جمع بندی جایگاه مخیله و قوه خیال و وهم در تدین انسان
تبهای اولیه
در برخی آثار طوری از قوه خیال و مخیله صحبت میشود که انگار قوه خیال هیچ خاصیتی به جز درک جزئیات نداره و اگه بخوان به کسی انگ قرار گرفتن در وادی جهالت بزنن میگن «بابا اینقدر خیالپردازی نکن» یا «خیلی در عالم هپروتی!»
اما باید دید آیا این قوه مخیله و وهم و خیال، در تقویت تدین انسان هم نقش داره؟ یا اینکه نقش اساسی بر عهده قوه عاقله است؟ آیا خیال پردازی در امر دینداری مطرود و مذموم است؟ نظر خود دین در این زمینه چیه؟
این موضوع در عرفان عملی نیز کاربرد داره. اگرچه بسترها و مبانی بحث، بیگانه از عرفان نظری نیست.
در برخی آثار طوری از قوه خیال و مخیله صحبت میشود که انگار قوه خیال هیچ خاصیتی به جز درک جزئیات نداره و اگه بخوان به کسی انگ قرار گرفتن در وادی جهالت بزنن میگن «بابا اینقدر خیالپردازی نکن» یا «خیلی در عالم هپروتی!»
اما باید دید آیا این قوه مخیله و وهم و خیال، در تقویت تدین انسان هم نقش داره؟ یا اینکه نقش اساسی بر عهده قوه عاقله است؟ آیا خیال پردازی در امر دینداری مطرود و مذموم است؟ نظر خود دین در این زمینه چیه؟
این موضوع در عرفان عملی نیز کاربرد داره. اگرچه بسترها و مبانی بحث، بیگانه از عرفان نظری نیست.
باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
[=trebuchet ms]کار قوه خيال تصوير دادن معاني و حقايق مدرکه است مثلا نفس مطالبي را از عالم مجردات
مي گيرد و آن حقيقت را به روح مي دهد و روح آن را به قلب داده و قلب آن حقايق را به خيال
مي سپارد و خيال نيز آن حقايق را مبدل به صوري مي کند. مثلا «دشمني» را به شکل مار و يابه شکل سگ صورت مي دهد و «علم» و «رزق» را به شکل آب يا «شير» صورت مي دهد (2).
از طرف ديگر گاه قوه خيال ذات اشياء را مبدل به صورتي مي کند، مثلا ذات جبرئيل را مبدل به صورت دحيه کلبي مي کند و گاه معنايي را در قوه خيال مبدل به لفظي مي کند که آن شخص و اين لفظ را کسي غير از صاحب اين قوه خيال نمي تواند ببيند و بشنود مگر کسي که قوه خيال او در حد قوه خيال آن شخص باشد. مثلا کساني که به پايه جان رسول الله نرسيده اند نه مي توانند جبرئيل را ببينند و نه مي توانند آن صدا را بشنوند (3).
به هر روي قوه خيال در امور دنيوي نيز براي ادراک امور امري ضروري است چرا که حس پس از ادراک محسوسات، داده هاي خويش را به قوه خيال مي دهد و قوه خيال با صورتگري خويش، داده هاي قوه خيال را براي تجزيه و ترکيب و تحليل به قوه عقل مي سپارد، از اين رو اگر قوه خيال نبود راه ادراک عقلي امور مسدود بود.
با توجه به امور سه گانه فوق يعني نقش خيال در تنزل صور ما بعد الطبيعي به جان آدمي و نيز نقش اين قوه در وحي الهي به انبياء و الهام غيبي به معصومان(علیهم السلام) و نيز ادراک عقلي امور حسي مشخص مي گردد که قوه خيال و تخيلات نقش چشمگيري هم در دين و هم در دنياي آدمي دارد.
پینوشت:
[=trebuchet ms]
[=trebuchet ms][2][=trebuchet ms].[=trebuchet ms]معرفت نفس، علامه حسن زاده آملی، دفتر دوم، صص 182 - 184، درس پنجاه و نهم)
[=trebuchet ms]
[=trebuchet ms]
براي مزيد اطلاعات توجه به چهار نکته ذيل ضروري است:
الف) اين قوه در صورتي مي تواند کار خويش را به نحو احسن انجام دهد که سالم بماند و سلامت اين دستگاه در پرتو مراقبت و مواظبت و حضور است يعني هر چه انسان مراقب واردات و صادرات اعضاء و جوارح باشد مراقب خوردني ها، گفتني ها و... بوده و جان خويش را به آلودگي ها نيالايد، قوه خيال انسان کار خويش را به نحو صحيح تري انجام خواهد داد. از اين رو، افعالي چون طاعات و عبادات موجب قويتر شدن خيال گشته و صور را صافتر و از آشفتگي ها پيراسته تر به آدمي ارائه خواهد داد و اگر اينچنين نباشد، قوه خيال حقايق را صوري وارونه يا کاذب به انسان مي نماياند، به همين جهت گفته شده است که هر چه مزاج انسان معتدل تر باشد قوه خيال قوي تر بوده و در ارائه صور صادق تر خواهد بود
ب) کار قوه خيال منحصر به عالم خواب نيست، بلکه در بيداري هم خيال مي تواند فعال باشد. هستند افرادي که تصاوير غيبي را در عالم بيداري مي گيرند يعني قوه خيال آنها معاني و حقايق را در عالم بيداري به صورتي براي آنها متمثل مي سازد.
ج) قوه خيال در انسانها متفاوت است؛ يعني چنانکه ارواح انسان ها درجات و مراتب دارند، خيالات انسانها نيز مراتب دارند، از اين رو، قوه خيال در رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) قابل مقايسه با قوه خيال در سايرين نيست به همين جهت است که وجود مقدس پيامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) معانيي را که از عالم غيب گرفته است معصومانه به تصوير مي کشد اما صورت هايي که خيال ما مي سازد يا معصومانه نيست و يا بسيار ضعيف و کم رنگ است.
د) از آنجا که قوه خيال واسطه ميان حس و عقل است، هر چه اين قوه سالمتر و قوي تر باشد در ارائه آن فعل و شأني که به عهده اوست قوي تر عمل مي کند مثلا کسي که ضعف قوه خيال دارد، خواب مي بيند اما خوابش در خارج تحقق پيدا نمي کند يا صوري را در عالم خواب و يا بيداري
مي بيند اما آن صورت تعبير نمي شود. اين بيانگر ضعف قوه خيال است که يا اصلا عمل نمي کند و يا خوب عمل نمي کند.
کار قوه خيال تصوير دادن معاني و حقايق مدرکه است مثلا نفس مطالبي را از عالم مجردات
مي گيرد و آن حقيقت را به روح مي دهد و روح آن را به قلب داده و قلب آن حقايق را به خيال
مي سپارد و خيال نيز آن حقايق را مبدل به صوري مي کند.
از طرف ديگر گاه قوه خيال ذات اشياء را مبدل به صورتي مي کند، مثلا ذات جبرئيل را مبدل به صورت دحيه کلبي مي کند و گاه معنايي را در قوه خيال مبدل به لفظي مي کند که آن شخص و اين لفظ را کسي غير از صاحب اين قوه خيال نمي تواند ببيند و بشنود مگر کسي که قوه خيال او در حد قوه خيال آن شخص باشد. مثلا کساني که به پايه جان رسول الله نرسيده اند نه مي توانند جبرئيل را ببينند و نه مي توانند آن صدا را بشنوند
با تشکر از جناب سمیع؛قبل از هر سخن از جضرتعالی به دلیل ایراد نقد بر پاسختان عذرخواهی میکنم.
جناب سمیع؛ ظاهرا شما حتی به صورت تورق، به سه آدرسی که دادهاید مراجعه نکردهاید. برادر گرامی! چسباندن سه مطلب از سه جا آنهم با لحاظ نکردن قبل و بعد آنها، چه نتیجهای به بار میآورد؟
جنابعالی در این دو نقل قول، ظاهرا خیال متصل را با خیال منفصل اشتباه گرفتهاید. شاید بگویید خیال متصل اینقدرها هم منعضل منعضل از هم نیستند! بله، ولی در مباحثات علمی که نباید برای تأمین مواد استدلال از همسایه کمک گرفت!
سوال بنده بر سر خیال متصل است. شما از خیال منفصل چاشنی بحث کردهاید. البته بنده بخیل نیستم شاید شما بتوانید از سر نخ خیال منفصل، پاسخ سوال را در خیال متصل بدهید اما چگونه؟ باید دقیقا مشخص شود که چگونه؟ ملموسِ ملموس.
قوه خيال و تخيلات نقش چشمگيري هم در دين و هم در دنياي آدمي دارد
متأسفانه باز حضرتعالی در این قسمت به دقت با مسئله برخورد نکردید. سوال این بود که قوه مخیله و واهمه، چه نقشی در تدین ما دارد؟ یعنی اگر ما بخواهیم در تدین خودمان از این دو قوه بهره ببریم در کدام قسمتها باید این امر صورت بگیرد؟ اگر جواب مثبت است لازم است برای روشن شدن ذهن جوانان، دقیقا موضع گره خوردن این به آن، مشخص شود.
با توجه به امور سه گانه فوق يعني نقش خيال در تنزل صور ما بعد الطبيعي به جان آدمي و نيز نقش اين قوه در وحي الهي به انبياء و الهام غيبي به معصومان(علیهم السلام) و نيز ادراک عقلي امور حسي مشخص مي گردد
این قسمت پاسخ حضرتعالی نیز اگر جسارت نباشه، عالمانه نبود که انشاءالله در صدد اصلاح برخواهید آمد.
خواهش میکنم از صراحت بیان بنده دلگیر نشوید زیرا در مباحث علمی، چنین صراحتی لازمه رسیدن به حقیقت است. یا حق
افعالي چون طاعات و عبادات موجب قويتر شدن خيال گشته و صور را صافتر و از آشفتگي ها پيراسته تر به آدمي ارائه خواهد داد و اگر اينچنين نباشد، قوه خيال حقايق را صوري وارونه يا کاذب به انسان مي نماياند
آیا شاعران و هنرمندانی که خیالورزان زبردستی اند تنها در میان متدینان و مهذبین اند؟ :Moteajeb!: آیا این قدرت نفس (صورتگری) به بعد مادی نفس مربوط است یا به بُعد غیر مادی؟ آیا این بُعد خلاقیت نفس، مربوط به مباحث هستی شناسی نفس است یا مربوط به معرفت شناسی؟ اینها همه سوالهایی اند که در پرتوی حل آنها، ما به پاسخ نزدیکتر خواهیم شد. بعد از حلاجی این دست سوالات، ما تازه به بحث اصلی میرسیم که این بُعد از وجود انسان، چه دخلی در تدین انسان خواهد داشت؟ آیا شواهدی از متون دینی نیز میتوان برای آن یافت؟
قوه خيال در انسانها متفاوت است؛ يعني چنانکه ارواح انسان ها درجات و مراتب دارند، خيالات انسانها نيز مراتب دارند، از اين رو، قوه خيال در رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) قابل مقايسه با قوه خيال در سايرين نيست به همين جهت است که وجود مقدس پيامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) معانيي را که از عالم غيب گرفته است معصومانه به تصوير مي کشد اما صورت هايي که خيال ما مي سازد يا معصومانه نيست و يا بسيار ضعيف و کم رنگ است.
جناب سمیع عزیز؛ در اینجا نیز حضرتعالی خیال متصل را با خیال منفصل مخلوط کردهاید و ملقمهای را ترتیب دادهاید. معانی که به پیامبر عرضه شده، در عالم خیال منفصل این کار صورت گرفته است و اگر منظورتان این باشد که معانی اعطایی به پیامبر، در خیال متصل، ساخته و پرداخته شده، سخن صحیحی نیست. این سخن، همان حرفی است که امثال دکتر سروش به آن معتقداند. پس بهتر است از اختلاط این دو بحث (خیال متصل و خیال منفصل) جدا پرهیز کنید.
د) از آنجا که قوه خيال واسطه ميان حس و عقل است، هر چه اين قوه سالمتر و قوي تر باشد در ارائه آن فعل و شأني که به عهده اوست قوي تر عمل مي کند مثلا کسي که ضعف قوه خيال دارد، خواب مي بيند اما خوابش در خارج تحقق پيدا نمي کند يا صوري را در عالم خواب و يا بيداري
مي بيند اما آن صورت تعبير نمي شود. اين بيانگر ضعف قوه خيال است که يا اصلا عمل نمي کند و يا خوب عمل نمي کند.
متأسفانه در این قسمت نیز حضرتعالی خیال متصل را با خیال منفصل اشتباه گرفتهاید.
سوال ابتدایی بحث راجع به قوه خیال متصل و قوه واهمه انسان مادی و عنصری است.
با تشکر از جناب بصیر؛ قبل از هر سخن از جضرتعالی به دلیل ایراد نقد بر پاسختان عذرخواهی میکنم.
جناب بصیر، ظاهرا شما حتی به صورت تورق، به سه آدرسی که دادهاید مراجعه نکردهاید. برادر گرامی! چسباندن سه مطلب از سه جا آنهم با لحاظ نکردن قبل و بعد آنها، چه نتیجهای به بار میآورد؟
جنابعالی در این دو نقل قول، ظاهرا خیال متصل را با خیال منفصل اشتباه گرفتهاید. شاید بگویید خیال متصل اینقدرها هم منعضل منعضل از هم نیستند! بله، ولی در مباحثات علمی که نباید برای تأمین مواد استدلال از همسایه کمک گرفت!
سوال بنده بر سر خیال متصل است. شما از خیال منفصل چاشنی بحث کردهاید. البته بنده بخیل نیستم شاید شما بتوانید از سر نخ خیال منفصل، پاسخ سوال را در خیال متصل بدهید اما چگونه؟ باید دقیقا مشخص شود که چگونه؟ ملموسِ ملموس.متأسفانه باز حضرتعالی در این قسمت به دقت با مسئله برخورد نکردید. سوال این بود که قوه مخیله و واهمه، چه نقشی در تدین ما دارد؟ یعنی اگر ما بخواهیم در تدین خودمان از این دو قوه بهره ببریم در کدام قسمتها باید این امر صورت بگیرد؟ اگر جواب مثبت است لازم است برای روشن شدن ذهن جوانان، دقیقا موضع گره خوردن این به آن، مشخص شود.
این قسمت پاسخ حضرتعالی نیز اگر جسارت نباشه، عالمانه نبود که انشاءالله در صدد اصلاح برخواهید آمد.
خواهش میکنم از صراحت بیان بنده دلگیر نشوید زیرا در مباحث علمی، چنین صراحتی لازمه رسیدن به حقیقت است. یا حق
باسمه تعالی
الف:سالی که نکوست از بهارش پیداست. از دقت نظر شما واقعا تشکر می کنم. چون بنده سمیع هستم نه بصیر.
ثانیا:لطفا در مراجعه ننمودن بنده به آدرس های فوق پیش داوری نفرمایید. و نسبت ناروا ولو به صورت [ظاهرا] ندهید.
ثالثا:بنده کاملا با فرق بین خیال متصل و منفصل آشنا هستم که عالم خیال منفصل همان عالم مثال است. که اصلا ناظر به آن عالم خیال منفصل و یا همان عالم مثال نبودم. بلکه عنایت بر قوه خیال متصل داشته ام.
رابعا: نقش قوه حیال را کاملا بیان نمودم . شما دقت خود را در خواندن مطالب بالا ببرید که در بحث وحی، مکاشفه صوری، رویاهای صادقه خود را نشان خواهد داد.
آیا شاعران و هنرمندانی که خیالورزان زبردستی اند تنها در میان متدینان و مهذبین اند؟ :Moteajeb!: آیا این قدرت نفس (صورتگری) به بعد مادی نفس مربوط است یا به بُعد غیر مادی؟ آیا این بُعد خلاقیت نفس، مربوط به مباحث هستی شناسی نفس است یا مربوط به معرفت شناسی؟ اینها همه سوالهایی اند که در پرتوی حل آنها، ما به پاسخ نزدیکتر خواهیم شد. بعد از حلاجی این دست سوالات، ما تازه به بحث اصلی میرسیم که این بُعد از وجود انسان، چه دخلی در تدین انسان خواهد داشت؟ آیا شواهدی از متون دینی نیز میتوان برای آن یافت؟
باسمه تعالی
الف:گرفتن حقایق و معانیای را که عارف و ولی خدا از مبادی عالیه می گیرد و قوه خیال، آن را صورت گری می کند را با خیال پردازی خلط نکنید.
ب:قوه خیال شأنی از شؤون نفس و مجرد است. با این تفاوت که تجرد قوه خیال، تجرد برزخی است.
ج: کاملا روشن و بدیهی است که صورتگری قوه خیال، بحث هستی شناسی آن است.
د:دخالت آن در راستای تدین انسان را توضیح دادم. که «. آنكه به نعمت مراقبت متنعّم است مىداند كه هرچه مراقبت قويتر باشد تمثّلات و واردات و ادراكات و منامات زلالتر، و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساتر و شيواترند»[1] از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم روايت شده است كه: «الّلهم أرنا الأشياء كما هي». و علامه طباطبایی میفرمود: هر روز که مراقبتم قویتر است، در شب مشاهداتم، زلالتر است. همه این فیوضات از عالم بالا به برکت قوه خیال و طهارت است.
پینوشت:
[1].علامه حسن زاده آملی؛گنجینه گوهر روان،ص21
جناببصیر عزیز؛ در اینجا نیز حضرتعالی خیال متصل را با خیال منفصل مخلوط کردهاید و ملقمهای را ترتیب دادهاید. معانی که به پیامبر عرضه شده، در عالم خیال منفصل این کار صورت گرفته است و اگر منظورتان این باشد که معانی اعطایی به پیامبر، در خیال متصل، ساخته و پرداخته شده، سخن صحیحی نیست. این سخن، همان حرفی است که امثال دکتر سروش به آن معتقداند. پس بهتر است از اختلاط این دو بحث (خیال متصل و خیال منفصل) جدا پرهیز کنید.
باسمه تعالی
اولا : از دقت بالای شما تشکر می کنم که بندهبصیر نیستم و سمیع ام.
ثانیا: بهتر است در مورد فرق بین عالم خیال متصل و منفصل کنکاشی بنمایید. از شما که خود را کارشناش ارشد عرفان معرفی نموده اید جای تعجب است که این گونه نقد می کنید. و بنده اصلا ناظر به عالم خیال منفصل نبوده ام که آن مربوط به خارج از وجود انسان و یا همان عالم مثال است.«بدانكه در اصطلاح حكما اين صور روحانى برزخى را كه در وعاى ادراك صقع نفس تحقق دارند و قائم به نفساند عالم مثال مقيّد و عالم خيال متّصل و عالم مثال متّصل نيز مىنامند.»[1]
ثالثا: در مورد اینکه معانی اعطایی بر پیامبر از چه سنخی بود می توانید به این تاپیک «http://www.askdin.com/thread40770-3.html» مراجعه بفرمایید.
پینوشت:
[1].علامه حسن زاده آملی،دروس معرفت نفس،ص257
متأسفانه در این قسمت نیز حضرتعالی خیال متصل را با خیال منفصل اشتباه گرفتهاید.
سوال ابتدایی بحث راجع به قوه خیال متصل و قوه واهمه انسان مادی و عنصری است.
باسمه تعالی
بنده کاملا عنایت به بحث خیال متصل داشته ام و اصلا ناظر به خیال منفصل که خارج از وجود انسان است نبوده ام. چون مشخص است که موضوع بحث انسان است.
« بعد از مرتبه عالم أرواح مجرده عالم مثال مسمى به خيال است ... كه در پيكر وجود، عالم خيال است. يعنى خيال منفصل و در انسان بعد از مقام قوه عاقلهاش عالم خيال متصل است كه عالم مثال متصل اوست»[1]
پینوشت:
[1].علامه حسن زاده آملی،ممد الههم فی شرح فصوص الحکم.ص167[=Traditional Arabic]
هرچه مراقبت قويتر باشد تمثّلات و واردات و ادراكات و منامات زلالتر، و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساتر و شيواترند»
ظاهرا جناب سمیع خاطرشون مکدر شده؛ برای دلجویی از شما، حضرتعالی را به کشیدن یک نفس عمیق و یک لبخند دعوت میکنم. :ok:
متأسفانه بنده حتی با تأکیدات خود نیز نتوانستم منظور خودم را از مسئله به شما منتقل کنم زیرا شما هر آنچه که ناظر به عالم خیال منفصل است برای بنده به عنوان شاهد میآورید.
جناب سمیع عزیز! «واردات و ادراکات و اخبار برزخی» مربوط به مثال منفصل است یا متصل؟
بعلاوه، سوال بر سر نقش مخیله در «تدین» است نه «دین»! اینکه عالم خیال چطور و با چه کیفیتی در شکلگیری یک دین x یا y، نقش دارد مسئلهی دیگری است.
مضافا اینکه همچنین سوال شامل کسی میشود که تمام سرمایههای معنوی خود را از دست داده و با ارتکاب گناهان متعدد در طول عمر خود، نه تنها با الف بای مراقبه آشنا نبوده بلکه از شاگردان ارشد ابلیس بوده است حالا چنین کسی قصد قرار گرفتن در دور برگردان بندگی را دارد؛ قوه مخیله چنین کسی که از صفر می خواهد شروع کند در دینداریاش چه محلی از اعراب دارد؟ یک آدم بیسواد که حتی اسم مشاهدات و واردات و مراقبه را نشنیده دارای مخیله و واهمه است و قطعا در مسیر تدین و دینداری خود از احکام آنها بهره مند خواهد شد در قسمت عبادات به یک نحو، در ترک معاصی به نحوی دیگر؛ به عبارت دیگر، همانطور که شخصی از نحوه استفاده و کاربرد پیچ گوشتی یا انبردست در کارهای فنی استفسار میکند، شخص دیگری نیز از نحوه استفاده و همچنین مواضع کاربرد مخیله و واهمه در تدین و دینداری را جویا می شود
اگر بتوان به صورت دقیقتر و کاربردی تر نقش مخیله و همچنین واهمه را در تدین مشخص کرد خیلی مفید تر از کلی گویی و پاسخهای غیر مرتبط با سوال است.
ظاهرا جناب سمیع خاطرشون مکدر شده؛ برای دلجویی از شما، حضرتعالی را به کشیدن یک نفس عمیق و یک لبخند دعوت میکنم. :ok:
متأسفانه بنده حتی با تأکیدات خود نیز نتوانستم منظور خودم را از مسئله به شما منتقل کنم زیرا شما هر آنچه که ناظر به عالم خیال منفصل است برای بنده به عنوان شاهد میآورید.
جناب سمیع عزیز! «واردات و ادراکات و اخبار برزخی» مربوط به مثال منفصل است یا متصل؟
بعلاوه، سوال بر سر نقش مخیله در «تدین» است نه «دین»! اینکه عالم خیال چطور و با چه کیفیتی در شکلگیری یک دین x یا y، نقش دارد مسئلهی دیگری است.
مضافا اینکه همچنین سوال شامل کسی میشود که تمام سرمایههای معنوی خود را از دست داده و با ارتکاب گناهان متعدد در طول عمر خود، نه تنها با الف بای مراقبه آشنا نبوده بلکه از شاگردان ارشد ابلیس بوده است حالا چنین کسی قصد قرار گرفتن در دور برگردان بندگی را دارد؛ قوه مخیله چنین کسی که از صفر می خواهد شروع کند در دینداریاش چه محلی از اعراب دارد؟ یک آدم بیسواد که حتی اسم مشاهدات و واردات و مراقبه را نشنیده دارای مخیله و واهمه است و قطعا در مسیر تدین و دینداری خود از احکام آنها بهره مند خواهد شد در قسمت عبادات به یک نحو، در ترک معاصی به نحوی دیگر؛ به عبارت دیگر، همانطور که شخصی از نحوه استفاده و کاربرد پیچ گوشتی یا انبردست در کارهای فنی استفسار میکند، شخص دیگری نیز از نحوه استفاده و همچنین مواضع کاربرد مخیله و واهمه در تدین و دینداری را جویا می شود
اگر بتوان به صورت دقیقتر و کاربردی تر نقش مخیله و همچنین واهمه را در تدین مشخص کرد خیلی مفید تر از کلی گویی و پاسخهای غیر مرتبط با سوال است.
باسمه تعالی
الف:ظاهرا شما در پیش داوری نمودن ید طولایی دارید.
ب:کسی که رویایی صادقه می بیند، یا مکاشفه ای صوری و..همه اینها مربوط به صورتگری قوه خیال متصل اوست که آن معانی را به این صورت در آورده است،و قوه خیال خود آن شخص این هنر را دارد که صورتگری می کند.
البته قوه خیال متصل دستش باز است و در کنار این که می تواند در ارتباط با اشیای محسوس خارجی، جبل من یاقوت ،بحر من زیبق، اشتر گاو پلنگ درست کند و یا در بحث مکاشفه و یا رویا، معانی دریافتی را صورتگری کند، می تواند آینه ای باشد برای انعکاس حقایق موجود در عالم مثال منفصل، ولی لزوما به این کارکرد اخیر منحصر نمی باشد:
« اعلم، ان الصور المتمثلة في ا[=Traditional Arabic]لخيال المتصلِ قد يدخل من طريق الحواس الظاهرة، و قد يدخل من تخليق القوة المتخيلة، و قد يدخل من طريق الباطن بتجليات و تمثلات من عالم المعاني و العقول القدسية و قد يحصل من انعكاس الصور الموجودة في عالم المثال و الخيال المنفصل،»[1]
ج:کسی هم که می خواهد در مسیر دینداری از این قوه استفاده کند اگر چه از ابتدا، باید به تطهیر آن بپردازد.که آن فرمایش مرحوم علامه طباطبایی (ره) شاهد عرایضم بود که هر چه انسان در ترک معاصی و مراقبت نمودن بر اعمال و رفتار خود مراقبت بیشتری داشته باشد. قوه خیال در نقش خود موفق تر خواهد بود.
پینوشت:
[1].شرح فصوص الحکم،مقدمه قیصری،ص104
کسی که رویایی صادقه می بیند، یا مکاشفه ای صوری و..همه اینها مربوط به صورتگری قوه خیال متصل اوست
مستند این مطلب رو بفرمایید
قد يحصل من انعكاس الصور الموجودة في عالم المثال و الخيال المنفصل
قیصری در این بیان، به یکی از ورودیهای خیال متصل اشاره کرده است پس خیال متصل همان خیال منفصل نیست بحث ما نیز بر سر مخیله ای است که مرتبط با خیالم متصل است. برای توضیح خیال متصل، کمک گرفتن از همسایه شایسته نیست. بهتره روی همون موضع درد متمرکز بشیم! بنده زیاد تکرار کردهام باز هم تکرار میکنم کاری به مثال منفصل نداریم. اینکه گاهی (قد یحصل) صور خیال منفصل در مثال متصل ریخته میشود، کارکرد خیال متصل نیست. این جور تعریف کردن تعریف به منشأ است. مثل این است که برای شناخت درخت انگور بگوییم درخت انگور آن است که اگر آب به پای آن ریخته شود رشد میکند و میوه میدهد.
اما اینکه بنده اصرار دارم خیالم منفصل را وارد داستان نکنیم به این خاطره که ما میخواهیم راجع به عموم مردم صحبت کنیم نه خواص از آنها و کسانی که اهل مراقبه هستند. به عنوان نمونه بنده که اهل پیشداوریهای نابجا میباشم و با این روحیه هیچ سنخیتی با اهل سلوک معرفت ندارم، از مخیلهام چطور کمک بگیرم تا به تدین حداقلی بپردازم.
پس ما فعلا با آن قوهای که (خیال منفصل) گاهی مواد و مصالح خیال متصل را تأمین میکنه، کاری نداریم همچنان که با قوه حواس ظاهره هم کاری نداریم.
اگر سوال این بود که نقش خیال متصل و منفصل و حواس ظاهره در تدین چیست؛ بله این جواب کارآیی دارد اما سوال اینچنین نیست.
ان الصور المتمثلة في الخيال المتصلِ قد يدخل من طريق الحواس الظاهرة، و قد يدخل من تخليق القوة المتخيلة
جناب سمیع؛ در این عبارت، اگر دقت کنیم بین خیال متصل و قوه متخیله فرق است. قوه متخیله، خود، منبعی مستقل برای صور نقش بسته شده در خیال متصل اند.
پس بحث اصلی، روی همین قوه متخیله است. نه خیال منفصل و نه خیال متصل.
سوال اصلی این است که قوه متخیله چه نقشی در تدین انسان خواهد داشت.
قسمت دیگر سوال هم این است که قوه واهمه چیست و چه نقشی دارد؟
پس یک قوه عاقله داریم که ادراک کلیات می کند یک قوه متخیله داریم که خلاقیت، مشخصه بارز آن است و یک قوه واهمه داریم که ادراک معانی جزئی میکند این سه را باید از هم تفکیک کنیم تا هر یک را در مسیر اصلی خود به کار ببریم به جای اینکه برای باز کردن یک مهره از آچار رینگی استفاده کنیم نمیتوانیم از پیچ گوشتی استفاده کنیم. علم و فهم به این مطلب، ما را در پیشبرد هنرمندانه دینداری و پررنگ کردن دینداری و تدین یاری میکند. مثل آن بدنسازی میباشد که میداند این حرکتی که انجام میدهد به کدام عضلات فشار آورده و کجای عضله را درگیر میکند.
مستند این مطلب رو بفرماییدقیصری در این بیان، به یکی از ورودیهای خیال متصل اشاره کرده است پس خیال متصل همان خیال منفصل نیست بحث ما نیز بر سر مخیله ای است که مرتبط با خیالم متصل است. برای توضیح خیال متصل، کمک گرفتن از همسایه شایسته نیست. بهتره روی همون موضع درد متمرکز بشیم! بنده زیاد تکرار کردهام باز هم تکرار میکنم کاری به مثال منفصل نداریم. اینکه گاهی (قد یحصل) صور خیال منفصل در مثال متصل ریخته میشود، کارکرد خیال متصل نیست. این جور تعریف کردن تعریف به منشأ است. مثل این است که برای شناخت درخت انگور بگوییم درخت انگور آن است که اگر آب به پای آن ریخته شود رشد میکند و میوه میدهد.
اما اینکه بنده اصرار دارم خیالم منفصل را وارد داستان نکنیم به این خاطره که ما میخواهیم راجع به عموم مردم صحبت کنیم نه خواص از آنها و کسانی که اهل مراقبه هستند. به عنوان نمونه بنده که اهل پیشداوریهای نابجا میباشم و با این روحیه هیچ سنخیتی با اهل سلوک معرفت ندارم، از مخیلهام چطور کمک بگیرم تا به تدین حداقلی بپردازم.
پس ما فعلا با آن قوهای که (خیال منفصل) گاهی مواد و مصالح خیال متصل را تأمین میکنه، کاری نداریم همچنان که با قوه حواس ظاهره هم کاری نداریم.
اگر سوال این بود که نقش خیال متصل و منفصل و حواس ظاهره در تدین چیست؛ بله این جواب کارآیی دارد اما سوال اینچنین نیست.جناب سمیع؛ در این عبارت، اگر دقت کنیم بین خیال متصل و قوه متخیله فرق است. قوه متخیله، خود، منبعی مستقل برای صور نقش بسته شده در خیال متصل اند.
پس بحث اصلی، روی همین قوه متخیله است. نه خیال منفصل و نه خیال متصل.
سوال اصلی این است که قوه متخیله چه نقشی در تدین انسان خواهد داشت.
قسمت دیگر سوال هم این است که قوه واهمه چیست و چه نقشی دارد؟
پس یک قوه عاقله داریم که ادراک کلیات می کند یک قوه متخیله داریم که خلاقیت، مشخصه بارز آن است و یک قوه واهمه داریم که ادراک معانی جزئی میکند این سه را باید از هم تفکیک کنیم تا هر یک را در مسیر اصلی خود به کار ببریم به جای اینکه برای باز کردن یک مهره از آچار رینگی استفاده کنیم نمیتوانیم از پیچ گوشتی استفاده کنیم. علم و فهم به این مطلب، ما را در پیشبرد هنرمندانه دینداری و پررنگ کردن دینداری و تدین یاری میکند. مثل آن بدنسازی میباشد که میداند این حرکتی که انجام میدهد به کدام عضلات فشار آورده و کجای عضله را درگیر میکند.
باسمه تعالی
الف: علامه حسن زاده آملی هزار و یک کلمه ،ج5ص290
ب:بنده هیچ وقت ادعا نکردم که خیال متصل همان خیال منفصل است. بلکه مکرر عرض شد که فضای این دو امر جداست.یکی در صقع جان آدمی است و دیگری در خارج از وجود انسان
و اتفاقا بنده هم اصلا کاری به مثال منفصل ندارم، شما با برداشتی که از کلمات بنده داشتید، بحث آن را به پیش کشیدید که جواب عرض شد.
ج: نقش قوه خیال هم عرض شد که اگر تطهیر شود، در ارتباط با مکاشفه و رویاهای صادقه خود را نشان خواهد داد.
د:نکته مهمی که شاید به آن توجه نشده باشد، در برخی اطلاقات، مراد از قوه خیال همان متخیله است[1]چنانچه گاهی به «قوه متصرفه» که کارش «ترکیب» و «تفصیل» صورتها و معانی است، در صورتی که تحت قوه واهمه قرار بگیرد «متخیله» می گویند.[2]ودر برخی اطلاقات قوه خیال تعریف خاص خود را دارد که حافظ و خزانه صورهای ادراکی است.
در هر صورت «هر چه طهارت و اعتدال مزاجِ فرد بيشتر باشد، بهتر و شايستهتر می تواند از عهده صورتگری معانی درآيد و تمثلات در لوح نفس صافی تر و سالمتر خواهد بود.
قوه متخيله كه قوی باشد و در تحت اطاعت قوه عاقله بوده باشد، مدركات عقليّه را به خوبی و درستی حكايت ميكند، در این حال اگر مدركات قوه عقليه، ملائکه بوده باشند، قوه متخيله آنها را به صور اشخاص انسان كه بهترین انواع محسوسات در عالم ماده هستند به زیباترین شکل در می آورد. و اگر آن مدركات، معانی كليهاند به صورت الفاظ و کلمات در غالبی شيوا در می آورد و پس از آن هر دو گونه صور ياد شده را به قوه حس مشترك می دهد، به گونهاي كه آن صورِ ملائکه، بواسطه قوه بینایی دیده می شوند، و اين صور الفاظ و کلمات، بواسطه قوه شنوایی شنیده می شوند، و چنان مشاهده می شوند كه گويا شخصي در كمال زیبایی در برابر ايستاده و كلامي شيوا القاء می كند.»[3]
پینوشت:
[1].ابن سینا، النفس من الشفا، ص 235 و 239؛ حسن زاده آملی، حسن، سرح العیون، ص 392، سال 1371، امیر کبیر، تهران.
[2].النفس من کتاب الشفاء، ص 230؛ شرح اشارات ج 2، ص 345؛ اسرار الحکم ص 310.
[3].http://www.askdin.com/thread21314-35.html
قوه خیال شأنی از شؤون نفس و مجرد است.
شما قائلید قوه خیال و واهمه، مجرد اند در حالیکه قیصری بر این عقیده نیست و این دو قوه را از شئون جسم میداند. «لأن المفكرة قوة جسمانية يتصرف فيها الوهم تارة، و العقل أخرى ... لقوة الخيالية، و إن كانت جسمانية لكنها بمنزلة البصر للقلب و مدركاته محسوسة» به نظر شما چه فکری باید کرد؟
شما قائلید قوه خیال و واهمه، مجرد اند در حالیکه قیصری بر این عقیده نیست و این دو قوه را از شئون جسم میداند. «لأن المفكرة قوة جسمانية يتصرف فيها الوهم تارة، و العقل أخرى ... لقوة الخيالية، و إن كانت جسمانية لكنها بمنزلة البصر للقلب و مدركاته محسوسة» به نظر شما چه فکری باید کرد؟
باسمه تعالی
فکر خاصی نمی شود کرد. نظر خاص ایشان است. در حالی که ادله داریم بر تجرد برزخی قوه خیال
صور خيالي و ادراك خيالي، خاصيت امور مادي را ندارند زيرا از جمله خواص امور مادي عبارت است از وضع و محاذات و چون صور خيالي فاقد چنين خواصي هستند پس مادي نبوده ولذا قوهاي كه اين صور را درك ميكند نيز نميتواند مادي باشد. چون قوه مادي نميتواند صورت مجرد را درك كند.بنابراين صور خيالي و نيز قوه خيال مجرد است.
قیصری در ص از شرح فصوص اینچنین گفته: «قد يتأثردر قوه خیال من القوى الوهمية المدركة الجزئية فقط، فتظهر فيه صورة تناسبها.قد يتأثردر قوه خیال من القوى الوهمية المدركة الجزئية فقط، فتظهر فيه صورة تناسبها. و الثانيتأثر از قوای وهمیه، قد يكون بسبب سوء مزاج الدماغمثل مالیخولیا، و قد يكون بحسب توجه النفس بالقوة الوهمية إلى إيجاد صورة من الصور، كمن يتخيل صورة محبوبه الغائب عنه، تخيلًا قوياً، فتظهر صورته في خياله، فيشاهده. و هذا أمر عام يقدر على ذلك العارف بالحقائق و غيره من العوام» در اینجا قیصری وهم را در جاهایی برده که صورتی را ایجاد کنی و ببینی مثلا صورت مرغ را ببینی. برخی عرفا در ابتدای کار دستوراتی داده اند مبنی بر اینکه شما به چه طرفی قوه حس را تضعیف کنید تا قوه خیال قوی شود که از آن به توجه تعبیر کردهاند. در خارج چیزی نیست و فقط در صورت خیالیه ماست اما از وضوح خوبی برخوردار است. بله کسی که قوه خیالش قوی بشود همانی را که در خواب میبیند در بیداری میبیند بنده همه اینها را قبول دارم اما بحث بنده چیز دیگر بود که هنوز به درستی و خوبی فهم نشده است.
به نظر بنده همین تکه از عبارت قیصری سر نخ خوبی به دست ما میدهد «كمن يتخيل صورة محبوبه الغائب عنه، تخيلًا قوياً، فتظهر صورته في خياله، فيشاهده» تا برای دینداری خود از قوه خیال و واهمه استفاده مثبت و مفید کنیم.
به نظر حقیر مومن ابتدا که میخواهد دست به کار بشود و راه را شروع کند ابتدائا از احساس شروع میکند. بعدا به درجات شهودی میرسد. این احساسات فی الجمله مفاد معرفتی دارند. مثل اینکه می گویم احساس کردم در کوچه یک نفر مرا نگاه می کند در اینجا قوه متخیله و واهمه وارد عمل می شوند. در واقع این شهود، یک شهود مبهم خیالی است که صورت خیالی به آن داده است.
این بحث در خداباوری انسان متدین و عملی کردن مسئله معیت حضرت حق خیلی خیلی پر کاربرد و مفید است.
ابن عربی در فصوص الحکم، ص 123 میگوید «هو (یعنی هذا الذی القی السمع) شهید ینبه علی حضرة الخیال و استعمالها» یعنی از خیال خود استفاده می کند این احساس را تصریح می کند که حضرت خیال است. این حالات روحی خاص،موطنش موطن خیال است. شخص عملا میبیند که حضرت حق در هنگام نماز در مقابلش هست. این توجه قلبی و ارتباط حضوری است. توجه قلبی یعنی تمام جانت را به یک سمت کردن است. در واقع از این کلام بر می آید که استعمال قوه خیال در حقیقت، نفسیِ قلبی است نه در فکر. این حال، خود، یک نوع شهود و دیدن است. البته برخلاف جناب سمیع، بنده بر آنم که این راه تنها برای کسانی که اهل مجاهدت و تهذیب نفس اند قرار داده نشده بلکه برای عوام این سفره گسترده است و قابل استفاده.
میتوان نتیجه گرفت که ما در کنار اینکه یک شهود قوی عینی داریم یک شهود مبهم هم داریم که کار قوه متخیله و واهمه است.
سر نخی از نوع استفاده از قوه متخیله و واهمه در تدین، همین جاست که بایستی بسط داده شود.
به نظر حقیر مومن ابتدا که میخواهد دست به کار بشود و راه را شروع کند ابتدائا از احساس شروع میکند. بعدا به درجات شهودی میرسد. این احساسات فی الجمله مفاد معرفتی دارند. مثل اینکه می گویم احساس کردم در کوچه یک نفر مرا نگاه می کند در اینجا قوه متخیله و واهمه وارد عمل می شوند. در واقع این شهود، یک شهود مبهم خیالی است که صورت خیالی به آن داده است.
این بحث در خداباوری انسان متدین و عملی کردن مسئله معیت حضرت حق خیلی خیلی پر کاربرد و مفید است.
عرض سلام و ادب
سوالی را که مطرح فرمودید بشکلی دیگر سوال بنده هم بود و مدتی است که بدنبال جواب آن میگشتم لذا مطالب شما و استاد محترم را پیگیر بودم و میدانستم شما پاسخی بر آن دارید و میخواهید برای استفاده خود و دیگران به اشتراک بگذارید.
اما با پاسخ آخرتان سوال دیگری پیش آمد . اگر من احساسی بر وجود هر موجودی که در نظر دارید داشتم . مثلا اهریمن , خدای خالق شر . وجودش را حس کردم
اگر
احساس من عامل صورتگری قوه واهمه و متخیله شود و آن را شهودا بیابم . آیا این اتفاق , فایده این کاربری برای دین باوری را زیر سوال نمیبرد ؟
«و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا» باران که در لطافت طبعش مثال نیست/ در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
نعمات و عطایای الهی مانند تیغ دو لب اند چه بسا همین سرمایههایی که خداوند در اختیار ما قرار داده است ابزاری برای مکر الهی قرار گیرند؛ چرا که همه اینها جند الله اند.
عارفان در مورد شهود حضرت حق دو نوع شهود را مطرح کردهاند یکی شهود به نحو «إنّ» و دیگری، شهود به نحو «کأنّ»؛ که اتفاقا شهود به نحو «کأنّ» است که خوراک اکثری از مردم است و تنها اوحدی از افراد از شهود به نحو «إنّ» برخوردارند. شهود به نحو «إنّ» آن مراحل نهایی و عینالیقینی شهود است اما شهود به نحو «کأنّ» اینطور نیست این اصطلاح را از حدیث نبوی شریف اقتباس نموده اند:[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=comic sans ms]«اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك».
ابن عربی در جایجای فتوحات و آثار دیگرش به این مطلب اشا[=Traditional Arabic]ره داشته است. ر.ک: فتوحات، ج1، ص 223و 225و 304و ... .
[=Traditional Arabic] [=Traditional Arabic]
شهود به نحو «کأنّ» دارای ویژگی هایی است از جمله اینکه هم هست و هم نیست نه موجود است و نه معدوم، نه معلوم است و نه مجهول. اینها زیر سر آن است که ابزار درک آن، قوه مخیله و واهمه است.
[=Traditional Arabic][=verdana]بیان ابن عربی اینگونه است: «فالخيال لا موجود و لا معدوم و لا معلوم و لا مجهول و لا منفي و لا مثبت »فتوحات، ج1، [=Traditional Arabic]ص 304. [=trebuchet ms]مثالی را که ابن عربی در تعلیل ا[=verdana]ین عبارت میآورد مثال آینه است. ایشان میفرماید[=Traditional Arabic]:
کسی که مقابل آینه قرار میگیرد اگر جرم آینه کوچک باشد و جرم مرئی مقابل آن خیلی بزرگتر از آینه باشد میداند که این صورت پیدا شده در آینه بالاخره مقداری از همان صورت مرئی مقابل آینه است اما وجهی از آن را نشان میدهد مقداری از آن را نشان میدهد. پس هم هست و هم نیست هم صادق است و هم نیست.
متأسفانه عدهای که با الف بای عرفان نا آشنا میباشند به محض دیدن و شنیدن این اصطلاحات و ادبیات، تهمت و افترای تناقض گویی عارفان را سر میدهند غافل از اینکه مراد آنان چه میباشد.
با این سخن، دعای شریف پیامبر ص که فرمود [=Traditional Arabic][=verdana][=Traditional Arabic][=trebuchet ms][=verdana][=Traditional Arabic]«اللهم زدنی تحیرا»[=Traditional Arabic][=verdana][=Traditional Arabic][=trebuchet ms][=verdana][=Traditional Arabic] نیز معنا پیدا میکند.
بیان ابن عربی رو ببینید و لذت ببرید: [=Traditional Arabic]«فهي منفية ثابتة موجودة معدومة معلومة مجهولة أظهر اللَّه سبحانه هذه الحقيقة لعبده ضرب مثال ليعلم و يتحقق أنه إذا عجز و حار في درك حقيقة هذا و هو من العالم و لم يحصل عنده علم بحقيقته فهو بخالقها أعجز و أجهل و أشد حيرة و نبهه بذلك أن تجليات الحق له أرق و ألطف معنى من هذا الذي قد حارت العقول فيه و عجزت عن إدراك حقيقته إلى أن بلغ عجزها»[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]
[=verdana][=Traditional Arabic][=trebuchet ms][=verdana]
«و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا» باران که در لطافت طبعش مثال نیست/ در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
عرض سلام و ادب و سپاس
عزیز برادر فرض بر اینکه بنده در سلک گروهی از ظالمین هستم و در حکم یا احکامی از قرآن کریم اهل تجاهل و یا عصیان و خسارت
ولی همین قرآن برای هدایت است و آن برای هدایت امثال بنده آمده .
سوال این است که این روش باعث گمراهی بیشتر بنده نمیگردد ؟ و اینکه این راه با هدایت قرآن آیا منطبق است ؟
متأسفانه عدهای که با الف بای عرفان نا آشنا میباشند به محض دیدن و شنیدن این اصطلاحات و ادبیات، تهمت و افترای تناقض گویی عارفان را سر میدهند غافل از اینکه مراد آنان چه میباشد.
سلامت روش برای اهلش ثابت بشود و خود عامل انحراف از طرف اهل آن دانسته نشود کفایت میکند . برای غیز آن هم خداوند هدایتگر است فرمودید :
نعمات و عطایای الهی مانند تیغ دو لب اند چه بسا همین سرمایههایی که خداوند در اختیار ما قرار داده است ابزاری برای مکر الهی قرار گیرند؛ چرا که همه اینها جند الله اند.
به نظر بنده همین تکه از عبارت قیصری سر نخ خوبی به دست ما میدهد «كمن يتخيل صورة محبوبه الغائب عنه، تخيلًا قوياً، فتظهر صورته في خياله، فيشاهده» تا برای دینداری خود از قوه خیال و واهمه استفاده مثبت و مفید کنیم.
به نظر حقیر مومن ابتدا که میخواهد دست به کار بشود و راه را شروع کند ابتدائا از احساس شروع میکند. بعدا به درجات شهودی میرسد. این احساسات فی الجمله مفاد معرفتی دارند. مثل اینکه می گویم احساس کردم در کوچه یک نفر مرا نگاه می کند در اینجا قوه متخیله و واهمه وارد عمل می شوند. در واقع این شهود، یک شهود مبهم خیالی است که صورت خیالی به آن داده است.
شخص عملا میبیند که حضرت حق در هنگام نماز در مقابلش هست. این توجه قلبی و ارتباط حضوری است. توجه قلبی یعنی تمام جانت را به یک سمت کردن است.
البته برخلاف جناب سمیع، بنده بر آنم که این راه تنها برای کسانی که اهل مجاهدت و تهذیب نفس اند قرار داده نشده بلکه برای عوام این سفره گسترده است و قابل استفاده.
میتوان نتیجه گرفت که ما در کنار اینکه یک شهود قوی عینی داریم یک شهود مبهم هم داریم که کار قوه متخیله و واهمه است.
سر نخی از نوع استفاده از قوه متخیله و واهمه در تدین، همین جاست که بایستی بسط داده شود.
به نام خدا
با سلام:
جناب نفس الرحمان،از ابتدا بحث شما و جناب استاد سمیع را پیگیری کردم و نهایتا از اصرار شما بر تمرکز روی خیال متصل و جدا کردن آن در این بحث از خیال
منفصل و همینطور از سخنان شما و استشهادات حضرتعالی به فصوص و نقش کاربردی که برای قوه خیال و واهمه در تدین ذکر کردید فقط یک چیز دستگیرم شد
به صورت سؤالی می پرسم تا پیش داوری نکرده باشم:
منظور شما این است که انسان با استفاده از قوه واهمه و خیالش -همانطور که مثال زدید و حتی این روش را برای عوام الناس غیر مهذب هم کار آمد دانستید_
خداوند را مثلا در نماز جلوی خودش حاضر کند تا به یک نوع شهود مبهم خیالی دست یافته و به این گونه حضور قلبش در نماز حفظ شود؟
این چه فرقی دارد با بت پرستانی که به خدا عینیت بخشیده تمثالهایی از او ساخته و می پرستیدند؟
فقط فرقش این است که خدایی که شما می فرمائید در ذهن است و خدای آنها در عین!!!!(اگر منظور شما را درست فهمیده باشم)
و اگر سخن شما این نیست پس چیست؟
این تاپیک برای عموم است یا خیر ؟
من که جز بحث و جدل در اثبات توانمندی های طرفین در بیان واژه های مکلف چیزی ندیدم .
اگر برای عموم نیست که خود دانید ولی اگر قرار است امثال ما هم از این بحث استفاده کنیم ،بهتر نیست کمی ادبیات خود را تغییر دهید
امام علی (ع) : «چه بسا کلامی که تاثیرش از تیرهای بران افزونتر است.»
شاید اگر ساده تر سخن بگویید این جبهه گرفتن ها پیش نیاید ، خیلی جالب است که خودتان هم در زمینه مورد بحث منظور یکدیگر را متوجه نمیشوید . :mohandes:
این تاپیک برای عموم است یا خیر ؟
من که جز بحث و جدل در اثبات توانمندی های طرفین در بیان واژه های مکلف چیزی ندیدم .اگر برای عموم نیست که خود دانید ولی اگر قرار است امثال ما هم از این بحث استفاده کنیم ،بهتر نیست کمی ادبیات خود را تغییر دهید
امام علی (ع) : «چه بسا کلامی که تاثیرش از تیرهای بران افزونتر است.»
شاید اگر ساده تر سخن بگویید این جبهه گرفتن ها پیش نیاید ، خیلی جالب است که خودتان هم در زمینه مورد بحث منظور یکدیگر را متوجه نمیشوید . :mohandes:
با سلام
سرکار خانم شمیم جنس بحث فلسفی است و شاهد مثالها از کتاب فصوص الحکم
که منبعی بسیار تخصصی محسوب می گردد،آورده شده است و مسلم است که اصطلاحات
فلسفی را نمی توان به زبان دیگری بیان نمود،اینکه منظور هم را نمی فهمیم
منظور برداشت یکدیگر از مسائل و چگونگی آن است.
بنابراین کسی قصد اثبات توانمندیهای خویش و به رخ کشیدن آن را نداشته و ضرورتی هم برای اینکار
وجود ندارد.
ین چه فرقی دارد با بت پرستانی که به خدا عینیت بخشیده تمثالهایی از او ساخته و می پرستیدند؟
با سلام؛
برای جواب سوال شما از روایتی نبوی بهره میگیرم؛ «الله فی قبلة المُصَلِّی»؛ ابن عربی در مواضعی از فتوحات، این روایت را به حدیثِ شریف «أُعبد الله کأنک تراه» منضم فرموده و از آن نتایج خوبی برداشت کرده است. ابتدا عبارت ابن عربی را میآورم سپس از روی عبارت ایشان توضیحاتی را عرض میکنم: «فلو لا أن الشارع علم أن عندك حقيقة تسمى الخيال لها هذا الحكم ما قال لك كأنك تراه ببصرك فإن الدليل العقلي بمنع من كان فإنه يحيل بدليله التشبيه و البصر فما أدرك شيئا سوى الجدار
اگر خدا نانی به بندگان عطا کرده دندانش را هم داده؛ اگر خداوند به بندگان فرموده طوری خدایت را عبادت کن که انگار تو او را میبینی، ابزار آن را هم در اختیار بندگان قرار داده است. این در حالی است که عقل انسان از دیدن بینهایت منع میکند. خب خدای فلاسفه، خدای منزه است خدای فلاسفه یک خدایی است که به چنگ نمیآید دست یافتنی نیست نمیتوانی با او face to face حرف بزنی؛ اما خدایی که شریعت به ما معرفی میکند در عین تنزه از احکام تعینات، نقطه مقابل تنزیه یعنی تشبیه را هم شامل است. یعنی جمع بین تشبیه و تنزیه کرده است. عرفا نیز با تکیه بر همین اصل قائل اند الفاظ و ظهوراتی که در متون دینی آمده را باید بدون هیچ مجاز و استعاره گویی معنا کرد یعنی در معنای حقیقی خود استعمال شده اند.
فعلمنا إن الشارع خاطبك أن تتخيل أنك تواجه الحق في قبلتك المشروع لك استقبالها و اللَّه يقول[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و وجه الشيء حقيقته و عينه فقد صور الخيال من يستحيل عليه بالدليل العقلي الصورة و التصور فلهذا كان واسعا»
از این رو، خداوند به ما دستور داده برای نمازخوندن، با خدا در قبلهای که استقبال به اون قبله رو بر ما واجب فرموده، مواجه بشیم. او را احساس کنیم. این احساس غیر از خطور در ذهن است این فعل قلب است. خلاقیت، هنر نفس انسان است. از این جهت، قوه مخیله، از عاقله، اوسع و گشادتره زیرا اموری که عاقله آن را محال میداند قوه مخیله، با آغوش باز از آن استقبال میکند.
از همه اینها گذشته، فطرت انسان نیز تقاضای چنین خدایی را میکند. اگر به انسانها گفته میشد در مراسم دعای خود فقط و فقط باید با خدای فلاسفه که یک خدای غیر قابل دسترس است حرف زده و تمنا کنید؛ چنین چیزی اگر هم ممکن می شد خیلی خیلی این سفره دعا و راز و نیاز و عشقبازی بیروح و بیاحساس برگزار میشد. شما وقتی به صورت و چهرهی کسی که در دعای خود گُر گرفته نگاه کنید انگار کسی در مقابلش نشسته و او در حال صحبت کردن با اوست. منظور بنده همینه. حال شما هر چه میخواهید اسمش را بگذارید.
اما تشبیه این حالت، با بت پرستی کاملا نابجاست. در زعم و گمان بتپرست، بت است که پرستیده میشود نه خدا؛ نهایتا بت پرست میگوید این بت، شفیع ما در نزد خداست اما خدای در قبله نمازگزار، به جد خداست این همان خداست منتها، در قالب تشبیه. او خدا را در قبله خود احساس میکند. بندگی خدا را میکند، کدام خدا؟ همان خدایی را که انگار او را میبیند. دیدنش انگاری است. در هالهی ابهام است. هم هست و هم نیست.
البته شریعت در یک رتبه و مرتبه نمیایستد و آرام آرام دست متشرعین را گرفته شخص را به بالا میکشد به طوری که شخص هم در فضای تشبیه و هم در فضای تنزیه قرار میگیرد و رفته رفته به افقی دست پیدا میکند که جمع بین تشبیه و تنزیه میکند.
بنده اگر بخواهم برای این کار قوه مخیله مثال بزنم این مثال ساده را میزنم که اگر کسی در یک کوچهای در حال عبور است و گمان میکند دوربینی در آنجا کار گذاشته شده و از او تصویر برداری میکند او این دوربین مخفی را نمیبیند اما مدام خود را در معرض آن دوربین میبیند. او را احساس میکند. این کار قوه مخیله است نه قوه عاقله و نه قوای ادارکی مادی.
فرمایش حضرت امام که فرمود عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید نیز ناظر به همین افق است. همیشه خدای تشبیهی برای این جور امور کاربردی تره. هم برای مراسم دعا، هم برای مراسم عبادت و هم برای مسئله ترک گناه، البته نمیگویم خدای تنزیهی هیچ اثر و کاربردی نداره اما به اندازه فضای تشبیه اثر نداره. دلیلش رو با مراجعه به خودمون و حال و هوای نوع افراد جامعه خواهید فهمید.
عزیز برادر فرض بر اینکه بنده در سلک گروهی از ظالمین هستم و در حکم یا احکامی از قرآن کریم اهل تجاهل و یا عصیان و خسارتعرض سلام و ادب و سپاس
ولی همین قرآن برای هدایت است و آن برای هدایت امثال بنده آمده .
سوال این است که این روش باعث گمراهی بیشتر بنده نمیگردد ؟ و اینکه این راه با هدایت قرآن آیا منطبق است ؟
با توضیحاتی که در پست بالا عرض شد معلوم شد انسانی که با دل بی غش قدمی به سمت حضرت حق بردارد این طریق او را به جلو خواهد برد.
نکته قابل ذکر این که، این روش، اختراع بنده و امثال بنده نیست بلکه همان چیزی است که متون دینی ما را به آن سوق داده اند. این یک سطحی از کار است که نوعاً انسانها توان بهره بردن از آن را دارند و اگر در مسیر این راه قرار گرفته بشود این مسیر به مسیر نهایی که انسان در آن دیگر با شهود خیالی و وهمی کاری ندارد، قرار خواهد گرفت.
کسی که در نماز خود خدا را در قبلهاش احساس نمیکند دچار گمراهی میشود یا کسی که اینطور نبوده و خدا را در قبلهاش احساس میکند؟ کسی که بر سر سفره دعا، با خدایی نزدیک ارتباط برقرار میکند دچار ضلالت میشود یا کسی که در مراسم دعا، هیچ ارتباطی با خدا در خوداحساس نمیکند و مدام به شماره صفحات دعا نگاه میکند تا ببیند چه مقدار از دعا باقی مانده (از شدت کسالت و ملالت آور بودن دعا)؟ قضاوت با خود شما!
خیلی جالبه! ابن عربی معتقده، محلی که محل نگهداری عقاید هر کدوم از ماست، قوه خیاله؛ ایشون میگه، اگر چه ما با دلیل ثابت میکنیم که خدا به دلیل حالت تجردی که داره، نه داخل در اجسامه و نه خارج، و شبیه هیچ یک از کائنات مادی نیست اما این معتقدات، از دستگاه خیال انسانی مصون نمیمونه و هر جور که شده این قوه، در این معتقدات تصرف میکنه.[=Traditional Arabic]«العقائد محلها الخيال و إن قام الدليل على أن الذي اعتقده ليس بداخل و لا خارج و لا يشبه شيئا من المحدثات فإنه لا يسلم من الخيال أن يضبط أمرا لأن نشأة الإنسان تعطي ذلك»[=Traditional Arabic]
به خاطر همین مسئله که ما در اعتقاداتمون دچار چنین سهوی میشیم و مثلا در نمازمون طوری نماز میخونیم که انگار خدا محیط علی الاطلاق نیست و او را در قبله خود مقید می:کنیم، به ما دستور دادهاند به سجده بریم و این تقید و ... رو به خودمون نسبت بدیم و بگیم: سبحان ربی الاعلی.
«[=Traditional Arabic]فينبغي لمن هذه حاله أن يسجد لسهوه: و هو أن يرد ذلك التشبيه و التخيل و التصوير إلى نفسه. و هو السجود. و يقول: سبحان ربى الأعلى" ثلاثا: واحدة لحسه، و الثانية لخياله، و الثالثة لعقله. فينزهه عن أن يكون (- سبحانه-) مدركا لحسه فيتقيد به، أو بقيد خياله، أو بقيد عقله.- فذلك ترغيم للشيطان!»[=Traditional Arabic] (الفتوحات المکیة، ج7، ص 216)
آهان پس کلا علم ش زیاد اهل قیل و قاله
ولی من هنوزم معتقدم که با این کلمات و اصطلاحات ( البته نه اصطلاحات تخصصی که هر کدومش تعریف داره و جای ابهام نیست ) ادبیات فلسفی ،منظور هم رو به خوبی متوجه نمیشید .
فلسفه نمیدونم ولی با اجازه متخصصین :
محمد بن سنان از مفضل روایت کرده است که از مولای خود حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام شنیدم که میفرمود: یکی از جملی که خداوند در مناجات، به حضرت موسی فرموده آن است:
ای پسر عمران، دروغ گفته است آن کس که خود را دوستدار من تصور کرده است وچون شب فرا رسد به خواب راحت فرو میرود. مگر نه آن است که هر دوستدار در آرزوی خلوتی است که با محبوب خود باشد؟ ای پسر عمران، بدان که من بر حال دوستان خود آگاهمم و میدانم که چون شب، پرده بر جهان میکشد، چشم دلشان به سوی قلبهایشان، متوجه میگردد، و عذاب مرا در پیش دیدگان خود، مجسم میسازند و مرا در مقام مشاهده مخاطب قرار میدهند و در مقام حضور با من سخن میگویند. ای پسر عمران، خشوع قلب و خضوع جسم و اشک چشم خویش را در سیاهی شبها، بر من نثار کن و آنگاه مرا بخوان، تا دریابی که تا چه حد به تو نزدیکتر و ترا اجابت میکنم..
چون خیلی با تخیلاتم درگیرم ،دوست داشتم از بحثتون سر دربیارم :khandeh!:
چیزی که تجربه داشتم و بگم ، برای اینکه در نماز حضور قلب داشته باشم ، خدا را در مقابلم تصور میکنم ، الان تمرکز بیشتر و حضور قلب بیشتری احساس میکنم
با عرض پوزش از متخصصین در علم فلسفه و عرفان
ولی خیلی خودتونو اذیت میکنید ها :jangjoo:
از این رو، خداوند به ما دستور داده برای نمازخوندن، با خدا در قبلهای که استقبال به اون قبله رو بر ما واجب فرموده، مواجه بشیم. او را احساس کنیم. این احساس غیر از خطور در ذهن است این فعل قلب است. خلاقیت، هنر نفس انسان است.
به نام خدا
با سلام
کار قوه خیال حفظ صور و شهود کار قلب است پس نمی توانید شهود قلبی را به قوه خیال نسبت دهید
وهم هم وظیفه اش ادراک معانی جزئی است،حال بفرمائید حقیقت حق از جنس صوری است که قوه خیال آن را حفظ می کند
یا معانی جزئی که واهمه ادراک می کند.
شما نمی توانید از حدیث پیامبر صلی الله علیه و اله یا فرموده حضرت امام(ره) چنین معنایی را استنباط بفرمائید!!!!!!
این سخن علی علیه السلام است:"لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن"
این وجه اشتراک بت است با خدایی که شما می فرمائید می توان با قوه خیال آن را به شکل تشبیه دریافت!
احساس حضور خدا با ادراک او توسط مخیله بسیار متفاوت است این دو را به هم ربط ندهید.
ما هرگز از خدای فلسفه سخن نمی گوئیم سخن بنده را تفسیر نفرمائید کاملا روشن است که چه می گویم!
خدایی را که شما تصویر و توصیه می کنید خدایی محدود و ناقص می شود که می توان او را در خیال آورد و بعد می فرمائید این همان احساس خدا با قلب
است!خیر این کار قلب نیست کار همان خیال است و کار خیال مشخص است که چیست!
کار قلب همان است که حضرت علی علیه السلام فرمود:"لم اعبد ربا لم اره).
عبادت نكردم خدائى كه او را نديدم!پرسيدند چگونه خدا را ديدى؟فرمود با چشم دل و بصيرت
و همینطور فرمودند:"ما رأيت شيئا الا و رأيت الله قبله و بعده و معه و فيه"
من چيزي را نديدم مگر اين كه خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن و در آن ديدم» (علم اليقين فيض كاشاني، ج 1، ص 99).
این معنای شهود قلبی است که با حقیقت ایمان به دست می آید نه با قوه متخیله.
پس لطفا احادیث پیامبر اکرم (ص) و گفتار حضرت امام را شاهد سخن خویش قرار ندهید که اصلا مقصود شما را نمی رسانند.
اینکه خدا را طوری عبادت کنید که گویی او را می بینید ناظر به همان سخن مبارک حضرت علی علیه السلام است که فرمود:"خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم
ولی نه با دیده ظاهر :ولکن بحقائق الایمان،با حقیقت ایمان خدا را می بینم".
احساس حضور خدا با ادراک او توسط مخیله بسیار متفاوت است این دو را به هم ربط ندهید.
سلام
عذر میخوام که وارد بحثتون میشم
این احساس حضور خدا ،هیچ تصویری هرچند دور و مبهم ندارد ؟
شما وقتی حضور خدا را در کنارتان احساس میکنید یا بالای سرتان ،یا زمانی که می خواهید با او صحبت کنید ،چه درکی از حضور ش دارید ؟
احساسی وجود دارد که تصویری نداشته باشد
خدایی را که شما تصویر و توصیه می کنید خدایی محدود و ناقص می شود که می توان او را در خیال آورد و بعد می فرمائید این همان احساس خدا با قلب
مگر قوه تخیل محدود است ؟
اینکه خدا را طوری عبادت کنید که گویی او را می بینید ناظر به همان سخن مبارک حضرت علی علیه السلام است که فرمود:"خدایی را که نبینم عبادت نمی کنمولی نه با دیده ظاهر :ولکن بحقائق الایمان،با حقیقت ایمان خدا را می بینم".
باید در کلام بزرگان دقت کرد. فرق است بین «گویی او را دیدن» با «دیدن». حضرت امیر نفرمودند گویی او را میبینم فرمود میبینم.
کار قوه خیال حفظ صور و شهود کار قلب است پس نمی توانید شهود قلبی را به قوه خیال نسبت دهید وهم هم وظیفه اش ادراک معانی جزئی است،حال بفرمائید حقیقت حق از جنس صوری است که قوه خیال آن را حفظ می کند.با سلام
مگر شما وقتی محسوسات رو با علم حضوری مییابید، یک نوع شهود نیست؟ وقتی شما معلومی جزئی به علم حضوری علم دارید، یک نوع شهود نیست؟ اینکه شما با لامسه خود چیزی را مییابید و بعد از آن گزارش میکنید، اینجا در دل این توصیف، شهود صورت گرفته است. نباید دست و پای شهود را اینقدر ببندیم. حالا این راجع به محسوسات است حالا شما راجع به مخیلات همین را بگو. منتهی هر شهودی در خود چند کار دیگر را هم میکند:یکی اینکه یافت، احساسات قلبی هم دارد مثلا کسی که شهودات معنوی دارد حالت حیرت و بندگی نیز به او دست میدهد. از طرفی دیگر در کنار این، یک هویت عقلی نیز دارد که این شهود عقلی دمیده در این شهود قلبی است.
وقتی شما شهود حسی کردید هنوز نگفته اید مثلا کاغذ سفید است اما فهمش را که دارید چون سراسر، حضور است این فهم حضوری قلبی، از حیثیات شهود قلبی است. که البته در درجه بعد، تحلیل صورت میگیرد و عقل تحلیلی شروع به فعالیت میکند. پس جهت عقلانی فهم، از حیثیات شهود قلبی است. شاید بتوان همه این مطالب را به اصل بنیادین «النفس فی وحدتها کل القوی» استناد داد.
آیا شما وقتی خدا را در قبله خود احساس میکنید خدا را به اطلاق و سراحش احساس میکنی؟ اگر بگویید خدا را با اطلاقش حس میکنم بنده بلافاصله در پاسخ شما میگویم پس چرا رو به قبله میایستی؟ اصلا نفس دستور رو به قبله ایستادن، با اطلاق خداوند منافات دارد! «أینما تولوا فثم وجه الله» کجا میرود؟ چرا فرمود الله فی «قبلة المصلی»؟ چرا شارع یک صحنه ترسیم کردن، برای شما مشخص میکند؟
حقیقت حق از جنس صوری نیست اما چرا در خود شریعت بحث تشبیه مطرح شده است؟ بعد هم با لیس کمثله شیء باید از این قالب هم به در آییم!
در حدیثی دیدم که خداوند به حضرت موسی فرمود من مریض شدم چرا به عیادت من نیامدی؟ گرسنه شدم چرا به من طعام ندادی؟ جناب موسی متعجبانه پرسید: خدایا! مگر تو هم مریض میشوی یا گرسنه می شوی؟! فرمود: بندهام گرسنه شد... . آیا حتما باید این تعابیر را تعابیر مجازی بگیریم؟ آیا نمیشود به جد گرسنگی و مریضی را به خدا نسبت دهیم؟ من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا را چرا به جد در معنای حقیقی خود معنا نکنیم؟ اینها همه مواردی از تشبیه است که در خود شریعت اشباع شده است. در عین حال که خداوند در محدوده تشبیه محدود نمیشود و فوق تشبیه و تنزیه است.
گاهی اوقات و بلکه بیشتر اوقات ما نمیتوانیم با ساحت بینهایت ارتباط عمیق پیدا کنیم اینجا ست که قوهای که ابزار «تشبیه» است به کمک ما میآید.
شما نمی توانید از حدیث پیامبر صلی الله علیه و اله یا فرموده حضرت امام(ره) چنین معنایی را استنباط بفرمائید!!!!!!
شما لطف کنید برداشتتان را بفرمایید اگر بهتر از این برداشت بود ما میپذیریم.
این سخن علی علیه السلام است:"لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن"
کسی که الله را در قبله خود مییابد مدعی رسیدن به کنه حضرت حق نیست لذا میگوید سبحان ربی العظیم و بحمده.
این وجه اشتراک بت است با خدایی که شما می فرمائید می توان با قوه خیال آن را به شکل تشبیه دریافت!
بنده فرق بت پرست را با چنین حالتی از بندگی متذکر شدم مراجعه بفرمایید.
احساس حضور خدا با ادراک او توسط مخیله بسیار متفاوت است این دو را به هم ربط ندهید.
این احساسی که شما می فرمایید و هیچ ربطی به قوه مخیله ندارد، در کجاست؟ بالاخره ابعاد ادراکی انسان معلوم است کدام بعد است که متکفل این احساس است؟
ما هرگز از خدای فلسفه سخن نمی گوئیم سخن بنده را تفسیر نفرمائید کاملا روشن است که چه می گویم!
خدایی را که شما تصویر و توصیه می کنید خدایی محدود و ناقص می شود که می توان او را در خیال آورد و بعد می فرمائید این همان احساس خدا با قلب
آیا خدایی که با فلسفه اثبات می شود و بعد ما آن را می پرستیم محدود نیست؟ آیا این خدا را میتوان از رگ گردن نزدیکتر دانست؟ خدای فلاسفه خدای تنزیهی است اما در خداشناسی نهایی نباید در تنزیه توقف کرد بلکه هم تنزیه و هم تشبیه و هم فوق تشبیه و تنزیه را قائل شد. بله سخن شما درست است که چنین خدایی محدود است اما این یک ساحت از ساحتهای خداشناسی است که وجودش ضروری است. این یک حجابی است که باید از آن عبور کرد.
است!
خیر این کار قلب نیست کار همان خیال است و کار خیال مشخص است که چیست!
شما در معنای «النفس فی وحدتها کل القوی» تأمل بفرمایید.
به دلیل اینکه نمیدانم چه مشکلی پیش آمده که نوشتههای بنده با نوشتههای جناب حبیبه مخلوط شده، بار دیگر پاسخهای خودم را میفرستم:
مگر شما وقتی محسوسات رو با علم حضوری مییابید، یک نوع شهود نیست؟ وقتی شما معلومی جزئی به علم حضوری علم دارید، یک نوع شهود نیست؟ اینکه شما با لامسه خود چیزی را مییابید و بعد از آن گزارش میکنید، اینجا در دل این توصیف، شهود صورت گرفته است. نباید دست و پای شهود را اینقدر ببندیم. حالا این راجع به محسوسات است حالا شما راجع به مخیلات همین را بگو. منتهی هر شهودی در خود چند کار دیگر را هم میکند:یکی اینکه یافت، احساسات قلبی هم دارد مثلا کسی که شهودات معنوی دارد حالت حیرت و بندگی نیز به او دست میدهد. از طرفی دیگر در کنار این، یک هویت عقلی نیز دارد که این شهود عقلی دمیده در این شهود قلبی است.
وقتی شما شهود حسی کردید هنوز نگفته اید مثلا کاغذ سفید است اما فهمش را که دارید چون سراسر، حضور است این فهم حضوری قلبی، از حیثیات شهود قلبی است. که البته در درجه بعد، تحلیل صورت میگیرد و عقل تحلیلی شروع به فعالیت میکند. پس جهت عقلانی فهم، از حیثیات شهود قلبی است. شاید بتوان همه این مطالب را به اصل بنیادین «النفس فی وحدتها کل القوی» استناد داد.
آیا شما وقتی خدا را در قبله خود احساس میکنید خدا را به اطلاق و سراحش احساس میکنی؟ اگر بگویید خدا را با اطلاقش حس میکنم بنده بلافاصله در پاسخ شما میگویم پس چرا رو به قبله میایستی؟ اصلا نفس دستور رو به قبله ایستادن، با اطلاق خداوند منافات دارد! «أینما تولوا فثم وجه الله» کجا میرود؟ چرا فرمود الله فی «قبلة المصلی»؟ چرا شارع یک صحنه ترسیم کردن، برای شما مشخص میکند؟
حقیقت حق از جنس صوری نیست اما چرا در خود شریعت بحث تشبیه مطرح شده است؟ بعد هم با لیس کمثله شیء باید از این قالب هم به در آییم!
در حدیثی دیدم که خداوند به حضرت موسی فرمود من مریض شدم چرا به عیادت من نیامدی؟ گرسنه شدم چرا به من طعام ندادی؟ جناب موسی متعجبانه پرسید: خدایا! مگر تو هم مریض میشوی یا گرسنه می شوی؟! فرمود: بندهام گرسنه شد... . آیا حتما باید این تعابیر را تعابیر مجازی بگیریم؟ آیا نمیشود به جد گرسنگی و مریضی را به خدا نسبت دهیم؟ من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا را چرا به جد در معنای حقیقی خود معنا نکنیم؟ اینها همه مواردی از تشبیه است که در خود شریعت اشباع شده است. در عین حال که خداوند در محدوده تشبیه محدود نمیشود و فوق تشبیه و تنزیه است.
گاهی اوقات و بلکه بیشتر اوقات ما نمیتوانیم با ساحت بینهایت ارتباط عمیق پیدا کنیم اینجا ست که قوهای که ابزار «تشبیه» است به کمک ما میآید.
شما نمی توانید از حدیث پیامبر صلی الله علیه و اله یا فرموده حضرت امام(ره) چنین معنایی را استنباط بفرمائید!!!!!!
شما لطف کنید برداشتتان را بفرمایید اگر بهتر از این برداشت بود ما میپذیریم.
این سخن علی علیه السلام است:"لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن"
کسی که الله را در قبله خود مییابد مدعی رسیدن به کنه حضرت حق نیست لذا میگوید سبحان ربی العظیم و بحمده.
این وجه اشتراک بت است با خدایی که شما می فرمائید می توان با قوه خیال آن را به شکل تشبیه دریافت!
بنده فرق بت پرست را با چنین حالتی از بندگی متذکر شدم مراجعه بفرمایید.
احساس حضور خدا با ادراک او توسط مخیله بسیار متفاوت است این دو را به هم ربط ندهید.
این احساسی که شما می فرمایید و هیچ ربطی به قوه مخیله ندارد، در کجاست؟ بالاخره ابعاد ادراکی انسان معلوم است کدام بعد است که متکفل این احساس است؟
ما هرگز از خدای فلسفه سخن نمی گوئیم سخن بنده را تفسیر نفرمائید کاملا روشن است که چه می گویم!
خدایی را که شما تصویر و توصیه می کنید خدایی محدود و ناقص می شود که می توان او را در خیال آورد و بعد می فرمائید این همان احساس خدا با قلباست!خیر این کار قلب نیست کار همان خیال است و کار خیال مشخص است که چیست!
آیا خدایی که با فلسفه اثبات می شود و بعد ما آن را می پرستیم محدود نیست؟ آیا این خدا را میتوان از رگ گردن نزدیکتر دانست؟ خدای فلاسفه خدای تنزیهی است اما در خداشناسی نهایی نباید در تنزیه توقف کرد بلکه هم تنزیه و هم تشبیه و هم فوق تشبیه و تنزیه را قائل شد. بله سخن شما درست است که چنین خدایی محدود است اما این یک ساحت از ساحتهای خداشناسی است که وجودش ضروری است. این یک حجابی است که باید از آن عبور کرد
خیر این کار قلب نیست کار همان خیال است و کار خیال مشخص است که چیست!
شما در معنای «النفس فی وحدتها کل القوی» تأمل بفرمایید.
چیزی که تجربه داشتم و بگم ، برای اینکه در نماز حضور قلب داشته باشم ،همیشه یک خدا در مقابلم به تصور میکنم ،این خدا بسته به افزایش میزان علم و پیشرفت مذهبیم ، تغییر میکنه
اگر علم شما به حدی پیشرفت کنه که حقیقت «اینما تولوا فثم وجه الله» رو لمس کرده باشید و چشیده باشید (فرض محال که محال نیست) اونوقت برای ایستادن به نماز، چرا باید رو به قبله بایستید؟ مگر هر طرف که رو کنید خدا آنجا نیست؟ چرا از اینهمه زاویه، یک زاویه انتخاب میشه؟
اینکه چون خدا گفته رو کاری ندارم بلکه میخوام بدونم چرا خدا گفته؟
یکی دیگه از موارد کاربرد متخیله و واهمه، در قسمت آداب بندگی ست.
در این سایت، موضوع دیگری در حال پیگیری است با عنوان «تکنیکهای مفید و کاربردی برای رونق دادن به آداب بندگی» که در آنجا یکی از این تکنیکها را با استفاده از متون و روایات معصومین مطرح کردم.
و آن «تکنیک بزرگ دیدن اطاعت و کوچک دیدن اطاعت است». بزرگ دیدن و کوچک دیدن یک حقیقت، کار بُعد خیالی نفس است. با خیال است که میتوانیم این کار را انجام دهیم. تکنیک دیگر، «بزرگ دیدن گناه و معصیت است» این نیز با ابزار مخیله انجام میگیرد.
بنده عمل گناهی را مرتکب شده ام اگر این گناه بزرگ است که خب بزرگ است و نباید با ادبیات «استکثار» گناه، در باره آن سخن گفت پس معلوم است یک تصرفی باید در این حقیقت از ناحیه ما صورت بگیرد تا اصطلاح «استکثار» که تعبیر روایات است معنای خود را پیدا کند. استکثار یعنی گناهی رو که مرتکب شدی، یه بزرگی بهش ببخش شما باید در اینجا از جیبت یه خرجی بکنی و یه زحمتی بکشی!
اگر علم شما به حدی پیشرفت کنه که حقیقت «اینما تولوا فثم وجه الله» رو لمس کرده باشید و چشیده باشید (فرض محال که محال نیست) اونوقت برای ایستادن به نماز، چرا باید رو به قبله بایستید؟ مگر هر طرف که رو کنید خدا آنجا نیست؟ چرا از اینهمه زاویه، یک زاویه انتخاب میشه؟
اینکه چون خدا گفته رو کاری ندارم بلکه میخوام بدونم چرا خدا گفته؟
من که نگفتم لمس کردم
محسوس منظورم از نظر خيال بود
شايد به اين دليل که تسليمش باشيم ، به خواست خودمون کاري نکنيم .
و گر نه در غير نماز هم ميشه با خدا ارتباط داشت و تصورش کرد
اصلا چرا نماز بخوانيم
سلام
عذر میخوام که وارد بحثتون میشم
این احساس حضور خدا ،هیچ تصویری هرچند دور و مبهم ندارد ؟
شما وقتی حضور خدا را در کنارتان احساس میکنید یا بالای سرتان ،یا زمانی که می خواهید با او صحبت کنید ،چه درکی از حضور ش دارید ؟
احساسی وجود دارد که تصویری نداشته باشدمگر قوه تخیل محدود است ؟
سلام شمیم خانم
همینکه شما می فرمائید خدا را بالای سرم حس می کنم یعنی برای او مکان قائل می شوید(بالای سرتان!)
بله آنچه به قوه خیال انسان در آید محدود است حتی آنچه توسط عقل درک شود که مدرک کلیات هست نیز محدود است
کلام حضرت علی علیه السلام:"لایدرکه بعد الهمم"ناظر به همین معناست.
حس حضور خدا یک امر قلبی است نه خیالی،ما راجع به سخن جناب نفس الرحمان و راجع به قوه خیال بحث می کنیم.
«گویی او را دیدن» با «دیدن».
بله حتما باید دقت کرد،"گویی او را می بینید" به معنای تصویری مبهم در قوه خیال نیست بلکه دیدن ظهورات اسمایی است که جلوه حقند!
سلام شمیم خانمهمینکه شما می فرمائید خدا را بالای سرم حس می کنم یعنی برای او مکان قائل می شوید(بالای سرتان!)
بله آنچه به قوه خیال انسان در آید محدود است حتی آنچه توسط عقل درک شود که مدرک کلیات هست نیز محدود است
کلام حضرت علی علیه السلام:"لایدرکه بعد الهمم"ناظر به همین معناست.
حس حضور خدا یک امر قلبی است نه خیالی،ما راجع به سخن جناب نفس الرحمان و راجع به قوه خیال بحث می کنیم.
من با بحثتان کاري ندارم از شخص شما پرسيدم ،
اگر با خدا در مقام حضور سخن گفته ايد حتما بايد در مورد حضورش درک و تصوري داشته باشيد ، ان درک چگونه است ،ميتوانيد توضيح دهيد جز اينکه بگوييد قلبي است ، در قلبتان چه احساس ميکنيد ،مثلا همين که خدا شما را ميبيند با چه ميبيند ، در تصور خود شما نه در چيز هايي که خوانده ايد . من اصلا با فلسفه و عرفان و بحثتان کاري ندارم ، شما با جناب نفس الرحمن به بحثتان بپردازيد .
هر چند اين بحث ها تا تجربه نشوند قابل درک نيستند .
مگر شما وقتی محسوسات رو با علم حضوری مییابید، یک نوع شهود نیست؟ وقتی شما معلومی جزئی به علم حضوری علم دارید، یک نوع شهود نیست؟ اینکه شما با لامسه خود چیزی را مییابید و بعد از آن گزارش میکنید، اینجا در دل این توصیف، شهود صورت گرفته است.
خیر شهود نیست.شهود در عرفان تعریف خودش را دارد لطفا خلط مبحث نفرمائید!
نباید دست و پای شهود را اینقدر ببندیم.
دست و پای شهود را نبستیم،دست و پای متخیله برای ادراک خداوند بسته است.
حالا شما راجع به مخیلات همین را بگو.
نمی شود برادر هر علمی قاعده خودش را دارد.
وقتی شما شهود حسی کردید هنوز نگفته اید مثلا کاغذ سفید است اما فهمش را که دارید چون سراسر، حضور است این فهم حضوری قلبی، از حیثیات شهود قلبی است.
این حضور قلبی نیست،در اصطلاحات عرفان روح-نفس-قلب مترادفند قوه خیال که حافظ صور است یکی از شئون قلب یا نفس ناطقه یا روح است شما بفرما
یکی از قوای آن ولی نه مرادف با آن.
آیا شما وقتی خدا را در قبله خود احساس میکنید خدا را به اطلاق و سراحش احساس میکنی؟ اگر بگویید خدا را با اطلاقش حس میکنم بنده بلافاصله در پاسخ شما میگویم پس چرا رو به قبله میایستی؟ اصلا نفس دستور رو به قبله ایستادن، با اطلاق خداوند منافات دارد! «أینما تولوا فثم وجه الله» کجا میرود؟ چرا فرمود الله فی «قبلة المصلی»؟ چرا شارع یک صحنه ترسیم کردن، برای شما مشخص میکند؟
انسان بدنی دارد و روحی که بدنش جهتدار ولی روحش فارغ از هر جهتی است. همچنین نماز
را مراتبی است که ظاهر آن باید به جهتی باشد ولی حقیقت آن به سمت وجه الله است که کلّ هستی را پر نموده است.
کعبه نیز به همین نحو دارای ظاهر و باطنی است که ظاهرش مثل بدن انسان و ظاهر نماز ، مقیّد به جهت و سمت می باشد
ولی باطنش از هر جهتی منزّه است. لذا بر ظاهر قبله و نماز و انسان حکم ظاهر بار می شود که حکمی اعتباری است
و بر باطن آنها حکم حقیقت بار می شود که از هر جهتی آزاد است.
در حدیثی دیدم که خداوند به حضرت موسی فرمود من مریض شدم چرا به عیادت من نیامدی؟ گرسنه شدم چرا به من طعام ندادی؟ جناب موسی متعجبانه پرسید: خدایا! مگر تو هم مریض میشوی یا گرسنه می شوی؟! فرمود: بندهام گرسنه شد... . آیا حتما باید این تعابیر را تعابیر مجازی بگیریم؟ آیا نمیشود به جد گرسنگی و مریضی را به خدا نسبت دهیم؟ من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا را چرا به جد در معنای حقیقی خود معنا نکنیم؟ اینها همه مواردی از تشبیه است که در خود شریعت اشباع شده است. در عین حال که خداوند در محدوده تشبیه محدود نمیشود و فوق تشبیه و تنزیه است.
گاهی اوقات و بلکه بیشتر اوقات ما نمیتوانیم با ساحت بینهایت ارتباط عمیق پیدا کنیم اینجا ست که قوهای که ابزار «تشبیه» است به کمک ما میآید.
خدای من!اینها که تشبیه نیست!!!!!!!
این شرافت مؤمن است:" إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا."
من الذی یقرض الله.............
هم فقیری که به او انفاق می کنید بنده خداست و هم مال ملک طلق خداست،مؤمن و مال را از جهت ربطش به خدا باید دید از این جهت
انفاق به فقیر گویی قرض به خداست.
حقیقت حق از جنس صوری نیست اما چرا در خود شریعت بحث تشبیه مطرح شده است؟ بعد هم با لیس کمثله شیء باید از این قالب هم به در آییم!
دقت کنید نفرمود لیس کهو شیء یا مانند آن فرمود لیس کمثله شیء اینجا جای توضیحش نیست،تفسیر عرفانیش را خودتان بیابید.
آیا خدایی که با فلسفه اثبات می شود و بعد ما آن را می پرستیم محدود نیست؟
هر علمی موضوع خاص خودش را دارد موضوع فلسفه که خدا نیست،هستی است.این یک مطلب
مطلب دیگر اینکه شما راجع به خدایی که قران معرفی می کند صحبت نمی کنید بنده سخن شما را نقد می کنم نه سخن قران را!!!!!!
شما در معنای «النفس فی وحدتها کل القوی» تأمل بفرمایید.
بله فی وحدتها نه اینکه یک جزء را گرفته بگوئید کل را می توانی در این یک جزء جای دهی و بعد هم بگویی مثلا از قوه واهمه که سخن گفتی انگار از نفس
ناطقه داری حرف می زنی!!!!
خدای ادراکی توسط متخیله نسبتش به خدای حقیقی مثل قوه واهمه نسبت به نفس ناطقه است(در مثال شما)البته خاک بر فرق من و تمثیل من
خدا را به هیچ چیز نمی شود قیاس کرد و با هیچ چیز نمی توان مقابل قرار داد.
من با بحثتان کاري ندارم از شخص شما پرسيدم ،
اگر با خدا در مقام حضور سخن گفته ايد حتما بايد در مورد حضورش درک و تصوري داشته باشيد ، ان درک چگونه است ،ميتوانيد توضيح دهيد جز اينکه بگوييد قلبي است ، در قلبتان چه احساس ميکنيد ،مثلا همين که خدا شما را ميبيند با چه ميبيند ، در تصور خود شما نه در چيز هايي که خوانده ايد . من اصلا با فلسفه و عرفان و بحثتان کاري ندارم ، شما با جناب نفس الرحمن به بحثتان بپردازيد .
هر چند اين بحث ها تا تجربه نشوند قابل درک نيستند .
بله قسمت آخر سخنتان حق است تا تجربه نشود نمی شود راجع به ان سخن گفت.
درک خدا با تصورات و تخیلات ما درست نمی شود.
فقط یک راه دارد این پاسخ جناب نفس الرحمان هم هست:
باید قلبمان را از زنگار و پلیدی گناه پاک کنیم از مرحله اول هم باید شروع کنیم ترک گناهان جوارح و اعضاء
وقتی این کار را کردیم کم کم نفسمان ملهم به الهامات غیبی می شود لازم نیست سعی کنیم در نماز حضور قلبمان را حفظ کنیم
لازم نیست با قوه خیال سعی کنیم خدا را در مصلایمان حاضر کنیم،بلکه آئینه دل که صیقلی و پاک شد محل تجلیات الهی قرار می گیرد
و نفسی که مشغول آن تجلیات شد دیگر به اطرافش توجهی ندارد تا سعی کند مرتب ذهنش را متوجه نماز کند و وووو
فقط و فقط راهش ترک گناه و التزام به واجبات است این تنها راه است.
مگر شما وقتی محسوسات رو با علم حضوری مییابید، یک نوع شهود نیست؟ وقتی شما معلومی جزئی به علم حضوری علم دارید، یک نوع شهود نیست؟ اینکه شما با لامسه خود چیزی را مییابید و بعد از آن گزارش میکنید، اینجا در دل این توصیف، شهود صورت گرفته است. نباید دست و پای شهود را اینقدر ببندیم.
عرض سلام و ادب خدمت همه بزرگواران
اشکالی در این بخش از استنباط شما وجود دارد و آن اینکه آنچه که فرمودید تعریف تصور است و نه شهود/
اشکال تصور این است که تحت اراده قوه عقل است و آن عقلی است که چون به کمال انقطاع نرسیده تحت تاثیر نفس اماره است . پس آن عقل چیزی را تصور کرده که اگر آن را صورت خدا بدانیم محصول و مخلوق اوست که در این شرایط بت هم میتواند در این معنی جا بگیرد .
عقل ممدوح عقلی است که از تقابل با جهل سربلند بیرون آمده و چون خدایتعالی بفرماید برو پس برود و چون بفرماید برگرد او بازگردد و حال آنه عقل اسیر در نفس اماره عقلی عاصی است .
پس آنچه که متصور میشود ممکن است از روی عصیان باشد .
اما بعد
در مورد حضور و شهود نمیتوان اینگونه سخن گفت . حضور و شهود محصول عقل نیست . فخرالدین رازی در مرصاد العباد و دیگر عرفاء شیعی آن را ورای وجود مادی و یا حتی در ضدیت با محسوسات مادی و محصورات آن میدانند.
پس تصور و شهود از یک مرتبه و از یک جنس نیتسند و نباید ایندو را هم شان تصور کرد.
خدای من!اینها که تشبیه نیست!!!!!!!
ما نمیتوانیم (لا تدرکه الابصار) دلالت بر استمساک به هر تشبیهی و اصالت آن نمیکند.
ذِعْلِب عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! آیا پروردگارت را دیده ای؟ آن حضرت فرمود: «ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ. فَقالَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ! کَیْفَ رَاَیْتَهُ؟ قالَ: وَیْلَکَ یا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الاَْبْصارِ وَلکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ "
من پروردگاری را که نبینم، نمی پرستم. عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! او را چگونه دیدی؟ فرمود: ای ذعلب! وای بر تو! دیده های ظاهر او را نتواند دید، ولی دیده های دل به وسیله حقایق ایمان او را مشاهده می کنند.
معرفت احاطي عقلاني و قلبي به ذات و صفات الهي ناممكن است
امام علی علیه السلام امكان معرفت عقلاني و شهودي را كه مدعي معرفت احاطي به خداوند باشد، مردود ميشمارد. «لا تقع الاوهام له على صفه ولا تقعد القلوب منه على كيفيه ولا تناله التجزئه والتبعيض. ولا تحيط به الابصار والقلوب ( [نهجالبلاغه، خطبه 185 )
ما نمیتوانیم (لا تدرکه الابصار) دلالت بر استمساک به هر تشبیهی و اصالت آن نمیکند.ذِعْلِب عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! آیا پروردگارت را دیده ای؟ آن حضرت فرمود: «ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ. فَقالَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ! کَیْفَ رَاَیْتَهُ؟ قالَ: وَیْلَکَ یا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الاَْبْصارِ وَلکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ "
من پروردگاری را که نبینم، نمی پرستم. عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! او را چگونه دیدی؟ فرمود: ای ذعلب! وای بر تو! دیده های ظاهر او را نتواند دید، ولی دیده های دل به وسیله حقایق ایمان او را مشاهده می کنند.معرفت احاطي عقلاني و قلبي به ذات و صفات الهي ناممكن است
امام علی علیه السلام امكان معرفت عقلاني و شهودي را كه مدعي معرفت احاطي به خداوند باشد، مردود ميشمارد. «لا تقع الاوهام له على صفه ولا تقعد القلوب منه على كيفيه ولا تناله التجزئه والتبعيض. ولا تحيط به الابصار والقلوب ( [نهجالبلاغه، خطبه 185 )
بله منظور بنده هم از جمله ای که نقل قول فرمودید نفی تشبیه بود.
بله قسمت آخر سخنتان حق است تا تجربه نشود نمی شود راجع به ان سخن گفت.درک خدا با تصورات و تخیلات ما درست نمی شود.
فقط یک راه دارد این پاسخ جناب نفس الرحمان هم هست:
باید قلبمان را از زنگار و پلیدی گناه پاک کنیم از مرحله اول هم باید شروع کنیم ترک گناهان جوارح و اعضاء
وقتی این کار را کردیم کم کم نفسمان ملهم به الهامات غیبی می شود لازم نیست سعی کنیم در نماز حضور قلبمان را حفظ کنیم
لازم نیست با قوه خیال سعی کنیم خدا را در مصلایمان حاضر کنیم،بلکه آئینه دل که صیقلی و پاک شد محل تجلیات الهی قرار می گیرد
و نفسی که مشغول آن تجلیات شد دیگر به اطرافش توجهی ندارد تا سعی کند مرتب ذهنش را متوجه نماز کند و وووو
فقط و فقط راهش ترک گناه و التزام به واجبات است این تنها راه است.
نميدونم چرا جواب سوالم را نداديد .
ولي من دوست داشتم بدونم تصور شخصي تون رو .
به هر حال ممنون
نميدونم چرا جواب سوالم را نداديد .
ولي من دوست داشتم بدونم تصور شخصي تون رو .
به هر حال ممنون
شمیم جان پاسخ ندادم چون چیزی که من بگویم نه ملاک حقیقت است
نه به درد شما یا دیگران می خورد.
عذرخواهم.