جمع بندی رابطهی حسن ظن به خداوند و تعقل چیست؟
تبهای اولیه
باسلام.
من می خواستم رابطه ی حسن ظن به خدا و تعقل رو بدونم.
کجا باید نتیجه ی بررسی و تحلیل عقل رو ملاک عمل قرار بدیم کجا باید حسن ظن به خدا و اعتماد و توکل رو ملاک قرار بدیم؟
فرض کنید شما توی موقعیتی هستید که تحلیل عقل به شما میگه نباید دست به عمل بزنید اما اعتمادی که به خدا دارید بهتون میگه برو جلو. باید به حرف کدوم عمل کنیم؟
بعد وقتی دست به عمل زدیم و شکست خوردیم اینو باید از جانب خدا بدونیم یا از اینکه خودمون عاقلانه عمل نکردیم؟
اصلا تعقل یه مومن با تعقل یه آدم عادی فرقی داره یا نداره؟
باسلام.
من می خواستم رابطه ی حسن ظن به خدا و تعقل رو بدونم.
کجا باید نتیجه ی بررسی و تحلیل عقل رو ملاک عمل قرار بدیم کجا باید حسن ظن به خدا و اعتماد و توکل رو ملاک قرار بدیم؟
فرض کنید شما توی موقعیتی هستید که تحلیل عقل به شما میگه نباید دست به عمل بزنید اما اعتمادی که به خدا دارید بهتون میگه برو جلو. باید به حرف کدوم عمل کنیم؟
بعد وقتی دست به عمل زدیم و شکست خوردیم اینو باید از جانب خدا بدونیم یا از اینکه خودمون عاقلانه عمل نکردیم؟
اصلا تعقل یه مومن با تعقل یه آدم عادی فرقی داره یا نداره؟
میتوان از دو بُعد نظری و عملی به این سؤال پاسخ گفت:
پاسخ از منظر نظری و علمی:
توکل، در لغت عبارت است از اعتماد قلبى بر وكيل به تنهايى.[1] به كسى كه امر به او واگذار شده وكيل گفته مىشود، و واگذاركننده را متّكل يا متوكّل بر او مىخوانند؛ و در اصطلاح، اعتماد قلبی در همه امور بر خداوند و قطع اعتماد و تعلق از همه اسباب.
مسئله آن است که آیا میان توکل و تعقل تنافی و تضاد وجود دارد؟ آیا ممکن است عقل، انسان را از امری که با توکل قابل انجام است، نهی کند؟ به تعبیری دیگر، آیا اگر عقل، ما را از کاری که دارای ترجیحات شرعی است، نهی کند، میتوان با توکل در خلاف جهت تعقل حرکت کرد؟
از طرفی، عدم توکل و عدم اعتماد بر خدا به معنای توجه و التفات به ماسوی و غیر خدا است؛ و توجه به ماسوی، به معنای اشتغال اعضا و جوارح (که از جمله آن قلب است) میباشد؛ از طرفی دیگر، تعقل صحیح در سایه عدم اشتغال اعضا و جوارح صورت خواهد گرفت و به هر میزان، دلمشغولی بیشتر باشد، در روند کارکرد صحیح عقل خلل وارد خواهد شد در نتیجه، تصمیماتی که به ظاهر از سر تعقل صورت گرفته، صائب نخواهند بود. پس اگر عقل، از سوی خداوند به عنوان حجتی درونی، در نهاد آدمی قرار داده شده است، آن عقلی مد نظر است که در محیطی آرام و فارغ از اغتشاش، کار تعقل را به انجام رساند؛ نه آن عقلی که در غوغای کثرات و توجه به ماسوی، سوسو کنان و به صورت وارونه، به کارکرد و حیات خود ادامه داده باشد. بر همین اساس، خداوند در کریمه شریفه، در مورد مخاطبان به حقایق الهی، شرط متذکر شدن را تعقل صحیح بوسیله «القاء سمع» و گوش دادن و توجه تام معرفی میکند: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيد».[2]
انسانی که متوکل است، تمام توجه خود را معطوف به حضرت حق کرده و از هر گونه اعتنا و اتکال به غیر وارهیده است در نتیجه، قلب او در محیطی آرام به تعقل پرداخته، طبیعتا، نتیجهی چنین تعقلی، تصمیمی صحیح و به جا و مطابق با خواست شریعت و صاحب شریعت است؛ حق را از باطل تمیيز مىدهد، و خير را از شر جدا مىكند و بين نافع و مضر فرق مىگذارد. پس اگر «القاء سمع» در سایه قطع علائق و اعتناء و اتکال به «الله» (در یک کلام، توکل) صورت نپذیرفت، تعقل چنین شخصی اگر چه دارای صورت ظاهریِ تعقل است ولی از لطفِ کارکرد عقل خالی بوده، توان تمییز حق از باطل و خیر از شر و نافع از مضر را نخواهد داشت.
بر همین اساس، روایت ذیل، شاهد مناسبی بر این پاسخ میباشد:
عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ: «أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ- كَانَ يَقُولُ: طُوبى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ وَ الدُّعَاءَ، وَ لَمْ يَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرى عَيْنَاهُ، وَ لَمْ يَنْسَ ذِكْرَ اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ، وَ لَمْ يَحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِيَ غَيْرُهُ»[3]
ترجمه: خوشا به حال کسی که عبادت و دعائش را برای خدا خالص گرداند؛ و بواسطه مشغولیت چشم (بواسطه آنکه چشمش مشغول دیدن اغیار و کثرات است)، قلبش مشغول نباشد و ذکر خدا را به واسطه مشغولیت گوش، فراموش نکند و بواسطه آنکه نعمتهایی به دیگران داده شده، ناراحت نگردد.
در میان تجربیات روزمره نیز چنین امری به وفور اتفاق افتاده است که هرگاه کسی بخواهد پیرامون موضوعی اندیشه کند برای آنکه تمرکز لازم را کسب کند، چشم سرش را میبندد و یا در صورت حضور در محیطی شلوغ و پر سر و صدا، روی گوش خود را میگیرد تا بتواند به نحو احسن اندیشه و تفکر نماید. از اینرو، در مواردی، عقلِ مادی و خوگرفته با کثرات (غیر خدا)، با دخیل دانستن غیرخدا و کثرات، میاندیشد و تصمیمی را پیش روی شخص میگذارد در حالی که چنین اندیشه و تصمیمی از منظر عقل صاحب توکلِ بریده از کثرات، تخطئه خواهد شد پس هر دو به ظاهر تعقل است اما این کجا و آن کجا!
پس شناسنامه تعقل صحیح آن است که نباید انسان را از راهی که دارای ترجیح شرعی بوده و با توکل قابل انجام است، باز دارد؛ چرا که بیاعتنا و غیر متکل به کثرات بوده، محاسبات مادیِ غیر حقانی را در معادلاتِ اندیشه و تعقلش داخل نمیکند.
[/HR][1]. مصباح المنیر، ج2، ص 670.
[2].ق/ 37. ترجمه: به درستى كه در اين معنا تذكرى است براى هر كس كه فهم داشته و گوش فرا دهد و حاضر باشد.
[3]. کافی، ج2، ص 16.
پاسخ از منظر عملی و کاربردی:
برای پرداختن به این قسمت، بحث را با یک مثال آغاز میکنیم:
تصور کنید جوان مجردی را که در سن مناسب برای ازدواج قرار گرفته و برای حفظ دین خود نیازمند به ازدواج است؛ اما عقل وی، به جهت فراهم نبودن مایحتاج مادی، حکم به تأخیر ازدواج یا ترک آن میکند؛ این در حالی ست که در جان او زمزمه دیگری که شاهبیت آن «توکل» است او را به انجام فوری ازدواج و عدم تأخیر آن فرا میخواند.
در مثال فوق، تکلیف آن جوان چیست؟ آیا باید به مقتضای عقل خود رفتار کند یا با توکل بر خداوند و اعتماد بر وعدههای او، اقدام به ازدواج کند؟ آیا در این مثال، حکم عقل که در انسان به عنوان حجتی درونی قلمداد شده، مطاع است یا نقطه مقابل آن (اقدام به ازدواج با توکل به خدا)؟
در اینجا باید گفت از آنجا که اکثریت افراد انسانی، به واسطه نائل نشدن به مرحله اعلای توحید، دارای چشم کثرت بین بوده، در میان این و آن، به دنبال یافت مجهولات معادلات زندگی خود میباشند، بایستی قرار گرفتن در چنین دوراهیها را از جنس «سنت امتحان» دانسته، بر اساس زمزمههای حقانی که انجامش نیازمند به توکل است، اقدام بر ازدواج متوکلانه (در مثال فوق) کنند؛ چرا که عقل معاش و عقل مادیِ کثرت بین اگر چه انسان را از چنین رفتاری (ازدواج) بر حذر میدارد؛ اما بر اساس دستگاه امتحان، همه افراد انسانی، به واسطه کثرات (اموال و انفس و ثمرات) [1] و عادت به آنها آزموده میشوند تا مشخص گردد آیا غیر خدا (کثرات) توان رهزنی از یک عبد مطیع را دارند یا نه!
بنابراین، در فرض سؤال، شخص مورد نظر بایستی در مواردی که مرجحات شرعی در نقطه مقابل تعقل قرار گرفتهاند، با توکل بر خدا، برخلاف جهت نمای عقلِ معاش، اقدام بر عمل نموده تا به پیروزی در امتحان الهی نائل شود.
روشن است، سختی و دشواریِ امتحانات الهی، به قرار گرفتن بر سر چنین دوراهیهایی بستگی دارد و الا تعبیر «امتحان» بیمعنا خواهد بود. اگر عقلِ معاش، موافق با زمزمهی حقانی و هم سو با آن باشد، اقدام به چنین مفادی، هنر محسوب نخواهد شد و «لیس للانسان الا ما سعی»[2] محقق نخواهد گشت؛ هنر آنجاست که زمزمهی حقانی در نقطه مقابل حکم عقلِ معاش قرار گیرد و فرد با علم به اینکه در معرض امتحان الهی قرار گرفته است، با توکل بر خدا و وعدههای او، اقدام به این زمزمه کند و محاسبات عقل معاش را مبنای عمل خویش قرار ندهد.
[/HR] [1] اشاره به «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرين» (بقره/155)
[2]. نجم/ 39.
باسلام.
من می خواستم رابطه ی حسن ظن به خدا و تعقل رو بدونم.
کجا باید نتیجه ی بررسی و تحلیل عقل رو ملاک عمل قرار بدیم کجا باید حسن ظن به خدا و اعتماد و توکل رو ملاک قرار بدیم؟
فرض کنید شما توی موقعیتی هستید که تحلیل عقل به شما میگه نباید دست به عمل بزنید اما اعتمادی که به خدا دارید بهتون میگه برو جلو. باید به حرف کدوم عمل کنیم؟
بعد وقتی دست به عمل زدیم و شکست خوردیم اینو باید از جانب خدا بدونیم یا از اینکه خودمون عاقلانه عمل نکردیم؟
اصلا تعقل یه مومن با تعقل یه آدم عادی فرقی داره یا نداره؟
به نام حق
با سلام و ادب خدمت استاد حافظ گرامی و تشکر از توضیحات بسیار خوب ایشان
توکل و حسن ظن به خدا هیچ منافاتی با بکار گیری عقل در امور دنیا ندارد بلکه اندیشه و مشورت و تلاش در امور دنیا سفارش قران
و پیشوایان دین سلام الله علیهم اجمعین است:"و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله"
در کارها با مردم مشورت کن پس هنگامی که عزم انجام کاری داشتی بر خدا توکل کن.
در این آیه شریفه هر دو عنصر عقل و توکل وجود دارد و هیچ یک نافی آن دیگری نیست.
منتهی اشتباهی که اغلب ما داریم این است که گمان می کنیم حسن ظن و توکل به خدا به این معناست که کارمان را به خدا
بسپاریم در حالیکه کارمان را طبق وظیفه و به درستی خودمان باید انجام دهیم و این نتیجه کار است که به او واگذار می گردد
و اشتباه دوم بسیاری از ما این است که گمان می کنیم حسن ظن و توکل به خدا یعنی خداوند همانی را برای ما مقرر می فرماید
که ما دوست داریم در حالیکه این معنای توکل و حسن ظن نیست:
"عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شرّ لکم"
چه بسا چیزهایی را نا خوشایند می پندارید که خیر شما در آن است و چه بسا چیزهایی را دوست دارید که شر و ضرر شما در
آن است.بنابراین حسن ظن به خدا یعنی کارت را به درستی انجام دهی و مطمئن باشی آنچه پیش می آید خیر و صلاح توست
و با این ایمان و توکل دیگر شکست هم معنایی ندارد.
تصور کنید جوان مجردی را که در سن مناسب برای ازدواج قرار گرفته و برای حفظ دین خود نیازمند به ازدواج است؛ اما عقل وی، به جهت فراهم نبودن مایحتاج مادی، حکم به تأخیر ازدواج یا ترک آن میکند؛ این در حالی ست که در جان او زمزمه دیگری که شاهبیت آن «توکل» است او را به انجام فوری ازدواج و عدم تأخیر آن فرا میخواند.
در مثال فوق، تکلیف آن جوان چیست؟ آیا باید به مقتضای عقل خود رفتار کند یا با توکل بر خداوند و اعتماد بر وعدههای او، اقدام به ازدواج کند؟ آیا در این مثال، حکم عقل که در انسان به عنوان حجتی درونی قلمداد شده، مطاع است یا نقطه مقابل آن (اقدام به ازدواج با توکل به خدا)؟
در اینجا باید گفت از آنجا که اکثریت افراد انسانی، به واسطه نائل نشدن به مرحله اعلای توحید، دارای چشم کثرت بین بوده، در میان این و آن، به دنبال یافت مجهولات معادلات زندگی خود میباشند، بایستی قرار گرفتن در چنین دوراهیها را از جنس «سنت امتحان» دانسته، بر اساس زمزمههای حقانی که انجامش نیازمند به توکل است، اقدام بر ازدواج متوکلانه (در مثال فوق) کنند؛ چرا که عقل معاش و عقل مادیِ کثرت بین اگر چه انسان را از چنین رفتاری (ازدواج) بر حذر میدارد؛ اما بر اساس دستگاه امتحان، همه افراد انسانی، به واسطه کثرات (اموال و انفس و ثمرات) [1] و عادت به آنها آزموده میشوند تا مشخص گردد آیا غیر خدا (کثرات) توان رهزنی از یک عبد مطیع را دارند یا نه!
بنابراین، در فرض سؤال، شخص مورد نظر بایستی در مواردی که مرجحات شرعی در نقطه مقابل تعقل قرار گرفتهاند، با توکل بر خدا، برخلاف جهت نمای عقلِ معاش، اقدام بر عمل نموده تا به پیروزی در امتحان الهی نائل شود.
هو صادق الوعد
با سلام و عرض ادب
استاد گرامی در فرض مذکور دستور شریعت تعفف است آنجا که می فرماید:
"وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ... ."
و كسانى كه وسيله نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابت بى نيازشان كند ... . (نور، آیۀ 33)
كلمه «استعفاف» و «تعفف» با یکديگر قريب المعنا هستند و مراد از نيافتن نكاح قدرت نداشتن بر مهريه و نفقه است.
گرچه در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که:"وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ
قال: يتزوجوا حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ."
در این روایت امام معصوم (ع) را بهره مندی از فضل خداوند و بی نیاز شدن را خود ازدواج و تشکیل خانواده معرفی میکنند.
و البته خداوند متعال اشخاص دارا و حتی حکومت را مسئول ایجاد شرایط ازدواج برای جوانان معرفی می فرماید:" و انکحوا الایامی"
بنابراین در مثال حضرتعالی به نظر می رسد شخص با توکل به خدا باید عفت و صبر پیشه کرده با تلاش در پی تحصیل فضل و
رحمت حق باشد تا اسباب ازدواجش فراهم گردد.
"وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ... ." و كسانى كه وسيله نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابت بى نيازشان كند ... . (نور، آیۀ 33) كلمه «استعفاف» و «تعفف» با یکديگر قريب المعنا هستند و مراد از نيافتن نكاح قدرت نداشتن بر مهريه و نفقه است. گرچه در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که:"وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ قال: يتزوجوا حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ." در این روایت امام معصوم (ع) را بهره مندی از فضل خداوند و بی نیاز شدن را خود ازدواج و تشکیل خانواده معرفی میکنند. و البته خداوند متعال اشخاص دارا و حتی حکومت را مسئول ایجاد شرایط ازدواج برای جوانان معرفی می فرماید:" و انکحوا الایامی" بنابراین در مثال حضرتعالی به نظر می رسد شخص با توکل به خدا باید عفت و صبر پیشه کرده با تلاش در پی تحصیل فضل و رحمت حق باشد تا اسباب ازدواجش فراهم گردد.در فرض مذکور دستور شریعت تعفف است آنجا که می فرماید:
با سلام و با تشکر از دقت نظرتان؛
البته آنچه از مثال، مد نظر حقیر بود موردی نیست که به نحو سالبه کلیه قادر به ازدواج نباشد(از بیخ و بن قادر به ازدواج نباشد)، بلکه مقصود، تنها مواردی را شامل میشود که شخص فیالحال و بالفعل امکانات و شرایط یک زندگی ایدهآل آنهم با معیارهای امروزی را ندارد ولی قوه و مُنّهی کسب روزی حلال در گذر زمان و کش و قوس روزگار را واجد است.
آنچه که در ذهن برخی جوانان این دوران در باب ازدواج خلجان میکند و از آن به «عقلورزی» یاد میکنند آن است که باید قبل از ازدواج، همه آنچه را که قرار است طی سپری شدن ده سال یا بیست سال برایشان فراهم شود، فی الحال صاحب آن باشند؛ عقل انس گرفته با مادیات، فقط در چنین شرایطی به آنان اجازه ازدواج میدهد و الا آنان را از انجام ازدواج منع خواهد کرد. در چنین فرض مثالی، به نظر میرسد صحیحترین گزینه، اقدام به ازدواج به پشتوانه توکل است؛ هر چند که عقلِ انس گرفته با مناسبات این دوران، از آن منع میکند.
حال، با قطع نظر از اینکه در مثال مناقشه نیست، آیا نمیتوان مواردی را یافت که عقل در مورد انجام برخی مستحسنات، نقش انکاری و سلبی را ایفا کند؟ آیا خطاست در همین امور، با پشت کردن به حکم چنین عقلی، متوکلانه آن را انجام داد؟ (البته مراد از عقل، عقل محاسبه گر و انسگرفته با متغیرهای مادی است، نه عقل منوََّر)
آیا خطاست در همین امور، با پشت کردن به حکم چنین عقلی، متوکلانه آن را انجام داد؟
هو مسبب الاسباب
با سلام و عرض ادب
استاد گرامی آیا توکل پشت کردن به عقل و نادیده گرفتن اسباب و مسببات است؟
یا تبدیل عقل اسباب بین،به عقل مسبب الأسباب بینی که می داند با وجود فراهم نبودن هیچیک
از اسباب مادی رسیدن به مطلوب،سر رشته ی امور به دست خداست و همچنین موی پیشانی عبد در دست ربّ است
و هموست که از جایگاهی که انسان گمانش را هم نمی کند و از طریق همین اسباب و مسببات امور انسان را چاره سازی می کند؟
و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله، بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدراً؛ (طلاق/2 و 3)
دیده ای خواهم سبب سوراخ کن// تا حجب را بر کند از بیخ و بن
با سلام آیا توکل پشت کردن به عقل و نادیده گرفتن اسباب و مسببات است؟ یا تبدیل عقل اسباب بین،به عقل مسبب الأسباب بینی که می داند با وجود فراهم نبودن هیچیک از اسباب مادی رسیدن به مطلوب،سر رشته ی امور به دست خداست و همچنین موی پیشانی عبد در دست ربّ است و هموست که از جایگاهی که انسان گمانش را هم نمی کند و از طریق همین اسباب و مسببات امور انسان را چاره سازی می کند؟ و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله، بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدراً؛ (طلاق/2 و 3) دیده ای خواهم سبب سوراخ کن// تا حجب را بر کند از بیخ و بنهو مسبب الاسباب
اگر اسم عقلِ «اسباب بین» را «عقل مشوب» و عقلِ «مسبب بین» را عقلِ «غیر مشوب» بگذاریم، به نظر میرسد گاهی اوقات ضروری است به عقل مشوب پشت شود. بله اگر عقل، غیر مشوب باشد هیچ گونه تعارضی با آنچه مفاد توکل است رخ نخواهد داد. دقیقا، امتحان الهی برای صاحبان عقل مشوب، بوسیلهی همین اسبابی است که انسانها با آن خو گرفتهاند؛ که آیا آنان در شرایط خاص، خود را منفک از اسباب میکنند یا خیر. بنده اینجا به یاد دستور العمل «موتوا قبل أن تموتوا» افتادم بدین صورت که گاهی اوقات وارهیدن از غیر خدا، تمرینی ست برای بندگی و آزمونی ست برای اثبات بندگی.
پس توکل، به معنای پشت کردن به عقل غیر مشوب نیست؛ زیرا اصلا این دو با هم تنافی و تضادی نخواهند داشت؛ اما سخن بر سر آن است که نمیتوان حکم و اثر عقل غیر مشوب را به عقل مشوب سرایت دارد؛ چون در مواقع حساس و لغزنده، مفاد عقل مشوب با مفاد عقل غیر مشوب متفاوت است.
بنده یک مثال دیگری را پیش رویتان قرار میدهم و مشتاقم تا تحلیل و تبیینتان را از این مثال بدانم: در آن جا که حضرت قمر بنی هاشم سلام الله علیه به شریعه فرات رسیدند و در عین داشتن فرصت آب نوشیدن، بدون توجه به عطش خود، فقط مشک را پر از آب کردند و به سوی خیمهها روانه شدند؛ و حال آن که عقل در اینجا حکم به نوشیدن آب میکند؛ زیرا آب خوردن در آن حال و در آن لحظات نه تنها قبیح نبود بلکه از منظر عقل، سزاوار بود چرا که با آب نوشیدن، ایشان توان و بنیهی بیشتری برای جنگآوری پیدا میکردند و میتوانستند تعداد بیشتری از حرامیان را به درک واصل کنند؛ پس چرا به چنین حکمی از جانب عقل خویش بیاعتنایی کردند؟ قصد ندارم سخن را به بحث عشق بکشانم چرا که عشق، خودْ شاخ و برگی است که از ریشهای تغذیه میگردد؛ آن ریشه چیست؟ پشت صحنهی این بیاعتنایی به چنین کار عقلانی (آب نوشیدن، آنهم در حال تشنگی، آنهم در معرکه جنگ که نیروی مرد جنگی حرف اول را میزند و رفع عطش همسو با همین مقصود است) چیست؟
بنده یک مثال دیگری را پیش رویتان قرار میدهم و مشتاقم تا تحلیل و تبیینتان را از این مثال بدانم: در آن جا که حضرت قمر بنی هاشم سلام الله علیه به شریعه فرات رسیدند و در عین داشتن فرصت آب نوشیدن، بدون توجه به عطش خود، فقط مشک را پر از آب کردند و به سوی خیمهها روانه شدند؛ و حال آن که عقل در اینجا حکم به نوشیدن آب میکند؛ زیرا آب خوردن در آن حال و در آن لحظات نه تنها قبیح نبود بلکه از منظر عقل، سزاوار بود چرا که با آب نوشیدن، ایشان توان و بنیهی بیشتری برای جنگآوری پیدا میکردند و میتوانستند تعداد بیشتری از حرامیان را به درک واصل کنند؛ پس چرا به چنین حکمی از جانب عقل خویش بیاعتنایی کردند؟ قصد ندارم سخن را به بحث عشق بکشانم چرا که عشق، خودْ شاخ و برگی است که از ریشهای تغذیه میگردد؛ آن ریشه چیست؟ پشت صحنهی این بیاعتنایی به چنین کار عقلانی (آب نوشیدن، آنهم در حال تشنگی، آنهم در معرکه جنگ که نیروی مرد جنگی حرف اول را میزند و رفع عطش همسو با همین مقصود است) چیست؟
استاد گرامی اینجا عقل هم حکم به جوانمردی می کند،آنهم برای اباالفضل العباس سلام الله علیه.
اگر ردّ امان نامه ی شمر لعنة الله علیه را مثال می زدید تحلیلش آسانتر بود،اما او اباالفضل(س) است،وفاداری و جوانمردیش
ضرب المثل است در بنی هاشم، عقل حضرتش فقط حسین علیه السلام و یاری او و اهل خیامش را می بیند،او می دانست
کشته می شود،آیا می توانیم بگوئیم نهضت عاشورا(معاذ الله) حرکتی خلاف عقل و منطق بود؟
منطق حسین علیه السلام و همه ی اصحاب و یارانش اقامه ی دین محمد صلی الله علیه و آله بود و عین عقلانیت دینی و الهی!
وقتی حساب انتخاب مرگ یا حفظ دین است عقل الهی اولی را انتخاب می کند.
همانطور که علی علیه السلام بین حکومت بر مردم و حفظ وحدت امت اسلام و حفظ دین،طبق فرمایش حضرتش وحدت امت
اسلام را برگزیدند.این عقلانیت نیست؟
اگر ردّ امان نامه ی شمر لعنة الله علیه را مثال می زدید تحلیلش آسانتر بود،اما او اباالفضل(س) است،وفاداری و جوانمردیش ضرب المثل است در بنی هاشم، عقل حضرتش فقط حسین علیه السلام و یاری او و اهل خیامش را می بیند،او می دانست کشته می شود،آیا می توانیم بگوئیم نهضت عاشورا(معاذ الله) حرکتی خلاف عقل و منطق بود؟ منطق حسین علیه السلام و همه ی اصحاب و یارانش اقامه ی دین محمد صلی الله علیه و آله بود و عین عقلانیت دینی و الهی! وقتی حساب انتخاب مرگ یا حفظ دین است عقل الهی اولی را انتخاب می کند. همانطور که علی علیه السلام بین حکومت بر مردم و حفظ وحدت امت اسلام و حفظ دین،طبق فرمایش حضرتش وحدت امت اسلام را برگزیدند.این عقلانیت نیست؟اینجا عقل هم حکم به جوانمردی می کند،آنهم برای اباالفضل العباس سلام الله علیه.
کاملا موافقام.
پس میتوان نتیجه گرفت دو گونه از عقل قابل تعریف است (که ذکر آن گذشت): یکی عقل مشوب؛ و دیگری، عقل غیر مشوب و منوََّر به نور قلب که اوحدی از انسانها از طریق خود سازی و سلوک و یا جذبه، به آن مفتخرند؛ اما اکثری از مردم به چنین مرحلهای نرسیدهاند. محل بحثِ تقابل بین عقل و توکل و ...، همین قسمت است. در حقیقت، جهت نمای عقل منور هیچگاه غیر مطابق با واقع نمیباشد برخلاف جهت نمای عقل غیر منور (عقل مشوب یا عقل اسباببین به تعبیر شما)
به نظر میرسد عرائض حقیر، در راستای فرمایش حضرتعالی است منتهی حقیر، یک روی سکه و شما روی دیگر سکه را مد نظر دارید.
بنابرآنچه گذشت، به جای آن که صحبت از تقابلِ تعقل و توکل به میان بیاید، تبیینهای انسانشناسانه و هستی شناسانه و غایتشناسانه از عقل و تعقل ضروری است.
اما از این مباحث علمی که بگذریم، در مقام عمل چه باید کرد؟ به عنوان مثال، طلبهای است در شهری کوچک که با محاسبهای عقلانی، هجرت به حوزهی نجف و قم را نتیجه میگیرد اما آن سو، پدری دارد که میل قلبیاش، اقامت این فرزند در نزد اوست؛ در اینجا، فرزند به جهت محقق کردن خواست قلبی پدر، بر خدا توکل کرده و در همان حوزهی کوچک میماند و به محاسبات عقلی خود پشت میکند و در سایه این انتخاب، به شهرت علمی جهانی نائل میگردد. در حقیقت، او با پشت کردن به عقل مشوب، به عقل منور اقبال کرده است. به عبارتی دیگر، تقابل در اینجا، تقابل بین عقل مشوب و عقل منور است.
اشکال نکنید حکم به هجرت به حوزه نجف و قم، عملیاتی عقلانی نیست؛ چرا که بالاخره در میان مردم، چنین محاسبهای، به محاسبهای عقلانی موسوم و رایج است. پس واقعیتی ست که باید تکلیف آن روشن گردد که شرح آن بیان شد.
به عنوان مثال، طلبهای است در شهری کوچک که با محاسبهای عقلانی، هجرت به حوزهی نجف و قم را نتیجه میگیرد اما آن سو، پدری دارد که میل قلبیاش، اقامت این فرزند در نزد اوست؛ در اینجا، فرزند به جهت محقق کردن خواست قلبی پدر، بر خدا توکل کرده و در همان حوزهی کوچک میماند و به محاسبات عقلی خود پشت میکند و در سایه این انتخاب، به شهرت علمی جهانی نائل میگردد. در حقیقت، او با پشت کردن به عقل مشوب، به عقل منور اقبال کرده است. به عبارتی دیگر، تقابل در اینجا، تقابل بین عقل مشوب و عقل منور است.
با سلام و عرض ادب
در شرایط مذکور اطاعت از پدر واجب و به عقل نزدیکتر و هجرت مستحب و به نفسانیت و انانیت نزدیکتر است.پس به نظر می رسد
که همان عقل مشوبی باشد (حکم به هجرت) که حضرتعالی می فرمائید.
و به تعبیر معصوم علیه السلام: عقل آن است که بین دو خیر آن که أخیر است انتخاب گردد(نقل به مضمون).
سلام و عرض ادب
قصد ندارم سخن را به بحث عشق بکشانم چرا که عشق، خودْ شاخ و برگی است که از ریشهای تغذیه میگردد؛ آن ریشه چیست؟
آن ریشه عقل است.
و بنا بر این فکر میکنم اینجا اگر هم سخن به عشق کشیده شود،عین عقل خواهد بود.همان عقل غیر مشوب.
اگر عشق ،عشق به معنای واقعی باشد،از عقل سرچشمه گرفته است.
کندن در خیبر توسط حضرت علی (ع)،با کدام عقل مشوبی قابل دریافت است؟
مگر آب و نان مختصری که قوت ایشان بود ،چنین نیرویی را فراهم میکرد؟
پشت صحنهی این بیاعتنایی به چنین کار عقلانی (آب نوشیدن، آنهم در حال تشنگی، آنهم در معرکه جنگ که نیروی مرد جنگی حرف اول را میزند و رفع عطش همسو با همین مقصود است) چیست؟
آبی که از درون عاشق می جوشد،به پر آب ترین رودهای آب ،طعنه می زند.
وقتی حساب انتخاب مرگ یا حفظ دین است عقل الهی اولی را انتخاب می کند.
؟
انتخاب مرگ و حفظ دین
یا
شاهد از بین رفتن دین بودن.
همان عقل مشوبی باشد (حکم به هجرت) که حضرتعالی می فرمائید.
جسارت منو ببخشید خواهرم
فکر میکنم اینجا عقل غیر مشوب یا مسبب بین است که باعث میشود تصمیم به ماندن گرفته شود.
؟
انتخاب مرگ و حفظ دین
یا
شاهد از بین رفتن دین بودن.
سلام و عرض ادب
بله حق با شماست:):Gol:
جسارت منو ببخشید خواهرم
فکر میکنم اینجا عقل غیر مشوب یا مسبب بین است که باعث میشود تصمیم به ماندن گرفته شود.
سلام و ادب مستمر
خب بله عرض بنده این بود که هجرت -در صورت مخالفت پدر- به حکم عقل مشوب است
(چرا که رضایت خویش را بر ضایت پدر واجب الطاعة ترجیح می دهد.)
:Gol:
با عرض سلام.
مسئله اینطور که شما میگید ساده نیست.
اون خدایی که باعث پیروزی مسلمونا به لشکر 3000 نفری احد شد همون خدا نمی تونه باعث پیروزی 72 نفر به 30000 نفر بشه؟ مگه همه چیز دست خدا نیست. اون عقلی که قبول می کنه 313 نفر 3000 نفر رو شکست بدن همون عقل چطور نمی تونه قبول کنه که 72 نفر 30000 نفر رو شکست بدن؟ این عقل به قول شما منور نیست؟ مسبب بین نیست؟ مشخصه که هر عقل سالم و بخصوص متخصصی میگه 313 نفر نمی تونه 3000 نفر رو شکست بده. این اسباب بین بودن نیست. این یک فکر کاملا درست و منطقیه. حالا دو حالت داره. یا پیروزی مسلمونا غیر منطقی و استثناست یا منطق اسلام کلا متفاوته.
حالا اگر به این فکر بکنیم که خب چطور 72 نفر 30000 نفر رو شکست بدن اسباب بین نشدیم؟ مگه سررشته ی همه چیز دست خدا نیست؟ نتیجه ی چیزی که شما میگید اینه که کلا ما همیشه پیروزیم. چرا امام حسین در زمان معاویه قیام نکرد؟ خدا نمی تونست کاری کنه که قیام امام در زمان معاویه به ثمر بشینه؟ طبق گفته های شما امام هم عقل اسباب بین داشت!
من اینهارو صرف مثال عرض می کنم. بحث من سر احد و کربلا و ... نیست.
شما موضوع رو خیلی ساده طرح می کنید در صورتی که بسیار مسئله ی پیچیده ایه.
باید مواظب باشیم که تعقلمون از سر جبن نباشه. از سر تهور نباشه. یه چیزی بین اینها باید باشه. شما میگید عقل نباید وابستگی به مادیات داشته باشه. یعنی اصلا توی محاسباتش مادیات رو در نظر نگیره. اتفاقا عقل اومده که ما خودمونو، خونوادمونو اموالمونو باهاش حفظ کنیم. اگر قرار باشه توی محاسباتمون هیچ کدوم از اینارو در نظر نگیریم پس عقل می خوایم چیکار؟! عقل فقط برای اینه که ما راهکار رو تشخیص بدیم؟ نه اینکه ببینیم الان وقت فلان کار هست یا نه؟
مگه این جهان، جهان اسباب و مسببات نیست؟ اگر هیچ کدوم از اینارو به بهانه ی داشتن عقل منور در نظر نگیریم پس دیگه تعقل چیه؟
به نظرم ما باید به طور کامل واقف به دین باشیم تا بتونیم انتخاب درست بکنیم. این هم برای همه میسر نیست و اصلا به همین راحتی ممکن نیست کسی به طور کامل به دین واقف بشه.
کجا باید نتیجه ی بررسی و تحلیل عقل رو ملاک عمل قرار بدیم کجا باید حسن ظن به خدا و اعتماد و توکل رو ملاک قرار بدیم؟
با سلام
مسأله خوش بینی به خداوند و توکل بر او ، ریشه در جهان بینی الهی دارند و لذا بر اساس اصول این جهان بینی قابل توضیح هستند و بر اساس دیدگاه مادی قابل توضیح نیستند. همین امر نشان می دهد که این مباحث ، مباحثی کاملا مادی نیستند و لذا در تبیین جایگاه آنها ، باید به ماوراء هم نظر داشت.
توضیح اینکه در هر کاری ، عوامل مختلفی نقش دارند که برخی از آنها در حیطه مقدورات ما هستند و برخی از آنها هم در حیطه علم یا اختیارات و قدرت ما قرار ندارند. اما همه مسایل ، در حیطه قدرت و علم خداوند قرار دارد.
کار عقل ، سنجش امور و سبک و سنگین کردن آنهاست. ("عقل" در اینجا به معنای "عقل معاش" است نه "عقل معاد"). بدیهی است ما آنچه را که به آن علم داریم یا در حیطه سنجش ماست ، در ارزیابی خود دخالت می دهیم و به نتیجه ای عقلی می رسیم. اما آنچه را که در ارزیابی خود ، مورد سنجش قرار داده ایم ، همه عوامل موثر در آن کار خاص نیست و عواملی هم ممکن است در آن دخالت کنند که ما نسبت به آنها علم یا اختیار نداشته ایم.
در خصوص این عوامل اخیر ، باید به خداوند خوش بین بود و توکل کرد.
بنابراین ، بررسی عقلانی یک موضوع ، در یک حیطه قرار دارد و خوش بینی و توکل بر خدا در یک حیطه دیگر. و این دو منافاتی با هم ندارند بلکه همدیگر را کامل می کنند. ما همانطور که وظیفه داریم به خداوند خوش بین باشیم و به او توکل کنیم ، این وظیفه را هم داریم که کارها را بر اساس عقل ارزیابی و سپس انجام دهیم. این دو همراه هم هستند و اینطور نیست که بگوییم در برخی کارها باید طبق عقل عمل کرد و در برخی کارهای دیگر ، عقل جایی ندارد و باید توکل کرد.
فرض کنید شما توی موقعیتی هستید که تحلیل عقل به شما میگه نباید دست به عمل بزنید اما اعتمادی که به خدا دارید بهتون میگه برو جلو. باید به حرف کدوم عمل کنیم؟
در اینجا ، مفهوم "اعتماد به خداوند" ، ابهام دارد. اعتماد به خداوند چگونه به ما میگوید برو جلو؟ مثلاً عقل من به من میگوید اگر خودم را از پشت بام به پایین بیندازم حتماً آسیب جدی می بینم. آیا اینجا اعتماد من به خداوند ، خلاف این را می گوید؟ تا من ناچار از انتخاب بین این دو شوم؟
وقتی دست به عمل زدیم و شکست خوردیم اینو باید از جانب خدا بدونیم یا از اینکه خودمون عاقلانه عمل نکردیم؟
شکست ممکن است چند علت داشته باشد: یا بررسی ما ، کاملا عقلانی نبوده باشد ؛ یا در بررسی خود ، همه عواملی را که باید مورد لحاظ قرار می دادیم ، نداده باشیم ؛ یا در مقام اجرا ، خوب عمل نکرده باشیم.
اگر ما همه مراحل عقلی و سپس عمل ، را درست انجام داده باشیم ، آن شکست ، ریشه در فکر و اقدام ما ندارد و علتش ، چیزی بوده که در حیطه علم و اختیار ما قرار نداشته است.
در این صورت ، همین شکست ، برای ما " خیر " است. مفهوم "خیر" را نباید صرفاً "مادی" در نظر گرفت. گاهی "خیرها" در قالب اموری اتفاق می افتند که برای ما ناراحت کننده است. اینکه چرا یک قضیه ناراحت کننده ، برای ما "خیر" است ، ممکن است گاهی علتش را بدانیم و ممکن است هم انسانهای عادی علت آن را ندانند. زیرا علم و درک انسان محدود است و به همه جوانب امور احاطه ندارد.
به این ماجرا توجه کنید:
مردي تصميم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(ع) که رسيد درخواست استخاره اي کرد، استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراواني هم برد اما از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسيد و عرض کرد:
يابن رسول الله ! يادتان هست چندي قبل از خدمت شمارسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد، استخاره ام براي سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراواني کردم به من خوش گذشت.
امام صادق(ع) تبسمي کرد و به او فرمود: در سفري که رفتي يادت هست در فلان منزل خسته بودي نماز مغرب و عشايت را خواندي شام خوردي و خوابيدي و زماني بيدارشدي که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد آري .
حضرت فرمود: اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمي شد.
(جهاد با نفس/ج1/ص66)
با سلام
مسأله خوش بینی به خداوند و توکل بر او ، ریشه در جهان بینی الهی دارند و لذا بر اساس اصول این جهان بینی قابل توضیح هستند و بر اساس دیدگاه مادی قابل توضیح نیستند. همین امر نشان می دهد که این مباحث ، مباحثی کاملا مادی نیستند و لذا در تبیین جایگاه آنها ، باید به ماوراء هم نظر داشت.توضیح اینکه در هر کاری ، عوامل مختلفی نقش دارند که برخی از آنها در حیطه مقدورات ما هستند و برخی از آنها هم در حیطه علم یا اختیارات و قدرت ما قرار ندارند. اما همه مسایل ، در حیطه قدرت و علم خداوند قرار دارد.
کار عقل ، سنجش امور و سبک و سنگین کردن آنهاست. ("عقل" در اینجا به معنای "عقل معاش" است نه "عقل معاد"). بدیهی است ما آنچه را که به آن علم داریم یا در حیطه سنجش ماست ، در ارزیابی خود دخالت می دهیم و به نتیجه ای عقلی می رسیم. اما آنچه را که در ارزیابی خود ، مورد سنجش قرار داده ایم ، همه عوامل موثر در آن کار خاص نیست و عواملی هم ممکن است در آن دخالت کنند که ما نسبت به آنها علم یا اختیار نداشته ایم.
در خصوص این عوامل اخیر ، باید به خداوند خوش بین بود و توکل کرد.بنابراین ، بررسی عقلانی یک موضوع ، در یک حیطه قرار دارد و خوش بینی و توکل بر خدا در یک حیطه دیگر. و این دو منافاتی با هم ندارند بلکه همدیگر را کامل می کنند. ما همانطور که وظیفه داریم به خداوند خوش بین باشیم و به او توکل کنیم ، این وظیفه را هم داریم که کارها را بر اساس عقل ارزیابی و سپس انجام دهیم. این دو همراه هم هستند و اینطور نیست که بگوییم در برخی کارها باید طبق عقل عمل کرد و در برخی کارهای دیگر ، عقل جایی ندارد و باید توکل کرد.
عقل ، اگر عقل صحیح و کارآمدی باشد ، باید به نتیجه و حکم آن عمل کرد و هیچ منافاتی با اعتماد به خداوند ندارد.
در اینجا ، مفهوم "اعتماد به خداوند" ، ابهام دارد. اعتماد به خداوند چگونه به ما میگوید برو جلو؟ مثلاً عقل من به من میگوید اگر خودم را از پشت بام به پایین بیندازم حتماً آسیب جدی می بینم. آیا اینجا اعتماد من به خداوند ، خلاف این را می گوید؟ تا من ناچار از انتخاب بین این دو شوم؟شکست ممکن است چند علت داشته باشد: یا بررسی ما ، کاملا عقلانی نبوده باشد ؛ یا در بررسی خود ، همه عواملی را که باید مورد لحاظ قرار می دادیم ، نداده باشیم ؛ یا در مقام اجرا ، خوب عمل نکرده باشیم.
اگر ما همه مراحل عقلی و سپس عمل ، را درست انجام داده باشیم ، آن شکست ، ریشه در فکر و اقدام ما ندارد و علتش ، چیزی بوده که در حیطه علم و اختیار ما قرار نداشته است.
در این صورت ، همین شکست ، برای ما " خیر " است. مفهوم "خیر" را نباید صرفاً "مادی" در نظر گرفت. گاهی "خیرها" در قالب اموری اتفاق می افتند که برای ما ناراحت کننده است. اینکه چرا یک قضیه ناراحت کننده ، برای ما "خیر" است ، ممکن است گاهی علتش را بدانیم و ممکن است هم انسانهای عادی علت آن را ندانند. زیرا علم و درک انسان محدود است و به همه جوانب امور احاطه ندارد.به این ماجرا توجه کنید:
مردي تصميم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(ع) که رسيد درخواست استخاره اي کرد، استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراواني هم برد اما از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسيد و عرض کرد:
يابن رسول الله ! يادتان هست چندي قبل از خدمت شمارسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد، استخاره ام براي سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراواني کردم به من خوش گذشت.
امام صادق(ع) تبسمي کرد و به او فرمود: در سفري که رفتي يادت هست در فلان منزل خسته بودي نماز مغرب و عشايت را خواندي شام خوردي و خوابيدي و زماني بيدارشدي که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد آري .
حضرت فرمود: اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمي شد.
(جهاد با نفس/ج1/ص66)
سلام.
اینکه عقل و اعتماد به خداوند با هم منافاتی ندارند از زاویه ای که من به موضوع نگاه می کنم درست نیست. از این جهت که گاهی عقل یک چیزی می گوید و اعتماد به خدا دقیقا خلاف آن را. بهتر بود ابتدا همه ی نظرات رو می خوندید. موقعیت های مختلفی توی نظرات ذکر شده.
برای مثال اگر شما در برابر یک حاکم فاسق و ظالم قرار داشته باشید که علیه دین عمل می کند طبیعتا وظیفه ی شما قیام علیه اوست. خب وقتی بررسی می کنیم می بینیم که آنچنان پایگاه مردمی قابل توجهی نداریم، از طرفی ممکن است مردم به ما بپیوندند و از طرف دیگر هم ممکن است مردم نیایند و شکست بخوریم. شاید شما بگویید ما مامور به وظیفه هستیم. اما همیشه نباید به این شکل به وظایف عمل کرد. چه بسا قیام ما تبعات سنگینی داشته باشد مثلا کل جامعه برای مدت ها در خفقان فرو برود. حتی ممکن است به این بهانه ریشه ی روحانیت را در آن جامعه بزنند.
خب اینجا حسن ظن به خدا یک چیز می گوید و عقل هم چیز دیگر.
در این موقعیت دو نفر را برای شما مثال می زنم. حسین بن علی(ع) تا زمانیکه معاویه زنده بود قیام نکرد و به یارانش اعلام می کرد که تا معاویه زنده است قیام ممکن نیست. آیا حسین بن علی حسن ظن به خدا نداشت؟ قطعا بله. اما صبر کرد تا شرایط آماده شود. به عبارتی به حکم عقل عمل کرد.
حال امام خمینی(ره) را در نظر بگیرید. ایشان پایگاه مردمی نداشت و حکومت هم به شدت سفاک بود(همانطوری که از شکنجه ها و کشتارها مشخص است). با این حال با اعتماد به خدا قیام کرد و مردم هم همراه او شدند. در صورتی که شاید عقل در آن موقعیت چیز دیگری می گفت. حکومت پهلوی می توانست به بهانه ی این قیام به هدف خود یعنی نابودی روحانیت دست یابد.
اینها صرف مثال عرض شد. در حقیقت یکسری قواعدی وجود دارد که باعث می شود گاهی منتظر آمادگی شرایط مادی باشیم و سپس اقدام کنیم و گاهی هم نباید منتظر بود. مسئله این است که این قواعد چیست؟ کجا شرایط باید آماده باشد و کجا نه؟ آن خدایی که مسلمانان را در آن شرایط سخت در شعب ابی طالب، در شکنجه های مکه، در مهاجرت، در جنگ ها حفظ کرد در حالیکه تقریبا همیشه مسلمانان از لحاظ شرایط مادی(سلاح، غذا، پول، مسکن و ...) در موضع ضعف بودند، همان خدا نمی توانست مسلمانان را در دوره علی بن ابیطالب(ع) از شر منافقین، شورشیان و رومی ها حفظ کند؟ پس چرا امام سکوت کرد و برای حکومت قیام نکرد؟
باز هم تکرار می کنم. مسئله به همین سادگی که شما دوستان عزیز فکر می کنید نیست. چه بسا نیاز به تحقیقات فراوانی داشته باشد.
طبیعتا وظیفه ی شما قیام علیه اوست. خب وقتی بررسی می کنیم می بینیم که آنچنان پایگاه مردمی قابل توجهی نداریم، از طرفی ممکن است مردم به ما بپیوندند و از طرف دیگر هم ممکن است مردم نیایند و شکست بخوریم.
سلام
خیر. اینگونه نیست.
همیشه وظیفه ما قیام نیست. البته مفهوم کلی "مبارزه" وظیفه ما هست، اما مبارزه در زمانهای مختلف ، شکلهای مختلفی دارد و مفهوم خاص آن که "قیام نظامی" یا "تلاش برای سرنگونی" باشد خیر.
مگر تقیه ، جزء دین ما نیست؟ پس اگر همیشه وظیفه ما قیام باشد ، دیگر تقیه چه جایی خواهد داشت؟
شما سیره امامان (ع) را نگاه کنید: تردیدی نیست همه آنها به وظیفه خود به بهترین نحو عمل کردند. اما آیا همه آنها قیام کردند؟ امام مجتبی ، امام سجاد و ... چگونه عمل می کردند؟ آیا برخی از آنها به حکم عقل عمل می کردند و برخی دیگر به حکم شرع؟ خیر. همه امامان از عصمت برخوردار بودند و نمیتوان گفت برخی از آنها به عقل عمل میکردند و برخی به شرع. چیزی که باعث تفاوت بین آنها بود ، اوضاع زمان بود. اوضاع مختلف ، عقلاً وظایف شرعی مختلفی را برای انسان ایجاب می کند.
خیلی وقتها زمینه های لازم وجود ندارد و چندین سال باید به ساخت و ایجاد کردن زمینه های لازم مشغول شد.
قاعده کلی می گوید: کل ما حکم به العقل ، حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع ، حکم به العقل.
هیچگاه شرع به ما دستور خلاف عقل نمیدهد.
با این حال با اعتماد به خدا قیام کرد و مردم هم همراه او شدند. در صورتی که شاید عقل در آن موقعیت چیز دیگری می گفت.
خیر. امام هم به حکم عقل عمل کرد. اما "عقل امام" در سطحی بسیار بالاتر از عقل دیگران بود. اینگونه نبود که امام ، عقل را فدای شرع کند. همانطور که در قاعده عربی فوق بیان می شود ، بین شرع و عقل ، هیچ مخالفتی وجود ندارد. اما در اینجا ، عقل سالم انسان کامل مد نظر است. نه عقل های ناقص و آمیخته با توهم و انواع مغالطات پیچیده... . چون همیشه امکان آلودگی عقل با وهم وجود دارد و اتفاقاً افراد بسیار کمی موفق می شوند عقل خود را از چنگ وهم پاک سازند.
با سلام و تشکر از نویسندگان و اساتید این مبحث
بحث زیبا و جذابی هست ، اما واقعیت اینه که همیشه اتفاقاتی که در مسیر زندگی ما میفته ، مثل بحث ازدواج و یا موضوع ماندن نزد والدین یا رفتن به دیار دیگر برای کسب علم و.... غالب اتفاقاتی که در زندگی ما میفته ، از این جنس نیست که جواب سوالات لو رفته باشه و تشخیص راحت باشه که خیر و رضای خداوند در کدام انتخاب هست....
همیشه ما انسانها در معرض دو راهی یا چند راهی های انتخاب هستیم و غالب اوقات هم فضا مه الود و نامعلوم هست... یعنی مشخص نیست که رضای خداوند در کدام انتخاب هست که بعد انسان بتونه روی نفس خودش و عقل معاش خودش پا بزاره و اون مسیر رضای خداوند رو انتخاب کنه ، معمولا چون مسیر مورد رضای خداوند برای ما قابل تشخیص نیست ، مجبور به اتکا به عقل هستیم که چون عقل ما هم محدودیت هایی دارد ، گاها انتخابهایی با هزینه های سنگین و بدون نتیجه و حتی گاها مضر برای دنیا و اخرتمون داریم و این نتیجه مضر هم فقط در انتهای راه هویدا میشه ... و سختی مضاعف در این هست که این وسط در هنگام انتخاب نداها و الهامات درونی هم به ما میشه که خیلی از این الهامات ریشه شیطانی داره و باز هم یک نکته انحرافی و دشواری مازاد به سختی انتخاب و گمراه شدن ما افزوده میشه.
مگر تقیه ، جزء دین ما نیست؟ پس اگر همیشه وظیفه ما قیام باشد ، دیگر تقیه چه جایی خواهد داشت؟
دوست عزیز من بحث قیام رو بعنوان یک مثال عرض کردم. شما کلا رفتید در مورد قیام صحبت کردید. حالا توی مثال من فرض کنید قیام تنها راه حل بود. مثل عاشورا. حقیقا اگر شما با همین معلوماتی که دارید جای امام حسین بودید قیام می کردید با اینکه می دونستید کشته میشید؟
اصلا همین تقیه که عرض کردید خودش به نوعی تقابل عقل و حسن ظن هست. چطور؟ از این جهت که حسن ظن به خدا به ما می گوید قیام کن حرف بزن کار کن مانند کاری که خوارج در دوره های خلافای پس از علی بن ابیطالب(ع) کردند. خوارج دین رو به درستی نگرفته بودند، درست. اما بخاطر شدت حسن ظن و احساس وظیفه، همان معلومات غلط رو سعی می کردند منتشر کنن و به زعم خودشون مردم رو از گمراهی نجات بدن. بخاطر همین بود که خلفا و حکما اونهارو می کشتن.
حالا توی همین شرایط ائمه ی ما و اصحابشون تقیه می کردن.
مسئله، تشخیصه. اینکه الان باید چکار کرد. اعتماد به خدا و توکل و ... ماله زمانیه که می خوایم اقدام کنیم.
با سلام و تشکر از نویسندگان و اساتید این مبحثبحث زیبا و جذابی هست ، اما واقعیت اینه که همیشه اتفاقاتی که در مسیر زندگی ما میفته ، مثل بحث ازدواج و یا موضوع ماندن نزد والدین یا رفتن به دیار دیگر برای کسب علم و.... غالب اتفاقاتی که در زندگی ما میفته ، از این جنس نیست که جواب سوالات لو رفته باشه و تشخیص راحت باشه که خیر و رضای خداوند در کدام انتخاب هست....
همیشه ما انسانها در معرض دو راهی یا چند راهی های انتخاب هستیم و غالب اوقات هم فضا مه الود و نامعلوم هست... یعنی مشخص نیست که رضای خداوند در کدام انتخاب هست که بعد انسان بتونه روی نفس خودش و عقل معاش خودش پا بزاره و اون مسیر رضای خداوند رو انتخاب کنه ، معمولا چون مسیر مورد رضای خداوند برای ما قابل تشخیص نیست ، مجبور به اتکا به عقل هستیم که چون عقل ما هم محدودیت هایی دارد ، گاها انتخابهایی با هزینه های سنگین و بدون نتیجه و حتی گاها مضر برای دنیا و اخرتمون داریم و این نتیجه مضر هم فقط در انتهای راه هویدا میشه ... و سختی مضاعف در این هست که این وسط در هنگام انتخاب نداها و الهامات درونی هم به ما میشه که خیلی از این الهامات ریشه شیطانی داره و باز هم یک نکته انحرافی و دشواری مازاد به سختی انتخاب و گمراه شدن ما افزوده میشه.
خوشحالم که این مسئله برای شما هم سواله.
بله دقیقا. در غالب مسائل مشخص نیست که رضای خدا در چیه. معلوم نیست که الان باید چیکار کنیم. پا گذاشتن روی عقل معاش و اینها بعد از تشخیص این مسئلست.
ممنون از نظرتون.
جناب حافظ شما نظری ندارید؟
به نظر حقیر، چالش میان حسن ظن و تعقل، از نوع ابتدائی و بدوی میباشد که با بحث پیرامون موارد ذیل، مرتفع خواهد شد:
یکی بحث تعقل و عوامل مؤثر بر تعقل فرقانی؛ دیگری، بحث از دیگر قوای نفس انسانی، خصوصا بحث پیرامون قلب؛ و بحث دیگر، در مورد حسن ظن به خدا.
در ابتدا لازم به ذکر است هر گونه تصمیمی که انسان اتخاذ میکند مسبوق به خواطر (تصورات و تصدیقات برآمده از ساحت عقل و خیال و وهم) میباشد. پس اینگونه نیست که حسن ظن به خدا تنها در اموری فعلی و ایجابی (انجام دادنی) جریان داشته باشد و در امور سلبی و ترکی جاری نباشد. اگر کسی جنگ نمیکند، ازدواج نمیکند، دست به اقدامی نمیزند، این خود، اقدام است و مسبوق به خواطر. این خواطر، منعکس کننده نوع جهانبینی و هستی شناسی نیز میباشد که متضمن چگونگیِ ظن به پروردگار نیز هست. پس کیفیت ظن به خداوند (اعم از ظن مثبت و ظن منفی) در هر دو نوع از فعل و ترک جاری و ساری است؛ چرا که هر یک از دو نوع فعل و ترک، خودْ اقدام است و هر اقدامی مسبوق به خواطری.
نکتهی دیگری که به نظر میرسد نقش آن در این گونه مباحث مغفول واقع شده است، جایگاه قلب و نقش رئیسی و محوری آن در نفس آدمی است. با استفاده از اصالت بخشی به قلب در روایات، میتوان گفت سلامت و عدم سلامت قلب، در تعقل آدمی نیز تأثیر بسزا دارد. مثلا با توجه به این حدیثِ نورانی: «إذا لم يغر الرّجل فهو منكوس القلب »؛[1] ترجمه: «دل مرد بىغيرت سرنگون است»؛ تعقل انسان بیغیرت نیز همانند قلب او، وارونه خواهد بود؛ زیرا، تعقل از شئون قلب و از جنود او میباشد. حالْ، چه عواملی در سلامت قلب و عدم آن تأثیرگذار اند، نیازمند بحثی مستقل است.
پس رابطه قلب فرقانی و تعقل فرقانی، رابطهای دوسویه بوده، در یکدیگر تأثیر و تأثر خواهند داشت. تنها با حسن ظنِ صرف به پروردگار نمیتوان تعقلِ غیر فرقانی خود را بیمه نموده، متوقع بود هر گونه تصمیمی که توسط قوای تصمیمگیرنده گرفته شد، منتج باشد؛ در جایی که حسن ظن به خدا، تعقل مشوب را نتیجه بخش نمیگرداند، تکلیف حالتی که حتی چنین تعقل ناقصی مفقود است روشن است؛ چرا که پروردگار عالم، تنها راه امداد هدایتگرانهی خود را در گرو تقوای بندگان معرفی نموده است (من یتق الله یجعل له فرقانا) (انفال/ 29).
پس میتوان گفت، تعقل تنها یکی از ابزارهای قلب برای تشخیص است. به عبارت دیگر، قلب برای تشخیصهای خود، راههای دیگری را نیز پیش روی خود دارد که غالب انسانها آن مسیرها را مسدود و معطل گذاشتهاند. پس نقش محوری و رئیسیِ قلب در تعیین صلاح و سداد انسان، همچنین تأثر تعقل از قلب، ما را به مواظبت و محافظت از قلب تحریض خواهد کرد.
طبق کلام امام صادق علیه السلام: «ما من شيء أفسد للقلب من خطيئته، إنّ القلب ليواقع الخطيئة، فما يزال به حتّى يغلب عليه، فيصيّر أعلاه أسفله»؛ ترجمه: «چيزى براى قلب فساد آورتر از گناهش نيست، قلب مرتكب گناه مىشود و بر آن اصرار مىورزد تا بالايش را پائين مىگرداند (وارونه مىشود و معكوس مىفهمد و حق و باطل را بجاى هم مىگيرد)»؛[2] در اثر ظلمانی گشتن قلب، فهم انسان دچار خطا و اختلال گشته، انسان به بیراهه دچار خواهد شد در این صورت، حتی تعقل وی نیز نمیتواند فرشتهی نجات او گردد.
بر این اساس، اگر در جایی، به جای صاحبان قلب سلیم، صاحبان تعقل سلیم به کار برده شد، به اعتبار همین نکتهی ارتباط دوسویه و تأثیر و تأثرات این دو ساحت از انسان است.
اگر در مورد قلب گفته شده است: «فى القلب لمّتان: لمّة من الملك إيعاد بالخير و تصديق بالحقّ، و لمّة من الشّيطان إيعاد بالشّرّ و تكذيب بالحق»؛ ترجمه: «در قلب آدمى دو وارده و انديشه هست: وارده و انديشهاى از ملِك كه به خير و تصديق حق وعده مىدهد و وارده و انديشهاى از شيطان كه به بدى و تكذيب حق مىخواند»؛ میتوان چنین احکامی را به اعتبار شئون قلب (از جمله عقل) به قلب نسبت داد.
با توجه به آنچه بیان شد، حسن ظن به پروردگار نیز دایرهی وسیعی پیدا خواهد کرد و بر مدار مراتب قلب در نوسان است. چه بسا برخی حسن ظنها، موجبات شقاوت انسان را فراهم سازد و بوسیلهی آن انسان گرفتار بلای استدراج گردد؛ چرا که برای انسانهای اهل معصیت، خوف شایستهتر از نقطهی مقابل آن است (به شرطی که خوف، آنان را به ناامیدی مطلق از رحمت پروردگار نکشاند). پس شایسته است بیشتر از هر چیز، بر داشتن قلب تقیِ نقی اصرار ورزیم؛ چرا که با داشتن قلب تقیِ نقی، همه ساحتهای انسان اعم از چگونگی ظن او به خداوند، به نفع او رقم خواهد خورد (نه به ضرر او) و عاری از هر گونه ابهامی خواهد بود به طوری که اولیای حق، در صورت اقدام به تصمیم گیریهای خرد و کلان، دچار کوچکترین ابهام و تردیدی نمیباشند (که آیا این کار درست است یا درست نیست).
[/HR][1]. اصول کافی، ج5، ص 536.
[2]. مجلسی، بحار، ج70، ص 312.
همین تقیه که عرض کردید خودش به نوعی تقابل عقل و حسن ظن هست. چطور؟ از این جهت که حسن ظن به خدا به ما می گوید قیام کن
چرا فکر میکنید تقیه ، عدم حسن ظن به خداست؟ تقیه دستور دین است برای شرایط خاصی.
بله ، اگر کسی حسن ظن نابجا داشته باشد آن امر دیگریست. مثلاً من اینقدر به خدا حسن ظن داشته باشم که با خود فکر کنم اگر یک کاسه زهر بنوشم ، نمی میرم! این حسابش جداست.
بخاطر شدت حسن ظن
به نکته کلیدی اشاره کردید. اما به جای شدت ، بهتر است بگویید: افراطی و نابجا.
هیچ چیز افراطی مورد تایید دین نیست و ناشی از تعالیم دین نیست. حتی حسن ظن افراطی به خدا. در دین ، همه چیز معتدل و متوازن است. اگر کسی حسن ظن افراطی به خدا داشته باشد ، نماز نمیخواند و همه گناهان را هم انجام می دهد و با آن حسن ظن افراطی ، انتظار بالاترین درجات بهشت را هم از خدا دارد!
هر گونه تصمیمی که انسان اتخاذ میکند مسبوق به خواطر (تصورات و تصدیقات برآمده از ساحت عقل و خیال و وهم) میباشد. پس اینگونه نیست که حسن ظن به خدا تنها در اموری فعلی و ایجابی (انجام دادنی) جریان داشته باشد و در امور سلبی و ترکی جاری نباشد. اگر کسی جنگ نمیکند، ازدواج نمیکند، دست به اقدامی نمیزند، این خود، اقدام است و مسبوق به خواطر. این خواطر، منعکس کننده نوع جهانبینی و هستی شناسی نیز میباشد
جناب استاد ، پس نکته ای که قابل تحصیل است این است که چون موفقیت و سعادت در زندگی هر کسی ، ناشی از "تصمیمات درست" گرفتن اوست ؛ پس ما برای اینکه تصمیمات درستی در حوادث مختلف زندگیمان بگیریم ، باید شدیداً مواظب خواطر عقلی و خیالی و وهمی خودمان باشیم.
یعنی نه تنها باید مراقب اعمال خودمان باشیم و "تقوا" را در ساحت عمل رعایت کنیم ، بلکه باید تقوا را در ساحت خطورات قلبی هم رعایت کنیم. یعنی همان مراقبه که مورد تأکید علمای بزرگ از جمله حضرت علامه طباطبایی است.
پس نکته ای که قابل تحصیل است این است که چون موفقیت و سعادت در زندگی هر کسی ، ناشی از "تصمیمات درست" گرفتن اوست ؛ پس ما برای اینکه تصمیمات درستی در حوادث مختلف زندگیمان بگیریم ، باید شدیداً مواظب خواطر عقلی و خیالی و وهمی خودمان باشیم.
یعنی نه تنها باید مراقب اعمال خودمان باشیم و "تقوا" را در ساحت عمل رعایت کنیم ، بلکه باید تقوا را در ساحت خطورات قلبی هم رعایت کنیم. یعنی همان مراقبه که مورد تأکید علمای بزرگ از جمله حضرت علامه طباطبایی است.
با فرمایش شما موافقم اما اگر تقوا در ساحت اعمال و رفتار رعایت بشود تا حد زیادی خواطر، خود به خود تصحیح میگردد. در حقیقت نیاز نیست کاری بیشتر از آنچه شریعت از ما خواسته انجام دهیم؛ بلکه تنظیم و تصحیح خواطر، لازمهی عمل به واجبات و ترک محرمات است و با آمدن این (عمل به شریعت)، آن (اصلاح خواطر) نیز حاصل میگردد.
بله، اگر کسی بخواهد در قسمت نازککاری و ظرافت بخشی بیشتر وارد گردد، در قدمهای نهایی به مراقبه از خواطر نیز نیازمند است.
هر اختراعی که در دنیا انجام می شود ، ابتدا یک طرح علمی بوده است. هر طرح علمی ، ابتدا یک فکر علمی بوده است. هر فکر علمی ، ابتدا یک خیال علمی بوده است...
پس تا "خیال" علمی اولیه ، وجود نداشته باشد ، ثمره نهایی آن که"اختراع" است هم به وجود نمی آید.
همه اعمال انسان اینگونه هستند و هر عملی ،ثمره یک تصمیم است و هر تصمیمی ثمره یک اندیشه است و هر اندیشه منسجمی ، ثمره یک خیال است.
لذا سعی کنیم خیالات (خطورات ذهنی که ولو در حد کمتر از یک ثانیه در قلب ما گذر می کنند) سوء را در خود راه ندهیم و از جهت دیگر سعی کنیم خیالات و خطورات مثبت (مانند جانفشانی در راه دین و ولایت و ... ) را در خود ایجاد کنیم. این خیالات ، "بذر"های همان اعمال هستند. اینها به تدریج در قلب انسان رشد می کنند و شاخ و برگ ایجاد می کنند و پس از چند سال ، میوه خود را به دست می دهند. البته آن موقع ، ما یادمان نمی آید که این "عمل" خوب یا بدی که انجام دادیم ، بذر اولیه اش کدام خیال بوده است...
به قول شاعر:
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد، نتوان بستن جوی
و:
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
یکی از راههای کنترل خیال ، همانطور که استاد فرمودند ، کنترل اعمال است. اعمال خوب یا بد ، همراه خود خیالات و خطورات خوب یا بد هم می آورند. در حقیقت ، رابطه بین خطورات و اعمال ، یک رابطه دو طرفه است.
یکی از راههای کنترل خیال، کنترل اعمال است. اعمال خوب یا بد ، همراه خود خیالات و خطورات خوب یا بد هم می آورند. در حقیقت ، رابطه بین خطورات و اعمال ، یک رابطه دو طرفه است.
از راههای کنترل خیال و خطورات آن، کنترل اعضا است چرا که دستمایهی قوه خیال و عملکرد آن، محصولاتی است که توسط اعضا (چشم و گوش و ...) در اختیار او قرار داده میشود. تأکید دین مبنی بر اعمال صالحه و تقوای در عمل، به کنترل اعضا نیز برگشت میکند که در نتیجهی کنترل اعضاء، عملکرد قوای جوانحی اعم از قلب و قوای آن، تنظیم خواهد شد.
سؤال:
چه نسبتی میان تعقل و حسن ظن به خدا یا توکل برقرار است؟ چرا در برخی موارد این دو با هم در تعارضاند و شخص در مواردی رویکردی بر خلاف جهت نمای عقل، ولی به انضمام توکل و حسن ظن به خدا اتخاذ میکند؟
پاسخ:
بیان پاسخ، نیازمند تأملات زیر است:
1. هر گونه تصمیم اتخاذ شده توسط انسان، مسبوق به خواطر (تصورات و تصدیقات برآمده از ساحت عقل و خیال و وهم) است. پس اینگونه نیست که حسن ظن به خدا تنها در امور ایجابی (انجام دادنی) جریان داشته باشد و در امور سلبی و ترک کردنی جاری نباشد. به عبارت دیگر، امور سلبی نیز محتاج توکل و حسن ظن صحیح به پروردگار است؛ یعنی، باید یک کاری با توکل به خدا و حسن ظن به خداوند انجام نگیرد.
2. حال که هر دو طرف فعل و ترک در هر تصمیم، نیازمند حسن ظن به پروردگار میباشد، و بنابر فرض، در عالم واقع و نفسالامر تنها یک طرف قضیه (فعل یا ترک) شایسته و بایسته است، طرف دیگر قضیه (یا فعل و یا ترک)، ولو به انضمام حسن ظن به خدا، ناشایسته و نابایسته خواهد بود.
3. خواطر، منعکس کننده نوع نگرش خداشناسانه و هستیشناسانه در هر فرد میباشند که این نوع نگرشها شاملِ چگونگیِ ظن ما به پروردگار نیز هست. پس خلل و نقص در خداشناسی و هستی شناسی، بر خوشگمانی و توکلِ افراد به خدا تأثیر گذاشته، چه بسا برخی از موارد خوشگمانی، نابجا و از سر جهالت صورت پذیرد.
4. هر یک از تعقل و نوع نگرش انسان به خداوند (کیفیت ظن و گمان به خداوند)، شأنی از شئون قلب میباشد و قلب در جایگاه کارفرما برای دیگر شئون و قوا نقش ایفا میکند. پس نه تنها هر یک از شئون و قوای قلب (در سایه اََعمال صادر از اعضا) در صلاح و فساد قلب تأثیرگذار میباشند، صلاح و فساد قلب نیز در عملکرد شئون خود مؤثر است و به عملکرد آنان رنگ میزند.
4. خداوند در قرآن تنها راه امداد هدایتگرانهی خود را در گرو تقوای بندگان معرفی فرموده است «من یتق الله یجعل له فرقانا».[1]
4. یکی از نتایج تقوا، اعطای فرقان به شخص متقی است. پس در سایه این فرقان، تعقل، تخیل، توهم و دیگر شئون قلب، فرقانی گشته، شخص متقی در دو راهیهای زندگی دچار سردرگمی و تحیر نخواهد گشت. به عبارت دیگر، هر گونه تصمیمی را به جا و شایسته اتخاذ خواهد کرد.
5. در نقطه مقابلِ شخصِ متقی، شخص غیر برخوردار از فرقان است که دارای قلبی مذبذب میباشد. کدورت چنین قلبی بر روی تعقل، تخیل، توهم و ... او نیز سایه میافکند و این شئون، در فضایی کاملاً غبار آلود و ظلمانی، سوسوکنان به کارکرد خود میپردازند. طبیعی است این تعقل مشوب، یارای دستگیری از صاحب خود را در عرصههای حساسِ زندگی نداشته باشد.
6. اینچنین نیست صاحبِ تعقلِ مشوب، بتواند با حسن ظن به پروردگار خلل و شائبه تعقل خویش را جبران نماید؛ چرا که چنین حسن ظنی بر آمده از قلبی مذبذب و بیمار بوده، از سر صدق و حقانیت نخواهد بود؛ زیرا، تعقل غیر فرقانی حکایت از قلبی غیر فرقانی داشته، مجموعهی شئون چنین قلبی نیز دچار نقصان و بیماری است. پس چنین توکل و حسن ظنی یارای جبران نمودن نقصان تعقل را ندارد.
7. از شواهد دال بر این مدعا که برخی خوشگمانیها به حق نبوده، یارای جبران نقصان تعقل را ندارند آن است که چه بسا برخی خوش گمانیها به پروردگار، موجبات شقاوت انسان را فراهم ساخته، شخص بوسیلهی آن گرفتار بلای استدراج گردد؛ چرا که برای اهل معصیت، خوف شایستهتر از نقطهی مقابل آن (خوش گمانی به پروردگار) است (به شرطی که خوف، آنان را به ناامیدی مطلق از رحمت پروردگار نکشاند).
نتیجه:
شایسته است پیش از هر چیز، بر داشتن قلب تقیِ نقی اصرار ورزیم؛ چرا که با داشتن قلب تقیِ نقی، همه ساحتهای انسان اعم از چگونگی ظن او به خداوند، و همچنین تعقل وی در یک راستا بوده، به نفع او رقم خواهد خورد (نه به ضرر او) و همچنین، عاری از هر گونه ابهامی خواهد بود. در این صورت، از آنجا که آب از سرچشمه (قلب)، زلال و شفاف است، هیچ یک از تعقل و حسن ظن و یا توکل حکم یکدیگر را نفی و جرح نمیکنند.[2] از همین رو، اولیای الهی، در صورت اقدام به تصمیم گیریهای خرد و کلان، دچار کوچکترین ابهام و تردیدی نبوده (که آیا این کار درست است یا درست نیست) حسن ظنشان به پروردگار جهتی بر خلاف راهنمایی عقل را نشانه نخواهد گرفت. پس: «... فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْباب»[3]
منابع:
[1]. انفال: 8/ 29.
[2]. همچنانکه امام راحل (ره) میفرمود: اگر همه انبیاء الهی یک جا جمع شوند اختلافی پیش نمیآید؛ زیرا برآمده از یک سرچشمه پاک و زلال و صاف اند.
[3]. بقره: 2/ 197.