علويان و انديشه هاي شيعي در اندلس
تبهای اولیه
با سلام
زمان و مكان حضور علويان و انديشههاي شيعي در اقصي نقاط جهان، نقش مهمي در توسعه و استقرار اسلام و مسلمانان در آن مناطق دارد.
يكي از عوامل مهم ظهور و انتشار پيروان علوي و افكار شيعي، زمينههاي مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اعتقادي لازم، در مناطق مختلف جغرافيايي بوده است و گرچه اندلس، از سرزمينهاي تحت نفوذ اسلام، از اين موضوع مستثنا نيست، بايد اذعان كرد كه در اين منطقه، نه تنها بستر مناسب براي شيعه و علويان مهيا نگرديد، بلكه برخي عوامل رشد و شكوفايي و تثبيت انديشههاي سياسي و مذهبي علويان را در اندلس، در مقايسه با ساير مناطق، با موانع جدي روبهرو كرد.
اندلس نامي است كه مسلمانان به بخشي از شبه جزيرة ايبري، در كنار درياي مديترانه، واقع در جنوب اسپانيا و جنوب شرقي پرتغال و گاه به تمام آن دادهاند. اندلس از نام واندالها، قبيلهاي از مردم ژرمن، گرفته شده است كه در اوايل سدة پنجم ميلادي پس از تجزية امپراتوري روم غربي چندي در جنوب اسپانيا سكني گزيدند. [1]
اندلس، امروزه بزرگترين استان اسپانيا به شمار ميآيد و به لحاظ تقسيمات كشوري، شامل هشت شهرستان: المريه، قادش، قرطبه، غرناطه، ولبه، جيان، مالقه و اشبيليه است. اين سرزمين، همانند ساير نواحي تحت نفوذ اسلام، از قرون نخستين اسلامي مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و سرانجام در اواخر قرن اول هجري (92ق) اسلام وارد اندلس شد و حكومت رودريك، آخرين پادشاه سلسلة گوت، به پايان رسيد.
هم زمان با ورود اسلام به اين سرزمين، اوضاع عمومي كشور بسيار نابسامان و اساس زندگي اجتماعي بر نظام طبقاتي استوار بود و مردم به طبقات اعيان و اشراف، بردگان، كشاورزان و اقليتهاي مذهبي تقسيم ميشدند، به همين سبب، گذشته از مشكلات مهمي، هم چون سنگيني انواع مالياتها بر تودة مردم؛ نبود آزادي و مساوات، گسترش تبعيض، بردگي، جهل و فقر، مسيحيت، آيين رسمي كشور بود و اقليتهاي ديني ديگر حق اظهار عقيده و انجام دادن مراسم مذهبي را نداشتند. آنها گاهي مجبور بودند از عقايد و مردم خويش دست كشيده به آيين رسمي كشور درآيند و گرنه به بردگي مسيحيان در مي آمدند.
با اين حال، آن گاه كه اين سرزمين به تصرف مسلمانان درآمد و حكومت اسلامي در آن تشكيل يافت، وضع اين كشور دگرگون شد و نظام طبقاتي از بين رفت؛ يهوديان، مسيحيان و مسلمانان در كنار هم برادرانه زندگي ميكردند و اقليتهاي مذهبي در اظهار عقيده و اجراي مراسم خويش آزاد بودند. ميتوان گفت كه هفت قرن حضور اعراب در اندلس، غناي تمدن عمومي بشري را در آن جا به طور گسترده، به همراه داشت؛ زيرا در حقيقت، تجديد حيات علوم و فرهنگ در اروپا در قرن پانزدهم ميلادي تا حد زيادي مرهون حضور مسلمانان در اندلس بود.
عليرغم رشد انديشههاي مختلف علمي و ديني در اندلس (در دورة اسلامي)، به سبب وجود عوامل ديگر، راه براي توسعه و تثبيت انديشههاي علوي در آن سرزمين هموار نگرديد. از اين رو، مقاله حاضر در صدد است تا به اختصار تكاپوي علويان و انديشههاي شيعي را از ابتداي ورود اسلام به اندلس تا تاسيس دولت بني حمود (نيمه اول قرن پنجم هجري) بررسي كند و در اين خصوص، علاوه بر زمينههاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي، موانع و مشكلات ظهور عقايد شيعه را در سرزمين اندلس ارزيابي نمايد.
ادامه دارد...!!
پيشينة حضور علويان و افكار شيعي در اندلس
روند گسترش اسلام و پراكندگيهاي جمعيتي علويان و انديشههاي شيعي در اقصي نقاط، نشان دهندة اين واقعيت است كه رد پاي علويان در اروپا را نيز هم چون ساير سرزمينهاي تحت نفوذ اسلام و شيعه، بايد در فرآيند اسلامي شدن اسپانيا و مناطق مجاور آن جستوجو كرد؛ چرا كه اعراب پس از فتح اندلس در سال 92ه، همانند ديگر نقاط جهان اسلام، به ويژه شمال آفريقا، به قبايل و طبقاتي از يماني (قحطاني) و مضري (عدناني) تقسيم شدند؛ [2]
و لكن در رأس اين قبايل در اندلس، خاندان بني هاشم و قريش بودند كه طبقة ويژهاي تشكيل ميدادند و به علت نسب و قرابت با پيامبر (ص) و هيأتهاي حاكمه، از مزيتهاي خاصي، از جمله حقوق ماهيانه از بيتالمال، برخوردار بودند و ضمن دوري جستن از كارهاي دولتي و عمومي، از احترام مردمي نيز بهرهمند شدند.
امور آنان را بزرگي از بني هاشم به نام نقيب يا نقيب الاشراف عهدهدار بود كه نقش واسط ميان خليفه يا هيات حاكمه و بني هاشم را بازي ميكرد. به طوري كه بني هاشم در تشريفات قصر خليفه، از قبيل اعياد يا استقبال از سفرا و هياتهاي رسمي، مقدّم بر وزرا بودند و مقام قاضي القضات اندلس بعد از آنان قرار داشت. [3]
از سوي ديگر، منابع و اسناد تاريخي و جغرافيايي، حاكي از حضور سياسي و اجتماعي نسبي علويان و به تبع آن انديشههاي علوي، در اين دوران، در اندلس است؛ چنان چه ابن قوطيه (د: 368 ه)، مورخ نامدار اندلسي و معاصر با امويان اندلس، از قيام مردمي منسوب به امام علي (ع) و يا حضرت فاطمه (س)، در حواريون، واقع در نزديكي جيان، بر ضد عبدالرحمن بن معاويه (172ـ132ه)، گزارش ميدهد. [4]
در نقلهاي ابن اثير (د: 630 ه)، و ابن خلدون (د: 808 ه) هم دربارة اين قيام آمده است كه در حدود سال 151 ه، مردي به نام شقنا، در دوره خلافت عبدالرحمن داخل، در شنت بريه، پس از گردآوري گروه كثيري از بربران مكناسه، قيام كرد.
او كه عبدالله بن محمد (شقنا بن عبدالواحد) نام داشت و كودكان را تعليم ميداد، نام مادرش فاطمه بود و ابتدا خود را از فرزندان حضرت فاطمه (س) و سپس از فرزندان امام حسين شهيد (ع) معرفي كرد. عبدالله عاقبت پس از كشتن سليمان بن عثمان بن مروان بن ابان بن عثمان بن عفان و جمع كثيري از امويان و نيز سلطه بر برخي مناطق شرق اندلس، در سال 161ه، به دست دو تن از ياران خود كشته شد. [5]
ادامه دارد...!!
هم چنين بايد گفت كه در اين دوران، جريانهاي سياسي، مذهبي و اجتماعي ديگري در اندلس فعاليت ميكردند كه شايد به سبب محدوديتهاي سياسي و مذهبي حاكم بر اندلس، در منابع تاريخي بازتاب نيافته يا در صورت انعكاس، موضوع تحت تأثير عوامل مختلف، عنوانهاي ديگري پيدا كرده است و بعيد نيست كه برخي از اين جريانها از علويان نشأت گرفته باشد؛ از جمله شورش عدهاي با كيش شبيه به خوارج در زمان حكم (206 ـ 180ه) در جزيره است كه ابن قوطيه آنان را عدهاي خارجي ناميده است. [6]
بنابراين، گذشته از آثار حضور علويان و افكار علوي ياد شده در اندلس، از ابتداي ورود اسلام به آن سرزمين، بايد اذعان كرد كه با آغاز تزلزل سياسي در خلافت عباسي و تاسيس دولتهاي علوي، هم چون فاطميان (567 ـ 297 ه) در شمال افريقا، شام و حجاز؛ حمدانيان (394 ـ 317 ه) در موصل، حلب، عواصم و دمشق؛ و آل بويه (447ـ320ه) در عراق و ايران و نيز برخورداري شيعيان از كثرت جمعيتي در مصر، مراكش و الجزيره، در اين دوران، مذهب تشيع وارد آندلس شد. [7]
نفوذ انديشههاي شيعي به اندلس و واكنش حكم رانان
ورود تشيع به اندلس و ظهور چهرههاي برجسته علمي، كلامي و فلسفي از علويان در اين مقطع تاريخي، نگرانيهاي شديد امويان اندلس را در پي داشت و مقابله با نفوذ و رواج هر گونه انديشه فلسفي و كلامي در طي بيش از سه قرن سيطره امويان بر غرب، اين منطقه را در قرنطينه كامل به لحاظ دانش فلسفه و كلام قرار داده بود؛ در واقع، مخالفت با عقلگرايي، طبيعت ثانوي انديشه در غرب جهان اسلام، به شمار ميآمد؛ به طوري كه در چنين فضاي سياسي و مذهبي، محمد بن عبدالله بن مسره قرطبي (319 ـ 270 ه)، كه از بنيانگذاران و پيشگامان فلسفه در اندلس به شمار ميرفت و مبدع يك روش نگارش با معاني نهان كلمات كه جز مطلعان، كسي توانايي درك مفاهيم آنها را نداشت، از سوي امويان متهم گرديد كه مامور است تا در اسپانيا، به وسيله گروههاي اخوان، يك حزب فاطمي بسازد و به همين سبب در اندلس تحت فشار قرار گرفت و در اثر ستم و اختناق دستگاه اموي، از قرطبه به شمال آفريقا فرار كرد. [8]
ادامه دارد...!!
از ديگر چهرههاي معروف شيعي اندلس در اين ايام كه حكمرانان اموي به اتهامهاي مختلف وي را تحت تعقيب قرار دادند، ابوالقاسم محمد بن هاني ازدي مهلبي اندلسي (361ـ326ه) است. [9] اين شاعر بلند آوازة شيعي كه در اشبيليه متولد شد و ديواني كبير داشت، به فسق، شراب خواري، كفر و زندقه و نيز گرايش به فيلسوفان يوناني، متهم گرديد؛ از اين رو، از اندلس گريخت و به المعز، خليفة فاطمي، (حك: 365 ـ 341 ه) پناه برد و در نزد خليفه نيكيها ديد.
وي در خدمت آنان بود تا اين كه سرانجام در شهر برقه، به دست مخالفانش به قتل رسيد. [10]
علاوه بر فضاي سياسي و مذهبي حاكم بر اندلس در خصوص علويان و انديشههاي شيعي كه به برخي از آنها اشاره شد، جايگاه ويژه تقابل با دولتهاي علوي در خارج از اندلس، به ويژه در دولتهاي همسايه با حكمرانان اموي اندلس، هم چون ادريسيان، (312 ـ 172 ه) و فاطميان (567 ـ 297 ه) در سياست خارجي دولت امويان اندلس نيز نشان دهندة خفقان سياسي و مذهبي حاكم بر قلمرو حكومتي امويان اندلس، در اين ايام است. [11]؛
چنان كه پس از تاسيس نخستين دولت شيعي از سوي ادريسيان در سال 172ه در مغرب تا انقراض اين دولت در سال 312 ه، دولت اموي اندلس، حكمرانان ادريسي را تحت فشار قرار ميدادند و سرانجام در اثر ضربتهايي كه يكي از سرداران حكم دوم، خليفه قرطبي، (366 ـ 350 ه)، به آنها زد، از پاي در آمدند. [12]؛
زيرا گذشته از تاثيرات فكري ادريسيان علوي بر اندلس، قبيلههايي از بربرهاي ساكن در اندلس، از ابتداي تاسيس دولت شيعي ادريسي با ادريس بن بن عبدالله، موسس اين دولت بيعت كرده بودند. [13]
امير ادريسيان در عهد عبدالرحمن الناصر، حسن بن كنون (قنون) نام داشت و قنون قاسم بن محمد بن قاسم بن ادريس بن ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن ابن علي بن ابي طالب[14] بود. حسن همان كسي است كه مقدر بود كه دولت ادريسيان در مغرب در عهد او به پايان رسد.
حسن بن كنون، با عبيديان بيعت كرده بود و چون جوهر صقلي بر مغرب غلبه يافت، حسن به نام ايشان دعوت كرد و در اين هنگام پيمان خود را با عبدالرحمن الناصر نقض كرد و هنگامي كه در اواخر سال 349 ه جوهر به افريقيه بازگشت، حسن بار ديگر به فرمان امويان اندلس درآمد.
با مرگ عبدالرحمن الناصر، حسن فرمانبرداري خود را از پسرش حكم المستنصر كه در سال 350 ه به قدرت رسيده بود، اعلام نمود، ولي اين عمل چيزي جز ريا نبود؛ زيرا ادريسيان، با بنياميه دشمن و همواره به دنبال فرصتي براي خروج از خلافت ايشان بودند.
سرانجام حسن در حدود سال 362ه با سپاه حكم درگير شد و آنان را در مغرب شكست داد. هم چنين هنگامي كه در اواخر سال 363ه، غالب از دريا عبور کرد و به اندلس بازگشت و حسن ابن كنون و ياران او از زعماي ادريسيان و زن و فرزند حسن نيز با او بودند، در قرطبه از او استقبال شاياني به عمل آمد و ادريسيان در خانههايي از پيش آماده شده، جا گرفتند، و لكن حكم در سال 365 ه، حسن و قبيلهاش را از قرطبه روانه مصر كرد. آنان تا سال 373 ه تحت حمايت العزيز بالله فاطمي در آن جا ماندند. [15]
ادامه دارد...!!
مقابله با دولت فاطميان شيعي (567 ـ 297 ه)، در مغرب و مصر، از ديگر سياستهاي مهم و ثابت امويان اندلس بود؛ زيرا فاطميان از رقيبان اصلي عباسيان در بغداد و امويان اندلس به شمار ميآمدند و تأسيس خلافت شيعي فاطمي در شمال آفريقا، نه تنها وحدت خلافت عباسي را از بين برد، بلكه اين امر وضعيتي جديد و خطير براي دولت اسلام در اسپانيا پديد آورد؛ اين دولت علاوه بر قطع ارتباط مردم سني مذهب اندلس با اهل تسنن مناطق شرقي، با فعاليتهاي مبلغان شيعي، اعتقادات ديني مردم اندلس را تهديد ميكرد.
آن چه بيش از هر چيز وحشت حكومت اموي قرطبه را برانگيخت اين بود كه نخستين داعيان و مبلغان شيعه كه خلفاي فاطمي، آنان را در لباس تاجر، عالم و جهانگرد به اندلس اعزام كرده بودند، در فعاليتهاي تبليغي خود به موفقيتهايي دست يافته بودند. [16]
بر همين اساس، تجلي دولت فاطمي، به مثابه مبلّغ و مروّج مذهب اسماعيلي؛ گسترش نفوذ سياسي و مذهبي فاطميان در سراسر غرب اسلامي، از جمله اندلس؛ گريزان بودن اهل سنت، به ويژه پيروان فقه مالكي اندلس از پذيرش افكار جديد، خاصه شيعه؛ و بالاخره اختلافات مذهبي و دشمني ديرينه و ريشهدار منبعث از روزگار امويان شام و حتي پيش از آن، حاكمان اندلس را از علويان جدا ميكرد. [17] شايد بتوان گفت كه سوداي فاطميان علوي براي گسترش عقيدة اسماعيلي در سراسر جهان اسلام كه در قصيده ابن هاني، شاعر مداح معز فاطمي، آشكارا بدان اشاره شده است، بيش از ساير عوامل باعث گرديد تا امويان اندلس، حذف دولت فاطميان را در سر لوحة برنامههاي سياسي خويش قرار دهند. در اين خصوص، امويان اندلس با تحريك برخي از قبايل بربر شمال آفريقا، سرانجام بر بخشي از قلمرو فاطميان دست يافتند و اين دولت شيعي را در آستانة سقوط قرار دادند. [18]
ادامه دارد...!!