۩۞۩ لیله المبیت ۩۞۩
تبهای اولیه
۩۞۩ لیله المبیت ۩۞۩
برچسب:
سران قریش تصمیم گرفتند که از هر قبیله فردی انتخاب شود وسپس افراد منتخب به هنگام نیمه شب یکباره بر خانه محمد صلی الله علیه و آله و سلم هجوم برده، او را قطعه قطعه کنند. بدین طریق، هم مشرکان از تبلیغات او آسوده می شدند وهم خون او در میان قبایل عرب پخش می شد ولذا خاندان هاشم نمی توانست با تمام قبایلی که در ریختن خون وی شرکت کرده بودند به خونخواهی ومبارزه برخیزند.
فرشته وحی پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه ساخت ودستور الهی را به او ابلاغ کرد که باید هرچه زودتر مکه را به عزم یثرب ترک کند.
شب مقرر فرا رسید.مکه ومحیط خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در تاریکی شب فرو رفته بود. ماموران مسلح قریش هر یک از سویی به جانب خانه رسول خدا روی آوردند.اکنون پیامبر باید با استفاده از شیوه غافلگیری خانه را ترک کرده، در عین حال، چنین وانمود کند که در خانه است ودر بستر خود آرمیده است. برای اجرای این نقشه لازم بود که فرد جانبازی در بستر او بخوابد وروانداز سبز پیامبر را به خود بپیچد تا افرادی که نقشه قتل او را کشیده اند تصور کنند که او هنوز خانه را ترگ نگفته است ولذا توجه آنان فقط معطوف به خانه او شود واز راه عبور ومرور افراد در کوچه وبیرون مکه جلوگیری نکنند. اما کیست که از جان خود بگذرد ودر خوابگاه پیامبر بخوابد؟ این فرد فداکار، لابد کسی است که پیش از همه به وی ایمان آورده است واز آغاز بعثت، پروانه وار، گرد شمع وجود او گردیده است. آری، این شخص شایسته کسی جز حضرت علی علیه السلام نیست واین افتخار باید نصیب وی شود.
از این رو، پیامبر رو به حضرت علی کرد وگفت:مشرکان قریش نقشه قتل مرا کشیده اند وتصمیم گرفته اند که به طور دسته جمعی به خانه من هجوم آورند ومرا در میان بستر بکشند. از این جهت از طرف خدا مامورم که مکه را ترک کنم. لذا لازم است امشب در خوابگاه من بخوابی وآن پارچه سبز را به خود بپیچی تا آنان تصور کنند که من هنوز در خانه ام ودر بسترم آرمیده ام ومراتعقیب نکنند. وحضرت علی علیه السلام در اطاعت امر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آغاز شب در بستر آن حضرت آرمید.
چهل نفر آدمکش اطراف خانه پیامبر رامحاصره کرده بودند واز شکاف در به داخل می نگریستند ووضع خانه را عادی می دیدند وگمان می کردند که پیامبر در بستر خود آرمیده است. همه سراپا مراقب بودند وآنچنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند که جنبش موری از نظر آنان مخفی نمی ماند.
اکنون باید دید که پیامبر اکرم، با این مراقبت شدید، چگونه خانه را ترک گفت.
بسیاری از سیره نویسان بر آنند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که آیاتی از سوره یس را قرائت می کرد (1) صف محاصره کنندگان را شکافت وآنچنان ازمیانشان عبور کرد که احدی متوجه نشد.امکان این مطلب قابل انکار نیست; چه هرگاه مشیت الهی بر این تعلق گیرد که پیامبر خود را از طریق اعجاز وبه طور غیر عادی نجات دهد، هیچ چیز نمی تواند مانع از آن شود. ولی سخن اینجاست که قراین زیادی حکایت می کند که خدا نمی خواست پیامبر خود را از طریق اعجاز نجات بخشد، زیرا در این صورت لازم نبود که حضرت علی در بستر پیامبر بخوابد وخود پیامبر به غار «ثور» برود وسپس با زحمات زیادی راه مدینه را در پیش گیرد.
برخی نیز می گویند هنگامی که پیامبر از خانه خارج شد همه آنان را خواب ربوده بود وپیامبر از غفلت آنان استفاده کرد. ولی این نظر دور از حقیقت است وهرگز شخص عاقل باور نمی کند که چهل آدمکش که خانه را برای این محاصره کرده بودند که پیامبر از خانه بیرون نرود تا در وقت مناسب او را بکشند، ماموریت خود را آنچنان سرسری بگیرند که همگی با خیال آسوده بخوابند!
ولی بعید نیست،همان طور که برخی نوشته اند، پیامبر پیش از گرد آمدن تروریستها، خانه را ترک گفته بود.
منبع : پایگاه حوزه
یورش به خانه وحی
ماموران قریش، در حالی که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود، منتظر لحظه ای بودند که همگی به خانه وحی یورش آورند وخون پیامبر را که در بسترش آرمیده است بریزند. آنان از شکاف در به خوابگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می نگریستند واز فرط فرح در پوست نمی گنجیدند وتصور می کردند که به زودی به آخرین آرزوی خود خواهند رسید. ولی علی علیه السلام، با قلبی مطمئن وخاطری آرام، در خوابگاه پیامبر دراز کشیده بود، زیرا می دانست که خداوند پیامبر عزیز خود رانجات داده است.
دشمنان، نخست تصمیم گرفته بودند که نیمه شب به خانه پیامبر هجوم آورند، ولی به عللی از این تصمیم منصرف شدند وسرانجام قرار گذاشتند در فروغ صبح وارد خانه شوند وماموریت خود را انجام دهند. پرده های تیره شب به کنار رفت وصبح صادق سینه افق را شکافت. ماموران با شمشیرهای برهنه به طور دسته جمعی به خانه پیامبر هجوم آوردند واز اینکه در آستانه تحقق بزرگترین آرزوی خود بودند از شادی در پوست خود نمی گنجیدند، اما وقتی وارد خوابگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شدند حضرت علی علیه السلام را به جای پیامبر یافتند.
خشم وتعجب سراپای وجود آنان را فرا گرفت. رو به حضرت علی کردند وپرسیدند محمد کجاست؟! فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من می خواهید؟ در این موقع، از فرط عصبانیت به سوی حضرت علی علیه السلام حمله بردند واو را به سوی مسجد الحرام کشیدند، ولی پس از بازداشت مختصری ناگزیر آزادش ساختند ودر حالی که خشم گلوی آنان را می فشرد تصمیم گرفتند که از پای ننشینند تا جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را کشف کنند. (3)
قرآن مجید برای اینکه این فداکاری بی نظیر در تمام قرون واعصار جاودان بماند، در طی آیه ای جانبازی حضرت علی علیه السلام را می ستاید واو را از کسانی می داند که جان به کف در راه کسب رضای خدا می شتابند:
ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد .
(بقره:207)
برخی از مردم کسانی هستند که جان خود را برای تحصیل رضای خداوند از دست می دهند; وخداوند به بندگان خود رؤوف ومهربان است.
پی نوشت ها:
1- منظور آیات هشتم ونهم ازاین سوره است.
2- سیره حلبی، ج 2، ص 32.
3- تاریخ طبری، ج 2، ص 97.
منبع : پایگاه حوزه
ماموران قریش، در حالی که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود، منتظر لحظه ای بودند که همگی به خانه وحی یورش آورند وخون پیامبر را که در بسترش آرمیده است بریزند. آنان از شکاف در به خوابگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می نگریستند واز فرط فرح در پوست نمی گنجیدند وتصور می کردند که به زودی به آخرین آرزوی خود خواهند رسید. ولی علی علیه السلام، با قلبی مطمئن وخاطری آرام، در خوابگاه پیامبر دراز کشیده بود، زیرا می دانست که خداوند پیامبر عزیز خود رانجات داده است.
دشمنان، نخست تصمیم گرفته بودند که نیمه شب به خانه پیامبر هجوم آورند، ولی به عللی از این تصمیم منصرف شدند وسرانجام قرار گذاشتند در فروغ صبح وارد خانه شوند وماموریت خود را انجام دهند. پرده های تیره شب به کنار رفت وصبح صادق سینه افق را شکافت. ماموران با شمشیرهای برهنه به طور دسته جمعی به خانه پیامبر هجوم آوردند واز اینکه در آستانه تحقق بزرگترین آرزوی خود بودند از شادی در پوست خود نمی گنجیدند، اما وقتی وارد خوابگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شدند حضرت علی علیه السلام را به جای پیامبر یافتند.
خشم وتعجب سراپای وجود آنان را فرا گرفت. رو به حضرت علی کردند وپرسیدند محمد کجاست؟! فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من می خواهید؟ در این موقع، از فرط عصبانیت به سوی حضرت علی علیه السلام حمله بردند واو را به سوی مسجد الحرام کشیدند، ولی پس از بازداشت مختصری ناگزیر آزادش ساختند ودر حالی که خشم گلوی آنان را می فشرد تصمیم گرفتند که از پای ننشینند تا جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را کشف کنند. (3)
قرآن مجید برای اینکه این فداکاری بی نظیر در تمام قرون واعصار جاودان بماند، در طی آیه ای جانبازی حضرت علی علیه السلام را می ستاید واو را از کسانی می داند که جان به کف در راه کسب رضای خدا می شتابند:
ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد .
(بقره:207)
برخی از مردم کسانی هستند که جان خود را برای تحصیل رضای خداوند از دست می دهند; وخداوند به بندگان خود رؤوف ومهربان است.
پی نوشت ها:
1- منظور آیات هشتم ونهم ازاین سوره است.
2- سیره حلبی، ج 2، ص 32.
3- تاریخ طبری، ج 2، ص 97.
منبع : پایگاه حوزه
خدا با ماست
دین، رسول میخواهد و رسول هم یار، تا رسالت را به سرانجام رساند. یار رسالت، کم از رسول ندارد. رسول که عزم رفتن میکند، همدلی میخواهد تا دل به دلش بدهد. آن یار گرامی و آن همدل ابدی، علی است که یار رسول بودن را برخود واجب میشمارد. لیلهالمبیت هم، همان شب یاری علیست، که در بستر خطر به آرامی میخوابد در حالی که میداند اینجا چهل شمشیر برای به خون کشیدن بسترش از غلاف خارج شده است. چهل شمشیر برکشیده از نیام در انتظار اوست ولی دلیری علی بر تیزی شمشیر میچربد.
این نه بار اول است و نه بار آخر که علی، رسول را به یاریاش دلگرم میکند. او زاده کعبه است و در نهادش راز باشکوه خلقت نهان است. والهای است که جان فدای محبوب میکند، پس بیجهت نیست که علی را یارای نه گفتن نیست.
علی که بلی میگوید، رسول «وجعلنا» میخواند تا آسوده از صف مشرکان پشت دیوار بگذرد. سپس خود را به غار میرساند؛ به غار ثور. او به غار میرود، به مسکن اجداد، ولی نه به رسم اجداد بلکه به آداب رسولان. به غار که پای میگذارد، عنکبوتی تار بر غار میتند و کبوتری به همنشینی عنکبوت بر دهانه غار، آشیان میگستراند تا تصویر معجزه کامل شود.
بسیاری میایند و میروند. بسیاری میمانند و بر دلدادگی عنکبوت و کبوتر درنگ میکنند. بسیاری رد پاها را میکاوند. بسیاری برای داشتن صد شتر، خود را به آب و آتش میزنند و میخواهند رسول را از دل سنگ هم که شده بیرون بکشند. صد شتر، پاداش پیدا کردن رسول است. این بسیارها غافلند که رسول در چد قدمیشان داخل غار ثور بر سایه امن خدا تکیه زده است.
داخل غار کس دیگری نیز هست که به اشتباه خود را یار میداند وگرنه دقیق که بنگری، رسم همراهی را هم نمیداند. او که در غار با رسول است هر صدایی را میشنود جز صدای «لا تحزن ان الله معنا»ی رسول را. معجزه را میبیند اما باز وحشت رهایش نمیکند. بیاعتنا به نور است و تاریکی غار را بهانه میکند.
کبوتر و عنکبوت بر دهانه غار، یاوران بهتری هستند تا او در غار. اما رسالت رسول را مجال اعتنا به وحشت او نیست. پس رسول سه روز بر غار مینشیند و علی را پیام میفرستد تا هر چه امانت است به صاحبش بازگرداند. آنگاه میخواهد که علی، فاطمه را به پدر در مدینه رساند چون میداند که علی، فاطمه را چون دو چشم خود عزیز میدارد. پس باکی نیست از اهریمن.
رسول از جان خود میگذرد و از جان علی هم ـ در آن شب پر خطر ـ ولی از اسلام گذشتنش محال است. او به وحی خدا از مکه میرود تا چیزی نه در مکه بلکه در سراسر دنیا برجا بماند. او میبَرد تا چیزی به ارمغان آورد. رفتن او نه برای مال است و نه برای جاه ـ که چیزی جز خطر همراهش نیست ـ او برای دین میرود، برای این طفل تازه چشم گشوده، تا پدریاش کند و در انتظار بالیدنش قرآن بخواند. او میرود تا سلمان بسازد از عجم و ابوذر بسازد از عرب.
هجرت اگر برای دین باشد و آن دین هم اسلام، اطاعت بر مسلمانان واجب میشود آنقدر که یک لحظه ماندن هم خطاست. هجرت که واجب میشود نخست رسول میرود و آنگاه یارش که بسیار امین میداندش و سپس طایفه مسلمانان که بسیارند و بسیارتر میشوند پس از هجرت به مدینه.
اگر حرکتی باشد همان هجرت است، و اگر امروز مسلمانی میبینی که مسلمانی میداند، بازمانده هجرت است. قافله هجرت شفا میدهد و آن که از قافله میترسد شفا را نمیخواهد. حالا که رسول، پیشواست و پیش از همه هجرت میکند، چه هراسی است از رفتن که بعضی اینطور به خود میپیچند.
کورها، کرها، پیران و بیماران، و آنان که سلامتند اگر ابد را میخواهند در هجرت مییابند. این قافله از معجزه بعثت میاید و به معجزه ولایت میرود.
خدا با آنان است که اطاعتش میکنند و صابرند. در نمیمانند حتی در غربت، حتی در سختی و بیخانمانی. همین هجرت، رسالت رسول است. همین هجرت، تضمین یاوری علی نیز هست و مهر اثبات شجاعتش؛ او که در خطر خوابید، او که در خطر ماند و نهراسید، او که اهل رسول را تا مدینه همراهی کرد، او که پشت رسول ایستاد، او که از رسول بود و قرآن را در حج برائت خواند، علی بود.
زنگ قافله هجرت را جز مسلمانان نمیشنوند، آن که شنید رهسپار گشت، آن که به راه افتاد از نفس نیفتاد و هنوز صدای نفسهایش را میتوان شنید. او به ابد پیوست.
دین، رسول میخواهد و رسول هم یار، تا رسالت را به سرانجام رساند. یار رسالت، کم از رسول ندارد. رسول که عزم رفتن میکند، همدلی میخواهد تا دل به دلش بدهد. آن یار گرامی و آن همدل ابدی، علی است که یار رسول بودن را برخود واجب میشمارد. لیلهالمبیت هم، همان شب یاری علیست، که در بستر خطر به آرامی میخوابد در حالی که میداند اینجا چهل شمشیر برای به خون کشیدن بسترش از غلاف خارج شده است. چهل شمشیر برکشیده از نیام در انتظار اوست ولی دلیری علی بر تیزی شمشیر میچربد.
این نه بار اول است و نه بار آخر که علی، رسول را به یاریاش دلگرم میکند. او زاده کعبه است و در نهادش راز باشکوه خلقت نهان است. والهای است که جان فدای محبوب میکند، پس بیجهت نیست که علی را یارای نه گفتن نیست.
علی که بلی میگوید، رسول «وجعلنا» میخواند تا آسوده از صف مشرکان پشت دیوار بگذرد. سپس خود را به غار میرساند؛ به غار ثور. او به غار میرود، به مسکن اجداد، ولی نه به رسم اجداد بلکه به آداب رسولان. به غار که پای میگذارد، عنکبوتی تار بر غار میتند و کبوتری به همنشینی عنکبوت بر دهانه غار، آشیان میگستراند تا تصویر معجزه کامل شود.
بسیاری میایند و میروند. بسیاری میمانند و بر دلدادگی عنکبوت و کبوتر درنگ میکنند. بسیاری رد پاها را میکاوند. بسیاری برای داشتن صد شتر، خود را به آب و آتش میزنند و میخواهند رسول را از دل سنگ هم که شده بیرون بکشند. صد شتر، پاداش پیدا کردن رسول است. این بسیارها غافلند که رسول در چد قدمیشان داخل غار ثور بر سایه امن خدا تکیه زده است.
داخل غار کس دیگری نیز هست که به اشتباه خود را یار میداند وگرنه دقیق که بنگری، رسم همراهی را هم نمیداند. او که در غار با رسول است هر صدایی را میشنود جز صدای «لا تحزن ان الله معنا»ی رسول را. معجزه را میبیند اما باز وحشت رهایش نمیکند. بیاعتنا به نور است و تاریکی غار را بهانه میکند.
کبوتر و عنکبوت بر دهانه غار، یاوران بهتری هستند تا او در غار. اما رسالت رسول را مجال اعتنا به وحشت او نیست. پس رسول سه روز بر غار مینشیند و علی را پیام میفرستد تا هر چه امانت است به صاحبش بازگرداند. آنگاه میخواهد که علی، فاطمه را به پدر در مدینه رساند چون میداند که علی، فاطمه را چون دو چشم خود عزیز میدارد. پس باکی نیست از اهریمن.
رسول از جان خود میگذرد و از جان علی هم ـ در آن شب پر خطر ـ ولی از اسلام گذشتنش محال است. او به وحی خدا از مکه میرود تا چیزی نه در مکه بلکه در سراسر دنیا برجا بماند. او میبَرد تا چیزی به ارمغان آورد. رفتن او نه برای مال است و نه برای جاه ـ که چیزی جز خطر همراهش نیست ـ او برای دین میرود، برای این طفل تازه چشم گشوده، تا پدریاش کند و در انتظار بالیدنش قرآن بخواند. او میرود تا سلمان بسازد از عجم و ابوذر بسازد از عرب.
هجرت اگر برای دین باشد و آن دین هم اسلام، اطاعت بر مسلمانان واجب میشود آنقدر که یک لحظه ماندن هم خطاست. هجرت که واجب میشود نخست رسول میرود و آنگاه یارش که بسیار امین میداندش و سپس طایفه مسلمانان که بسیارند و بسیارتر میشوند پس از هجرت به مدینه.
اگر حرکتی باشد همان هجرت است، و اگر امروز مسلمانی میبینی که مسلمانی میداند، بازمانده هجرت است. قافله هجرت شفا میدهد و آن که از قافله میترسد شفا را نمیخواهد. حالا که رسول، پیشواست و پیش از همه هجرت میکند، چه هراسی است از رفتن که بعضی اینطور به خود میپیچند.
کورها، کرها، پیران و بیماران، و آنان که سلامتند اگر ابد را میخواهند در هجرت مییابند. این قافله از معجزه بعثت میاید و به معجزه ولایت میرود.
خدا با آنان است که اطاعتش میکنند و صابرند. در نمیمانند حتی در غربت، حتی در سختی و بیخانمانی. همین هجرت، رسالت رسول است. همین هجرت، تضمین یاوری علی نیز هست و مهر اثبات شجاعتش؛ او که در خطر خوابید، او که در خطر ماند و نهراسید، او که اهل رسول را تا مدینه همراهی کرد، او که پشت رسول ایستاد، او که از رسول بود و قرآن را در حج برائت خواند، علی بود.
زنگ قافله هجرت را جز مسلمانان نمیشنوند، آن که شنید رهسپار گشت، آن که به راه افتاد از نفس نیفتاد و هنوز صدای نفسهایش را میتوان شنید. او به ابد پیوست.