دوستان و کاربران محترمی که در این موضوع شرکت کردند.
ضمن تقدیم جواب خدمت کاربر محترم شریعت عقلانی، یاد آوری می کنم تاپیک به تقاضای برخی از کاربران محترم تاکنون بسته نشد، ولی به نظر می رسد مباحث مورد نیاز و مفید در حد خوبی مطرح شد و ادامه بحث ضرورت چندانی نداشته باشد.در عین حال اگر مطلب خاصی مورد نظر است لطفا زودتر بیان بفرمایید.
بهره مندی انبیاء و اوصیای الهی(صلوات الله علیهم اجمعین) از علوم تنها از راه های متعارف و دانش آموزی نیست، در حقیقت پس از انتخاب و انتصاب این اولیاء، علوم شان از طریق الطاف خاصه خداوند و وحی و الهام می باشد.
این علوم منحصر در شناخت معارف دینی نیست، کمااینکه خداوند در مورد حضرت آدم(علیه السلام) می فرماید:« وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمَْاءَ كلَُّهَا»[1]( و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت). توضیح اسماء خود بحث مستقلی می خواهد که در اینجا وارد آن نمی شویم.
قرآن مجید در مورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) می فرماید:« وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ»[2]( و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين (و حكومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم (تا به آن استدلال كند،) و اهل يقين گردد).
قرآن در مورد آصف بن برخیا که در کمتر از چشم بهم زدنی توانست تخت بلقیس را نزد حضرت سلیمان(علیه السلام) حاضر کند می فرماید:« قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك»[3]( (امّا) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: «پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد).
امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود:« سَلُونِي [عَمَّا شِئْتُمْ] قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ إِنِّي بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»[4]( سوال کنید از من( از هرچه می خواهید) قبل از اینکه مرا از دست بدهید، به خدا سوگند من به راه های آسمان از راه های زمین آگاه ترم).
به نظر می رسد همین نمونه ها بیان کننده گستره علوم، از جمله علوم مادی و دنیایی اولیای الهی باشد.
اگرچه مسولیت آن بزرگوران بیان مسائل فیزیک و شیمی و... نبود بلکه خداوند هدایت بشریت به صراط مستقیم را بر عهده آنان نهاد. در عین حال هرگاه زمینه فراهم می شد، از بیان مسائل علمی نیز ابا نداشتند، مانند آنچه امام جعفرصادق(علیه السلام) به جابربن حیان که پدر علم شیمی محسوب میشه.
[/HR][1] - سوره بقره،آیه31.
[2] - سوره انعام،آیه75.
[3] - سوره نمل،آیه40.
[4] - كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 712
چون اگر یک سخن غلط در بین سخن اولیا الله باشد نمیشود به هیچ یک از سخنان یشان اعتماد کرد.وقتی احتمال بروز خطا در سخنانشان راه داشته باشد احتمال دارد این خطا در موارد دیگر هم راه پیدا کند.یعنی بی عیب بودن سخن انبیا لازمه ی جلب اعتماد مردم است.(البته از یک نگاه هم این موارد گاهی برای اثبات ایجاز به کار میرود تا نشان بدهند که علمشان علم الهی است و بدون اموزش - مثل باقی مردم- این گونه علوم رو هم میدانند) البته این طور نیست که همه چیز رو بدانند بلکه علم الهی مثل گنجینه ای است در دسترسشان و به اقتضای حکمت و نیازی که برای انجام وظایفشان ایجاد میشود از ان استفاده میکنند.
از مدایح نبوی شعر شبلی شمیل است. زرکلی گوید:
هل اکفرن بمحکم الایات
او ماحوت فی ناصع الالفاظمن
حکم روادع للهوی و عظات
و شرائع لوانهم عقلوابها
ما قید العمرانبالعادات
نعم المدبر و الحکیم و انه
رب الفصاحه مصطفی الکلمات
رجل الحجارجل السیاسه و الدها
بطل حلیف النصر و الغارات
ببلاغه القرآن قد غلبالنهی
و بسیفه انحی علی الهامات
من دونه الابطال من کل الوری
من غائب اوحاضر او آت
یا به پندها و اندرزهایی که در آن آیات آمده است، همه باز دارنده نفس ازهوی و هوس، همه در لباس شکوهمندترین واژه ها.
یا به قوانینی که اگر مردمان آنقوانین را درک می کردند، برای تحقق بخشیدن به عمران و تمدن جهان، همه آیننها وسنتها را، جز تعالیم اسلام، به دور می ریختند.
محمد بهترین چاره سازان ( دردبشر) و بهترین فرزانگان بود، بود، او خداوند فصاحت بود، و گوینده گزیده ترینسخنان.
محمد یگانه مرد خرد وکشور داری و هوشمند ی بود، قهرمانی هم پیمان باپیروزی و تاراج سپاه کفر.
محمد بالاغت قرآن، بر هم خردها چیره گشت؛ و سرها] یدشمنان معنویات انسانی[ را زیر سایه شمشیر گرفت.
قهرمانی تاریخ بشر، چه گذشتگان،چه اکنونیان و چه آیندگان، همه و همه، در پایه ای فروتر از پایه محمد جای دارند.
جمع بندی
پرسش:
قرآن سخن خدا هست یا پیامبر؟
پاسخ:
آیات زیادی از قرآن صراحت دارد که قرآن از جانب خداوند بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده است« إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[1] (ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، شايد شما درك كنيد (و بينديشيد).
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ »[2]كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم ما همواره انذاركننده بوده ايم).
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»[3] (ما آن [قرآن] را در شب قدر نازل كرديم).
آيات شريفهاي كه دلايل از سوي خدا بودن قرآن را بيان نمودهاند، ميتوان به دو دسته كلي تقسيم كرد:1. آياتي كه حاوي نوعي استدلال عقلي بر انتساب قرآن به خداوند هستند.2. آياتي كه مشتمل بر خبر دادن پيامبران گذشته و كتابهاي آسماني پيشين، از آمدن پيامبر اسلام و نزول قرآن بر او ميباشند. اين آيات جنبه تاريخي و نقلي دارند.طبيعي است كه دليل عقلي، مدعا را براي همگان ثابت ميكند؛ ولي دليل نقلي، صرفاً براي كساني مفيد است كه پيامبران و كتابهاي آسماني گذشته را پذيرفته و آنها را حق ميدانند.1. تحدي به مثل قرآن آيات بيانگر دليل عقلي كه به شكلهاي مختلفي از سوي خدا بودن قرآن را بر اساس نوعي تبيين عقلي اثبات ميكنند، آيات تحدي ناميده ميشوند. در اين آيات مردم به آوردن مثل قرآن به مبارزه فراخوانده شدهاند. اين فراخوان و دعوت به همانندآوري به صورتهاي مختلف در قرآن مطرح شده است. گاه به آوردن همانند قرآن، گاه به آوردن ده سوره مانند قرآن، گاه به آوردن يك سوره همانند قرآن و گاهي به آوردن يك سوره از كسي همانند پيامبر (آورنده قرآن) و گاه نيز دعوت به همانندآوري با توجه به هماهنگي خارقالعاده قرآن است.2.تحدي به آورنده قرآن در آيات 23 و 24 از سوره بقره بر آوردن سورهاي همانند سور قرآن از سوي شخصي درسناخوانده و به مكتب نرفته مانند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تحدي شده است: وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ؛ «اگر در (الهي بودن) آنچه که به بنده خود نازل کرديم، شک داريد، پس شما نيز همانند او (پيامبر) سورهاي بياوريد و (براي اين کار) از غير خدا، شاهدان (و ياوران) خود را فرا خوانيد، اگر راست ميگوييد. اما اگر از عهده اين کار برنيامديد که هرگز نيز از عهده آن برنخواهيد آمد، پس از آتشي که هيزمش مردمان و سنگهاست و براي کافران مهيّا شده، بترسيد.ج) هماهنگي و عدم اختلافدر آيه 82 از سوره نساء عدم اختلاف و هماهنگي موجود در قرآن را نشان از سوي خدا بودن دانسته، چنين ميفرمايد: أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً؛ (آيا با تدبر در قرآن نمينگرند (تا دريابند كه) اگر آن از سوي غير خدا ميبود، ناهماهنگي بسيار در آن مييافتند؟)در اين آيه بين «از سوي خدا نبودن قرآن» و «يافتن ناهماهنگي فراوان در آن» ملازمه برقرار شده است. هرچند با صراحت در آيه فوق دعوت به همانندآوري نشده است، اما با تكيه بر اين ويژگي فوقِ توان بشري قرآن، تلويحاً انسانها به تدبر و احياناً خودآزمايي و همانندآوري دعوت شدهاند. [4]
آیت الله معرفت می فرماید: مهمتر از همه، قرآن شامل معارف عاليه و تعاليم حكيمانه اى است كه تا آن روز، در توان بشريّت نبوده كه بدان دست يابد و كسى را ياراى چنين انديشه هاى بلندى نبوده است. ژرف نگرى و عمق بينش آورده هاى قرآن، براى بشريّت بىسابقه بود: شناخت هاى شگرف قرآن از راز هستى و اسرار وجود، شرح و بسط آن در معرفت صفات جمال و جلال، علت آفرينش جهان و انسان، ودايع الهى كه در نهاد انسان نهفته است، از كجا آمده و چرا آمده و به كجا مىرود، هدف و مقصد نهايى چيست، مسايلى هستند كه تا آن روز به آن خوبى كه قرآن بيان داشته آشكار نبود. بعد از آن هم در سايه تعاليم قرآن راه رسيدن به اين حقايق براى انسان باز گرديد.
همين حقايق ارائه شده از جانب قرآن، والاترين جنبه اعجاز آن را مىرساند. با مختصر مراجعه به انديشه هاى سامان نيافته انسان آن روز و مقايسه آن با معارف قرآنى و نيز گفته هاى متضاد انديشمندان برون دينى امروز، به خوبى برترى تعاليم قرآن و دليل اعجاز آن روشن مىگردد.[5]
پی نوشت ها:
[1] .یوسف:12 / 2.
[2] .دخان: 44 /3.
[3] .قدر: 97 /1.
[4] . مصباح یزدی، محمدتقی، قرآن شناسی،ج1،ص160-167 با تلخیص.
[5] . معرفت،محمد هادی،علوم قرآنى،ص: 359.