•●❁ نور هـل اتـی ❁●• ویژه روز مباهله
تبهای اولیه
[="blue"][="darkgreen"]سیدعلی اصغر موسوی[/]
در هاله ای از نور، آرام آرام پیش می آمدند و زمین زیر پایشان از تواضع، مثل حریر نرم می شد.
عده ای سایه نشین، که همیشه در تاریکی به سر برده بودند، گویی قصد مقابله با نور دارند؛ با صلیب های به ظاهر آراسته، با ناآرامیِ تمام و با گیسوان چلیپایی، بازی می کردند و تمام ذهنشان سرشار از شکّ بود؛ شکّ به آن چه در دست و دلشان بود.
امّا آنان که در هاله ای از نور پیش می آمدند، تبلور وجودشان مثل آب زلال و صداقت حضورشان، مثل خورشید، آشکار بود.
هستی، چنان غرق تماشایشان بود که انگار خداوند، بهشت را به معرض تماشا گذاشته است. تواضع خورشید در آسمان و کُرنش خاک در زمین نشان می داد که آن «پنج تن»، آیینه ی جمال الهی اند؛ برگزیدگان راستین خداوند در زمین. و عنایت الهی، آنان را زیر چتری از حمایت گرفته است. عطر «کسای» حقیقت از وجودشان می تراوید و نگاهشان آکنده از تبسّم مِهربانی بود.
پنج تن، پنج کهکشان و پنج اقیانوس که وجودشان نشانه ی عظمت الهی و سر چشمه ی زلال معرفت است.
چه کسی می تواند به انکار برخیزد؛ وقتی که آدم علیه السلام بگوید: اِلهی یا حَمیدُ بِحَقّ مُحَمّدٍ صلی الله علیه و آله وسلم ...؟
وقتی که نوح بگوید: ...، وقتی ابراهیم و موسی و عیسی بگوید: ... چه کسی می تواند انکار کند!
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم یعنی: قرآن، یعنی: لَوْلاک لَما خَلَقتُ الْاَفْلاک؛ علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام یعنی: محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، یعنی: اِنَما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجسَ اَهْلَ البَیْتِ و یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا.
چه کسی می تواند سخاوت خورشید، شرافت ماه، صداقت آب، کرامتِ درخت و نجابت گل را نادیده بگیرد.؟!
رنگ از رخسار «ابو حارثه» و نصارای نجران پریده بود و لرزش دست هایشان، نشان از ضعف و پشیمانی داشت. نجوایی در ضمیر ناخودآگاه ابو حارثه جریان گرفت او که عطر پیامبران دارد، او که مثل پیامبران می نشیند، او که آسمان و زمین می ستایندش. از آن لحظه که دست هایش بوی قنوت بگیرند، توفان خشم الهی، همه ی دشت ها و کوه ها را متلاشی خواهد کرد. از جا می خیزد و سر بر آستانِ کبریایی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می گذارد: ای ستوده ترین خلقت الهی، ای آسمانی ترین آیینه ی خلقت و ای حقیقت محض! رضای ما، در رضایت تو است و رشته ی جان ما در دست های آسمانی ات.
[="blue"]در دایره ی قسمت، ما نقطه ی تسلیمیم [/]
[="#0000ff"]لطف، آنچه تو اندیشی، حکم، آنچه تو فرمایی[/][/]
[="darkgreen"]حجة الاسلام والمسلمین جواد محدثی
[="magenta"]خانواده الگو[/]
چگونه بودن را از خانه اى بياموزيم كه در آن، پدر على است و مادر، فاطمه است و چهار گل پرورش يافته اين بوستان، حسن و حسين و زينب و ام كلثوم(ع).
سرمشق تربيتى اين خانه، اسلام است و گهواره جنبان اين تربيت، عشق و ايمان است.
پدر و مادرى كه بيش از خوراك و پوشاك، به فكر تغذيه فكرى و روحى فرزندانند، شايسته تقدير فراوانند.
خانواده، نخستين مدرسه اى است كه كودكان، اخلاق و ادب را در «كلاس رفتارِ» والدين مى آموزند.
در يك خانواده الگو، هرگز بافته هاى مدرسه پنبه نمى شود. والدين در تربيت و هدايت فرزند، با مدرسه و معلم هماهنگند. خانه، مدرسه اوّل است و مدرسه، خانه دوم و ميان اين دو خانه و مدرسه، هماهنگى ضرورى است.خانواده الگو
چگونه بودن را از خانه اى بياموزيم كه در آن، پدر على است و مادر، فاطمه است و چهار گل پرورش يافته اين بوستان، حسن و حسين و زينب و ام كلثوم(ع).
سرمشق تربيتى اين خانه، اسلام است و گهواره جنبان اين تربيت، عشق و ايمان است.
پدر و مادرى كه بيش از خوراك و پوشاك، به فكر تغذيه فكرى و روحى فرزندانند، شايسته تقدير فراوانند.
خانواده، نخستين مدرسه اى است كه كودكان، اخلاق و ادب را در «كلاس رفتارِ» والدين مى آموزند.
در يك خانواده الگو، هرگز بافته هاى مدرسه پنبه نمى شود. والدين در تربيت و هدايت فرزند، با مدرسه و معلم هماهنگند. خانه، مدرسه اوّل است و مدرسه، خانه دوم و ميان اين دو خانه و مدرسه، هماهنگى ضرورى است.[/]
[indent][indent][indent]
[/indent][/indent][/indent]
این بس مرا که سایه ی مهر تو برسر است
تا ساغرت بگردش و تامی به ساغر است
امید ما و لطف خدا از که کمتر است؟
ای دل صبور باش که روزی مقدّر است
الاّ حدیث دوست که قند مکرّر است
زیبنده آن صحیفه که او زیب دفتر است
زیب اذان و زینت محراب و منبر است
در حال سجده روی به درگاه حیدر است
چشم خدا و نفس نفیس پیمبر است
جانها یکی و جلوه ی جان از دو پیکر است
وجه خدا و جلوه ی الله اکبر است
از جای کندن در سنگین خیبر است
با برق تیغ، صاعقه ای بر ستمگر است
یعنی که شهر علم نبی را علی، در است
در آسمان فضل: درخشنده اختر است
در خاک هم بنور جمالش منوّر است
تصویرش از فراز افق ها مصوّر است
ما را که خاک پای علی بر سر افسر است
وز هرچه گفته اند و شنیدیم برتر است
حاجت به مجلس دگر و وقت دیگر است
شاخ نبات خواجه ی شیراز و شکّر است
تلاطم مهیبِ شک و تردید، آرامش پوشالی قلب هایشان را درهم کوبیده بود. آرزو می کردند تو را با گروهی از یاران و سربازانت ببینند تا اینکه با خاندان سراسر نورت به میدان مباهله قدم بگذاری.
ولی تو آمدی؛
با دنیایی که محو تماشای جمال و هیبت خاندان پاک و روحانی ات شده بود. قلب زمان از استواری گام های علی علیه السلام به تپش افتاد و گل های یاس، به تماشای فاطمه علیهاالسلام عطرافشان شدند.
دست در دانه اهل آسمان، حسن علیه السلام ، را در دستان مهربانت داشتی و جگرگوشه ات حسین علیه السلام را عاشقانه به سینه چسبانده بودی. زمین بر آسمان فخر می فروخت که بر پشت او گام می نهید و آسمان از دیدن آن همه شکوه و وقار، به وجد آمده بود. باد، عظمت ایمانتان را در گوش هزار سرو آزاد نجوا کرد و یک دشت شقایق، شیفته پاکی نگاهتان شد... .
و نجران، به حقانیت این خاندان، اعتراف کرد.
فاطره ذبیح زاده
اعظم جودى
و اینک، سربازان اندیشه محمد صلىاللهعلیهوآله ، همه خانواده و همه دار و ندار محمد صلىاللهعلیهوآله آمدهاند.
آمدهاند تا گواه صدق او باشند؛ تا گواه باشند بر یقین محمد.
یقین، متاع بازار محمد صلىاللهعلیهوآله است. چگونه است که این بازار مکاره الحاد و این آزار جهل خودخواسته یهود، با مشتى جهل، به جدال با ایمان آمده است و چه حقیر است غیر از محمد و آلش هر کسى و چه ضعیف است غیر از کلام محمد!
این جمع که مىآیند، هر یک براى حقانیت جهانى کفایت مىکنند؛ هر یک خود، دلیل آفرینش جهانند و سکان کشتى زمین. محمد صلىاللهعلیهوآله ؛ على علیهالسلام ، فاطمه علیهاالسلام و حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام ، هر یک آیهاى از آیات پروردگارند.
ستارههاى آسمان حقیقت
آبها در سرچشمه حیات، سجده بر شما را آغاز کردند و بادها از یمین و یسار مدینه، نیستان اندیشه را به نوا در آوردند. اى ستارههاى آسمان حقیقت! چگونه فرشته مرگ، قصد شما کند که مرگ و زندگى، بهانه شناخت شماست و شما اثبات آیین محمد؟!
اما واى بر مردمى که از محمد امین، براى صداقتش گواه مىخواهند و از منادى توحید، براى رسالتش اعجاز.
با نفس خویش، به مباهله آمدهام
با نفس خویش به مباهله آمدهام. گفتهام نام پنج بهار بىخزان را با خود گواه مىبرم. گفتهام نام پنج جهان بىمنتها، پنج بىکران بزرگ را گواه مىبرم. مىخواهم با جهل و تجاهل نفسم به جهاد درآیم. امروز، به نام محمد و على و فاطمه و حسن و حسین، مىخواهم بر الحاد پنهان درونم پیروز شوم؛ مىخواهم به دین محمد، دوباره بنگرم و بتى را که از خواستههایم تراشیدهام، فرو بریزم.
مىخواهم گوساله سامرى عادتهایم را در میدان مباهله با خود بسوزانم و به خودم ثابت کنم که براى عشق ورزیدن به خالق هستى، «عشق محمد بس است و آل محمد».
محمدعلى کعبى
پیامبر، سرشار از یقین بود و تو پر از تردید.
هنوز در گوشهاى ناباورىات، آن دعوت صریح تکرار مىشود؟
هنوز سه واژهاى که از فراوانى سرشارند، ترس غریب درونت را کبریت مىزنند؟
«...ابنائنا...، نسائنا... انفسنا... نکند محمد خواص خود را به همراه بیاورد! نکند به شیوه پیغمبران، هنگام مباهله زانو بزند! نکند...».
مباهله را پذیرفتهاى اسقف! اما ذهنت، این صخره لجوج، هنوز سیلى خور امواج کلمات است.
نمىتوانى برجستگى ملموس آن سه واژه را انکار کنى، تکرار مىشوند...تکرار مىشوند... در قالب فراخوانى مقتدر:
«فَقُلْ تَعالَوا ندْعُ «أَبْنائنا» و أَبْنائکُمْ وَ «نِسائَنا» و نِسائَکُمْ و «أَنْفُسَنا» و أنْفُسَکُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَل لَعْنَهَ اللّهِ عَلَى الکاذِبینَ».
انجیل را دوباره مرور کن:
اینبار، رو به روى دو راهى اقرار و نابودى قرار گرفتهاى.
جدل، صحراى وسیعى است که تو را به این ورطه کشانده است. اضلاع وجودند اینان که در تدارک نفرینند.
درست مىبینى اسقف! پیامبر با خواص خود آمده است و ردایى نورانى این پنج تن را پوشانده است.
به آن دو نهال روشنایى نگاه کن؛ ببین که مسیح، چه همزادان بىبدیلى در این سوى تاریخ دارد. تو نیک مىدانى که این دو هیئت نورانى چه جمع مبارک فراوانى در پى آوردهاند.
در برابر آفتاب
کویر دستخالى! توفان شن را فراموش کن! تو هیچ پردهاى ندارى که روى حقیقت خورشید بکشى. نیستىات را رقم نزن؛ مگر نمىدانى که روز را نمىشود انکار کرد؟!
و تو در برابر آفتابى.
انجیل را دوباره مرور کن و ببین، این مقدس عفیف، تو را به یاد مریم مقدس نمىاندازد؟
این چه دارایى کامل و شاملى است که همراه محمد است؟ این زهراست که مىآید؛ قطعه گمشده تاریخ، پیدا شده و شمار بهترین زنان عالم، با او تکمیل شده است.
تو در برابر قرینه مادر مسیحىْ اسقف! هیچ زن دیگرى در پى پیامبر نیست. این سیده نساءالعالمین است.
بانگ مرگ مىوزد
توده ظلمانى درونت را قانع کن. شش روز از غدیر مىگذرد و نه تنها تو، که از مکه تا مدینه، تمام ذرات خاک هم على را مىشناسند. یکى است؛ اما هزاران است، مرد پولادین حماسهها.
جان نبى است این که در وعده انفسنا لبریز است.
ابو حارثه!
چهرههایى مىبینى
که اگر از خدا بخواهند کوهى را از جاى برکنند، البته خواهند کرد.
از آب گذشته!
[="blue"]روز مباهله[/]
[="blue"][="darkgreen"]امروز هم مباهله است و طلوع حق
جنگي ميان آدم مخلوق از علق
قومي گرفته سمت يمين و پر از يقين
قومي گرفته سمت شمال و ز جنس كين
قومي صداي رهبر خود را شنيده اند
پا از گليم بازي دنيا بريده اند
قومي رسول خويش به ذلت كشيده اند
پيراهن برادر خود را دريده اند
هان اي امام امت و رمز نجات ما
اقرأ نداي رحمت و بنما صراط ما
اقرأ كه پايه هاي يقين گردد استوار
آرام و مطمئن شود اين قلب بي قرار
اقرأ دوباره آيه سرخ مباهله
پايان پذيرد اين ستم و اين مجادله
اقرأ كه گوشها عطشي بينهايت اند
دل هاي ما هميشه به سوي ولايت اند
اقرأ كه سخت ناشنوا گشته گوششان
خاموش گشته شعله به فانوس هوششان
اقرأ كه خسته گشته دگر چشم انتظار
در آرزوي ديدن گرد سم سوار
¤¤¤
ما انتظار را به وراثت كشيده ايم
طعم وصال را به شهادت چشيده ايم
چيزي كه هست آمدن اوست مي رسد
اين را نويد داده به ما دوست مي رسد
...
قوم صبور و ملتهب و غرق اضطراب
اين بار هفتمي است كه دل بسته بر سراب
...
كوتاه مي كنم سخنم را به يك كلام
اسلام تشنه است و ما تشنه قيام[/][/]
فاطمه موسي
از کیهان گرفتم
[="Tahoma"][="#4169e1"]
درسهایی که از واقعه مباهله میگیریم:
1. از آنجا که مباهله، بهعنوان آخرین حربه پیامبر، پس از اثر نکردن منطق و استدلال مورد استفاده قرار گرفته، بنابراین منظور آن ظاهر شدن اثر خارجی نفرین است؛ نه یک نفرین ساده بیاثر.
2. پیشنهاد مباهله را کسی میدهد که بر حقانیت خود پافشاری داشته باشد و در این واقعه، پیامبر بود که مباهله را طرح کرد.
3. آیه مباهله، مقام نبوت و رسالت پیامبر را هم به روشنی اثبات میکند؛ زیرا کسانی که حاضر نشدند با او مباهله کنند، یقین کردند که او فرستاده خداست.
4. مباهله، روشنگر این است که حضرت عیسی علیهالسلام، رسول و پیامبر خداست؛ نه فرزند خدا؛ عابد است و نه معبود؛ مخلوق است و نه خالق.
5. زن و مرد، در مسئله دین و دیانت دوشادوش همدیگر هستند (ابناءنا، نساءنا و انفسنا در آیه مباهله اشاره به این مسئله دارد).
6. در دعا کردن آنچه مهم است، انگیزهها و شخصیتهاست؛ نه تعداد (گروه مباهلهکننده پنج نفر بیشتر نبودند).
7. علی بن ابیطالب، جانِ رسول خداست. (انفسنا)
8. استدلال منطقی آوردن، اولین راه برای بحث با دیگران است.
9. آخرین برگ برنده مؤمن واقعی، دعاست.
10. استدلال را باید پاسخ داد؛ ولی مجادله و لجاجت را باید سرکوب کرد.
11. اگر شما محکم بایستید، دشمن به دلیل باطل بودنش، عقبنشینی میکند.
12. قوام و اساس دین اسلام به خاطر همین پنج نفر است؛ وگرنه پیامبر میتوانست شخصاً نفرین کند و اهل بیتش را با خودش نیاورد. ولی این قضیه نشان داد که اهل بیت پیامبر، همگام و همراه او برای رسیدن به حق هستند و همواره آماده استقبال از مرگاند.[/]