آشنایی با اصطلاحات رجالی اهل سنت
تبهای اولیه
علم رجال علمى است كه درباره ويژگىهاى راويان حديث و صفات و شرايطى كه موجب پذيرش يا عدم پذيرش احاديث آنها مىشود بحث مىكند؛ به عبارت ديگر علم رجال علمى است كه حالات و اوصاف راويان حديث را از آن جهت كه در جواز و عدم جواز پذيرش خبر آنان مؤثر است مورد بررسى قرار مىدهد.
در این علم الفاظی برای شناخت حال راویان استفاده می شود که تعدادی از این الفاظ برای تعدیل و توثیق رجال بکار می روند و تعدادی برای مذمت و جرح راوی، که به اختصار آنها را بیان می نمائیم.
الف: الفاظ مدح وتعديل راوي:
الفاظی كه بر وثاقت وراستگویی و قدرت حفظ راوی دلالت دارند که خود دارای مراتبی اند که نتیجۀ همۀ آنها قبول روایت راوی است.
1- ثبت حجت .
بالاترين عبارت براى تعديل «ثبت حجة» است.
2- ثبت حافظ .
3- ثقة متقن.
4- ثقة ثقة.
5- ثقة صدق.
6- لا باس به.
اين عبارت نوعى توثيق است ولى مثل ثقه ثبت نيست.
7- ليس به باس.
8- محلّه الصدق.
9- جيّد الحديث.
10- صالح الحديث.
11- شيخ وسط .[1]
12- «صدوق» ان شاءاللّه «صويلح».[2]
[1] .شیخ وسط کسی است که نه خیلی ثقه و معتبر است و نه خیلی غیر معتبر.
[2] .صویلح مصغر صالح است.
2- عبارات جرح و تضعیف راوی
1- دجال.[1]
2- كذّاب.
3- وضّاع يضع الحديث.
4- متّهم بالكذب.
5- متّفق على تركه.
6- متروك.
7- ليس بثقة.
8- سكتوا عنه.
9- ذاهب الحديث.
10- فيه نظر.
11- هالك.
12- ساقط .
13. واهٍ .
14. واة بمّره .
15. ضعيف جدا .
16. ضعيف واه .
17. يضعّف .
18. فيه ضعف.
19. ليس بالحجة.
20. ليس بالقوى.
21. ليس بذاك.
22. لايحتج به.
23. اختلف فيه.
24. صدوق لكنه مبتدع.[2]
[1] .بدترین عبارت جرح است .
[2] .از الفاظ جرح است اما از مراتب خیلی پائین آن.
3- اصطلاحات خاص
برخى از اصطلاحات رجالى اهلسنت بيانگر مرتبهاى خاص از مقامات علمى است. در اين خصوص مىتوان به سه اصطلاح اشاره كرد:
الف:حافظ
اين عنوان بر كسى اطلاق مىشود كه به صد هزار حديث از حيث سند و متن احاطه داشته باشد؛
مانند ابن ابىدارم(م:352) وى از جمله افرادى است كه جريان هجوم و جسارت عمر به فاطمه زهرا«سلام الله علیها» را بيان كرده است.
ذهبى در شرح حال او مىگويد:
«الإمام الحافظ الفاضل أبوبكر أحمد بن محمّد السري بن يحيى بن السري بن أبي دارم التميمي الكوفي الشيعي [چگونه وی شیعه استً!!] محدّث الكوفه، حدّث عنه الحاكم، و أبوبكر بن مردويه، و يحيى بن إبراهيم المزكّي، وأبو الحسن بن الحمّامي، والقاضي أبوبكر الجيلي، وآخرون. كان موصوفاً بالحفظ والمعرفة، إلّاأنّه يترفّض [چرا رافضی است؟!]، قد ألّف في الحطّ على بعض الصحابة و هو مع ذلک لیس بثقة فی النقل؟!»[1]
«امام، حافظ، فاضل، ابوبكر احمد بن محمّد السرى التميمى الكوفى، الشيعى [شيعى شده]؛وی از محدّثان كوفه است که حاكم نیشابوری و ابوبكر بن مردويه، يحيى بن ابراهيم مزكّى، ابوالحسن بن الحمّامى، قاضى ابوبكر جيلى و ديگران، از او حديث نقل كردهاند.
او متّصف به حفظ و معرفت است [و در وثاقت او مشكلى نيست] جز اين كه رافضىگرى مىكند، و درباره معايب برخى از صحابه، كتابى نگاشته است».
ذهبى در اين كتاب، بيش از اين نمىگويد و به اتّهام رافضىگرى و اشاره به نگاشتن كتاب در معايب صحابه اكتفا مىكند؛ امّا وقتى به كتاب ديگر ذهبى به نام« ميزان الإعتدال» مراجعه مىكنيم، مىبينيم كه در آن جا نيز از اين شخص ياد كرده است و از حافظ محمّد بن احمد كوفى[2] نقل مىكند که او دربارۀ دارمی مىگويد:
«.... كان مستقيم الأمر عامّة دهره، ثمّ في آخر أيّامه كان أكثر ما يقرأ عليه المثالب، حضرتُه ورجل يقرأ عليه: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن»[3]
«او در طول زندگانى خود داراى عقيده مستقيم بود؛ امّا در روزهاى پايانى عمر، بيشترين رواياتى كه بر او خوانده مىشد درباره كارهاى ننگآور صحابه بود. روزى بر او وارد شدم، ديدم شخصى نزد او چنين مىخواند: عمر با لگد به فاطمه زد و او محسن را سقط كرد».
بسیار عجیب است اين راوى در طول زندگانى داراى عقيده مستقيم بود؛ امّا چون در پايان زندگانى، روايات مربوط به كارهاى ننگآور صحابه را نقل مىكند، از عقيده مستقيم خارج مىشود!!لذا ذهبی بر خلاف مبنای رجالی خود او را در میزان الاعتدال بخاطر ین روایت کذاب خطاب می کند؟!
[1]. سير أعلام النبلاء: 15/ 576.
[2]. سير أعلام النبلاء: 14/ 309.
[3]. ميزان الإعتدال: 1/ 283.دارالکتب العلمیة.
سلام
1- خیلی برام عجیب بود مگه میشه کسی صد هزار حدیث رو از حفظ باشه و اشتباه نکنه؟!
2- خدا لعنت کنه ظالمین به اهل بیت رو.و مزدورانی رو که الان مسلمونا رو تو کشورهای اسلامی میکشن مخصوصا سعودی ها رو.البته روز مکافاتشون نزدیکه.:dar:
خیلی برام عجیب بود مگه میشه کسی صد هزار حدیث رو از حفظ باشه و اشتباه نکنه؟!
با سلام
100 هزار که سهله ! ببین :
أحمد بن حنبل : به مرتبه ریاست رسید با حفط یک میلیون حدیث !
ومیگویند که 12 بار کتاب (حمل شتر) از حفظ داشت !
همچنین محمد بن إسماعيل البخاري : میگفت که حفظ کردم : 100000 حديث صحيح و 200000 حديث غير صحيح .
وحافظه عجیبی داشت مثلا با یک بار شنیدن حدیث را با اسنادش از حفظ میکرد بدون اختلاط با احادیث دیگرو داستان ورودبه بغداد وآزمایش او مشهور است.
أبو زرعة : رازی که از بخاری حافظ تر بوده که100000 حدیث را چیز بزرگی نمیدانسته !
وتنها در قرائات 10000 حدیث از حفظ داشته است.
ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید کوفی سبیعی معروف به ابن عقده (249- 333 ق):
استاد کليني رحمه الله بوده جايی گفته است که من يکصد و بيست هزار روايت مسند از اهل بيت رسول الله به خاطر دارم و روی هم رفته می توانم پيرامون سيصد هزار حديث شيعه به بحث و مذاکره علمی بنشينم.
نیز درباره ی ابن عقده، نقل می كند كه: چهار برادر طی اقامت خود در كوفه هر یك صد هزار حدیث به املای ابن عقده نوشتند و هنگام مراجعت و تودیع استاد، به آنان اظهار داشت: شما به همین قلیل اكتفا كردید؟ من كمترین مقداری كه از یك استاد سماع نمودم، بالغ بر یكصد هزار حدیث می شود
وی از مهم ترین مشایخ نعمانی و از راویان مشهور شیعه و اهل سنت می باشد. رجال نویسان دو فرقه از او به نیکی و عظمت یاد کرده و او را ثقه می دانند. نجاشی می گوید: او مردی بزرگ در میان اصحاب حدیث و مشهور به حفظ است. (2) شیخ طوسی با عناوین «جلیل القدر و عظیم المنزله» از او یاد کرده و به نقل از خود ابن عقده می نویسد: 120 هزار حدیث با سند حفظ بوده و سیصدهزار حدیث دیگر در اختیار داشته است. (3) وی هم چنین می گوید: وثاقت و بزرگواری و عظمت او در حفظ حدیث مشهورتر از آن است که نیاز به بیان داشته باشد. (4)
از میان رجال شناسان اهل سنت، ذهبی از او با تعبیر حافظ، علامه، نادر زمان و یکی از بزرگان حدیث یاد می کند و در عین حال به وجود ضعف در او اشاره کرده می نویسد: خوب و بد را جمع کرده است. (5) به گفته ی دارقطنی اهل کوفه متفق اند که از زمان ابن مسعود تا زمان ابوالعباس ابن عقده، حافظ تر از او ندیده اند. (6) ذهبی می نویسد: چنین نیست، اما این که در کوفه حافظ تر از او نبوده و نخواهد بود درست است. (7
_______
. رجال نجاشی، ج 1، ص 240.
3. رجال شیخ طوسی، ص 409 و ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 5، ص 220.
4. الفهرست، ص 73.
5. سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 342.
6. تاریخ بغداد، ج 5، ص 219.
7. سیر اعلام النبلاء، ج15، ص 345.
درباره آگاهي زياد وي از حديث، شخصي به نام برقاني نقل ميكند كه: ما چهاربرادر بوديم و سالها در دروس ابنعقدة شركت ميكرديم و در كوفه، كتابها و دفترها پر كرده بوديم. هنگامي خواستيم از نزد او بازگرديم، به ما گفت: آيا آن چه از من شنيديد، براي شما كفايت ميكند؟ گفتيم: آري، ما هر كدام، صدهزار حديث از شما نقل كردهايم. ابنعقدة گفت: اين مقدار، كمترين احاديثي است كه من از يكي از اساتيد خود فراگرفتهام. به همين دليل دارقطني ميگويد: «يعلم ما عند الناس و لايعلم الناس ما عنده.» آن چه يادآوري شد درباره حافظه ابنعقده بود. و در مورد دقت نظر ايشان نيز ابن جعابي ميگويد: ابنعقدة سه بار براي نقل حديث به بغداد آمد. بار دوم، به من گفت: برو احاديث ابن صاعد را بياور ببينم. من نزد ابن صاعد رفتم. او نيز مسندي را درباره حضرت عليبن ابيطالب (عليه السلام)، به من داد و من نيز آن را به ابنعقدة دادم. وي آن را مطالعه كرد و به من برگرداند. به او گفتم: نظرتان چيست؟
گفت: در آن، يك غلط وجود دارد.
گفتم چيست؟
پاسخ داد: تا زماني كه از بغداد خارج نشوم آن را نميگويم. من منتظر شدم تا روز موعود فرارسيد. هنگامي از شهر دور شديم، گفتم: اكنون به وعدهات، وفا كن.
وي گفت: ابنصاعد، حديثي را نقل كرده كه سندش اين گونه است «عن ابيسعيد الأشج عن يحيي بن زكريابن أبي زائده» در صورتي كه «ابوسعيد اشج» در شبي به دنيا آمد كه در آن شب، يحيي، درگذشته است چگونه از او حديث شنيده؟ پس اين سند، اشتباه است. ابن جعابي ميگويد: هنگامي به بغداد بازگشتم و قضيه را به ابنصاعد گفتم، چنان خشمگين شد كه گفت: هر قطعه از گوشت بدنش را به شاخهاي از اين درخت آويزان خواهم كرد. او مرا رسوا كرده است؛ ولي هنگامي به دفترهايش مراجعه كرد، ديد در سند روايت، اشتباه كرده است و سند صحيح اين گونه بوده: «عن شيخ غيرالأشج عن ابي زائده.» چنين شخصي تنها 300 هزار حديث درباره اهلبيت (عليهم السلام) از حفظ است و اين گونه نيز دقت نظر دارد؛ امّا بعضي از وي، ناخرسندند. براي مثال، عبدالله بن احمد بن حنبل ميگويد: از زماني كه ابنعقدة رشد كرد، احاديث كوفه فاسد شد. ذهبي خود نيز ميگويد: ابنعقده مشكلي ندارد جز اين كه در مذمّت شيخين سخن ميگويد و در مجموع، مشكل وي تشيّع اوست .
ذهبي جايي ديگر ميگويد: مردي از بنيهاشم نزد ابنعقده بود كه ميان آنها بحث و گفتگو درگرفت. ابنعقده خطاب به او گفت: ساكت شو! من درباره فضايل خاندان شما 300 هزار حديث از حفظ دارم.
البته عجیب نیست چون در قدیم مثل امروز همه چیز شیمیایی وهورمونی نبوده و آرامش طبیعی بجای ماشین حکومت میکرده است.
ب:حجّت
اين عنوان بر كسى اطلاق مىشود كه سيصد هزار حديث را با متن و سند همراه با آگاهى از احوال راويان از جهت جرح و تعديل و تاريخ از حفظ داشته باشد.
ج:حاكم
اين اصطلاح بر كسى اطلاع مىشود كه بر تمامى احاديث از حيث سند، متن، جرح و تعديل و تاريخ آگاه باشد؛ حاكم نيشابورى را مىتوان نمونه بارز آن دانست.
وآن این است که وی متهم به تشیع است، علاوه بر اینکه از راویان شیعی روایت نقل می کند.
توضیح:شيعه در لغت يعنى پيرو و ياور[1] اما افزون بر معناى لغوى، شيعه داراى معانى اصطلاحى نيز هست.
شيعه در اصطلاح شيعيان بر كسى اطلاق مىشود كه ولايت امام على «عليهالسلام» را پذيرفته باشد.
اما در اصطلاح اهلسنّت معانى چندى از شیعه برداشت مىشود:
1- «من احب عليا عليهالسلام و اولاده؛ با تمسك به آيه «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى». طبق اين معنا همه مسلمانانى كه اهلبيت عليهمالسلام را دوست دارند در رديف شيعيان قرار گرفته و دشمنان اهلبيت عليهمالسلام ناصبى و كافر شمرده مىشوند.
2- كسى كه معتقد باشد على«عليهالسلام» خليفه چهارم اما برترين خلفاست.
در اين معنا على«عليهالسلام» به عنوان خليفه چهارم بعد از رسول خدا «صلىاللهعليهوآله»مطرح است ولى بر ديگر خلفا به خاطر كثرت فضايل در نزد پيامبر «صلىاللهعليهوآله» ترجيح دارد.
ذهبى در اين باره مىگويد: تشيع به اين معنا در ميان اهلسنت بسيار زياد است[2] و شايد اين عقيده ـ ترجيح على عليهالسلام بر عثمان - عاملى است براى جرح و تضعيف بعضى از راويان نزد عامه.
3- شيعه كسى است كه عقيده دارد جانشين بلافصل رسول خدا «صلىاللهعليهوآله» على«عليهالسلام» است و بعد از آن حضرت عليهالسلام فرزندان على«عليهالسلام» به عنوان جانشينان پيامبر«صلی الله علیه وآله»از طرف خدا منسوب شدهاند[3].
[=Times New Roman][1][=Times New Roman]. لسان العرب، الشيعه: اتباع الرجل و انصار.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman]. میزان الاعتدال، شمس الدین ذهبی،ج1ص118،ترجمۀ ابان بن تغلب؛«ان البدعة على ضربين فبدعة صغرى كغلو التشيع او كالتشيع بلا غلو ولا تحرف فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الاثار النبوية وهذه مفسدة بينة .ثم بدعة كبرى كالرفض الكامل والغلو فيه والحط على أبي بكر وعمر - رضي الله عنهما - والدعاء الى ذلك فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة. وايضا فما استحضر الان في هذا الضرب رجلا صادقا ولا مامونا بل الكذب شعارهم والتقية والنفاق دثارهم فكيف يقبل نقل من هذا حاله حاشا وكلا .فالشيعي الغالي في زمان السلف وعرفهم هو من تكلم في عثمان والزبير وطلحة ومعاوية وطائفة ممن حارب عليا - رضي الله عنه وتعرض لسبهم. والغالي في زماننا وعرفنا هو الذى يكفر هؤلاء السادة ويتبرأ من الشيخين ايضا فهذا ضال معثر ولم يكن ابان بن تغلب يعرض للشيخين اصلا بل قد يعتقد عليا افضل منهما».
[3]. ذهبى مىگويد: اما شيعه در اصطلاح امروز كسى است كه بزرگان را تكفير كند و در برابر شيخين موضع بگيرد. شاهد بر معناى اخير سخن خطيب بغدادى است كه نقل مىكند، او مىگويد: شنيدم كه از محمد بن يعقوب سؤال كردند شعرانى چطور آدمى است؟ گفت: او راستگوست ولى در تشيع غالى است.
به او پاسخ داده شد اگر او شيعه غالى است پس چرا از او حديث نقل مىكنيد؟ و او جواب داد: حديث از او نقل مىكنم زيرا كتاب استاد من مملو از احاديث اوست. ابن اثير نيز در كامل مىگويد: «عنى الفقيه كان شيعيا و هو من مشايخ البخارى فى صحيحه».
يكى از كسانى كه در شمار شيعيان به اعتبار معناى دوم قرار دارد، حاكم نيشابورى است. بدين خاطر ذهبى گاهى از او بسيار تمجيد مىكند و گاهى او را مطرود و مجروح جلوه مىدهد.
ذهبى در كتاب العبر مىگويد: «حاكم در فن حديث متخصص بوده و رياست اين پيشه در خراسان و كل جهان بر عهده او بوده است»[1].
ذهبى در ادامه فقط يك نقطه ضعف از او نقل مىكند و مىگويد:«و كان فيه تشيع»؛ اين ديدگاه از آن جهت مطرح شده كه حاكم نيشابورى نسبت به معاويه نظر مثبتى نداشته است. البته حاكم نيشابورى در بيان فضايل على«عليهالسلام» نيز كوتاهى نمىكند و مواردى مانند حديث طير، حديث «من كنت مولاه فهذا على مولاه» و حديث قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآله:«لعلى عليهالسلام لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق،از او نقل شده است. ذهبى در کتاب خود نقل می کندحاكم نيشابورى در اعتقاد خود بسيار متعصب بوده و از معاويه بيزارى مىجسته و چه بسا در باطن شيعه بوده است.[2]
سرانجام حاكم نيشابورى به وسيله افرادى كور باطن مورد ضرب و جرح قرار گرفته، و منبرش شكسته شده و خانهنشين مىشود.[3]
ادامه دارد
[1].العبر فی خبر من غبر،الذهبی،ج2ص211،دارالکتب العلمیة،«والحاكم أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نعيم الضبِّي الطهمان النيسابوري، الحافظ الكبير، ويعرف أيضاً بابن البيِّع، ولدسنة إحدى وعشرين وثلاثمئة، واعتنى به أبوه، فسمّع في صغره، ثم هو بنفسه، وكتب عن نحو ألفي شيخ، وحدّث عن الأصمّ، وعثمان بن السمك، وطبقتهما، وقرأ القراءات على جماعة، وبرع في معرفة الحديث وفنونه، وصنّف التصانيف الكثيرة، وانتهت إليه رئاسة الفن بخراسان، لا بل في الدنيا، وكان فيه تشيُّع وحطّ على معاوية. وهو ثقة حجة. توفي في صفر».
[2].سیر اعلام النبلاء، الذهبی،ج17،ص168.وص175، موقع یعسوب.«قال ابن طاهر: كان شديد التعصب للشيعة في الباطن، وكان يظهر التسنن في التقديم والخلافة، وكان منحرفا غاليا عن معاوية رضي الله عنه وعن أهل بيته».
[3].تاریخ بغداد، ج5،ص473.
مبناى رجالى جوزجانی
جوزجانى نخستين كسى است كه باب طعن و جرح را نسبت به اهل كوفه گشود، چنان كه به قول ابن عدى اگر در مورد شخصى گفته شود كوفى يعنى وى ضعيف و غير قابل اعتماد است[1].البته لازم به ذكر است كه علت مخالفت شديد سعدى با كوفيان، علاقه و متابعت كوفيان از اهلبيت«عليهمالسلام» است.
جوزجانی متمايل به مذهب اهل دمشق بود و مذهب دمشقيان نیز نصب، عداوت و كينه به امام على«عليهالسلام» بوده است. ذهبى در اين خصوص مىگويد، جوزجانى نسبت به على«عليهالسلام»كينه بسيار دارد[2].
ابن حجر عسقلانى نيز در مورد جوزجانى مىگويد: جوزجانى به شدت متمايل به مذهب اهل دمشق است يعنى نسبت به دشمنى با على «عليهالسلام»تمايل دارد.
ابن حبان او را بسيار متعبد مىداند كه البته گاهى پا را از حد فراتر مىگذارد. بنابراين مىتوان گفت مبناى رجالى جوزجانى متأثر از عقايد اوست، يعنى در ديدگاه او هر كس از ولايت و علاقه نسبت به على«عليهالسلام»فاصله گرفته باشد ثقه خواهد بود[3].
براى آنكه بتوان به عمق كينه او نسبت به على«عليهالسلام» آگاه شد، نقل داستان ذيل ضرورى است.
هنگامى كه عدهاى نزد جوزجانى رفتند تا برايشان حديث بخواند، جاريه وى قصد كشتن جوجهاى را داشت اما كسى نتوانست به آن جاريه كمك كند، پس جوزجانى به مردم خطاب كرد و گفت: شما دلتان نمىآيد سر يك جوجه را ببريد، اما على بن ابيطالب از صبح تا ظهر بيست هزار نفر را كشت.[4]
[1] . جوزجانى در مورد افرادى چون وراقى مىگويد: «كان مائلا عن الحق و له يكن يكذب... فقول الجوزجانى فى الوراقى هو كان مائلا عن الحق يريد به ما عليه الكوفيون من التشيع»میزان الاعتدال، ذهبی، ج1ص236، موقع یعسوب.
[2] .میزان الاعتدال، ذهبی،ج1ص76، موقع یعسوب:«وكان شديد الميل إلى مذهب أهل دمشق في التحامل على على رضى الله عنه.
[=Times New Roman][3][=Times New Roman] [=Times New Roman]. تهذیب التهذیب،ابن حجر عسقلانی، ج1ص158، موقع یعسوب.
[4] .همان: قلت: وقال ابن حبان في الثقات كان حروري المذهب ولم يكن بداعية وكان صلبا في السنة حافظا للحديث إلا أنه من صلابته ربما كان يتعدى طوره وقال ابن عدي كان شديد الميل إلى مذهب أهل دمشق في الميل على علي وقال السلمي عن الدارقطني بعد أن ذكر توثيقه لكن فيه انحراف عن علي.اجتمع على بابه اصحاب الحديث فأخرجت جارية له فروجة لتذبحها فلم تجد من يذبحها فقال سبحان الله فروجة لا يوجد من يذبحها وعلي يذبح في ضحوة نيفا وعشرين الف مسلم.
[=Times New Roman]
طبق همين عقيده، جوزجانى عمر بن سعد قاتل امام حسين«عليهالسلام» را نيز ثقه مىداند اما بعضىاز علماى معاصر اهلسنت[1]درباره جوزجانى ديدگاه ديگرى دارند؛ بنگريد:
«نمىتوان همه سخنان جوزجانى را پذيرفت؛ زيرا اهل كوفه را جرح كرده است و جرحش به هيچ عنوان مورد قبول نيست. كوثرى نيز در تأنيب الخطيب همين عقيده را دارد».[2]
البته ابن حجر عسقلانى نيز ديدگاه جوزجانى را معتبر ندانسته است. او مىگويد: «به تكرار گفتهام كه جرح جوزجانى نسبت به اهل كوفه قابل قبول نيست؛ زيرا به خاطر شدت دشمنى با على«عليهالسلام» و ناصبى بودنش آنان را جرح كرده است»[3].
[=Times New Roman][1][=Times New Roman]. منظور عبدالفتاح ابو غده در حاشيه رفع و التكميل است.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman]. رفع و التكميل، ص 38، پاورقى.التنكيل بما في تأنيب الكوثري من الأباطيل[=Times New Roman]،ج1ص149.
[=Times New Roman][3][=Times New Roman]. تهذيب التهذيب، ج 5، ص 41.
تعارض در مبنا
يكى از مبانى اعتقادى اهلسنّت، عدالت صحابه رسول خدا «صلىاللهعليهوآله»است؛اما اين اعتقاد مبنايى، با جرح جوزجانى سازگارى ندارد؛ زيرا طبق مبناى جوزجانى كسى كه على«عليهالسلام» را دوست بدارد و يا حتى على«عليهالسلام»را بر عثمان و ديگران مقدم بدارد بايد او را تضعيف كرد؛ اما در بررسى بعضى از صحابه رسول خدا«صلىاللهعليهوآله»حب و علاقه فراوان آنان را به على «عليهالسلام» مىبينيم كه جوزجانى آنان را نيز تضعيف كرده است؛ پس اگر تضعيف او صحيح باشد عدالت آنان نيز ساقط مىشود. چنان كه با توجه به ديدگاه عامر بن واثله ـ صحابى رسول خدا ـ كه وى را شيعى و غالى مىدانند،[1]عدالت او ساقط مىشود.
طبق مبناى جوزجانى افراد ديگرى از تابعان و فقهاى معروف اهلسنّت نيز جرح مىشوند، مانند اعمش، سليمان بن مهران، ابو نعيم،[2]نعمان بن ثابت، شعبه بن حجاج، عبد الرزاق، عبيداللّه بن موسى، عبدالرحمان بن ابى حاتم و سفيان ثورى؛ زيرا اينان حضرت على را بر عثمان مقدم مىداشتند چنان كه ذهبى نيز به اين موضوع تصريح دارد.[3]بنابراين طبق نظر جوزجانى مىبايد، تعداد زيادى از صحابه رسول خدا«صلىاللهعليهوآله»، تابعان و فقهاى سلف و احاديثشان را ترك گفت. در اين صورت از سنّت نبوى نيز خبرى نخواهد بود.[4]
آرى، حضرت على بن ابيطالب«علیه السلام» شخصيتى است كه فضايل و مناقب او قابل انكار نيست و هيچ كدام از صحابه از فضايل او برخوردار نيستند. چنانكه ابوريه نيز به اين مهم تصريح مىكند.[5]
[=Times New Roman]
[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ابن قتيبه در معارف مىگويد «عامر بن واثلة» از شيعيان على عليهالسلام است و در جريان قيام مختار، پرچمدار او بود. لازم به ذكر است كه در بسيارى از كتب به مختار نسبت كذاب مىدهند؛ البته بايد گفت اولين نفرى كه او را به اين صفت خوانده سفيان كلبى است كه خود از لشكريان عبيداللّه بن زياد بوده است.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman] [=Times New Roman]. اين افراد نزد اهل سنت داراى احترام هستند.
[=Times New Roman][3][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ميزان الاعتدال، ج 2، ص 588 و سير اعلام النبلا، 7، 252.
[=Times New Roman][4][=Times New Roman] [=Times New Roman]. «لكن المطالع لكتابه يجد انه جرح خلقا كثيرا بسبب العقائد اذ به تسقط الكثير من السنن و الآثار و هو بلا شك كان عنده انراف عن سيدنا على بن ابى طالب». تهذيب الكمال، بشار عواد، ج 5، ص 574، پاورقى.
[=Times New Roman][5][=Times New Roman] [=Times New Roman]. ابوريه مىگويد: «ذلك مما اتيح له من صفات و مزايا على لم تنهيا لغيره من بين الصحابه فقد رباه النبى صلىاللهعليهوآله على عينه و عاش زمنا طويلا تحت كنفه صلىاللهعليهوآله و شهد الوحى من اول نزله الى يوم انقطاعه بحيث لم تنذر عنه آية من آياته لك اللّه يا على ما انصفوك فى شىء». اضواء على السنة النبوية محمديه، ص 249.
نویسنده: هشام حکمی
یکی از مبانی اصلی در برخورد با روایات مخالفان این است که باید با ضوابط و قوانین ایشان در رد و یا قبول روایاتشان آشنا باشیم تا بر اساس آن بتوانیم مبانی اختلافی را مورد بررسی قرار دهیم . لذا در این مقاله می خواهیم که گذری کوتاه و اجمالی بر قوانین جرح و تعدیل در نزد اهل تسنن داشته باشیم .
مقدمه
در این بحث دو نکته باید حتماً مورد توجه قرار گیرد
1. جرح و تعدیل راویان اهل سنت باید به کلام علما و کتب خود آنان مستند شود.
2. در حکم به وثاقت و هم چنین در رد و جرح اتفاق نظر شرط نیست.
یعنی وقتی به روایتی از روایتهای اهل سنت احتجاج میکنیم، لازم نیست روات آن اجماعاً مورد وثوق باشند، همین طور مخدوش شدن یک راوی از سوی بعضی رجالیین موجب عدم صحت استناد به احادیث وی نخواهد شد؛ زیرا در میان اهل سنت رواتی که وثاقتشان مورد اتفاق باشد بسیار نادر هستند. حتی شخصیتهایی مثل بخاری و مسلم وثاقتشان مورد اتفاق نیست. بنابراین برای استناد ما به حدیث یک راوی، توثیق وی از طرف دو یا سه نفر از عالمان رجال سنی کافی است، اما چنان چه در جرح و قدح یک راوی اجماع وجود داشته باشد نمیتوان به حدیث وی احتجاج کرد
.
همچنین حدیثی که بین فریقین مورد اتفاق باشد حجت است و توثیق راوی آن از سوی چند نفر برای احتجاج کافی است. هرچند این توثیقات با جرح تعدادی دیگر معارض باشد.
اما اگر برای احتجاج اجماع بر وثاقت شرط باشد، ائمه فقه و حدیث اهل سنت از اعتبار ساقط میشوند، چراکه بخاری، مسلم، ترمذی، احمد و ابوحنیفه و... همگی مخدوش هستند!
در جرح و تعدیلهای اهل سنت نیز اختلافات عجیبی وجود دارد. به تصریح برخی از عالمان سنی عصبیت، هوای نفس و اختلافات مذهبی تأثیر ژرفی در جرح و تعدیل افراد گذاشته است. به طوری که میتوان با قاطعیت گفت یک ضابطه کلی که بتوان بر اساس آن با اهل سنت احتجاج کرد، وجود ندارد!
قاعده اول: اهل سنت یا اهل بدعت بودن راوی
بنابر نقل ذهبی، اهل سنت در ابتدا همه روایات را بدون بررسی سندی میپذیرفتند، تا آنکه فتنه و چند دستگی پدید آمد، دراین هنگام برای جلوگیری از فتنه، روایات اهل سنت پذیرفته میشد و احادیث اهل بدعت ترک میگردید. ذهبی مینویسد:
عن ابن سیرین قال: لم یکونوا یسألون عن إسناد الحدیث حتی وقعت الفتنه، فلما وقعت نظروا من کان من أهل السنة أخذوا حدیثه، و من کان من اهل البدع ترکوا حدیثه
(احوال الرجال: 1/36؛ الجرح و التعدیل: 2/28؛ میزان الاعتدال: 1/3 )
از ابن سیرین (نقل شده که) گفت: از سند احادیث سوال نمیکردند تا اینکه موجب وقوع فتنه شد پس وقتی فتنه واقع شد نگاه میکردند هر کس از اهل سنت بود حدیثش را اخذ کردند و هر کس از اهل بدعت بود حدیثش را ترک کردند.
پس به اعتقاد ابن سیرین یکی از ضوابط قبول حدیث آنست که راوی از اهل سنت باشد.
طبق این قاعده صحیحین مخدوش و بسیاری از روایات اهل سنت مردود میشود! به اعتراف عالمان سنی در میان راویان صحیحین اهل بدعت فراوان هستند. سیوطی در تدریب الراوی مینویسد:
فائدة أردت أن أسرد هنا من رمی ببدعته ممن أخرج لهم البخاری ومسلم أو أحدهما
(تدریب الراوی: 1/328 )
میخواهم کسانی را که رمی به بدعت شدهاند نام ببرم، کسانی (از اهل بدعت) که بخاری و مسلم یا یکی از آن دو از آنها روایت کرده اند.
لذا در میان راویان کتاب بخاری و مسلم نیز اهل بدعت وجود دارد! بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز مخدوش هستند، و از نظر برخی عالمان سنی دروغگو و از رئوس اهل بدعت بشمار میآیند، که از جمله آن میتوان به مفسرین بزرگ سنی مثل قتاده، ضحاک، عکرمه و حسن بصری اشاره کرد. در میان اهل بدعت، راویان مهمی به چشم میخورد که در عمل التزام به این ضابطه را نا ممکن ساخته است. علی بن مدینی میگوید:
قلت لیحیى القطان: إن عبدالرحمن قال: أنا أترک من أهل الحدیث کل رأس فی بدعة.
فضحک یحیى وقال: کیف تصنع بقتادة ؟ کیف تصنع بعمر بن ذر ؟ کیف تصنع بابن أبی رواد ؟ ! وعد یحیى قوما أمسکت عن ذکرهم.
ثم قال یحیى: إن ترک هذا الضرب ترک حدیثا کثیرا.
(سیر اعلام النبلاء: 6/387، الکفایة فی علم الروایة: 1/129 (
به یحیی بن سعید قطان گفتم: همانا عبدالرحمن گفت: من از اهل حدیث هر که را در بدعت بود واگذاشتم. پس یحیی خندید و گفت: با قتاده چه میکنی؟ با عمر بن ذر چه میکنی؟ با ابن ابی راود چه میکنی؟ و همینطور عدهای را نام برد که من از ذکر آنها خودداری میکنم. سپس گفت: اگر به همین ترتیب راویان را وا گذارد، احادیث فراوانی کنار خواهد رفت.
قاعده دوم: عدم دعوت مردم به بدعت
چون کنار گذاشتن احادیث اهل بدعت عملاً ناممکن مینمود، اهل سنت برای حل این مشکل ضابطه اول را مشروط کردند، بدین ترتیب که گفتند: اگر راوی از اهل سنت باشد حدیثش را اخذ میکنیم، همچنین اگر از اهل بدعت باشد اما مردم را به بدعت خویش دعوت نکند حدیثش پذیرفته میشود، ولی چنانچه مردم را به بدعت دعوت کند حدیث وی مردود خواهد بود .
پس ضابطه جرح و تعدیل تا اینجا چنین شد: نأخذ بحدیث اهل السنه بلا قید و شرط
و ملاک اهل بدعت هم بدین قرار است: کل من لم یکن من اهل السنه فهو من اهل البدعه.
در مواجهه با اهل بدعت نیز گفته شده است:
من رأی رأیاً و لم یدع إلیه احتمل، و من رأی رأیاً و دعا إلیه فقد استحقّ الترک
(الخلاصه فی علم الجرح و التعدیل: 1/249 (
اگر کسی (در مقابل اهل سنت) نظر دیگری داشت و (کسی را به مکتب خود) دعوت نکرد، میتوان او را پذیرفت، و هرکس مکتب فکری جدیدی داشت و به مکتب خود دعوت کرد مستحق ترک است.
اشکال وارد بر قاعده دوم:
بنابر این مدعا، در صحیحین از روات اهل بدعت حدیثی نقل نشده است، اما این ادعا درست نیست و اهل بدعتی که مردم را به مکتب خویش میخواندند نیز در بین روات صحیحین فراوان هستند. برای نقض ادعای اهل سنت ارائه یک شاهد کافی است، البته بیش ازین یافت میشود
عبادبن یعقوب رواجنی از رجال بخاری و غیر بخاری است.
(صحیح بخاری: 6/2740 حدیث 7096، سنن ترمذی: 5/593 حدیث 3626، سنن ابن ماجه: 1/471 حدیث 1468(
در احوالات وی گفته اند : رافضی مشهور
و در علت رمی وی به رفض آمده است : کان یشتم عثمان (تهذیب التهذیب: 5/96:184)
یعنی از نظر عالمان سنی اهل بدعت و دارای مکتب است و بدعت خود را اظهار میکرده است که یعنی دعوت به شتم عثمان میکرده با اظهار این کار. حتی ابن حبان مینویسد:
کان رافضیاً داعیة
(المجروحین ابن حبان: 172، میزان الاعتدال: 2/380 (
همانطور که گفته شد افراد دیگری غیر از این شخص نیز وجود دارد که جزو این دسته از نظر عالمان سنی میشوند: عبادبن منصور، عبدالمجید بن ابی راود، عبدالله بن نجیح، شبابه بن سوار و...
در نتیجه التزام به این ضابطه هم حذف بسیاری از احادیث اهل سنت مخصوصاً در صحاح را موجب میشود، لذا در عمل کسی نتوانسته است به این ضابطه ملتزم شود.
نویسنده: هشام حکمی
قاعده سوم: بدعت صغری و بدعت کبری
عالمان سنی برای حل مشکل صحاح سته و صحیحن بالخصوص، باز هم مجبور به عقب نشینی شده، قید دیگری را اضافه مینمایند. ذهبی در این راستا اهل بدعت را به دو دسته تقسیم میکند. بر این اساس، تشیع بدون غلو و سب شیخین بدعت صغری نامیده میشود، و غلو در تشیع و لعن و سب شیخین بدعت کبری نام گرفته است. او معتقد است بسیاری از «تابعین» و «تابعین تابعین» اهل بدعت صغری هستند و رد احادیث آنها موجب از بین رفتن بسیاری از آثار نبوی است. اما به عقیده ذهبی در میان اهل بدعت کبری هیچ راستگویی وجود ندارد، و اگر مسلمانی نسبت به شیخین بدگویی کند به طور کلی از اعتبار ساقط است و چنین کسی در سراسر تاریخ اسلام به دروغگویی رمی میشود.
ذهبی در مورد ابان بن تغلب مینویسد:
أبان (2) بن تغلب [ م، عو ] (3) الکوفى شیعی جلد، لکنه صدوق، فلنا صدقه وعلیه بدعته.
وقد وثقه أحمد بن حنبل، وابن معین، وأبو حاتم، وأورده ابن عدى، وقال: کان غالیا فی التشیع.
وقال السعدى: زائغ مجاهر.
)میزان الاعتدال: 1/5:2 (
او شیعه خیلی محکمی است و لیکن راستگو و صدوق است پس صدق و راستگویی او برای ما (در اخذ حدیث از او کافی است) اما بدعت او بر عهده خود اوست (و در قیامت باید پاسخگو باشد) و به تحقیق احمد بن حنبل و ابن معین و ابوحاتم او را توثیق کردهاند و ابن عدی او را رد کرده و گفته است:« او در تشیع غلو میکند» و سعدی میگوید: «او گمراهی است که علناً اظهار میکرد .
اشکال و حل ذهبی در مورد توثیق اهل بدعت
در اینجا ذهبی اشکالی را مطرح میکند و مینویسد:
فلقائل أن یقول: کیف ساغ توثیق مبتدع وحد الثقة العدالة والاتقان ؟ فکیف یکون عدلا من هو صاحب بدعة ؟ وجوابه أن البدعة على ضربین: فبدعة صغرى کغلو التشیع، أو کالتشیع بلا غلو ولا تحرف، فهذا کثیر فی التابعین وتابعیهم مع الدین والورع والصدق.
فلو رد حدیث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبویة، وهذه مفسدة بینة.
پس ممکن است کسی بگوید: چگونه توثیق کسی که اهل بدعت است جایز میشود در حالیکه ثقه باید دارای عدالت و اتقان باشد و چطور او عادل باشد در حالیکه صاحب بدعت است؟ جواب آنست که اهل بدعت دو دسته هستند: بدعت صغری مانند غلو در تشیع، یا تشیع بدون غلو و بدون تحریف. این نوع از بدعت در تابعین و تابعین آنها فراوان است با (اینکه ایشان اهل) دین و ورع و راستگویی(هستند) و چنانچه حدیث ایشان رد شود بسیاری از آثار نبوی از بین خواهد رفت و این مفسدهای آشکار است.
ثم بدعة کبرى، کالرفض الکامل والغلو فیه، والحط على أبى بکر وعمر رضى الله عنهما، والدعاء إلى ذلک، فهذا النوع لا یحتج بهم ولا کرامة.
وأیضا فما أستحضر الآن فی هذا الضرب رجلا صادقا ولا مأمونا،
سپس بدعت کبری است مانند رفض کامل و غلو در آن و بدگویی به ابوبکر و عمر و دعوت مردم به اینکار، پس اگر کسی دارای اینگونه از بدعت بود به کلام او احتجاج نمیشود و کرامتی ندارد و من هماکنون در این گروه مرد راستگویی و امینی سراغ ندارم.
اشکال وارد بر قاعده سوم:
این ضابطه هم کامل نیست و مشکل صحاح را حل نمیکند؛ زیرا در بین رجال صحاح سته اهل بدعت کبری نیز وجود دارد. ذیلاً به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میکنیم:
(صحیح مسلم:2/153 حدیث 1674، سنن نسایی:3/81، سنن ترمذی: 5/636 حدیث 3718 )
ذهبی در مورد وی مینویسد:
یشتم ابابکر و عمر (میزان الاعتدال: 1/237: 907، احوال الرجال: 1/54: 37 )
(صحیح مسلم: 1/65 حدیث 275، سنن ابی داوود: 1/239 حدیث 621، سنن نسائی: 5/161 حدیث 2751، سنن ترمذی: 4/361 حدیث 1999 و...)
و به گفته ذهبی : در تشیع غلو میکرده است.(میزان الاعتدال: 1/5:2)
(او در تعریف شیعه غالی میگوید: «فالشیعی الغالى فی زمان السلف وعرفهم هو من تکلم فی عثمان والزبیر وطلحة ومعاویة وطائفة ممن حارب علیا رضى الله عنه، وتعرض لسبهم.»)
(سنن ترمذی: 5/616 حدیث 3680)
او نیز طبق ضابطه ذهبی صاحب بدعت کبری است. وی در مورد او میگوید:
رافضی یشتم ابابکر و عمر (میزان الاعتدال: 1/358: 1339، تاریخ بغداد: 7/137: 3582 (
(سنن ترمذی: 5/607 حدیث 3658 و حدیث 3727)
ابن معین و گروهی دیگر او را توثیق کرده اند در حالیکه وی از جمله کسانی است که در رأس بدگویان به ابوبکر و عمر قرار دارد. در مورد وی نوشتهاند:
کان من رووس من یتنقص ابابکر و عمر (میزان الاعتدال: 2/110: 3046 (
(صحیح مسلم: 8/2 حدیث 6666، سنن ترمذی: 5/636 حدیث 3718، سنن نسایی: 1/68و73و229 حدیث 25و48و676 و...)
او از شیخین بدگویی میکرده است و این مطلب را به خود وی نیز گوش زد کردهاند و باتعجب به او گفتند:
... و انت تنتقص الشیخین! ... و تو به شیخین بدگویی میکنی! (وفیات الاعیان: 2/464: 291 (
(سنن نسایی: 3/284 و 5/439 و 468 حدیث 5390، 9461، 9462، 9598، سنن ابن ماجه :1/349 حدیث 1098 (
بنابراین روشن شد که در بین رجال صحاح سته، اهل بدعت کبری فراوانند، در نتیجه قیدی که ذهبی اضافه کرده و ضابطهای که بنیان نهاده به هیچ وجه مشکل صحاح و غیر صحاح را حل نمیکند و طبق این ضابطه هم صحاح مخدوش هستند.
قاعده چهارم: بدعتی که موجب خروج از اسلام نباشد
چون در صحیحین و سایر کتب اهل سنت رجالی هستند که مردم را به بدعت خود دعوت میکردند، قیود دیگری به این ضابطه اضافه نمودند تا مشکل صحیحین مرتفع گردد. ذهبی به نقل از برخی بزرگان اهل سنت مینویسد:
وقال بعضهم: إذا علمنا صدقه، وکان داعیة، ووجدنا عنده سنة تفرد بها، فکیف یسوغ لنا ترک تلک السنة ؟ فجمیع تصرفات أئمة الحدیث تؤذن بأن المبتدع إذا لم تبح بدعته خروجه من دائرة الاسلام، ولم تبح دمه، فإن قبول ما رواه سائغ
(سیراعلام النبلاء: 7/154 (
و بعضی (از عالمان سنی) گفتهاند اگر کسی صدق کسی را که (به بدعت خود) دعوت میکند دانستیم و نزد او سنتی را یافتیم که منحصراً نزد اوست چگونه ترک آن سنت برای ما جایز است؟ همه تصرفات ائمه حدیث (این) اذن (را به ما) میدهد که اگر بدعت بدعتگذار موجب خروج وی از دائره اسلامو اباحه خون وینگردد، قبول آن چه روایت کرده جایز است.
پس به نظر برخی از عالمان سنی اگر روایتی منحصر به یک نفر از محدثین و او از اهل بدعت باشد و راوی دیگری آن حکم شرعی را نقل نکرده باشد، اسقاط این راوی موجب از بین رفتن یک حکم شرعی میشود، بنابراین اگر اهل بدعت راستگو باشد و سنتی را که نقل میکند، منحصر به خود او باشد، حدیثش پذیرفته میشود، البته با این شرط که بدعت وی موجب خروج او از دین نگردد و به واسطه آن بدعت، خونش مباح نشود.
ذهبی پس از نقل این قید، آن را نمیپذیرد و در این باره میگوید:
وهذه المسألة لم تتبرهن لی کما ینبغی
(سیراعلام النبلاء: 7/154)
این مسأله آنچنان که شایسته است بر من روشن نشده است.
بنابراین این قید هم مورد اتفاق نیست و ضابطه چهارم نیز مخدوش است.
با بررسی این مبانی مشخص شد که در نزد اهل تسنن ، بسیاری از قواعد ایشان که بر اساس آن روایات را مورد بررسی قرار می دهند داراری نقوص فراوان و تناقضات زیاد می باشد .
هشام حَکَمی
http://islamtxt.ir/islam/node/135
:ghamgin:بیان اشکال در مورد حاکم نیشابوری:ghamgin:اشکال:ایراد مهمی در مورد حاکم نیشابوری وجود دارد که روایات منقول از وی را خدشه دار می سازد:
وآن این است که وی متهم به تشیع است، علاوه بر اینکه از راویان شیعی روایت نقل می کند.:nishkhand:
بسم رب الحسین علیه السلام
سلام بر شما
بحث تشیع حاکم از اموری است که بعنوان تشنییع وی بیان می گردد ولی این عملکرد عملا در مقابل احادیث وی در " المستدرک علی الصحیحین " بیشتر بیان می گردد تا جایی که وی را متساهل در قبول روایات دانسته اند !!!
این بحث " تساهل حاکم " در کلام آلبانی ( وهابی معاصر ) زیاد دیده می شود ....
ذهبی در " ذکر من یعتمد قوله فی الجرح و التعدیل " ص 172 چنین می گوید :
الحاكم على أنه من المتساهلين كالترمذي
قلت : تساهل الحاكم خاص بالمستدرك
حاکم همانند ترمذی از متساهلین می باشد .
( ذهبی ) می گویم : تساهل حاکم مخصوص ( روایاتش در ) مستدرک می باشد .
بحث ذوالفنون بودن حاکم در جرح و تعدیل در نزد بزرگان اهل خلاف مشهور است ...
در " طبقات الشافعیه " ج 4 ص 158 از قول حافظ ابوحازم العبدوی چنین آمده است :
وسمعت مشيختنا يقولون : كان الشيخ أبو بكر بن إسحاق وأبو الوليد النيسابوري يرجعان إلى أبى عبد الله الحاكم في السؤال عن الجرح والتعديل وعلل الحديث وصحيحه وسقيمه
از مشایخ و اساتید خود شنیدم که می گفتند : شیخ ابوبکر بن اسحاق و ابوالولید نیشابوری در مورد جرح و تعدیل و علل حدیث و صحیح و سقیم روایات به ابی عبدالله حاکم مراجعه می کردند .
یکی از دلایلی که حاکم را متهم به تشیع می کنند این بوده که وی دشمن معاویه علیه الهاویه بوده است ( قابل توجه کسانی که معاویه را از مقدسات اهل خلاف نمی دانند ) ... ذهبی در " سیر اعلام النبلاء " ج 17 ص 174 - 175 چنین می گوید :
قال ابن طاهر : كان شديد التعصب للشيعة في الباطن ، وكان يظهر التسنن في التقديم والخلافة ، وكان منحرفا غاليا عن معاوية رضي الله عنه وعن أهل بيته ، يتظاهر بذلك ، ولا يعتذر منه ، فسمعت أبا الفتح سمكويه بهراة ، سمعت عبد الواحد المليحي ، سمعت أبا عبد الرحمن السلمي يقول : دخلت على الحاكم وهو في داره ، لا يمكنه الخروج إلى المسجد من أصحاب أبي عبد الله بن كرام ، وذلك أنهم كسروا منبره ، ومنعوه من الخروج ، فقلت له : لو خرجت وأمليت في فضائل هذا الرجل حديثا ، لاسترحت من المحنة ، فقال : لا يجئ من قلبي ، لا يجئ من قلبي
ابن طاهر می گوید : حاکم در باطن نسبت به شیعه تعصب داشت و در ظاهر - همانند اهل سنت - بحث تقدیم و خلافت را قبول داشت و انحراف و دشمنی زیادی با معاویه و خاندان وی داشت و در ظاهر نیز این امر را نشان می داد و ازاین کار ابایی نداشت . ابا عبدالرحمن سلمی می گفت : بر حاکم وارد شدم در حالی که وی در خانه اش بود و بخاطر هواداران ابی عبدالله بن کرام ، نمی توانست از خانه خارج شده و به منزل برود زیرا آنها منبر وی را شکسته بودند و از خروج وی جلوگیری می کردند .
به او گفتم : اگر بروی و در فضیلت این مرد - معاویه - حدیث بیان کنی ، از این محنت و سختی رها می شوی .
حاکم گفت : ( بغض او ) از قلب من نمی رود .( بغض او ) از قلب من نمی رود .
یا علی ع