جمع بندی سوال اساسی از خدا باوران

تب‌های اولیه

114 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

صدیق;926719 نوشت:
[=microsoft sans serif]
علت اقسامی دارد و مهمترینش علت فاعلی است.
علتهای فاعلی هم در یک دسته بندی کلی بر دو قسم هستی بخش و زمینه ساز(معده) هستند.
اگر چیزی در ما تاثیر میگذارد و ما تاثیر میپذیریم، ما معلولیم و طرف مقابل علت.
اما ویژگی عله العلل در این است:
او علتی است که در انتهای سلسله علیت قرار دارد. همه موجودات به او ختم میشوند و معلول مستقیم و غیر مستقیم او هستند.
اما او معلول هیچ علت و موجود دیگری نیست.

در نتیجه هیچ نیازی ندارد تا موجودی دیگر به عنوان علت آنرا برطرف کند.


خب مجموع جهان هستی مگه اینطور نیست ؟

" و چون بندگان از دوری و نزدیکی ام پرسش کنند به انها بگو من به شما نزدیکم هر که مرا بخواند دعای او را مورد اجابت قرار خواهم داد . "

سوره بقره - 186.

نیایش :

خدایا مرا وسیله ای برای صلح و ارامش قرار دهد.

بگذار هر جا تنفر است. بذر عشق بکارم.

هر جا ازردگی است ببخشایم.

هر جا شک است ایمان . هر جا یاس است امید.

هر جا تاریکی است روشنایی و هر جا غم جاری است شادی نثار کنم.

الهی! توفیقم ده که بیش از طلب همدردی . همدردی کنم.

پیش از انکه مرا بفهمند دیگران را درک کنم .

پیش از انکه دوستم بدارند دوست بدارم.

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم.

و در بخشیدن است که بخشنده می شویم.

و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

یا حق.

به من بیاموز;922208 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام، یک سوال دارم که توی بحث های اثبات خدا بهش برخوردم

سوال اینه :

زمانی که ذات خداوند ناشناخته است، و مفهوم وجود برای شما درست تعریف نشده، چگونه تشخیص میدهید که خداوند دارای وجود است ؟

مگر غیر از آن است که هر چه وجود داشته باشد قابل حس کردن است، و هر چه قابل حس کردن باشد از نظر شما ماهیت است و خداوند ماهیت ندارد ؟

اگر تعریف ما از وجود داشتن غلط است شما تعریف صحیح را یادمان دهید .

مگر نگفته اید که ذات خداوند غیر قابل شناخت است ؟

ما که بحثمون سر فعل خدا و موجودات نیست، اینو کیه که قبول نداشته باشه ؟ ما بحثمون سر همون ذات خداست .

من نمیگم ذات خدا حتما وجود نداره، من میگم ذات خدا اگر قابل شناخت نباشه قابل اثبات و یقین نیست

لطفا راهنمایی کنید یا حق


ما میدانیم یک چیزی وجود دارد به اسم انرژی که اگر نباشد، هیچ چیز نیست!
ولی کسی ماهیت دقیق این انرژی را نمیشناسد و فقط میگوید چنین چیزی هست به چنین دلایل علمی، عقلی، شهودی.

وجود خدا و ذات او نیز بنا بر دلایل علمی و عقلی و شهودی قابل اثبات است ولی اینکه ماهیت و حقیقت ذات او چیست، همچنان پوشیده است. آنچنان که مفهوم انرژی که اینقدر برای ما بدیهی و روزمره است، دارای ماهیت مبهم و پوشیده است!

تمام قدرت و توان ما از خداوند است :

همه قدرت و توان ما از خداوند است. ما بدون او هیچ هستیم. ما بدون او فقط پوسته هایی تو خالی هستیم. من هایی پوچ .

ولی اگر فقط او درون ما بدمد و از طریق ما بنوازد . به ترانه هایی زیبا تبدیل خواهیم شد.

اما حتی در این صورت هم این ترانه ها از اوست. یک سالک حقیقی باید فرا بگیرد که چگونه به صورت ابزاری در دست اراده الهی باشد.

نور . تجلی بخش قابل رویت خداوند است. تاریکی. جلوه بخش غیر قابل رویت اوست.

هر دوی انها روحانی هستند. تاریکی بذری است که روشنایی ثمره ان است . تاریکی همچون رحم است و روشنایی فرزندی است

که از این رحم زاده می شود.

بر نور مراقبه کنید. هر چه بیشتر بر نور مراقبه کنید. بیشتر حیرت خواهید کرد.چرا که چیزی در درون همه شما چون باز شدن

غنچه ای بسته شروع به شکوفا شدن می کند. مراقبه بر نور یکی از قدیمی ترین شیوه های مراقبه است. و در تمام اعصار . در تمامی

ممالک و در تمامی مسلکها بر ان تاکید شده است.

به این دلیل که هنگام توجه و تمرکز بر نور انرژی ای درون شما شروع به شکوفا شدن می کند. و مراقبه بر نور . فضای لازم برای

این شکوفایی را فراهم می سازد. سرور و بهجت موهبتی است که همیشه از طرف خداوند نازل می گردد.

ان چیزی نیست که توسط انسان خلق شود. تنها کاری که ما می توانیم بکنیم این است که اماده و پذیرا باشیم. و با قدر شناسی

ان را دریافت داریم. بهجت چیزی نیست که انسان به جستجوی ان برود بلکه باید با شکیبایی در انتظار امدنش باشد.

خداوند بخشاینده ان است و تنها باید راه را برای دریافت ان هموار کرد. "

یا حق.

حاکم سرنوشت ما :

تنها خداوند می تواند حاکم بر سرنوشت همگان باشد. انسان سعی در انجام چنین کاری دارد. ولی هر بار شکست می خورد.

ارزوی حکومت بر همه . ارزویی زشت و غیر روحانی است. ارزویی بالاتر بودن از دیگران به طور کل در ریشه اصلی تمامی ناراحتی های

انسان است. اولین قدم در جهت قرار گرفتن در مسیر سیر و سلوک . کنار گذاشتن ارزوی حکومت بر دیگران است.

کنار گذاشتن این ارزو به طور کامل معادل با وارد شدن به مذهب است.

در این صورت انسان درک خواهد کرد که تنها خداوند. نه به عنوان یک شخص .بلکه به صورت یک قانون و اصل بر همه فرمان می راند.

هنگامی که انسان به مقصد نهایی برسد. ارامش به طور کامل در او برقرار خواهد شد. هنگامی که سیر و سفر کاملا به پایان برسد.

انسان به طور کامل احساس ارامش خواهد کرد. حضرت نوح روزهایی متوالی به دنبال خشکی می گشت . او پرنده ای را در کشتی

رها کرد و منتظر شد تا باز گردد. پرنده پس از چند روز با برگی از درخت زیتون که به منقار داشت. بازگشت.

برگ زیتون نشانه این بود که خشکی نزدیک است. بنابر این نوح و همراهانش احساس شادی و ارامش کردندچون به خشکی رسیده

بودند. عشق پدیده ای است که همیشه از ماوراء جاری می شود. عشق چیزی نیست که انسان خود بتواند ان را بسازد.

در نهایت انسان می تواند پذیرا باشد و ان را دریافت کند یا بسته باشد و ان را رد کند. انسان می تواند به ان بله یا نه بگوید.

اگر انسان به عشق نه بگوید در غم و بیچارگی باقی خواهد ماند .و همیشه این نفس است که تمایل دارد نه بگوید.

در صورتی که انسان به عشق بله بگوید . زندگی او تبدیل به شادی و جشن می شود . ولی برای بله گفتن به عشق باید نفس را

زیر پا گذاشت. بله گفتن به عشق به معنای تسلیم شدن به هستی است.

در صورتی که انسان بتواند با تمام وجود به هستی بله بگوید . کار تمام است . بله گفتن به هستی یعنی خدایا اراده تو صورت پذیرد. "

و این تسلیم شدن خالص است. در این تسلیم عشق شروع به جاری شدن می کند.

این کیفیتی است که هر فردی در جستجوی ان است ولی همه به طور ناخود اگاه از وقوعش جلوگیری می کنند. انسان مصرانه در

جستجوی چیزی است. ولی دائما پل رسیدن به ان را خراب می کند.

دنیا تقریبا شبیه بیابان است. هزار و یک مشکل در این بیابان وجود دارد. ولی برای گذر کردن از ان باید رویارویی با تمام این مشکلات را

پذیرفت. این مشکلات در واقع برای ارتقاع و پیشرفت انسان وجود دارند.

این مشکلات به رشد و پیشرفت شما کمک می کنند و در حقیقت به علت وجود مشکلات در زندگی است که انسان به تکامل می رسد.

در صورتی که مشکلی در زندگی وجود نداشته باشد. فرصتی برای پیشرفت وجود نخواهد داشت.

وضعیت و کیفیت هستی به گونه ای است که در نهایت به رشد انسان کمک می کند. تمامی ناراحتی ها .غمها . مشکلات و

مصائب همه و همه به رشد اگاهی و هوشیاری انسان کمک می کند. اینها به انسان کمک می کنند تا به تدریج اگاه تر و هوشیارتر

شود. تمامی قدرتها از ان خداوند است. زندگی از ان اوست. اوست که درون شما می دمد .

اوست که خون را درون رگهای شما به جریان وا می دارد. اوست که در قلب شما می تپد . او همه چیز در همه کس است.

ولی ما پدیده ای غیر واقعی خلق کرده ایم. خطرناکترین دروغ که همانا نفس است. ما وانمود می کنیم که قدرت از ان من است و من

قدرتمند هستم. "

یا حق.

rezaee;927526 نوشت:
ما میدانیم یک چیزی وجود دارد به اسم انرژی که اگر نباشد، هیچ چیز نیست!
ولی کسی ماهیت دقیق این انرژی را نمیشناسد و فقط میگوید چنین چیزی هست به چنین دلایل علمی، عقلی، شهودی.

وجود خدا و ذات او نیز بنا بر دلایل علمی و عقلی و شهودی قابل اثبات است ولی اینکه ماهیت و حقیقت ذات او چیست، همچنان پوشیده است. آنچنان که مفهوم انرژی که اینقدر برای ما بدیهی و روزمره است، دارای ماهیت مبهم و پوشیده است!

فرق دارد، انرژی قابل حس کردن است ولی خدا نیست!

من یکم به این مساله فکر گردم و برای بار دیگه به شک افتادم که وجود خداوند قابل اثبات نیست دلیل جدیدم رو در ادامه دلایل قبلی ارائه میکنم!

1- اثبات از طریق شناخت حاصل میشود .
2- شناخت وجود هر چیزی بر اساس ماهیت آن است ! مثلا شما نمیتونین موجودی رو نام ببرین که وجود داره ولی ماهیت نداره مگر در خیالات خودتون ( در عالم واقع نمیتونین ) ( حدس میزنم، من که نتونستم )
3- خداوند ماهیت ندارد
4- وجود خداوند قابل اثبات نیست

اینکه بگین ما هر چیزی رو کامل نمیشناسیم و فقط بخشی از آن را میشناسیم در نتیجه میتوانیم در حد خودمان از خداوند شناخت حاصل کنیم صحیح نیست به نظرم

دلیل :

1- تعریف خداوند وجود کامل است، اگر آن را در حد خودمان بشناسیم دیگر خدا نیست!
2- وجود خداوند بسیط است، نمیتوان بخش و جزئی از او را شناخت و پی به وجودش برد !

لطفا توضیح بدهید .

به من بیاموز;931102 نوشت:
من یکم به این مساله فکر گردم و برای بار دیگه به شک افتادم که وجود خداوند قابل اثبات نیست دلیل جدیدم رو در ادامه دلایل قبلی ارائه میکنم!

1- اثبات از طریق شناخت حاصل میشود .
2- شناخت وجود هر چیزی بر اساس ماهیت آن است ! مثلا شما نمیتونین موجودی رو نام ببرین که وجود داره ولی ماهیت نداره مگر در خیالات خودتون ( در عالم واقع نمیتونین ) ( حدس میزنم، من که نتونستم )
3- خداوند ماهیت ندارد
4- وجود خداوند قابل اثبات نیست

اینکه بگین ما هر چیزی رو کامل نمیشناسیم و فقط بخشی از آن را میشناسیم در نتیجه میتوانیم در حد خودمان از خداوند شناخت حاصل کنیم صحیح نیست به نظرم

دلیل :

1- تعریف خداوند وجود کامل است، اگر آن را در حد خودمان بشناسیم دیگر خدا نیست!
2- وجود خداوند بسیط است، نمیتوان بخش و جزئی از او را شناخت و پی به وجودش برد !

لطفا توضیح بدهید .

درود
بردر عزیز این که میگویی خدا ماهیت دارد حرف درستی نیست زیرا هر ماهیتی دارای حد و حدود است و هر موجودی که دارای حد باشد محصور در ان حدود خاص است و نمی تواند در ان واحد متعلق به حدود دیگر باشد پس این موجود محدود نمی تواند خدا یا همان واجب الوجودی باشد که تمام ممکنات از ان نظر که قائم به غیر هستند منتسب به او باشند پس لاجرم خدا باید فرا تر از ماهیت باشد .
اما این که بیان میکنی که هر موجودی برای شناخت و اثبات باید ماهیت داشته باشد حرف درستی است ولی در حد فهم و درک ما چنین است یعنی انسان به لحاظ انتسابی که به عالم ماده دارد نمی تواند بدون حدو و حدود و ماهیت امری را کاملا بشناسد ولی این که ما نمی توانیم بدون حدود و ماهیت حقیقتی را بشناسیم دلیل براین نیست که امر بدون حدود وجود ندارد .بلکه نقیض این امر به لحاظ عقلی ثابت میشود یعنی اگر کل هستی تنها به امور محدود و ماهیت دار محدود میشد لازمه اش این بود که کل عالم متشکل از یک مجموعه مشروط میشد و این محال است که کل عالم مجموعه ای مشروط باشد بدون انتساب به وجودی قائم به ذات .درست مانند اینکه کل عالم را یک سایه بدانیم که صاحب سایه ای نداشته باشد و خود به خود این سایه به وجود امده باشد .
اما دلیل اینکه کل عالم و هر ماهیتی یک امر وابسته است به خاطر این است که هر ماهیت یک موجود است نه اصل وجود و موجود یعنی امری که سابقه نیستی داشته و قدیم نیست و به عبارتی فقر ذاتی دارد .یهنی موجودیتش وابسته به غیر است .
اما اینکه فرمودی خدا وجودی کامل است نیز مطلب درستی نیست زیرا بین خدا و وجود دو گانگی قائل شدی و این یعنی خدا برای موجودیت خود نیاز به وجود دارد و این یعنی فقر ذاتی در صورتی که ما خدا را غنی بالذات تصور کردیم . در صورتی که تعریف درست خدا این است که خدا ،اصل وجود و نفس هستی است که یگانه و ازلی و ابدی است و در همه جا هست بدون اینکه محدود به حد خاصی باشد در حقیقت اصل وجود حقیقتی است که برای موجودات ناشناختنی است و در ذات خود پنهان است ولی همین موجود پنهان و بی حد با موجودات خود اشکار و نمایان است و با اینکه هر موجودی به اندازه ظرفیت وجودی خود نشانگر اصل وجود است ولی اصل وجود منحصر به هیچ موجودی نیست زیرا در ان واحد به همان نسبت به موجودات دیگر نیز تعلق دارد .
برای تقریب به ذهن میتوان مثال اب و اشکال وختلف ان را بیان کرد (البته این تمثیل تقریبی است نه دقیق و بیشتر نفس مثال مد نظر است نه ظاهر ان )
ما میدانیم که اب حقیتی واحد و بیشکل است ولی همین حقیقت واحد میتواند اشکال متفاوتی داشته باشد مانند ،قطره .رود .دریا .باران .برف .یخ .بخار و..
شما میتوانی به هریک از این اشکال اب بگویی و به عبارتی هر یک از این اشکال تجلی خاصی از اب هستند ولی حقیقت اب منحصر به هیچ یک از این ابها نیست زیرا در ان واحد اب بودن بر همه این اشکال صادق است پس در حقیقت ما حقیقت اب را با اشکال مختلف ان درک میکنیم لذا نمی توان گفت حقیقت اصلی اب موجود نیست چون بی شکل است و همچنین نمی توان گفت مصداق اصلی اب منحصرا کدام شکل است .
اگر نفس این مثال خوب درک شود متوجه خواهید شد که نفس هستی با اینکه بیشکل و بی حد است ولی تمام ارکان هستی و موجودات را در برگرفته ودر عین پنهانی پیدا و در عین نزدیکی دور است در حقیقت شدت وجودی اوست که مانع از درک او برای موجودات محدود میگردد مثلا ما الان میدانیم که کره زمین چه مختصات و شکل و حجم عظیمی دارد ولی به علت بزرگی و عظمت ان و محدود بودن قوای حسی خود قادر به درک کل ان به صورت یکجا نیستیم بلکه با قوه تعقل و ابزاری که با عقل درست کرده ایم قادر به کشف این حقیقت شدیم که زمین چه حجمی دارد لذا این که ما نمی توانیم اصل وجود و خدا را با ذهن محدود خود درک کنیم دلیل بر نبود ان نیست بلکه دلیل بر نقص وجودی ماست پس تنها راه شناخت اجمالی او از طریق موجودات و مخلوقات اوست

اما اینکه فرمودید خدا بسیط است و نمی توان بخشی از ان را شناخت (و از نظر شما قائدتا باید همه ان را یک جا شناخت )
اگر مطلب بالا درست منتقل شده باشد جواب سوال روشن است زیرا چنان که عرض شد خدا اصل وجود و نفس هستی است که با اینکه حقیقتی بسیط و یگانه است و شناخت کلی و ذات او برای هیچ موجودی میسر نیست ولی از طریق موجودات و مخلوقاتش در عالم متجلی و هویداست و خود ما به عنوان برترین جلوه وجود در عالم ممکنات نشان دهنده عظمت و خالقیت ان یگانه بیهمتا در بالاترین مرتبه وجودی هستیم در حقیقت ان مقدار شناخت که برای حرکت در مسیر کمال که همان قرب به حضرت حق است در وجود ما به ودیعت نهاده شده و ما با پیروی از اصول اخلاقی که فطرتا در وجودمان به ودیعت نهاده شده میتوانیم بر شناخت و ودرک خود از ان هستی لامکان بیفزاییم و خدا را با تمام وجود شهود کنیم و این حقیقت بارها توسط افراد انسانی محقق شده و انها توانسته اند معرفت وجودی را از عالم معنا کسب کنند .
حاصل کلام اینکه عقل میتواند وجود خدا را وبرخی خصوصیات کلی او را اثبات کند ولی درک عمیق تر از حضرت حق تنها با خود سازی و تزکیه نفس برمحوریت نفی خود و دیگر خواهی میسر است.بنابراین اساسا برای ما نه شناخت کامل خدا ممکن است و نه واجب بلکه ما تنها نیاز است به اندازه ظرفیت جودی خود او را بشناسیم و این شناخت از ان نظر نیاز است که باعث کمال و حرکت ما به سوی کمال میشود به عبارتی کمال انسانی و خروج او از قوه به فعل با شناخت نسبی خدا گره خورده زیرا ما موجود هستیم و او اصل وجود و ما از او تجلی و به سوی او باز گشت خواهیم کرد زیرا هیچ موجودی در هر مرتبه وجودی نمی تواند خارج از سلطه اصل وجود باشد و این خارج از اختیار بشر است لذا شما چه بخواهی و چه نخواهی در دل نظام هستی قرار داری و تابع قوانین هستی میباشی و هیچ فراری از این قوانین ممکن نیست پس معقول ترین راه این است که به کشف قوانین این نظام هستی بپردازی تا موجبات رشد و کمال خود را فراهم کنی نه تلاش برای انکار خدا و قوانین متجلی از او که ما را احاطه کرده .
سپاس

به من بیاموز;931101 نوشت:
فرق دارد، انرژی قابل حس کردن است ولی خدا نیست!

درود
مثال مورد نظر شما میتواند قوانین هستی باشد که در عین اینکه خود نا پیدا هستند ولی بر امور پیدا اشراف و تاثیر دارند .مثلا این که اب در صد درجه به جوش بیاید و در صفر درجه منجمد شود یک قانون لایتغیر و مسلم است ولی ایا شما میتوانی این قانون را به ما نشان دهی و بگویی این همان قانون است و ایا میتوانی بگویی چون خود قانون ملموس نیست پس وجود ندارد ؟مسلما خیر .بنابراین ما قوانین را از طریق تجزیه و تحلیل امور مادی و کمک گرفتن از تعقل توانسته ایم کشف کنیم و به همین قیاس میتوان خالق هستی را نیز از طریق موجودات ان و با کمک عقل و فطرت اثبات کنیم
و نیز قانون امری فرا ماده است ولی قادر است بر ماده اثر بگذارد البته قانون نیز خود موجود است و دارای ماهیت ولی نه ماهیت مادی بلکه ماهیت به ان معنی که دارای حد و حدود است یعنی هر قانون منحصر به عملکرد و قلمرو خاصی است بنابراین قوانین مرتبه وجودی بالاتر از ماده هستند و لی خود به لحاظ اینکه دارای محدودیت هستند و نیز به این علت که وابسته به امور دیگر هستند لزما در قلمرو ممکنات قرار دارند لذا کسی نمی تواند بگوید پس از ان نظر که قوانین علت عالم ماده هستند و تدبیر کننده انها پس خود قوانین خدا هسند و خود این امر نشان از تشکیکی بودن عالم هستی و موجودات دارد یعنی لزوما سلسله مراتب وجود باید به اصل وجود و نفس هستی که ازلی و ابدی و یگانه وقائم به ذات است برسد .
با سپاس

صدیق;922972 نوشت:
[=microsoft sans serif]اما نکته آخر

وجودداشتن چیست و چه موقع میتوان گفت که فلان چیز وجود دارد.
وجود داشتن به معنای منشأ اثر بودن و پر کردن جهان واقعی است.
به ذاتی میتوان وجود داشتن را نسبت داد که دارای اثر باشد و جهان واقعی را پر کرده باشد.
خداوند هم که دارای اثر است و خود شما نیز میگویید منکر فعل خداوند نیستید.

بنابراین وقتی ذاتی اثر داشت، پس حتما وجود نیز دارد.

در نتیجه
خداوند موجود است.
وجودش نیز قابل اثبات است.
ولی
خداوند ذات و ماهیت ندارد.
وجودش به نحو دقیق قابل شناخت نیست.
او را از طریق صفاتش میشناسیم.

موفق باشید.

این صفاتی که دیده میشوند هر کدام نامی دارند و خودشان چیزی جداگانه هستند، آیا وقتی انسان به انسان دیگری سخنی میگوید آیا میتوان گفت سختی که گفته آن انسان است ؟

در ضمن در تعریف خداوند آمده ذات جامع من جمیع جهات که چنین چیزی لازمه اش این است که کامل شناخته شود که بشود خداوند، این ذات جامع من جمیع جهات را به ما نشان دهید.

اگر بگویید با دیدن یک انسان پی به پدر و مادر آن انسان میبرید تا زمانی که پدر و مادر آن انسان را نبینید آیا زندگی و آخرت خود را میتوانید بر سر آن شرط ببندید که آن انسان پدر و مادر دارد ؟ از کجا معلوم آن انسان اصلا ساخته دست موجودات فضایی نباشد ؟

احتمالش خیلی کم است ولی وقتی بحث زندگی و اخرت میشوند انسان عاقل احتیاط میکند، حالا بگویید چرا خداوند از ما انتظار ندارد احتیاط نکنیم و همینطوری همینطوری به پیامبرش ایمان بیاریم ؟ و در صورت احتیاط ما را به عذاب عظیم بشارت میدهد ؟ ( در فرض اینکه خداوند وجود داشته باشد )

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;926725 نوشت:
خب مجموع جهان هستی مگه اینطور نیست ؟

باسلام
چطور نیست؟
مجموع جهان و مجموع عالم،(اگر خدا را از مجموع جهان کنیم)، همگی ممکن الوجود هستند.
چون اجزای این مجموعه، همگی ممکن الوجود هستند، مجموعه نیز خودش ممکن الوجود است(چه وجود حقیقی برای مجموعه در نظر بگیریم و چه نگیریم)
بنابراین این مجموعه ممکن الوجود خودش نیاز به واجب الوجود دارد که داخل خودش نیست.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;933003 نوشت:
این صفاتی که دیده میشوند هر کدام نامی دارند و خودشان چیزی جداگانه هستند، آیا وقتی انسان به انسان دیگری سخنی میگوید آیا میتوان گفت سختی که گفته آن انسان است ؟

باسلام
خیر
ولی مگر ما وقتی مگوییم خدا از طریق اوصافش میشناسیم، این یعنی خدا مثلا علم است و یا قدرت است یا...
این اوصاف تنها از نظر مصداقی با خداوند متحد هستند نه از نظر مفهومی.

به من بیاموز;933003 نوشت:
در ضمن در تعریف خداوند آمده ذات جامع من جمیع جهات که چنین چیزی لازمه اش این است که کامل شناخته شود که بشود خداوند، این ذات جامع من جمیع جهات را به ما نشان دهید.

خیر لازم نیست.

به من بیاموز;933003 نوشت:
اگر بگویید با دیدن یک انسان پی به پدر و مادر آن انسان میبرید تا زمانی که پدر و مادر آن انسان را نبینید آیا زندگی و آخرت خود را میتوانید بر سر آن شرط ببندید که آن انسان پدر و مادر دارد ؟ از کجا معلوم آن انسان اصلا ساخته دست موجودات فضایی نباشد ؟

احتمالش خیلی کم است ولی وقتی بحث زندگی و اخرت میشوند انسان عاقل احتیاط میکند، حالا بگویید چرا خداوند از ما انتظار ندارد احتیاط نکنیم و همینطوری همینطوری به پیامبرش ایمان بیاریم ؟ و در صورت احتیاط ما را به عذاب عظیم بشارت میدهد ؟ ( در فرض اینکه خداوند وجود داشته باشد )


ربطی به بحث ما ندارد.
اگر دوباره بحثها را مطالعه کنید متوجه میشوید.

پرسش:[=microsoft sans serif]زمانی که ذات خداوند ناشناخته است، و مفهوم وجود برای شما درست تعریف نشده، چگونه تشخیص میدهید که خداوند دارای وجود است ؟مگر غیر از آن است که هر چه وجود داشته باشد قابل حس کردن است، و هر چه قابل حس کردن باشد از نظر شما ماهیت است و خداوند ماهیت ندارد ؟ من نمیگم ذات خدا حتما وجود نداره، من میگم ذات خدا اگر قابل شناخت نباشه قابل اثبات و یقین نیست

پاسخ:
[=microsoft sans serif]باسلام و عرض ادب
برای پاسخ به این سوال لازم است به چند نکته توجه کرد.
اول: اقسام شناخت
اولین نکته ای که در پاسخ به این سوال کلیدی و حساس است این است که شناخت ما از موجودات به چند صورت است:
شناخت عقلی، شناخت حسی، شناخت شهودی و شناخت نقلی و ...
برخی از موجودات تنها از راه استدلال عقلی مستقیم یا غیر مستقیم شناخته میشوند و برخی از طریق تجربه و...
به همین جهت است که ادعای ملازمه میان موجود بودن و محسوس بودن باطل است.
یعنی
از طرفی هیچ دلیلی نداریم که به صورت قطعی ثابت کند که موجودات غیر محسوس در عالم وجود ندارند.
از طرف دیگر، دلیل داریم که موجوداتی غیر محسوس در عالم داریم(مانند روح)
از سوی سوم، این ادعا گرفتار مغالطه حصرگرائی روش شناختی و در نتیجه باطل است.

[=microsoft sans serif]دوم. ذات خداوند قابل شناخت نیست ولی صفات او قابل شناخت است.
نکته دومی که در این میان لازم است، این است که گاهی اوقات شناخت وجود یک موجود به صورت دقیق و کامل امکان پذیر نیست.
ذات خداوند از این دست موجودات است که انسان نه از طریق علم حصولی و استدلال میتواند او را به صورت کامل بشناسد و نه از طریق مشاهده و نه از طریق شهود و نه از طرق دیگر.
هیچ یک از این راه ها ما را به کنه وجود خداوند نمیرساند.
علت این محدودیت نیز این است که دست یافتن به تمام حقیقت یک موجود به هر صورتی که باشد، مستلزم محدود بودن آن وجود است. یعنی موجودی را میتوان به صورت کامل شناخت که محدود باشد. حال اگر موجودی نامتناهی باشد، نمیتوان به او احاطه یافت و در نتیجه درک تمام حقیقت او امکان پذیر نیست.
اما با این حال،
از طرفی اصل وجود خداوند و خصوصیت اصلی او به صورت مفهومی و از طریق حصر عقلی قابل فهم و درک است. یعنی میفهمیم او موجودی است که هیچ نیازی به غیر ندارد و هیچ نقصی در او راه ندارد.
از طرف دیگر او را از طریق صفاتش میشناسیم. یعنی با صفات ثبوتی (کمالی و جمالی) و صفات سلبیه او را میشناسیم.

[=microsoft sans serif]سوم. اثبات وجود غیر از شناخت آن است.
مسئله دیگر این است که بین وجود و شناخت یک موجود ملازمه ای برقرار نیست.
درست به همین دلیل است که اندیشمندان معتقدند که وجود هر موجودی زائد بر ماهیت اوست و حیثیتی جدا از آن است.
به همین جهت، گاهی ما موجودی را کاملا میشناسیم و از طریق مفهومی و با استدلال میفهمیم چیست ولی نمیدانیم وجود دارد یا نه.
گاهی اوقات نیز برعکس، میدانیم که موجود است ولی نمیدانیم که ماهیتش چگونه است.
بنابریان گرچه ما از شناخت خداوند عاجز هستیم ولی از اثبات وجودش ناتوان نیستیم.

[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]چهارم. موجودات دارای ماهیت، منحصر به محسوسات نیستند.
یکی دیگر از ادعاهای بالا این بود که تنها محسوسات هستند که ماهیت دارند.
در حالیکه بر اساس مبانی فلسفی، تنها واجب الوجود است که ماهیت ندارد و تمام موجودات مادون او از عقل اول گرفته با نازلترین موجود دارای ماهیت هستند.
چه محسوس و چه غیر محسوس و مجرد.
به همین جهت است که تنها نمیتوان از خداوند تعریف ماهوی (حدی یا رسمی) ارائه کرد.
اما غیراز خداوند، مابقی موجودات ماهیت دارند و در نتیجه تعریف آنها با ماهیت و اجزای ماهوی شان ممکن است.

پنجم. تعریف وجود داشتن:
[=microsoft sans serif]وجود داشتن به معنای منشأ اثر بودن و پر کردن جهان واقعی است.
به ذاتی میتوان وجود داشتن را نسبت داد که دارای اثر باشد و جهان واقعی را پر کرده باشد.
خداوند هم که دارای اثر است و خود شما نیز میگویید منکر فعل خداوند نیستید.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]بنابراین وقتی ذاتی اثر داشت، پس حتما وجود نیز دارد.


[=microsoft sans serif]باتوجه به این نکات باز میگردیم به استدلال که برای مدعای خود مطرح کردید.
این استدلال در حقیقت یک قیاس مرکب بدین صورت است:

استدلال اول:
م1. هرچه وجود داشته باشد محسوس است.
م2. هرچه محوس باشد ماهیت دارد.
هرچه وجود داشته باشد، ماهیت دارد.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]اشکالی که در این استدلال وجود دارد این است که
در مقدمه اول بین وجود داشتن ومحسوس بودن ملازمه برقرار شده است. در حالیکه در نکته اول گفته شد که چنین ملازمه ای در کار نیست.
در مقدمه دوم این استدلال گفته شد که محسوس بودن وماهیت داشتن با هم ملازمه دارند در حالیکه بر اساس آنچه در نکته چهارم گفته شد، چنین ملازمه ای در کار نیست.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif] استدلال دوم:
م1. خداوند ماهیت ندارد.
م2. هر موجودی ماهیت دارد.
خداوند وجود ندارد.

[=microsoft sans serif]اشکالی که در این استدلال وجود دارد این است که:
این استدلال مبتنی بر این پیش فرض است که ماهیت داشتن منحصر به موجودات محسوس است و چون خداوندمحسوس نیست، پس ماهیت ندارد.
بر اساس این پیش فرض، در این استدلال از ماهیت نداشتن خداوند، غیر قابل اثبات بودنش را نتیجه گرفته ایم. در حالیکه
اولا: پیش فرض استدلال که گفته شد باطل است.
ثانیا: از ماهیت نداشتن نمیتوان غیر قابل اثبات بودن را نتیجه گرفت.
ثالثا: این استدلال حد وسط ندارد.
رابعا: وجود خداوند با ادله فلسفی محض و فلسفی ترکیبی و شهودی قابل اثبات است.

[=microsoft sans serif]در نتیجه
خداوند موجود است.
وجودش نیز قابل اثبات است.
ولی
خداوند ذات و ماهیت ندارد.
وجودش به نحو دقیق قابل شناخت نیست.
او را از طریق صفاتش میشناسیم.

موضوع قفل شده است