جمع بندی علم اصول در احادیث

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علم اصول در احادیث

سلام
آیا احادیثی متقن در اثبات مبانی اصلی علم اصول وجود دارد؟ میشه با منبع بگذارید؟

آیا می توان گفت:
علم اصول ناشی از ائمه معصومین علیهم السلام است؟
آیا شیخ مفید و شیخ طوسی بدین مهم اعتراف کرده اند که ما این علوم را از احادیث گرفته ایم؟ و دلیل حدیثی هم ارائه داده اند؟
اصلا بنیانگذار علم اصول کیست؟
تشکر

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد مستنبط

[TD][/TD]

dfffd;993838 نوشت:
سلام
آیا احادیثی متقن در اثبات مبانی اصلی علم اصول وجود دارد؟ میشه با منبع بگذارید؟

بسمه تعالی
سلام علیکم

ابواب اصلی اصول فقه، شرح و تفسیر روایات است:
علم اصول، یک علم یک پارچه با موضوع واحد نیست و از بخشها و علوم مختلف تشکیل شده است. تنها بخشی از اصول فقه، نیاز دارد تا از متن روایات تغذیه شود و روایات مربوط به آن در کتب مختلف فقهی و اصولی ذکر و بررسی شده است. اساسا بخشهای مهم اصول، چیزی نیست جز شرح و تفسیر همین احادیث. بخشی از مباحث اصول، مربوط به علوم ادبی می باشد. از آنجایی که زبان اهل بیت و عمده اصحاب و شاگردان ایشان، عربی بوده است، نیازی به بسط این مباحث در آن زمان احساس نشده است. البته در این باب روایتی از امیر المومنین (علیه السلام) نقل می شود که ایشان یکی از اصحاب و شاگردانشان را به تنظیم علم نحو تشویق کرده و رووس اصلی علم را خود ایشان بیان فرمودند.(1)
بخشهای زیادی از اصول مانند مباحث الفاظ و مباحث مفاهیم، مربوط به تحلیل زبان می باشد که عمدتا اختصاصی به زبان یا دین خاصی ندارد و مربوط به نحوه تفاهم بشر و زندگی عقلایی است. این بخش، در علاوه بر اینکه در فهم روایات، نقش اساسی ایفا می کند، برای فهم متون دیگر هم لازم و ضروری است.
بخشی از دانش اصول فقه، به روایات متکی است که این روایات در خود منابع اصولی ذکر شده است. مثلا یک بخش اصلی و گسترده در اصول فقه، اصول عملیه می باشد که خود شامل چند بخش مهم است: استصحاب، برائت، تخییر، احتیاط.
این ابواب و بخشها، برگرفته از روایات مختلف هستند. در واقع، حجم زیاد این مباحث، چیزی جز شرح و تفسیر روایات مربوط به آن نیست.
باب مهم و گسترده استصحاب، تجزیه و تحلیل این روایت است که حضرت فرمودند: «وَ لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ لَكِنْ يَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَرَ»؛ هرگز یقینت را با شکی که پیش می آید نقض نکن، اما می توانی با یقین جدیدی که دست می دهد، از یقین قبلی دست برداری.(2)
همچنین باب برائت، از مجموعه بررسی ها درباره حدیث معروف «رفع»(3) شکل گرفته است.
بخش امارات، به بررسی های مختلف درباره روایات و ادله می پردازد.
یک بخش از اصول، مربوط به این است که برای فهم حکم الهی، چه چیزهایی می تواند جزو منابع احکام محسوب شود. در این زمینه روایات زیادی وجود دارد(4) و البته به نوعی دیگر، در اصول هم به آنها پرداخته می شود.
مباحث مستقلات عقلیه نیز به متاثر از احادیث فراوانی شکل گرفته که عقل را توصیف و به بهره مندی از آن توصیه می کند.(5)

با این توضیح که برخی مباحث علم اصول فقه را از باب نمونه بررسی کرد، مشخص می شود ابواب اصلی و سرنوشت ساز اصول فقه، یا در زمان اهل بیت (علیهم السلام) وجود داشته و توسط اصحاب -ولو به صورت غیر مدون- استفاده می شده است، یا بعدها و بر اثر شرح و تفسیر روایات شکل گرفته اند.

تاکید اهل بیت (علیهم السلام) بر شکل دادن، توسعه و تدوین علوم و شیوه آن:

روایاتی چون «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ‏ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»؛ آنچه بر ماست، بیان کلیات و ریشه هاست و آنچه بر شماست، استخراج فروعات و توسعه لوازم و شاخه های آن است(6)، آشکارا به تدوین و بسط علوم مختلفی توصیه می فرماید که اهل بیت اصول و کلیات آن را بیان فرموده اند. القای اصول، در اینجا به معنی اصول فقه نیست و اصول و ریشه های تمامی معارف و علوم دیگر را در بر می گیرد.
اگر روایت منقول در باب شکل گیری علم نحو توسط امیر المومنین (علیه السلام) را بپذیریم، مثالی کاربردی و روشن بر شیوه این گسترش خواهد بود و تصور اینکه برای شکل گرفتن یک علم دینی و مورد تایید اهل بیت
(علیهم السلام)، شخصا خود آنها باید اقدام کنند، علم جدیدی را با نام خاصی تاسیس کنند، تمامی ابواب آن را پایه ریزی کرده و یا در آن زمینه کتاب بنویسند، منتفی می کند.

پی نوشت ها:
1. «عن أبي الأسوَدِ الدُّؤليِ، دَخَلتُ على عليِّ بنِ أبي طالبٍ فرَأيتُهُ مُطرِقا مُتَفَكِّرا ، فقُلتُ : فِيمَ تُفكِّرُ يا أميرَ المؤمِنينَ ؟ قالَ : إنّي سَمِعتُ بِبَلَدِكُم هذا لَحنا فأرَدتُ أن أصنَعَ كِتابا في اُصولِ العَرَبيَّةِ ، فقلتُ : إذا فَعَلتَ هذا أحيَيتَنا و بَقِيَت فِينا هذهِ اللُّغَةُ. ثُمّ أتَيتُهُ بعدَ ثَلاثٍ فألقى إلَيَّ صَحيفَةً فيها : بسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ ، الكلامُ كُلُّهُ اسمٌ و فِعلٌ و حَرفٌ : فالاسمُ ما أنبأ عنِ المُسَمّى ، و الفِعلُ ما أنبأ عن حَرَكةِ المُسَمّى ، و الحَرفُ ما أنبأ عن مَعنىً لَيسَ باسمٍ و لا فِعلٍ . ثُمّ قالَ لي : تَتَبَّعْهُ و زِدْ فيهِ ما وقَعَ لكَ ، و اعلَمْ يا أبا الأسوَدِ أنَّ الأشياءَ ثَلاثَةٌ : ظاهِرٌ ، و مُضمَرٌ ، و شيءٌ لَيس بظاهِرٍ و لا مُضمَرٍ ، و إنّما يَتَفاضَلُ العُلَماءُ في مَعرِفَةِ ما لَيسَ بظاهِرٍ و لا مُضمَرٍ. قالَ أبو الأسوَدِ : فجَمَعتُ عَنهُ أشياءَ و عَرَضتُها علَيهِ ، فكانَ مِن ذلكَ حُروفُ النَّصبِ فذَكَرتُ مِنها : إنَّ ، و أنَّ ، و لَيتَ ، و لَعلَّ ، و كأنَّ ، و لَم أذكُرْ لكنَّ ، فقالَ لي : لِمَ تَرَكتَها ؟ فقلتُ : لَم أحسَبْها مِنها ، فقالَ : بلى هِي مِنها ، فزادَ لي فيها»؛ ابو الاسود دُؤَلى گوید: خدمت على بن ابى طالب رسيدم. ديدم سرش را پايين انداخته و در حال تفكّر است. عرض كردم: به چه مى انديشيد اى امير المؤمنين؟ فرمود: در شهر شما شنيدم كسى قرآن را اشتباه مى خواند. لذا تصميم گرفتم درباره اصول و مبانى زبان عربى، نوشته اى تهيه كنم . عرض كردم: اگر اين كار را بكنيد ما را زنده كرده ايد و اين زبان را در ميان ما ماندگار ساخته ايد. سه روز بعد كه خدمت رسيدم، نوشته اى به من داد كه در آن آمده بود: بسم اللّه الرحمن الرحيم. زبان به طور كلّى از سه عنصر تشكيل شده است: اسم و فعل و حرف. اسم آن است كه از مسمّى خبر مى دهد و فعل آن چيزى است كه از حركت (كار) مسمّى خبر مى دهد و حرف آن چيزى است كه از معنايى خبر مى دهد كه نه اسم است نه فعل. سپس به من فرمود: تو اين مطلب را دنبال كن و چيزهايى كه به نظرت مى رسد بر آن بيفزاى و بدان اى ابو الاسود كه اشياء سه گونه اند: آشكار و پنهان و چيزى كه نه آشكار است و نه پنهان، و ميان علما درباره شناخت آنچه كه نه آشكار است و نه پنهان اختلاف است. ابو الاسود گويد: من مطالبى را گرد آوردم و به عرض آن حضرت رساندم. از آن جمله حروف ناصبه بود كه اينها را اسم بردم : اِنّ، اَنّ، لَيْتَ، لعلّ و كأنَّ. اما لكنّ را نام نبردم. امام به من فرمود : چرا آن را كنار گذاشته اى؟ عرض كردم : آن را از حروف ناصبه به شمار نياورده ام. فرمود : چرا، آن هم جزء اين حروف است. و حضرت آن را بر آنها حروف افزود، علاء الدين علي بن حسام الدين، المتقي الهندي (م 975)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج10، ص283، ح 29456 المحقق: بكري حياني - صفوة السقا،الطبعة 5، مؤسسة الرسالة - 1401هـ/1981م
2. شیخ طوسى، ابو جعفر، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام،

ج‌1، ص 8، ح 11، 10 جلد، دار الكتب الإسلامية، تهران - ايران، چهارم، 1407 ه‍ ق»
3. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): رُفِعَ‏ عَنْ‏ أُمَّتِي‏ تِسْعَةٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ مَا لَمْ يَنْطِقْ بِشَفَةٍ»، شیخ صدوق، ابن بابويه، محمد بن على، التوحيد، ص 353 - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1398ق
4. بنگرید: «بَابُ التَّفْوِيضِ‏ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ (علیهم السلام) فِي أَمْرِ الدِّين‏»، كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي، ج‏1، ص265، ط - الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
5. به عنوان مثال بنگرید: کتاب العقل و الجهل، از «الکافی»، ج 1، تالیف ثقة الاسلام کلینی.
6. شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، ج‏27، ص62، ح 33202-52 - قم، چاپ: اول، 1409 ق.

dfffd;993838 نوشت:
آیا می توان گفت:
علم اصول ناشی از ائمه معصومین علیهم السلام است؟

با توضیحاتی که در بالا گفته شد، نحوه انتساب علم اصول، به لحاظ محتوایی و نیز به لحاظ روشی، به اهل بیت (علیهم السلام) مشخص می شود.

dfffd;993838 نوشت:
آیا شیخ مفید و شیخ طوسی بدین مهم اعتراف کرده اند که ما این علوم را از احادیث گرفته ایم؟ و دلیل حدیثی هم ارائه داده اند؟
اصلا بنیانگذار علم اصول کیست؟

اجمالی از شکل گیری علم اصول در پست اول توضیح داده شد. اما توجه به این نکته ضروری است که:
جهان اسلام و حاکمیت اهل سنت، گسترده بود و اقوام و عالمان غیر عرب فراوانی را در برمی گرفت. همچنین آنها از خاندان عصمت و وحی، منقطع بودند، بنا بر این، نیاز آنها به تدوین و توسعه مجموعه ای از مباحث مختلف که به فهم و استنباط در فقه کمک کند بیشتر از شیعه، احساس شد. از این رو، بخش زیادی از مباحث که بعدها به اصول فقه مشهور شد، در میان آنها روایج یافت و تالیفات و آرای آنها بر مجامع علمی سایه افکند. این مساله، مخصوصا پس از عصر غیبت، فضای علمی شیعه را متاثر ساخت و بزرگانی چون شیخ طوسی مجبور بودند مباحث مختلف اهل سنت را در کتب خود بیاورند.

dfffd;993838 نوشت:
آیا شیخ مفید و شیخ طوسی بدین مهم اعتراف کرده اند که ما این علوم را از احادیث گرفته ایم؟ و دلیل حدیثی هم ارائه داده اند؟

اساسا بخش قابل توجهی از اصول، مانند مباحث مربوط به ادبیات عرب، الفاظ یا مفاهیم، تعبدی نیست. از این رو، این بزرگان، اصراری بر این مساله نداشته و دلیلی نمی دیده اند تا آنها را از احادیث نقل کنند.
مانند علم نحو، که حتی اگر از امیر المومنین (علیه السلام) نقل نمی شد که کلمه بر سه قسم است: اسم و فعل و حرف، باز هم زبان عربی، و نیز دیگر زبانها بر این سه استوار بود.

پرسش:
آیا ائمه معصومین (علیهم السلام) در شکل گیری علم اصول موثر بوده اند؟ آیا در این زمینه حدیث معتبری وجود دارد؟ آیا قدما همچون شیخ طوسی به این مهم تصریح کرده اند؟

پاسخ:
ابواب اصلی اصول فقه، شرح و تفسیر روایات است:

علم اصول، یک علم یک پارچه با موضوع واحد نیست و از بخشها و علوم مختلف تشکیل شده است. تنها بخشی از اصول فقه، نیاز دارد تا از متن روایات تغذیه شود و روایات مربوط به آن در کتب مختلف فقهی و اصولی ذکر و بررسی شده است. اساسا بخشهای مهم اصول، چیزی نیست جز شرح و تفسیر همین احادیث.
بخشی از مباحث اصول، مربوط به علوم ادبی می باشد. از آنجایی که زبان اهل بیت و عمده اصحاب و شاگردان ایشان، عربی بوده است، نیازی به بسط این مباحث در آن زمان احساس نشده است. البته در این باب روایتی از امیر المومنین (علیه السلام) نقل می شود که ایشان یکی از اصحاب و شاگردانشان را به تنظیم علم نحو تشویق کرده و رووس اصلی علم را خود ایشان بیان فرمودند.(1)
بخشهای زیادی از اصول مانند مباحث الفاظ و مباحث مفاهیم، مربوط به تحلیل زبان می باشد که عمدتا اختصاصی به زبان یا دین خاصی ندارد و مربوط به نحوه تفاهم بشر و زندگی عقلایی است. این بخش، در علاوه بر اینکه در فهم روایات، نقش اساسی ایفا می کند، برای فهم متون دیگر هم لازم و ضروری است.
بخشی از دانش اصول فقه، به روایات متکی است که این روایات در خود منابع اصولی ذکر شده است. مثلا یک بخش اصلی و گسترده در اصول فقه، اصول عملیه می باشد که خود شامل چند بخش مهم است: استصحاب، برائت، تخییر، احتیاط.
این ابواب و بخشها، برگرفته از روایات مختلف هستند. در واقع، حجم زیاد این مباحث، چیزی جز شرح و تفسیر روایات مربوط به آن نیست.
باب مهم و گسترده استصحاب، تجزیه و تحلیل این روایت است که حضرت فرمودند: «وَ لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ لَكِنْ يَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَرَ»؛ هرگز یقینت را با شکی که پیش می آید نقض نکن، اما می توانی با یقین جدیدی که دست می دهد، از یقین قبلی دست برداری.(2)
همچنین باب برائت، از مجموعه بررسی ها درباره حدیث معروف «رفع»(3) شکل گرفته است.
بخش امارات، به بررسی های مختلف درباره روایات و ادله می پردازد.
یک بخش از اصول، مربوط به این است که برای فهم حکم الهی، چه چیزهایی می تواند جزو منابع احکام محسوب شود. در این زمینه روایات زیادی وجود دارد(4) و البته به نوعی دیگر، در اصول هم به آنها پرداخته می شود.
مباحث مستقلات عقلیه نیز به متاثر از احادیث فراوانی شکل گرفته که عقل را توصیف و به بهره مندی از آن توصیه می کند.(5)

با این توضیح که برخی مباحث علم اصول فقه را از باب نمونه بررسی کرد، مشخص می شود ابواب اصلی و سرنوشت ساز اصول فقه، یا در زمان اهل بیت (علیهم السلام) وجود داشته و توسط اصحاب -ولو به صورت غیر مدون- استفاده می شده است، یا بعدها و بر اثر شرح و تفسیر روایات شکل گرفته اند.

تاکید اهل بیت (علیهم السلام) بر شکل دادن، توسعه و تدوین علوم و شیوه آن:

روایاتی چون «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ‏ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»؛ آنچه بر ماست، بیان کلیات و ریشه هاست و آنچه بر شماست، استخراج فروعات و توسعه لوازم و شاخه های آن است(6)، آشکارا به تدوین و بسط علوم مختلفی توصیه می فرماید که اهل بیت اصول و کلیات آن را بیان فرموده اند. القای اصول، در اینجا به معنی اصول فقه نیست و اصول و ریشه های تمامی معارف و علوم دیگر را در بر می گیرد.

شیوه شکل گیری یک علم از طریق اهل بیت (علیهم السلام) و نحوه انتساب به ایشان
با توضیحاتی که در بالا گفته شد، نحوه انتساب علم اصول، به لحاظ محتوایی و نیز به لحاظ روشی، به اهل بیت (علیهم السلام) مشخص می شود. این شیوه تنها به علم اصول منحصر نیست و شامل علوم دیگر هم می شود. مثلا روایت منقول در باب شکل گیری علم نحو توسط امیر المومنین (علیه السلام) -در صورت پذیرش آن-، نمونه ای کاربردی و روشن بر شیوه تاسیس و گسترش خواهد بود.
تصور اینکه برای شکل گرفتن یک علم دینی و مورد تایید اهل بیت (علیهم السلام)، شخصا خود آنها باید اقدام کنند، علم جدیدی را با نام خاصی تاسیس کنند، تمامی ابواب آن را پایه ریزی کرده و یا در آن زمینه کتاب بنویسند، منتفی می کند.

سرنوشت علوم پس از تاسیس یا تشویق اهل بیت (علیهم السلام) به تاسیس
جهان اسلام و حاکمیت اهل سنت، گسترده بود و اقوام و عالمان غیر عرب فراوانی را در برمی گرفت. همچنین آنها از خاندان عصمت و وحی، منقطع بودند، بنا بر این، نیاز آنها به تدوین و توسعه مجموعه ای از مباحث مختلف که به فهم و استنباط در فقه کمک کند بیشتر از شیعه، احساس شد. از این رو، بخش زیادی از مباحث که بعدها به اصول فقه مشهور شد، در میان آنها روایج یافت و تالیفات و آرای آنها بر مجامع علمی سایه افکند. این مساله، مخصوصا پس از عصر غیبت، فضای علمی شیعه را متاثر ساخت و بزرگانی چون شیخ طوسی مجبور بودند مباحث مختلف اهل سنت را در کتب خود بیاورند.
علوم مختلف دیگر مانند تفسیر، حدیث، فقه و ... که اهل بیت (علیهم السلام) و شاگردانشان، پرچمدار و پیشتاز بودند، از این چرخه، مستثنی نبود و تبادل علمی باعث می شد موسسین اولیه، دیده نشوند.

آیا قدما تصریحی بر نقش اهل بیت داشته اند؟
اساسا بخش قابل توجهی از اصول، مانند مباحث مربوط به ادبیات عرب، الفاظ یا مفاهیم، تعبدی نیست. از این رو، این بزرگان، اصراری بر این مساله نداشته و دلیلی نمی دیده اند تا آنها را از احادیث نقل کنند. مانند علم نحو، که حتی اگر از امیر المومنین (علیه السلام) نقل نمی شد که کلمه بر سه قسم است: اسم و فعل و حرف، باز هم زبان عربی، و نیز دیگر زبانها بر این سه استوار بود.

پی نوشت ها:
1. «عن أبي الأسوَدِ الدُّؤليِ، دَخَلتُ على عليِّ بنِ أبي طالبٍ فرَأيتُهُ مُطرِقا مُتَفَكِّرا ، فقُلتُ : فِيمَ تُفكِّرُ يا أميرَ المؤمِنينَ ؟ قالَ : إنّي سَمِعتُ بِبَلَدِكُم هذا لَحنا فأرَدتُ أن أصنَعَ كِتابا في اُصولِ العَرَبيَّةِ ، فقلتُ : إذا فَعَلتَ هذا أحيَيتَنا و بَقِيَت فِينا هذهِ اللُّغَةُ. ثُمّ أتَيتُهُ بعدَ ثَلاثٍ فألقى إلَيَّ صَحيفَةً فيها : بسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ ، الكلامُ كُلُّهُ اسمٌ و فِعلٌ و حَرفٌ : فالاسمُ ما أنبأ عنِ المُسَمّى ، و الفِعلُ ما أنبأ عن حَرَكةِ المُسَمّى ، و الحَرفُ ما أنبأ عن مَعنىً لَيسَ باسمٍ و لا فِعلٍ . ثُمّ قالَ لي : تَتَبَّعْهُ و زِدْ فيهِ ما وقَعَ لكَ ، و اعلَمْ يا أبا الأسوَدِ أنَّ الأشياءَ ثَلاثَةٌ : ظاهِرٌ ، و مُضمَرٌ ، و شيءٌ لَيس بظاهِرٍ و لا مُضمَرٍ ، و إنّما يَتَفاضَلُ العُلَماءُ في مَعرِفَةِ ما لَيسَ بظاهِرٍ و لا مُضمَرٍ. قالَ أبو الأسوَدِ : فجَمَعتُ عَنهُ أشياءَ و عَرَضتُها علَيهِ ، فكانَ مِن ذلكَ حُروفُ النَّصبِ فذَكَرتُ مِنها : إنَّ ، و أنَّ ، و لَيتَ ، و لَعلَّ ، و كأنَّ ، و لَم أذكُرْ لكنَّ ، فقالَ لي : لِمَ تَرَكتَها ؟ فقلتُ : لَم أحسَبْها مِنها ، فقالَ : بلى هِي مِنها ، فزادَ لي فيها»؛ ابو الاسود دُؤَلى گوید: خدمت على بن ابى طالب رسيدم. ديدم سرش را پايين انداخته و در حال تفكّر است. عرض كردم: به چه مى انديشيد اى امير المؤمنين؟ فرمود: در شهر شما شنيدم كسى قرآن را اشتباه مى خواند. لذا تصميم گرفتم درباره اصول و مبانى زبان عربى، نوشته اى تهيه كنم . عرض كردم: اگر اين كار را بكنيد ما را زنده كرده ايد و اين زبان را در ميان ما ماندگار ساخته ايد. سه روز بعد كه خدمت رسيدم، نوشته اى به من داد كه در آن آمده بود: بسم اللّه الرحمن الرحيم. زبان به طور كلّى از سه عنصر تشكيل شده است: اسم و فعل و حرف. اسم آن است كه از مسمّى خبر مى دهد و فعل آن چيزى است كه از حركت (كار) مسمّى خبر مى دهد و حرف آن چيزى است كه از معنايى خبر مى دهد كه نه اسم است نه فعل. سپس به من فرمود: تو اين مطلب را دنبال كن و چيزهايى كه به نظرت مى رسد بر آن بيفزاى و بدان اى ابو الاسود كه اشياء سه گونه اند: آشكار و پنهان و چيزى كه نه آشكار است و نه پنهان، و ميان علما درباره شناخت آنچه كه نه آشكار است و نه پنهان اختلاف است. ابو الاسود گويد: من مطالبى را گرد آوردم و به عرض آن حضرت رساندم. از آن جمله حروف ناصبه بود كه اينها را اسم بردم : اِنّ، اَنّ، لَيْتَ، لعلّ و كأنَّ. اما لكنّ را نام نبردم. امام به من فرمود : چرا آن را كنار گذاشته اى؟ عرض كردم : آن را از حروف ناصبه به شمار نياورده ام. فرمود : چرا، آن هم جزء اين حروف است. و حضرت آن را بر آنها حروف افزود، علاء الدين علي بن حسام الدين، المتقي الهندي (م 975)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج10، ص283، ح 29456 المحقق: بكري حياني - صفوة السقا،الطبعة 5، مؤسسة الرسالة - 1401هـ/1981م
2. شیخ طوسى، ابو جعفر، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام،
ج‌1، ص 8، ح 11، 10 جلد، دار الكتب الإسلامية، تهران - ايران، چهارم، 1407 ه‍ ق»
3. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): رُفِعَ‏ عَنْ‏ أُمَّتِي‏ تِسْعَةٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ مَا لَمْ يَنْطِقْ بِشَفَةٍ»، شیخ صدوق، ابن بابويه، محمد بن على، التوحيد، ص 353 - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1398ق
4. بنگرید: «بَابُ التَّفْوِيضِ‏ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ (علیهم السلام) فِي أَمْرِ الدِّين‏»، كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي، ج‏1، ص265، ط - الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
5. به عنوان مثال بنگرید: کتاب العقل و الجهل، از «الکافی»، ج 1، تالیف ثقة الاسلام کلینی.
6. شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، ج‏27، ص62، ح 33202-52 - قم، چاپ: اول، 1409 ق.

موضوع قفل شده است