جمع بندی کامل مطلق بودن خدا

تب‌های اولیه

53 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
کامل مطلق بودن خدا
سلام خسته نباشید لطفا اثبات کنید واجب الوجود، کامل مطلق است. یا اینکه کامل مطلق وجود دارد.  
با نام و یاد دوست           کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما هر گاه وجود چیزی غیر از ذاتش باشد (ممکن الوجود) پس آن چیز برای وجود داشتن، نیازمند غیر می شود(که این غیر یا واجب الوجود است یا نهایتا به واجب الوجود ختم می شود). اما خداوند واجب الوجود است و نیازمند غیر نیست؛ پس حتما وجودش عین ذاتش است.   از این رو، ذات واجب برخلاف ذات سایر موجودات است بدین بیان که ذات هر موجودی غیر از وجود و کمالات وجودی است اما ذات واجب عین وجود و کمالات وجودی خود است. از این منظر، ذات واجب الوجود، عین وجود است؛ و چیزی که عین وجود باشد اساسا نمی تواند متصف به عدم و نیستی گردد –چرا که مستلزم اجتماع نقیضان می شود- نه از جهت اصل وجودش و نه از جهت کمالات وجودیش چرا که کمالات وجودی نیز نوعی وجودند. بنابراین، هر کمالی را که متصور شویم، حتما خداوند واجد آن است چرا که واجدیت و وجود داشتن، عین ذات خداوند است؛ چنانچه که زرد بودن زردآلو عین ذات او است و معنا ندارد که زردآلو زرد نباشد یا گردو گرد نباشد. با این استدلال روشن می شود که خداوند هر کمالی را که متصور شویم، داراست آنهم در والاترین درجه ممکن.
هر گاه وجود چیزی غیر از ذاتش باشد (ممکن الوجود)
تعریف شما را قبول ندارم. ممکن الوجود، وجودی است که وجود داشتن یا نداشتنش نه ضروری است و نه محال و متناقض.
اما خداوند واجب الوجود است و نیازمند غیر نیست؛ پس حتما وجودش عین ذاتش است.  
وجود خدا بعد از اینکه اثبات کنید واجب الوجود کامل مطلق هست، ثابت میشود فعلا برایم ثابت نشده که از آن استفاده میکنید. واجب الوجود یعنی وجودی که وجودش ضروری و تصور نبودنش محال و مستلزم تناقض است. به نظر من واجب الوجود فقط در وجودش از دیگران بی نیاز است و در چیز های دیگر اگر نیازمند باشد ضرری به وجودش نزده و معدومش نمیکند پس اشکالی ندارد که در عرصه های دیگر به دیگران نیازمند باشد.
ذات هر موجودی غیر از وجود و کمالات وجودی است
این ادعای عجیب را از کجا آوردید؟ الان ذات من غیر از وجود من است؟ اگر اینگونه باشد که تناقض پیش میاد.
از این منظر، ذات واجب الوجود، عین وجود است؛ و چیزی که عین وجود باشد اساسا نمی تواند متصف به عدم و نیستی گردد –چرا که مستلزم اجتماع نقیضان می شود- نه از جهت اصل وجودش و نه از جهت کمالات وجودیش چرا که کمالات وجودی نیز نوعی وجودند.
همان طور که گفتم واجب الوجود یعنی وجودی که وجودش ضروری است و عدمش مستلزم تناقض است. از این تعریف کامل بودن و نقص نداشتن برداشت نمیشود. اون چیزی که مفهوم واجب الوجود در تعریف به ما می دهد این است که این وجود مطلقا نباید معدوم باشد چون وجودش ضروری است اما این که مطلقا باید موجود باشد، از این تعریف برداشت نمیشود.   شما اگر به اصل قضیه این که چرا اصلا در فلسفه بحث واجب الوجود مطرح شده توجه کنید متوجه میشید که ما از لحاظ فلسفی نیاز به یک وجود نامحدود داریم که تمام هستی را گرفته باشد چون وجود باید وجود داشته باشد و عدم وجود ندارد. بر اساس این تعریفی که ارائه کردم واجب الوجود لزوما نباید کامل باشد و میتواند ماده هم باشد.
ممکن الوجود، وجودی است که وجود داشتن یا نداشتنش نه ضروری است و نه محال و متناقض.
تعریف شما هم صحیح است. اما مغایرتی با تعریف بنده نداشت. شما ممکن الوجود را به صورت سلبی تعریف نمودید و بنده به صورت ایجابی.  مثل این که گفته شود آبی آسمانی، آبی روشن است(تعریف ایجابی)؛ یا گفته شود آبی آسمانی، نه آبی کاربنی است و نه آبی فیروزه ای(تعریف سلبی).  در تعریف ایجابیِ «ممکن الوجود» گفته می شود ممکن الوجود، ماهیتی است که وجود و عدم، عین ذات او نیستند بلکه عارض بر ذات او هستند؛ به بیان دیگر: در تحلیل عقلیِ حقیقت شیء ممکن الوجود، می توان ماهیتش را مستقل از وجود و عدمش در نظر گرفت. مثلا می توان احمد را در زمانی در نظر گرفت که در گذشته نبوده و یا در آینده نخواهد بود اما الان فعلا هست. به تعبیر شما، وجود برای احمد، نه ضرورت دارد و نه محال است. دلیلش این است که وجود بخشی از ذات و ماهیت احمد نیست؛ چرا اگر بخشی از آن بود، باید همیشه وجود می داشت. همچنین است نسبت احمد با عدم.    
وجود خدا بعد از اینکه اثبات کنید واجب الوجود کامل مطلق هست، ثابت میشود فعلا برایم ثابت نشده که از آن استفاده میکنید.
  دوست عزیز این مطلب را سابقا خدمت شما توضیح دادیم که در خداشناسی، با مفاهیم سروکار داریم و هر برهانی دربردارنده مفاهیم خاص است و نمی توان در یک برهان تمامی اوصاف خدا را گنجاند. در برهان امکان و وجوب با تمرکز بر نیاز وجودی ممکن به واجب پیش می رویم، یا در برهان صدیقین، ناظر به خود واقعیت هستی پیش می رویم  و ... نمی توان در این براهین، تمامی اوصاف خدا را گنجاند. این مطلب محدود به خداشناسی برهانی نیست بلکه در هر موضوع دیگری همین محدودیت را داریم.  همچنین عرض شد که این محدودیت در متون دینی نیز وجود دارد؛ یعنی نمی توان با چند مفهوم، تمامی اوصاف خدا را بازتاب داد.  حال، فلاسفه برای دستیابی به تصویر جامع و صحیح از خداوند، به این نتیجه رسیدند که بهتر است از مفهوم واجب الوجود و بی نیازی وجودی خدا آغاز کنیم نه مفهوم علم یا قدرت و اراده خدا. به همین جهت، ابتدا واجب الوجود را اثبات می کنند و سپس برای تک تک اوصاف، براهین مخصوص (که برخی از آنها متکی به مفهوم واجب الوجود است و برخی نه) را ذکر می کنند.  دقت بفرمایید هیچ فیلسوفی مدعی نیست که برهان امکان و وجوب، تمامی اوصاف خدا را اثبات می کند بلکه معتقد است این برهان اثبات می کند باید حداقل یک واجب الوجود موجود باشد.  این اولین گام فیلسوف است. در واقع، تاکید اصلی فیلسوف در این برهان این است که اثبات کند حداقل یک موجود داریم که بی نیاز از علت و دیگری است.  اما فیلسوف به همین مقدرا بسنده نمی کند چرا که می داند گامهای متعدد دیگری پیش روی او است. او می داند باید اثبات کند که این موجود، یکی است و محال است دوتا باشد؛ یا باید اثبات کند این موجود از هیچ جهتی نقص ندارد (مطلقا کامل و بی نقص است) و یا باید اثبات کند که این موجود، همان موجودی است که تمامی موجودات به او در وجودشان محتاجند و یا ... بنابراین، فیلسوف ملتفت است که این اولین گام فلسفی او است و تا دستیابی به تصویر کامل و صحیح از خداوند، گامهای متعدد دیگری دارد.  در واقع، فیلسوف نقشه راهی برای خداشناسی ترسیم کرده که اگرچه به خطوط اولش بسنده کنیم، به مقصود نمی رسیم. باید تمامی خطوط را دنبال کنیم تا نهایت به نتیجه مطلوب دست یابیم. دوست عزیز امیدوارم به این نکته، دقت لازم را مبذول بفرمایید. قصد تحقیر یا سرزنش جنابعالی را ندارم. صمیمانه عرض میکنم: مطمئنا اگر به این نکته دقت نموده و ناظر به همین قسمت بیشتر تامل بورزید، بخش قابل توجهی از اشکالات شما برطرف خواهند شد.    
الان ذات من غیر از وجود من است؟ اگر اینگونه باشد که تناقض پیش میاد.
دوست عزیز این تحلیل عقل است که ماهیت و وجود شیء خارجی را مستقل از یکدیگر لحاظ می کند و از نسبت آنها سوال می پرسد. کسی مدعی نشده که وجود خارجی از ماهیت خارجی جدا  و به هم الصاق یافته اند!! بله وجود خارجی و ماهیت خارجی انسان به یک مصداق موجودند و اصطلاحا یک فرد خارجی است؛ همانطور که یکی بودن و انسان بودنش نیز به یک مصداق موجودند. اینها همگی جهات مختلفی است که عقل آدمی از ملاحظه یک شیء بدست می آورد. دقیقا از میزان مطالعات فلسفی شما مطلع نیستم.  اگر مطالعات مقدماتی در این زمینه ندارید، حتما کتاب آموزش فلسفه استاد مصباح را مطالعه بفرمایید و اگر مطالعات خوبی در این زمینه داشتید، حتما کتاب هستی و چیستی استاد فیاضی را مطالعه نمایید.  
همان طور که گفتم واجب الوجود یعنی وجودی که وجودش ضروری است و عدمش مستلزم تناقض است. از این تعریف کامل بودن و نقص نداشتن برداشت نمیشود. اون چیزی که مفهوم واجب الوجود در تعریف به ما می دهد این است که این وجود مطلقا نباید معدوم باشد چون وجودش ضروری است اما این که مطلقا باید موجود باشد، از این تعریف برداشت نمیشود.
دوست عزیز اگر کمی روی همین عبارت تامل بورزیم، مشکل حل می شود. «وجود مطلقا نباید معدوم باشد چون وجودش ضروری است». این عبارتی که ذکر فرمودید تعریف «واجب الوجود» است که بخشی از استدلال برای اثبات کمال مطلق بودن خداوند است. حالا باید روی این مفهوم کمی بیشتر تامل کنیم (در حالیکه جنابعالی همینجا متوقف شدید). چرا وجودش برایش ضروری است و نمی تواند معدوم بشود؟ چون حقیقت این موجود، به خودی خود، مقتضی وجود است و برای موجود شدن، نیازی به علت بیرونی ندارد. موجودی که ذاتش مقتضی وجود است، محال است عدم بپذیرد و وجودش برایش ضروری است. حال، موجودی که حقیقتش چنین است و مقتضی وجود است، نمی تواند همزمان پذیرای عدم نیز باشد. پذیرش عدم برایش محال است. به همین جهت، گفته می شود خداوند موجودی است که هیچ عدم و حدّ و نقصی در او راه ندارد. حدّ و عدم و نقص در ممکن الوجود راه دارد نه واجب الوجود.  از این رو، هر کمالی را در نظر بگیریم که متضمن محدودیت دیگر نباشد، خداوند واجدش است و محال است خداوند آن را نداشته باشد و از این جهت، محدود و ناقص باشد چرا که آن کمال یا موجود است یا معدوم؛ اگر معدوم باشد که کمال نیست بلکه اصلا چیزی نیست؛ و اگر موجود باشد، پس فقدانش در خدا مستلزم نقص و عدم و حدّ است که سابقا اثبات شد در ذاتی که به خودی خود مقتضی وجود است، هیچ عدمی راه ندارد.
قول سدید said in ممکن الوجود، وجودی است که
ممکن الوجود، وجودی است که وجود داشتن یا نداشتنش نه ضروری است و نه محال و متناقض.
تعریف شما هم صحیح است. اما مغایرتی با تعریف بنده نداشت. شما ممکن الوجود را به صورت سلبی تعریف نمودید و بنده به صورت ایجابی.  مثل این که گفته شود آبی آسمانی، آبی روشن است(تعریف ایجابی)؛ یا گفته شود آبی آسمانی، نه آبی کاربنی است و نه آبی فیروزه ای(تعریف سلبی).  در تعریف ایجابیِ «ممکن الوجود» گفته می شود ممکن الوجود، ماهیتی است که وجود و عدم، عین ذات او نیستند بلکه عارض بر ذات او هستند؛ به بیان دیگر: در تحلیل عقلیِ حقیقت شیء ممکن الوجود، می توان ماهیتش را مستقل از وجود و عدمش در نظر گرفت. مثلا می توان احمد را در زمانی در نظر گرفت که در گذشته نبوده و یا در آینده نخواهد بود اما الان فعلا هست. به تعبیر شما، وجود برای احمد، نه ضرورت دارد و نه محال است. دلیلش این است که وجود بخشی از ذات و ماهیت احمد نیست؛ چرا اگر بخشی از آن بود، باید همیشه وجود می داشت. همچنین است نسبت احمد با عدم.    
این تعریف سلیقه ای شما از واجب الوجود است که وجود عین ذاتش است. واجب الوجود همان طور که از لفظش برمیاد یعنی وجودی که وجودش ضروری و تصور نبودنش مستلزم تناقض است.
قول سدید said in وجود خدا بعد از اینکه اثبات
وجود خدا بعد از اینکه اثبات کنید واجب الوجود کامل مطلق هست، ثابت میشود فعلا برایم ثابت نشده که از آن استفاده میکنید.
  دوست عزیز این مطلب را سابقا خدمت شما توضیح دادیم که در خداشناسی، با مفاهیم سروکار داریم و هر برهانی دربردارنده مفاهیم خاص است و نمی توان در یک برهان تمامی اوصاف خدا را گنجاند. در برهان امکان و وجوب با تمرکز بر نیاز وجودی ممکن به واجب پیش می رویم، یا در برهان صدیقین، ناظر به خود واقعیت هستی پیش می رویم  و ... نمی توان در این براهین، تمامی اوصاف خدا را گنجاند. این مطلب محدود به خداشناسی برهانی نیست بلکه در هر موضوع دیگری همین محدودیت را داریم.  همچنین عرض شد که این محدودیت در متون دینی نیز وجود دارد؛ یعنی نمی توان با چند مفهوم، تمامی اوصاف خدا را بازتاب داد.  حال، فلاسفه برای دستیابی به تصویر جامع و صحیح از خداوند، به این نتیجه رسیدند که بهتر است از مفهوم واجب الوجود و بی نیازی وجودی خدا آغاز کنیم نه مفهوم علم یا قدرت و اراده خدا. به همین جهت، ابتدا واجب الوجود را اثبات می کنند و سپس برای تک تک اوصاف، براهین مخصوص (که برخی از آنها متکی به مفهوم واجب الوجود است و برخی نه) را ذکر می کنند.  دقت بفرمایید هیچ فیلسوفی مدعی نیست که برهان امکان و وجوب، تمامی اوصاف خدا را اثبات می کند بلکه معتقد است این برهان اثبات می کند باید حداقل یک واجب الوجود موجود باشد.  این اولین گام فیلسوف است. در واقع، تاکید اصلی فیلسوف در این برهان این است که اثبات کند حداقل یک موجود داریم که بی نیاز از علت و دیگری است.  اما فیلسوف به همین مقدرا بسنده نمی کند چرا که می داند گامهای متعدد دیگری پیش روی او است. او می داند باید اثبات کند که این موجود، یکی است و محال است دوتا باشد؛ یا باید اثبات کند این موجود از هیچ جهتی نقص ندارد (مطلقا کامل و بی نقص است) و یا باید اثبات کند که این موجود، همان موجودی است که تمامی موجودات به او در وجودشان محتاجند و یا ... بنابراین، فیلسوف ملتفت است که این اولین گام فلسفی او است و تا دستیابی به تصویر کامل و صحیح از خداوند، گامهای متعدد دیگری دارد.  در واقع، فیلسوف نقشه راهی برای خداشناسی ترسیم کرده که اگرچه به خطوط اولش بسنده کنیم، به مقصود نمی رسیم. باید تمامی خطوط را دنبال کنیم تا نهایت به نتیجه مطلوب دست یابیم. دوست عزیز امیدوارم به این نکته، دقت لازم را مبذول بفرمایید. قصد تحقیر یا سرزنش جنابعالی را ندارم. صمیمانه عرض میکنم: مطمئنا اگر به این نکته دقت نموده و ناظر به همین قسمت بیشتر تامل بورزید، بخش قابل توجهی از اشکالات شما برطرف خواهند شد.    
باشه واجب الوجود برام ثابت شده. البته واجب الوجود با تعریزف اصلیش نه با تعریف سلیقه ای شما. طبق تعریف اصلیش، کامل بودنشو ثابت کنید.
قول سدید said in الان ذات من غیر از وجود من
الان ذات من غیر از وجود من است؟ اگر اینگونه باشد که تناقض پیش میاد.
دوست عزیز این تحلیل عقل است که ماهیت و وجود شیء خارجی را مستقل از یکدیگر لحاظ می کند و از نسبت آنها سوال می پرسد. کسی مدعی نشده که وجود خارجی از ماهیت خارجی جدا  و به هم الصاق یافته اند!! بله وجود خارجی و ماهیت خارجی انسان به یک مصداق موجودند و اصطلاحا یک فرد خارجی است؛ همانطور که یکی بودن و انسان بودنش نیز به یک مصداق موجودند. اینها همگی جهات مختلفی است که عقل آدمی از ملاحظه یک شیء بدست می آورد. دقیقا از میزان مطالعات فلسفی شما مطلع نیستم.  اگر مطالعات مقدماتی در این زمینه ندارید، حتما کتاب آموزش فلسفه استاد مصباح را مطالعه بفرمایید و اگر مطالعات خوبی در این زمینه داشتید، حتما کتاب هستی و چیستی استاد فیاضی را مطالعه نمایید.  
اگر منظورتان از ذات، ماهیت است بله وگرنه اگر ذات را به معنای وجود بگیرید، طبیعتا ذات میشود همان وجود.
عرایض شما را متوجه هستم اما شاید منظورم را نتوانستم دقیق به شما بفهمانم. به این مثال ها توجه کنید:   مثال اول فرض کنید ما یک مکعب داریم و این مکعب را کاملا خالی میکنیم و به خلاء کامل میرسیم. خب، عدم که وجود ندارد و وجود لزوما باید وجود داشته باشد. ما برای توجیه فلسفی این مسئله میگوییم هنوز وجودی در این مکعب هست که وجود این وجود ضروری است و این وجود، دیگر، ممکن نیست، که بتوان آن را هم از مکعب بیرون کرد در نتیجه میگوییم این وجود، واجب است یعنی واجب الوجودی وجود دارد که فرض نبودنش محال و ما را دچار تناقض میکند. یعنی لزوما وجودی هست که تمام این مکعب را پر کرده. حالا شما به من بگو این واجب الوجودی که در این مکعب قطعا حضور دارد ( کار ندارم که بیرون این مکعب هست یا نه، فرض ما درون مکعب است) آیا اگر این وجود، ناقص باشد اشکالی دارد؟ اگر این وجود ناقص باشد، بالاخره وجود که دارد پس ولو ناقص باز هم کار ما را راه می اندازد و ما را از تناقض نجات میدهد‌.   مثال دوم فرض کنید بهره من از وجود ۲۰٪ است یعنی ظرف وجودی من به مقدار ۲۰٪ پر است. خب، درباره آن ۸۰٪ دیگر نظرتان چیست؟ آیا آن ۸۰٪ دیگر وجود است یا عدم؟ عدم که وجود ندارد پس لزوما باید وجود وجود داشته باشد. پس آن ۸۰٪ هم میشود وجود و من هم میشوم وجود کامل. اشتباه شما درباره خدا و واجب الوجود هم همین است. شما ظرفی را تصور میکنید که چون در آن عدم، وجود ندارد، وجود را تا آخر آن ظرف پر میکنید و میشود خدا و وجود کامل. اون چیزی که درباره خدا میگید درباره همه موجودات هم هست که کمال نسبی نام دارد. یعنی چون عدم وجود ندارد پس وجود لزوما تمام ظرف وجودی همه موجودات را پر میکند چه خدا باشد چه من چه شما. من هم نسبتا کاملم. شما هم نسبتا کاملید. خدا هم همین طور. وجود ناقص وجود ندارد چون نقص، امری عدمی است و عدم وجود ندارد. همه موجودات دارای مقداری کمال هستند یعنی کمال نسبی دارند. عدم مطلق و کامل مطلق وجود ندارد چون هر دوی اینها فرض و تصورات خیالی و فلسفی هستند. همه ما به صورت نسبی کامل هستیم و وجود کامل مطلق هم اثبات نشده.
به نظر شما با استفاده از براهین وجودی نمیتوان کامل مطلق را ثابت کرد؟ مثلا بگیم بر اساس اصل امتناع تناقض، کامل مطلق یا موجود است و یا معدوم، لکن کامل مطلق نمی‏تواند معدوم باشد; زیرا معدوم بودن کامل مطلق یا بالذات است‏یا بالغیر. اما او وابسته بالغیر نیست; چون وابستگی نقص است و با مفهوم کامل مطلق سازگاری ندارد. پس کامل مطلق نمی‏تواند معدوم یا وابسته بالغیر باشد. از سوی دیگر، کامل مطلق معدوم بالذات هم نیست، چون معدوم بالذات آن است که در مفهومش تناقض باشد، اما در مفهوم کامل مطلق تناقضی وجود ندارد. پس کامل مطلق موجود است، وجودش هم وابسته بالغیر نیست; زیرا وابستگی بالغیر همان‏گونه که گذشت - نقص است و نقص با کامل مطلق سازگاری ندارد. آیا این برهان و شبیه آن اعتباری دارد؟ چون یکسری اشکالات اساسی به آن ها وارد است. نظر شما چیه؟
این تعریف سلیقه ای شما از واجب الوجود است که وجود عین ذاتش است. واجب الوجود همان طور که از لفظش برمیاد یعنی وجودی که وجودش ضروری و تصور نبودنش مستلزم تناقض است.
 
اگر منظورتان از ذات، ماهیت است بله وگرنه اگر ذات را به معنای وجود بگیرید، طبیعتا ذات میشود همان وجود.
  دوست عزیز توضیحی که در باب ممکن الوجود و واجب الوجود ارائه شد، تعریف سلیقه ای و دلبخواهی نیست. همانطور که سابقا عرض شد با مطالعه هستی و تحلیل عقلی حقایق خارجی، متوجه موجودات ممکن الوجودی می شویم که نهایتا ما را به اثبات موجودی واجب الوجود می رسانند. توضیح بیشتر: موجود ممکن الوجود یعنی موجودی که موجود است و در آن لحظه ای که موجود است، نمی تواند معدوم باشد و اصطلاحا واجب الوجود است؛ اما از نوع واجب بالغیر. از این رو، گفته می شود این موجود ممکن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغیر است؛ یعنی در تحلیل عقلی روشن می شود که این حقیقت خارجی دارای دو حیثیت ماهیت و وجود است که ماهیتش نسبت به وجود و عدم لااقتضاء و برابر است اما توسط علت دیگر، این ماهیت از حالت لااقتضاء و برابر خارج شده و نسبت به وجود حالت ضرورت یافته است و تا زمانی که موجود است واجب است که موجود باشد و عدم برایش محال است.  اما بواسطه براهین و توجهاتی به این نکته می رسیم که باید موجودی باشد که وجودش برایش ضروری است یعنی هم موجود است و هم وجودش برایش ضرورت دارد. چنین موجودی محال است دارای دو حیثیت ماهیت و وجود باشد چرا که اگر دارای این دو حیثیت باشد، ممکن الوجودی می شود که وجود و وجوب وجودش را باید از دیگری بگیرد چون ماهیت ممکن، به خودی خود، نسبت به وجود و عدم برابر و لااقضاء است؛ و این خلاف فرض ما است. بنابراین، چنین موجودی فاقد ماهیت است و به تعبیری هستی محض است. این که سابقا عرض شد، واجب الوجود به تحلیل عقلی، عین هستی است؛ به همین جهت بوده است و به کمک تحلیل عقلی فهمیده می شود و سلیقه ای و دلبخواهی نیست. حال، موجودی که عین هستی است، عدم در او راه ندارد؛ از این رو، هر کمال وجودی را در نظر بگیریم، واجدش هست، بلکه ضرورتا واجدش هست. دوست عزیز این مباحث، عمیقا فلسفی و دقیق هستند و به همین جهت، شما را به مطالعه منابع موجود در این زمینه دعوت کردم.
مثال اول فرض کنید ما یک مکعب داریم و این مکعب را کاملا خالی میکنیم و به خلاء کامل میرسیم. خب، عدم که وجود ندارد و وجود لزوما باید وجود داشته باشد. ما برای توجیه فلسفی این مسئله میگوییم هنوز وجودی در این مکعب هست که وجود این وجود ضروری است و این وجود، دیگر، ممکن نیست، که بتوان آن را هم از مکعب بیرون کرد در نتیجه میگوییم این وجود، واجب است یعنی واجب الوجودی وجود دارد که فرض نبودنش محال و ما را دچار تناقض میکند. یعنی لزوما وجودی هست که تمام این مکعب را پر کرده. حالا شما به من بگو این واجب الوجودی که در این مکعب قطعا حضور دارد ( کار ندارم که بیرون این مکعب هست یا نه، فرض ما درون مکعب است) آیا اگر این وجود، ناقص باشد اشکالی دارد؟ اگر این وجود ناقص باشد، بالاخره وجود که دارد پس ولو ناقص باز هم کار ما را راه می اندازد و ما را از تناقض نجات میدهد‌.
  دوست عزیز در این مثال دقت لازم را مبذول نداشتید: مکعب انتزاع ذهن ما از شکل یک موجود است؛ در واقع، وقتی یک موجود که شکل و شمایل خاصی دارد را در نظر می گیریم، ذهن قادر می شود دایره و مکعب و مستطیل را بفهمد. بله در ذهن می توان مکعبی را در نظر گرفت که از چیزی پر نباشد اما در خارج، ما چنین مکعبی نداریم تا پرسیده شود درونش وجود است یا عدم. یا یک شیء به شکل مکعب وجود دارد و یا یک شیء به شکل مکعب وجود ندارد. در واقع، فقط در عالم خیال و اعتبار است که می توان مکعبی را در نظر گرفت که وجودی در آن نیست و عدم است. خُب، در همین عالم خیال و اعتبار، ما این مکعب را بدون وجود در نظر گرفته ایم و معنا ندارد که درونش از وجود پر شده باشد! به تعبیر دقیقتر، این مکعب در عالم اعتبار، نسبت به وجود و عدم مساوی است. اصولا ممکن الوجود یعنی همین. امیدوارم متوجه اشکالات موجود در این مثال شده باشید.  
مثال دوم فرض کنید بهره من از وجود ۲۰٪ است یعنی ظرف وجودی من به مقدار ۲۰٪ پر است. خب، درباره آن ۸۰٪ دیگر نظرتان چیست؟ آیا آن ۸۰٪ دیگر وجود است یا عدم؟ عدم که وجود ندارد پس لزوما باید وجود وجود داشته باشد. پس آن ۸۰٪ هم میشود وجود و من هم میشوم وجود کامل. اشتباه شما درباره خدا و واجب الوجود هم همین است. شما ظرفی را تصور میکنید که چون در آن عدم، وجود ندارد، وجود را تا آخر آن ظرف پر میکنید و میشود خدا و وجود کامل. اون چیزی که درباره خدا میگید درباره همه موجودات هم هست که کمال نسبی نام دارد. یعنی چون عدم وجود ندارد پس وجود لزوما تمام ظرف وجودی همه موجودات را پر میکند چه خدا باشد چه من چه شما. من هم نسبتا کاملم. شما هم نسبتا کاملید. خدا هم همین طور. وجود ناقص وجود ندارد چون نقص، امری عدمی است و عدم وجود ندارد. همه موجودات دارای مقداری کمال هستند یعنی کمال نسبی دارند. عدم مطلق و کامل مطلق وجود ندارد چون هر دوی اینها فرض و تصورات خیالی و فلسفی هستند. همه ما به صورت نسبی کامل هستیم و وجود کامل مطلق هم اثبات نشده.
دوست عزیز شما موجود ممکن الوجودی را در نظر گرفته اید که نامش را واجب الوجود گذاشته اید. همانطور که سابقا عرض شد واجب الوجود اساسا از ترکیب ماهیت و وجود (در تحلیل عقل نه خارج) برخوردار نیست؛ چرا که فقط ممکن الوجود چنین است.  اگر موجودی واجب است، مشخصا باید فاقد ماهیت باشد چرا که لازمه ماهیت، ممکن بودن است. به همین جهت گفته می شود واجب الوجود هستی محض است و هیچ عدمی در او راه ندارد. در پستهای سابق توضیحاتش گذشت.  
به نظر شما با استفاده از براهین وجودی نمیتوان کامل مطلق را ثابت کرد؟ مثلا بگیم بر اساس اصل امتناع تناقض، کامل مطلق یا موجود است و یا معدوم، لکن کامل مطلق نمی‏تواند معدوم باشد; زیرا معدوم بودن کامل مطلق یا بالذات است‏یا بالغیر. اما او وابسته بالغیر نیست; چون وابستگی نقص است و با مفهوم کامل مطلق سازگاری ندارد. پس کامل مطلق نمی‏تواند معدوم یا وابسته بالغیر باشد. از سوی دیگر، کامل مطلق معدوم بالذات هم نیست، چون معدوم بالذات آن است که در مفهومش تناقض باشد، اما در مفهوم کامل مطلق تناقضی وجود ندارد. پس کامل مطلق موجود است، وجودش هم وابسته بالغیر نیست; زیرا وابستگی بالغیر همان‏گونه که گذشت - نقص است و نقص با کامل مطلق سازگاری ندارد. آیا این برهان و شبیه آن اعتباری دارد؟ چون یکسری اشکالات اساسی به آن ها وارد است. نظر شما چیه؟
  این برهان از مفهوم کمال مطلق به واجب الوجود می رسد در حالیکه فلاسفه مسلمان عمدتا از حقیقت واجب الوجود به کمال مطلق می رسند. اما درباره اعتبار برهان وجودی باید عرض شود: تا جایی که بنده مطالعه کرده ام، بیش از ده تقریر از این برهان ارائه شده است. تاکنون بنده قانع نشده ام که استدلال از طریق مفهوم محض(کمال مطلق و ...)، استدلال رضایت بخشی برای اثبات خدا باشد. شاید دیگران تقریرهای رضایت بخشی از این برهان ارائه کنند که هنوز بنده آن را مطالعه نکرده ام و ...  
قول سدید said in این تعریف سلیقه ای شما از
دوست عزیز توضیحی که در باب ممکن الوجود و واجب الوجود ارائه شد، تعریف سلیقه ای و دلبخواهی نیست. همانطور که سابقا عرض شد با مطالعه هستی و تحلیل عقلی حقایق خارجی، متوجه موجودات ممکن الوجودی می شویم که نهایتا ما را به اثبات موجودی واجب الوجود می رسانند. توضیح بیشتر: موجود ممکن الوجود یعنی موجودی که موجود است و در آن لحظه ای که موجود است، نمی تواند معدوم باشد و اصطلاحا واجب الوجود است؛ اما از نوع واجب بالغیر. از این رو، گفته می شود این موجود ممکن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغیر است؛ یعنی در تحلیل عقلی روشن می شود که این حقیقت خارجی دارای دو حیثیت ماهیت و وجود است که ماهیتش نسبت به وجود و عدم لااقتضاء و برابر است اما توسط علت دیگر، این ماهیت از حالت لااقتضاء و برابر خارج شده و نسبت به وجود حالت ضرورت یافته است و تا زمانی که موجود است واجب است که موجود باشد و عدم برایش محال است.  اما بواسطه براهین و توجهاتی به این نکته می رسیم که باید موجودی باشد که وجودش برایش ضروری است یعنی هم موجود است و هم وجودش برایش ضرورت دارد. چنین موجودی محال است دارای دو حیثیت ماهیت و وجود باشد چرا که اگر دارای این دو حیثیت باشد، ممکن الوجودی می شود که وجود و وجوب وجودش را باید از دیگری بگیرد چون ماهیت ممکن، به خودی خود، نسبت به وجود و عدم برابر و لااقضاء است؛ و این خلاف فرض ما است. بنابراین، چنین موجودی فاقد ماهیت است و به تعبیری هستی محض است. این که سابقا عرض شد، واجب الوجود به تحلیل عقلی، عین هستی است؛ به همین جهت بوده است و به کمک تحلیل عقلی فهمیده می شود و سلیقه ای و دلبخواهی نیست. حال، موجودی که عین هستی است، عدم در او راه ندارد؛ از این رو، هر کمال وجودی را در نظر بگیریم، واجدش هست، بلکه ضرورتا واجدش هست. دوست عزیز این مباحث، عمیقا فلسفی و دقیق هستند و به همین جهت، شما را به مطالعه منابع موجود در این زمینه دعوت کردم.
خب  تا اینجا قبول دارم واجب الوجود وجود دارد و نامحدود است و همچنین بدون ماهیت. اما از اینکه واجب، ماهیت ندارد بتوانیم کمالش را نتیجه بگیریم یک اشکالی هست. مگر ماهیت ها، ما را محدود کرده اند؟ ماهیت امری اعتباری است و واقعیت عینی ندارد که بخواهد ما را محدود کند یا نکند. ما اول به وجود می آییم و بعد برای اینکه وجود ما از وجود های دیگر تمییز داده شود، برای ما ماهیتی در نظر گرفته میشود. پس ناقص بودن به خاطر ماهیت نیست بلکه به خاطر علت آن چیز است که چون علت او فاقد شیءای بوده نتوانسته معطی آن به معلولش باشد.     ماهیت ما بعد وجود ما شکل میگیرد پس وقتی ما هنوز وجود نداشتیم چگونه ماهیت داشتیم و این وجود دقیقا به چه کسی داده شده؟ کسی که هنوز وجود ندارد؟ به عدم؟
قول سدید said in مثال اول
دوست عزیز در این مثال دقت لازم را مبذول نداشتید: مکعب انتزاع ذهن ما از شکل یک موجود است؛ در واقع، وقتی یک موجود که شکل و شمایل خاصی دارد را در نظر می گیریم، ذهن قادر می شود دایره و مکعب و مستطیل را بفهمد. بله در ذهن می توان مکعبی را در نظر گرفت که از چیزی پر نباشد اما در خارج، ما چنین مکعبی نداریم تا پرسیده شود درونش وجود است یا عدم. یا یک شیء به شکل مکعب وجود دارد و یا یک شیء به شکل مکعب وجود ندارد. در واقع، فقط در عالم خیال و اعتبار است که می توان مکعبی را در نظر گرفت که وجودی در آن نیست و عدم است. خُب، در همین عالم خیال و اعتبار، ما این مکعب را بدون وجود در نظر گرفته ایم و معنا ندارد که درونش از وجود پر شده باشد! به تعبیر دقیقتر، این مکعب در عالم اعتبار، نسبت به وجود و عدم مساوی است. اصولا ممکن الوجود یعنی همین. امیدوارم متوجه اشکالات موجود در این مثال شده باشید.  
منظورم از مکعب، ماهیتی به شکل مکعب بود.
خب  تا اینجا قبول دارم واجب الوجود وجود دارد و نامحدود است و همچنین بدون ماهیت. اما از اینکه واجب، ماهیت ندارد بتوانیم کمالش را نتیجه بگیریم یک اشکالی هست. مگر ماهیت ها، ما را محدود کرده اند؟ ماهیت امری اعتباری است و واقعیت عینی ندارد که بخواهد ما را محدود کند یا نکند. ما اول به وجود می آییم و بعد برای اینکه وجود ما از وجود های دیگر تمییز داده شود، برای ما ماهیتی در نظر گرفته میشود. پس ناقص بودن به خاطر ماهیت نیست بلکه به خاطر علت آن چیز است که چون علت او فاقد شیءای بوده نتوانسته معطی آن به معلولش باشد. ماهیت ما بعد وجود ما شکل میگیرد پس وقتی ما هنوز وجود نداشتیم چگونه ماهیت داشتیم و این وجود دقیقا به چه کسی داده شده؟ کسی که هنوز وجود ندارد؟ به عدم؟
دوست عزیز ماهیت ما را محدود نکرده بلکه ماهیت نشانه محدودیت است. وقتی شیءای محدود است می توان از آن ماهیت گرفت و وقتی شیءای محدود نیست روشن می شود که ماهیت ندارد چرا که ماهیت از حدود شیء انتزاع می شود. برای درک بهتر این مطلب، به این مثال توجه بفرمایید: وقتی کاغذی را به شکلهای مختلف می بریم، از حدود هر یک از آنها، شکل خاصی (مربع و دایره و مثلث و ...) انتزاع می شود. اگر کاغذی را در نظر بگیرید که هیچ حدّی ندارد، مشخص می شود که این کاغذ بی شکل و ماهیت است.  بنابراین، شیء موجود چون محدود است، ذهن قادر به انتزاع ماهیت می شود. اما چرا شیء محدود است؛ گاهی به جهت محدودیت علتش است؛ مثلا حرارت یک کبریت را در نظر بگیرید. این حرارت بسیار محدود است چرا که گوگردی که می سوزد محدود است.  اما گاهی هم محدود بودن یک موجود، به خاطر علتش نیست بلکه به خاطر موانع دیگر است؛ مثلا یک کولر گازی 30 هزار را در نظر بگیرید که می تواند یک اتاق کوچک را در محیط  50 درجه ای، بسیار خنک کند اما چون اتاق از چهار طرف، پنجره های باز دارد، همچنان گرم می ماند. در هر صورت، موجودات محدود بواسطه محدودیتی که دارند ماهیت خاصی می یابند اما خداوند بی ماهیت و در نتیجه بی محدودیت است. اگر خداوند ماهیت داشت، واجب الوجود نمی بود چرا که لازمه ماهیت، امکان و تساوی نسبت به وجود و عدم است؛ و اگر شیء محدود بود، حتما ماهیت می داشت، پس روشن می شود خداوند محدودیتی ندارد و به همین جهت ماهیت ندارد و به همین جهت واجب الوجود است.  دقت بفرمایید اینها همگی تحلیل عقل درباره یک موجود است؛ یعنی اگر واجب الوجود را تحلیل کنیم، متوجه می شویم باید چنین خصوصیاتی را نیز داشته باشد. به تعبیر دیگر، اینها لازمه منطقی مفهوم واجب الوجود است. بنابراین، نباید اشکال شود که درون این مفهوم فقط همین مقدار قید شده که وجودش واجب است. بله، درون این اصطلاح همین مفهوم بازتاب یافته است اما این مفهوم لوازم دیگری دارد که توسط تحلیل عقلی فهمیده می شود چنانکه ممکن الوجود لوازمی دارد که توسط تحلیل عقلی فهمیده می شود.  
منظورم از مکعب، ماهیتی به شکل مکعب بود.
بله، متوجهم. همانطور که عرض شد وقتی مکعب موجود را را در نظر می گیریم، متوجه می شویم که دارای دو حیثیت وجود و ماهیت است که ماهیتش به خودی خود نسبت به وجود و عدم برابر است (ممکن بالذات) اما توسط علت دیگر است که از این حالت برابر خارج شده و در خارج موجود گشته است(واجب بالغیر)    
اینکه علت تامه ما همه کمالات را به ما نداده، نشان دهنده این نیست که خودش هم فاقد آن کمالات بوده که نتوانسته معطی آن باشد؟ اگر فاقد آن نبود آن را به ما میداد چون فیاض است.
به نظر شما میشه با این استدلال، کامل بودن خدا رو ثابت کرد؟   بعد از اینکه وجود واجب الوجود ثابت شد، میگوییم: اصل بر این است واجب الوجود، وجود داشته و کامل محض باشد. اصل بر این است که ممتنع الوجود، معدوم بوده و ناقص محض باشد‌. ممکن الوجود هم نه اصل بر وجودش است و نه اصل بر عدمش بلکه ممکن است وجود داشته یا نداشته باشد.   این استدلال درسته یا میشه بهش اشکال کرد؟
اینکه علت تامه ما همه کمالات را به ما نداده، نشان دهنده این نیست که خودش هم فاقد آن کمالات بوده که نتوانسته معطی آن باشد؟ اگر فاقد آن نبود آن را به ما میداد چون فیاض است.
با استفاده از اصل سنخیت چنین استدلال شده که اگر کمالی را معلول دارد، حتما علتش به شکل قویتر واجدش بوده است؛ اما به صورت معکوس استدلال نشده که اگر علتی واجد کمال باشد باید معلولش حتما آن کمال را داشته باشد چرا که همانطور که عرض شد گاهی بواسطه موانع و یا مرتبه وجودی یک معلول نمی شود آن را دارای تمام کمالاتی دانست که علتش دارد؛ شبیه به ظرف آب دو لیتری که گنجایش ده لیتر از باران را ندارد اگرچه در آن روز هزاران لیتر باران باریده باشد؛ یا شبیه به عدد 4 که نمی توان میان 7 و 8 باشد.  بگذریم از این که خداوند نظام خلقتی آفریده که در آن موجودات برای اینکه متکثر شوند، متفاوتند و چون متفاوتند، آثار متفاوتی دارند و در نتیجه، نمی توان از آنها انتظار داشت که بهترین معلول را داشته باشند چنانکه خودشان معلول علت دیگری هستند که او نیز بهترین موجود نیست و از جهت وجودی کمالات محدودی را دارا بوده است.  
به نظر شما میشه با این استدلال، کامل بودن خدا رو ثابت کرد؟     بعد از اینکه وجود واجب الوجود ثابت شد، میگوییم: اصل بر این است واجب الوجود، وجود داشته و کامل محض باشد. اصل بر این است که ممتنع الوجود، معدوم بوده و ناقص محض باشد‌. ممکن الوجود هم نه اصل بر وجودش است و نه اصل بر عدمش بلکه ممکن است وجود داشته یا نداشته باشد. این استدلال درسته یا میشه بهش اشکال کرد؟
  تا جایی که بنده فهمیدم، بند اول، همان مساله ما است نه استدلالی به سودش؛  بند دوم و سوم نیز ارتباطی با مساله ما ندارد چرا که بحث ما درباره واجب الوجود است و می خواهیم یکی دیگر از اوصافش را اثبات کنیم. اگر منظور دیگری داشتید، خوشحال می شوم استدلال را تکمیل بفرمایید.  
اصل بر این است
طبق یک اصل عقلی خواستم کامل بودن واجب رو ثابت کنم. نمیشه؟ این اصل اشتباهه؟ رابطه این ۳ قسم از وجود این اصل رو به ما میده. اگه درسته باید بپذیریمش چون یک اصل عقلیه و اصول عقلی هم بدیهی هستن.
به نظر شما میشه با این استدلال، کامل بودن خدا رو ثابت کرد؟ بعد از اینکه وجود واجب الوجود ثابت شد، میگوییم: اصل بر این است واجب الوجود، وجود داشته و کامل محض باشد. اصل بر این است که ممتنع الوجود، معدوم بوده و ناقص محض باشد‌. ممکن الوجود هم نه اصل بر وجودش است و نه اصل بر عدمش بلکه ممکن است وجود داشته یا نداشته باشد.
  دوست عزیز این اصل و نکته ای که مرقوم فرمودید اشتباه نیست و عقلی است  چرا که وجود عقلاً نسبت به یک موضوع، یا ضرورت دارد یا امتناع دارد و یا امکان.  اما مساله ما درباره کمال مطلق واجب الوجود(واجب الوجود کامل مطلق است و هیچ عدم و نقصی در او راه ندارد)، ناظر به موضوعی است که وجود برایش ضرورت دارد(واجب الوجود).  بنابراین، تقسیم عقلی مذکور، اگرچه عقلی و صحیح است اما یکی از مقدمات ابتدایی مساله ما است و فاصله زیادی با نتیجه مطلوب ما دارد و باید مقدمات دیگری به آن افزود و آن را مورد تحلیل عقلی بیشتری قرار داد تا به نتیجه مطلوب دست یابیم. (که توضیحش در پستهای سابق گذشت) به بیان دیگر: بند اول اگرچه صحیح و عقلی است اما تکرار مساله ما است نه استدلالی به سود مساله ما. اما بند دوم و سوم نیز اگرچه صحیح و عقلی هستند اما از مقدمات ابتدایی مساله ما هستند و تا رسیدن به نقطه مطلوب نیازمند مقدمات دیگر هستیم.  
اگر نتیجه بگیریم از اینکه واجب الوجود نامحدود است و ماهیت ندارد پس کامل است میتونیم بگیم که هوا هم نامحدود و بدون ماهیت است پس هوا هم کامل مطلق است.
اگر نتیجه بگیریم از اینکه واجب الوجود نامحدود است و ماهیت ندارد پس کامل است میتونیم بگیم که هوا هم نامحدود و بدون ماهیت است پس هوا هم کامل مطلق است.
  دوست عزیز حتما مستحضرید هوا یک واقعیت مرکب از عناصر متنوع است. در واقع، ما با یک موجود گسترده روبرو نیستیم بلکه با مجموعه ای از گازهای انباشته روبرو می باشیم که بسته به تنوع محیطی و زمانی، میزان وجود آنها متفاوت است. بنا بر برخی از تحقیقات موجود در این زمینه، عناصر هوای زمین در حال حاضر بدین شرح است:  نیتروژن (۷۸٫۰۸۴ درصد)، اکسیژن (۲۰٫۹۴۸ درصد)، آرگون (۰٫۹۳۴ درصد)، دی‌اکسید کربن (۰٫۰۳۳ درصد)، نئون (۰٫۰۰۰۱۸۲ درصد)، هلیوم (۰٫۰۰۰۵۲ درصد)، متان (۰٫۰۰۰۲ درصد) در حالیکه هوای زمین از دی اکسید کربن ناچیزی تشکیل شده و دارای نیتروژن و اکسیژن بیشتر است، هوای مریخ آکنده از دی اکسید کربن است (95 درصد) و از اکسیژن ناچیزی برخوردار است. افزون بر این که، هوای زمین نیز به مرور زمان، به این میزان از اکسیژن رسیده است و میلیونها سال قبل، اکسیژن زمین نیز ناچیز بوده اما به مرور زمان، گازهای اکسیژن افزایش یافته و درصد بیشتری از هوا را به خود مشغول کردند و در نتیجه، حیات حشرات و دوزیستها ممکن گردید. بنابراین، آنچه عرفا هوا نامیده می شود و یک حقیقت گسترده در نظر گرفته می شود، در واقع، مجموعه ای از گازهای متنوع است که بسته به تنوع محیطی و زمانی، درصد وجود آنها متنوع می شود.
خب بالاخره اصل هوا نامحدود است. مثل اصل وجود که در موجودات مختلف بهره های متفاوت از وجود، وجود دارد. من در همین متن شما به جای هوا، وجود میگذارم. ببینید اصل وجود یک واقعیت مرکب از وجود های متنوع است. در واقع، ما با یک موجود گسترده (واجب الوجود) روبرو نیستیم بلکه با مجموعه ای از وجود ها روبرو می باشیم که بسته به تنوع محیطی و زمانی، میزان وجود در آنها متفاوت است. بنابراین، آنچه عرفا وجود (واجب الوجود) نامیده می شود و یک حقیقت گسترده در نظر گرفته می شود، در واقع، مجموعه ای از وجودهای متنوع است که بسته به تنوع محیطی و زمانی، درصد وجود آنها متنوع می شود.   دیدید که این مطالبی که گفتید را درباره وجود هم میشه گفت پس واجب الوجود یک موجود فرضی است.
خب بالاخره اصل هوا نامحدود است. مثل اصل وجود که در موجودات مختلف بهره های متفاوت از وجود، وجود دارد. من در همین متن شما به جای هوا، وجود میگذارم. ببینید اصل وجود یک واقعیت مرکب از وجود های متنوع است. در واقع، ما با یک موجود گسترده (واجب الوجود) روبرو نیستیم بلکه با مجموعه ای از وجود ها روبرو می باشیم که بسته به تنوع محیطی و زمانی، میزان وجود در آنها متفاوت است. بنابراین، آنچه عرفا وجود (واجب الوجود) نامیده می شود و یک حقیقت گسترده در نظر گرفته می شود، در واقع، مجموعه ای از وجودهای متنوع است که بسته به تنوع محیطی و زمانی، درصد وجود آنها متنوع می شود. دیدید که این مطالبی که گفتید را درباره وجود هم میشه گفت پس واجب الوجود یک موجود فرضی است.
  دوست عزیز ما به تجمیع گازها، هوا می گوییم؛ چنانکه به تجمیع درختان، جنگل می گوییم و یا به تجمیع خاکها تپه می گوییم. آیا جنگل چیزی بیشتر از مجموعه درختان در یک محیط است؟! آیا تپه چیزی بیشتر از مجموعه خاکها در یک محیط است؟!  اما در مورد موجودات پیرامونی که محدود و ممکن الوجود هستند نیز همین مطللب صادق است. مجموع آنها چیزی جز جهان خلقت نیست که نهایتا ممکن الوجود است. از جمع صفرها یک متولد نمی شود. موجودات ممکن الوجود چه یکی باشند چه هزارتا، به آنها واجب الوجود گفته نمی شود. اما آنچه به عنوان وحدت وجود گفته می شود که مورد نظر عارفان و برخی از فلاسفه مسلمان است، ناظر به مجموع موجودات ممکن الوجود نیست.  حتی علامه طباطبائی بعد از تقریر برهان صدیقین، به این نکته متذکر شد که این برهان، وجود واجب الوجود را اثبات می کند و چون موجودات پیرامونی ممکن الوجودند پس واجب الوجود حقیقت دیگری است که ممکن الوجودها وجودشان قائم به اوست.
بهتر است تلقی صحیح از وحدت وجود و نسبتش با کثرت موجودات را در تاپیک دیگری پیگیری بفرمایید چرا که تقریرهای مختلف و مبانی متعددی (مثلا تقسیم وجود به رابط و مستقل) برای درک صحیح از مساله (مساله نسبت وحدت و کثرت) وجود دارد و خارج از موضوع تاپیک است.
میشود یک موجودی از لحاظ کمّی نامحدود باشد ولی از لحاظ کیفیت وجودی ماهیت دار و محدود. هستی نامحدود هم شاید اینگونه باشد و اینکه از لحاظ کمّی ماهیت ندارد دلیل نمیشود که از لحاظ کیفی هم بدون ماهیت باشد.
بی حد بودن واجب الوجود، از جهت کمی نیست؛ یعنی چنین نیست ما موجودی با حجم بی نهایت را در نظر گرفته باشیم که کل هستی را پر کرده است. اصولا خداوند جسم ندارد تا حجم داشته باشد. حجم مقدار جسم است. اما درباره کیفیت گفتنی است که کیفیات از سنخ عوارض بر جوهر هستند و چون چیزی بر خداوند عارض نمی شود، اوصاف خداوند از سنخ کیفیات نیست. توضیح بیشتر این که صفات ذاتی خدا عین ذات خدا هستند و صفات فعلی نیز منتزع از فعل او می باشند. بنابراین، به تعبیر دقیق خداوند کیفیت ندارد. اما اوصافی همچون علم و قدرت، چون عین ذات هستند، نامتناهی و بی انتها می باشند و هیچ حدی آنها را محدود نمی کند.  
بی حد بودن واجب الوجود، از جهت کمی نیست؛ 
ادعاتونو ثابت کنید شاید هستی نامحدود فقط از لحاظ کمی نامحدود باشد
خداوند کیفیت ندارد
حالا همون ذات منظورم همونه
میتونیم فرض کنیم زمان هم نامحدوده پس زمان هم کامل مطلقه
سلام واقعا این همه وقت گذاشتم این پست و خوندم ولی آخرش هیچی دستگیرم نشد، به نظرم درباره خیلی چیزا بحث شده الا اصل سوال!! ذاتِ واجب عینِ وجود است؟!؟!؟!  از یه چیزایی، نتیجه گیریایی میشه که منطق آدم نمیتونه بینشون نقب بزنه! واقعا معلوم نیست این نتیجه گیریا رو این بنده خداها هم حفظ کردن یا منطقشون خلاف بقیه مردم نتیجه گیری میکنه!!     
ها_چی said in سلام
سلام واقعا این همه وقت گذاشتم این پست و خوندم ولی آخرش هیچی دستگیرم نشد، به نظرم درباره خیلی چیزا بحث شده الا اصل سوال!! ذاتِ واجب عینِ وجود است؟!؟!؟!  از یه چیزایی، نتیجه گیریایی میشه که منطق آدم نمیتونه بینشون نقب بزنه! واقعا معلوم نیست این نتیجه گیریا رو این بنده خداها هم حفظ کردن یا منطقشون خلاف بقیه مردم نتیجه گیری میکنه!!     
سلام دوست عزیز معلومه که چیزی دستگیرت نمیشه شما باید قبلش پیش زمینه ای راجع به این مطالب داشته باشی ابتدا باید برهان صدیقین یا برهان امکان و وجوب رو مطالعه کرده باشید. به این تاپیک مراجعه کنید.  
شاید هستی نامحدود فقط از لحاظ کمی نامحدود باشد  
دوست عزیز کمیت را به دو قسم تقسیم می کنند که یا متصل است یا منفصل. مثلا حجم یک شی جسمانی، نمونه ای از کمیت متصل است. اما تعدادش نمونه ای از کمیت منفصل است. در جای خودش اثبات شده واجب الوجود جسم نیست تا حجم داشته باشد. به همین خداوند کمیت متصل ندارد. همچنین در جای خودش اثبات شده محال است خداوند دوتا باشد؛ به همین جهت خداوند کمیت منفصل ندارد.   به عبارت دیگر: نامتناهی گاهی به معنای نامتناهی مقداری است و گاهی به معنای نامتناهی مکانی است و گاهی به معنای نامتناهی وجودی و ... آنچه در مورد خداوند مطرح است، نامتناهی وجودی است که توضیحش در مباحث سابق گذشت. نامتناهی مقداری لزوما نامتناهی وجودی نیست بلکه فقط در همان مقدار مورد نظر نامتناهی است. مثلا خط که در طول امتداد دارد از نظر عرض و ارتفاع متناهی است، بلکه عرض و ارتفاع آن مساوی صفر است. یک جسم نیز که دارای حجمی نامتناهی باشد، فقط در سه بُعدِ طول و عرض و ارتفاع نامتناهی است ولی باز هم از نظر وجودی متناهی است. این جسم همه عالم خود را پر می‌کند، ولی در عوالم دیگر راهی ندارد. مثلاً اگر فرض کنیم که عالم ماده از نظر مکانی نامتناهی باشد باز هم می‌توان بی‌نهایت عالم دیگر فرض نمود که جدای از این عالم نامتناهی مکانی باشد.
واقعا این همه وقت گذاشتم این پست و خوندم ولی آخرش هیچی دستگیرم نشد، به نظرم درباره خیلی چیزا بحث شده الا اصل سوال!! ذاتِ واجب عینِ وجود است؟!؟!؟!  از یه چیزایی، نتیجه گیریایی میشه که منطق آدم نمیتونه بینشون نقب بزنه! واقعا معلوم نیست این نتیجه گیریا رو این بنده خداها هم حفظ کردن یا منطقشون خلاف بقیه مردم نتیجه گیری میکنه!! 
  سلام و عرض ادب دوست عزیز چون طرح مباحث مختلف سبب آشفتگی پستها می شود، در هر تاپیک پیرامون یک موضوع بحث می شود. به همین جهت، همانطور که جناب MHGM مرقوم فرمودند، در این تاپیک به این مطلب پرداخته می شود که خدایی که وجودش معلول دیگری نیست (واجب الوجود) کمال مطلق دارد یا نه. اما درباره این که چرا خداوند ماهیت ندارد و هستی محض است، در پست 14 مباحثی تقدیم شد.
میتونیم فرض کنیم زمان هم نامحدوده پس زمان هم کامل مطلقه
؟؟؟  
این جسم همه عالم خود را پر می‌کند، ولی در عوالم دیگر راهی ندارد
اینکه گفتم نامتناهی مکانی باشد منظورم خود هستی یا همه عوالم بود. در این صورت چه؟         نامتناهی مکانی، ماهیت دارد؟ نامتناهی وجودی، نامتناهی مکانی هم هست؟         آن واجب الوجودی که وجودش ضروری به نظر میرسد و عدمش مستلزم تناقضه، هستی نامحدود به معنای نامتناهی مکانی و کمّ متصل نامحدود است. اینکه وجود ضروری، نامتناهی وجودی است نه مکانی، باید اثبات شود.
میتونیم فرض کنیم زمان هم نامحدوده پس زمان هم کامل مطلقه
همانطور که عرض شد نامتناهی بودن هر چیزی، در همان چیزی است که مورد نظر ما است. نامتناهی بودن زمان، در زمان است نه وجود؛ همانطور که نامتناهی بودن خط، در طول است نه عرض و ارتفاع.  
اینکه گفتم نامتناهی مکانی باشد منظورم خود هستی یا همه عوالم بود. در این صورت چه؟
تنها در صورتی می توان نامتناهی مکانی را نامتناهی هستی دانست که به این امر معتقد شد هستی از سنخ جسم است و غیر از موجودات جسمانی، هستی دیگری متصور نیست در حالیکه در جای خودش ثابت شده که هستی عوالم متنوعی دارد که یک دسته از آنها جسمانی است. مثلا خداوند و ملائکه و روح آدمی را غیرجسمانی می دانند. بگذریم از این که به باور برخی از محققان، مکان بعد از جسم و از مقایسه دو جسم با یکدیگر و طرز قرار گرفتن آنها انتزاع می شود: مكانِ حقيقي هر شي‌ء عبارت است از مقداري از حجم جهان كه مساوي با حجم جسم مكان‌ دار باشد، از آن جهت كه در آن گنجيده شده است. (مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، انتشارات موسسه امام خمینی، 1391ش، ج2، ص176) از این رو، برای انتزاع مکان باید دو جسم  موجود باشد و اگر دو جسم موجود باشد، هیچ یک نامتناهی نیست.   
نامتناهی مکانی، ماهیت دارد؟ نامتناهی وجودی، نامتناهی مکانی هم هست؟ آن واجب الوجودی که وجودش ضروری به نظر میرسد و عدمش مستلزم تناقضه، هستی نامحدود به معنای نامتناهی مکانی و کمّ متصل نامحدود است. اینکه وجود ضروری، نامتناهی وجودی است نه مکانی، باید اثبات شود.
همانطور که عرض شد مکان در مورد اجسام مطرح است و اجسام ماهیت دارند و اشیایی که ماهیت دارند ممکن الوجودند نه واجب الوجود. همچنین روشن شد که مکان از رابطه دو جسم انتزاع می شود و دوئیت مستلزم محدودیت هر دو است و به همین جهت نمی توان نامتناهی وجودی را دارای مکان دانست. بنابراین، اگر موجودی را واجب الوجود بدانیم، نباید او را دارای ماهیت و جسم و مکان تلقی کنیم.  
خودتان گفتید نامتناهی مکانی داریم بعد الان میگویید مکان اختصاص به جسم دارد و جسم هم ماهیت دارد و نمیتواند نامتناهی باشد. آخر نامتناهی مکانی داریم یا نه؟       خدا هم نامتناهی وجودی است و هم نامتناهی مکانی. درسته؟         با این استدلال میشه کامل بودن خدا رو ثابت کرد یا اشکالی بهش وارده و نمیشه؟   هستی و نیستی متناقض همند. ارتفاع نقیضین محال است. نیستی به حمل شایع، کاملا وجود ندارد. پس هستی به حمل شایع، کاملا وجود دارد. که این هستی کامل، خدا نام دارد.
نکته دیگر این است از کجا معلوم که خدا غیر مادی باشد؟ کمال به نظر شما مادی نبودن است چون شما موجودات رو به مادی و غیر مادی تقسیم میکنید و بعد میگید چون مادی بودن محدودیت می آورد پس خدا مادی نیست.  اما به نظر یک مادی گرا که همه چیز مادی است، مادی بودن کمال است چون وجود مادی حداقل وجود دارد اما غیر مادی اصلا وجود ندارد. اصل بر مادی بودن همه چیز است. شما که ادعا میکنید موجود غیر مادی وجود دارد، وجودش را اثبات کنید. بعد از اینکه اثبات کردید میتوانید بگویید خدا غیر مادی است در غیر این صورت خدا هم مادی است.   مثلا علم، از کجا معلوم وجود عینی غیر مادی دارد؟ شاید وجود ذهنی داشته باشد مثل درد یا عقل.
خودتان گفتید نامتناهی مکانی داریم بعد الان میگویید مکان اختصاص به جسم دارد و جسم هم ماهیت دارد و نمیتواند نامتناهی باشد. آخر نامتناهی مکانی داریم یا نه؟
 دوست عزیز همانطور که عرض شد: اولا نامتناهی مکانی غیر از نامتناهی وجودی است؛ چنانکه نامتناهی خطی غیر از نامتناهی مکانی است و ... این مطلب در راستای ذکر اقسام نامتناهی و تمایز مفهومیِ هر یک از آنها نسبت به دیگری است. ثانیا درباره حقیقت مکان آرای مختلفی مطرح شده اما بنا بر دیدگاهی که صحیح به نظر می رسد «مكانِ حقيقي هر شي‌ء عبارت است از مقداري از حجم جهان كه مساوي با حجم جسم مكان‌دار باشد، از آن جهت كه در آن گنجيده شده است». با این توضیحات مشخص شد که مکان مربوط به اجسام است چرا که حجم مقدار جسم است و مکان از مقایسه حجم دو جسم بدست می آید. همچنین مشخص می شود که مکان نامتناهی محال است چرا که اگر جسمی نامتناهی باشد اصلا جایی برای جسم دیگر باقی نمی ماند تا از طریق مقایسه حجم این دو مکانی انتزاع شود.
خدا هم نامتناهی وجودی است و هم نامتناهی مکانی. درسته؟
همانطور که عرض شد مکان از مقایسه حجم اجسام بدست می آید. بنابراین، خداوند چون جسم نیست، دارای مکان نیز نمی باشد.
با این استدلال میشه کامل بودن خدا رو ثابت کرد یا اشکالی بهش وارده و نمیشه؟ هستی و نیستی متناقض همند. ارتفاع نقیضین محال است. نیستی به حمل شایع، کاملا وجود ندارد. پس هستی به حمل شایع، کاملا وجود دارد. که این هستی کامل، خدا نام دارد.  
دوست عزیز ظاهرا این استدلال صحیح نیست. این که نیستی به حمل شایع مطلقا وجود ندارد، اثبات نمی شود که هستی مطلق در خارج وجود دارد بلکه نهایتا اثبات می شود که مطلقا هستی در خارج وجود دارد. مطلقا هستی می تواند از سنخ هستی های ممکن باشد و واجب الوجودی که کامل محض است نباشد. از این رو، برای تکمیل برهان باید مقدمات دیگری افزود.  
نکته دیگر این است از کجا معلوم که خدا غیر مادی باشد؟ کمال به نظر شما مادی نبودن است چون شما موجودات رو به مادی و غیر مادی تقسیم میکنید و بعد میگید چون مادی بودن محدودیت می آورد پس خدا مادی نیست.  اما به نظر یک مادی گرا که همه چیز مادی است، مادی بودن کمال است چون وجود مادی حداقل وجود دارد اما غیر مادی اصلا وجود ندارد. اصل بر مادی بودن همه چیز است. شما که ادعا میکنید موجود غیر مادی وجود دارد، وجودش را اثبات کنید. بعد از اینکه اثبات کردید میتوانید بگویید خدا غیر مادی است در غیر این صورت خدا هم مادی است. مثلا علم، از کجا معلوم وجود عینی غیر مادی دارد؟ شاید وجود ذهنی داشته باشد مثل درد یا عقل.
دوست عزیز سخن ما این نیست که امور مادی کمال نیستند. کمالات دو دسته هستند: کمالات مادی و کمالات غیرمادی.  نهایتا برخی از کمالات محدودیتهایی به همراه دارند و چون در جای خودش ثابت شد که خداوند محدودیت ندارد، به همین جهت آن کمال را به خداوند نسبت نمی دهیم. مثلا جسم بودن و دست و پا داشتن، کمال است؛ اما چون اینها محدودیت‌زا هستند، گفته می شود خداوند فاقد این کمالات است.  خداوند کمالاتی را دارد که محدودیتی به دنبال ندارند. اما بحث از تلقی مادی‌گرایان درباره هستی یا حقیقت انسان، مجال دیگری می طلبد و بهتر است در تاپیک دیگری مورد بررسی قرار گیرد. همچنین بحث از ادله تجرد خدا و ...      
به نظرم لفظ نامتناهی مکانی متناقضه مکان خودش ماهیت است و محدودیت را تداعی میکند، آن وقت چه طور ممکن است که نامحدود باشد؟ یعنی یک مکان در عین حال که محدود است باید نامحدود باشد.
دوست عزیز با شما موافقم که مکان با حجم و جسم و ماهیت در ارتباط است و ماهیت با محدودیت و ... گذشته از این که مکان از مقایسه حجم های دو جسم بدست می آید و  دو جسم داشتن یعنی دوئیت و تناهی و محدودیت یکی توسط دیگری
موضوع قفل شده است