چرا باید اثبات کنم مگر من چنین حرفی زدم! این سخن شماست
بسیار عالی
کل مطلب من این است که
متحیر;1008649 نوشت:
اشیاء با وجود خودشان هستند
پس دسته بندی اشیاء به واجب الوجود یا ممکن الوجود لزومی ندارد و نیازی به اقامه برهان امکان و وجوب و همچنین صدیقین نیست
حافظ;1008654 نوشت:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط متحیر
اشیاء آن طور که ما بوسیله حس و مشاهده ابزار موفق به کشفشان میشویم
این است که شی بی وجود، مصداق دارد
بنده دقیقا به عکس این را میگویم
اشاره شما به این مورد یک درگیری فکری و بازی با کلمات هست افکار و انتزاعات شئ نیستند صرفا یک انتزاع ذهنی هستند همین
حافظ;1008654 نوشت:
خب وقتی شما مهمترین قابلیت عقل را که همان قدرت انتزاع است از او بگیریم، خود را خلع سلاح کردهایم آنوقت، تا سر کوچه هم نمیتوان رفت
با توجه به پست اخیر شاید همه مطالب رد و بدل شده لازم نبوده
من میگویم چون خدا تعریف مشخص ندارد و ابناء بشر هم درک مشترکی از خدا ندارند.
چون معلوم نیست راجع به چه چیزی صحبت میکنیم و چه چیز مشخصی را باید اثبات کنیم پس خدا برهان پذیر نیست ؛
سؤال در مورد هست و نیست خدا به کار نمی آید.
هر یک از اخلاق و دین دارای هویتی مستقل است اما بینشان پیوندهایی هست
فبها المراد
همه صحبت من هم همین هست که شما اشاره کردید
دین و اخلاق دو شخصیت مستقل دارند
دین با شریعتش پیوندهایی با اخلاق دارد ولی سازنده اخلاق نیست
واینکه دین باید و نبایدهایی ابدی برای اخلاق تعریف میکند صرفا یک خواست و کارکرد درون دینی است
من میگویم چون خدا تعریف مشخص ندارد و ابناء بشر هم درک مشترکی از خدا ندارند.
چون معلوم نیست راجع به چه چیزی صحبت میکنیم و چه چیز مشخصی را باید اثبات کنیم پس خدا برهان پذیر نیست
باسلام
یقین به واقعیت خدا اولین گزارهی یقینی است که برای انسان نسبت به هستی چیزی تحقق مییابد
گرچه ممکن است ما ندانیم که واقعیت که بدان یقین داریم همان وجود خدا است؛ زیرا بر اساس ادله توحید آنچه در جهان هستی وجود دارد، فقط خدای یگانه است و معلولهای او
و از طرفی، یقین به وجود معلولها بدون یقین به وجود علت ممکن نیست
پس اگر بخواهیم به هستی چیزی یقینی داشته باشیم باید از یقین به واقعیت خدا که سر سلسله همه موجودات است شروع شود پس هر انسانی ابتدائا به واقعیت خدا یقین دارد بعد به هستی چیزهای دیگر؛ گر چه نداند آنچه به او یقین دارد همان خدا است.
معیار اصلی برای براهین صدیقین، این است که متعلق یقینِ ما در مقدمه برهان به لحاظ مصداق با ذات خداوند متحد باشد.
جناب محقق سبزواری با شمارش طرق ممکن در اثبات واجب میگوید: «پنجم طریق صدیقین است که از خودش بر خودش استدلال کنند» (اسرار الحکم ص ۴۶).
تلقی ابن عربی نیز از سخنان ابن سینا و غزالی در مورد برهان صدیقین نیز این بوده که معیار برهان صدیقین اینست که بیگانه، حد وسط در اثبات او قرار نگیرد بلکه از خود واجب باید به او رسید «فان بعض الحکماء و اباحامد ادعوا انه یعرف الله من غیر نظر فی العالم» (فصوص الحکم، ص ۸۱) .
بنابراین، معیار برای این که برهانی از برهانهای صدیقین باشد این است که حد وسط در برهان، با ذات واجب الوجود متحد باشد.
نکته دیگر:
برای اثبات هستی واجب الوجود، ما نیازمندیم که درباره واقعیتی، یقینی داشته باشیم تا به عنوان سرمایه اولیه برهان و با بحث پیرامون آن، هستی واجب الوجود را اثبات کنیم؛ زیرا بدون یقین و با داشتن صرفا مقدمهای مشکوک نتیجه یقینی بدست نمیآید
حال این سؤال مطرح میشود که آن واقعیتی که ما به عنوان سرمایه اولیه برهان باید درباره او یقینی داشته باشیم چگونه واقعیتی باید باشد؟
در اینجا دو احتمال وجود دارد: زیرا واقعیت که ما باید درباره او یقینی داشته باشیم تا بر پایه آن اثبات هستی واجب الوجود کنیم یا به حسب واقع، متحد با ذات واجب الوجود است و یا مغایر با آن است
احتمال دوم، خود شامل دو احتمال است زیرا واقعیت مغایر با ذات واجب الوجود، یا به حسب واقع بیواسطه یا با واسطه معلول هستی واجب الوجود است و یا مستقل از هستی اوست.
همه صحبت من هم همین هست که شما اشاره کردید
دین و اخلاق دو شخصیت مستقل دارند
دین با شریعتش پیوندهایی با اخلاق دارد ولی سازنده اخلاق نیست
واینکه دین باید و نبایدهایی ابدی برای اخلاق تعریف میکند صرفا یک خواست و کارکرد درون دینی است
اخلاق یک دیسیپلین و یا به قولی یک رشته مطالعاتی است که هر کسی میتواند درباره آن اظهار نظر کند
اخلاق به چگونه بودن ما در رابطه ما با خود، در رابطه ما با دیگران، در رابطه ما با خدا و ... اظهار نظر میکند -لزوم و ارزش رفتارهای اختیاری و صفات اکتسابی را در این محورها مشخص بیان میکند-.
سؤال:
اگر یک درصد احتمال دهیم که خدا وجود نداشته باشد، آنگاه اعتقاد به وجود خدا از مصادیق تبعیت از ظنی است که در قرآن مورد نهی و مذمت قرار گرفته است (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِ إِثْم[1] یا وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَ وَ إِنَّ الظَّنَ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً[2]) در نتیجه با این استدلال نسبت به اعتقاد و ایمان به خدا هیچ تکلیف و مسئولیتی شامل حال ما نخواهد بود.
پاسخ:
- اثبات وجود خدا توسط برهان، قطعآور است پس اگر برهانِ اقامه شده بر وجود خدا صحیح باشد، حتی یک درصد هم احتمال عدم وجود خدا نخواهیم داشت.
- ظنّ به وجود امور خطیر و مهم انسان را بر آن وا میدارد تا با آن بسان امور یقینی و قطعی برخورد شود؛ به دلیل کریمه زیر:
«الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ»[3]
ترجمه: «آنان كه مىدانند به پيشگاه خدا حاضر خواهند شد و بازگشتشان به سوى او خواهد بود».
در توضیح این آیه، اکثر مفسران ظن را در عین حال که به معنای گمان است، به معنای یقین قلمداد کردهاند.
علامه طباطبایی در شرح این آیه به وجه این که چرا در این کریمه، از کلمه «ظن» استفاده شده با این که در آیاتی دیگر به جای «ظن» از کلمه «یقین» استفاده شده (مانند «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون» بیان داشته است:
«اين مورد اعتقادِ به آخرت، موردى است كه هر كس بايد بدان يقين حاصل كند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده (وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)
با اين حال چرا در آيه مورد بحث، مظنه و گمان به آن را كافى دانسته؟ ممكن است وجهش [جهتش] اين باشد كه براى حصول و پيدايش خشوع در دلِ انسان، مظنه [گمان به] قيامت و لقاءِ پروردگار كافى است؟
چون علومى كه بوسيله اسباب تدريجى بتدريج در نفس پيدا ميشود، نخست از توجه، و بعد شك، و سپس بترجيح يكى از دو طرف شك، كه همان مظنه [گمان] است پيدا شده، و در آخر احتمالات مخالف بتدريج از بين مىرود، تا ادراك جزمى كه همان علم است حاصل شود.
و اين نوع از علم وقتى بخطرى هولناك تعلق بگيرد باعث غلق و اضطراب و خشوع نفس ميشود، و اين غلق و خشوع از وقتى شروع ميشود، كه گفتيم يك طرف شك رجحان پيدا مىكند، و چون امر نامبرده خطیر و هولناك است، قبل از علم به آن، و تماميت آن رجحان، نيز دلهره و ترس در نفس مىآورد»[4]
با این نگاه، حتی اگر کسی ظن به وجود خدا پیدا کرد، عقل سلیم حکم میکند به دلیل عظیم بودن و خطیر بودنِ متعلَق این ظن، به مقتضای آن عمل شود؛ زیرا اگر چه درجه احتمال آن ضعیف است اما مُحتمَلش بسیار است.
برهمین اساس، مردم اغلب امور دنیوی خویش را بر همین قاعده منطبق میکنند؛ مثلا با وجود احتمال بر اینکه فلان شخص زوج مناسبی است تصمیم به ازدواج با وی میگیرند –با این که یک درصد احتمال میدهند زوج مناسبی نیست-؛ یا همینکه احتمال دهند با فلان روش به هدفی درست نائل میشوند، همان را انجام میدهند؛
در مورد خداوند نیز همین گونه است وقتی یک طرف احتمال وجود خدا و طرف دیگر احتمال عدم او باشد، برای عقلا، احتمال عدم وجود خدا اساساً به چشم نمیآید.
همانطور که اگر کسی نسبت به وجود سمّ مهلک در یک لیوان آب ظن (گمان) داشته باشد، و تنها یک درصد احتمال عدم آن را داشته باشد، هیچگاه به این یکدرصد ترتیب اثر نداده، بلکه به ظن غالب خویش عمل خواهد کرد.
- مراد از اجتناب و نهی از ظن در قرآن، ظنون بدی است که انسان را به سوء ظن و یا بدبینی نسبت به دیگران و تشویش خاطر دچار ساخته، موجب ایجاد کدورت میان اشخاص میگردد؛ همانطور که علامه طباطبایی در ذیل آیه دوازدهم از سوره حجرات (اگر درباره کسی ظن بدی به دلت وارد شد آن را نپذیر و به آن ترتیب اثر مده) میفرماید:
«... این که فرمود بعضی از ظنها گناه است، باز خود ظن را نمیگوید ... بلکه ترتیب اثر دادن به آن است که در بعضی موارد گناه است (مثل این که نزد تو از کسی بدگویی کنند و تو دچار سوء ظن به او شوی و این سوء ظن را بپذیری، و در مقام ترتیب اثر دادن بر آمده او را توهین کنی، و یا همان نسبت را که شنیدهای به او بدهی و یا اثر عملیِ دیگری بر مظنهات بار کنی که همه اینها آثاری است بد و گناه و حرام»[5]
روشن است هیچ انسانی، از ظن به وجود خدا، در ورطهی گناه و سوء ظن به دیگران و مفاسد اجتماعی دیگر نخواهد افتاد.
- اگر شخصی نتواند با براهین منطقی که متکی به بدیهیات است به یقین و جزم نائل شود، باید گفت در همه امور دیگر نیز نمیتواند به یقین صد در صدی برسد؛ حال چگونه در امور دیگر به ظنون خود ترتیب اثر میدهد اما در این مورد خاص، ظن به وجود خدا را نادیده میگیرد! آیا جز این است که با قبول ظنون دیگر، مسئولیتی به این خطیر متوجه او نمیشود اما با پذیرفتن وجود خدا، وظیفهی خود را سنگین کرده، مسئولیتش در قبال خداوند موجب ایجاد محدودیتهایی برای او ميشود! پس ضروری است برای جلوگیری از گزینشی برخورد کردنمان نسبت به ظن و گمانها، روح حق طلبی را در وجود خویش زنده ساخته، در گامی مقدماتی، ریشههای رذایل اخلاقی را از وجود خود دور سازیم، تا نسبت به همه امور مظنون ، وحدت رویه به خرج داده، یکسان برخوردکنیم.
نتیجه:
دلدادگی به نتیجه براهین صحیح، تبعیت از ظن به حساب نمیآید؛ علاوه بر آن، نهی قرآنی مبنی بر عدم ترتیب اثر دادن به ظن، ناظر به ظنون بدی است که منجر به مفاسد اجتماعی از قبیل ایجاد سوء ظن و کینه در دل افراد جامعه خواهد شد و الا ظن به وجود خدا را نمیتوان از مصادیق آن به شمار آورد. به علاوه، چنین کسی -کسی که قرار است به ظن به وجود خدا ترتیب اثر نداده، به احتمال وجود خلاف آن ترتیب اثر دهد- در عمل گرفتار تناقض خواهد شد؛ زیرا از طرفی، در دیگر امور عملی خویش نیز به آن یقین صد در صدی و ادعایی دست نخواهد یافت، در حالی که به مظنوناتی که از بیاعتنایی بدانها متحمل خسارات عظیم مادی میشود و یا با بیاعتنایی به آنها فوائد هنگفتی را از دست خواهد داد، ترتیب اثر داده، هیچ توجهی به احتمالات خلاف نخواهد کرد. منابع[1]. حجرات: ۱۲.
[2]. نجم: ۲۸.
[3]. بقره: ۴۶.
[4]. طباطبایی، محمدحسین. ۱۳۷۴ش. تفسیر المیزان. ترجمه محمد باقر موسوی. قم: جامعه مدرسین. چ پنجم. ج۱. ۲۲۹.
[=arial]سلام
نقل قول:
متحیر;1008649 نوشت:
بسیار عالی
کل مطلب من این است که
پس دسته بندی اشیاء به واجب الوجود یا ممکن الوجود لزومی ندارد و نیازی به اقامه برهان امکان و وجوب و همچنین صدیقین نیست
اشاره شما به این مورد یک درگیری فکری و بازی با کلمات هست افکار و انتزاعات شئ نیستند صرفا یک انتزاع ذهنی هستند همین
با توجه به پست اخیر شاید همه مطالب رد و بدل شده لازم نبوده
من میگویم چون خدا تعریف مشخص ندارد و ابناء بشر هم درک مشترکی از خدا ندارند.
چون معلوم نیست راجع به چه چیزی صحبت میکنیم و چه چیز مشخصی را باید اثبات کنیم پس خدا برهان پذیر نیست ؛
سؤال در مورد هست و نیست خدا به کار نمی آید.
سلام
حافظ;1008422 نوشت:
فبها المراد
همه صحبت من هم همین هست که شما اشاره کردید
دین و اخلاق دو شخصیت مستقل دارند
دین با شریعتش پیوندهایی با اخلاق دارد ولی سازنده اخلاق نیست
واینکه دین باید و نبایدهایی ابدی برای اخلاق تعریف میکند صرفا یک خواست و کارکرد درون دینی است
باسمه الموجود
سلام علیکم
چه ربطی بین نداشتن تعریف از چیزی و برهان ناپذیر بودن هستی آن چیز وجود دارد؟
شما چیزی یا آثار چیزی را می بینید اما نمی دانید چیست(تعریفی از آن ندارید)آیا نمی توانید حکم کنید که هست یا نیست؟
باسلام
یقین به واقعیت خدا اولین گزارهی یقینی است که برای انسان نسبت به هستی چیزی تحقق مییابد
گرچه ممکن است ما ندانیم که واقعیت که بدان یقین داریم همان وجود خدا است؛ زیرا بر اساس ادله توحید آنچه در جهان هستی وجود دارد، فقط خدای یگانه است و معلولهای او
و از طرفی، یقین به وجود معلولها بدون یقین به وجود علت ممکن نیست
پس اگر بخواهیم به هستی چیزی یقینی داشته باشیم باید از یقین به واقعیت خدا که سر سلسله همه موجودات است شروع شود پس هر انسانی ابتدائا به واقعیت خدا یقین دارد بعد به هستی چیزهای دیگر؛ گر چه نداند آنچه به او یقین دارد همان خدا است.
معیار اصلی برای براهین صدیقین، این است که متعلق یقینِ ما در مقدمه برهان به لحاظ مصداق با ذات خداوند متحد باشد.
جناب محقق سبزواری با شمارش طرق ممکن در اثبات واجب میگوید: «پنجم طریق صدیقین است که از خودش بر خودش استدلال کنند» (اسرار الحکم ص ۴۶).
تلقی ابن عربی نیز از سخنان ابن سینا و غزالی در مورد برهان صدیقین نیز این بوده که معیار برهان صدیقین اینست که بیگانه، حد وسط در اثبات او قرار نگیرد بلکه از خود واجب باید به او رسید «فان بعض الحکماء و اباحامد ادعوا انه یعرف الله من غیر نظر فی العالم» (فصوص الحکم، ص ۸۱) .
بنابراین، معیار برای این که برهانی از برهانهای صدیقین باشد این است که حد وسط در برهان، با ذات واجب الوجود متحد باشد.
نکته دیگر:
برای اثبات هستی واجب الوجود، ما نیازمندیم که درباره واقعیتی، یقینی داشته باشیم تا به عنوان سرمایه اولیه برهان و با بحث پیرامون آن، هستی واجب الوجود را اثبات کنیم؛ زیرا بدون یقین و با داشتن صرفا مقدمهای مشکوک نتیجه یقینی بدست نمیآید
حال این سؤال مطرح میشود که آن واقعیتی که ما به عنوان سرمایه اولیه برهان باید درباره او یقینی داشته باشیم چگونه واقعیتی باید باشد؟
در اینجا دو احتمال وجود دارد: زیرا واقعیت که ما باید درباره او یقینی داشته باشیم تا بر پایه آن اثبات هستی واجب الوجود کنیم یا به حسب واقع، متحد با ذات واجب الوجود است و یا مغایر با آن است
احتمال دوم، خود شامل دو احتمال است زیرا واقعیت مغایر با ذات واجب الوجود، یا به حسب واقع بیواسطه یا با واسطه معلول هستی واجب الوجود است و یا مستقل از هستی اوست.
اخلاق یک دیسیپلین و یا به قولی یک رشته مطالعاتی است که هر کسی میتواند درباره آن اظهار نظر کند
اخلاق به چگونه بودن ما در رابطه ما با خود، در رابطه ما با دیگران، در رابطه ما با خدا و ... اظهار نظر میکند -لزوم و ارزش رفتارهای اختیاری و صفات اکتسابی را در این محورها مشخص بیان میکند-.
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
اگر یک درصد احتمال دهیم که خدا وجود نداشته باشد، آنگاه اعتقاد به وجود خدا از مصادیق تبعیت از ظنی است که در قرآن مورد نهی و مذمت قرار گرفته است (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِ إِثْم[1] یا وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَ وَ إِنَّ الظَّنَ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً[2]) در نتیجه با این استدلال نسبت به اعتقاد و ایمان به خدا هیچ تکلیف و مسئولیتی شامل حال ما نخواهد بود.
پاسخ:
- اثبات وجود خدا توسط برهان، قطعآور است پس اگر برهانِ اقامه شده بر وجود خدا صحیح باشد، حتی یک درصد هم احتمال عدم وجود خدا نخواهیم داشت.
- ظنّ به وجود امور خطیر و مهم انسان را بر آن وا میدارد تا با آن بسان امور یقینی و قطعی برخورد شود؛ به دلیل کریمه زیر:
«الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ»[3]
ترجمه: «آنان كه مىدانند به پيشگاه خدا حاضر خواهند شد و بازگشتشان به سوى او خواهد بود».
در توضیح این آیه، اکثر مفسران ظن را در عین حال که به معنای گمان است، به معنای یقین قلمداد کردهاند.
علامه طباطبایی در شرح این آیه به وجه این که چرا در این کریمه، از کلمه «ظن» استفاده شده با این که در آیاتی دیگر به جای «ظن» از کلمه «یقین» استفاده شده (مانند «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون» بیان داشته است:
«اين مورد اعتقادِ به آخرت، موردى است كه هر كس بايد بدان يقين حاصل كند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده (وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)
با اين حال چرا در آيه مورد بحث، مظنه و گمان به آن را كافى دانسته؟ ممكن است وجهش [جهتش] اين باشد كه براى حصول و پيدايش خشوع در دلِ انسان، مظنه [گمان به] قيامت و لقاءِ پروردگار كافى است؟
چون علومى كه بوسيله اسباب تدريجى بتدريج در نفس پيدا ميشود، نخست از توجه، و بعد شك، و سپس بترجيح يكى از دو طرف شك، كه همان مظنه [گمان] است پيدا شده، و در آخر احتمالات مخالف بتدريج از بين مىرود، تا ادراك جزمى كه همان علم است حاصل شود.
و اين نوع از علم وقتى بخطرى هولناك تعلق بگيرد باعث غلق و اضطراب و خشوع نفس ميشود، و اين غلق و خشوع از وقتى شروع ميشود، كه گفتيم يك طرف شك رجحان پيدا مىكند، و چون امر نامبرده خطیر و هولناك است، قبل از علم به آن، و تماميت آن رجحان، نيز دلهره و ترس در نفس مىآورد»[4]
با این نگاه، حتی اگر کسی ظن به وجود خدا پیدا کرد، عقل سلیم حکم میکند به دلیل عظیم بودن و خطیر بودنِ متعلَق این ظن، به مقتضای آن عمل شود؛ زیرا اگر چه درجه احتمال آن ضعیف است اما مُحتمَلش بسیار است.
برهمین اساس، مردم اغلب امور دنیوی خویش را بر همین قاعده منطبق میکنند؛ مثلا با وجود احتمال بر اینکه فلان شخص زوج مناسبی است تصمیم به ازدواج با وی میگیرند –با این که یک درصد احتمال میدهند زوج مناسبی نیست-؛ یا همینکه احتمال دهند با فلان روش به هدفی درست نائل میشوند، همان را انجام میدهند؛
در مورد خداوند نیز همین گونه است وقتی یک طرف احتمال وجود خدا و طرف دیگر احتمال عدم او باشد، برای عقلا، احتمال عدم وجود خدا اساساً به چشم نمیآید.
همانطور که اگر کسی نسبت به وجود سمّ مهلک در یک لیوان آب ظن (گمان) داشته باشد، و تنها یک درصد احتمال عدم آن را داشته باشد، هیچگاه به این یکدرصد ترتیب اثر نداده، بلکه به ظن غالب خویش عمل خواهد کرد.
- مراد از اجتناب و نهی از ظن در قرآن، ظنون بدی است که انسان را به سوء ظن و یا بدبینی نسبت به دیگران و تشویش خاطر دچار ساخته، موجب ایجاد کدورت میان اشخاص میگردد؛ همانطور که علامه طباطبایی در ذیل آیه دوازدهم از سوره حجرات (اگر درباره کسی ظن بدی به دلت وارد شد آن را نپذیر و به آن ترتیب اثر مده) میفرماید:
«... این که فرمود بعضی از ظنها گناه است، باز خود ظن را نمیگوید ... بلکه ترتیب اثر دادن به آن است که در بعضی موارد گناه است (مثل این که نزد تو از کسی بدگویی کنند و تو دچار سوء ظن به او شوی و این سوء ظن را بپذیری، و در مقام ترتیب اثر دادن بر آمده او را توهین کنی، و یا همان نسبت را که شنیدهای به او بدهی و یا اثر عملیِ دیگری بر مظنهات بار کنی که همه اینها آثاری است بد و گناه و حرام»[5]
روشن است هیچ انسانی، از ظن به وجود خدا، در ورطهی گناه و سوء ظن به دیگران و مفاسد اجتماعی دیگر نخواهد افتاد.
- اگر شخصی نتواند با براهین منطقی که متکی به بدیهیات است به یقین و جزم نائل شود، باید گفت در همه امور دیگر نیز نمیتواند به یقین صد در صدی برسد؛ حال چگونه در امور دیگر به ظنون خود ترتیب اثر میدهد اما در این مورد خاص، ظن به وجود خدا را نادیده میگیرد! آیا جز این است که با قبول ظنون دیگر، مسئولیتی به این خطیر متوجه او نمیشود اما با پذیرفتن وجود خدا، وظیفهی خود را سنگین کرده، مسئولیتش در قبال خداوند موجب ایجاد محدودیتهایی برای او ميشود! پس ضروری است برای جلوگیری از گزینشی برخورد کردنمان نسبت به ظن و گمانها، روح حق طلبی را در وجود خویش زنده ساخته، در گامی مقدماتی، ریشههای رذایل اخلاقی را از وجود خود دور سازیم، تا نسبت به همه امور مظنون ، وحدت رویه به خرج داده، یکسان برخوردکنیم.
نتیجه:
دلدادگی به نتیجه براهین صحیح، تبعیت از ظن به حساب نمیآید؛ علاوه بر آن، نهی قرآنی مبنی بر عدم ترتیب اثر دادن به ظن، ناظر به ظنون بدی است که منجر به مفاسد اجتماعی از قبیل ایجاد سوء ظن و کینه در دل افراد جامعه خواهد شد و الا ظن به وجود خدا را نمیتوان از مصادیق آن به شمار آورد. به علاوه، چنین کسی -کسی که قرار است به ظن به وجود خدا ترتیب اثر نداده، به احتمال وجود خلاف آن ترتیب اثر دهد- در عمل گرفتار تناقض خواهد شد؛ زیرا از طرفی، در دیگر امور عملی خویش نیز به آن یقین صد در صدی و ادعایی دست نخواهد یافت، در حالی که به مظنوناتی که از بیاعتنایی بدانها متحمل خسارات عظیم مادی میشود و یا با بیاعتنایی به آنها فوائد هنگفتی را از دست خواهد داد، ترتیب اثر داده، هیچ توجهی به احتمالات خلاف نخواهد کرد.
منابع[1]. حجرات: ۱۲.
[2]. نجم: ۲۸.
[3]. بقره: ۴۶.
[4]. طباطبایی، محمدحسین. ۱۳۷۴ش. تفسیر المیزان. ترجمه محمد باقر موسوی. قم: جامعه مدرسین. چ پنجم. ج۱. ۲۲۹.
[5]. طباطبایی، همان، ج۱۸، ص ۴۸۳.