جمع بندی اشکال بر برهان صدیقین

تب‌های اولیه

60 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
با سلام خدمت دوستان عزیز با عنایت به این که مباحث مربوط به کمال مطلق در تاپیک جدیدی دنبال می شوند و در آنجا توضیحاتی ذکر شده که پاسخگوی پرسشهای حاضر در همین تاپیک است (http://askdin.com/thread/%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%85%D8%B7%D9%84%D9%82-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-%D8%AE%D8%AF%D8%A7)  در این تاپیک به همین مقدار بسنده می کنیم و در اسرع وقت، مباحث مطرح در آن را جمع بندی می نماییم.
سلام دوست گرامی براهین زیادی برای اثبات خدا(و براهینی هم هست که سعی در اثبات این نکته را دارد که اثبات کند خداوند وجود ندارد)  وجود دارد.  اگر علاقه مند هستید به این موضوعات،  کتابهای god, freedom and evil,  the nature of necessity,  logic and theism هستند که انواع و اقسام براهین رو شرح دادند،  افرادی نظیر پلنتینگا،  نورمن ملکم،  هارتشورن،  گودل و... براهینی مدرنی بر پایه منطق موجهات بسط داده اند.    در کل خدمتتان عرض کنم هیچکدام از این براهین خدا را اثبات نمیکنند.  خدا را باید در تجربه ی دینی و درونی بجویید و نه در براهین عقلی. 
A Curious Mind said in سلام دوست گرامی
سلام دوست گرامی براهین زیادی برای اثبات خدا(و براهینی هم هست که سعی در اثبات این نکته را دارد که اثبات کند خداوند وجود ندارد)  وجود دارد.  اگر علاقه مند هستید به این موضوعات،  کتابهای god, freedom and evil,  the nature of necessity,  logic and theism هستند که انواع و اقسام براهین رو شرح دادند،  افرادی نظیر پلنتینگا،  نورمن ملکم،  هارتشورن،  گودل و... براهینی مدرنی بر پایه منطق موجهات بسط داده اند.    در کل خدمتتان عرض کنم هیچکدام از این براهین خدا را اثبات نمیکنند.  خدا را باید در تجربه ی دینی و درونی بجویید و نه در براهین عقلی. 
سلام باید بگم که یافتن خدا بر اساس تجربه دینی تا وقتی که خدا ثابت نشده باشد، ادعایی بیش نیست. هیچ تجربه دینی ای موجب یقین به ذات کامل و مطلق نمیشود. هیچ وقت طرف نمیتواند از تجربه به کامل بودن خدا یقین کند. اصلا از کجا معلوم اون چیزی که تجربه کرده باشد، خدا بوده؟ تجربه خطاپذیر است مثل اون بیمار روانی ای که احساس میکند یک موجودی دارد او را میبیند یا با او حرف میزند یا حتی اورا خفه میکند و او به بودن آن موجود اطمینان دارد اما در واقعیت چنین موجودی در کار نیست. اعتقاد به خرافه هم از همین تجربه ها سرچشمه میگیرد.
MHGM said in سلام دوست گرامی
A Curious Mind said in سلام دوست گرامی
سلام دوست گرامی براهین زیادی برای اثبات خدا(و براهینی هم هست که سعی در اثبات این نکته را دارد که اثبات کند خداوند وجود ندارد)  وجود دارد.  اگر علاقه مند هستید به این موضوعات،  کتابهای god, freedom and evil,  the nature of necessity,  logic and theism هستند که انواع و اقسام براهین رو شرح دادند،  افرادی نظیر پلنتینگا،  نورمن ملکم،  هارتشورن،  گودل و... براهینی مدرنی بر پایه منطق موجهات بسط داده اند.    در کل خدمتتان عرض کنم هیچکدام از این براهین خدا را اثبات نمیکنند.  خدا را باید در تجربه ی دینی و درونی بجویید و نه در براهین عقلی. 
سلام باید بگم که یافتن خدا بر اساس تجربه دینی تا وقتی که خدا ثابت نشده باشد، ادعایی بیش نیست. هیچ تجربه دینی ای موجب یقین به ذات کامل و مطلق نمیشود. هیچ وقت طرف نمیتواند از تجربه به کامل بودن خدا یقین کند. اصلا از کجا معلوم اون چیزی که تجربه کرده باشد، خدا بوده؟ تجربه خطاپذیر است مثل اون بیمار روانی ای که احساس میکند یک موجودی دارد او را میبیند یا با او حرف میزند یا حتی اورا خفه میکند و او به بودن آن موجود اطمینان دارد اما در واقعیت چنین موجودی در کار نیست. اعتقاد به خرافه هم از همین تجربه ها سرچشمه میگیرد.
سلام مجدد  این براهین برای گفتگو است و  انتقال،  و نه اینکه اگر چیزی در این زبان جاری نشد اثبات نشده است،  در ضمن کسی خدا را اثبات نمیکند خدا یک مفهوم است و آنچه که به دنبال اثباتش استیم این است که خداوند را اثبات کنیم و نه خدا را.    حالا اگر خیلی به اثبات ریاضی علاقه دارید،  به اثبات خدا از گودل نگاه کنید،  البته اثبات گودل ایراداتی دارد ولی دیگرانی نظیر هایک ورژن های بهتری از آن را ارائه کردهاند،  توی این برهان ها خدا رو تعریف میکنند و علاوه بر اون ضرورتا وجودش را اثبات میکنند.   
سلام مجدد
سلام
در ضمن کسی خدا را اثبات نمیکند خدا یک مفهوم است 
مفهوم و مصداق با هم در ارتباطند. ما هم میخوایم مصداق خدا را اثبات کنیم.
حالا اگر خیلی به اثبات ریاضی علاقه دارید،  به اثبات خدا از گودل نگاه کنید،  البته اثبات گودل ایراداتی دارد ولی دیگرانی نظیر هایک ورژن های بهتری از آن را ارائه کردهاند،  توی این برهان ها خدا رو تعریف میکنند و علاوه بر اون ضرورتا وجودش را اثبات میکنند. 
براهین وجودی اعتباری ندارند و با مغالطه خدا را اثبات میکنند.
سلام خدمت دوستان عزیز با عنایت به این که بحث از برهان وجودی، نیازمند تاپیک دیگر است، پیشنهاد میکنم از بحث پیرامون این موضوع پرهیز شود. (چون بحث از موضوعات مختلف، سبب آشفتگی تاپیک می شود)  در این تاپیک به بررسی برهان صدیقین به تقریر علامه پرداختیم و نکاتی در این زمینه توسط دوستان به اشتراک گذاشته شد. ممنون می شوم در همین زمینه گفتگو ها ادامه یابد. بهترین ها را برای عزیزان آرزومندم.
این تقریر خودم از صدیقینه. درسته یا اشکال بهش وارده؟     اصل بر این است که هستی، موجود باشد و نیستی معدوم. این دو اصل، تخلف ناپذیر هستند یعنی نه هستی، نیستی میشود و نه نیستی، هستی. پس هستی، واجب الوجود (ممتنع العدم) است و نیستی واجب العدم (ممتنع الوجود).
این تقریر خودم از صدیقینه. درسته یا اشکال بهش وارده؟ اصل بر این است که هستی، موجود باشد و نیستی معدوم. این دو اصل، تخلف ناپذیر هستند یعنی نه هستی، نیستی میشود و نه نیستی، هستی. پس هستی، واجب الوجود (ممتنع العدم) است و نیستی واجب العدم (ممتنع الوجود).
  بله، یکی از تقریرهای موجود درباره برهان صدیقین، همین تقریری است که مرقوم فرمودید. هستی به حمل شایع، هستی است و محال است عدم باشد. بنابراین، هستی واجب الوجود است و عدم در او راه ندارد. بنابراین، با تامل بر خود هستی، روشن می شود که هستی واجب الوجود است. در این تقریر نیازی نیست بحث از ممتنع العدم را پیش کشید؛ اگرچه این بحث نیز در جای خودش صحیح است.
جمع بندی پرسش: تقریر «علامه طباطبائی» از برهان صدیقین، شبیه برهان وجودی «آنسلم» است و صرفا ادعا است. در این برهان، از واقعیت هستی، وجود واجب الوجود را نتیجه می گیرند در حالی که واقعیت هستی می تواند ممکن الوجود باشد. اما در تقریر علامه، فرض گرفته شده که واقعیت هستی واجب الوجود است و از همین واقعیت هستی، وجود واجب الوجود نتیجه گیری می شود؛ یعنی از وجودی که هنوز اثبات نشده، می خواهند وجود همان وجود را نتیجه بگیرند!  پاسخ: درباره اثبات خداوند براهین مختلفی ارائه شده که یکی از آنها برهان صدیقین است. درباره این برهان نیز تقریرهای مختلفی ارائه شده که یکی از آنها تقریر «علامه طباطبائی» است. طبیعتا بررسی تمامی براهین و  یا تقریرهای مختلف برهان صدیقین، و یا نقد و بررسی همه‌جانبه تقریر علامه طباطبائی، در این نوشتار نمی گنجد. در این نوشتار، فعلا به توضیح دقیق تقریر علامه طباطبائی می پردازیم تا روشن شود تفسیر شما از تقریر ایشان نادرست است  و به همین جهت، اشکالاتی که مرقوم فرمودید نیز به این تقریر وارد نیست. علامه طباطبائی، در تقریری که از برهان صدیقین ارائه می کند، می کوشد تا با استفاده از اصل واقعیت، ضرورت ازلی بودن آن را اثبات نماید و مشخص بسازد که هیچ یک از واقعیات محدود پیرامونی مصداق این اصل نیستند. منظور علامه طباطبائی، از اصل واقعیت، مفهوم واقعیت نیست تا به ایشان اشکال شود خلط مفهوم و مصداق کرده اند. منظور ایشان از اصل واقعیت، خود واقعیت است که هر انسان عاقلی آن را ضرورتا موجود می داند و حتی انکارش مستلزم قبولش است چرا که در همان ظرفی که انکارش می کنیم، واقعیتی را اجمالا پذیرفته ایم. واقعیت واقعیت است ضرورتا و هیچ گاه نمی توان آن را از خودش نفی کرد. واقعیت هستی نمی تواند ممکن الوجود باشد چون همانطور که عرض شد، این واقعیت ضرورتا موجود است و حتی با انکارش به آن تصدیق می شود؛ در حالی که ممکن الوجود می تواند موجود و یا معدوم باشد. به همین جهت، علامه طباطبائی تصریح نمودند که هیچ یک از واقعیات محدود پیرامونی مصداق این اصل نیستند. علامه طباطبائی در حاشیه بر اسفار، برهان صدیقین را چنین توضیح می دهد: اين واقعيتي كه سفسطه را به آن دفع مي كنيم و هر باشعوري را ناگزير از اثبات آن مي يابيم، از ناحيهٴ ذات خود رفع و بطلان را نمي پذيرد؛ زيرا فرض بطلان و رفع آن مستلزم ثبوت و وضع آن است . پس اگر بطلان واقعيت را در وقتي خاص و يا به طور مطلق فرض كنيم، در آن حال هر واقعيتي باطل است، يعني واقعيت از محل انكار آن ديگربار رخ مي نمايد و ثبوت خود را نشان مي دهد. همچنين سوفسطايي اگر اشيا را موهوم بداند يا در واقعيت آنها شك بكند، همهٴ اشيا واقعا موهوم يا واقعا مشكوك هستند؛ يعني اصل واقعيت از همان جا كه رفع مي شود، ثابت مي گردد و چون اصل واقعيت از ناحيهٴ ذات خود قبول عدم و بطلان نمي كند، واجب بالذات است. پس واقعيتي است كه واجب بالذات است و اشيايي كه داراي واقعيت هستند، در واقعيت خود نيازمند به او هستند و در وجود قائم به آن. از اينجا براي انسان متأمل آشكار مي شود كه اصل وجود واجب نزد انسان ضروري بالذات است و براهيني كه براي اثبات آن اقامه مي شود، در حقيقت برهان نيستند، بلكه تنبيه به شمار می روند.(1) علامه طباطبايي در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در توضيح بيان فوق اين نكته را نيز مي افزايد كه چون واقعيت هاي محدود و مقید هيچ يك مصداقِ واقعيتي نيستند كه به ضرورت ازليه از تحقق آن خبر داده مي شود، پس مصداق قضيه اي كه انسان در گام نخست معرفت به آن اذعان مي كند، هيچ يك از واقعيت هاي محدود نيست و همان واقعيت واجب است: «واقعيت هستي كه در ثبوت وي هيچ شك نداريم و هرگز نفي نمي پذيرد و نابودي برنمي دارد، به عبارت ديگر واقعيت هستي بي هيچ قيد و شرط واقعيت هستي است و با هيچ قيد و شرطي لاواقعيت نمي شود و چون جهان گذران و هر جزء از اجزاء جهان نفي را مي پذيرد، پس عين همان واقعيت نفي ناپذير نيست.»(2) با این توضیحات مشخص می شود که این برهان، نه مصادره به مطلوب است و نه برهان آنسلم است که از مفهوم خدا، وجود خارجی خدا را نتیجه می گیرد. در برهان وجودی به تقریر آنسلم، ما از مفهوم خدا به عنوان عظیم ترین تصوری که داریم، به اثبات وجود خداوند می رسیم چرا که اولا ما از خداوند به عنوان عظیم ترین موجود تصوری داریم و ثانیا اگر خداوند موجود نباشد، پس عظیم ترین تصور نیست. با انضمام این دو مقدمه مشخص می شود که تصور خدا مصداق واقعی دارد و دارای وجود است.(3) اما در برهان صدیقین به تقریر علامه، اساسا با تصور سروکار نداریم بلکه با اصل واقعیت سروکار داریم؛ یعنی این که واقعیت به نحو ضرورت ازلیه موجود است و محال است وجود را از او سلب کرد چرا که انکار وجود واقعیت نیز متضمن قبول آن است.(4) نتیجه آن که میان برهان وجودی آنسلم و برهان صدیقین علامه طباطبائی فرق است: اولی با تصور سروکار دارد و دومی با خود واقعیت. به همین جهت، نمی توان برهان صدیقین را مبتلا به همان اشکالی دانست که برهان وجودی آنسلم به آن مبتلا است.(5) از اینجا دلیل این امر نیز مشخص می شود که چرا حتی برخی از طرفداران برهان صدیقین، از جمله علامه طباطبائی، با این که با برهان وجودی مخالفند، از برهان صدیقین دفاع می کنند.(6)   اشکال اول: این که علامه در برهان صدیقین، واجب الوجود را ثابت می کند، قابل قبول است اما اینکه گفته می شود همین واجب الوجود خداست، قابل قبول نیست. پاسخ: اساسا مساله فلسفی ما این است که واجب الوجود وجود دارد یا نه. براهینی مثل برهان صدیقین درصدد اثبات این نکته هستند که واجب الوجود واقعیت دارد. فرقی نمی کند به تقریر علامه پیش برویم و یا به تقریر ابن سینا و ... اگر قبول کردید که برهان صدیقین همان برهان آنسلم نیست و اشکال خلط مفهوم و مصداق به آن وارد نیست، پس پذیرفته اید که واجب الوجود واقعیت دارد. واجب الوجود تعبیر فلسفی از خداوند است؛ به بیان دیگر، خدایی که در ادیان مطرح می شود اوصاف مختلفی دارد که یکی از آنها بی نیازی مطلق است که در فلسفه از آن به عنوان واجب الوجود یاد می شود. فلاسفه درصدد آن هستند که سیر استدلالی به سود اثبات خدا با تمامی اوصافش را، از این صفت اختصاصی (واجب الوجود) آغاز کنند چرا که این صفت مخصوص خدا است و در سایر موجودات پیرامونی وجود ندارد. ا ز این رو، فلاسفه سعی می کنند به شکل استدلالی، اثبات کنند موجودی با این خصیصه ممتاز ضرورتا هست. آنگاه فلاسفه در مراحل بعد، سعی می کند سایر اوصاف اختصاصی (وحدت و بساطت محض) یا مشترک (علم و قدرت خدا) این موجود ممتاز را توضیح بدهد و رابطه این صفات با یکدیگر و رابطه آنها با ذات خداوند را تبیین نمایند. بنابراین، باید به این مطلب دقت شود که: اولا خداوند اوصاف مختلفی دارد  و ثانیا هر یک از براهین بواسطه محدودیت مفاهیم به کار رفته در آن، ناظر به وصف خاصی از او هستند  و ثالثا بواسطه تجمیع براهین و ادامه سلسله آنها، سایر اوصاف خداوند نیز اثبات می شود؛ چنانکه محققان بعد از اثبات واجب الوجود، به اثبات توحید و سایر اوصاف الهی می پردازند و نشان می دهند که واجب الوجود، افزون بر این که وجودش واجب است، واحد و کامل و عالم و ... است؛ و این همان خدای اسلام است که غنی و عالم و قادر و ... است. اشکال دوم: من وجود واجب الوجود را قبول دارم ولی واجب الوجود یعنی وجود بدون علت که حتی می تواند یک انسان بدون علت باشد نه لزوما خدا. پاسخ: همانطور که عرض شد وقتی وجود واجب الوجود پذیرفته شد، نوبت به براهین و استدلالهای دیگر درباره سایر اوصاف واجب الوجود می رسد: مثلا این که واجب الوجود واحد است و واجد علم و قدرت و سایر کمالات است؛ آنهم بدون نیاز و اکتساب از دیگری و... همچنین دارای جسم و بدن مادی نیست و از تغییر و انفعال مبراست و هیچ نقص و محدودیتی ندارد و منشا تمامی خیرات و خوبی ها است. از سوی دیگر، انسان موجودی با همه محدودیت هایی است که می شناسیم. موجودی با خصایص فوق الذکر، اصلا انسان نیست بلکه خدا است که شما آن را انسان نامیده اید!  بنابراین، پذیرش این مطلب که واجب الوجود با خصایص فوق الذکر، انسانی باشد بدون خصایص فوق الذکر، تناقض است. اما پذیرش این مطلب که واجب الوجود با خصایص فوق الذکر، انسانی باشد که همین خصایص فوق الذکر را دارد، تناقض نیست اما باید دانست که مرتکب مغالطه لفظی شده ایم و یک لفظ را در خارج از معنای خودش به کار برده ایم. مثل این که از لفظ آب، معنای آتش را اراده کنیم و بگوییم کسی آب نمی خورد چون خوردن آب، آسیب زا است!  اشکال سوم: واقعیت، مفهومی ذهنی برای وجود اشیا و رخداد هاست. چیزی به نام واقعیت، وجود عینی ندارد. شما می توانید واقعیت را به من نشان دهید؟ چیزی که وجود عینی ندارد چگونه واجب الوجود است؟ پاسخ:  واقعیت به عنوان یک مفهوم فلسفی از سنخ مفاهیم ماهوی نیست تا مصادیق خارجی آن، تعین و شکل و شمایل خاص داشته باشد و بشود به آن اشاره کرد و آن را نشان داد؛  بلکه واقعیت از سنخ مفاهیم فلسفی است که عقل آدمی با نظر به مصادیق خارجی آن را می فهمد و می داند که این مفهوم بدون مصداق خارجی نیست. توضیح بیشتر این که مفاهیم فلسفی مثل مفهوم علت و معلول و یا مفهوم مجاورت مکانی و یا تقدم زمانی و یا مفهوم واقعیت ... همه اینها مفاهیم فلسفی هستند که خارجی می باشند اما مصداق متعین و خارجی ندارند بلکه عقل آدمی ناظر به مصادیق متعین و مشخص خارجی، این مفاهیم را می فهمد. مثلا وقتی به میز و به صندلی می نگرد، مجاورت مکانی آنها و یا تقدم زمانی زنگ اول مدرسه بر زنگ دوم مدرسه را می فهمد؛ بی آن که این مجاورت و یا تقدم زمانی مصداق مشخص و متمایزی از میز و صندلی و یا زنگ اول و دوم داشته باشند.   پی نوشت ها: 1. صدرالمتالهین، الحكمة المتعاليه في الاسفار الاربعه، دار احیاءالتراث، 1981م، ج ٦، ص ١٤ ، تعليقه ٣  از علامه طباطبائی 2. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1374ش، ج2، ص982 3. برای مطالعه بیشتر، رک: Davies, Brian, An introduction to philosophy of religion, oxford university press, 1993, p. 55-56 4. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1374ش، ج2، ص982 5. برای مطالعه بیشتر، رک: پارسانیا، حمید، برهان صدیقین در حکمت متعالیه، مجله اسراء، شماره2، تابستان 1389ش 6. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، 1388ش، صص202-204؛ همو، سرچشمه اندیشه، انتشارات اسراء، 1386ش، ج6، ص118      
موضوع قفل شده است