فلش كارت هاي: تقويت اراده

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فلش كارت هاي: تقويت اراده

سلام بر شما خوبان
از اين كه در اين تاپيك با همراهي خود به ما دلگرمي مي دهيد ممنونم
با فلش كارت هاي تقويت اراده در خدمت شما خواهيم بود.
بحثي بسيار كار بردي

:Gol::Gol::Gol:
حرمت خود نيز از فنداسيون ها و پي هاي اساسي خودكنترلي و اراده است پس فلش كارت هاي اين تاپيك را از دست ندهيد
http://www.askdin.com/thread29951.html

[="Tahoma"][="DarkGreen"]


[/]


قدرت خويشتن داري پدر و مادر دو شهيد
پدر شهیدان زين الدين درباره چگونگی اطلاع از خبر شهادت فرزندانش مي گوید: ابتدا به من گفتند:«‌مجيد» مجروح شده است، بياييد، برويم بيمارستان. ما سوار ماشین شدیم، بعد گفتند، عکس «‌ مجید» را مي خواهیم، تا گفتند عکس را مي خواهیم، نفهمیدم كه شهید شده، گفتم:« انا الله و انا اليه راجعون» . برگشتیم در خانه و من داخل شدم و با يك سیاستی به حاج خانم گفتم: يك عکس مجید را مي خواهیم پیدا كنيم و دم دست داشته باشیم؛ امشب براي ما مهمان مي آید، اینها يك دختر دارند مي خواهم این عکس را نشان او بدهی تا بعدا به خواستگاری برويم. تمام آلبومها و هر جايی كه احتمال داشت را گشتیم، هیچ عكسي را پیدا نکردیم،‌ در سفر آخرش، همه عکسها را خودش جمع كرده بود. در آخر روي دیپلمش يك عکس بود ما آن را برداشتیم. این كارها را به آنها دادم، آنها دور زدند تا مرا میدان شهدا پیدا کنند و بروند، توي راه گفتند: اگر این «‌ مجید» نباشد و « مهدی » باشد، شما برايتان فرقی مي كند. من گفتم : «‌انا الله و انا اليه راجعون» ....
به خانه برگشتم، به تدریج خبر شهادت «‌مجيد» را دادم. دو روز بود كه تلفن ما را قطع كرده بودند، معلوم بود تلفن ما را قطع كرده اند تا این خبر، ناگهانی به ما نرسد، گفتیم: بياييد تلفن ما را وصل كنيد و آمدند تلفن را وصل کردند. با شهرستان تماس گرفتیم و به فامیلها خبر دادیم، ولی گفتیم: حاج خانم فقط خبر« مجید» را مي داند. شب خانه ما شلوغ شد وخيلي ها آمدند و آخر شب، كم كم رفتند و ما دوباره تنها شدیم. من خسته شده بودم، مي دانستم الان دوباره افرادی مي آیند، این بود كه توي اتاق مشغول استراحت شدم، همین طور كه خوابیده بودم، صداي ضربان قلبم را مي شنیدم، يك چنین حالتی داشتم. حاج خانم هم بي تابي مي كرد و نمي گذاشت آرام بگيريم. من همین طور بلند، طوری كه حاج خانم بشنود دعا کردم گفتم:«‌ خدایا جاي این را به ما نشان بده تا ما آرام بگيريم» این کلام من خيلي اثر داشت، مثل این كه همانجا مستجاب شد، حاج خانم آرام شد و من هم خوابم برد...
صبح خانم « آقا مهدی » آمد، شروع كرد به گريه، او گريه كرد و ما گريه كرديم، حاج خانم گفت: « چه خبر؟‌ چرا به من نمي گوييد؟ »‌ آن موقع بود كه فهمید، « آقا مهدی» هم شهید شده است.
عصر هم، جنازه ها را آوردند، ما و حاج خانم به سرد خانه رفتیم و جنازه ها را دیدیم. صبح روز بعد،‌شستيم، کفن نو كرديم،‌كفن کربلا آورده بودیم براي خودمان، پوشانديم به پسرهايمان. و اینچنین در 29/8/1363 به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

نگاه به افراد و تصوير افراد با اراده در افزايش قدرت خويشتنداري و اراده ما مؤثر است
[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]


[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]


[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]


[/]

موضوع قفل شده است