سلام
مرزشو نمیتونم مشخص کنم! چون اگه مشخص کنمم ممکنه اشتباه باشه! البته فکر کنم از نظر تجربی هر دو یکی باشن!!
هم عقل دارن و هم هوش دارن! فقط بین این دو مانع یا اختلالی وجود داره که باعث میشه مثلا چیزایی رو ببینن و بشنون که نیست و حاصل تخیله!
در کل همه ی این مواردو دارن ولی به خاطر اختلالی که دارن، ممکنه در انتخاب راه درست، دچار اشتباه بشن!
سلام علیکم،
حقیر برای خودم نظراتی در این باب دارم ولی اطمینان زیادی به درستیاشان ندارم، یک کمی در اینترنت هم جستجو کردم و دیدم نظراتی در این باب چه توسط فلاسفه و چه روانشناسان وارد شده است ولی همانها هم ظاهراً به یک توافق عمومی و جامع نرسیدهاند، اگر اشتباه برداشت نکرده باشم. با این حساب حالا حقیر نظر شخصیام را میگویم:
تفکر: بررسی دانستهها با نگاهی به شواهد تجربی و حسی (بر اساس مقایسه و غیره یعنی با بررس مصداقها)
تعقل: بررسی دانستهها بدون توجه به شواهد تجربی و حسی (یعنی به طور انتزاعی) و تنها بر اساس قواعد منطق (گرچه فقط همین نیست ولی همین قدر فکر کنم کفایت کند)
شاید بشود تفکر را عمومیتر در نظر گرفت تا تعقل جزئي از آن بشود ولی در این صورت برای بخش دیگر آن حقیر اسمی سراغ نداشتم، به همین دلیل نام بخشی را تعقل گذاشتم و نام بخش باقیمانده را تفکر ...
اینکه افراد مجنون مانند کودکان و کودکان مانند حیوانات ساده هستند و قابل پیشبینی از یک جهت و اینکه جزئينگر هستند نشان میدهد که عملکرد ایشان چندان تحت سیطرهی عقل نیست، در صورتیکه اصل وجود تفکر و تصور در ایشان قابل انکار نیست، آموزشپذیری و عبرتگرفتن از گذشته بخصوص در هر سه مورد مشهود است ... اما انتزاع کردن و کلینگری (بر اساس تجربیات جزئیه) در تقریباً هیچ یک از ایشان نیست ... اینکه یک کودک اگر قهر کند سریع فراموش میکند نشان میدهد که در ذهن خود تصویر بزرگتری در پشت چیزی که آزارش داده است نساخته است و مشابه این مطلب در افراد مجنون و بلاتشبیه در حیوانات هم هست ... اما در کودک به مرور این مطلب رنگ میبازد ... این رنگ باختن صرفاً بخاطر بزرگ شدن مغز کودک یا به قول شما ضریب مغزی (که شاید تغییر آن با رشد کودک خیلی قابل توجه هم نباشد :Gig:) نیست، چه آنکه هم مغزش بزرگ میشود و هم سایر بخشهای بدنش، در ضمن اینکه اگر اشتباه نکنم در سنین کودکی متخصصین قائل به این هستند که ضریب هوشی کودکان برای یادگیری بسیار بالاتر از بزرگسالی ایشان هست ولی با وجود اینکه در بزرگسالی هوش پایینتری دارند ولی پیچیدگی فکری بیشتری دارند و این پیچیدگی معمولاً از همان نزدیکی سن بلوغ شروع میشود که ما آنرا به بلوغ عقلی نسبت میدهیم ... پس هوش به تنهایی و یا ضریب مغزی به تنهایی نباید معیار ما باشد ... معیار متفاوت بودن انسان بالغ از کودک اگر هوش و ضریب مغزی نیست و تعقل است عجیب نخواهد بود اگر معیار متفاوت بودن انسان عاقل از حیوانات هم همین تعقل باشد ... قوای عاقله در مقابل قوای واهمهای که هم در حیوان هست و هم در کودک و هم در انسان بالغ و عاقل ... انسان عاقل با ضریب هوشی بالا ممکن است از قوای عاقلهی خود استفاده کند در عین حالی که متأثر از قوای واهمهی خودش هم هست ... اینکه انسان جمع اضداد است و میتواند از هر حیوانی حیوانتر بشود و یا در انسانیت اوج بگیرد و از مجردات پیشی بگیرد احتمالاً از همینجا و البته شاید از برخی جاهای دیگر ریشه بگیرد (اگر در انسان هم مانند حیوان قوای واهمه محصور در شابلون غریزه باشد که احتمالاً هست، افراط در ارضای شهوات هم شاید باید به گونهای اثرگذاری قوای دیگری بر این قوای واهمه را نشان دهد، مثل اینکه اگر غذا خورد و سیر شد دیگر به طور عادی این غریزهاش نیست که او را به ادامه دادن به غذا خوردن دعوت میکند و قوای واهمهاش باید متأثر از قوای دیگری باشد که اصرار بر ادامهی غذا خوردن مینماید و عقل به کمک آگاهی بنا بر کنترل کردن آن و جهت دادن به آن دارند، نمیدانم :Gig:)
سلام علیکم،
حقیر برای خودم نظراتی در این باب دارم ولی اطمینان زیادی به درستیاشان ندارم، یک کمی در اینترنت هم جستجو کردم و دیدم نظراتی در این باب چه توسط فلاسفه و چه روانشناسان وارد شده است ولی همانها هم ظاهراً به یک توافق عمومی و جامع نرسیدهاند، اگر اشتباه برداشت نکرده باشم. با این حساب حالا حقیر نظر شخصیام را میگویم: تفکر: بررسی دانستهها با نگاهی به شواهد تجربی و حسی (بر اساس مقایسه و غیره یعنی با بررس مصداقها)
تعقل: بررسی دانستهها بدون توجه به شواهد تجربی و حسی (یعنی به طور انتزاعی) و تنها بر اساس قواعد منطق (گرچه فقط همین نیست ولی همین قدر فکر کنم کفایت کند)
شاید بشود تفکر را عمومیتر در نظر گرفت تا تعقل جزئي از آن بشود ولی در این صورت برای بخش دیگر آن حقیر اسمی سراغ نداشتم، به همین دلیل نام بخشی را تعقل گذاشتم و نام بخش باقیمانده را تفکر ...
اینکه افراد مجنون مانند کودکان و کودکان مانند حیوانات ساده هستند و قابل پیشبینی از یک جهت و اینکه جزئينگر هستند نشان میدهد که عملکرد ایشان چندان تحت سیطرهی عقل نیست، در صورتیکه اصل وجود تفکر و تصور در ایشان قابل انکار نیست، آموزشپذیری و عبرتگرفتن از گذشته بخصوص در هر سه مورد مشهود است ... اما انتزاع کردن و کلینگری (بر اساس تجربیات جزئیه) در تقریباً هیچ یک از ایشان نیست ... اینکه یک کودک اگر قهر کند سریع فراموش میکند نشان میدهد که در ذهن خود تصویر بزرگتری در پشت چیزی که آزارش داده است نساخته است و مشابه این مطلب در افراد مجنون و بلاتشبیه در حیوانات هم هست ... اما در کودک به مرور این مطلب رنگ میبازد ... این رنگ باختن صرفاً بخاطر بزرگ شدن مغز کودک یا به قول شما ضریب مغزی (که شاید تغییر آن با رشد کودک خیلی قابل توجه هم نباشد :Gig:) نیست، چه آنکه هم مغزش بزرگ میشود و هم سایر بخشهای بدنش، در ضمن اینکه اگر اشتباه نکنم در سنین کودکی متخصصین قائل به این هستند که ضریب هوشی کودکان برای یادگیری بسیار بالاتر از بزرگسالی ایشان هست ولی با وجود اینکه در بزرگسالی هوش پایینتری دارند ولی پیچیدگی فکری بیشتری دارند و این پیچیدگی معمولاً از همان نزدیکی سن بلوغ شروع میشود که ما آنرا به بلوغ عقلی نسبت میدهیم ... پس هوش به تنهایی و یا ضریب مغزی به تنهایی نباید معیار ما باشد ... معیار متفاوت بودن انسان بالغ از کودک اگر هوش و ضریب مغزی نیست و تعقل است عجیب نخواهد بود اگر معیار متفاوت بودن انسان عاقل از حیوانات هم همین تعقل باشد ... قوای عاقله در مقابل قوای واهمهای که هم در حیوان هست و هم در کودک و هم در انسان بالغ و عاقل ... انسان عاقل با ضریب هوشی بالا ممکن است از قوای عاقلهی خود استفاده کند در عین حالی که متأثر از قوای واهمهی خودش هم هست ... اینکه انسان جمع اضداد است و میتواند از هر حیوانی حیوانتر بشود و یا در انسانیت اوج بگیرد و از مجردات پیشی بگیرد احتمالاً از همینجا و البته شاید از برخی جاهای دیگر ریشه بگیرد (اگر در انسان هم مانند حیوان قوای واهمه محصور در شابلون غریزه باشد که احتمالاً هست، افراط در ارضای شهوات هم شاید باید به گونهای اثرگذاری قوای دیگری بر این قوای واهمه را نشان دهد، مثل اینکه اگر غذا خورد و سیر شد دیگر به طور عادی این غریزهاش نیست که او را به ادامه دادن به غذا خوردن دعوت میکند و قوای واهمهاش باید متأثر از قوای دیگری باشد که اصرار بر ادامهی غذا خوردن مینماید و عقل به کمک آگاهی بنا بر کنترل کردن آن و جهت دادن به آن دارند، نمیدانم :Gig:)
با تشکر :Gol:
یا علی علیهالسلام
سلام
توضیح خوب و نسبتا کاملی بود!
تنها چنتا نکته رو اضافه میکنم! بین تعقل و تفکر کودک مانعی وجود داره که تا به اندازه کافی پر نشه، کنار نمیره و اون تجربه ست!! مثل پرنده ای که تا ندونه بال داره نمیتونه پرواز کنه!! وقتی بچه به بلوغ عقلی میرسه، به اندازه ای تجربه پیدا کرده که بتونه تصمیم گیری انجام بده و...!
در مورد مطلب درون پرانتز دوم، وقتی سیر شد غذای بیشتری میخوره تا بتونه بیشتر سیر بمونه! بازم باید بگیم غریزیه!
به نظرم به اندازه کافی از موضوع تاپیک(ربط آیه 28 سوره لقمان به نظریه تکامل) دور شدیم.
بنابراین دوستان و عزیزان از ادامه بحثها در مورد اصل نظریه تکامل خودداری کنند و اگر در مورد اصل موضوع تاپیک نظری دارند بفرمایند.
وگرنه به جمع بندی بحث بپردازیم.
پرسش:
بر اساس آیه 28 سوره لقمان، همه انسان ها و خلائق، جز مثل یک تن واحد نیستند. آیا این بیان، همان نظریه تکامل نیست.؟
پاسخ:
پیش از پاسخ به سوال شما، خوب است به نکته ای توجه کنید.
دستاوردهای تجربی که توسط عالمان تجربی بیان شده است، هیچ ضمانتی ندارد که ابطال نشود و به همین جهت، خیلی از آن ها دیر یا زود نقض می شوند و اشکال آن ها روشن می شود و نظریه جدیدی جایگزین آن ها می شود. بارها و بارها خودمان شاهد این مسئله در فیزیک، شیمی، کیهان، پزشکی و .... بوده ایم. وقتی در زندگی روزمره و مسائلی که پیرامون ما اتفاق می افتد، این چنین بشر روز به روز به جهل خود اعتراف دارد و هر روز دستاوردهای تجربی اش نقض می شود، چطور می توانیم به تئوری هایی اعتماد کنیم که دور از دسترس آدمی است و انسان صرفا بر اساس شواهد و قرائن آنرا قبول کرده است. فرگشت، بیگ بنگ و... از این جمله است. با توجه به این نقص ها، سعی کنیم که این دستاوردها را بر آیات و روایات مسلّم تحمیل نکنیم.
اما در مورد سوالی که مطرح کردید:
مسئله کن فیکون، ظاهرا موید نظریه تکامل نیست؛ زیرا در کن فیکون، خلق یک دفعه است اما مدعای نظریه تکامل، اتفاقا خلاف این مسئله است و بیانگر موجود شدن پی در پی موجودات از یکدیگر در اثر انتخاب طبیعی است. یعنی طبیعیت موجودات این است که هر نوعی، نوع برتر را انتخاب کرده و به سمت آن حرکت می کند.
در تفسیر آیه 28 سوره لقمان بیان شده است که این آیه در مقام بیان امکان معاد است. توضیح این که:
زمانی که مشرکین می دیدند که مردگان زیادی در هم تنیده شده اند و تبدیل به خاک شده و با خاک زمین مخلوط شده اند، سوال برایشان ایجاد می شد. آنان می گفتند: چگونه ممکن است که این مردگان در روز قیامت از هم جدا شده و هر یک مستقل از دیگری و با همان شخصیت دنیایی اش محشور شود.
خداوند متعال در پاسخ این اشکال با بیان یک مقایسه می فرماید: خلقت و بعثت همه شما انسان ها، عینا همانند بعثت یک فرد است. همان طور که بعثت یک فرد برای ما ممکن است، بعثت افرادی که در خاک مخلوط شده اند نیز برای ما ممکن است. آنگاه دلیل این ادعای خویش را شنوا و بینا بودن خود بیان می کند. برای خدایی که سمیع و بصیر است، بازشناختن انسان هایی که تبدیل به خاک شده اند، کار سختی نیست.(1)
بنابراین این آیه هیچ ربطی به مسئله فرگشت و تکامل ندارد.
سلام علیکم،
حقیر برای خودم نظراتی در این باب دارم ولی اطمینان زیادی به درستیاشان ندارم، یک کمی در اینترنت هم جستجو کردم و دیدم نظراتی در این باب چه توسط فلاسفه و چه روانشناسان وارد شده است ولی همانها هم ظاهراً به یک توافق عمومی و جامع نرسیدهاند، اگر اشتباه برداشت نکرده باشم. با این حساب حالا حقیر نظر شخصیام را میگویم:
تفکر: بررسی دانستهها با نگاهی به شواهد تجربی و حسی (بر اساس مقایسه و غیره یعنی با بررس مصداقها)
تعقل: بررسی دانستهها بدون توجه به شواهد تجربی و حسی (یعنی به طور انتزاعی) و تنها بر اساس قواعد منطق (گرچه فقط همین نیست ولی همین قدر فکر کنم کفایت کند)
شاید بشود تفکر را عمومیتر در نظر گرفت تا تعقل جزئي از آن بشود ولی در این صورت برای بخش دیگر آن حقیر اسمی سراغ نداشتم، به همین دلیل نام بخشی را تعقل گذاشتم و نام بخش باقیمانده را تفکر ...
اینکه افراد مجنون مانند کودکان و کودکان مانند حیوانات ساده هستند و قابل پیشبینی از یک جهت و اینکه جزئينگر هستند نشان میدهد که عملکرد ایشان چندان تحت سیطرهی عقل نیست، در صورتیکه اصل وجود تفکر و تصور در ایشان قابل انکار نیست، آموزشپذیری و عبرتگرفتن از گذشته بخصوص در هر سه مورد مشهود است ... اما انتزاع کردن و کلینگری (بر اساس تجربیات جزئیه) در تقریباً هیچ یک از ایشان نیست ... اینکه یک کودک اگر قهر کند سریع فراموش میکند نشان میدهد که در ذهن خود تصویر بزرگتری در پشت چیزی که آزارش داده است نساخته است و مشابه این مطلب در افراد مجنون و بلاتشبیه در حیوانات هم هست ... اما در کودک به مرور این مطلب رنگ میبازد ... این رنگ باختن صرفاً بخاطر بزرگ شدن مغز کودک یا به قول شما ضریب مغزی (که شاید تغییر آن با رشد کودک خیلی قابل توجه هم نباشد :Gig:) نیست، چه آنکه هم مغزش بزرگ میشود و هم سایر بخشهای بدنش، در ضمن اینکه اگر اشتباه نکنم در سنین کودکی متخصصین قائل به این هستند که ضریب هوشی کودکان برای یادگیری بسیار بالاتر از بزرگسالی ایشان هست ولی با وجود اینکه در بزرگسالی هوش پایینتری دارند ولی پیچیدگی فکری بیشتری دارند و این پیچیدگی معمولاً از همان نزدیکی سن بلوغ شروع میشود که ما آنرا به بلوغ عقلی نسبت میدهیم ... پس هوش به تنهایی و یا ضریب مغزی به تنهایی نباید معیار ما باشد ... معیار متفاوت بودن انسان بالغ از کودک اگر هوش و ضریب مغزی نیست و تعقل است عجیب نخواهد بود اگر معیار متفاوت بودن انسان عاقل از حیوانات هم همین تعقل باشد ... قوای عاقله در مقابل قوای واهمهای که هم در حیوان هست و هم در کودک و هم در انسان بالغ و عاقل ... انسان عاقل با ضریب هوشی بالا ممکن است از قوای عاقلهی خود استفاده کند در عین حالی که متأثر از قوای واهمهی خودش هم هست ... اینکه انسان جمع اضداد است و میتواند از هر حیوانی حیوانتر بشود و یا در انسانیت اوج بگیرد و از مجردات پیشی بگیرد احتمالاً از همینجا و البته شاید از برخی جاهای دیگر ریشه بگیرد (اگر در انسان هم مانند حیوان قوای واهمه محصور در شابلون غریزه باشد که احتمالاً هست، افراط در ارضای شهوات هم شاید باید به گونهای اثرگذاری قوای دیگری بر این قوای واهمه را نشان دهد، مثل اینکه اگر غذا خورد و سیر شد دیگر به طور عادی این غریزهاش نیست که او را به ادامه دادن به غذا خوردن دعوت میکند و قوای واهمهاش باید متأثر از قوای دیگری باشد که اصرار بر ادامهی غذا خوردن مینماید و عقل به کمک آگاهی بنا بر کنترل کردن آن و جهت دادن به آن دارند، نمیدانم :Gig:)
با تشکر :Gol:
یا علی علیهالسلام
سلام
توضیح خوب و نسبتا کاملی بود!
تنها چنتا نکته رو اضافه میکنم! بین تعقل و تفکر کودک مانعی وجود داره که تا به اندازه کافی پر نشه، کنار نمیره و اون تجربه ست!! مثل پرنده ای که تا ندونه بال داره نمیتونه پرواز کنه!! وقتی بچه به بلوغ عقلی میرسه، به اندازه ای تجربه پیدا کرده که بتونه تصمیم گیری انجام بده و...!
در مورد مطلب درون پرانتز دوم، وقتی سیر شد غذای بیشتری میخوره تا بتونه بیشتر سیر بمونه! بازم باید بگیم غریزیه!
باسلام
به نظرم به اندازه کافی از موضوع تاپیک(ربط آیه 28 سوره لقمان به نظریه تکامل) دور شدیم.
بنابراین دوستان و عزیزان از ادامه بحثها در مورد اصل نظریه تکامل خودداری کنند و اگر در مورد اصل موضوع تاپیک نظری دارند بفرمایند.
وگرنه به جمع بندی بحث بپردازیم.
باتشکر
موفق باشید.
پرسش:
بر اساس آیه 28 سوره لقمان، همه انسان ها و خلائق، جز مثل یک تن واحد نیستند. آیا این بیان، همان نظریه تکامل نیست.؟
پاسخ:
پیش از پاسخ به سوال شما، خوب است به نکته ای توجه کنید.
دستاوردهای تجربی که توسط عالمان تجربی بیان شده است، هیچ ضمانتی ندارد که ابطال نشود و به همین جهت، خیلی از آن ها دیر یا زود نقض می شوند و اشکال آن ها روشن می شود و نظریه جدیدی جایگزین آن ها می شود. بارها و بارها خودمان شاهد این مسئله در فیزیک، شیمی، کیهان، پزشکی و .... بوده ایم. وقتی در زندگی روزمره و مسائلی که پیرامون ما اتفاق می افتد، این چنین بشر روز به روز به جهل خود اعتراف دارد و هر روز دستاوردهای تجربی اش نقض می شود، چطور می توانیم به تئوری هایی اعتماد کنیم که دور از دسترس آدمی است و انسان صرفا بر اساس شواهد و قرائن آنرا قبول کرده است. فرگشت، بیگ بنگ و... از این جمله است. با توجه به این نقص ها، سعی کنیم که این دستاوردها را بر آیات و روایات مسلّم تحمیل نکنیم.
اما در مورد سوالی که مطرح کردید:
مسئله کن فیکون، ظاهرا موید نظریه تکامل نیست؛ زیرا در کن فیکون، خلق یک دفعه است اما مدعای نظریه تکامل، اتفاقا خلاف این مسئله است و بیانگر موجود شدن پی در پی موجودات از یکدیگر در اثر انتخاب طبیعی است. یعنی طبیعیت موجودات این است که هر نوعی، نوع برتر را انتخاب کرده و به سمت آن حرکت می کند.
در تفسیر آیه 28 سوره لقمان بیان شده است که این آیه در مقام بیان امکان معاد است. توضیح این که:
زمانی که مشرکین می دیدند که مردگان زیادی در هم تنیده شده اند و تبدیل به خاک شده و با خاک زمین مخلوط شده اند، سوال برایشان ایجاد می شد. آنان می گفتند: چگونه ممکن است که این مردگان در روز قیامت از هم جدا شده و هر یک مستقل از دیگری و با همان شخصیت دنیایی اش محشور شود.
خداوند متعال در پاسخ این اشکال با بیان یک مقایسه می فرماید: خلقت و بعثت همه شما انسان ها، عینا همانند بعثت یک فرد است. همان طور که بعثت یک فرد برای ما ممکن است، بعثت افرادی که در خاک مخلوط شده اند نیز برای ما ممکن است. آنگاه دلیل این ادعای خویش را شنوا و بینا بودن خود بیان می کند. برای خدایی که سمیع و بصیر است، بازشناختن انسان هایی که تبدیل به خاک شده اند، کار سختی نیست.(1)
بنابراین این آیه هیچ ربطی به مسئله فرگشت و تکامل ندارد.
ــــــــــ
(1) ترجمه تفسير الميزان، ج16، ص 349.