شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

تب‌های اولیه

10177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال


حامی;558012 نوشت:
مهدی گفت: جایزه اش چیه
با خنده گفت: یه همسرخوشگل

نمی دونم چرا از بعضی طلبه ها خوشم میاد.
آقا نمیشه ما هم با این آقا سوال بازی کنیم؟ من تا 400 سوالو یه ریز میگم:khaneh:

حامی;558012 نوشت:
برخی والدین بیش از حد با فرزندانشان راحت اند

آخ گفتین استاد!

ای کاش صد بار خشک باشن و یه بار راحت نباشن.
گاهی وقتا جدی جدی باورشون میشه راجع به هـــــــر مساله ای می تونن راحت باشن.

بابا شما راحتین! والا ما نیستیم! شاید یه چیزایی رو نمی تونیم رو در رو بگیم.

چقدر خوبه که پدر مادرا برا پرسیدن بعضی از سوالا از یه واسطه ای چیزی استفاده کنن.

[SPOILER]این مشکل فکر می کنم بین دخترا غلظت بیشتری داشته باشه. ای کاش یک پدر به این باور رسیده باشه که هرچقدری هم که با دخترش سر تمام مسائل راحت باشه، ولی یه حیای دخترانه همیشه وجود داره که باعث میشه این راحت بودن از طرف دختر کمرنگ تر باشه...[/SPOILER]

همچین رک و پوست کنده می پرسن که آدم شرمش میشه حرف دلشو بزنه، بعدش هم خیالشون راحته که بچه ام با من تعارف نداره که! هر چی باشه به خودم میگه، واسطه نمی خواد...

آخ آخ... اینجا تاپیک شوخ طبعیه! درد دل نباید کرد.
استاد! تا قیچی اصلاحات رو به دست نگرفتین یه خاطره ی مرتبط بیارم؛

یکی از دوستان بین جمعی که بودیم یه خاطره ای تعریف می کرد؛ ماه رمضونی یه روز پدرشون یه هندونه می خره و میذاره تو یخچال که بعد افطار دور هم نوش جان کنن. بنا به هر دلیلی اون شب هندونه فراموش میشه و موقع سحر یادشون می افته که چون دم دمای اذان صبح بوده دیگه بی خیال میشن و خوردن هندونه رو موکول می کنن به بعد از افطار همون روز...

این دوستمون هم خیلی اهل کاره! تقریبا همه کارای خونه شون رو یه تنه انجام میده... نزدیک ظهر خیلی خسته میاد تو آشپزخونه و چون به خاطر عذر شرعی روزه نبوده، خیلی ریلکس هندونه رو بر میداره یه بخشی اش رو نوش جان می کنه، همینجوری تا عصر میاد تیکه تیکه قاچ میزه می خوره تا اینکه دیگه واقعا هیچ اثری از هندونه نمی مونه...

سر سفره ی افطار پدرش میگه دخترم باز که هندونه یادت رفته! پاشو بیار همینجا قاچ بزنم بخوریم...
بله؟؟؟
هندونه؟؟؟
خدایا چی بگم آخه!!! به اینجاش فکر نکرده بودم! عجب کاری کردما!!!...
آقاجون! هن...هند...هندونه...هندونه... با اجازه تون هندونه رو صرف یه کار خیر کردم... به یه بنده خدایی احسان کردم!!! (اینو که گفت همه ی جمع از خنده پخش زمین شدن...)بعدشم بلافاصله شروع کرده به سرفه کردن و زودی پاشده رفته...
ظاهرا قضیه با اشاره های مادرش ختم به خیر میشه...
همین جوری که داشت توضیح می داد، گفت: ولی به جان خودم آقاجونم اصل ماجرا رو فهمیده بود...
جالبه با اینکه مدتها از اون اتفاق گذشته بود ولی حین تعریف کردن رنگش کاملا پریده بود...


مي گفت مؤسس بسيج صدام بود نه امام
چون صدام بود كه به راه انداخت جنگ اين فكر را براي امام ايجاد كرد
:Nishkhand:

میگن یه بنده خدایی پیش خودش میگفت این مراجع دیگه سن و سالی ازشون گذشته، حتما خیلی حافظه ماندگاری ندارند، به همین خاطر تصمیم گرفت بره سراغ یکی از مراجع و مرتب ازش مساعدت مالی بگیره، ماه اول رفت و گفت: خانمم وضع حمل کرده اگه میشه یه مقداری بهم کمک کنید، اون مرجع هم مقداری مرحمت کرد، چند مدت بعد برای بار دوم هم همین جمله رو گفت و مقداری پول گرفت، بار سوم که رفت پیش اون مرجع و این جمله رو گفت، اون عالم پول رو که بهش میداد، در گوشش گفت: قدر خانمت رو بدون، کمتر خانمی پیدا میشه تو این مدت کوتاه برای شوهرش سه تا بچه بیاره!!!

اشكالي به ابو ريحان بيروني
اول اين كه دم در بده بفرماييد تو ابو ريحان دروني شويد
دوم اين كه گفت بدانم و بميرم بهتر است يا ندانم و بميرم
من بودم مي گفتم: بدانم و بيمرم بهتر است يا بميرم و بدانم( جملات مثبت ):Nishkhand:
چن بعد از مرگ ما همه مرجع تقليد مي شويم و علامه دهر الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا

[HL]
سگ پدر سگ
[/HL]
براي تبليغ به روستايي رفته بودم. شبي منزل يكي از اهالي مهمان بوديم. بعد از دو ساعت چون به كسي قولي داده بودم، بايد مي‌رفتم. مردم محل به بهانه من دور هم جمع شده بودند دل مي‌دادند و قلوه مي‌گرفتند. كمي كه نشستم به صاحب‌خانه گفتم با اجازه‌ بايد بروم. يكي از اهالي الكي تعارفي كرد: بيام دنبال‌تون، كوچه پس كوچه‌ها تاريكِ تاريكه؟
گفتم: نه ممنون خودم مي‌رم.
داشتم كفش‌هايم را مي‌پوشيدم كه گفتند: پس خيلي مراقب باشين تو كوچه‌ها سگ هست. چند روز قبل انگشت كودكي رو از جا كنده بود.
حسابي ترس برم داشت با قيافه‌اي جدي گفتم: اگه از سگ بترسي، اون بيشتر جري(جِري نخونيد اسم موشه، بخوانيد جَريّ) و گستاخ مي‌شه نبايد ترسيد.
يكي گفت: آفرين دقيقا همينه كه فرمودين.
خلاصه موتور قلبم ظرف چند ثانيه رفته بود روي دنده 4. از خانه آمدم بيرون، تو تاريكي شب زير نور ماه حركت كردم گويي من مي‌رفتم و جاده زير پاهايم كش مي‌آمد، مگر مي‌رسيدم!؟
خلاصه تو حال و هواي خودم بودم كه يك سگ بي‌سواد، يك دفعه مثل گاو، بي‌هوا شروع كرد به پارس كردن. هرچه كم محليش كردم، فايده نداشت. محترمانه به او نگاهي كردم و گفتم: بابات خوب، مامانت خوب، ما يكي را بي‌خيال شو، بازم اثري نداشت. به او گفتم: چخِ پدر سگ!
ديدم به او برخورد و صدايش را برايم بالاتر برد. من را بگو تازه مي‌خواستم تحويلش بگيريم، انگاري از باباش هم دلخوشي نداشت. خب تو شهري كه عصاي كوري را بدزدند از اين سگ ولگرد بي‌پدر و مادر چه انتظار!؟
تو حال فلسفه‌بافي خودم بودم كه با صداي واق واق او به خودم آمد گويي با نگاهش مي‌گفت: فرار مي‌كني يا اون روي سگمو مي‌خواي بالا بياري؟
گفتم: خدايا امشب كجا گير كردم. اين سگ برخلاف آدم نماها، هر دو روش سگييه.
ديگه جا جاي استخاره و ايستادن نبود. پاهايم را تا جايي كه نعلين اجازه مي‌داد در نعلين فرو كردم و پا گذاشتم به فرار. ياد فيزيك دبيرستان بخير، سگِ سرعتش چيزي از سرعت نور كمتر نبود. گويي سگ با زبان حالش مي‌گفت: اينا باش، حاج آقايي كه باش. اگه تو دوتا پا داري، من چهارتا!

ادامه دارد

من بيچاره در آن اضطراب، اين مسأله به اين سادگي را فراموش كرده‌بودم. بله چهار تا پا مي‌شود؛ دوتا عقب، دو تاهم جلو. بله دقيقا مي‌شود چهارتا!
خلاصه عبا را تو دويدن در آوردم، عمامه را تو سرم محكم كردم و كتاب‌هايم را سـفت تو بغلم گرفتم و د بدو. اجدام يكي يكي مثل فيلم سينمايي جلو چشمان ذهنم ظاهر مي‌شدند تا رسيدم به تصوير بابام، ياد يكي از سخنانش افتادم كه هميشه مي‌گفت: «پسر باشگاه بدنسازي به درد توي طلبه نمي‌خوره!»بابام اما نبود ببيند كه خلاصه ثمره ورزش اينجا ظاهر شد.
آره، داشتم مي‌گفتم: من بدو و سگ بدو. پدر سگ، اينگاري ارث باباش را از من مي‌خواست. از اين كوچه به آن كوچه مي‌دويدم. عرق از سر و جونم مي‌ريخت كه يك سياهي با چوب يا عصايي در دست از پشت سر به سگ حمله كرد. من نفهميدم چي گفت: ظاهرا فحش محلي مي‌داد. فقط فهميدم سگ بيچاره، با هر دو روي سگش سرش را زير انداخت و از شرم فرار كرد.
ادامه دارد..

اول فكر مي‌كردم از ما بهترون و يا از مأموران الهي است كه به خاطر مزد تبليغ براي نجاتم آمد، با خودم گفتم: او اما به زبان محلي همان روستا صحبت كرد. خودم را راضي كردم به اين كه خُب، خدا بخواهد جن و پري هم مي‌توانند به همه زبانهاي زنده و مرده دنيا حرف بزنند. داشتم اين روايت را با خودم مرور مي‌كردم كه جن مي‌تواند به هر شكلي در آيد، حتي سگ و خوك، ولي فرشتگان به غير از سگ و خوك به هر شكلي مي‌توانند ظاهر بشوند كه آن مرد در چشمانم زل زده و مي‌گويد: تو خوبي!؟ خوبي تو!؟
با صدايش از جا پريدم. جل‌الخالق قيافه اين جن يا پري چه شباهتي به چهره اوس منصور دارد. شك و ترس برم داشت با لرز گفتم: شما خودتي!؟ گفت: پ نه پ، من جنّم.
نمي‌دونم شوخي كرد يا جدي، ولي همين را مي‌دانم كه آمپر وحشتم حسابي بالا رفت و بي‌اختيار گفتم: چـ چي جـ جن؟ يك قدم پيش آمد و در حالي كه پيشانيش را روي پيشاني‌ام گذاشته بود و با در چشمان درشتش به من نگاه مي‌كرد گاه گاه ( تركي قاه قاه است) خنديد گفت: حاجي جوون! منم منصور، اوس منصور. گرم صحبت بودم حواسم نبود كه رفتي، يه دفعه، از صاحب خونه پرسيدم: پس حاج آقا كو!؟ گفت: رفتن. منو بگو سه تا پا داشتم، آره با عصام ميشه سه تا پا، دوتا پا ديگه هم قرض گرفتم و دويدم. گفتم سگاي محل هارند؛ خودي و غريبه؛ روحاني و جسماني حاليشون نميشه.
در حالي كه هنوزم قلبم داشت براي خودش مي‌زد، لبخندي زيركي و زوركي زدم. نفس عميقي كشيدم. نگاهي به او كردم و دستي به شانه‌اش زدم و گفتم: اوس منصور، تو از امدادهاي غيبي بودي كه تو اين ره باريك، شب تاريك و وادي ايمن به دادم رسيدي.

شوخ طبعي هاي طلبگي، محمدحسين قديري، ص158.به نقل از وبلاگ زندگي آرام

mohamad313;558046 نوشت:
نمی دونم چرا از بعضی طلبه ها خوشم میاد.

خواهش مي كنم :Nishkhand:
you are welcome

سلام استاد
:Khandidan!:
وای چه قدر قشنگه
خیلی جالب بود خیلی.......

حامی;558817 نوشت:
خواهش مي كنم
you are welcome

!!!I mean the other one
:khaneh:

mohamad313;558826 نوشت:
!!!I mean the other one

O my God

It s very kind of them
so me what[HL]?[/HL]


حامی;558831 نوشت:
It s very kind of them

?he or it

حامی;558831 نوشت:
so me what?

?so what about me
:khaneh:you are the miter of my head ke dige

mohamad313;558842 نوشت:
?he or it

ي اصطلاحه يعني شما به ايشان لطف دارين

mohamad313;558842 نوشت:
?so what about me

it's correct
thanks

حامی;558850 نوشت:
ي اصطلاحه يعني شما به ايشان لطف دارين

خیلی مخلصیم
شاید منظور شما اینه
http://www.talkenglish.com/LessonDetails.aspx?ALID=2088

OMG
I have to admit that being talabe with knowledge of English is not usual .

زندگی به سبک ابوریحان

من اگر یک لحظه از عمرم مانده باشد به خانه ی همسایه می روم تا بدانم این همه سال با دِلِیر، دقیقاً روی دیوار چی کار می کرد!!!
بدانم و بمیرم بهتر است یا بمیرم و بدانم؟!

زن با محبت

مردی مرده بود و او را غسل داده و کفن کرده بودند و روی تخت غسالخانه گذاشته بودند تا تابوت بیاورند و تشییعش کنند.زنش را دیدند که بادبزنی به دست گرفته و کفن او را که از آب غسل مرطوب شده بود، باد می زند!گفتند: عجب زن با مهر و محبتی که حتی بعد از مرگ شوهرش به فکر آسایش اوست.نزدیک رفتند و گفتند: ای زن، مرده را خیسی و خشکی و سردی و گرمی تفاوت نمی کند. خودت را به رنج مینداز.زن گفت: آخر شوهرم وصیت کرده که تا کفنش خشک نشده شوهر نکنم

مدیر سایت اسکدین فرمود:
کسی که همسایه اش اینترنت نداشته باشد و نتواند به این سایت بیاید، درحالی که خودش شبانه روز آنلاین است، از ما نیست و هرگز صلوات هایی که در این سایت برایش می فرستند به او نخواهد رسید و به همسایه اش می رسد.
منبع: بحارالظلمات...ج99...ص1234567890

رئیس معبد، شاگردش را درحال تناول کردن طعام دید.
از وی سؤالید: آیا طعام، تناول می کنی؟
شاگرد پاشخ همی داد: نعم...خوراک، تناول می کنم.
مجدداً سوال نمود: آیا جائع(گرسنه) بودی؟
جواب بداد که: بله...برای سَدِ جوع(رفع گرسنگی)، می خورم.
رئیس معبد، برای بارسوم بپرسید: آیا پس از تناول کردن، سیر خواهی شد؟
شاگرد بازهم با حوصله پاسخ همی گفت: نعم یا سیدی!...سیر خواهم شد.
رئیس معبد، خنجر از نیام برکشید و شاگرد را دو نیم کرد و او را به درک اسفل، صادر نمود و به سزای عملش رسانید.
سپس همی فرمود:
به جان بی ارزشم سوگند، از ما نیست کسی که سه فرصت پ ن پ را از دست بدهد. چنین کسی مهدورالدم است.

منبع: چرندیات الباقیه من المغزهای خالیه

علی بیات;558861 نوشت:
I have to admit that being talabe with knowledge of English is not usual .

I think in our society a rowhani who know about English or any Applied Knowledge is so Interesting to people.
do you know why? because people think rowhaniyan just read and waste time to things which are not helpful for our life so they have a Low-level thinking! and they are not Consistent with new life. but when a rowhani can speak about something Science that maybe Educated people can not speak easy about. they know that he is not low-level at all!:ok:

گفت چرا فحش مي دهي
گفت خدا هم به آدماي بد فحش داده چرا من ندم؟ آنجا كه در سوره توبه آيه 82 گفته: [=&quot]فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ

mohamad313;558872 نوشت:
I think in our society a rowhani who khnow about English or any Applied Knowledge is so Interesting to people.
do you know why? because people think rowhaniyan just read and waste time to things which are not helpful for our life so they have a Low-level thinking! and they are not Consistent with new life. but when a rowhani can speak about something Science that maybe Educated people can not speak easy about. they know that he is not low-level at all!

[h=3]I absolutely agree with you[/h]

زن و شوهری در کلبه ی محقری می زیستند. آنان بسیار اهل خیر و احسان و نیکی بودند.
روزی سه مرد مسن به جلوی خانه ی آنها می آیند. مرد به جلوی در می آید و می پرسد: شما کیستید؟
اولی می گوید من عشق هستم. دومی می گوید من امید هستم. سومی می گوید من شادی هستم. ما مسافریم وعازم نقطه ای دوردست هستیم.
مرد که قصد داشت آنان را مهمان کند وقتی با زن خود مشورت همی فرمود، دریافت که فقط به اندازه ی یک نفر خوراک داشتند. بنابراین مجبور بودند که فقط یکی را به خانه راه دهند.
مرد، پس از مشورت با زنش، رفت و "عشق" را به خانه دعوت نمود. وقتی که عشق برخاست که وارد شود، امید و شادی هم وارد شدند. مرد صاحبخانه گفت: "شما کجا؟"
آن دو گفتند: "هرکجا که عشق باشد ما هم هستیم."
بنابراین هرسه وارد خانه شدند و مرد و زن هم بسی خوشحال شدند که این فضایل، وارد خانه شان شده.
آن سه تن، مرد و زن را بیهوش کردند و کلیه هایشان را در آوردند و تمام وسایل کلبه را غارت کردند و بردند تا درس عبرتی شود برای مردم که دیگر به سه غریبه اعتماد نکنند و آنان را به خانه راه ندهند.

منبع: یاوة الافکار

mohamad313;558872 نوشت:
I think in our society a rowhani who know about English or any Applied Knowledge is so Interesting to people.
do you know why? because people think rowhaniyan just read and waste time to things which are not helpful for our life so they have a Low-level thinking! and they are not Consistent with new life. but when a rowhani can speak about something Science that maybe Educated people can not speak easy about. they know that he is not low-level at all!:ok:

I agree with you
You are really good in writing .

غاز چراني
گفت برو غازت را بچران ريشه قرآني هم داره
گفت بله: ساحران فرعون وقتي توبه كردند در برابر تهديدهاي فرعون گفتند: فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ ۖ إِنَّمَا تَقْضِي هَٰذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا
(طه، 72)

منبع: شوخ طبعي هاي طلبگي، بخش علمي، ص134.

استفتائات الامروزیه:

پرداختن پول درختانی که قرار است در اثر سقوط هواپیما قطع شوند، بر مسافران هواپیما قبل از پرواز، واجب است

احتیاط واجب هم این است که قبل از هرپروازی وصیت نامه ی خود را به رشته ی تحریر در آورند.

مستحب است که مسافران هواپیما قبل از پرواز، قبر خود را نیز خریداری نمایند تا بازماندگان به زحمت نیفتند.

استفتاء از دفاتر آنتوتوف و توپولف

فردی در حال انجام عمل شنیع سیگارکشیدن بود.
شخصی به منظور نهی از منکر بدو بگفت: "چرا سیگار می کشید و پول خود را دود می کنید؟"
آن شخص پاسخ بداد:
"شما چرا غذا می خورید و پول خود را فضولات می کنید؟"
شخص ناهی از منکر، متحول بشد و رفت و پاکتی سیگار بگرفت و مشغول گشت

به زودی تعداد خوانندگان از تعداد شنوندگان بیشتر می شود.
آن گاه در سایت ها و روزنامه ها می نویسند: "شنونده ی جدید........""شنونده ی نسل جوان""شنونده ی محبوب"

من اگر محتسب می شدم صد ضربه شلاق می زدم به کسی که دمپایی توالت را خیس می کند.

هرکه در کودکی خود به سراغ یخچال نرود و درب آن را آرام نبندد به قصد اینکه بداند چه کسی چراغش را خاموش می کند، از ما نیست.

آیا کسی می داند که زرافه چگونه استفراغ می کند؟
اگر کسی پاسخ را می داند بگوید و من را از سردرگمی برهاند

حامی;13154 نوشت:
کتاب آشپزی طلاب در مدارس
- کوکو سیب زمینی
- کوکو سبزی
- تخم مرغ نیم رو و تمام رو و...
- املت
- خوراک لوبیا و تخم مرغ
- تخم مرغ آب پز و سیب زمینی
منت خدای را عز وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر تخم مرغی که فرو می رود ممد حیات است و چون ارزان شود مفرح ذات ....


اینا همش با تخم مرغ درست می شه اینطوری ادامه بدین کبدتون مشکل پیدا می کنه :d

سلام بر شما
خب اين طوري اگر از مسير تاپيك خارج بشيد مجبورم با قيچي تند اصلاحاتم كمي به پست هاتون صفا بدم:Nishkhand:

حامی;558986 نوشت:

سلام بر شما
خب اين طوري اگر از مسير تاپيك خارج بشيد مجبورم با قيچي تند اصلاحاتم كمي به پست هاتون صفا بدم:Nishkhand:


صلوات های کاربران اسکدین به کارشناسانی که به جای تشکر از کاربران، تنها حذف کردن مطالب را در پرونده ی اعمال خود دارند نمی رسد.

[="Microsoft Sans Serif"][="Black"]جناب حامی عنوان های تاپیکتون نامفهومه

خو من الان نمیدونم تو این تاپیک چی باید بذارم :Gig:[/]

شمیم بهشت;559010 نوشت:
جناب حامی عنوان های تاپیکتون نامفهومه

خو من الان نمیدونم تو این تاپیک چی باید بذارم

عنوان نامفهومه!!!!!!!!
بيش 230هزار بازديد كننده استقبال كرده ازش
شوخي طلاب و روحانيون و شوخي اي كه مرتبط به طلاب است و شوخي طلبه پسند( كليد واژه ديني داشته باشد ارجح است)

عرق مي كردم
طلبه اي بعد از تابستان گرم قم به شهرشان باز گشت.
پدر پرسيد پسرم در قم چه مي كردي؟
گفت: عرق:Nishkhand:

لبیک یا علی النقی;558989 نوشت:
صلوات های کاربران اسکدین به کارشناسانی که به جای تشکر از کاربران، تنها حذف کردن مطالب را در پرونده ی اعمال خود دارند نمی رسد.

يا ايها العزيز
لماذا اصبحت ملولا
اكتب ولكن انظر الي موضوع محوري لكي نستفيد اكثر:Nishkhand::Nishkhand:

جناب حامی....
اینطوری که میگید وضع طلبه ها که خیلی بهتر از ما دانشجوهاست....تخم مرغ همچین ارزونم نیست انقد مصرفتون بالاست
کوکو سبزی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Moteajeb!:خعلی اعیون تشریف دارید
میدونی ما چی میخوریم شبایی که شام نباشه
1- گشنه پلو
اگه دیگه طاقت نیاریم:
2-سیب زمینی خلال و سرخ شده
3-تخم مرغ ساده یا +پیاز(ایو تو خابگاه یادگرفتم)
4-صبحانه...:khandeh!:
5-نودالیت
6-ی بار تو کارشناسی بچه ها نون و نمک خورده بودن:Khandidan!:
7- نون و ترشی هم بد نیس

اگه انقد که من اینجام وقت میذاشتم رو درسم بی برو برگرد وکالت قبول بودم:khandeh!:

هرکس، گناه بزرگ اعتیاد به اسکدین را سبک بشمارد، صلوات های کاربران به او تعلق نخواهد گرفت و وقف اموات ودرگذشتگان خود فرستنده می گردد.

راه حل بسیار مناسب برای معتادان اسکدین:
برای ترک این اعتیاد خانمان برانداز، به لینک زیر مراجعه فرمایید:
کمپین ترک کنندگان اعتیاد به اسکدین

زنی فالگیرکفبین در گوشه ی معبری نشسته بود.
دختری نزد وی برفت و همی بپرسید: "نیمه ی گمشده ی من چه کسی خواهد بود؟"
زن کفبین، همی بگفت: "هیچکس تو را نخواهد گرفت!"
دختر با تعجب بگفت: "تو که هنوز کف دست مرا ندیده ای؟"
فالگیر پاسخ بداد: "قیافه ات را که دیده ام!"

حامی;559042 نوشت:
يا ايها العزيز
لماذا اصبحت ملولا
اكتب ولكن انظر الي موضوع محوري لكي نستفيد اكثر:Nishkhand::Nishkhand:

انمایریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا

یاس...;559045 نوشت:
اگه انقد که من اینجام وقت میذاشتم رو درسم بی برو برگرد وکالت قبول بودم

سلام اينجا فوق تخصص انسانيت مي گيريم:Nishkhand:

روزی یک روحانی مدیر و مدبر و توانا که خیلی هم اظهار دانایی میکرد و دوست داشت دیگران رو نصیحت کنه از معبری عبور میکرد ....
ناگهان دوست قدیمی خویش رو میبینه ...
یاده دوران طلبگیشون میوفته ...
به دوستش میگه "کریم" ... تو هنوز اول ماه هر چی پول میگیری .... میری .... چلوکباب و جوجه کباب میخوری ... هر چی پول میگیری میری بهترین رستوران ها میشینی و با پولت کیف میکنی و آخر برج که میشه ... کاسه گدائی دستت میگیری ... هنوز نتونستی مثله من مدیر و مدبر باشی و پولی که میگیری رو تقسیم بر تعداد روزها بکنی و هر روز به اندازه همون روز خرج کنی ....

کریم بهش برمیخوره ... رو میکنه به "اکبر" و میگه ...
اکبر چند سال از اون موقع میگذره ...
اکبر میگه 10 سال ...
کریم بهش میگه تو این مدت زمانی که زندگی کردی ...

1- چند تا مسافرت رفتی ...
2- چند تا هتل شیک رفتی غذا خوردی ...
3- چند تا مهمونی آنتیک دادی ...
4- و ...

کریم نگاهی به خودش میکنه ... سرش رو میندازه پائین و از معبر عبور میکنه ...

طلبه ای نزد استادش درس پس می داد.
شاگرد نتوانست پاسخ استاد را بدهد.
استاد از جای بشد و همی برآشفته و به سوی شاگرد حمله برد تا وی را تنبیهی سخت بنماید.
طلبه عقب عقب رفت و وقتی دید که دیگر راه فراری ندارد(پشتش دیوار است و روبه رویش استادی خشمگین)، یکی از آیات سجده دار قرآن را همی تلاوت فرمود.
استاد به سجده رفت و شاگرد هم فرار کرد.
موضوع قفل شده است