دین فکر این وضعیتی که من پیدا کردم رو نکرده وگرنه من تا حالا مرده بودم.
شما چون ب جبر اعتقاد داری فک میکنی دین باید یهو از راه برسه همین الان شما رو از این رو ب اون رو بکنه و شمام پاتو بندازی رو پات تا خوب بشی ... درحالیکه از شما حرکت از خدا برکت ...دین فکر همه چی انسانی ک بخواد همه کار رو انجام بده کرده ...
نمیدونم این کاری که الان میکنم صحیحه یا نه ولی میخوام پرونده روانیم رو برای شما باز کنم و چون شما من رو نمیشناسید فکر کنم آبرویی از من نمیره:
من تابستان 91 افکار خودکشی شدیدی داشتم و دانشگاه را رها کرده بودم و میخواستم برم سربازی و تیر خلاص به خودم بزنم ولی با کسی که ازش نفرت داشتم درگیر شدم و خواستم او را بکشم و اعدام بشم تا بتونم از این طریق به مرگ برسم ولی چاقو تا 2 میلیمتری قلبش رفت و کشته نشد و به علت تایید بیماری پارانویای من در پزشکی قانونی زندان نرفتم و فقط 2 ماه بستری شدم. در اون 2 ماه هم چند اقدام به خودکشی داشتم که مثلا در یک مورد رگ دستم رو زدم ولی فهمیدند و مرا به بیمارستان بردند و شانس آوردم که تاندون دستم پاره نشد وگرنه دستم فلج میشد.
بعد از بیرون آمدن از بیمارستان شروع به نماز خواندن و راز و نیاز با خدا کردم که جونم رو بگیره و به دلیل توهماتی که داشتم تا پایان 2012 صبر کردم به این امید که جهان نابود بشه (!) ولی چنین اتفاقی نیفتاد و در دی 91 من با قرص دیازپام خودکشی کردم که زنده ماندم و شانس آوردم که کبدم از کار نیفتاد و مدتی در بیمارستان روانی بستری شدم. دفعه بعد وقتی سوار موتور برادرم بودم تصمیم به خودکشی گرفتم و برادرم کلاه داشت ولی من نداشتم و با خودم گفتم تو سرعت موتور رو کج میکنم با کله میرم تو زمین میمیرم که درست اول بزرگراه در حالی که موتورسواران بدون کلاه آزادانه حرکت میکردند پلیس جلوی موتور برادرم رو گرفت و به علت نداشتن کلاه سرنشین موتورش رو گرفت!
بعد در تیر 92 با ریسپریدون خودکشی کردم و شانس آوردم که به کما نرفتم و مدتی دیگر در بیمارستان روانی بستری شدم و این دفعه شوک هم گرفتم ولی باز هم افکار خودکشی مرا رها نکرد. از این به بعد دیگه تو خونه حبس شدم. چند وقت پیش هم از روی عصبانیت با پا شیشه ای را شکاندم که پام زخم عمیقی برداشت و شانس آوردم که تاندون پام پاره نشد وگرنه پام فلج میشد.
هر کاری میکنم به در بسته میخورم و اتفاقاتی برام رخ میده که منو حیرت زده میکنه! مثلا در همون ماجرای درگیریی که داشتم انقدر پروندم برام ابهام داره که هنوز بهش فکر میکنم (ابهاماتش رو نمیتونم بگم)
تو این 3 ماهی که نماز خواندن را رها کردم بعضی اوقات به سرم میزنه که دوباره نماز بخوانم ولی هر بار اتفاق بدی برام میفته که فکر میکنم خدایی هست و این کار خداست که دیگه دوست نداره من براش نماز بخونم! هرچند اون 2 سالی که نماز خواندم هم گشایشی برام رخ نداد.
اگه بدشانس نبودم در همون درگیری طرف رو میکشتم و اعدام میشدم و دیگه راحت میشدم اما نشد.
حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم و نسبت به هر سر و صدایی حساس میشم و اعصابم خورد میشه. مطمئنم که نیرو یا نیروهایی ماوراالطبیعی هستند و نهایت تلاششون رو میکنن که اعصاب منو خورد کنن. پدرم هم همین افکارو داره و هر روز تو خونه داد و هوار میکنه و کارهای سادیسماتیکی انجام میده و من هم خوشم نمیاد در آینده یکی بشم مثل اون ولی خب روز به روز دارم بیشتر شبیه اون میشم و همین اعصابمو خوردتر میکنه.
دیگه واقعا از زندگی کردن خسته شدم ولی خب راه حلی جز مرگ نمیبینم که البته بعیده بتونم دیگه خودکشی کنم. فکر یک عمر زندگی کردن در این وضعیت دیوونم کرده و روز به روز ناامیدتر میشم. هیچی بلد نیستم و از بچگی بی خاصیت بودم. 2 زار ارزه هیچ کاری رو ندارم.
یادمه که در سوم دبیرستان یک بار که امتحان شفاهی داشتم به یکباره زبونم بند اومد و با اینکه جواب سوال رو میدونستم نمیتونستم حرف بزنم! بعد از اون از خدا خواستم که دیگه چنین وضعیتی رو پیدا نکنم ولی اواخر دانشگاه رفتنم دوباره چنین وضعیتی پیدا کردم و با توجه به رشته ای که داشتم (مترجمی زبان) مجبور شدم دانشگاه رو بدون اطلاع خانوادم رها کنم و بعدش هم که اون درگیری رو داشتم و تابحال هم که دارم درجا میزنم.
ظاهرا هم که دین راه حلی برای من نداره پس مجبورم نگاه کنم به اونایی که بدبخت بیچاره تر از من هستن و بسوزم و بسازم. شاید بگید که تو کارت بخور و بخوابه دیگه دردت چیه ولی باید جای من باشید که معنی یک درد شدید و عمیق رو بفهمید.
من اومدم که بگم دین فکر این وضعیتی که من پیدا کردم رو نکرده وگرنه من تا حالا مرده بودم.
سلام علیکم،
الرزق مقسوم لطالب الرزق ...
رزق مقسوم هست ولی برای طالب رزق، نه اینکه کسی بنشیند در خانه بگوید اگر رزق مقسوم است چرا درب خانه برایم نمیآورند ...
شما هم اگر عافیت دنیا و آخرت را میخواهید یا فقط عافیت دنیا را هم میخواهید باید برایش حرکت کنید ... اگر هم خودکشی را میخواهید باز باید برایش عملی کنید و اگر نتوانستهاید موفق شوید یعنی حتی به قول خودتان همین کار هم ازتان بر نمیآمده ... ولی مشکل شما در خواستههایتان است و ... مثلاً اینکه دوست دارید ۲۴ سال گذشته را دوباره زندگی کنید آن هم با اعتقاد به برخی نظریههای فیزیکی که خود فیزیکدانان هم در ناخودآگاه خود میدانند که بیشتر جنبهی سرگرمی دارد تا جنبهی علمی ... برخی از آنها به خیلی بیمزه بودن برخی از این نظریات هم اذعان داشتهاند. ولی اگر به دنبال نظریات این تیپی میگردید بگذارید نظریهی ضد مادهی یکی از همان آقایان فیزیکدان معروف را برایتان تعریف کنم که لااقل در این ایام مبارک کمی لبخند بزنید. ایشان فرمودند که مطابق نسبیت اشیاء هرچه با سرعت بیشتری حرکت نمایند زمان برایشان کندتر میگذرد، اگر هم سرعتشان به خود سرعت نور برسد زمان برایشان میایستد، همیشه همه همینجا به عنوان نقطهی حدّی متوقف شدهاند ولی بگذارید من کمی جلوتر بروم و بگویم اگر با سرعتی بیش از سرعت نور حرکت کنید زمان در جهت عکس شروع به زیاد شدن میکند و شما یک پوزیترون را میبینید که دارد از شما دور میشود ولی در واقع آن یک پوزیترون نیست بلکه یک الکترون است که دارد با سرعت بیش از سرعت نور به شما نزدیک میشود! بعد هم نتیجه گرفتند که اصلاً کل عالم وجود همان یک الکترون است که مدام دارد در زمان جلو و عقب میرود و هر بار به یک صورت است و خلاصه همه چیز با یک الکترون توصیف میشود! لبخند زدید؟ :ghash::shad: دیگر هم لازم نیست صبر کنید تا انتروپی جهان به بیشینهی خود برسد و جهان متوقف شود و سپس در اثر گرانش جرمی اجرامی که سوختشان تمام شده است شروع به انقباض نماید و برود تا برسد دوباره به شرایط مهبانگ و باز دوباره شروع کند به انبساط و آیا شما در این دنیای جدید به دنیا بیایید یا نه و اگر آمدید ۲۴ سال عمر بکنید یا در همان دوران جنینی یا نوزادی در اثر بیماری خاصی از دنیا نروید که لازم باشد چند هزار میلیارد سال دیگر معطل بمانید که یک بار دیگر شانس خودتان را برای زندگی امتحان کنید ... :ok::Gol:
اینها پوچگرایی نیست که شما دارید، به نظر حقیر شما فقط زدهاید به بیخیالی و به این بیخیالی و تنبلی توسط اطرافیان شما دامن زده شده است ... کسی که حال ندارد خودش را تکان دهد میگوید تکان دهم که چه شود؟ که مسواک بزنم؟ که بعد چه شود؟ که دندانم خراب نشود؟ خوب بشود مگر چه میشود؟ دیگر گوشت نمیتوانم بخورم؟ خوب نخورم مگر چه میشود؟ میمیمرم؟ خوب مگر اگر بمیرم چه میشود؟ اصلاً یا بگذار همینطور بخوابم یا خودکشی میکنم ...
راهی ندارید جز اینکه بلند شوید تا بادی به سرتان بخورد و لذت در پس سختی را بچشید تا جواب «که چی» های خود را بگیرید، اینکه زندگی زیباست، اینکه بندگی کردن برای خداوند زیباست ... اینکه زیلبایی خواستنی است ... اینکه انسان باید بهترینها را برای خودش بخواهد ... اینها توصیف شدنی نیستند و هر کسی هر چی به شما بگوید شما راحت خواهید گفت که چی؟ ولی اگر بچشید خواهید فهمید که برخی از این ارزشها تحمل سختیها را برای انسان ساده میکنند ... ولی شما فقط در سربالایی اولین گردنهی زندگیاتان توقف کردهاید و بنزین تمام کردهاید ...
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا [الشرح، ۵ و ۶]
پرسیدید راه اسلام برای شما چیست؟ به نظر ناقص حقیر این است که مرگ از نظر اسلام پاسخ شما نیست ... پاسخ اسلام زندگی کردن درست است و اینکه اول باید مفاهیم اولیهی زندگی را آموزش ببینید ... کسب معرفت ایجاد علاقه و انگیزه میکند ... زندگی به شما اشتباهی معرفی شده است، اسلام میگوید که آن را دوباره برای خودتان تعریف کنید ... نمازی هم که میخواندید شاید برای همین اثر نداشت ... نگاهتان به نماز نگاه درستی نبوده است ... نماز هم که اگر آن معرفت را ازش بردارید فقط یک نرمش سبک است و حداکثر انتظاری که باید از آن داشت سلامت ناقص جسم است، شما انتظار داشتید با آن نماز به شما چه بدهند؟ نعمات دنیا و آخرت را؟ یا مرگ را؟
به هر حال اسلام شما را به متنعم شدن از نعمت هدایت و انسانیت و خلیفةاللهی مجبور نخواهد کرد، تنها راهش را پیشنهاد میدهد، اگر انتخاب نکردید دیگر مسؤولیتش هم با خودتان است ...
یا علی علیهالسلام
سلام بر شما
چرا در اين تاپيك و موارد مشابه اين قدر حساسيت زياد است و خانم ها و آقايان بحث مي كنند ولي درباره گناهان مسلم مانند زنا، همجنس بازي، تجاوز به عنف، خيانت همسران و..
كمتر بحث مي شود و حساسيت نشان داده مي شود؟!!
مانند اين تاپيك http://www.askdin.com/thread45844-6.html#post623547
نمیدونم این کاری که الان میکنم صحیحه یا نه ولی میخوام پرونده روانیم رو برای شما باز کنم و چون شما من رو نمیشناسید فکر کنم آبرویی از من نمیره:
من تابستان 91 افکار خودکشی شدیدی داشتم و دانشگاه را رها کرده بودم و میخواستم برم سربازی و تیر خلاص به خودم بزنم ولی با کسی که ازش نفرت داشتم درگیر شدم و خواستم او را بکشم و اعدام بشم تا بتونم از این طریق به مرگ برسم ولی چاقو تا 2 میلیمتری قلبش رفت و کشته نشد و به علت تایید بیماری پارانویای من در پزشکی قانونی زندان نرفتم و فقط 2 ماه بستری شدم. در اون 2 ماه هم چند اقدام به خودکشی داشتم که مثلا در یک مورد رگ دستم رو زدم ولی فهمیدند و مرا به بیمارستان بردند و شانس آوردم که تاندون دستم پاره نشد وگرنه دستم فلج میشد.
بعد از بیرون آمدن از بیمارستان شروع به نماز خواندن و راز و نیاز با خدا کردم که جونم رو بگیره و به دلیل توهماتی که داشتم تا پایان 2012 صبر کردم به این امید که جهان نابود بشه (!) ولی چنین اتفاقی نیفتاد و در دی 91 من با قرص دیازپام خودکشی کردم که زنده ماندم و شانس آوردم که کبدم از کار نیفتاد و مدتی در بیمارستان روانی بستری شدم. دفعه بعد وقتی سوار موتور برادرم بودم تصمیم به خودکشی گرفتم و برادرم کلاه داشت ولی من نداشتم و با خودم گفتم تو سرعت موتور رو کج میکنم با کله میرم تو زمین میمیرم که درست اول بزرگراه در حالی که موتورسواران بدون کلاه آزادانه حرکت میکردند پلیس جلوی موتور برادرم رو گرفت و به علت نداشتن کلاه سرنشین موتورش رو گرفت!
بعد در تیر 92 با ریسپریدون خودکشی کردم و شانس آوردم که به کما نرفتم و مدتی دیگر در بیمارستان روانی بستری شدم و این دفعه شوک هم گرفتم ولی باز هم افکار خودکشی مرا رها نکرد. از این به بعد دیگه تو خونه حبس شدم. چند وقت پیش هم از روی عصبانیت با پا شیشه ای را شکاندم که پام زخم عمیقی برداشت و شانس آوردم که تاندون پام پاره نشد وگرنه پام فلج میشد.
هر کاری میکنم به در بسته میخورم و اتفاقاتی برام رخ میده که منو حیرت زده میکنه! مثلا در همون ماجرای درگیریی که داشتم انقدر پروندم برام ابهام داره که هنوز بهش فکر میکنم (ابهاماتش رو نمیتونم بگم)
تو این 3 ماهی که نماز خواندن را رها کردم بعضی اوقات به سرم میزنه که دوباره نماز بخوانم ولی هر بار اتفاق بدی برام میفته که فکر میکنم خدایی هست و این کار خداست که دیگه دوست نداره من براش نماز بخونم! هرچند اون 2 سالی که نماز خواندم هم گشایشی برام رخ نداد.
اگه بدشانس نبودم در همون درگیری طرف رو میکشتم و اعدام میشدم و دیگه راحت میشدم اما نشد.
حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم و نسبت به هر سر و صدایی حساس میشم و اعصابم خورد میشه. مطمئنم که نیرو یا نیروهایی ماوراالطبیعی هستند و نهایت تلاششون رو میکنن که اعصاب منو خورد کنن. پدرم هم همین افکارو داره و هر روز تو خونه داد و هوار میکنه و کارهای سادیسماتیکی انجام میده و من هم خوشم نمیاد در آینده یکی بشم مثل اون ولی خب روز به روز دارم بیشتر شبیه اون میشم و همین اعصابمو خوردتر میکنه.
دیگه واقعا از زندگی کردن خسته شدم ولی خب راه حلی جز مرگ نمیبینم که البته بعیده بتونم دیگه خودکشی کنم. فکر یک عمر زندگی کردن در این وضعیت دیوونم کرده و روز به روز ناامیدتر میشم. هیچی بلد نیستم و از بچگی بی خاصیت بودم. 2 زار ارزه هیچ کاری رو ندارم.
یادمه که در سوم دبیرستان یک بار که امتحان شفاهی داشتم به یکباره زبونم بند اومد و با اینکه جواب سوال رو میدونستم نمیتونستم حرف بزنم! بعد از اون از خدا خواستم که دیگه چنین وضعیتی رو پیدا نکنم ولی اواخر دانشگاه رفتنم دوباره چنین وضعیتی پیدا کردم و با توجه به رشته ای که داشتم (مترجمی زبان) مجبور شدم دانشگاه رو بدون اطلاع خانوادم رها کنم و بعدش هم که اون درگیری رو داشتم و تابحال هم که دارم درجا میزنم.
ظاهرا هم که دین راه حلی برای من نداره پس مجبورم نگاه کنم به اونایی که بدبخت بیچاره تر از من هستن و بسوزم و بسازم. شاید بگید که تو کارت بخور و بخوابه دیگه دردت چیه ولی باید جای من باشید که معنی یک درد شدید و عمیق رو بفهمید.
شما مطمئنید قصدتون خودکشی بوده؟؟
آخه همه این راهایی که انتخاب کردین برگشت پذیر بوده و میشده نجاتتون بدن و نمیرید
مطمئنین برای جلب توجه نبوده مثلا؟؟؟:Gig:
آخه ادم بخواد واقعن خودکشی کنه یه روش تضمینیو انتخاب میکنه ( شما نشنیده بگیرید این یه جمله رو البته:khandeh!: )
همشون رو شانس آوردین که حالا صحیح و سالم هستین و از اینی که میگین بدبخت تر و بیچاره تر نیستین!
اما اینا اسمش شانس نیست، اینا همش لطف و مرحمت خداست. خدا بوده که توی این مواقع هواتونو داشته تا با ندونم کاری های خودتون کار رو بدتر نکنین!
شما مشکلی ندارین، فقط افکار خودتون هست که براتون مشکل ساز شده! تا خودتون نخواین نمیتونین از این وضعیت بیاین بیرون.. متاسفانه از صحبت هاتون اینجوری برداشت کردم که نمیخواین از این وضعیت بیاین بیرون! میخواین همینجوری ادامه بدین و از این موضوع اعصابتون خرد شده.
باید تصمیم بگیرین و حرکت کنین. همینجوری که نمیشه.. شما یک قدم برای بهتر شدنت بردار، بقیش ردیفه.. ولی متاسفانه تمام قدم هایی که برداشتین برای بدتر شدن وضعیتتون بوده
بدبخت بیچاره;623530 نوشت:
این کار خداست که دیگه دوست نداره من براش نماز بخونم! هرچند اون 2 سالی که نماز خواندم هم گشایشی برام رخ نداد.
هرگز نمیشه خدا دوست نداشته باشه که کسی نماز بخونه! کسی خدا رو صدا کنه و باهاش دردودل کنه! خدا عاشق بنده هاش و گوش دادن به حرفاشونه!
چون خودش ما رو به این کار دعوت کرده. پس ازتون خواهش میکنم نمازتون رو دوباره شروع کنید.
اون 2 سال گشایش داشته خیلی زیاد ولی چشماتون رو به روشون بستین. کمترین گشایش همین " شانس آوردم "هایی که خودتون گفتین
حتی اگه به گفته خودتون گشایش نداره ، باز هم بخونین . ضرری که نداره؟ داره؟ حتما بخونین که نجاتتون در اینه
من تابستان 91 افکار خودکشی شدیدی داشتم و دانشگاه را رها کرده بودم و میخواستم برم سربازی و تیر خلاص به خودم بزنم ولی با کسی که ازش نفرت داشتم درگیر شدم و خواستم او را بکشم و اعدام بشم تا بتونم از این طریق به مرگ برسم ولی چاقو تا 2 میلیمتری قلبش رفت و کشته نشد و به علت تایید بیماری پارانویای من در پزشکی قانونی زندان نرفتم و فقط 2 ماه بستری شدم. در اون 2 ماه هم چند اقدام به خودکشی داشتم که مثلا در یک مورد رگ دستم رو زدم ولی فهمیدند و مرا به بیمارستان بردند و شانس آوردم که تاندون دستم پاره نشد وگرنه دستم فلج میشد.
بعد از بیرون آمدن از بیمارستان شروع به نماز خواندن و راز و نیاز با خدا کردم که جونم رو بگیره و به دلیل توهماتی که داشتم تا پایان 2012 صبر کردم به این امید که جهان نابود بشه (!) ولی چنین اتفاقی نیفتاد و در دی 91 من با قرص دیازپام خودکشی کردم که زنده ماندم و شانس آوردم که کبدم از کار نیفتاد و مدتی در بیمارستان روانی بستری شدم. دفعه بعد وقتی سوار موتور برادرم بودم تصمیم به خودکشی گرفتم و برادرم کلاه داشت ولی من نداشتم و با خودم گفتم تو سرعت موتور رو کج میکنم با کله میرم تو زمین میمیرم که درست اول بزرگراه در حالی که موتورسواران بدون کلاه آزادانه حرکت میکردند پلیس جلوی موتور برادرم رو گرفت و به علت نداشتن کلاه سرنشین موتورش رو گرفت!
بعد در تیر 92 با ریسپریدون خودکشی کردم و شانس آوردم که به کما نرفتم و مدتی دیگر در بیمارستان روانی بستری شدم و این دفعه شوک هم گرفتم ولی باز هم افکار خودکشی مرا رها نکرد. از این به بعد دیگه تو خونه حبس شدم. چند وقت پیش هم از روی عصبانیت با پا شیشه ای را شکاندم که پام زخم عمیقی برداشت و شانس آوردم که تاندون پام پاره نشد وگرنه پام فلج میشد.
سلام علیکم مجدد،
شما هر چی اتفاق خوب برایتان بیفتد را میگویید یا بد بود و یا شانسی شد، انگار خدایی در کار نیست، بعد هر اتفاق بدی که براتون میافته میگید تقصیر خداست ... چقدر جالبه که در قرآن درست عکس این مطلب آمده است! اینکه هر چه خیر و نیکی به شما میرسد از ناحیهی خداست و هر شرّی که به شما برسد (مگر به خواص) از جانب خودتان است ... بدبینی به خداوند و یأس از رحمت خداوند هم که وضعش معلوم است ...
بدبخت بیچاره;623530 نوشت:
تو این 3 ماهی که نماز خواندن را رها کردم بعضی اوقات به سرم میزنه که دوباره نماز بخوانم ولی هر بار اتفاق بدی برام میفته که فکر میکنم خدایی هست و این کار خداست که دیگه دوست نداره من براش نماز بخونم! هرچند اون 2 سالی که نماز خواندم هم گشایشی برام رخ نداد.
به گفتهی خودتان در نماز هم از خدا مرگ را میخواستید و دریغ کردن رحمتش را از خودتان ... فکر کنم همینکه دیگر توفیق نماز خواندن از شما گرفته شده است هم بخاطر همان وضع نماز خواندنتان باشد ... فکر کنید یکی برود مقابل یکی که جز خوبی ازش صادر نمیشود بایستد و بگوید که تو رو به هر کی دوست داری به من بدی بکن ... طبیعی است که چند بار که اینطوری کرد دیگر به داخل خانه راهش ندهند ... شما به جای مرگ و خلاصی از نعماتی که قدرشان را نمیدانید میتوانستید از خداوند خیر و عافیت را طلب کنید ...
اگر بندگان گناهکارم میدانستند که چقدر به بازگشت ایشان اشتیاق دارم هر آینه از شوق جان میدادند ...
بدبخت بیچاره;623530 نوشت:
اگه بدشانس نبودم در همون درگیری طرف رو میکشتم و اعدام میشدم و دیگه راحت میشدم اما نشد.
کلاً نگاهتان به زندگی اشکال دارد ... خدا بهتان رحم میکند که در زمرهی قاتلان نباشید و شما این کار خدا را به حساب بدشانسی میگذارید، تازه اگر نگویید خدا مانع میشود و دوست دارد مرا اذیت کند، پناه میبریم به خدا ... این خدایی که شما شناختهاید آن خدایی که ما شناختهایم نیست، اسلام هم اولش شناخت خداست و بعد راهکارهای بهتر زندگی کردن ...
بدبخت بیچاره;623530 نوشت:
حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم و نسبت به هر سر و صدایی حساس میشم و اعصابم خورد میشه. مطمئنم که نیرو یا نیروهایی ماوراالطبیعی هستند و نهایت تلاششون رو میکنن که اعصاب منو خورد کنن.
حقیر هم معتقد هستم که بیماریهای روانی در ارتباط با شیاطین از جنّ است، چه آنکه بدنی که ضعیف باشد میتواند معرض تهاجم آنها قرار بگیرد، راهش هم این است که روح و بدن هر دو قوی شوند ... اگرچه راهکارهای دعایی و ذکرگونه و غیره هم دارند ... ولی فکر میکنید آیا ذکر کسی که به خداوند بدبین است و مستعد پذیرایی از شیاطین در باطن خود است چه اثری خواهد داشت؟
بدبخت بیچاره;623530 نوشت:
دیگه واقعا از زندگی کردن خسته شدم ولی خب راه حلی جز مرگ نمیبینم که البته بعیده بتونم دیگه خودکشی کنم. فکر یک عمر زندگی کردن در این وضعیت دیوونم کرده و روز به روز ناامیدتر میشم. هیچی بلد نیستم و از بچگی بی خاصیت بودم. 2 زار ارزه هیچ کاری رو ندارم.
ترس ... یکی از راههای همان شیاطین است ... اگر اجازه میدادند شما دربهای امید به رحمت خدا را هم مقابل خودتان ببینید که شما وضعتان اینطور نبود ...
بدبخت بیچاره;623530 نوشت:
ظاهرا هم که دین راه حلی برای من نداره پس مجبورم نگاه کنم به اونایی که بدبخت بیچاره تر از من هستن و بسوزم و بسازم.
راهکار خوب برای اینکه چه کنید؟ که خودکشی کنید؟ حقیر تا کنون در دین دستورالعمل خودکشی ندیدهام ... همان جهاد هم که درش احتمال شهادت میرود با خودکشی فاصلهی بسیار دارد ... آنجا از جان گذشتن برای خداست نه از جان گذشتن برای خلاص شدن از زندگی ... علاقهی به زنده ماندن در مؤمنین زیاد است و این در دعاهای ما هم هست که خدا عمرمان را در عبادت و بنگی خودت طولانی گردان
بدبخت بیچاره;623530 نوشت:
شاید بگید که تو کارت بخور و بخوابه دیگه دردت چیه ولی باید جای من باشید که معنی یک درد شدید و عمیق رو بفهمید.
اگرچه اکثر ما درک درستی از درد شما نداریم، ولی همه تجربههای کوتاهی از تنهایی و یأس و عدم اعتماد به نفس و غیره داشتهاند، درد شما هم عمیق است و هم شدید و هم مضمن ... ولی چارهای نیست باید یک تکانی به خودتان بدهید و یک خاکروبی اساسی آن بالا بکنید ... ما هم اگر کمکی از دستمان بر بیاید در خدمت هستیم، برایتان هم دعا میکنیم به شرط آنکه بخواهید به زندگی عادی پر از روح و سرزندگی و عاطفه برگردید ...
راستی گفتم روح .. مطابق برداشتی که حقیر از روایات داشتهام باید طبع خودتان را هم به طبع دم نزدیک کنید چون قوت روح در آن است و نور چشم هم همینطور ... اگر درست خاطرم مانده باشد :Gol:
یا علی علیهالسلام
آخه همه این راهایی که انتخاب کردین برگشت پذیر بوده و میشده نجاتتون بدن و نمیرید
مطمئنین برای جلب توجه نبوده مثلا؟؟؟
آخه ادم بخواد واقعن خودکشی کنه یه روش تضمینیو انتخاب میکنه ( شما نشنیده بگیرید این یه جمله رو البته )
آخه جلب توجه کنم که چی گیرم بیاد؟! تا حالا کسی رو دیدید برای جلب توجه اقدام به قتل کنه؟! خوردن 500 میلیگرم دیازپام در نیمی از افراد موجب مرگ میشه که برای من نشد. ریسپریدون هم با در نظر گرفتن نهایت دوز 16 میلی گرم در 100 میلیگرم میتونه در بعضی افراد موجب مرگ بشه. اون داستان موتور هم که بی نتیجه موند. روش تضمینی سراغ داشتید من رو بی خبر نزارید.
سلام بر شما
چرا در اين تاپيك و موارد مشابه اين قدر حساسيت زياد است و خانم ها و آقايان بحث مي كنند ولي درباره گناهان مسلم مانند زنا، همجنس بازي، تجاوز به عنف، خيانت همسران و..
كمتر بحث مي شود و حساسيت نشان داده مي شود؟!!
مانند اين تاپيك
سلام جناب استاد حامی.خب تویه اینجور مباحث آدم دلش میخواد طرف رو قانع کنه ک کاری از پیش بره ولی تویه اون تاپیکی ک زدین آدم فقط میتونه دلداری بده دیگه کاری از دست اش برنمیاد گناه انجام شده خب ... البته فک کنم اینجوری باشه ... :Gig:
بعضی اوقات به سرم میزنه که دوباره نماز بخوانم ولی هر بار اتفاق بدی برام میفته که فکر میکنم خدایی هست و این کار خداست که دیگه دوست نداره من براش نماز بخونم! هرچند اون 2 سالی که نماز خواندم هم گشایشی برام رخ نداد. مطمئنم که نیرو یا نیروهایی ماوراالطبیعی هستند و نهایت تلاششون رو میکنن که اعصاب منو خورد کنن. ظاهرا هم که دین راه حلی برای من نداره باید جای من باشید که معنی یک درد شدید و عمیق رو بفهمید.
باسلام
آخه دوست عزیز به پیر بپیغمبر مشکل شما به شیاطین مربوط است! چرا اینقدر میخواید خودتون رو زجر بدید؟!
شما که میگی زندگی برات تمومه و فرقی نمیکنه، خوب بیا به حرف من گوش بده و دنبال درمان از طریق دعادرمانی باشه!
اهل قسم خوردن نبوده و نیستم ولی به قرآن محمد نازنین قسم که درمان مشکل تو در قرآن است! کی گفته دین برای مشکلت راه حل نداره؟!!!!!!!!!!
دقیقا همین که وقتی میخواید از طریق نماز و.. به سمت خدا بروید مشکلی پیش می آید این نشانه وجود شیاطین است!
خانمی رو میشناسم که دقیقا مثل شما موقعی که قصد نماز و خواندن آیت الکرسی و.. میکرد مشکل و نحسی برایش پیش می آمد انگار همه عالم الکی باهاش دعوا داشتند و در خوابها شیاطین را به شکل حیوانات وحشی و... میدید!
بعد توسط دوستِ دعانویسم چکاپ شد و معلوم شد علت یک شیطان جنی بوده که از طرف یک ساحر پاکستانی در شیراز برای آن خانم فرستاده شده بوده و البته همزادش نیز چنین مشکلاتی برای وی درست میکرده!
بنده سالها پیش قبل از اینکه علوم غریبه بدانم و اینکه جن همزاد و تابع چیست؟ افکار خودکشی به سمتم هجوم آورده بود تا اینکه خداوند متعال یک شب در خوابم به من نشان داد که : دیدم زنی مرا با شلاقی بشدت میزند تا اینکه از شدت شکنجه از هوش رفتم. بعد دیدم که شخصی نورانی آمد و آن زن را فراری داد و بالای سرم آمد و تا بهوش آمدم رفت و غیب شد! بعد از خواب بهم فهماندند که این زن شیطان بوده که در خواب به آن شکل دیدی!
یکی از کارهای شیاطین اینست که در موقع ناامیدی، بر نا امیدی شخص می افزایند و بعد افکار خودکشی را به وی القا میکنند!
يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ
اى فرزندان آدم زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند و لباسشان را از ايشان بركند تا عورتهايشان را بر آنان نمايان كند در حقيقت او و قبيله اش شما را از آنجا كه آنها را نمى بينيدمى بينند ما شياطين را دوستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند
در روايتى از اميرمؤمنان على(ع) آمده است: « خانهاى كه در آن قرآن خوانده مىشود و ياد خدا مىشود، بركتش زياد مىشود و ملائكه در آن خانه حاضر شده، شياطين از آن خانه دور مىشوند و براى اهل آسمان مىدرخشد; همانطور كه ستارگان براى اهل زمين مىدرخشند، امّا خانهاى كه قرآن در آن خوانده نمىشود و ياد خدا نمىشود، بركتش كمشده و ملائكه از آن خانه مىروند و شياطين وارد آن خانه مىشوند. »
حرز زیر از امام هادی علیه السلام است که برای فرزند در گهواره شان نوشته بودند!
ائمه نازنین ما از این خطرات آگاه بودند که این همه دعا و حرز برای ما به یادگار گذاشتند![=arial black]
[=arial black]
ببینید چه خبره که برای یه بچه، حرز نوشتند تا از شیاطین جن و انس در امان بماند!!!!!!!!!!!!!
1- وَلْها يا وَلهان؛ او مأمور طهارت و نماز و عبادت است. او انسان را در طهارت و نماز وسوسه مي کند و به شک مي اندازد که اين نماز باطل است؛ نمازي ديگر شروع کن، وضوي تو ناقص بود، دو مرتبه تجديد کن. گاهي در سجده در بدن انسان چيزي مي دمد، به طوري که انسان خيال مي کند وضوي او باطل شد و مجبور شود دو مرتبه وضو بگيرد.
2- هَفاف؛ مأموريت دارد که در بيابان ها و صحراها انسان را اذيت کند و براي ترسانيدن او را به وهم و خيال اندازد يا به شکل حيوانات گوناگون به نظر انسان درآيد.
3- زلنبور (يارکتبور)؛ که آن موکّل بازاري ها است. لغويات و دروغ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها زينت مي دهد. آنها هم براي اين که جنس خود را به فروش رسانند آن اعمال را انجام مي دهند.
4- ثبر؛ در وقتي که مصيبتي به انسان وارد مي شود، صورت خراشيدن، سيلي به خود زدن، يقه و لباس پاره کردن را براي انسان پسنديده جلوه مي دهد.
5- ابيض؛ انبيا را وسوسه مي کند. يا مأمور به خشم درآوردن انسان است و غضب را پيش او موجه جلوه مي دهد و به وسيله آن خونها ريخته مي شود.
6- اعور؛ کارش تحريک شهوات در مردان و زنها است و آنها را به حرکت مي آورد! و انسان را وادار به زنا مي کند. اعور، همان شيطاني است كه برصيصاي عابد را وسوسه کرد تا با دختري زنا کند و بعد او را به قتل رساند. روزي اعور پيش هود پيغمبر رفت، آن حضرت ضربه اي به چشم او زد، کج شد.
7- داسم؛ همواره مراقب خانه ها است. وقتي انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و نام خدا را بر زبان نياورد، با او داخل خانه مي شود و آن قدر وسوسه مي کند تا شرّ و فتنه ايجاد نمايد و اهل خانه را به جان هم اندازد. اگر انسان سر سفره غذا نشست و «بسم الله» نگفت با او غذا مي خورد. هرگاه انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و ناراحتي پيدا شد بايد بگويد (داسم، داسم، اعوذ بالله منه)
8- مطرش يا مشوط و ساوشوط؛ کار او پراکندن اخبار دروغ يا دروغ هايي است که خود جعل کرده، در حالي که حقيقت ندارد.
9- قَنذَر؛ او نظارت بر زندگي افراد مي کند. هرکس چهل روز در خانه خود طنبور داشته باشد، غيرت را از او برمي دارد، به طوري که انسان در برابر ناموس خود بي تفاوت مي شود.
10- دهّار؛ مأموريت او آزار مؤمنان در خواب است. به طوري که انسان خواب هاي وحشتناک مي بيند، يا در خواب به شکل زنان نامحرم درمي آيد و انسان را وسوسه مي کند تا او را محتلم کند.
11- اقبض؛ وظيفه او تخم گذاري است. روزي سي عدد تخم مي گذارد. ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد در وسط زمين، از هر تخمي عده اي از شياطين و عفريت ها و غول ها و جن بيرون مي آيند که تمام آنها دشمن انسان اند.
12- تمريح؛ امام صادق(ع) فرمودند: براي ابليس-در گمراه ساختن افراد- کمک کننده اي است به نام «تمريح» وي در آغاز شب بين مغرب و مشرق به وسوسه کردن، وقت مردم را پر مي کند.
13- قَزح؛ ابن کوا از اميرالمؤمنين(ع) از قوس و قزح پرسيد، حضرت فرمود: قوس و قزح مگو؟ زيرا نام شيطان «قزح» است بلکه بگو «قوس اله و قوس الرحمن»
14- زوّال؛ مرحوم کليني از عطيه بن المعزام روايت کرده که وي گفت: در خدمت حضرت صادق(ع) بودم و از مرداني که داراي مرض «اُبنه» بوده و هستند ياد کردم. حضرت فرمود: «زوال» پسر ابليس با آنها مشارکت مي کند و ايشان مبتلا به آن مرض مي شوند.
15- لاقيس؛ او يکي از دختران شيطان است و کارش وادار کردن زنان به مساحقه و هم جنس بازي زنان است. او مساحقه را به زنان قوم لوط ياد داد. يعقوب بن جعفر مي گويد: مردي از حضرت صادق(ع) از مساحقه بازي زن با زن ديگر- پرسيد: حضرت در حالي که تکيه کرده بود نشست و فرمود: زن زير و زن رو- هر دو ملعون اند. پس از آن فرمود: خدا بکشد «لاقيس» دختر ابليس را که چه عمل زشتي را براي زن ها آورد. آن مرد گفت: اين کار اهل عراق است؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که اين عمل در زمان رسول خدا(ص) بود قبل از آن که در عراق باشد.
16- مُتکَوِّن؛ شکل خود را تغيير مي دهد و خود را به صورت بزرگ و کوچک درمي آورد و مردم را گول مي زند و به اين وسيله آنان را وادار به گناه مي کند.
17- مُذَهّب؛ خود را به صورت هاي مختلفي درمي آورد، مگر به صورت پيغمبر و يا وصي او. مردم را به هر وسيله که بتواند گمراه مي کند.
18- خنزب؛ بين نمازگزار و نمازش حايل مي شود، يعني توجه قلب را از وي برطرف مي کند. در خبر است که عثمان بن ابي العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول(ع) عرض کرد: شيطان بين نماز و قرائت من حايل مي شود- يعني حضور قلب را از من مي گيرد- حضرت جواب داد: نامش شيطان «خنزب» است. پس هر زمان از او ترسيدي به خدا پناه ببر.
19- مِقلاص؛ موکّل قمار است. قماربازها همه به دستور او رفتار مي کنند. به وسيله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمني در ميان آنان به وجود مي آورد.
20- طَرطَبه؛ يکي از دختران آن ملعون مي باشد. کار او وادار کردن زنان به زنا است و هم جنس بازي را هم به آنان تلقين مي کند.
من به این حالات شما غبطه میخورم.شما عاشق مرگ هستید در حالی که من از مرگ میترسم. این نشانه محکم بودن ایمان شماست.شما از دنیا فراری و گریزانید حال آن که من به دنیا وابسته ام. اتفاقا در روایت دارد الدنیا سجن المومن .دنیا زندان مومن است شما هم از زندگی تفر دارید مثل زندان. فقط خودکشی نکنید سایر حالات خود را حفظ کنید.صلوات زیاد بفرستید ازدواج کنید اگر امکان دائم ندارید ازدواج موقت بکنید ارتباط با زن اگر حلال باشد روحیه انسان را تقویت میکند کار کنید و ... با علمای دین مرتبط باشید اگر خواستید من شماره علمای وارسته ای را دارم که راه حل های خوبی به شما میدهند...
آخه جلب توجه کنم که چی گیرم بیاد؟! تا حالا کسی رو دیدید برای جلب توجه اقدام به قتل کنه؟! خوردن 500 میلیگرم دیازپام در نیمی از افراد موجب مرگ میشه که برای من نشد. ریسپریدون هم با در نظر گرفتن نهایت دوز 16 میلی گرم در 100 میلیگرم میتونه در بعضی افراد موجب مرگ بشه. اون داستان موتور هم که بی نتیجه موند. روش تضمینی سراغ داشتید من رو بی خبر نزارید.
انگشتت رو بکن تو دماغت ... بعدش شیرجه برو تو زمین ...
نمیدونم این کاری که الان میکنم صحیحه یا نه ولی میخوام پرونده روانیم رو برای شما باز کنم و چون شما من رو نمیشناسید فکر کنم آبرویی از من نمیره:
من تابستان 91 افکار خودکشی شدیدی داشتم و دانشگاه را رها کرده بودم و میخواستم برم سربازی و تیر خلاص به خودم بزنم ولی با کسی که ازش نفرت داشتم درگیر شدم و خواستم او را بکشم و اعدام بشم تا بتونم از این طریق به مرگ برسم ولی چاقو تا 2 میلیمتری قلبش رفت و کشته نشد و به علت تایید بیماری پارانویای من در پزشکی قانونی زندان نرفتم و فقط 2 ماه بستری شدم. در اون 2 ماه هم چند اقدام به خودکشی داشتم که مثلا در یک مورد رگ دستم رو زدم ولی فهمیدند و مرا به بیمارستان بردند و شانس آوردم که تاندون دستم پاره نشد وگرنه دستم فلج میشد.
بعد از بیرون آمدن از بیمارستان شروع به نماز خواندن و راز و نیاز با خدا کردم که جونم رو بگیره و به دلیل توهماتی که داشتم تا پایان 2012 صبر کردم به این امید که جهان نابود بشه (!) ولی چنین اتفاقی نیفتاد و در دی 91 من با قرص دیازپام خودکشی کردم که زنده ماندم و شانس آوردم که کبدم از کار نیفتاد و مدتی در بیمارستان روانی بستری شدم. دفعه بعد وقتی سوار موتور برادرم بودم تصمیم به خودکشی گرفتم و برادرم کلاه داشت ولی من نداشتم و با خودم گفتم تو سرعت موتور رو کج میکنم با کله میرم تو زمین میمیرم که درست اول بزرگراه در حالی که موتورسواران بدون کلاه آزادانه حرکت میکردند پلیس جلوی موتور برادرم رو گرفت و به علت نداشتن کلاه سرنشین موتورش رو گرفت!
بعد در تیر 92 با ریسپریدون خودکشی کردم و شانس آوردم که به کما نرفتم و مدتی دیگر در بیمارستان روانی بستری شدم و این دفعه شوک هم گرفتم ولی باز هم افکار خودکشی مرا رها نکرد. از این به بعد دیگه تو خونه حبس شدم. چند وقت پیش هم از روی عصبانیت با پا شیشه ای را شکاندم که پام زخم عمیقی برداشت و شانس آوردم که تاندون پام پاره نشد وگرنه پام فلج میشد.
هر کاری میکنم به در بسته میخورم و اتفاقاتی برام رخ میده که منو حیرت زده میکنه! مثلا در همون ماجرای درگیریی که داشتم انقدر پروندم برام ابهام داره که هنوز بهش فکر میکنم (ابهاماتش رو نمیتونم بگم)
تو این 3 ماهی که نماز خواندن را رها کردم بعضی اوقات به سرم میزنه که دوباره نماز بخوانم ولی هر بار اتفاق بدی برام میفته که فکر میکنم خدایی هست و این کار خداست که دیگه دوست نداره من براش نماز بخونم! هرچند اون 2 سالی که نماز خواندم هم گشایشی برام رخ نداد.
اگه بدشانس نبودم در همون درگیری طرف رو میکشتم و اعدام میشدم و دیگه راحت میشدم اما نشد.
حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم و نسبت به هر سر و صدایی حساس میشم و اعصابم خورد میشه. مطمئنم که نیرو یا نیروهایی ماوراالطبیعی هستند و نهایت تلاششون رو میکنن که اعصاب منو خورد کنن. پدرم هم همین افکارو داره و هر روز تو خونه داد و هوار میکنه و کارهای سادیسماتیکی انجام میده و من هم خوشم نمیاد در آینده یکی بشم مثل اون ولی خب روز به روز دارم بیشتر شبیه اون میشم و همین اعصابمو خوردتر میکنه.
دیگه واقعا از زندگی کردن خسته شدم ولی خب راه حلی جز مرگ نمیبینم که البته بعیده بتونم دیگه خودکشی کنم. فکر یک عمر زندگی کردن در این وضعیت دیوونم کرده و روز به روز ناامیدتر میشم. هیچی بلد نیستم و از بچگی بی خاصیت بودم. 2 زار ارزه هیچ کاری رو ندارم.
یادمه که در سوم دبیرستان یک بار که امتحان شفاهی داشتم به یکباره زبونم بند اومد و با اینکه جواب سوال رو میدونستم نمیتونستم حرف بزنم! بعد از اون از خدا خواستم که دیگه چنین وضعیتی رو پیدا نکنم ولی اواخر دانشگاه رفتنم دوباره چنین وضعیتی پیدا کردم و با توجه به رشته ای که داشتم (مترجمی زبان) مجبور شدم دانشگاه رو بدون اطلاع خانوادم رها کنم و بعدش هم که اون درگیری رو داشتم و تابحال هم که دارم درجا میزنم.
ظاهرا هم که دین راه حلی برای من نداره پس مجبورم نگاه کنم به اونایی که بدبخت بیچاره تر از من هستن و بسوزم و بسازم. شاید بگید که تو کارت بخور و بخوابه دیگه دردت چیه ولی باید جای من باشید که معنی یک درد شدید و عمیق رو بفهمید.
سلام ...
واقعا موندم چی بگم ...
منم فکر میکنم دین و مذهب برای شما هیچ جوابی نداشته باشه ...
به نظره من شما دائما باید زیر نظر یک روانپزشک . روانشناس باشین .... مثلا هفته ای دوبار پیش ایشون برین و حرف بزنین ... و من فکر میکنم خدا و پیغمبر و ... بیشتر باعث بد شدن حالتون میشن ...
میدونی چجوری میشه فهمید کسی مشگل روانی داره.... از دو جا ... یکی اینکه فاصله اش با حقیقت و واقعیت چقدر هست ... و دومی اینکه چه مقدار با اخلاقیات فاصله داره ...
تمام مشگلات روانی ریشه اشون از اونجا بوجود میاد که فرد ... رابطه اش رو با حقیقت و واقعیت از دست میده ... و در درون یک فضایه تخیلی زندگی میکنه ... راههایی تخیلی رو به دنبالش میگیرده ... و چون اون راهها در درون دنیایه واقعیت ها جواب نمیده ... شخص ناراحت میشه و افسردگی میگیره ... و به همون اندازه که شخحص از واقعیت فاصله میگیره ... افسردگیش بیشتر میشه ...
مثلا شما با یکی لج کردین ... ازش نفرت پیدا کردین ... و فکر کردین که اون دشمن شماست و قصد کشتنش رو کردین ... در حالیکه شاید تنها یک "بگو مگویه" ساده بوده ... شاید در میانه بحث ایشون هم از کارشون پشیمون شدند و ...
یه پسره در همسایکی ما هستش و الان 35 سالش هستش و بیماری صرع داره ... و اخلاقا مانند پسرهای 14تا17 ساله میمونه ... من هر چند وقت یک بار در درون پارک کنارش میشینم و باهاش حرف میزنم ...
اونم همچین مشگلی رو داره ... رابطه اش رو با حقیقت و واقعیت از دست داده و در درون دنیایه خیالی خودش داره زندگی میکنه ... یه بار تصادف کرده و دو تا پاهاش رو از دست داده ... و به زور و لنگون لنگون راه میره ... و هر بار به من میگه به من کمک میکنی تا انتقامم رو از فلانی بگیرم ... اون بوده که باعث شده من پاهام رو از دست بدم .
فقط خواستم این رو بدونید ... که تفکرات شما در درون دنیایه واقعیت ها جایی نداره ... شما برداشتتون از دنیایه واقعیت همون چیزی که داره اتفاق میوفته نیست ... و به نظره من دین و مذهب به علت شالوده ای که دارند ممکن هست بهترتون که نکنه ... بدتر هم بکنه ...
ولی اعتقاد به یک موجود بزرگ که پشتیبانتون هست و همه جا مراقبتون هست خوب براتون مفید هست ... در همین حد ...
راهش رو پیدا میکنی ...
در درون کارهات سعی کن با دیگران مشورت کنی ... باهاشون حرف بزنی ... و این رو همیشه خاطرت باشه که دنیا و روابط رو همونجور که دارند اتفاق میوفتن ببین ... نذار مغزت اونها رو بسط و گسترش بده ...
مثلا اگر کسی در درون صف هولت داد ... نگو اون با من لج هستش ... اگر جلویه من یه ماشین بود ممکن بود من برم زیر ماشین ... پس اون قصد کشتن من رو داره و ...
تمام مشگلات روانی ریشه اشون از اونجا بوجود میاد که فرد ... رابطه اش رو با حقیقت و واقعیت از دست میده ... و در درون یک فضایه تخیلی زندگی میکنه ... راههایی تخیلی رو به دنبالش میگیرده ... و چون اون راهها در درون دنیایه واقعیت ها جواب نمیده ... شخص ناراحت میشه و افسردگی میگیره ... و به همون اندازه که شخحص از واقعیت فاصله میگیره ... افسردگیش بیشتر میشه ...
مثلا شما با یکی لج کردین ... ازش نفرت پیدا کردین ... و فکر کردین که اون دشمن شماست و قصد کشتنش رو کردین ... در حالیکه شاید تنها یک "بگو مگویه" ساده بوده ... شاید در میانه بحث ایشون هم از کارشون پشیمون شدند و ...
برای من هم قصد خودکشی بوده هم تفکرات پارانویدی در آن زمان داشتم. من در اون زمان هم میخواستم با کشتن اون فرد به خودکشی برسم هم تفکرات پارانویدی نسبت به آن فرد داشتم و خیال میکردم اون قصد و غرضی در رفتارهاش بوده ولی بعد از بستری شدن و تنظیم داروها و مشاوره دیگه الان تفکرات پارانویدی نسبت به اشخاص ندارم ولی هنوز نسبت به نیروهای ماوراالطبیعی که میتونه خدایی باشه یا شیطانی یا چیزی دیگر تفکرات پارانویدی دارم یعنی دیگه به افرادی که میبینم مشکوک نیستم به چیزهایی که نمیبینم مشکوکم!
قبلا هم گفتم من احساس افسردگی نمیکنم و خانوادم به خوبی میدانند من چیزی واقعا خنده دار ببینم یا بشنوم میخندم در صورتی که افرادی که افسردگی دارند اینجوری نیستند. به قول خانم Miss Chadoriii افرادی که افسرده هستن اصلا حال و حوصله بحث کردن ندارن ولی من الان تاپیک زدم و چند صفحه دارم بحث میکنم.
مارینر;623689 نوشت:
فقط خواستم این رو بدونید ... که تفکرات شما در درون دنیایه واقعیت ها جایی نداره ... شما برداشتتون از دنیایه واقعیت همون چیزی که داره اتفاق میوفته نیست ... و به نظره من دین و مذهب به علت شالوده ای که دارند ممکن هست بهترتون که نکنه ... بدتر هم بکنه ...
من رابطه ام رو با دنیای واقعی از دست ندادم و تاکنون حرفی تخیلی نزدم بجز این حرفام که میگم نیروهایی ماوراالطبیعی ضد من هستند که این حرف زیاد هم تخیلی نیست اگه اتفاقات زندگی من رو در این 2 سال مرور کنید. البته پدرم اینگونه نیست و او از زمانی که کار میکرد تا الان که بازنشسته شده حرف از کسانی میزنه که با او دشمنی دارند و خیال میکنه خیلی آدم مهمیه در حالی که یک کارمند ساده بوده.
حرف آخر اینکه من به این نتیجه رسیدم که ادامه زندگی برام بی ارزشه ولی در عوض در مرگ گشایش میبینم یعنی اینکه یا جاودانگی بعد از مرگ هست که این میتونه از وضعیت کنونی من بهتر باشه یا همین زندگیی که داشتم را تکرار میکنم و در این صورت فقط 2 سال آخرش برام بده و 22 سال ابتداییش خوبه (اگه حماقت نمیکردم و یادم میومد که بدشانسم مطمئنا اقدام به قتل نمیکردم و میرفتم سربازی اونجا خودکشی میکردم)
10- دهّار؛ مأموريت او آزار مؤمنان در خواب است. به طوري که انسان خواب هاي وحشتناک مي بيند، يا در خواب به شکل زنان نامحرم درمي آيد و انسان را وسوسه مي کند تا او را محتلم کند.
چجوری به این دهار بگم دست از سرم برداره ؟؟؟؟:gun:
نامرد هر شب به من سر میزند:|
چقدر هم خدا به این پشتکار داده ....اگه یه ذره از پشتکار اینو داشتم مشکل زندگیم حل بود
نه. خواهر مادرم (خالم) و پدر مادرم (پدربزرگم) خودکشی کردن. پدربزرگم 15 سال پیش و خالم 5 سال پیش و هر دو از ارتفاع.
فقط بگم هر چی من میگم از دستم ناراحت نشو .جور دیگه ای بلد نیستم حرف بزنم
یه ضرب المثل هست که میگه :گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره
تو هم فکر کنم سختی نکشیدی که الان خوشی زده زیر دلت
بهت پیشنهاد میکنم یه چند وقت رفتگر یا کاگر ساختمون بشی تا دیگه این فکرا به سرت نزنه....البته ببخشیدا
کاش خدا انقد که حواسش به تو بود ,حواسش به من بود :Ghamgin: ای قدر نشناس
حسودیم شد به مولا
دوست داشتن همیشه ثابت نیست. مثلا یک فردی که بر اثر بمب شیمیایی عامل تاول زا مسموم شده را اگر زنده بزاری انقدر زجر میکشه تا میمیره و دوست داشتن اینجا امید دادن نیست چون امیدی وجود نداره! بهترین کار تیر خلاص زدن است. البته وضعیت من شاید انقدر شدید نباشد اما زندگی تکراری روزمره منو داره دیوونه میکنه و امیدی به آینده ندارم چون آینده روشنی نمیبینم. آینده یعنی کار و پول درآوردن و ازدواج و بچه دار شدن و از اینجور چیزا ولی همه اینها برای من بی ارزشه.
دخترک کبریت فروش;623714 نوشت:
قبلا شیشه مصرف نکردی؟اخه میگن افسردگی شدید میاره
در اطرافیانم افراد بسیاری را دیده ام که سمت مواد مخدر چه گیاهی چه صنعتی رفتن و عاقبت همشون رو دیدم چیه یکی خود بابام که مخش پکیده پس من عمرا طرف اینجور چیزا نمیرم.
یه ضرب المثل هست که میگه :گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره
عاشقی که یه مدت اومد و الان از یادم رفته! در مورد گشنگی هم یک بار که بستری بودم اعتصاب غذا و آب کردم ولی چون از طریق دماغ بهم آب و غذا میدادن بیخیال شدم پس از گشنگی هم نمیترسم.
دخترک کبریت فروش;623724 نوشت:
تو هم فکر کنم سختی نکشیدی که الان خوشی زده زیر دلت
خوشی زده بود زیر دلم که اقدام به قتل کردم که اعدام بشم؟!
دخترک کبریت فروش;623724 نوشت:
بهت پیشنهاد میکنم یه چند وقت رفتگر یا کاگر ساختمون بشی تا دیگه این فکرا به سرت نزنه
من اگه میتونستم کار کنم که دولت بهم پول نمیداد! تا حالا دیدی دولتی که از درآمد ماهی 1 میلیون هم مالیات میگیره پول مفت به کسی بده؟! یا نظام وظیفه ای که به قطع نخاعی میگه تمارض نکن کسی رو الکی معاف کنه؟!
دخترک کبریت فروش;623724 نوشت:
کاش خدا انقد که حواسش به تو بود ,حواسش به من بود ای قدر نشناس
حسودیم شد به مولا
خدا حواسش به منه که 2 سال نماز خوندم و راز و نیاز کردم که منو بکشه بعد نکشت؟! اگه وضعیت منو درک میکردی عمرا به آدمی مثل من حسودی نمیکردی!
زندگی تکراری روزمره منو داره دیوونه میکنه و امیدی به آینده ندارم چون آینده روشنی نمیبینم. آینده یعنی کار و پول درآوردن و ازدواج و بچه دار شدن و از اینجور چیزا ولی همه اینها برای من بی ارزشه.
من هم از تکرار بیزارم .....
تو تا حالا آرزویی داشتی که بهش نرسیدی ؟؟؟(لطفا نگو مرگ)
من آرزو خیلی زیاد دارم به اندازه ی موهای سرت(امیدوارم کچل نباشی:khandeh!:)...بعضی وقتا نا امید میشم ...احساس میکنم توان رسیدن به آرزوهامو ندارم ...به کسایی که آرزوهاشونو خیلی جدی دنبال میکنن حسودیم میشه
میگی آینده روشنی نمیبینی ...خب برادر من منتظری آینده روشن از راه برسه ....آینده روشن رو تو باید بسازی
نمیگم نا امیدی تقصیر تواِ ...تقصیر منم نیست تقصیر جایی هست که درش بزرگ شدیم ....حاصل تربیت پدر مادرامونیم
ناامید شدنو یاد گرفتیم:Ghamgin:
اما....
.
.
.
اگه میخوای تغییر کنی باید نا امید نشدن ,تسلیم نشدن رو یاد بگیریم .تنها کسی که میتونه زندگیتو تغییر بدی خودتی :yes:
وقتی ناراحتی یا نا امیدی بی خودی بپر هوا بگو من خوبم از این بهتر نمیشه:paresh:
:shadi:
شاید از این حرفام متنفر باشی ..خودمم متنفرم ...اره ادمای ناامید از حقیقت متنفرن اگه نمیخوای مث یه ادم بی خاصیت زندگی کنی باور کن ...تا شقایق هست زندگی باید کرد
ببین گل پسر:gholdor:
این که میگی شانس آووردم دست و پام فلج نشد و عمرا سراغ مواد مخدر نمیرم یعنی تو خودتو دوست داری
این که میگی عاشق شدم یعنی تو هم آرزو داشتی
خب نمیدونم چی بگم...:khandeh!:
کاش بشه یه مدت از خونوادت دور زندگی کنی مثلا با دوستات نمیدونم مفیده یا نه....ولی من دوس دارم تنهایی از خونوادم دور زندگی کنم تا چیزای جدید ببینم اتفاقای عجیب غریب برام بیفته ..گفتم شاید تو هم مث من باشی....
میشه چند تا رمان بخونی ؟؟؟؟:reading:
آخه میدونی آرزوهای و آرمان های من از کتاب های اومده که من خوندم لطفا لج نکن تو که خیلی بی کاری و بیرون هم میری چند تا کتاب بخون
حتما هم عاشقونه بخون:doosti:
اوکی؟
وضعیت من شاید انقدر شدید نباشد اما زندگی تکراری روزمره منو داره دیوونه میکنه و امیدی به آینده ندارم چون آینده روشنی نمیبینم. آینده یعنی کار و پول درآوردن و ازدواج و بچه دار شدن و از اینجور چیزا ولی همه اینها برای من بی ارزشه.
سلام علیکم،
وضعیت شما اصلاً شدید نیست ... شما نگاهتان به زندگی اشتباهه ... از این پستتان هم معلوم است ... زندگی یعنی کار و پول و ازدواج و بچهدار شدن و از اینجور چیزها ... این نگاه شما یعنی هیچ درکی از هیچ کدام اینها ندارید! یعنی فقط اسمشان به گوشتان خورده است یا سرسری بهشان در چند کاربرد خاص نگاه کردهاید ... همین ازدواج که میگویید بیارزشه را اگر درکی از لذتش داشتید یک روز هم معطلش نمیکردید که بروید ازدواج کنید!
یاد یک فیلم سینمایی افتادم که خلاصهاشان را برایتان تعریف میکنم ... طرف مثل شما بود اگر خواستید میتوانید باهاش همزادپنداری کنید ...
اولش اینطور شروع شد که یک نفر نویسنده یک کتاب نوشته که شاهکار ادبیه ولی رمانش خیلی سیاهه ... کسی حاضر نمیشود که چاپش کند ... برادر خانمش میآید و میگوید کارت را خواندم شاهکار بود ولی چرا اینقدر سیاه بود؟ خلاصه میفهمیم که طرف خانمش که خیلی دوستش داشته است در تصادف فوت کرده است و از همان زمان هم افکارش سیاه شده بود ... برادر خانمش میگوید که این کتاب را چاپ نکن ... میگوید باید چاپ کنم این بهترین کار من است ... میگوید چاپ نکن! .... میگوید این کتاب از وقتی نوشته شد دیگر سرنوشتش با من نیست و دیگر هویت خودش را دارد ... به هر تریبی که میشود با یک نام مستعار کتاب را چاپ میکند ... میگذرد ... ایشان الآن استاد دانشکدهی ادبیات در دانشگاه هستند ... سر کلاس مدام حرفهای نیهیلیستی میزند ... یک دختر و پسر خیلی جذب افکار استادشان شدهاند ... یک دختر شهرستانی هم همینطوری مستمع آزاد میآید سر کلاس ... اول از حرفهای استادش میترسد و قبلش مذهبی بود ولی کمکم از او و از آن دختر و پسر همکلاسیاش که باهاشان دوست و اُخت شده است متأثر شده و ادای آنها را در میآورد ... استاد مدام میگوید ازدواج زشت است ... ازدواج بردگی است ... انسان باید آزاد باشد ... مدام میگوید که همه ضعیف هستند که از مرگ میترسند ولی ما نه ترسی داریم و نه قیدی ... شجاعترین افراد کسانی هستند که آنچه که دیگران از آن فراری هستند را خودشان به استقبالش میروند ... الگوی او در شجاعت و جسارت والهایی هستند که دسته جمعی خود را به ساحل میاندازند و خودکشی میکنند ... والها قهرمانهای او در آزادگی هستند و در شجاعت ... آن پسر که از بچگی مشکلاتی داشته است با خواندن آن کتاب سیاه تمام آرزوهایش را در افکار نویسندهی آن جستجو میکرده است تا میفهمد که نویسندهی آن کتاب همین استادشان هست، این پسر مدام یا پیش استادش هست و یا با آن خانم دیگر که دوستش هست حرفهای استاد را تکرار میکنند و کتاب او را با هم مرور میکنند و الآن این دختر شهرستانی هم به جمعشان اضافه شده است و اگرچه با توجه به خانوادهدار بودنش خیلی نمیتواند این دوستانش را درک کند ولی با آنها اخت شده است ... آنها هم با او مثل خودشان برخورد میکنند و به گرمی پذیرایش هستند ... این دختر کمکم شیفتهی استادش میشود ... یک بار میرود پیش او که در یک کافی شاپ بوده است و میگوید که چرا ازدواج بد است ... استاد با نفرت زیادی از ازدواج سخن میگوید ... دختر در فکر فرو میرود ... یک بار دیگر دختر میرود به همان کافی شاپ که پاتوق این استاد بوده است و میگوید کلید خانهاتان را بدهید میخواهم برای جبران این همه زحماتش برایتان تمیزش کنم و یک غذای خوب برایتان بپزم ... استاد با تعجب میدهد ... شب استاد به خانهاش میرود ... هیچ جا شلخته نیست ... بعد از مدتها از این خانه بوی قرمهسبزی شنیده میشود ... استاد با بوی این غذا مست شده است ... گلهای روی گلدان را ببین ... بعد از مدتها انگار روح زندگی در این خانه دمیده شده است ... مرد احساسی را تجربه میکند که سالها فراموشش کرده بود ... میگذرد ... استاد به این دختر علاقمند میشود ... شروع به ورزش میکند ... خون زیر پوستش جریان پیدا کرده است ... در پارک دختر را میبیند و به او پیشنهاد ازدواج میکند ... دختر هاج و واج نگاهش میکند ... عصبانی میشود و دور میشود ... یک مدت دیگر میگذرد ... استاد دیگر سر کلاس آن استاد سابق نیست ... حرف از عشق و محبت میزند ... حرفهایش تیره و سرد نیست ... آن پسر و دختر و آن دختر شهرستانی متوجه شدهاند که استاد عوض شده است و از دست او ناراحت هستند که به اعتقادات خودش پایبند نیست ... به زعم ایشان او به ایشان پشت کرده است ... بلکه به خودش پشت کرده است ... الگوی ایشان دیگر آن استاد عاشق نیست بلکه آن کتاب سیاه است ... آن کتاب هویتی مستقل دارد و البته هرگز هم حرفش را عوض نخواهد کرد ... با هم جمع میشوند و آن کتاب را میخوانند ... هر شب ... یک بار استاد باز آن دختر شهرستانی را دید که زندگی دوبارهاش را مدیون محبت اوست ... دختر از مواجههی با او احتیاط میکرد ... این دیگر آن اسطورهی زندگی ما نیست ... استاد دست او کتاب سیاهش را دید ... گفت این کتاب را کنار بگذار ... این کتاب فقط برای یک بار خواندن بوده است و نباید زیاد مطالعهاش کرد ... دختر که خطخط آن کتاب را حفظ است با جملات خود کتاب جواب استادش را میدهد ... اینکه شما درگیر روزمرگیهای پوچ شدهاید و در توهم حقیقت زندگی میکنید و از این حرفها ... استاد عصبانی شد و گفت این کتاب مخرب است و سالها من در بند آن بودم و امروز میترسم که شما هم در بندش بیفتید ... گفت و تآکید کرد که من اشتباه کردم که این کتاب را نوشتم ... گفت و تأکید کرد که من حالم بود وقتی این کتاب را مینوشتم ولی الآن حالم خوب شده ... دخترک را دعوت به زنده بودن و زندگی کردن میکرد ولی دخترک در کتاب برای تمام این حرفها جوابی آماده داشت ... جوابی سیاه و سرد ... استاد کتاب را از دست دخترک به زور کشید و به گوشهای پرتش کرد و گفت من نویسندهی این کتاب هستم و من هستم که میگویم این کتاب اشتباه است ... ولی دخترک الآن مطیع کتاب است و نه آن استاد سابقی که به عقاید متعالی خود پشت کرده است ... دخترک کتاب را از زمین برداشت و آرام و با خشم از کنار استادش گذشت و تنهایش گذاشت و استاد یاد این حرفش افتاد که به برادر خانمش گفته بود که سرنوشت این کتاب دیگر با من نیست و خودش هویت جداگانهای دارد و به سمت سرنوشتش میرود ... استاد در خانه بود ... تلفن زنگ زد ... پلیس بود گفت بیا به فلان آدرس ... رفت و دید سه جسد آنجاست و کتابی کنارشان ... ظاهراً یک خودکشی دستهجمعی انجام شده بود ... لای کتاب روی صفحهی خودکشی والها باز شده بود ...
برادر عزیز ... این چیزهایی که شما برای خود بیمعنی تفسیر میکنید یک لحظه چشیدنش میتواند زندگیاتان را از این رو به آن رو کند ... شما الآن مردهی متحرکی هستید که شانس به زندگی برگشتن را دارد ... ولی این شانس را تا ابد نخواهید داشت ... لذت زنده بودن را به خودتان بچشانید ... پاسخ «که چی» را با زبان نمیتوان داد ولی اگر بچشید آنرا خواهید شناخت ...
یا علی علیهالسلام
نمیدونم چرا انقدر دنبال رسیدن به مرگ هستی! تو نجاتِ خودتت رو در مرگ میبینی در حالی که اشتباه میکنی. مرگ در حالتِ کنونیِ تو ،نه تنها راه نجات نیست بلکه وضعو بدتر میکنه
همه ی این اتفاقایی که باعث نجات تو از مرگ شده، فرصت هایی هست که خدا بهت داده تا زندگی ای که لحظه لحظه ش باارزش و دست نیافتنیه رو بدست بیاری.
میدونی آرزوی همه ی آدما بعد از مرگ چیه؟ آرزویی که حاضرن همه چیزشون رو بدن تا بهش برسن! و اون آرزو یک لحظه برگشتن به دنیاست. میخوان برگردن تا فقط یکمی خدا رو بیشتر عبادت کنن، یکمی بیشتر دست دیگرانو بگیرن و بهشون کمک کنن ، یکمی بیشتر بندگی کنن، یکمی بیشتر توشه بردارن.
هدف زندگی ازدواج کردن و بچه آوردن و پول جمع کردن نیست که تو میگی اینا برام ارزشی ندارن. هدف زندگی ، بندگی کردن خداست.
بعد از مرگ ،تازه زندگی واقعیِ تو شروع خواهد شد و در این زندگی، راه طولانی ای در پیش خواهی داشت. راهی خیلی طولانی که نیاز به توشه ی زیاد داره. آیا الان توشه ی کافی برای اون راه طولانی داری که میخوای به این زودی از دنیا رخت برببندی؟ ساکتو خوب جمع کردی؟ بار و بندیلتو خوب بستی؟به اندازه ی کافی بار بندیل داری؟ اصلا بار و بندیلی داری؟
امام علی علیه السلام با اون بزرگی و عظمت، راهِ بعد از مرگ رو طولانی و توشه رو کم میبینن. دیگه پس ما چی بگیم این وسط...
میدونم شاید از حرفام متنفر باشی ولی حتی اگه احتمال بدم حرفام یه درصد ممکنه روت تاثیر داشته باشه دلم میخواد بگمشون. ببخش اگه اعصابتو بیشتر بهم ریختم.
فقط میخوام بگم راه نجاتو اشتباه پیدا کردی، راه نجاتت شروع کردن زندگی دوباره ست و ریختن همه ی افکار قدیمیه. نذار افکارت تو رو نابود کنن و دست به کاری بزنی که هرگز فرصت جبرانشو نداشته باشی. مرگ پایان راه نیست که با اومدنش تو رو از بدبختی هات بیرون بیاره، این خودت هستی که باید خودت رو از بدبختی هات بیرون بیاری
خدا حواسش به منه که 2 سال نماز خوندم و راز و نیاز کردم که منو بکشه بعد نکشت؟! اگه وضعیت منو درک میکردی عمرا به آدمی مثل من حسودی نمیکردی!
وقتی که همه قرار هست بمیریم بله خدا حواسش بهتون بوده که اجازه داده فرصت برای زندگی کردن به خودتان بدهید ... شاید هم چون بیماری روانی دارید خداوند بهتان رحم کرده است وگرنه مثل این همه آدم سالم که تا یک چیزی میشه از خدا ناامید میشوند و موفق به کشتن خودشان میشوند شما هم با این همه تلاشی که کردید میشدید ... در داستان زندگی شما مشهوده که خداوند مانع از خیلی از خرابکاریهای شما در زندگی خودتان و دیگران شده است ... عجیب نیست با چنین سرنوشتی که برای خودتان رقم زدهاید هنوز پل خراب نشده پیش رویتان هست؟ نه قتلی انجام دادهاید و نه نقص عضو و زمینگیر شدهاید ... اگر هم قرصی و اینها شدهاید ترک کردنشان زمانبر هست ولی غیرقابلجبران نیست ...
خدا حواسش بهتون بوده ... این را هر کسی که باهاش صحبت کنید و این مطالب را بگویید بهتان خواهد گفت ... فقط خود شما آنقدر اصرار دارید که خودتان را مظلوم نشان دهید آنرا نمیبینید ... به قول سرکار مارینر که میگفتند هر بیماری روانی نهایتا ریشه در فاصله گرفتن از دنیای حقیقتها دارد ... سرتان را که از برف بیرون بیاورید میبینید که هنوز اگر ذهنیتتان را عوض کنید میتوانید یک انسان معمولی باشید با تمام سختیها و لذتهای متعارف یک زندگی معمولی، لذتهای ظاهری و باطنی که انگیزه باشند برای ادامهی حیات و تلاش کردن و سختیهایی که مانع شوند از اینکه شخص سر به طغیان بگذارد ...
با این وجود شک نداشته باشید که خداوند تا جایی اینقدر هوای شما را خواهد داشت ... این حرفهای ما را اتمام حجت برای خودتان بدانید ... اگر بر همین منوال ادامه دهید عاقبت غضب خداوند برایتان از رحمتش پیشی خواهد گرفت و شما را با خود به جایی میبرد که هر بدعاقبت دیگری را به آنجا میبرند ... و بدون شک آنجا حسرت حتی زندگی پوچ این دنیایتان را خواهید خورد ... هر آنچه در دنیاست وصفش از خودش بزرگتر است و وقتی به آن برسید آنرا کوچکتر از وصفش خواهید یافت و هر آنچه در آخرت است وصفش از خودش کوچکتر است و وقتی به آن برسید آنرا بزرگتر از وصفش خواهید یافت ... جهنم را یک چیزی در موردش شنیدهاید ولی شنیدنش کجا و چشیدنش کجا ... بهشت هم همینطور ... اما این دنیا نه فقط غلطاندازه ... نه سختیاش آنچنان سختی است و نه آسایش آن آنچنان آسایش است ... وصفش از خودش شیرینتر است ...
شاید از این حرفام متنفر باشی ..خودمم متنفرم ...اره ادمای ناامید از حقیقت متنفرن اگه نمیخوای مث یه ادم بی خاصیت زندگی کنی باور کن ...تا شقایق هست زندگی باید کرد
خب این حرفا رو من اسمشو میزارم حرفای قشنگ قشنگ! تمام جوانب سنجیده نشده پشت این حرفا. مثلا برخی میگویند هر آنکه دندان دهد نان دهد! این یه حرف قشنگ قشنگه چون خیلی ها هر روز در جهان بر اثر گرسنگی میمیرن. مثلا هرچی میخوری خدا رو شکر کن! اینم یه حرف قشنگ قشنگه دیگه! در روی کره زمین 1 میلیارد نفر به غذای سالم دسترسی ندارن و انتظار شکر کردن داشتن از این افراد مسخره هست. مثلا وقتی از بدبختی هات میگی میگن ناشکری نکن! این حرفم قشنگ قشنگه چون بعضی ها (اصلا خودم رو نمیگم) انقدر بدبختی دارن که نمیدونن این وسط برای چی باید شکر کنن! میگن خودکشی کنی میری جهنم در حالی که خیلی از کسانی که خودکشی کردن (در طول تاریخ) اگر خوب مشاوره میشدن و به دارو مناسب دسترسی داشتن و شرایط زندگیشون مناسب بود خودکشی نمیکردن. میگن فلانی جنایتکاره میره جهنم در صورتی که طبق تحقیقاتی که جدیدا در آمریکا انجام شده اصولا حالت مغز برخی مجرمین متفاوت با بقیه هست و کارکرد مغزشون بگونه ای هست که مثلا خیلی زود خسته و عصبانی میشن و جبر ژنتیکی و شرایط زندگی خشن تا حد زیادی باعث و بانی این بوده که اینها به این راه کشیده بشن.
پس تا میتونی از این حرفا متنفر باش چون منطقی پشتش نیست!
دخترک کبریت فروش;623764 نوشت:
این که میگی شانس آووردم دست و پام فلج نشد و عمرا سراغ مواد مخدر نمیرم یعنی تو خودتو دوست داری
میگم شانس اوردم چون که میخوام بمیرم نمیخوام فلج بشم که! سراغ مواد مخدر نمیرم چون لذتی زودگذره بقیه اش بدبختیه پس بدبختیم بیشتر میشه و منم دنبال بدبختی نیستم که!
دخترک کبریت فروش;623764 نوشت:
کاش بشه یه مدت از خونوادت دور زندگی کنی مثلا با دوستات نمیدونم مفیده یا نه....ولی من دوس دارم تنهایی از خونوادم دور زندگی کنم تا چیزای جدید ببینم اتفاقای عجیب غریب برام بیفته ..گفتم شاید تو هم مث من باشی....
من چه بخوام چه نخوام بجز خانوادم کسی رو ندارم پس مجبورم با همین وضعیت کنار بیام!
دخترک کبریت فروش;623764 نوشت:
میشه چند تا رمان بخونی ؟؟؟؟
آخه میدونی آرزوهای و آرمان های من از کتاب های اومده که من خوندم لطفا لج نکن تو که خیلی بی کاری و بیرون هم میری چند تا کتاب بخون
حتما هم عاشقونه بخون
اوکی؟
من مخم احساسی کار نمیکنه اون عاشقی هم که گفتم یه چیزی بود که برای همه حداقل 1 بار پیش میاد و خیلی زود هم خودم رو جای اون دختر گذاشتم و بهش حق دادم که منو ول کنه و با رمان میونه خوبی ندارم.
باسلام:
بنده معمولابرای هرموضوعی نظرنمی دم،مگراینکه ،پیشنهادی که میدم روخودم عملاتجربه کرده باشم ویاازکارشناس مجربی شنیده باشم و مطمئن باشم نظرم واقعامفیدوکاربردی واقع میشه،باتوجه به حالاتی که ازخودتون توصیف کردید،به نظرم اینطوررسیدکه شماباتوجه به شرایطی که دراون بزرگ شدید،درک درستی اززندگی پیدانکردید،ودین وخدا،وجایگاهشون درزندگی مفاهیمی هستندکه اگرواقعاکسی ذره ای ازواقعیت اون رودرک کنه هرگزدچارناامیدی واین مشکلاتی که فرمودیدنمیشه،واینهاهم مفاهیمی نیست که کسی برای شماتوضیح بده ویابه طوراتفاقی بااونهاآشنابشید،بایدبرای اینکه باواقعیت این مفاهیم آشنابشیدبراش وقت بزاریدوازمنبع درستی اونهارویادبگیریدومثل کلاس درس منسجم وپایداردرفراگیری این علوم ثابت قدم باشید،
وامااولین پیشنهادمن برای شما،چون راجع به نمازفرموده بودید،من خودم سالهاست که نمازمیخونم،ولی حضورقلب نداشتم وصرفانمازمی خوندم!بعضاپیش اومده قضاشده باشه ،درضمن درنمازهام شک هم زیادداشتم!شایدباورتون نشه،حدود3ماه هست که نمازم روباشوق زیادی به محض اینکه اذان پخش میشه شروع به خوندن می کنم،دراین مدت،نمازم روبادقت کامل خوندم واصلاشکی برام پیش نیومده،برای نمازهای صبحم ،قبل ازاینکه اذان صبح بزنه پامیشم،منی که قبلاصدای هشدارگوشیم همه ی اعضا خانواده روبیدارمی کردبه جز خودم!!!به نظرتون چرااین تغیرات محسوس دراین مدت زمان کم برای من پیش اومد؟
ازوقتی متوجه شدم چگونه یک نمازخوب بخوانم!ازطریق گوش دادن به سخنرانی هایی باعنوان تنهامسیر...
من به خیلی هاپیشنهاددادم گوش بدن،ولی متاسفانه کسی توجه زیادی نمی کنه،ودرعجبم ازکسی که این صحبت هاروبشنوه ولی زندگیش وافکارش تغیرنکنه...
به نظرم اول باواقعیت دین آشنابشیدوبعدراجع به اون وخداوندی که این مسیرروپیش روی ماقرارداده قضاوت کنید...
درحال حاضرحداقل به یکی دوجلسه ازاین صحبتهاگوش بدید،اگرتمایل داشتین واحساس کردیدپنجره ی تازه ای روبه افکارتون بازمی کنه، بقیش روهم گوش کنید... http://bayanmanavi.ir/post/56
این هم بقیه تنهامسیر،که به معنای واقعی تنهامسیربرای تعالی ورشدوامیدهست،ان شا ءالله گوش بدین ودرزندگیتون گشایش ایجادبشه... http://bayanmanavi.ir/post/1461
خداگاهی بازبان بقیه بنده هاش باشماصحبت می کنه،وراه درست رواززبان اونهابه شمانشان می ده ،ازکناراتفاقات به راحتی نگذرید،چرامن یابقیه کاربران بایداینجانظربزاریم و پیشنهاداتی روبرحسب تجارب خودمون به شمابدیم؟برای لحظه ای اززاویه دیگری به این موضوع فکرکنید،به تک تک نظرات دقت کنیدشایدچاره ی مشکلتون دربین این صحبت هانهفته باشه،درآخرهم یادتون باشه تاخدانخواد،جن وانس هیچ آسیبی به انسان نمیتونند بزنند،به خداوندتوکل کنیدوازخودش هدایت بخواهید،واگرباوجوداین همه مسیر،هدایت نشدیدمشکل ازخودتون هست که نخواستید،درحالی که خدالحظه به لحظه درحال هدایت شماست....
یاد یک فیلم سینمایی افتادم که خلاصهاشان را برایتان تعریف میکنم ...
داستان فیلم جالب بود ولی خب در این گفتگوی 2 طرفه صرفا حق و باطل مطرح نیست و حرف های هر 2 طرف میتواند صحیح باشد. یکی میگه زندگی رو به خودت زهر مار نکن و دیگری میگه زندگی بی ارزشه. هر 2 هم دلایل خاص خودشون رو دارن ولی خب فیلم هدفدار نوشته شده و حرف های به اصطلاح سیاه را نادیده گرفته.
باء;623799 نوشت:
برادر عزیز ... این چیزهایی که شما برای خود بیمعنی تفسیر میکنید یک لحظه چشیدنش میتواند زندگیاتان را از این رو به آن رو کند ... شما الآن مردهی متحرکی هستید که شانس به زندگی برگشتن را دارد ... ولی این شانس را تا ابد نخواهید داشت ... لذت زنده بودن را به خودتان بچشانید ... پاسخ «که چی» را با زبان نمیتوان داد ولی اگر بچشید آنرا خواهید شناخت ...
ببینید نگرش من با شما فرق میکنه. شما شاید امیدی به آینده داشته باشی ولی من بنا به دلایلی هیچ امیدی به آینده ندارم. آینده برای من تیره هست امیدوارم برای شما روشن باشد. شاید بگویید زندگیت را متحول کن و برو به دنبال کاری ولی شما از درون من خبری نداری. ثانیه ها برای من مثل سال میگذرد و کمترین صدایی مرا آشفته میکند و حال و حوصله خانواده ام را ندارم چه برسه به غریبه. برای من حرف های شما بی ارزشه چون ایمان دارم که زندگی برای من تمام شده محسوب میشه.
من دانشگاه رفتم بعد از مدتی تحصیل برام بی ارزش شد. عاشق شدم بعد از مدتی عشق برام بی ارزش شد. سمت کاری نرفتم چون مهارتی ندارم و از همه مهمتر من نمیتوانم با دیگران سازش کنم و مشغله مرا عصبی میکند یا اگر بخواهم خویشتنداری کنم اعصابم 2 برابر خورد میشود. من در مقابل هر تغییر و تحولی واکنش منفی نشان میدهم و این را خانواده ام بخوبی میدانند. اینکه از کار در مورد ازدواج هم من خودم را جای طرف مقابلم میزارم و با خودم میگم این مرد چی داره که من باهاش ازدواج کنم؟! جواب=هیچی! الان هم که دخترها حسابگر شده اند و مثل قدیم ترس از ازدواج نکردن و طلاق گرفتن ندارند که البته به نظر من الان بهتر از قدیمه چون اگه مادر من هم حسابگر بود با یک آدم ...ی مثل بابام ازدواج نمیکرد و من هم به دنیا نمی آمدم تا الان به فکر مرگ باشم.
نمیدونم چرا انقدر دنبال رسیدن به مرگ هستی! تو نجاتِ خودتت رو در مرگ میبینی در حالی که اشتباه میکنی. مرگ در حالتِ کنونیِ تو ،نه تنها راه نجات نیست بلکه وضعو بدتر میکنه
همه ی این اتفاقایی که باعث نجات تو از مرگ شده، فرصت هایی هست که خدا بهت داده تا زندگی ای که لحظه لحظه ش باارزش و دست نیافتنیه رو بدست بیاری.
میدونی آرزوی همه ی آدما بعد از مرگ چیه؟ آرزویی که حاضرن همه چیزشون رو بدن تا بهش برسن! و اون آرزو یک لحظه برگشتن به دنیاست. میخوان برگردن تا فقط یکمی خدا رو بیشتر عبادت کنن، یکمی بیشتر دست دیگرانو بگیرن و بهشون کمک کنن ، یکمی بیشتر بندگی کنن، یکمی بیشتر توشه بردارن.
هدف زندگی ازدواج کردن و بچه آوردن و پول جمع کردن نیست که تو میگی اینا برام ارزشی ندارن. هدف زندگی ، بندگی کردن خداست.
بعد از مرگ ،تازه زندگی واقعیِ تو شروع خواهد شد و در این زندگی، راه طولانی ای در پیش خواهی داشت. راهی خیلی طولانی که نیاز به توشه ی زیاد داره. آیا الان توشه ی کافی برای اون راه طولانی داری که میخوای به این زودی از دنیا رخت برببندی؟ ساکتو خوب جمع کردی؟ بار و بندیلتو خوب بستی؟به اندازه ی کافی بار بندیل داری؟ اصلا بار و بندیلی داری؟
امام علی علیه السلام با اون بزرگی و عظمت، راهِ بعد از مرگ رو طولانی و توشه رو کم میبینن. دیگه پس ما چی بگیم این وسط...
میدونم شاید از حرفام متنفر باشی ولی حتی اگه احتمال بدم حرفام یه درصد ممکنه روت تاثیر داشته باشه دلم میخواد بگمشون. ببخش اگه اعصابتو بیشتر بهم ریختم.
فقط میخوام بگم راه نجاتو اشتباه پیدا کردی، راه نجاتت شروع کردن زندگی دوباره ست و ریختن همه ی افکار قدیمیه. نذار افکارت تو رو نابود کنن و دست به کاری بزنی که هرگز فرصت جبرانشو نداشته باشی. مرگ پایان راه نیست که با اومدنش تو رو از بدبختی هات بیرون بیاره، این خودت هستی که باید خودت رو از بدبختی هات بیرون بیاری
من حقیقتا دیگه مذهبی نیستم که به دنبال بندگی کردن باشم. من انقدر به جبر اعتقاد دارم که روی اعمالم اصلا قضاوت نمیکنم. این دنیا اگر خدایی داشته باشه مطمئنم خدای خوبی نیست چون همیشه در طول تاریخ اکثر مردم رنج کشیدن و هرچی به کشورهای سکولار نزدیکتر میشی این رنج کمتره پس در این دوئل خدا پرستی و شیطان پرستی (اومانیسم) خدا 6 تایی شده!
با این وجود شک نداشته باشید که خداوند تا جایی اینقدر هوای شما را خواهد داشت ... این حرفهای ما را اتمام حجت برای خودتان بدانید ... اگر بر همین منوال ادامه دهید عاقبت غضب خداوند برایتان از رحمتش پیشی خواهد گرفت و شما را با خود به جایی میبرد که هر بدعاقبت دیگری را به آنجا میبرند ... و بدون شک آنجا حسرت حتی زندگی پوچ این دنیایتان را خواهید خورد ... هر آنچه در دنیاست وصفش از خودش بزرگتر است و وقتی به آن برسید آنرا کوچکتر از وصفش خواهید یافت و هر آنچه در آخرت است وصفش از خودش کوچکتر است و وقتی به آن برسید آنرا بزرگتر از وصفش خواهید یافت ... جهنم را یک چیزی در موردش شنیدهاید ولی شنیدنش کجا و چشیدنش کجا ... بهشت هم همینطور ... اما این دنیا نه فقط غلطاندازه ... نه سختیاش آنچنان سختی است و نه آسایش آن آنچنان آسایش است ... وصفش از خودش شیرینتر است ...
من سیستم بهشت و جهنم خدا را منطقی نمیبینم حتی اگر اختیاری در کار باشد که نیست. من از آخرت نمیترسم کسی هم که باید در آخرت احتمالی پاسخگو باشه خداست که چرا انقدر به من ظلم کرده. من انقدر از خودم مطمئن هستم که در صورت وجود آخرت برای کارهایی که کردم جواب داشته باشم.
خداگاهی بازبان بقیه بنده هاش باشماصحبت می کنه،وراه درست رواززبان اونهابه شمانشان می ده ،ازکناراتفاقات به راحتی نگذرید،چرامن یابقیه کاربران بایداینجانظربزاریم و پیشنهاداتی روبرحسب تجارب خودمون به شمابدیم؟برای لحظه ای اززاویه دیگری به این موضوع فکرکنید،به تک تک نظرات دقت کنیدشایدچاره ی مشکلتون دربین این صحبت هانهفته باشه،درآخرهم یادتون باشه تاخدانخواد،جن وانس هیچ آسیبی به انسان نمیتونند بزنند،به خداوندتوکل کنیدوازخودش هدایت بخواهید،واگرباوجوداین همه مسیر،هدایت نشدیدمشکل ازخودتون هست که نخواستید،درحالی که خدالحظه به لحظه درحال هدایت شماست....
من 2 سال نماز خوندم و راز و نیاز کردم و گریه کنان از خدا فقط مرگم رو خواستم ولی چی شد؟! وقتی که در وجود جاودانگی تردید کردم چند ماه ازش خواستم که یکی از مردگان فامیل را به خوابم بیاره (مخصوصا خواهر و پدر مادرم که با خودکشی مردند) ولی خبری نشده تا الان که دارم با شما صحبت میکنم. اعتقادات من با سرعت بالایی در حال نابودی هستند و تنها امید من تکرار زندگی هست که اون هم با خودکشی بهش میرسم. راهی وجود نداره که خدا من رو به سمت اون هدایت کنه. اگه هست بهم مرگ بده که اگه بود تا الان میداد.
من 2 سال نماز خوندم و راز و نیاز کردم و گریه کنان از خدا فقط مرگم رو خواستم ولی چی شد؟! وقتی که در وجود جاودانگی تردید کردم چند ماه ازش خواستم که یکی از مردگان فامیل را به خوابم بیاره (مخصوصا خواهر و پدر مادرم که با خودکشی مردند) ولی خبری نشده تا الان که دارم با شما صحبت میکنم. اعتقادات من با سرعت بالایی در حال نابودی هستند و تنها امید من تکرار زندگی هست که اون هم با خودکشی بهش میرسم. راهی وجود نداره که خدا من رو به سمت اون هدایت کنه. اگه هست بهم مرگ بده که اگه بود تا الان میداد.
تاوقتی که شمابه حرف های خودتون اصرارمی ورزید،صحبت دیگه ا ی نمی مونه،من بیشترتمایل دارم باشمابازبان دیگری صحبت کنم،لذادرخواست می کنم سخنرانی هایی روکه براتون قراردادم،طی یکی دوروزآینده،حتماگوش بدید،به قول خودتون شماکه چیزی برای ازدست دادن ندارید،یک چندروزی روهم اینطوری سپری کنید،باگوش دادن به این سخنرانی ها.
درضمن مگه قراره ماهرچی ازخداخواستیم بهمون بده؟اگه دادمیشه خوب؟واگه نه،خدای بدی هست!!!
واگرقراربودمابه این دنیابیاییم تادررفاه کامل وآسایش،بدون هیچ غم وپیشامدبدی زندگی کنیم،اصلاچرابه دنیااومدیم،مگه خدانمیتونست ازاول همه ی شرایط روعالی ومساعدقراربده وهیچکس هیچ ضجری نکشه!!!واقعافکرمی کنیدنمیتونست؟پس هدف ازخلقت ماچیزدیگری بوده،پس خیلی طبیعی خواهدبوداگرمادراین مسیررشدوتعالی به مشکلاتی بخوریم تاطی فرایندحل مشکل ظرفیت های روحیمون افزایش پیداکنه،وخیلی حکمتهای دیگه که ازاون بی خبرهستیم،اگه باهرمشکلی درجابزنیم که هنرنیست،قدرت مبارزه داشته باشید،ازپس هرمشکل خوتون رونبازید،به نظرمن زندگی اونقدرارزش داره،که مابرای حل مشکلمون راه های مختلف روامتحان کنیم،حتی پیداکردن انگیزه برای ادامه ی زندگی شماکه به قول خودتون انگیزه ای نداریدخودش میتونه دلیل خوبی برای ادامه ی زندگی باشه،بگردیدببینیدچرادیگران اینقدربرای ادامه ی زندگی انگیزه دارند؟بازهم تاکیدمی کنم،سعی کنیدخداوندرواونطورکه هست بشناسیدنه اون طورکه تصورمی کنید،خداروازدریچه ی نگاه کسانی ببینیدکه باوجودمشکلات فراوان،عاشقانه میپرستندش،شمافقط ازیک پنجره به زندگی نگاه می کنیدوجاضرنیستیدبرای لحظاتی هم که شده پنجره ی نگاهتون روعوض کنید،چرااین فرصت روازخودتون می گیرید؟اگرواقعاامیدی درزندگی ندارید،نقش یک انسان امیدوارروکه میتونیدبازی کنید؟خانواده ی شماچه گناهی دارندکه به خاطراین روحیه ی شمابایدخاطرشون مکدربشه؟انگیزتون میتونه خانوادتون باشه،به خاطراونهاروحیتون رودرست کنید(به خاطرخواهرومادرتون،اینطورکه شمافرمودیدپدرتون هم روحیه زیادخوبی ندارند،پس شمامرحمی باشیدبرزخم های مادرتون،شروع کنیدخودتون روتغیربدید)برید حرفه ای یادبگیرید،اعتمادبه نفستون که بره بالا،امیدهم درزندگیتون پیدامیشه،تاجاییی که من متوجه شدم شماتاحالاقدمهای مثبتی که برای زندگیتون برداشتیدروازترس شکست،ادامه ندادید؟مثل دانشگاه و...به خدااطمینان کنید،باخدالج نکنید،اگرفکرمی کنیدموفق نمیشیدنقشش روکه میتونیدبازی کنید،برای مدتی امتحان کنیداگرجواب نداد،شمامختاریدهرجورکه دلتون می خوادزندگی کنیدوهیچکس هم به اندازه ی خودتو نمیتونه دراین مسیربهتون کمک کنه،ویادتون باشه حتی اگرشماخدارودوست نداشته باشیدنمیتونیدکاری کنیدکه خداهم شمارودوست نداشته باشه...
سلام
برای منم تا چند وقت قبل دنیا به آخر رسیده بود واقعا همه چی برام بی معنی بود این سوال "که چی" به شدت اذیتم می کرد از هیچی لذت نمی بردم و هیچ حس خاصی نسبت به چیزایی که دیگران خیلی ازش لذت می برن نداشتم و همه چی برام بی مفهوم بود خیلی حسای بدیو تجربه می کردم هر کاریم می کردم که این حالتام برطرف بشه حسای بدم از بین بره و دیگه زجر نکشم نمی شد!به جایی رسیده بودم که چند بار از شدت ناامیدی و استرس یه حالتیو تجربه کردم که خیلی وحشتناک بود نمی دونم داشتم می مردم دیوونه می شدم سکته می کردم چم بود ولی خیلی حالت بدی بود ... ولی من مرتب تو مدتی که حالم خوب نبود دنبال حل مشکلم بودم من اصلا دلم نمی خواد دارو مصرف کنم و تا اونجایی که بشه این کارو نمی کنم و با روش های طب قرآنی و سنتی سعی می کنم که با بیماری هام برخورد کنم و برای مسائل روحی روانیمم بیشتر سعی می کنم که فکر و باورهامو اصلاح کنم و البته از مشاورای مختلفم کمک می خواستم مرتب حسا و مسائلمو می نوشتم و می نویسم از خیلیا کمک خواسته بودم ولی هیچ کس نتونسته بود کمکی بهم بکنه ... دیگه به بن بست رسیده بودم و خیلی از دست خدا دلخور بودم ... تا این که چند وقت پیش یه دفعه شرایطم تغییر کرد ... اولا بعد ده سال تونستم دانشگاه برم اونم رشته ای که خیلی بهش علاقه دارم( مترجمی زبان) بعدم تو یه موسسه شروع کردم کار تدریس ... اینا کارایی بود که به خاطر مشکلاتم برام غیر ممکن بود و فکرشم نمی کردم تا آخر عمرم بتونم این کارارو انجام بدم! ولی دلمو زدم به دریا ... چون خیلی استرس و نگرانی داشتم از یکی از مشاورای این سایت، جناب صابر کمک خواستم( برای هزارمین بار!!!!!!!) ایشون (واقعا خداخیرشون بده) تشخیص دادن که مشکل من چیه و اصلا یه دفعه از این رو به اون رو شدم نمی گم کامل مشکلم حل شده چون زمان می بره ولی حداقل الان می دونم دلیل زجرایی که می کشیدم چی بود و باید چکار کنم ... الان حالم خیلی خوبه خداروشکر ولی منم تا همین چند وقت پیش مثل شما یه سری دردها و رنج های عمیق داشتم که واقعا ناتوانم کردم بود و باورم نمی شد یه روزی به همین سادگی حل بشن!
نقل قول:
باید جای من باشید که معنی یک درد شدید و عمیق رو بفهمید.
همون خدایی که خیلی ازش دلخور بودم یه جوری حلش کرد که واقعا انگشت به دهن موندم خودم. به نظر من شما که قبلا اعتقاد داشتید بازم ناامید نشید بازم از خدا کمک بخواید یه بار دیگه امتحان کنید با این دید که خدا کمال مطلقه و خیلی بامعرفته و دستش برای حل کردن پیجیده ترین مشکلات کاملا بازه، یه مدت به جای این که به خودکشی و مرگ فکر کنید به این فکر کنید که علت بیماری و مسائلتون چیه و راه درمان و برطرف کردنشون چیه؟؟ یه مدت تلاش کنید ضرر که نمی کنید.
من چه بخوام چه نخوام بجز خانوادم کسی رو ندارم پس مجبورم با همین وضعیت کنار بیام!
چاره ای نیست
ببین بهترین راه اینکه: از این محیطی که الان داخلشی باید فاصله بگیری، این کار رو انجام بدی معجزه میکنه !
ببخشید ها ، همه افکارت بیهوده است، بریزشون دور
چقدر جمله بندیات و استفاده از کلماتی که به کار میبری مناسب هستن، پس آدم بی سواد و عقب افتاده ای نیستی
الان نمیخواد به این فکر کنی که من باید ازدواج کنم ، آینده ای ندارم ................ مهمترین آرزوت این باشه که از این وضعیت خلاص بشی(البته نه با خودکشی)
به دکتر جماعت اعتماد کن، این قدر بد بین نباش به همه چیز و همه کس. داروهایی رو که برات تجویز کردن باید مصرف کنی
بازم تکرار میکنم باید از اون محیط فاصله بگیری،( بلاخره باید یه راهی باشه) حداقل باید جایی باشی که درکت کنن، تو فقط نیاز به آرامش داری
نکته آخر ، این موضوع مرگ رو خواهشا بسپار دست خود خدا، موقعش شد خودش کارشو انجام میده، هیچ وقت تو کار خدا دست نبر
به خدا میدونم چقدر شرایط برات سخته ، ولی تحمل کن . تو که میخوای بمیری ،بذار مشکلات تو رو بکشن نه اینکه خودت خودتو بکشی. لااقل بعد از مرگت میگن مثل یک مرد، مرد!:Gol:
[="Navy"]راستی،میتونیداینطوری هم به خدانگاه کنید:
خدایاازتوسپاسگذارم ، برای منی که هرگزوجودنداشتم ارزش قائل شدی وباعشق من روآفریدی،وخواستی که من هم درمیان اینهمه مخلوقاتی باشم که هرروزبامحبت توجان تازه ای می گیرند،همین که ماهستیم یعنی خداخیلی برامون ارزش قائل شده،این که خداخواسته من هم باشم مفهوم خیلی بزرگیه،خیلی بزرگ...
خدایاشکرمن روهم آدم حساب کردی،وگفتی ماانسان رودررنج آفریدیم،وبه من هم اون رنج روچشوندی،وقتی رنج می کشم یعنی تومنوآدم حساب می کنی.....خدایاشکر....[/]
اقای استارتر.باور کنین افرادی که میان اینجا نظر میدن فقط دوست دارم کمکی بهتون کرده باشن و دنبال منفعتی نیستن! پس اینقدر با خودتون لجبازی نکنین و یکم به این 10 صفحه عنایت بیشتری داشته باشین!
[SPOILER]من چیز خاصی ندارم بگم ،خیلی از کاربرا مطالب خوبی رو عنوان کردن[/SPOILER]
دانشگاه برام بی ارزش شد و رهاش کردم. ازدواج و تشکیل خانواده هم برام بی معنیه. 2 سال هست که بعد از رهایی دانشگاه خونه نشین شدم و در این مدت هم پیش چند روانپزشک و روانشناس رفتم و چند بار بستری شدم و 12 بار شوک گرفتم ولی مشکلم حل نشد. چند اقدام ناموفق خودکشی هم داشتم تو این 2 سال سابقه ژنتیکیش رو هم دارم چرا که هم پدر و هم خواهر مادرم بخاطر خودکشی مردند. پدرم هم که کارمند دولت بود بخاطر اختلالات روانی بازنشسته شد.
روانپزشکا که فقط قرصا رو زیاد میکنن که مثل گوشت منجمد بشم و نتونم از جام بلند شم. روانپزشکا هم که فقط حرف میزنند اما حرفاشون رو من هیچ اثری نداره. انقدر هم بیماریم جدی هست که هم سربازی رو معاف شدم هم دولت اجازه داده که حقوق پدرم بعد از مرگش به من برسه.
سلام ولي بزنم به تخته انگيزه زيادي داريد براي ادامه تاپيك، با وضعيت افسردگي آن هم به اين شدت كه فرموديد تناسب ندارد مگر اين كه داروها و شوك ها شما را در حالت بهتري قرار داده باشد.
شما كجا بستري شديد؟
نام متخصصان شما؟
نام علمي تشخيصي كه دادند چه بوده؟
آيا روان شناسان هم همان تشخيص روان پزشكان را داده اند؟[/]
سلام علیکم،
رشتهآی که رهایش کردید زبان بوده پس اینکه فیزیک خواندید احتمالاً علاقه به بحثهای فکریتر داشتهاید یا برایتان به هر حال جالب بوده که سراغ بحث انبساط و انقباض جهان رفتهاید، حالا حقیر به شما پیشنهاد میکنم کمی فلسفهی اسلامی بخوانید، ببینید واقعاً حرفهایی که میزنند منطق دارد یا نه، هر سؤالی هم که داشتید یا هر جایش را هم که متوجه نشدید بیایید از این سایت بپرسید، کارشناسانش شکر خدا هم علمشان زیاد است و هم صبر و تحملشان ...
ببینیم کی میتونه او یکی را قانع کنه!
به هر حال شما هم به امیدی میخواهید بمیرید، شما که دارید به ما میگید زندگی پوچ است و امید در آن داشتن هم پوچ است بگذارید ما هم یک مقدار به این پوچ گرایی شما اضافه کنیم و بگوییم اتفاقا مرگ هم پوچ است چون بعد از آن خبری از انقباض بعد از انبساط جهان نداریم و اگر هم داشته باشیم دیگر بازگشتی برای شما نخواهیم داشت ... شما برای نظریاتتان دلیل ندارید و از حدس و گمان تبعیت میکنید ولی ما برای این حرفمان که این زندگی شما تکرارشدنی نخواهد بود دلایل عقلی داریم ... مرد میدان منطق و فکر هستید بفرمایید داخل گود ...
یا علی علیهالسلام
فقط این تاپیک رو زدم که ببینم شما دینداران که میگویید دین فکر همه جا رو کرده ببینم آیا راه حلی برای وضعیت من داره؟!
سلام بر شما
دين فكر همه جا را كرده يعني چه؟
اگر منظورتان اين است كه دين علم ژنيتك، روان پزشكي، درياشناسي، ستارشناسي، زيست شناسي، فيزولوزژي، رياضي و....است نه خير اين چنين نيست. دين تعريف خودش را دارد به رجوع به مقدمات كتب اصول دين اين امر روشن مي شود چيزي كه ما بايد قبل از دينداري خود با تحقيق به آن برسيم.
بله ائمه و انبيا الهي به تناسب شرايط و مقتضاي حال براي اثبات ادعاي نبوت و پيام تبليغي خود معجزات علمي و بيان قوانين علمي داشته اند. كما اين كه برخي كتبي نوشته اند كه قوانين و نظريات علمي قران را جمع آوري كرده اند.
علامه طباطبايي رحمت الله عليه در تفسير اين كه قرآن تبيان براي همه چيز است فرموده اند:
قرآن روشنگر براي هر چيزي است كه هدايت بشر به آن بستگي دارد.
يعني خداوند تبارك و تعالي، جهان را آفريد و مسير خير و شر و بهشت و جهنم را با حجت باطني (عقل و فطرت) و حجت ظاهري ( ائمه و انبيا) مشخص كرده است
بله خداوند «حكيم» متناسب با هوش، ظرفيت و استعدادها و توانايي هاي هر كسي از او تكليف خواسته است.
علوم اسلام
اسلام شناسان در بيان اين كه چه علمي اسلامي است فرموده اند علومي كه مرتبط به توحيد، مبدء و معاد است از قداست ذاتي برخوردار است چون مربوط به چيزي است كه انسانيت انسان به آن است؛ يعني روح.
و بعد از آن هر علمي كه نيازي از نيازهاي جامعه اسلامي را برآورده كند علم اسلامي است. بنابراين روان پزشكي يا پزشكي كه بيماري هاي مرتبط به جسم و روان( ذهن) مسلمانان را در صدد معالجه و پيشگيري است علم اسلامي تلقي مي شود.
خداوند تبارك و تعالي به ما دستور داده كه براي رفع نيازهاي خود و درمان بيماري هاي خود از اسباب طبيعي و قانون منظمي كه در اسباب و علل قرار داده استفاده كنيم. به همين دليل در حديث داريم كه حتي به پيامبري كه به بيمار شده بود و گفت خدايا مي دانم درمان به دست توست از دارو كمك نمي گيرم فرمود: اگر از اسباب طبيعي و دارو و طبيب كمك نگيري شفايت نمي دهم.
و نيز بيان شد كه براي درمان امام حسن و امام علي (ع) و...از پزشك حاذق كمك گرفته شد.
با توجه به توضيحاتي كه داده ايد ژنتيك در بيماري شما سهم عمده اي دارد بنابراين راه اساسي براي شما دارو درماني و در كنار آن بعد از به دست آوردن آرامش نسبي روان درماني ( كمك از روان شناس باليني) است [/]
شما چون ب جبر اعتقاد داری فک میکنی دین باید یهو از راه برسه همین الان شما رو از این رو ب اون رو بکنه و شمام پاتو بندازی رو پات تا خوب بشی ... درحالیکه از شما حرکت از خدا برکت ...دین فکر همه چی انسانی ک بخواد همه کار رو انجام بده کرده ...
نمیدونم این کاری که الان میکنم صحیحه یا نه ولی میخوام پرونده روانیم رو برای شما باز کنم و چون شما من رو نمیشناسید فکر کنم آبرویی از من نمیره:
من تابستان 91 افکار خودکشی شدیدی داشتم و دانشگاه را رها کرده بودم و میخواستم برم سربازی و تیر خلاص به خودم بزنم ولی با کسی که ازش نفرت داشتم درگیر شدم و خواستم او را بکشم و اعدام بشم تا بتونم از این طریق به مرگ برسم ولی چاقو تا 2 میلیمتری قلبش رفت و کشته نشد و به علت تایید بیماری پارانویای من در پزشکی قانونی زندان نرفتم و فقط 2 ماه بستری شدم. در اون 2 ماه هم چند اقدام به خودکشی داشتم که مثلا در یک مورد رگ دستم رو زدم ولی فهمیدند و مرا به بیمارستان بردند و شانس آوردم که تاندون دستم پاره نشد وگرنه دستم فلج میشد.
بعد از بیرون آمدن از بیمارستان شروع به نماز خواندن و راز و نیاز با خدا کردم که جونم رو بگیره و به دلیل توهماتی که داشتم تا پایان 2012 صبر کردم به این امید که جهان نابود بشه (!) ولی چنین اتفاقی نیفتاد و در دی 91 من با قرص دیازپام خودکشی کردم که زنده ماندم و شانس آوردم که کبدم از کار نیفتاد و مدتی در بیمارستان روانی بستری شدم. دفعه بعد وقتی سوار موتور برادرم بودم تصمیم به خودکشی گرفتم و برادرم کلاه داشت ولی من نداشتم و با خودم گفتم تو سرعت موتور رو کج میکنم با کله میرم تو زمین میمیرم که درست اول بزرگراه در حالی که موتورسواران بدون کلاه آزادانه حرکت میکردند پلیس جلوی موتور برادرم رو گرفت و به علت نداشتن کلاه سرنشین موتورش رو گرفت!
بعد در تیر 92 با ریسپریدون خودکشی کردم و شانس آوردم که به کما نرفتم و مدتی دیگر در بیمارستان روانی بستری شدم و این دفعه شوک هم گرفتم ولی باز هم افکار خودکشی مرا رها نکرد. از این به بعد دیگه تو خونه حبس شدم. چند وقت پیش هم از روی عصبانیت با پا شیشه ای را شکاندم که پام زخم عمیقی برداشت و شانس آوردم که تاندون پام پاره نشد وگرنه پام فلج میشد.
هر کاری میکنم به در بسته میخورم و اتفاقاتی برام رخ میده که منو حیرت زده میکنه! مثلا در همون ماجرای درگیریی که داشتم انقدر پروندم برام ابهام داره که هنوز بهش فکر میکنم (ابهاماتش رو نمیتونم بگم)
تو این 3 ماهی که نماز خواندن را رها کردم بعضی اوقات به سرم میزنه که دوباره نماز بخوانم ولی هر بار اتفاق بدی برام میفته که فکر میکنم خدایی هست و این کار خداست که دیگه دوست نداره من براش نماز بخونم! هرچند اون 2 سالی که نماز خواندم هم گشایشی برام رخ نداد.
اگه بدشانس نبودم در همون درگیری طرف رو میکشتم و اعدام میشدم و دیگه راحت میشدم اما نشد.
حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم و نسبت به هر سر و صدایی حساس میشم و اعصابم خورد میشه. مطمئنم که نیرو یا نیروهایی ماوراالطبیعی هستند و نهایت تلاششون رو میکنن که اعصاب منو خورد کنن. پدرم هم همین افکارو داره و هر روز تو خونه داد و هوار میکنه و کارهای سادیسماتیکی انجام میده و من هم خوشم نمیاد در آینده یکی بشم مثل اون ولی خب روز به روز دارم بیشتر شبیه اون میشم و همین اعصابمو خوردتر میکنه.
دیگه واقعا از زندگی کردن خسته شدم ولی خب راه حلی جز مرگ نمیبینم که البته بعیده بتونم دیگه خودکشی کنم. فکر یک عمر زندگی کردن در این وضعیت دیوونم کرده و روز به روز ناامیدتر میشم. هیچی بلد نیستم و از بچگی بی خاصیت بودم. 2 زار ارزه هیچ کاری رو ندارم.
یادمه که در سوم دبیرستان یک بار که امتحان شفاهی داشتم به یکباره زبونم بند اومد و با اینکه جواب سوال رو میدونستم نمیتونستم حرف بزنم! بعد از اون از خدا خواستم که دیگه چنین وضعیتی رو پیدا نکنم ولی اواخر دانشگاه رفتنم دوباره چنین وضعیتی پیدا کردم و با توجه به رشته ای که داشتم (مترجمی زبان) مجبور شدم دانشگاه رو بدون اطلاع خانوادم رها کنم و بعدش هم که اون درگیری رو داشتم و تابحال هم که دارم درجا میزنم.
ظاهرا هم که دین راه حلی برای من نداره پس مجبورم نگاه کنم به اونایی که بدبخت بیچاره تر از من هستن و بسوزم و بسازم. شاید بگید که تو کارت بخور و بخوابه دیگه دردت چیه ولی باید جای من باشید که معنی یک درد شدید و عمیق رو بفهمید.
سلام علیکم،
الرزق مقسوم لطالب الرزق ...
رزق مقسوم هست ولی برای طالب رزق، نه اینکه کسی بنشیند در خانه بگوید اگر رزق مقسوم است چرا درب خانه برایم نمیآورند ...
شما هم اگر عافیت دنیا و آخرت را میخواهید یا فقط عافیت دنیا را هم میخواهید باید برایش حرکت کنید ... اگر هم خودکشی را میخواهید باز باید برایش عملی کنید و اگر نتوانستهاید موفق شوید یعنی حتی به قول خودتان همین کار هم ازتان بر نمیآمده ... ولی مشکل شما در خواستههایتان است و ... مثلاً اینکه دوست دارید ۲۴ سال گذشته را دوباره زندگی کنید آن هم با اعتقاد به برخی نظریههای فیزیکی که خود فیزیکدانان هم در ناخودآگاه خود میدانند که بیشتر جنبهی سرگرمی دارد تا جنبهی علمی ... برخی از آنها به خیلی بیمزه بودن برخی از این نظریات هم اذعان داشتهاند. ولی اگر به دنبال نظریات این تیپی میگردید بگذارید نظریهی ضد مادهی یکی از همان آقایان فیزیکدان معروف را برایتان تعریف کنم که لااقل در این ایام مبارک کمی لبخند بزنید. ایشان فرمودند که مطابق نسبیت اشیاء هرچه با سرعت بیشتری حرکت نمایند زمان برایشان کندتر میگذرد، اگر هم سرعتشان به خود سرعت نور برسد زمان برایشان میایستد، همیشه همه همینجا به عنوان نقطهی حدّی متوقف شدهاند ولی بگذارید من کمی جلوتر بروم و بگویم اگر با سرعتی بیش از سرعت نور حرکت کنید زمان در جهت عکس شروع به زیاد شدن میکند و شما یک پوزیترون را میبینید که دارد از شما دور میشود ولی در واقع آن یک پوزیترون نیست بلکه یک الکترون است که دارد با سرعت بیش از سرعت نور به شما نزدیک میشود! بعد هم نتیجه گرفتند که اصلاً کل عالم وجود همان یک الکترون است که مدام دارد در زمان جلو و عقب میرود و هر بار به یک صورت است و خلاصه همه چیز با یک الکترون توصیف میشود! لبخند زدید؟ :ghash::shad: دیگر هم لازم نیست صبر کنید تا انتروپی جهان به بیشینهی خود برسد و جهان متوقف شود و سپس در اثر گرانش جرمی اجرامی که سوختشان تمام شده است شروع به انقباض نماید و برود تا برسد دوباره به شرایط مهبانگ و باز دوباره شروع کند به انبساط و آیا شما در این دنیای جدید به دنیا بیایید یا نه و اگر آمدید ۲۴ سال عمر بکنید یا در همان دوران جنینی یا نوزادی در اثر بیماری خاصی از دنیا نروید که لازم باشد چند هزار میلیارد سال دیگر معطل بمانید که یک بار دیگر شانس خودتان را برای زندگی امتحان کنید ... :ok::Gol:
اینها پوچگرایی نیست که شما دارید، به نظر حقیر شما فقط زدهاید به بیخیالی و به این بیخیالی و تنبلی توسط اطرافیان شما دامن زده شده است ... کسی که حال ندارد خودش را تکان دهد میگوید تکان دهم که چه شود؟ که مسواک بزنم؟ که بعد چه شود؟ که دندانم خراب نشود؟ خوب بشود مگر چه میشود؟ دیگر گوشت نمیتوانم بخورم؟ خوب نخورم مگر چه میشود؟ میمیمرم؟ خوب مگر اگر بمیرم چه میشود؟ اصلاً یا بگذار همینطور بخوابم یا خودکشی میکنم ...
راهی ندارید جز اینکه بلند شوید تا بادی به سرتان بخورد و لذت در پس سختی را بچشید تا جواب «که چی» های خود را بگیرید، اینکه زندگی زیباست، اینکه بندگی کردن برای خداوند زیباست ... اینکه زیلبایی خواستنی است ... اینکه انسان باید بهترینها را برای خودش بخواهد ... اینها توصیف شدنی نیستند و هر کسی هر چی به شما بگوید شما راحت خواهید گفت که چی؟ ولی اگر بچشید خواهید فهمید که برخی از این ارزشها تحمل سختیها را برای انسان ساده میکنند ... ولی شما فقط در سربالایی اولین گردنهی زندگیاتان توقف کردهاید و بنزین تمام کردهاید ...
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا [الشرح، ۵ و ۶]
پرسیدید راه اسلام برای شما چیست؟ به نظر ناقص حقیر این است که مرگ از نظر اسلام پاسخ شما نیست ... پاسخ اسلام زندگی کردن درست است و اینکه اول باید مفاهیم اولیهی زندگی را آموزش ببینید ... کسب معرفت ایجاد علاقه و انگیزه میکند ... زندگی به شما اشتباهی معرفی شده است، اسلام میگوید که آن را دوباره برای خودتان تعریف کنید ... نمازی هم که میخواندید شاید برای همین اثر نداشت ... نگاهتان به نماز نگاه درستی نبوده است ... نماز هم که اگر آن معرفت را ازش بردارید فقط یک نرمش سبک است و حداکثر انتظاری که باید از آن داشت سلامت ناقص جسم است، شما انتظار داشتید با آن نماز به شما چه بدهند؟ نعمات دنیا و آخرت را؟ یا مرگ را؟
به هر حال اسلام شما را به متنعم شدن از نعمت هدایت و انسانیت و خلیفةاللهی مجبور نخواهد کرد، تنها راهش را پیشنهاد میدهد، اگر انتخاب نکردید دیگر مسؤولیتش هم با خودتان است ...
یا علی علیهالسلام
سلام بر شما
چرا در اين تاپيك و موارد مشابه اين قدر حساسيت زياد است و خانم ها و آقايان بحث مي كنند ولي درباره گناهان مسلم مانند زنا، همجنس بازي، تجاوز به عنف، خيانت همسران و..
كمتر بحث مي شود و حساسيت نشان داده مي شود؟!!
مانند اين تاپيك
http://www.askdin.com/thread45844-6.html#post623547
شما مطمئنید قصدتون خودکشی بوده؟؟
آخه همه این راهایی که انتخاب کردین برگشت پذیر بوده و میشده نجاتتون بدن و نمیرید
مطمئنین برای جلب توجه نبوده مثلا؟؟؟:Gig:
آخه ادم بخواد واقعن خودکشی کنه یه روش تضمینیو انتخاب میکنه ( شما نشنیده بگیرید این یه جمله رو البته:khandeh!: )
همشون رو شانس آوردین که حالا صحیح و سالم هستین و از اینی که میگین بدبخت تر و بیچاره تر نیستین!
اما اینا اسمش شانس نیست، اینا همش لطف و مرحمت خداست. خدا بوده که توی این مواقع هواتونو داشته تا با ندونم کاری های خودتون کار رو بدتر نکنین!
شما مشکلی ندارین، فقط افکار خودتون هست که براتون مشکل ساز شده! تا خودتون نخواین نمیتونین از این وضعیت بیاین بیرون.. متاسفانه از صحبت هاتون اینجوری برداشت کردم که نمیخواین از این وضعیت بیاین بیرون! میخواین همینجوری ادامه بدین و از این موضوع اعصابتون خرد شده.
باید تصمیم بگیرین و حرکت کنین. همینجوری که نمیشه.. شما یک قدم برای بهتر شدنت بردار، بقیش ردیفه.. ولی متاسفانه تمام قدم هایی که برداشتین برای بدتر شدن وضعیتتون بوده
هرگز نمیشه خدا دوست نداشته باشه که کسی نماز بخونه! کسی خدا رو صدا کنه و باهاش دردودل کنه! خدا عاشق بنده هاش و گوش دادن به حرفاشونه!
چون خودش ما رو به این کار دعوت کرده. پس ازتون خواهش میکنم نمازتون رو دوباره شروع کنید.
اون 2 سال گشایش داشته خیلی زیاد ولی چشماتون رو به روشون بستین. کمترین گشایش همین " شانس آوردم "هایی که خودتون گفتین
حتی اگه به گفته خودتون گشایش نداره ، باز هم بخونین . ضرری که نداره؟ داره؟ حتما بخونین که نجاتتون در اینه
سلام علیکم مجدد،
شما هر چی اتفاق خوب برایتان بیفتد را میگویید یا بد بود و یا شانسی شد، انگار خدایی در کار نیست، بعد هر اتفاق بدی که براتون میافته میگید تقصیر خداست ... چقدر جالبه که در قرآن درست عکس این مطلب آمده است! اینکه هر چه خیر و نیکی به شما میرسد از ناحیهی خداست و هر شرّی که به شما برسد (مگر به خواص) از جانب خودتان است ... بدبینی به خداوند و یأس از رحمت خداوند هم که وضعش معلوم است ...
به گفتهی خودتان در نماز هم از خدا مرگ را میخواستید و دریغ کردن رحمتش را از خودتان ... فکر کنم همینکه دیگر توفیق نماز خواندن از شما گرفته شده است هم بخاطر همان وضع نماز خواندنتان باشد ... فکر کنید یکی برود مقابل یکی که جز خوبی ازش صادر نمیشود بایستد و بگوید که تو رو به هر کی دوست داری به من بدی بکن ... طبیعی است که چند بار که اینطوری کرد دیگر به داخل خانه راهش ندهند ... شما به جای مرگ و خلاصی از نعماتی که قدرشان را نمیدانید میتوانستید از خداوند خیر و عافیت را طلب کنید ...
اگر بندگان گناهکارم میدانستند که چقدر به بازگشت ایشان اشتیاق دارم هر آینه از شوق جان میدادند ...
کلاً نگاهتان به زندگی اشکال دارد ... خدا بهتان رحم میکند که در زمرهی قاتلان نباشید و شما این کار خدا را به حساب بدشانسی میگذارید، تازه اگر نگویید خدا مانع میشود و دوست دارد مرا اذیت کند، پناه میبریم به خدا ... این خدایی که شما شناختهاید آن خدایی که ما شناختهایم نیست، اسلام هم اولش شناخت خداست و بعد راهکارهای بهتر زندگی کردن ...
حقیر هم معتقد هستم که بیماریهای روانی در ارتباط با شیاطین از جنّ است، چه آنکه بدنی که ضعیف باشد میتواند معرض تهاجم آنها قرار بگیرد، راهش هم این است که روح و بدن هر دو قوی شوند ... اگرچه راهکارهای دعایی و ذکرگونه و غیره هم دارند ... ولی فکر میکنید آیا ذکر کسی که به خداوند بدبین است و مستعد پذیرایی از شیاطین در باطن خود است چه اثری خواهد داشت؟
ترس ... یکی از راههای همان شیاطین است ... اگر اجازه میدادند شما دربهای امید به رحمت خدا را هم مقابل خودتان ببینید که شما وضعتان اینطور نبود ...
راهکار خوب برای اینکه چه کنید؟ که خودکشی کنید؟ حقیر تا کنون در دین دستورالعمل خودکشی ندیدهام ... همان جهاد هم که درش احتمال شهادت میرود با خودکشی فاصلهی بسیار دارد ... آنجا از جان گذشتن برای خداست نه از جان گذشتن برای خلاص شدن از زندگی ... علاقهی به زنده ماندن در مؤمنین زیاد است و این در دعاهای ما هم هست که خدا عمرمان را در عبادت و بنگی خودت طولانی گردان
اگرچه اکثر ما درک درستی از درد شما نداریم، ولی همه تجربههای کوتاهی از تنهایی و یأس و عدم اعتماد به نفس و غیره داشتهاند، درد شما هم عمیق است و هم شدید و هم مضمن ... ولی چارهای نیست باید یک تکانی به خودتان بدهید و یک خاکروبی اساسی آن بالا بکنید ... ما هم اگر کمکی از دستمان بر بیاید در خدمت هستیم، برایتان هم دعا میکنیم به شرط آنکه بخواهید به زندگی عادی پر از روح و سرزندگی و عاطفه برگردید ...
راستی گفتم روح .. مطابق برداشتی که حقیر از روایات داشتهام باید طبع خودتان را هم به طبع دم نزدیک کنید چون قوت روح در آن است و نور چشم هم همینطور ... اگر درست خاطرم مانده باشد :Gol:
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"][="DarkGreen"] بدبخت بیچاره;623530 نوشت:
سلام بر شما
انتظار شما از دين چيه ؟[/]
آخه جلب توجه کنم که چی گیرم بیاد؟! تا حالا کسی رو دیدید برای جلب توجه اقدام به قتل کنه؟! خوردن 500 میلیگرم دیازپام در نیمی از افراد موجب مرگ میشه که برای من نشد. ریسپریدون هم با در نظر گرفتن نهایت دوز 16 میلی گرم در 100 میلیگرم میتونه در بعضی افراد موجب مرگ بشه. اون داستان موتور هم که بی نتیجه موند. روش تضمینی سراغ داشتید من رو بی خبر نزارید.
اینا همش شانس بوده ولی شانس بالاتر اینه که میمردم و راحت میشدم.
ما که عشقی از طرف خدا ندیدیم.
همون چیزی که در نمازهام میخواستم=مرگ.
سلام جناب استاد حامی.خب تویه اینجور مباحث آدم دلش میخواد طرف رو قانع کنه ک کاری از پیش بره ولی تویه اون تاپیکی ک زدین آدم فقط میتونه دلداری بده دیگه کاری از دست اش برنمیاد گناه انجام شده خب ... البته فک کنم اینجوری باشه ... :Gig:
اگر خواستید شماره تلفن ونامش را هم را برایتان بیاورم .....
این تازه یکی است که خودمان میشناسیم از این دست زیادند ....
حتی در کتب در محضر لاهوتیان و نشان از بی نشانها نیز مواردی از اصرار والحاح بیجا در دعا آمده است .
باسلام
آخه دوست عزیز به پیر بپیغمبر مشکل شما به شیاطین مربوط است! چرا اینقدر میخواید خودتون رو زجر بدید؟!
شما که میگی زندگی برات تمومه و فرقی نمیکنه، خوب بیا به حرف من گوش بده و دنبال درمان از طریق دعادرمانی باشه!
اهل قسم خوردن نبوده و نیستم ولی به قرآن محمد نازنین قسم که درمان مشکل تو در قرآن است! کی گفته دین برای مشکلت راه حل نداره؟!!!!!!!!!!
دقیقا همین که وقتی میخواید از طریق نماز و.. به سمت خدا بروید مشکلی پیش می آید این نشانه وجود شیاطین است!
خانمی رو میشناسم که دقیقا مثل شما موقعی که قصد نماز و خواندن آیت الکرسی و.. میکرد مشکل و نحسی برایش پیش می آمد انگار همه عالم الکی باهاش دعوا داشتند و در خوابها شیاطین را به شکل حیوانات وحشی و... میدید!
بعد توسط دوستِ دعانویسم چکاپ شد و معلوم شد علت یک شیطان جنی بوده که از طرف یک ساحر پاکستانی در شیراز برای آن خانم فرستاده شده بوده و البته همزادش نیز چنین مشکلاتی برای وی درست میکرده!بنده سالها پیش قبل از اینکه علوم غریبه بدانم و اینکه جن همزاد و تابع چیست؟ افکار خودکشی به سمتم هجوم آورده بود تا اینکه خداوند متعال یک شب در خوابم به من نشان داد که : دیدم زنی مرا با شلاقی بشدت میزند تا اینکه از شدت شکنجه از هوش رفتم. بعد دیدم که شخصی نورانی آمد و آن زن را فراری داد و بالای سرم آمد و تا بهوش آمدم رفت و غیب شد! بعد از خواب بهم فهماندند که این زن شیطان بوده که در خواب به آن شکل دیدی!
یکی از کارهای شیاطین اینست که در موقع ناامیدی، بر نا امیدی شخص می افزایند و بعد افکار خودکشی را به وی القا میکنند!
يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ
اى فرزندان آدم زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند و لباسشان را از ايشان بركند تا عورتهايشان را بر آنان نمايان كند در حقيقت او و قبيله اش شما را از آنجا كه آنها را نمى بينيد مى بينند ما شياطين را دوستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند
در روايتى از اميرمؤمنان على(ع) آمده است: « خانهاى كه در آن قرآن خوانده مىشود و ياد خدا مىشود، بركتش زياد مىشود و ملائكه در آن خانه حاضر شده، شياطين از آن خانه دور مىشوند و براى اهل آسمان مىدرخشد; همانطور كه ستارگان براى اهل زمين مىدرخشند، امّا خانهاى كه قرآن در آن خوانده نمىشود و ياد خدا نمىشود، بركتش كمشده و ملائكه از آن خانه مىروند و شياطين وارد آن خانه مىشوند. »
حرز زیر از امام هادی علیه السلام است که برای فرزند در گهواره شان نوشته بودند!
ائمه نازنین ما از این خطرات آگاه بودند که این همه دعا و حرز برای ما به یادگار گذاشتند![=arial black]
ببینید چه خبره که برای یه بچه، حرز نوشتند تا از شیاطین جن و انس در امان بماند!!!!!!!!!!!!!
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ اللَّهُمَّ رَبَّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ قَاهِرَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ خَالِقَ كُلِّ شَيْءٍ وَ مَالِكَهُ كُفَّ عَنَّا بَأْسَ أَعْدَائِنَا وَ مَنْ أَرَادَ بِنَا سُوءاً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ أَعْمِ أَبْصَارَهُمْ وَ قُلُوبَهُمْ وَ اجْعَلْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ حِجَاباً وَ حَرَساً وَ مَدْفَعاً إِنَّكَ رَبُّنَا لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ لَنَا إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ-
رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ رَبَّنَا عَافِنَا مِنْ كُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِناصِيَتِها وَ مِنْ شَرِّ مَا يَسْكُنُ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِي شَرٍّ رَبَّ الْعَالَمِينَ وَ إِلَهَ الْمُرْسَلِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ وَ أَوْلِيَائِكَ وَ خُصَّ مُحَمَّداً وَ آلَهُ أَجْمَعِينَ بِأَتَمِّ ذَلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ أُومِنُ بِاللَّهِ وَ بِاللَّهِ أَعُوذُ وَ بِاللَّهِ أَعْتَصِمُ وَ بِاللَّهِ أَسْتَجِيرُ وَ بِعِزَّةِ اللَّهِ وَ مَنْعَتِهِ أَمْتَنِعُ مِنْ شَيَاطِينِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ مِنْ رَجِلِهِمْ وَ خَيْلِهِمْ وَ رَكْضِهِمْ وَ عَطْفِهِمْ وَ رَجْعَتِهِمْ وَ كَيْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ وَ شَرِّ مَا يَأْتُونَ بِهِ تَحْتَ اللَّيْلِ وَ تَحْتَ النَّهَارِ مِنَ الْبُعْدِ وَ الْقُرْبِ وَ مِنْ شَرِّ الْغَائِبِ وَ الْحَاضِرِ و الشَّاهِدِ وَ الزَّائِرِ أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً أَعْمَى وَ بَصِيراً وَ مِنْ شَرِّ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْ شَرِّ نَفْسٍ وَ وَسْوَسَتِهَا وَ مِنْ شَرِّ الدَّنَاهِشِ وَ الْحِسِّ وَ اللَّمْسِ وَ اللُّبْسِ وَ مِنْ عَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ بِالاسْمِ الَّذِي اهْتَزَّ بِهِ عَرْشُ بِلْقِيسَ
وَ أُعِيذُ دِينِي وَ نَفْسِي وَ جَمِيعَ مَا تَحُوطُهُ عِنَايَتِي مِنْ شَرِّ كُلِّ صُورَةٍ وَ خَيَالٍ أَوْ بَيَاضٍ أَوْ سَوَادٍ أَوْ تِمْثَالٍ أَوْ مُعَاهَدٍ أَوْ غَيْرِ مُعَاهَدٍ مِمَّنْ يَسْكُنُ الْهَوَاءَ وَ السَّحَابَ وَ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورَ وَ الظِّلَّ وَ الْحَرُورَ وَ الْبَرَّ وَ الْبُحُورَ وَ السَّهْلَ وَ الْوُعُورَ وَ الْخَرَابَ وَ الْعُمْرَانَ وَ الْآكَامَ وَ الْآجَامَ وَ الغِيَاضَ وَ الْكَنَائِسَ وَ النَّوَاوِيسَ وَ الْفَلَوَاتِ وَ الْجَبَّانَاتِ وَ مِنْ شَرِّ الصَّادِرِينَ وَ الْوَارِدِينَ مِمَّنْ يَبْدُو بِاللَّيْلِ وَ يَنْتَشِرُ بِالنَّهَارِ وَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكَارِ وَ الْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ وَ الْمُرِيبِينَ وَ الْأَسَامِرَةِ وَ الْأَفَاتِرَةِ وَ الْفَرَاعِنَةِ وَ الْأَبَالِسَةِ وَ مِنْ جُنُودِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ وَ مِنْ هَمْزِهِمْ وَ لَمْزِهِمْ وَ نَفْثِهِمْ وَ وِقَاعِهِمْ وَ أَخْذِهِمْ وَ سِحْرِهِمْ وَ ضَرْبِهِمْ وَ عَبَثِهِمْ وَ لَمْحِهِمْ وَ احْتِيَالِهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ-
وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِي شَرٍّ مِنَ السَّحَرَةِ وَ الْغِيلَانِ وَ أُمِّ الصِّبْيَانِ وَ مَا وَلَدُوا وَ مَا وَرَدُوا وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِي شَرٍّ دَاخِلٍ وَ خَارِجٍ وَ عَارِضٍ وَ مُتَعَرِّضٍ وَ سَاكِنٍ وَ مُتَحَرِّكٍ وَ ضَرَبَانِ عِرْقٍ وَ صُدَاعٍ وَ شَقِيقَةٍ وَ أُمِ مِلْدَمٍ وَ الْحُمَّى وَ الْمُثَلَّثَةِ وَ الرِّبْعِ وَ الْغِبِّ وَ النَّافِضَةِ وَ الصَّالِبَةِ وَ الدَّاخِلَةِ وَ الْخَارِجَةِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
در بعضی از نوشته های مورخین ومحدثین شیعه نام بعضی از ذریه های ابلیس و شیطان ذکر گردیده :
1- وَلْها يا وَلهان؛ او مأمور طهارت و نماز و عبادت است. او انسان را در طهارت و نماز وسوسه مي کند و به شک مي اندازد که اين نماز باطل است؛ نمازي ديگر شروع کن، وضوي تو ناقص بود، دو مرتبه تجديد کن. گاهي در سجده در بدن انسان چيزي مي دمد، به طوري که انسان خيال مي کند وضوي او باطل شد و مجبور شود دو مرتبه وضو بگيرد.
2- هَفاف؛ مأموريت دارد که در بيابان ها و صحراها انسان را اذيت کند و براي ترسانيدن او را به وهم و خيال اندازد يا به شکل حيوانات گوناگون به نظر انسان درآيد.
3- زلنبور (يارکتبور)؛ که آن موکّل بازاري ها است. لغويات و دروغ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها زينت مي دهد. آنها هم براي اين که جنس خود را به فروش رسانند آن اعمال را انجام مي دهند.
4- ثبر؛ در وقتي که مصيبتي به انسان وارد مي شود، صورت خراشيدن، سيلي به خود زدن، يقه و لباس پاره کردن را براي انسان پسنديده جلوه مي دهد.
5- ابيض؛ انبيا را وسوسه مي کند. يا مأمور به خشم درآوردن انسان است و غضب را پيش او موجه جلوه مي دهد و به وسيله آن خونها ريخته مي شود.
6- اعور؛ کارش تحريک شهوات در مردان و زنها است و آنها را به حرکت مي آورد! و انسان را وادار به زنا مي کند. اعور، همان شيطاني است كه برصيصاي عابد را وسوسه کرد تا با دختري زنا کند و بعد او را به قتل رساند. روزي اعور پيش هود پيغمبر رفت، آن حضرت ضربه اي به چشم او زد، کج شد.
7- داسم؛ همواره مراقب خانه ها است. وقتي انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و نام خدا را بر زبان نياورد، با او داخل خانه مي شود و آن قدر وسوسه مي کند تا شرّ و فتنه ايجاد نمايد و اهل خانه را به جان هم اندازد. اگر انسان سر سفره غذا نشست و «بسم الله» نگفت با او غذا مي خورد. هرگاه انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و ناراحتي پيدا شد بايد بگويد (داسم، داسم، اعوذ بالله منه)
8- مطرش يا مشوط و ساوشوط؛ کار او پراکندن اخبار دروغ يا دروغ هايي است که خود جعل کرده، در حالي که حقيقت ندارد.
9- قَنذَر؛ او نظارت بر زندگي افراد مي کند. هرکس چهل روز در خانه خود طنبور داشته باشد، غيرت را از او برمي دارد، به طوري که انسان در برابر ناموس خود بي تفاوت مي شود.
10- دهّار؛ مأموريت او آزار مؤمنان در خواب است. به طوري که انسان خواب هاي وحشتناک مي بيند، يا در خواب به شکل زنان نامحرم درمي آيد و انسان را وسوسه مي کند تا او را محتلم کند.
11- اقبض؛ وظيفه او تخم گذاري است. روزي سي عدد تخم مي گذارد. ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد در وسط زمين، از هر تخمي عده اي از شياطين و عفريت ها و غول ها و جن بيرون مي آيند که تمام آنها دشمن انسان اند.
12- تمريح؛ امام صادق(ع) فرمودند: براي ابليس-در گمراه ساختن افراد- کمک کننده اي است به نام «تمريح» وي در آغاز شب بين مغرب و مشرق به وسوسه کردن، وقت مردم را پر مي کند.
13- قَزح؛ ابن کوا از اميرالمؤمنين(ع) از قوس و قزح پرسيد، حضرت فرمود: قوس و قزح مگو؟ زيرا نام شيطان «قزح» است بلکه بگو «قوس اله و قوس الرحمن»
14- زوّال؛ مرحوم کليني از عطيه بن المعزام روايت کرده که وي گفت: در خدمت حضرت صادق(ع) بودم و از مرداني که داراي مرض «اُبنه» بوده و هستند ياد کردم. حضرت فرمود: «زوال» پسر ابليس با آنها مشارکت مي کند و ايشان مبتلا به آن مرض مي شوند.
15- لاقيس؛ او يکي از دختران شيطان است و کارش وادار کردن زنان به مساحقه و هم جنس بازي زنان است. او مساحقه را به زنان قوم لوط ياد داد. يعقوب بن جعفر مي گويد: مردي از حضرت صادق(ع) از مساحقه بازي زن با زن ديگر- پرسيد: حضرت در حالي که تکيه کرده بود نشست و فرمود: زن زير و زن رو- هر دو ملعون اند. پس از آن فرمود: خدا بکشد «لاقيس» دختر ابليس را که چه عمل زشتي را براي زن ها آورد. آن مرد گفت: اين کار اهل عراق است؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که اين عمل در زمان رسول خدا(ص) بود قبل از آن که در عراق باشد.
16- مُتکَوِّن؛ شکل خود را تغيير مي دهد و خود را به صورت بزرگ و کوچک درمي آورد و مردم را گول مي زند و به اين وسيله آنان را وادار به گناه مي کند.
17- مُذَهّب؛ خود را به صورت هاي مختلفي درمي آورد، مگر به صورت پيغمبر و يا وصي او. مردم را به هر وسيله که بتواند گمراه مي کند.
18- خنزب؛ بين نمازگزار و نمازش حايل مي شود، يعني توجه قلب را از وي برطرف مي کند. در خبر است که عثمان بن ابي العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول(ع) عرض کرد: شيطان بين نماز و قرائت من حايل مي شود- يعني حضور قلب را از من مي گيرد- حضرت جواب داد: نامش شيطان «خنزب» است. پس هر زمان از او ترسيدي به خدا پناه ببر.
19- مِقلاص؛ موکّل قمار است. قماربازها همه به دستور او رفتار مي کنند. به وسيله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمني در ميان آنان به وجود مي آورد.
20- طَرطَبه؛ يکي از دختران آن ملعون مي باشد. کار او وادار کردن زنان به زنا است و هم جنس بازي را هم به آنان تلقين مي کند.
من به این حالات شما غبطه میخورم.شما عاشق مرگ هستید در حالی که من از مرگ میترسم. این نشانه محکم بودن ایمان شماست.شما از دنیا فراری و گریزانید حال آن که من به دنیا وابسته ام. اتفاقا در روایت دارد الدنیا سجن المومن .دنیا زندان مومن است شما هم از زندگی تفر دارید مثل زندان. فقط خودکشی نکنید سایر حالات خود را حفظ کنید.صلوات زیاد بفرستید ازدواج کنید اگر امکان دائم ندارید ازدواج موقت بکنید ارتباط با زن اگر حلال باشد روحیه انسان را تقویت میکند کار کنید و ... با علمای دین مرتبط باشید اگر خواستید من شماره علمای وارسته ای را دارم که راه حل های خوبی به شما میدهند...
انگشتت رو بکن تو دماغت ... بعدش شیرجه برو تو زمین ...
تضمینی ... تضمینی ...
اینجوری که فقط دماغم میشکنه!
سلام ...
واقعا موندم چی بگم ...
منم فکر میکنم دین و مذهب برای شما هیچ جوابی نداشته باشه ...
به نظره من شما دائما باید زیر نظر یک روانپزشک . روانشناس باشین .... مثلا هفته ای دوبار پیش ایشون برین و حرف بزنین ... و من فکر میکنم خدا و پیغمبر و ... بیشتر باعث بد شدن حالتون میشن ...
میدونی چجوری میشه فهمید کسی مشگل روانی داره.... از دو جا ... یکی اینکه فاصله اش با حقیقت و واقعیت چقدر هست ... و دومی اینکه چه مقدار با اخلاقیات فاصله داره ...
تمام مشگلات روانی ریشه اشون از اونجا بوجود میاد که فرد ... رابطه اش رو با حقیقت و واقعیت از دست میده ... و در درون یک فضایه تخیلی زندگی میکنه ... راههایی تخیلی رو به دنبالش میگیرده ... و چون اون راهها در درون دنیایه واقعیت ها جواب نمیده ... شخص ناراحت میشه و افسردگی میگیره ... و به همون اندازه که شخحص از واقعیت فاصله میگیره ... افسردگیش بیشتر میشه ...
مثلا شما با یکی لج کردین ... ازش نفرت پیدا کردین ... و فکر کردین که اون دشمن شماست و قصد کشتنش رو کردین ... در حالیکه شاید تنها یک "بگو مگویه" ساده بوده ... شاید در میانه بحث ایشون هم از کارشون پشیمون شدند و ...
یه پسره در همسایکی ما هستش و الان 35 سالش هستش و بیماری صرع داره ... و اخلاقا مانند پسرهای 14تا17 ساله میمونه ... من هر چند وقت یک بار در درون پارک کنارش میشینم و باهاش حرف میزنم ...
اونم همچین مشگلی رو داره ... رابطه اش رو با حقیقت و واقعیت از دست داده و در درون دنیایه خیالی خودش داره زندگی میکنه ... یه بار تصادف کرده و دو تا پاهاش رو از دست داده ... و به زور و لنگون لنگون راه میره ... و هر بار به من میگه به من کمک میکنی تا انتقامم رو از فلانی بگیرم ... اون بوده که باعث شده من پاهام رو از دست بدم .
فقط خواستم این رو بدونید ... که تفکرات شما در درون دنیایه واقعیت ها جایی نداره ... شما برداشتتون از دنیایه واقعیت همون چیزی که داره اتفاق میوفته نیست ... و به نظره من دین و مذهب به علت شالوده ای که دارند ممکن هست بهترتون که نکنه ... بدتر هم بکنه ...
ولی اعتقاد به یک موجود بزرگ که پشتیبانتون هست و همه جا مراقبتون هست خوب براتون مفید هست ... در همین حد ...
راهش رو پیدا میکنی ...
در درون کارهات سعی کن با دیگران مشورت کنی ... باهاشون حرف بزنی ... و این رو همیشه خاطرت باشه که دنیا و روابط رو همونجور که دارند اتفاق میوفتن ببین ... نذار مغزت اونها رو بسط و گسترش بده ...
مثلا اگر کسی در درون صف هولت داد ... نگو اون با من لج هستش ... اگر جلویه من یه ماشین بود ممکن بود من برم زیر ماشین ... پس اون قصد کشتن من رو داره و ...
ایشون تنها خواسته زودتر نون بگیره ... همین ...
موفق باشین .
برای من هم قصد خودکشی بوده هم تفکرات پارانویدی در آن زمان داشتم. من در اون زمان هم میخواستم با کشتن اون فرد به خودکشی برسم هم تفکرات پارانویدی نسبت به آن فرد داشتم و خیال میکردم اون قصد و غرضی در رفتارهاش بوده ولی بعد از بستری شدن و تنظیم داروها و مشاوره دیگه الان تفکرات پارانویدی نسبت به اشخاص ندارم ولی هنوز نسبت به نیروهای ماوراالطبیعی که میتونه خدایی باشه یا شیطانی یا چیزی دیگر تفکرات پارانویدی دارم یعنی دیگه به افرادی که میبینم مشکوک نیستم به چیزهایی که نمیبینم مشکوکم!
قبلا هم گفتم من احساس افسردگی نمیکنم و خانوادم به خوبی میدانند من چیزی واقعا خنده دار ببینم یا بشنوم میخندم در صورتی که افرادی که افسردگی دارند اینجوری نیستند. به قول خانم Miss Chadoriii افرادی که افسرده هستن اصلا حال و حوصله بحث کردن ندارن ولی من الان تاپیک زدم و چند صفحه دارم بحث میکنم.
من رابطه ام رو با دنیای واقعی از دست ندادم و تاکنون حرفی تخیلی نزدم بجز این حرفام که میگم نیروهایی ماوراالطبیعی ضد من هستند که این حرف زیاد هم تخیلی نیست اگه اتفاقات زندگی من رو در این 2 سال مرور کنید. البته پدرم اینگونه نیست و او از زمانی که کار میکرد تا الان که بازنشسته شده حرف از کسانی میزنه که با او دشمنی دارند و خیال میکنه خیلی آدم مهمیه در حالی که یک کارمند ساده بوده.
حرف آخر اینکه من به این نتیجه رسیدم که ادامه زندگی برام بی ارزشه ولی در عوض در مرگ گشایش میبینم یعنی اینکه یا جاودانگی بعد از مرگ هست که این میتونه از وضعیت کنونی من بهتر باشه یا همین زندگیی که داشتم را تکرار میکنم و در این صورت فقط 2 سال آخرش برام بده و 22 سال ابتداییش خوبه (اگه حماقت نمیکردم و یادم میومد که بدشانسم مطمئنا اقدام به قتل نمیکردم و میرفتم سربازی اونجا خودکشی میکردم)
چجوری به این دهار بگم دست از سرم برداره ؟؟؟؟:gun:
نامرد هر شب به من سر میزند:|
چقدر هم خدا به این پشتکار داده ....اگه یه ذره از پشتکار اینو داشتم مشکل زندگیم حل بود
بیا من بکشمت راحت شی...:|
خب ......خدا دوست داره که نمیزاره بمیری
قبلا شیشه مصرف نکردی؟اخه میگن افسردگی شدید میاره
دخترک تو چن سالته اخه مگه همش که انقد کارشناسانه از مواد مخدر اطلاعات داری:Khandidan!:
فقط بگم هر چی من میگم از دستم ناراحت نشو .جور دیگه ای بلد نیستم حرف بزنم
یه ضرب المثل هست که میگه :گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره
تو هم فکر کنم سختی نکشیدی که الان خوشی زده زیر دلت
بهت پیشنهاد میکنم یه چند وقت رفتگر یا کاگر ساختمون بشی تا دیگه این فکرا به سرت نزنه....البته ببخشیدا
کاش خدا انقد که حواسش به تو بود ,حواسش به من بود :Ghamgin: ای قدر نشناس
حسودیم شد به مولا
من تلویزیون زیاد میبینم :reading:کتاب هم زیاد میخونم
دوست داشتن همیشه ثابت نیست. مثلا یک فردی که بر اثر بمب شیمیایی عامل تاول زا مسموم شده را اگر زنده بزاری انقدر زجر میکشه تا میمیره و دوست داشتن اینجا امید دادن نیست چون امیدی وجود نداره! بهترین کار تیر خلاص زدن است. البته وضعیت من شاید انقدر شدید نباشد اما زندگی تکراری روزمره منو داره دیوونه میکنه و امیدی به آینده ندارم چون آینده روشنی نمیبینم. آینده یعنی کار و پول درآوردن و ازدواج و بچه دار شدن و از اینجور چیزا ولی همه اینها برای من بی ارزشه.
در اطرافیانم افراد بسیاری را دیده ام که سمت مواد مخدر چه گیاهی چه صنعتی رفتن و عاقبت همشون رو دیدم چیه یکی خود بابام که مخش پکیده پس من عمرا طرف اینجور چیزا نمیرم.
عاشقی که یه مدت اومد و الان از یادم رفته! در مورد گشنگی هم یک بار که بستری بودم اعتصاب غذا و آب کردم ولی چون از طریق دماغ بهم آب و غذا میدادن بیخیال شدم پس از گشنگی هم نمیترسم.
خوشی زده بود زیر دلم که اقدام به قتل کردم که اعدام بشم؟!
من اگه میتونستم کار کنم که دولت بهم پول نمیداد! تا حالا دیدی دولتی که از درآمد ماهی 1 میلیون هم مالیات میگیره پول مفت به کسی بده؟! یا نظام وظیفه ای که به قطع نخاعی میگه تمارض نکن کسی رو الکی معاف کنه؟!
خدا حواسش به منه که 2 سال نماز خوندم و راز و نیاز کردم که منو بکشه بعد نکشت؟! اگه وضعیت منو درک میکردی عمرا به آدمی مثل من حسودی نمیکردی!
من هم از تکرار بیزارم .....
تو تا حالا آرزویی داشتی که بهش نرسیدی ؟؟؟(لطفا نگو مرگ)
من آرزو خیلی زیاد دارم به اندازه ی موهای سرت(امیدوارم کچل نباشی:khandeh!:)...بعضی وقتا نا امید میشم ...احساس میکنم توان رسیدن به آرزوهامو ندارم ...به کسایی که آرزوهاشونو خیلی جدی دنبال میکنن حسودیم میشه
میگی آینده روشنی نمیبینی ...خب برادر من منتظری آینده روشن از راه برسه ....آینده روشن رو تو باید بسازی
نمیگم نا امیدی تقصیر تواِ ...تقصیر منم نیست تقصیر جایی هست که درش بزرگ شدیم ....حاصل تربیت پدر مادرامونیم
ناامید شدنو یاد گرفتیم:Ghamgin:
اما....
.
.
.
اگه میخوای تغییر کنی باید نا امید نشدن ,تسلیم نشدن رو یاد بگیریم .تنها کسی که میتونه زندگیتو تغییر بدی خودتی :yes:
وقتی ناراحتی یا نا امیدی بی خودی بپر هوا بگو من خوبم از این بهتر نمیشه:paresh:
:shadi:
شاید از این حرفام متنفر باشی ..خودمم متنفرم ...اره ادمای ناامید از حقیقت متنفرن اگه نمیخوای مث یه ادم بی خاصیت زندگی کنی باور کن ...تا شقایق هست زندگی باید کرد
ببین گل پسر:gholdor:
این که میگی شانس آووردم دست و پام فلج نشد و عمرا سراغ مواد مخدر نمیرم یعنی تو خودتو دوست داری
این که میگی عاشق شدم یعنی تو هم آرزو داشتی
خب نمیدونم چی بگم...:khandeh!:
کاش بشه یه مدت از خونوادت دور زندگی کنی مثلا با دوستات نمیدونم مفیده یا نه....ولی من دوس دارم تنهایی از خونوادم دور زندگی کنم تا چیزای جدید ببینم اتفاقای عجیب غریب برام بیفته ..گفتم شاید تو هم مث من باشی....
میشه چند تا رمان بخونی ؟؟؟؟:reading:
آخه میدونی آرزوهای و آرمان های من از کتاب های اومده که من خوندم لطفا لج نکن تو که خیلی بی کاری و بیرون هم میری چند تا کتاب بخون
حتما هم عاشقونه بخون:doosti:
اوکی؟
ناراحت شدی که جوابمو نمیدی ؟؟؟:( ببخش
سلام علیکم،
وضعیت شما اصلاً شدید نیست ... شما نگاهتان به زندگی اشتباهه ... از این پستتان هم معلوم است ... زندگی یعنی کار و پول و ازدواج و بچهدار شدن و از اینجور چیزها ... این نگاه شما یعنی هیچ درکی از هیچ کدام اینها ندارید! یعنی فقط اسمشان به گوشتان خورده است یا سرسری بهشان در چند کاربرد خاص نگاه کردهاید ... همین ازدواج که میگویید بیارزشه را اگر درکی از لذتش داشتید یک روز هم معطلش نمیکردید که بروید ازدواج کنید!
یاد یک فیلم سینمایی افتادم که خلاصهاشان را برایتان تعریف میکنم ... طرف مثل شما بود اگر خواستید میتوانید باهاش همزادپنداری کنید ...
اولش اینطور شروع شد که یک نفر نویسنده یک کتاب نوشته که شاهکار ادبیه ولی رمانش خیلی سیاهه ... کسی حاضر نمیشود که چاپش کند ... برادر خانمش میآید و میگوید کارت را خواندم شاهکار بود ولی چرا اینقدر سیاه بود؟ خلاصه میفهمیم که طرف خانمش که خیلی دوستش داشته است در تصادف فوت کرده است و از همان زمان هم افکارش سیاه شده بود ... برادر خانمش میگوید که این کتاب را چاپ نکن ... میگوید باید چاپ کنم این بهترین کار من است ... میگوید چاپ نکن! .... میگوید این کتاب از وقتی نوشته شد دیگر سرنوشتش با من نیست و دیگر هویت خودش را دارد ... به هر تریبی که میشود با یک نام مستعار کتاب را چاپ میکند ... میگذرد ... ایشان الآن استاد دانشکدهی ادبیات در دانشگاه هستند ... سر کلاس مدام حرفهای نیهیلیستی میزند ... یک دختر و پسر خیلی جذب افکار استادشان شدهاند ... یک دختر شهرستانی هم همینطوری مستمع آزاد میآید سر کلاس ... اول از حرفهای استادش میترسد و قبلش مذهبی بود ولی کمکم از او و از آن دختر و پسر همکلاسیاش که باهاشان دوست و اُخت شده است متأثر شده و ادای آنها را در میآورد ... استاد مدام میگوید ازدواج زشت است ... ازدواج بردگی است ... انسان باید آزاد باشد ... مدام میگوید که همه ضعیف هستند که از مرگ میترسند ولی ما نه ترسی داریم و نه قیدی ... شجاعترین افراد کسانی هستند که آنچه که دیگران از آن فراری هستند را خودشان به استقبالش میروند ... الگوی او در شجاعت و جسارت والهایی هستند که دسته جمعی خود را به ساحل میاندازند و خودکشی میکنند ... والها قهرمانهای او در آزادگی هستند و در شجاعت ... آن پسر که از بچگی مشکلاتی داشته است با خواندن آن کتاب سیاه تمام آرزوهایش را در افکار نویسندهی آن جستجو میکرده است تا میفهمد که نویسندهی آن کتاب همین استادشان هست، این پسر مدام یا پیش استادش هست و یا با آن خانم دیگر که دوستش هست حرفهای استاد را تکرار میکنند و کتاب او را با هم مرور میکنند و الآن این دختر شهرستانی هم به جمعشان اضافه شده است و اگرچه با توجه به خانوادهدار بودنش خیلی نمیتواند این دوستانش را درک کند ولی با آنها اخت شده است ... آنها هم با او مثل خودشان برخورد میکنند و به گرمی پذیرایش هستند ... این دختر کمکم شیفتهی استادش میشود ... یک بار میرود پیش او که در یک کافی شاپ بوده است و میگوید که چرا ازدواج بد است ... استاد با نفرت زیادی از ازدواج سخن میگوید ... دختر در فکر فرو میرود ... یک بار دیگر دختر میرود به همان کافی شاپ که پاتوق این استاد بوده است و میگوید کلید خانهاتان را بدهید میخواهم برای جبران این همه زحماتش برایتان تمیزش کنم و یک غذای خوب برایتان بپزم ... استاد با تعجب میدهد ... شب استاد به خانهاش میرود ... هیچ جا شلخته نیست ... بعد از مدتها از این خانه بوی قرمهسبزی شنیده میشود ... استاد با بوی این غذا مست شده است ... گلهای روی گلدان را ببین ... بعد از مدتها انگار روح زندگی در این خانه دمیده شده است ... مرد احساسی را تجربه میکند که سالها فراموشش کرده بود ... میگذرد ... استاد به این دختر علاقمند میشود ... شروع به ورزش میکند ... خون زیر پوستش جریان پیدا کرده است ... در پارک دختر را میبیند و به او پیشنهاد ازدواج میکند ... دختر هاج و واج نگاهش میکند ... عصبانی میشود و دور میشود ... یک مدت دیگر میگذرد ... استاد دیگر سر کلاس آن استاد سابق نیست ... حرف از عشق و محبت میزند ... حرفهایش تیره و سرد نیست ... آن پسر و دختر و آن دختر شهرستانی متوجه شدهاند که استاد عوض شده است و از دست او ناراحت هستند که به اعتقادات خودش پایبند نیست ... به زعم ایشان او به ایشان پشت کرده است ... بلکه به خودش پشت کرده است ... الگوی ایشان دیگر آن استاد عاشق نیست بلکه آن کتاب سیاه است ... آن کتاب هویتی مستقل دارد و البته هرگز هم حرفش را عوض نخواهد کرد ... با هم جمع میشوند و آن کتاب را میخوانند ... هر شب ... یک بار استاد باز آن دختر شهرستانی را دید که زندگی دوبارهاش را مدیون محبت اوست ... دختر از مواجههی با او احتیاط میکرد ... این دیگر آن اسطورهی زندگی ما نیست ... استاد دست او کتاب سیاهش را دید ... گفت این کتاب را کنار بگذار ... این کتاب فقط برای یک بار خواندن بوده است و نباید زیاد مطالعهاش کرد ... دختر که خطخط آن کتاب را حفظ است با جملات خود کتاب جواب استادش را میدهد ... اینکه شما درگیر روزمرگیهای پوچ شدهاید و در توهم حقیقت زندگی میکنید و از این حرفها ... استاد عصبانی شد و گفت این کتاب مخرب است و سالها من در بند آن بودم و امروز میترسم که شما هم در بندش بیفتید ... گفت و تآکید کرد که من اشتباه کردم که این کتاب را نوشتم ... گفت و تأکید کرد که من حالم بود وقتی این کتاب را مینوشتم ولی الآن حالم خوب شده ... دخترک را دعوت به زنده بودن و زندگی کردن میکرد ولی دخترک در کتاب برای تمام این حرفها جوابی آماده داشت ... جوابی سیاه و سرد ... استاد کتاب را از دست دخترک به زور کشید و به گوشهای پرتش کرد و گفت من نویسندهی این کتاب هستم و من هستم که میگویم این کتاب اشتباه است ... ولی دخترک الآن مطیع کتاب است و نه آن استاد سابقی که به عقاید متعالی خود پشت کرده است ... دخترک کتاب را از زمین برداشت و آرام و با خشم از کنار استادش گذشت و تنهایش گذاشت و استاد یاد این حرفش افتاد که به برادر خانمش گفته بود که سرنوشت این کتاب دیگر با من نیست و خودش هویت جداگانهای دارد و به سمت سرنوشتش میرود ... استاد در خانه بود ... تلفن زنگ زد ... پلیس بود گفت بیا به فلان آدرس ... رفت و دید سه جسد آنجاست و کتابی کنارشان ... ظاهراً یک خودکشی دستهجمعی انجام شده بود ... لای کتاب روی صفحهی خودکشی والها باز شده بود ...
برادر عزیز ... این چیزهایی که شما برای خود بیمعنی تفسیر میکنید یک لحظه چشیدنش میتواند زندگیاتان را از این رو به آن رو کند ... شما الآن مردهی متحرکی هستید که شانس به زندگی برگشتن را دارد ... ولی این شانس را تا ابد نخواهید داشت ... لذت زنده بودن را به خودتان بچشانید ... پاسخ «که چی» را با زبان نمیتوان داد ولی اگر بچشید آنرا خواهید شناخت ...
یا علی علیهالسلام
نمیدونم چرا انقدر دنبال رسیدن به مرگ هستی! تو نجاتِ خودتت رو در مرگ میبینی در حالی که اشتباه میکنی. مرگ در حالتِ کنونیِ تو ،نه تنها راه نجات نیست بلکه وضعو بدتر میکنه
همه ی این اتفاقایی که باعث نجات تو از مرگ شده، فرصت هایی هست که خدا بهت داده تا زندگی ای که لحظه لحظه ش باارزش و دست نیافتنیه رو بدست بیاری.
میدونی آرزوی همه ی آدما بعد از مرگ چیه؟ آرزویی که حاضرن همه چیزشون رو بدن تا بهش برسن! و اون آرزو یک لحظه برگشتن به دنیاست. میخوان برگردن تا فقط یکمی خدا رو بیشتر عبادت کنن، یکمی بیشتر دست دیگرانو بگیرن و بهشون کمک کنن ، یکمی بیشتر بندگی کنن، یکمی بیشتر توشه بردارن.
هدف زندگی ازدواج کردن و بچه آوردن و پول جمع کردن نیست که تو میگی اینا برام ارزشی ندارن. هدف زندگی ، بندگی کردن خداست.
بعد از مرگ ،تازه زندگی واقعیِ تو شروع خواهد شد و در این زندگی، راه طولانی ای در پیش خواهی داشت. راهی خیلی طولانی که نیاز به توشه ی زیاد داره. آیا الان توشه ی کافی برای اون راه طولانی داری که میخوای به این زودی از دنیا رخت برببندی؟ ساکتو خوب جمع کردی؟ بار و بندیلتو خوب بستی؟به اندازه ی کافی بار بندیل داری؟ اصلا بار و بندیلی داری؟
امام علی علیه السلام با اون بزرگی و عظمت، راهِ بعد از مرگ رو طولانی و توشه رو کم میبینن. دیگه پس ما چی بگیم این وسط...
میدونم شاید از حرفام متنفر باشی ولی حتی اگه احتمال بدم حرفام یه درصد ممکنه روت تاثیر داشته باشه دلم میخواد بگمشون. ببخش اگه اعصابتو بیشتر بهم ریختم.
فقط میخوام بگم راه نجاتو اشتباه پیدا کردی، راه نجاتت شروع کردن زندگی دوباره ست و ریختن همه ی افکار قدیمیه. نذار افکارت تو رو نابود کنن و دست به کاری بزنی که هرگز فرصت جبرانشو نداشته باشی. مرگ پایان راه نیست که با اومدنش تو رو از بدبختی هات بیرون بیاره، این خودت هستی که باید خودت رو از بدبختی هات بیرون بیاری
وقتی که همه قرار هست بمیریم بله خدا حواسش بهتون بوده که اجازه داده فرصت برای زندگی کردن به خودتان بدهید ... شاید هم چون بیماری روانی دارید خداوند بهتان رحم کرده است وگرنه مثل این همه آدم سالم که تا یک چیزی میشه از خدا ناامید میشوند و موفق به کشتن خودشان میشوند شما هم با این همه تلاشی که کردید میشدید ... در داستان زندگی شما مشهوده که خداوند مانع از خیلی از خرابکاریهای شما در زندگی خودتان و دیگران شده است ... عجیب نیست با چنین سرنوشتی که برای خودتان رقم زدهاید هنوز پل خراب نشده پیش رویتان هست؟ نه قتلی انجام دادهاید و نه نقص عضو و زمینگیر شدهاید ... اگر هم قرصی و اینها شدهاید ترک کردنشان زمانبر هست ولی غیرقابلجبران نیست ...
خدا حواسش بهتون بوده ... این را هر کسی که باهاش صحبت کنید و این مطالب را بگویید بهتان خواهد گفت ... فقط خود شما آنقدر اصرار دارید که خودتان را مظلوم نشان دهید آنرا نمیبینید ... به قول سرکار مارینر که میگفتند هر بیماری روانی نهایتا ریشه در فاصله گرفتن از دنیای حقیقتها دارد ... سرتان را که از برف بیرون بیاورید میبینید که هنوز اگر ذهنیتتان را عوض کنید میتوانید یک انسان معمولی باشید با تمام سختیها و لذتهای متعارف یک زندگی معمولی، لذتهای ظاهری و باطنی که انگیزه باشند برای ادامهی حیات و تلاش کردن و سختیهایی که مانع شوند از اینکه شخص سر به طغیان بگذارد ...
با این وجود شک نداشته باشید که خداوند تا جایی اینقدر هوای شما را خواهد داشت ... این حرفهای ما را اتمام حجت برای خودتان بدانید ... اگر بر همین منوال ادامه دهید عاقبت غضب خداوند برایتان از رحمتش پیشی خواهد گرفت و شما را با خود به جایی میبرد که هر بدعاقبت دیگری را به آنجا میبرند ... و بدون شک آنجا حسرت حتی زندگی پوچ این دنیایتان را خواهید خورد ... هر آنچه در دنیاست وصفش از خودش بزرگتر است و وقتی به آن برسید آنرا کوچکتر از وصفش خواهید یافت و هر آنچه در آخرت است وصفش از خودش کوچکتر است و وقتی به آن برسید آنرا بزرگتر از وصفش خواهید یافت ... جهنم را یک چیزی در موردش شنیدهاید ولی شنیدنش کجا و چشیدنش کجا ... بهشت هم همینطور ... اما این دنیا نه فقط غلطاندازه ... نه سختیاش آنچنان سختی است و نه آسایش آن آنچنان آسایش است ... وصفش از خودش شیرینتر است ...
یا علی علیهالسلام
من تازه الان دیدم ناراحتیی در کار نیست.
خب این حرفا رو من اسمشو میزارم حرفای قشنگ قشنگ! تمام جوانب سنجیده نشده پشت این حرفا. مثلا برخی میگویند هر آنکه دندان دهد نان دهد! این یه حرف قشنگ قشنگه چون خیلی ها هر روز در جهان بر اثر گرسنگی میمیرن. مثلا هرچی میخوری خدا رو شکر کن! اینم یه حرف قشنگ قشنگه دیگه! در روی کره زمین 1 میلیارد نفر به غذای سالم دسترسی ندارن و انتظار شکر کردن داشتن از این افراد مسخره هست. مثلا وقتی از بدبختی هات میگی میگن ناشکری نکن! این حرفم قشنگ قشنگه چون بعضی ها (اصلا خودم رو نمیگم) انقدر بدبختی دارن که نمیدونن این وسط برای چی باید شکر کنن! میگن خودکشی کنی میری جهنم در حالی که خیلی از کسانی که خودکشی کردن (در طول تاریخ) اگر خوب مشاوره میشدن و به دارو مناسب دسترسی داشتن و شرایط زندگیشون مناسب بود خودکشی نمیکردن. میگن فلانی جنایتکاره میره جهنم در صورتی که طبق تحقیقاتی که جدیدا در آمریکا انجام شده اصولا حالت مغز برخی مجرمین متفاوت با بقیه هست و کارکرد مغزشون بگونه ای هست که مثلا خیلی زود خسته و عصبانی میشن و جبر ژنتیکی و شرایط زندگی خشن تا حد زیادی باعث و بانی این بوده که اینها به این راه کشیده بشن.
پس تا میتونی از این حرفا متنفر باش چون منطقی پشتش نیست!
میگم شانس اوردم چون که میخوام بمیرم نمیخوام فلج بشم که! سراغ مواد مخدر نمیرم چون لذتی زودگذره بقیه اش بدبختیه پس بدبختیم بیشتر میشه و منم دنبال بدبختی نیستم که!
من چه بخوام چه نخوام بجز خانوادم کسی رو ندارم پس مجبورم با همین وضعیت کنار بیام!
من مخم احساسی کار نمیکنه اون عاشقی هم که گفتم یه چیزی بود که برای همه حداقل 1 بار پیش میاد و خیلی زود هم خودم رو جای اون دختر گذاشتم و بهش حق دادم که منو ول کنه و با رمان میونه خوبی ندارم.
باسلام:
بنده معمولابرای هرموضوعی نظرنمی دم،مگراینکه ،پیشنهادی که میدم روخودم عملاتجربه کرده باشم ویاازکارشناس مجربی شنیده باشم و مطمئن باشم نظرم واقعامفیدوکاربردی واقع میشه،باتوجه به حالاتی که ازخودتون توصیف کردید،به نظرم اینطوررسیدکه شماباتوجه به شرایطی که دراون بزرگ شدید،درک درستی اززندگی پیدانکردید،ودین وخدا،وجایگاهشون درزندگی مفاهیمی هستندکه اگرواقعاکسی ذره ای ازواقعیت اون رودرک کنه هرگزدچارناامیدی واین مشکلاتی که فرمودیدنمیشه،واینهاهم مفاهیمی نیست که کسی برای شماتوضیح بده ویابه طوراتفاقی بااونهاآشنابشید،بایدبرای اینکه باواقعیت این مفاهیم آشنابشیدبراش وقت بزاریدوازمنبع درستی اونهارویادبگیریدومثل کلاس درس منسجم وپایداردرفراگیری این علوم ثابت قدم باشید،
وامااولین پیشنهادمن برای شما،چون راجع به نمازفرموده بودید،من خودم سالهاست که نمازمیخونم،ولی حضورقلب نداشتم وصرفانمازمی خوندم!بعضاپیش اومده قضاشده باشه ،درضمن درنمازهام شک هم زیادداشتم!شایدباورتون نشه،حدود3ماه هست که نمازم روباشوق زیادی به محض اینکه اذان پخش میشه شروع به خوندن می کنم،دراین مدت،نمازم روبادقت کامل خوندم واصلاشکی برام پیش نیومده،برای نمازهای صبحم ،قبل ازاینکه اذان صبح بزنه پامیشم،منی که قبلاصدای هشدارگوشیم همه ی اعضا خانواده روبیدارمی کردبه جز خودم!!!به نظرتون چرااین تغیرات محسوس دراین مدت زمان کم برای من پیش اومد؟
ازوقتی متوجه شدم چگونه یک نمازخوب بخوانم!ازطریق گوش دادن به سخنرانی هایی باعنوان تنهامسیر...
من به خیلی هاپیشنهاددادم گوش بدن،ولی متاسفانه کسی توجه زیادی نمی کنه،ودرعجبم ازکسی که این صحبت هاروبشنوه ولی زندگیش وافکارش تغیرنکنه...
به نظرم اول باواقعیت دین آشنابشیدوبعدراجع به اون وخداوندی که این مسیرروپیش روی ماقرارداده قضاوت کنید...
درحال حاضرحداقل به یکی دوجلسه ازاین صحبتهاگوش بدید،اگرتمایل داشتین واحساس کردیدپنجره ی تازه ای روبه افکارتون بازمی کنه، بقیش روهم گوش کنید...
http://bayanmanavi.ir/post/56
این هم بقیه تنهامسیر،که به معنای واقعی تنهامسیربرای تعالی ورشدوامیدهست،ان شا ءالله گوش بدین ودرزندگیتون گشایش ایجادبشه...
http://bayanmanavi.ir/post/1461
خداگاهی بازبان بقیه بنده هاش باشماصحبت می کنه،وراه درست رواززبان اونهابه شمانشان می ده ،ازکناراتفاقات به راحتی نگذرید،چرامن یابقیه کاربران بایداینجانظربزاریم و پیشنهاداتی روبرحسب تجارب خودمون به شمابدیم؟برای لحظه ای اززاویه دیگری به این موضوع فکرکنید،به تک تک نظرات دقت کنیدشایدچاره ی مشکلتون دربین این صحبت هانهفته باشه،درآخرهم یادتون باشه تاخدانخواد،جن وانس هیچ آسیبی به انسان نمیتونند بزنند،به خداوندتوکل کنیدوازخودش هدایت بخواهید،واگرباوجوداین همه مسیر،هدایت نشدیدمشکل ازخودتون هست که نخواستید،درحالی که خدالحظه به لحظه درحال هدایت شماست....
قبل خواب سوره مبارکه فلق را هفت بار بخوانید و بعد هفت بار این دعا :
اَللَّهُمَّ اِنّی اَعوذُ بِکَ مِنَ الاِحتِلامِ وَ مِن سوءِ الاَحلامِ وَ مِن اَن یَتَلاعَبَ بِیَ الشَّیطانُ فِی الیَقظَةِ وَ المَنامِ
یک هفته یا تا زمان بهبودی کامل این دستور را انجام دهید
داستان فیلم جالب بود ولی خب در این گفتگوی 2 طرفه صرفا حق و باطل مطرح نیست و حرف های هر 2 طرف میتواند صحیح باشد. یکی میگه زندگی رو به خودت زهر مار نکن و دیگری میگه زندگی بی ارزشه. هر 2 هم دلایل خاص خودشون رو دارن ولی خب فیلم هدفدار نوشته شده و حرف های به اصطلاح سیاه را نادیده گرفته.
ببینید نگرش من با شما فرق میکنه. شما شاید امیدی به آینده داشته باشی ولی من بنا به دلایلی هیچ امیدی به آینده ندارم. آینده برای من تیره هست امیدوارم برای شما روشن باشد. شاید بگویید زندگیت را متحول کن و برو به دنبال کاری ولی شما از درون من خبری نداری. ثانیه ها برای من مثل سال میگذرد و کمترین صدایی مرا آشفته میکند و حال و حوصله خانواده ام را ندارم چه برسه به غریبه. برای من حرف های شما بی ارزشه چون ایمان دارم که زندگی برای من تمام شده محسوب میشه.
من دانشگاه رفتم بعد از مدتی تحصیل برام بی ارزش شد. عاشق شدم بعد از مدتی عشق برام بی ارزش شد. سمت کاری نرفتم چون مهارتی ندارم و از همه مهمتر من نمیتوانم با دیگران سازش کنم و مشغله مرا عصبی میکند یا اگر بخواهم خویشتنداری کنم اعصابم 2 برابر خورد میشود. من در مقابل هر تغییر و تحولی واکنش منفی نشان میدهم و این را خانواده ام بخوبی میدانند. اینکه از کار در مورد ازدواج هم من خودم را جای طرف مقابلم میزارم و با خودم میگم این مرد چی داره که من باهاش ازدواج کنم؟! جواب=هیچی! الان هم که دخترها حسابگر شده اند و مثل قدیم ترس از ازدواج نکردن و طلاق گرفتن ندارند که البته به نظر من الان بهتر از قدیمه چون اگه مادر من هم حسابگر بود با یک آدم ...ی مثل بابام ازدواج نمیکرد و من هم به دنیا نمی آمدم تا الان به فکر مرگ باشم.
من حقیقتا دیگه مذهبی نیستم که به دنبال بندگی کردن باشم. من انقدر به جبر اعتقاد دارم که روی اعمالم اصلا قضاوت نمیکنم. این دنیا اگر خدایی داشته باشه مطمئنم خدای خوبی نیست چون همیشه در طول تاریخ اکثر مردم رنج کشیدن و هرچی به کشورهای سکولار نزدیکتر میشی این رنج کمتره پس در این دوئل خدا پرستی و شیطان پرستی (اومانیسم) خدا 6 تایی شده!
من سیستم بهشت و جهنم خدا را منطقی نمیبینم حتی اگر اختیاری در کار باشد که نیست. من از آخرت نمیترسم کسی هم که باید در آخرت احتمالی پاسخگو باشه خداست که چرا انقدر به من ظلم کرده. من انقدر از خودم مطمئن هستم که در صورت وجود آخرت برای کارهایی که کردم جواب داشته باشم.
من 2 سال نماز خوندم و راز و نیاز کردم و گریه کنان از خدا فقط مرگم رو خواستم ولی چی شد؟! وقتی که در وجود جاودانگی تردید کردم چند ماه ازش خواستم که یکی از مردگان فامیل را به خوابم بیاره (مخصوصا خواهر و پدر مادرم که با خودکشی مردند) ولی خبری نشده تا الان که دارم با شما صحبت میکنم. اعتقادات من با سرعت بالایی در حال نابودی هستند و تنها امید من تکرار زندگی هست که اون هم با خودکشی بهش میرسم. راهی وجود نداره که خدا من رو به سمت اون هدایت کنه. اگه هست بهم مرگ بده که اگه بود تا الان میداد.
بیبین اومدی نسازیا ...من دلم میخواد کمکت کنم ولی تو لجبازی ....میگم رمان بخون فکر کن باید بخونی
اوکی؟
تاوقتی که شمابه حرف های خودتون اصرارمی ورزید،صحبت دیگه ا ی نمی مونه،من بیشترتمایل دارم باشمابازبان دیگری صحبت کنم،لذادرخواست می کنم سخنرانی هایی روکه براتون قراردادم،طی یکی دوروزآینده،حتماگوش بدید،به قول خودتون شماکه چیزی برای ازدست دادن ندارید،یک چندروزی روهم اینطوری سپری کنید،باگوش دادن به این سخنرانی ها.
درضمن مگه قراره ماهرچی ازخداخواستیم بهمون بده؟اگه دادمیشه خوب؟واگه نه،خدای بدی هست!!!
واگرقراربودمابه این دنیابیاییم تادررفاه کامل وآسایش،بدون هیچ غم وپیشامدبدی زندگی کنیم،اصلاچرابه دنیااومدیم،مگه خدانمیتونست ازاول همه ی شرایط روعالی ومساعدقراربده وهیچکس هیچ ضجری نکشه!!!واقعافکرمی کنیدنمیتونست؟پس هدف ازخلقت ماچیزدیگری بوده،پس خیلی طبیعی خواهدبوداگرمادراین مسیررشدوتعالی به مشکلاتی بخوریم تاطی فرایندحل مشکل ظرفیت های روحیمون افزایش پیداکنه،وخیلی حکمتهای دیگه که ازاون بی خبرهستیم،اگه باهرمشکلی درجابزنیم که هنرنیست،قدرت مبارزه داشته باشید،ازپس هرمشکل خوتون رونبازید،به نظرمن زندگی اونقدرارزش داره،که مابرای حل مشکلمون راه های مختلف روامتحان کنیم،حتی پیداکردن انگیزه برای ادامه ی زندگی شماکه به قول خودتون انگیزه ای نداریدخودش میتونه دلیل خوبی برای ادامه ی زندگی باشه،بگردیدببینیدچرادیگران اینقدربرای ادامه ی زندگی انگیزه دارند؟بازهم تاکیدمی کنم،سعی کنیدخداوندرواونطورکه هست بشناسیدنه اون طورکه تصورمی کنید،خداروازدریچه ی نگاه کسانی ببینیدکه باوجودمشکلات فراوان،عاشقانه میپرستندش،شمافقط ازیک پنجره به زندگی نگاه می کنیدوجاضرنیستیدبرای لحظاتی هم که شده پنجره ی نگاهتون روعوض کنید،چرااین فرصت روازخودتون می گیرید؟اگرواقعاامیدی درزندگی ندارید،نقش یک انسان امیدوارروکه میتونیدبازی کنید؟خانواده ی شماچه گناهی دارندکه به خاطراین روحیه ی شمابایدخاطرشون مکدربشه؟انگیزتون میتونه خانوادتون باشه،به خاطراونهاروحیتون رودرست کنید(به خاطرخواهرومادرتون،اینطورکه شمافرمودیدپدرتون هم روحیه زیادخوبی ندارند،پس شمامرحمی باشیدبرزخم های مادرتون،شروع کنیدخودتون روتغیربدید)برید حرفه ای یادبگیرید،اعتمادبه نفستون که بره بالا،امیدهم درزندگیتون پیدامیشه،تاجاییی که من متوجه شدم شماتاحالاقدمهای مثبتی که برای زندگیتون برداشتیدروازترس شکست،ادامه ندادید؟مثل دانشگاه و...به خدااطمینان کنید،باخدالج نکنید،اگرفکرمی کنیدموفق نمیشیدنقشش روکه میتونیدبازی کنید،برای مدتی امتحان کنیداگرجواب نداد،شمامختاریدهرجورکه دلتون می خوادزندگی کنیدوهیچکس هم به اندازه ی خودتو نمیتونه دراین مسیربهتون کمک کنه،ویادتون باشه حتی اگرشماخدارودوست نداشته باشیدنمیتونیدکاری کنیدکه خداهم شمارودوست نداشته باشه...
سلام
برای منم تا چند وقت قبل دنیا به آخر رسیده بود واقعا همه چی برام بی معنی بود این سوال "که چی" به شدت اذیتم می کرد از هیچی لذت نمی بردم و هیچ حس خاصی نسبت به چیزایی که دیگران خیلی ازش لذت می برن نداشتم و همه چی برام بی مفهوم بود خیلی حسای بدیو تجربه می کردم هر کاریم می کردم که این حالتام برطرف بشه حسای بدم از بین بره و دیگه زجر نکشم نمی شد!به جایی رسیده بودم که چند بار از شدت ناامیدی و استرس یه حالتیو تجربه کردم که خیلی وحشتناک بود نمی دونم داشتم می مردم دیوونه می شدم سکته می کردم چم بود ولی خیلی حالت بدی بود ... ولی من مرتب تو مدتی که حالم خوب نبود دنبال حل مشکلم بودم من اصلا دلم نمی خواد دارو مصرف کنم و تا اونجایی که بشه این کارو نمی کنم و با روش های طب قرآنی و سنتی سعی می کنم که با بیماری هام برخورد کنم و برای مسائل روحی روانیمم بیشتر سعی می کنم که فکر و باورهامو اصلاح کنم و البته از مشاورای مختلفم کمک می خواستم مرتب حسا و مسائلمو می نوشتم و می نویسم از خیلیا کمک خواسته بودم ولی هیچ کس نتونسته بود کمکی بهم بکنه ... دیگه به بن بست رسیده بودم و خیلی از دست خدا دلخور بودم ... تا این که چند وقت پیش یه دفعه شرایطم تغییر کرد ... اولا بعد ده سال تونستم دانشگاه برم اونم رشته ای که خیلی بهش علاقه دارم( مترجمی زبان) بعدم تو یه موسسه شروع کردم کار تدریس ... اینا کارایی بود که به خاطر مشکلاتم برام غیر ممکن بود و فکرشم نمی کردم تا آخر عمرم بتونم این کارارو انجام بدم! ولی دلمو زدم به دریا ... چون خیلی استرس و نگرانی داشتم از یکی از مشاورای این سایت، جناب صابر کمک خواستم( برای هزارمین بار!!!!!!!) ایشون (واقعا خداخیرشون بده) تشخیص دادن که مشکل من چیه و اصلا یه دفعه از این رو به اون رو شدم نمی گم کامل مشکلم حل شده چون زمان می بره ولی حداقل الان می دونم دلیل زجرایی که می کشیدم چی بود و باید چکار کنم ... الان حالم خیلی خوبه خداروشکر ولی منم تا همین چند وقت پیش مثل شما یه سری دردها و رنج های عمیق داشتم که واقعا ناتوانم کردم بود و باورم نمی شد یه روزی به همین سادگی حل بشن!
همون خدایی که خیلی ازش دلخور بودم یه جوری حلش کرد که واقعا انگشت به دهن موندم خودم. به نظر من شما که قبلا اعتقاد داشتید بازم ناامید نشید بازم از خدا کمک بخواید یه بار دیگه امتحان کنید با این دید که خدا کمال مطلقه و خیلی بامعرفته و دستش برای حل کردن پیجیده ترین مشکلات کاملا بازه، یه مدت به جای این که به خودکشی و مرگ فکر کنید به این فکر کنید که علت بیماری و مسائلتون چیه و راه درمان و برطرف کردنشون چیه؟؟ یه مدت تلاش کنید ضرر که نمی کنید.
چاره ای نیست
ببین بهترین راه اینکه: از این محیطی که الان داخلشی باید فاصله بگیری، این کار رو انجام بدی معجزه میکنه !
ببخشید ها ، همه افکارت بیهوده است، بریزشون دور
چقدر جمله بندیات و استفاده از کلماتی که به کار میبری مناسب هستن، پس آدم بی سواد و عقب افتاده ای نیستی
الان نمیخواد به این فکر کنی که من باید ازدواج کنم ، آینده ای ندارم ................ مهمترین آرزوت این باشه که از این وضعیت خلاص بشی(البته نه با خودکشی)
به دکتر جماعت اعتماد کن، این قدر بد بین نباش به همه چیز و همه کس. داروهایی رو که برات تجویز کردن باید مصرف کنی
بازم تکرار میکنم باید از اون محیط فاصله بگیری،( بلاخره باید یه راهی باشه) حداقل باید جایی باشی که درکت کنن، تو فقط نیاز به آرامش داری
نکته آخر ، این موضوع مرگ رو خواهشا بسپار دست خود خدا، موقعش شد خودش کارشو انجام میده، هیچ وقت تو کار خدا دست نبر
به خدا میدونم چقدر شرایط برات سخته ، ولی تحمل کن . تو که میخوای بمیری ،بذار مشکلات تو رو بکشن نه اینکه خودت خودتو بکشی. لااقل بعد از مرگت میگن مثل یک مرد، مرد!:Gol:
[="Navy"]راستی،میتونیداینطوری هم به خدانگاه کنید:
خدایاازتوسپاسگذارم ، برای منی که هرگزوجودنداشتم ارزش قائل شدی وباعشق من روآفریدی،وخواستی که من هم درمیان اینهمه مخلوقاتی باشم که هرروزبامحبت توجان تازه ای می گیرند،همین که ماهستیم یعنی خداخیلی برامون ارزش قائل شده،این که خداخواسته من هم باشم مفهوم خیلی بزرگیه،خیلی بزرگ...
خدایاشکرمن روهم آدم حساب کردی،وگفتی ماانسان رودررنج آفریدیم،وبه من هم اون رنج روچشوندی،وقتی رنج می کشم یعنی تومنوآدم حساب می کنی.....خدایاشکر....[/]
این مستند20 دقیقه ای نمای کره زمین از فضا رو ببین ، شاید برا 20 دقیقه حالت بهتر بشه،برا من که خیلی جالب بود
بقیه دوستان هم دانلود کنن
http://dl2.clip4u.org/1391/ordibehesht92/Clip4U.Org_%20Planet%20Earth%20Seen%20From%20Space%20480p.rar
حجم: 100 مگابایت
اره داره...توکل کن به خدا
اقای استارتر.باور کنین افرادی که میان اینجا نظر میدن فقط دوست دارم کمکی بهتون کرده باشن و دنبال منفعتی نیستن! پس اینقدر با خودتون لجبازی نکنین و یکم به این 10 صفحه عنایت بیشتری داشته باشین!
[SPOILER]من چیز خاصی ندارم بگم ،خیلی از کاربرا مطالب خوبی رو عنوان کردن[/SPOILER]
[="Tahoma"][="DarkGreen"] بدبخت بیچاره;617228 نوشت:
سلام ولي بزنم به تخته انگيزه زيادي داريد براي ادامه تاپيك، با وضعيت افسردگي آن هم به اين شدت كه فرموديد تناسب ندارد مگر اين كه داروها و شوك ها شما را در حالت بهتري قرار داده باشد.
شما كجا بستري شديد؟
نام متخصصان شما؟
نام علمي تشخيصي كه دادند چه بوده؟
آيا روان شناسان هم همان تشخيص روان پزشكان را داده اند؟[/]
سلام علیکم،
رشتهآی که رهایش کردید زبان بوده پس اینکه فیزیک خواندید احتمالاً علاقه به بحثهای فکریتر داشتهاید یا برایتان به هر حال جالب بوده که سراغ بحث انبساط و انقباض جهان رفتهاید، حالا حقیر به شما پیشنهاد میکنم کمی فلسفهی اسلامی بخوانید، ببینید واقعاً حرفهایی که میزنند منطق دارد یا نه، هر سؤالی هم که داشتید یا هر جایش را هم که متوجه نشدید بیایید از این سایت بپرسید، کارشناسانش شکر خدا هم علمشان زیاد است و هم صبر و تحملشان ...
ببینیم کی میتونه او یکی را قانع کنه!
به هر حال شما هم به امیدی میخواهید بمیرید، شما که دارید به ما میگید زندگی پوچ است و امید در آن داشتن هم پوچ است بگذارید ما هم یک مقدار به این پوچ گرایی شما اضافه کنیم و بگوییم اتفاقا مرگ هم پوچ است چون بعد از آن خبری از انقباض بعد از انبساط جهان نداریم و اگر هم داشته باشیم دیگر بازگشتی برای شما نخواهیم داشت ... شما برای نظریاتتان دلیل ندارید و از حدس و گمان تبعیت میکنید ولی ما برای این حرفمان که این زندگی شما تکرارشدنی نخواهد بود دلایل عقلی داریم ... مرد میدان منطق و فکر هستید بفرمایید داخل گود ...
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"][="DarkGreen"] بدبخت بیچاره;617228 نوشت:
سلام بر شما
دين فكر همه جا را كرده يعني چه؟
اگر منظورتان اين است كه دين علم ژنيتك، روان پزشكي، درياشناسي، ستارشناسي، زيست شناسي، فيزولوزژي، رياضي و....است نه خير اين چنين نيست. دين تعريف خودش را دارد به رجوع به مقدمات كتب اصول دين اين امر روشن مي شود چيزي كه ما بايد قبل از دينداري خود با تحقيق به آن برسيم.
بله ائمه و انبيا الهي به تناسب شرايط و مقتضاي حال براي اثبات ادعاي نبوت و پيام تبليغي خود معجزات علمي و بيان قوانين علمي داشته اند. كما اين كه برخي كتبي نوشته اند كه قوانين و نظريات علمي قران را جمع آوري كرده اند.
علامه طباطبايي رحمت الله عليه در تفسير اين كه قرآن تبيان براي همه چيز است فرموده اند:
قرآن روشنگر براي هر چيزي است كه هدايت بشر به آن بستگي دارد.
يعني خداوند تبارك و تعالي، جهان را آفريد و مسير خير و شر و بهشت و جهنم را با حجت باطني (عقل و فطرت) و حجت ظاهري ( ائمه و انبيا) مشخص كرده است
بله خداوند «حكيم» متناسب با هوش، ظرفيت و استعدادها و توانايي هاي هر كسي از او تكليف خواسته است.
علوم اسلام
اسلام شناسان در بيان اين كه چه علمي اسلامي است فرموده اند علومي كه مرتبط به توحيد، مبدء و معاد است از قداست ذاتي برخوردار است چون مربوط به چيزي است كه انسانيت انسان به آن است؛ يعني روح.
و بعد از آن هر علمي كه نيازي از نيازهاي جامعه اسلامي را برآورده كند علم اسلامي است. بنابراين روان پزشكي يا پزشكي كه بيماري هاي مرتبط به جسم و روان( ذهن) مسلمانان را در صدد معالجه و پيشگيري است علم اسلامي تلقي مي شود.
خداوند تبارك و تعالي به ما دستور داده كه براي رفع نيازهاي خود و درمان بيماري هاي خود از اسباب طبيعي و قانون منظمي كه در اسباب و علل قرار داده استفاده كنيم. به همين دليل در حديث داريم كه حتي به پيامبري كه به بيمار شده بود و گفت خدايا مي دانم درمان به دست توست از دارو كمك نمي گيرم فرمود: اگر از اسباب طبيعي و دارو و طبيب كمك نگيري شفايت نمي دهم.
و نيز بيان شد كه براي درمان امام حسن و امام علي (ع) و...از پزشك حاذق كمك گرفته شد.
با توجه به توضيحاتي كه داده ايد ژنتيك در بيماري شما سهم عمده اي دارد بنابراين راه اساسي براي شما دارو درماني و در كنار آن بعد از به دست آوردن آرامش نسبي روان درماني ( كمك از روان شناس باليني) است
[/]