جایگاه وهم و خیال در شریعت اسلام
تبهای اولیه
سلام
در مورد عملکرد مثبت قوه وهم و خیال، اسلام چه دستوراتی دارد؟
باتشکر
سلام
در مورد عملکرد مثبت قوه وهم و خیال، اسلام چه دستوراتی دارد؟
«بسم الله الرحمن الرحیم»
سلام علیکم؛
لازم است ابتدا مقصود از نقش و کارکرد تخیل در کارهای روحی و معنوی روشن شود: مقصود از تخیل، عملی ذهنی و توصیه شده از سوی دین که نتیجه آن، تولید تصویر و ایدهای غیر مطابق با واقعیات حسی و حتی غیبی است که به لحاظ تأثیر گذاری معنوی و روحی مفید و مؤثر است.
طبق این تعریف، نقش ایفا کردن برخی باورها از قبیل بهشت و جهنم و یا ثواب و عقاب اخروی، هیچ ارتباطی با تأثیر گذاری تخیل اراده شده، ندارد؛ زیرا زیرا این امور مصادیق بارزی از امور واقعی هستند که اعتقاد به آن ها نیازمند استمداد از تخیل نیست.
میتوان گفت امور تخیلی مد نظر ما، به لحاظ وجودشناسانه قابل توجیه نیستند و تنها برای تقویت انگیزش فاعل خیر یا ارتقای درک وی از یک واقعیت هستی شناسانه و حقایق هستی به کار گرفته میشود.
ممکن است تصور شود نفس تصویر یک امر خلاف واقع، همواره مذموم و غیر اخلاقی و مضر است و حال آن که با عنایت به نمونههای قرآنی و احادیث معصومین علیهم السلام میتوان به نقطه مقابل این باور معتقد شد.
نمونههایی وجود دارد که خداوند، اموری غیر واقعی را ترسیم مینماید تا در متن واقعیت، تغییرات مفیدی را ایجاد کند. این تغییرات، شامل نگرش بندگان (در حوزه معرفتی) و عملکرد و گرایش آنان (در حوزه رفتاری) میشود.
با توجه به آیه 42 و 43 از سوره انفال، میتوان دریافت خداوند اموری غیر واقعی را ترسیم مینماید تا در متن واقعیت، تغییرات مفیدی را ایجاد کند.
« إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَ هُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَ لَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فىِ الْمِيعَدِ وَ لَاكِن لِّيَقْضىَِ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيىَ مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيم» (42) « إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فىِ مَنَامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَرَئكَهُمْ كَثِيرًا لَّفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَزَعْتُمْ فىِ الْأَمْرِ وَ لَاكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُور» (43)
ترجمه: آن روزى كه شما در نقطه مرتفع نزديكترى و ايشان در بلندى دورترى قرار داشتند، و قافله پائينتر از شما بودند، و اگر برخورد به اين صورت را قبلا قرار داد مىكرديد اختلاف مىكرديد (باز به اين وجه صورت نمىگرفت) و ليكن خدا (چنين پيش آورد) تا بگذارند آن امرى را كه شدنى بود، براى اينكه هلاك شود هر كه هلاك مىشود از روى بينش و زنده گردد هر كه زنده مىشود از روى بينش و همانا خدا شنواى دانا است (42).
هنگامى كه خداوند ايشان را به تو در خوابت اندك نماياند و اگر بسيار نشان مىداد هر آينه در كار اختلاف مىكرديد، ليكن خداوند (شما را) سلامت داشت كه او دانا است به آنچه در سينهها است (43)
کوچکنمایی دشمن، در منظر مؤمنان و پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی خداوند حاکی از آن است که میتوان اموری غیر واقعی را برای نتایجی واقعی و مثبت ترسیم نمود و نفس این کار تا آنجا که مضبوط و قاعدهمند باشد، امری پذیرفته شده است.
نکته: هرچند کوچکنمایی و کمبینی مذکور در آیه، در اثر فعالیت ذهنی پیامبر (اعم از تفکر، تخیل و ... نمیباشد و محصول القای الهی و به یک معنا، دستکاری ادراک پیامبر از جانب خداوند است، اما میتوان از آیه این استفاده را داشت که نفس ندیدنِ واقعیت ظاهری یا ترسیم دیگرگون آن، همواره و در همه جا مذموم نیست.
نمونهی دیگر:
در آیه شانزدهم از سوره مبارکه «توبه» خداوند به نوعی خود را بیخبر از آینده نشان داده است تا با تقویت حس همدلی مؤمنان با خود، درک آنان را از این موقله، عینیتر و سادهتر و تا حدی انسانیتر سازد؛ در این آیه میفرماید:
« أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُترَْكُواْ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُون»؛ ترجمه: « آيا گمان كرديد كه رها مىشويد و هنوز خدا از شما كسانى را كه جهاد كردند و غير از خدا و رسولش و مؤمنان همرازى نگرفتند، نشناخته است و خدا با خبر است به آنچه مىكنيد».
علامه طباطبایی در المیزان معتقد است معنای اینکه در خارج معلوم نمىشود كه جهاد مىكنيد يا نه و آيا غير خدا و رسول و مؤمنين را براى خود اتخاذ مىكنيد يا خير؛ نشان دهنده آن است که خودِ پديد آمدن اين صحنهها در خارج، خود علم خداوند است به آنها.
اما به نظر میرسد شاید آسانترین راه قبول این نظر، تخیل است؛ زیرا تصور وجود خدایی ناآگاه که همانند انسان منتظر بنشیند تا آینده از راه برسد و در مورد آن به قضاوت بنشیند، به تخیل احتیاج دارد.
مشابه این کریمه قرآنی در سوره آلعمران/ 142 مطرح شده است «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُم ... » (ر.ک).
جناب صدرالمتألهین در کتاب شواهد الربوبیة میگوید:
«خدای متعال، نفس انسان را بدان گونه آفریده که دارای قدرت بر ابداع صُوَری است غایب از حواس، بدون مشارکت ماده و هر صورتی که از هر فاعلی بدون وساطت ماده صادر میگردد ... بعضی از عرفا گفتهاند که هر انسانی به نیروی وهم، اموری را در قوه خیال خود میآفریند که به جز در قوه خیال او وجود ندارد، اما شخص عارف می تواند اموری به صرف همت و اراده خویش، بدون هیچ گونه واسطه و وسیلهای در خارج نیز خلق و ایجاد کند؛ ولی همواره آنها را به همت و اراده خویش حفظ و نگهداری میکند و از حفظ و نگهداری آنها خسته و فرسوده نمیشود و هرگاه از حفظ و نگهداری آنها غفلتی روی دهد، آن امر مخلوقْ معدوم خواهد شد و ما میگوییم:این قدرت و توانایی بر ایجاد اشیا در خارج –که ویژه اصحاب کرامات و اولیای خداست در دار دنیا- برای اهل آخرت در سرای آخرت نیز خواهد بود» (اشراق اول از مشهد چهارم، ص 1041).
اگر چه عبارت فوق ناظر به نحوه تحقق وعدههای اخروی (بهشتی) است، اما متضمن مفهومی گستردهتر نیز میباشد. در واقع میتوان این نکات را تأییدی بر این نکته دانست که کسانی که در مسیر تکامل روحی و معنوی گام برمیدارند، پس از طی مراحلی میتوانند با یاری گرفتن از قوه خیال، مقولاتی که در این مسیر روحی و معنوی مفید واقع میشوند را تخیل کنند.
کوچکنمایی دشمن، در منظر مؤمنان و پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی خداوند حاکی از آن است که میتوان اموری غیر واقعی را برای نتایجی واقعی و مثبت ترسیم نمود و نفس این کار تا آنجا که مضبوط و قاعدهمند باشد، امری پذیرفته شده است.
با سلام و تشکر
یکی از چیزهایی که باعث شد سوال این تاپیک برای بنده به وجود بیاد مربوط میشود به صفات خداوند
خب وقتی ما میگوییم خداوند کریم و مهربان است مسلما اونچه که در خیال ما در رابطه با این صفات نقش میبندد کاملا مرتبط با خواسته و حاجات ما است
یعنی ما مهربانی خدارو نمی تونیم در خلاء و ورای اونچه که می فهمیم تصور کنیم لذا کاملا مربوط است به حاجات ما
سوال: وقتی کار دنیا و خداوند برخلاف امیال و خواسته های ما پیش میرود ناخود آگاه تصورات خراب و افسرده میشوند ، اینجا چطور باید با این تصورات منفی و ویرانگر جنگید؟ که منشاء بیرونی و واقعی دارند
آیا تنها تمسک به وعده های اخروی کافی اند؟ پس اونهایی که معتقد نیستند اما تا آخر عمر از روحیه و اعتماد به نفس بالایی برخوردارند رازش در چیست؟
یاحق
یکی از چیزهایی که باعث شد سوال این تاپیک برای بنده به وجود بیاد مربوط میشود به صفات خداوند
خب وقتی ما میگوییم خداوند کریم و مهربان است مسلما اونچه که در خیال ما در رابطه با این صفات نقش میبندد کاملا مرتبط با خواسته و حاجات ما است
یعنی ما مهربانی خدارو نمی تونیم در خلاء و ورای اونچه که می فهمیم تصور کنیم لذا کاملا مربوط است به حاجات ما
رویکردها و کارکردهای مختلفی در باب تخیل مطرح است که میتوان آن ها را در قالب سه نگاه کلی دسته بندی کرد:
1. کارکرد محکاتی یا تقلیدی: که متعلق به دوران پیشامدرن است و تخیل را به مثابه یک آینه مینگرد.
2. کارکرد تولیدی: که متعلق به دوران مدرن است و تخیل را مانند یک چراغ یا لامپ قلمداد مینماید.
3. کارکرد در پارادایم پارودیک: یا تقلید تمسخرآمیز که متعلق به وضعیت پستمدرن است و تخیل را مانند آینهای موجدار و مبهم میبیند.
مدافعان مدل دوم (تولیدی) برآنند علت آن که کارکرد تولیدی جایگزین کارکرد تقلیدی شده است، تأکید فراوان فیلسوفان بر جنبه خلاقانه تخیل، به جای حیثیت بازتابنده و مقلدانهی آن است.
در حقیقت، تخیل مدرن، چراغ و لامپی است که نور داخلی و درونی خود را بر پدیدهها ساطع میکند؛ به جای آن که مانند آینهای خنثی، منعکسکننده بخشی از واقعیات بیرونی باشد.
به نظر میرسد تخیل در سنت اسلامی، تمام نقاط مثبت هر سه کارکرد را در خود جمع کرده و از نقاط منفی هر یک مبراست. ر.ک: به تعریف ارائه شده در پست ابتدایی.
نکته حائز اهمیت آن که باور متدینان و مؤمنان به امور ماورائی و غیبی، محصول تخیل و برساخته وهم نبوده؛ بلکه اموری واقعی و کاملا حقیقیاند که صرفا به دلایلی از دسترس حس بشر خارج شدهاند. پس اموری از قبیل بهشت و جهنم و اسماء حسنای حق و در یک کلام، بخش غیبی عالم، دارای واقعیت بوده، از گسترهی تخیلی بودن خارج اند. اگر چه میتوان برای تسهیل در ایجاد باوری وثیق به آنها، از تخیل و وهم استفاده کرد.
گاهی اوقات برای تحقق بخشی به برخی دستورات شریعت و همچنین برای وصول به معارف نفس الامریِ توحیدی ضروری است قوه تخیل و واهمه به کار گرفته شود. مثلا، باید از طریق تخیلی واضح و دقیق، خود را در موقعیتی نسبت به 1- جهان هستی؛ 2- خداوند؛ 3- انسانهای دیگر؛ تصور کرد تا بتوان به هدفهای نهایی که واقعیتهایی در این سرا و سرای آخرت است دست یافت.
البته انسانها در اثر دلدادگی به شریعت، در این به کار گیری قوهی متخیله، به حال خود واگذاشته نشده، در چارتهای مدونی هدایت میشوند. در نتیجه به دلیل وسعت بیش از حد عملکرد قوه متخیله نسبت به قوای عاقله و حاسّه، دچار سردرگمی و بیانضباطی و در نهایت طغیان و انحراف نخواهند شد.
یکی از محوریترین عناصر شریعت برای جهتدهی به تخیل متشرعان، عنصر «دعا» است. مراد از دعا، در عین حال که شامل ادعیهی مأثور میشود، شامل ادعیه غیر مأثور (دست ساز انسانها) هم میگردد؛ به شرط آن که با روح شریعت و اصول و ضوابط آن متعارض نباشد.
میتوان گفت مناسک دعا در راستای جهتدهی به تخیل، حداقل از دو طریق، تأثیرگذار است:
الف: از تنزل یا ارتقاء شخصیت افراد؛ ب: از طریق قرار دادن فرد در وضعیتهای متفاوت. که هر یک از این دو، آثار روحی- روانی و شخصیتیِخاصی را به جای خواهد گذاشت.
گاهی انسان در دعا، شخصیت خود را نه تنها نسبت به خداوند، بلکه در مقایسه با دیگران تنزل ميبخشد.
این سخن بویژه در ادعیه مأثور (نقل شده توسط معصومین) اعجاب برانگیز است؛ زیرا تذلل و فروتنی و تنزل شخصیت از جایگاه معصومین و برگزیدگانِ از خلق، مورد توقع افکار عمومی نمیباشد؛ مثلا امام سجاد علیه السلام در مواجهه با خدا و در مقام توصیف جایگاه خود در میان خلائق و انسانها اینچنین بیان کرده است:
«أنا بعدُ أقلُّ الأقلّین و أذلُّ الأذلین و مثلُ الذَّرة أو دونها ...» (صحیفه سجادیة، ص 224).
یا در مورد قرار گرفتن در وضعیتهای متفاوت با استفاده از متخیله، میتوان به فقراتی از دعای کمیل اشاره کرد که امیر المؤمنین علیه السلام ابتدا قرار گرفتن در دوزخ را مورد تصویر سازی قرار داده و در ادامه و با مبنا قرار دادن این حالت تخیلی، ابتدا، شرایط سخت دوزخ را ترسیم نموده، سپس با توجه به رحمت الهی، این حالت خیالی را مردود میشمارد و باز در ادامه، خود را در دوزخ تخیل کرده، میگوید:
«خداوندا! گیرم که بر عذابت صبر کنم؛ اما فراقت را چگونه تحمل کنم و گیرم بر حرارت آتشت شکیبایی ورزم، پس چگونه چشم از کرامتت بپوشم و چگونه در آتش دوزخ مسکن گزینم؛ با وجود آن که به بخشایشت امیدوارم»
نکته قابل دقت در این جا آن است که ما همه میدانیم خداوند هرگز جایگاه مؤمنان و کافران را در قیامت یکسان قرار نخواهد داد و تنها این یک وضعیت تخیلی است که ترسیم نمودهایم که البته دارای آثار و نتایج واقعی و خارجی است.
این نحوه تصویر سازی، چه تأثیرات واقعی میتواند داشته باشد؟
یکی از آثار این گونه تخیل، جهت دهی امیال ماست.
پرسشگر محترم در سؤال خود اینگونه گفت:
سوال: وقتی کار دنیا و خداوند برخلاف امیال و خواسته های ما پیش میرود ناخود آگاه تصورات خراب و افسرده میشوند ، اینجا چطور باید با این تصورات منفی و ویرانگر جنگید؟ که منشاء بیرونی و واقعی دارند
به نظر میرسد مشکل آنجاست که امیال ما امیالی آموزش دیده و تربیتشده نیستند. «دعا» یکی از بسترهای آموزش امیال است که یکی از ابزارهای آن، عنصر تخیل و تصویرسازی است.
آیا تنها تمسک به وعده های اخروی کافی اند؟
نکته گفتنیِ دیگر آن که «چه نسبتی میان تخیل و باور به امور غیبی برقرار است؟»
دست کم از منظر یک باورمند دینی، جهان موجودات فراتر از دنیای مشهودات یا محسوسات است و دایره وسیعتری را شامل میشود. لذا جهان به دو بخش پنهان و آشکار (غیب و شهادت) تقسیم خواهد شد؛ به طوری که بخش ناپیدای عالم دارای وجودی قویتر و غنیتر میباشد. پس اینچنین نیست که این بخش، برساختهی وهم و خیال باشد، بلکه چون این امور پنهانی، آنچنانکه هستند، به چنگ ذهن و حس ما نمیآیند، برای توجه و التفات به آنها، از قوه متخیله استفاده میشود تا به صورت مبهم و تقریبی به آنها راه یابیم.
البته دستگیری قوه متخیله، از نوع دستگیری به ابزارها و وسائط میانی و وسط راهی (یا به تعبیری، ابتدای راه) است؛ زیرا قرار نیست کسی که دل در گرو تصویرسازیهای این قوه قرار داده، تا پایان کار اینچنین بماند؛ بلکه در سایه ایمان به غیب و به برکت به کار گیری این قوه در مسیر توحیدی و خیر، راه برای شهودات عینالیقینی و حق الیقینی باز خواهد شد.
از نکته بیان شده در پست بالا میتوان به این نکته منتقل شد که تخیل در فضای فارغ از آگاهی و معرفت، گمراه کننده است. این معرفت و آگاهی، شامل باورهای ما نیز خواهد شد. اگر کسی باور به خدای قاهر و قادر و عالم و ... نداشته باشد، طبیعتا، تخیل وی از این خدا نیز تخیلی پست و شرک آمیز خواهد بود؛ در مقابل، تخیلی که به باورهای نیکو و شایسته ضمیمه شده باشد، مایه حرکت انسان به سوی کمال و نور خواهد شد.
نمونههایی از به کارگیری تخیل در شریعت:
1. نسیان خداوند:
در مواردی از قرآن به این نکته برخورد میکنیم که خداوند اهل جهنم را به فراموشی میسپارد؛ همچنانکه آنان خدا را از یاد بردند؛[1] و حال آن که فراموشی از صفات مخلوق بوده و از ساحت پاک خداوند، به دور است.[2]
با این توصیف، معنای فراموشی خداوند چیست و چگونه ممکن است خداوند چیزی را از یاد ببرد؟
برخی مفسران تعبیر فراموشی خداوند را کنایه از اِعراض و بیاعتنایی و نادیدهگرفتن مجرم و گنهکار دانستهاند؛ اما چگونه باید یک خدای فراموشکار را تصور و فهم کرد؟ در اینجا باید دست به دامان تخیل شویم زیرا مفهوم فراموشی به این دلیل برای کنابه از بیتوجهی و بیاعتنایی خدا نسبت به گنهکار به کار برده شد تا تخیل ما را فعال ساخته، عمق مصیبت و محرومیت را بیشتر درک کنیم. در این جا چنین تخیلی، نه تنها ما را به بیراهه نمیکشاند، بلکه ما را به بندگی و گردن نهادن بر فرامین الهی آمادهتر خواهد کرد.
در حقیقت وقتی گفته میشود این تعابیر (فراموشی خداوند) کنایه یا تمثیل اند، در حقیقت میپذیریم که این آیات، واقعیاتی هستند که تبیین عمیق آنها مستلزم یا مبتنی بر تخیل است. خیال این که خدا ما را فراموش کند و ما در قعر دوزخ و در دل زبانهای آتش بدون هیچ پناه و تکیهگاهی گرفتار باشیم، تأثیر فوقالعادهای بر انسان خواهد داشت. این نوع خیال، سازنده بوده، موجب حرکت انسان خواهد شد.
[/HR][1]. «وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنسَئكمُْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكمُْ هَاذَا وَ مَأْوَئكمُُ النَّارُ وَ مَا لَكمُ مِّن نَّاصِرِين» (جاثیه/ 34)؛ « فَذُوقُواْ بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَاذَا إِنَّا نَسِينَاكُم» (سجده/ 14).
[2]. «... إنه بکل شیء علیم» (شوری/ 12).
به نظر میرسد مشکل آنجاست که امیال ما امیالی آموزش دیده و تربیتشده نیستند. «دعا» یکی از بسترهای آموزش امیال است که یکی از ابزارهای آن، عنصر تخیل و تصویرسازی است.
با سلام
چیزی در زندگی انسان نیست اعم از شادی ناراحتی ، شجاعت ، ترس و غیره که قوع خیال در آن نقشی نداشته باشد اما با توجه به اهمیتش خیلی کم تر در موردش صحبت شده
نگاه کنید
شخصی به خدا و معاد اعتقاد داره اما باز احساس تنهایی میکنه و افسردست و یا احساس پوچی داره اما شخصی بی دین داریم که تا اون نفس آخر از روحیه بالایی برخوردار بوده
ماجرا چیست؟ آیا باید کارکرد قوه خیال را مرتبط با سلامت مزاج هم دانست؟
واقعا چرا بعضی از غیر مذهبی ها اینقدر از روحیه بالایی برخوردارند؟!! در حالی که جهانبینی درست و مطابق با واقعی ندارند
منتظر پاسخ شما هستم
منتظر پاسخ شما هستمواقعا چرا بعضی از غیر مذهبی ها اینقدر از روحیه بالایی برخوردارند؟!! در حالی که جهانبینی درست و مطابق با واقعی ندارند
مگر نه این که پول یک وسیلهای است برای رسیدن به آخرتی خوش؛ اگر چه میتوان با آن دنیای خوشی نیز داشت؛ اما هدف اصلی از پول، ساختن آخرتی خوش است. حالا بعضی ها از این پول برای هدف اصلی استفاده نمیکنند و تنها در جهت عمران و آبادانی دنیا به کار میبندند.
خیال نیز اینچنین است. اصلا بهتر بگوییم همه نعمتهای پروردگار در این دنیا اینچنین است که به هدف ساختن آخرتی نیکو و خوش داده شدهاست اما برخی از این هدف روی برتافته و تنها به نفع این دنیای فانی استفاده میکنند.
ماجرا چیست؟ آیا باید کارکرد قوه خیال را مرتبط با سلامت مزاج هم دانست؟
قطعا مزاج عنصری و مزاج روحانی انسان در کارکرد قوه خیال و وهم مؤثراند. همچنانکه کسانی که دچار اختلال مزاج میگردند از نظر تصویرسازی قوهی مخیله، دچار مالیخولیا و حتی خرافهپرستی و ... میشوند. اما دقت کنید، اینچنین نیست که هر کس از قوه خیال و واهمهی خویش به خوبی استفاده نکرد، پس دچار ضعف مزاج است.
مگر نه این که پول یک وسیلهای است برای رسیدن به آخرتی خوش؛ اگر چه میتوان با آن دنیای خوشی نیز داشت؛ اما هدف اصلی از پول، ساختن آخرتی خوش است. حالا بعضی ها از این پول برای هدف اصلی استفاده نمیکنند و تنها در جهت عمران و آبادانی دنیا به کار میبندند.
خیال نیز اینچنین است. اصلا بهتر بگوییم همه نعمتهای پروردگار در این دنیا اینچنین است که به هدف ساختن آخرتی نیکو و خوش داده شدهاست اما برخی از این هدف روی برتافته و تنها به نفع این دنیای فانی استفاده میکنند.
سلام و تشکر
خب پس چرا بعضا کسی که خیلی معتقد بوده با مصیبتی متلاشی میشه و صبرشو نداره و اون مصیبت خیلی بزرگ در وجودش نقش میبنده
اما شخصی هم هست که آدم معتقدی نیست ولی با مصیبت کنار می آید؟؟؟
منظورم این است چرا پس قوه خیال اون شخص کم ایمان بهتر و درست تر از اون شخص با ایمان عمل میکند؟ آیا واقعا ایمان نقشی در عملکرد بهتر خیال دارد؟
چرا بعضی از این دکترها میگن اساسا اونایی که به فلسفه و متافیزیک فکر میکنند افسرده و بیمارند؟ آیا این حرف اساسی داره؟
شما بعنوان یک متخصص (در زمینه علم النفس و قوای آن )به اون شخص مصیبت دیده ای که ایمان هم دارد چه پیشنهادی دارید؟ یعنی اینکه اون شخص لطف و تسلی خداوند را باید در چه صورتهایی جستجو کند و باید چه خیالی را در خود قوت بخشد تا آروم گیرد؟
چرا بعضی از این دکترها میگن اساسا اونایی که به فلسفه و متافیزیک فکر میکنند افسرده و بیمارند؟ آیا این حرف اساسی داره؟
الان ربطشو میشه به سوال اولت بگی ؟
شما بعنوان یک متخصص (در زمینه علم النفس و قوای آن )به اون شخص مصیبت دیده ای که ایمان هم دارد چه پیشنهادی دارید؟ یعنی اینکه اون شخص لطف و تسلی خداوند را باید در چه صورتهایی جستجو کند و باید چه خیالی را در خود قوت بخشد تا آروم گیرد؟
بهتر است مواردی را که ذکر خواهد شد، به دقت مطالعه فرمایید انشاء الله، پاسخ سؤال خود را، خود دریافت خواهید کرد. وقتی با چند مورد از موارد کارکرد و کاربرد قوه متخیله آشنا شدید به راحتی میتوان موارد غیر مذکور را نیز از آن استفاده کرد (بهتر است خودتان ماهیگیری را یاد بگیرید:Cheshmak:)
2. نفی خودبرتر بینی با استمداد از قوه متخیله:
ما در قرآن اکیدا از تمسخر دیگران بر حذر شدهایم؛ با این توجیه که شاید مسخره شوندگان، بهتر از مسخرهکنندگان باشند:
«يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسىَ أَن يَكُونُواْ خَيرًْا مِّنهُْم ...» (حجرات/ 11). بنابر این توصیه قرآنی، هر کس موظف است خود را از دیگران (همگان) پایینتر فرض کند؛ روشن است، چنین فرضی، مستلزم به کار گیری قوه متخیله است؛ زیرا به یقین با هر معیاری و از هر منظری که به انسانها بنگریم، آدمیان نسبت به هم برتریهایی دارند و عدهای بالاتر از عدهای هستند، اما این که ما همگان را برتر از خود بدانیم، در حقیقت، یک امر تخییلی است که ما موظف به آنیم.
3. قرض دادن به خدا:
خداوند در دو مورد، از اعطای قرض به خویش سخن به میان آورده است: اول. «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ... » (بقره/ 245)؛
دوم. «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيم» (حدید/11).
غرض خداوند از بیان چنین درخواستی، قرض بیبهره دادن مؤمنین به یکدیگر است که در واقع هر کس چنین کند، خداوند را بدهکار خویش ساخته است.
در این جا نیز شرط اصلی پذیرش فهم این درخواست، به کار گیری قوه مخیله است؛ زیرا حتی گاهی، قرضگیرنده، شخص محتاج غیر مؤمن است ولی از بس چنین عملی مورد پسند خداوند میباشد، عوامل تشویقی سوق دادن مؤمنان به این عمل را، ترسیم صورتی که با غنای بالذات و مطلق بودن خداوند ناسازگار است، قرار داده است؛ یعنی ماهیت قرضالحسنه را قرض گرفتن خدا از انسان وامدار شدن و بدهکار شدن او به انسانها معرفی نموده است؛ به عبارتی دیگر، گمان نشود، در فرآیند قرض الحسنة، دو طرف بدهکار و بستانکار، انساناند بلکه، تنها یک طرف (قرض دهنده) انسان است ولی قرض گیرنده، خداوند است.
چگونه میتوان خدایی را که غنی و بینیاز مطلق میدانیم، محتاج و مقروض بینگاریم! این نیست جز از طریق تخیلی حسن و سازنده.
نکته گفتنی آن است که اگر چه، نفس قرض دادن به دیگران، و نفس نتایج معنوی و مادی حاصل از این عمل نیکو، مبتنی بر واقعیتهای بیرونی و خارجی است به طوری که واقعا سرمایه قرض داده شده به صورت مضاعف بر خواهد گشت، اما به دلیل آن که عملیاتی شدن چنین توصیهای اگر به خودی خود، به عقل محاسبه گر ما واگذار میگردید، هیچ گاه این اقدام صورت نمیگیرد یا کمتر صورت می گرفت، اما خداوند به دلیل این که از نفس ما با خبر است و میداند که چه موانعی بر سر راه اِعمال چنین توصیهای در درون ماست، در حقیقت در عملیاتی کردن این توصیه، ما را مدد رسانده، ما را به سمت به کار گیری قوه تخیل رهنمون کرده است تا با تخیل وامدار بودن و بدهکار بودن خدا به خویشتن (در فرآیند قرض الحسنة) محاسبات دقیق اقتصادی مانع و سد راه این عمل حسنه نشوند.
[/HR]ادامه دارد ...
با سلام و تشکر فراوان
بهتر است مواردی را که ذکر خواهد شد، به دقت مطالعه فرمایید انشاء الله، پاسخ سؤال خود را، خود دریافت خواهید کرد. وقتی با چند مورد از موارد کارکرد و کاربرد قوه متخیله آشنا شدید به راحتی میتوان موارد غیر مذکور را نیز از آن استفاده کرد (بهتر است خودتان ماهیگیری را یاد بگیرید
بله اما الآن اگه ماهی نخورم جونی برای یادگیری نخواهم داشت:ok:
چگونه میتوان خدایی را که غنی و بینیاز مطلق میدانیم، محتاج و مقروض بینگاریم! این نیست جز از طریق تخیلی حسن و سازنده.
نکته گفتنی آن است که اگر چه، نفس قرض دادن به دیگران، و نفس نتایج معنوی و مادی حاصل از این عمل نیکو، مبتنی بر واقعیتهای بیرونی و خارجی است به طوری که واقعا سرمایه قرض داده شده به صورت مضاعف بر خواهد گشت، اما به دلیل آن که عملیاتی شدن چنین توصیهای اگر به خودی خود، به عقل محاسبه گر ما واگذار میگردید، هیچ گاه این اقدام صورت نمیگیرد یا کمتر صورت می گرفت، اما خداوند به دلیل این که از نفس ما با خبر است و میداند که چه موانعی بر سر راه اِعمال چنین توصیهای در درون ماست، در حقیقت در عملیاتی کردن این توصیه، ما را مدد رسانده، ما را به سمت به کار گیری قوه تخیل رهنمون کرده است تا با تخیل وامدار بودن و بدهکار بودن خدا به خویشتن (در فرآیند قرض الحسنة) محاسبات دقیق اقتصادی مانع و سد راه این عمل حسنه نشوند
این مورد دقیقا کاربردی است و خود خدا مستقیما راهکار داده
اما توی بعضی امور تکلیف خیلی روشن نیست
مثلا شخصی به خاطر ازدست دادن عزیزی دچار اندوه و احساس غم فراوان شده و هیچی نمی تونه آرومش کنه...خاطرات اون عزیز و احیانا کم کاری این شخص در قبال اون چنان فضای ذهن این شخصو گرفته که انگار جز مرگ و نیست شدن هیچی نمیتونه آرومش کنه..این شخص پناه میبره مثلا به نام جبار خداوند یا نامهای تسلا بخش..درسته؟ اما اتفاقی نمی افتد چون در ذیل این اذکار نمیداند چه صورتی و فکری را باید در خود زنده کند....اینکه بگیم خدا عوض میده بدون اینکه صورتی از این عوض دادن داشته باشیم چگونه آرامش بخش است اصلا صورت هم داشته باشد و گفته شود در قبال این مصبیت بهشت را به شما میدهیم باز کارساز نیست چون این فرد ،داغدار ازدست دادن بهشت نبوده که حالا بخواهیم با وعده به اون آرومش کنیم
اصلا صبر کردن که در دین هم خیلی بهش سفارش شده متکی به چه صورت و خیالی امکان پذیر است آیا خدا در این مورد هم راهکار داده
ببخشید دیگه کاملا وارد مصداق شدم
اینکه بگیم خدا عوض میده بدون اینکه صورتی از این عوض دادن داشته باشیم چگونه آرامش بخش است اصلا صورت هم داشته باشد و گفته شود در قبال این مصبیت بهشت را به شما میدهیم باز کارساز نیست چون این فرد ،داغدار ازدست دادن بهشت نبوده که حالا بخواهیم با وعده به اون آرومش کنیم
اصلا صبر کردن که در دین هم خیلی بهش سفارش شده متکی به چه صورت و خیالی امکان پذیر است آیا خدا در این مورد هم راهکار داده
ببخشید دیگه کاملا وارد مصداق شدم
1. ظاهر عبارات شما گویای آن است که شما به ویژگیها و حدود کاربری تخیل توجهی نداشتهاید. به خاطر عدم رخداد این مشکل بود که در ابتدا (پست شماره 3)، تعریفی از تخیل ارائه شد که در حقیقت، معرفی بسترهایی بود که تخیل قابلیت ورود در آن را دارد. پس لطفا پس از عنایت به تعریف و مطالعه مجدد آن، نگاه دوبارهای به موارد مورد سؤال خود کنید.
2. ما در مورد انسانی صحبت میکنیم که تنها ابزار در دست وی، تخیل نیست بلکه شئون دیگری هم دارد که گاهی اوقات کاربری آنها آنقدر به هم نزدیک است که تشخیص هر یک از دیگری مشکل باشد ولی این یک حقیقتی است که ما برای رسیدن به اغراض و اهدافمان، از همه این شئون استفاده میکنیم نه برخی از آنها به تنهایی.
پس اینچنین رویکردی با تخیل که الا و لابد من باید در فلان قضیه، برای فروکش کردن ناآرامی خویش از تخیل استفاده کنم، تلقی ناصوابی است
چه بسا تخیل شخص در حوادثی مانند همان حوادثی که خودتان گفتید، مقهور شده، توانایی عرض اندام نداشته باشد؛ یکی از پیش نیازهای به کار بردن تخیل (بلکه هر قوهای)، محیا بودن شرایط عادی بر قوه مخیله است در شرایط نابسامان و مضطرب و اضطراری، نمیتوان از این قوه، کارکردی ایدهآل توقع داشت. چه بسا در مواقع بحرانی، به واسطهی کم شدن قدرت اِعمال اختیار از سوی قوه متخیله، نتوان منتظر کاربری این قوه بود در این موقع است که تعصب بر به کارگیری قوه متخیله، منجر به ضرر انسان خواهدشد. باید از ابزارهای دیگر استفاده شود. مثل آن است که شخصی در حال تعمیر وسیلهی برقی است و قصد دارد تنها بوسیلهی انبردست، به این نتیجه برسد نه وسیلهی دیگری؛ اما در برههای به پیچهایی برخورد میکند که بدون در دست داشتن پیچگوشتی، باز نخواهند شد؛ در اینجا باید تعصب را کنار گذاشت و پیچگوشتی را دست گرفت.
3. اتفاقا در نقدی که به قسمت جبران نمودن خدا نمودید (در مثال مورد نظرتان)، مورد از همین سنخ و جنس است. در این مقام، اصلا جای به کار گیری تخیل نیست؛ بلکه، جای به کارگیری ابزاری غیر از تخیل است؛ چرا که فعلا تخیل چنین شخص مصیبتزدهای مقهور تخیلات قویتر و طوفانیتر است و اگر در این جا تخیل او عنان وی را به دست بگیرد، وی را به ورطهی کفر و خروج از حدود تعادل بکشانند. چون فرض مثال ما در مورد شخص یا اشخاصی است که تخیلات ریاضت کشیدهای ندارند و جزء افراد معمولی و عادی جامعه میباشند در واقع تخیل عنان آنها را در دست دارد نه اینکه آنها عنان تخیلات خود را در دست داشته باشند.
4. بهترین ابزار در این مقام (در مثال مورد نظر) به کار گیری ایمان است. کدام ایمان؟ ایمان به چه؟ ایمان میتواند متعلقات فراوانی داشته باشد؛ مثلا ایمان به بصیر بودن و بینا بودن خدا؛ ایمان به شکور بودن خدا؛ ایمان به بهشت و ... که اینها میتوانند جزای صبر ما بر این مصیبت قرار گیرند؛ ایمان به جابر بودن خدا؛ و قرار هم نیست با تصویر سازی، به درکی از جابر بودن خدا نائل شویم؛ بلکه قرار است با ایمان به جابر بودن خدا، که از سنخ ایمان به غیب است به ثمرهی این ایمان دست یابیم و میوهی آن را تناول کنیم. همچنان که کل کتاب منزل الهی مایه هدایت ایمان آورندهگان به غیب معرفی شده است «... الذین یؤمنون بالغیب ...».
با مراجعه به تعریفی که در ابتدای بحث (پست شماره 3) ارائه شد، روشن میشود که این ایمان به غیب، غیر از تخیل است. در ایمان به غیب، حرفی از تصویرسازی بر آمده از تخیل نیست.
ایمان به خدا و اسماء صفات و فعل او، مانند طوفان و گردبادی مهلِک، تمام خیالات نابجا را که بر شخص مصیبت زده استیلا پیدا کردهاند، از جا بر کنده، زمینه را برای ابتکار عملِ قوه متخیله به صورت کاملا اختیاری و ارادی فراهم میکند در این جاست که شما ميتوانید از این ابزار به نفع و سود خود استفاده کنید.
اتفاقا در نقدی که به قسمت جبران نمودن خدا نمودید (در مثال مورد نظرتان)، مورد از همین سنخ و جنس است. در این مقام، اصلا جای به کار گیری تخیل نیست؛ بلکه، جای به کارگیری ابزاری غیر از تخیل است؛ چرا که فعلا تخیل چنین شخص مصیبتزدهای مقهور تخیلات قویتر و طوفانیتر است و اگر در این جا تخیل او عنان وی را به دست بگیرد، وی را به ورطهی کفر و خروج از حدود تعادل بکشانند. چون فرض مثال ما در مورد شخص یا اشخاصی است که تخیلات ریاضت کشیدهای ندارند و جزء افراد معمولی و عادی جامعه میباشند در واقع تخیل عنان آنها را در دست دارد نه اینکه آنها عنان تخیلات خود را در دست داشته باشند.
بله اما دقت داشته باشید هیچ حالتی و هیچ آگاهی ای خالی از صورت و خیال نیست حتی ایمان به عالم غیب حتی خود ایمان
مگر خود قرض الحسنه که مثالش را زدید غیر از این است که مبتنی بر ایمان است؟؟؟
مهربانیت خدا و ذاتش در صورت نمیگنجد اما به هرحال گریزی هم از آن نیست..بنده حق دارم که بدانم وقتی بهم میگویند خداوند جبران میکند..چه صورتی از آن داشته باشم..چه صورتی از تسلای الهی برای مرهم زخمم داشته باشم؟
اگر من نوعی و خیلی های دیگر این اذکار آروم نمیکند دلیلش چیزی نیست جز اینکه تصور و صورت متناسب با آن را نداریم
بله اما دقت داشته باشید هیچ حالتی و هیچ آگاهی ای خالی از صورت و خیال نیست حتی ایمان به عالم غیب حتی خود ایمان
نظرتون راجع به ایمان فطری چیه؟ ایمان فطری هم نیاز به صورت و ... دارد؟
نظرتون راجع به ایمان فطری چیه؟ ایمان فطری هم نیاز به صورت و ... دارد؟
با سلام
اونچه که بنده میدانم این است که هیچ درکی و فهمی..خود به خود خالی از صورت نیست
اونچه که بنده میدانم این است که هیچ درکی و فهمی..خود به خود خالی از صورت نیست
پس یعنی ایمان فطری هم نیازمند صورت است.
خب ما فعلا این جواب شما را فریز میکنیم؛ چون بعدا باهاش کار داریم.
اما سؤال دوم:
آیا شما هر وقتی که ترس در وجودتون میآید، این ترس، همراه با یک صورت است؟ یعنی از یک صورتی میترسی؟
در مورد احساس عشق و محبت چطور؟ اگر یک محبتی نسبت به کسی یا چیزی در خود داشتید، لزوما همراه با یک صورت است؟ البته فکر میکنم منظورم از سؤال را متوجه شده باشید، سؤال این نیست که وقتی از چیزی میترسید آن چیز صورت دارد یا نه، بلکه سؤال این است که آیا در این ترس شما، یا اون محبت شما، صورت دخیل است؟ (لطفا با دقت پاسخ دهید)
پس یعنی ایمان فطری هم نیازمند صورت است.
خب ما فعلا این جواب شما را فریز میکنیم؛ چون بعدا باهاش کار داریم.
اما سؤال دوم:
آیا شما هر وقتی که ترس در وجودتون میآید، این ترس، همراه با یک صورت است؟ یعنی از یک صورتی میترسی؟
در مورد احساس عشق و محبت چطور؟ اگر یک محبتی نسبت به کسی یا چیزی در خود داشتید، لزوما همراه با یک صورت است؟ البته فکر میکنم منظورم از سؤال را متوجه شده باشید، سؤال این نیست که وقتی از چیزی میترسید آن چیز صورت دارد یا نه، بلکه سؤال این است که آیا در این ترس شما، یا اون محبت شما، صورت دخیل است؟ (لطفا با دقت پاسخ دهید)
بله
در مبداءش شاید خیر اما مقارن با آن چرا دخیل است
هیچ چیزی بدون صورت در ذهن نیست
سوال شما مثل این است که بگوییم آیا میشه بدون فکر بود؟ در حالی که بی ذهنی و بی فکری هم خود یک فکر و ذهنیت است
متأسفانه به تعریف کارکرد تخیل که در پست شماره 3 ذکر آن گذشت توجهی نداشتهاید:
لازم است ابتدا مقصود از نقش و کارکرد تخیل در کارهای روحی و معنوی روشن شود: مقصود از تخیل، عملی ذهنی و توصیه شده از سوی دین که نتیجه آن، تولید تصویر و ایدهای غیر مطابق با واقعیات حسی و حتی غیبی است که به لحاظ تأثیر گذاری معنوی و روحی مفید و مؤثر است.
حالا بهتره تعریفتون رو از تخیل ارائه بدید تا بر اساس اون تعریف با شما به بحث بپردازیم.
حالا بهتره تعریفتون رو از تخیل ارائه بدید تا بر اساس اون تعریف با شما به بحث بپردازیم.
سلام علیکم
نقل قول نکرده بودید متوجه پاسختون نشده بودم
تعریف من از تخیل اینه که قوه ای است که صور محسوسات را در خود ذخیره میکند و اینکه مطابق با هر مفهوم و معنایی چه با اراده و چه بدون اراده ما صورتی را ایجاد میکند
و در نقد سخنتان که میفرمایید که ایمان نیاز به صورتی و تخیل ندارد باید عرض کنم که در یکی از دعاهای معروف سجادیه در مورد جهاد آمده که خدیا بهشت پرنعمتت و حوریان نیکو صورت را برای مجاهدان ممثل کن تا میل برگشتن نکنند
خب از این جمله معلوم میشود ایمان بی نیاز از صورت نمیتواند باشد..یعنی یک خیال و صورتی باید به آن ضمیمه شود
قوه ای است که صور محسوسات را در خود ذخیره میکند و اینکه مطابق با هر مفهوم و معنایی چه با اراده و چه بدون اراده ما صورتی را ایجاد میکند
شما در تعریف از خیال، فرمودید صور محسوسات؛ محسوسات مگر آنهایی نیستند که توسط حواس پنجگانه به دست میآیند؟ طبق این تعریف خودتان، مواردی مثل محبت و خشم و لذت و ... توسط کدام قوه درک میشود؟ با حس لامسه؟ چشائی؟ بویایی؟ شنوایی؟
مگر «ایجاد صور» از سوی این قوه خیال، هم سنخ و مناسب آن صورتهایی که در خود ذخیره کرده، نیست؟ (از کوزه همان برون تراود که در اوست) یعنی از سنخ صورتها؟ مگر یکی از مشخصههای صورت، شکل داشتن نیست؟
نکته دیگر این که شما فرمودید: «چه با اراده و چه بیاراده» مگر قوه خیال، از شئون نفس نیست؟ اگر از شئون نفس است، چرا بیاراده؟ چه توجیهی برای بیاراده بودن آن دارید؟
البته من قصد سؤال پیچ کردن شما رو ندارم بلکه می خواهم دقیقا متوجه بشم که شما چه تصویری از قوه خیال دارید؟ چون شاید اصل سؤال شما به خاطر تصویر نادرستتان از قوه خیال باشد.
و در نقد سخنتان که میفرمایید که ایمان نیاز به صورتی و تخیل ندارد باید عرض کنم که در یکی از دعاهای معروف سجادیه در مورد جهاد آمده که خدیا بهشت پرنعمتت و حوریان نیکو صورت را برای مجاهدان ممثل کن تا میل برگشتن نکنند
خب از این جمله معلوم میشود ایمان بی نیاز از صورت نمیتواند باشد..یعنی یک خیال و صورتی باید به آن ضمیمه شود
ای کاش آدرس این دعا را هم قید میکردید تا بهتر پاسختون رو عرض میکردم. در عین حال، باید گفت مراد از ممثل کردن بهشت و حوریان، ممثل نمودن به صور مثالی در عالم مثال منفصل است و فرق است بین عالم مثال منفصل و عالم مثال متصل و قوه خیال.
بعلاوه، میتوانیم این دعا و درخواست را به انگیزههای دیگری نیز تفسیر و توجیه کنیم؛ یعنی تنها انگیزهی این درخواست، ایجاد ایمان نیست؛ چه بسا برای دلگرمی و تشویق باشد؛ ثالثا، در موارد بسیاری از کتاب و سنت است که بر ایمان به غیب؛ یعنی ایمانی خالی از هر گونه صورت و صورتگری تأکید میکند.
رابعا، چگونه برخی مفاهیم حقانی و الهی که از جنس بینهایت و بیوصفی و بیقیدی اند (مانند خداوند و صفات و اسماء وی) محدود گشته، در قالب صورت و صورتگری در می آیند!
شما در تعریف از خیال، فرمودید صور محسوسات؛ محسوسات مگر آنهایی نیستند که توسط حواس پنجگانه به دست میآیند؟ طبق این تعریف خودتان، مواردی مثل محبت و خشم و لذت و ... توسط کدام قوه درک میشود؟ با حس لامسه؟ چشائی؟ بویایی؟ شنوایی؟
قوه وهمیه که معانی جزئی را درک میکند
نکته دیگر این که شما فرمودید: «چه با اراده و چه بیاراده» مگر قوه خیال، از شئون نفس نیست؟ اگر از شئون نفس است، چرا بیاراده؟ چه توجیهی برای بیاراده بودن آن دارید؟
ای کاش آدرس این دعا را هم قید میکردید تا بهتر پاسختون رو عرض میکردم
نیایش 27
دعا برای مرزبانان
یعنی تنها انگیزهی این درخواست، ایجاد ایمان نیست؛ چه بسا برای دلگرمی و تشویق باشد؛ ثالثا، در موارد بسیاری از کتاب و سنت است که بر ایمان به غیب؛ یعنی ایمانی خالی از هر گونه صورت و صورتگری تأکید میکند.
رابعا، چگونه برخی مفاهیم حقانی و الهی که از جنس بینهایت و بیوصفی و بیقیدی اند (مانند خداوند و صفات و اسماء وی) محدود گشته، در قالب صورت و صورتگری در می آیند!
بله برای تشویق است اما دقیقا مربوط به عالم غیب است
درک عالم غیب صورت میخواهد
و اما اینکه خداوند به صورت و ذهن ما نمی آید جدای این است که به هرحال گریزی هم ازصورت نیست
کمااینکه حدیث هم داریم شما مصنوع خودتان را میپرستید
قوه وهمیه که معانی جزئی را درک میکند
بله، دقیقا. پس برخی مقولات توسط قوه خیال قابل درک نیستند طبیعتا نباید برای درکشان به دنبال صورت و صورتگری باشید. بر همین اساس، برخی معانی روحانی و الهی، از این مقوله است. درک جابریت و رحمانیت و دیگر صفات خدا نیز از این جنس اند. در قالب صورت نمیگنجند تا از آن تصویری بسازیم. اگر قرار باشد ایمان به خداوند و صفات و اسماء او را بعد از تصویر سازی بپذیریم، این اولا، از بیخ و ریشه باطل است چون اینها صورت پذیر نیستند ثانیا، با ایمان به غیب بودن جور در نمیآید.
قرار نیست عموم مردم با دیدن بهشت و نعمتهای آن، صدق کلام حق را بپذیرند. تنها اوحدی از خلق اند که به عللی پردههایی که بین ما و عالم مثال و عوالم بالاتر است، کنار رفته پشت پرده را رؤیت کردهاند.
درک عالم غیب صورت میخواهد
یکی از عوالم غیبی، عالم عقل است یا یکی از عوالم غیبی، عالم اسماء و صفات است که به عقیده عارفان، از عوالم درون صقعی میباشد، به هیچ عنوان قابل تصویر گری نیست اصلا سالبه به انتفاء موضوع است. تنها عالم مثال است که قابل برای صورتگری میباشد.
و اما اینکه خداوند به صورت و ذهن ما نمی آید جدای این است که به هرحال گریزی هم ازصورت نیست
کمااینکه حدیث هم داریم شما مصنوع خودتان را میپرستید
این جمله «به هر حال گریزی از صورت نیست» جدا محل تأمل است! آیا به لوازم این سخن فکر کردهاید؟ یکی از لوازم این سخن، همانی است که در مورد احادیث در مورد خدای مصنوع اشاره کردهاید.
آیا اینکه ما مصنوع خودمان را میپرستیم به لسان ذم است یا به لسان مدح؟ آیا این کار خوب است و از این کار در احادیث تعریف و تمجید شده یا مذمت شده؟
اتفاقا در یک مرحلهای، قوهخیال رهزن وصول ما به خداوند است و باید آن را کنار گذاشت. به تعبیر دیگر، خود یک حجاب خواهد بود که سالکان برای برداشتن واسطهها، از این حجاب نیز باید بگذرند.
مثل این است که بگوییم آیا میشه بدون فکر بود؟ در حالی که بی ذهنی و بی فکری هم خود یک فکر و ذهنیت است
آیا ما در شب اول قبر در جواب نکیر و منکر که میپرسند «من ربک» فکر می کنیم و جواب میدهیم؟ از چه منشأ و خاستگاهی پاسخ این دو ملک (نفیا و اثباتا) داده می شود؟
نوشته اصلی توسط حافظ
نظرتون راجع به ایمان فطری چیه؟ ایمان فطری هم نیاز به صورت و ... دارد؟
با سلام
اونچه که بنده میدانم این است که هیچ درکی و فهمی..خود به خود خالی از صورت نیست
بعلاوه در مورد ایمان فطری یا فهم فطری نیز به نظر میرسد هیچ ضرورتی بر ماهیت صوری و تقدری داشتن فهمها و ایمانها فطری نیست که البته دلائلی نیز برای آن دارم.
خالی بودن فهم فطری از صورت و راه پیدا نکردن صورتها و صورتگریها در آن، دلیلی است بر این مدعا که ایمان لزوما با دخالت صورتگریهای قوه خیال شکل نمیگیرد.
خالی بودن فهم فطری از صورت و راه پیدا نکردن صورتها و صورتگریها در آن، دلیلی است بر این مدعا که ایمان لزوما با دخالت صورتگریهای قوه خیال شکل نمیگیرد.
با سلام
بنده نمیگویم ایمان در اصل و مبدا خود صورت نیست بلکه عرضم این است که قوه خیال بلاشک همراه آن است..همونطور که دیگر قوا هم جدا از هم و مستقل نیستند و همدیگرو کامل میکنند
سوال:
اگر ایمان بی نیاز صورت و خیال است
پس چرا اطبای قدیمی مثل بوعلی برای درمان افسردگی از ایمان شخص کمک نمیگرفتند بلکه به سراغ درمان مزاج و قوه خیالش میرفتند؟
این خود گواه این است که ایمان بی نیاز از صورتگری مناسب و درست نیست
یعنی اگر قوه خیال بیمار باشد ایمان به تنهایی موجب آرامش نمیشود(مهم)
اگر ایمان بی نیاز صورت و خیال است
پس چرا اطبای قدیمی مثل بوعلی برای درمان افسردگی از ایمان شخص کمک نمیگرفتند بلکه به سراغ درمان مزاج و قوه خیالش میرفتند؟
این خود گواه این است که ایمان بی نیاز از صورتگری مناسب و درست نیست
یعنی اگر قوه خیال بیمار باشد ایمان به تنهایی موجب آرامش نمیشود(مهم)
این طرز استدلال شما مثل این است که بگوییم اگر پیچ را با پیچ گوشتی باز میکنند این دلیل بر این است که پیچ گوشتی کار انبردست را نیز انجام میدهد و انبردست بدون پیچ گوشتی هیچ کارآیی ندارد یا اینکه کارآیی کمتری دارد.
پس اگر پیچ گوشتی نداشته باشیم، انبردست به تنهایی موجب باز کردن پیچ نمیشود. خب ما نگفتیم قرار است پیچ را با انبردست باز کنیم طبیعتا برای باز کردن پیچ به سراغ پیچ گوشتی می رویم.
یکسری تشویش آرامشها هست که علتش، قوه دماغیه و یا قوه خیالیه است، خب باید با قوه خیال یا تصحیح مزاج، درمان شود اما یک سری تشویشها، به علت ضعف این قوا نیست و شاید ریشه در ضعف باور داشته باشد، روشن است که برای تصحیح آن باید به علت اصلی آن پرداخت. مثلا کسی که به صورت مادرزائی کور و کر است و طبیعتا قوه خیال وی از مجرای این دو قوه، هیچ گونه صورتگری ندارد؛ همین فرد دچار افسردگی شده است؛ در اینجا چه کار میکنیم؟!
بنده نمیگویم ایمان در اصل و مبدا خود صورت نیست بلکه عرضم این است که قوه خیال بلاشک همراه آن است..همونطور که دیگر قوا هم جدا از هم و مستقل نیستند و همدیگرو کامل میکنند
اینکه در کنار هم اند غیر از آن است که بگوییم قوه خیال، مقوِّم ایمان است و ایمان بدون تصرفات قوه خیال، اصلا محقق نمیشود. طبیعتا قوه خیال در اصل تحکیم ایمان و ازدیاد آن نقش بسزایی دارد کما اینکه در ضعف ایمان نیز اثرگذار است و ما منکر آن نیستیم حتی برای این مطلب نمونههای قرآنی نیز آوردیم اما اینکه گفته شود در اصل پیدایی ایمان نقش دارد، به نظر، حرف درستی نمیباشد.
این اختلاف از این جا شروع شد که در مثال کسی که عزیزی از عزیزانش را از دست داده چطور با قوه خیال وی را به سوی آرامش رهنمون کنیم؟ کسی که مصایبی دیده است چطور او را به سمت خدا نزدیک کنیم و حال آن که قوه خیال معمولا چنین اشخاصی را مانند موج دریا با خود به این طرف و آنطرف می برد و چه بسا منجر به دور شدن از خداوند و افکار و عقاید حقه شود؛
بنده عرض کردم این چنین کسی فعلا نیازمند به آمپول است با قرص نمیتوان برایش چاره سازی کرد. اگر بخواهیم منتظر قرص شویم، زمان و امکانات را از دست خواهیم داد. بعلاوه هر چه هم که برایش نسخه و پیشنهاد تجویز کنیم، در واقع، تکلیف به مالایطاق است مثل آن است که به یک آدم معمولی بگوییم سنگی صد کیلویی را بلند کن؛ از توانش ساخته نیست! لذا فعلا باید روی قوه خیال حساب باز نکنیم و مستقیم به سراغ ایمان وی برویم.
در عین حال بنده منکر تأثیر گذاری قوه خیال در ترفع و تنزل بخشیدن به ایمان نیستم.
اگر گفته میشود شئون نفس در آن واحد در کنار یکدیگر اند و مجتمع در نفس اند، این به معنای این نیست که در هر شأنی، همه شئون دیگر هم دخیل اند و به اصطلاح active می باشند. ممکن است کسی در مرحله حیوانی باشد و اصلا کاری با قوه عاقلهاش نداشته باشد و حال آنکه شأن تعقل، شأنی از شئون نفس است.
اگر گفته میشود شئون نفس در آن واحد در کنار یکدیگر اند و مجتمع در نفس اند، این به معنای این نیست که در هر شأنی، همه شئون دیگر هم دخیل اند و به اصطلاح active می باشند. ممکن است کسی در مرحله حیوانی باشد و اصلا کاری با قوه عاقلهاش نداشته باشد و حال آنکه شأن تعقل، شأنی از شئون نفس است.
سلام
بله عقل همینطوره و اصلا دین اومده این قوه رو بالفعل کنه
اما دیگر قوا اینطوری نیستند بلکه یه حس مشترک بینشان وجود دارد
حلال اگر بخواهیم از بحث دور نشویم باید اینطوری عرض کنم که
بنده ایمان را در وجود خودم مستقل از قوه خیال نمیبینم نشون به این نشون که وقتی افسرده بودم به کارم نمیومد بلکه خدا و همه چیز را سیاه و پوچ می دیدم
اونجا بود که فهمیدم ایمان بدون کارکرد سالم قوه خیال آرامش بخش نیست...هست اما آرامش بخش نیست چون صورتی نامتناسب با آن ذهن آدمی را گرفته
سخنان ابتدایی شما در تاپیک قبل هم موید همین مطلب ما بود
«اگر تفویض و توکل، حق است پس نباید آن شخص متحمل چنین بلاهای عدیدهای میشد! پس باید این حرفها (توکل و اعتماد به خدا) را کنار بگذاری!». معمولا متوهمه و متخیلهی اکثری از انسانها (به عللی که بیان خواهد شد) در راستای تخریب ایمان و معانی عالی استفاده میشود
بنده ایمان را در وجود خودم مستقل از قوه خیال نمیبینم نشون به این نشون که وقتی افسرده بودم به کارم نمیومد بلکه خدا و همه چیز را سیاه و پوچ می دیدم
اونجا بود که فهمیدم ایمان بدون کارکرد سالم قوه خیال آرامش بخش نیست...هست اما آرامش بخش نیست چون صورتی نامتناسب با آن ذهن آدمی را گرفته
من با دیدن این جمله شما یاد دعای منسوب به امام حسین علیه السلام در روز عرفه افتادم که از حضرت منقول است که فرمود: [=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]«مَنْ كَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِيَ فَكَيْفَ لَا تَكُونُ دَعَاوِيهِ دَعَاوِي»
یک زمانی همه ما متوجه خواهیم شد که همه این چیزهایی که با آن سرگرم هستیم ، مجازات اند در حقیقت، «شوخی» ها را «جدی» گرفتهایم و در عوض «جدی» ها را «شوخی» و مجاز گرفتیم.
برادر، آیا شما بر آنید که طبق معیار شخصی و فعلی تان (احوالات فعلیتان) حقیقت را تعریف کنید؟ یا می خواهید طبق واقع ولو آن که آن را لمس نمیکنید، رفتار کنید؟ آیا واقع نگری به این است که امیال و گرایشات دم دستی که ظهور و بروز بیشتری دارند را ملاک قرار دهیم؟ آیا قرار نیست به حقایقی که فعلا از دسترس ما خارج اند ولی باید با مجاهده و تلاش و خلاف موج رودخانه شنا کردن به آن ها برسیم؟
اگر بنده گفته بودم «چون شما در غوغای مصائب و بلاها با قوه ایمان به آرامش میرسید، پس این طریقه و شیوه، شیوه درست و حقی است»، جا داشت شما این نقد را به پاسخ بنده وارد کنید، که من در مشکلات و بلاها نه تنها با ایمان، به آرامش نمی رسم بلکه در نقطه مقابل ایمان قرار می گیرم.
اشتباه شما این جاست که شما خودتان را معیار و ایده آل و وسیله سنجش فرض کردهاید و هر گونه پس زدنی از جانب خودتان را، قاعده کلی و قانونی همگانی و بایستنی به حساب میآورید.
همچنین، پاسخ نقضی اشکال و ایراد شما این است که انسانهای وارستهای هستند که در اوج بلا، نه تنها ایمانشان ضعیف نشده بلکه ایمان قوی و سترگشان، عصای دستشان قرار میگیرد و آنان را از خطر حیلهها و مکرهای نفس نجات میدهد نمونه بارزش، امام حسین علیه السلام در صحرای کربلاست. البته میتوان در مقیاسهای کوچکتر هم ارائه مصداق کرد ولی بنده نمونه اتم و اکملش را عرض کردم.
نتیجه:
به نظر حقیر، یکی از راههای مقابله با خیالات فاسد در جایی که شخص درگیر امتحانات و مصائب سنگین است (به خصوص برای کسی که قدرت ضبط خیال خویش را ندارد)، کنار گذاشتن استفاده از این قوه است. در حقیقت، با پرتو افکنی نور ایمان، سو سو های قوه خیال بی فروغ گشته، مجالی برای عرض اندام پیدا نمیکند. که البته این مسئله به راحتی به دست نمیآید و نیازمند صرف انرژی است. قرار نیست حالات نفسانی ما هر اقتضائی داشت، طبق آن عمل کنیم و با عقب و جلو رفتن و چرخش او، ما هم اینگونه اراده نماییم بلکه باید به عکس رفتار نماییم.
معمولا صورتگری قوه خیال در غالب انسانها (نه همه انسانها)، متکی به فعالیت ورودی های حس است. یک راه برای اصلاح تحرکات قوه خیال به این است که با کنترل «ورودی»ها (حواس)، «خروجی»ها (فعالیت قوه خیال) را کنترل کنیم. اما وقتی خوراکهایی از حس، درون این دستگاه موجود است، و قوه خیال به صورتی اتوماتیک وار از این خوراکها استفاده میکند و تصویرسازی مینماید، چاره ای نداریم جز این که فعلا «خروجی» را کنترل کنیم. کنترل خروجی گاهی به کنترل «ورودی» ست یعنی به این است که مراقب باشیم و حواسمان را کنترل کنیم؛ اما گاهی هم به این است که چون امکان دارد خروجیهایی ناشایست از قوه خیال خارج شود (به خاطر عدم کنترل حواس و ورودیها)، علاج فوری و اضطراری به این است که فعلا جلوی خروجی را بگیریم.
تعطیل سازی در ناحیه «خروجی» به این معناست که بر اساس تصویر سازی قوه خیال تصمیم نگیریم، به محصولات این قوه، توجه و التفات نکنیم؛ نگاهمان به جای دیگر باشد؛ نصب العین ما جای دیگر باشد نصب العین ما چیز دیگری باشد. و این مسئله، امری نیست که در توان ما نباشد که البته نیازمند صرف انرژی است.
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]
با توضیحات فوق، نقل قولی هم که از بنده کردید، در تعارض با این سخنان نیست.
برادر، آیا شما بر آنید که طبق معیار شخصی و فعلی تان (احوالات فعلیتان) حقیقت را تعریف کنید؟ یا می خواهید طبق واقع ولو آن که آن را لمس نمیکنید، رفتار کنید؟ آیا واقع نگری به این است که امیال و گرایشات دم دستی که ظهور و بروز بیشتری دارند را ملاک قرار دهیم؟ آیا قرار نیست به حقایقی که فعلا از دسترس ما خارج اند ولی باید با مجاهده و تلاش و خلاف موج رودخانه شنا کردن به آن ها برسیم؟
بنده واقعا متوجه این سخنان شما نمیشوم
مخصوصا این جمله
کنار گذاشتن استفاده از این قوه است
مگه چنین چیزی ممکن است؟
با پرتو افکنی نور ایمان، سو سو های قوه خیال بی فروغ گشته، مجالی برای عرض اندام پیدا نمیکند.
این جمله هم حقیقتا مبهم است
ایمان به چی؟ ایمان که به خودی خود یک قوه نیست!!
ایمان به هرچی که تعلق بگیره تصورات و قوه خیال مستقیما در آن دخالت دارد و کنار گذاشتنی نیست
توقع نداشته باشید برخلاف بدیهیات ثابت شده چیزی را قبول کنم و ظاهرا اختلاف من وشما بیشتر سوء برداشت است
سوال ما خیلی ساده و روشن بود!!!
از جباریت و مهربانیت خدا چه تصوری باید داشته باشیم که مورد تایید دین هم باشد
بنده ایمان را در وجود خودم مستقل از قوه خیال نمیبینم نشون به این نشون که وقتی افسرده بودم به کارم نمیومد بلکه خدا و همه چیز را سیاه و پوچ می دیدم
طبق فرمایش خودتان در جمله فوق، بنده برداشت میکنم جنابعالی تشخیصهای شخصی تان را دلیلی برای هستها و وجود حقایق در خارج آن گونه که هستند، تلقی میکنید. اگر این برداشت من درست باشد، برای تصحیح این نظر باید گفت، ممکن است بین آن چه شما آن را تجربه میکنید و آن چه در واقع وجود دارد، تفاوت باشد. گاهی اوقات من در دور دستم، آب میبینیم و حال آن که آب نیست بلکه سراب است. این گمان و طرز تلقی شما، به دلیل آن است که در تجربه شخصیمان بین ساحت ایمان و بین ساحت فعالیت تخیل هیچ گونه تفاوتی نگذاشتهایم و از بس غرق در صورتها و صورتگری ها شدهایم، امر بر ما مشتبه شده، اصل را فرع و فرع را اصل انگاشتهایم.
بنده منکر این ادعا هستم که جابریت و رحمانیت خدا، از طریق دخالتهای قوه خیال قابل درک است. ولی جنابعالی مثبت این ادعایید. بنده در پاسخ شما، تقاضای دلیل بر این مدعا نمودم، شما در مقام دلیل آوری، تجربه شخصی تان را عنوان کردهاید. و حال آن که پاسخ شما یک پاسخ شخصی است نه علمی و مستند؛ پاسخ علمی پاسخی است بر مبنای هستها نه بر مبنای نمودها. شاید نمودها چیزی غیر از واقعیت «هستها» را نشان دهد. شاید لازم باشد برای رسیدن به حقیقت و طی منازل و مقامات، بسیاری از قالبهایی را که با آن خو گرفتهایم را پاره کنیم.
آنچنان دخالت قوه خیال در غالب انسانها قوی است که اگر به آنها گفته شود به قوه خیالت ترتیب اثر نده (یعنی فعلا تعطیلش کن)؛ با تعجب میپرسد مگر میشود؟!
از آنجا که قوه خیال، قوهای است که ممکن است با پارازیتهایی که در ما القاء می کند، مانع فهم درست واقعیت و شناخت حقیقت گردد، تعبیری با عنوان «ضبط خیال» در بین اهل سلوک و عرفان متعارف شده است. در واقع، عارف با ضبط خیال، بر پای قوه خیال، غل و زنجیر بسته، در بازه زمانی خاصی به او اجازه عرض اندام نمیدهد.
چرا؟
چون مواد خامی که در حال حاضر در اختیار این قوه است، موادی نیست که بتوان با آن به ملکوت و عوالم بالا عروج کرد.
همان بحث حس مشترک که در پستهای قبلی مطرح کردید، اولا از مباحث مختص به فلاسفه مشاء است و این تنها راه و مدل نیست (مدلی مهجور است) و ملاصدرا و شیخ اشراق این مدل را نمیپسندند ثانیا، حتی طبق همین مبنا، در مقام نوع ارتباط میان حس مشترک و قوه خیال، باید گفت که به صورت عادی، حس مشترک متأثر از قوه خیال نمیگردد اما اگر قوه خیال، غیر مضبوط باشد، بر حس مشترک مسلط شده، صوری را در آن میآفریند که چه بسا صوری غیر مطمئن باشند. (ر.ک به رسائل شیخ اشراق، ج4، ص 87).
ابن عربی در مقام بیان نارسائی خیال و وارد کردن منقصت به قوه خیال میگوید: «[=Traditional Arabic]إن [=Traditional Arabic]الخيال[=Traditional Arabic] فقير إلى هذه الحواس [حواس پنجگانه] فلا يتخيل أصلا إلا ما تعطيه هذه القوي» (فتوحات چهار جلدی، ج1، ص 289)[=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic]حال چطور میتوان به چنین قوهای در باب خداشناسی و ارتباط با پروردگار دل بست؟!
دقیقا به همان دلیل که نمیتوان صفات و اسماء حق تعالی را با قوای حاسه و ادارکات مادی فهمید، همچنین، نمیتوان آن را با قوه خیال درک کرد.
از طرفی این که انسان دوست دارد به همه معانی اعم از معانی حقانی و روحانی، لباس خیالی بپوشاند، نشأت گرفته از بُعْد خاکی و طبیعت حیوانی انسان است که البته ابن عربی با به کار بردن همین تعبیر، این مسئله را متأثر و برآمده از جنبه «شهوت» میداند (ر.ک: فتوحات، ج2، ص 192). پس برای ترقی، باید از این قالبها دست برداشته، به قالبهای دیگری رو بیاوریم.
بعلاوه، همانطور که در پستهای قبلی اشاره شد، درک «رحمانیت و جابریت خدا و امثال اینها را» به صورت کلی و اجمالی از شئون قوه عاقله بوده ولی به صورت جزئی، از شئون قوه واهمه می باشد پس بهتر است هر ساحت را در جای خودش قرار دهیم[=Traditional Arabic] و با یکدیگر خلط ننماییم.
در پاسخ به قسمت دیگر اشکالتان که فرمودید، ایمان یک قوه نیست، میگویم مگر حتما باید یک قوه باشد! ایمان یک مرکبی است از فهم و اراده (فعل نفس است). [=Traditional Arabic]فهم فطری و گرایشات فطری مگر یک قوهاند؟ همینطور است ایمان فطری، در حقیقت، انبیا و اولیا ارسال شدند تا ایمان فطری بشریت را ارتقا بخشند ایمانی که به هیچ وجه به تصرفات قوه متخیله محتاج نیست. ایمان فطری همان ایمانی است که در عالم میثاق از آن سخن رانده شد و ما در عوالم میثاقیه واجد آن بودهایم (اشاره به الست بربکم قالوا بلی) در حالیکه عوالم میثاقیه قبل از عالم مثال منفصل (حتی) میباشد تا چه برسد به نشئه مادی و عالم مثال متصل (خیال).
اگر قرار باشد فهمهای فطری ما در ظرف مخیله ظهور و بروز کنند واویلا میبود!
فهم فطری و یا ایمان فطری در جایگاهی به نام «قلب» قرار دارد که در قران و روایات به دفعات از آن سخن به میان آمده است.
پس نور ایمان، در قلب است نه در قوه خیال؛ و حتی برای ابراز، محتاج عبور کردن از قوه خیال نمیباشد. بله، نور ایمان، در اثر ظهور و بروزش، قوه خیال را منور میکند و در چگونگی کارآیی قوه خیال، دخالت مستقیم خواهد داشت اما عکس این مطلب صادق نیست. این چنین نیست که نقطه عزیمت، از قوه خیال باشد، بلکه نقطه عزیمت، از قلب است قلبی که یکی از موارد مطرح در آن، ایمان و فهم فطری است.
به تعبیر دیگر میتوان گفت یکی از راههای کنترل خیال، تقویت ایمان است؛ زیرا با تقویت ایمان، شئون نفس اعم از حواس و قوه خیال و عاقله، منور گشته، همه در مسیر صراط مستقیم یکدیگر را کمک میرسانند. اما اگر ایمان تضعیف شود، به تبع ضعف ایمان، به عنوان مثال، تماشاگریها رنگ مادی به خود می گیرد و در جهت جلب رضایت نفس اماره و قوه شهویه و بهیمیه حرکت می کند؛ تماشاگری ها که اینچنین شد، صورتگریهای قوه خیال نیز اینچنین رقم خواهد خورد.
از سوی دیگر، ضبط حواس و قوه خیال، (جهت سلبی این دو) در تقویت ایمان تأثیر گذارند.
البته بعد از گذشتن از این مرحله از بحث (که آیا قوه خیال تا این میزان تأثیر گذار است که حتی معانیایی از قبیل صفات باریتعالی را نیز باید با این قوه ادراک کرد و به آن ایمان داشت؟) قصد دارم نظر ملاصدرا را در مورد میزان تأثیرگذاری قوه خیال بر سعادت و شقاوت انسان مطرح نمایم.
ایمان یک مرکبی است از فهم و اراده (فعل نفس است). فهم فطری و گرایشات فطری مگر یک قوهاند؟ همینطور است ایمان فطری، در حقیقت، انبیا و اولیا ارسال شدند تا ایمان فطری بشریت را ارتقا بخشند ایمانی که به هیچ وجه به تصرفات قوه متخیله محتاج نیست. ایمان فطری همان ایمانی است که در عالم میثاق از آن سخن رانده شد و ما در عوالم میثاقیه واجد آن بودهایم (اشاره به الست بربکم قالوا بلی) در حالیکه عوالم میثاقیه قبل از عالم مثال منفصل (حتی) میباشد تا چه برسد به نشئه مادی و عالم مثال متصل (خیال).
اگر قرار باشد فهمهای فطری ما در ظرف مخیله ظهور و بروز کنند واویلا میبود!
فهم فطری و یاایمان فطریدر جایگاهی به نام «قلب» قرار دارد که در قران و روایات به دفعات از آن سخن به میان آمده است.
پس نور ایمان، در قلب است نه در قوه خیال؛ و حتی برای ابراز، محتاج عبور کردن از قوه خیال نمیباشد. بله، نور ایمان، در اثر ظهور و بروزش، قوه خیال را منور میکند و در چگونگی کارآیی قوه خیال، دخالت مستقیم خواهد داشت اما عکس این مطلب صادق نیست.
سلام و عرض ادب
بیان بسیار روشنگرانه ای بود. ممنونم.
اما سوال اینکه منظورتان از اینکه عوالم میثاقیه قبل از عالم مثال منفصل می باشد،چیست؟از لحاظ حدوث زمانی یا از لحاظ ارزش یا مرتبه ی وجودی؟
بنده منکر این ادعا هستم که جابریت و رحمانیت خدا، از طریق دخالتهای قوه خیال قابل درک است. ولی جنابعالی مثبت این ادعایید. بنده در پاسخ شما، تقاضای دلیل بر این مدعا نمودم، شما در مقام دلیل آوری، تجربه شخصی تان را عنوان کردهاید. و حال آن که پاسخ شما یک پاسخ شخصی است نه علمی و مستند؛ پاسخ علمی پاسخی است بر مبنای هستها نه بر مبنای نمودها. شاید نمودها چیزی غیر از واقعیت «هستها» را نشان دهد. شاید لازم باشد برای رسیدن به حقیقت و طی منازل و مقامات، بسیاری از قالبهایی را که با آن خو گرفتهایم را پاره کنیم.
آنچنان دخالت قوه خیال در غالب انسانها قوی است که اگر به آنها گفته شود به قوه خیالت ترتیب اثر نده (یعنی فعلا تعطیلش کن)؛ با تعجب میپرسد مگر میشود؟!
از آنجا که قوه خیال، قوهای است که ممکن است با پارازیتهایی که در ما القاء می کند، مانع فهم درست واقعیت و شناخت حقیقت گردد، تعبیری با عنوان «ضبط خیال» در بین اهل سلوک و عرفان متعارف شده است. در واقع، عارف با ضبط خیال، بر پای قوه خیال، غل و زنجیر بسته، در بازه زمانی خاصی به او اجازه عرض اندام نمیدهد.
چرا؟
سخن شما مورد قبول نیست به دو دلیل عمده
1- بنده عارف نیستم که چون ملایکه همه چیز را تعقل کنم...!(برفرض وجود چنین درکی) ، مثل این است که من از شما پرسیده باشم موتورسیکلتمو چطور تعمیر کنم و راه بیاندازم و شما بگید اصلا موتور سیکلت را بزار کنار و یه بنز بخر تا راحت شوی
2- اگر جباریت و رحمانیت و کلا صفات خداوند فاقد صورتند پس قرض به خدا دادن و جسمانیت بهشت و جهنم هم مطابق با واقع نیستند و اصلا مفهوم قابل درکی برای عموم انسانها جز در زبان استعاره و تمثیل ندارند و عرش خداوند هم چپ وراست و غیره ندارد
و لذا بر این مبنا ایراد به خود خداوند وارد میشود.. چراکه اول بار او این امور را برای ما صورتگری کرد..حال آنکه شما میفرمایید صورت و صورتگری از سنخ ملکوت و حقایق امر نیستند و متعلق به خاک و امور مادی اند
و البته برای بنده هنوز سوال است که اگر ایمان به غیب به خودی خود کفایت میکند چرا امام سجاد در دعا برای مرزبانان و محکم شدن دلشان میفرماید خدایا حور و قصور را برایشان ممثل کن؟؟!!!
سلام و عرض ادب
بیان بسیار روشنگرانه ای بود. ممنونم.
اما سوال اینکه منظورتان از اینکه عوالم میثاقیه قبل از عالم مثال منفصل می باشد،چیست؟از لحاظ حدوث زمانی یا از لحاظ ارزش یا مرتبه ی وجودی؟
بنده هم از ابراز لطفت شما متشکرم. به هیچ وجه تقدم و تأخر زمانی در آن جا مطرح نیست بلکه تقدم و ترتب رتبی و وجودی مراد است.
اگر جباریت و رحمانیت و کلا صفات خداوند فاقد صورتند پس قرض به خدا دادن و جسمانیت بهشت و جهنم هم مطابق با واقع نیستند و اصلا مفهوم قابل درکی برای عموم انسانها جز در زبان استعاره و تمثیل ندارند و عرش خداوند هم چپ وراست و غیره ندارد
و لذا بر این مبنا ایراد به خود خداوند وارد میشود.. چراکه اول بار او این امور را برای ما صورتگری کرد..حال آنکه شما میفرمایید صورت و صورتگری از سنخ ملکوت و حقایق امر نیستند و متعلق به خاک و امور مادی اند
بین صفات خدا و مواردی که نام بردید تفاوت زیادی وجود دارد. خود صفات خداوند را نمیتوانید با قوه خیال درک کنید ولی مواردی که نام بردید را میتوان؛ چون قابلیت صورتگری را دارد.
بله،می توان صفات الهی را و حتی خود ذات خداوند را از طریق افعال الهی شناخت یعنی از طریق مخلوقات و از طریق نمودهای عینی در این عالم (که دارای صورت اند)، پی به اسماء و صفات حقتعالی ببریم اما این دیگر، شناسایی مستقیمِ اسم و صفت از طریق قوه مخیله نیست شما از طریق قوه مخیله، افعال الهی را تصور نموده، و از طریق این تصویرگری، با واسطه، پی به اسماء و صفات بردهاید. در حقیقت در این میان، واسطه خورده است. ولی نفس معنای جباریت را نمیتوان توسط مخیله درک کرد چون از جنس صورت و مقدار نیست؛ بلکه نمودی از نمودهای جباریت را میتوانیم در مخیله تصویر کنیم.
اگر این گونه پاسخ، قانعتان میکند، باید بگویم کل عالم، بر اساس نظام «ظاهر و مظهر»ی یا «ظاهر و باطن» بنا شده است. یعنی خود ذات باریتعالی که در احاطه ادراکیِ هیچ مخلوقی نمیگنجد (حتی رسول الله صلی الله علیه و آله) دارای ظهور و تجلیاتی به نام اسماء (صفات) است؛ خود اسماء هم دارای تجلیات و بروزاتی اند به نام مظاهر اسماء که این مظاهر اسماء در عالم امکان و عوالم خلقی، بروزها و نمودها و مظاهری دارند. عدهای از این مظاهر، در عالم عقول اند که به عالم ملائکه موسوم اند این عالم نیز مانند اسماء و صفات، مبرای از صورت بوده، نمیتوان به صورت تقدری و صوری آن را نظاره کرد و شهود این عالم از نوع شهود صوری نیست، این در حالی است که در مظاهر اسماء و صفات، در عالم مثال (مثال منفصل) و عالم ماده (نشئه دنیا) صورت و تقدر صوری معنا داشته و اصلا این دو عالم را میتوان به عالم تقدرات نامگذاری کرد. پس شما هر معنایی از معانی عوالم بالاتر از عالم مثال را نمیتوانید در قالب صور بگنجانید بلکه نیازمند یک واسطه است این واسطه چیزی نیست جز عالم مثال منفصل (برزخ مثالی) و عالم ماده. یعنی عوالم مافوق، تنزل کرده، خود را در عالم مثال و سپس در عالم ماده ریخته، و بدین ترتیب، به نهایت ظهور خود خواهد رسید.
قوه مخیله، از دو موطن و مصدر میتواند مواد خامش را تهیه کند: یا از صورتهای عالم ماده مواد خامش را اخذ می کند یا از صورتهای عالم مثال منفصل؛ به صورت عادی اختیاری نمیتواند با صور عالم مثال منفصل ارتباط برقرار کند زیرا ارتباط با این عالم، نیازمند صفای روح و سبکبار بودن روح و جان است و به همین دلیل و برای رسیدن به صفای روح و سبکبالی آن، بحث مراقبت از ورودی های حس و دستوراتی که در شریعت به ما عرضه شده است به صورت جدی برای ما مطرح است؛
به تعبیر دیگر، هر گاه شریعت بدون کم و کاست در وجود انسان اجرا شد، یکی از فوائد و خواصش آن است که جان آماده عروج و برقراری ارتباط با عالم بالاتر از خود یعنی عالم مثال منفصل را پیدا میکند ولی وقتی وجود انسان سراسر مادی شد و دم به دم و آن به آن با صور مادی و خاکی در ارتباط است، دیگر حتی اگر خودش هم بخواهد اما نمیتواند به آنسو التفات کرده و ارتباط برقرار کند.
یکی از فلسفههای اینکه گفته میشود حتی در نگاههای مباح تان هم دقت داشته باشید به این دلیل است.
خلاصه آنچه گفته شد بدین شرح شد: عالم از بطون به سمت ظهور در حرکت است و هر چه مرکزیترین نقطه دایره وجود که خداوند است به سوی اطراف پیش میرویم، ظهور بیشتر می شود و از بطون کاسته خواهد شد در مراحل ابتدایی ظهور، نمودها از جنس صورت و تقدر نیستند لذا نمیتوان با قوه متخیله که مدرک صور و سازنده صور است، آنها را درک کرد، اما هر چه به سمت حلقههای نهایی پیش میرویم، کم کم این ویژگی (صورت داشتن) جایگاه خود را پیدا میکند تا به عالم ماده و دنیا میرسد. از آنجا که تنها تولید کنند صور، دو عالم مثال و ماده می تواند باشد، اگر در قوه مخیله، صور کثیف مادی قرار گیرد، دیگر نمیتوان متوقع جایگیری صور نوری مثالی در این قوه بود. در یک ظرف، امکان قرار گرفتن نور و ظلمت با هم وجود ندارد پس با ضبط حواس و منصبط کردن اعمال حواس مادی، میتوان به نورانیت عالم مثال منفصل راه یافت.
پس اگر منظور شما از درک اسماء و صفات الهی، درک اسماء از طریق مظاهر است این شیوه از ادراک، مورد قبول است ولی این در حقیقت، درک تصویری از فعل خداست و با واسطهی افعال الهی و تصویرسازی از این افعال است که شما میتوانید پی به اسمی از اسماء الهی ببرید. در حقیقت، شما از ظاهر، پی به باطن بردهاید اما دقت داشته باشید، خود باطن را هنوز درک نکردهاید! بلکه نمود باطن را شناختهاید. اسم این را نگذارید «من باطن را از طریق مخیلهام یافتم»! سطح رویین باطن را یافتهاید نه خود باطن را.
پیچ این نوع تصویر سازی هم به دست خود هر فرد است ضابطه مشخص و فرمایشی ندارد. یک نفر با یک گُل به اسماء جمالی خدا منتقل میشود؛ شخص دیگری، با دیدن یک جنین، پی به حکمت و قدرت و علم الهی می برد و همین طور است در مورد افراد دیگر نسبت به هر یک از اسماء جلالی و جمالی حقتعالی.
به نظر می رسد با این توضیحات، دیگر هیچ گونه ابهامی در بحث باقی نمانده و اگر اختلاف نظری هست، از نوع اختلاف مبنایی است که حل آن بر عهدهی حقیر نیست؛ زیرا فهم درست این مطالب و اتخاذ مبنای صحیح، نیازمند به مطالعات تخصصی در زمینهی علم عرفان و فلسفه است. بنابراین، فکر میکنم بحث در مورد این موضوع به حد کفایت رسیده است.
بنده عارف نیستم که چون ملایکه همه چیز را تعقل کنم...!(برفرض وجود چنین درکی) ، مثل این است که من از شما پرسیده باشم موتورسیکلتمو چطور تعمیر کنم و راه بیاندازم و شما بگید اصلا موتور سیکلت را بزار کنار و یه بنز بخر تا راحت شوی
شما قصد دارید مسیر چند هزار کیلومتری را طی کنید، آیا پیشنهاد خرید یک ماشین و مرکب راهوار، پیشنهادی عاقلانه نیست!؟
بعلاوه، تا وقتی که شما در موتور خود به جای بنزین، آب میریزید معرفی تعمیرگاه موتور چه سودی به حال شما دارد؟!
اگر منظور شما از درک اسماء و صفات الهی، درک اسماء از طریق مظاهر است این شیوه از ادراک، مورد قبول است ولی این در حقیقت، درک تصویری از فعل خداست و با واسطهی افعال الهی و تصویرسازی از این افعال است که شما میتوانید پی به اسمی از اسماء الهی ببرید. در حقیقت، شما از ظاهر، پی به باطن بردهاید اما دقت داشته باشید، خود باطن را هنوز درک نکردهاید! بلکه نمود باطن را شناختهاید. اسم این را نگذارید «من باطن را از طریق مخیلهام یافتم»! سطح رویین باطن را یافتهاید نه خود باطن را.
با سلام
بنده هم از اول همین را میگفتم! هیچ کجا ما نگفتیم با تخیل میخواهیم پی به حقیقت جباریت و رحمانیت ببریم
و اما سوال اصلی: اگر کسی به وقت تنهایی و اندوه تصور کند که تنها نیست و دوستان زیادی در عالم ملکوت دارد و بعد از مرگ هم آنچه را که از دست داده بدست میاورد...آیا این تخیلات مصداق استفاده درست از خیال هست یا خیر؟
قصد دارم نظر ملاصدرا را در مورد میزان تأثیرگذاری قوه خیال بر سعادت و شقاوت انسان مطرح نمایم
البته این را هم قرار بود طرح کنید
و اما سوال اصلی: اگر کسی به وقت تنهایی و اندوه تصور کند که تنها نیست و دوستان زیادی در عالم ملکوت دارد و بعد از مرگ هم آنچه را که از دست داده بدست میاورد...آیا این تخیلات مصداق استفاده درست از خیال هست یا خیر؟
بله هست.
اما حالا سؤال بنده از شما: این تخیل، برآمده از چیست؟ چرا چنین تخیلی در شما تشکیل شد؟ چرا جور دیگری تخیل نکردید؟
بله هست.
مصداق توهم نیست؟ با چه سندی میفرمایید که هست
اما حالا سؤال بنده از شما: این تخیل، برآمده از چیست؟ چرا چنین تخیلی در شما تشکیل شد؟ چرا جور دیگری تخیل نکردید؟
عقل
عقل اگه به کل تعطیل نشده باشه در چنین مواقعی دستور میده به داد خودت برس و افکار منفی و سیاهو ازخودت دور کن و دستور میده که برو دارو بخور
کمااینکه عقل اگر کار نکنه و نتونه تشخیص بده که این حالات بد بیماری است نه واقعیت ، کار به خود کشی میرسد و نمونه آن هم کم نیست
عقل
عقل اگه به کل تعطیل نشده باشه در چنین مواقعی دستور میده به داد خودت برس و افکار منفی و سیاهو ازخودت دور کن و دستور میده که برو دارو بخور
کمااینکه عقل اگر کار نکنه و نتونه تشخیص بده که این حالات بد بیماری است نه واقعیت ، کار به خود کشی میرسد و نمونه آن هم کم نیست
به نظر بنده، ضعیفترین احتمال، احتمال دخالت عقل است؛ چون در چنین شرایطی، عقل، به شدت تحت تأثیر واقع شده، کمتر میتوان از او توقع دستگیری داشت.
به نظر حقیر، بهترین جوابی که شما می توانستید به این سؤال بدهید، «ایمان» بود. چون اساسا چنین تخیلی، مفادی است که ایمان در اختیار قوه مخیله قرار داده است؛ زیرا که عقل به تنهایی نمیتواند اصل وجود ملائکهی امدادگر و به دست آوردن از دسترفته ها در بعد از این جهان را به وضوح درک کند؛ این امور، مفادی اند که توسط شریعت و ایمان به آن، سرمایهی قوه مخیله قرار گرفته است.
با این بیان، روشن میشود که مهمترین اصل در کاربرد همه قوای انسانی، «ایمان» است. شخص مذکور در مثال، اگر عاری از چنین ایمانی به مفاد ذکر شده باشد، هیچگاه مخیلهاش اینچنین تخیل نمیکند و چه بسا عکس آن را تخیل خواهد کرد و فرد را به سقوط و تباهی خواهد کشاند.
«ایمان» در حکم رانندهای است که جهت حرکت قوای انسان را مشخص میکند.
البته این را هم قرار بود طرح کنید
در این مقام، مقداری در مورد جایگاه قوه خیال در سیر صعودی انسان و تأمین سعادت انسان مطالبی را عرضه میکنم؛ لازم به ذکر است که این مطالب، برگرفته از کتاب «درآمدی بر اخلاق فلسفی در حکمت متعالیه» نوشته سید خلیل الرحمن طوسی است.
از نظر ملاصدرا، قوه خیال در قوس صعود که از آن تعبیر به خیال متصل میکند، مانند عالم خیال در قوس نزول که از آن تعبیر به خیال منفصل میکند، دارای تجرد برزخی است که نسبتبه عالم محسوسات از حیث وجودی برتر و دارای شدت بیشتر است، ولی از عالم عقول از وجود ضعیفترین برخوردار است. به دلیل عدم امکان وجود طفره، در مراتب طولی وجود، سیر وجودی از حضرت احدیت به عالم کثرات بدون وساطت عالم خیال و صور مثالی ممکن نیست. صعود انسان از عالم تکثرات جسمانی به عالم معنا و ساحت عقول نیز نیازمند طریقت خیال است.[1]
ملاصدرا اولین فیلسوفی است که با طرح نظریه عالم خیال توانست بر مشکلاتی که مشائین و اشراقیون از حل آن عاجز بودند،[2] فایق آید؛ مشکلاتی از قبیل صدور کثیر از واحد در قوس نزول، آگاهی کثیر به واحد در قوس صعود، معاد جسمانی، تجسم اعمال و مسئله کمال بخشی صور علمیه و عملیه به نفس که از مسائل مرتبط با فلسفه اخلاق صدرایی است. بنابر نظریه جسمانیة الحدوثِ نفس، نفس آدمی که در آغاز با ماده و جسم یکی است، بر اثر تواتر حرکات جوهری از ماده جدا می شود و در جهت تبدیل به نفس ناطقه، تجرد پیدا میکند. این تبدیلات از طریق ارتباط با صور مجرد انجام می پذیرد و صور برزخی یا عالم مثال در این فرایند نقش کلیدی دارد.
در میان حکمای اسلامی، مشائین، به ویژه شیخ الرئیس بوعلی سینا به وجود عالم خیال، چه در قوس صعود و چه در قوس نزول، آن گونه که ملاصدرا بدان تفوه کرد، قائل نیستند. عمدهترین اشکال مشائین بر نفی عالم خیال نفی تشکیک در حقیقت واحده و خلط بین وحدت عددی و وحدت اطلاقی است. از نظر آنان ملاک صدق انسان اگر آن چیزی است که در طبیعت کامل انسان موجود است، باید فرد ناقص و متوسط انسان نباشد و اگر ملاک انسانبودن آن مرتبهای از طبیعت است که در ناقص یا متوسط تحقق دارد، باید دو فرد دیگر انسان نباشند؛ اما بنابر مبانی اشراق که تشکیک در ذاتیات را جایز می دانند و بنابر نظر ملاصدرا که قائل به تشکیک وجود است، این اشکال پیش نمیآید؛ زیرا حقیقت واحده دارای مراتب متعدد و مقول به تشکیک است و فیض وجود از حق تعالی نازل است و تا زمانی که از فرد عقلی و مثالی عبور نکند، به فرد محسوس مادی نخواهد رسید؛ و گرنه طفره لازم میآید و طفره در نظامر وجود باطل است. از دیگر دلایل انکار مشائین بر نفی عالمی مستقل به نام عالم خیال این است که تحقق صورت و شکل و مقدار بدون ماده محال است؛[3] حال آنکه بنابر تشکیک حقیقت وجود، برای مثال ماهیت امکانی انسان نسبتش به جمیع انحای وجود از عقلی و مادی و برزخی علی السواست.
بدون شک شیخ اشراق را باید مبدع نظریات جدید در باب عالم مثال و قوه خیال دانست و ملاصدرا در این موضوع از شیخ بهرههای فراوان برده است.[4]
صدرالمتألهین، علام خیال یا مثال را به دو قسم متصل و منفصل تقسیم میکند.[5] مثال منفصل عبارت است از فرد مثالی هر نوع از انواع محققه. چنین وجودی مسبوق به ماده جسمانی نیست و قدیم است. اگر برای هر طبیعت سه فرد مجرد عقلانی و مثالی و مادی ممکن باشد، از وجود فرد مادی، به قاعده امکان اشرف به وجود آن دو فرد استدلال می شود. از نظر ملاصدرا عالم خیال منفصل به عنوان یک عالم کبیر دارای وجودی مستقل از انسان (عالم صغیر) نه تنها تهی از واقعیت عینی نیست، بلکه به عنوان عالم برخوردار از حقیقت مثالی است که توأم با لوازم جسمانی خاص خود است و نسبت به جهان مادی، واقعیت بیشتری دارد.
مثال متصل که مباحث اخلاق صدرایی از آن بهره می برد، عبارت است از صور برزخی حقایق در صقع نفس انسانی،[6] به این معنا که قوه خیال که تجرد برزخی دارد، متصور به صورت برزخی میشود. در واقع صورت اخروی همین صورتی است که نفس با این اعتبار به آن متصور میشود. از نظر ملاصدرا نفس به هنگام جدا شدن از بدن، قوه وهمیه مدرک معانی جزئیه و صور جسمانیه را با خود حمل میکند و همین قوه، حلقه اتصال بین روح و بدن است و موجب توجه به بدن میشود و بدین ترتیب لذات و عذاب جسمانی را درک میکند.[7]بر طبق استعداداتی که در نفس حاصل میشود، صور برزخی وجود پیدا میکند. این صور که به قیام صدوری در نفس ایجاد میشوند، جنبه استکمال نفس و خروج آن از قوه به فعلیت است.
[/HR][1] اسفار، ج1، ص 300. همو، حواشی ملاصدرا بر شرح حکمة الاشراق؛ ص 166.
[2]. عدم التزام به عالم خیال در دو قوس صعود و نزول مستلزم مفاسدی است که ملاصدرا بعد از پاسخ به اشکالات مشائین بر وجود عالم خیال (به طور کلی) و به اشراقیین برای انکار خیال متصل به آنها اشاره میکند. تفصیل ادله ملاصدرا بر اثبات عالم خیال و نفی نظریات مشائین و اشراقیین از حوصله این مجال خارج است.
[3]. حکمای مشاء نه تنها تجرد قوه خیال، بلکه تجرد دیگر قوای ادراکی باطنی را نیز انکار می کردند؛ زیرا بر اساس مبانی مشائین، قوای مذکور جسمانی و بنابراین درک کننده جزئیات اند و ادراک کلیات به قوه نطقیه یا عاقله اختصاص دارد؛ از این رو نفس در این عالم و در عالم بعد از مرگ نیز ادراکات کلی عقلانی ندارد و نیکبختی و بدبختی، کمال و نقصان آن نیز در گرو همین ادراکات کلی است.
[4]. مرحوم کربن می گوید: سهروردی با احیای آگاهانهی فلسفه حکمای باستانی ایرانی ما را به سوی نظریه معرفت تمثیلی هدایت کرده است که در نزد ملاصدرا از این حیث که خیال خلاق را قوهای معنوی، مستقل از اندام طبیعی و به نوعی جسم لطیف نفس می شمرد و نظریه معرفت تمثیلی را بسط میدهد، به ساحت فلسفهی خیال ارتقا پیدا میکند. فلسفه خیال در دستور روز مطالعات و تحقیقات همکاران فیلسوف من در فرانسه قرار دارد و میتوانم بگویم فلسفه سهروردی نظر آنان را جلب کرده است (سید جلال الدین آشتیانی؛ منتخبات فلسفی؛ ج2، ص 116-137).
[5]. ابن عربی از این دو عالم اکثرا تعبیر به مثال مطلق و مثال مقید میکند. مثال مطلق یک عالم مستقل و حقیقی است که صورت همه اشیا در یک حالت مشترک بین لطافت و کثافت (روحانیت محض و مادی صرف) در آن وجود دارد و فرق آن با عالم مثال افلاطون این است که در مثال افلاطون صور مجرد اشیا موجود است؛ اما در مثال ابن عربی صورت محسوس که شبیه معانی مجرده هستند، موجود است. مثال مقید همان عالم خیال است؛ اما نه خیالی که حکمای مشاء معتقدند؛ زیرا این عالم به نظر این عربی مانند آیینهای است که صور عالم مثال در آن منعکس است؛ پس فرق عالم خیال ابن عربی با عالم خیال مشاء و دیگر فلاسفه این است که به نظر حکمای مشاء، عالم خیال خزانه و اندوختهای است از صور محسوسات که از راه حس به او تحویل داده و در آنجا بایگانی شده است؛ اما به نظر ابن عربی عالم خیال عالمی نیست که صورتهای دریافتی از عالم حس در آن گنجانیده شده باشد، بلکه عالمی است که صورتهای مجرد از عالم مثال مطلق در آن منعکس است (مؤید الدین الجندی؛ شرح فصوص الحکم؛ ص 89).
[6]. شیخ اشراق بر خلاف ملاصدرا صور خیالیه را قائم به ذات می داند که در جهان خارج از عالم نفس وجود دارند. او معتقد است صور خیالیه موجود و محقق اند؛ اما نه در عالم ذهن قرار دارند و نه در عالم عین، بلکه این صور در صقع مخصوص و موطن دیگری جای دارند که آن را خیال منفصل میداند؛ اما ملاصدرا وود و عدم صور خیالیه را وابسته به توجه و اعراض نفس از آن صور میداند.
[7]. ملاصدرا؛ اسفار، ج1، ص 300. سید جعفر سجادی؛ فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا؛ ص 232-233. ملاصدرا؛ المبدأ و المعاد، ص 474-476.
[/HR]ادامه دارد ...
به اعتقاد ملاصدرا توفیق نیافتن دیگر فیلسوفان از عرضه تصویری صحیح برای معاد جسمانی این است که از درک تجرد قوه خیال عاجز بودهاند.[1] به نظر ایشان حواس باطنی، همچون حواس ظاهری، جسمانی نیست و حلول در ماده ندارد و اندامهای جسمانی تنها تقش اعدادی دارند و بر اثر فعل و انفعالاتی که در آنها پدید میآید، نفس مستعد میشود تا در عوالم و مراتب خود به این ادراکات نایل آید.[2]بدین ترتیب قوایی، مانند حس مشترک و خیال، غیر جسمانی و مجرد از مادهاند. ملاصدرا در جلد هشتم اسفار بعد از رد نظریه مشائین، برای تجرد قوه خیال براهین متعددی اقامه میکند و میفرماید:
«نفس دارای سه مرتبه عقلی، خیالی و حسی است و در هر کدام از این مراتب بر اساس اصل اتحاد عقل و عاقل و معقول و اتحاد تخیل و متخیل و متخیل و اتحاد حس و حاس و محسوس با عقل و خیال و حس اتحاد دارد.»[3]
معنای این عبارت آن است که انواع صور علمی شامل سه مرتبه عقل، خیال و حس دارای حکم واحدند. بدین ترتیب صور خیالی، همانند صور علمی عقلی به اعتبار و تصور نفس و ناشی از جهت فاعلی آن است، نه جهت مادی و قابلی صور؛ از این رو قیام صور خیالی به نفس قیام صدوری است، نه قیام حلولی؛ بنابراین تخصص و تمیز این صور از یکدیگر نیز به وجود آنها و ناشی از جهات فاعلی نفس است؛ به تعبیر دیگر وجود صورتهای خیالی عین اراده و ابداع نفس و به اصطلاح «اضافه اشراقیه» آن است، نه چیزی سوای اراده و مشیت نفس. به اعتقاد صدرا، همان گونه که وجود افلاک و کواکب وابسته به تصور عقول و مبادی فعال است، وجود صور خیالی نیز به تخیل و تصور نفوس بستگی دارد.[4]صور خیالیه صادر از نفس نه قائم به جسم و آلات فیزیکی ادراک (مغز) هستند، چنان که مشائین به آن قائل اند، نه موجود در عالم مثال مطلق، چنان که اشراقیین میگویند، بلکه این صور در عالم نفس موجودند، بنابراین قوه خیالیه هنگام متلاشی شدن بدن و اعضا و آلات آن به حال خود باقی است و هیچ گونه فساد و اختلافی در آن راه ندارد.[5]
با اثبات وجود عالم خیال متصل و تجرد آن، حکیم ما گامی دیگر در جهت معرفی نفس به عنوان محور کلیه حالات و افعال و کمالات وجودی انسان بر میدارد. با وجود ظهور نفس به صورت جسمانی و تولد این وجود نورانی از بستر مادی و با وجود تحقق کثرت قوای جسمانی و ادراکی در تمامی مراتب استکمال جوهری، نفس همچنان وحدت و هویت خود را حفظ میکند. بر این اساس حکیم ملاصدرا معتقد است انیت و هویت و تشخص بدن تنها به نفس آدمی است، نه به جسم آن و تا زمانی که نفس در او باقی است، استمرار دارد و اگر اجزائش تبدیل یابد، همین طور اگر صورت طبیعی اش در عالم قبر و برزخ به صورت مثالی تبدل یابد یا در عالم آخرت به صورت اخروی متحول شود، در همه این تحولات و دگرگونیها هویت انسانی او که وجود اتصالی و وحدانی است، ثابت است.
بدین ترتیب با قبول تجرد صور خیالیه حاصل از علم و عمل در طول دوران حیات انسانی، با از بین رفتن بعد جسمانی انسان، یعنی بدن، این صور از میان نمیرود و همواره قرین و همراه نفس انسانی خواهد بود.[6]نفس انسان این صور کمالیه و غیر کمالیه حاصل از صور خیالی را با وجود تمامی تبدلات جسمانی در طول حیات دنیوی و بعد از فراقت از بدن در عالم خیال منفصل و در روز قیامت به همراه خود خواهد داشت. صور خیالی به عنوان صور صادره، بخش و مرتبهای از جوهر نفس و سبب شکلدهی هویت انسان در این عالم و عوامل برزخ و قیامت خواهد بود.[7]
[/HR]ادامه دارد...
[/HR][1]. «... منها أنه لما لم یظفر [ابن سینا] بأثبات تجرد القوة الخیالیة للإنسان، صار متحیرا فی بقآء النفوس الساذجة الانسانیة بعد البدن» (همو، تفسیر القرآن الکریم، مقدمه، ص 60).
[2]. محمد تقی مصباح یزدی، شرح اسفار، ج1، ص 360.
[3]. همان، ص 234.
[4]. ملاصدرا، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، ص 263.
[5]. همو، الاسفار، ج8، ص 243 و ج1، ص 309. از این نظریه ملاصدرا برای توضیح معاد جسمانی بهره فراوان برده است؛ برای مثال وی میگوید: امور آخرت در وجود اقوی و در تحصل اشد و در تأثیر قوی تر و در آثار بیشتر از این عالم اند. به همین جهت آنچه بر وجود خارجی آنها مترتب می شود، بر تصور و تخیل آنها مترتب میگردد و این به اعتبار صفای موضوع قابل آن است؛ چون موضوع صور جسمانیه اخرویه، نفوس انسانی است با قوه مجرده خیال؛ حال آن که موضوع صور جسمانی دنیا هیولای عنصری است که در غایت کدورت و نقص و ضعف است (همو، المبدأ و المعاد، ص 474).
[6]. حاجی سبزواری میگوید: «إذ لو کان [صور الخیالیه] مادیا منطبعا فی المحل انتفی بإنتفاء المحل، فکیف یطلب له موضوع التخیل» (حاجی سبزواری، شرح منظومه، ج5، ص 324)
[7]. ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 474- 476.
نفس به عنوان یک موجود مجرد، مانند دیگر موجودات مجرد و ملکوتی قادر بر خلق و ابداع صور مجرد از ماده و همچنین صور کائنه مادی است.[1]نفس انسان تجلی گاه صفت خلاقیت خداوند است و میتواند صور مختلفه را در ذهن خلق کند؛ ولی نیروی متخیله فقط قادر به ایجاد صور ذهنی است؛ در حالی که خالق عالم، به ماهیات وجود عینی و خارجی عطا می:ند. نفس منزه انبیا و اولیا و عرفا نیز که مظهر عالم ربوبی و خلیفه خالق جهاناند، به آن حد کمال و فعلیت میرسند و از کدورت و ظلمت ماده تا آن درجه منزل میشوند که میتوانند به همت خود به صوری که قوه مخیله در ذهن خلق میکند، وجود عینی بخشند؛ حتی نیروی خلاقیت نفسِ کامل تا آن حد است که میتواند شرایط خارجی را با وضع درونی خود مطابق سازد؛ ولی در بیشتر انسانها به دلیل غلبه نیازها و تمایلات جسمانی و جهات امکان و فقر، مانع از نایل شدن به این مقامات میشود.
بنابر اصل قیام صدوری صور خیالی به نفس، صور خیالی که با قوه خیال ایجاد و خلق میشوند، در عالم مثال و یا قائم به جرم دماغی نیستند، بلکه موجود در عالم نفس اند و نفس، آنها را با بصیرت قلبی مییابد و حتی با بسته ماندن چشم و دیگر حواس جسمانی، نفس آنها را بهتر از جزئیات مادی و حسی مشاهده میکند؛ اما به دلیل اشتغال و اهتمام نفس به دادههای حس از یک طرف و به سبب ضعف وجودی آن صور از طرف دیگر، آثار بر آنها مترتب نمیشود. آن گاه که این موانع برطرف شوند و همه قوای نفسانی متمرکز در قوه خیال گردند، همان صور خیالی دارای آثار عینی و خارجی می شوند و حتی از محسوسات قویتر میگردند. رابطه نفس با صور به منزله رابطه واجب الوجود با علم در نزد اشراقیین (و نزد ملاصدرا و مسلک فاعلیت بالتجلی) است؛ به این معنا که مشاهده صور، عین قدرت بر آن صور و ایجاد صور در عالم عین است. تا زمانی که نفس از بدن مفارقت نیافته است، همه آنها در عالم نفس ایجاد میشوند؛ اما با مفارقت نفس، هم آنها را در خارج از عالم خویش میتواند خلق کند؛ همچنان که صاحبان کرامات در این جهان چنین میکنند. در عالم آخرت برای همه نفوس – چه سعادتمندان و چه تیرهبختان- چنین موقعیتی حاصل خواهد شد و آنان از صور ایجاد شده لذت یا الم می چشند. تنها تفاوت آنها در نوع صور ایجادی است که به واسطه نوع ملکات و هیئت نفسانی آنها و نتیجه عمل خوب یا بدشان در این عالم است.[2]
خلاقیت نفس نقش کلیدی در شکلگیری شخصیت آدمی و در روند کمال جوهری نفس ایفا میکند. به عقیده ملاصدرا، انسان در طول حیات با ارتکاب اعمال (خوب یا بد) شخصیت خود را شکل میدهد. بدین ترتیب در حکمت متعالیه، چنان که در ادامه خواهد آمد، معنای تخلق به اخلاق حسنه و سیئة از حیطه امور اعتباری به حیطه امور وجودی و عینی وارد میشود. عمل نه تنها صورت نفسانی را در این عالم، بلکه در آخرت نیز شکل میدهد.
و بالجمله هر فردی با عمل خود و یا آنچه دوست داشته باشد، محشور و همدم خواهد شد: «و احشروا الذین ظلموا و ازواجهم».[3]همچنین خداوند متعال میفرماید: «فو ربک لنحشرنهم و الشیاطین»؛[4]بدین گونه که حتی اگر فردی به سنگی دلبسته باشد، با همان سنگ محشور میشو. و چنانکه قبلا بیان شد، افعال انسان موجب حدوث اخلاق و ملکات در نفس میشود؛ پس هر صفت و ملکهای که در دنیا بر انسان غالب باشد، صورتی متناسب با آن را در آخرت خواهد یافت.[5]
[/HR]ادامه دارد...
[/HR][1]. همو، الاسفار، ج1، ص 314.
[2]. همان، ج9، ص 40-178.
[3]. صافات/22.
[4]. مریم/ 68.
[5]. ملاصدرا، مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، ص 241.
سلام و عرض ادب
بسیار عالی و جذاب است استاد. سپاس ویژه
بنابر نظریه جسمانیة الحدوثِ نفس، نفس آدمی که در آغاز با ماده و جسم یکی است، بر اثر تواتر حرکات جوهری از ماده جدا می شود و در جهت تبدیل به نفس ناطقه، تجرد پیدا میکند. این تبدیلات از طریق ارتباط با صور مجرد انجام می پذیرد و صور برزخی یا عالم مثال در این فرایند نقش کلیدی دارد.
میخواستم سوال کنم درباره این ارتباط و چگونگی آن توضیح بفرمایید.
ظاهرا قسمت زیر میتواند توضیحی برای آن باشد. اما اگر امکانش هست بیشتر توضیح بفرمااید ممنون خواهم شد.
خلاقیت نفس نقش کلیدی در شکلگیری شخصیت آدمی و در روند کمال جوهری نفس ایفا میکند. به عقیده ملاصدرا، انسان در طول حیات با ارتکاب اعمال (خوب یا بد) شخصیت خود را شکل میدهد. بدین ترتیب در حکمت متعالیه، چنان که در ادامه خواهد آمد، معنای تخلق به اخلاق حسنه و سیئة از حیطه امور اعتباری به حیطه امور وجودی و عینی وارد میشود. عمل نه تنها صورت نفسانی را در این عالم، بلکه در آخرت نیز شکل میدهد.
میخواستم سوال کنم درباره این ارتباط و چگونگی آن توضیح بفرمایید.
ظاهرا قسمت زیر میتواند توضیحی برای آن باشد. اما اگر امکانش هست بیشتر توضیح بفرمااید ممنون خواهم شد.
فکر میکنم پاسخ شما در ادامه توضیحات گنجانده شده است
بنابر نظریه تجسم اعمال، اعمال همواره ملازم و همدم انسان است و هرگز از او جدایی ندارد. انسان در عالم دیگر، همه اعمال خوب و بد خویش را نزد خود حاضر می یابد و پاداش و کیفر وی صورت اخروی و باطن همان اعمال و مکتسبات او در این عالم است.
لازم است یادآور شویم تجسم اعمال به ملاصدرا اختصاص ندارد؛ ولی همانند دیگر موارد، وی این حقیقت دینی را در نظام فلسفی خود با بیان تفسیری ابداعی تبیین کرده است و ما از آن به عنوان حلقهای مفقوده در باب اخلاق بهره میگیریم. اکثر عرفا و فیلسوفان اسلامی و برخی از متکلمان با استناد به آیات[1]و روایات[2] قائل به نظریه تجسم اعمالاند. عرفا ضمن اشتشهاد به غالبِ آیات و روایات دال بر تجسم اعمال، آن را با مسئله فلسفی «تبدیل امر بالقوه به امر بالفعل» تبیین میکنند. بر این مبنا خلقها، خویها و باورها در این جهان نسبت بدان جهان اموری بالقوه به شمار میآیند و فعلیت یافتنشان در عالم برزخ و عالم آخرت، عینیت یافتن و مجسم شدن آنهاست؛[3]بدین معنا که قوههای عنصری، که بالقوه از موالید ثلاث محسوب میشود، در این جهان به تدریج فعلیت مییابد و به جماد و نبات و حیوان بدل میگردد و بر همین منوال در مرتبه انسانی نیز به صورت اخلاق، اعمال و اعتقادات آدمی، یعنی جمیع ملکات خیر و شر از افعال و اقوال در نفس مدخر و مخزون میشود. این صور و ملکات در این جهان حالت بالقوه دارند و در عالم برزخ و سپس در جهان آخرت فعلیت می یابند و در هیئتهای زیبا (مانند حوریان، غلامان، کاخها، رضوان و گلهای رنگارنگ) و یا زشت (مانند سگ و خوک و گرگ و مار و کژدم) تجسم پیدا میکنند.[4]
مبنای ملاصدرا در تبیین فلسفی نظریه تجسم اعمال، همانا تأثیر و تأثر ذهن و عین یا نفس و جهان واقع در یکدیگر است.[5]بر اساس این تأثیر و تأثر، هر پدیده بیرون از ذهنی، در ذهن یا در نفس اثر میگذاردو هر صورت درونذهنی یا هر صورت نفسانی نیز در واقعیتهای بیرون ذهنی مؤثر میافتد. صدرالمتألهین در توضیح و تقریب این مطلب که چگونه اعمال و صفات نفسانی، بسان دیگر حقایق عالم وجود در مواطن گوناگون دارای ظهورها و آثار گوناگون هستند، به ظهور آب یا جسم مرطوب در سه موطن خارج، خیال و عقل به سه صورت متفاوت این گونه مثال زده است: چنان که اگر جسم نمناکی را روی ماده خشک نمپذیری بگذارند، آن ماده رطوبت میپذیرد و به شکلهای گوناگون در میآید. اگر همین جسم نمناک را روی عضو حسی، مانند چشم بگذارند، بر فرض پذیرفتن صورت، دیگر شکل نمیپذیرد، با اینکه رطوبت در آن اثر گذاشته و او هم این اثر را پذیرفته است، بلکه صورتی از آن در خیال اناسن نقش میبندد. قوه عاقله هم از رطوبت اثر میپذیرد؛ ولی این اثر غیر از اثر سابق، یعنی بهصورت کلی خواهد بود؛ به عبارت دیگر اثر رطوبت بر عقل این نیست که آن را خیس کند یا به آن شکل دهد، بلکه عقل، ماهیت رطوبت را به صورت کلی درک میکند؛ بنابراین یک شیء مرطوب، در سه جا سه گونه اثر میگذارد؛ نخستین بار تأثیر جسمانی در اجسام؛ دومین تأثیر، صورت محسوس و متخیل در نیروی حس و خیال و سومین اثر صورت کلی عقلی در نیروی عقل.[6]اختلاف صورتهای پدید آمده از آن روست که نحوه اثر یک مؤثر در مواطن مختلف و به تبع این مواطن متفاوت خواهد بود. عکس مسئله هم صادق است، یعنی مثلا خشم که صورتی درونذهنی یا نفسانی است، بیرون از ذهن اثر میگذارد و موجب برافروختگی چهره شخص خشمگین میشود. نیز بسا که این تأثیر شدت بیشتری بیابد و خشم درونی، آتشی بیرونی پدید آورد و بدین ترتیب در عالم آخرت به صورت آتش جهنم ظهور و بروز مییابد: آتشی که خدا افروخته است، دلهای [ناپاکان] را آتش میزند؛[7]همانند صفات نکوهیده، صفات پسندیده نیز در آن جهان به صورتی زیبا تجسم مییابند؛ همچنان که دانش، صورتی ذهنی و به اصطلاح کیف نفسانی در این عالم است، به صورت چشمهای که سلسبیل مینامندش، ظهور مییابد.[8]و[9]نمونهای دیگر از تأثیر ذهن در عین در مورد درجه و فضیلت عمل و نتیجه آن بر حسب درجه معرفت و همچنین نیات فاعل فعل است؛ به این معنا که مرتبه کمالات علمی و نیت فاعل که از امور ذهنی و درونی نفس ناطقه است، در نتیجه و کیفیت تحقق آن در خارج تأثیر میگذارد. در حاشیه کتاب سه رسائل فلسفی ملاصدرا، مرحوم آشتیانی از قول مرحوم کاظم عصار این مطلب را این گونه بیان میکند:
«اگر شخصی انفاق کننده در قالب مرحله مادی و ناسوتی باشد، نتیجه انفاق او اجر و مزد مادی و شبیه آن است و اگر شخص منفق در مرحله ملکوت باشد، جزای انفاق او از سنخ عقلانیات است و اگر منفق اهل کشف و شهود صوری و یا اهل کشف معنوی باشد، نتیجه عمل او از سنخ حکمت و از جنس حقایق خواهد بود تا برسد به کسی که جزای انفاق او لقای حق و مرتبه اعلای آن اختصاص به اهالی جنات صفات و ذات خواهد بود.[10]
[/HR][1]. تجسم تصرفات ستمگرانه در مال یتیم به شکل آتش خواری در قیامت نمونهای است که قرآن به روشنی و صراحت آن را بیان میکند و می فرماید: «إن الذین یأکلون أموال الیتامی ظلما إنما یأکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا» (نساء/ 10). نمونه دیگر قرآنی تجسم طلا و نقرههای زر اندوزان به شکل آتش است که به صورت زر سرخ و گداختهای می شود که با آن بر پشت و پهلو و چهرگان زراندوزان مهر نهاده میشود (توبه/ 35). کسانی که کفر پیشه میکنند و مؤمنان را به باد تمسخر میگیرند، در قیامت به گونهای آفریده و خلق میشوند که احساس تنگی و گرفتاری میکنند و خود را محاق در دیگران مییابند. اهل تمسخر اینگونه خود را در چارچوب نگاه دیگران اسیر میبینند و از نگاههای ایشان معذب میشوند. این گونهای از عذاب تجسمی برای برخی از کافران است (جاثیه/ 31و 33)؛ چنان که برای کافرانی که در دنیا روشهای سختتری اعمال میکردند، به شکلهای دیگری در میآید که از جمله آنها در بر گیری عذاب هر سویه است که هم از بالا و هم از پایینبه آنها آزار میرساند (عنکبوت/ 55).
[2]. در روایات متعدد هر کدام از عناصر و مواهب الهی در زمین به عنوان تجسم اعمال و افکار این عالم در عالم دیگر تفسیر شده است؛ از این رو دیدن میوهایی که در قرآن از آنها به عنوان میوههای بهشتی و یا نعمتهای بزرگ و مهم خدا یاد شده است، میتواند به معنا و مفهوم خوبی قلمداد شود؛ برای مثال در برخی از روایات آب به علم و شیر به حکمت تعبیر شده است؛ چنان که با توجه به آیه 14 سوره آل عمران، زن و مال و فرزند که در قرآن از آنها به زینت و تفاخر یاد شده، به معنای دنیا و مواهب دنیایی تعبیر و تفسیر شده است.
[3]. برای مثال، ر.ک: محمود شبستری؛ مثنوی گلشن راز، ص 95، بیتهای 686-687.
[4]. ر.ک: سید حیدر آملی، تفسیر المحیط الاعظم و البحر الخضم، ج3، ص 462، 464.
[5]. رابطه دو امر متباین ذهن و عین یکی از بزرگترین معضلات در میان فیلسوفان غربی است که از آن به OBJECT-SUBJECT DICHOTOMY تعبیر میکنند. به اعتقاد نگارنده، حکیم ملاصدرا با این نظریه خود توانسته است تا حدود زیادی به بسیاری از سؤالات فیلسوفان معاصر غربی در این باب پاسخ گوید.
[6]. ملاصدرا، حکمة العرشیة، ص 282.
[7]. همزه/ 6-7.
[8]. دهر/ 18.
[9]. ملاصدرا، الشواهد الربوبیة، ص 329-330. همو، حکمة العرشیة، ص 282-283. همو، المبدأ و المعاد، ص 464-465.
[10]. همو، سه رسائل فلسفی، ص 154. به نقل از: سید محمد کاظم عصار طهرانی، تفسیر سوره حمد، ص 63-64.
در جریان تأثیر درون در بیرون (ذهن در عین)، پدیده عالم خیال متصل و خلاقیت نفس[1]نقشی بنیادین دارد. این آفرینندگی به دنبال غلبه صفات نیک و بد بر باطن انسان و استیلای این صفات بر نفس و در نهایت تبدیلشدنشان به ملکات نفسانی تحقق مییابد؛ ملکاتی که موجب میشود کردارهایی نیک یا بد از انسان سر زند. طبق اصل بقای نفس، نفس یا روح جاویدان همراه با صفات و ملکاتی که در طول حیات طی حرکت جوهری از ماده به تجرد برزخی و سپس به تجرد عقلانی رسیده است، به جهان دیگر عزیمت می کند. این حادثه که از آن به مرگ تعبیر میشود، در حالی است که نفس به واسطه ایجاد صور علمی و عملی (کسب معارف و اعمال نیک و بد) نحوه وجود و شخصیت خویش را شکل داده است.
به تعبیر دیگر بنابر لاصل النفس جسمانیة الحدوث»، نفس در این جهان از جسم نشئت میگیرد و در آن جهان با ملکاتی که کسب کرده است،منشأ بدن اخروی و آفریننده پیکر آن جهانی است؛[2]پیکری زیبا یا زشت، متناسب با ملکات مکتسبه خویش. در جریان این آفرینندگی است که نفس به خویها، حالتها و باورهای نیک و بد خود، پیکری مناسب میدهد و پیکری در خور هر خوی و هر باور چیره بر نفس میآفریند[3]و بدان سبب که آن جهان موطنی است خاص، خلاقیت نفس، کمال مییابد و آفریدههای نفس عینیت و تجسم پیدا میکند و تجسم اعمال یا تجسد اعمال محقق می شود.[4]
[/HR][1]. همو، الاسفار، ج1، ص 265.
[2]. همان، ج9، ص 186-187 و 200.
[3]. همان، ص 227. همو، اسرار الایات، ص 188-189.
[4]. تجسم اعمال از دیدگاه ملاصدرا با نظریه معاد جسمانی پیوندی ناگسستنی دارد؛ چرا که بر اثر پیکرپذیری کردارهای زشت و زیبا و تجسم باورهای نیک و بد در هیئتهای زشت و زیباست که حشر جسمانی آدمیان تحقق می یابد و صورت عامل (نفس انسان) نیز متناسب با ماهیت نیک یا بد عمل دگرگون میشود. با طرح نظریه عالم خیال، ملاصدرا از حیاتی برزخی که میانه دو حیات عقلی و حسی است، سخن می گوید و بر این باور است که این حیات، درون نفس هر انسانی موجود است و با مرگ وی نمی میرد و در روز رستاخیز و در آن جهان به صورتی مناسب و متناسب با ملکات نفسانی هر شخص محشور می شود و پاداش و یا کیفر می بیند (همو، الاسفار، ج9، ص 227-228.