دو بیتی های زیبا / تقدیم همه دوستان

تب‌های اولیه

56 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

درگیر تو بودم' که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و' سرِ زا رفت

سجاده گشودم' که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی' عقربه قبله نما رفت

در بین غزل' نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه' صدا رفت

بیرون زدم از خانه' یکی پشت سرم گفت
این وقت شب ' این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

من بودم و زاهد' به دو راهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم' او سمت خدا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و' نا خوانده چرا رفت

می خواست بکوشد' به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه 'که دودش به هوا رفت

به رسم صبر ، باید مرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است ، بغض گاهگاهش را نگه دارد

پریشان است گیسویی در این باد و پریشان تر

مسلمانی که می خواهد نگاهش را نگه دارد

عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار

که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگه دارد

به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد

دلم را چشم هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد

در دلم نقشی ز بوی و موی و کردار شما
در سرم مستی ز جام چشم هشیار شما
شوق ما بسیار گردید و زمان وصل کم
در شگفتم من بسی زین کم و بسیار شما
گرچه بین ما و خود دیوار هجران ساختی
قلب ما جا مانده در آن سوی دیوار شما
آن دمی کاین دایره جای تو عشاق بود
ما چرا بیرون شدیم از خط پرگار شما
گاه شعر وصل میخوانی و گاهی شعر هجر
"نجم" هم وامانده در تفسیر اشعار شما!

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد